جمع بندی جبر در اختیار و مسئولیت
تبهای اولیه
سلام.
جبر در اختیار داریم ؟ به این منظور که شرایطی در تصمیمات و اختیارات انسان تاثیر دارد شرایطی که بیشتر شبیه دوراهی است و نقش مسئولیت چیست؟
بهتر چند مثال بزنم تا راحت تر متوجه بشید.
[SPOILER]
۱- فردی هفت تیری روی شقیقه ی خانواده ی قربانی قرار می دهد و می گوید علیه خودت دروغ بگو. اولیت این فرد چیست خانواده کشته شوند یا دروغ بگوید ؟
۲- فردی از نداری و جبر اجتماعی و گرسنگی اختیارا رو به دزدی می آورد و چند سال در زندان می ماند و یا بدتر.اولیت این فرد از گرسنگی مردن است ؟
۳- فردی فرد دیگری را شکنجه می دهد و ظلم می کند تا اعمال درخواستی او را اجرا کند.اولیت فرد مردن زیر شکنجه است ؟
[/SPOILER]
اینگونه شرایط اختیار چگونه توجیه می شود ؟
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد عامل | |
[="Tahoma"][="Black"]
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام
مقدمه؛ اکراه به معنای وادار کردن کسی به انجام کاری است که ترک آن برای او ضرر شخصی داشته و یا ضرری متوجه نزدیکان او شود.(1) اجبار نیز از نظر لغوی مترادف اکراه است اما از نظر اصطلاحی با آن تفاوت دارد، به طوری که اجبار باعث سلب اراده و اختیار شخص مجبور می شود، در حالی که شخص اکراه شده اینطور نیست. از سوی دیگر در اکراه معمولا تهدید و ترساندن وجود دارد. برای روشن تر شدن بحث و برای تفکیک اجبار و اکراه فرض کنید چند نفر شخصی را از زمین بلند کرده و داخل استخر بیاندازند و همان افراد نفر دومی را تهدید به پریدن داخل استخر کنند که اگر این کار را نکند، او را کتک خواهند زد و بر اثر این تهدید شخص دوم داخل استخر بپرد. صورت اول مثال اجبار است و صورت دوم، اکراه.
با توجه به مقدمه مذکور، جبر و اختیار دو مفهوم مقابل و ضد یکدیگر هستند و اجتماع آنها در زمان و مکان واحد ممکن نیست، بلکه ممکن است با هم در مورد خاصی تزاحم داشته باشند، به این معنی که یکی آمده و دیگری را دفع کند. پس جبر در اختیار معنا ندارد، مگر اینکه منظور، سلب اختیار در برخی موارد باشد که بر اساس تفکر امامیه مبتنی بر روایت «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»(2) مانعی نداشته و صحیح است.
بر اساس مطالب گذشته مثالهای شما مصداق اکراه هستند نه اجبار که در ادامه به بررسی آنها می پردازیم.
پی نوشت ها:
1. خویی، سید ابوالقاسم، مصباح الفقاهه، (1377)، قم، داوری، ج1، ص686.
2. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج1، ص160.
[/]
بررسی مثالها:
قبل از طرح مثالها، توجه به این نکته لازم است که در صورت تزاحم بین دو امر و اجبار انسان به انتخاب یکی از آنها، قاعده اهم و مهم جاری خواهد شد. مثلا اگر شخصی در حال غرق شدن است و نجات او مستلزم عبور از ملک غصبی باشد، نجات جان انسان مهمتر از عبور از ملک غصبی است و انسان باید غریق را نجات دهد.
مثال اول: این مثال تزاحم بین دورغ گفتن و کشتن است و از آنجایی که اکراه است، اختیار سلب نشده و انسان باید مورد اهم را انجام دهد و مهم را کنار بگذارد.
مثال دوم: تزاحم بین حفظ جان و دزدی است که باز هم مورد اهم که همان حفظ جان باشد، مقدم است.
مثال سوم: این مثال هم مانند دیگر مثالها مصداق اهم و مهم است.
اما سوال اصلی: اختیار در این موارد چگونه توجیه می شود؟
همانطور که در تعریف اجبار و اکراه گذشت، در اکراه، اختیار انسان سلب نشده است، بلکه محدود شده و انسان باید بین اهم و مهم یکی را انتخاب کند. بنابراین اصلا جبری وجود ندارد تا نوبت به توجیه آن برسد.
سلام.
قبل از مواردی که گفتید مثالی تاریخی و جالب رو بررسی کنیم.
آیا پیش زمینه قبلی باعث اجبار در تصمیم گیری نمی شود ؟
جوردانو برونو دانشمند ایتالیایی از نظریه کوپرنیک استفاده کرده و اعتقاد دارد زمین به دور خورشید می چرخد و مرکزیت با خورشید است نه زمین چیزی برخلاف کتاب مقدس و نظریه ی ارسطو بود.
کلیسا او را شکنجه و در رم اعدام و سوزانده می شود.
بعد از او گالیله با اختراع تلسکوپ و محاسبات پی به درستی نظریه کوپرنیک می برد و در تعلیماتش بیان می کند این زمین است که به دور خورشید می چرخد و مرکزیت با خورشید است چیزی برخلاف کتاب مقدس کلیسا و نظریه ارسطو بود ( کلیسا به نظریه ارسطو معتقد بود که مرکزیت با زمین است و خورشید به دور آن می چرخد) گالیله به دادگاه تفتیش عقاید کلیسا احضار می شود و دو سرنوشت بیشتر ندارد تفتیش و شکنجه همانند برونو و یا اعتراف دروغ علیه خود.گالیله گزینه ی دوم را انتخاب می کند و استغفار اجباری را می پذیرد که متنش این است :
[SPOILER]
در هفتادمین سال زندگی ام در مقابل شما اربابان دین و دنیا به زانو درآمدهام و در حالی که کتاب مقدس را در آغوش میفشارم اعلام میکنم که ادعایم مبنی بر چرخش زمین به گرد خورشید ناشی از مستی بوده و سراسر اشتباه و دروغ است
[/SPOILER]
او علیه خود اعتراف دروغ انجام داد و به حبس ابد محکوم شد و از دانشگاه اخراج شد.در حصر خانگی قرار گرفت و ۷ سال بعد از دنیا رفت. حدود ۵۰۰ سال بعد وقتی انسان پایش را روی ماه گذاشت حقیقت آشکار شد و بی گناهی کوپرنیک و برونو و گالیله ثابت شد و پاپ دستور داد پرونده گالیله دوباره بررسی شود و بی گناهی گالیله اثبات شد.
اما بحثی که در این مثال می توان اشاره کرد.اینکه کوپرنیک و برونو و گالیله بالاخره مردند و ۵۰۰ سال بعد بی گناه شدند.
برونو استغفار اجباری انجام نداد و شکنجه و اعدام شد.
گالیله احتمالا از ترس شکنجه و بلای برونو استغفار اجباری می کند و علیه خود دروغ می گوید و در حصر می میرد.
هر دو هم بی گناه بودند و بعد ۵۰۰ سال فساد کلیسا و دیکتاتوری مشخص شد.
حال گالیله ترس باعث اکراهش شده یا اجبارش ؟
مسئولیت این گونه افراد چیست گالیله در دستگاه الهی هم بازخواست می شود که چرا علیه خودت دروغ گفتی ؟
[="#FF0000"]سوال مهم اینکه اجبار و اکراه مسئولیت دارد ؟ [/]
[="Tahoma"][="Black"]سلام
مسئولیت این گونه افراد چیست گالیله در دستگاه الهی هم بازخواست می شود که چرا علیه خودت دروغ گفتی ؟
سوال مهم اینکه اجبار و اکراه مسئولیت دارد ؟
همانطور که عرض شد، در این موارد قاعده اهم و مهم اجرا می شود:
قبل از طرح مثالها، توجه به این نکته لازم است که در صورت تزاحم بین دو امر و اجبار انسان به انتخاب یکی از آنها، قاعده اهم و مهم جاری خواهد شد. مثلا اگر شخصی در حال غرق شدن است و نجات او مستلزم عبور از ملک غصبی باشد، نجات جان انسان مهمتر از عبور از ملک غصبی است و انسان باید غریق را نجات دهد.
و در صورت عمل به مورد اهم، مهم به کلی ساقط می شود، یعنی کسی که برای نجات جان شخصی که در حال غرق شدن در استخر خانه خود است، اقدام می کند، اگر چه از ملک غصبی عبور می کند، اما این کار او گناهی برایش ندارد. به عبارت دیگر در صورت تزاحم دو عمل، انجام یکی که اهمیت بیشتری دارد، دیگری را از میدان خارج می کند.
در مثال شما هم حفظ جان مهمتر از دروغ گفتن است و اتفاقا گالیله کار معقولی کرده است. البته در برخی موارد ممکن است راست گفتن از جان انسان هم مهمتر شود، مانند موردی که دروغ یک نفر باعث خسارات جبران ناپذیری برای مثلا یک ملت شود. در هر حال این موارد بستگی به شرایط دارد.
نکته دیگر اینکه انسان تا جایی مجاز به حفظ جان است که جان دیگری را به خطر نیاندازد، مثلا اگر کسی شما را مجبور به کشتن دیگری کند و تهدید کند اگر او را نگشید، شما را می کشد، شما حق کشتن دیگری را ندارید.
تذکر پایانی: هیچ کدام از این موارد اصل اختیار را نقد نمی کند، بلکه در برخی شرایط و موارد تزاحمی بین اختیار و شرایط موجود پیش می آید که اختیار محدود می شود. بین محدود شدن اختیار و نبود اختیار فرق زیادی وجود دارد.
[/]
سلام علیکم.
متاسفانه اکراه و تصمیم درست به شرایط زیادی بستگی دارد :
آینده نگری طرف ، میزان ترس ، قدرت تفکر و ... که اغلب توانایی استفاده وجود ندارد چون زمان نقش اساسی در اینگونه موارد دارد.
گالیله اعتراف دروغ کرد و اهم که نجات جان بود را انجام داد.اما بهتر است نتیجه از زمان استغفار اجباری تا ۵۰۰ سال بعد که بی گناه شناخته شد رو ببینیم.گالیله آبرویش در دادگاه می رود و ذلت نصیبش می شود.بعد از حبس ابد در طول حصر خانگی هم بارها به دادگاه فراخوانده می شود و تحقیرهای بیشتری می پذیرد و کتاب هایش سوزانده می شود و شرایط روحی سخت دیگر که ما خبر نداریم.در حالی که برونو که قبل از گالیله محاکمه می شود و استغفار اجباری را نمی پذیرد و اعدام می شود و دیگر ذلتی نمی پذیرد و به خاطر این مقاومت او را تحسین کرده اند و لقب شهید راه علم را به او دادند.برونو که اکراه کرده و اهمکه یعنی نجات جان بود انجام نداد گناه کرده است؟
یا مثال دزدی که از گرسنگی دزدی کند.در دین ما اسلام مجازات قطع ید داریم و قاضی توانایی صدور این حکم را دارد و خفت زندان و ... که انگاری مرگ بهتر است از این ذلت.
یا مثال تاریخی دیگر در دین ما امام حسین است.چرا پس امام حسین مرگ را بهتر از زندگی تشخیص می دهد و اکراه او را از مرگ نجات نداد ؟
[="Tahoma"][="Black"]سلام
کم کم داریم از بحث دور می شویم!
بحث ما روی مثال های متعدد نیست بلکه مثال برای فهم مساله بود، حالا مثالها شدند اصل مساله!
ببینید شما فرمودید که آیا جبر در اختیار داریم یا نه؟ بنده عرض کردم این جمله معنا ندارد و ما اگر مجبور باشیم دیگر اختیار نداریم و گاهی این دو عنوان در تضاد هم بوده و یکی دیگری را دفع می کند. که البته دفع اختیار در بعضی موارد نیز به معنای نفی مطلق اختیار نیست و ما قائل به امر بین الامرین هستیم.
این اصل بحث بود، اما در مورد اکراه هم بنده عرض کردم باید انسان اهم و مهم را در نظر بگیرد و بهترین انتخاب را بکند تا ضرر کمتری برایش داشته باشد. در این زمینه مثلا حفظ جان تاکید زیادی دارد و بر بیشتر موارد حرام غلبه دارد، اما همین حفظ جان هم در برخی موارد که جان دیگری در خطر باشد، یا اصل مهمتری مانند حفظ دین در بین باشد، باید کنار گذاشته شود.
برای بهتر فهمیدن اهم و مهم باید بحث دیگری را شروع کرد تا این تاپیک از بحث اصلی خود منحرف نشود.
متاسفانه اکراه و تصمیم درست به شرایط زیادی بستگی دارد
حق با شماست و برای این مطلب باید بحث دیگری را شروع کرد...
اما به طور مختصر بنده به سوالهای شما پاسخ می دهم.
برونو که اکراه کرده و اهمکه یعنی نجات جان بود انجام نداد گناه کرده است؟
ما از شرایط او باخبر نیستیم اما این تصمیم هم به میزان درک و اعتقاد او بستگی دارد، به عبارتی ما یک اصل کلی داریم که اهم را باید انتخاب کرد و ممکن است شخصی در یک شرایط خاص قرار گیرد و تصمیمی بگیرد. قضاوت این تصمیم نیاز با درک شرایط او دارد. ممکن است با توجه به اولویت هایی که در ذهن او بوده است، نزد خداوند عذر داشته باشد. اما اصل کلی در چنین مواردی تقیه و حفظ جان است.
دزدی که از گرسنگی دزدی کند.در دین ما اسلام مجازات قطع ید داریم
قطع کردن دست شرایطی دارد که باید دزدی از حرز باشد و میزان آن هم از باید بیش از چهار و نیم نخود طلای مسکوک باشد، دزدی در زمان قحطی نباشد و ... معمولا این شرایط برای دفع گرسنگی اتفاق نمی افتد.
چرا پس امام حسین مرگ را بهتر از زندگی تشخیص می دهد و اکراه او را از مرگ نجات نداد ؟
این مورد هم در همین سایت مکرر بحث شده و اگر یه سرچ بفرمایید مطالب زیادی پیدا می کنید، اما به طور خلاصه امام می دانست که کشته می شود و حفظ دین مهم تر بود و برای این امر اهم جان خود را فدا کرد.
[/]
سلام.در ریاضی مثال می زنند تا مطلب فهمانده شود حتی قرآن هم مثال به صورت داستان بیان می کند.
نمی دانم چرا ناراحت می شوید.
متاسفانه بنده نتوانستم اکراه را بفهمم.تنها چیزی که فهمیدم خداوند احتمالا بر اساس نیت افراد است حکم می کند که باز هم جبر است و این که انسان در ثانیه بتواند اهم مهم را اجرا کند دشوار است.
پایان ...
[="Tahoma"][="Black"]سلام
نمی دانم چرا ناراحت می شوید.
دوست عزیز بنده ناراحت نیستم@};-
از نظر علمی مثال از جهتی انسان را نزدیک می کند و از جهتی دور
وقتی مثال خوب است که اصل مطلب فراموش نشود، هر کدام از مثالهای شما یک تاپیک است.
تا جایی هم که بحث به حاشیه نرود، بنده به طور مختصر پاسخ می دهم.
متاسفانه بنده نتوانستم اکراه را بفهمم
اکراه مفهوم خیلی مشکلی نیست، در اجبار و اکراه کاری انجام می شود که خلاف میل انسان است، اما در اجبار فعل انسان دخیل نیست، مثل اینکه انسان را از بلندی پرت کنند پایین، ولی در اکراه فعل انسان دخیل است، مانند اینکه کسی را تهدید کنند و او خود از بلندی پایین بپرد.
حالا بین این دو عنوان، اجبار قوی تر است، چرا که انسان کاملا سلب اراده شده است.
خداوند احتمالا بر اساس نیت افراد است حکم می کند که باز هم جبر است و این که انسان در ثانیه بتواند اهم مهم را اجرا کند دشوار است.
در اکراه شما مخیر به انجام کاری هستید که باید بر اساس قاعده اهم و مهم، کاری که ضرر کمتری دارد را انتخاب کنید، حالا ممکن است کسی در آن لحظه درست یا غلط انتخاب کند، ما با افراد کار نداریم(که مثلا برونو درست انتخاب کرد یا نه و ...) بلکه با قاعده کار داریم. بر اساس قاعده باید جلوی ضرر زیاد را گرفت. حالا اینکه خدا چه معامله ای با شخص اکراه شده می کند، این بر اساس شرایط انسان است، ممکن است کسی در شرایط اکراه که قرار می گیرد، نتواند درست انتخاب کند و بین بد و بدتر، بدتر را انتخاب کند. خداوند تمام شرایط او را در نظر می گیرد و ممکن است کسی را که تحت شرایط پرفشار انتخاب غلطی کرده را بیامرزد. بنابراین قضاوت خدا یک بحث است، قاعده در اهم و مهم یک بحث دیگر که نباید خلط شوند.
[/]
پرسش:
در برخی موارد انسان مجبور است بین دو انتخاب یکی را برگزیند، آیا این موارد مصداق جبر در اختیار هستند؟
پاسخ:
مقدمه؛ اکراه به معنای وادار کردن کسی به انجام کاری است که ترک آن برای او ضرر شخصی داشته و یا ضرری متوجه نزدیکان او شود.(1) اجبار نیز از نظر لغوی مترادف اکراه است اما از نظر اصطلاحی با آن تفاوت دارد، به طوری که اجبار باعث سلب اراده و اختیار شخص مجبور می شود، در حالی که شخص اکراه شده اینطور نیست. از سوی دیگر در اکراه معمولا تهدید و ترساندن وجود دارد. به عنوان مثال اگر چند نفر شخصی را از زمین بلند کرده و داخل استخر بیاندازند، مصداق «اجبار» می شود و اگر همان افراد نفر دومی را تهدید به پریدن داخل استخر کنند که اگر این کار را نکند، او را کتک خواهند زد و بر اثر این تهدید شخص دوم، خود را داخل استخر بیاندازد، مصداق «اکراه» خواهد بود.
با توجه به مقدمه مذکور، جبر و اختیار دو مفهوم مقابل و ضد یکدیگر هستند و اجتماع آنها در زمان و مکان واحد ممکن نیست، بلکه ممکن است با هم در مورد خاصی تزاحم داشته باشند، به این معنی که با ورود یکی، دیگری دفع می شود. پس جبر در اختیار معنا ندارد و مواردی که انسان بین دوراهی قرار می گیرد و باید بین آنها یکی را انتخاب کند، مصداق اکراه است نه اجبار.
نکته: در صورت تزاحم بین دو امر و اجبار انسان به انتخاب یکی از آنها، قاعده اهم و مهم جاری می شود. مثلا اگر شخصی در حال غرق شدن است و نجات او مستلزم عبور از ملک غصبی باشد، نجات جان انسان مهمتر از عبور از ملک غصبی است و انسان باید غریق را نجات دهد. بر همین اساس، مثالهایی مانند: مخیر کردن انسان بین دروغ گفتن و کشته شدن دیگری؛ یا بین دزدی و از گرسنگی مُردن و ... بر مبنای اهم و مهم باید عمل کرد و موردی که اهمیت بیشتری دارد را انتخاب کرد. بنابراین در مثال اول، حفظ جان انسان مهمتر از دروغ گفتن است، یا حفظ جان و نجات از مرگ مهمتر از دزدی است. البته به دلیل ضرورت داشتن عمل به اهم، انسان با ارتکاب مهم، معذور است و این عمل، عِقابی در پی نخواهد داشت.
بنابراین همانطور که در تعریف اجبار و اکراه گذشت، در اکراه، اختیار انسان سلب نشده است، بلکه محدود شده(بین محدود شدن اختیار و نبود اختیار فرق زیادی وجود دارد) و انسان باید بین اهم و مهم یکی را انتخاب کند. بنابراین اصلا جبری وجود ندارد تا جبر در اختیار معنا داشته باشد.
پی نوشت:
1. خویی، سید ابوالقاسم، مصباح الفقاهه، (1377)، قم، داوری، ج1، ص686.