جمع بندی تقسیم بندی سالکان و ادامه سلوک
تبهای اولیه
جناب سمیع کارشناس پاسخگوی انجمن اخلاق و عرفان و دیگر کارشناسان سایت ، بنده یه سوال در خصوص مطالبی ک در لینک زیر گذاشتید دارم ؛
لینک :
http://www.askdin.com/showthread.php?t=54407&page=4
عین مطلبی را مجددا اینجا می آورم :
محیی الدین ابن عربی در الفتوحات المکیة در این باره می گوید:
«خدای را قومی است که بر اثر غلبه واردات و تجلیات هولناک (جلالی) و نیز نبود آمادگی و نداشتن استعداد لازم عقل آنان از تکالیف شرعی و دینی در پرده است زیرا خدای متعال با تجلیات مزبور عقل آنان را ربوده و آنها را در عالم شهادت مطلقه با روح حیوانی باقی گذاشته است. آنها می خورند و می آشامند و بدون تدبیر و فکر بلکه بر اساس غریزه یا فطرت نخستین در کارهای ضروری خویش تصرف کرده و ناخواسته و ندانسته سخنان حکیمانه بر زبان می رانند؛ و از آنجا که عقلی که با آن مطالب را فهم کرده و بپذیرند در آنها نیست؛ تکلیف از آنان ساقط است. اهل معرفت این قوم را «عقلا المجانین» می نامند و سر این نام گذاری نیز آن است که جنون اینها بر اثر فساد مزاج و عروض بیماری نیست بلکه بر اثر تجلیات هولناک یاد شده است که حق تعالی عقل آنها را ربوده و در محضر خود از نعمت شهود خویش برخوردار کرده است. پس آنها در عین اینکه عاقل اند مجنون اند. (ابن عربی، بی تا، ج1، باب 44، ص 248)
محیی الدین در ادامه نیز افرادی را که در معرض واردات الهی قرار گرفته مغلوب می شوند به سه قسم تقسیم می کند: نخست که مجنون نامیده می شوند، کسانی هستند که تا پایان بر حالت جنون باقی مانده نه می خورند و نه می آشامند تا بمیرند. دوم که عقلاء المجانین خوانده می شوند کسانی اند که به رغم آنکه بر اثر واردات مزبور عقل از آنها سلب شده فهم و درک حیوانی در آنها باقی مانده است. لذا هم می خورند و هم می آشامندو نیز بدون تدبیر و بی رویه در کارهای خویش تصرف می کنند. سوم کسانی هستند که حالت یاد شده در انها دوام نیاورد سپس به میان مردم باز می گردند و با عقل خویش و عاقلانه در کارها تصرف می کنند که پیامبران و اولیای صاحب احوال از این قبیل اند(همانجا)
سوالم در مورد نوع دوم هست ک محیی الدین آنها را عقلاء المجانین نامیده است ،خب اینگونه افراد با توجه ب اینکه عقل از آنها سلب شده ؛ آیا راهی برای ادامه سلوکشان دارند؟؟ لطفا با فرض اینکه بنده دچار این حالت هستم پاسخ دهید ، ممنون
سلام جناب کارشناسبنده یه سوال در خصوص مطالبی ک گذاشتید دارم
سوالم در مورد نوع دوم هست ک محیی الدین آنها را عقلاء المجانین نامیده است ، خب اینگونه افراد با توجه ب اینکه عقل از آنها سلب شده ؛ آیا راهی برای ادامه سلوکشان دارند؟؟ لطفا با فرض اینکه بنده دچار این حالت هستم پاسخ دهید ، ممنون
باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید
آنها در همان حالتی هم که هستند مشغول سلوک هستند منتها نوع سلوک فرق می کند. مانند ملائکه مهیمین که در همیان هستند و آنقدر غرق در عبادت هستند که اصلا محاطب به خطاب سجده قرار نگرفتند «استکبرت ام کنت من العالین»
البته اگر از این حالت برگردند مجددا می توانند به سلوک عادی (در قالب نماز، روزه، ذکر) بپردازند.
باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید
آنها در همان حالتی هم که هستند مشغول سلوک هستند منتها نوع سلوک فرق می کند. مانند ملائکه مهیمین که در همیان هستند و آنقدر غرق در عبادت هستند که اصلا محاطب به خطاب سجده قرار نگرفتند «استکبرت ام کنت من العالین»
البته اگر از این حالت برگردند مجددا می توانند به سلوک عادی (در قالب نماز، روزه، ذکر) بپردازند.
سلام ، ممنون از پاسختون
سوال بنده به جهت دیگریست ، آیا اینان (با همین نحو سلوکی ک شما هم فرمودید) سعی و تلاشی با اختیار خودشان در جهت سلوکشان دارند؟؟ با توجه ب اینکه خواص گفته شده مجانین العقلا را دارند یعنی "بر اثر واردات مزبور عقل از آنها سلب شده فهم و درک حیوانی در آنها باقی مانده است" (نقل قول از مطلب خود شما و برگرفته از عقاید محی الدین عربی)
استنباط بنده این است که با توجه ب اینکه عقل از آنها سلب شده و فقط فهم و درک حیوانی در آنها باقی مانده است هیچگونه سعی و تلاشی از جانب و با اختیار خودشون چ در باطن و چ در ظاهر ندارند اما در باطن شون (بی اختیار و بدون هیچگونه سعی و تلاشی از جانب خود ) به گفته خود شما "مانند ملائکه مهیمین که در همیان هستند و آنقدر غرق در عبادت هستند که اصلا مخاطب به خطاب سجده قرار نگرفتند «استکبرت ام کنت من العالین»" و اینگونه بی اختیار و بدون سعی و تلاش از جانب خودشون سلوکشان ادامه می یابد... آیا این استنباط صحیح است؟
پیشاپیش از پاسخگویی شما سپاسگزارم
سلام ، ممنون از پاسختونسوال بنده به جهت دیگریست ، آیا اینان (با همین نحو سلوکی ک شما هم فرمودید) سعی و تلاشی با اختیار خودشان در جهت سلوکشان دارند؟؟ با توجه ب اینکه خواص گفته شده مجانین العقلا را دارند یعنی "بر اثر واردات مزبور عقل از آنها سلب شده فهم و درک حیوانی در آنها باقی مانده است" (نقل قول از مطلب خود شما و برگرفته از عقاید محی الدین عربی)
استنباط بنده این است که با توجه ب اینکه عقل از آنها سلب شده و فقط فهم و درک حیوانی در آنها باقی مانده است هیچگونه سعی و تلاشی از جانب و با اختیار خودشون چ در باطن و چ در ظاهر ندارند اما در باطن شون (بی اختیار و بدون هیچگونه سعی و تلاشی از جانب خود ) به گفته خود شما "مانند ملائکه مهیمین که در همیان هستند و آنقدر غرق در عبادت هستند که اصلا مخاطب به خطاب سجده قرار نگرفتند «استکبرت ام کنت من العالین»" و اینگونه بی اختیار و بدون سعی و تلاش از جانب خودشون سلوکشان ادامه می یابد... آیا این استنباط صحیح است؟
پیشاپیش از پاسخگویی شما سپاسگزارم
باسمه تعالی
بله درست است
برای اطلاع بیشتر به http://www.askdin.com/showthread.php?t=54407&page=4 مراجعه بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنها در همان حالتی هم که هستند مشغول سلوک هستند منتها نوع سلوک فرق می کند.
عرض سلام و ادب
عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء و همچنین ابوالقاسم حسن نیشابوری اویس قرنی را جزء عقلاء المجانین دانسته اند!
طبق تعریف ابن عربی از عقلاء المجانین یعنی جناب اویس تکالیف شرعیشان را انجام نمی داده اند؟!
بهلول نیز از این گروه شمرده شده است،چطور ممکن است پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله از سوی یمنی که اویس در آن
است رایحه ی بهشت استشمام کنند در حالیکه وی ملزم به اتیان شرعیات نبوده است؟(به فرض صحت و به هر دلیل).
آیا این همان روش بعضی از متصوفه نیست؟
با تشکر
بسم الله الرحمن الرحیمعرض سلام و ادب
عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء و همچنین ابوالقاسم حسن نیشابوری اویس قرنی را جزء عقلاء المجانین دانسته اند!
طبق تعریف ابن عربی از عقلاء المجانین یعنی جناب اویس تکالیف شرعیشان را انجام نمی داده اند؟!
بهلول نیز از این گروه شمرده شده است،چطور ممکن است پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله از سوی یمنی که اویس در آن
است رایحه ی بهشت استشمام کنند در حالیکه وی ملزم به اتیان شرعیات نبوده است؟(به فرض صحت و به هر دلیل).
آیا این همان روش بعضی از متصوفه نیست؟
با تشکر
باسمه تعالی
لطفا دقت کنید در تعریف عقلاء المجانین، که حالتی غیر اختیاری است نه اینکه کسی عمدا تکالیفش را انجام ندهد لطفا به http://www.askdin.com/showthread.php?t=54407&page=4
مراجعه بفرمایید.
لطفا دقت کنید در تعریف عقلاء المجانین، که حالتی غیر اختیاری است نه اینکه کسی عمدا تکالیفش را انجام ندهد لطفا به http://www.askdin.com/showthread.php?t=54407&page=4
مراجعه بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
استاد یک سوال این حضور قلب تام در کارها و عبادات هم از این دست عقلا المجانین است؟یا فهم عمیق تر مسائل در افراد مختلف نسبت به جهل نسبی افراد دیگر نسبت به موضوعات از این دست است ؟
باتشکر
یا علی@};-
باسمه العلیم
لطفا دقت کنید در تعریف عقلاء المجانین، که حالتی غیر اختیاری است نه اینکه کسی عمدا تکالیفش را انجام ندهد لطفا به http://www.askdin.com/showthread.php?t=54407&page=4
مراجعه بفرمایید.
استاد گرامی متوجه فرمایش حضرتعالی هستم:
در حالیکه وی ملزم به اتیان شرعیات نبوده است؟(به فرض صحت و به هر دلیل).
ولی می خواهم بدانم چگونه شخصی بدون قابلیت و استعداد ظرف تجلیات جلالی حق قرار می گیرد؟
این مقام اولیاء نیست؟ (مانند حضرت موسی سلام الله علیه)
آیا در معارف شیعی و روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هم به چنین حالات و مقاماتی اشاره
شده است؟
با تشکر
باسمه العلیماستاد گرامی متوجه فرمایش حضرتعالی هستم:
ولی می خواهم بدانم چگونه شخصی بدون قابلیت و استعداد ظرف تجلیات جلالی حق قرار می گیرد؟
این مقام اولیاء نیست؟ (مانند حضرت موسی سلام الله علیه)
آیا در معارف شیعی و روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هم به چنین حالات و مقاماتی اشاره
شده است؟
با تشکر
باسمه تعالی
قطعا قابلیت بوده که شخص به چنین مقامی دست یافته است و فانی شده است و هیچ جایی ادعا نشده که انسان های معمولی و فاقد قابلیت به این مقام دست پیدا می کنند
جریان ملائکه مهیمین که توضیح داده شد خود شاهدی بر این امر است.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ورحمه الله وبرکاتهاستاد یک سوال این حضور قلب تام در کارها و عبادات هم از این دست عقلا المجانین است؟یا فهم عمیق تر مسائل در افراد مختلف نسبت به جهل نسبی افراد دیگر نسبت به موضوعات از این دست است ؟
باتشکر
یا علی@};-
باسمه تعالی
بحث عقلاء المجانین ارتباطی با امور مذکور ندارد. بلکه به حالت فانی شدن شخص مرتبط می باشد.
موفق باشید.
باسمه العلیم
قطعا قابلیت بوده که شخص به چنین مقامی دست یافته است و فانی شده است و جریان ملائکه مهیمین که توضیح داده شد خود شاهدی بر این امر است.
مقام فنا مقامی است که صفات بشری در صفات الهی مندک می گردد و حق در عبد ظهور می یابد
چگونه است که حقِ ظاهری که از صفات او "لا یشغله شأن عن شأن" است حکمش بر ظاهر مملکت
وجود سالک جاری نمی شود؟ و بدینسان وی از انجام عبادات ظاهری غافل و بی خبر می گردد؟
باسمه العلیممقام فنا مقامی است که صفات بشری در صفات الهی مندک می گردد و حق در عبد ظهور می یابد
چگونه است که حقِ ظاهری که از صفات او "لا یشغله شأن عن شأن" است حکمش بر ظاهر مملکت
وجود سالک جاری نمی شود؟ و بدینسان وی از انجام عبادات ظاهری غافل و بی خبر می گردد؟
باسمه تعالی
پس لازم است تا مقام فناء را برای شما خوب توضیح بدهم
فنا از جهت لغوي، معنايي در مقابل بقاء دارد.[1]و در قرآن کريم نيز به همين نحو به کار رفته است « كُلُ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» (الرحمن:27-26)
برخي گفتهاند که فناي چيزي، زوال خصوصيات و امتيازاتي استکه مايه قوام آن چيز است. و اين معني، قبل از انعدام شيء است؛ زيرا انعدام، زوال ذات شيء به صورت کلي است.[2]
فنا و بقا از جمله مهمترين آموزههاي عارفان است و با مراتبيکه دارند، از مقامهاي نهايي عرفان عملي محسوب ميگردند. و در بين اهل معرفت، به طور مفصل از آنها بحث شده است.
اگرچه در مورد ابو سعيد خراز(م.279ه.ق) گفته شده: «اول من تکلم في علم الفناء و البقاء»[3] ، «او نخستين کسي استکه در مورد علم فنا و بقا سخن گفته است» اما اين طور نيستکه قبل از او کسي در اين زمينه، سخني نرانده باشد. چنانچه خرگوشي در بحث از فنا و بقا ابياتي از ذوالنون مصري(م.245 ه.ق) نقل کرده است[4] . عطار در مورد بايزيد بسطامي(م261) گفته است:
«بايزيد بسطامى را گفتند: مرد كى داند كه به حقيقت معرفت رسيده است؟ گفت: آنوقت كه فانى گردد در تحت اطلاع حق، و باقى شود بر بساط حق، بى نفس و بىخلق. پس او فانى بود و باقى، و باقى بود و فانى. و مرده اى بود زنده، و زنده اى بود مرده. محجوبى بود مكشوف، و مكشوفى بود محجوب»[5]
ابن عربي در ضمن آنکه از اهل معرفت تعاريف متعددي را درباره فنا ارائه ميدهد، و طبقات و مراتب آنرا بر ميشمارد، معتقد استکه فنا هميشه «از» چيزي رخ ميدهد. چنانکه بقا نيز هميشه «به» يا «با» چيزي تحقق مييابد و نيز فنا هميشه از ادني بهسوي اعلي رخ ميدهد اگر چه آن نيز در لغت صادق است، اما اصطالح اهل معرفت نيست.
« أن الفناء لا يكون إلا عن كذا كما إن البقاء لا يكون إلا بكذا و مع كذا فعن للفناء لا بد منه و لا يكون الفناء في هذا الطريق عند الطائفة إلا عن أدنى بأعلى و أما الفناء عن الأعلى فليس هو اصطلاح القوم و إن كان يصح لغة»[6]
آنچه که در مورد فنا بايد بدانيم آنستکه شخص سالک به واسطه رياضتهايي که در مسير طريقت بهجان ميخرد، به اين شهود دست پيدا ميکندکه در سراسر عالم جز حقتعالي نيست.و همه افعال، صفات و ذات خويش را هيچ ميبيند و آنها را در افعال صفات و ذات باريتعالي مستهلک مييابد.
جناب قيصري درمورد مقام فناء، که از آن به «مقام جمع» تعبير ميکند، ميفرمايد:
«بدان که جمع عبارت است از زوال حدوث به واسطه نور قدم و نابودي آنچه وجودش از عدم ظهور يافته است، يعني(ظهور) وجود علمي او به سوي وجود عيني؛ در عين ذات احديت و کمالات الهي، از قبيل آنچه به امکان اتصاف يافته و به حدوث موصوف ميگردد. و مقصودمان اين نيستکه موجودات معدوم مطلق ميشوند و خداي واحد جبار به خاطر استيلاء نابودي بر ملکش، بدون ملک ميماند...بلکه مراد از اين سخن آن استکه حقتعالي همچنانکه بود و هيچ چيزي غير او با او نبود، مقصودم غير حق در حقيقت است، تا مقارن با او گردد؛ همچنين اين سالک واصل به مقام جمع مشاهده ميکند که تنها حق، موجود است و در آنجا نه سالکي است و نه مسلوک اليه و نه سلوکي. بلکه اين هر سه نه، بلکه هر آنچه در عالم«غير» نام دارد، عين هويت الهي است که در مراتب گوناگونش به صورتهاي مختلف در آمده است...در اين هنگام در نظر سالک، چيزي غير حق نميباشد...لکن اين بيننده به خاطر اينکه مغلوب نور حق است، جز وجود حقاني را مشاهده نميکند. پس نزد او رب و عبد باقي نميماند، بلکه تنها رب باقي است. و در اين هنگام اگر مجذوب انوار الهي که -بر عقول و اوهام چيره است- شود به سرگشتگان دائم در جمال خداوند سبحان[نظير ملائکه مهيمه] ملحق ميشود، اگر انجذابش دوام يابد. و اگر انجذاب او ادامه نيافت بلکه مدتي از زمان بود، در حکم ايشان[ملائکه مهيمه] ميباشد.»[7]
علامه طباطبايي(ره) در اين زمينه ميفرمايند: «وصول هر موجودى به كمال حقيقى خود، مستلزم فناى آن موجود است؛ چون وصول به كمال حقيقى مستلزم «فنا» قيود و حدود آن در ذاتش يا در عوارضش فقط مىباشد و برعكس اين نيز صحيح است؛ يعنى فناى هر موجودى مستلزم بقاى حقيقت آن موجود به تنهايى است. خداوند متعال مىفرمايد:«كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ* وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»،[الرحمن،26-27]؛ «هر چه بر زمين است فانى شونده است و ذات با شكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.»
پس كمال حقيقى هر ممكنالوجودى، همان چيزى كه در او فانى گردد؛ و كمال حقيقى براى انسان نيز همان مطلق شدن و رهايى از همه قيدها و در او فانى شدن است كه البته براى انسان غير از آن، هيچ كمالى نمىباشد... شهود انسان ذات خود را، كه عين ذات خود مىباشد، در واقع شهود همه حقائق آن و حقيقت اخيرش مىباشد و از آنجا كه به تحقيق انسان فانى مىگردد، پس انسان در عين فناى خود، شاهد خود نيز هست و اگر مىخواهى بگو همانا حقيقت او، همان شهود نفس خود مىباشد در حالى كه انسان فانى است. اين نكته را خوب تحويل بگير!
پس كمال حقيقى براى انسان، همان وصول او به كمال حقيقى خويش از نظر ذاتى و عوارض ذاتى است يا وصول او به كمال نهائى خود، از نظر ذات و وصف و فعل مىباشد كه همان «فناى ذاتى» و «فناى وصفى» و «فناى فعلى» در حق سبحان است كه از آن تعبير به توحيد ذاتى و اسمى و فعلى مىشود وَحْدَهُ، وَحْدَهُ، وَحْدَه و اين مقام عبارت است از اينكه انسان در اثر اين شهود در مىيابد كه هيچ ذاتى و وصفى و فعلى، جز براى خداوند سبحان آن هم به گونهاى كه شايسته و لايق مقام قدس حضرتش باشد با شكوه باد عظمتش براى ديگرى وجود ندارد.»[8]
البته در آثار عرفاني به مقامي بالاتر از اين نيز اشاره ميشود که «بقاي بعد الفناء» نام دارد. و در واقع مقام مقربين است[9] و با تعابير متعددي نظير «فرق ثاني»، «فرق بعد از جمع»، «صحو بعد از محو»، «صحو ثاني» و مانند آن نيز ياد ميشود.[10]
براي اين مقام، ويژگيهاي فراواني ذکر شده است. دو تا از مهم ترين ويژگيها و محوريترين مفاهيميکه در اين مقام، همه ويژگيها حول آن در گردش هستند «وجود حقاني» سالک . به تعبيري«بالحق» بودن افعال، صفات و ذات سالک، و «سريان» او در مراتب موجودات است «در اين مرحله، ديگر عارف، با جذب شدن در درياي وصال حق و وحدت محض، از کثرت نفس الامري تجليات به يکباره غافل نميشود. او در اين مرحله، هم حق حق را ادا ميکند و هم حق خلق را. عارف واصل به اين مقام استکه توان دستگيري از ديگران را نيز مييابد و به ميان خلق ميآيد تا آنها را حقاني سازد.»[11]
در واقع بر خلاف محجوبين از درگاه الهي، که به واسطه اين دوري، از شهود حق محرومند و بر خلاف مجذوبين در جمال حق، که با شهود حق، از خلق در حجابند، سالکيکه به اين مقام دست پيدا ميکند از هيچ يک از حق و خلق به واسطه ديگري در حجاب نيست.
جناب قيصري در ادامه آنچه از رسائل او نقل کرديم در رابطه با اين مقام، که از آن با نام «فرق بعد از جمع» و «صحو بعد از محو» ياد ميکند، ميفرمايد:
«اما اگر [سالکي که به مقام جمع واصل شده و فاني در حق گشته] مجذوب نشد و بر عقلش مه مميز بين اشياست باقي ماند، در صورتيکه لطف الهي او را دريابد و از وقوع در زندقه و اباحي گري و ظهور به حکم طبيعت محضهاش حفظش کند و با اين حال که همه را حق ميبيند، او را از انجام تکاليف شرعي خارج نکند، در مقام خود تمکن يافته و داخل در مقام «فرق بعد از جمع» ميشود. در نتيجه خلق و حق را با هم مشاهده ميکند. بدون آنکه به واسطه يکي از آن دو، از ديگري محجوب شود. و اين بهخاطر شهود او وحدت را در عين کثرت و کثرت را در عين وحدت است.
پس اگر[در مورد موجودات] بگويد «همه حقاند» راست گفته و اگر بگويد «همه خلقاند» راست گفته و اگر بگويد«حق و خلقاند با هم» راست گفته است. گاهي بين کثرات، در يک حکم جمع مينمايد و گاهي با حکمي بين آنها فرق ميگذارد... و اين«فرق بعد از جمع» موسوم به «صحو بعد از محو»...خلوت و جلوت و جدايي از خلق ودرآميختگي با آنان نزد صاحب اين مقام يکسان است؛ بهخاطر عدم احتجاب بالحق او از خلق و احتجاب بالخلق او از حق.
پس هنگاميکه خلق را به چيزي امر ميکند ادب با ايشان او را حفظ کرده و امر نميکند مگر به مقتضاي مراتب آنها و به آنچه حق از او در در آن مراتب طلب ميکند و از آن تعدي نميکند. و در اين هنگام ملازم مقام جمع عبوديت ميگردد و جز عجز و کوتاهي و فقر و نياز به خود نسبت نميدهد. بر خلاف کسيکه در« مقام جمع» است؛ زيرا او به خاطر غلبه احديت بر خود، اسماي الهي را بر خودش اطلاق نموده و صفات رحماني و افعال رباني را به خود نسبت ميدهد و هر آنچه را از غير او صادر ميشودصادر از ناحيه خود ميبيند. چه خير باشد و چه شر. و به خاطر تمکنش در مقام فرق بعد از جمع و ملازمت با مقام عبوديت و حفظ ادب با حضرت الهيه، مقام فرق بعد از جمع برتر از مقام جمع گرديده است»[12]
مقام فناء و بقاء بعد الفناء را ميتوان در يکي از تقسيمات معروف سلوک، يعني اسفار اربعه به روشني مشاهده نمود.
صدر الدين شيرازي در معرفي اين سفرها ميگويد:
«وَ اعْلَمْ أنَّ لِلسَّلّاكِ مِنَ الْعُرَفاءِ وَ الأوْلياءِ أسْفاراً أرْبَعَةً:
أَحَدُها السَّفَرُ مِنَ الْخَلْقِ إلَى الْحَقِّ. وَ ثَانيها السَّفَرُ بِالْحَقِّ فى الْحَقِّ. وَ السَّفَرُ الثَالِثُ يُقابلُ الاوَّلَ لِانَّهُ مِنَ الْحَقِّ إلَى الْخَلْقِ بِالْحَقِّ. وَ الرّابِعُ يُقابلُ الثّانىَ مِنْ وَجْهٍ لِانَّهُ بِالْحَقِّ فى الْخَلْقِ.»[13]
«سالکان عارف و اولياي خدا، چهار سفر معنوي را ميپيمايند:
سفر اول: سفر از خلق به سوي حق(سفر الي الحق)
سفر دوم: سفر در حق[ و اسمها و صفتهاي او و تخلق به آنها] با وجود حقاني(سفر في الحق و بالحق)
سفر سوم: سفر از حق به سوي خلق با وجود حقاني(سفر الي الخلق بالحق)
سفر چهارم: سفر در خلق با وجود حقاني(سفر في الخلق بالحق)»
انسان سالک، با شروع در سفر دوم، به واسطه غورش در اسماء و صفات حقتعالي، وجود حقاني پيدا ميکند و به نور حق منور ميگردد. و در اين سفر استکه مقام«فناء» رخ ميدهد. و در سفر سوم، انسان سالک به موطن کثرات باز ميگردد و با آنها با نگاه حقاني، تعامل دارد. به تعبيري در همه آنها، ذات حق، صفات وي و افعالش را مشاهده ميکند. و در اين سفر است که به مقام «بقاء بعد الفناء» دست پيدا ميکند.
آقا محمد رضا قمشهاي به اين دو مقام در ضمن اسفار اربعه، چنين اشاره ميکند:
«بدانکه سفر، حرکت از موطن يا موقف است،درحاليکه (رهنورد) با پيمودن مراحل و پشت سر نهادن منازل، روي به سوي مقصود دارد؛ و آن( بر دو قسم است.صوري، که بينياز از بيان است و معنوي، که بنا به اعتبار اهل شهود چهار قسم است:
اول، سفر « من الخلق الي الحق» به واسطه برطرف شدن حجابهاي ظلماني و نوراني که بين سالک و حقيقت اوست؛ حقيقتي که از ازل تا ابد با اوست. و اگر خواستي بگو با ترقي از مقام نفس به سوي قلب . از مقام قلب به سوي مقام روح و از مقام روح به سوي مقصد اقصي و بهجت کبري، و آن بهشت نزديک شده براي پرهيزگاران، در سخن خداي تعالي است: «و ازلفت الجنه للمتقين»،[شعراء،90]؛ يعني پرواپيشگان ومتقين از آلودگيهاي مقام نفس، که حجابهاي ظلماني است و از نورهاي مقام قلب و روشنيهاي مقام روح، که حجابهاي نورانی است؛ زیرا مقامات کلی برای انسان این سه است (نفس، قلب و روح) واینکه گفته شده «بین عبد و رب هزار حجاب است» به این سه مقام کلی بر میگردد.
پس هرگاه سالک با برطرف کردن حجابهای ذکر شده به مقصود رسید، جمال حق را مشاهده کرده و در ذاتش فانی ميگردد. و چه بسا به آن، مقام فنای در ذات گفته شود و در همین مقام، سرّ،خفی و اخفی است؛ اما اینها از سفر دوم هستند که به زودی بیان میکنیم. گاهی به جهت نظر به تفصیل شهود معقولات، عقل در مقام روح اعتبار میشود. در نتیجه مقامات هفت تا میگردد: مقام نفس، مقام قلب، مقام روح، مقام سرّ، مقام خفی و مقام اخفی. این مقامات، به اعتبار ملکه بودن آن حالت(نفسانی، قلبی، عقلی و...)برای سالک، بدین اسمها نامیده شدهاند. لذا اگر آن حالات، ملکه نباشد مقام نامیده نمیشود. این مقامات همان مراتب ولایت و شهرهای عشق و محبتند که عارف قيومي مولوی رومی به آن اشاره کرده است:
هفت شهر عشق را عطار گشت/ ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
پس هرگاه سالک ذات خود را در حقتعالی فانی کرد سفر اولش به پایان میرسد و وجودش حقانی میگردد و محو بر او عارض شده و شطح از او سر میزند . پس حکم به کفرش شده و حد بر او جاری میشود.
اما اگر عنایت الهی او را دریابد، محوش زایل شده و مشمول صحو میگردد؛ (از این روي به گناه و عبودیتش پس از اظهار ربوبیت اقرار میکند.(به عنوان نمونه) بایزید بسطامی گفت: خدایا اگر روزگاری گفتم«سبحان ما اعظم شأنی»پس من امروز کافر مجوسیام و زنار میگسلم و می گویم: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله»شاید کلام از آنچه بود خارج شد و اگر اطناب مایه ملالت نبود و استماع باعث رنجش نمیشد، سخن را درباره سفر اول ادا میکردم. اما در اینجا آنچه تقریر کردیم تو را کفایت میکند.
سپس (سالک)با تمام شدن سفر اول، شروع در سفر دوم میکند و آن سفر « من الحق الی الحق بالحق» است. سفر دوم بالحق است. زیرا سالک «ولی» گشته و وجودش حقانی گردیده است. پس شروع میکند در سلوک از موقف ذات به سوی کمالات. یکی پس از دیگری، تا همه صفات و کمالات را مشاهده کند. مگر آنچه نزد حق، مستاثر است. در نتیجه ولایتش تمام گشته و ذات، صفات و افعالش، در ذات حق و صفات و افعال او فانی میگردد. پس به واسطه حق میشنود. و به واسطه او میبیند و به واسطه او راه میرود و بواسطه او کاری انجام میدهد.
سرّ، فنای در ذات است و خفی، فنای صفات و افعال او و اخفی،فنای از فنای اوست. و اگر خواستی بگو،سرّفنای در ذات است و آن منتهای سفر اول و آغاز سفر دوم است.خفی، فنای در الوهیت است. و اخفی، فنای از دو فناست.
پس دایره ولایت تمام گشته و سفر دوم به پایان میرسد و فنای او منقطع شده و شروع در سفر سوم میکند. و آن سفر« من الاحق الی الخلق بالحق» است.
سالک از این موقف، در مراتب افعال(در قوس نزول) سلوک میکند. محو او زایل شده و صحو تام برایش حاصل میشود. و به بقای خداوند باقی میگردد. و در عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت مسافرت میکند و همه این عوالم را با اعیان و لوازمش مشاهده میکند .و بهرهای از نبوت برايش حاصل شده، آنگاه از معارف ذات حقتعالي و صفات و افعال او خبر ميدهد اما نبوت تشريعي ندارد؛ زيرا جز از خداي تعالي و صفات و افعال او خبر نميدهد و نبي ناميده نميشود و احکام و شرايع را از نبي مطلق دريافت کرده و از او پيروي ميکند. در اين هنگام سفر او به پايان رسيده و.....»[14]
بنابراين «فناء» و «بقاء بعد الفناء» با مراتبي که دارد، حقايق و شهوداتي را گويند که عارف پس از سلوک در مراتب پيچيده طريقت و با زدودن قيدها و خرق حجابها به آن دست پيدا ميکند.
[/HR]
[1].لسان العرب،ج15،ص164
[2] .التحقيق ان الاصل الواحد في الماده [اي: الفني] هو زوال ما به قوام الشيء من خصوصياته و امتيازاته. و هو قبل الانعدام فانه زوال الذات الشيء بالکليه. التحقيق في کلمات القرآن، ج9،ص145.
[3] . طيقات الصوفيه و يليه ذکر النسوه المتعبدات الصوفيات،(سلمي)ج1،ص183
[4] . تهذيب الاسرار في اصول التصوف،ص353
[5] .تذکره الاولياء ص199
[6] .ر.ک: الفتوحات المکيه، ج2،ص512
[7] . رسائل قيصري،(التوحيد و النبوه و الولايه)صص33-31
[8] .طريق عرفان(ترجمه رساله الولايه)، ص: 63
[9] .شرح منازل السائرين،(کاشاني)،ص384
[10] .شرح اصطلاحات التصوف،ص65
[11] .مباني و اصول عرفان نظري، ص70
[12] . رسائل قيصري،(التوحيد و النبوه و الولايه)صص34-33
[13] . الحکمه المتعاليه في السفار الاربعه، ج1،ص13
[14] . مجموعه آثار حکيم صهبا، ص212-209
باسمه الحق
با تشکر از توضیحات بسیار خوب و شرح مفصلی که از مقام فنا بیان فرمودید.
دو تا از مهم ترين ويژگيها و محوريترين مفاهيميکه در اين مقام، همه ويژگيها حول آن در گردش هستند «وجود حقاني» سالک . به تعبيري«بالحق» بودن افعال، صفات و ذات سالک، و «سريان» او در مراتب موجودات است «در اين مرحله، ديگر عارف، با جذب شدن در درياي وصال حق و وحدت محض، از کثرت نفس الامري تجليات به يکباره غافل نميشود. او در اين مرحله، هم حق حق را ادا ميکند و هم حق خلق را.
سخن فوق را از حضرت علامه طباطبایی نقل فرمودید.
«اما اگر [سالکي که به مقام جمع واصل شده و فاني در حق گشته] مجذوب نشد و بر عقلش مه مميز بين اشياست باقي ماند، در صورتيکه لطف الهي او را دريابد و از وقوع در زندقه و اباحي گري و ظهور به حکم طبيعت محضهاش حفظش کند و با اين حال که همه را حق ميبيند، او را از انجام تکاليف شرعي خارج نکند،
و فرمایش فوق هم سخن ابن عربی است.
فرمایش ذیل هم سخن حضرت امام خمینی رحمة الله علیه در شرح چهل حدیث است:
"بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی شود مگر آن که ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقّه نشود، هیچ یک از اخلاق حسنه از برای او پیدا نشود و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت بر او منکشف شود و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود."
لذا عرض بنده سؤال درباره مقام فنا نیست بلکه این است که اگر سالک حقیقتا به این مقام رسیده
باشد عمل به شریعت از او فوت نخواهد شد.ما در زندگی سلوکی کدامیک از بزرگان عرفان شیعی
شنیده،دیده و یا خوانده ایم که سهوا و بی اختیار و به خاطر ربوده شدن عقل در اثر تجلیات جمالی
حق شریعت از او فوت شده است؟!
در کلام حضرت علامه چنین چیزی نبود همینطور در فرمایشات حضرت امام(ره).به همین دلیل است که
حقیر خواستار بررسی این مسئله از دیدگاه عرفان شیعی و از منظر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستم.
باسمه الحقبا تشکر از توضیحات بسیار خوب و شرح مفصلی که از مقام فنا بیان فرمودید.
سخن فوق را از حضرت علامه طباطبایی نقل فرمودید.
و فرمایش فوق هم سخن ابن عربی است.فرمایش ذیل هم سخن حضرت امام خمینی رحمة الله علیه در شرح چهل حدیث است:
"بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی شود مگر آن که ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقّه نشود، هیچ یک از اخلاق حسنه از برای او پیدا نشود و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت بر او منکشف شود و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدّب به آداب ظاهره خواهد بود."
لذا عرض بنده سؤال درباره مقام فنا نیست بلکه این است که اگر سالک حقیقتا به این مقام رسیده
باشد عمل به شریعت از او فوت نخواهد شد.ما در زندگی سلوکی کدامیک از بزرگان عرفان شیعی
شنیده،دیده و یا خوانده ایم که سهوا و بی اختیار و به خاطر ربوده شدن عقل در اثر تجلیات جمالی
حق شریعت از او فوت شده است؟!
در کلام حضرت علامه چنین چیزی نبود همینطور در فرمایشات حضرت امام(ره).به همین دلیل است که
حقیر خواستار بررسی این مسئله از دیدگاه عرفان شیعی و از منظر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستم.
باسمه تعالی
لطفا خلط مبحث نفرمایید
هیج یک از بزرگان عرفان حقیقی منکر این مطلب نیستند که از شریعت در حالت معمولی به هیچ عنوان نمی توان لحظه ای دست کشید. خود ابن عربی بارها به همین مطلب تصریح کرده و کلام حضرت امام هیچ منافاتی با حالات عقلاء المجانین ندارد. منتها خیلی خوب دقت بفرمایید که بحث عقلاء المجانین در حالت غیر اختیاری و سهوی است که در این حالت تکلیفی ندارند که شرط تکلیف داشتن عقل است و البته وقتی از این حالت خارج شوند قطعا سالک الی لله به تکلیف عمل می کند.
لطفا به این تاپیک هم مراجعه بفرمایید:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=20108&page=8
موفق باشید.
باسمه الحلیم
لطفا خلط مبحث نفرمایید
لطفا عرایض حقیر را خلط مبحث تلقی نفرمایید حضرت استاد!
بنابر نقلی که از ابن عربی بیان فرمودید:
«اما اگر [سالکي که به مقام جمع واصل شده و فاني در حق گشته] مجذوب نشد و بر عقلش مه مميز بين اشياست باقي ماند، در صورتيکه لطف الهي او را دريابد و از وقوع در زندقه و اباحي گري و ظهور به حکم طبيعت محضهاش حفظش کند
سالک ممکن است در این مرحله از سلوک گرفتار زندقه و اباحه گری شود(بی اختیار).
عرض بنده این است آیا در عرفان شیعی و در آموزه های اهل بیت علیه السلام چنین حالی در چنین منزل و مقامی گزارش
شده است یا خیر؟
و مطلب دیگر اینکه این موضوع از آنجایی اهمیت دارد که جناب اویس را جزء عقلاء المجانین شمرده اند،آیا ایشان بی اختیار
تکالیف شرعیشان را انجام نمی دادند؟ چنین گزارشی از حالات وی به ما رسیده است؟
اهمیت قضیه آنجایی بیشتر می شود که رسول خدا (ص) و محبت و تأیید ضمنی ایشان از جناب اویس مطرح می گردد.
استاد گرامی عرفان نظری مقدمه ی عمل است،و شاید کسی که در این وادیها سیر می کند و قصد
دارد مبنای حیاتش را سیر و سلوک علمی و عملی عرفانی شیعی قرار دهد از این تصمیم منصرف شود چون بیم آن دارد
که لطف خدا شامل حالش نشده و در وادی کفر و زندقه و اباحی گری بیفتد!
سؤالات حقیر از این باب است.
با تشکر
باسمه الحلیملطفا عرایض حقیر را خلط مبحث تلقی نفرمایید حضرت استاد!
بنابر نقلی که از ابن عربی بیان فرمودید:
سالک ممکن است در این مرحله از سلوک گرفتار زندقه و اباحه گری شود(بی اختیار).
عرض بنده این است آیا در عرفان شیعی و در آموزه های اهل بیت علیه السلام چنین حالی در چنین منزل و مقامی گزارش
شده است یا خیر؟
و مطلب دیگر اینکه این موضوع از آنجایی اهمیت دارد که جناب اویس را جزء عقلاء المجانین شمرده اند،آیا ایشان بی اختیار
تکالیف شرعیشان را انجام نمی دادند؟ چنین گزارشی از حالات وی به ما رسیده است؟
اهمیت قضیه آنجایی بیشتر می شود که رسول خدا (ص) و محبت و تأیید ضمنی ایشان از جناب اویس مطرح می گردد.
استاد گرامی عرفان نظری مقدمه ی عمل است،و شاید کسی که در این وادیها سیر می کند و قصد
دارد مبنای حیاتش را سیر و سلوک علمی و عملی عرفانی شیعی قرار دهد از این تصمیم منصرف شود چون بیم آن دارد
که لطف خدا شامل حالش نشده و در وادی کفر و زندقه و اباحی گری بیفتد!
سؤالات حقیر از این باب است.
با تشکر
باسمه تعالی
بنده پاسخ شما را دادم، و اصلا بحث کفر و الحاد نیست.
لطفا تأمل بیشتری در پاسخ ها و تاپیک های ارجاعی بفرمایید.
و در اين هنگام اگر مجذوب انوار الهي که -بر عقول و اوهام چيره است- شود به سرگشتگان دائم در جمال خداوند سبحان[نظير ملائکه مهيمه] ملحق ميشود، اگر انجذابش دوام يابد. و اگر انجذاب او ادامه نيافت بلکه مدتي از زمان بود، در حکم ايشان[ملائکه مهيمه] ميباشد.»[7]
با سلام
ببخشید استاد من متوجه نشدم، این که هر دوتاش در هر صورت «ملائکه مهيمه» شد که، نشد؟:Gig:
با سلام
ببخشید استاد من متوجه نشدم، این که هر دوتاش در هر صورت «ملائکه مهيمه» شد که، نشد؟:Gig:
باسمه تعالی
روی کلمه «در حکم ایشان» دقت بفرمایید.
باسمه تعالی
روی کلمه «در حکم ایشان» دقت بفرمایید.
باسلام
میشه توضیح بیشتری بدین؟ «در حکم ایشان»یعنی چی ؟! چه تفاوتی باهم دارن؟
باسلام
میشه توضیح بیشتری بدین؟ «در حکم ایشان»یعنی چی ؟! چه تفاوتی باهم دارن؟
باسمه تعالی
در حکم ایشان بودن در مقابل مانند ایشان بودن است.
یعنی مانند آن ملائکه مهیمه کاملا از خود بیخود نیستند، بلکه از آن حالت برگشته اند، منتها مانند انسان های معمولی هم نیستند بلگه رگه هایی از آن حالت هیمان و بیخودی هنوز در آن ها وجود دارد.
موفق باشید
پرسش
اصطلاحی است به نام «عقلاء المجانین»، اینگونه افراد با توجه به اینکه عقل از آنها سلب شده ؛ آیا راهی برای ادامه سلوکشان دارند؟
پاسخ:
آنها در همان حالتی هم که هستند مشغول سلوک هستند منتها نوع سلوک فرق می کند. مانند ملائکه مهیمین که در همیان هستند و آنقدر غرق در عبادت هستند که اصلا مخاطب به خطاب سجده قرار نگرفتند «استکبرت ام کنت من العالین (1) آيا تكبر و نخوت كردى يا از فرشتگان بلند رتبه عالم قدس اعلا بودى (كه نمى بايست سجده كنند)؟»
البته اگر از این حالت برگردند مجددا می توانند به سلوک عادی (در قالب نماز، روزه، ذکر) بپردازند.
باید دانست هیج یک از بزرگان عرفان حقیقی منکر این مطلب نیستند که از شریعت در حالت معمولی به هیچ عنوان نمی توان لحظه ای دست کشید، منتها بحث عقلاء المجانین در حالت غیر اختیاری و سهوی است که در این حالت تکلیفی ندارند که شرط تکلیف، داشتن عقل است و البته وقتی از این حالت خارج شوند قطعا سالک الی لله به تکلیف عمل می کند.
پی نوشت:
1.ص/75.