قرآن ! من شرمنده توام .....

تب‌های اولیه

1266 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السَّمَآءِ مَآءً لِّيُطَهِّرَكُم بِهِى وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَـنِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأَْقْدَامَ 11

چون (خدا) خواب سبك آرامش بخش را، از سوى خود بر (سراسر وجود)تان فراگير مى كند و از آسمان بارانى بر شما فرو مى ريزد، تا شما را با آن پاك گرداند، و وسوسه ى شيطان را از شما بزدايد، و دل هايتان را محكم سازد، و گام ها(يتان) را بدان استوار دارد. 11

آيه 11 ـ "يغشيكم النعاس" ـ كه بمعناى در بَرگرفتن چرت و تحقق يافتن خواب بر همه حواس انسان است ـ به دليل "ليطهركم به" از حدثهاى كوچك مانند ادرار و مدفوع مى باشد كه وضو را از بين مى بَرَند، ولى اگر تنها چشم انسان بخواب رود امّا گوش بشنود و قلب نيز همچون بيداران هوشيار باشد، هرگز وضو باطل نمى شود، زيرا حدث اصغر تحقق نگرفته است، و بالاخره در اين ميان اصالت با خواب قلب است، اگر خواب كلى كه قلب را نيز شامل است يقينى نباشد، وضوى گذشته نيز باطل نيست،

پس در اين مثلث اگر دل: قلب، به خواب رود همه وجود انسان خواب و مصداق «يغشيكم» مى باشد، ولى اگر دل هنوز بيدار است، و مانند ساير بيدارها درك بيدارى دارد، اينگونه خواب وضو را باطل نمى كند، و اين بيشتر در زمينه اى است كه چشم خواب است و گوش بيدار، بنابراين گام اول خواب چشم است، بعد خواب گوش، و آنگاه خواب دل آخرين گام است، و اگر مستى يابيهوشى باانسان چنان رفتارى كند كه كلاً حواس بيدار انسان به خواب رود بازمانند خواب كامل حدث اصغر است.

اينجا مراد از جمله "رجز الشيطان" از جمله جنابت است كه حدث اكبر مى باشد، و علت اينكه از جنايت به "رجز الشيطان" تعبير فرموده اين است كه مراد تنها احتلام در خواب است كه واقعيت شهوانى در بيدارى ندارد، و كارى شيطانى است گرچه از تكليف انسان خارج است، زيرا در اختيار او نيست، و تنها جنابتى ممدوح است كه در ارتباط باهمسر باشد، گرچه همين جنايت هم در مواقع ممنوع مانند جنايت از طريق نزديكى پشت همسر نيز حرام است، ولى در هر حال حدث اكبر و موجب غسل است، گرچه "رجز الشيطان" نگرانى هايى هم كه در اثر نبود يا كمبود آب جنگجويان با ايمان را مبتلا مى كند در بر دارد كه اينجا تأثير پذيرى اختيارى از تأثر شيطان است، كه اين تقصير و آن قصور است، و هر دو مشمول "رجز الشيطان"اند.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

إِذْ يُوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلَـلـءِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرُّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَْعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ 12

چون پروردگارت به فرشتگان وحى مى كند (كه): «من بى گمان با شمايم، پس كسانى را كه ايمان آورده اند ثابت (قدم) بداريد. به زودى در دل كافران وحشت مى افكنم، پس بالاى گردن ها [: سرها]ى شان را بزنيد و همه ى انگشتانشان را قلم كنيد.» 12

آيه 12 ـ در اين آيه بجاى (رئوس) "فوق الاعناق" آمده، كه اشاره اى بَس لطيف است به اينكه سرهاى كافران گويا سرهاى انسانى نيست، لذا از آنها به بالاى گردنها تعبير گشته است.

ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ شَآقُّواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُو وَمَن يَشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُو فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ 13

اين (كيفر) بدين سبب است كه آنان بى چون با خدا و پيامبرش به جدايى و سرپيچى برخاستند، و هر كس با خدا و پيامبرش به جدايى (و دوگانگى) برخيزد، خدا بى گمان سخت كيفر است. 13

آيه 13 ـ «شاقّوا» و «يشاقِق» در اين آيه ـ همچون جاهاى ديگر قرآن ـ به معناى گزينش جدائى بين بنده و خدا، يا ميان امت و رسول است، بدين معنى كه فكر و كار ما براى خودمان، و كار خدا و رسول هم براى خودشان، كه اين بدترين انحراف است، و جزايش نيز "شديد العقاب" مى باشد و نمونه شرعيش! در مسيحيان است كه كليسا براى خودش و سياست براى خودش!

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفًا فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَْدْبَارَ 15 وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَـلـءِذٍ دُبُرَهُو إِلاَّ مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَآءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَمَأْوَلـهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ 16

هان اى كسانى كه ايمان آورديد! هر گاه با كافران روبه رو شديد، پشت ها(تان) را به آنان مكنيد. 15 و هر كس در آن هنگام (و هنگامه) به آنان پشت كند - مگر آنكه (هدفش) كناره گيرى براى جنگى يا پيوستن به جمعى (ديگر از همرزمانش) باشد - همواره به خشم خدا برگشته (و گرفتار شده) و چه بد سرانجامى است. 16

آيات 15 و 16 ـ اين دو آيه فرار جنگجو را از جبهه جنگ مورد غضب شديد اِلهى خوانده، كه بر خلاف ايمان شايسته است، مگر در صورتيكه اين فرار همچون قرار بوده، و با تاكتيكى جنگى باشد، كه مبارزه را بنوعى شايسته تر محقق كند، و الاّ همين مؤمن جنگجوى فرارى در مثلث "بغضب من اللّه ومأواه جهنم و بئس المصير" گرفتار خواهد شد.

وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لأََّسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ 23

و اگر خدا در آنان خيرى مى دانست بى گمان (حق را) به آنان مى شنوانيد، و اگر به آنان مى شنوانيد، همانا (باز) در حال اعراض، روى بر مى تافتند. 23

آيه 23 ـ «لأسمعهم» شنودشان را در پى خيرشان دانسته كه اگر شنوا باشند به آنان مى شنوانم، و با اين حال هم اگر خدا در عين شرارتشان و بى هوشى و بى گوشى شان آنها را بشنواند. باز هم اعراض مى كنند، و بالاخره در هر حال حالت اِعراض و انحراف از حق را دارند، كه ناشناخته و حتى شناخته اِنكار و انگارش مى كنند.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلآَءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ 17

پس شما آنان را نكشتيد، ولى خدا آنان را كشت، و چون (ريگ به طرف آنان) افكندى، تو (خود) نيفكندى، بلكه خدا افكند (تا كافران را مغلوب كند) و تا بدين وسيله مؤمنان را از آن (كشتار) با آزمايشى نيكو بيازمايد. به راستى خدا بسيار شنواى داناست. 17

آيه 17 ـ "فلم تقتلوهم...ولكن اللّه رمى"، اين آيه در نفى و اثباتش جنگ بى نظير بدر را توصيف مى كند، كه سپاه دشمن بسيار بيشتر و مجهزتر از سپاه اسلام بود، و نخست پيروزى مسلمانان را كه با جهاد خستگى ناپذيرشان انجام گرفت مربوط به خود آنان مى داند، و سپس از آنان نفى مى كند،

زيرا اگر تأييدات خاصه ربانى نبود هرگز اين پيروزى حاصل نمى شد، چرا كه از نظر محاسبات جنگى دشمن در عِدّه و عُدّه بسيار قويتر بودند، و على الظاهر بايد پيروز مى شدند، لكن با تأييد خدا: "و ما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى" چنان اعجازى حقيقى و انكار ناپذير متحقق شده، و مسلمان به پيروزى رسيدند.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ 22 وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لأََّسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ 23

بى چون بدترين جنبندگان نزد خدا كرها و گُنگ هايى اند كه خردورزى نمى كنند. 22و اگر خدا در آنان خيرى مى دانست بى گمان (حق را) به آنان مى شنوانيد، و اگر به آنان مى شنوانيد، همانا (باز) در حال اعراض، روى بر مى تافتند. 23

آيه 23 ـ «لأسمعهم» شنودشان را در پى خيرشان دانسته كه اگر شنوا باشند به آنان مى شنوانم، و با اين حال هم اگر خدا در عين شرارتشان و بى هوشى و بى گوشى شان آنها را بشنواند. باز هم اعراض مى كنند، و بالاخره در هر حال حالت اِعراض و انحراف از حق را دارند، كه ناشناخته و حتى شناخته اِنكار و انگارش مى كنند.

يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِى وَأَنَّهُو إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ 24

هان اى كسانى كه ايمان آورديد! چون خدا و پيامبر(ش) شما را براى چيزى فراخواند كه به شما حيات مى بخشد، او را اجابت كنيد، و بدانيد كه خدا بى گمان بين انسان و دلش حايل مى گردد. و بى چون تنها سوى او محشور خواهيد شد. 24

آيه 24 ـ و "يحول بين المرء و قلبه" نظر به تصرفى عميق الهى است كه احيانا ميان انسان و تصميم قطعى قلبيش حائل و فاصله انگيز است، چه بعنوان تاييد و يا عذاب كه هر دو عادلانه و فاضلانه است.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَـلَمُواْ مِنكُمْ خَآصَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ 25

و از فتنه اى كه بى امان تنها به ستمكارانتان نمى رسد، بپرهيزيد، و بدانيد كه خدا سخت كيفر است. 25

آيه 25 ـ "الذين ظلموا منكم خاصَّةً" اينجا گرچه مراد اصلى ستم كارانند، كه مورد آزمايش سخت مى باشند، لكن "لاتصيبنَّ" چنين آزمايش سختى را همگانى گرفته، يعنى اضافه بر ستمكاران ـ كه استحقاق اين آزمايش را دارندـ كسانى كه ستمديده اند و با وجود امكان پرهيز از ستمكاران و ستمشان سكوت كرده اند، و نيز پرهيزكاران را كه نه ستم كارند و نه ستم پذيرند اين آزمايش سخت ايشان را هم در بَرمى گيرد،

در اينصورت پرهيزگارى در اين آزمايش همگانى بسيار سخت است، و نيرويى بيشتر از نيروى تقواى عادى در آزمايشهاى عادى مى طلبد كه در اين زمينه باكمال جديت بايد به خدا پناه برُد، و در زمينه چنين آزمايش و بلاى عمومى آنانكه ستمكارند سقوط مى كنند، و يا عذاب شايسته خويش را مى چشند، و آنانكه ستم پذيرند و آنرا از خود دفع نمى كنند و حتى كوششى در فرار از اين ستم انجام نمى دهند ابتلايشان به اين آزمايش كمتر است،

زيرا طلمشان نيز از ظلم ستمكاران اصلى كمتر است، سپس نوبت به پرهيزگاران مى رسد كه باتقوى و صبر و استقامت بيشتر طورى عمل مى كنند كه در اين آزمايش جانكاه سقوط نكنند، و از ايمانشان كاسته نگردد، و طبعا كسانيكه داراى ايمان قوى نيستند در چنين آزمايشهاى سختى ايمانشان ياسُست مى شود و يا بكلى از دست مى رود، ولى در اين زمينه ها بايد باتقوى و استقامت بيشتر ايمانشان همچنان پابر جا بماند، يا بيشتر شود، و بدانند كه اگر به آنها صدمه اى رسد و يا حتى نابود گردند برايشان رحمت است و نه عذاب، مانند زلزله ها، آتش سوزى ها، سيلها، بمبارانها وساير پيشامدهاى بسيار سخت و جانكاه كه نمونه هايى از "فتنةً لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصةً" مى باشند.

زير بار ظلم رفتن همانند ظلم كردن حرام و ممنوع است، و در خبر است از امام على عليه السلام كه: (هر كه مظلوم گردد و در صورت امكان دفاعى از خود نكند دو ظلم كرده: برخود و بر ديگران)، و اينكه مى فرمانيد (الظالم و المظلوم كلاهما فى النار) نيز به همين معناست.

چنين مظلومى همانند ظالم در اينگونه قتنه ها مبتلا خواهد شد، و تنها پرهيزگار واقعى است كه از شرّ اين فته ها نجات مى يابد، گرچه درضمن تبهكاران نابود هم شود، كه اين زحمت برايش رحمت است .

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّـٔاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ 29

هان اى كسانى كه ايمان آورديد! اگر از خدا پروا بداريد براى شما (نيرويى در) جداسازى (حق از باطل) قرار مى دهد، و بدى هاتان را از شما جبران مى كند، و براى شما پوشش مى نهد، و خدا دارنده ى فضل بزرگ است. 29

آيه 29 ـ «فرقانا» كه نتيجه پرهيزكارى است به معناى جدا سازى حق از باطل است، چه از نظر شناخت الهامى حق از باطل، و چه از نظر پيروى عقيدتى و عملى از حق و ترك باطل، و نتيجه دومش جبران گناهان كوچك است، چه آنچه انجام گشته كه خدا از آن در مى گذرد، و چه آنچه انجام نشده كه خدا از انجامش جلوگيرى مى نمايد، و در جمع «و يغفرلكم» خدا گناهان كوچك را در اين دو بُعد پوشش مى نهد، زيرا فضل و رحمتش بسيار عظيم است.

وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَـكِرِينَ 30

و چون كافران درباره ى تو نيرنگ مى كنند تا تو را در بند كِشند يا بكُشند يا (از مكه) اخراج كنند، و نيرنگ مى زنند و خدا (نيز به آنان) نيرنگ مى زند و خدا بهترين نيرنگ زنندگان است. 30

آيه 30 ـ "خير الماكرين" دراين آيه مكر را به دو بخش تقسيم كرده: 1ـ مكر از روى جهالت و گناه و ضعف و تعدى كه نمونه اش مكرهاى سه گانه مشركين است كه مى خواستند دست رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از سر مكلفان كوتاه سازند، يا با زندان كردنش، و يا با كشتن يا بيرون راندنش، چنانكه در ليلة المبيت اتفاق افتاد.

2ـ مكر دوم جزاى مكاران است كه از روى علم و قدرت و عدالت به اراده آلهى انجام شد، تا حضرتش به امر خدا مشتى خاك بر گرفت و به سوى آنان پاشيد، و با خواندن آيه "و جعلنا من بين ايديهم سدا ومن خلفهم سدا فأغشيناهم فهم لايبصرون" (36:9) فرمود: چشمان مشركان كور باد، در نتيجه آن حضرت را نديدند، و او بسوى غار ثور رهسپار گرديده، و از آنجا به مدينه هجرت فرمود، بنابراين حتى در ميان مكرهاى شايسته هم مكر خدا برترين است، زيرا علم، قدرت، عدالت و رحمتش ربانى و مطلق است، و ديگران در سايه عنايت خدا مكرهاى شايسته و بايسته اى انجام مى دهند.

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَـتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَآءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَـذَآ إِنْ هَـذَآ إِلآَّ أَسَـطِيرُ الأَْوَّلِينَ 31

و هنگامى كه آيات ما بر آنان خوانده شود گويند: «به راستى شنيديم. اگر بخواهيم همانا ما نيز همانند اين را مى گوييم. اين جز افسانه ها و گردآورده هاى باطل پيشينيان نيست.» 31


آيه 31 ـ "لو نَشاءُ لَقُلْنا مِثلَ هذا" در حقيقت بيانگر عجز كلى كافران است از اينكه آياتى همانند قرآن براى نقض آن بميان آوردند، و بيهوده مى گويند كه اگر مى خواستيم همانند آنرا مى آورديم.
«لَوْ» كه بمعناى محال بودن اين جريان است تعبيرى ربانى است كه گرچه اينها به زبان مى گويند اگر بخواهيم مانند قرآن را مى آوريم، لكن عمل به اين گفتار محال است،

زيرا اين كفار ـ كه در هر صورت قرآن را تكذيب مى كرده اند ـ اگر چنان كارى برايشان ممكن بود بر مبناى مختصر شعورى لازم بود ـ بجاى آنهمه جنگ و زد و خورد و فراز و نشيب در طول مدّت رسالت محمدى صلى الله عليه و آله و نيز بعد از آن تا روز رستاخيز ـ آياتى همانند قرآن بميان مى آوردند، تا از اين سوز وگدازها در طول زمان و عرض زمين نجات يابند.

وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ 33

و تا تو در ميان آنان هستى خدا بر آن نبوده است كه ايشان را (در دنيا) عذاب كند، و خدا عذاب كننده ى ايشان نبوده است، حال آنكه آنان پوشش (و پوزش) همى خواهند. 33

آيه 33 ـ اينجا عذاب هاى پيشينان از اينان در دو صورت سلب شده 1ـ تا هنگامى كه رسول گرامى در ميانشان است و 2ـ تا زمانى كه از گناهانشان استغفار مى كنند، و در غير اين دو صورت همانند پيشينيانشان مبتلاى به عذاب هايى خواهند شد.

قُل لِّلَّذِينَ كُفَرُواْ إِن يَنتَهُواْ يُغْفَرْ لَهُم مَّا قَدْ سَلَفَ وَإِن يَعُودُواْ فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الأَْوَّلِينَ 38

به كسانى كه كافر شدند بگو: «اگر (از تعدى بر مسلمانان يا از كفرشان) باز ايستند، آنچه (از تعدى يا كفرشان) گذشته است برايشان پوشيده مى شود و اگر (بدان) باز گردند، بى گمان سنّت (خدا در مورد) پيشينيان، گذشته است.» 38

آيه 38 ـ "ان يَنْتهَوُا" بعد از «كفروا» دارى سه بعُد است:
1ـ بُعد اصلى اش پايان دادن به كفر است، 2ـ بُعد فرعى اش پايان دادن به اعمال و فعاليتهاى كفرآميز عليه اسلام و مسلمين است. 3ـ پايان دادن به كفران، زيرا «كفروا» شامل كفر در هر دو بُعدش و كفران كه بااسلام هم مى سازد مى باشد، چرا كه اگر تنها بُعد اول مراد بود بجاى «ينتهوا» كه هر دو را در بر مى گيرد «آمنوا» بود كه تنها بمعناى پايان دادن به كفر بود، و اگر هم مراد تنها پايان دادن به جريان فرعى كفر عليه مسلمانان و يا كفران بود باز هم لفظى ويژه خود داشت،

روى اين اصل «ينتهوا» هر سه را شامل است، چنانكه در آيات گذشته بُعد دوم ياد شده و اينجا تنها كفر بميان آمده، و در هر صورت "يغفر لهم ما قد سلف" آنچه در گذشته انجام مى داده اند چه برمبناى اصلى كفر و چه خرابكارى كافرانه عليه مسلمين، هردو پوشيده و بخشوده است، اعم از حق اللّه و حق الناس، چنانكه خدا از حقوق پايمال شده خود مى گذرد، از حقوق مردمان نيز صرف نظر مى كند، و اينجا صاحبان حقوق مردمى هم موظفند كه براى اين جريان اهم از حقوق مهم خود در گذرند،

زيرا دَوَران بين اهم و مهم است؛ اهم پايان دادن به كفر و اعمال كفر آميز، و مهم بازيابى حقوق پايمال شده حق و خلق است، كه اين گذشت و بخشش زمينه پايان يافتن كفر و اعمال كافرانه و تشويق آنان به اين پايان درخشان است، چنانكه در آياتى مانند آيه زكات يك بخش از هشت بخش آن ويژه "المؤلفة قلوبهم" است، بدين معنى كه براى بدست آوردن دلهاى كسانى كه متمايل به حق مى باشند، سهمى از زكات معين شده، و در هر حال فعاليتى حالى و مالى از طرف مسلمانان نسبت به اين پايان دهندگان به كفر و اعمال كافرانه لازم است تا حداقل همچنان در اين پايان درخشان بمانند، و در مرحله بعد با اين تشويقها گرايش بيشترى به حق پيدا كنند.

ادامه...

در حاشيه اين جريان كل اشرار مشمول اين قاعده مى باشند، كه براى دفع شرشان از باب نهى از منكر عملى بايد باگذشت و اخلاقى پسنديده و بلكه با دادن هدايايى از اعمالشان جلوگيرى كرد.

"وان يعودوا فقد مضتْ سُنَّتُ الاولين" اگر بعد از پايان دادن به كفر يا تجاوزهاى كافرانه يا كفران مجددا به جريان سابق بازگشت كنند، سنت پروردگار نسبت به گذشتگان ـ كه اينگونه برگشت به فساد مى كرده اند ـ تكرار خواهد شد، بنابراين اين آيه ابتدا تشويقى بسيار مهم است و سپس تهديدى مهم كه در صورت تكرار فساد به عذابى كه گذشتگان بدان مبتلا شدند گرفتار خواهند شد.

و در كل اين قاعده كلى از اين آيه بر مى آيد كه خير و الا شر مادون را جبران مى كند، چنانكه در آياتى مانند "اِن الحسنات يذهبن السيئات" (11:114) و "ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلاً كريما" (4:31) نمودار است.

وَقَـتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُو لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ 39

و با آنان كشتار كنيد تا فتنه اى (بر جاى) نماند و دين يكسره از آنِ خدا باشد. پس اگر باز ايستند، همواره خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست. 39

آيه 39 ـ در اين آيه امر به كشتار براى نابود كردن هرگونه فتنه، و منحصر ساختن دين و طاعت به خدا است، البته اين جريان در زمان آغازين اسلام امكان پذير نبوده، و تنها در زمان دولت جهانشمول مهدوى عليه السلام شدنى است، لكن «قاتلوهم» امرى مستمر است، و كل مسلمانان را در طول تاريخ تا رستاخيز شامل مى شود، روى اين اصل امر به كشتار كافران براى دفع فتنه آنان مربوط به زمان خاصى نيست، بلكه كل زمانها راتا تحقق يافتن دولت جهانى اسلامى در بَر دارد،

بنابراين مسلمانان در كل زمانها وظيفه حتمى و مستمر و پايدارى دارند كه هميشه باتمام قُوى حتى الامكان در مقابل باطل براى احقاق حق و ابطال باطل ايستادگى كنند، در حقيقت كشتارها و جهادهاى مسلمانان پيش از دولت جهانشمول مهدوى(عج) خود مقدمه وجاده اى است براى قدم نهادن در آن پيروزى عظيم اسلامى، و در آخر كار "فان انتهوا فان اللّه بمايعملون بصيرٌ" كه اگر به كفر واعمال كافرانه و فتنه هاشان پايان دادند خدا به اعمالشان بيناست.

و اين «قاتلوهم» در انحصار كشتار بدنى نيست، بلكه تمامى انواع دفاع ها را در بر دارد، مانند مبارزه هائى همچون عقيدتى، اخلاقى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى و ساير مبارزههاى اسلامى عليه فتنه هاى بر ضد اسلام و مسلمين، كه در آخر كار كشتار جانى و بدنى است.

وَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ مَوْلَـلـكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ 40

و اگر روى برتافتند، بدانيد (كه) خدا به راستى سرور شماست (و) چه نيكو سرور و چه نيكو ياورى است. 40

آيه 40 ـ در اين آيه ادامه مى دهد: اگر روى گردان شدند و همچنان بر كفر و اعمال كفر آميزشان اصرار ورزيدند، بدانيد كه محققا خدا مولاى شماست و چه خوب مولايى است، كه اين ولايت و نصرت ربانى همان پيروزى جهانى دولت مهدوى عليه السلام باهمان مقدمه پايدار و بااستمرار مسلمانان، پيش از اين دولت باسعادت است.

وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُو وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَـمَى وَالْمَسَـكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ ءَامَنتُم بِاللَّهِ وَمَآ أَنزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ 41

و بى چون بدانيد كه هر چيزى را به راستى به غنيمت گرفتيد، پس يك پنجم آن بى گمان براى خدا و براى پيامبر خدا و براى نزديك ترين نزديكان (پيامبر) و (نيز براى) كل يتيمان و بينوايان و در راه مانده(گان)ست؛ اگر به خدا و (نيز) آنچه بر بنده ى خود در آن روز جدايى (حقّ از باطل) نازل كرديم ايمان آورديد؛ روزى كه آن دو گروه با هم روبه رو شدند. و خدا بر هر چيزى تواناست. 41

آيه 41 ـ اين آيه در بيان خمس در آمدها در كل قرآن منحصر به فرد است، و اينجا اين سؤال مطرح است كه چرا آيات زكات كه حدود سى آيه است برحَسَب سنت قطعيه در مدينه منوره از (5:2 تا 5 و 10) در صد بود كه ميانگينش 6% است، براى هشت گروه كه در آيه زكات مقرر شده مى باشد، ولى اين آيه خمس را تبيين مى كند كه بيش از سه برابر ميانگين زكات است، تنها يكبار در كل قرآن ذكر شده است؟

پاسخ اين است كه اصولاً زكات كه پرداخت واجب رسمى از اموال مى باشد داراى سه مرحله است: نخست زكات در مكه كه نصابى نداشت، زيرا اموال نامسلمان در آنجا بسيار اندك بود، و زكات هم باندازه امكانشان بوده است،

سپس در مدينه بر حَسَب سنت نصابهاى سه گانه فوق بر كل اموال مقرر گرديد، و در آخرين مرحله اين نصابها با اين آيه افزون شد، كه از اين هنگام تا پايان تكليف نصاب مستمر زكات ـ افزون بر نصاب هاى مدنى ـ ، خمسى از كل در آمدهاست، كه در حقيقت خمس در برابر زكات نيست بلكه یک پنجم از كل اموال است بعنوان زكاتى افزون كه تقريبا 26 درصد از كل اموال است.

ادامه...

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

"ماغنمتم من شى ء" شامل كل در آمد هاست، اعم از در آمدهاى كارى، فكرى، زراعتى، تجارتى، و شايسته تر در آمدها ى بدون زحمت مانند هِبه، هديه، مهريه، ارث و هرگونه در آمدى ديگر كه بايد خمس آنرا كلاً در شش مورد زيرين مصرف كرد.

و برخلاف آنچه احيانا گمان مى شود اين غنيمت تنها غنيمت جنگى نيست، گرچه آيه خمس در ضمن آيات جنگ آمده،

زيرا اولاً لغت غنيمت تمام بهره ها را در بردارد، و در ثانى آياتى مانند "فعند اللّه مغانم كثيرةٌ " (4:94) غنيمتهايى بسيارى را هم از طرف خدا مقرر داشته، و آيا خدا هم جنگ مى كند تا غنيمتى جنگى داشته باشد؟! واصولاً وجود حكم يا موضوعى در ميان احكام يا موضوعاتى ديگر آنرا در انحصار اين موارد قرار نمى دهد، اينجا هم كه آيه خمس در ضمن جريانى جنگى آمده در انحصار غنائم جنگى نيست ،بلكه تنها از بارزترين مصداق آن است كه بدون كار و كوشش بدست مى آيد، و اين هم مويد شموليت خمس است، كه درآمدهاى بدون كوشش را نيز در بر دارد، زيرا درست است كه جنگ جانبازى و بسى مشكل است، ولى غنيمت جنگى خود پى آمدى مجانى در جنگ است، و نه بهره جنگ، جنگ تجارت نيست كه بهره آن مالى است.

مطلب ديگر اينكه خُمس از كل در آمدها است نه از باقى مانده مصرف ساليانه، بااين توضيح كه مثلاً اگر در آمد خالص شما ساليانه سه ميليون تومان است، و دو ميليونش مصرف عادلانه و معمولى شماست، خمس اين سه ميليون ششصد هزار تومان است، كه بنابراين از يك ميليون باقيمانده تنها چهار صد هزار تومان براى شما باقى مى ماند، و اگر اين سه ميليون جملگى مصرف عادلانه شما باشد هرگز خمسى هم به شما تعلق نمى گيرد، و در صورتى هم كه دو ميليون و نيم مصرف عادلانه شما باشد تنها پرداخت همان پانصد هزار تومان بر عهده شماست و صد هزار تومان باقى مانده مورد عفو است.

زيرا "و يسئلونك ماذا ينفقون قل العفو" پرداخت واجب را در انحصار آنچه اضافه بر مصرف است مى داند، و اينجا چون كمتر از خمس باقى مانده همان كمتر كافى است.

ادامه...

موارد مصرف خمس دو بخش است: بخش اول بر سه قسم (اللّه ، رسول و ذى القربى) است، و ذى القربى به معناى نزديكترين افراد ـ در ميان كل مسلمانان ـ به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است، كه در دو بُعد نَسَبى و حَسَبى در انحصار سيزده معصوم ديگر مى باشد، و علاوه بر اقربيت نَسَبى از نظر جريان معنوتى رسالتى هم نزديكترين افراد به حضرت رسول صلى الله عليه و آله هستند.

قسم اول اين سه مورد بايد در راه دعوت به سوى خدا، و قسم دومش براى گرايش به رسالت آخرين، و قسم پايانى هم بايد براى نزديك گرديدن به ابواب علم رسول ـ كه پاسداران معصوم رسالت، يعنى ائمه معصومين و حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام اجمعين ـ مى باشند، مصرف گردد، و فى الجمله اينكه اين سه قسم بايد در راه تعالى معنوى و ايمانى مسلمانان خرج شود ،نه اين كه ملك شخصى رسول صلى الله عليه و آله و يا معصومان عليهم السلام باشد، قسم اول هم كه «للّه » مى باشد به معناى مصرف در راه شناختن خداست ،گر چه در هر صورت خدا مالك همه جهان و جهانيان است، و همه گان ذاتا و حالاً و مالاً مملوك او هستند، بنابراين ـ چنانكه گفته شد ـ اين سه قسم مصرف روحانى و معنوى دارد.

بخش دوم نيز سه قسم است كه مصرفهاى مادى و اقتصادى مسلمانان را در بر مى گيرد ،كه ابتدا ايتام ،سپس مساكين، و در آخر كار در راه ماندگان مى باشند،و چون الف ولام برسر «اليتامى» و «المساكين» به اصطلاح ادبى براى استغراق است، تمامى اين افراد را در بر مى گيرد، و هرگز اختصاصى به سادات آن هم سادات پدرى ندارد، و چگونه مى توان نيمى از خمس در اختصاص سادات نيازمند ـ آنهم از طرف پدر ـ قرار گيرد و حال آنكه حداكثر يك دهم كل نيازمندان اسلام مى باشند، واگر هم سادات از طريق مادر را نيز اضافه كنيم ـ چنانكه حق هم همين است ـ دو يا سه دهم خواهند شد، و آيا اين حساب از نظر اقتصاد عادى ـ تا چه رسد اقتصاد عادلانه اسلامى ـ درست است كه حدود هفت دهم از نيازمندان اسلام ميانگين شش صدم از زكات راآن هم از نه چيز ـ چنانكه گفته مى شود ـ داشته باشند، و اگر اموال زكوى آنان تنها نُه مورد اموال معروف باشد، در مقابل حداقل ده درصد از كل اموال در انحصار تنها سادات پدرى باشد، آيا خالق و شارع حساب اين گونه بى حساب اموال را ميان سادات و غير سادات پخش مى كند؟!

وانگهى آياتى ازقبيل "قل لا أسئلكم عليه أجرا إلاّ المودّة فى القربى" به كلى اجر مادى رسالت را نفى كرده، كه اگر از اموال خصوصى پيامبر نيز باشد در زمينه تقسيم بايد عادلانه تقسيم گردد، و نه آنكه سهم سادات ـ بويژه اينگونه ـ بيشتر باشد، و اگر هم بر فرض سهم سادات از اموال شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر بود چه ربطى به اموال ديگران دارد كه از خمس منافع مسلمانان د راختصاص اين سادات قرار گيرد.

ادامه...

اصولاً سيادت در لغت عربى به معناى آقايى است و محور سيادت و آقايى والا شخص رسول بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله مى باشند، كه فرزندانش به شرط ايمان باصطلاح از ساداتند، چه از طريق پدر، و چه از طريق مادر، بلكه كل فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله تنها از طريق مادرند،

زيرا همگان از طريق حضرت زهرا عليهاالسلام توالد وتناسل يافته اند، و اگر سيادت منحصر به نسبت پدرى باشد و نسبت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هم به حضرت رسول صلى الله عليه و آله نسبت مادرى است پس ان بزرگواران سيد نيستند، و تنها سيادت در انحصار خود رسول اللّه صلى الله عليه و آله و حضرت صديقه كبرى عليهاالسلام خواهد بود! درست است كه حضرت على عليه السلام پس از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سيد و آقاى دوم است، لكن سيادت اصلى كه در اختصاص حضرت اقدس رسول اللّه صلى الله عليه و آله است از نظر فرزندان در انحصار صديقه طاهره عليهاالسلام است.

هاشم جدّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله هم اگر سيادتى در بُعد خودش دارد بدين معنى نيست كه او اصل، و سيادت پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر نسبت با او باشد، بلكه سيادت افزون هاشم هم بدين جهت است كه جد رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى باشد، در هر صورت سيادت اجداد و فرزندان رسول گرامى صلى الله عليه و آله فرع سيادت بى نظير آن حضرت مى باشد، روايتى هم كه سادات پدرى را از ادعياء و پسر خواندگان خوانده خود از ادعياء و جعليات است، و آيا حسنين عليه السلام كه از فرزندان پسرى پيامبر صلى الله عليه و آله نيستند از پسر خواندگان حضرتش مى باشند؟!.

در پايان بايد گفت ـ چنانكه گذشت ـ براى سادات به هر معنى سهمى ويژه از خمس هرگز نيست، بلكه مانند ساير يتيمان و بى نوايان و در راه ماندگان كه بخش دوم خمس هستند سهمى عادلانه نه كمتر و نه بيشتر نسبت به ديگران دارند.
روايات هم مختلف است و تنها آن دسته از روايات كه موافق آيه خمس هستند مورد قبول مى باشند.

إِذْ يَقُولُ الْمُنَـفِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَـؤُلآَءِ دِينُهُمْ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ 49

چون منافقان و كسانى كه در دل هايشان بيمارى بود مى گويند: «اين مؤمنان را دينشان فريفته است.» در حالى كه هر كس بر خدا توكل كند (بداند كه) خدا همواره با عزت و حكمت است. 49

آيه 49 ـ "والذين فى قلوبهم مرض" ـ در برابر منافقان كه مرضشان شديدتر است ـ كافران و مسلمانان سُست ايمانند كه گرچه منافق نيستند ولى كافرانه و فاسقانه عمل مى كنند چنانكه در زكات نيز سهيم اند.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُواْ الْمَلَـلـءِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَـرَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِيقِ 50

و اگر ببينى چون فرشتگان جانِ كافران را مى ستانند، بر چهره هاشان و پشت هاشان مى زنند و (مى گويند:) «عذاب سوزان را بچشيد.» 50

آيه 50 ـ «اذيتوفّى» بمعناى گرفتن ارواح و بدنهاى برزخى كفار است از بدنهاى محسوسشان كه به دنبالش زندگانى مستمرى دارند، و از آن به زندگى برزخى تعبير مى شود و "ذوقوا عذاب الحريق" ـ كه امر به چشيدن عذاب آتش است ـ نيز دليلى است بر زندگى برزخى كه اگر در برزخ زنده نباشند چشيدن عذاب هم معنايى ندارد.

إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِّ عِندَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ 55

بى گمان، بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كفر ورزيدند، پس اينان ايمان نمى آورند. 55

آيه 55 ـ "إنَّ شرّ الدّوآبّ" اين آيه كسانى را كه هرگز سر تسليم و ايمان ندارند بدترين جانوران خوانده، در اينصورت در ميان جانوران بد و بدترين و خوب و خوبترين هم و جود دارد، و اين كفار بدترين آنانند كه انسانيت خود را فراموش كرده اند، و حتى در بُعد حيوانيت هم خدا را نمى پرستند، زيرا حيوانات و بلكه همه موجودات خدا پرستند.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِى عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَءَاخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَىْ ءٍ فِى سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْـلَمُونَ 60

و هر چه در توان و امكان داريد، از نيروها و اسب هاى جنگى آماده و بسيج كنيد تا با اين (تداركات) دشمن خدا و دشمن خودتان و ديگرانى را به جز ايشان - كه شما نمى شناسيدشان و خدا آنان را مى شناسد - بترسانيد. و هر چه در راه خدا انفاق كنيد پاداشش به خود شما به شايستگى باز گردانيده مى شود، حال آنكه بر شما ستم نرود. 60

آيه 60 ـ "واعدوالهم..."، امر قطعى اِلهى است كه مسلمانان كلاً برمبناى ايمان بايد حالت آماده باش در برابر كافران داشته باشند و "من قوة» همه نيروها اعم از فرهنگى، عقيدتى، سياسى، اقتصادى وبالاخره جنگى را در بر گرفته است.

"و من رباط الخيل" مخصوص آمادگى جنگى است كه بالاخره در كل نيروها چه درونى وچه برونى، فردى يا اجتماعى، مؤمنان بايد حالت آماده باش داشته باشند، و نه آنكه هميشه در حال جنگ باشند، بلكه "ترهبون بِهِ عدوَّ اللّه ِ و عدّوكم" كه حالشان در برابر آنان حالت ارهابى و ترساندن معاندان باشد، تا هرگز خيال هيچگونه تجاوزى به مسلمانان را نداشته باشند، اين حالت اولى و همگانى مسلمانان است كه شأنيت و آمادگى دفاع داشته باشند، تا چه رسد به حالتهاى فعلى كه مبتلاى به هر گونه هجومى گردند، كه در اينجا بطريق اولى بايد حالت چيره گى بر دشمنان داشته باشند.

اصولاً خطر كفار هم در انحصار جنگ نظامى نيست، بلكه جنگهاى اخلاقى، عقيدتى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى و بالاخره هرگونه ضديت بامسلمانان بااختلاف مراتبشان جنگ است، بلكه بر مبناى آياتى چند از قبيل "الفتنة اكبر من القتل" (2:217) و "الفتنة اشدّ مِنَ القتل" (2:191) جنگهاى غير نظامى أحيانا خطرناكتر بوده و نياز به آمادگى و مبارزه بيشترى دارند.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُو هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 61 وَإِن يُرِيدُواْ أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِى أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِى وَبِالْمُؤْمِنِينَ 62

و اگر براى صلح (و تسليم، به سوى تو) بال گشودند [: پيش آمدند] تو نيز براى آن بال بگشاى [: بپذير] و بر خدا توكل نماى. همواره او (هم)او بسيار شنواى داناست. 61و اگر بخواهند تو را بفريبند، پس به راستى خدا تو را بس است. اوست كه تو را با يارى خود و با (يارى) مؤمنان تأييد كرد. 62

آيات 61 و 62 ـ "وإنْ جنحوا لِلسَّلْمِ فَانْجَحْ لَها" در عين حال همين كفار خطرناك اگر براى صلح و تسليمشان پرواز كردند ما نيز بايد پرواز كنيم ولى هرگز احتياط را از دست ندهيم.

اسلام اصولاً دين هجوم نيست، بلكه دين دفاع است، بنابراين اگر دشمن مهاجم دست از هجومش برداشت و اعلام صلح كرد ـ چه راست و چه دروغ ـ ماهم بايد باحفظ كمال احتياط دست از دفاع برداريم، و شاهد براين مطلب اينجا "و توكّل على اللّه " است كه با توكل بر خدا احتياطات لازمه را در برابر فريبهاى دشمنان منظور داريم، و نيز شاهد ديگر آيه بعدى است كه اگر اين كفار باتقاضاى صلح بخواهند شمارا فريب داده وپس از قرار صلح هجومى نابهنگام كنند، خدا برايت كافى است، يعنى بايد به حول وقوه الهى احتياطات لازم را از دست ندهيد.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

يَـأَيُّهَا النَّبِىُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ 64

هان اى پيامبر برجسته! خدا تو را بس است، و (نيز) كسانى از مؤمنان كه پيرو تو هستند. 64

آيه 64 ـ "حسبك اللّه " حساب كفايت ربانى، و "من اتبعك من المؤمنين" حساب فرعى ايمانى بشرى است، كه هيچيك به تنهايى كارگزار نيستند، ربانيسش گرچه به تنهائى امكان پذير است ولى بر خلاف حكمت است، و خلقيتش هم بدون نصرت ربانى هرگز امكان پذير نيست

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

يَـأَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَـبِرُونَ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ يَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّيَفْقَهُونَ 65

هان اى پيامبر برجسته! مؤمنان را بر كشتار (كافران) برانگيز. اگر از شما بيست تن، شكيبا باشند بر دويست تن (از آنان)بايد چيره شوند، و اگر از شما يكصد تن باشند بر هزار تن از كسانى كه كافر شدند بايد پيروز شوند، زيرا آنان قومى هستند كه (در دريافت حقايق) بررسى نمى كنند. 65

آيه 65 ـ يكى از تاكتيكهاى مهم و واجب جنگى در صدر اسلام بين مسلمانان و كافران اين بوده كه بيست مسلمان بايد در برابر دويست كافر مقاومت مى كردند، زيرا تعداد مسلمانان بسيار كمتر از كافران مهاجم بوده، و اگر اين مبنا نمى بود، اصلاً دفاع بر مسلمانان ميسور نبود، ولى پس از گذشت مدت زمانى كه تعداد مسلمانان افزون شد، خداى متعال به همين مناسبت حكم مهمى فرمود كه تا هنگاميكه كافران مهاجم دو برابر مسلمانان باشند استقامت بر مسلمانان واجب است.

درست است كه اين دو فرمان جنگى در دو موقعيت زمانى در مدينه منوره بوده و دومى ناسخ اولى است، لكن در كل زمانهايى كه يكى از دو حالت پيش آيد بايد دفاع مناسبى صورت گيرد، چه تعداد مسلمانان يك دهم باشد، چه كمتر و يا بيشتر.

اصولاً تعداد مؤمنين هر قدر كمتر باشد بايستى استقامتشان برمبناى ايمان بيشتر باشد، البته جائيكه كل مؤمنين از بين نروند يا صدمه اى فوق دفاع به آنها نرسد، يا با كشته شدن آن جنگجويان اصل اسلام حفظ شود، و يا براى ساير مسلمانان زندگى امنى حاصل گردد.

در هر صورت طبق قاعده دوران ميان اُهم و مهم بايد ميان و جوب دفاع و وجوب حفظ كيان اسلام و مسلمين أهم را ترجيح داد، مثلاً در عهد مكى كه آغاز طلوع اسلام بود، و مسلمانان بسيار كم وضعيف و مشركان بسيار زياد و نيرومند بودند، نه تنها هجوم دفاعى بلكه اصل دفاع هم جايز نبود، زيرا اسلام و مسلمانان هر دو ريشه كن مى شدند، امّا اگر اين دو واجب برابر باشند دفاع نيز جايز است، و اگر براى حفظ كيان اسلام دفاع لازمتر باشد طبعا واجب مى گردد، بنابراين در مثلث حالات حكم دفاع بين حرام، جايز و واجب است، البته وجوب دفاع هم مراحلى دارد، مثلاً در هنگامه بسيج عمومى ـ كه خطر كفار بسيار زياد است ـ وجوب هجوم دفاعى در حد اعلى است، و در جنگهاى گروهى حدّ أدنى، و در اين ميان وجوبى ميانگين است.

الْـٔـنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُواْ أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّـبِرِينَ 66

اكنون خدا به شما تخفيف داد، و حال آنكه مى دانست همواره در شما ضعفى هست. پس اگر از (ميان) شما يكصد تن شكيبا باشند بر دويست تن (از آنان) بايد پيروز گردند، و اگر از شما هزار تن باشند، به اذن الهى بر دو هزار تن (بايد) غلبه كنند، و خدا با شكيبايان است. 66

آيه 66 ـ در اين آيه كه برمبناى "علم أن فيكم ضعفا" ـ يك دهم تبديل به يك دوم گرديد ـ جاى اين پرسش است كه: اين تخفيف در زمينه كثرت مسلمانان بوده، پس چگونه ضعفشان در اين كثرت موجب تخفيف گشته؟ پاسخ اين است كه: در هنگامه نخست در عين محقق بودن ضعف و قلّت مسلمانان حكم يك دهم بمظور نگبانى ضرورى مسلمانان بوده، لكن پس از ازدياد جمعيتشان اولاً اين حكم ضرورتى نداشته، و ثانيا خود كثرت جمعيت احيانا موجب ضعف و سهل انگارى است، و در هر صورت و سيرت كلاً بايد اين حقيقت مراعات شود كه جنگجويان مسلمان مغلوب كافران نشوند، و اين 21 و 101 نمونه هايى است از نابرابرى عدد و برابرى نيروى لازم مسلمانان.

مَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَن يَكُونَ لَهُو أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِى الأَْرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْأَخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ 67

براى هيچ پيامبر برجسته اى (چنين) نبوده است كه برايش اسيرانى باشند تا در زمين (و زمينه ى) جبهه ى جنگ پيروزى كامل بيابد. شما متاع زودگذر دنيا را مى خواهيد و خدا آخرت را (برايتان) مى خواهد. و خدا عزيز حكيم است. 67

آيه 67 ـ اينجا تاكتيكى جنگى در مورد گرفتن اسير است، كه تا غلبه كلى در زمين و زمينه جنگ رخ ندهد، حتى پيامبر ـ كه فرمانده كل قواست ـ حق اسير گرفتن و دريافت غنيمت را ندارد.

فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلَـلاً طَيِّبًا وَاتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 69

پس از آنچه به غنيمت برده ايد، حلال پاكيزه اى را بخوريد، و از خدا پروا بداريد. خدا بسى پوشنده ى رحمت گر بر ويژگان است. 69

آيه 69 ـ "فكلوا مماغنمتم حلالاً طيبا" گرچه در اينجا زمينه غنيمت ـ مانند آيه خمس ـ غنيمت جنگى است، لكن مورد مخصص نيست، و لفظ غنيمت كل بهره هاى مالى را شامل است، و از اينگونه آيات حكم عمومى غنيمت را استفاده مى كنيم، اگر خمس باشد كه بعنوان قاعده اقتصادى مسلّم كلاًبايد پيروى گردد، و اگر هم مسلمانان ضرورت و نياز بيشتر به مصارف مالى داشتند نوبت به آيه "يسئلونك ماذا ينفقون قل العفو" (2:219) مى رسد كه بعنوان تبصره و نياز احيانى بايد مصارف ضرورى اسلامى از مافوق خمس تأمين گردد،

چنانكه در حالت عادى از خمس تأمين مى شود، و اصولاً غنيمت در لغت قرآن كليه بهره هاى مالى راشامل است، چنانكه "فعنداللّه مغانم كثيرة" (4:94) براى خدا غنيمت هاى بسيار مقرر داشته، و آيا خدا هم جنگ مى كند تا غنيمت جنگى داشته باشد.

"و اتقوا اللّه انّ اللّه غفورٌ رحيم" اشاره اى بَس لطيف است به همين جريان كه از نافرمانى خدا در هر بعُد بايد بپرهيزيد و تقوى داشته باشيد، تقواى در اصل قانون خمس، و تقواى در تبصره كه "قل العفو" باشد.

يَـأَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِّمَن فِى أَيْدِيكُم مِّنَ الأَْسْرَى إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فِى قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِّمَّآ أُخِذَ مِنكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 70

هان اى پيامبر برجسته! به كسانى كه در دست هاى شما اسيرند بگو: «اگر خدا در جان هاى شما خيرى بداند، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مى دهد و برايتان پوشش مى نهد. و خدا بسى پوشنده ى رحمت گر بر ويژگان است.» 70

آيه 70 ـ "إنْ يَعْلَمِ اللّه " اگر خدا بداند، اين «اگر» بمعناى شك در دانستن خدا نيست، بلكه حكايت از واقعيت مى كند، يعنى اگر واقعا خيرى در شما بود بر شما پوشش مى نهاد، و اگر هم خيرى نبود پوششى هم در كار نبود، بنابراين عبارت «اگر خدا بداند» بدين معنى نيست كه در واقع چيزى باشد كه خدا نداند، زيرا خدا در مثلث زمان و قبل و بعد آن به همه چيز آگاه است، و همه جيز در محضر علمش حضور فعلى دارند، و بدون هيچ دور و نزديكى در برابر او برابرند.

إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَـهَدُواْ بِأَمْوَ لِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَـلـءِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلَـيَتِهِم مِّن شَىْ ءٍ حَتَّى يُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِى الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمِم بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَـقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ 72 وَالَّذِينَ كَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِى الأَْرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ 73 وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَـهَدُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَـلـءِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ 74 وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنم بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَـهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُوْلَـلـءِكَ مِنكُمْ وَأُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَـبِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمُم 75

بى گمان كسانى كه ايمان آوردند و (در راه ايمان، از جايگاه بى ايمانى) هجرت كردند، و با اموال و جان هاشان در راه خدا جهاد كردند، و كسانى كه (آنان را) پناه دادند و كمك(شان) نمودند، ايشان بعضيشان اولياى بعضى (ديگر)اند و كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نكردند، برايتان از ولايتشان چيزى نيست تا (اينكه) هجرت كنند، و اگر (هم) از شما (عليه دشمنانتان) يارى طلبيدند، ياريشان بر (عهده ى) شماست؛ مگر بر گروهى كه ميان شما و ايشان پيمانى است. و خدا به آنچه مى كنيد بسى بيناست. 72 و كسانى كه كافر شدند اولياى يكديگرند. اگر (به مسلمانانى كه از شما يارى مى طلبند) كمك نكنيد، در زمين فتنه و فسادى بزرگ خواهد بود. 73 و كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند، و كسانى (هم) كه (آنان را) پناه دادند و كمك كردند، ايشان به راستى (هم)اينان مؤمن اند. برايشان پوشش و روزى اى با كرامت و وسعت است. 74 و كسانى كه پس از آن ايمان آوردند و به معيت شما جهاد كردند، ايشان از شمايند وارحام، بعضى به بعضى ديگر در كتاب خدا برترند. به راستى خدا به هر چيزى بسى داناست. 75

آيات 72 تا 75 ـ حالت مهاجرت بر محور ايمان موضوع اصلى است، كه در اين جريان تنها ولايت و ارتباط دوستى و ساير جهات اسلامى ميان كسانى است كه از مكه به مدينه هجرت كرده اند، و آنانكه بدون هيچ عذرى در مكه ماندند هرگز و لايتى نسبت به آنان و مهاجران نيست.

آرى، اگر ماندگان بدون عُذر در هنگامه خطر از شما يارى خواستند، بايد به آنها كمك كنيد، زيرا به هر حال مسلمانند، گرچه در مهاجرت نكردن مقصّرند، چون اصل و محور كل نفى و اثبات ها ايمان است، پس اگر "استنصروكم فى الدين" شما نيز "فعليكم النصر".

در مورد ارث هم چنانكه گذشت در جريان مهاجرت تنها ارث ميان مؤمنان مهاجر بود، كه اگر مؤمنى از روى تقصير هجرت نكرده بود ارث بَر هم نبود، و بعد از اينكه جريان حكومت اسلامى در مدينه منوره پا گرفت، و مخصوصا هنگامى كه مكه فتح گرديد، ديگر موضوع شرط هجرت در هيچ مرحله اى از مراحل ارتباطات و لايتى ـ چه معنوى و چه مادى ـ نقشى نداشت.

و در آيه (74) حق ايمان در انحصار مربع ايمان، هجرت، جهاد و يارى كردن و پناه دادن مؤمنان مهاجر مقرر شده، البته اين مربوط است به كسانيكه پيش از هجرت در مدينه بودند .

سوره توبه

وَأَذَ نٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِى إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَْكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِىءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُو فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ 3

و (اين) اعلامى است از جانب خدا و پيامبرش در روز حجّ اكبر [: حج مقابل عمره ]سوى مردمان كه خدا به راستى از مشركان بيزار است، و (نيز) پيامبرش (هم از مشركان بيزار است) پس اگر (از كفر) توبه كنيد، (هم) آن براى شما خوب است، و اگر روى برگردانيد بدانيد كه شما هرگز درمانده كنندگان خدا نيستيد. و كسانى را كه كفر ورزيدند از عذابى دردناك نويد ده. 3

آيه 3 ـ "يوم الحج الاكبر" همان حج در برابر عمره است، زيرا حج دو بخش مى باشد: بخش كوچك ترش عمره و بخش بزرگترش حج است، كه در آن وقوف در عرفات، مشعر و مُنى و نيز اعمال آنها واجب است.
اصولاً حج يعنى طواف خانه خدا، كه در هر دوى حج و عمره واجب است، پس لفظ حج مشترك است بين حج و عمره، مگر آن كه حج مقابل عمره ذكر شود، مانند همين آيه كه "الحج الاكبر" و آيه "و أتمو الحج و العمرة للّه " (2:196) كه در اين جا به قرينه ذكر عمره با حج، مراد از حج همين حج اكبر است.

آيات ده گانه اول سوره توبه بر حسب روايات بسيارى از فريقين به دست اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه براى مشركين مكه، پس از فتح آن قرائت شد. و پيش از آن اين مأموريت بر عهده ابوبكر بود، ولكن پيش از آن كه ابوبكر به اين مقصد برسد از طرف رسول اللّه صلى الله عليه و آلهبه وحى الهى بر رسول گرامى ابوبكر از اين مأموريت عزل شد، و انجامش در اختصاص اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت و هنگامى كه ابوبكر از رسول اللّه صلى الله عليه و آله پرسيد: چرا مرا از اين مأموريت عزل فرمودى و على را به جاى من فرستادى، كه در راه نامه اين مأموريت را از من بازستاند، پاسخ شنيد: أنت صاحبى فى الغار، كه: هم صحبتى تو با من فقط در غار بود ـ و نه در ديگر جاها ـ مانند ليلة المبيت و همانندش،

وانگهى اين صحبت و همراهى در غار با خوابيدن على عليه السلامدر ليلة المبيت فرق هاى بسيار دارد، على عليه السلام در آن شب جانش را در معرض خطر نهاد، ولكن ابوبكر آنچنان در غار لرزه بر اندامش افتاد كه پيغمبر او را نهى كرده و فرمود: «لا تحزن»، پس آن گاه نزول سكينه و آرامش قلب ـ كه در اين جريان بايد ويژه ابوبكر باشد يا هر دو را شامل گردد ـ در ختصاص پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت، كه "انزل اللّه سكينة عليه" و نه «عليهما»، چنان كه در آيه غار خواهد آمد.

اين جا در جريان عزل ابوبكر و تعيين على عليه السلام پيامى است براى كل مسلمانان در دو بعد: بعد نخستين اصلى اين كه ابوبكر هرگز شايستگى خلافت و فرمانبرى ويژه اى در زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله نداشته، تا چه رسد به خلافت مطلقه بعد از وفات آن حضرت، و اين نصب و عزلش و نصب على عليه السلام اشاره اى بس لطيف است بر اين حقيقت كه خلافت ابوبكر كلاً خيالى باطل بوده است، دوم كل كسانى كه ممكن است در نظر مردم شايستگى مقامى را داشته باشند ولى در واقع شايستگى نداشته باشند، بر ولى امر عادل مسلمين واجب است به عنوان پيام نفى و اثبات اول براى اين شخص نالايق مقامى را مقرر كند و پيش از انجام آن شخص شايسته ترى را انتخاب نمايد.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُاْ الزَّكَوةَ فَإِخْوَ نُكُمْ فِى الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الأَْيَـتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ 11

پس اگر توبه كنند و نماز بر پادارند و زكات بدهند، (هم اينان) برادران دينى شمايند. و ما آيات (خود) را براى گروهى كه مى دانند جداسازى (و تبيين) مى كنيم. 11

آيه 11 ـ "فإن تابوا و أقاموا الصلاة و ..." اخوت در دين را با مسلمين براى مشركان در صورتى مقرر داشته كه توبه كنند و نماز به پا دارند وزكات بدهند كه توبه و برگشت از انحراف شرك به توحيد اصل بزرگ دين است و نماز فرع معرفتى آن وزكات فرع اقتصاديش، با اين سه شرط "فإخوانكم فى الدين" مسلم است
،

پس در اين اخوت نه شيعه بودن شرط است و نه سنى بودن وبه همين جهت آيه "وَ لاَ يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا" (49:12) اخوت را ميان كل مؤمنين به همين معناى مثلث ايمان مقرر كرده است،

روى اين اصل همان گونه كه غيبت شيعيان براى سنيان حرام است، غيبت سنيان نيز براى شيعيان حرام است مگر در موارد استثنايى كه در هر دو استثناء مى شود.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

أَلاَ تُقَـتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُواْ أَيْمَـنَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ 13

چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند، و براى بيرون راندن رسول همت گماشتند - و (هم) آنان نخستين بار (جنگ را) با شما آغاز كردند - كشتار نمى كنيد؟ آيا از آنان مى ترسيد؟ پس اگر مؤمن بوده ايد، خدا سزاوارتر است كه از او بهراسيد. 13

آيه 13 ـ "ألا تقاتلون" به معناى كشتار طرفينى است، و ازا ين قبيل جملات در باب كشتار در قرآن بسيار است كه كلاً در اسلام كشتار به معناى هجوم ابتدايى نيست، بلكه كشتار دفاعى است،

زيرا در همين آيه كشتار را در برابر كسانى كه پيمانشان را نقض كردند و در بيرون راندن رسول اللّه صلى الله عليه و آله جديت نمودند و ابتدا به هجوم نمودند مطرح فرموده، و اين كشتار به معناى دفاع است.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُواْ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَـهَدُواْ مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ وَلاَ رَسُولِهِى وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرُم بِمَا تَعْمَلُونَ 16

يا پنداشتيد كه (از آزمون خدا) رها مى شويد، حال آنكه خدا كسانى را از ميان شما كه جهاد كرده و غير از خدا و فرستاده ى او و مؤمنان، محرم درونى اسرارشان نگرفته اند، هنوز نشانه اى نگذارده و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. 16

آيه 16 ـ "و لما يعلم اللّه " از «عَلْم» به معناى نشانه است نه از «عِلْم»، زير عِلْم به اصطلاح دو مفعول گير است، و عَلْم يك مفعول گير، و دراين جا «الذين» همان يك مفعول است، وانگهى علم خدا هميشه و بر همه چيز محيط است و حادث نيست.

در اين آيه بحث درباره نشانه واقعى ايمان است كه اين نشانه در جريان جهاد و يا كمك گرفتن از غير خدا و رسول محقق مى باشد، زيرا تنها ادعاى ايمان با عمل كردن به ظواهر آن نشانه ايمان واقعى نيست، بلكه در اين هنگامه كه جان مؤمن در خطر است و عمل به مقتضاى جريان ايمان بسيار مشكل مى باشد مؤمن واقعى علامت گذارى مى شود.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُواْ مَسَـجِدَ اللَّهِ شَـهِدِينَ عَلَى أَنفُسِهِم بِالْكُفْرِ أُوْلَـلـءِكَ حَبِطَتْ أَعْمَــلُهُمْ وَفِى النَّارِ هُمْ خَــلِدُونَ 17 إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَـجِدَ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الأَْخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَوةَ وَءَاتَى الزَّكَوةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللَّهَ فَعَسَى أُوْلَـلـءِكَ أَن يَكُونُواْ مِنَ الْمُهْتَدِينَ 18

هرگز بت پرستان را (چنان حقى) نبوده است كه مساجد خدا را آباد كنند، در حالى كه گواهانى بر كفر خودهاشان مى باشند. آنانند كه اعمالشان به هدر رفته و ايشان در آتش جاودانند. 17 مساجد خدا را تنها كسى آباد مى كند كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و نماز بر پا داشته و زكات داده و به جز خدا (از احدى) نهراسيده. پس اميد است اينان از راه يافتگان باشند. 18

آيات 17 و 18 ـ در اين آيات درباره آباد كردن مساجد اللّه نفى و اثباتى شده است، نفى آبادانى آنها براى مشركان در حالى كه شركشان را آشكار دارند، و خود نيز گواه بر آن هستند، سپس مأموريت براى آبادانى مساجد اللّه براى مؤمنان باللّه و اليوم الآخر و به پا دارندگان نماز و زكات است، كه جز از خدا نترسند.

اين دو نفى و اثبات تنها نظر به آبادانى ظاهرى بنيان مساجد اللّه ندارد، بلكه مهم تر آبادانى شركت در آنهاست، بنابراين همانگونه كه مشركان حق ندارند مسجدى را بنيان كنند، حق ندارند در مساجد نيز شركت كنند، مگر آنان كه شركتشان زمينه ايمانشان باشد كه "شاهدين على انفسهم بالكفر" نباشند، بلكه پى جوى ادله ايمانند، و يا دست كم عنادى با ايمان ندارند، روى همين اصل شايسته است در جايگاه هاى اجتماع مسلمانان براى گفت و شنود سالم به عنوان رهنمونشان شركت كنند.

و اين كه آنان در حال جنابتند و اگر هم به قصد هدايت بخواهند وارد مسجد شوند، جنابتشان مانع از ورودشان مى شود. بايد گفت: اين جا براى نهى از منكر بالفعل زمنيه درستى وجود ندارد، زيرا اگر جُنُب هستند، ورود با جنابت را در مسجد حرام نمى دانند، بنابراين اين منكرى نيست كه مورد نهى قرار گيرد، بلكه اول بايد آنها را آگاه ساخت تا معلوم شود اين جريان منكر است،

وانگهى اينان كه ورودشان به مسجد براى آگاهى به اسلام است ديگر زمينه لازمى براى آگاهى پيشين به اين حكم جزيى ندارند، و پيش از ايمانشان هم ممكن نيست و بالاخره اگر هم مسلمان يا كافرى با علم به جنابت و علم به حرمت دخول جنب در مسجد براى جريان هدايت كه مهمتر است وارد شد، اين ورود اگر واجب نباشد هرگز حرام هم نيست.

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْـٔا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ 25

خدا همواره شما را در جايگاه هاى بسيارى، به راستى يارى كرده است؛ و (نيز) در روز حنين، آن هنگام كه شمارِ زيادتان شما را به شگفت آورده (و مغرور) و خوشحالتان كرده بود. پس (اينها) به هيچ وجه از شما دفع (خطر) نكرد، و زمين با همه ى فراخيش بر شما تنگ گرديده بود. سپس شما پشت كنان (به دشمن) بوديد، در حالى كه فرار كرديد. 25

آيه 25 ـ اينجا "مواطن كثيرة" به ميان آمده و بر حسب رواياتى هشتاد موطن است، كه خدا در اين آيه يارى خود را به مؤمنان در آنها تذكر مى دهد. ولى آيا كثرت هشتاد گانه اين مواطن دليلى است بر اين كه «كثيرة» همه جا به همين معناست؟

هرگز! چون اگر هم اين جا كثيرة هشتاد مورد است، اولاً دليل بر آن نيست كه در همه جا همين عدد مراد باشد، و ثانيا كثرت ها در جريان هاى گوناگون مختلفند، مثلاً كسى كه مالك صد هزار تومان است، نمى شود گفت هشتاد هزار تومانش با لفظ «كثيرة» مورد وصيت است، كه بر خلاف آيات ارث مى باشد، ولى كسى كه داراى هشتاد ميليون تومان است، يك ميليونش هم كثيرة است.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

قران ما را به رعایت حق تلاوت امر کرده و رعایت و ادای حق تلاوت مطابق روایت این گونه است:
شمرده آیات را تلاوت کنیم، معانی آیات را بفهمیم،به احکام آن عمل کنیم ، به وعده هایش امیدوار باشیم ، از تهدید ها و عذاب هایش بترسیم، قصه هایش را برای خود مجسم کنیم (آنها را جلو چشم خود قرار دهیم)، از مثال هایش عبرت بگیریم، اوامرش را به جا آوریم و از(ارتکاب) نهی هایش دوری جوییم (1) اگر این گونه قرآن را بخوانیم و مسائل بالا را رعایت کنیم ،قران ما را به هدف خلقت خواهد رساند زیرا کتابی است برای هدایت به بهترین و با استوار ترین راه.
ما که عربی بلد نیستیم شایسته است هنگام خواندن قرآن، ترجمه دقیق و رسای قرآن و تفسیر خلاصه ای از آن را ملاحظه کنیم تا معنای آیات را در یابیم و در سرگذشت اقوام که ذکر می کند اندیشه کنیم و عبرت بگیریم .نیز آیات بشارت را دل ببندیم و آیات جهنم را نصب العین قرار دهیم.این گونه قرائت ما را به مقصد می رساند.

پی نوشت ها :
1- میزان الحکمه،ج3،ص2526.

ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُو عَلَى رَسُولِهِى وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَذَ لِكَ جَزَآءُ الْكَـفِرِينَ 26

سپس خدا آرامش (ويژه اى از) خود را بر فرستاده اش و بر مؤمنان فرستاد، و سپاهيانى (هم) فروفرستاد (كه) آنها را نمى ديديد، و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد و اين (همان) سزاى كافران بود. 26

آيه 26 ـ سكينه در اين آيه بر رسول سكينه مستدام و تكامل اطمينان بخشى رسالت است، و بر مؤمنان نيز سكينه اى ايمانى است، و هنگامى كه خدا سكينه و آرامش خصوصى را چنان كه بر رسول بر مؤمنان هم فرو مى فرستد كه طبعا براى مؤمنان رفع اضطراب و ايجاد طمأنينه است،

پس چرا در آيه غار سكينه و اطمنيان بخشى تنها بر پيامبر نازل شد، حال آن كه كلاً آرام دل بود و براى استمرار و تكامل آرامش او نازل شده، اما بر ابوبكر ـ با تمامى ناآراميش ـ نازل نشد، آيا اين دليل نيست كه ابوبكر در آن هنگام در جرگه اين مؤمنين نبود؟ نه آن كه ايمان نداشت، بلكه ايمان شايسته سكينه ربانى براى او نبود.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَـذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِى إِن شَآءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 28

هان اى كسانى كه ايمان آورديد! بت پرستان تنها (از نظر عقيده و اعمالشان) بسيار ناپاكند، پس نبايد از سال آينده به مسجدالحرام نزديك شوند، و اگر (در اين قطع رابطه) از فقر بيمناكيد، اگر خدا بخواهد در آينده اى شما را به فضل خويش بى نياز مى گرداند. خدا همواره بسى داناى حكيم است. 28

آيه 28 ـ "انما المشركون نجس": مقصود از نجاست، نجاست بدنى مشركان نيست، زيرا شرك كار روح است و نه بدن، پس مشركان داراى نجاست روحى اند و نه بدنى، چنان كه مقصود از اينان هم كل منحرفان در توحيد نيستند، بلكه بت پرستان رسمى مرادند چنان كه آيه "لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَـبِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ" (98:1) كفار و منحرفان اهل كتاب را در برابر مشركان قرار داده است، واصولاً منحرفان از اسلام يا مشركند يا كتابى منحرف و غير منحرف و يا تنها موحدند، نه كتابى و نه مسلمان.

آرى «المشركون» در اين آيه تنها شامل بت پرستان رسمى است و نه موحدان غيركتابى، بلكه و نه كتابيان منحرف، گرچه انحرافاتى در بعد توحيدى دارند، اما در زمره بت پرستان نيستند، و اگر هم در آياتى لفظ اشراك نسبت به آنان آمده اين خود انحرافى است كمتر از بت پرستى رسمى. كه آنان را در جرگه موحدان منحرف قرار داده است، و در اين آيه «انّما» كه مشركان را در انحصار نجاست قرار داده كه هيچ گونه طهارت و پاكى عقيدتى ندارند، دليلى است بر اين كه موحدان غير كتابى، بلكه منحرفان كتابى مشمول «المشركون» نيستند، زيرا آنان حق و باطل را در هم آميخته اند، اما "انما المشركون نجس" در اين جا آنان را نجس و باطل صد در صد معرف كرده است،

بنابراين نجاست مشركين در اين آيه در انحصار بت پرستان است، پس نجاست ظاهرى نيست، چون نجاسات ديگرى هم وجود دارد. وانگهى اگر مشركان به علت نجاست بدنى و عينى حق ورود به مكه را ندارند، اين حكم كل نجاسات را شامل خواهد بود، بنابراين زندگى در مكه حتى براى معصومان حرام است تا چه رسد به ديگران كه كلاً مبتلاى به نجاساتى مى باشند.

ادامه...

اين جا "فلا يقربوا" است نه (فلا يدخلوا) يعنى حتى نزديك به مسجدالحرام هم نشوند، و نزديك مسجدالحرام دست كم كل مكه است، و اگر مراد نجاسات جسمانى باشد اصولاً زندگى كل مسلمانان در مكه به علت نجاساتى كه بالضرورة دارند حرام است!

تأييد اين كه مراد از «لا يقربوا» نزديك شدن به مسجدالحرام است نه خود مسجدالحرام "و ان خفتم عَيْلَة" مى باشد، بدين معنى كه اگر در منع ورود مشركان به قرب مسجدالحرام شما گرفتار فقر شويد، خدا به شما كمك خواهد كرد، و با توجه به اين كه معاملات ـ حتى در بين مسلمانان، تا چه رسد به مشركان ـ در خود محيط مسجدالحرام نبوده و نيست، بلكه كل معاملات در شهر مكه است و نه مسجدالحرام يا ديگر مساجد مكه، تنها نجاست معنوى مشركان براى چندمين بار تأييد مى گردد و نه نجاست ظاهرى آنان.

بنابراين عقيده بت پرستى مشركان خود موجب است كه در محيط خالص توحيدى مكه مكرمه وارد نشوند كه خود ورود و معاشرت و تجارتشان به استهزاء كشيدن موحدين و توحيد آنان را به دنبال دارد. بر اين اساس ورود غير مشركان رسمى در مكه حرام نيست.

و اين جا پيامى است كه اصولاً اگر ورود منحرفانى در ميان گروهى از مؤمنان كه موجب انحراف و يا استهزا به آنان باشد حرام است گرچه اين گروه مؤمن در بلاد كفر زندگى كنند كه مثلاً در مجتمع مسكونى اسلامى كه عباداتى اسلامى برگزار مى گردد اگر منحرفانى در ميان اين گروه راه يابند كه به انحراف خود بسنده نكنند و اسلام و اسلاميان را به مسخره گيرند، و آنان را ناچيز شمرند، و يا گمراه سازند، در صورت امكان بايد از ورودشان جلوگيرى شود.

اين حكم مشركان رسمى است، تا چه رسد به كتابيان كه از نظر بدنى از آنان پاكترند، چنانكه آيه پنجم مائده گواهى حتمى بر طهارت بدنيشان است.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

قَـتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَْخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُو وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَـبَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَـغِرُونَ 29

با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمى آورند و آنچه را خدا و فرستاده اش حرام كرده حرام نمى دارند و به دين حق نمى گروند، كشتار كنيد، تا به دست خود در حال كوچك منشى جزيه دهند. 29

آيه 29 ـ "و هم صاغرون" بدين معنى نيست كه پرداخت كنندگان جزيه كه اهل كتاب در بلاد اسلام هستند، اين جزيه را بايد با خوارى و بى مقدارى پرداخت كنند، بلكه منظور اين است كه خودشان با دست خويش جزيه را با كمال احترام به دولت اسلامى بپردازند؛ نه آن كه با سبكى و ناچيز گرفتن دولت اسلامى.

و اصولاً در پرداخت مال و غير آن اسلام اجازه نمى دهد كه به اين اهل كتاب اهانت شود، بلكه در بلاد اسلام كلاً جان و مال و عرِض و احترام شان محفوظ است، مگر آن كه تخلفى شايسته تأديب كنند، كه مسلمانان هم اگر چنين كنند مورد تأديب خواهند بود.

و اصولاً اهانت و به مسخره گرفتن كفار به هيچ وجه و در هيچ حالى جايز نيست، بلكه گفتار و كردار مسلمانان با معاشرين غير مسلمان بايد جنبه ايجابى داشته باشد كه آنان را به اسلام دعوت كنند و نه اين كه از اسلام برانند، چنان كه در بخش "المؤلّفة قلوبهم" ـ كه خواهد آمد ـ كسانى از كفار كه دل هاشان به اسلام توجهى دارد مورد يك بخش از هشت بخش زكات مى باشند،

روى اين اصل و بر مبناى آنچه در "انما المشركون نجسٌ" گفته شد نجس عينى دانستن مشركان، تا چه رسد به اهل كتاب، خود دست ردّى بر سينه آنان است، كه اگر غير مسلمان به اين انديشه باشد كه چون مسلمان نيست همچون سگ و خوك و مردار و بول و غائط نجس است، آن هم نجسى كه حق ورد در جرگه هاى اسلامى را ندارد، عداوت و بغضش نسبت به اسلام بيشتر مى شود، بنابراين نجاست عينى كفار هم بر خلاف نص قرآن و هم بر خلاف سياست اسلامى است.

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَـرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَ لِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَ هِهِمْ يُضَـهِـٔونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَـتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ 30

و يهوديان گفتند: «عزير، پسر خداست.» و نصرانيان گفتند: «مسيح پسر خداست.» (اينان) اين گفتارشان (كه) به دهانهاشان (مى آورند)، با گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده اند همانندى و هماهنگى دارند. خدا با آنان كشتاركرده. (و) كجا و چگونه (از حق) بازگردانده مى شوند؟ 30

آيه 30 ـ "ابنُ اللّه " بودن، چه از نظر يهوديان و چه از نظر مسيحيان، در كلّ مبانى اش باطل است، چه ولادت جسمانى و چه ولادت انتخابى روحانى، و هر دو جريان تنها سخنى است كه بر زبان مى رانند "ذلك قولُهم بِأفواههم" و اين سخن هرگز عمق عقلانى يا وحيانى ندارد. اينان درا ين گفته واهى با گروه هايى از كافران گذشته هماهنگى يا شباهت دارند، كه تقريبا پانزده طايفه از مشركان راجع به ثالوث و "ابنُ اللّه " با چهره هاى گوناگون پايبند اين خرافه اند.