جمع بندی خدا چگونه با موجودات بالا سخن می گوید؟
تبهای اولیه
سلام
موجودات عالم بالا جسم نیستند پس مثل ما زبان و حنجره ندارند.خدا هم که فرا مادی است.و همه این را می پذیریم.
سخن گفتن خدا با موجودات بالا چگونه است؟مثلا خدا چگونه پیام خود را به جبرئیل و اسرافیل و ... می فرسته؟ آیا سخن خدا متناسب با عوالم عقل است که چگونگی آنب رما معلوم نیست؟
سوال دیگر اینکه قرآن هم تکلم خداست.و ما شکل مکتوب قرآن را می خوانیم.چگونه خدا این کلمات را به جبرئیل داده و جبرئیل بر پیامبر نازل کرده؟
با تشکر
با سلام خدمت شما دوست گرامی
همان گونه که بیان کردید خدا چون ماده نیست حنجره و زبان ندارد و کلام و صوت مادی مانند آنچه که ما انسان ها داریم ندارد. لیس کمثله شیء.
لیکن خداى تعالى تکلم با آثار و خواص خود را دارد، ولى آن حد اعتبارى را که در تکلم معهود بشرى است، ندارد،
در مورد قول خدا با ملائکه به خاطر اینکه وجودشان از سنخ وجود ما انسانها نیست، یعنى حیوانى اجتماعى نیستند، و همانند ما از راه تحصیل علم، تکامل تدریجى ندارند. باید قول معنایى دیگر داشته باشد، در ما انسانها قول عبارت بود از استخدام صوت اما ملائکه و بطورى که از کلام خداى سبحان بر مىآید چنین وجودى ندارند، پس قطعا سخن گفتن خدا با آنان طورى دیگر است.
از اینجا روشن مىشود که سخن گفتن خود فرشتگان با یکدیگر از راه استخدام صدا و استعمال لغتهایى در برابر معانى نیست و بنا بر این وقتى خدا می خواهد با فرشته ای و یا یک فرشته مىخواهد با فرشتهاى دیگر سخن بگوید و مقاصد خود را به او بفهماند، اینطور نیست که مانند ما، بدنى و سرى و در سر دهنى و در دهان زبانى داشته باشد، و آن زبان صدا را قطعه قطعه نموده، از هر چند قطعه اش لفظى در برابر مقصد خود درست کند، و شنونده اى هم سرى و در سر سوراخى بنام گوش و داراى حس شنوایى و در پشت آن، دستگاه انتقال صوت به مغز داشته باشد، تا سخنان گوینده را بشنود، و این پر واضح است.
اما هر چه باشد بطور مسلم در بین این مخلوق، حقیقت معناى سخن گفتن و سخن شنیدن هست، و اثر قول و مخصوصا فهم، معناى مقصود و ادراک آن را دارد، هر چند که قولى چون قول ما ندارند.
دراصول کافى از ابى بصیر روایت آورده که گفت: از امام صادق (ع) شنیدم که مىفرمود: خداى عز و جل همواره، عالم به ذات خود بود، در حالى که هیچ معلومى نبود، و همواره قادر به ذات خود بود، در حالى که مقدورى نبود، عرضه داشتم: فدایت شوم پس باید همواره متکلم هم باشد؟ فرمود: نه، کلام امرى حادث است، خداى عز و جل بود در حالى که متکلم نبود (چون کسى نبود تا با او تکلم کند)، و سپس کلام را ایجاد کرد « اصول کافى، ج 1، ص 107 کتاب التوحید باب صفات الذات».
و در احتجاج از صفوان بن یحیى روایت آورده که گفت: ابو قره محدث در ضمن سؤالاتش از حضرت رضا ع، عرضه داشت: فدایت شوم، پس بفرمائید که سخن گفتن خدا با موسى چگونه بود؟ فرمود: خدا بهتر مىداند که با چه زبانى با او سخن گفت، با سریانى یا عبرانى؟ ابو قره دست برد و زبان خود را گرفته، عرضه داشت: منظورم این زبان است، (یعنى سؤالم از این است که مگر خدا هم زبانى گوشتى دارد) حضرت رضا فرمود:سبحان اللَّه، خدا از آنچه که تو مىگویى منزه است، و معاذ اللَّه از این که خدا شبیه به خلق خود شود، و یا مثل خلقش تکلم کند، ولى خداى سبحان همانطور که لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ هیچ چیز شبیه او نیست، همچنین هیچ متکلمى هم شبیه او نیست، عرض کرد، توضیح دهید، فرمود:سخن گفتن خالق با مخلوق خود مانند سخن گفتن مخلوقى با مخلوق دیگر نیست، یعنى از راه قطعه قطعه کردن صدا به وسیله دهان و زبان نیست، بلکه تنها به این است که سخن را ایجاد کند، همانطور که هر موجودى را با فرمان کن ایجاد مىکند و فرمان او همان مشیت او است، گفتگویى که با موسى کرد یعنى اوامر و نواهى او به موسى، از همین باب بود، نه اینکه چون ما به وسیله تردد نفس و قطعه قطعه کردن آن باشد (تا آخر حدیث). « احتجاج، ج 2، ص 184»
و در نهج البلاغه خطبهاى از امیر المؤمنین ع آورده که در آن فرموده: خداى تعالى متکلمى است بدون اینکه سخن با اندیشه بگوید، و اراده کنندهاى است بدون عزم (تا آخر خطبه). « نهج البلاغه صبحى صالح، ص 258، خطبه 179» و نیز در نهج البلاغه در خطبهاى از آن جناب آمده: همان خداى تعالى که به نوعى با موسى تکلم کرد و آیاتى عظیم، نشان او داد، اما بدون ادوات، و نطقى بدون حلق و حنجره (تا آخر خطبه). « نهج البلاغه صبحى صالح، ص 262، خطبه 182»
اخبارى که در این معنا از ائمه اهل بیت ع رسیده بسیار زیاد است، و همه یک چیز مىگویند، از این هم که بگذریم آنچه را که کتاب و سنت کلام خدا خوانده، صفت فعل است، نه صفت ذات.
(ترجمه المیزان، ج2، صص: 477-496)
در بحث های صفات الهی نیز این بحث می شود که خدا چگونه تکلم می کند در حالی که جسم نیست و خدا چگونه با پیامبران سخن می گوید و ...
در بحث صفات الهی این نکته را متکلمین بیان می کنند که : در اینگونه صفات که شائبه جسمانیت برای خدا دارد یک قاعده عقلی اجرا می شود : "خذ الغایات و الترک المبادی" یعنی در این گونه صفات باید آن نتیجه صفت را برای خدا ثابت کرده و مبادی و مقدمات را رها کنیم در صفاتی مانند سمیع بصیر متکلم و ... اگر بخواهیم سمع و بصر و کلام را برای خدا به معنای خاص خود برای او ثابت کنیم مشکلات جسمانیت پیش می اید بنا بر این غایت این افعال و صفات را برای خدا ثابت می کنیم و مبادی آنها را ترک می گوییم غایات این صفات در سمعیع و بصیر همان علمی است که از مسموع و مبصر برای خدا حاصل است و کلام در مورد خدا نیز به همین ترتیب است مبادی صدور کلام از خدا که همان صوت صادر از حنجره و .. است را از کلام نفی می کنیم و نتیجه آن را که همان مفاهمه است را از کلام الهی نفی می کنیم.
البته به صورت مجمل باید عرض کنیم که کلام به دو صورت برای خدا در قرآن بیان شده یکی کلام و قول تکوینی و یک کلام و قول گفتاری .
قول خدا در مورد تکوینیات عبارت شد از خود آن موجود تکوینى، که خدا ایجادش کرد، پس موجودات عالم در عین اینکه مخلوق خدایند قول خدا هم هستند، براى اینکه خاصیت قول در آنها هست، خاصیت قول این است که غیر مرا به آنچه در قلب من است آگاه مىسازد، مخلوقات خدا هم با خلقت و وجود خود بر خواست خدا دلالت مىکنند، و این پر واضح است که به حکم دو آیه سوره یس و مریم، وقتى خدا چیزى را اراده مىکند و مىفرماید موجود شو حتى کلمه باش هم بین خدا و آن چیز واسطه نیست، و غیر از وجود خود آن چیز هیچ امر دیگرى دست اندر کار نیست، پس هستى آن چیز، بعینه، قول خدا و باش خدا است، پس قول خدا در تکوینیات عین همان خلقت وایجاد است، که آن نیز عین وجود است، و وجود هم عین آن چیز است
اما در غیر تکوینیات از قبیل سخن گفتن با یک انسان، مثلا باید دانست که قول خدا عبارت است از ایجاد امرى که باعث پدید آمدن علمى باطنى در انسان و حتی ملائکه مى شود، علم به اینکه فلان مطلب چنین و چنان است، حال یا به اینکه خداى تعالى صدایى در کنار جسمى ایجاد کند، و انسانى که پهلوى آن جسم ایستاده، مطلب را بشنود و بفهمد، و یا به نحوى دیگر که ما نه آن را درک مىکنیم، و نه مىتوانیم کیفیت تاثیرش را در قلب پیامبر تصور نمائیم، و نمىدانیم چگونه خداى تعالى به پیامبرى از پیامبران خود مى فهماند که مثلا فلان مطلب چنین و چنان است، اما اینقدر مىدانیم که قول و کلام خدا با پیامبر خود، حقیقت معناى قول و کلام را دارد.
سلام
قرآن که کلام خداست از کدام مرتبه وجود نازل شده؟
منظورم اینه که از مرتبه عنقای مغرب ( غیب الغیوب) یا از مرتبه اسمای الهی؟
سلام
موجودات عالم بالا جسم نیستند پس مثل ما زبان و حنجره ندارند.خدا هم که فرا مادی است.و همه این را می پذیریم.
سخن گفتن خدا با موجودات بالا چگونه است؟مثلا خدا چگونه پیام خود را به جبرئیل و اسرافیل و ... می فرسته؟ آیا سخن خدا متناسب با عوالم عقل است که چگونگی آنب رما معلوم نیست؟
سوال دیگر اینکه قرآن هم تکلم خداست.و ما شکل مکتوب قرآن را می خوانیم.چگونه خدا این کلمات را به جبرئیل داده و جبرئیل بر پیامبر نازل کرده؟
با تشکر
سلام
کلام القای معناست یا به کلمه و عبارت یا به تلفظ نفسی یا به خود معنا یا به اشهاد
در عالم ماده که صوت محور تکلم است کلمات واسطه انتقال معنا هستند اما در عالم معنا دیگر نیازی به کلمات نیست بلکه با تلفظ نفسی یا به القای خود معناست
یک صورت دیگر هم اشهاد است به این نحو که مقصود به شهود درآورده شود
ترکیبی از اشهاد و القای معنا نیز می تواند صورت گیرد
به نظر می رسد اشهاد بالاترین مرتبه باشد و این اشهاد است که در تنزل بصورت القای معنا و تلفظ نفسی در می آید
پس می توان نتیجه گرفت که خدای متعال حقایق را بصورت اشهاد و القای معنا به جبرییل یا قلب نبی اکرم تنزل داده سپس در مراتب نازلتر بصورت تلفظ نفسی تحقق یافته و در نهایت بصورت کلمات و عبارات به همگان عرضه شده است.
یا علام
سلام
قرآن که کلام خداست از کدام مرتبه وجود نازل شده؟
منظورم اینه که از مرتبه عنقای مغرب ( غیب الغیوب) یا از مرتبه اسمای الهی؟
در ابتدا باید اشاره شود در نهج البلاغه درباره گروههای مختلف ملائکه از جمله آمده است:
«ومنهم اُمناء على وحیه وألسنة إلى رُسُله؛(1) گروهی از فرشتگان امینان وحی و زبان او به سوی پیامبراناند و پیوسته برای رساندن حکم و فرمانش در رفت آمدند».
از این کلام حضرت معلوم میشود که تعدادی از فرشتگان در امر آوردن وحی و بیان احکام خدا برای انبیا نقشی داشتهاند.
حال باید گفت : امیرمؤمنان(ع) میگوید:
«رسول الله(ص) خطاب به جبرئیل فرمود: «فمن أین تأخذ الوحی؟» فقال: آخذه من إسرافیل، فقال: «ومِن أین یأخذه إسرافیل؟» قال یأخذ من ملک فوقه من الروحانیّین. قال: «فمن أین یأخذ ذلک الملک؟» قال یقذف فی قلبه قذفاً، فهذا هو وحی وهو کلام الله؛(2)
از کجا وحی را میگیری؟ گفت: از اسرافیل میگیرم، بعد حضرت فرمود:
اسرافیل از کی میگیرد؟ جبرئیل گفت: از فرشتهای بالاتر از خود میگیرد. فرمود: آن فرشته از کی میگیرد؟ جبرئیل گفت: وحی به نحوی خاص در قلب او القا و افاضه میشود، پس این وحی و کلام خداوند است».
از این گونه روایات معلوم میشود که گرچه پیامبر وحی را از جبرائیل میگرفته ، چنان که در قرآن کریم تصریح شده .(3) ولی گویا جبرئیل وحی را به طور مستقیم از خداوند نمیگرفته است، بلکه وسایط دیگر نیز در کار بودهاند، از این رو برخی از علمای بزرگ با استفاده از روایات تصریح کرده:
میان دو چشم اسرافیل لوحی است، هر گاه خداوند اراده کرد که به وحی تکلم نماید، حقایق وحیانی بر آن لوح نقش میبندد، آن گاه اسرافیل آن را به میکائیل القا میکند و میکائیل آن را به جبرئیل القا مینماید و جبرئیل آن را به پیامبر القا میکند.(4)
طبق این روایات و گفتهها غیر از جبرئیل فرشتگانی دیگری نیز در آوردن وحی به پیامبران نقشی داشته اند، ولی تعداد آن ها در جایی ذکر نشده است.
پینوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
2. التوحید، ص 264.
3. شعراء (26) آیه 193 و 194 و نیز بقره (2) آیه 97.
4. مصنفات شیخ مفید، ج 5، ص 81 و 120.
با تشکر از کارشناس صادق که این مطلب را لطف فرمودند
سوال:
خداوند چگونه با جبرئیل و اسرافیل صحبت میکرد؟
پاسخ:
همان گونه که بیان کردید خدا چون ماده نیست حنجره و زبان ندارد و کلام و صوت مادی مانند آنچه که ما انسان ها داریم ندارد. "لیس کمثله شیء"(1)
لیکن خداى تعالى تکلم با آثار و خواص خود را دارد، ولى آن حد اعتبارى را که در تکلم معهود بشرى است، ندارد،
در مورد قول خدا با ملائکه به خاطر اینکه وجودشان از سنخ وجود ما انسانها نیست، یعنى حیوانى اجتماعى نیستند، و همانند ما از راه تحصیل علم، تکامل تدریجى ندارند. باید قول معنایى دیگر داشته باشد، در ما انسانها قول عبارت بود از استخدام صوت اما ملائکه و بطورى که از کلام خداى سبحان بر مىآید چنین وجودى ندارند، پس قطعا سخن گفتن خدا با آنان طورى دیگر است.
از اینجا روشن مىشود که سخن گفتن خود فرشتگان با یکدیگر از راه استخدام صدا و استعمال لغت هایى در برابر معانى نیست و
بنابراین وقتى خدا می خواهد با فرشته ای و یا یک فرشته مىخواهد با فرشته اى دیگر سخن بگوید و مقاصد خود را به او بفهماند، اینطور نیست که مانند ما، بدنى و سرى و در سر دهنى و در دهان زبانى داشته باشد، و آن زبان صدا را قطعه قطعه نموده، از هر چند قطعه اش لفظى در برابر مقصد خود درست کند، و شنونده اى هم سرى و در سر سوراخى بنام گوش و داراى حس شنوایى و در پشت آن، دستگاه انتقال صوت به مغز داشته باشد، تا سخنان گوینده را بشنود، و این پر واضح است.
اما هر چه باشد بطور مسلم در بین این مخلوق، حقیقت معناى سخن گفتن و سخن شنیدن هست، و اثر قول و مخصوصا فهم، معناى مقصود و ادراک آن را دارد، هر چند که قولى چون قول ما ندارند.
دراصول کافى از ابى بصیر روایت آورده که گفت: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که مىفرمود: خداى عز و جل همواره، عالم به ذات خود بود، در حالى که هیچ معلومى نبود، و همواره قادر به ذات خود بود، در حالى که مقدورى نبود، عرضه داشتم: فدایت شوم پس باید همواره متکلم هم باشد؟ فرمود: نه، کلام امرى حادث است، خداى عز و جل بود در حالى که متکلم نبود (چون کسى نبود تا با او تکلم کند)، و سپس کلام را ایجاد کرد (2).
و در احتجاج از صفوان بن یحیى روایت آورده که گفت: ابو قره محدث در ضمن سؤالاتش از حضرت رضا(علیه السلام)، عرضه داشت: فدایت شوم، پس بفرمائید که سخن گفتن خدا با موسى چگونه بود؟ فرمود: خدا بهتر مىداند که با چه زبانى با او سخن گفت، با سریانى یا عبرانى؟ ابو قره دست برد و زبان خود را گرفته، عرضه داشت: منظورم این زبان است، (یعنى سؤالم از این است که مگر خدا هم زبانى گوشتى دارد)
حضرت رضا (علیه السلام)فرمود:سبحان اللَّه، خدا از آنچه که تو مىگویى منزه است، و معاذ اللَّه از این که خدا شبیه به خلق خود شود، و یا مثل خلقش تکلم کند، ولى خداى سبحان همانطور که لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ هیچ چیز شبیه او نیست، همچنین هیچ متکلمى هم شبیه او نیست، عرض کرد، توضیح دهید،
فرمود:سخن گفتن خالق با مخلوق خود مانند سخن گفتن مخلوقى با مخلوق دیگر نیست، یعنى از راه قطعه قطعه کردن صدا به وسیله دهان و زبان نیست، بلکه تنها به این است که سخن را ایجاد کند، همانطور که هر موجودى را با فرمان کن ایجاد مىکند و فرمان او همان مشیت او است، گفتگویى که با موسى کرد یعنى اوامر و نواهى او به موسى، از همین باب بود، نه اینکه چون ما به وسیله تردد نفس و قطعه قطعه کردن آن باشد (تا آخر حدیث). (3)
و در نهج البلاغه خطبه اى از امیر المؤمنین (علیه السلام) آورده که در آن فرموده: خداى تعالى متکلمى است بدون اینکه سخن با اندیشه بگوید، و اراده کنندهاى است بدون عزم (تا آخر خطبه). (4) و نیز در نهج البلاغه در خطبه اى از آن جناب آمده: همان خداى تعالى که به نوعى با موسى تکلم کرد و آیاتى عظیم، نشان او داد، اما بدون ادوات، و نطقى بدون حلق و حنجره (تا آخر خطبه). (5)
اخبارى که در این معنا از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) رسیده بسیار زیاد است، و همه یک چیز مىگویند، از این هم که بگذریم آنچه را که کتاب و سنت کلام خدا خوانده، صفت فعل است، نه صفت ذات. (6)
در بحث های صفات الهی نیز این بحث می شود که خدا چگونه تکلم می کند در حالی که جسم نیست و خدا چگونه با پیامبران سخن می گوید و ...
در بحث صفات الهی این نکته را متکلمین بیان می کنند که : در اینگونه صفات که شائبه جسمانیت برای خدا دارد یک قاعده عقلی اجرا می شود : "خذ الغایات و الترک المبادی" یعنی در این گونه صفات باید آن نتیجه صفت را برای خدا ثابت کرده و مبادی و مقدمات را رها کنیم در صفاتی مانند سمیع بصیر متکلم و ... اگر بخواهیم سمع و بصر و کلام را برای خدا به معنای خاص خود برای او ثابت کنیم مشکلات جسمانیت پیش می اید
بنابراین غایت این افعال و صفات را برای خدا ثابت می کنیم و مبادی آنها را ترک می گوییم غایات این صفات در سمعیع و بصیر همان علمی است که از مسموع و مبصر برای خدا حاصل است و کلام در مورد خدا نیز به همین ترتیب است مبادی صدور کلام از خدا که همان صوت صادر از حنجره و .. است را از کلام نفی می کنیم و نتیجه آن را که همان مفاهمه است را از کلام الهی نفی می کنیم.
البته به صورت مجمل باید عرض کنیم که کلام به دو صورت برای خدا در قرآن بیان شده یکی کلام و قول تکوینی و یک کلام و قول گفتاری .
قول خدا در مورد تکوینیات عبارت شد از خود آن موجود تکوینى، که خدا ایجادش کرد، پس موجودات عالم در عین اینکه مخلوق خدایند قول خدا هم هستند، براى اینکه خاصیت قول در آنها هست، خاصیت قول این است که غیر مرا به آنچه در قلب من است آگاه مىسازد، مخلوقات خدا هم با خلقت و وجود خود بر خواست خدا دلالت مىکنند، و
این پر واضح است که به حکم دو آیه سوره یس و مریم، وقتى خدا چیزى را اراده مىکند و مىفرماید موجود شو حتى کلمه باش هم بین خدا و آن چیز واسطه نیست، و غیر از وجود خود آن چیز هیچ امر دیگرى دست اندر کار نیست، پس هستى آن چیز، بعینه، قول خدا و باش خدا است، پس قول خدا در تکوینیات عین همان خلقت وایجاد است، که آن نیز عین وجود است، و وجود هم عین آن چیز است
اما در غیر تکوینیات از قبیل سخن گفتن با یک انسان، مثلا باید دانست که قول خدا عبارت است از ایجاد امرى که باعث پدید آمدن علمى باطنى در انسان و حتی ملائکه مى شود، علم به اینکه فلان مطلب چنین و چنان است، حال یا به اینکه خداى تعالى صدایى در کنار جسمى ایجاد کند، و انسانى که پهلوى آن جسم ایستاده، مطلب را بشنود و بفهمد، و یا به نحوى دیگر که ما نه آن را درک مىکنیم، و نه مىتوانیم کیفیت تاثیرش را در قلب پیامبر تصور نمائیم، و نمىدانیم چگونه خداى تعالى به پیامبرى از پیامبران خود مى فهماند که مثلا فلان مطلب چنین و چنان است، اما اینقدر مىدانیم که قول و کلام خدا با پیامبر خود، حقیقت معناى قول و کلام را دارد.
منبع:
1- شوری 11
2- اصول کافى، ج 1، ص 107 کتاب التوحید باب صفات الذات
3- احتجاج، ج 2، ص 184
4- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 258، خطبه 179
5- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 262، خطبه 182
6- ترجمه المیزان، ج2، صص: 477-496