***** کلاس عرفان اسلامی *****
تبهای اولیه
در آموزههای عرفان اسلامی انسان به عنوان مظهر اسماء الهی مطرح است و هدف از شناخت انسان، شناخت اسماء و صفات الهی است که شناخت ذات حق است. هدف عارف و در واقع موضوع عرفان «شناخت حق تعالى» است و شناخت انسان و جهان، تنها مقدمهای برای شناخت خداست، چون انسان مظهر کامل اسما و صفات الهی است.
این مظهریت همان است که قرآن کریم از آن به خلافت الهی در روی زمین یاد کرده: «إنّی جاعل فی الأرض خلیفة؛ من در زمین جانشینی خواهم گماشت».(1)
خلافت الهی در واقع تعبیر دیگری از مظهریت انسان از اسماء و صفات حق تعالى است که از آن به آیت و آینة وجود بودن و مانند آن یاد میشود و گرنه خدا (که در همه جا حاضر و ناظر است) به خلیفه به معنای جانشین نیازی ندارد.(2)
یکی از راههای انسانشناسی عرفان، رویکرد تفسیر عرفانی آیة مبارکه یاد شده (آیه خلافت) است. در تبیین این مسئله باید گفت: خلافت الهی انسان درجات و مراتب متفاوتی دارد، زیرا هر انسانی به تناسب کمالات وجودی و میزان تجلی صفات الهی در وجودش میتواند خلیفه اسم و مظهر صفاتی خاص از صفات خداوند باشد.
به عبارت دیگر: مراتب خلافت خدا بستگی به نوع پیوند صفات الهی با روح متصف به آن دارد و نحوة ارتباط آدمیان با صفات متعالی حق در درجات متفاوت با کیفیتهای مختلفی ممکن است حاصل گردد، مثلاً برای برخی تنها در پارهای از اوقات، حالات معنوی پدید میآید و بعضی صفات الهی در وجودشان متجلی میگردد و پس از اندک زمانی، دیگر خبری از آن حالت و ظهورِ آن صفت در او دیده نمیشود.
برای چنین افرادی، خلافت و مظهریت الهی در حد «حال» است و دوره خلافتشان زودگذر و مقطعی خواهد بود.
ظهور اوصاف حق در بعضی افراد ممکن است در حد ملکه باشد (یعنی زوالپذیر باشد، ولی به آسانی زایل نشود).
خلافت الهی چنین است. هم در همان حد است، اما آراستگی به صفات الهی و مظهریت اسمای خداوند برای انسان کامل، مقوّم و شکل دهنده و جودی او است، از این رو خلافت الهی نه تنها جزو ذات وی است، بلکه عین هویت او را تشکیل میدهد.(3)
رویکرد دیگر انسانشناسی عرفانی این است که عرفا معتقدند جهان و انسان مثل بدن و روح است، یعنی انسان روح جهان و جهان بدن اوست، از این رو تا انسان در عالم هست، جهان موجود با روح تلقی شده و از آن به انسان کبیر یاد میشود و نهایت و هدف آفرینش انسان است و فیض الهی از طریق وجود آدمی نصیب عالم میشود، و انسان مثل نگین انگشتر است، همان طور که پادشاهان گنجینههای خود را با نگین انگشتر خود مهر و موم میکنند، تا از گزند محفوظ بماند، خداوند عالم را در پرتو وجود انسان حفظ میکند.
انسان از دید عرفا عصاره و خلاصة نظام آفرینش است.(4)
از کسانی که درباره انسان با رویکرد عرفانی به تفصیل سخن گفتهاند، عارف و حکیم بزرگ معاصر امام خمینی است .
در بخشی از سخنان ایشان دربارة انسان آمده است:
بشر خاصیتهایی دارد که در هیچ موجودی نیست، از جمله این است که در فطرت بشر، طلب قدرت مطلق است، نه قدرت محدود. طلب کمال مطلق نه کمال محدود. علم طلق را میخواهد، قدرت مطلقه را میخواهد، و چون قدرت مطلق در غیر حق تعالى تحقق ندارد، بشر به فطرت، حق را میخواهد وخودش نمیفهمد.
یکی از ادلة محکم اثبات کمال مطلق همین عشق بشر به کمال مطلق است. عشق فعلی دارد به کمال مطلق. عاشق فعلی بدون معشوق فعلی محال است. بدان که انسان به حسب فطرت حبّ به کمال مطلق دارد و حبّ به وصول به کمال مطلق در فطرت آدمی نهفته است. انسان میخواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچقدرتی که ناقص است، دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان در باطن خود لا حد است در همه چیز.(5)
از مجموع آنچه بیان شد، تا اندازهای روشن گردید که رویکرد عرفانی انسانشناسی چگونه است و در آموزههای عرفان از چه دید متعالی به انسان نگاه گردیده است. تمام این گفتهها در واقع بازتاب عرفانی آموزههای متعالی قرآن درباره انسان است، بخصوص اینکه فرمود:
«ولقد کرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البرّ والبحر ورزقناهم من الطیّبات وفضّلناهم على کثیرٍ ممّن خلقنا تفضیلاً؛(5) و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم، و آنان را در خشکی و دریا بر نشاندیم،و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از آفریدههای خود برتری آشکار دادیم».
پینوشتها:
1. بقره (2) آیه 30.
2. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر مؤسسه امام، 1386ش.
3. همان، ص 192.
4. عبدالرحمان جامی، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 3، فص آدمی، نشر مؤسسة مطالعاتی و تحقیقاتی فرهنگی، تهران ـ 1370ش.
5. ر،ک : امام خمینی، انسانشناسی در اندیشة امام خمینی، ص 325، نشر مؤسسه امام ـ 1385ش.
با سلام خدمت سوال کننده عزیز و محترم
از انسان و از عرفان نیز بسیار گفته اند و بسیار شنیده ایم، امّا حکایت"انسان درعرف عرفان"از دیدگاه قرآن کریم و اخبار ائمة اطهار است و حکایت دیگری است. مراد از عرفان در موضع این رساله، عرفان به توحید صمدی است و توحید صمدی ظهور و شهود سلطان وحدت، حق تعالی شأنه، در سیر انفسی سالک الی الله است که به علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین و بردالیقین دریابد که هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن. انسان را نیز در عرف منطق، حیوان ناطق تعریف کرده اند، ولی انسان در عرف عرفان کسی است که لیاقت ها و قابلیت هایی دارد که چون به فضیلت برسند و او را متّصف به صفات ربوبی و محاسن اخلاق و محامد آداب کنند، او دیگر همان حیوان ناطق نیست بلکه انسان واقعی حقیقی است( موفق باشید )
خودشناسی و خداشناسی ؟
در این خصوص نکات کوتاهی ذکر می شود :
1. آنچه که در آموزه های دینی به عنوان «خود شناسی» مطرح می گردد، یک توصیه ضروری دینی است که در صورت محقق شدن آن نتیجه اش «خداشناسی » خواهد بود. در روایات متعدد می خوانیم:«من عرف نفسه فقد عرف ربه»(1) یعنی هر کس خود را بشناسد، خدا را خواهد شناخت ،یا به بیان دقیق تر هر کس خود را حقیقتا بشناسد، خدا را شناخته است.
در منظر دینی خود شناسی و خداشناسی در یک راستا بوده و باعث شناخت حقائق عالم می گردد. در هدایت و سعادت انسان تاثیر سرنوشت سازی خواهند داشت. تا انسان خود را نشناسد و از استعدادها و لیاقتهای روحی و جسمی خود آگاه نشود و موقعیت خود را در جهان آفرینش و نسبت به خداوند و خالق خود نشناسد و نداند که برای چه هدفی خلق شده، نمیتواند به شخصیت و ارزش وجود خود پی ببرد . تا زمانی که نداند چگونه می تواند به آن هدف نهائی برسد ، طبیعتا در رسیدن به هدف نهایی از آفرینش خویش موفق نخواهد بود .
در مورد معنای خود شناسی و ارتباط آن با خداشناسی چند نکته می توان اشاره نمود :
الف ):از آنجا که انسان متشکل از جسم و روح است شناخت از خود هم متوجه جنبه جسمانی اوست و هم روحانی ؛ در این مسیر انسان باید به همه ابعاد و جزییات وجودی خود تامل کند مثلا توجه به این مطالب که انسان از یک نطفه ناچیز خلق شد . با پشت سر گذاشتن مراحل گوناگون و با هماهنگی شگفت انگیزی به رشد و نمو و کمال می رسد. با شناخت چنین رشد و تکاملی در مراحل زندگی خود خالق خود را که ایجاد کننده این تغییرات می باشد ، دقیق تر می شناسد .(2)
ب ): انسان وقتی خود را می شناسد ،می فهمد که نفس او با گذر زمان و تغییر مکان و همراه با رشد جسمش تغییر نمی کند . در حالت های مختلف مثل بیداری و خواب و کودکی و جوانی و پیری یک شخصیت و نفس و روح ثابت را برای خود درک می کند .می فهمد که برخلاف جسم او که با گذر زمان تغییر می کند و عوض می شود، نفسش یک حقیقت مجرد و مستقل از زمان و مکان و و عالم دنیا و ثابت می باشد . به همین نحو درک می کند که وقتی گفته می شود خداوند متعال دیدنی نیست و حقیقتی است مجرد از صفات جسم ،یعنی چه و ...
ج): وقتی انسان با شناخت خود مشاهده می کند که خداوند او را موجودی زنده و دارای علم و قدرت و با توان شنیدن و دیدن و توان سخن گفتن خلق نموده که در زندگی از آن ها بهره می برد ،می فهمد خداوند که خود خالق این صفات است، قطعا حیات و علم و قدرت و بینائی و شنوائی و ... بالاتری دارد. از سوی دیگر وقتی می بیند اگر چه در حال بیداری برای شنیدن و دیدن نیاز به گوش و چشم دارد ،ولی در حالت خواب بدون استفاده از گوش و چشم می تواند بشنود و ببیند. متوجه تفاوت بین دیدن خداوند و دیدن انسان در حالت عادی می شود . می فهمد که تفاوت عالم دنیا و عالم آخرت در نحوه ادراکات چگونه امکان پذیر است . همچنین وقتی با ملاحظه نحوه تصمیم گیری های انسان در مورد افعال اختیاری خود و تاثیر اراده ناقص، خود را بر سرنوشت خود احساس می کند و می فهمد که چگونه می تواند فاعل و انجام دهده کارهای ارادی خویش باشد ،درک می کند خدا که اراده ای بالاتر از اراده انسان دارد ،چگونه می تواند مبدا و منشا تاثیر در عالم هستی که مخلوق هست باشد ...(3)
2.اما برای رسیدن به این شناخت چگونه باید اقدام نمود؟ در این مورد می توان چند مرحله عملی را بیان نمود:
مرحله اول:
شناخت جسم خود و ظرافت ها و عجائبی که خداوند در خلقت آن ایجاد کرده است. می توانید از طریق مطالعة کتابهایی که در مورد خصوصیات جسمی انسان و شناخت: چشم، گوش، پوست، مغز، اعصاب، قلب، سلولها، استخوانها و... نوشته شده،به شناخت برسید.
با توجه به ساختار پیچیده و شگفت انگیز چشم و شیوه عملکرد آن در عین ظرافت و کوچکی سلول های بینائی که نقش تشخیص نور و جدایی رنگ ها را از یکدیگر بر عهده دارند و با قدرتی عجیب اشیا را به تصویر می کشند و با ارسال داده های دریافتی به مرکز تحلیل تصاویر در مغز باعث تشخیص و شناسائی اجسام رؤیت شده می شوند و... به همین ترتیب و با توجه به نحوه شکل گیری این جسم با عظمت از نطفه ای ناچیز به تدریج عظمت و زیبائی خلقت خویش را خواهید شناخت. زمینه شناخت عمیق تر خالق خود را خواهید یافت.(4)
مرحله دوم:
شناخت روح و نفس خویش و ظرفیت ها و توانائی هائی که خداوند در وجود شما به ودیعه گذاشته است که می توانید خود را با هر شرایطی که اتفاق می افتد، وفق دهید . می توانید به هر نحو که اراده می نمائید، نفس خود را تغییر داده و تربیت نمائید.در این صورت مختار بودن خود را در امور زندگی و تعیین سرنوشت خود باور خواهید نمود. درک خواهید کرد همان گونه که خداوند بیان فرمود، زمانی به نتیجه مطلوب خواهید رسید که خود برای رسیدن به آن تلاش لازم را داشته باشید. به اندازه ای برداشت می کنید که تلاش نمائید.(5)
مرحله سوم:
توجه به اطراف خود و موجودات پیرامون و توجه به نقش و جایگاه هر موجود در عالم هستی . توجه به این مطلب که انسان در بین این همه موجودات چه نقش و جایگاهی دارد. درک این حقیقت که نقش محوری در عالم به عهده انسان می باشد. در همین مطلب نشانه ها و راهنمائی های زیادی در جهت شناخت حقیقت برای انسان وجود دارد. خداوند متعال می فرماید:
«وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِن دَآبَّةٍ ءَایَـَتٌ لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ ;
در آفرینش شما و جنبندگانی که (در سراسر زمین) پراکنده ساخته، نشانههایی است برای جمعیتی که اهل یقینند». (6)
به دنبال شناخت درک این مطلب لازم است که معنای خلیفه الله بودن انسان روی زمین و اشرف مخلوقات بودن چیست. هدف از خلقت انسان چه می باشد. به چه مقامی باید برسد. در مقابل چنین خالقی چه وظیفه ای بر عهده دارد .از سوی دیگر با درک و شناخت نظم حاکم بر عالم هستی، قدرت و علم و جمال خالق آن برای شما روشن تر خواهد گشت.
مرحله چهارم :
کسب معرفت و شناخت از راه عرفان و شهود و ارتباط مستقیم با عالم معنی که انسان به وسیلة تقوا، تزکیه نفس و سیر و سلوک عملی می تواند به آن نائل گردد.
یکی از راه های خود شناسی، اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والای انسانی است. انسان از این طریق به کرامت نفس و عظمت خلقت بزرگ الهی و اهمیت روح آدمی که پرتوی از انوار الهی است، پی میبرد. از همین راه خالق خویش را شناخته و مسیر عبودیتش را طی مینماید .
پی نوشت ها:
1.عبدالواحدبن محمد تميمي آمدي، غرر الحکم ، ج 5 ، ص 194 ، انتشارات دفتر تبليغات، قم، 1366 ش.
2.صدرالمتالهین ،شرح أصول الكافي ، ج1، ص 294،مؤسسه مطالعات فرهنگی،1366ش.
3.همان، ج3، ص 395.
4.انسان (76) آیه 1الی 3.
5.نجم (53) آیه 39.
6.جاثیه(45) آیه 4.
فلسفه خلقت انسان کامل را در ابتدا باید در ضمن فلسفه خلقت همه انسان ها بلکه همه موجودات جستجو کرد ؛ در مورد فلسفه خلقت چنان که مستحضرید، دو نظر کلی وجود دارد :
1- عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بیرون آید و جمال اسما و صفات خود را در اشیا و افراد مشاهده نماید، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرینش انسان و سایر پدیدهها ظهور و تجلى است.(1)
2- فلاسفه اسلامى گفتهاند: چون خداوند واجد همه کمالات است و هیچ نقصى در او نبوده و بى نیاز مطلق است، هیچ گونه کمبودى ندارد تا بخواهد با آفرینش جهان یا انسان، آن را جبران نماید و یا سودى از آفرینش عالم و آدم نصیب او شود. خداوند چون کامل است، لازمه کمالش فیّاض و بخشندگی است، پس باید فیض بخشى و بخشندگى کند، در نتیجه باید جهانى زیبا و کامل بیافریند. بنابراین صدور وجود و هستى از خداوند واجب است.(2)
هر چیز که در عالم هستی اقتضای وجود دارد ، لازم است با توجه به صفت فیاضیت الهی ، فیض وجود را دریافت نماید.
هر دو به یک نتیجه ختم می شود و آن این که آفرینش جهان هستی لازمه صفاتی مانند علم ، قدرت ، حکمت ، رحمت و فیاضیت الهی است . یعنی همان گونه که علت ضرورتا ، وجود معلول را اقتضا می کند ، صفات الهی نیز علت وجود جهان هستی است و چون علت وجود دارد ( صفات کمالی خداوند ) معلول نیز وجود خواهد داشت (جهان هستی با همه زیبایی ها و کمالات)
جهان هستی با تمام نظم و زیبایی هایش نمادی از لطف، مهربانی، علم، قدرت، حکمت و... خداست ،به طوری که بدون آفرینش، صفات جمال و جلال خدا مخفی و پنهان می ماند .
هر «بود»ی ، «نمود»ی دارد؛ نمی شود نور باشد اما روشنایی نداشته باشد.رحمت باشد ، اما بخشش و فیض وجود نداشته باشد!
خداوند از آن جا که "علم" و "قدرت" و "فضل" و" جود" بی نهایت دارد ، جهان و انسان را آفریده و لازمه این صفات آن است که خلقت خداوند بهترین و کاملترین آفرینش باشد، یعنی در مجموعه هستی اگر وجود مخلوقی، زیبایی و کمال آفرینش مجموعه عالم را افزایش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند، زیرا عدم خلقت آن موجود، یا ناشی از عدم اطلاع و آگاهی از زیبایی آن است، یا در اثر ضعف و ناتوانی از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بی نهایت، باز آن زیبایی را خلق نکند ،ناشی از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگی است که خدا از بخل منزه است و "جود" و رحمت و بخشندگی او بی نهایت است. پس جهانی که خدا خلق می کند، باید کاملترین صورت ممکن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت باید انسان خلق می شد؛ زیرا در جهان خلقت پیش از خلق انسان، ملائک بودند که موجوداتی نورانی و پاک بودند که خدا را همواره عبادت می کردند. فرشتگان به دلیل شرایط ویژه خلقت خود بر سر دو راهی قرار نمی گرفتند که با اختیار خویش (در حالی که میل باطنی آنها به جهت دیگری تمایل داشته باشد) رضایت خداوند را انتخاب کنند.
آنها همواره حضور و عظمت خدا را درک می کنند و در مقابل آن همه عظمت ، راهی جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستی، می توان یک نمایش زیباتر از این را هم تصویر کرد و آن این که موجودی وجود داشته باشد که از یک طرف همانند ملائک در اوج جذبه الهی و عشق و عبادت به خدا باشد و در عین حال موانعی پیش روی او برای برگرداندن وی از مسیر عشق و عبادت قرار داشته باشد. این موجود انسان است.
او خدا و عظمتش را بی واسطه می بیند و از سوی دیگر گرچه فطرت الهی او همواره در درونش وی را به سوی خوبیها و پاکیها دعوت می کند ، ولی امیال حیوانی و شهوانی او قدرت فراوانی دارند. وی این گونه خلق شده که از یک سو با خواستهها و تمایلات شهوانی و حیوانی رو به رو است و از سوی دیگر فطرت الهی اش و راهنماییهای پیامبران او را به سوی خوبیها فرا می خواند. او در عرصههای مختلف زندگی می تواند با ایمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهیها ، عشق به خدا را انتخاب کند و مظاهر فریبنده دنیا را رها سازد و صحنه های باشکوهی از تبعیت از عشق و معرفت و پشت کردن بر هوس ومیل نفسانی را بیافریند .
خلقت انسان کامل نیز در همین راستا و بر همین مبنا تعریف می شود؛ یعنی خلقت انسان هایی که این جلوه های شکوه معرفت ومحبت را به نهایت رسانده ،لحظه ای از مسیر عبودیت خداوند قدم به بی راهه ننهاده ؛در صراط مستقیم حق طی طریق می نماییند .
در نتیجه اگر در آیات قرآن آزمایش و عبادت به عنوان علّت آفرینش انسان شناخته شده و کمال انسان هدف نهایی شمرده شده، این خصوصیّات و فوائد متوجه انسان است .مسیری است که برای هدایت هدفمند در خلقت انسان ترسیم شده است و گرنه فلسفه خلقت محسوب نمی گردد .
انسان کامل بودن انبیا و ائمه به معنی پایان مراحل کمال و به فعلیت رسیدن درجات بالقوه انسانی در آنها نبوده، این بزرگواران در طول زندگانی خویش درجات عالیه کمال و تعالی را درسایه اعمال و عبودیت ها و مجاهدت های عملی و همچنین دریافت های روحی و معرفتی به دست می آورند و شواهد متعدد قرآنی و روایی بر این امر دلالت دارد .
پى نوشتها:
1. سید حسن ابراهیمیان، انسانشناسى، ص 115 و 114.
2. همان، ص 116 و 115،
مسئله خودشناسی انسان و معرفت النفس از مسایل عمیق است که در آموزههای وحیانی، عرفانی، فلسفی مورد توجه خاص قرار گرفته ، و حتى بر اساس روایات معرفت و شناخت نفس مقدمه و یا شرط خداشناسی تلقی شده و فرمود: «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه، هر کس که خود را شناخت خدا را شناخته است».(1)
اما این معرفت چگونه و در چه اندازه برای آدمی حاصل می گردد جای سخن بسیار است. استاد حسنزاده آملی در این باب به تفصیل بحث کرده است و در تحلیل حدیث یاد شده مطالبی سودمندی بیان داشته از جمله گفته: برخی حدیث یاد شده را از باب تعلیق به محال دانسته اند مثلاً سنائی گفته است:
ای شده از شناخت خود عاجز کی شناسی خدای را هرگز
چون تو در علم خود زبون باشی عارف گردگار چون باشی
نیز شیخ بهایی می گوید: عقل ها و خرد در حقیقت شناخت نفس متحیر ماندهاند و بسیاری از آنها اعتراف به عجز از معرفت نفس کردهاند. برخی دیگر آن حدیث را نه از باب تعلیق به محال بلکه بدین معنا تلقی کرده که آدمی می تواند خود را بشناسد و شناخت خود را مقدمه شناخت خدا قرار دهد و از رهگذر خودشناسی به خداشناسی برسد، مثلاً اگر کسی بفهمد که بدن او آینه روح اوست و نور روح همه قوای نفسی و جسمی او را پر کرده و روح آینه بدن اوست، از این طریق به خداشناسی نایل می شود که خداوند نسبت به جز خود چنین است . در آموزههای دینی آمده:
«یا من ملأ کلّ شیء نوره، ای کسی که همه چیز نور او را پر نموده است».مثلاً اگر کسی نحوة ارتباط روح و بدنش را و این که نفس مدیر بدن است و بدن با تمام قوای خود تحت تدبیر بدن عمل می کند بخوبی درک نماید و بشناسد، از این رهگذر به ارتباط حادث به قدیم و متغیر به ثابت و کثیر به واحد نیز می تواند برسد و نحوة تدبیر الهی نسبت به عالم و آدم را درک نماید.(2) طبق این بیان معلوم می شود که گرچه خودشناسی دشوار است ولی کار ممکن و شدنی است و آدمی می تواند از طریق معرفت نفس به شناخت خالق خویش دست یابد.
تفصیل این بحث را در کتاب «انسانشناسی در اندیشه امام خمینی» نشر مؤسسه آثار امام، 1385ش جویا شوید و نیز کلمه 330 و 331، هزار و یک کلمه استاد حسنزاده در این خصوص بسیار مفید است.
پینوشتها:
1. نقل از: محمدتقی مصباح، معارف قرآن، ص 322، نشر مؤسسه در راه حق، قم 1376ش.
2. ر،ک: حسنزاده آملی، هزار و یک کلمه، ج 3، ص 213، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1376ش.
انا الحق ؟
در مورد این سخن و رویکرد مثبت و منفی با آن ، نظریات بسیار ی بیان شده است ، برخی آن را نشان کفر می دانند و برخی دیگراز مراتب بالای ایمان.
آنچه در ذیل بیان می شود ،با توجه به رویکرد عرفانی و نگاه مثبت به مطالبی است که از طرف حلاج نقل شده است.
عارف در مسیر معرفت و سیر و سلوک خویش، به مقامی میرسد که آن را مقام «فنا» مینامند. در این مرحله، سالک به طور کلی از خود فارغ شده و غرق در اوصاف حضرت حق میشود. در این مرتبه است که «انا الحق» معنا پیدا میکند. در این زمینه توجه شما را به این حدیث شریف جلب میکنیم که خدا فرمود:
«بندگان به چیزی همانند عمل به واجبات به من تقرب نمیجویند .بنده به وسیله نوافل (مستحبات) به من تقرب میجوید تا آن که او را دوست خواهم داشت . وقتی او را دوست داشتم ، گوش او خواهم شد که با آن میشنود .چشم او خواهم شد که با آن میبیند. زبان او خواهم شد که با آن سخن میگوید»، (کافی، ج 2، ص 352)
در جهانبینی عرفانی یکی از مسائل، انسان است. نظر عرفان درباره انسان با نظر فلسفه خیلی تفاوت دارد. در عرفان انسان مقامی عالی دارد، به تعبیر عرفا، مظهر تام و تمام خداست. آییه تمام نمای حق است. حتی آنها انسان را عالم کبیر و عالم را انسان صغیر مینامند. از برای پاسخدهی، دیوان خواجه حافظ را میگشاییم. تعبیری که حافظ در اینجا به کار میبرد و میخواهد بگوید که انسان مظهر تام و تمام است. مظهر جمیع اسما و صفات الهی است، از انسان تعبیر به «جام جم» مینماید.
عرفا معتقدند انسان، قلب و روح و معنویت انسان همان جام جهاننماست. اگر انسان به درون خویش نفوذ بکند، اگر درهای درون بر انسان گشوده شود، از درون خودش تمام عالم را ببیند، درون آدمی دروازهای به روی همه هستی است. از درون است که درها به روی حق باز میشود و حق را که انسان ببیند، همه چیز را میبیند.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد :Gol: آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود :Gol: لب از گم شدگان لب دریا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود :Gol: او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
«خدا با او بود» نه به آن معنی که خدا در صدف مکان است، بلکه دل که خارج از صدف مکان است میتواند محل تجلی حضرت حق باشد.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش :Gol: کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست :Gol: واندر آن آینه صدگونه تماشا میکرد
«قدح باده» میگوید در قلب و وجود خود مطالعه میکرد.
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند :Gol: جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
حلاج به مرحلهای رسیده بود که پیر مغان رسیده بود. در آنجا دیگر فانی بود و خود را نمیدید .آن «انا» که میگفت ،او نبود و حلاج نبود که «انا» میگفت ولی مردم نتوانستند این معنا را درک کنند. حلاج این سرّ را نباید آشکار میکرد ولی این کار را کرد و غیرت حق او را به دار آویخت چون اسرار را نزد نامحرمان فاش کرد، و سنت الهی بر این است که اگر رازی را سالک فاش نماید، خداوند چون غیور است ،فاش کننده سرش را عقوبت مینماید.
درباره حلاج بعضی مشایخ و بزرگان عالم عرفان عقیده دارند: فاش کردن چنین رازی از جانب او نشانه ضعف او در طی سیر و سلوک بوده و سالک واقعی در هیچ مرحلهای اسرار الهی را فاش نمینماید.
آن که چون غنچه دلش راز حقیقت بنهفت :Gol: ورق خاطر از این نکته محشا میکرد
آن کس که اسرار پنهان داشت، در حاشیه قلبش این نکتهها را نوشته بود و لب از بر ملاساختن راز بر بسته و بر احدی نگشاید چنان که میفرمایند: عارف سر بدهد ولی سرّ ندهد.
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم :Gol: گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
فیض روح القدس آر باز مدد فرماید :Gol: دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
اگر فیض و عنایت الهی برسد ، معجزههای موسوی و عیسوی در اثر اتصال به آن جا و در اثر اتصال به حق است. وقتی اتصال برقرار شد ،دیگران هم میتوانند کارهایی همچون کارهای عیسی و موسی بکنند.برای آگاهی بیشتر
ر.ک:تماشاگهراز، شهید مطهری
عرفان حافظ، شهید مطهری
انسان ممکن الوجود است و هر ممکن الوجود محدود و متناهی است. پس آدمی محدود و متناهی است. بنابراین انسان از هر دو لحاظ جسمانی و روحانی متناهی است، ولی آنچه باعث پرسش شده و گفتگوی مطرح در سؤال را باعث گردیده، این است که اهل حکمت به خصوص حکمت عرفانی درباره سیر تکاملی انسان مسایلی را مطرح کردهاند که به اختصار بدان اشاره میشود:
دانه گندمی که در بستر خاک با شرایط مناسبی قرار میگیرد، شروع به رشد و نمو کرده ،به شاهراه تحوّل میافتد و هر لحظه، صورت و حالت تازهای به خود گرفته تا تبدیل به یک بوتهای کامل دارای خوشههای گندم میشود. اگر نطفه حیوانی در میان تخم یا در رحم مادر شروع به تکامل نمود، راه مشخص را که ویژه همان حیوان است، سیر نموده، فردی کامل از همان حیوان میشود.
این راه مشخص و سیر منظم در هر یک از انواع آفرینش که در این جهان مشهودند، برقرار و در سرشت همان نوع است. بدیهی است نوع انسان از این کلیات مستثنی نیست و هدایت تکوینی که در همه انواع آفرینش حکومت میکند، در وی نیز حکومت میکند، چنان که هر نوع با سرمایه اختصاصی خود به سوی کمال خود رهسپار میشود و هدایت مییابد.
انسان نیز با هدایت تکوینی به سوی کمال واقعی خود هدایت می یابد. انسان در عین این که با انواع دیگر نباتی و حیوانی در بسیار از ویژگی ها شریک است ،ویژگی اختصاصی دارد که عقل آدمی است.(1)
از سوی دیگر انسان موجودی است که خداوند در آخرین وحی نامه آسمانی از او به عنوان خلیفه خود در زمین یاد کرده و فرمود: «إذ قال ربّک للملائکه إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفه؛(2) زمانی که پروردگارت گفت برای فرشتگان که : در زمین خلیفه قرار میدهم».
در جای دیگر از خطاب به خلیفه خود فرمود: «یا أیّها الانسان إنّک کادحٌ إلى ربّک کدحاً فملاقیه؛(3) ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاش هستی و او را ملاقات خواهی کرد».
عرفا با الهام از این گونه آموزه های وحیانی معتقدند که انسان در سیر تکاملی خود ایستا دگی ندارد ؛یعنی طوری نیست که به جایی و مقامی خاص برسد و در همان جا توقف کند و نتواند بیشتر از آن پرواز نماید،زیرا انسان زمینه خلیفه الله شدن را دارد . خلافت الهی به معنای مظهریت از اسماء و صفات الهی است و گرنه خدا از داشتن خلیفه به مفهوم جانشین منزّه است.(4)
از آنجا که اسماء و صفات خدا حد و نهایتپذیر نیست و انسان در هر اندازه بتواند از طریق عبودیت و بندگی و کسب فضایل علمی و اخلاقی تلاش کند و کاملتر شده و مظهریت بیشتری نسبت به اسمای الهی کسب میکند راه باز است. از این رو گاه در کلمات عرفانی گفته میشود از نظر بُعد معنوی و سیر تکاملی غیر متناهی است و در حد خاص توقف نمیکند، چون انسان مسافر سفر وصال حضرت حق است، و این سفر با براق بندگی و رفرف عبودیت پایان ناپذیر است و راه او هر اندازه در توان دارد میتواند در این مسیر حرکت کند.
در عین حال باید توجه داشت که اولاً: این سفر تنها از طریق عبودیت و بندگی قابل پیمودن است. امام عسکری(ع) فرمود: «إنّ الوصول إلى الله سفرٌ لا یدرک إلاّ بامتطاء اللیل؛(5)وصال قرب حق راهی است که تنها از طریق سوار شدن بر مرکب شب (و عبادت و نماز شب) قابل پیمودن است».
دوم: گرچه راه تکامل برای همگان باز است ولی هرگز کسی توان رسیدن به مقام انسان کامل (پیامبر و اهل بیت) را ندارد زیرا در جایی که جبرئیل نتواند با او همسفری کند، کسی دیگر چگونه توان رسیدن به مقام او را خواهد داشت؟
در این باره سخن مولانا بسیار زیبا و شنیدنی است:
احمداگر بگشاید آن پرّ جلیل :Gol: تا ابد مدهوهش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد زسدره و مرصدش و ز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پیام :Gol: گفت رو، رو من حریف تو نیام
باز گفت او را بیا ای پرده سوز :Gol: من به اوج خود نرفتم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش فرّ من :Gol: گر زنم پرّی بسوزد پرّ من(6)
بنابر این نه تنها آدمیان بلکه فرشتگان مقرّب چون جبرئیل نیز نمیتواند به مقام شاهسوار قرب «دنا فتدلّى فکان قاب قوسین أو أدنى»(7) برسد.
به گفته عطار نکتهآموز:
جُهد هر کس قدر حال او بود :Gol: سیر هر کس تا کمال او بود
گر مگس پرّان کند چندان که است :Gol: کی کمال سَرسَرش آید بدست
پینوشتها:
1. شیعه در اسلام، ص 82، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1341ش.
2. بقره (2) آیه 30.
3. انشقاق (84) آیه 6.
4. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی(ره)، ص 173، نشر مؤسسه آثار امام(ره)، 1386ش.
5. بحار الانوار، ج 75، ص 380، نشر دار الاحیاء للتراث العربی، بیروت 1403ق.
6. مثنوی معنوی، دفتر 4، ص 721، بیت 3800.
7. نجم (53) آیه 53.
انسان بهشتی ؟
این مسئله در آیات و روایات و نیز در ادبیات عرفانی مطرح شده که اصل انسان بهشتی بوده است.
حافظ شیراز می گوید:
من ملک بود و فرودس برین جایم بود :Gol: آدم آورد در ین دیر خراب آبادم
و یا در جای دیگر می گوید:
من آدم بهشتیام اما در این سفر :Gol: حالی اسیر عشق جوانان مهوشم(1)
خداوند نیز وقتی آدم را آفرید خطاب به او فرمود: «اسکن أنت وزوجک الجنّة وکُلا منها رغداً حیث شئتما؛(2) ای آدم !خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید».
از این گونه آیات که در چند جای قرآن کریم آمده به دست می آید که انسان موجود بهشتی بوده و برای زندگی در بهشت خلق شده است، ولی در پی عملکرد ناصواب او، از زندگی راحت بهشتی محروم و گرفتار زندگی پر رنج و زحمت در روی زمین شده است، خداوند قرآن کریم این جریان را به زیبایی و دقت بیان کرده : «ای آدم !ابلیس برای تو و همسرت دشمنی خطرناک است، زنهار شما را از بهشت به در نکند تا تیرهبخت گردی، در حقیقت برای تو در آن جا این امتیاز است که نه گرسنه میشوی و نه برهنه میمانی، و هم این که در آن جا نه تشنه می گردی و نه آفتاب زده».(3)
بنابر این اصل انسان بهشتی است و خداوند با فرستادن انبیا خواسته است که بشر دوباره به مقام برین بهشتی خود دست یابد . قانون و راهکارها در این ارتباط بیان داشته تا آدمیان پس از عبور از زندگی زودگذر دنیا به مقام بهشتی خود که در اصل برای آن آفریده شدهاند برسند.
پینوشتها:
1. دیوان حافظ، ص 337.
2. بقره (2) آیه 35.
3. طه (20)آیه 121.
منظور از خودشناسی این است که انسان در یک نگاه به عظمت آفرینش خویش پی ببرد. به تواناییهای برتر و استعدادهای شگفتانگیز و متفاوت اما هماهنگ و هدفمند روح خویش آگاه شود. با چشم تیزبینش، دست قدرتمند حکیم و حسابگر توانا را در آفرینش خویش مشاهده نماید. از دیدن شگفتیهای تکوینیاش احساس عزّت و کرامت نفس نماید. خود را در برابر خالقش مسئول و متعهّد بداند. کرامت انسانی خود را با نافرمانی به «نادانی» نرساند.
در نگاهی دیگر، به کاستیها و ضعفها و محدودیتهایش بنگرد تا از غرور و خودپسندی (که ریشه اکثر گناهان است) به دور ماند، چه این که وقتی به گذشتهاش مینگرد، میبیند منشأش از نجاست یعنی «منی» است. سرانجامی جز مُرداری گندیده گشتن، نخواهد داشت. در زمان حال، هر آن چه را که بخواهد و اراده کند، برایش میسّر نیست. رزق و روزی، حیات و مرگش به مشیت و اراده حق تعالی بستگی دارد. چنین نگاهی به «خویشتن» باعث میشود از عصیان و نافرمانی دوری کند. به خودسازی و تهذیب نفس رو آورد.
خودشناسی صرفاً در بُعد اخلاقی مطرح نمیشود، بلکه شامل تمام ابعاد وجودی (اعم از مادی و معنوی) است، اگر چه نتیجه آن صرفاً اخلاقی و معنوی است، چرا که انسان برای گزینش مناسب در بُعد روح و روان، ناچار است خود را به طور کامل بشناسد.
2- خودشناسی امری درونی نیست، بلکه کسب اطلاعاتی برای شناخت هر چه بیش تر خود میباشد که دارای سه مرحله است:
ا) خودشناسی خلقتی، یعنی شناخت استعدادهای به کار رفته در آفرینش انسان و کیفیت تکوین او.
ب) خودشناسی دنیوی، یعنی شناخت موقعیت و جایگاه خود در دنیا.
ج) خودشناسی اخروی یعنی شناخت سرانجام حیات خود.
برای انسان (در خودشناسی)، سه وضعیت متصوّر است:
1ـ سرآغاز و این که از کجا آمده است.
2ـ وضعیت کنونی و این که چه باید بکند.
3ـ سرانجام و این که به کجا خواهد رفت.
منظور از این که انسان باید خود را بشناسد، این است که: باید وضعیتهای حاکم بر وجودش را بررسی کند. البته وضعیتهای مذکور، خارج از وجود انسان و در مقابل آن نیست، بلکه در واقع سیر رو به تحول وجود انسان است. اگر بخواهد و موضع وجودی خویش را در عالم مشخّص کند، ناچار است ابتدا تا انتهای سیر وجود خویش را بشناسد. در این صورت شناخت توانایی های جسمی و روحی لازم است.
از منظر اسلام «انسانیت» آدمی و همة ارزش ها و فضایلی که او را در مسیر سیر و سلوک و عرفان الهی قرار می دهد و در فرجام کار به مقام «خلیفةاللهی» می رساند، متعلق به «روح» است. روح مجرد از مذکر و مؤنث بودن است.
روح مجرد، نه مذکر است و نه مؤنث. بنابر این برای همة انسان ها با قطع نظر از جنسیت، راه رسیدن به «عرفان الهی» و نیل به مقام «قرب» باز است.
دوم:با رجوع به قرآن، روایات و تاریخ، زنانی را می یابیم که الگوی همة انسان ها در «عرفان» و فرجام آن که نیل به «قرب الهی» و «وصال حق است» می باشند. کدام مرد را در تاریخ آفرینش هستی می توان یافت که به مقام «عرفان» و «توحید» حضرت فاطمه سلام الله علیها رسیده باشد جز پدر و شوهرش؟!
جمله «ما رأیت إلاّ جمیلاً» حضرت زینب کبرى سلام الله علیها را کسانی می فهمند که بر اوج عرفان و توحید نایل شده باشند.
قرآن حضرت مریم را الگوی تمام انسان ها معرف نموده است که از جهت ایمان ،عفت، عرفان و مبارزه با شرک و طاغوت و کژی ها «اُسوه» بودند.
سوم:زنان عارف و خود ساخته و به وصال حق رسیده بسیارند لیکن گمنام زیستند و بی نام و نشان از دنیا رفتند زیرا از یک سو، حیاء و آزرمی که ارزندةترین زینت زنان است مانع از این بود که خود را مشهور کنند.
و از سویی دیگر، زنان برای تهذیب نفس و سیر و سلوک به جای «هجرت مکانی» راه «هجرت مقامی و معنوی» را برگزیدند چه آن که این راه به «اخلاص» و دوری از «ریا و شهرتنمایی» نزدیکتر و با روح لطیف زنان سازگارتر بود.
چهارم: مطالعه زندگینامه عارفان این واقعیت را به ما تفهیم می کند که چه اندکند مردانی که راه عرفان و سیر و سلوک را با قبول مسئولیت های اجتماعی،فرهنگی و سیاسی و تشکیل خانواده، تا پایان زندگی جمع کرده باشند. اما زنان پاک سرشت، خانهداری و مسئولیت الهی همسرداری و تربیت فرزندان،را با «عرفان» همراه ساختند و از تجرّد زیستی و عزلت و بیابان گردی و کسب شهرت و نام و نشان فاصله گرفتند.
آری در جمع زیستن و به ظاهر با خلق بودن و در عین حال خدا شناختن و عارف گشتن و باطن را به خدا سپردن هنر است.
پنجم: با وجود همه آیات و قوانین که اسلام برای رفع نگاه تبعیض و تحقیر آمیزی که در همه جوامع بشری در مورد زنان وجود داشت، آورده و با همه تلاشهایی که پیامبر اسلام و امامان علیهم السلام در این موضوع داشتند، رسوبات تفکر تبعیضآمیز دوران جاهلیت در بسیاری از مسلمانان صدر اسلام همچنان وجود داشت .
پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و انحرا ف رهبریت از محور «ولایت و امامت» ، آن رسوبات بیشتر و غلیظ تر شد و باعث شد که زنان نه تنها از حضور در عرصههای فعالیت اجتماعی،سیاسی و هنری دور بمانند بلکه از حضور در بسیاری از عرصههای فرهنگی، علمی و معرفتی و معنوی نیز فاصله بگیرند.
جهت آگاهی از این که زنان از جهت تکوینی و استعدادهای خدادای در آفرینش مسلحتر و آمادهتر از مردان برای «قرب الهی» و حرکت در مسیر عرفان و خودسازی هستند، به کتاب «زن در آیینه جمال و جلال» اثر آیت الله جوادی آملی رجوع شود.
خودسازی به معناى ظاهر خود را آراستن و کوشش براى تهذیب اخلاق خویش است. در اصطلاح، به معناى تکمیل و پرورش نفس و استفاده بهینه از خواستها و تمایلات به صورت هماهنگ و درجاى خود مىباشد. (1)
بنابر قول مشهور، انسان در میان سایر حیوانات که تک بعدى هستند، داراى دو بُعد مادى و معنوى (جسمى و روحانى ) است. بُعد مادى، بعد جسمى و حیوانى و غرایز و تمایلات و جنبههاى شهوانى نیز نامیده مىشود. بعد معنوى، بعد ملکوتى و انسانى و تمایلات عالی انسانى، فطرى و عقلانى نیز گفته مى شود. امتیاز انسان بر سایر حیوانات، به خاطر داشتن بعد معنوى و روحانى است. وقتى انسان مى گوید: گرسنه یاتشنه هستم و یا خانه، ماشین، زن، فرزند، پول و مقام مى خواهم، خبر از جنبه مادى و حیوانى خود مى دهد و وقتى صحبت از شناخت و وجدان و ایثار و حقیقت خواهى و علم جویى و هنر دوستى مىنماید، از جنبه معنوى و ملکوتى خود خبر مىدهد.
هر کدام از این دو جنبه نیازمند غذایى هستند که با دیگرى تفاوت دارند و غذاى جسم، ورزش، پیاده روى،شنا و غذاهاى مقوى، مثل گوشت، لبنیات، سبزیجات، حبوبات و شیرینى است، و غذاى روح، نماز، روزه، امر به معروف، عبادت و ارتباط با خدا، خواندن کتابهاى مفید و تلاوت قرآن و دعا، انفاق، گذشت، ایثار، اصلاح ذات البین و تواضع است.
کسى که مىخواهد خود سازى کند، باید به هر دو بعد توجه کند و هر دو را هماهنگ، رشد و تعالى دهد، چون توجّه به یک بعد و غفلت از بعد دیگر، زیان غیر قابل جبرانى به بار خواهد آورد.
براى خودسازى، عالمان و فقیهان، عرفا و روان شناسان، به تناسب دیدگاههاى خود، راههایى ارائه نمودهاند. روانشناسان به ابعاد تجربى پرداخته و راههاى تجربى را پیشنهاد کردهاند. عارفان به لذّات روحى پرداخته و راههاى ریاضت و مکاشفه و شهود قلبى و رسیدن و چشیدن را پیشنهاد کردهاند. و زاهدان به جنبههاى دیگر پرداخته و راههاى عبادت و شب زنده دارى را پیشنهاد نمودهاند. لیکن همه در هدف اشتراک دارند و آن این که باید نَفْس تهذیب شود و سیر الى اللّه کند. نظر چند تن از بزرگان گذشته و معاصر را ذکر مىکنیم :
امام خمینى (ره ) اولین قدم براى تهذیب نفس را تفکر ذکر کرده است. تفکر آن است که انسان لااقل در هرشبانه
روز مقدارى ـ حتى اگر کم باشد ـ فکر کند. (2)
فکر دو نوع است: مخرب و سازنده. اگر فکر کند مرتکب اعمال غیر قانونى و خلاف شرع و خلاف اخلاق بشود و از این راهها به لذات مادی و زودگذر نائل گردد، این فکر مخرّب است، ولى تفکر درباره عظمت و جلالت خدا و مخلوقات و نعمتهاى خدا و هدف آفرینشِ و اندیشیدن در این زمینه که از کجا آمدهام و چرا آمدهام و سرانجام به کجا خواهم رفت و در جهان آخرت از من چه مىخواهند و چه نوع اعمال و عقاید و رفتارهایى در آن جا بیشتر خریدار دارد، فکر سازنده است.
دومین قدم براى خود سازى ـ از دیدگاه امام ره ـ عزم و تصمیم انجام واجبات و ترک محرمات و جبران آن چه در گذشته از واجبات ترک شده است،(3) مىباشد.
امام در قدمهاى بعدى: مشارطه و مراقبه و محاسبه را پیشنهاد مى فرمایند. مشارطه آن است که در ابتداى هر روز با خود شرط کند و عهد و پیمان ببندد بر خلاف دستورهاى الهى و دین مقدس گام بر ندارد.
مراقبه، آن است که در تمام ساعات شبانه روز مراقب و مواظب باشد بر خلاف شرط و پیمانى که بسته، گام بر ندارد، چون یکى از نشانههاى مؤمن این است که رعایت عهد و پیمان خود بنماید (والّدین هم لأماناتهم وعهدهم راعون ). (4)
محاسبه، آن است که در پایان هر روز بنشیند و حساب کند چقدر به عهد خود وفا کرده است. اگر دید کاملاً موفق بوده و انحراف و کوتاهى نداشته است، از این بابت خدا را شکر کند. در غیر این صورت غصه بخورد و ناراحت شود و از خداوند عذر خواهى کند، چون خداوندِ بزرگ به همه کارها و اعمالى که به صورت آشکار و پنهانى انجام مىگیرد، آگاهى دارد. فکر نکند اگر گاهى بر خلاف شرط و عهد خود عمل کند، خداوند اطلاع ندارد.
گفتنى است بعضى مجازات نفس را نیز اضافه مىکنند، و آن این که: اگر بر خلاف عهد خود گام برداشت، خود را سرزنش و ملامت نماید و براى خود جریمه بنویسد، مثلاً بگوید: اگر یک بار بر خلاف شرطم عمل کنم، یک روز یا چند روز روزه بگیرم، یا چند تومان به فقیر بدهم و یا فلان عمل خوب را براى رضاى خدا انجام بدهم.
امام محمد غزالى، یکى از عرفا و از معروفترین علماى اسلام است، که شهرتش شرق و غرب را فرا گرفته است.
وى جامع معقول و منقول و رئیس جامع نظامیه بغداد بود. (5) ایشان راههاى خودسازى را چنین بیان مى کند:
اطاعت از فرامین و دستورهاى الهى؛ ادب در حرکات و سکنات و معیشت؛ پاک کردن دل از اخلاق ناپسند؛ آراستن دل به اخلاق پسندیده. (6)
علامه حسن زاده آملى در مورد راههاى خودسازى چنین توصیه مىفرماید:
1- تلاوت و بهره مندى از قرآن؛2- دائم الوضو بودن؛ 3- اعتدال در خوردن و آشامیدن، یعنى نه آن قدر زیاد بخورد که به شکم درد مبتلا شود، و نه آن قدر کم بخورد که قدرت بر انجام کارى نداشته باشد؛ 4- اعتدال در گفتار، امام على(ع) فرمود:؛ 5 محاسبة نفس؛ 6- مراقبه؛ 7- رعایت ادب اسلامى؛ 8- عزلت و گوشه نشینى؛ 9- تهجّد (شب زنده دارى )؛ 10- تفکر واندیشیدن؛ 11- یاد خدا در همه حال بودن؛ 12- ریاضت؛ 13- اقتصاد و میانه روى در کارها؛ 14- تعظیم امر خالق و شفقت با خلق؛ 15- تمسّک به ویژگىهاى عبادالرّحمن. (7)
قرآن مجید در سورة فرقان، آیات 63ـ 74 حدود دوازده ویژگى براى عبادالرّحمن ذکر کرده است که در این جا به اختصار آورده مىشود: برخى از این صفتها به جنبههاى اعتقادى ارتباط دارد و یعضى جنبة اخلاقى و برخى اجتماعىاند و قسمتى جنبة فردى و بخش دیگر جمعى است و مجموع صفات به قرار زیر است:
1 تواضع و فروتنى و دور بودن از تکبّر و غرور؛
2 حلم و بردبارى در مقابل سخنان زشت و جاهلانه و برخوردهاى نابخردانه افراد جاهل و نادان. مؤمنان ازکوره در نمىروند، بلکه با حلم و بردبارى و بزرگواى از کنار جاهلان و سخنان و کردار آنها رد مىشوند؛
3 تهجّد و شب زنده دارى، آن گاه که دیگران خوابیده و در بستر به استراحت پرداختهاند، عبادالرحمن، خواب را بر خود حرام کرده و بیدار شده و به عبادت خدا مىپردازند؛
4 خائف و هراسناک، عبادالرحمن از مجازات و کیفرهاى الهى در جهان آخرت هراسناکند؛
5 اعتدال در انفاق و کمک به مستمندان، نه آن گونه که همه دار و ندار خود را به بیچارگان و تهیدستان بدهند و در راه خدا انفاق کنند، و نه آن طور که چیزى انفاق ننمایند؛
6 معبودى جز خدا ندارند؛
7 دستانشان بدون دلیل به خون بى گناهان آلوده نیست؛
8 دامان عفتشان هرگز آلوده نمىشود؛
9 شهادت باطل نمىدهند و حقوق دیگران را حفظ کرده و محترم مىشمارند؛
10 هنگام برخورد با آیات الهى داراى چشمانى بینا و گوشى شنوا هستند؛
11 توجه خاصى به تربیت فرزند و خانواده دارند و خود را در این راه مسئول دانسته و از خدا مى خواهند فرزندان را مایة روشنایى چشمانشان قرار بدهد؛
12 احساس مسئولیت در مقابل مردم مىکنند و نمىخواهند تنها گلیم خود را از آب بیرون بکشند، بلکه مىخواهند غریق را بگیرند و از خداى بزرگ مىخواهند آنان را امام و پیشواى پرهیزکاران قرار بدهد. (8)
مراحل خودسازى:
گفتنى است خودسازى باید مرحله به مرحله انجام بگیرد و سالک باید پله به پله نردبان خودسازى را طى کند. اندیشه وران فن براى خودسازى چند مرحله ذکر کردهاند که ما به اختصار آنها را ذکر مىکنیم: تخلیه،تجلیه، تحلیه و فنا فى اللّه.
در مرحله اوّل (تخلیه )، سالک مأموریت دارد باطن خود را از اخلاق و صفات زشت و رذیله مانند بخل و حسد و کبر و غرور و ریا و دنیا خواهى خالى کرده و ویروسهاى فساد را از آن بزداید.
در مرحله دوم (تجلیه ) وظیفه دارد درون را جلا داده و صیقلى کند، تا تمام ویروسهاى فساد از آن پاک شود.
در مرحله سوم (تحلیه ) به جاى ویروسهاى وجین شده، باغچه دل و درون را با صفاتى مثل تقوا و تواضع وفروتنى و ایثار و فداکارى و شجاعت و حقیقت خواهى زینت دهد و این درختهاى پاک را در آن غرس نماید. (9)
پینوشتها:
1. لغت نامة دهخدا.
2. چهل حدیث، ص 1.
3. همان، ص 7.
4. مؤمنون (23) آیة 8.
5. مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى ـ کلام و عرفان (انتشارات صدرا)، ص 109.
6. کیمیاى سعادت.
7. حسن زاده آملى، نامهها ـ برنامهها، ص 23ـ 26.
8. مکارم شیرازى و جمعى از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 15 ص 147ـ 168.
9. على قائمى، مبانى تربیت و اخلاق اسلامى، ص 345ـ 346.
چشم برزخی ؟
آری انسان می تواند به مقام و درجه ای دست یابد که باطن این عالم و اعمال ، نیز صورت واقعی را ببیند و این همان چشم برزخی است ، اما تنها انسان های معدودی به این مقام دست می یابند و چنین افرادی ناشناخته اند و حقایق و اسرار را آشکار نمی کنند.
در اصطلاح فلسفه و کلام و عرفان، عالم برزخ عالمی فراتر و وسیع تر از عالم دنیاست. به هر مقدار از دلبستگی و وابستگی به مادیات دنیا دور شویم به عالم برتر آن بیشتر دسترسی می یابیم. بنابر آنچه از روایات به دست می آید عمل به واجبات و ترک محرمات ،سلامتی در دنیا و دوری از جهنم و ورود به بهشت را برای ما زمینه سازی می کند. اما اگر علاوه بر آن به نوافل و رعایت تقوا بیش از حد معمول موفق شویم، به بیش از آنچه دیگران از جهت معنوی دست یافته اند خواهیم رسید که از آن به چشم برزخی تعبیر می شود و حقایق را فراتر از وقایع می توان دید.
از پیامبر(ص) روایت شد که خداوند فرمود: بنده من به چیزی دوست داشتنی تر از آنچه بر او واجب کردم اظهار دوستی نکرد و او با نوافل به سوی محبت من می آید تا اینکه من نیز او را دوست بدارم. پس هنگامی که او را دوست بدارم شنوایی او می شوم ، آن گاه که می شنود ؛ بینایی او می شوم. آن گاه که می بیند ؛ زبان او می شوم. آن گاه که سخن می گوید ؛ دست او می شوم. آن گاه که ضربه می زند دست و آن گاه که راه می رود پای او می شوم . هنگامی که به درگاه من دعا کند ،اجابت می کنم و اگر از من درخواست کند ، به او می دهم. (1)
پی نوشت ها :
1- المحاسن، احمد بن محمد بن خالد البرقی، ج 1، ص 291 ؛ اصول کافی، کلینی، ج 2، ص 352.
از مجموع آیات و روایات به دست می آید سجده فرشتگان بر حضرت آدم علیه السلام رخداد مشخص خارجی بوده که خداوند قبل از وقوع آن فرشتگان را از آن مطلع ساخته بود (1 ) .در پی انجام این دستور و اتفاقات آن حوادث دیگری نظیر اخراج ابلیس رخ داد . از همه این قرائن به دست می آید که ماجرای سجده یک واقعه خاص ومشخص خارجی بوده است .
اما در خصوص تعیین مسجود واقعی در این واقعه احتمالاتی در بین مفسران وجود دارد که می تواند به سوال شما مرتبط باشد ، پس در ابتدا به این احتمالات اشاره ای می نماییم :
احتمال اول) شخص آدم علیه السلام:
مؤیّد این احتمال، ظاهر آیات قرآن کریم است که در آنها سخن از سجده ملائک براى آدم به میان آمده، برداشت عرفى از آدم، شخصى حقیقى و معیّن است. مفسرانى چون طبرسى و رازى این رأى را پذیرفته اند.(2)
احتمال دوم) انسان کامل: این احتمال موافق با ذوق عرفانى و طبق تأیید بعضى از روایات است؛(3)
احتمال سوم) تمامى انسانها: این احتمال، برگزیده تفسیر المنار است، و وجه این احتمال آن است که سرّ سجده ملائکه، در خلافت انسان نهفته است و تعلیم «اسماء» منشأ خلافت انسان است .مقصود از تعلیم اسما آن است که خداوند در انسان نیرویى به نام عقل به ودیعت نهاده است که انسان با به کار بستن آن مى تواند مظهر اسمای خداوند باشد.
انسان با ابتکار و خلاقیّت خود مظهر خالقیّت خداوند و با آزادى و اختیار خود مظهر اختیار و حاکمیت خداوند است . به وسیله ى این نیرو مى تواند علم تحصیل کند. این نیرو در تمامى انسان ها وجود دارد؛ بنابراین، همگان خلیفه ى خداوندند، زیرا پس از آن که خداوند فرمود: من خلیفه اى روى زمین قرار مى دهم، ملائکه گفتند: آنان باعث فساد و خون ریزى مى شوند؛ معلوم مى شود که ملائکه از گفتار خداوند عمومیّت خلافت را فهمیدند وگرنه به انسان هاى وارسته چنین نسبتى نمى توان داد.(4)
برخى از تعابیر علّامه طباطبایى نیز همین احتمال را میفهماند(5) . شهید صدر نیز همین معنا را تأیید کرده و در تبیین اندیشه سیاسى خود از آن بهره برده است.(6)
احتمال چهارم) مقام انسانیّت: این احتمال را آیة الله جوادى آملى ابراز نموده و گفته اند: آنچه مسجود ملائک قرار گرفت، مقام انسانیّت بود و چون مقام انسانیّت داراى مراتب، و سجود ملائک مقول به تشکیک است، هر که در مرتبه ى عالىِ انسانیّت باشد، درجه عالى از سجود ملائک را بهره مند است و هر که از مرتبه اى ضعیف و یا متوسط انسانیّت بهره مند باشد ،به همان میزان مسجود ملائکه است.(7)
فارغ از بحث و بررسی در باره صحت و رجحان این احتمالات نسبت به هم ، ثابت و روشن است که هیچ یک از این دیدگاه ها در مقام رد وقوع خارجی و مشخص داستان سجده بر آدم علیه السلام نیستند اما از برخی از این نظرات (مانند نظر آیت الله جوادی)می توان حقیقت این سجده را به نحوی دید که شامل انسان های موجود در زمان ما وسایر زمان ها هم بشود. در نتیجه می توان نوعی تداوم فرضی و پنهانی از آن فهمید .
به عنوان مثال در ماهیت سجده بر انسانیت وحقیقت بشری نوعی خضوع وتکریم نسبت به همه افراد ومصادیق انسان وجود دارد که می توان ادعا نمود ملائکه آن خضوع وتکریم را در برابر انسان ومصادیق آن حقیقت دارند.
این تداوم به معنی اطاعت دائم و مستمر ملائکه از دستور الهی است وبیانگر عظمت مقام انسان در عالم تکوین .
پی نوشت:
1. حجر (15)آیه29
2. فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، (بیروت: موسسه اعلمى، چ 1، 1415 ق)، ج 1، ص 162؛ فخر الدین محمد بن عمر الرازى، مفاتیح الغیب، (بیروت: دار الکتب العلمیّة، چ 1، 1421ق)، ج 2، ص 194..3. علامه محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 1، ص 184.
4. رشید رضا، تفسیر المنار، تقریرات درس شیخ محمد عبده، (قاهره: دار المنار، چ 4، 1373ق)، ج 1، ص 362.
5. المیزان، ج 1، ص 178 ـ 188.
6. شهید محمد باقر صدر، الاسلام یقود الحیاة، «بحث خلافة الانسان»، ص 9، چ بیروت 1399.
7. عبدالله جوادى آملى، تسنیم، ج 3، ص 39 و 57.
چه باید کرد تا همة اعمال انسان حتّى مباح خالص برای خدا باشد و لا غیر؟
((اخلاص )) به معنای پیراستن نفس از همه تعلقات و انگیزه های غیر الهی است . و نه تنها همه اعمال را برای خدا انجام دادن , که حتی وجود خویش را نیز برای خدا خواستن .
در روایتی از پیامبر(ص ) خطابه به ابوذر آمده است : ((... و ما بلغ عبد حقیقه الاخلاص حتی لایحب ان یحمد علی شیئی من عمل لله ... ; بنده هرگز به حقیقت اخلاص نمی رسد, جز آن که دوست نداشته باشد او را بر عمل خدایی بستایند...)),(1). برای رسیدن به این مرحله عزمی راسخ لازم است و هرکس به قدر همت و تلاش خویش - البته با عنایات و فیوضات خداوندی - مراتبی را سیر خواهد کرد و به فیوضاتی نائل خواهد آمد.
خلوص کامل در اعمال به آسانی به دست نمیآید.تمرین ومراقبت وخویشتن بانی زیادی لازم است تا انسان بتواند مراحلی از آن راطی کند. در ذیل به چند دستورعمل اشاره می شود :
1- اگر انسان در هر عملی سعی کند آن را فقط برای خدا انجام دهد، به مرور زمان خلوص او بیشتر میشود و اعمالش رنگ خدایی پیدا میکند. البته شیطان تلاش میکند تا چنین خلوصی در انسان به وجود نیاید و تا آن جا که ممکن است رفتار انسان را به ریا آلوده میکند. اما نباید نا امید شوید؛ بلکه باید بنای خود را بر اخلاص بگذارید و امیدوار باشید که به تدریج به خلوص دست خواهید یافت.
اگرانسان در عبا د تها ودر هر حالتی وانجا م هر کاری، توجه داشته باشد که در محضر خداست و خدای متعال ناظر او میباشد، رتبه اخلاص واحساس حضور قلبش در پیشگاه خدا بیشتر خواهد شد
. احساس نزدیکی به خدا حالت خوبی است که باید همراه با صداقت و تقوا باشد؛ زیرا قرب حقیقی در پرتو اطاعت کامل یعنی انجام واجبات و ترک محرمات حاصل میشود . اگر انسان با ادامه گناه باز احساس قرب به خدا کند، ممکن است از مکرهای شیطان باشد و سبب سقوط و یا حداقل رکود انسان گردد
2-حیا ورزی و خجا لت کشیدن از خدا، بسیار خوب است و همین سبب میشود که انسان در پنهان و آشکار گناه نکند. حیای از خدا، یک فضیلت است که باید آن را تقویت کرد. برای پرهیز از گناه نیز باید ترس از خدا را در خود تقویت کنید. آیات و روایات مربوط به عذاب الهی و خشم خدا به گناهکاران را بخوانید تا ترس از خدا بیشتر شود و سبب پرهیز از گناهان گردد.
3- بهترین راه عقلی برای رسیدن به اخلاص و ریشه کن کردن ( ( ریا ) ) تقویت توحید در دل خود می باشد .منظوراز توحید در این مقام ، توحید افعالی است ؛ یعنی ، انسان باور کند که فاعل و موثری در عالم جز خداوندنیست: ( ( لا موثر فی الوجود الا الله ) ) . اگر برای ما روشن شود که هیچ کس به غیر از خدا منشا اثری نیست و بفهمیم که رزق ، عطا، منع ، غنا، فقر، مرض ، سلامتی ، ذلت ، عزت ، زندگی ، مردن و ...همه در دست خداوند است و هرآنچه در جهان هست ،در اراده امر حاکم بی شریک می باشد، دیگر دل به دیگران نمی بندیم و خودنمایی در مقابل دیگران برایمان لذتی نخواهد داشت . زیرا ریشه ( ( ریا ) ) طمع در مال و منافع دیگر انسان ها است ، یا محبت ودوست داشتن مدح و ستایش انسان ها، و یا خوش نداشتن نکوهش و ملامت مردم است.
اگر ریاکار این سه مشکل را حل نماید، دیگر دلیلی برای خودنمایی در مقابل انسان ها وجود نخواهد داشت. انسان عاقل رغبت به کاری که برای او نفعی ندارد پیدا نمی کند و به امری که به حال وی ضرر رساند بی میل می باشد .ریا ضرر و نبود نفع است ؛ زیرا دل بستن به تعریف یا دل گیر شدن از نکوهش مردم نفعی به حال انسان ندارد؛ بلکه ریا موجب بطلان عبادت می باشد .علاوه این که نظر مردم به اندک چیزی دگرگون می شود.رضا و خشنودی آدمیان زودگذر و ناپایدار است و ریاکار مضطرب ، دل نگران ، متزلزل و مشوش است . در مقابل ، اخلاص و چشم نداشتن به مخلوقات ، اطمینان و آرامش دل را افزون می کند.
برای رسیدن به توحید افعالی ودرک آن ، راه های زیر توصیه می شود :
الف - مطالعه و تفکر راجع به یگانگی مطلق خداوند
.ب - توجه به عجز و ناتوانی مخلوقات.
ج- تلقین این مطلب که موثری در جهان غیر از خداوند نیست.
د - توکل به خداوند در کارها و تمرین در جهت تقویت و افزایش آن.
ه - بیرون نمودن محبت دنیا و متعلقات آن از دل.
و - مبارزه با حب نفس ( زیرا ما خود را دوست داریم و همیشه می خواهیم خواسته هایمان برآورده شود و مورد احترام وستایش دیگران واقع شویم )
. ز - توجه به اینکه ریا عمل را می سوزاند ونفاق در دل می پرورد
4- اندیشه در پاداشهای الهی و آفتهای دنیاپرستی ;
زیرا یکی از منشأهای اصلی ریا، حب دنیا و به دست آوردن منافع دنیوی است. اگر آدمی در کوتاهی دنیا، گذرا بودن آن، پل بودن برای جهان باقی و آفتهای فراوانی که حب دنیا در پی دارد، تفکّر نماید، برای رسیدن به منافع دنیوی، کارهایی را که باید فقط برای خدا انجام دهد، برای غیر خدا انجام نمیدهد یا غیر خدا را در آن شریک نمیکند.
به بیان دیگر ،مهمترین راه عملی ، مطالعه آثارمثبت اخلاص وآثر منفی ریا است.
پس از تفکر در فواید و آثار و برکات اخلاص وٍٍٍٍٍٍٍٍٍآثارمنفی ومفاسد ریا ، باید در مقام عمل به تمرین پرداخت و با سعی و تلاش، از کارهایی که به اخلاص نیت صدمه میزند، پرهیز نمود و کارهایی را که در خلوص نیت نقش دارند، انجام داد.
5- توجّه به اسباب و انگیزههای ریا : توجه به آن میتواند در دفع صفت ناپسند ریا و تقویت خلوص نیت مؤثر باشد. عامل اصلی ریا دوست داشتن ستایش و گریز از نکوهش مردم و طمع به مال و منافع آنان است.
اگر کسی بداند که چیزی زیانآور است، هیچگاه آن را دوست نخواهد داشت. توجه به این که ریا چه زیانهایی برای انسان به دنبال خواهد داشت و چگونه صفا و پاکی او را از بین خواهد برد و او را از توفیق در دنیا و قرب و منزلت در پیشگاه خدا محروم خواهد ساخت، مفبد است، نیز توجه به اندک بودن متاع دنیا و زوال پذیر بودن آن، هم چنین دائمی بودن پاداش الهی و نعمتهای اخروی ،نیز توجه به این که انسان ریاکار همیشه در حال اضطراب و تشویش است (چون به دست آوردن رضایت و خشنودی مردم بسیار دشوار است ـ اگر نگوییم غیرممکن است ـ نیز ترس و واهمة ریاکار از فاش شدن اسرار و برملا شدن نیات) میتواند در نجات انسان ریاکار از بلای "ریا" مؤثر باشد.
6- مطالعه زندگینامه ی عرفانی وعملی مخلصان ومروری بر مراتب اخلاص آنان ،راهنمای خوبی برای پویندگان راه تهذیب نفس واخلاص است.
اگر چه بسیاری از ارباب سیر و سلوک و علما و دانشمندانی که در این راه گام برداشته ، تعلیمات قرآن و سنت را راهنمای خویش قرار داده (نه کسانی که راه و روش از خود اختراع کرده و بدعت گذار باشند) عقیده دارند که رهروان کمال و فضیلت و تقوا و اخلاق و قرب الی الله باید زیر نظر استادی کار کنند، ولی بدان معنا نیست که با نبود استاد خصوصی اخلاق، قرب الی الله که هدف اصلی و نهایی سیر و سلوک است، امکان حصول نداشته باشد. چه بسیارند کسانی که با استفاده از آیات قرآن که بهترین و رساترین موعظههای اخلاق را در بردارد، و روایات اسلامی و کلمات بزرگان در کتابهای اخلاق، و التزام عملی به آنها این راه را پیموده و به مقامات والایی رسیدهاند.
اگر انسان با خلوص نیت، عزم راسخ داشته باشد که خود را به گونهای تربیت کند که خدا خواسته و پیامبر صلی الله وعلیه وآله به آن دعوت کرده است، یعنی بخواهد انسان الهی شود، و در این راه تلاش و کوشش نماید و به وظیفه اسلامی خود عمل کند، به نتیجه که قرب الی الله است میرسد. چنانچه در این راه نیاز به استاد باشد، خدا انسان را به او میرساند، چون وعده قطعی الهی این است : کسانی که در راه رسیدن به اهداف الهی تلاش و جهاد میکنند، هدایت کرده و به هدف برساند: "والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛ کسانی که در راه ما جهاد کنند، آنها را به راههای خویش هدایت می کنیم". (1)از این آیه روشن میشود که هدایت الهی وعدهای است که خداوند به همه مجاهدانراهش داده و با انواع تأکیدها (لام تأکید و نون تأکید ثقیله) آن را مؤکَّد ساخته و پیروز و ترقی و موفقیت را در گرو دو چیز شمرده: جهاد و خلوص نیت.
با تدبر در آیات و روایات اهل بیتعلیهم السلام انسان میفهمد کسی که با کمال خلوص بخواهد تسلیم خدا شود و به آن چه اسلام گفته (اعم از واجبات و محرّمات) عمل کند و به اصطلاح تمام حرکات و سکناتش قربةً الی الله باشد خداوند عهدهدار هدایت و تربیت و به هدف رسان چنین کسی است. این جا از یکی از مؤمنان مخلص که به وسیله اخلاص و کارهای مخلصانه، به مقام اعجاب انگیزی نایل شده است یاد میکنیم:
مرحوم کربلایی کاظم ساروقی، مرد بی سوادی که ناگهان حافظ قرآن شد. او در روستای ساروق ازروستاهای اطراف اراک زندگی میکرد. سواد خواندن و نوشتن نداشت و مانند بیش تر اهالی روستا بی سواد بود . در زادگاهش به کار کشاورزی مشغول بود در نهایت سادگی زندگی مینمود. از ویژگیهای بارز این مرد آن بود که وجوه شرعی اش را به موقع ادا میکرد و زکات محصول گندمش را به فقرا میداد. حتی اگر میدانست صاحب زمین اهل پرداخت زکات و حق فقرا نیست، مسئله پرداخت زکات را به او یاد آور میکرد و اگر زیر بار نمیرفت، برای چنین کسی کار نمیکرد.
یک روز عصر بعد از فراغت از کار، روانه روستا میشود. به باغ امام زاده مشهور به "هفتاد و دوشن" محل دفن چند امامزاده میرسد و برای استراحت روی سکویی در کنار امام زاده مینشیند. ناگاه میبیند دو جوان بسیار زیبا نزدش آمده و گفتند: نمیآیی در امام زاده فاتحه بخوانیم؟ محمد کاظم میپذیرد و با هم روانه امام زاده میشوند. حین فاتحه خواندن، کربلایی کاظم میبیند در اطراف سقف امام زاده کلمات روشنی نوشته شده است. یکی از آن دو جوان به او میگوید: چرا چیزی نمیخوانی؟ میگوید: من سواد ندارم. او میگوید: باید بخوانی. آن گاه دست به سینه او میگذارد و فشار میدهد. محمد کاظم میگوید چه بخوانم؟ جوان آیهای را میخواند و میگوید: این طور بخوان. محمد کاظم آیه را میخواند. تمام میشود و برمیگردد به آن جوان حرفی بزند، که میبیند هیچ کس نیست. ناگهان بیهوش روی زمین میافتد. وقتی به هوش میآید، خود را حافظ قرآن مییابد.(2)
انسان وقتی ماجرای کربلای کاظم را میخواند، به یاد آغاز وحی بر رسول خداصلی الله وعلیه وآله میافتد. آیت اله مکارم شیرازی در مورد این مرد بزرگ مینویسد: اولین، بار که مرحوم کربلایی کاظم را در حومه ملایر دیدم، قیافه ساده او چنان بود که انسان فکر میکرد سوره حمد نماز خودش را نیز درست بلد نیست، اما وقتی گفتند این مرد روستایی درس نخوانده، طی یک حادثه عجیب و آمیخته با موهبت الهی، حافظ کل قرآن شده است، فهمیدم پشت این چهره، دریایی از خلوص وجود دارد، و برای امتحان او را آزمایش کردم، کاملاً بر آیات قرآن مسلط بود. (3)
بنابراین گر چه داشتن استاد برای سیر و سلوک خوب است، ولی این گونه نیست که با عدم دسترسی به استاد نشود به کمالات رسید.
از آیت الله بهجت در همین موضوع سؤال میشود: آیا در سیر به سوی خداوند، باید استاد داشت ؟ با فرض نبودن استاد چاره چیست؟ ایشان میفرمایند "استاد تو علم تو است. به آنچه میدانی عمل کن، آنچه را نمیدانی، کفایت میشود."
روایات و احادیث متعددی به همین مضمون وارد شده است : «من عمل بما علم ، کفی علم ما لم یعلم(4)من عمل بما یعلم ،ورثه الله علم ما لم یعلم(5) من عمل بما یعلم ،علمه الله علم ما لم یعلم(6)».
پی نوشت ها :
1. عنکبوت (29) آیه 69.
2. بهاءالدین خرمشاهی، دانشنامه قرآن، ج 2، ص 1867.
3. همان، ص 1869.
4.وسایل الشیعه،ج27،ص164.
5.بحار الانوار،ج40،ص127.
6.همان،ج75،ص189.
عارفان حادثه عاشورا را در چارچوب عرفان نظرى و عملى خود تفسیر مىکنند. در این نوع نگرش، نهضت حسینى زائیده عشق است. قهرمانان عاشورا عاشقان پاک باخته اى بودند که به پیمان الست وفا کردند وعاشقانه به سوى حق شتافتند و فانى در او شدند و حضرت حق آنان را به مقام فنا و نوشیدن باده وصل رساند و در اعلا علیین جایشان داد دراین دیدگاه آنچه اصالت دارد، عشق است، پس آنچه از حادثه عاشورا از عشق تهى باشد، تحریف شده باید پنداشت وهرچه با عشق هم خوانى دارد، همان واقعه عاشوراست.
با چنین دیدگاهى است که مُلاى رومى روز عاشورا را روز فرح وشادمانى مى داند. چون معتقد است که اباعبدالله(ع)ویارانش با شهادت، بند و قفس روحشان را شکسته به عالم ملکوت به پرواز در آوردند. از این رو او عزادارى و برپایى مجالس سوگوارى براى آن حضرت را مورد مذمت و قدح قرار داده و براین باور است که عزاداران به سبب غفلت وبار سنگین گناهان خویش باید برحال خود گریه و عزادارى کنند نه بر آن بزرگوار! چنانکه مى گوید:
پس عزا بر خود کنید اى خفتگان :Gol: زآنکه بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانى ز زنـــدانى بجست :Gol: جامه در یم و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بوده اند :Gol: وقت شادى شد چو بگسستند بند
عمان سامانی (م1322هـ) از دیگر عارفان و صوفیانى است که حادثه عاشورا را براساس نگرش عرفانى تفسیر و تحلیل کرده است . او عاشورا را میدانى براى سلوک سالکان و امام حسین(ع) را قطب عارفان و مرشد سالکان واصحاب او را مریدان وره پویان وصال مىداند. او براین اعتقاد است که شهادت امام(ع) به مشیت وخواست الهى صورت گرفته است و چون نوبت به او رسیده است، وصالش با شهادت رقم خورده است:
گوید او چون باده خواران الست :Gol: هریک اندر وقت خود گشتند مست
ز انبـیا و اولیا، از خاص و عام :Gol: عهـد هریک شد به عهد خود تمـام
نوبـت ساقى سرمستان رسیـد :Gol: آنکه بُد پـا تا بسرمست، آن رسیـد
و از آن سو قاتلان وى را هم مهیا ساخت تا با حسین درآویزند و بر او تیغ بکشند و خون او بریزند تا معشوق از عاشق خونین چهره، خشنودتر شود، چرا که راست گفته اند: عشق ز اول سرکش و خونى بود
اگرچه بسیاری از ارباب سیر و سلوک و علما و دانشمندانی که در این راه گام برداشته اند، تعلیمات قرآن و سنت را راهنمای خویش قرار داده اند (نه کسانی که راه و روشی خاص از خود اختراع کرده و بدعت گذار باشند)، عقیده دارند که رهروان کمال و فضیلت و تقوا و اخلاق و قرب الی الله باید زیر نظر استاد، این راه را بروند؛ ولی بدان معنا نیست که با نبود استاد خصوصی اخلاق، قرب الی الله که هدف اصلی و نهایی سیر و سلوک است، امکان حصول نداشته باشد. چه بسیارند کسانی که با استفاده از آیات قرآن که بهترین و رساترین موعظههای اخلاق را در بردارد و نیز روایات اسلامی و کلمات بزرگان در کتابهای اخلاق، و التزام عملی به آنها، این راه را پیموده و به مقامات والایی رسیدهاند.
اگر انسان با خلوص نیت، عزم راسخ داشته باشد که خود را به گونهای تربیت کند که خدا خواسته و پیامبر - صلی الله و علیه وآله - به آن دعوت کرده است، یعنی بخواهد انسان الهی شود و در این راه تلاش و کوشش نماید و به وظیفه اسلامی خود عمل کند، به نتیجه که قرب الی الله است، میرسد. چنانچه در این راه نیاز به استاد باشد، خدا انسان را به او میرساند؛ چون وعده قطعی الهی این است که کسانی را که در راه رسیدن به اهداف الهی تلاش و جهاد میکنند، هدایت کرده و به هدف می رساند؛ «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»؛ (1) «کسانی که در راه ما جهاد کنند، آنها را به راههای خویش هدایت می کنیم».
از این آیه روشن میشود که هدایت الهی، وعدهای است که خداوند به همه مجاهدان راهش داده و با انواع تأکیدها، آن را مؤکَّد ساخته و پیروزی و ترقی و موفقیت را در گرو دو چیز شمرده: جهاد و خلوص نیت.
با تدبر در آیات و روایات اهل بیت - علیهم السلام - انسان میفهمد کسی که با کمال خلوص بخواهد تسلیم خدا شود و به آنچه اسلام گفته (اعم از واجبات و محرّمات) عمل کند و به اصطلاح تمام حرکات و سکناتش قربةً الی الله باشد، خداوند عهدهدار هدایت و تربیت و به هدف رساندن چنین کسی است. این جا از یکی از مؤمنان مخلص که به وسیله اخلاص و کارهای مخلصانه، به مقام اعجاب انگیزی نایل شده است، یاد میکنیم:
مرحوم کربلایی کاظم ساروقی، مرد بی سوادی که ناگهان حافظ قرآن شد. او در روستای ساروق از روستاهای اطراف اراک زندگی میکرد. سواد خواندن و نوشتن نداشت و مانند بیش تر اهالی روستا بی سواد بود. در زادگاهش به کار کشاورزی مشغول بود و در نهایت سادگی زندگی مینمود. از ویژگیهای بارز این مرد آن بود که وجوه شرعی اش را به موقع ادا میکرد و زکات محصول گندمش را به فقرا میداد. حتی اگر میدانست صاحب زمین اهل پرداخت زکات و حق فقرا نیست، مسئله پرداخت زکات را به او یاد آور میکرد و اگر زیر بار نمیرفت، برای چنین کسی کار نمیکرد.
یک روز عصر بعد از فراغت از کار، روانه روستا میشود. به باغ امام زاده مشهور به "هفتاد و دوشن" محل دفن چند امامزاده میرسد و برای استراحت روی سکویی در کنار امام زاده مینشیند. ناگاه میبیند دو جوان بسیار زیبا نزدش آمده و گفتند: نمیآیی در امام زاده فاتحه بخوانیم؟ محمد کاظم میپذیرد و با هم روانه امام زاده میشوند. حین فاتحه خواندن، کربلایی کاظم میبیند در اطراف سقف امام زاده کلمات روشنی نوشته شده است. یکی از آن دو جوان به او میگوید: چرا چیزی نمیخوانی؟ میگوید: من سواد ندارم. او میگوید: باید بخوانی. آن گاه دست به سینه او میگذارد و فشار میدهد. محمد کاظم میگوید چه بخوانم؟ جوان آیهای را میخواند و میگوید: این طور بخوان. محمد کاظم آیه را میخواند. تمام میشود و برمیگردد به آن جوان حرفی بزند، که میبیند هیچ کس نیست. ناگهان بیهوش روی زمین میافتد. وقتی به هوش میآید، خود را حافظ قرآن مییابد.
انسان وقتی ماجرای کربلای کاظم را میخواند، به یاد آغاز وحی بر رسول خدا - صلی الله وعلیه وآله - میافتد. آیت الله مکارم شیرازی در مورد این مرد بزرگ مینویسد: اولین بار که مرحوم کربلایی کاظم را در حومه ملایر دیدم، قیافه ساده او چنان بود که انسان فکر میکرد سوره حمد نماز خودش را نیز درست بلد نیست، اما وقتی گفتند این مرد روستایی درس نخوانده، طی یک حادثه عجیب و آمیخته با موهبت الهی، حافظ کل قرآن شده است، فهمیدم پشت این چهره، دریایی از خلوص وجود دارد. برای امتحان، او را آزمایش کردم که کاملاً بر آیات قرآن مسلط بود.
بنابراین، گرچه داشتن استاد برای سیر و سلوک خوب است، ولی این گونه نیست که با عدم دسترسی به استاد، نشود به کمالات رسید.
از آیت الله بهجت در همین موضوع سؤال میشود که: آیا در سیر به سوی خداوند، باید استاد داشت؟ با فرض نبودن استاد چاره چیست؟ ایشان میفرمایند: «استاد تو، علم تو است. به آنچه میدانی عمل کن، آنچه را نمیدانی، کفایت میشود».
روایات و احادیث متعددی به همین مضمون وارد شده است:
- «من عمل بما علم، کفی علم ما لم یعلم». (2)
- «من عمل بما یعلم، ورثه الله علم ما لم یعلم». (3)
- «من عمل بما یعلم، علمه الله علم ما لم یعلم». (4)
دوست عزيز! دانشمندان اخلاق برای پیمودن این راه، شرایط و مراحلی را ذکر کرده اند که به بعضی از آن ها اشاره می شود. در صورت نياز به توضيح، در مكاتبات بعدي بفرماييد تا پاسخ دهيم:
1. تصمیم بر خودسازی؛ 2. شناخت فضایل و رذایل؛ 3. مراقبت در عمل کردن به دستورها؛ 4. اخلاص در عمل؛ 5. محاسبه و مؤاخذه؛ 6. بهره گیری از قرآن کریم و انس با آن؛ 7. بهره گیری از ائمه هدي(ع) و توسل به ایشان.
پی نوشت ها:
1. عنکبوت (29) آیه 69.
2. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، مؤسسه آل البيت عليهمالسلام، قم، 1409 قمرى، ج 27، ص 164.
3. علامه مجلسی، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان، 1404 قمرى، ج 40، ص 127.
4. همان، ج 75، ص 189.
انسان ممکن الوجود است و هر ممکن الوجود محدود و متناهی است. پس آدمی محدود و متناهی است. بنابراین انسان از هر دو لحاظ جسمانی و روحانی متناهی است، ولی آنچه لازم به ذکر است این که اهل حکمت به خصوص حکمت عرفانی درباره سیر تکاملی انسان مسایلی را مطرح کردهاند که به اختصار بدان اشاره میشود:
دانه گندمی که در بستر خاک با شرایط مناسبی قرار میگیرد، شروع به رشد و نمو کرده ،به شاهراه تحوّل میافتد و هر لحظه، صورت و حالت تازهای به خود گرفته تا تبدیل به یک بوتهای کامل دارای خوشههای گندم میشود. اگر نطفه حیوانی در میان تخم یا در رحم مادر شروع به تکامل نمود، راه مشخص را که ویژه همان حیوان است، سیر نموده، فردی کامل از همان حیوان میشود.
این راه مشخص و سیر منظم در هر یک از انواع آفرینش که در این جهان مشهودند، برقرار و در سرشت همان نوع است. بدیهی است نوع انسان از این کلیات مستثنی نیست و هدایت تکوینی که در همه انواع آفرینش حکومت میکند، در وی نیز حکومت میکند، چنان که هر نوع با سرمایه اختصاصی خود به سوی کمال خود رهسپار میشود و هدایت مییابد.
انسان نیز با هدایت تکوینی به سوی کمال واقعی خود هدایت می یابد. انسان در عین این که با انواع دیگر نباتی و حیوانی در بسیار از ویژگی ها شریک است ،ویژگی اختصاصی دارد که عقل آدمی است.(1)
از سوی دیگر انسان موجودی است که خداوند در آخرین وحی نامه آسمانی از او به عنوان خلیفه خود در زمین یاد کرده و فرمود: «إذ قال ربّک للملائکه إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفه؛(2) زمانی که پروردگارت گفت برای فرشتگان که : در زمین خلیفه قرار میدهم».
در جای دیگر از خطاب به خلیفه خود فرمود: «یا أیّها الانسان إنّک کادحٌ إلى ربّک کدحاً فملاقیه؛(3) ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاش هستی و او را ملاقات خواهی کرد».
عرفا با الهام از این گونه آموزه های وحیانی معتقدند که انسان در سیر تکاملی خود ایستا دگی ندارد ؛یعنی طوری نیست که به جایی و مقامی خاص برسد و در همان جا توقف کند و نتواند بیشتر از آن پرواز نماید،زیرا انسان زمینه خلیفه الله شدن را دارد . خلافت الهی به معنای مظهریت از اسماء و صفات الهی است و گرنه خدا از داشتن خلیفه به مفهوم جانشین منزّه است.(4)
از آنجا که اسماء و صفات خدا حد و نهایتپذیر نیست و انسان در هر اندازه بتواند از طریق عبودیت و بندگی و کسب فضایل علمی و اخلاقی تلاش کند و کاملتر شده و مظهریت بیشتری نسبت به اسمای الهی کسب میکند راه باز است. از این رو گاه در کلمات عرفانی گفته میشود از نظر بُعد معنوی و سیر تکاملی غیر متناهی است و در حد خاص توقف نمیکند، چون انسان مسافر سفر وصال حضرت حق است، و این سفر با براق بندگی و رفرف عبودیت پایان ناپذیر است و راه او هر اندازه در توان دارد میتواند در این مسیر حرکت کند.
در عین حال باید توجه داشت که اولاً: این سفر تنها از طریق عبودیت و بندگی قابل پیمودن است. امام عسکری(ع) فرمود: «إنّ الوصول إلى الله سفرٌ لا یدرک إلاّ بامتطاء اللیل؛(5)وصال قرب حق راهی است که تنها از طریق سوار شدن بر مرکب شب (و عبادت و نماز شب) قابل پیمودن است».
دوم: گرچه راه تکامل برای همگان باز است ولی هرگز کسی توان رسیدن به مقام انسان کامل (پیامبر و اهل بیت) را ندارد زیرا در جایی که جبرئیل نتواند با او همسفری کند، کسی دیگر چگونه توان رسیدن به مقام او را خواهد داشت؟
در این باره سخن مولانا بسیار زیبا و شنیدنی است:
احمداگر بگشاید آن پرّ جلیل :Gol: تا ابد مدهوهش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد زسدره و مرصدش :Gol: و ز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پیام :Gol: گفت رو، رو من حریف تو نیام
باز گفت او را بیا ای پرده سوز :Gol: من به اوج خود نرفتم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش فرّ من :Gol: گر زنم پرّی بسوزد پرّ من(6)
بنابر این نه تنها آدمیان بلکه فرشتگان مقرّب چون جبرئیل نیز نمیتواند به مقام شاهسوار قرب «دنا فتدلّى فکان قاب قوسین أو أدنى»(7) برسد.
به گفته عطار نکتهآموز:
جُهد هر کس قدر حال او بود :Gol: سیر هر کس تا کمال او بود
گر مگس پرّان کند چندان که است :Gol: کی کمال سَرسَرش آید بدست
پینوشتها:
1. شیعه در اسلام، ص 82، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1341ش.
2. بقره (2) آیه 30.
3. انشقاق (84) آیه 6.
4. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی(ره)، ص 173، نشر مؤسسه آثار امام(ره)، 1386ش.
5. بحار الانوار، ج 75، ص 380، نشر دار الاحیاء للتراث العربی، بیروت 1403ق.
6. مثنوی معنوی، دفتر 4، ص 721، بیت 3800.
7. نجم (53) آیه 53.
حقیقت آن است که عالم برزخ تتمه دنیا است و اعمالی که بعد از مرگ ما نتیجه میدهند، در رشد معنوی ما مؤثر هستند. (مثل فرزند صالح و اموری خیری که جاری هستند.) ولی در اخرت که روز حساب است و نه روز عمل، دلیلی برای تکامل به این معنا نداریم.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا ﴿۱﴾ مراد از این آیه چیست که می فرماید شما را از نفس واحد خلق کرد
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا ﴿۱﴾ مراد از این آیه چیست که می فرماید شما را از نفس واحد خلق کرد
با سلام .
مراد از "نفس واحده" خمیر مایه آدم است که حضرت حوا از همان خمیر مایه آفریده شده است. علامه طباطبایی می نویسد:
آيه مىخواهد بيان كند كه افراد انسان از حيث" حقيقت و جنس" يك واقعيتند. با همه كثرتى كه دارند، همه از يك ريشه جدا شدهاند، مخصوصا از جمله:" وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً ..." اين معنا به روشنى استفاده مىشود. (1)
پس مراد از "نفس واحده" حضرت آدم است، به اعتبار "حقیقت و جنس او " که از همان حقیقت و جنس (منها) زوج او حضرت حوا هم خلق گردید و از این زوج (منهما) نسل بشر جدا گشت.
در مورد کیفیت ازدواج فرزندان آدم و حوا چند قول هست:
1- با توجه به علم دیرینه شناسی و با توجه به مکالمه فرشتگان با خدا، فهمیده می شود که قبل از حضرت آدم انسان هایی شبیه به حضرت آدم زندگی می کرده اند. فرزندان آدم و حوا با افرادی از آن انسان نماهای پیشین ازدواج کرده اند.
این نظریه هیچ تاییدی از قرآن و روایات ندارد. بلکه با ظاهر قرآن هم مخالف است. ظاهرا چون افرادی ازدواج خواهر و برادر را حرام ذاتی و فطری می دانسته اند، برای فرار از محذور ازدواج خواهر و برادر ، به این نظر متوسل شده اند.
2-خداوند برای فرزندان آدم همسرانی از حوریان یا جنیان فرستاد.
این نظر گرچه در روایات مؤیداتی دارد، ولی با ظاهر قرآن و اعتبار عقل مخالف است، زیرا حور و جنیان از جنس آدمیان نیستند و نمی توانند از آدمیان فرزند بزایند.(2)
3- فرزندان آدم ، خواهر و برادر با هم ازدواج کرده اند.
خداوند مىفرماید: «وبث منهما رجالاً کثیرا و نساءا ؛(3)
از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان فراوانى روى زمین منتشر ساخت.
ظاهر آیه مىگوید که نسل بشر فقط به وسیله این دو تن به وجود آمده ، اگر غیر از این دو در بقاى نسل او دخالت داشتند، باید می فرمود: «وبث منهما و من غیرهما ؛ به وسیله این دو و غیر آنان... ».
اما محذور ازدواج محارم هم پیش نمی آید. زیرا این حکم و حرمت، شرعی و قراردادی است در آن زمان هنوز از جانب خدا اعلام نشده بود.
امام سجاد (ع) به مردی قریشى جریان ازدواج هابیل را با بلوزا خواهر همزاد (دوقلو) قابیل و ازدواج قابیل را با قلیما خواهر همزاد هابیل شرح مىداد که او گفت: آیا آنان خواهران خود را حامله کردند؟ این که عمل مجوسیان است؟
امام به او فرمود: جواز این در آن روز و حرمتش در امروز هر دو حکم خداست. مگر خدا همسر آدم را از جنس خودش نیافرید و بعد او را بر وی حلال نکرد؟ اگر مجوسیان در ازدواج محارم محکومند،از این روست که با وجود نهی و حرمت این کار را می کنند.(4)
علامه طباطبایى مىفرماید: حکم ازدواج، یک حکم تشریعى و تابع مصالح و مفاسد است. حکم تکوینى نیست که قابل تغییر نباشد. از اینرو ممکن است که در ابتداى خلقت به خاطر ضرورت بقاى نسل در جامعه محدود آن روز که فقط دو برادر و دو خواهر بودند، از جانب خدا حرام نگردد. بعد که ضرورت برطرف شد، حکم حرمت بیاید. به جهت این که ادامه جواز ازدواج با توجه به گسترش نسل و ازدیاد برادران و خواهران، موجب اشاعه فحشا و از بین رفتن غریزه عفت می گردد.(5)
افزون بر این اگر فطرت با این ازدواج مخالف است، نه از آن جهت است که ذاتا از آن تنفر دارد، بلکه به جهت آن است که این را موجب اشاعه فحشا و اعمال زشت و از بین رفتن غریزه عفت مىداند.
احکام وضعی و قراردادی اند . قرارداد آن به دست خداست. اصل در احکام جواز است، مگر این که خدا نهی کند و تا نهی نیامده باشد، جواز ابتدایی باقی است.
تفسیر نمونه در این مورد و روایات مختلف آن می نویسد:
این موضوع(ازدواج فرزندان حضرت آدم با هم) در احادیث متعددى نیز وارد شده است. در احادیث دیگرى تصریح شده که فرزندان آدم هرگز با هم ازدواج نکرده اند. شدیدا به کسانى که معتقد به ازدواج آن ها با یکدیگرند ،حمله شده است. اگر بنا باشد که در احادیث متعارض آنچه را موافق ظاهر قرآن است، ترجیح دهیم، باید احادیث دسته اول را انتخاب نمود، زیرا موافق آیه فوق است.(6)
پی نوشت ها:
1. طباطبایی، المیزان، ترجمه موسوی همدانی، قم، انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 4، ص 215.
2. همان، ص230.
3.نساء(4)آیه1.
4.الميزان، ج4،ص232.
5.همان،ص229-230.
6. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، اسلامیه، 1374 ش، ج3، ص 247.
آری انسان می تواند به مقام و درجه ای دست یابد که باطن این عالم و اعمال ، نیز صورت واقعی را ببیند و این همان چشم برزخی است ، اما تنها انسان های معدودی به این مقام دست می یابند و چنین افرادی ناشناخته اند و حقایق و اسرار را آشکار نمی کنند.
در اصطلاح فلسفه و کلام و عرفان، عالم برزخ عالمی فراتر و وسیع تر از عالم دنیاست. به هر مقدار از دلبستگی و وابستگی به مادیات دنیا دور شویم به عالم برتر آن بیشتر دسترسی می یابیم. بنابر آنچه از روایات به دست می آید عمل به واجبات و ترک محرمات ،سلامتی در دنیا و دوری از جهنم و ورود به بهشت را برای ما زمینه سازی می کند. اما اگر علاوه بر آن به نوافل و رعایت تقوا بیش از حد معمول موفق شویم، به بیش از آنچه دیگران از جهت معنوی دست یافته اند خواهیم رسید که از آن به چشم برزخی تعبیر می شود و حقایق را فراتر از وقایع می توان دید.
از پیامبر(ص) روایت شد که خداوند فرمود: بنده من به چیزی دوست داشتنی تر از آنچه بر او واجب کردم اظهار دوستی نکرد و او با نوافل به سوی محبت من می آید تا اینکه من نیز او را دوست بدارم. پس هنگامی که او را دوست بدارم شنوایی او می شوم ، آن گاه که می شنود ؛ بینایی او می شوم. آن گاه که می بیند ؛ زبان او می شوم. آن گاه که سخن می گوید ؛ دست او می شوم. آن گاه که ضربه می زند دست و آن گاه که راه می رود پای او می شوم . هنگامی که به درگاه من دعا کند ،اجابت می کنم و اگر از من درخواست کند ، به او می دهم. (1)
پی نوشت ها :
1- المحاسن، احمد بن محمد بن خالد البرقی، ج 1، ص 291 ؛ اصول کافی، کلینی، ج 2، ص 352.
واژگان روح و نفس به تناسب بر دو مرتبه از مراتب نفس ناطقه انسانی اطلاق میشود، مثلاً به اعتبار اینکه نفس ناطقه انسانی عُهدهدار امور بدن و جسم است، بر آن واژه نفس اطلاق میشود و به اعتبار آن که یک جوهر مجرد است، روح گفته میشود.
خاستگاه صفات ذمیمه (نکوهیده) و اخلاق ناشایست در وجود آدمی نفس است،و منشأ صفات حمیده (پسندیده) و اخلاق حسنه روح است.(1)به بیان دیگر،
دربارة تفاوت میان روح و نفس می توان گفت: روح و نفس از نظر فلسفی در بعضی کاربردها تفاوت دارد؛ زیرا اگر آن را به عنوان موجودی مجرد از ماده در نظر بگیریم، از آن تعبیر به روح می شود، اما اگر موجود مجردی باشد که ارتباط و اضافه و تعلق به بدن دارد، از آن تعبیر به نفس می شود.
از نظر فلسفی نفس جوهری است که ذاتاً مجرد است، ولی در عمل مادی می باشد، یعنی هر چند از جنس ماده نیست، ولی افعال خود را از طریق ابزارهای مادی انجام می دهد، مانند دانش هایی که انسان ها کسب می کنند که با استفاده از اندام حسی صورت می پذیرد.
روح در ذات وعمل ، مجرد است، یعنی ماده نیست و در کنش ها و فعالیت هایش نیازمند به ابزار مادی نمی باشد.
غزالی گوید:روح همان خود تو و حقیقت تو می باشد. همان چیزی که از هر چیز بر تو پنهان ترست و تو به آن ناآگاه تری. روح تو همان بُعد ویژة انسانی است که منسوب به خدا است، چنان که فرموده است: "قل الروح من امر ربّی؛ بگو روح از امر پروردگارم است"، "و نفختُ فیه من روحی؛ از روح خود در آدم دمیدم". البته این روح غیر از آن روح جسمانی لطیف است که منشأ آن قلب است و در سراسر اجزای بدن میان رگ ها منتشر است و حامل نیروی حسّ و حرکت می باشد. این روح به انسان اختصاص ندارد،بلکه انسان در این جهت با دیگر حیوانات شریک است. این روح به واسطة مرگ نابود می شود، زیرا عبارت است از بخاری که اعتدال آن بر اثر اعتدال و انسجام اخلاط و عناصر مزاج است. چون انسجام به پراکندگی گرایید، بخار نابود می شود، مانند چراغ که روغنش به اتمام می رسد و خاموش می شود. این روح بار امانت و معرفت را نمی تواند حمل کند و آن روح که حامل بار امانت و معرفت است، روح ویژة انسان است.
وی می گوید: روح فناپذیر و مردنی نیست، بلکه به مرگ بدن حال او به حال دیگر تبدیل می شود.(2)
امیرالمؤمنین(ع) فرمود:"روح نکتة لطیفی و لمحة شریف است که حکایت از خلقت و عظمت خالق دارد. آن را از خزائن ملکش به این عالم آورده، پس آن ودیعه و امانتی الهی است".(3)
حقیقت و کنه روح بر همگان نامعلوم است و بزرگان اهل تحقیق به عجز خود در این باره معتقدند و آیة "یسئلونک عن الروح...؛ از تو دربارة روح سؤال می کنند، بگو: روح از امر پروردگارم است و اطلاعات کمی نسبت به آن داده شده اید".(4) بیانگر این حقیقت است.
امام صادق(ع) فرمود: "روح را نمی توان به سنگینی و سبکی توصیف کرد. روح جسمی رقیق است که قالبی تیره بر آن پوشانیده شده است". از او پرسیدند: آیا بعد از مردن، روح از بین می رود؟ فرمود: "خیر، باقی می ماند".(5)
نفس دارای معانی مختلفی است. از انسان یا حیوان، نفس تعبیر می شود، چون دارای حساسیّت و درّاکیّت است. احتمال دارد چون انسان و حیوان تنفّس می کنند، از آن ها به نفس تعبیر شود. احتمال دارد چون انسان دارای ارزش و نفاست است، چون روح، شریف ترین جزءانسان و حیوان است،این کلمه بر انسان و حیوان اطلاق شود.(6)
نفس در قرآن به اعتبار صفات مختلفی که در آن است،به پنج مرتبه تقسیم شده است:
1- نفس امّاره که به خوی ملکوتی تهذیب نگشته، به هوای خود به پیش می رود.
2- نفس لوامه که مدام خود را به کوتاهی در انجام وظائف ملامت و سرزنش کند،هر "چند به نیکی کوشا باشد.
3- نفس مطمئنّه که از اضطراب شک به آرامش یقین گراییده و از هر بیم و هراسی ایمن است.
4- نفس راضیه که بدانچه بر او بگذرد خشنود است.
5- نفس مرضیه که خدا از او راضی باشد.
از کمیل بن زیاد نقل شده: به علی(ع) عرض کردم: نفس را برایم تعریف کن! فرمود:کدام نفست را؟ گفتم مگر چند نفس داریم؟ فرمود:ای کمیل! چهار نفس است: نفس نامیة نباتیه،حسیّة حیوانیه،ناطقة قدسیه که ویژة انسان است و مدار تکالیف الهی است و کلمه الهیه که خاص انبیا و اولیای الهی است.(7)
نفس و روح غالبا به صورت مترادف به کار می روند و توجهی به تفاوت بین این دو نمی شود.
اختلافی که میان نفس و روح بیان شد، اختلاف فلسفی است، اما در بحث های اخلاقی معنای نفس غالباً به حالت ها وگرایش های درونی انسان ها ، اطلاق می شود، ما نند نفس اماره، لوامه، راضیه و مطمئنه.
2- حقیقت روح وروان
معمولا دو واژه روح وروان که اولی عربی و دومی فارسی است به صورت مترادف وبه یک معنا به کار برده می شود هم چنین نفس به معنی روان آمده است (8) ،لیکن ابن سینا ،بین آن دو فرق گذاشته است :خداوند مردم را از گرد آمدن سه چیز آفرید: یکی تن که او را به تازی بدن یا جسد خوانند و دیگری جان که آن را روح خوانند و سوم روان که آن را نفس خوانند.(9)
3- حقیقت قلب
واژه قلب در فیزیولوژی و در عرف عام یکی از اندام های بدن انسان به شمار می رود. عضوی است که در طرف چپ سینه قرار دارد و در فارسی به دل تعبیر می شود، ولی در علم اخلاق چنین مفهومی مورد نظر نیست.
در قرآن قلب و دل به معنای جسمی آن به کار نرفته است. صفاتی را قرآن به دل و قلب نسبت داده مانند: درک کردن، اندیشیدن، ترس، حسرت، قساوت، غفلت ، گناه ، کذب ، نفاق، انکار ، ذکر ، انابه، ایمان و اطمینان ، خشوع، رحمت، رأفت، انس، و غیره که می توان نتیجه گرفت اصطلاح قلب در قرآن با قلب مادی کاملاً متفاوت است. (10)
شاید بتوان ادعا کرد منظور از قلب همان روح و نفس انسانی است که می تواند منشأ سقوط انسان و رذایل یا صفات عالی و ویژگی های انسانی باشد.(11)
این دل چون بشکند یعنی احساس نیاز کند، متوجه خدا می شود و خود را نیازمند به عالم ملکوت و خداوندی که همه چیز به قدرت و اراده او است . جایگاه آرامش نیز همین قلب و دل است.
پی نوشت ها:
1- دکتر جعفر سجادی،فرهنگ اصطلاحات عرفانی ،ص 764،نشر کتابخانه ظهمری،تهران 1373ش
2-. سید مصطفی دشتی، معارف و معاریف، ج 5، ص 711
3- همان
4. اسراء (17) آیه 85.
5. سید مصطفی دشتی، معارف و معاریف، ج 5، ص 713، به نقل از تفسیر صافی،ص 293.
6. همان،ج 10، ص 176، به نقل از تفسیر مجمع البیان.
7. همان، ج 10/ص 177
8- همان/ج10/ص 176
9- همان/ج7 ص 710
10- محمد تقی مصباح/اخلاق در قرآن/ج1 ص263
11- همان/ص 264
از منظر اسلام «انسانیت» آدمی و همة ارزش ها و فضایلی که او را در مسیر سیر و سلوک و عرفان الهی قرار می دهد و در فرجام کار به مقام «خلیفةاللهی» می رساند، متعلق به «روح» است. روح مجرد از مذکر و مؤنث بودن است.
روح مجرد، نه مذکر است و نه مؤنث. بنابر این برای همة انسان ها با قطع نظر از جنسیت، راه رسیدن به «عرفان الهی» و نیل به مقام «قرب» باز است.
دوم:با رجوع به قرآن، روایات و تاریخ، زنانی را می یابیم که الگوی همة انسان ها در «عرفان» و فرجام آن که نیل به «قرب الهی» و «وصال حق است» می باشند. کدام مرد را در تاریخ آفرینش هستی می توان یافت که به مقام «عرفان» و «توحید» حضرت فاطمه سلام الله علیها رسیده باشد جز پدر و شوهرش؟!
جمله «ما رأیت إلاّ جمیلاً» حضرت زینب کبرى سلام الله علیها را کسانی می فهمند که بر اوج عرفان و توحید نایل شده باشند.
قرآن حضرت مریم را الگوی تمام انسان ها معرف نموده است که از جهت ایمان ،عفت، عرفان و مبارزه با شرک و طاغوت و کژی ها «اُسوه» بودند.
سوم:زنان عارف و خود ساخته و به وصال حق رسیده بسیارند لیکن گمنام زیستند و بی نام و نشان از دنیا رفتند زیرا از یک سو، حیاء و آزرمی که ارزندةترین زینت زنان است مانع از این بود که خود را مشهور کنند.
و از سویی دیگر، زنان برای تهذیب نفس و سیر و سلوک به جای «هجرت مکانی» راه «هجرت مقامی و معنوی» را برگزیدند چه آن که این راه به «اخلاص» و دوری از «ریا و شهرتنمایی» نزدیکتر و با روح لطیف زنان سازگارتر بود.
چهارم: مطالعه زندگینامه عارفان این واقعیت را به ما تفهیم می کند که چه اندکند مردانی که راه عرفان و سیر و سلوک را با قبول مسئولیت های اجتماعی،فرهنگی و سیاسی و تشکیل خانواده، تا پایان زندگی جمع کرده باشند. اما زنان پاک سرشت، خانهداری و مسئولیت الهی همسرداری و تربیت فرزندان،را با «عرفان» همراه ساختند و از تجرّد زیستی و عزلت و بیابان گردی و کسب شهرت و نام و نشان فاصله گرفتند.
آری در جمع زیستن و به ظاهر با خلق بودن و در عین حال خدا شناختن و عارف گشتن و باطن را به خدا سپردن هنر است.
پنجم: با وجود همه آیات و قوانین که اسلام برای رفع نگاه تبعیض و تحقیر آمیزی که در همه جوامع بشری در مورد زنان وجود داشت، آورده و با همه تلاشهایی که پیامبر اسلام و امامان علیهم السلام در این موضوع داشتند، رسوبات تفکر تبعیضآمیز دوران جاهلیت در بسیاری از مسلمانان صدر اسلام همچنان وجود داشت .
پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و انحرا ف رهبریت از محور «ولایت و امامت» ، آن رسوبات بیشتر و غلیظ تر شد و باعث شد که زنان نه تنها از حضور در عرصههای فعالیت اجتماعی،سیاسی و هنری دور بمانند بلکه از حضور در بسیاری از عرصههای فرهنگی، علمی و معرفتی و معنوی نیز فاصله بگیرند.
جهت آگاهی از این که زنان از جهت تکوینی و استعدادهای خدادای در آفرینش مسلحتر و آمادهتر از مردان برای «قرب الهی» و حرکت در مسیر عرفان و خودسازی هستند،
حیات معقول به معنای زندگی ای است که بر پایه خرد واندیشه وآگاهی ومعرفت ،استوار باشد .
از نظر فلاسفه ، انسان خلاصه می شود در قوه عاقله.از این رو کمال وسعادت انسان رادر داشتن زندگی بر پایه عقل واندیشه وفعال بودن آن در دو جنبه نظری و عملی دانسته اند. بر این اساس گفته اند: کسی از حیات معقول بر خوردار است که از راه تعقل واندیشه حقایق ،هستی راآن گونه که هست بشناسد (نظری) وتمامی غرایز وتمایلات درونی خویش را تحت حکومت عقل در آورد (عملی)
علامه محمد تقی جعفری در کتاب "حیات معقول "پس از آن که حیات معقول را در برابر "حیات طبیعی محض "قرار می دهد ضمن بیان تعاریفی از آن ویژگی های آن دو این گونه ذکر می کند . حیات طبیعى محض نوعى زندگى حیوانى است و افرادى که در آن ساکناند، به تنازع بقا مشغولند. در حیات طبیعى محض، اشباع غرایز طبیعى اصالت دارد و حیات انسانى اسیر خواستههاى طبیعى است و ابعاد مثبت وجود آدمى به فراموشى سپرده شده و بسیارى از توانایىها، ظرفیتها و استعدادهاى او نادیده گرفته شده و یا به نابودى گراییده است. از سویى این حیات، داراى ویژگىهایى است که در آن، ابعاد و ظرفیتهاى وجودى و استعدادهاى آدمى در دست یابی به تعالى و کمال دستْخوش فراموشى مىشود. در مقابل ایشان در تعریف حیات معقول مىگوید:
حیات آگاهانهاى که نیروها و فعالیتهاى جبرى و جبرنماى زندگى طبیعى را با برخوردارى از رشد آزادى شکوفان در اختیار، در مسیر هدفهاى تکاملى نسبى تنظیم نموده، شخصیت انسانى را که تدریجاً در این گذرگاه ساخته مىشود، وارد هدف اعلاى زندگى مىنماید. این هدف اعلاى شرکت در آهنگ کلى هستى وابسته به کمال برین است.(1)
وى در تعریفى دیگر از حیات معقول مىگوید: حیات معقول عبارت است: از تکاپوى آگاهانه آدمى که هر یک از مراحل زندگى که در این تکاپو سپرى مىشود، اشتیاق و نیروى حرکت به مرحله بعدى را در انسان مىافزاید. شخصیت انسانى، رهبر این تکاپو است؛ آن شخصیتى که ازلیّتْ سرچشمه آن است، این جهان معنادار گذرگاهش، و قرار گرفتن در جاذبیت کمال مطلق در ابدیت مقصد نهایىاش؛ آن کمال مطلقى که نسیمى از محبت و جلالش، واقعیات هستى را به تموّج در آورده و چراغى فرا راه پرفراز و فرود تکامل ماده و معنى مىافروزد.(2)
در تعاریف علامه جعفرى از حیات معقول، به مؤلفهها و ویژگىهاى مختلفى اشاره شده که توجه به پارهاى از آنها ضرورى است.
1 - انسانى که در مسیر حیات معقول قرار دارد، داراى حیات آگاهانه و شخصیتى مستقل است و تمامى فعالیتهاى وى مستند به شخصیت اصلیاش مىباشد، نه بر اساس تقلید و پیروى از رفتار دیگران. چنین انسانى از اصول و ارزشهاى حیات خویش به خوبى آگاه است و بر مبناى آنها دست به انتخابگرى زده، عمل مىنماید.(3)
2 - انسانى که در مسیر حیات معقول قرار گرفته است از علل جبرىاى که او را احاطه کردهاند، به خوبى آگاه است و سعى مىکند تا از آزادى خود به درستى استفاده کند. در حیات معقول، آدمى به مرحله والاى اختیار مىرسد و هر اندازه در این مرحله، از آزادى بیشتر برخوردار باشد، داراى حیات معقول والاترى خواهد بود. البته در تحقق حیات معقول باید نقش عوامل محیطى، مدیران و مربیان جامعه و به طور کلى سیاست را نیز مد نظر قرار داد. اگر محیط اجتماعى، ناسالم و بیمارگونه باشد امکان شکوفایى اختیار و در نتیجه، حیات معقول وجود نخواهد داشت. از این رو مدیران و مربیان جامعه باید به ترویج ارزشهاى والاى انسانى در اجتماع بپردازند. بدیهى است که ترویج فضایل، غیر از تحمیل فضایل است.
3 - در مسیر حیات معقول، هر عمل و گفتارى و حتى فعالیتهاى مغزى انسان در مسیر کمال قرار دارد و انسان در هیچ یک از مراحل حیات تصور نمىکند که به کمال نهایى نایل شده، بلکه همواره در تلاش است تا به اصل بالاترى برسد. به دیگر سخن، انسان در حیات معقول در یک جستوجوی مستمر و دایمى است و هیچگاه خود را از دستیابى به مراحل بالاترى از کمال و سعادت، بىنیاز نمىبیند.
4 - در حیات معقول، استعدادهاى مثبت انسان به فعلیت مىرسد و آدمى از سعادت حقیقى برخوردار مىشود. در اینجا احساسات خام و ابتدایى انسان به احساسات ارتقا داده شده، و تعلقهاى جزئى وى به تعلقهاى عالىتر مبدل مىشود. شخصیت آدمى در مسیر حیات معقول، از واقعیات بیرونى و درونى استفاده صحیح مىکند، چرا که تمام ابعاد وجودى وى در مسیر تکامل قرار مىگیرد.
5 - انسان براى نیل به هدف اعلاى زندگى، باید از فعالیتهاى عقل سلیم که با وجدان پاک و دریافتهاى فطرى وى هماهنگ مىباشد، بهره ببرد و در این راه، اراده و عزم جدى به خرج دهد(4)
شهید مطهری پس از بیان دیدگاه فلاسفه می فرماید :البته عقل به تنهایی کافی نیست زیرا عقل به تنهایی قادر نیست بر قوا وغرایز حکومت کند ایمان هم باید باشد؛ یعنی قوه عاقله انسان اگر توأم باایمان و یک آرمان( وایدئولوژی) ایمان آور نشود، قادر به بر قراری عدالت (به عنوان نتیجه ومحصول عقل عملی )در کشور وجود انسان نیست .(5) بنا بر این حیات معقول اگر باحیات قلبی وعرفان خالص شیعی همراه شود می تواند سعادت پویندگان این راه را تأمین کند.
پی نوشت:
1- محمد تقی جعفری ،حیات معقول ،ص 37و38؛ترجمه نهج البلاغه، ج 8 ،ص 188
2- محمد تقی جعفری ،فلسفه دین ،دفتر نخست ،ص 94
3- مقاله "زندگی اصیل ومطالبه دلیل "از مصطفی ملکیان،فصلنامه متین، ش 15و16
4- حیات معقول ،ص 87و88
5- شهید مطهری ،تکامل اجتماع انسان ،ص 155
تا بارت را ننهى بار نيابى
تا با اصل خود انس نگرفتى انسان نيستى. انسان چون با اصل خود انس گرفت آن ميشود. تا گم نشدى چيزى در تو پيدا نشود. تا بيننده و گيرنده نشدى انسان نشدى. تا محجوبى دعوى دوستى مكن كه سر دوست بر دوست مستور نيست. تا بارت را ننهى بار نيابى. قرآن كتبى صورت كتبيه انسان كامل است و قرآن عينى صورت عينيه حقيقت وى. قرآن معاد انسانست تدبر كن تا برسى أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها (محمد 25) وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (الاسراء 83). ليله قرب ليله معراج است و همان ليلة الوصال است و اگر گويى ليلة القدر است روا است. در راه تحصيل ساعى باش و در تزكيت نفس جدى تا لا كلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم در تو صادق آيد، لاكلوا من فوقهم لدنى است و من تحت ارجلهم كسبى. جز انفس عمل است وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (يس 54). قيامت با تو است نه در آخر طولى زمانى رسول صلى الله عليه و آله و سلم به قيس بن عاصم فرمود، ان مع الدنيا آخرة.
(حديث قيس در اول امالى ابن بابويه و ج 1 محاضرات محيى- الدين عربى ص 365 ط مصر). پس بكارى مشغول باش كه تو را بكار آيد، خنك آنكه در ورطه من كيستم افتاد. با اينكه مسافت اسفل سافلين تا اعلى عليين بمراتب بيش از زمين تا آسمانست حد سقوط از اين به آن كمتر از يك آن است. سحر وقت سير و بين الطلوعين حين صيد است. ذكر و فكر دو جناح عنقاى قلب در طيران بسماى معرفتاند و ذكر و فكر از زبان و سر تست، در اشعار بابا افضل مرقى كاشانى آمده است:
داستان اسكندر و دستور نقاشى دادن و نقاشان چين و ختن احضار شدن است كه پردهاى آويختند و رنگهاى مختلف ريختند، نقاشان ختن نقوش زيبا طرح كردند و هنر بخرج دادند، ولى استادان چينى در مدت يكسال ديوار مقابل را صيقل مىزدند، پس از آنكه پرده برداشته شد آنچه نقاشيهاى زيبا بود كه در نتيجه زحمات طاقتفرساى يكساله حاصل شده بود در ديوار مقابل به بهترين صورت مينمود.
منبع : هزار و یک نکته ؛ علامه حسن زاده آملی
تأويل و تبيين باطن قرآن از عهده ما انسان هاي عادي خارج است و اگر امام معصوم در اين زمينه بياني داشته باشد براي ما حجّت و معتبر است در غير اين صورت هر كسي مي تواند معناي دلخواه را به قرآن نسبت دهد و بگويد تفسير عرفاني و تبيين باطن قرآن است!
در اینجا مناسب است که این سخن امام باقر (ع) را نقل کنیم که حضرت می فرماید:
« يَا جَابِرُ لَيْسَ شَيْءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ إِنَّ الْآيَةَ يَكُونُ أَوَّلُهَا فِي شَيْءٍ وَ آخِرُهَا فِي شَيْءٍ وَ هُوَ كَلَامٌ مُتَّصِلٌ مُنْصَرِفٌ عَلَى وُجُوه»(1)
« ای جابر چيزى چون تفسير قرآن از عقل هاى مردمان دور نيست، زيرا ابتداى آيهاى درباره چيزى و وسط آن درباره چيز ديگر و آخرش درباره چيز سومى است، حال آنكه كلامى متصل و مربوط است و به وجوه متعدد باز مىگردد.»
پي نوشت ها:
1. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت، سال 1409 هـ.ق، ج27، ص 192.
سیر شبانه = نماز شب :
نماز شب 11 رکعت است. 8 رکعت به نیت نافله شب، به صورت 4 تا دو رکعتی مانند نماز صبح خوانده میشود و 2 رکعت به عنوان نماز شفع مانند نماز صبح و یک رکعت به نیت نماز وتر خوانده میشود. در نماز وتر بعد از خواندن سوره حمد، 3 مرتبه سوره قل هو الله احد و یک مرتبه قل اعوذ برب الناس و یک مرتبه قل اعوذ برب الفلق خوانده میشود، سپس دست به قنوت برداشته میشود. در قنوت 40 مؤمن یا مؤمنه را دعا کنید و بعد 70 مرتبه استغفر الله ربی و اتوب الیه میگویید و سپس 300 مرتبه العفو العفو گفته میشود، بعد رکوع و سجدهها و تشهد و سلام را به جا میآورید.
وقت نماز شب از نیمه شب است تا اذان صبح.(1)
پینوشتها:
1. تحریرالوسیله، ج 1، ص 136.
جایگاه عرفان اسلامی ؟
در ابتدا باید اشاره شود که اگر مقداری از بذر گلی به دست چند نفر که دارای دانش و تجربه متفاوت درگل کاری هستند بدهید، تا بذر را به صورت گل های زیبا و دل ربا و آن گونه که شایسته است به عمل آورند، بدیهی است آن که از نظر دانش و تجربه گل کاری از همه بهتر است، بذر گل را در سرزمین و محلی که از هر نظر (از لحاظ آب و هوا ، نور آفتاب و خاک و مانند آن) مناسب تر است میکارد . در نتیجه گل هایی که از آن بذر به وجود می آید، از هر نظر زیباتر، کامل تر، دلرباتر، و تمام اوصاف کمال و جمال در گل ها جمع بوده و هیچ گونه عیب و نقصی نخواهد داشت.
فرد دوم که از نظر دانش و تجربه درگل کاری به پایه شخص اول نیست، ممکن است تلاش خود را در بهتر به ثمر رساندن آن بذرها به کار برد، ولی به دلیل آن که محلی که بذرها را کاشته، از نظر خاک، آب، هوا، نور آفتاب و مانند آن مناسب نبوده ،به طور قطع گل هایی که او از بذرها به عمل آورده، دچار عیب و نقص و آفت و در نتیجه کمتر از گل هایی است که شخص اول به دست آورده است.
هم چنین فرد سوم که از هر نظر در امر گل کاری دچار مشکل است ، بذر را به دلیل کاشتن در سرزمین و محلی که از هر جهت نامناسب است، به طور کامل ضایع و تباه می کند و هرگز گلی از آن بذرها به دست نمی آید.
تفاوت عرفان در شیعه و سایر مذاهب و ادیان از رهگذر مثال یاد شده به آسانی قابل درک است، گر چه در این باب جای سخن بسیار است. ولی به اختصار به تحلیل حکیمانه علامه طباطبایی اشاره میشود، او معتقد است در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور زندگی روزانه هستند و به شکوفایی معنوی خود نمی پردازند، در نهاد هر انسانی غریزه ای به نام غریزه واقع بینی موجود است که گاهی در برخی از افراد به کار افتاده ،به یک رشته درک های معنوی وادارش می کند، این همان جذبه عرفانی است که انسان خداجو را به عالم بالا متوجه میسازد . گرداگرد همه آرزوهای دور و دراز خود خط می کشد . در حقیقت کشش و جذبه باطنی است که مذاهب خداپرستی را در جهان انسانی به وجود آورده . بنابراین عرفان راهی است برای درک حقایق ادیان در مقابل سایر راهها نظیر راه عقلی، ظواهر دینی و مانند آن . از این رو در میان پیروان همه مذاهب و ادیان مختلف افرادی وجود دارند که با التزام به برنامه آیین خود میکوشند از طریق عرفان و سلوک باطنی به حقایق هستی راه یابد و حقیقت را بیابند و بدان برسند. (1)
مهمتر از این ؛نصیحت آن بزرگِ بزرگان و فقیه عارف امام خمینی است که از جمله گفته است:
«... سعی کن اگر اهلش نیستی و نشدی، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری... آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به فردخواهی و خودبینیشان خدشه وارد نشود. مادر بتها نفس شماست»(2)
در جای دیگر خطاب به یکی از بستگانش میگوید: سعی کن اگر اهلش نیستی و نشدی، انکار مقامات عارفین را ننمایی، بسیاری از آن چه آنان گفتهاند، در قرآن کریم به طور رمز و سر بسته و در دعاها و مناجات اهل عصمت (ع) بازتر آمده است. (3)
طبق این تحلیل و رویکرد معلوم می شود که عرفان و درک عرفانی پدیده ای است که در نهاد همگان به طور خدادای و فطری وجود دارد .بذر عرفان در نهان خانه جان همه نهفته است، ولی عدهای اندکی به شکوفایی آن توفیق پیدا میکنند که در این میان عارفان شیعه امامیه به دلیل اعتقاد و عمل بر اساس قرآن و آموزههایی که در سنت پیامبر و اهل بیت (ع) آمده، بذر عرفان که درجان آنان نهفته، به گونه ای شکوفا و به کمال میرسند که آنان به توحید راستین و معرفت زلال نسبت به حقایق هستی بار مییابند، چون بذر عرفان را در سرزمین جان پاک و با زمزم ولایت پیامبر و اهل بیت به ثمر رسانده ، از این رو عرفانی که از این رهگذر به دست میآید ،نظیر همان گلهایی است که در مثال یاد شده شخص اول به عمل آورد.
بر خلاف سالکان صوفی مسلک که پیروی مذاهبی غیر از مذهب اهل بیت اند، آن ها سرزمین جان شان را با آب ولایت تطهیر نکرده و از نور ولایت بر آن نتابیدهاند، از زمزم ولایت آن بذرها را آبیاری ننمودهاند. از این رو عرفانی که از رهگذر سلوک صوفیانه به دست می آورند ،ناقص و مثل میوه ناسالم است که مصرف آن نه تنها مفید نیست، بلکه چه بسا موجب ایجاد بیماری های خطرناک وکشنده می شود.
اما آنچه مرتاضان سایر ادیان به نام تجربه عرفانی و کارهای خارق العاده به دست میآورند، در واقع نظیر آن شخص سوم درمثال یاد شده است که بذر درک عرفانی را در سرزمین آلوده و با آب های آلوده به تباهی میکشاند . از عرفان و ریاضتهای عرفانیشان جز رنج و شقاوت آخرت چیزی نصیبشان نمیشود. بنابراین به طور خلاصه تفاوت عرفان شیعی با سایر عرفانها (اعم از آنان که مسلمان اند ولی اهل ولایت نیستند و یا مرتاضان سایر ادیان) به این است که از طریق عرفان شیعی انسان به مقام خلافت الهی که فلسفه خلقت آدمیان است می رسد، ولی عرفانهای دیگر برخی انسان را به نیمه راه، و برخی از خیر دنیا و آخرت محروم میسازد.
به گفته عارفان راستین هرگز به حقایق هستی و عرفان واقعی و فنای در توحید نمی توان رسید ،مگر از طریق ولایت اهل بیت، از این رو لسان الغیب حافظ شیرازی در این باب گفته:
از رهگذر خاک سر کوی شما بود ** هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد. (4)
یکی از اساتید بزرگ عرفان می گفت: این شعر حافظ خلاصه همه زیارت جامعه کبیره است . همواره از خداوند میخواهم که در آخرین لحظات زندگی توفیق دهد که این بیت را زمزمه نموده و از دنیا بروم.
در زیارت یاد شده این نکته که همه خیرها و فیضها و برکات در خانه اهل بیت (ع) است به صراحت آمده: «ان ذکر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و ماواه و منتها؛(5) هر گاه خیری یاد شود ،شما اهل بیت آغاز و انجام آن، اصل و فرع و معدن پناهگاه آن هستید».
از این روست که آمده: «من اتاکم نجی و من لم یاتکم هلک؛ (6)
هر کسی از درگاه شما دور گردد ،هلاک میشود و هر کسی به درگاه شما روی آورد، نجات مییابد».
در این گونه آموزه های متعالی به روشنی به دست میآید که نه تنها عرفان بلکه همه حقایق الهی و معنوی را باید بر سر سفره پر برکت اهل بیت جست و جو نمود،
در جای دیگر خبری از آن ها نیست . اگر هم ادعا بشود، کذب و خلاف است و عاقبت ندارد . جز رنج و محنت چیزی نصیب انسان نخواهد شد.
پینوشتها:
1- شیعه در اسلام، ص 63- 64.
2. ره عشق، ص 35 ـ 36، نشر مؤسسة تنظیم و نشر امام آثار امام خمینی، قم ـ 1377ش.
3. ره عشق، ص 35
4- دیوان حافظ ،ص 221.
5- مفاتیح الجنان ،ص 1009.
6.همان
به عرفان اسلامی علاقه مندم از کجا باید شروع کنم؟
برای آشنایی با عرفان اسلامی به معنای واقعی کلمه علاوه برجنبه های نظری و تحقیق، باید اهمیت اصلی، به بُعد عملی و تزکیه نفس داده شود. کسانی که در مراحلِ ابتدایی تقوا و تهذیب نفس، به تدریج ترقی نموده و خود را از وابستگی های دنیوی تا حدودی جدا کرده اند، خداوند آنان را در طریق وصول به غایت عرفان یاری می کند و از نزد خود برایشان نشانه ها و حجت های روشنی قرار می دهد.
بدین توضیح : برای مطالعه در باب عرفان اسلامی تذکر برخی مطالب لازم به نظر می رسد. ابتدا باید گفت که عرفان به معنای واقعی کلمه چیزی جدا از واقعیت زندگی نبوده و نباید در جست و جوی آن، به دنبال راه های غیر معمول و ناشناخته باشیم، بلکه در عرفان اسلامی این گونه امور محوریت نداشته و اهمیت ذاتی به آنها داده نشده است، بلکه عشق به خداوند و اولیای او و اخلاص دربندگی اساس طریقت و عرفان محسوب می شود و طریقت در واقع باطن شریعت است.
نکته دوم، اهمیتی است که در عرفان اسلامی به نقش استاد کامل داده شده است:
طی این مرحله بی همرهی خضر نکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
علاوه بر جنبه های نظری و تحقیق در مورد عرفان اسلامی، باید اهمیت بیشتری به بعد عملی و تزکیه نفس و اخلاص و توجهات قلبی داد. در واقع کسانی که در مراحل اولیه تقوا و تهذیب نفس به تدریج ترقی نموده و خود را از وابستگی های دنیوی تا حدودی جدا کرده اند و همت خود را متوجه عبادت و بندگی خدا نموده اند، خداوند آنان را در طریق وصول به غایت عرفان یاری می کند و از نزد خود برایشان نشانه ها و حجت های روشنی قرار می دهد.
سیر شبانه = نماز شب :نماز شب 11 رکعت است. 8 رکعت به نیت نافله شب، به صورت 4 تا دو رکعتی مانند نماز صبح خوانده میشود و 2 رکعت به عنوان نماز شفع مانند نماز صبح و یک رکعت به نیت نماز وتر خوانده میشود. در نماز وتر بعد از خواندن سوره حمد، 3 مرتبه سوره قل هو الله احد و یک مرتبه قل اعوذ برب الناس و یک مرتبه قل اعوذ برب الفلق خوانده میشود، سپس دست به قنوت برداشته میشود. در قنوت 40 مؤمن یا مؤمنه را دعا کنید و بعد 70 مرتبه استغفر الله ربی و اتوب الیه میگویید و سپس 300 مرتبه العفو العفو گفته میشود، بعد رکوع و سجدهها و تشهد و سلام را به جا میآورید.
وقت نماز شب از نیمه شب است تا اذان صبح.(1)
پینوشتها:
1. تحریرالوسیله، ج 1، ص 136.
با عرض سلام و تهیت
بنده خیلی سعی کردم برای خوندن نماز شب ولی به دلایل مختلف محقق نشد
آیا بدون نماز شب می شه به درجات عرفانی رسید؟
جایگزینی براش نیست؟
با عرض سلام و تهیتبنده خیلی سعی کردم برای خوندن نماز شب ولی به دلایل مختلف محقق نشد
آیا بدون نماز شب می شه به درجات عرفانی رسید؟
جایگزینی براش نیست؟
با سلام .
نسبت به انجام تکالبف واجب مقید باشید آنها را درست و در وقتش انجام دهید .
و نسبت به محرمات الهی مواظب باشید و از آنها دوری نمایید
توفیق نماز شب هم نصیب تان می شود .
اما در باره نقش نماز شب :
بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که:«إنّ الوصول الي الله سفرٌ لا يُدرك الاّ بالامتطاء الليل»؛ وصول به خدا و نِيل به مقام قُرب الهي يک راه طولاني است و پیمودن این راه طولانی مرکب ميخواهد و بهترين و راهوارترين مرکب اين سفر، نماز شب است. سفر با مركب قابل طي است و بدون وسيله نقليه آدم سفر طولاني را چطور طي كند؟ فرمود اين راه، راه طولاني است اين سفر، سفر طولاني است «إنّ الوصول الي الله سفرٌ» كه اين بدون مركب نميشود مركبش هم نماز شب است. نماز شب يك مركب خوبي است سوار اين مركب بشويد و برويد. اگر ميخواهيد عزيز و گرامي بشويد بايد از خيلي از چيزها صرف نظر كنيد.
جريان شب زندهداري در حقيقت آموزش و پرورش روز است، براي اينکه وقتي ما شب برخاستيم و حداقل چهل نفر را دعا کرديم، روز هم حداقل به فکر حلّ مشکلات چهل نفر هستيم، اگر کسي شب برخيزد و از خداي سبحان حل مشکلات چهل نفر را طلب کند يقيناً روز به فکر آن چهل نفر هم است، چنين انساني نه بيراهه ميرود نه راه کسي را ميبندد، آن وقت اين نظام ميشود نظام ولايي، ميشود نظام قرآن و عترت و منشأ برکت. این حکیم متأله، لذّت از زندگی در پرتو نیایش سحرگاهی را با اشاره به کلمه ی"مطیّه" در جمله ی آن حضرت میسّر دانسته و ابراز داشتند: بيان نوراني امام حسن عسكري(سلام الله عليه) اين است كه «الوصول الي الله عزّوجل سفرٌ لا يُدرَك الاّ بامتطاء الليل»؛ مَطيّه یعنی مركب راهوار. انسان وقتی سحر برميخيزد و با خدايش گفتگو ميكند و خودش را به او ميسپارد به بركت او از لغزشها مصون ميماند. كساني كه اين راه را طي ميكنند به قدري از زندگي لذّت ميبرند كه هيچ كسي به اندازهٴ آنها لذّت نميبرد.
اگر آدم بينياش بسته باشد وقتي يك سلسله غذاهاي به حسب ظاهر شيرين را ميبيند طمع ميكند اما وقتي شامّهاش باز باشد و بوي بد اينها را استشمام کند اصلاً رغبت ندارد و خودش را به زحمت نمياندازد. اين باز بودن شامّه و بيني و باز بودن باصره و سامعه همين است. در قرآن كريم فرمود يك عده چشمشان بسته است ﴿أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ اگر كسي بوي غذاي خوبي را به مشامش برسد اما چشمش بسته باشد نداند كه اين آلوده است و نبيند آلوده است ، هوس ميكند. لذا اين نماز شب آدم را سميع و بصير ميكند، شامّه باز به آدم ميدهد؛حالا آن مراحل عالياش مخصوص انبيا و اولياست اما مراحل ابتدايي كه مشكل ما حل ميشود به ما ميرسد.
با سلام .
نسبت به انجام تکالبف واجب مقید باشید آنها را درست و در وقتش انجام دهید .
و نسبت به محرمات الهی مواظب باشید و از آنها دوری نمایید
توفیق نماز شب هم نصیب تان می شود .
اما در باره نقش نماز شب :
بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که:«إنّ الوصول الي الله سفرٌ لا يُدرك الاّ بالامتطاء الليل»؛ وصول به خدا و نِيل به مقام قُرب الهي يک راه طولاني است و پیمودن این راه طولانی مرکب ميخواهد و بهترين و راهوارترين مرکب اين سفر، نماز شب است. سفر با مركب قابل طي است و بدون وسيله نقليه آدم سفر طولاني را چطور طي كند؟ فرمود اين راه، راه طولاني است اين سفر، سفر طولاني است «إنّ الوصول الي الله سفرٌ» كه اين بدون مركب نميشود مركبش هم نماز شب است. نماز شب يك مركب خوبي است سوار اين مركب بشويد و برويد. اگر ميخواهيد عزيز و گرامي بشويد بايد از خيلي از چيزها صرف نظر كنيد.
جريان شب زندهداري در حقيقت آموزش و پرورش روز است، براي اينکه وقتي ما شب برخاستيم و حداقل چهل نفر را دعا کرديم، روز هم حداقل به فکر حلّ مشکلات چهل نفر هستيم، اگر کسي شب برخيزد و از خداي سبحان حل مشکلات چهل نفر را طلب کند يقيناً روز به فکر آن چهل نفر هم است، چنين انساني نه بيراهه ميرود نه راه کسي را ميبندد، آن وقت اين نظام ميشود نظام ولايي، ميشود نظام قرآن و عترت و منشأ برکت. این حکیم متأله، لذّت از زندگی در پرتو نیایش سحرگاهی را با اشاره به کلمه ی"مطیّه" در جمله ی آن حضرت میسّر دانسته و ابراز داشتند: بيان نوراني امام حسن عسكري(سلام الله عليه) اين است كه «الوصول الي الله عزّوجل سفرٌ لا يُدرَك الاّ بامتطاء الليل»؛ مَطيّه یعنی مركب راهوار. انسان وقتی سحر برميخيزد و با خدايش گفتگو ميكند و خودش را به او ميسپارد به بركت او از لغزشها مصون ميماند. كساني كه اين راه را طي ميكنند به قدري از زندگي لذّت ميبرند كه هيچ كسي به اندازهٴ آنها لذّت نميبرد.
اگر آدم بينياش بسته باشد وقتي يك سلسله غذاهاي به حسب ظاهر شيرين را ميبيند طمع ميكند اما وقتي شامّهاش باز باشد و بوي بد اينها را استشمام کند اصلاً رغبت ندارد و خودش را به زحمت نمياندازد. اين باز بودن شامّه و بيني و باز بودن باصره و سامعه همين است. در قرآن كريم فرمود يك عده چشمشان بسته است ﴿أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ اگر كسي بوي غذاي خوبي را به مشامش برسد اما چشمش بسته باشد نداند كه اين آلوده است و نبيند آلوده است ، هوس ميكند. لذا اين نماز شب آدم را سميع و بصير ميكند، شامّه باز به آدم ميدهد؛حالا آن مراحل عالياش مخصوص انبيا و اولياست اما مراحل ابتدايي كه مشكل ما حل ميشود به ما ميرسد.
واقعیتش بنده تا جایی که در توانم بوده ترک محرمات و انجام واجبات کردم و نماز ها رو هم در حد امکان اول وقت بجا آوردم . در انجام واجبات هم لذت این امور رو احساس کردم. در گذشته هم نماز شب میخوندم اما اون لذت انجام واجبات رو برام نداشت برای همین به مرور ترکش کردم.
شما نماز شب رو به مرکب سفر معنی کردید با حدیث . به نظرتون با پای پیاده نمی شه رفت؟
واقعیتش من سعی خودم رو کردم اما اون طور که باید (مثل انجام واجبات و ترک محرمات) اثر نکرد.
واقعیتش بنده تا جایی که در توانم بوده ترک محرمات و انجام واجبات کردم و نماز ها رو هم در حد امکان اول وقت بجا آوردم . در انجام واجبات هم لذت این امور رو احساس کردم. در گذشته هم نماز شب میخوندم اما اون لذت انجام واجبات رو برام نداشت برای همین به مرور ترکش کردم.شما نماز شب رو به مرکب سفر معنی کردید با حدیث . به نظرتون با پای پیاده نمی شه رفت؟
واقعیتش من سعی خودم رو کردم اما اون طور که باید (مثل انجام واجبات و ترک محرمات) اثر نکرد.
سلام .
واجبات کار ساز اصلی است فعلا همان اصل را داشته باشید
تا عطش مستحبات در وجود شما پیدا شود .
عجله هم لازم نیست .
آیا عرفان اسلامی صحت دارد؟ آیا عمده آموزههای آن تحت تأثیر دیدگاههای صوفیگرانه نیست؟ آیا مطالب مطرح شده از سوی عرفا تفسیر به رأی ایشان از قرآن کریم نیست؟ وقتی به صراحت آیه کریمه اعلام میکند: «لیس کمثله شیء» چگونه است که عرفا مدعیاند که ما در هر چیزی خدا را میبینیم؟
کسى که آیات کریمه قرآن و سخنان پیامبر اکرم و اهلبیت طاهرینش (ع) را با دقت مورد توجه قرار دهد بىشک، مطالب بسیار بلند و ژرفى در قلمرو عرفان و نیز آداب و دستورالعملهاى فراوانى در ارتباط با سیر و سلوک عرفانى خواهد یافت. به عنوان نمونه، مىتوان به آیات مربوط به توحید ذات و صفات و افعال در سوره توحید و ابتداى سوره حدید و آخر سوره حشر اشاره و هم چنین آیاتى که بر حضور الاهى در سراسر عالم هستى و بر احاطه او به تمام موجودات و تسبیح و سجده تکوینى همه مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، اشاره کرد.
هم چنین آیاتى مشتمل بر آداب و سنن ویژهاى وجود دارد که مىتوان آنها را آیین سیر و سلوک اسلامى نامید؛ مانند: آیات تفکر و تامل، ذکر و توجه دایمى، سحرخیزى و شب زندهدارى، روزهدارى، سجده و تسبیح طولانى در شبها، خضوع و خشوع، گریه کردن، اخلاص در عبادت و انجام کارهاى نیک از سر عشق و محبت به خدا و به انگیزه رسیدن به قرب و رضوان الاهى و نیز آیات مربوط به توکل، رضا و تسلیم در پیشگاه پروردگار و آنچه در بیانات پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع) و ادعیه و مناجاتهاى ایشان درارتباط با این مطالب آمده قابل احصا و شمارش نیست.
بهرحال تفسیر عرفانی در فهم قرآن بسیار ضرورت دارد و حتی به نظر امام خمینی (ره) مفسری که از بیان مطالب عرفانی و اخلاقی غفلت کند از مقصود قرآن و منظور اصلی انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده است. توجه به این نکته نیز مهم است که ایشان مبدأ تفاسیر عرفانی را معارف اهل بیت (ع) میداند.
آنچه را که در مجموع میتوان گفت، این است که عرفان برخاسته از تعالیم قرآن و اهل بیت (ع) است و خاستگاه اسلامی دارد؛ هرچند نباید اباطیل برخی از جاهلان صوفیه که خود را عارف میخوانند و هر چیزی را به نام عرفان به خورد مردم میدهند، پذیرفت و عرفان نامید
واژه "عرفان" در لغت به معناى شناختن است، ولى در اصطلاح، به شناخت ویژهاى اختصاص یافته که از راه شهود درونى و دریافت باطنى حاصل مىگردد، و از آن جا که چنان کشف و شهودهایى معمولاً متوقف بر تمرینها و ریاضتهاى خاصى است، روشهاى عملى یا آیین سیر و سلوک را نیز "عرفان" نامیدهاند. با توجه به این توضیحات، روشن شد که عارف حقیقى کسى است که با اجراى برنامههاى عملى خاصى به معرفتِ شهودى و حضورى نسبت به خداى متعال و صفات و افعال او نایل شده باشد. آنچه باعث به وجود آمدن اختلافات زیادی درباره درستی و نادرستی عرفان و روش های سیر و سلوک عرفا شده است، جوابی است که هر کس به این سؤال داده است که آیا در اسلام چیزى به نام عرفان اسلامى وجود دارد، یا مسلمانان آن را از دیگران گرفته و وارد دین کردهاند؟ در پاسخ به این سؤال، برخى مطلقا منکر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امرى بدعتآمیز و مردود شمرده و عرفا را گمراه دانستهاند و گروهى عرفان را جزئى از اسلام، بلکه به منزله مغز و روح آن دانستهاند که مانند سایر بخشهاى اسلام از قرآن کریم و سنت نبوى سرچشمه گرفته است. کسى که آیات کریمه قرآن و سخنان پیامبر اکرم و اهلبیت طاهرینش (ع) را با دقت مورد توجه قرار دهد بىشک، مطالب بسیار بلند و ژرفى در قلمرو عرفان و نیز آداب و دستورالعملهاى فراوانى در ارتباط با سیر و سلوک عرفانى خواهد یافت. به عنوان نمونه، مىتوان به آیات مربوط به توحید ذات و صفات و افعال در سوره توحید و ابتداى سوره حدید و آخر سوره حشر اشاره و هم چنین آیاتى که بر حضور الاهى در سراسر عالم هستى و بر احاطه او به تمام موجودات و تسبیح و سجده تکوینى همه مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، اشاره کرد. هم چنین آیاتى مشتمل بر آداب و سنن ویژهاى وجود دارد که مىتوان آنها را آیین سیر و سلوک اسلامى نامید؛ مانند: آیات تفکر و تامل، ذکر و توجه دایمى، سحرخیزى و شب زندهدارى، روزهدارى، سجده و تسبیح طولانى در شبها، خضوع و خشوع، گریه کردن، اخلاص در عبادت و انجام کارهاى نیک از سر عشق و محبت به خدا و به انگیزه رسیدن به قرب و رضوان الاهى و نیز آیات مربوط به توکل، رضا و تسلیم در پیشگاه پروردگار و آنچه در بیانات پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع) و ادعیه و مناجاتهاى ایشان درارتباط با این مطالب آمده قابل احصا و شمارش نیست. در برابر این آیات و بیانات رساى پیامبر اکرم و اهلبیت (ع) گروهى راه تفریط و گروه دیگرى راه افراط در پیش گرفتهاند: گروه اول تنگ نظرانه و ظاهربینانه، آنها را بر معانى ساده پیش پا افتاده حمل کرده و آیات و روایات را از محتواى بلند و والاى خودشان تهى کردهاند. اینان همان کسانى هستند که به طور کلى، منکر وجود چیزى به نام "عرفان" در متون اسلامى شدهاند. گروه دیگرى به عنوان عرفان، امورى را معتقد شده اند که نمىتوان آنها را برخاسته از متون دینى و مضامین کتاب و سنت به حساب آورد، بلکه شاید بعضى از آنها مخالف نصوص صریح و غیر قابل تأویل نیز باشد. هم چنین در مقام عمل از یک سو، آداب و رسومى از پیش خود وضع کردهاند یا از فرقه هاى غیر اسلامى وام گرفتهاند و از سوى دیگر، به سقوط تکلیف از عارف واصل قایل شدهاند. اما گروه دیگری که خود را از افراط و تفریط نگاه داشتهاند، بر این عقیدهاند که سیر و سلوک عرفانى راه مستقلى در کنار راه شرع نیست، بلکه بخش دقیقتر و لطیفترى از آن است و اگر اصطلاح "شریعت" را به احکام ظاهرى اختصاص دهیم باید بگوییم: طریقت در طول شریعت یا در باطن آن قرار دارد به عنوان مثال، شریعت احکام ظاهرى نماز را تعیین مىکند و عرفان عهدهدار راههاىتمرکز حواس و حضور قلب در آن است. [1] [FONT="]1- خلاصهای از مقاله: مصباح، محمد تقی، [FONT="][FONT="]عرفان و حکمت اسلامی، موجود در این آدرس: فصلنامه معرفت، شماره 21.
بحثی درباره تصوف
پیش از بحث درباره تصوف توجه به این نکته ضروری است که منظور ما از صوفی به قول ملاصدرای شیرازی جهله صوفیه نیست، بلکه صوفیان واقعی است. [1]
در بیان ریشه لغوی "تصوف" اختلافات بسیاری وجود دارد و ریشههای لغوی مختلفی برای تصوف بیان شده است؛ بنابراین وارد بحث معنای لغوی تصوف نمیشویم و تنها به معنای اصطلاحی تصوف کفایت خواهیم کرد. تصوف که به آن طریقت نیز گفته میشود در اصطلاح عبارت است از: "شیوه خاصی از سیر و سلوک که در آن صوفی با زندگی کاملاً اخلاقمدارانه و زاهدانه و توأم با سختگیری بر نفس حیوانی خود و ترک دنیا و دروننگری و مراقبه به تعالی روح خود و طی مقامات و احوال پرداخته و همت اصلی خود را معطوف به رسیدن به مقام توحید میکند". [2] البته ممکن است گفته شود این تعریف با کمی جانبداری از تصوف ارائه شده است؛ اما ما باز هم شما را متوجه نکته قبلی میکنیم که منظور ما از صوفی جهله صوفیه نیست
[1] . ملاصدرا برای گروه اول از اصطلاح جهله صوفیه استفاده کرده است. به نقل از: آقانوری، علی، عارفان مسلمان و شریعت اسلام، ص 34، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب.
[2] . کاشانی، مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، تصحیح و مقدمه، سید جلال الدین همایی، ص 81، نشر هما.
.
سوم- ارتباط عرفان و تصوف
نکته بعد درباره ارتباط عرفان و تصوف است. امام خمینی (ره) عارف را کسی میداند که علم توحید را به دست آورده است؛ اما صوفی را کسی میداند که این علم را در خود محقق کرده و از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده است. [1] بنابراین، در دیدگاه امام خمینی مقام صوفی از عارف بالاتر است.
البته برخی دیگر نیز مانند شهید مطهری تصوف را جنبه و حضور اجتماعی عرفان و عرفا میدانند. 2] با این توصیف میتوان به این نکته پی برد که تصوف راستین در نظر بسیاری از علمای شیعه امری نیکو و ممدوح معرفی شده است. البته باید به این نکته توجه داشت که برخی از علما با صوفیه مقابله کردهاند؛ به دلیل انحرافاتی است که در برخی از دورهها در این گروه پیدا شده است، و به همین دلیل است که علما از به کار بردن لفظ تصوف دوری میکنند و سعی دارند، بیشتر از اصطلاح عرفان استفاده کنند.
1] . اردبیلی، سید عبدالغنی، تقریرات درس فلسفه امام خمینی، ج 2، ص 156، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
2. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص 196، انتشارات صدرا
چهارم – دیدگاههای عرفانی و تفسیر به رأی قرآن
حال باید بدانیم که آیا دیدگاههای عرفانی نوعی تفسیر به رأی هستند، و آیا عرفا در فهم دین و قرآن مرتکب تفسیر به رأی شدهاند؟
این که ما هر تفسیری را که کمی از مرزهای الفاظ و درک عقل بالاتر رود، متهم به کلمات درویشی و ... کنیم، کاری بس نادرست و سبب دوری ما از معارف قرآن است؛ برای مثال شما در سؤال خود به آیه «لیس کمثله شیء» اشاره کردهاید، در حالی که آیات دیگر قرآن مانند: «سپس نزدیک تر و نزدیک تر شد تا آن که فاصله او (با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود». [1] که یا آیه: «اول و آخر و ظاهر و باطن او است». [2] و ... را کنار گذاشتهاید. مهم این است که در عبارات قرآن به فهمی کلی برسیم؛ نه این که با دیدن یک آیه به نقد دیگران بپردازیم.
امام علی (ع) در پاسخ به زندیقی که میگفت: اگر در قرآن تناقض نبود من در دین شما داخل میشدم، فرمودند: "بخشی از کلام الاهی را عالم و جاهل میشناسند، ولی دستهای دیگر را تنها کسانی میفهمند که برخوردار از صفای باطن و لطافت حس و شرح صدر باشند". [3]
امام خمینی (ره) نیز معتقدند؛ آنان که ذوق عرفانی ندارند، نمیتوانند بخشی از معارف دین را بفهمند و درباره آیات 8 و 9 سوره نجم که پیش از این بیان شد، میگوید: این را تنها کسی میفهمد که خودش نزدیکی به خدا را درک کرده باشد". [4] البته ایشان از کسانی که میگویند این معارف سخنان درویشی است، انتقاد میکنند و میگویند اینها همه به نحو لطیفی در قرآن وجود دارد. [5]
گذشته از این، بخشی از تفاسیر موجود از علمای شیعه تفاسیر عرفانی است که در این زمینه میتوانید به کتب ملاصدرای شیرازی، ملاعلی نوری، حاج ملاهادی سبزواری، آقا محمد رضا قمشهای و امام خمینی (ره) مراجعه کنید. البته این نکته مهم است که این افراد همگی از شطحیات نامعقول و سطحی و سؤال برانگیز دوری میکردند. ضمن این که این افراد مطالب عرفانی خود را به شکلی معقول و برهانی بیان میکردند. [6]
بنابراین تفسیر عرفانی در فهم قرآن بسیار ضرورت دارد و حتی به نظر امام خمینی (ره) مفسری که از بیان مطالب عرفانی و اخلاقی غفلت کند از مقصود قرآن و منظور اصلی انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده است. [7] با این حال این نکته مهم است که ایشان مبدأ تفاسیر عرفانی را معارف اهل بیت میداند. [8]
با این حال در تفاسیر عرفانی توجه به دو نکته مهم است: نکته اول این که در این تفاسیر باید پایه و مبنا معارف اهل بیت (ع) باشد، نه بافتههای شخصی. و نکته دیگر این که بهتر است یافتههای عرفانی برهانی و عقلانی شود؛ چراکه در غیر این صورت برای دیگران قابل قبول نخواهد بود .
[1] . نجم، آیه 8 و 9. این آیات درباره معراج پیامبر اکرم (ص) است که در آنها گفته شده است، فاصله پیامبر با خدا به اندازه دو کمان یا کمتر شد.
[2] . حدید، آیه 3.
[3] . علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 90، ص 120، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1362.
[4] . صحیفه امام، ج 17، ص 457 – 458، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
[5] . همان، ج 17، ص 458.
[6] . ایازی، سید محمد علی، تفسیر قرآن مجید برگرفته از آثار امام خمینی، ج 1، ص 456، با نظارت محمد هادی معرفت، نشر عروج.
[7] . همان، ص 219.
[8] . همان، ص 225
.
پنجم- دیدن خدا در اشیای عالم
گفتید عرفا معتقدند که خداوند را در همه پدیدههای عالم میبینند؛ در حالی که در آیه شریفه آمده است: «لیس کمثله شیء»؛ هیچ چیز مانند خدا نیست. باید بدانیم که اتفاقاً دیدگاه عرفا نسبت به توحید بسیار کاملتر و دقیقتر از این است که خدا را مانند موجودات زمینی بدانند. به همین دلیل مناسب است توحید را در نگاه عرفا کمی توضیح دهیم:
توحید در عرفان اسلامی به این معنا است که جز خداوند چیز دیگری وجود ندارد؛ از این دید عارف مسلمان همه چیز را تجلی خدا می بیند و غیر از او چیزی را نمی بیند و ماسوی الله را مظاهر حق میداند که به عنایت او وجود یافتهاند. توحید عارف قویتر و بالاتر از توحید فیلسوف است. عارف وجود حقیقی را خدا میداند و غیر از خدا همه را نمود و عین ربط به خدا میداند. از نظر عارف وجود از همه جهات بسیط و واحد است و کثرت طولی و عرضی در او راه ندارد. کثرتها نمود هستند نه بود؛ نسبت ماسوی الله به خدا نسبت سایه است به صاحب سایه و نسبت آئینه است به صاحب تصویر. همان طور که میدانید سایه، وجودش متکی به صاحب سایه است و تصویر ما در آئینه نیز متکی به خود ما است و بدون ما اصلاً وجود ندارد. موجودات این عالم نیز همین نسبت را با خدا دارند.
بنابراین، این که عرفا میگویند ما در همه چیز خدا را میبینیم، نه به این معنا است که همه چیز، مثل درخت و آب و ... خدا هستند و یا این که خدا مانند اینها است، بلکه اینها همگی نمود و سایهای از وجود خدایند. به عبارت دیگر، تجلی وجود خدا هستند؛ مثلاً هنگامی شما صدای کسی را میفهمید پی به حضور وی میبرید. به دیگر سخن، با شنیدن صدا چیزی به جز صاحب صدا در ذهن شما تداعی نمیشود. عرفا نیز در مشاهده عالم چیزی به جز خداوند را نمیبینند. بنابراین، کلام عرفا با معنای آیه شریفه تعارضی ندارد؛ چراکه آیه شریفه بیان میکرد که هیچ چیز مانند خدا نیست، و اعتقاد عرفا نیز این بود که هیچ چیز در دنیا وجود حقیقی ندارد به جز وجود حضرت حق.
امام خمینی (ره) در این باره چنین میگوید: «هستی واقعی از آن خداوند است و چون جلوه هیچ گونه استقلال ندارد، و هستی آن عین ربط و اندکاک است، حکم مستقلی ندارد تا به آن هم در برابر هستی خدا نام هستی نهیم».
ایشان فرق عارف و حکیم را در این میداند که حکیم در کثرت مانده و عارف غرق در وحدت شده است. حکیم تنها جهان را بیند و از آن به خدا رسد، لیکن عارف تنها خدا بیند و بس. [1]
آنچه را که در مجموع میتوان گفت، این است که عرفان برخاسته از تعالیم قرآن و اهل بیت (ع) است و خاستگاه اسلامی دارد؛ هرچند نباید اباطیل برخی از جاهلان صوفیه که خود را عارف میخوانند و هر چیزی را به نام عرفان به خورد مردم میدهند، پذیرفت و عرفان نامید.
نکته پایانی این که باید مراقب باشیم تعالیم ناب عرفانی را از علمای دین و پیران این راه بیاموزیم و به قول معروف:
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
1- امام خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، ص 48، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول
تحليلى پيرامون عارف و عرفان
اگر عرفان را حالتى ملكوتى و حقيقتى روحانى و الهى بدانيم، چنان كه بسيارى از بينايان و آگاهان و سالكان مسلك محبّت و عشق آن را حال مىدانند و از آن تعبير به حالت عرفانى و آسمانى مىكنند، بايد مايه و ريشه آن را در اعماق قلب و باطن جان و سرّ وجود جستجو كرد.
در اين صورت، عرفان لطيفهاى است الهى و حقيقتى است فطرى كه به صورت قوّه و استعداد در خزانه وجود انسان از جانب حضرت محبوب قرار داده شده كه براى رسيدن به آن حالت بايد معارف و اخلاق و مضامين ادعيه وارده از ائمه طاهرين عليهم السلام را با كمك قرآن و روايات پرورش داد، تا جايى كه تمام آلودگىها از مملكت وجود آدمى رخت بر نهد و فرار را بر قرار ترجيح داده تا انسان مصداق حقيقى عارف شود.
و اگر آن را جزء مسائل نظرى و علمى به حساب بياوريم، چنان كه گروهى بر اين عقيدهاند، بايد آن علم را از اهلش اخذ كرد و با عمل به آن در باطن وجود خود حالت عرفانى به وجود آوريم «1».
گستردگى مسئله، ما را نسبت به اين معنا هشدار مىدهد كه هر كتابى گرچه معنون به عنوان عرفان باشد و هر شخصى گرچه مشهور به عرفان باشد، قابليّت تغذيه انسان را در اين جهت ندارد.
كتابى كه مايههاى اصيل عرفان نظرى در آن است، فقط كتابى است كه مطالبش را از سرچشمه وحى و نبوّت انبيا و امامت امامان عليهم السلام گرفته باشد.
و عارف حقيقى كسى است كه قواعد عرفان را از مقرّبان درگاه حق و صدّيقان و صالحان و اولياى واقعى گرفته باشد و خود را محقّق به آن حقايق نموده و جان را منوّر به نور ملكوت كرده باشد.
بنابر نظر اوّل، عرفان، عبارت از حالى ملكوتى و مايهاى آسمانى و فطرى است كه در مرحله اوّل در عمق و جان و ذات نفس همراه با نور ايمان و يقين به قيامت تجلّى مىكند و سپس آثارش در اعمال و حركات و رفتار و اخلاق آدمى ظهور مىيابد.
عرفان، رشته و پيوند و اتّصال پر قدرتى است كه انسان خاك نشين را، به سرّالسرّ عالم پاك، يعنى مبدأ هستى پيوند مىدهد و از اين طريق تمام ابواب رحمت و بركت را به روى قلب و جان آدمى باز مىكند.
عرفان، از انسان موجودى برتر، وجودى والا، منبعى پرخير، متحرّكى توانا، سالكى خالص، رزمندهاى پر توان، جهادگرى با قدرت، زاهدى وارسته، عابدى مقبول و مناجات كنندهاى در شب و متضرّعى در سحر و مستغفرى در سجده وشيرى در ميدان نبرد به وجود مىآورد.
عرفان، جوهره حيات انسانى، صراط مستقيم الهى، حرارت روحى، عشق درونى و گرمترين شعله محبّت آدمى به خداى جهان آفرين است.
عرفان، راه خدا، مسلك انبيا، مايه جان اوليا، طريق اصفيا و مدرسه پر قدرت معصومين عليهم السلام است.
عرفان، به معناى شهود عظمت حق تعالى، از طريق بينايى دل است و اين بينايى محصول معرفت انسان به حضرت حق مىباشد و اين معرفت جز از طريق شناخت انبيا و قرآن و امامان عليهم السلام و پيروى از آنان به دست نمىآيد و عبادت بدون حال عرفانى و تضرّع و انابه و توبه و زارى، ارزش چندانى ندارد.
عرفان، حقيقت عبادت، خشوع و خضوع و شكستگى و نياز است كه از شهود عظمت حق تعالى بر دل ظاهر مىشود و اين چنين سعادت موقوف بر محبّت است و ظهور محبّت موقوف بر متابعت سيّد اوّلين و آخرين عليه من الصلوات اتمها و من التحيّات ايمنها و متابعت موقوف بر دانستن طريق متابعت، پس به ضرورت، ملازمت علمه كه وارثان دينىاند «2».
عرفان، زدودن حكومت و محبّت ما سوى اللّه از قلب و هر محبّت و كششى را تابع عشق حق قرار دادن و نيز آراسته شدن اعضا و جوارح به اعمال مورد رضايت اللّه و زيور گرفتن جان از اخلاق الهى است.
عرفان، آزادى از خودپرستى، رهايى از اسارت ماديّت و مقيّد شدن به قيد بندگى حق و منوّر شدن جان به نور و صبغه الهى است.
[صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً] «3».
رنگ خدا را [كه اسلام است، انتخاب كنيد] و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست؟
عارف آن انسان با كرامتى است كه با شعور و درايت و با اراده قدرت، بر اساس معارف الهى، در صراط مستقيم حق حركت كرده، تا جايى كه قلبش عرش خدا شده و خانه دلش به نور عالم ملكوت منوّر شده است.
عارف بزرگ، سيّد حيدر آملى در كتاب كم نظير «جامع الاسرار» درباره عارف مؤمن مىگويد:
«فى قَلْبِ الْمؤمِنِ ثَلاثَةُ انْوار: نُورُ الْمَعْرِفَةِ، وَنُورُ الْعَقْلِ، وَنُورُ الْعِلْمِ.
فَنُور الْمَعرِفَةِ كَالشّمْسِ، وَنُورُ الْعَقْلِ كَالْقَمَرِ وَنُورُ الْعِلْمِ كَالْكَوْكَبْ.
فَنُورُ الْمَعْرِفَةِ يَسْتُرُ الْهَوى، وَنُورُالْعَقْلِ يَسْتُرُ الشّهوَةَ، وَنُورُالْعِلْمِ يَسْتُرُ الْجَهْلَ.
بَنُورِ الْمَعْرِفَةِ يُرَى الْحَقُّ، وَبِنُورِ الْعَقْلِ يُقْبَلُ الْحَقُّ، وبِنُورُ الْعِلْمِ يَعْمَلُ بِالْحَقِ «4»».
در قلب مؤمن با معرفت سه نور است:
1- نور معرفت.
2- نور عقل.
3- نور دانش.
نور معرفت چون خورشيد است، نور عقل مانند ماه و نور دانش هم چون ستاره.
نور معرفت، حكومت هوى را از بين مىبرد، نور عقل قدرت شهوت را مىپوشاند و نور دانش جهل را فرارى مىدهد.
به نور معرفت حق مشاهده مىشود، به نور عقل حق پذيرفته مىگردد و به نور دانش به حق عمل مىشود.
سالكان مسلك عشق مىگويند:
براى رسيدن به حقّ و حقيقت، بايستى مراحلى طى كرد، تا نفس بتواند از حق و حقيقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل كند.
تفاوت اهل عرفان با فلاسفه اين است كه عارفان تنها گرد استدلال عقلى نمىگردند بلكه با وجود تصديق آن، به يك مرحلهاى كه فوق آن است قائل هستند، و آن را مرحله شهود مىنامند؛ مىگويند:
پس از آن كه نفس از مقام حسّ و عقل و برهان صعود كند، مىتواند با ممارست معنوى و معراج روحانى به مقام بالاترى ترقّى نمايد و حقايقى را بدون يارى برهان و حسّ دريابد و مشاهده كند و به طور كلى از مرحله دانش به مرحله بينش برسد و اين چنين دانش است كه در برابر حكمت استدلالى عرفان ناميده مىشود.
عارف با اين بينش الهى كه با رياضتهاى شرعيه و تقواى خالص و توجّه به آيات قرآن و سنن مرسلين به دست آورده، به توحيد شهودى رسيده و براى يافتن حق دنبال دليل نيست كه با عمق قلب اين معنا را يافته كه خود پيكره دليل ساخته و پرداخته حق است و آن را آن قدرت نيست كه آينه تمام نماى حضرت محبوب باشد.
چنان كه امام عارفان، وجود مقدّس امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه كه عرفان خالص اسلامى است، به پيشگاه حضرت ربّ العزّة جلّ و علا در باب توحيد شهودى عرضه مىدارد:
كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقَرٌ الَيْكَ؟
خداوندا! چگونه با اين موجودات كه در وجود خود نيازمند تو مىباشند راهيابى به سوى تو داشته باشم؟
سر چشمه عرفان
با توجه به مطالبى كه در صفحات گذشته ملاحظه كرديد، جستجو در تاريخ حيات انسان كه چه شخصى پايه گذار مكتب عرفان بوده و يا به وسيله چه گروهى از اهل دين اين مدرسه بنا گذارى شده، كار با مفيدى نيست.
زيرا، وقتى حقيقتى به صورت مايه و استعداد و ذوق و شوق و نياز و احتياج، در ذات انسان نهفته است، بايد آن را از حضرت محبوب ديد.
به حقيقت كه لازم است از عرفان و حال عرفانى به عنوان يك واقعيت ملكوتى و سرّ خدايى كه در اعماق جان ريشه دارد ياد كرد.
اين انسان است كه به دور از غوغاى حيات عاريت، احساس مىكند كه در درونش عشق به مبدأ هستى و علاقه به پاكى جان و طهارت درون و پاى بندى به حقايق و واقعيتها و توجه به دانش و بينشى مافوق دانش و بينش مادّى موج مىزند.
اين انسان است كه مىخواهد اضطراب درونش را با كمك عاملى قوى و حقيقى غير از عوامل مادّى كه خود عامل اضطرابند، تبديل به امنيت كند.
اين انسان است كه در جستجوى اتّصال به حقيقت و واقعيّت مجاهده مىنمايد.
و اين انسان است كه علاقه دارد با تمام هستى وجودش در سرزمين عشق و محبّت خيمه زده و كارى كند كه براى هميشه از ناراحتى وجدان راحت باش
د.
اين انسان است كه در فطرتش مىيابد، حقيقتى او را به سوى خود جذب مىكند و از او مىخواهد كه در كنار وى قرار گيرد.
اين انسان است كه علاقه دارد تمام افراد بشر در كنار او راحت و در امنيت و آسايش باشند.
اين انسان است كه مشتاق فهم حقايق عالى هستى است و مىخواهد اسرار عرصهگاه حيات بر او كشف شود.
اين همه عشق و علاقه و ذوق و شوق كه هم چون دريا در باطن انسان موج مىزند همان مايهاى است كه اهل دل از آن تعبير به استعداد عرفانى و حالت عرفان خواهى مىكنند.
اين قوّه و استعداد است كه اگر با قوانين وحى و رياضتهاى شرعيّه رشد كند، انسان به آن چه كه فطرتاً در طلب آن است، مىرسد.
اين واقعيت كه در دل و جان ريشه دارد، همان كششى است كه از جانب معشوق واقعى در اعماق هستى انسان عاشق قرار داده شده كه عاشق به محض توجّه به اين حقيقت در تكاپو مىافتد و به دنبال آراسته شدن به حقايق حركت مىكند و در ابتداى حركت و سلوكش حس مىكند كه بدون راهبرى الهى و خود ساختهاى ملكوتى قدرت سير و سفر و حركت در اين راه پر خطر را ندارد، راهى كه راهزنان درونى و برونى براى راهزنى در زواياى آن كمين كردهاند.
عاشق عرفان و حال بايد بداند كه خضر اين راه در درجه اوّل، انبيا و امامان عليهم السلام و سپس عالمان ربّانى هستند كه جانشينان آن بزرگوارانند.
بنابراين، سرچشمه اين حالت حضرت محبوب است و اوست كه اين مايه را در جان قرار داده و به وسيله راهنمايان راه از قوّه به فعليت مىرساند و اوست كه مايه عشق به خودش را در دل و جان انسان قرار داده و مىخواهد كه انسان از تمام
وسائل و ابزار مادّى و معنوى به عنوان وسيله، براى رسيدن به معشوق حقيقى استفاده كند.
آنان كه براى رشد حال عرفانى در راه انبيا و امامان عليهم السلام قرار گرفتند، به آن چه بايد برسند رسيدند و آن بينشى كه بايد پيدا كنند، پيدا كردند و در اين مسير به خاطر رنج عبادت و حركت در راه بندگى، از اشراق و تجلّى حق بر قلب خود برخوردار شده و به مقام معيّت رسيدند.
[إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ] «5».
بىترديد خدا با كسانى كه پرهيزكارى پيشه كردند و كسانى كه [از هر جهت] نيكوكارند مىباشد.
[إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ] «6».
خدا با صابران است.
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: انّ لِىَ مَعَ اللّه حالاتٍ لا يَحْتَمِلُها مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبىٌّ مُرْسَلٌ «7».
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «به درستى كه براى من با خداوند حالاتى است كه نه ملك مقرّب و نه پيامبر مرسل طاقتش را ندارند».
اگر گفته شود علّت رسيدن انسان به اين مقامات عالى، همان حالات درونى همراه با عبادات الهى و ملكوتى است صحيح گفته شده.
اين فقير پايه گذار عرفان را بزرگان هند يا حكماى يونان يا دانشمندان قديم ايران نمىداند بلكه اينان به وجود آورنده بعضى از قواعد فلسفه و حكمتاند و عرفان و حال حقيقتى است كه ريشه خدايى دارد و در اعماق قلب و جان هم چون گوهرى آسمانى نهفته شده كه ظهور آن با ايمان به خدا و قيامت و اجراى دستورهاى حق و پيروى از سنن شرعيّه ميسّر است.
حالت نيازمندى انسان به حضرت حق و كششى كه به آن سو دارد، حالت عرفانى است. اين حالت بايد به دست فرستادگان حق از قوّه به فعليت برسد.
آنان كه براى پاسخ گفتن به اين حالت نيازمندى، متوسّل به مدّعيان عرفان و افرادى غير از فرستادگان حضرت محبوب شدند، بيراهه رفته و به جايى نرسيدند.
تأمين مسائل اين راه، وقف نبوّت و امامت و قرآن مجيد است.
سالكان اين وادى و مسافران اين راه و قاصدان اين معنى مىگويند:
بناى برنامه خود را در اين مسير بر چهار حقيقت قرار ده:
1- معرفت خدا و اسماء و صفات و افعالش.
2- معرفت نفس و شرور و خطرها و خواستههاى غير شرعى آن.
3- معرفت وساوس و كيدها و و دامهاى دشمن.
4- معرفت دنياى منهاى حق و غرور و فتنه انگيزى و زرق و برقش.
پس غير انبيا و قرآن و ائمه عليهم السلام، چه كسى مىتواند منبع اين معارف باشد، تا براى به دست آوردن اين چهار رشته معرفت به او متوسّل شد؟
هر كه را بنگريد به هر جا كه رسيده باشد باز نيازمند به انبيا و ائمه عليهم السلام و قرآن در اين چهار حقيقت است.
من منكر نياز انسان در طريق خدا- به وقت نبود انبيا و ائمه عليهم السلام و غيبت ولىّ عصر عليه السلام- به عالم ربّانى نيستم، ولى مىدانيد كه عالم ربّانى و فقيه واجد شرايط واسطهاى بيش بين ما و فرستادگان خدا نيست. او از خود چيزى ندارد، آن چه مىگويد از منابع وحى است، به اين خاطر بالاستقلال نمىتواند قطب عارفان و مرجع سالكان باشد، بلكه خود او در راه است و با تمام وجود مجاهده مىكند تا به يقين واقعى و ايمان حقيقى برسد و چون در اين راه بيش از ديگران زحمت كشيده به او اجازه مىدهند كه دست گمراهان و عقب افتادگان را گرفته و با خود هم سفر نمايد.
آيا از علماى ربّانى و واجدان شرايط احدى را سراغ داريد كه بدين مقام كه قطب عالم امكان، ملجأ و مرجع سالكان، فروغ قلب عارفان حضرت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين عليه السلام قدم گذاشته رسيده باشد؟
لَوْ كُشِفَ الْغِطاء مَا ازْدَدْتُ يَقينا «8».
اگر پرده هم كنار رود بر يقين من چيزى افزوده نخواهد شد.
در هر صورت، با اين همه مايههاى فطرى و روحى و با توجّه به هدايت حق كه مبلّغ و رسانندهاش به انسان انبيا و ائمه عليهم السلام هستند، اگر كسى در راه رشد و كمالش به مجاهده برنخيزد و براى به فعليت آوردن استعدادهايش زحمت نكشد برابر با روايت زير از رحمت حق محروم است
قوس نزول و صعود چیست؟ و چه فرقى با هم دارند؟
قبل از ورود به بحث، باید توضیحى اجمالى از دو قاعده فلسفى «امکان اشرف» و «امکان اخس» داده شود:
«قاعده امکان اشرف» عبارتست از اینکه در تمام مراحل وجود، لازم است ممکن اشرف (موجود ممکنى که از حیث وجودى والاتر و شریفتر است) بر ممکن اخس (موجود ممکنى که از حیث رتبه وجودى در مرتبهاى پایینتر قرار دارد) مقدم باشد. به عبارت دیگر؛ هرگاه ممکن اخس موجود شود ناچار باید پیش از آن ممکن اشرفى موجود شده باشد. مثلاً هنگامى که «نفس» و «عقل» را در نظر بگیریم و با یکدیگر مقایسه کنیم مطمئن خواهیم شد که عقل (جوهرى که ذاتاً و فعلاً مجرد است) برتر از نفس است. در این صورت، اگر به صدور وجود نفس آگاه باشیم به صدور وجود عقل، پیش از آن نیز آگاه خواهیم بود. و قاعده امکان اخس به عکس قاعده امکان اشرف است.
حقیقت هستى، داراى دو طرف است که آنها را «دو حاشیه وجود» مینامند. از یک طرف به فعلیت محض و کمال مطلق میرسد و از طرف دیگر به قوه محض و پذیرش صرف منتهى میگردد. آن طرف که به فعلیت محض و کمال مطلق میرسد عبارت است از واجب الوجود که در شدت کمال و فضیلت غیر متناهى و از حیث فعل پایانناپذیر است و طرفى که به قوه محض و پذیرش صرف ختم میشود، عبارت است از هیولاى اُولى که در فقدان و قصور کمال، غیر متناهى و در پذیرش فعلیتها، بیپایان است. فاصله بین این دو طرف را مراحل متوسط وجود تشکیل میدهد. نور وجود از مبدأ وجود به مرحله هیولى که انفعال محض است نمیرسد مگر به طریق مرور و عبور از جمیع مراحل متوسط وجود که آنرا «قوس نزول» میخوانند. چنانکه وجود در مراحل استکمال از مقام هیولا به مقام قرب واجب الوجود نمیرسد مگر به طریق مرور و عبور از جمیع مراحل متوسطه وجود که آنرا «قوس صعود» میخوانند. حال چنانکه بسیارى از موجودات متوسط در قوس نزول بوسیله قاعده امکان اشرف اثبات میشوند. بسیارى از موجودات متوسط در قوس صعود نیز به وسیله قاعده امکان اخس اثبات میشوند؛ یعنى در قوس نزول با اثبات وجود نفس، وجود عقل نیز به وسیله قاعده امکان اشرف اثبات میشود ولى در قوس صعود با قاعده امکان اخس با اثبات عقل، نفس ناطقه ثابت میگردد.[1]
قوس نزول و صعود انسان (دیدگاه عرفان): خداى بزرگ میفرماید: «به تحقیق که ما انسان را در بهترین حد اعتدال آفریدیم سپس او را به پستترین مراحل بازگرداندیم»[2] و این به حسب «قوس نزولى» است و دلالت دارد بر آنکه پیش از عالم طبیعت، براى انسان وجود قبلى بوده چنانکه مقتضاى تحقیق، همین است و از «اعلى علیین» به «اسفل السافلین» بازگرداندن، امکان ندارد مگر آنکه به منزلهایى که در بین راه است عبور کند. پس از «حضرت و احدیت» و «عین ثابت» در علم الهى به «عالم مشیت» تنزل کرده و از عالم مشیت به «عالم عقول و روحانیان» از ملایکه مقربین و از آن عالم به «عالم ملکوت علیا» از نفوس کلیه و از آن به «عالم طبیعت». و عالم طبیعت نیز به مراتبى که دارد تا پستترین مراتب آن که عبارت از عالم هیولى است و آن نخستین زمین است و به اعتبارى «زمین سابق» و «طبیعت نازله» است و این آخرین درجه نزول انسان است. سپس شروع به سیر کردن مینماید و به تدریج از هیولى که مقبض قوس است تا مقام «دَنى فتدلّى فکان قاب قوسین او ادنى»[3] (سپس نزدیکتر و نزدیکتر شد تا آنکه فاصله او به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود) بالا میرود. پس انسان کامل همگى و تمامى سلسله وجود است و دایره وجود با او تمام میشود و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و اوست کتاب کلى الهى.[4]
«فلاسفه»، مبدأ و منتهاى این دو قوس را به عقل اول که در محدوده «فیض مقدس» است دانسته و عقل اول را مرحله بساطت و اجمال امر واحد الهى[5] میدانند و حال آنکه «اهل معرفت»، تمامیت دایره را در قوس صعود به وصول به مقام «او اَدنى» میدانند، چه اینکه بدایت حرکت و انبعاث فیض را به اسماء ذاتى منتسب میگردانند. از اینرو؛ دو قوس صعود و نزول و محدوده دایره امر الهى و حرکت ایجادى در نزد اهل معرف (عرفان) به مراتب گستردهتر و وسیعتر از آن چیزى است که در معرض فهم اهل حکمت میباشد.
از دیدگاه عرفان مقام انسان کامل به فرموده قرآن: «و پاسى از شب را [از خواب برخیزد] قرآن [و نماز] بخوان. این یک وظیفه اضافى براى توست. امید است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستایش (محمود) برانگیزد».[6]
از آن جهت «محمود مطلق» است که همه عالم امکان به دلیل دریافت فیض از آن، حامد آن میباشند. صاحب مقام محمود همان کسى است که با گذر از دو قوس نزول و صعود و وصول به مقام «او اَدنى»، عهدهدار پیوند و اتصال این دو قوس گشته است. در قوس نزول، انسان تمام مراتب به ودیعت گرفته را تا نشئه عنصرى همراه خود میآورد و از آن پس در قوس صعود همه آنچه را که در قوس نزول گرفته است شکوفا مینماید.[7]
احمد مرسل که خرد خاک اوست
هر دو جهان بسته فتراک اوست
کنت نبیاً که علم پیش برد
ختم نبوت به محمد صلى الله علیه و آله سپرد
مه که نگین دان زبرجد شده است
خاتم او مهر محمد صلى الله علیه و آله شده است
گوش جهان حلقه کش میم اوست
هر دو جهان تعبیه در کوى اوست
شمع الهى ز دل افروخته
درس ازل تا ابد آموخته
چشمه خورشید که محتاج اوست
نیم هلال از شب معراج اوست
تخته اول که خرد نقش بست
بر در محجوبه احمد نشست
شمسه نه مسند هفت اختران
ختم رسل خاتم پیغمبران[8]
در قرآن کریم آیات دیگرى که قوس نزول و صعود را از آنها میتوان استفاده نمود، فراوانند، مانند: «کما بَدَاکم تعودون»، چنانکه شما را در اول بیافرید، دیگر بار به سوى او باز آیید.[9] و «کما بَدَأنا اوّل خلق نعیده»، و به حال اول که آفریدیم، بازش گردانیم.[10] و... . از اینروست که در دعاى ندبه، خطاب به حجّت خدا در روى زمین و صاحب عصر و زمان(عج) میگوییم: «یابن من دنى فتدلّى فکان قاب قوسین او ادنى دُنُواً و اقتراباً من العلىّ الاعلى...»؛ «اى فرزند کسى نزدیکتر و نزدیکتر شد، پس فاصله او به اندازه دو کمان یا کمتر بود، در قرب و نزدیکى به خداى والاى اعلا».[11]
سخن پیرامون قوس صعود و نزول، فراوان است و در این مجال، به این مقدار بسنده نموده، طالبان و مشتاقان دانش افزونتر میتوانند به کتب مربوط مراجعه نمایند.[12]
[/HR] [1]. ابراهیمى دینانى، غلامحسین، قواعد کلى فلسفى در فلسفه اسلامى، ج 1، ص 30، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى.
[2]. تین، 4 - 5.
[3]. نجم، 8 - 9.
[4]. خمینى، سید روح الله، شرح دعاى سحر، ص 102، نهضت زنان مسلمان.
[5]. «و ما امرنا الاّ واحدة...»؛ «و نیست امر ما مگر یکى». قمر، 50.
[6]. إسراء، 79.
[7]. جوادى آملى، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص 566 - 621، الزهراء.
[8]. نظامى.
[9]. اعراف، 29.
[10]. انبیاء، 104.
[11]. محدّث قمى، عباس، مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.
خاطره
علامه_حسن_زاده_آملی :
دوستى داشتيم خدا رحمتش كند دوست خوبى هم بود. مرد اهل كار و سيروسلوك بود. يك وقتى ديدم خيلى با ابتهاج و خوشحالى پيش من آمد.
گفتم: چيست؟ گفت: شكارى كردم.
گفتم: «هنيئا للآكلين» خوشا به حال شما؟ شكار چه بود؟ ما هم استفاده كنيم،
او شروع به بيان تمثل خويش كرد.
گفت: نشسته بودم، ديدم شيخ الرئيس در يك افق اعلا و بالا قرار گرفته، و مشغول نوشتن است كه كارگر هركجا باشد، كارش فراوان است، بعد من به او گفتم: جناب شيخ! يك فرمايشى هم به ما بفرماييد وى گفت:
شيخ به من فرمود: آنچه را در كتابها نگاشتيم و در دل كتابها به وديعه نهاديم بدانكه واقع، فوق آن حرفهاى ماست.
از اين تعبير كه واقع، فوق است و نه غير، خيلى خوشم آمد. واقع، فوق آن چيزى است كه در كتابها نوشتيم. اينطور الفاظ را در صفات حقيقى مى آوريم، اما واقع فوق اين حرفهاست.
وقتی مایه علمی نباشد صاحب شبهه را تکفیر می کنیم
اکنون دست ما از کلام، فلسفه، حدیث و تفسیر خالی است
آیت الله جوادی آملی در دیدار جمعی از اعضای کمیته کرسی های آزاد اندیشی
آزاد اندیشی یک فضای آزاد می خواهد، کسی که در قفس است در همان محدوده قفس می تواند پرواز کند. ما نباید در محدوده فقه و اصول خود را محصور کنیم بلکه باید این محدوده را وسیع کرد؛ اکنون دست ما از کلام، فلسفه، حدیث و تفسیر خالی است و در نتیجه ما آن مایه و ابزار علمی لازم برای آزاد اندیشی را در اختیار نداریم.
نتیجه خالی بودن دست ما از مایه علمی لازم این می شود که با شبهه مخالفت می کنیم در حالی که ما «شر بالذات» در عالم نداریم، حتی بیماری سرطان در عین بیماری بودن برکات بسیار علمی دارد! لذا شبهه از مقدس ترین امور است که به علم عمق و گسترش می دهد.
پیامبر اکرم می فرماید: «طلب العلم فریضه» این تای فریضه، تای مبالغه است؛ یعنی خیلی خلیی طلب علم واجب است! همین دینی که این همه طلب علم را واجب می داند و آن را سفارش کرده است به ما گفته چه بخوانیم، فرمود «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَهٌ آیَهٌ مُحْکَمَهٌ أَوْ فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ أَوْ سُنَّهٌ قَائِمَهٌ» اما ما آیه محکمه و فریضه عادله و سنت قائمه، هر سه را فقه و اصول دانستیم در حالی که آیه محکمه، تفسیر، حکمت و کلام است. سنت قائمه، فقه است و فریضه عادله، اخلاق و حقوق است.
اگر معرفت شناسی خود را از حسی و تجربی بالاتر نیاوریم فضای علمی خود را محدود کرده ایم آنگاه به جای استقبال از شبهه صاحب شبهه را تکفیر می کنیم. حوزه باید این «إِنَّمَا» را احیاء و پربار کند تا دیگر از طرح شبهه نگرانی نداشته باشد.
دلیل انتخاب و برگزیدن پیامبران و ائمه از سایر بندگان چیست؟ چرا شخصی به اسم محمد برگزیده خدا و جزو بهترین بندگان میگردد؟ آیا این مطلب به قبل از ولادت در این دنیا نیز بستگی دارد؟
براساس ادله نبوت عامه، خداوند برای هدایت بشر افرادی را از جنس خود بشر از میان آنها به عنوان الگو و هادی برمی گزیند و آنان را از ویژگی هائی چون علم و عصمت برخوردار می کند. بنابر این بدون شک پیامبران و امامان (ع) مورد عنایت الهی قرار گرفته اند. اما این موهبت خدا دادی ناشی از قابلیت و شایستگی اراده معصومین(ع) است یعنی خداوند با علم ازلی و مطلق خود می دانست که عده ای از بندگانش بیش از دیگران و در بالاترین حد ممکن از استعداد خود بهره برداری می کنند و مطیع محض خداوند خواهند بود، و همین سبب شد که خداوند از میان افراد بشر آنان را برگزیند و تفضلاً پاداش و موهبت ویژه را به آنها عطا نماید و آنان را از علم و اراده ای بر خوردار کند که به واسطه ی آن به مصونیت کامل و مطلق (عصمت) برسند تا در پرتو آن راهنمایانی موثق و مطمئن برای همه افراد بشر گردند.
آیات و روایات فراوانی به این واقعیت گواهی می هد که به چند نمونه از آن اشاره می شود؛ خداوند متعال در قرآن می فرمایند: چون شکیبائی کردند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت می کردند[1].
امام صادق (ع)در همین زمینه می فرمایند: به درستی که خداوند متعال انسانهایی را از فرزندان آدم انتخاب کرد و تولد آنها را پاک و بدنهای آنان را پاکیزه گردانید و آنها را در پشت مردان و رحم زنان در حفظ خویش قرار دارد نه به جهت طلبی که از خداوند داشته باشند، بلکه از آنجا که خداوند در هنگام خلقت می دانست که از او فرمانبرداری می کنند و او را عبادت می نمایند و هیچگونه شرکی [حتی شرک خفی] نسبت به او روا نمی دارند. پس اینان بواسطه ی فرمانبرداری از خداوند به این کرامت و منزلت والا در نزد خداوند نایل شده اند[2].
در بخش های آغازین دعای ندبه آمده است: خداوندا تو را سپاس، تو با آنها (اولیای خود) شرط نمودی که نسبت به زینتها و منزلتهای دنیوی بی اعتنا باشند جز به مقام قرب تو نیاندیشند و آنها نیز این شرط را پذیرفتند و چون می دانستی به این شرط عمل خواهند کرد آنان را پذیرفتی و مقرب خویش ساختی و به خاطر همین شایستگی فرشتگان را بر آنها نازل کردی و با وحی خود ایشان را گرامی داشتی و از خوان علم بی کران خویش بهره ها دادی[3].
نتیجه اینکه استعداد خلافت الهی در نهاد تمامی انسان ها گذارده شده است اما در همه ی افراد به مرحله فعلیت نمی رسد[4]؛ و برگزیدن پیامبران و ائمه علیهم السلام ناشی از بهره برداری مطلق و کامل ایشان از زمینه ها و استعدادهای خدادادی در راه عبودیت و بندگی خداوند است و خداوند با علم ازلی خویش به این خصوصیت آگاه بود. یعنی می دانست که این افراد در آینده به اختیار خود تمام مساعی خویش را در راه بندگی او قرار می دهند و خداوند نیز به پاس این بندگی اختیاری، ایشان را از مواهب ویژه ای چون رسالت و امامت برخوردار نموده است.
به هر حال؛ اعطای مواهب از جانب خداوند بر اساس مصالح افراد است، از این رو کسانی که از چنین مواهبی برخوردار نیستند به این دلیل است که داشتن آن استعدادها به مصلحت ایشان نیست و قدر آن را نمی دانند.
چند نمونه از این قبیل را نیز خداوند ذکر کرده است تا بدانیم افرادی از [برخی] فضایل برخوردار شدند لکن به دلیل سوء استفاده از آنها به بلایای عظیمی مبتلا گردیدند. اعطای این مواهب از جانب خداوند به افراد خاص بدون حکمت نیست و الله اعلم حدیث یجعل رسالته، او بهتر می داند رسالت خود را به چه کسی بدهد و چه کسی لیاقت آن را دارد.
خداوند در مورد یکی از افراد قوم حضرت موسی (ع) که در روایات بلعم باعورا نامیده شده است می فرماید: ما به بعضی از بندگان کرامت هایی اعطا کردیم، مزایای خاص را برای او قائل شدیم و افتخاراتی به او دادیم [ البته نه مقام نبوت و رسالت]... ولی او این مواهب خدا دادی را در خدمت هوای نفس خود قرار داد و از آنها سؤ استفاده کرد به سبب این سؤ استفاده نه تنها رفعت پیدا نکرد بلکه تاحد یک سگ تنزل یافت[5].
با توجه به توضیحات داده شده، پاسخ به این سؤال که آیا این انتخاب به قبل از ولادت این دنیا نیز بستگی دارد یا خیر؟ روشن گردید که ملاک عمل در دنیا است؛ چنان که معنای روایاتی مثل این روایت که امام صادق (ع)فرمودند: خداوند به اصحاب یمین امر کرد در آتش داخل شوند و ایشان اجابت کرده و داخل آتش شده اند ولی اصحاب شمال سرپیچی کرده و داخل در آتش نشدند[6]، آشکار شده است که منظور کسانی است که بعدا در دنیا با انتخاب و اختیار خود از اصحاب یمین و یا اصحاب شمال محسوب می شوند و حقیقت آنها در عالم قبل از دنیا بدان گونه نشان داده می شود.
در هر صورت برتری پیامبر اسلام (ص) و ائمه (ع) نسبت به سایر افراد واضح و روشن است؛ امام صادق (ع) این گونه فرموده اند: «هنگامی که خداوند خلق را آفرید ایشان را در پیشگاه خویش حاضر نمود و از آنان پرسید که رب شما کیست؟ اولین کسی که پاسخ داد و گفت تو رب ما هستی، رسول الله (ص) و امیر المؤمنین و ائمه (ع) بودند پس خداوند ایشان را حاملان علم و دین قرار داد.[7]
یا در روایت دیگری پیامبر اسلام (ص) فرمودند: «خداوند من علی و فاطمه و حسن و حسین را هفت هزار سال قبل از خلقت دنیا آفرید[8]» که مراد حضرت از این خلقت، خلقت نوری و ملکوتی است نه خلقت جسمانی و بدنی که در برهه ای خاص از زمان بوده است. نتیجه این که تفضل خداوند نسبت پیامبران و ائمه (ع) چون اولاً: بر اساس قابلیت و تلاش آنها بوده و ثانیاً: اعطا این موهبت در واقع نوعی تفضل به کل بشریت و برای هدایت آنها بوده، حکیمانه و عادلانه است.
[/HR][1] سجده، 24.
[2] بحار الانوار، ج 10، ص 170.
[3] نک: نرم افراز پرسمان.
[4] آیت الله مصباح یزدی، پیش نیازهای مدیریت اسلامی، ص 56.
[5] آیت الله مصباح یزدی،در پرتور ولایت، ص 56.
[6] بحار الانوار، ج 5، ص 241.
[7] همان، ص 224.
[8]همان، ج 54، ص 43.
بوی بهشت و شجره طوبی
امام صادق علیه السلام فرموده:
پیامبر حضرت فاطمه را خیلی دوست داشت و او را زیاد می بوسید،
پس عایشه وی را مورد عتاب قرار می داد و می گفت: ای رسول خدا! چرا فاطمه را این همه می بوسی؟
پیامبر به او فرمود: ای عایشه! هنگامی که به آسمان برده می شدم جبرئیل مرا به نزد درخت طوبی برد و یکی از میوه های آن را برگرفت، و من آن را تناول نمودم و در اثر آن آبی در پشت من ایجاد گردید، وقتی که به زمین بازگشتم با خدیجه همبستر شدم و او به فاطمه حامله گردید، و من او را نمی بوسم مگر آنکه بوی شجره درخت طوبی را از وی استشمام می نمایم.
در کتاب عیون اخبارالرضا و امالی شیخ صدوق به نقل از امام رضا علیه السلام آمده:
رسول خدا فرمود:
هنگامی که به آسمان عروج کردم، جبرئیل دستم را گرفته وارد بهشت نمود و خرمایی بهشتی به من داد، پس خرما را خوردم و در اثر آن نطفه ای در بطن من پدیدار شد، هنگامی که به زمین بازگشتم، با خدیجه همبستر شدم و خدیجه به فاطمه حامله گردید، پس فاطمه حوریه ای به شکل انسان است و من هرگاه مشتاق بوی بهشت می شوم، بوی دخترم فاطمه را استشمام می کنم.
بحار الانوار. مجلسی رحمة الله علیه
ترجمه :محمد روحانی علیآبادی
استاد فاطمي نيا:
مرحوم ايت الله شيخ محمدبهاري كه از كبار عرفا بود در مكتوبات خود مينويسد:
"يك لحظه از عمر ما معادل است با كل عالم و ما فيها"
قدر تمامی لحظات زندگی را باید بدانیم و صرف تحصیل رضایت محبوب کنیم؛ این بدان معنا نیست که مثلا دیگر سفر نرویم ، تفریح نکنیم و... ، با معارف نباید مقدس بازی کرد!! مقصود این است انچه در زندگی مان باید هدف باشد ، آخرت و کسب رضایت خداست؛ اگر هم تفریح و ورزش و... میکنیم برای حصول نشاط و توانایی به جهت همان هدف اصلی است.
بعضی از ما به این امور موضوعیت میدهیم؛ مثلا تمام زندگی جوان میشود ورزش و تفریح! و یا برای فرد دیگر پول در اوردن میشود هدف اصلی در زندگی!
اینها همه باید باشد ولی این صحیح نیست که به انها موضوعیت بدهیم و بیش از حدِّ خودشان بهشان بهاء دهیم.