جمع بندی آیا پیامبران وحی را به زبان انسان ها می شنیدند؟
تبهای اولیه
بنام حق
آیا وحی که محصول و فرآوری از سیرت وجان پاک پیامبران بوده یعنی پیامبران(صلوات الله علیهم) در وجه تشابه با رادیو گیرنده :
امواج وحی از فرشته امین میرسیده وآنها را آن را تبدیل به کلمه کرده و بیان نمودند وما حصل آن کتاب است یعنی گیرایی قوی داشتند
یا
عین کلمات را بیان کرده و اصل بیانات بدان گونه بوده
با سلام و عرض ادب و تشکر از بابت پرسش خوبتان
اینکه ماهیت وحی چیست و چگونه بر پیامبر صل الله علیه و آله وحی می شد، باید در تاپیک جداگانه بحث کرد؛ اما اینکه آیا رسول خدا صل الله علیه و آله کلام وحی را عینا و بدون تغییر بیان کرده یا اینکه مضمون وحی را گرفته و کلمات را به سلیقه خود بیان کرده است؟ در این زمینه دکتر سروش معتقد است آنچه پیامبر از خدا دريافت ميكند، مضمون وحي است و اين مضمون را نميتوان به همان شكل به مردم عرضه كرد!!
اما این نظر برخلاف نظر علمای بزرگوار می باشد؛ با توجه به عصمت پیامبر صل الله علیه و آله، رسول خدا صل الله علیه و آله در دریافت و ابلاغ وحی نیز از عصمت برخوردار است و وحی الهی را بدون دخل و تصرف در کلمات وحی عینا به همان صورت ابلاغ می کند.
استاد شهید مطهری در این زمینه می فرماید: « از زیبایی و فصاحت و بلاغت و نظم و انسجام و دل نشینی آیات قرآن کریم استفاده می شود که الفاظ قرآن عینا همان الفاظ و کلمات خداوند متعال است و پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) بدون کوچکترین دخل و تصرفی در آنها، به همان صورت که بدو وحی می شده است آنها را بیان می کرده است و بعدها هم به همان شکل جمع آوری شده و اکنون در اختیار ما قرار دارد.(مجموعه آثار ج4،ص536)
[=Times New Roman]سلام
اما این نظر برخلاف نظر علمای بزرگوار می باشد؛ با توجه به عصمت پیامبر صل الله علیه و آله، رسول خدا صل الله علیه و آله در دریافت و ابلاغ وحی نیز از عصمت برخوردار است و وحی الهی را بدون دخل و تصرف در کلمات وحی عینا به همان صورت ابلاغ می کند.
دلیل علماء بزرگوار چیست؟
اگر خود وحی به صورت کلام و کلمه نباشد بلکه از جنس وحی و الهامی باشد که بنا بر قرآن به زنبور عسل هم آن گونه وحی میشود (و البته کاملاً پذیرفتنی به نظر میرسد که به زنبور عسل با کلمه و لفظ الهام نشود)، آنگاه به نظر میرسد سخن دکتر سروش و استاد مجتهد شبستری یعنی اینکه کلمات از خود پیامبر باشند منافاتی با عصمت پیامبر نخواهد داشت.
[="Tahoma"][="Navy"] آیا وحی که محصول و فرآوری از سیرت وجان پاک پیامبران بوده یعنی پیامبران(صلوات الله علیهم) در وجه تشابه با رادیو گیرنده :بنام حق
امواج وحی از فرشته امین میرسیده وآنها را آن را تبدیل به کلمه کرده و بیان نمودند وما حصل آن کتاب است یعنی گیرایی قوی داشتند
یا
عین کلمات را بیان کرده و اصل بیانات بدان گونه بوده
سلام
لفظ امواج مرتعش هواست
و معنا یک مفهوم درونی است که نه شکل دارد و نه رنگ اما به نحو خاص از سایر مفاهیم تمایز دارد
قوه وهم مفهوم ساز است
ارتباط انبیاء با مجردات از مرتبه خیال عالم تا فوق عقل آن درجه دارد
ولی تنزل آن حقایق با ترجمان قوه وهم و خیال پیامبر صورت میگیرد
اما مشهور است که الفاظ قرآن نیز وحی است
و معنایش این است که نبی اکرم ص در عبودیت به درجه ای از پاکی رسیده اند که حتی در الفاظ وحی هم دخالت نداشتند و الفاظ را هم خود خدای متعال تعیین فرموده است
یا علیم[/]
اینکه ماهیت وحی چیست و چگونه بر پیامبر صل الله علیه و آله وحی می شد، باید در تاپیک جداگانه بحث کرد؛ اما اینکه آیا رسول خدا صل الله علیه و آله کلام وحی را عینا و بدون تغییر بیان کرده یا اینکه مضمون وحی را گرفته و کلمات را به سلیقه خود بیان کرده است؟ در این زمینه دکتر سروش معتقد است آنچه پیامبر از خدا دريافت ميكند، مضمون وحي است و اين مضمون را نميتوان به همان شكل به مردم عرضه كرد!!
اما این نظر برخلاف نظر علمای بزرگوار می باشد؛ با توجه به عصمت پیامبر صل الله علیه و آله، رسول خدا صل الله علیه و آله در دریافت و ابلاغ وحی نیز از عصمت برخوردار است و وحی الهی را بدون دخل و تصرف در کلمات وحی عینا به همان صورت ابلاغ می کند.
استاد شهید مطهری در این زمینه می فرماید: « از زیبایی و فصاحت و بلاغت و نظم و انسجام و دل نشینی آیات قرآن کریم استفاده می شود که الفاظ قرآن عینا همان الفاظ و کلمات خداوند متعال است و پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) بدون کوچکترین دخل و تصرفی در آنها، به همان صورت که بدو وحی می شده است آنها را بیان می کرده است و بعدها هم به همان شکل جمع آوری شده و اکنون در اختیار ما قرار دارد.(مجموعه آثار ج4،ص536)
با سلام.
دکتر سروش در تایید مدعای خود این شعر مولانا را مثال می زند :
دم که مرد نایی اندر نای کرد ................... در خور نای است نه در خورد مرد
دم : وحی
مرد نایی : خدا
نای : پیامبر
خصوصیت دم قبل از ورود به نای : بی صدایی - بی نوایی
خصوصیت وحی قبل از ورود به قلب پیامبر : بی ماهیتی - بی صورتی - بی رنگی و .... ( که این با بی ماهیت بودن ذات الهی تطابق دارد )
دم بی صدا وقتی از نی عبور می کند با صدا می شود. وحی بی صورت الهی وقتی از نی وجود پیامبر عبور می کند صورت دار می شود. ماهیت پیدا می کند.
اما این ماهیت چگونه شکل می گیرد :
همان طور که صدای بیرون آمده از نی بستگی به ساختار نی دارد ماهیت خروجی از وجود نی مانند پیامبر هم کاملا بستگی به وجود و ساختار وجودی و ماهیتی پیامبر دارد.
زبان وحی عربی شد چون ساختار وجودی پیامبر اینگونه بود.
تاریخ اسلامی قمری شد چون ماهیت وجود پیامبر اینگونه بود.
همچنین است تمامی اعتقادات و احکام و ..... در اسلام. همه بسته به ساختار وجودی پیامبر شکل گرفتند.
و من الله توفیق
با سلام.
ولی تنزل آن حقایق با ترجمان قوه وهم و خیال پیامبر صورت میگیرد
اما مشهور است که الفاظ قرآن نیز وحی است
آخرش چی ؟ اینها تناقض ندارد؟
لفط آیات قرآن نتیجه ترجمان پیامبر است یا عین همان الفاظ از جانب خداوند رسیده است؟
و من الله توفیق
استاد شهید مطهری در این زمینه می فرماید: « از زیبایی و فصاحت و بلاغت و نظم و انسجام و دل نشینی آیات قرآن کریم استفاده می شود که الفاظ قرآن عینا همان الفاظ و کلمات خداوند متعال است و پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) بدون کوچکترین دخل و تصرفی در آنها، به همان صورت که بدو وحی می شده است آنها را بیان می کرده است
بنام خدای پناه دهنده
پیامبران واسطه فلک خاکی و افلاک بودند
سوال من دو حالت دارد
اولی:
چه لزومی داره زبان صادره وحی به همان زبان پیامبر باشه
یعنی:
پیامبر از نوعی نزول معرفت در قلبش متنعم شده و با حال افلاکیان یکی شده و وحی را درک کرده سپس به زبان انسانها آورده است. اصلآ بحث دخل و تصرف نیست چون اگر در آیات دخل و تصرف شخصی روی میداد چیزی مثل سایر کتابهای شاعران میشد.
آیا امکان ندارد و نمی شود گفت: پیامبران با استفاده از قدرت ایمانی وبا برکتی که داشتند درب دلشان هم به آن سوی ماده(ماورا)یعنی نور حق ودریای علم باز شده و چشمه از دلشان جوشیده و لطافت ازلی را مانند دریچه به این سمت (دنیای زمین) به دنیای کلمات و اشیا منتسب به اسما هدایت کرده اند تا انسانها از مزایای این چشمه نوشیده وطراوت یابند.
دومی:
با فرض قبول که به همان زبان پیامبر وعربی :
به پیامبر با زبان خود وحی میشده و در نتیجه فرشته به زبان پیامبر سخن میگفته است.(الهام میکرده)
از حضرت علی(علیه السلام) آمده است: پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از جبرئیل پرسیدند: آیا خدا را دیده ای؟ پاسخ داد: خدا دیدنی نیست. سپس حضرت فرمودند: پس وحی را از چه کسی می گیری؟ گفت: آن را از اسرافیل می گیرم. حضرت فرمودند: اسرافیل آن را از کجا می گیرد؟ گفت: از فرشته روحانی بالاتر از خود. حضرت فرمودند: آن فرشته وحی را از چه کسی می گیرد؟ پاسخ داد: در دل او انداخته می شود.شیخ صدوق، پیشین، ص 264.
زبان افلاکیان که متفاوت است عربی که نیست.پس جبرییل در امتداد مسیر نزول آخرین شخص بوده که به زبان عربی بیان کرده .اما زبان که عربی شد پس یا او ترجمه کرده یا از بالا به عربی صادر شده.خواه مستقیم از حق خواه با واسطه.
1. با قبول ترجمه در این بین باید یک واسطه ای باشد که ترجمه کرده.
2. با رد ترجمه میگوییم از اول عربی بیان شده نقل مستقیم از اول عربی بوده.
با دقت وبه ادراک به ذهن میرسد معانی نبوده که به پیامبر میرسیده و او به مظاهر اسمی وعربی تبدیل نکرده اند فصاحت بیان کتاب قرآن دلیل به بی مثل بودن آن وآسمانی بودن آن است.(اینکه بگوییم مثل اتم معانی بر دل پیامبر جمع بشوند و با طی تکوین دفعی به مثل و شکل وصورت زبانی مستخرج بشوند.)
اگر بیانات مستقیم به عربی با لفظ عربی نازل بر پیامبر اکرم شده و توسط پیامبر بیان شده است .پیامبر گیرنده پیام و پیام دهنده بوده اند
جمع بیان اینکه
-پیامبر عزیز قوای معنوی قوی برای دریافت داشته اند که ظرفیت پذیرش داشته اند .
-پیامبر متن را دریافت وبدون تغییر عینآ بیان میکردند.
-پیامبر فقط واسطه بودند و با معصومیت تمام مظهر تجلی آیات بودند.
-کسی در آن زمان برای دریافت متن قرآن بالاتر از او صلاحیت نداشته است.(تا ابد نیز چنین است)
-گیرایی هر کس قوی باشد میتواند شمه ای از لطایف وحی را درک کند.
-قرآن نازل شده و تمام شده اما هر کس امی هم باشد با ضمیر روشن می شود حامل ومخزن این گنج الهی شد.
-پیامبر زحمت کشیده ای بودند که راه را برای بشریت برای دریافت این گنج باز و بیان کردند.
-قرآن تمام وکمالآ است وهر کس در آخر بخواهد حرفی خارج از این قرآن اضافه بیان کند(نه شرح)از وهم است و جوی از شیطان است.چون قرآن قویآ وبرشخص قوی نازل شده است.
متن آخر الزامآ با توجه به تمامیت اکمال قرآن کتاب و نبی (ناطق قرآن) است.
[="Tahoma"][="Navy"]آخرش چی ؟ اینها تناقض ندارد؟
لفط آیات قرآن نتیجه ترجمان پیامبر است یا عین همان الفاظ از جانب خداوند رسیده است؟
و من الله توفیق
سلام
منظور از کلمه پیامبر ، پیامبر اسلام نیست بلکه مطلق نبی است
لذا مساله قرآن را استثناء کردیم آنهم به حسب نظر برخی بزرگان
یا علی[/]
[="Times New Roman"]همان طور که صدای بیرون آمده از نی بستگی به ساختار نی دارد ماهیت خروجی از وجود نی مانند پیامبر هم کاملا بستگی به وجود و ساختار وجودی و ماهیتی پیامبر دارد.
زبان وحی عربی شد چون ساختار وجودی پیامبر اینگونه بود.
تاریخ اسلامی قمری شد چون ماهیت وجود پیامبر اینگونه بود.
همچنین است تمامی اعتقادات و احکام و ..... در اسلام. همه بسته به ساختار وجودی پیامبر شکل گرفتند
سلام
به نظرم نکات دیگری که از این تشبیه نتیجه گرفته شده لزوماً از غیرلفظی بودن وحی درنمیآید.
(البته یادتان هست مدتی پیش یک بحث مشابه دربارهٔ تأثیر شرائط و فرهنگ زمان و مکان ظهور اسلام در احکام بود که ابتر ماند: اینجا).
بگذارید بحث را با این سؤال ادامه دهیم که لوازم هر یک از دو دیدگاه لفظی بودن یا نبودن وحی چیست.
با سلام خدمت شما دوست عزیز
به نظرم نکات دیگری که از این تشبیه نتیجه گرفته شده لزوماً از غیرلفظی بودن وحی درنمیآید.
چه نتیجی از غیر لفظی بودن وحی در نمی آید؟ و چرا؟
به هر حال همه می دانیم که خداوند وجود محض است و بدون ماهیت. از وجود محض صدور کلمات بدون اسباب و واسطه محال است. حال این واسطه و اسباب کدامند؟ ساختار وجودی و ماهوی پیامبر. آیا شما غیر از این دیده اید؟
(البته یادتان هست مدتی پیش یک بحث مشابه دربارهٔ تأثیر شرائط و فرهنگ زمان و مکان ظهور اسلام در احکام بود که ابتر ماند:
کاملا یادم هست. و فکر می کنم به اندازه کافی استدلال های لازم را در زمینه اینکه احکام اسلام متاثر از زمان و مکان نزول است ارایه دادم .
بگذارید بحث را با این سؤال ادامه دهیم که لوازم هر یک از دو دیدگاه لفظی بودن یا نبودن وحی چیست.
منظورتان از لوازم تبعات پذیرفتن هر یک از دیدگاه هاست یا مقدمات لازم برای اثبات هر یک از دو دیدگاه؟
و من الله توفیق
[="Times New Roman"]سلام دوباره
چه نتیجی از غیر لفظی بودن وحی در نمی آید؟ و چرا؟
همان مطالبی که در نوشتار پیشین از شما نقل کردم: اینکه همهٔ اعتقادات و احکام هم رنگ پیامبرانه دارند.
این ممکن است مطلبی درست باشد، اما به نظر من میرسد که از صرف لفظی نبودن وحی در نمیآید.
اگر شما دلیلی دارید و میتوانید این التزام بین لفظی نبودن و آن نتائجی که گرفته شده را نشان دهید استفاده میکنیم.
منظورتان از لوازم تبعات پذیرفتن هر یک از دیدگاه هاست یا مقدمات لازم برای اثبات هر یک از دو دیدگاه؟
منظورم از لوازم همان نتائج و تبعات هر یک از این دو دیدگاه است.
با سلام خدمت شما دوست عزیز
همان مطالبی که در نوشتار پیشین از شما نقل کردم: اینکه همهٔ اعتقادات و احکام هم رنگ پیامبرانه دارند.
این ممکن است مطلبی درست باشد، اما به نظر من میرسد که از صرف لفظی نبودن وحی در نمیآید.
اگر شما دلیلی دارید و میتوانید این التزام بین لفظی نبودن و آن نتائجی که گرفته شده را نشان دهید استفاده میکنیم.
اگر شما به دنبال اثبات منطقی نتایج گرفته شده هستید باید گفت اثبات منطقی صرف ندارم.
منتها شاهدش همین احکام و اعتقادات شکل گرفته می باشد. همانطور که می دانید در سایت ایرادات فراوانی از برخی احکام مانند احکام مربوط به زن یابرده داری و .... گرفته می شود که به اعتقاد بنده این تنها پاسخ قانع کننده است.
امکان ندارد شما آبی را در ظرفی بریزید و شکل ظرف به خود نگیرد.
مثال دیگر نور است. نور به خودی خود رنگی ندارد. ولی با عبور از منشور به چندین رنگ ( بسته به نوع منشور و زاویه آن با نور ) تبدیل می شود.
منظورم از لوازم همان نتائج و تبعات هر یک از این دو دیدگاه است.
به اعتقاد بنده مهمترین تبعات این دو دیدگاه نسخ پذیر و نسخ ناپذیر بودن است.
یکی دیگر از تبعات آن وجود و یا عدم وجود خطا و اشتباه در آن است.
و من الله توفیق
دلیل علماء بزرگوار چیست؟
با سلام و عرض ادب و تقدير و تشکر از دوستان بزرگوار
طبق ادله عقلي و نقلي هم الفاظ و هم معاني قران کريم از خداوند متعال است؛ علماي بزرگوار دلايل مختلفي ارائه کردند به چند دليل اشاره مي شود:
دليل اول:
تعبیر «علی قلبک» به جای «علی قلبی»
«قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ» (بقره 97)
صاحب تفسیر المیزان می گوید: «در اینجا پیامبر آیه را اینسان (علی قلبک) ابلاغ می فرماید، در حالی که آنچه ظاهر حال بر آن دلالت دارد این است که بگوید: «نزله علی قلبی» دلیل این بیان حضرت به صورت التفات از تکلم به خطاب این است که وی در دریافت و ابلاغ وحی هیچگونه دخالتی نداشته و تنها قلب حضرتش فرودگاه وحی بوده و حضرت مأموریت ابلاغ آن را به عهده داشته است».[طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، محمد جواد حجتی کرمانی 1/311.]
دليل دوم:
تعبیر «بلسان ٍعربی ٍمبینٍ»
این تعبیر در آیه مذکور بیانگر نزول قرآن به زبان مشخص یعنی «عربی روشن» است. بدیهی است که عربی زبان بیان «الفاظ» است نه معانی به تنهایی. مرحوم معرفت در این باره می گوید: «اینکه خداوند می فرماید: قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم کاملا صراحت دارد که ساختار لفظی آن نیز با دست وحی انجام گرفته است»[معرفت،محمد هادی، تلخیص التمهید فی علوم القرآن، 59]
شواهدی بر الهی بودن الفاظ قرآن در کنار تعابیری نظیر: قرائت، تلاوت، ترتیل، کلام الله و... در دیگر آیات دست یافت چرا که از سویی روشن است که الفاظ؛ خواندنی و تلاوت کردنی هستند نه معانی و مفاهیم و از دیگر سو: «استخدام این تعابیر از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو کردن اقوال دیگران را می رساند به گونه ای که الفاظ و معانی هر دو از آن دیگری باشد و بازگو کننده صرفاً آن را تلاوت یا قرائت می کند و از خود چیزی مایه نمی گذارد»[معرفت،محمد هادی، تلخیص التمهید فی علوم القرآن،ص58]
و نیز روشن است که کلام انسان، تنها با معانی، کلام نمی شود همانگونه که تنها با الفاظ کلام به وجود نمی آید.[یوسفی اشکوری؛ حسن؛«قرآن کلام خدا نقدی بر محمد مجتهد شبستری»]
در ضمن اين عقيده پيامدهايي در پي دارد
پيامدهاي بشري بودن الفاظ:
1. نخستين اثر اين نظريه قداست زدايي از الفاظ و كلمات قرآن است.
2. دومين اثر اين نظريه نفي اعجاز در بعد لفظي و واژگاني قرآن است.
3. سومين پيامد نظريه غيروحياني بودن، متن گريزي، يا به تعبير ديگر ناديده گرفتن مرجعيت قرآن در فهم دين است.
جهت مطالعه بيشتر منابع زير را ملاحظه بفرماييد:
1ـ محمد حسين طباطبائي، الميزان، ترجمة محمد باقر موسوي همداني، (قم، جامعة مدرسين حوزة علميه، 1363)، ج 1، ص 93 تا 139.
2ـ عبدالله جوادي آملي، تسنيم في تفسير القرآن الكريم، (قم، اسراء، 1378)، ج 2، ص 433 تا 441.
6ـ محمد باقر سعيدي روشن، علوم قرآني، (قم، مؤسسة پژوهشي و آموزشي امام خميني، 1377)، ص 89 تا 127.
پيامدهاي بشري بودن الفاظ: جهت مطالعه بيشتر منابع زير را ملاحظه بفرماييد:در ضمن اين عقيده پيامدهايي در پي دارد
1. نخستين اثر اين نظريه قداست زدايي از الفاظ و كلمات قرآن است.
2. دومين اثر اين نظريه نفي اعجاز در بعد لفظي و واژگاني قرآن است.
3. سومين پيامد نظريه غيروحياني بودن، متن گريزي، يا به تعبير ديگر ناديده گرفتن مرجعيت قرآن در فهم دين است.
1ـ محمد حسين طباطبائي، الميزان، ترجمة محمد باقر موسوي همداني، (قم، جامعة مدرسين حوزة علميه، 1363)، ج 1، ص 93 تا 139.
2ـ عبدالله جوادي آملي، تسنيم في تفسير القرآن الكريم، (قم، اسراء، 1378)، ج 2، ص 433 تا 441.
6ـ محمد باقر سعيدي روشن، علوم قرآني، (قم، مؤسسة پژوهشي و آموزشي امام خميني، 1377)، ص 89 تا 127.
سلام
متاسفانه بنده دیده ام برخی دوستان برای دفاع از خدایی بودن قرآن جوری دفاع می کنند که پیامبر ص و سنت هم زیر سوال می رود
مثلا یادم هست یک استادی برای دفاع از خدایی بودن قرآن گفته بودند اگر قرآن را بشری بدانیم خطاپذیر می شود
خوب پس بفرمایید با این بیان سنت چه اعتباری دارد ؟ عصمت چه ارزشی دارد ؟
بنده در طرح مباحث سلبی این موضوع اساتید را به آسیبهای این چنینی متذکر میشوم
اساسا بر مبنای آیات قرآن نسبت معجزات پیامبران به خود آنها صحیح و بلا اشکال است همچنانکه در سوره مائده می خوانیم :
و اذ تبرء الاکمه و الابرص باذنی و اذ تحی الموتی باذنی
ببنید که معجزات حضرت عیسی ع را به خود او و با اذن خدای تعالی می داند
لذا دخالت وجود مقدس پیامبر ص در الفاظ قرآن هم بلا اشکال است به هر حال ساختار وجودی حضرت در این امر دخیل بوده ولی در نحوه دخالت ماخوذ به تصرف الهی بوده است یعنی به هرحال قرآن در الفاظ مختلف و تعابیر متفاوت قابل تنزل در وجود مقدس حضرت بوده است اما خدای متعال یک تنزل خاص از آنها برگزیده و جان عاشق نبی اکرم هم همان را تنزل داده تا در پیشگاه معشوق مرده باشد که فرمود : انک میت
یا علیم
خدای یکتایی که قادر است از کوه طور با موسی علیه السلام به زبانی که خود برایش افریده سخن بگوید بی شک قادر هم هست که وحی خود را توسط فرشته وحی با کلام انسان ها به پیامبران علیهم السلام برساند ... انه علی کل شی قدیر
[="Times New Roman"]سلام به دوستان بزرگوار و سپاسگزار از پاسخهایشان؛ اگر اجازه بدهید بگویم به نظر میرسد هنوز هیچکدام از طرفین بحث دلیلی اقناعکننده (نه حتماً اثبات منطقی) برای توجیه نظرشان نیاوردهاند.
از سوی دیگر گمان میکنم درباب نتائج و پیامدهای لفظی بودن یا نبودن هم جای اندیشه و تأمل بیشتر هست.
[=times new roman]
طبق ادله عقلي و نقلي هم الفاظ و هم معاني قران کريم از خداوند متعال است؛ علماي بزرگوار دلايل مختلفي ارائه کردند به چند دليل اشاره مي شود:
دليل اول:
تعبیر «علی قلبک» به جای «علی قلبی»
«قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ» (بقره 97)
صاحب تفسیر المیزان می گوید: «در اینجا پیامبر آیه را اینسان (علی قلبک) ابلاغ می فرماید، در حالی که آنچه ظاهر حال بر آن دلالت دارد این است که بگوید: «نزله علی قلبی» دلیل این بیان حضرت به صورت التفات از تکلم به خطاب این است که وی در دریافت و ابلاغ وحی هیچگونه دخالتی نداشته و تنها قلب حضرتش فرودگاه وحی بوده و حضرت مأموریت ابلاغ آن را به عهده داشته است».[طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، محمد جواد حجتی کرمانی 1/311.]
دليل دوم:
تعبیر «بلسان ٍعربی ٍمبینٍ»
این تعبیر در آیه مذکور بیانگر نزول قرآن به زبان مشخص یعنی «عربی روشن» است. بدیهی است که عربی زبان بیان «الفاظ» است نه معانی به تنهایی. مرحوم معرفت در این باره می گوید: «اینکه خداوند می فرماید: قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم کاملا صراحت دارد که ساختار لفظی آن نیز با دست وحی انجام گرفته است»[معرفت،محمد هادی، تلخیص التمهید فی علوم القرآن، 59]
شواهدی بر الهی بودن الفاظ قرآن در کنار تعابیری نظیر: قرائت، تلاوت، ترتیل، کلام الله و... در دیگر آیات دست یافت چرا که از سویی روشن است که الفاظ؛ خواندنی و تلاوت کردنی هستند نه معانی و مفاهیم و از دیگر سو: «استخدام این تعابیر از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو کردن اقوال دیگران را می رساند به گونه ای که الفاظ و معانی هر دو از آن دیگری باشد و بازگو کننده صرفاً آن را تلاوت یا قرائت می کند و از خود چیزی مایه نمی گذارد»[معرفت،محمد هادی، تلخیص التمهید فی علوم القرآن،ص58]
جناب هادی اگر اجازه دهید دربارهٔ دلايل علماء بزرگوار عرض کنم به نظر میرسد در قرآن میتوان در همین حدود قرائنی بر لفظی نبودن وحی یافت.
استدلال بر لفظی نبودن وحی (بر اساس قرآن) را در دو دسته میتوان جای داد:
[=times new roman]اول آنچه از قرائن لفظی و کلامی در میآید؛ مانند مواردی که خداوند با ضمیر غائب یا مخاطب یاد شده است. (مشابه دلیل نخستی که از علماء بزرگوار آوردهاید؛ گرچه به نظر من آن دلیل محکم نیست، زیرا میتواند چنین باشد که همینها
[=times new roman]به قلب پیامبر وحی شده باشد اما الفاظ از پیامبر باشد؛ یعنی ایشان از جانب خود سخن نمیگوید آنچه بر قلبش وحی شده به زبان میآورد).[=times new roman]دوم آنچه از محتوای قرآن درمیآید که وحی به امور غیرلفظی اطلاق شده و دستکم این را میفهماند که وحی لزوماً امری لفظی نیست؛ مثل اینها:
[INDENT=2][=times new roman]۱) فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَىٰ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا ۚ وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ۚ ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ــ فصلت ۱۲
۲) وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّـهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ ــ شوری ۵۱
۳) وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا ۚ مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَـٰكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا ۚوَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ــ شوری ۵۲
۴) فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَىٰ إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا ــ مریم ۱۱
۵) وَأَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ــ نحل ۶۸[/INDENT]
[=times new roman]
اما یک مورد به عکسش هم هست؛ آیهای که میتواند به لفظی بودن وحی دلالت کند (و البته موارد مشابه درباب عربی بودن وحی):
[INDENT=2][=times new roman]۶) وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۚ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ ــ شوری ۷[/INDENT]
[=times new roman]
البته هر کدام از این آیات جای بررسی مفصلتر دارد. آیات را شمارهگذاری کردم که ارجاع به آنها سادهتر باشد. درباب هرکدام اگر لازم باشد میتوانم توضیح دهم که چگونه دلالت میکند.
با سلام خدمت جناب فرهنگ.
به این لینک ها مراجعه کنید. قبلا بحث هایی در این زمینه انجام گرفته است.
http://www.askdin.com/thread29543-22.html#post391258
http://www.askdin.com/thread29543-22.html#post391262
http://www.askdin.com/thread29543-23.html#post397931
http://www.askdin.com/thread29543-23.html#post397934
http://www.askdin.com/thread29543-23.html#post397937
http://www.askdin.com/thread29543-23.html#post397940
حوصله کپی پیست نداشتم. شرمنده. :Nishkhand:
و من الله توفیق
[="#006400"]هوالعالم
گذشته از توضیح وحی بد نیست به دلیل وحی کلام الله نظری بندازیم و ببینیم
ایا هدف ازین وحی اعجازی بوده فقط شگفت اور و غیر قابل اثبات
یا اشاعه ای بوده از نور به واسطه پیامبری که باید اگاه باشه و احاطه داشته باشه به اون چیزی که برای مردم اورده ؟؟؟!!
وارد شدن از در, راحت تره یا وارد شدن از دیوار همسایه ؟
به زبان خودی که اشنایی یا به زبانی که ازش ناآگاه و بی اطلاعی
اما شکل وحی
این وحی نسبت به الهام از اهمیت بالاتری برخوردار بوده
وگر نه میتونه به همون شکل الهام باشه ولی با کیفیت و اهمیت ببیشتر که از جانب خداست و منحصر به اولیای خدا ...
برای خیلی از موجودات عادی پیش میاد که مثلا جمله یا کلمه یا خاطره ای از کسی اصطلاحا به یاد بیارن
یا اصلا حرفی بزنن که حتی خودشون مات و مبهوت سنگینی کلام بمانند ...
که اینجا ممکنه بگن الهام شده . این الهام خارج از حیطه دانسته های شخص یا درک شخصی نیست منتهی خیلی منظم پیاده شده !
یه وقتا انگار مثلا صدای مادر در درون انسان طنین انداز میشه یا تصویر مادر در ذهن ما نقش میبنده
کیفیت و شکل دریافت این الهامات به خیلی موارد بستگی داره . مثلا تمرکز و تعادل حواس و پاکی دل و ارتباط قلبی ...
که در بالاترین درجه بهش میگن حضور قلب .
شاید باگوش صدایی نشنوی یا با چشم تصویری نبینی ولی در حافظه ات چنین چیزی ثبت میشه و در اصل درک میشه
برای درک بهتر الهامات میتونیم چشم و گوش ببندیم و با تمرکز یک عدد یا کلمه رو با چندین بار تکرار کنیم و هر بار بخواهیم که بدون تلفظ بشنویم یا به معنای واقعی درک کنیم . اینجا ممکنه حتی با چشم بسته عدد 1 رو با کیفیت مشاهده احساس کنیم
یا به اصطلاح ببینیم .
اهل ذکر بهتر درک میکنند .. پیش میاد که با مداومت در تلفظ یک ذکر
گاها بدون تلفظ ذکر و تنها با بیان باطنی یا درونی به صفا و نتیجه ذکر میرسند
حتی ممکنه فقط با یاد اون ذکر مثلا (یا سلام ), آنن نتیجه و اثار ذکر رو دریافت و درک کنند و در حین بیان باطنی , (یعنی تکلم با زبان و دهان اصلی روح) تمام بدن اونها مثال زبان در دهان به لرزه و حرکت در بیاد . [/]
[=Times New Roman]با سلام خدمت جناب فرهنگ.
به این لینک ها مراجعه کنید. قبلا بحث هایی در این زمینه انجام گرفته است.
سلام جناب شریعت گرامی
به لینکها مراجعه کردم و مطالب را خواندم و استفاده کردم.
۱. به نظر من میرسد برداشت حضرتعالی از آن نقلها این باشد که وحی چیزی از جنس آن نکاتی است به ذهن یا عقل آدمی خطور میکند ــ و چنین وحیای پیامبر و غیرپبامبر ندارد و برای همه رخ میدهد.
۲. این نکتهای مهم و قابل پیگیری است و بنده هم مشتاق این بحث؛ اما همانطور که قبلاً عرض کردم به نظر من نمیرسد که از صرف لفظی نبودن وحی چنین چیزی استخراج شود. تواند بود که وحی نه لفظی بلکه همانند مفهوم باشد ــ آن طور که دوستان توضیح دادند ــ و به لفظدرآورندهٔ آن خود پیامبر باشد. به علاوه اگر بتوان به خود آیات استناد کرد به نظر میرسد که پذیرفتن همین هم آسان نباشد، به دلیل آن آیاتی که وحی را به زبان عربی میدانند.
۳. اما پیرامون همین نقلها من فکر میکنم شما هم موافقید که انبوهی از سخنان غریب و غیرقابل اعتماد در کتب تاریخی و روایی و حدیثی هست. گمان نمیکنم اینها را بشود بیبررسی دقیق پذیرفت؛ هرچند اعتقاد ندارم که در بررسی صحت آنها و راویان آنها باید ببینیم راوی تا چه حد اعتقادات درست داشته؛ که این کار دور به نظرم میرسد.
۴. افزون بر اینها، شواهد تاریخیای که نقل کردید با نظریههای متعدد همخوانی دارد؛ و منحصراً تأیید این تلقیای از وحی که در ابتدای این نوشته به شما نسبت دادم نیست. (همچنان که دربارهٔ یکی از این نقلها گفته شده که کسی به پیامبر گفت: چرا خدا هر چه تو میخواهی و به نفع توست بر تو وحی میکند؟ و پیامبر پاسخ داد که اگر تو هم برای خدا باشی خدا هم برای تو خواهد بود.)
به بیان دیگر مسئله همان تعین ناقص نظریه با دادههاست.
. به نظر من میرسد برداشت حضرتعالی از آن نقلها این باشد که وحی چیزی از جنس آن نکاتی است به ذهن یا عقل آدمی خطور میکند ــ و چنین وحیای پیامبر و غیرپبامبر ندارد و برای همه رخ میدهد.
با سلام خدمت دوست گرامی.
بله. برای هر انسانی که هیچ برای زنبور هم رخ داده است. ( به قول قرآن )
این نکتهای مهم و قابل پیگیری است و بنده هم مشتاق این بحث؛ اما همانطور که قبلاً عرض کردم به نظر من نمیرسد که از صرف لفظی نبودن وحی چنین چیزی استخراج شود. تواند بود که وحی نه لفظی بلکه همانند مفهوم باشد ــ آن طور که دوستان توضیح دادند ــ و به لفظدرآورندهٔ آن خود پیامبر باشد. به علاوه اگر بتوان به خود آیات استناد کرد به نظر میرسد که پذیرفتن همین هم آسان نباشد، به دلیل آن آیاتی که وحی را به زبان عربی میدانند.
مثلا چه مفاهیمی؟ بسیاری از آیات قرآن بر اساس اتفاقاتی که برای پیامبر افتاده و سوالاتی که از پیامبر پرسیده اند نازل شده است. یعنی بسیاری از آیات بر اساس خلق و خوی عرب جاهلیت و مسایل مبتلا به آنان نازل شده است. این یعنی وابستگی شدید وحی به ماده ( عالم جسمانی پیرامون پیامبر ).
. اما پیرامون همین نقلها من فکر میکنم شما هم موافقید که انبوهی از سخنان غریب و غیرقابل اعتماد در کتب تاریخی و روایی و حدیثی هست. گمان نمیکنم اینها را بشود بیبررسی دقیق پذیرفت؛ هرچند اعتقاد ندارم که در بررسی صحت آنها و راویان آنها باید ببینیم راوی تا چه حد اعتقادات درست داشته؛ که این کار دور به نظرم میرسد.
بنده برخی از آنان را بررسی کردم. یعنی خودم نه از یکی از دوستانم که تخصص در علم رجال داشت پرسیدم و ایشان هم گفت سند بسیاری از آنها را نمی توان رد کرد.
ولی در مورد کلمات قرمز رنگ با شما مخالفم. در بررسی صحت یک حادثه تاریخی باید صدق گوینده صرفا ملاک باشد نه اعتقادات او. به اعتقاد بنده علم رجال باید فرا مذهبی عمل کند. اصولا تاریخ باید سکولار باشد ولی خیلی ها بر اساس ایدئولوژی هایشان تاریخ را رد یا قبول می کنند. تاریخ امری است که محقق شده و هیچ ربطی ندارد به اینکه فلان اتفاق با اعتقادات ما جور باشد یا نباشد.
افزون بر اینها، شواهد تاریخیای که نقل کردید با نظریههای متعدد همخوانی دارد؛ و منحصراً تأیید این تلقیای از وحی که در ابتدای این نوشته به شما نسبت دادم نیست.
بله. ولی وقتی این شواهد را کنار مبانی فلسفی می گذاریم که مثلا فلاسفه می گویند غیر از صادر اول هیچ موجود دیگری بدون واسطه مخلوق خدا نیست نتیجه می گیریم این کلمات قرآن هم که مخلوقند بدون شک بدون واسطه از خدا صادر نشده اند و بین آنها هزاران واسطه وجود دارد. آخرین واسطه هم وجود خود نبی است. و ناگزیر وحی باید مطابق با این واسطه ها نازل شود.
و من الله توفیق
[=Times New Roman]سلام جناب شریعت، احتمالاً توضیحات من روشن نبوده، در برخی موارد سوء تفاهم شده است:
هرچند اعتقاد ندارم که در بررسی صحت آنها و راویان آنها باید ببینیم راوی تا چه حد اعتقادات درست داشته؛ که این کار دور به نظرم میرسد.
در اینجا ظاهراً به بخش سیاهشده از نوشتهٔ من توجه نکردهاید.
بله. ولی وقتی این شواهد را کنار مبانی فلسفی می گذاریم که مثلا فلاسفه می گویند غیر از صادر اول هیچ موجود دیگری بدون واسطه مخلوق خدا نیست
در اینجا هرچند فرمایش شما متین است، منظور من این نبوده است. من به تزunderdetermination اشاره کردهام توضیحش تا حدی در بخش ۱ این لینک به زبان فارسی آمده. خلاصهاش این است که شواهد و قرائن را میتوان مؤید نظریات متعددی دانست و نمیتوان گفت شواهد و قرائن (مثل همین مواردی که شما ذکر کردهاید) تنها با یک نظریهٔ منحصربهفرد سازگارند و همهٔ نظریات دیگر را رد میکنند.
سخن من این بوده که روایاتی که حضرتعالی آوردهاید تا حدی دیدگاه مد نظر شما را تأیید میکند و تا حدی هم (شاید کمتر) دیدگاه مقابل را.
البته راجع به نکات دیگر فرمایشتان عرائضی دارم که در نوشتار بعدیام میآید.
[=Times New Roman]سلام مجدد،
دو مطلب قبلی دربارهٔ آن روایات بود؛ دو مطلب ذیل دربارهٔ چیستی وحی بنابر قرآن؛
مثلا چه مفاهیمی؟ بسیاری از آیات قرآن بر اساس اتفاقاتی که برای پیامبر افتاده و سوالاتی که از پیامبر پرسیده اند نازل شده است. یعنی بسیاری از آیات بر اساس خلق و خوی عرب جاهلیت و مسایل مبتلا به آنان نازل شده است. این یعنی وابستگی شدید وحی به ماده ( عالم جسمانی پیرامون پیامبر ).
اینجا منظور من از اینکه امکان دارد خود وحی از سنخ مفاهیم باشد (نه لفظ) این است که توجه کنیم که انتقال معنا لزوماً با لفظ و کلمه انجام نمیشود میتوان در مواردی با اشاره یا رفتار یا حتی نمایش یک تصویر یا ... مفاهیم را منتقل کرد بیآنکه از لفظ استفاده شود (گرچه این گزینه به نظر میرسد با عربی بودن وحی تاحدی سازگار نیست).
بله. برای هر انسانی که هیچ برای زنبور هم رخ داده است. ( به قول قرآن )
اما درباب این نکته به نظر من غیرممکن نیست که وحی لزوماً شکل لفظی (یا حتی مفهومی) نداشته باشد؛ انواع مختلف داشته باشد، حتی بنابر برخی از مواردی که از قرآن نقل کردم به اشاره هم وحی گفته شده است (مثال زکریا)؛ در حالی که دربارهٔ زنبور عسل این را نمیتوان گفت. درباب پیامبران هم (به دلیل آیاتی که وحی را عربی میخوانند یا هر دلیل دیگر) شاید بتوان نتیجه گرفت که وحی لفظی بوده است.
اما از سوی دیگر برمبنای این دیدگاه که وحی از سنخ همان وحیای است که زنبور دریافت میکند، باید گفت هر کس هرچه به ذهنش میرسد و میگوید از سنخ وحی است. در حالی که به نظر نمیرسد قرآن چنین چیزی را بپذیرد؛ به دلیل مواردی مثل این که مکرراً مذمت کرده کسانی را که میگویند به آنها وحی میشود ولی نمیشود که به نظر میرسد با آن تلقی از وحی رخدادن چنین چیزی بیمعنا باشد (یا مثلاً بگوییم اینها چنین چیزی به خاطرشان خطور نکرده و میگویند؟ یا بگوییم خودشان میدانند خطاست و میگویند؟)
اما یک مورد به عکسش هم هست؛ آیهای که میتواند به لفظی بودن وحی دلالت کند (و البته موارد مشابه درباب عربی بودن وحی):
با سلام و عرض ادب خدمت دوست بزرگوار جناب فرهنگ
تمسك و استدلال به آياتی که بیان کردید مخدوش است زيرا:
آياتي كه در گذشته به منظور اثبات وحیانی بودن الفاظ قرآن کریم اورده شد با صراحت از وحياني بودن الفاظ و ساختار عربي قرآن و «تلاوت»، «ترتيل»، «القاءقول» كه همگي از ويژگيهاي ساختار ظاهري متن به شمار ميآيند و «تبعيت محض پيامبر از وحي الهي و عدم دخالت در تبديل و تغيير آن» سخن گفتهاند. همان طور که خود حضرت عالی هم بیان کردید در برخي از اين آيات، «عربيّت» قرآن به طور مستقيم، به خداوند انتساب يافته بود.(شوری 7)
میتواند چنین باشد که همینها به قلب پیامبر وحی شده باشد اما الفاظ از پیامبر باشد؛ یعنی ایشان از جانب خود سخن نمیگوید آنچه بر قلبش وحی شده به زبان میآورد
تفسير آياتي كه محل نزول قرآن را قلب مبارك رسول الله(ص) ميداند، بايد بهگونه اي صورت گيرد كه با آن جمع بزرگ از آيات قرآن نيز سازگاري و همخواني داشته باشد.
وحياني بودن الفاظ، عبارات و ساختار عربي قرآن، هيچ منافاتي با نزول قرآن بر قلب پيامبر(ص)ندارد، زيرا نه قرآن و نه هيچ يك از انديشمندان معتقد به وحياني بودن الفاظ، نزول وحي را با مكانيزم مادّي و سازوكارهاي حسي تبيين نكردهاند. نزول معارف و مفاهيم بلند آسماني در قالب الفاظ، عبارات و لسان عربي مبين، اگرچه مورد تأكيد قرآن و باور قاطبهي مؤمنان، از آغاز نزول وحي تا كنون بوده است، ليكن اين سخن و باور مستلزم آن نيست كه در تحقق وحي، اسباب و وسايل حسي متعارف همچون دهان و زبان (از ناحيهي فرستنده) و گوش (از ناحيهي دريافت كننده) به كار آمده باشد. همانگونه كه وحي از مقولهي علم حضوري است، قالبها و ساختار ظاهري آن نيز ميتواند از مقولهي علم حضوري باشد. نميتوان ادّعا كرد كه وحي از مقولهي علم حضوري است در حاليكه قالبها و ساختار ظاهري تحقق آن از نوع اسباب و وسايلي باشند كه در علم حصولي بهكار ميآيند. بنابراين بيان، همانگونه كه در تحقق وحي، مفاهيم و معارف بلند آسماني از درياي بيكران علوم الهي به طور حضوري بر وجود پيامبر عرضه ميشود ودر اثر آن، وجود مبارك پيامبر توسعه يافته و بهدرياي علوم الهي اتصال مييابد، همزمان قالبها، عبارات و ساختار ظاهري متناسب با آن مفاهيم و معارف ژرف در وجود او نقش ميبندد و همچون آينهاي در منظر او قرار ميگيرند. همين قالبهاي نقش بسته در وجود پيامبر(ص) است كه او را قادر ميسازد وحي الهي را بدون ذرهاي تغيير، و كاستي و فزوني بر آدميان عرضه نمايد.
بر اين اساس، آياتي كه قلب پيامبر(ص) را محل نزول وحي اعلام كردهاند، نه تنها با آياتي كه الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن را وحياني ميدانند هيچ برخورد و تنافي ندارند، بلكه همه آيات، مكمل و متمم يكديگر ميباشند.
علاّمه طباطبايي در ذيل آيات 193 و 194سورهي شعراء، كه بر نزول قرآن بر قلب پيامبر تصريح دارد، ضمن رد ديدگاهي كه الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن را به پيامبر نسبت ميدهد، بر پاسخ بالا تأكيد كرده است. وي بر اين باور است كه «قلب» در آيهي مذكور عبارت است از نفس انساني كه صاحب شعور، ادراك و اراده است و نزول وحي بر قلب را در آيهي ياد شده، ناظر بر كيفيت تلقي و دريافت وحي توسط پيامبر ميداند. وي تصريح ميكند كه دريافت وحي توسط وجود مبارك پيامبر (نفسه الشريفه) صورت ميگرفته و هيچ يك از حواس ظاهري در آن دخالت نداشته. پيامبر در هنگام وحي، فرشته وحي را ميديد و سخن او را ميشنيد بدون آنكه در اين ديدن و شنيدن چشم و گوش و حواس ظاهري خود را به كار گيرد.( الميزان، 15/317)
قرآن كريم پس از آنكه در آيات 193 و 194 سورهي شعراء، از نزول قرآن بر قلب پيامبر سخن ميگويد: بلسان عربي مبين (شعراء،26/ 195) و اين خود حاكي از عدم منافات نزول وحي و وحياني بودن الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن است.
بنابراين، آياتي كه قلب پيامبر را محل نزول وحي الهي ميدانند به هيچ وجه نميتوانند مستند قابل قبولي براي ديدگاه شما بهحساب آيند، از اين رو اين ديدگاه ادّعاي صرفي است كه از هيچ پشتوانهي علمي و برهاني برخوردار نميباشد.( براي آشنايي بيشتر با مباحث «وحياني بودن الفاظ قرآن» ر.ك: موسي حسيني؛ فصلنامهي پژوهشهاي قرآني، شماره 21ـ22، مقالهاي تحت همين عنوان، و همچنين؛ تاريخ و علوم قرآن/ 38 ـ 46)
دلیلی دیگر بر وحیانی بودن الفاظ قران :
تمايز آشكار ساختار ظاهري متن قرآن با سخنان و احاديث منقول از پيامبر(ص)، كه بر هيچ سخن شناس ژرفكاوي پنهان نبوده و نيست، دليلی بر وحياني بودن الفاظ و عبارات قرآن كريم است. اعراب عصر پيامبر كه سال ها با آن حضرت معاشرت نموده و با كلمات و سخنان وي آشنايي كامل داشتند پس از شنيدن اوّلين آيات قرآن از زبان پيامبر، به يكباره خود را با اقيانوسي از مضامين بلند، در قالب الفاظ و اسلوبي بهمراتب برتر از قالبهاي انساني مواجه ديدند و آشكارا بر الهي بودن آن اعتراف كردند، برخي بيدرنگ ايمان آورده و هستي خويش را در اين راه در طبق اخلاص گذاشته و برخي با اعتراف آشكار بر اين حقيقت، راه عناد و دشمني در پيش گرفته وبه ظلمات ابدي گرفتار آمدند. (التمهيد في علوم القرآن، 4/28 و 29)
زرقاني كه بر ظرافت اين دليل به خوبي واقف بوده، تحت عنوان «اسلوب القرآن و اسلوب الحديث النبوي» در اين باره ميگويد:
ولقد كان هولاء العرب يعرفون نبّي الاسلام و يعرفون مقدرته الكلاميه من قبل ان يوحي اليه، فلم يخطر ببال منصف منهم ان يقول: انّ هذا القرآن كلام محمد و ذلك لما يري من المفارقات الواضحه بين لغة القرآن و لغة الرسول(ص). (مناهل العرفان في علوم القرآن، 2/235)
اعراب عصر نزول، پيامبر را ميشناختند و بر مقدار توان او در سخن گفتن، پيش از نزول وحي واقف بودند، به ذهن هيچ يك از افراد با انصاف آنان نيامد كه بگويد: قرآن سخن محمد است، زيرا فرقهاي آشكاري بين قرآن و لغت پيامبر(ص) ديده ميشد؛ قرآن نيز خود بهگونهاي بر تمايز ميان سخن پيامبر و آيات وحي صحّه گذاشته است. (يونس 10/16)
جمع بندی1
موضوع: آیا پیامبران وحی را به زبان انسان ها می شنیدند؟
پرسش:
آیا وحی که محصول و فرآوری از سیرت وجان پاک پیامبران بوده یعنی پیامبران(صلوات الله علیهم) در وجه تشابه با رادیو گیرنده
امواج وحی از فرشته امین میرسیده وآنهاt آن را تبدیل به کلمه کرده و بیان نمودند وما حصل آن کتاب است یعنی گیرایی قوی داشتند یا عین کلمات را بیان کرده و اصل بیانات بدان گونه بوده?
پاسخ:
اینکه آیا رسول خدا صل الله علیه و آله کلام وحی را عینا و بدون تغییر بیان کرده یا مضمون وحی را گرفته و کلمات را به سلیقه خود بیان کرده است؟ در این زمینه افرادی مانند دکتر سروش و همفکران وی معتقد هستند آنچه پیامبر از خدا دريافت ميكند، مضمون وحي است و اين مضمون را نميتوان به همان شكل به مردم عرضه كرد!!
اما این نظر برخلاف نظر علمای بزرگوار است؛ با توجه به عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله، ایشان در دریافت و ابلاغ وحی نیز از عصمت برخوردار است و وحی الهی را بدون دخل و تصرف در کلمات وحی، عینا به همان صورت ابلاغ میکند.
استاد شهید مرتضی مطهری در این زمینه میفرماید: « از زیبایی و فصاحت و بلاغت و نظم و انسجام و دل نشینی آیات قرآن کریم استفاده می شود که الفاظ قرآن عینا همان الفاظ و کلمات خداوند متعال است و پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) بدون کوچکترین دخل و تصرفی در آنها، به همان صورت که بدو وحی میشده است آنها را بیان میکرده است و بعدها هم به همان شکل جمع آوری شده و اکنون در اختیار ما قرار دارد.(1)
طبق ادله عقلي و نقلي هم الفاظ و هم معاني قران کريم از خداوند متعال است؛ علماي بزرگوار دلايل مختلفي ارائه کردند:
دليل اول:
تعبیر «علی قلبک» به جای «علی قلبی»
«قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ» (بقره: 97)
صاحب تفسیر المیزان می گوید: «در اینجا پیامبر آیه را اینسان (علی قلبک) ابلاغ می فرماید، در حالی که آنچه ظاهر حال بر آن دلالت دارد این است که بگوید: «نزله علی قلبی» دلیل این بیان حضرت به صورت التفات از تکلم به خطاب این است که وی در دریافت و ابلاغ وحی هیچگونه دخالتی نداشته و تنها قلب حضرتش فرودگاه وحی بوده و حضرت مأموریت ابلاغ آن را به عهده داشته است».(2)
دليل دوم:
تعبیر «بلسان ٍعربی ٍمبینٍ»
این تعبیر در آیه مذکور بیانگر نزول قرآن به زبان مشخص یعنی «عربی روشن» است. بدیهی است که عربی زبان بیان «الفاظ» است نه معانی به تنهایی. مرحوم معرفت در این باره می گوید: «اینکه خداوند می فرماید: قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم کاملا صراحت دارد که ساختار لفظی آن نیز با دست وحی انجام گرفته است» (3)
شواهدی بر الهی بودن الفاظ قرآن در کنار تعابیری نظیر: قرائت، تلاوت، ترتیل، کلام الله و... در دیگر آیات دست یافت چرا که از سویی روشن است که الفاظ؛ خواندنی و تلاوت کردنی هستند نه معانی و مفاهیم و از دیگر سو: «استخدام این تعابیر از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو کردن اقوال دیگران را می رساند به گونه ای که الفاظ و معانی هر دو از آن دیگری باشد و بازگو کننده صرفاً آن را تلاوت یا قرائت می کند و از خود چیزی مایه نمی گذارد» (4)
و نیز روشن است که کلام انسان، تنها با معانی، کلام نمی شود همانگونه که تنها با الفاظ کلام به وجود نمی آید. (5)
دلیل سوم:
تمايز آشكار ساختار ظاهري متن قرآن با سخنان و احاديث منقول از پيامبر(صلی الله علیه و آله)، كه بر هيچ سخن شناس ژرفكاوي پنهان نبوده و نيست، دليلی بر وحياني بودن الفاظ و عبارات قرآن كريم است. اعراب عصر پيامبر كه سال ها با آن حضرت معاشرت نموده و با كلمات و سخنان وي آشنايي كامل داشتند پس از شنيدن اوّلين آيات قرآن از زبان پيامبر، به يكباره خود را با اقيانوسي از مضامين بلند، در قالب الفاظ و اسلوبي بهمراتب برتر از قالبهاي انساني مواجه ديدند و آشكارا بر الهي بودن آن اعتراف كردند، برخي بيدرنگ ايمان آورده و هستي خويش را در اين راه در طبق اخلاص گذاشته و برخي با اعتراف آشكار بر اين حقيقت، راه عناد و دشمني در پيش گرفته وبه ظلمات ابدي گرفتار آمدند. (6)
زرقاني كه بر ظرافت اين دليل به خوبي واقف بوده، تحت عنوان «اسلوب القرآن و اسلوب الحديث النبوي» در اين باره ميگويد:
ولقد كان هولاء العرب يعرفون نبّي الاسلام و يعرفون مقدرته الكلاميه من قبل ان يوحي اليه، فلم يخطر ببال منصف منهم ان يقول: انّ هذا القرآن كلام محمد و ذلك لما يري من المفارقات الواضحه بين لغة القرآن و لغة الرسول(صلی الله علیه و آله). (7)
اعراب عصر نزول، پيامبر را ميشناختند و بر مقدار توان او در سخن گفتن، پيش از نزول وحي واقف بودند، به ذهن هيچ يك از افراد با انصاف آنان نيامد كه بگويد: قرآن سخن محمد است، زيرا فرقهاي آشكاري بين قرآن و لغت پيامبر(صلی الله علیه و آله) ديده ميشد؛ قرآن نيز خود بهگونهاي بر تمايز ميان سخن پيامبر و آيات وحي صحّه گذاشته است. (8)
جمع بندی 2
پرسش:
به نظر میرسد در قرآن میتوان در همین حدود قرائنی بر لفظی نبودن وحی یافت.
استدلال بر لفظی نبودن وحی (بر اساس قرآن) را در دو دسته میتوان جای داد:
اول آنچه از قرائن لفظی و کلامی در میآید؛ مانند مواردی که خداوند با ضمیر غائب یا مخاطب یاد شده است. (مشابه دلیل نخستی که از علماء بزرگوار آوردهاید؛ گرچه به نظر من آن دلیل محکم نیست، زیرا میتواند چنین باشد که همینها به قلب پیامبر وحی شده باشد اما الفاظ از پیامبر باشد؛ یعنی ایشان از جانب خود سخن نمیگوید آنچه بر قلبش وحی شده به زبان میآورد)
دوم آنچه از محتوای قرآن درمیآید که وحی به امور غیرلفظی اطلاق شده و دستکم این را میفهماند که وحی لزوماً امری لفظی نیست:
«فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَىٰ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا ۚ وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ۚ ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ» (فصلت:12)
«وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّـهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ» (شوری: 51)
«وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا ۚ مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَـٰكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا ۚوَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» (شوری: 52)
«فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَىٰ إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا» (مریم: 11)
«وَأَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ» (نحل: 68)
«وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۚ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ» (شوری:7)
در پاسخ عرض می شود تمسك و استدلال به آياتی که شد مخدوش است زيرا: آياتي كه به منظور اثبات وحیانی بودن الفاظ قرآن کریم آورده شد با صراحت از وحياني بودن الفاظ و ساختار عربي قرآن و «تلاوت»، «ترتيل»، «القاءقول» كه همگي از ويژگيهاي ساختار ظاهري متن به شمار ميآيند و «تبعيت محض پيامبر از وحي الهي و عدم دخالت در تبديل و تغيير آن» سخن گفتهاند. همان طور که خود حضرت عالی هم بیان کردید در برخي از اين آيات، «عربيّت» قرآن به طور مستقيم، به خداوند انتساب يافته بود.(9)
تفسير آياتي كه محل نزول قرآن را قلب مبارك رسول الله(صلی الله علیه و آله) ميداند، بايد بهگونه اي صورت گيرد كه با آن جمع بزرگ از آيات قرآن نيز سازگاري و همخواني داشته باشد.
وحياني بودن الفاظ، عبارات و ساختار عربي قرآن، هيچ منافاتي با نزول قرآن بر قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله)ندارد، زيرا نه قرآن و نه هيچ يك از انديشمندان معتقد به وحياني بودن الفاظ، نزول وحي را با مكانيزم مادّي و سازوكارهاي حسي تبيين نكردهاند. نزول معارف و مفاهيم بلند آسماني در قالب الفاظ، عبارات و لسان عربي مبين، اگرچه مورد تأكيد قرآن و باور قاطبهي مؤمنان، از آغاز نزول وحي تا كنون بوده است، ليكن اين سخن و باور مستلزم آن نيست كه در تحقق وحي، اسباب و وسايل حسي متعارف همچون دهان و زبان (از ناحيهي فرستنده) و گوش (از ناحيهي دريافت كننده) به كار آمده باشد. همانگونه كه وحي از مقولهي علم حضوري است، قالبها و ساختار ظاهري آن نيز ميتواند از مقولهي علم حضوري باشد. نميتوان ادّعا كرد كه وحي از مقولهي علم حضوري است در حاليكه قالبها و ساختار ظاهري تحقق آن از نوع اسباب و وسايلي باشند كه در علم حصولي بهكار ميآيند.
بنابراين بيان، همانگونه كه در تحقق وحي، مفاهيم و معارف بلند آسماني از درياي بيكران علوم الهي به طور حضوري بر وجود پيامبر عرضه ميشود و در اثر آن، وجود مبارك پيامبر توسعه يافته و بهدرياي علوم الهي اتصال مييابد، همزمان قالبها، عبارات و ساختار ظاهري متناسب با آن مفاهيم و معارف ژرف در وجود او نقش ميبندد و همچون آينهاي در منظر او قرار ميگيرند. همين قالبهاي نقش بسته در وجود پيامبر(صلی الله علیه و آله) است كه او را قادر ميسازد وحي الهي را بدون ذرهاي تغيير، و كاستي و فزوني بر آدميان عرضه نمايد.
بر اين اساس، آياتي كه قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) را محل نزول وحي اعلام كردهاند، نه تنها با آياتي كه الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن را وحياني ميدانند هيچ برخورد و تنافي ندارند، بلكه همه آيات، مكمل و متمم يكديگر ميباشند.
علاّمه طباطبايي در ذيل آيات 193 و 194سورهي شعراء، كه بر نزول قرآن بر قلب پيامبر تصريح دارد، ضمن رد ديدگاهي كه الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن را به پيامبر نسبت ميدهد، بر پاسخ بالا تأكيد كرده است. وي بر اين باور است كه «قلب» در آيهي مذكور عبارت است از نفس انساني كه صاحب شعور، ادراك و اراده است و نزول وحي بر قلب را در آيهي ياد شده، ناظر بر كيفيت تلقي و دريافت وحي توسط پيامبر ميداند. وي تصريح ميكند كه دريافت وحي توسط وجود مبارك پيامبر (نفسه الشريفه) صورت ميگرفته و هيچ يك از حواس ظاهري در آن دخالت نداشته. پيامبر در هنگام وحي، فرشته وحي را ميديد و سخن او را ميشنيد بدون آنكه در اين ديدن و شنيدن چشم و گوش و حواس ظاهري خود را به كار گيرد.(10)
قرآن كريم پس از آنكه در آيات 193 و 194 سورهي شعراء، از نزول قرآن بر قلب پيامبر سخن ميگويد: بلسان عربي مبين (شعراء:195) و اين خود حاكي از عدم منافات نزول وحي و وحياني بودن الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن است.
بنابراين، آياتي كه قلب پيامبر را محل نزول وحي الهي ميدانند به هيچ وجه نميتوانند مستند قابل قبولي براي ديدگاه شما بهحساب آيند، از اين رو اين ديدگاه ادّعاي صرفي است كه از هيچ پشتوانهي علمي و برهاني برخوردار نميباشد.
جهت مطالعه بيشتر منابع زير را ملاحظه بفرماييد:
محمد حسين طباطبائي، الميزان، ترجمة محمد باقر موسوي همداني، قم، جامعة مدرسين حوزة علميه، 1363، ج 1، ص 93 تا 139
2 عبدالله جوادي آملي، تسنيم في تفسير القرآن الكريم، قم، اسراء، 1378، ج 2، ص 433 تا 441
6 محمد باقر سعيدي روشن، علوم قرآني، قم، مؤسسة پژوهشي و آموزشي امام خميني، 1377، ص 89 تا 127
موسي حسيني؛ فصلنامهي پژوهشهاي قرآني، شماره 21ـ22، مقالهاي تحت همين عنوان، و همچنين؛ تاريخ و علوم قرآن/ 38 ـ 46
پی نوشت
............................................................................................
1. مجموعه آثار ج4،ص536
2. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، محمد جواد حجتی کرمانی 1/311
3. معرفت،محمد هادی، تلخیص التمهید فی علوم القرآن، 59
4. همان،ص58
5. یوسفی اشکوری؛ حسن؛«قرآن کلام خدا نقدی بر محمد مجتهد شبستری»
6. التمهيد في علوم القرآن، 4/28 و 29
7. مناهل العرفان في علوم القرآن، 2/235
8. «قُل لَّوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لَا أَدْرَئكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَ فَلَا تَعْقِلُون» بگو اگر خدا نمىخواست هرگز بر شما تلاوت اين قرآن نمىكردم و او هم شما را به آن آگاه نمىساخت، زيرا من عمرى پيش از اين ميان شما زيستم (كه دعوى رسالت نداشتم) آيا عقل و فكرتان را كار نمىبنديد؟ (يونس 10/16)
9. «وَ كَذَالِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا وَ تُنذِرَ يَوْمَ الجَْمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فىِ الجَْنَّةِ وَ فَرِيقٌ فىِ السَّعِير» و اين چنين قرآن فصيح عربى را ما به تو وحى كرديم تا مردم امّ القرى (شهر مكه) و هر كه را كه در اطراف آن است (از خدا) بترسانى و هم از (سختى) روز بزرگ قيامت كه همه جمع آيند و هيچ شك در آن نيست و گروهى در بهشت جاودان و فرقهاى در آتش سوزان روند بيم دهى (شوری:7)
10. الميزان، 15/317