اى كاش می دانستم خانه ات کجاست!
کاش میدانستم کدام خاک افتخار بودن در زیر پایت را داشته
کاش میدانستم کدامین آب در زیر گامهایت جاری شده
کاش میدانستم کجا بجویمت
کاش میدانستم کجایی!
✅ امروز برای خاطر تو،
تو را در همه جا جستجو میکنم
شاید بیابمت آقا
در میان مردمانی که به آنها لبخند میزنم
سهشنبههای اجابت، جمکران
چه میشود که مرا هم به آسمان ببری؟
به میهمانی سبز فرشتگان ببری
چه میشود که در این قحط عشق و شربت و شعر
مرا به کشف غزلهای مهربان ببری
چه میشود که در این ابتدای راه، مرا
به روزهای خوش آخرالزّمان ببری؟
چه میشود که همینجا مدینهات باشد
تو هم برای یتیمان، شبانه، نان ببری؟
چه میشود که بیایی از این به بعد مرا
به عمق حادثه، آن سوی امتحان ببری؟
چه میشود که مرا مثل عاشقان خودت
سهشنبههای اجابت، به جمکران ببری؟
.
من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم
همه ماندیم درجهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن منجی درون غار میترسم
رها کن صحبت یعقوب وفرزندش
من ازگرداندن یوسف سر بازار میترسم
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
ازاینکه عاشورا باز شود تکرار میترسم
این رمضان گویا حالی دگر دارد بیا
باز آقا نوکرت چشمی به ره دارد بیا
همچنان #ماهی که مه آمد برون از آسمان
ای عزیز فاطمه(س) شیعه تو شه دارد بیا
تاسحر هم ناله گردم با دوچشمان ترم
گویمت القصه آمد جان به تن آقابیا
لحظه های ناب ادعیه و افطاری شده
کو ولیکن صاحب خانه به مهمانی بیا
سلام بر تو ای خورشیدی که در پشت ابر گناهان امت پنهان شده ای و در غربت و تنهایی نظاره گر تمام لحظات زندگی ما هستی. سلام بر تو ای عزیز دل زهرا تویی که مادرت در آن لحظه های سرتاسر غم و درد در میان شعله های آتش با دلی مالامال از غم و درد تو را صدا زد و گفت: «ای مهدی من! کی خواهی آمد تا انتقام مرا از ظالمان و غاصبان رو سیاه روزگار بگیری؟» سلام بر تو ای شمشیر علی در غلاف؛ ای کسی که علی آرزومند دیدار توست و دعا می کند برای لحظه ای که تو بیایی و با ذوالفقار حیدری انتقام پدرت را از دشمنانش بگیری؛ همان دشمنانی که حق او را غصب کردند؛ بر صورت همسرش سیلی زدند و بازو و پهلوی تنها یاورش را شکستند و او غریبانه در گوشه تنهایی و غربت سالها به سر برد در حالی که به فرموده خودش خار در چشمش و استخوان در گلویش بود.
[h=3]آقاجان! دلم گرفته[/h]سلام بر مهدی فاطمه، سلام بر تویی که خود انتظار آمدن را می کشی، اما نمی دانم چرا نمی آیی!
ما باید تا کی منتظر آمدنت باشیم. عمرمان می گذرد و می رود اما هنوز در انتظار آمدنت هستیم.
همه جمعه ها را شمرده ام این جمعه هم رسید و تو نیامدی! آخر دلم به کی خوش باشد؟
آقاجان! ما که نماز شب خوندن و شب زنده داری بلد نیستیم، ما که گوشه حوزه ها بزرگ نشدیم، ما که مقدس اردبیلی نمی شیم، تکلیف ما رو روش کن می بینمت یا نه؟
آقاجان! دنیا دارد از هم می پاشد. دیگر دخترها و پسرها را نمی شود از هم تشخیص داد، دیگر درمراسم های عروسی مردها و زن ها سر یک میز می نشینند!
دنیا اسم شما رو از یاد برده اما من بهتان قول می دهم اسمتان را همیشه پایدار نگه دارم تا بیایید.
آقاجان! دلم گرفته. زیر آسمان آبی خدا. امشب دوباره مرغ دلم هوای پریدن شما رو کرده.
دلم می خواد ببینمتون و هرچیزی که تو دلم تلنبار شده رو براتون بگم؛ براتون از پدر و مادرهایی بگم که با بی پولی بچه هاشان را خدایی بزرگ کردند و براتون از جانبازهایی بگم که گوشه تخت بیمارستان بستری هستند و هیچ کس سراغشون رو نمی گیره؛ انگار همه یادشان رفته است که همین شهدا و جانبازان و آزادگان بودند که کشورما، میهن عزیز ما ایران را نجات دادند و آنها جان ها و جسم های خود را دادند تا ما، در آرامش باشیم. اما ما چه دادیم؟
الان دیگربعضی ها حتی به خانواده شهید هم احترام نمی گذارند. مادر شهید باید در خانه ای زندگی کند که از خشت و گل ساخته شده است اما انسانهایی که بویی از شهید و شهادت نبرده اند باید درخانه های چندصد میلیاردی زندگی کنند اما این انصاف نیست.
توی این دور و زمونه همه چیز با پول است اگر پول داشته باشی آدم مهمی هستی ولی اگر نداشته باشی...
زندگی وقتی خوبه که آقامون مهدی(عج) باشن آقاجون با خود یه عهدی بستم که اگر تو رو ببینم با همون نگاه اول جونمو بدم براتون.
[h=2]ای کاش .....[/h] اي كاش آن اوايل كه زبان گشودم، نزديكانم مرا به گفتن يا مهدي وا ميداشتند. اي كاش مهد كودكم، مهد، آشنايي با تو بود. كاشكي در كلاس اول دبستان، آموزگارم الفباي عشق تو را برايم هجي ميكرد و نام زيباي تو را سر مشق دفترچة تكليفم قرار ميداد.
در دوره راهنمايي، هيچ كس مرا به خيمه سبز تو راهنمايي نكرد.
در سالهاي دبيرستان، كسي مرا با تو ـ كه مدير عالم امكان هستي ـ پيوند نزد.
در كتاب جغرافي ما، صحبتي از «ذي طوي» و «رضوي» نبود.
در كلاس تاريخ، كسي مرا با تاريخ غيبت غربت و تنهايي تو آشنا نساخت.
در درس ديني، به ما نگفتند «باب الله» و «ديّان دين» حق تويي.
دريغ كه در كلاس ادبيات، آداب ادب ورزي به ساحت قدس تو را گوش زد نكردند.
چرا موضوع انشاي ما، به جاي «علم بهتر است يا ثروت»، از تو و از ظهور تو و روشهاي جلب رضايت تو نبود؟! مگر نه اين است كه بي تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟
اي كاش در كنار انواع و اقسام فرمولهاي پيچيده رياضي، فيزيك و شيمي، فرمول ساده ارتباط با تو را نيز به من ياد ميدادند.
وقتي براي كنكور درس ميخواندم، كسي مرا براي ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان تشويق نكرد. كسي برايم تبيين نكرد كه معرفت امام نيز مراتب دارد و خيليها تا آخر عمر در همان دوران طفوليت يا مهد كودك خويش در جا ميزنند.
مولاي من! در دانشگاه هم كسي برايم از تو سخن نگفت؛ پرچمي به نام تو افراشته نبود؛ كسي به سوي تو دعوت نميكرد؛ هيچ استادي برايم اوصاف تو را بيان نكرد. كاركرد دروس معارف اسلامي و تاريخ اسلام، جبران كسري معدل دانشجويان بود!
نه اين كه از تبليغات مذهبي، نشستهاي فرهنگي، نماز جماعت، اردوهاي سياحتي ـ زيارتي مسابقات قرآن و نهج البلاغه و...خبري نباشد.... كم و بيش يافت ميشود؛ اما در همين عرصهها نيز تو سهمي نداشتهاي و غريب و مظلوم و از ياد رفتهاي.
اينك اما در عمق ضمير خود، تو را يافتهام؛ چندي است با ديده دل تو را پيدا كرده ام؛ در قلب خويش گرماي حضورت را با تمام وجود حس ميكنم؛ گويي دوباره متولد شدهام.
آقاي من!
از كجا آغاز كنم؟ از خود بگويم يا از ديگران؟ از نسلهاي گذشته بگويم يا از نسل امروز؟ از دوستان شكوه كنم يا از دشمنان؟ از آناني بگويم كه خاطر شريف تو را ميآزارند؟ از آنها كه دستان پدرانه و مهربانت را خون ريز معرفي ميكنند؟ از آنها كه چنان برق شمشيرت را به رخ ميكشند كه حتي دوستانت را از ظهورت ميترسانند؟
از آنها كه بر طبل نوميدي ميكوبند و زمان ظهورت را دور ميپندارند؟ از خود آغاز ميكنم كه هركس از خود شروع كند، امر فَرَج اصلاح خواهد شد.
آقا جان !
ميخوام به سوي تو برگردم. يقين دارم برگذشتههاي پر از غفلتم، كريمانه چشم ميپوشي؛ ميدانم توبهام را قبول ميكني و با آغوش باز مرا ميپذيري. من از تو گريزان بودم؛ اما تو هم چون پدري مهربان، دورادور مرا زير نظر داشتي... العفو... العفو....
❣ «سلامٌ عَلي» آسمان در نگاهت
«سلامٌ عَلي» نور در سجده گاهت
❣ «سلامٌ عَلي» چشم آن حوض خوشبخت
که يک بار افتاده بر روی ماهت
❣ «سلامٌ عَلي آل ياسين» ، سلامی
به روی درخشان و خال سیاهت
❣ «سلامٌ عَلي» جاده و گرد و ميدان
بر آن سيصد و سيزده مردِ راهت
❣«سلامٌ عَلي» پيچ و تاب نسیمی
که افتاده در پرچم «لا الهَ» ت
✳️ السَّلامُ عَلَیکَ یا خَلیفَةَ الرَّحمنِ یا مَولانا یا صاحِبَ الزَّمان
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن
باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن
این خاک تشنه بیتو به باران نمیرسد
باغ خزان زده به بهاران نمیرسد
خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست
مولای من بیا که جهان بیقرار توست
تنها تو منجی بشر و آدمیتی
اصلاً تویی که فلسفهی خاتمیتی
تو سِرّ سجدههای ملائک بر آدمی
تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی
ماتمکدهست کعبهی بیتو، خلیل عشق
چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق
با صد هزار جلوهی مشهود میرسی
با نغمهی الهی داوود میرسی
موسی شدی و طور به سویت شتافتهست
نیل است که به شوق تو سینه شکافتهست
سیمای تو ز یوسف مصری ملیحتر
همراه تو مسیح و تو از او مسیحتر
آیات حسن و فضل و کمال تو بیحد است
خوی و خصال تو همه عین محمد است
همراه توست معجزههای محمدی
داری به روی شانه عبای محمدی
مولا بیا به دین بده روح دوبارهای
با ذوالفقار فتح، شکوه دوبارهای
برپاست نهروان و جملهای دیگری
بیت الحرام و لات و هُبَلهای دیگری
هر سنگ را نگاه تو سجّیل میکند
یا هر پرنده را چو ابابیل میکند
باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی
باز آ که باز عدل علی را علم کنی
باز آ که در مدینه قیامت بهپا شود
صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود
در چشم تو شکوه الهی خلاصه است
صلح و جهاد تو همه عین حماسه است
در هر نگات نور خدا موج میزند
امید سیدالشهدا موج میزند
آمیزهی صلابت و احساس دیدنیست
در قامتت رشادت عباس دیدنیست
سمت تو آبهای روان سجده میکنند
بر خاک پات مُلک و مکان سجده میکنند
بیانتهاست نامتناهیست علم تو
آئینهی علوم الهیست علم تو
تا واژه واژهات ملکوت حقایق است
در هر نگات جلوهی صد صبح صادق است
داری به دوش پرچم باب الحوائجی
در دست توست خاتم باب الحوائجی
چشم رئوف توست بهشت برین ما
نور ولایتت شده حصن حصین ما
دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست
پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست
شوق تو در هدایت ما بینهایت است
چشمان روشن تو چراغ هدایت است
برپا شدهست در دل عالم چه محشری
دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری
من تشنهی نگاه توأم أیها العزیز
دلتنگ روی ماه توأم أیها العزیز
تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری»
کی میشود نوای «اَنا المَهدی» تو را ...
از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان
«عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان»
ظهورکن!
که به تنگ آمدیم از #تزویر
زِ دست ِ منتظرانت
خلاص کن مارا!
اى كاش می دانستم خانه ات کجاست!
کاش میدانستم کدام خاک افتخار بودن در زیر پایت را داشته
کاش میدانستم کدامین آب در زیر گامهایت جاری شده
کاش میدانستم کجا بجویمت
کاش میدانستم کجایی!
✅ امروز برای خاطر تو،
تو را در همه جا جستجو میکنم
شاید بیابمت آقا
در میان مردمانی که به آنها لبخند میزنم
❤️سلام مولای من!
سلام ای فرزند " طه وَ الْمُحْكَمَاتِ،"،
سلام ای فرزند "يس وَ الذَّارِيَاتِ"،
سلام ای فرزند "الطُّورِ وَ الْعَادِيَاتِ"
❤️ سلام مولای من!
تا کی سرگردان تو باشیم؟
تا کی مدح خوان تو باشیم؟
تا کی واله و حیران تو باشیم؟
✅آیا به تو راهی هست؟ ...
برای یافتن این راه
بوی و خوی تو را می گیرم
سهشنبههای اجابت، جمکران
چه میشود که مرا هم به آسمان ببری؟
به میهمانی سبز فرشتگان ببری
چه میشود که در این قحط عشق و شربت و شعر
مرا به کشف غزلهای مهربان ببری
چه میشود که در این ابتدای راه، مرا
به روزهای خوش آخرالزّمان ببری؟
چه میشود که همینجا مدینهات باشد
تو هم برای یتیمان، شبانه، نان ببری؟
چه میشود که بیایی از این به بعد مرا
به عمق حادثه، آن سوی امتحان ببری؟
چه میشود که مرا مثل عاشقان خودت
سهشنبههای اجابت، به جمکران ببری؟
.
من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم
همه ماندیم درجهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن منجی درون غار میترسم
رها کن صحبت یعقوب وفرزندش
من ازگرداندن یوسف سر بازار میترسم
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
ازاینکه عاشورا باز شود تکرار میترسم
دارد حنای توبه و شرمی که داشتم
پیشت عزیز فاطمه بی رنگ می شود،
آقاببخش،،بس که سرم گرم زندگیست
کمتردلم برای شما تنگ می شود…
.
شنیدم که تو یک روز جمعه بر میگردی / کدام جمعه ؟ نمیشد اشاره میکردی . . . ؟
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ
ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ
ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻫﺶ
ﻣﯽ ﮔﺰﺍﺭﺩ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺶ
ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻟﻬﻲ ﺍﺳﺖ ﺭﻧﮓ ﺍﻭ ﺭﻧﮓ ﺍﻟﻬﻲ
ﻣﻲ ﺯﺩﺍﻳﺪ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻘﺶ ﺗﺒﺎﻫﻲ
ﻛﻴﺴﺖ ﺍﻭ ﮔﻨﺠﻴﻨﻪ ﻱ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭﺍﺭﺙ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﻮﻻﻳﻢ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﯿﻎ ﺳﺮﺥ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ
ﺗﺎ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﭘﺎﺳﺨﻲ ﺑﺮ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ
ﺗﺎ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﺷﻤﺎﺭ
ﻻ ﻓﺘﻲ ﺍﻻ ﻋﻠﻲ ﻻ ﺳﻴﻒ ﺍﻻ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ
تنهاترین غریب، کجایی؟ ظهور کن
ای بهترین حبیب، کجایی؟ ظهور کن
آقا بیا، دوباره حوالی قتلگاه
پیچیده بوی سیب، کجایی؟ ظهور کن
بر سینه حسین نشسته هنوز هم
این شمر نانجیب، کجایی؟ ظهور کن
داری شبیه فاطمه ها گریه می کنی
بر گونه ی تریب، کجایی؟ ظهور کن
بر شانه های باد سوار است روی نی
زلفی که شد خضیب، کجایی؟ ظهور کن
با جامه های پاره به بازار می رود
این عترت غریب، کجایی؟ ظهور کن
این خاک کربلاست، وَ هر روز جاری است
این قصّه ی عجیب، کجایی؟ ظهور کن
به احترام چشمهایت با دو پیمانه
سر میزنم هر روز میخانه به میخانه
کافر نخوانیدم مسلمان همین دینم
من میروم مسجد ولی از راه بت خانه
نام و نشان من اهمیت ندارد که
نام مرا اصلأ بیا بگذار دیوانه
در خانه تو مرده را باید شهیدش گفت
آری عزیزم فرق دارد خانه با خانه
فصل زمستان است و شب هایش هوا سرد است!!!
شب ها کجا باید بخوابد مرغ بی لانه ؟؟؟
عاشق شدن آوارگی دارد به دنبالش
عاشق شدن یعنی بفهمی خانه بی خانه!!!
از روزی تنگم شکایت که ندارم هیچ
تازه زیادم هست این نان فقیرانه
من بیشتر پایین پای شمع میگریم
پایین پای شمع یعنی قبر پروانه
آقا خودت میدانی و من نیز میدانم
که گریه سیری بدهکاریم ماهانه
گرنظرافتدم به تو,چهره به چهره روبه رو
شرح دهم فراق تو,نکته به نکنه موبه مو
زشرم روی ماه تو,به چهره پرده میکشد
اگرکه پرده افکنی,عیان کنی به ماه,رو
بس که زپشت پرده ها,امده لحن غربتت
گشته برای من دگر,وصل رخ توارزو
توی تمام هستی ام,تمام اعتبارمن
به لطف توست کرده ام,همیشه کسب ابرو
به یادقبله رخت,نمازعشق خوانده ام
گرفته ام همیشه با,قطره اشک خودوضو
چگونه بی توسرکنم؟دگرنمانده طاقتی
دوای دردهجررا,توای طبیب من,بگو
اگرگناه من شده بهانه نیامدن
عزیزمن دراین جهان,بگوکه بیگناه کو؟
يا صاحب الزمان(عج)
دلم شكسته شد از دستِ اين و آن بي تو
چگونه پَر بكشم تا به آسمان بي تو؟
چقدر وعده ي فردا چقدر جمعه ي بعد؟
ببين كه بر لبم آقا رسيده جان بي تو
براي چشم به راهت تمام ثانيه ها
چه كُند ميگذرد صاحب الزمان بي تو
قسم به جان عزيزت، عزيز خسته شدم
از اين همه سفر ِ تا به جمكران بي تو
من طعم جمعه ها را دوست می دارم .
هر جمعه بر فراز بلندترین قله ها ، غروب جمعه و غروب انتظاری دیگر را به نظاره می نشینم .
دلهایمان غرق انتظار است ، چشمهایمان گریان از آمدن جمعه ای دیگر و در نیامدنت ، پاهایمان نای رفتن به شنبه را ندارد .
یا مهدی جان ؛ جایگاهت در قلبهای ماست و دلهایمان خانه عشقت .
وقتی بیایی ، كبوتران سپید بال انتظارمان را در آبی آسمان ظهورت به پرواز در خواهیم آورد و درخت تنومند منتظران به ثمر خواهد نشست !
یا مهدی ، از مرحم دلهای شكسته ، بیا ، بیا و با آمدنت زخمهای بدمان را درمان كن .
یا بقیـة الله
روز آدینه گذشت و تشنه ےدیدار توٵم
سالیانی ست ڪه سرگشته ےدیدار توٵم
بوے پیراهن تو میرسد از راه ڪنون
یوسفا،دیده به راه تو و بیمار توٵم
چه مسخره است !
سئوال امتحان را می گویم
جای خالی را پر کنید :
جای تو تا ظهور
فقط " ....... " است .
خالی است
#سلام مولای من!
بیاوبگو،
کدامین صبح به پاسخ سلام توآغاز میشود؟
وکدامین سال…؟
وکدامین بهار…؟
❣سلام حضرت باران!
❣سلام حضرت عشق
این رمضان گویا حالی دگر دارد بیا
باز آقا نوکرت چشمی به ره دارد بیا
همچنان #ماهی که مه آمد برون از آسمان
ای عزیز فاطمه(س) شیعه تو شه دارد بیا
تاسحر هم ناله گردم با دوچشمان ترم
گویمت القصه آمد جان به تن آقابیا
لحظه های ناب ادعیه و افطاری شده
کو ولیکن صاحب خانه به مهمانی بیا
مهمان شدن به خوان شما مزّه می دهد
افطار و لقمه نان شما مزّه می دهد
در هر سحر دعای فرج برلبم نشست
این العجل به جان شما مزّه می دهد
قرآن پشت پرده بخوان سوره ای که وحی
با لهجه و بیان شما مزّه می دهد
هر چند خواب روزه ی مؤمن عبادت است
رویا پر از نشان شما مزّه می دهد
بر سفره ی سحر که نبودم نماز صبح
بیدار کن تکان شما مزّه می دهد
تعجیل کن بیا که شب قدر می رسد
احیاء چه با دهان شما مزّه می دهد
ای کاش تو اقامه کنی این نماز عید
قد قامت و اذان شما مزّه می دهد
سلام صاحب الزمان رسید ماه نو
ولی چه فایده صیام مابدون تو
چه فایده که تشنه ایم وحیف آب نیست
اسیرشب شدیم وحیف،آفتاب نیست
سحرکه میشودعزیزجان چه میکنی؟
دم غروب موقع اذان چه میکنی؟
چه میکنی زدست روزه ی شکسته ام
که آب نیست توی کوزه ی شکسته ام
زغربتت چه بغضها که درگلوی ماست
ببین که آبروی مادرآب روی ماست
غریب مانده ای ومن اسیرشهرتم
توگریه میکنی ومن اسیرشهوتم
بیاکه صبرمان درانتظارسرشده
بیاکه داغ فاطمه زیادترشده
همینکه پشت دررسیدگفت یاعلی
خمید،پشت درخمیدگفت یاعلی
علی به دستهای بسته گفت فاطمه
همین که دید پرشکسته گفت فاطمه
چقدرپشت سردویدو دادزدحسن
چه صحنه ای کبود دیدو دادزدحسن
نوای آتش و نوای دودیاحسین
صدای بغض مادر کبود یاحسین
وقتے به خاطر
خـدا و امام زمان
پا روی نفست
بزاری
شک نکن ...
بهترین ها نصیبت میشه
آقا؛مراکنارخودت جای می دهی
لطفی بزرگ درحقّ این روسیاه کن
یک روز،نه؛ثانیه ای؛لحظه ای فقط
چَشم مرا «مسیر قدم هایِ ماه» کن
سلام بر تو ای خورشیدی که در پشت ابر گناهان امت پنهان شده ای و در غربت و تنهایی نظاره گر تمام لحظات زندگی ما هستی. سلام بر تو ای عزیز دل زهرا تویی که مادرت در آن لحظه های سرتاسر غم و درد در میان شعله های آتش با دلی مالامال از غم و درد تو را صدا زد و گفت: «ای مهدی من! کی خواهی آمد تا انتقام مرا از ظالمان و غاصبان رو سیاه روزگار بگیری؟» سلام بر تو ای شمشیر علی در غلاف؛ ای کسی که علی آرزومند دیدار توست و دعا می کند برای لحظه ای که تو بیایی و با ذوالفقار حیدری انتقام پدرت را از دشمنانش بگیری؛ همان دشمنانی که حق او را غصب کردند؛ بر صورت همسرش سیلی زدند و بازو و پهلوی تنها یاورش را شکستند و او غریبانه در گوشه تنهایی و غربت سالها به سر برد در حالی که به فرموده خودش خار در چشمش و استخوان در گلویش بود.
[h=3]آقاجان! دلم گرفته[/h]سلام بر مهدی فاطمه، سلام بر تویی که خود انتظار آمدن را می کشی، اما نمی دانم چرا نمی آیی!
ما باید تا کی منتظر آمدنت باشیم. عمرمان می گذرد و می رود اما هنوز در انتظار آمدنت هستیم.
همه جمعه ها را شمرده ام این جمعه هم رسید و تو نیامدی!
آخر دلم به کی خوش باشد؟
آقاجان! ما که نماز شب خوندن و شب زنده داری بلد نیستیم، ما که گوشه حوزه ها بزرگ نشدیم، ما که مقدس اردبیلی نمی شیم، تکلیف ما رو روش کن می بینمت یا نه؟
آقاجان! دنیا دارد از هم می پاشد. دیگر دخترها و پسرها را نمی شود از هم تشخیص داد، دیگر درمراسم های عروسی مردها و زن ها سر یک میز می نشینند!
دنیا اسم شما رو از یاد برده اما من بهتان قول می دهم اسمتان را همیشه پایدار نگه دارم تا بیایید.
آقاجان! دلم گرفته. زیر آسمان آبی خدا. امشب دوباره مرغ دلم هوای پریدن شما رو کرده.
دلم می خواد ببینمتون و هرچیزی که تو دلم تلنبار شده رو براتون بگم؛ براتون از پدر و مادرهایی بگم که با بی پولی بچه هاشان را خدایی بزرگ کردند و براتون از جانبازهایی بگم که گوشه تخت بیمارستان بستری هستند و هیچ کس سراغشون رو نمی گیره؛ انگار همه یادشان رفته است که همین شهدا و جانبازان و آزادگان بودند که کشورما، میهن عزیز ما ایران را نجات دادند و آنها جان ها و جسم های خود را دادند تا ما، در آرامش باشیم. اما ما چه دادیم؟
الان دیگربعضی ها حتی به خانواده شهید هم احترام نمی گذارند. مادر شهید باید در خانه ای زندگی کند که از خشت و گل ساخته شده است اما انسانهایی که بویی از شهید و شهادت نبرده اند باید درخانه های چندصد میلیاردی زندگی کنند اما این انصاف نیست.
توی این دور و زمونه همه چیز با پول است اگر پول داشته باشی آدم مهمی هستی ولی اگر نداشته باشی...
زندگی وقتی خوبه که آقامون مهدی(عج) باشن آقاجون با خود یه عهدی بستم که اگر تو رو ببینم با همون نگاه اول جونمو بدم براتون.
فرموده ای که شرط وصالت صبوری است
وقتی زمان زمانهی هجران و دوری است
ای طلعة الرشیدهی من أیها العزیز
ای غرة الحمیدهی من أیها العزیز
ای نور هر دو دیدهی من أیها العزیز
خورشید من سپیدهی من أیها العزیز
این جمعه هم غروب شد اما نیامدی
ای آخرین سلالهی زهرا نیامدی
وقتی که هست چشم تر تو مطاف اشک
گم می شود دوباره دلم در طواف اشک
چشمان بی قرار من و اعتکاف اشک
آقا بخر مرا به همین دو کلاف اشک
این اشک ها شده همهی آبروی من
چشمی گشا به روی من ای آرزوی من
باید این جمعه بیاید باید
من دگر خسته شدم از شاید@};-
این جمعه
با لب های خشکیده از عطش
به نام جدت حسین
صدایت می کنیم
یا حجت ابن الحسن عجل علی ظهورک
ای دل بسوز تا شب احیا نیامده
تقدیر ماهنوز به دنیا نیامده
فرقی نکرده ایم زاحیای سال پیش
توبه چرا سراغ دل ما نیامده
گویی به گوش عده ای از ما هنوز هم
هل من معین غربت آقا (عج )نیامده
آری برای بنده شدن وقتمان کم است
ای دل بسوز تا شب احیا نیامده
ای که دستت میرسد بر زلف یار
درحضورش نام ماراهم بیار
ای دل بسوز تا شب احیا
زبان چگونه کند شرح حال هجرانت
که ندبه گشته همیشه زبان یارانت
به حسرتت همه روز و به گریه شب ها رفت
ولی نگشت هویدا جمال تابانت
دل از فراق تو یارا به شور افتاده
که آیی و نرسد دست ما به دامانت
بهار بی تو خزان شد شکوفه ها خشکید
گلی ندید حضور بهار دستانت
میان بزم گنه هم به من نظر داری
عزیز فاطمه قربان بزم چشمانت
تمام عمر هواداری مرا کردی
بنازم آن همه اکرام و جود و احسانت
گذشت عمر و نشد چشم ما تو را بیند
عزیز فاطمه باقی عمر قربانت
[h=2]ای کاش .....[/h] اي كاش آن اوايل كه زبان گشودم، نزديكانم مرا به گفتن يا مهدي وا ميداشتند. اي كاش مهد كودكم، مهد، آشنايي با تو بود. كاشكي در كلاس اول دبستان، آموزگارم الفباي عشق تو را برايم هجي ميكرد و نام زيباي تو را سر مشق دفترچة تكليفم قرار ميداد.
در دوره راهنمايي، هيچ كس مرا به خيمه سبز تو راهنمايي نكرد.
در سالهاي دبيرستان، كسي مرا با تو ـ كه مدير عالم امكان هستي ـ پيوند نزد.
در كتاب جغرافي ما، صحبتي از «ذي طوي» و «رضوي» نبود.
در كلاس تاريخ، كسي مرا با تاريخ غيبت غربت و تنهايي تو آشنا نساخت.
در درس ديني، به ما نگفتند «باب الله» و «ديّان دين» حق تويي.
دريغ كه در كلاس ادبيات، آداب ادب ورزي به ساحت قدس تو را گوش زد نكردند.
چرا موضوع انشاي ما، به جاي «علم بهتر است يا ثروت»، از تو و از ظهور تو و روشهاي جلب رضايت تو نبود؟! مگر نه اين است كه بي تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟
اي كاش در كنار انواع و اقسام فرمولهاي پيچيده رياضي، فيزيك و شيمي، فرمول ساده ارتباط با تو را نيز به من ياد ميدادند.
وقتي براي كنكور درس ميخواندم، كسي مرا براي ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان تشويق نكرد. كسي برايم تبيين نكرد كه معرفت امام نيز مراتب دارد و خيليها تا آخر عمر در همان دوران طفوليت يا مهد كودك خويش در جا ميزنند.
مولاي من! در دانشگاه هم كسي برايم از تو سخن نگفت؛ پرچمي به نام تو افراشته نبود؛ كسي به سوي تو دعوت نميكرد؛ هيچ استادي برايم اوصاف تو را بيان نكرد. كاركرد دروس معارف اسلامي و تاريخ اسلام، جبران كسري معدل دانشجويان بود!
نه اين كه از تبليغات مذهبي، نشستهاي فرهنگي، نماز جماعت، اردوهاي سياحتي ـ زيارتي مسابقات قرآن و نهج البلاغه و...خبري نباشد.... كم و بيش يافت ميشود؛ اما در همين عرصهها نيز تو سهمي نداشتهاي و غريب و مظلوم و از ياد رفتهاي.
اينك اما در عمق ضمير خود، تو را يافتهام؛ چندي است با ديده دل تو را پيدا كرده ام؛ در قلب خويش گرماي حضورت را با تمام وجود حس ميكنم؛ گويي دوباره متولد شدهام.
آقاي من!
از كجا آغاز كنم؟ از خود بگويم يا از ديگران؟ از نسلهاي گذشته بگويم يا از نسل امروز؟ از دوستان شكوه كنم يا از دشمنان؟ از آناني بگويم كه خاطر شريف تو را ميآزارند؟ از آنها كه دستان پدرانه و مهربانت را خون ريز معرفي ميكنند؟ از آنها كه چنان برق شمشيرت را به رخ ميكشند كه حتي دوستانت را از ظهورت ميترسانند؟
از آنها كه بر طبل نوميدي ميكوبند و زمان ظهورت را دور ميپندارند؟ از خود آغاز ميكنم كه هركس از خود شروع كند، امر فَرَج اصلاح خواهد شد.
آقا جان !
ميخوام به سوي تو برگردم. يقين دارم برگذشتههاي پر از غفلتم، كريمانه چشم ميپوشي؛ ميدانم توبهام را قبول ميكني و با آغوش باز مرا ميپذيري. من از تو گريزان بودم؛ اما تو هم چون پدري مهربان، دورادور مرا زير نظر داشتي... العفو... العفو....
#بقیه_الله
بزرگترین گناه ما...
ندیدن اشکهای اوست!
اشکهایی که او...
برای دیدن گناهان ما میریزد!
مولای من
نگاه تو
صدای تو
قامت دلربای تو؛
کمان ابروان تو هلال دلربای من
ندای بی امان من؛
دعای تودعای من
قبله من نگاه تو،سجده من برای تو❗️
لبیک یامهدی
حسن هنوز هم از کوچه ای تو را خواند
غریب کوچه غمها چرا نمی آیی؟
حسین منتظر منتقم به گودال است
امید زینب کبری چرا نمی آیی ؟