جمع بندی اسلام آوردن معاویه و یزید!
تبهای اولیه
اسلام آوردن معاویه و یزید!
سلام علیکم
یکی از ابهاماتی ک برای من پیش اومده این هست ک...
ابوسفیان ک یک شخص سرسخت بت پرست بوده
چطور میشه ک پسرش معاویه و نوه اش یزید نماز خون بودن هرچند برای ریا و فریب..
یعنی اون ها بت پرستیو کنار گذاشته بودن یا مثلا زمان معاویه یه تحول اجتماعیه بزرگ رخ داده؟
سلام علیکم
ابوسفیان در طول 13 سالی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) درمکه ساکن بودند با اسلام مقابله کرد و از سران قریش محسوب می شد. این دشمنی پس از هجرت نیز ادامه یافت و نتیجه آن جنگ بدر و احد و خندق شد و تا سال هشتم هجری ادامه یافت. در سال هشتم هجری مکه به دست سپاه اسلام فتح شد. ابوسفیان کمی قبل از فتح به طور ظاهر اسلام آورد و معاویه نیز به تبعیت از پدر چنین کاری کرد.
بر کسی که اندک اطلاعات تاریخی داشته باشدذ پوشیده نیست که این تغییر ظاهری بوده و نه ابوسفیان و نه معاویه هیچگاه اعتقاد قلبی به اسلام پیدا نکردند.
با آغاز دعوت پیامبر(صالی الله علیه و آله)، ابوسفیان جزء سرسختترین دشمنان او شد.(1)
از آنجا که در جنگ بدر افراد شاخص قریش همچون ابوجهل نصر و بن حارث و عقبه ابن ابی معیط به هلاکت رسیدند و ابولهب نیز نتوانست این درد را تحمل کند و به رفقای در جهنم پیوست، عملا ابوسفیان رهبری قریش به عهده گرفت او در جنگ احد فرمانده اصلی مشرکین محسوب می شد.(2) نیز در جنگ خندق در رأس هرم مشرکین قرار داشت.(3)
سرانجام پس از دشمنی و پیکارهای متعدد، ابوسفیان در سال هشتم، به هنگام فتح مکه به یاری و وساطت عباس بن عبدالمطلب، نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آمد و اسلام آورد.(4)
با آنکه او پس از فتح مکه اسلام آورد، سخنی که در ماجرای ردّه به او نسبت داده شده، نشان از بستگی و علاقه او به آیین گذشته دارد.(5) برخی او را از زنادقه قریش دانسته اند.(6) بنابراین اسلام آوردن وی تنها یک عمل ظاهری بود تا بتواند در سایه اسلام، اعتبار خود را حفظ کند تا از حذف کامل در امان بماند تا اینکه روزی بتواند ضربه خود را به مسلمانان بزند.
ابن ابی الحدید می نویسد: در دوران خلافت عثمان، ابوسفیان از کنار قبر حضرت حمزه گذر می کرد، وقتی چشمش به قبر افتاد با پایش به قبر کوبید و خطاب به حضرت حمزه چنین گفت:
«یا أَبا عمارَة، إنّ الأمر الذی اجتلدنا عَلَیهِ بِالسَّیف أَمْسی فِی یَدِ غِلْمانِنَا الْیَوْم یَتَلَعَّبُون بِهِ»(7)
«ای ابا عماره، (سر از قبر بیرون آر و ببین) حکومتی که ما بر سر آن با هم می جنگیدیم چگونه ملعبه و بازیچه جوانان ما گردیده است !»
اما وی در زمان عثمان به صراحت به اسلام ظاهری خود اعتراف می کند و از آنجا که عثمان نیز از بنی امیه است در جمع بنی امیه می گوید:«اکنون که گوی خلافت به دست شما افتاده، آن را در میان خود بگردانید و نگذارید که از دستتان بیرون افتد»(8)
پی نوشت ها:
1.بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، به کوشش محمد حمیدالله، قاهره، ۱۹۵۹م، ج۴، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۷۹م، ج۱، ص۱۲۴.
2.واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م، ج۱، ص۲۰۱؛
3.ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار بیروت، ۱۴۰۵ق، ج۲، ص۶۶؛
4.واقدی، پیشین، ج۲، ص۸۱۷ـ۸۱۸.
5.بلاذری، پیشین، ج۴، ص۱۳.
6. ابن حبیب، محمد ، المنمق فی اخبار قریش، تصحیح خورشید احمد فارق، بیروت، ۱۴۰۵، ج۱، ص۳۸۸.
7.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص136.
8.بلاذری، پیشین، ج۴، ص۱۳؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره،دارالکتب المصریـه، بیتا. ج۶، ص۳۵۶.
معاویه نیز به همراه پدر، مادر و برادرش در فتح مکه اسلام آورده و یکی از طلقاء و همچنین از مصادیق مؤلفه قلوبهم خوانده شده است.(1) اما اگر عملکرد ضد اسلامی وی را کنار بگذاریم، خلاف های وی را نادیده بگیریم نیز گزارشی هست که وی اعتراف به اسلام ظاهری خویش می کند. مطرف بن مغیره می گوید:
پدرم مغیره، به دربار معاویه رفت و آمد داشت و کشورداری و درایت او را همواره می ستود. شبی از نزد معاویه آمد و غمگین بود. از ناراحتی غذا نخورد و من گمان می کردم که حادثه ای روی داده است. پرسیدم: چرا امشب شما را غمگین می بینم؟ مگر چه شده است؟ گفت: به معاویه گفتم: تو به آرزو رسیدی، ای کاش بساط مهر و عدل می گستردی چون سن تو زیاد شده است و کاش به بنی هاشم هم رحم و محبت می کردی چون دیگر در نزد آنان چیزی نمانده است. وقتی که معاویه سخنان مرا شنید، گفت:
هیهات، هیهات، ابوبکر، حکومت کرد و رفت و با این که نیکی کرد ولی پس از مرگ نامش هم مرد. عمر حاکم شد و رفت و عثمان حاکم شد و رفت و چیزی از آنان نماند ولی محمد هر روز نامش پنج نوبت در مناره ها ذکر می شود. پس با این حساب، چه چیزی برای ما می ماند. نه من هرگز راحت نمی شوم مگر این نام هم دفن شود(2)
پی نوشت ها:
1.ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الإستیعاب في معرفة الأصحاب، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۴۱۶.
2.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۵، ص ۱۲۹ و ص ۱۳۰ و مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۵۴،
در اسلام ظاهری یزید نیز شکی نیست، چگونه می توان مسلمان بود و نوه پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به طرز فجیعی به شهادت رساند. وی با وقاحت تمام پس از جریان جانگداز کربلا، این شهر را می خواند(1)
لیت أشیاخی ببدرٍ شَهِدوا
جزعَ الخزرجِ من وَقْع الأسَلْ
لأهلّوا و استهلّوا فرحاً
ثُمّ قالوا یایزیدُ لاتُشَلْ
لعِبَتْ هاشمُ بالملکِ
فلا خبرٌ جاءَ ولاوحی نَزَلْ(1)
ای کاش بزرگانی از قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و زاری قبیله خزرج را میدیدند. شادمانی و خوشحالی میکردند و میگفتند ای یزید دست تو درد نکند. بنیهاشم با حکومت بازی کردند وگرنه خبری نیامده بود و وحیی نازل نشده بود.(3)
پی نوشت:
1.ابن اعثم كوفى (م 314)، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى (ق 6)، تحقيق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372ش، ص915.
2.مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین (علیه السلام)، ترجمه قربانعلی مخدومی، قم، نشر نصایح، ۱۳۸۷ش، ص۳۵۸.
جمع بندی
پرسش:
با توجه به اینکه ابوسفیان بزرگ مشرکین بود چگونه پسرش معاویه و نوه اش یزید به اسلام گرویدند و خلیفه مسلمین شدند؟
پاسخ:
با آغاز دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، ابوسفیان جزء سرسختترین دشمنان او شد.(1)
از آنجا که در جنگ بدر افراد شاخص قریش همچون ابوجهل، «نصر بن حارث» و «عقبه ابن ابی معیط»به هلاکت رسیدند و ابولهب نیز نتوانست این درد را تحمل کند و به رفقای در جهنم پیوست، عملا ابوسفیان رهبری قریش به عهده گرفت او در جنگ احد فرمانده اصلی مشرکین محسوب می شد.(2) نیز در جنگ خندق در رأس هرم مشرکین قرار داشت.(3)
سرانجام پس از دشمنی و پیکارهای متعدد، ابوسفیان در سال هشتم، به هنگام فتح مکه به یاری و وساطت «عباس بن عبدالمطلب»، نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آمد و اسلام آورد.(4)
با آنکه او پس از فتح مکه اسلام آورد، سخنی که در «ماجرای ردّه» به او نسبت داده شده، نشان از بستگی و علاقه او به آیین گذشته دارد.(5) برخی او را از زنادقه قریش دانسته اند.(6) بنابراین اسلام آوردن وی تنها یک عمل ظاهری بود تا بتواند در سایه اسلام، اعتبار خود را حفظ کند تا از حذف کامل در امان بماند تا اینکه روزی بتواند ضربه خود را به مسلمانان بزند.
«ابن ابی الحدید» می نویسد: در دوران خلافت عثمان، ابوسفیان از کنار قبر حضرت حمزه گذر می کرد، وقتی چشمش به قبر افتاد با پایش به قبر کوبید و خطاب به حضرت حمزه چنین گفت:
«یا أَبا عمارَة، إنّ الأمر الذی اجتلدنا عَلَیهِ بِالسَّیف أَمْسی فِی یَدِ غِلْمانِنَا الْیَوْم یَتَلَعَّبُون بِهِ»(7)
«ای ابا عماره، (سر از قبر بیرون آر و ببین) حکومتی که ما بر سر آن با هم می جنگیدیم چگونه ملعبه و بازیچه جوانان ما گردیده است !»
اما وی در زمان عثمان به صراحت به اسلام ظاهری خود اعتراف می کند و از آنجا که عثمان نیز از بنی امیه است در جمع بنی امیه می گوید:«اکنون که گوی خلافت به دست شما افتاده، آن را در میان خود بگردانید و نگذارید که از دستتان بیرون افتد»(8)
معاویه نیز به همراه پدر، مادر و برادرش در فتح مکه اسلام آورده و یکی از طلقاء و همچنین از مصادیق مؤلفه قلوبهم خوانده شده است.(9) اما اگر عملکرد ضد اسلامی وی را کنار بگذاریم، خلاف های وی را نادیده بگیریم نیز گزارشی هست که وی اعتراف به اسلام ظاهری خویش می کند. «مطرف بن مغیره» می گوید:
پدرم مغیره، به دربار معاویه رفت و آمد داشت و کشورداری و درایت او را همواره می ستود. شبی از نزد معاویه آمد و غمگین بود. از ناراحتی غذا نخورد و من گمان می کردم که حادثه ای روی داده است. پرسیدم: چرا امشب شما را غمگین می بینم؟ مگر چه شده است؟ گفت: به معاویه گفتم: تو به آرزو رسیدی، ای کاش بساط مهر و عدل می گستردی چون سن تو زیاد شده است و کاش به بنی هاشم هم رحم و محبت می کردی چون دیگر در نزد آنان چیزی نمانده است. وقتی که معاویه سخنان مرا شنید، گفت:
هیهات، هیهات، ابوبکر، حکومت کرد و رفت و با این که نیکی کرد ولی پس از مرگ نامش هم مرد. عمر حاکم شد و رفت و عثمان حاکم شد و رفت و چیزی از آنان نماند ولی محمد هر روز نامش پنج نوبت در مناره ها ذکر می شود. پس با این حساب، چه چیزی برای ما می ماند. نه من هرگز راحت نمی شوم مگر این نام هم دفن شود(10)
در اسلام ظاهری یزید نیز شکی نیست، چگونه می توان مسلمان بود و نوه پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به طرز فجیعی به شهادت رساند. وی با وقاحت تمام پس از جریان جانگداز کربلا، این شهر را می خواند(11)
لیت أشیاخی ببدرٍ شَهِدوا
جزعَ الخزرجِ من وَقْع الأسَلْ
لأهلّوا و استهلّوا فرحاً
ثُمّ قالوا یایزیدُ لاتُشَلْ
لعِبَتْ هاشمُ بالملکِ
فلا خبرٌ جاءَ ولاوحی نَزَلْ(12)
ای کاش بزرگانی از قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و زاری «قبیله خزرج» را میدیدند. شادمانی و خوشحالی میکردند و میگفتند ای یزید دست تو درد نکند. بنیهاشم با حکومت بازی کردند وگرنه خبری نیامده بود و وحیی نازل نشده بود.(3)
پی نوشت ها:
1.بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، به کوشش محمد حمیدالله، قاهره، ۱۹۵۹م، ج۴، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۷۹م، ج۱، ص۱۲۴.
2.واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م، ج۱، ص۲۰۱؛
3.ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار بیروت، ۱۴۰۵ق، ج۲، ص۶۶؛
4.واقدی، پیشین، ج۲، ص۸۱۷ـ۸۱۸.
5.بلاذری، پیشین، ج۴، ص۱۳.
6. ابن حبیب، محمد ، المنمق فی اخبار قریش، تصحیح خورشید احمد فارق، بیروت، ۱۴۰۵، ج۱، ص۳۸۸.
7.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص136.
8.بلاذری، پیشین، ج۴، ص۱۳؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره،دارالکتب المصریـه، بیتا. ج۶، ص۳۵۶.
9.ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الإستیعاب في معرفة الأصحاب، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۴۱۶.
10.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۵، ص ۱۲۹ و ص ۱۳۰ و مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۵۴.
11.ابن اعثم كوفى ، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، تحقيق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى،۱۳۷۲ ش، ص۹۱۵
12.مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین (علیه السلام)، ترجمه قربانعلی مخدومی، قم، نشر نصایح، ۱۳۸۷ش، ص۳۵۸.