جمع بندی نفسی که نباید با آن مبارزه کرد
تبهای اولیه
سلام و عرض ادب
در مورد عزت نفس جستجو می کردم در سایتها به دو اصطلاح برخوردم
یکی خود حقیقی یا نفس واقعی و دیگری ناخود یا نفسی که باید با آن مبارزه کرد
گفته شده نفس واقعی حرمت داره و نباید باهاش مبارزه بشه و صوفیه کار اشتباهی می کردند که باهاش مبارزه می کردند
ولی آن نفس دومی باید ریاضت ببینه و شکسته بشه
لطفا یه توضیحی بدهید که این دو چه هستند و فرق بین این دو چیست
سلام و عرض ادبدر مورد عزت نفس جستجو می کردم در سایتها به دو اصطلاح برخوردم
یکی خود حقیقی یا نفس واقعی و دیگری ناخود یا نفسی که باید با آن مبارزه کرد
گفته شده نفس واقعی حرمت داره و نباید باهاش مبارزه بشه و صوفیه کار اشتباهی می کردند که باهاش مبارزه می کردند
ولی آن نفس دومی باید ریاضت ببینه و شکسته بشهلطفا یه توضیحی بدهید که این دو چه هستند و فرق بین این دو چیست
بسمه تعالی
نفس انسان یک حقیقت واحده است که شئون مختلفی دارد،اگر جنبه یا شأنی برای تعالی وی مانع بود باید با آن مبارزه کند،لذا باید با آن جنبه از نفس که امر به بدی می کند مبارزه کرد.
در اسلام برترین جهاد، جهاد با نفس است که در حدیث معروف پیامبر اکرم (ص) جهاد اکبر خوانده شده یعنى برتر از جهاد با دشمن که جهاد اصغر نام دارد، اصولا تا جهاد اکبر به معنى واقعى در انسان پیاده نشود در جهاد با دشمن پیروز نخواهد شد. در قرآن کریم صحنه هاى مختلفى از حضور پیامبران و اولیای الهی در میدان جهاد اکبر ترسیم شده است، که سرگذشت یوسف و داستان عشق آتشین همسر عزیز مصر یکى از مهم ترین آنها است. خداوند می فرماید: «قد أفلح من زکاها* وقد خاب من دساها»؛ «که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است.» (
جهاد با نفس یا جهاد اکبر در روایات
امام علی(ع): «جهاد النفس مهر الجنة»؛ «مبارزه با نفس، کابین بهشت است.»
امام علی (ع): «مجاهدة النفس شیمة النبلاء»؛ «مبارزه با نفس خصلت انسان های شریف و بزرگوار است.»
امام علی (ع): «جهاد النفس بالعلم عنوان العقل»؛ «مبارزه آگاهانه با نفس، سرلوحه خرد و عقل آدمی است.»
رسول الله (ص): «المجاهد من جاهد نفسه فی الله»؛ «مجاهد کسی است که برای خدا با نفس خود مبارزه کند.»
امام علی (ع): «ان المجاهد نفسه علی طاعة الله و عن معاصیه عند الله سبحانه بمنزلة بر شهید»؛ «کسی که در مسیر بندگی خدا و دوری از نافرمانی او با نفس خویش مبارزه کند، در نزد خداوند جایگاه و مقام نیکوکار شهید را دارد.»
امام کاظم(ع): «جاهد نفسک لتردها عن هواها فانه واجب علیک کجهاد عدوک»؛ «با نفست مبارزه کن تا آن را از خواهش هایش بازداری که مبارزه با نفس، مانند جنگ با دشمنت بر تو واجب است.»
امام علی (ع): «افضل الجهاد جهاد النفس عن الهوی و فطامها عن لذات الدنیا»؛ «برترین جهاد مبارزه با هوای نفس و بازگرفتن آن از لذت های دنیاست.»
امام صادق(ع) فرمودند: «پیامبر سپاهی را به جنگ فرستاد. هنگامی که برگشتند فرمود: خوش آمد می گویم به گروهی که جهاد اصغر را پشت سر گذاشتند در حالی که جهاد اکبرشان باقی مانده است. پرسیدند یا رسول الله جهاد اکبر دیگر چیست؟ فرمودند: مبارزه با نفس است.» شعری از امام صادق (ع) نقل شده که ایشان آن را می خواندند:
اثا من بالنفس النفیسه ربها *** و لیس لها فی الخلق کلهم ثمن
(بحار الانوار، ج 75، ص 135، باب 21)
من نفس خودم را با هیچ موجودی برابر نمی کنم. اگر بخواهی معامله بکنی با نفس خودم، هیچ چیزی را با آن برابر نمی کنم جز پروردگارم. در عوض، فقط او را می گیرم. از آن که بگذرد حاضر نیستم این سرمایه خودم و این خویشتن خودم را بدهم. تمام دنیا و ما فیها را، تمام ماسوی الله را من با این گوهر نفیس برابر نمی کنم.
امام علی (ع): «اعلموا ان الجهاد الاکبر جهاد النفس فاشتغلوا بجهاد انفسکم تسعدوا»؛ «بدانید که جهاد اکبر مبارزه با نفس است. پس با هواهای نفسانی تان بجنگید تا نیک بخت شوید.»
رسول الله (ص): «جاهدوا انفسکم علی شهواتکم تحل قلوبکم الحکمة»؛ «با خواهش های نفسانی تان بجنگید تا دل هایتان را حکمت فرا گیرد.»
امام صادق (ع) فرمودند: «نفس خود را همچون دشمنی دان که با او مبارزه می کنی و امانت و عاریه ای که باید آن را برگردانی، زیرا خداوند تو را طبیب نفست قرار داده است و راه سلامت آن را به تو نشان داده و درد و بیماری آن هم برایت روشن شده است و به درمان آن هم راهنمایی شده ای. پس بنگر با نفس خود چه می کنی.»
در حدیث معراج خطاب به پیامبر اکرم (ص) آمده است: «مردم یک بار می میرند، ولی نیکوکاران و آخرت گرایان بر اثر مبارزه با نفس هایشان و مخالفت با خواهش های درونی شان و ستیز با شیطانی که در رگ هایشان جاری است، روزی هفتاد بار می میرند.»
حضرت علی (ع) در نهج البلاغه خطبه 176 می فرماید: «المؤمن لایمسی و لا یصبح الا ونفسه ظنون عنده»؛ «مؤمن خصلتش این است: صبحی را به شام نمی برد و شبی را به صبح نمی آورد مگر اینکه نفسش مورد بدگمانی اوست، همیشه با یک نوع بدگمانی به نفس خود نگاه می کند، مثل آدمی که همسایه خائنی داشته باشد که به او اعتماد ندارد و دائما در فکر این است که این همسایه خیانتی نکند.»
حضرت علی (ع) می گوید: «مؤمن باید همیشه به نفس خودش به چشم یک خائن و کسی که نمی شود به او اعتماد کرد و مورد بدگمانی و بدبینی است نگاه کند.» در حدیث دیگر نفس را به این شکل معرفی کرده اند که: «واجعل نفسک عدوا تجاهده» (وسائل، 123 / 11)؛ «به نفست به چشم یک دشمن نگاه کن که با او مبارزه می کنی، همیشه به او بدبین باش.» پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» (محجة البیضاء، 6/5)؛ «نفس تو، دشمن ترین دشمنان توست.»
امیر مؤمنان على (ع) در دعاى صباح چه زیبا مى فرماید: «و ان خذلنى نصرک عند محاربة النفس و الشیطان فقد وکلنى خذلانک الى حیث النصب و الحرمان»؛ «اگر به هنگام مبارزه با نفس و شیطان از یارى تو محروم بمانم، این محرومیت مرا به رنج و حرمان مى سپارد و امیدى به نجات من نیست.»
على (ع) مى فرماید: «المجاهد من جاهد نفسه»؛ «مجاهد حقیقى کسى است که با هوسهاى سرکش نفس بجنگد.» و از امام صادق (ع) نقل شده: «من ملک نفسه اذا رغب، و اذا رهب، و اذا اشتهى، و اذا غضب، و اذا رضى، حرم الله جسده على النار»؛ «کسى که برخویشتن در چند حالت مسلط باشد به هنگام تمایل و به هنگام ترس و به هنگام شهوت و به هنگام غضب و به هنگام رضایت و خشنودى از کسى (آنچنان بر اراده خویش مسلط باشد که این امور، او را از فرمان خدا منحرف نسازد) خداوند جسد او را بر آتش حرام مى کند.»
علی (ع) در وصیت نامه ای که به فرزند بزرگوارش امام مجتبی (ع) می نویسد، می فرماید:
«اکرم نفسک من کل دنیه و ان ساقتک الی الرغائب فإنک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا»؛ «پسرکم! نفس خود را گرامی و محترم بدار از این که به یک پستی دچار بشود، زیرا اگر از نفس خود چیزی را باختی و از دست دادی، دیگر هیچ چیز نمی تواند جای آن را پر کند. اگر بدنت را از دست بدهی جایش پرشدنی است، تا چه رسد که مال و ثروتت را از دست بدهی. هر چه را از دست بدهی چیز دیگری می تواند جای آن را پر کند (گفت: آنچه عوض دارد گله ندارد) اما یک چیز است که اگر آن را از دست بدهی دیگر جا پر کن ندارد (و آن نفس خودت است).»، «فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا»؛ «اگر از خویشتن خود چیزی را از دست بدهی، عوض برایش پیدا نمی کنی.» (نهج البلاغه، نامه 31/86)
همچنین در یکی از خطابه هایی که در صفین فرمودند و در نهج البلاغه هم هست، دم از پیروزی و غلبه می زند و می گوید: اصلا زندگیی که با تو سری خوری و زیر دستی باشد، مردن از آن بهتر است و مردنی که با پیروزی باشد بر چنین زندگی هزاران بار ترجیح دارد. آخرین جمله آن حماسه اش این است: «فالموت فی حیوتکم مقهورین و الحیوه فی موتکم قاهرین»؛ «مردن این است که مغلوب و مقهور و تو سری خور دیگران باشید ولو روی زمینه راه بروید و زندگی این است که پیروز باشید ولو زیر خاک باشید.» (نهج البلاغه خطبه 51)
اما در مورد کاری که جهله ی صوفیه انجام می داده اند،شهید مطهری می فرماید:
گاهی در مکتب تصوف در مسئله جهاد با نفس، تن به دنائت و پستی میدهند برای اینکه نفس را رام و ذلیل کرده و از فرمان دادن باز دارند. چطور؟ مثلا شخصی در جائی میتواند از حیثیت خودش دفاع کند، ولی دفاع نمیکند. چیزی که ما اسمش را عزت مؤمن میگذاریم در بعضی از مکتبهای تصوف معنی ندارد. در میان بسیاری از این مکاتب، در مراسمی که سالک باید به شیخ و استاد خود خدمت کند، آن استاد به سالک فرمان میدهد که کارهائی را که خیلی پست و دنی است انجام دهد. مثلا این سالک حتما باید مدتی سرگینهای حیوانات را جمع کند، کناسی کند و یا کارهائی بدتر از اینها را انجام دهد برای اینکه نفسش کشته شود، که البته اسلام اینها را اجازه نمی دهد.
ابراهیم ادهم که از مشایخ تصوف است (وی اول شاهزاده بود بعد فرار کرد و در حال تنهائی زندگی کرد و مشغول سلوک و مجاهده با نفس شد) میگوید: من در عمرم هیچوقت به اندازه سه موضع خوشحال نشدم. یکی آنکه وقتی مریض بودم و در مسجدی افتاده بودم و نمیتوانستم بلند شوم، خادم مسجد آمد و گداها و فقیرها را که خوابیده بودند، بلند کرد. به من هم که رسید با عتاب گفت: بلند شو! و چند لگد با پایش به من زد، و من هم نمیتوانستم بلند شوم. همه رفتند و من تنها بودم. بعد خادم پایم را گرفت و مثل یک لاشه مرا از مسجد بیرون انداخت. خیلی خوشحال شدم چون دیدم این نفس در اینجا دارد حسابی کوبیده و ذلیل و خوار میشود. مورد دوم اینکه یک وقت همراه عده زیادی سوار کشتی بودیم. دلقکی در این کشتی بود که برای سرگرمی اهل کشتی دلقک بازی میکرد و قصه میگفت و مردم را میخنداند. یکدفعه گفت: بله در فلان جا به جنگ کفار رفته بودیم و چنین و چنان میکردیم و بعد یک کافر کثیفی در آنجا بود و من رفتم و ریش او را گرفتم و کشیدم. آن دلقک در مجلس نگاه کرد چون آدمی میخواست که او را به اصطلاح، سوژه خودش قرار دهد از من پستتر کسی را پیدا نکرد. آمد ریش مرا گرفت و کشید و مردم خندیدند. اینجا هم خیلی خوشحال شدم چون دیدم حسابی نفس دارد کوبیده میشود. مورد سوم هم اینکه روزی در زمستان در جائی بودم. از جای خود بیرون و در زیر آفتاب آمدم. به پوستینم نگاه کردم، دیدم آنقدر شپش داشت که نفهمیدم پشم زیادتر است یا شپش.
این هم یکی از آن مقاماتی بود که خیلی خوشحال شدم. بله، اینها مبارزه با نفس است، جهاد با نفس است، اما جهاد با نفسی است که اسلام آن را اجازه نمیدهد. اساسا اسلام به هیچوجه چنین مجاهده با نفسی را که انسان تن به خواری بدهد و آن دلقک بخواهد مردم را بخنداند، یعنی یک کار بطالی بکند که اصل کارش خلاف است و توهین کردن او به من خلاف دیگر است قبول ندارد. آیا او بیاید ریشم را با دست بگیرد و مرا این طرف و آن طرف بکشد و من هیچ چیز نگویم و تسلیم او شوم برای اینکه جهاد با نفس است؟! اسلام میگوید نفس مؤمن، عزیز و محترم است. مؤمن باید از شرافت خود دفاع کند. طبق منطق اسلام بر ابراهیم ادهم واجب بوده که در آنجا در مقابل آن دلقک بایستد و بگوید: فضولی موقوف! دور شو! دیگری میگوید: شبی یک نفر مرا برای افطاری به خانه اش دعوت کرد. وقتی در خانه اش رفتم، راهم نداد. یک شب دیگر مرا دعوت کرد ولی باز هم مرا راه نداد و بار دیگر این مطلب تکرار شد. آخر کار گفت: واقعا تعجب میکنم، من سه دفعه تو را دعوت کردم و هر سه دفعه راهت ندادم ولی در عین حال، هر وقت تو را دعوت میکنم باز می آیی، عجب آدمی هستی! گفتم: سگ هم که همینطور است، سگ را اگر ده دفعه هم صدایش کنی و بعد برانی، دوباره برمیگردد. ولی اسلام اجازه نمیدهد که انسان تا این حد نفس خود را خوار و تحقیر کند و به آن توهین کند. چرا؟
راز مطلب اینجاست که ما در اسلام از یک طرف به جائی میرسیم که وقتی صحبت نفس پیش می آید میگویند باید با این نفس، مجاهده و مبارزه کرد و آن را میراند و نفس اماره بالسوء چنین و چنان است. از طرف دیگر در اسلام به جای دیگری میرسیم، میبینیم به همین اندازه و بلکه بیش از این اندازه صحبت از عزت نفس و قوت نفس و کرامت نفس است؛ صحبت از این است که نفس مؤمن عزیز است، نفس مؤمن محترم است و حتی همه اخلاق اسلامی بر اساس توجه دادن انسان به کرامت و شرافت نفسش است و میگوید که شرافت نفس خودت را لکه دار نکن. این چطور میشود که اسلام از یک طرف میگوید مجاهده با نفس کن و از طرف دیگر میگوید شرافت نفس خود را لکه دار نکن؟ مگر دو نفس وجود دارد که باید با یک نفس مجاهده کرد و نفس دیگر را محترم شمرد؟جواب این است که دو نفس به معنای این که دو شخص باشد وجود ندارد، یک نفس وجود دارد، ولی یک نفس است که هم درجه عالی دارد و هم درجه دانی و پست.
نفس در درجه عالی خودش، شریف است و وقتی در درجه دانی خود، پایش را از گلیمش درازتر میکند نه اینکه بگوئیم پست است، بلکه باید جلوی او را گرفت. این مطلب است که در زبان عرفا به آن، آنچنان که باید توجه نشده است و لذا آنجا که مسئله جهاد با نفس در کلمات آنها مطرح است، ضمنا جهاد با آن نفس شریفه هم شده است، نه اینکه فقط جهاد با نفس اماره شده باشد. عنی به این که چنین خودی در کار هست، کمتر توجه شده است.
من هنوز هم متوجه نشدم استاد گرامی
شرافت نفس لکه دار نشه یعنی چی؟
پس یعنی کسی که نهی از منکر می کنه شرافت نفس خودش رو لکه دار کرده؟
چون احتمال این هست که اون فرد بهش توهین کنه و تحقیرش کنه، و اگر کسی که نهی از منکر می کنه شکیبایی و صبر جمیل به خرج بده این یعنی شرافت نفسش حتی بیشتر لکه دار شده؟
پس پیامبر اسلام که شروع به دعوت به اسلام کرد، با این که می دونست در این راه خیلی ها بهش توهین و تحقیر می کنند، شرافت نفس خودش رو در معرض لکه دار شدن قرار داد؟
اگر این طور باشه که اصلا نباید کسی مسئولیت بزرگ قبول کنه، چون هرکس اینکارو بکنه خوار میشه و دشمن پیدا می کنه و ...
و کسی نباید جلوی جمع سخنرانی کنه، چون توی هر جمعی یه عده هستند که خرده بگیرند و مسخره کنند
پرسش:
نفس به دو معنی است یکی خود حقیقی یا نفس واقعی و دیگری ناخود یا نفسی که باید با آن مبارزه کرد. گفته شده نفس واقعی حرمت داره و نباید باهاش مبارزه بشه و نفسی که باید شکسته شده و ریاضت ببنید، نفس دومی ست.این دو چه فرقی با هم دارند؟
پاسخ:
نفس انسان یک حقیقت واحده است که شئون مختلفی دارد،اگر جنبه یا شأنی برای تعالی وی مانع بود باید با آن مبارزه کند،لذا باید با آن جنبه از نفس که امر به بدی می کند مبارزه کرد.
در اسلام برترین جهاد، جهاد با نفس است که در حدیث معروف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جهاد اکبر خوانده شده است. یعنى برتر از جهاد با دشمن که جهاد اصغر نام دارد. اصولا تا جهاد اکبر به معنى واقعى در انسان پیاده نشود، در جهاد با دشمن نیز پیروز نخواهد شد.
در قرآن کریم صحنه هاى مختلفى از حضور پیامبران و اولیای الهی در میدان جهاد اکبر ترسیم شده است، که سرگذشت یوسف و داستان عشق آتشین همسر عزیز مصر یکى از مهم ترین آنها است. خداوند می فرماید: «قد أفلح من زکاها* وقد خاب من دساها»؛ «که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است.»1
جهاد با نفس یا جهاد اکبر در روایات
امیرالومنین علی (علیه السلام): «جهاد النفس مهر الجنة؛ مبارزه با نفس، کابین بهشت است.»2
امیرالومنین علی (علیه السلام): «مجاهدة النفس شیمة النبلاء؛ مبارزه با نفس خصلت انسان های شریف و بزرگوار است.»3
امیرالومنین علی (علیه السلام): «جهاد النفس بالعلم عنوان العقل؛ مبارزه آگاهانه با نفس، سرلوحه خرد و عقل آدمی است.»4
رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «المجاهد من جاهد نفسه فی الله؛ مجاهد کسی است که برای خدا با نفس خود مبارزه کند.»5
امیرالومنین علی (علیه السلام): «ان المجاهد نفسه علی طاعة الله و عن معاصیه عند الله سبحانه بمنزلة بر شهید؛ کسی که در مسیر بندگی خدا و دوری از نافرمانی او با نفس خویش مبارزه کند، در نزد خداوند جایگاه و مقام نیکوکار شهید را دارد.»6
امام موسی کاظم (علیه السلام): «جاهد نفسک لتردها عن هواها فانه واجب علیک کجهاد عدوک؛ با نفست مبارزه کن تا آن را از خواهش هایش بازداری که مبارزه با نفس، مانند جنگ با دشمنت بر تو واجب است.»7
امیرالومنین علی (علیه السلام): «افضل الجهاد جهاد النفس عن الهوی و فطامها عن لذات الدنیا؛ برترین جهاد مبارزه با هوای نفس و بازگرفتن آن از لذت های دنیاست.»8
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «پیامبر سپاهی را به جنگ فرستاد. هنگامی که برگشتند فرمود: خوش آمد می گویم به گروهی که جهاد اصغر را پشت سر گذاشتند در حالی که جهاد اکبرشان باقی مانده است. پرسیدند یا رسول الله جهاد اکبر دیگر چیست؟ فرمودند: مبارزه با نفس است.» 9
همچنین شعری از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که ایشان آن را می خواندند:
اثا من بالنفس النفیسه ربها *** و لیس لها فی الخلق کلهم ثمن10
من نفس خودم را با هیچ موجودی برابر نمی کنم. اگر بخواهی معامله بکنی با نفس خودم، هیچ چیزی را با آن برابر نمی کنم جز پروردگارم. در عوض، فقط او را می گیرم. از آن که بگذرد حاضر نیستم این سرمایه خودم و این خویشتن خودم را بدهم. تمام دنیا و ما فیها را، تمام ماسوی الله را من با این گوهر نفیس برابر نمی کنم.
امیرالمومنین علی (علیه السلام): «اعلموا ان الجهاد الاکبر جهاد النفس فاشتغلوا بجهاد انفسکم تسعدوا؛ بدانید که جهاد اکبر مبارزه با نفس است. پس با هواهای نفسانی تان بجنگید تا نیک بخت شوید.»11
رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «جاهدوا انفسکم علی شهواتکم تحل قلوبکم الحکمة؛ با خواهش های نفسانی تان بجنگید تا دل هایتان را حکمت فرا گیرد.»12
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «نفس خود را همچون دشمنی دان که با او مبارزه می کنی و امانت و عاریه ای که باید آن را برگردانی، زیرا خداوند تو را طبیب نفست قرار داده است و راه سلامت آن را به تو نشان داده و درد و بیماری آن هم برایت روشن شده است و به درمان آن هم راهنمایی شده ای. پس بنگر با نفس خود چه می کنی.»13
در حدیث معراج خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است: «مردم یک بار می میرند، ولی نیکوکاران و آخرت گرایان بر اثر مبارزه با نفس هایشان و مخالفت با خواهش های درونی شان و ستیز با شیطانی که در رگ هایشان جاری است، روزی هفتاد بار می میرند.»
امیرالمومنین علی (علیه السلام) در نهج البلاغه خطبه 176 می فرماید: «المؤمن لایمسی و لا یصبح الا ونفسه ظنون عنده؛ مؤمن خصلتش این است: صبحی را به شام نمی برد و شبی را به صبح نمی آورد، مگر اینکه نفسش مورد بدگمانی اوست، همیشه با یک نوع بدگمانی به نفس خود نگاه می کند، مثل آدمی که همسایه خائنی داشته باشد که به او اعتماد ندارد و دائما در فکر این است که این همسایه خیانتی نکند.»
حضرت علی (علیه السلام) می گوید: «مؤمن باید همیشه به نفس خودش به چشم یک خائن و کسی که نمی شود به او اعتماد کرد و مورد بدگمانی و بدبینی است نگاه کند.» در حدیث دیگر نفس را به این شکل معرفی کرده اند که: «واجعل نفسک عدوا تجاهده؛ به نفست به چشم یک دشمن نگاه کن که با او مبارزه می کنی، همیشه به او بدبین باش.»14
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ نفس تو، دشمن ترین دشمنان توست.»15
امیر مؤمنان على (علیه السلام) در دعاى صباح چه زیبا مى فرماید: «و ان خذلنى نصرک عند محاربة النفس و الشیطان فقد وکلنى خذلانک الى حیث النصب و الحرمان؛ اگر به هنگام مبارزه با نفس و شیطان از یارى تو محروم بمانم، این محرومیت مرا به رنج و حرمان مى سپارد و امیدى به نجات من نیست.»
على (علیه السلام) مى فرماید: «المجاهد من جاهد نفسه؛ مجاهد حقیقى کسى است که با هوسهاى سرکش نفس بجنگد.»16 و از امام صادق (علیه السلام) نقل شده: «من ملک نفسه اذا رغب، و اذا رهب، و اذا اشتهى، و اذا غضب، و اذا رضى، حرم الله جسده على النار؛ کسى که برخویشتن در چند حالت مسلط باشد به هنگام تمایل و به هنگام ترس و به هنگام شهوت و به هنگام غضب و به هنگام رضایت و خشنودى از کسى (آنچنان بر اراده خویش مسلط باشد که این امور، او را از فرمان خدا منحرف نسازد) خداوند جسد او را بر آتش حرام مى کند.»17
علی (علیه السلام) در وصیت نامه ای که به فرزند بزرگوارش امام مجتبی (علیه السلام) می نویسد، می فرماید:
«اکرم نفسک من کل دنیه و ان ساقتک الی الرغائب فإنک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا؛ پسرم! نفس خود را گرامی و محترم بدار از این که به یک پستی دچار بشود،
زیرا اگر از نفس خود چیزی را باختی و از دست دادی، دیگر هیچ چیز نمی تواند جای آن را پر کند. اگر بدنت را از دست بدهی جایش پرشدنی است، تا چه رسد که مال و ثروتت را از دست بدهی. هر چه را از دست بدهی چیز دیگری می تواند جای آن را پر کند (گفت: آنچه عوض دارد گله ندارد)
اما یک چیز است که اگر آن را از دست بدهی دیگر جا پر کن ندارد (و آن نفس خودت است)؛ فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا؛ «اگر از خویشتن خود چیزی را از دست بدهی، عوض برایش پیدا نمی کنی.»18
همچنین در یکی از خطابه هایی که در صفین فرمودند و در نهج البلاغه هم هست، دم از پیروزی و غلبه می زند و می گوید: اصلا زندگی که با تو سری خوری و زیر دستی باشد، مردن از آن بهتر است و مردنی که با پیروزی باشد بر چنین زندگی هزاران بار ترجیح دارد. آخرین جمله آن حماسه اش این است: «فالموت فی حیوتکم مقهورین و الحیوه فی موتکم قاهرین؛ مردن این است که مغلوب و مقهور و تو سری خور دیگران باشید ولو روی زمینه راه بروید و زندگی این است که پیروز باشید ولو زیر خاک باشید.»19
اما در مورد کاری که جهله ی صوفیه انجام می داده اند، شهید مطهری می فرماید: "گاهی در مکتب تصوف در مسئله جهاد با نفس، تن به دنائت و پستی میدهند، برای اینکه نفس را رام و ذلیل کرده و از فرمان دادن باز دارند. چطور؟ مثلا شخصی در جائی میتواند از حیثیت خودش دفاع کند، ولی دفاع نمیکند. چیزی که ما اسمش را عزت مؤمن میگذاریم در بعضی از مکتبهای تصوف معنی ندارد."20
در میان بسیاری از این مکاتب، در مراسمی که سالک باید به شیخ و استاد خود خدمت کند، آن استاد به سالک فرمان میدهد که کارهائی را که خیلی پست و دنی است انجام دهد. مثلا این سالک حتما باید مدتی سرگین های حیوانات را جمع کند، کناسی(21) کند، و یا کارهائی بدتر از اینها را انجام دهد، برای اینکه نفسش کشته شود، که البته اسلام اینها را اجازه نمی دهد.
ابراهیم ادهم که از مشایخ تصوف است (وی اول شاهزاده بود بعد فرار کرد و در حال تنهائی زندگی کرد و مشغول سلوک و مجاهده با نفس شد) میگوید: "من در عمرم هیچوقت به اندازه سه موضع خوشحال نشدم.
یکی آنکه وقتی مریض بودم و در مسجدی افتاده بودم و نمیتوانستم بلند شوم، خادم مسجد آمد و گداها و فقیرها را که خوابیده بودند، بلند کرد. به من هم که رسید با عتاب گفت: بلند شو! و چند لگد با پایش به من زد، و من هم نمیتوانستم بلند شوم. همه رفتند و من تنها بودم. بعد خادم پایم را گرفت و مثل یک لاشه مرا از مسجد بیرون انداخت.
خیلی خوشحال شدم چون دیدم این نفس در اینجا دارد حسابی کوبیده و ذلیل و خوار میشود.
مورد دوم اینکه یک وقت همراه عده زیادی سوار کشتی بودیم. دلقکی در این کشتی بود که برای سرگرمی اهل کشتی دلقک بازی میکرد و قصه میگفت و مردم را میخنداند. یکدفعه گفت: بله در فلان جا به جنگ کفار رفته بودیم و چنین و چنان میکردیم و بعد یک کافر کثیفی در آنجا بود و من رفتم و ریش او را گرفتم و کشیدم. آن دلقک در مجلس نگاه کرد چون آدمی میخواست که او را به اصطلاح، سوژه خودش قرار دهد از من پست تر کسی را پیدا نکرد. آمد ریش مرا گرفت و کشید و مردم خندیدند. اینجا هم خیلی خوشحال شدم چون دیدم حسابی نفس دارد کوبیده میشود.
مورد سوم هم اینکه روزی در زمستان در جائی بودم. از جای خود بیرون و در زیر آفتاب آمدم. به پوستینم نگاه کردم، دیدم آنقدر شپش داشت که نفهمیدم پشم زیادتر است یا شپش. این هم یکی از آن مقاماتی بود که خیلی خوشحال شدم."
بله، اینها مبارزه با نفس است، جهاد با نفس است، اما جهاد با نفسی است که اسلام آن را اجازه نمیدهد. اساسا اسلام به هیچوجه چنین مجاهده با نفسی را که انسان تن به خواری بدهد و آن دلقک بخواهد مردم را بخنداند، یعنی یک کار باطلی بکند که اصل کارش خلاف است و توهین کردن او به من خلاف دیگر است قبول ندارد. آیا او بیاید ریشم را با دست بگیرد و مرا این طرف و آن طرف بکشد و من هیچ چیز نگویم و تسلیم او شوم برای اینکه جهاد با نفس است؟!
اسلام میگوید نفس مؤمن، عزیز و محترم است. مؤمن باید از شرافت خود دفاع کند. طبق منطق اسلام بر ابراهیم ادهم واجب بوده که در آنجا در مقابل آن دلقک بایستد و بگوید: فضولی موقوف! دور شو! دیگری میگوید: شبی یک نفر مرا برای افطاری به خانه اش دعوت کرد. وقتی در خانه اش رفتم، راهم نداد. یک شب دیگر مرا دعوت کرد
ولی باز هم مرا راه نداد و بار دیگر این مطلب تکرار شد. آخر کار گفت: واقعا تعجب میکنم، من سه دفعه تو را دعوت کردم و هر سه دفعه راهت ندادم ولی در عین حال، هر وقت تو را دعوت میکنم باز می آیی، عجب آدمی هستی! گفتم: سگ هم که همینطور است، سگ را اگر ده دفعه هم صدایش کنی و بعد برانی، دوباره برمیگردد.
ولی اسلام اجازه نمیدهد که انسان تا این حد نفس خود را خوار و تحقیر کند و به آن توهین کند. چرا؟ راز مطلب اینجاست که ما در اسلام از یک طرف به جائی می رسیم که وقتی صحبت نفس پیش می آید میگویند باید با این نفس، مجاهده و مبارزه کرد و آن را میراند و نفس اماره بالسوء(دستور به بدی) چنین و چنان است؛
از طرف دیگر در اسلام به جای دیگری می رسیم، میبینیم به همین اندازه و بلکه بیش از این اندازه صحبت از عزت نفس و قوت نفس و کرامت نفس است؛ صحبت از این است که نفس مؤمن عزیز است، نفس مؤمن محترم است و حتی همه اخلاق اسلامی بر اساس توجه دادن انسان به کرامت و شرافت نفسش است و میگوید که شرافت نفس خودت را لکه دار نکن.
این چطور میشود که اسلام از یک طرف میگوید مجاهده با نفس کن و از طرف دیگر میگوید شرافت نفس خود را لکه دار نکن؟ مگر دو نفس وجود دارد که باید با یک نفس مجاهده کرد و نفس دیگر را محترم شمرد؟
جواب این است که دو نفس به معنای این که دو شخص باشد وجود ندارد،
یک نفس وجود دارد، ولی یک نفس است که هم درجه عالی دارد و هم درجه دانی و پست.نفس در درجه عالی خودش، شریف است و وقتی در درجه دانی خود، پایش را از گلیمش درازتر میکند نه اینکه بگوئیم پست است،
بلکه باید جلوی او را گرفت. این مطلب است که در زبان عرفا به آن، آنچنان که باید توجه نشده است و لذا آنجا که مسئله جهاد با نفس در کلمات آنها مطرح است، ضمنا جهاد با آن نفس شریفه هم شده است، نه اینکه فقط جهاد با نفس اماره شده باشد. یعنی به این که چنین خودی در کار هست، کمتر توجه شده است.
پی نوشت:
1. سوره مبارکه شمس، 9 و 10
2. میزان الحکمه، ج 2، ص 139
3. غررالحكم، ح 9756
4. غررالحكم، ح 4772
5. كنزالعمال، ح 11261
6. غررالحكم، ح 3546
7. تحف العقول، ص 399
8. غررالحكم، ح 2232
9. معاني الأخبار : 160/1
10. مرحوم مجلسی، بحار الانوار، ج 75، ص 135، باب 21
11. شرح غرر الحکم، ج 6، ص 469
12. مجموعه ورام، ج 2، ص 122
13. تحف العقول/ ج 304
14. شیخ محمد حر عاملی، وسائل الشیعه، 123 / 11
15. فیض کاشانی، محجة البیضاء، 6/5
16. شیخ محمد عر عاملی، وسائل الشیعه،ج15، ص163
17. مجالس الصدوق، ص 198
18. نهج البلاغه، نامه 31/86
19. نهج البلاغه خطبه 51
20. مجموعه آثار شهید مطهری، ج23، ص 237
21.به معنای خلاپاککنی بود و کناسها کسانی بودند که مستراحهای پر را تخلیه میکردند