جمع بندی اگر نتوانستیم با دلایل عقلی به وجود خداوند پی ببریم؟

تب‌های اولیه

95 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

صدیق;939069 نوشت:
خداوند علت فاعلی و هستی بخش ماست ولی علت تامه ما نیست.
اصولا علت تامه یک شخص و یک موجود نیست بلکه نام یک فرایند و یک بسته است.

درود بر شما
این مورد اشتباه از من بود توجه کافی نکردم
سپاس

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;939112 نوشت:
یه سوال، میدونیم که آب از دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن تشکیل شده‌است، اما آیا تمام ویژگی های اکسیژن و هیدروژن در آب وجود دارد ؟ آیا میتوان گفت آب چیزی نیست جز اجزاء تشکیل دهنده ی آن که همان اکسیژن و هیدروژن است ؟

در اجزاء نیاز وجود دارد چون اجزاء هر کدام به تنهایی فاقد کمالات اجزای دیگر است اما در مجموعه این نقص وجود نخواهد داشت .


تفاوت آب با جهان در نحوه ترکیب آنها است.
ترکیب اجزای آب با هم از نوع ترکیب اتحادی است. یعنی اجزای مرکب بعد از ترکیب، وجودی جدای بالفعلی از هم ندارند. مانند شکر و اب که بعد از ترکیب شدن در هم ادغام میشوند.
ولی
ترکیب اجزای جهان(همه اجزا در کنار کل جهان) از نوع ترکیب انضمامی است که در این نوع ترکیب، اجزا با وجود ترکیب شدن، به صورت بالفعل از هم جدا هستند. مانند یک بسته مداد رنگی که در کنار هم یک مجموعه را تشکیل داده اند ولی هر یک به صورت بالفعل از دیگری مستقل است.

در ترکیب اتحادی، ذات شیء با ذات شیء دیگر، یکی می‌شود و ذات کاملتری را می‌سازد ولذا در مرکب اتحادی، یک چیزْ بیشتر نیست که عین آن دو شیءِ قبلی است.
بنابراین وقتی دو یا چند چیز با هم ترکیب اتحادی می یابند، و ذات کاملتری را میسازند پر واضح است که شیء جدیدی از ترکیب آنها پدید می آید که از محل بحث ما خارج است(از اینکه گفتیم از ترکیب چیز جدیدی ساخته نمیشود)

آنچه گفته شد در ترکیبهای اتحادی مراد نیست که اجزا پس از اتحاد در هم تنیده شده و به صورت بالفعل جدای از هم نیستند.
بلکه در ترکیبهای انضمامی است که به نظر ملاصدرا اصلا ترکیب آنها از نوع ترکیب اعتباری است نه حقیقی.

برای این منظور خوب است اقسام ترکیب را مطالعه کنید.

موفق باشید.

صدیق;939395 نوشت:
[=microsoft sans serif]
تفاوت آب با جهان در نحوه ترکیب آنها است.
ترکیب اجزای آب با هم از نوع ترکیب اتحادی است. یعنی اجزای مرکب بعد از ترکیب، وجودی جدای بالفعلی از هم ندارند. مانند شکر و اب که بعد از ترکیب شدن در هم ادغام میشوند.
ولی
ترکیب اجزای جهان(همه اجزا در کنار کل جهان) از نوع ترکیب انضمامی است که در این نوع ترکیب، اجزا با وجود ترکیب شدن، به صورت بالفعل از هم جدا هستند. مانند یک بسته مداد رنگی که در کنار هم یک مجموعه را تشکیل داده اند ولی هر یک به صورت بالفعل از دیگری مستقل است.

در ترکیب اتحادی، ذات شیء با ذات شیء دیگر، یکی می‌شود و ذات کاملتری را می‌سازد ولذا در مرکب اتحادی، یک چیزْ بیشتر نیست که عین آن دو شیءِ قبلی است.
بنابراین وقتی دو یا چند چیز با هم ترکیب اتحادی می یابند، و ذات کاملتری را میسازند پر واضح است که شیء جدیدی از ترکیب آنها پدید می آید که از محل بحث ما خارج است(از اینکه گفتیم از ترکیب چیز جدیدی ساخته نمیشود)

آنچه گفته شد در ترکیبهای اتحادی مراد نیست که اجزا پس از اتحاد در هم تنیده شده و به صورت بالفعل جدای از هم نیستند.
بلکه در ترکیبهای انضمامی است که به نظر ملاصدرا اصلا ترکیب آنها از نوع ترکیب اعتباری است نه حقیقی.

برای این منظور خوب است اقسام ترکیب را مطالعه کنید.

موفق باشید.

مثالی که در مورد این نوع ترکیب ( ترکیب غیر حقیقی یا اعتباری ) میزنن میگن مجموعه ای از انسان هارو تصور کنید که با هم گروهی تشکیل دادن آیا این گروه میتواند ویژگی خاصی داشته باشد که تک تک انسان ها آن ویژگی را ندارند ؟

و از نظر من آن مجموعه حداقل یک ویزگی منحصر به فرد خواهد داشت که افراد به تنهایی آن را ندارند و آن کامل بودن به عنوان یک مجموعه است .

و مجموعه ی جهان هستی هم از همین نظر است که احتمالا به الوهیت میرسد .

یعنی چی مجموعه ی اعتباری ویژگی دیگری غیر از آنچه اجزاء آن دارند ندارد و اعتباری است ؟ ترکیب حقیقی و اعتباری یعنی چه ؟ لطفا بیشتر و به زبان ساده و همراه مثال توضیح بدهید تا قضیه روشن شود .

صدیق;939395 نوشت:
اجزا با وجود ترکیب شدن، به صورت بالفعل از هم جدا هستند.

یعنی از نظر شما رابطه ای قوی میان اجزای جهان هستی به آن شکل که در مجموعه ی هیدروژن و اکسیژن است برقرار نیست ؟ اثبات کنید و دلیل بیاورید !

صدیق;939395 نوشت:
مانند یک بسته مداد رنگی که در کنار هم یک مجموعه را تشکیل داده اند ولی هر یک به صورت بالفعل از دیگری مستقل است

مگر اکسیژن و هیدروژن چگونه استقلال خود را از دست داده اند که مستقل نیستند ؟

صدیق;939395 نوشت:
در ترکیب اتحادی، ذات شیء با ذات شیء دیگر، یکی می‌شود و ذات کاملتری را می‌سازد ولذا در مرکب اتحادی، یک چیزْ بیشتر نیست که عین آن دو شیءِ قبلی است.

خیر میتواند چیز بیشتری باشد، اثبات کنید اینگونه نیست، اصلا اساس اینگونه تقسیم بندی ترکیب چیست ؟ هر کدام از مجموعه ها چه ویژگی هایی دارند که بتوان آنها را شناخت و تفکیک کرد ؟ از کجا به چنین استدلالی رسیده اید ؟

در ضمن مثال دیگری میزنم تا بحث روشن شود در این مثال اجزاء در هم تنیده نشده اند و به صورت مستقل از همدیگر وجود دارند !

مجموعه ی اعداد طبیعی !

این مجموعه ویژگی هایی مانند کامل بودن به عنوان مجموعه و بی نهایت بودن را داراست در حالی که هیچ کدام از اجزاء این ویژگی را ندارند، آیا میتوان گفت مجموعه ی اعداد طبیعی چیز جدیدی جز اجزاء آن نیست ؟

[=palatino linotype]

به من بیاموز;939716 نوشت:
مثالی که در مورد این نوع ترکیب ( ترکیب غیر حقیقی یا اعتباری ) میزنن میگن مجموعه ای از انسان هارو تصور کنید که با هم گروهی تشکیل دادن آیا این گروه میتواند ویژگی خاصی داشته باشد که تک تک انسان ها آن ویژگی را ندارند ؟

و از نظر من آن مجموعه حداقل یک ویزگی منحصر به فرد خواهد داشت که افراد به تنهایی آن را ندارند و آن کامل بودن به عنوان یک مجموعه است .


وصف کمال برای کل مجموعه، درست مانند وصف نقصان برای اجزای آن است.
این دو وصف، وصف به حال متعلق است و ضرورت به شرط محمول هم دارد.
یعنی مجموعه تا زمانی که مجموعه است کامل است.
همانطور که اجزای مجموعه تا زمانی که جزء هستند و مجموعه تشکیل نداده اند، ناقص هستند.
ولی این کمال نیز امری اعتباری است نه حقیقی.
چرا که شما چیزی در خارج به عنوان کامل بودن پیدا نمیکنید.
بلکه این وصف، نحوه برداشت شما از نحوه وجود این موجود است نه اینکه واقعا چیزی به نام ذات مجموعه و چیزی به نام اجزای مجموعه و چیزی نیز به نام کمال این مجموعه درکنار اوصاف اجزا درخارج وجود داشته باشد.

به من بیاموز;939716 نوشت:
یعنی چی مجموعه ی اعتباری ویژگی دیگری غیر از آنچه اجزاء آن دارند ندارد و اعتباری است ؟ ترکیب حقیقی و اعتباری یعنی چه ؟ لطفا بیشتر و به زبان ساده و همراه مثال توضیح بدهید تا قضیه روشن شود .

ترکیب اعتباری در جائی است که اجزای مرکب بعد از ترکیب، به صورت مستقل وجود دارند. مانند ترکیبی که بین اجزای سالاد وجود دارد یاترکیبی که بین اجزای خانه ایجاد میشود یا ترکیبی که بین افراد یک لشگر ایجاد میشود. وحدت بین این اجزا، وحدتی است اعتباری یعنی استقلال اجزا از بین نرفته است.

ترکیب حقیقی نیز برخلاف این است. یعنی بعد ازترکیب و متحد شدن اجزا، این اجزا به صورت مستقل و جدای از هم قابل تفکیک نیستند. و خود مرکب اثری غیر از خود اجزا دارد. مانند ترکیب جسم از ماده و صورت.

[=palatino linotype]

به من بیاموز;939716 نوشت:
یعنی از نظر شما رابطه ای قوی میان اجزای جهان هستی به آن شکل که در مجموعه ی هیدروژن و اکسیژن است برقرار نیست ؟ اثبات کنید و دلیل بیاورید !

بحث قوت و ضعف نیست بلکه بحث در این است که اجزا، پس از مرکب شدن، از یکدیگر قابل تفکیک هستند یا نه . و نیز اثر اجزا با اثر مرکب متفاوت است یا نه.

به من بیاموز;939716 نوشت:
خیر میتواند چیز بیشتری باشد، اثبات کنید اینگونه نیست، اصلا اساس اینگونه تقسیم بندی ترکیب چیست ؟ هر کدام از مجموعه ها چه ویژگی هایی دارند که بتوان آنها را شناخت و تفکیک کرد ؟ از کجا به چنین استدلالی رسیده اید ؟

اساس این تقسیم بندی ها خصوصیات هر یک از اقسام است.
برای این منظور مقاله ترکیب در این ادرس را ببیند.

صدیق;937238 نوشت:
بالاخره موجودی در عالم وجوددارد(این موجودرا مشخص در نظر نمیگیریم)
این موجود(که موجود ما یاموجود مبهم و نامشخص گفته میشود)، یا از نظر وجودی غنی است یا بی نیاز.
اگر غنی باشد که همان واجب الوجود یا خدای ادیان اثبات میشود.

تنها موجودی که تا این حد غنی است تمام جهان هستی است، حتی اگر خدایی وجود داشته باشد یا جزئی از جهان هستی است یا خوده جهان هستی، اگر خوده جهان هستی است ما جزئی از او هستیم و ترکیب در او راه دارد و توحید از آن سلب میشود، اگر یک موجود جدا و محدود در جهان هستی است محدود است و غنی نیست !

صدیق;937240 نوشت:
[=microsoft sans serif]

این هم مسئله تازه ای نیست.
ملاصدرا نیز 5 قرن پیش با طرح مسئله حرکت جوهری مدعی شد که تمام ذرات عالم دائما در حال تغییر و تکامل و حرکت هستند و هیچ ایستائی ای در عالم طبیعت نیست.
اما با این حال، این حرکت که در درون شیء است، بالاخره یا توسط خود شیء ایجاد شده است یا نه.
اگر بگوییم علت این حرکت خود شیء است، در اینجا علت و معلول یا فاعل و قابل یکی شده اند.
یک چیز نمیتواند در حال واحد، هم دهنده و فاعل و ایجاد کننده یک چیز باشد و هم قبول کننده آن وصف.

خب جهان هستی هم که محدود به حال واحد نیست ! اگر هم بگوییم موجود در زمان الف ( قبل از حرکت خداست ) در زمان ب ( بعد از حرکت ) معلول و نیازمند ، خب اگر خدا فاقد وجود موجود در زمان ب باشد که خداوند نمیشود زیرا ناقص میشود .

صدیق;937241 نوشت:
خداوند از ما میخواهدتعقل کنیم و با عقل خود عقائدمان را بسنجیم و قبول و رد کردن ما بی اساس نباشد.

خب حالا با کدام عقل ، با کدام حساب و کتاب بگوییم خداوندی هست، خداوند کامل هم هست، اما اراده اش با اراده ی من فرق دارد و اراده ی من که ناشی از دانایی و توانایی من است جزئی از خداوند نیست !

محی الدین;937256 نوشت:
نه اینکه نشه خدا رو دید اما شهود حق تعالی جدای از شهود خلق نیست. یعنی دوگانه و جدا پنداری خدا و خلق صرفا یک تصور ابتدایی نادرست از خداست. علی ع می فرماید : ستایش خدایی را که با آفریدگانش تجلی کرد. یعنی خلقت و آفرینش جلوه خالق است. پس نظم هم جلوه ناظم است. لذا نباید بدنبال یک ناظم جدا از نظم گشت. ناظم در متن و باطن این نظم است. چون نظم جلوه اوست.

پس چرا وقتی من تصمیم میگیرم فلان سنگ رو بلند کنم میگن خدا اراده کرده بلند نکنی ولی من بلند میکنم و خدا هم کاری نمیکنه جز اینکه وعده میده در آینده تو رو میکنم توی آتیش ؟ خدا کجا گفت من تو رو مجازات میکنم وقتی من چنین حرفی نزدم ؟ ( یعنی لازمه ی اتحاد، هماهنگی و ... اینه که منم در جریان باشم چون به عنوان بخشی از آگاهی جهان هستی اختیار دارم و اراده دارم و مجموع این اراده ها و آگاهی ها ، اراده خدارو تشکیل میده ) یعنی مگه آگاهی خدا مجموع اگاهی های موجودات و مخلوقات نیست ؟ پس چطوری شده که خدا تصمیم میگیره مثلا فلان کارو بکنه ولی من با این آگاهی که دارم ازش خبر ندارم ؟

محی الدین;937256 نوشت:
قیاس اولیت و آخریت در خط با اولیت و آخریت خداوند درست نیست. اولیت یعنی مبدا بودن یعنی چیزی که از او این حقیقت صادر شده و ظهور کرده است و آخریت یعنی رجوع به خود او. اما اینکه بی اولی و بی آخری خداوند موجودات را نیز بی اول و آخر می کند به همین اعتبار که گفتیم درست است. لذا معرفت به خدای تعالی نیز محدود به ظهوراتش است نه ذات او .

فرقی نداره چه روی خط چه جای دیگه، فعلا عقل ما میگه یک چیز اگر مبدا باشد، اگر بخواهد غیر از وسط باشد و فقط مقصد باشد باید محدود باشد، و محدود بودن غیر از غنی بودن است ! یا قبول کنید که خداوند محدود است و در این صورت کامل مطلق نیست و اگر کامل نیست توحید زیر سوال می رود، یا اینکه بگین خدا کامله و ما جزئی از خدا هستیم !

محی الدین;937256 نوشت:
بنابر اصل ظهوری که مطرح کردیم محرک از متحرک جدا نیست الا اینکه در یک سطح وجودی نیستند.

پس چطوری میشه یک بخشی از این وجود ، که زمان حال نام دارد، و حق است، تصمیم میگیرد که مثلا سنگی را بلند کند، اما از طرفی گفته میشه خداوند کامل مطلق اراده کرده این سنگ را بلند نکنید !

خدارا خدارا;937519 نوشت:
سلام.
یک مشکلی که شما دارید اینه که خداوندو خالق قوانین و شرایط نمیدونید. بلکه میگید خدا کسیه که در شرایط قرار میگیره!
این غلطه.
نباید گفت زمان وجود داشته وحالا اینکه خدا اولش و آخرش بوده غیر منطقیه.
خیر زمان همیشه وجود نداشته. زمان رو خداوند خلق کرده. و خب مسلما وقتی خداوند زمان رو خلق کرده یعنی اولین کسی بوده که با زمان سر و کار داشته و شده اولین(یعنی قبل از آغاز و خلق مفهوم زمان خداوند وجود داشته پس اولین هست.). و چون پایان و نابودی زمان هم با خداوند هست مسلما آخرین کسیست که با زمان سر و کار داره و میشه آخرین.
درواقع شما خداوند رو داخل این دنیا تصور میکنید و این کارتون رو سخت کرده. خداوند خارج از این دنیا و تمام شرایط و قوانینشه. مثلا یکی از ویژگی های این دنیا داشتن اندازه و داشتن مکان هست. خداوند خارج از این قوانین هست. نه اندازه داره و نه مکان.
خداوند فرمونده این دنیا مخلوق من هست من در آن جا نمیشوم!

خب مسلما کسی که اندازه و شرط اندازه دار بودن رو خلق کرده خودش در اندازه جا نمیشه چون خارج از این قوانینه. مثل کسی که یه بازی کامپیوتری خلق میکنه و توش قوانینی میزاره. این قوانین روی خودش تاثیری نداره چون خارج از اون دنیای بازی و خارج از قوانینشه.

این از نظر زمان و مکان که باهاش مشکل داشتید.

درباره برهان صدیقین که گفتین چون خداوند وجود مارا هم شامل میشود باید اراده های ما روی تصمیمات خداوند اثر بگزارد. من کاملا با این مخالفم. درواقع برعکس گفتید. ما خداوند رو در بر نگرفتیم که اراده ی ما روی خدا اثر بگذاره. بلکه برعکس هست. خداوند هست که مارو در بر گرفته و اراده خدا همیشه روی ما اثرگذار هست. لا حول و لا قوة الا بالله. خداست که به ما احاطه داره نه برعکس.

درباره برهان حرکت هم کاملا باهاتون مخالفم. امروزه علم ثابت نکرده که حرکت حالت عادی اجسام هست. علم ثابت کرده که اجسام همواره در حال حرکتن. و حرکتشون به دلیل جاذبه ی سایر اجسام هست. یعنی همون محرک.

سلام، ما این مساله رو از تعریف خوده خدا برداشت میکنیم، تعریفی که ادعا میشه خوده خدا به ما ارائه کرده !

مثلا میگن خدا گفته و و شما هیچ چیز را نمی خواهید مگر اینکه خدا بخواهد ، خداوند دانا و حکیم بوده و هست!

این جمله ، این معنی رو میده که هر چیزی که ما میخواهیم خدا میخواهد !
پس در واقع اراده من و خدا یکیه ! نمیدونم چطوری با وجود همچین آیه ای میشه گفت ما اراده و اختیار داریم مگه اینکه ما خوده خدا باشیم !

صدیق;937655 نوشت:
وقتی تک تک اجزا و افراد عالم طبیعت، معلول باشند،


ولی همین اجزاء یک شکل ازلی دارند که معلول نیست ! اما مشکل این است که آن شکل خدا هم نیست زیرا ناقص است و غنی نیست! اصلا در تایپک دیگری سر همین مساله بحث خواهم کرد که هر چیز محدود و فقیری لزوما پدیده و معلول نیست! اگر شما دلیل دارید که هر چیز محدود لزوما پدیده است بفرمایید! آنچه معلوم است این است که هر چیز پدیده لزوما محدود است .

به من بیاموز;952949 نوشت:
سلام، ما این مساله رو از تعریف خوده خدا برداشت میکنیم، تعریفی که ادعا میشه خوده خدا به ما ارائه کرده !

مثلا میگن خدا گفته و و شما هیچ چیز را نمی خواهید مگر اینکه خدا بخواهد ، خداوند دانا و حکیم بوده و هست!

این جمله ، این معنی رو میده که هر چیزی که ما میخواهیم خدا میخواهد !
پس در واقع اراده من و خدا یکیه ! نمیدونم چطوری با وجود همچین آیه ای میشه گفت ما اراده و اختیار داریم مگه اینکه ما خوده خدا باشیم !

[/size]

سلام و درود.
مثلا من به یکی میگم تو در فلان مسئله اختیار تام داری. اونم میره در اون مسئله یه کاریو انجام میده.
یکی از این آدم بپرسه چرا این کارو کردی اون چی جواب میده؟ میگه خدارا خدارا از من خواست. ولی آیا اجبارش کردم اینکارو بکنه؟! خیر فقط اختیار دادم.
این آیه هم به نظرم همین معنی رو میده. شما هیچ کاری نمیکنیم مگر اینکه خدا بخواد. یا تا خدا نخواد هیشکی نمیتونه هیچ کاری کنه. خب خدا خواسته که به ما اختیار بده تا هرکاری بکنیم. در واقع این اختیار ما رو خدا خواسته. پس هرکاری میکنیم درواقع خدا خواسته که بتونیم بکنم وگرنه اجازشو نداشتیم.
متوجه میشید؟

درضمن آقای به من بیاموز. نمیدونم چرا علاقه به این دارید که اثبات کنید ما خداییم. هر تاپیکی از شما میبینم اکثرا میرسه به اینکه ما خداییم!
اینکه ما خداییم رو نیاز نیست به روش شما اثبات کنیم. با یک برهان خلف مسئله حل میشه.
حکم:ما خدا نیستیم.
فرض میکنیم ما خداییم. آیا در ساخت دیگر انسان ها دخیل بودیم؟ خیر. در ساخت دنیا دخیل بودیم؟خیر چون دنیا قبل از اومدن ما هم بوده. آیا به تمام علوم دنیا غالبیم؟ خیر. و هزاران خیر دیگر. خدا باید بتونه این کارارو بکنه. و ما نمیتونیم. پس فرض قضیه باطل و حکم برقرار است!

ما خدا نیستیم.

صدیق;941149 نوشت:
ولی این کمال نیز امری اعتباری است نه حقیقی.
چرا که شما چیزی در خارج به عنوان کامل بودن پیدا نمیکنید.
بلکه این وصف، نحوه برداشت شما از نحوه وجود این موجود است نه اینکه واقعا چیزی به نام ذات مجموعه و چیزی به نام اجزای مجموعه و چیزی نیز به نام کمال این مجموعه درکنار اوصاف اجزا درخارج وجود داشته باشد.


از کجا معلوم این چیزی که من میبینم و حس میکنم اعتباری است و یا حقیقی ؟ اینکه چهار نفر دیگه تاییدش کنند ؟ مثلا یک مثال دیگر میزنم :

یک لشکر از تعدادی سرباز ، توپ و تانگ و ... تشکیل شده است، آیا میتوان گفت که تانگ زیر مجموعه ی سرباز است ؟ یا سرباز زیر مجموعه ی تانگ است ؟ آیا اینها بعد از ترکیب خاصیت خود را از دست داده اند ؟ یعنی سرباز تبدیل به موشک شده است ؟

ولی اینها در کنار هم تشکیل یک مجموعه میدهد و حقیقت جدیدی به نام لشکر را میسازند که مثلا قادر است یک شهر را ویران کند ، آیا یک تانگ خالی بدون اینکه سرباز سوار آن باشد توانایی نابود کردن شهر را دارد ؟

بنابر این نمیتوان گفت که یک گروهی که ترکیب آن از نوع انضمامی است هیچ خاصیت جدیدی ندارند ! بفرمایید اشکال این طرز تفکر چیست ؟

خدارا خدارا;952957 نوشت:
سلام و درود.
مثلا من به یکی میگم تو در فلان مسئله اختیار تام داری. اونم میره در اون مسئله یه کاریو انجام میده.
یکی از این آدم بپرسه چرا این کارو کردی اون چی جواب میده؟ میگه خدارا خدارا از من خواست. ولی آیا اجبارش کردم اینکارو بکنه؟! خیر فقط اختیار دادم.
این آیه هم به نظرم همین معنی رو میده. شما هیچ کاری نمیکنیم مگر اینکه خدا بخواد. یا تا خدا نخواد هیشکی نمیتونه هیچ کاری کنه. خب خدا خواسته که به ما اختیار بده تا هرکاری بکنیم. در واقع این اختیار ما رو خدا خواسته. پس هرکاری میکنیم درواقع خدا خواسته که بتونیم بکنم وگرنه اجازشو نداشتیم.
متوجه میشید؟

درضمن آقای به من بیاموز. نمیدونم چرا علاقه به این دارید که اثبات کنید ما خداییم. هر تاپیکی از شما میبینم اکثرا میرسه به اینکه ما خداییم!
اینکه ما خداییم رو نیاز نیست به روش شما اثبات کنیم. با یک برهان خلف مسئله حل میشه.
حکم:ما خدا نیستیم.
فرض میکنیم ما خداییم. آیا در ساخت دیگر انسان ها دخیل بودیم؟ خیر. در ساخت دنیا دخیل بودیم؟خیر چون دنیا قبل از اومدن ما هم بوده. آیا به تمام علوم دنیا غالبیم؟ خیر. و هزاران خیر دیگر. خدا باید بتونه این کارارو بکنه. و ما نمیتونیم. پس فرض قضیه باطل و حکم برقرار است!

ما خدا نیستیم.

ببینید خواستن یا یشاء با اختیار رابطه تنگاتنگ داره، وقتی میگیم ما اختیار داریم که ما آگاهانه چیزی رو بخوایم و تصمیم بگیریم، وقتی خدا خودش میگه شما چیزی رو نمیخواین مگه اینکه خدا بخواد، پس جایی واسه اختیار ما نمیمونه مگه اینکه بگیم ما جزئی از خدا هستیم !

در فرض شما نمیشه گفت شما از اون خواستین، بلکه میگن شما به اون اجازه دادید، اینجا هم نگفته شما هیچ چیزی نمیخواهید مگر با اجازه خدا، بلکه گفته شما چیزی نمیخواهید مگر با خواست خدا !

من نمیگم ما خدا هستیم اشتباه نکنین، ما جزئی از خدا هستیم ، حرفمو اصلاح میکنم احتمالا ما جزئی از خدا هستیم !

به من بیاموز;952962 نوشت:
در فرض شما نمیشه گفت شما از اون خواستین، بلکه میگن شما به اون اجازه دادید، اینجا هم نگفته شما هیچ چیزی نمیخواهید مگر با اجازه خدا، بلکه گفته شما چیزی نمیخواهید مگر با خواست خدا !

من نمیگم ما خدا هستیم اشتباه نکنین، ما جزئی از خدا هستیم ، حرفمو اصلاح میکنم احتمالا ما جزئی از خدا هستیم !


چرا میشه گفت خواستم.
من خواستم که اون بتونه هرکاری بکنی از جمله همون کاری که کرده! در اینجا فکر میکنم خواستن و اجازه دادن یه معنی داشته باشه!

خدارا خدارا;952966 نوشت:
چرا میشه گفت خواستم.
من خواستم که اون بتونه هرکاری بکنی از جمله همون کاری که کرده! در اینجا فکر میکنم خواستن و اجازه دادن یه معنی داشته باشه!

ببینید ممکنه اون طرف بره کاری بکنه که شما نمیخوای ؟ مثلا بیاد حرفی بزنه که شما خوش ندارین ؟ اگه شما میخواین کاری کنه که نمیخواین و خوش ندارین این تناقضه، اگر هم هر چیزی که اون بخواد شما هم میخواین پس دیگه جایی واسه مجازات کردن و عزا جزا دادن باقی نمیمونه! در حالی که خدا میگه من مجازات میکنم شمارو .

تازه در مورد شما ممکنه همچین اتفاقی بیوفته چون محدود هستید، و چیزی که میخواین این معنی رو نمیده که همه میخوان، ولی خدا نامحدوده و وقتی چیزی رو میخواد این معنی رو میده که همه میخوان !

به من بیاموز;952970 نوشت:
ببینید ممکنه اون طرف بره کاری بکنه که شما نمیخوای ؟ مثلا بیاد حرفی بزنه که شما خوش ندارین ؟ اگه شما میخواین کاری کنه که نمیخواین و خوش ندارین این تناقضه، اگر هم هر چیزی که اون بخواد شما هم میخواین پس دیگه جایی واسه مجازات کردن و عزا جزا دادن باقی نمیمونه! در حالی که خدا میگه من مجازات میکنم شمارو .

تازه در مورد شما ممکنه همچین اتفاقی بیوفته چون محدود هستید، و چیزی که میخواین این معنی رو نمیده که همه میخوان، ولی خدا نامحدوده و وقتی چیزی رو میخواد این معنی رو میده که همه میخوان !

نه. ممکنه کاری انجام بده که من "دوست ندارم" نه که نخوام. اگر قرار بر نخواستن بود از اول اختیار تام نمیدادم. خواستم توانایی انجام هر کاری داشته باشه بهش اختیار تام دادم. دوست دارم اون کارو به نحو احسنت انجام بده ولی این دوست داشتن این معنی رو نمیده که نمیخوام هیچ کاری کنه یا میخوام دقیقا دستوراتو انجام بده. یعنی این دوست نداشتن من این اختیار تام رو ازش سلب نمیکنه. خدا هم همینه. اختیار تام داده بهمون. راهنمایی هم کرده. دوست داره در راه درست قدم برداریم. ولی این دوست داشتن به معنی عدم اختیار ما نیست. و تناقض با خواستن نداره.
------
درباره جمله آخرتون. از اونجایی که نظر من این هست که خواستن به معنای اجبار ما نیست بلکه منظور اینه که اختیار مارو میخواد پس در مورد همه هم صدق میکنه. خدا میخواد همه اختیار تام داشته باشن.تناقضی موجود نیست.

خدارا خدارا;952972 نوشت:
نه. ممکنه کاری انجام بده که من "دوست ندارم" نه که نخوام

یعنی شما میگی من میخوام ( مایل هستم ) و دوست ندارم ( مایل نیستم ) ... اینکه شد تناقض .

یه حالتی هم هست آدم یه کاری در حال انجام کاری هست ولی دوست نداره، اون وقت در واقع نمی خواد اون کارو بکنه مجبوره بکنه ! آیا خدا مجبوره ؟ خواستن امری نشون میده که اون کارو دوست داریم !

به من بیاموز;952984 نوشت:
یعنی شما میگی من میخوام ( مایل هستم ) و دوست ندارم ( مایل نیستم ) ... اینکه شد تناقض .

یه حالتی هم هست آدم یه کاری در حال انجام کاری هست ولی دوست نداره، اون وقت در واقع نمی خواد اون کارو بکنه مجبوره بکنه ! آیا خدا مجبوره ؟ خواستن امری نشون میده که اون کارو دوست داریم !


سلام.
مایل بودن همون دوست داشتنه. و با خواستن فرق میکنه.
مثلا من یک ربات میسازم میخوام اختیار داره باشه(مثلا در حل یک مسئله ریاضی) میخوام با اختیار و استدلال خودش مسئله رو حل کنه. ولی دوست دارم این اختیار اونو به این سمت بکشونه که با اختیار خودش مسئله رو با هزینه ی کمتر و سرعت بالا تر حل کنه. وقتی نتونه حل کنه و یا بد حل کنه من ناراحت میشم. ولی این ناراحتی این معنیو نمیده که من نمیخواستم که بی اختیار باشه. متوجه میشین؟

خدارا خدارا;952989 نوشت:
سلام.
مایل بودن همون دوست داشتنه. و با خواستن فرق میکنه.
مثلا من یک ربات میسازم میخوام اختیار داره باشه(مثلا در حل یک مسئله ریاضی) میخوام با اختیار و استدلال خودش مسئله رو حل کنه. ولی دوست دارم این اختیار اونو به این سمت بکشونه که با اختیار خودش مسئله رو با هزینه ی کمتر و سرعت بالا تر حل کنه. وقتی نتونه حل کنه و یا بد حل کنه من ناراحت میشم. ولی این ناراحتی این معنیو نمیده که من نمیخواستم که بی اختیار باشه. متوجه میشین؟

ولی یه حالت دیگه ام داره که شما گفتی، یعنی من میخوام ( دوست دارم ) گزاره ی ب اتفاق بیوفته ( رباط خوب مساله رو حل کنه ) ولی قبلش مهمتر از اون میخوام گزاره ی الف ( اختیاری بودن حل مساله ) اتفاق بیوفته ! ولی در صورتی که گزاره ی الف اتفاق بیوفته ممکنه گزاره ی ب اتفاق نیوفته !

مثلا خدا دوست داره ما به هم خوبی کنیم، ولی بیشتر از اون دوست داره با اختیار این کارو بکنیم !

ولی یه مساله ای هست، اول بزارین معلوم بشه با این آیه :

وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَليماً حَکيماً و شما هیچ چیز را نمی خواهید مگر اینکه خدا بخواهد ، خداوند دانا و حکیم بوده و هست!

اصلا جایی برای اختیار باقی میمونه یا نه ؟!

من یه تحقیق کوچولو در مورد فعل یشاء کردم که اگه درست باشه مشکل حل میشه و معلوم میشه که خداوند و ما جدا از هم هستیم در نتیجه ما هم اختیار داریم !

متن تحقیق اینه :

فعل من یشاء که در اکثریت ترجمه های فارسی قرآن به اشتباه به کلمه " هرکه را میخواهد " ترجمه شده، معنی خیلی دقیق‌تری از این کلمه داره... البته از اونجایی که لغات زبان فارسی محدود هست برای همین کلمه‌ی جایگذینی که رسا باشه وجود نداره ولی میشه این کلمات رو با جملاتی معنی کرد ...

در زبان عربی من یشاء علاوه بر اینکه معنی هر‌که را میخواهد را هم میدهد یک قیدی هم داره و اونم اینه که علاوه بر اینکه یک طرف ماجرا باید امری را بخواهد طرف مقابل هم باید اون امر رو بپذیره...

به عبارتی دقیق‌تر من یشاء یعنی توافقی دو طرفه که هر دو طرف باید امری رو بپذیرند...

پس وقتی خداوند در قرآن می‌فرماید:

یُضِلٌّ مَن یَشَآءُ وَیَهْدِى مَن یَشَآءُ -» (خداوند) هرکس را که بخواهد به گمراهی میکشاند و هر کس را که بخواهد به هدایت (به شرط درخواست بنده)

علاوه بر اینکه این آیه با عدل خداوند هیچ مشکلی نداره بلکه اصلا عین عدل و عدالت هست... خداوند دوست داره همه بنده‌هاش هدایت بشن، ولی به حق انتخاب نوع انسان احترام میزاره... (( البته میدونم که این پارگرافم خیلی بحث برانگیز هست، ولی نمیدونستم چجوری باید منظورم رو توضیح بدم... ))

خب حالا روشن شد که ما و خداوند جدا از هم هستیم ( یعنی اراده جداگانه داریم ) ولی حداقل دوتا اشکال هست !

  1. وقتی میگه شما نمیخواهید ( یعنی هم ما و هم خدا ) مگر اینکه خدا و ما بخواهیم خب این یک چیز بدیهی هست و گفتنش چه فایده داشته اون زمان ؟
  2. چرا در روایات در مورد این آیات حرف های دیگری زده شده است ؟ به عنوان مثال :

  • امام رضا(ع) فرمود: خداى تعالى فرماید: اى پسر آدم بخواست من است که تو هر چه براى خودخواهى توانى خواست و به نیروى من است که واجبات مرا انجام میدهى و بنعمت من است که بر نافرمانیم توانا میشوى. من ترا شنوا، بینا، توانا ساختم، هر نیکى که بتو رسد از جانب خداست و هر بدى که بتو رسد از خود تو است(سوره نساء ایه۷۹) و این براى آنستکه من بکارهاى نیک تو از خودت سزاوارتر و تو بکارهاى زشت از من سزاوارترى و علت این آنستکه من از آنچه میکنم باز خواست نشوم ولى مردم بازخواست شوند.(ترجمه کافی ج۱ص۲۰۹ش۶)
  • ابوبصیر گوید: خدمت امام صادق علیه‏السلام نشسته بودم که شخصى از او پرسید و گفت: قربانت گردم اى پسر پیمبر از چه جهت شقاوت بگنهکاران رسید تا خدا در علم خود بر عمل ایشان حکم به عذاب کرد امام علیه‏السلام فرمود: اى سوال کننده، هیچ یک از خلق خدا نتواند بحق او قیام کند (و چنانکه شایسته او است انجم وظیفه نماید) و چون این مطلب را دانست (به آن حکم کرد) به اهل محبت خویش نیروى معرفتش عطا فرمود و سنگینى عمل (و اطاعت خویش) را از ایشان برداشت بطوریکه سزاوار آن بودند، و باهل معصیت نیروى معصیت بخشید براى آنچه از پیش نسبت بایشان مى‏دانست و ایشان را از توانائى پذیرش از خود باز داشت و حال آنها با آنچه از پیش نسبت بایشان مى‏دانست موافق گشت ( چون به دنیا آمدند آن نیرو را در معصیت صرف کردند) و نتوانستند وضعى پیش آورند که ایشان را از عذاب او برهاند زیرا علم خدا را به حقیقت باور کردن سزاوارتر است، اینست معنى (خدا خواست هر چه را خواست)و این است راز او.(ترجمه کافی ج1ص211ش2)

به من بیاموز;952990 نوشت:
مام رضا(ع) فرمود: خداى تعالى فرماید: اى پسر آدم بخواست من است که تو هر چه براى خودخواهى توانى خواست و به نیروى من است که واجبات مرا انجام میدهى و بنعمت من است که بر نافرمانیم توانا میشوى. من ترا شنوا، بینا، توانا ساختم، هر نیکى که بتو رسد از جانب خداست و هر بدى که بتو رسد از خود تو است(سوره نساء ایه۷۹) و این براى آنستکه من بکارهاى نیک تو از خودت سزاوارتر و تو بکارهاى زشت از من سزاوارترى و علت این آنستکه من از آنچه میکنم باز خواست نشوم ولى مردم بازخواست شوند.(ترجمه کافی ج۱ص۲۰۹ش۶)

سلام و صبح بخیر.
خدا خیرت بده. حدیث معصوم هم تایید میکنه چیزی که گفتم. خدا اختیار مارو خواهانه نه که هر کاری میخوایم دستور خدا بوده!

[=palatino linotype]

به من بیاموز;952939 نوشت:
تنها موجودی که تا این حد غنی است تمام جهان هستی است،

باسلام
این ادعا نیاز به تبیین و اثبات دارد.
تمام جهان چیست؟
جهان طبیعت و ماوراء طبیعت.
میدانیم که جهان طبیعت، قطعا نیازمند است. اقسام نیازها و احتیاجها در جهان طبیعت وجود دارد.
جهان ماوراء طبیعت نیز از این جهت که ممکن الوجود هستند بالاخره نیازهایی دارند از جمله نیاز به علت و اجزای ماهیت.
از نظر منطقی نیز نتیجه تابع اخس مقدمات است.
پس وقتی بخشی از اجزای یک مرکب نیازمند است نمیتوان مدعی شد که کل آن بی نیاز است.
بنابراین موجود بی نیاز در بین موجودات ممکن الوجود نیست.

به من بیاموز;952939 نوشت:
حتی اگر خدایی وجود داشته باشد یا جزئی از جهان هستی است یا خوده جهان هستی، اگر خوده جهان هستی است ما جزئی از او هستیم و ترکیب در او راه دارد و توحید از آن سلب میشود، اگر یک موجود جدا و محدود در جهان هستی است محدود است و غنی نیست !

خداوند جزئی از جهان هستی نیست وگرنه مستلزم خالی بودن بخشی از هستی از وجود او و نقض بی نیازی اش میشد.
بلکه خداوند به واسطه بساطت مطلقی که دارد، هم همه جهان هست و هم هیچ یک از اجزای جهان نیست.

بنابراین بر اساس مبنای وحدت وجود، خداوند کل جهان هستی بدین معنا است که حقیقت هستی همان خداوند است نه اینکه خداوند یک موجود در عداد و در عرض موجودات دیگر قرار داشته باشد چرا که در این صورت هم بساطتش نقض میشود و هم بی نیازی مطلقش و هم توحیدش.

صدیق;953241 نوشت:
این ادعا نیاز به تبیین و اثبات دارد.

سلام، من پی به اشتباه خودم بردم، جهان هستی در این حد غنی نیست مگر به این دلیل که خداوند وجود دارد ، یعنی به خاطر وجود خداست که جهان هستی غنی میشود، ولی از طرفی چون جهان هستی شامل موجود نیازمند و ضعیفی مثل ما هم میشود، در واقع جهان هستی هم غنی هست و هم محتاج ، بنابر این خنثی است و غنی نیست !

صدیق;953241 نوشت:
خداوند جزئی از جهان هستی نیست وگرنه مستلزم خالی بودن بخشی از هستی از وجود او و نقض بی نیازی اش میشد.

من اخرش نتیجه گرفتم خداوند جزئی از جهان هستی است، اما هیچ جا از وجود خداوند خالی نیست چون خداوند به همه چیز علم دارد ( البته هنوز علیم بودن خداوند به من اثبات نشده )

در واقع نتیجه گرفتم ما یه وجود داریم، یه کمال، هر چیزی که هست جزء وجود است، ولی هر چیزی که خوب است جزء کمال است !

خداوند وجود دارد، ما هم وجود داریم، ولی خداوند کامل و قائم به ذات است ما محتاج و ضعیف ، بنابر این اینکه خداوند شامل وجود ما نشود برای خداوند نقص نیست بلکه خودش کمال است که ضعف های ما را ندارد .

البته یه مساله ای هست، ما هم مقداری کمال داریم پس کمال ما جزئی از کمال خداوند است ؟

خب به نظرم نه ! در واقع ما یه نسخه ی کپی و محدود از کمالات خداوند هستیم، هر کمالی ما داریم مرتبه ی کامل ترش در خداوند هم هست ولی این به این معنی نیست که ما جزئی از خداوند هستیم، مثلا من یه چیزایی از کامپیوتر بلدم، بعد یکی هست که همه چیزو در مورد کامپیوتر میدونه !

آیا میشه گفت من که یه چیزایی از کامپیوتر میدونم جزئی از اون شخصی هستم که همه چیزو در مورد کامپیوتر میدونه ؟ خیر ، چون من چیزی به نام اختیار و اراده دارم که منو از اون شخص جدا میکنه !

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;952941 نوشت:
خب جهان هستی هم که محدود به حال واحد نیست ! اگر هم بگوییم موجود در زمان الف ( قبل از حرکت خداست ) در زمان ب ( بعد از حرکت ) معلول و نیازمند ، خب اگر خدا فاقد وجود موجود در زمان ب باشد که خداوند نمیشود زیرا ناقص میشود .

باسلام
دارا بودنی مستلزم کمال است که آن دارایی در حقیقت دارایی باشد.
مثلا فرض کنید دو نفر که یک نفر پولهای زیادی دارد و دیگری کاغذهای زیادی.
نفر اول کاغذهای باطله و غیر قابل استفاده نفر دوم را ندارد ولی هیچ کسی به خودش اجازه میدهد که بگوید میزانی از دارایی را ندارد!!؟
اصولا دارایی باید از سنخ وجودی باشد و امور مادی و انچه محدودیت شمرده میشود، در حقیقت دارایی نیست بلکه از سنخ عدم است.
بدین معنا که هر موجودی دارای یک درجه ای از وجود است و هر میزان که درجه وجودش پائین تر باشد، نقص هایش نسبت به موجود برترش، بیشتر است.
بنابراین خداوند
بر اساس قاعده بسیط الحقیقه، تمام کمالات وجودی موجود معلول خودش را دارد.
ولی بر اساس اینکه وجودش محدود و نیازمند نیست، هیچ یک از نقص های معلولاتش را ندارد.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;952942 نوشت:
خب حالا با کدام عقل ، با کدام حساب و کتاب بگوییم خداوندی هست، خداوند کامل هم هست، اما اراده اش با اراده ی من فرق دارد و اراده ی من که ناشی از دانایی و توانایی من است جزئی از خداوند نیست !

هر کدام استدلال عقلی مختص به خودش را دارد.
وجود خدا استدلالی مجزا دارد.
اینکه وجودش کامل است استدلالی مجزا دارد.
اینکه اراده و سایر صفاتش، با صفات ما تفاوت تشکیکی دارد نیز استدلالی مجزا دارد.
البته بررسی و بحث در مورد هر یک از انها بحثی مفصل نیاز دارد.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;952956 نوشت:
اما مشکل این است که آن شکل خدا هم نیست زیرا ناقص است و غنی نیست! اصلا در تایپک دیگری سر همین مساله بحث خواهم کرد که هر چیز محدود و فقیری لزوما پدیده و معلول نیست! اگر شما دلیل دارید که هر چیز محدود لزوما پدیده است بفرمایید! آنچه معلوم است این است که هر چیز پدیده لزوما محدود است .

اولا: معلول بودن با پدیده بودن ملازم نیست بلکه برخی از معلولها هستند که پدیده به معنای حادث زمانی نیستند.
ثانیا: پس در حقیقت ملازمه میان احتیاج و معلولیت است.بحثهای مفصلی در لابه لای بحثهای این انجمن در این مورد شده است.
تفصیل آن باشد در موضع خودش.
اما اجمالش این است
هر موجود محدودیت، برای رفع محدودیت نیازمند است.
نیازمند برای اینکه محدودیتش را برطرف کند و انچه به صورت بالقوه دارد را به فعلیت برساند.
بنابراین هر محدودیت مستلزم نیازمندی به علتی است که انرا برطرف کند.

صدیق;953247 نوشت:
اولا: معلول بودن با پدیده بودن ملازم نیست بلکه برخی از معلولها هستند که پدیده به معنای حادث زمانی نیستند.

چطور ؟ میشه توضیح بدید !

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;952961 نوشت:
از کجا معلوم این چیزی که من میبینم و حس میکنم اعتباری است و یا حقیقی ؟ اینکه چهار نفر دیگه تاییدش کنند ؟ مثلا یک مثال دیگر میزنم :

یک لشکر از تعدادی سرباز ، توپ و تانگ و ... تشکیل شده است، آیا میتوان گفت که تانگ زیر مجموعه ی سرباز است ؟ یا سرباز زیر مجموعه ی تانگ است ؟ آیا اینها بعد از ترکیب خاصیت خود را از دست داده اند ؟ یعنی سرباز تبدیل به موشک شده است ؟

ولی اینها در کنار هم تشکیل یک مجموعه میدهد و حقیقت جدیدی به نام لشکر را میسازند که مثلا قادر است یک شهر را ویران کند ، آیا یک تانگ خالی بدون اینکه سرباز سوار آن باشد توانایی نابود کردن شهر را دارد ؟


اعتباری و حقیقی بودن در یک اصطلاح، دو نوع مفهوم هستند که به اعتبار مابه ازای خارجی داشتن و نداشتن، با یکدیگر تفاوت پیدا میکنند.
برخی ازمفاهیم ذهنی، مصداق مشخص خارجی دارند و برخی ندارند.
دسته اول را مفاهیم حقیقی و دسته دوم را اعتباری مینامند.

به من بیاموز;952961 نوشت:
بنابر این نمیتوان گفت که یک گروهی که ترکیب آن از نوع انضمامی است هیچ خاصیت جدیدی ندارند ! بفرمایید اشکال این طرز تفکر چیست ؟

در مثالی که شما زده بودید، من منکر این نبودم که پس از تکمیل مجموعه، اثر جدیدی یافت نمیشود که متفاوت با اجزای مجموعه و قبل ازان باشد. ولی بحثم این بود که این مفهوم، مفهومی اعتباری است نه حقیقی. البته اعتباری بودن آن به معنای یکسره غیر خارجی بودنش نیست(چنانکه مفاهمی منطقی اینچنین هستند) بلکه امور خارجی و روابط میان انها به صورتی است که میتوان این وصف را از انها انتزاع کرد.

صدیق;953247 نوشت:
هر موجود محدودیت، برای رفع محدودیت نیازمند است.

به نظرم هر موجود محدود نیازمند نیست، اصلا در برخی جاها محدود بودن لازمه ی کمال است، مثلا حد یک انسان کامل این است که ظلم نکند !

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;953250 نوشت:
چطور ؟ میشه توضیح بدید !

چرا که برخی از موجودات، قدیم زمانی هستند ولی با این حال معلولند.
موجوداتی مانند عقول، مجردات و نیز عالم طبیعت از حیث مجموعی(نه یک موجود خاص) البته به نظر فلاسفه مشاء.
چنین موجوداتی، هم قدیمند و هم معلول.
قدیم هستند چرا که در مورد مجردات اصلا در دایره زمان قرار نمیگیرند تا بخواهند حادث زمانی باشند.
عالم طبیعت نیز به واسطه قاعده دوام فیض در خداوند

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;953260 نوشت:
به نظرم هر موجود محدود نیازمند نیست، اصلا در برخی جاها محدود بودن لازمه ی کمال است، مثلا حد یک انسان کامل این است که ظلم نکند !

تصور شما از محدودیت نادرست است.
آنچه در تصور شماست، محدودیت عرفی است نه محدودیت فلسفی.
اینکه شخصی کار ناپسند انجام ندهد، محدودیت فلسفی نیست.

صدیق;953562 نوشت:
تصور شما از محدودیت نادرست است.
آنچه در تصور شماست، محدودیت عرفی است نه محدودیت فلسفی.
اینکه شخصی کار ناپسند انجام ندهد، محدودیت فلسفی نیست.

میشه توضیح بدید ؟ آیا محدودیت خداوند این نیست که نمیتونه نیازمند باشه ؟ و محدودیت بنده هم اینه که باید از خداوند اطاعت کنه ؟ اگر چه در عمل این محدودیت به خاطر اختیار برداشته شده و در واقع انتخاب بنده است نه محدودیت او .

[="Tahoma"][="Navy"]

به من بیاموز;952944 نوشت:
پس چرا وقتی من تصمیم میگیرم فلان سنگ رو بلند کنم میگن خدا اراده کرده بلند نکنی ولی من بلند میکنم و خدا هم کاری نمیکنه جز اینکه وعده میده در آینده تو رو میکنم توی آتیش ؟ خدا کجا گفت من تو رو مجازات میکنم وقتی من چنین حرفی نزدم ؟ ( یعنی لازمه ی اتحاد، هماهنگی و ... اینه که منم در جریان باشم چون به عنوان بخشی از آگاهی جهان هستی اختیار دارم و اراده دارم و مجموع این اراده ها و آگاهی ها ، اراده خدارو تشکیل میده ) یعنی مگه آگاهی خدا مجموع اگاهی های موجودات و مخلوقات نیست ؟ پس چطوری شده که خدا تصمیم میگیره مثلا فلان کارو بکنه ولی من با این آگاهی که دارم ازش خبر ندارم ؟

سلام
بین اراده تکوینی و تشریعی باید فرق گذاشت. اراده تکوینی براساس علل و عوامل واقعی بیرونیه مثل توان بدنی شما و ارادتون ووو اما اراده تشریعی بر اساس توانایی های بالقوه انسان در بکارگیری علیت خودش در مسیر کمالات است. پس اراده تشریعی در دایره وجود انسان اخص از اراده تکوینیه چون در اراده تکوینی مقصد و هدف مطرح نیست اما در اراده تشریعی مطرح است.
و اما بی اطلاعی شما از اراده الهی ناشی از محدود سازی آگاهی ها با هدف فراهم شدن زمینه های آزمون و امتحان شماست. هرچند بخش مهمی از این محدودیت ناشی از نوع نگاه انسان به امور در عالم ماده است که در فرهنگ دین بهش میگن دنیا. یعنی توجه به امور و پدیده ها بصورت گزینشی و کانالیزه شده. اگر انسان از این نوع نگاه که بر محور حب نفس است خارج بشه از خیلی امور آگاهی پیدا می کنه.
یا علیم[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

به من بیاموز;952947 نوشت:
فرقی نداره چه روی خط چه جای دیگه، فعلا عقل ما میگه یک چیز اگر مبدا باشد، اگر بخواهد غیر از وسط باشد و فقط مقصد باشد باید محدود باشد، و محدود بودن غیر از غنی بودن است ! یا قبول کنید که خداوند محدود است و در این صورت کامل مطلق نیست و اگر کامل نیست توحید زیر سوال می رود، یا اینکه بگین خدا کامله و ما جزئی از خدا هستیم !

سلام
خداوند کامل و مطلق است بلکه قید مطلق هم ندارد و بالاتر از این است اما جزء بودن ما برای حقیقتی که در ذاتش صرف و بحت محض است معنا ندارد. هرچند جزئیت به اعتباری در مظهر یا مظاهر او ممکن است.

به من بیاموز;952947 نوشت:
پس چطوری میشه یک بخشی از این وجود ، که زمان حال نام دارد، و حق است، تصمیم میگیرد که مثلا سنگی را بلند کند، اما از طرفی گفته میشه خداوند کامل مطلق اراده کرده این سنگ را بلند نکنید !

به تفاوت اراده تکوینی و تشریعی دقت فرمایید
یا علیم[/]

به من بیاموز;953598 نوشت:
میشه توضیح بدید ؟ آیا محدودیت خداوند این نیست که نمیتونه نیازمند باشه ؟ و محدودیت بنده هم اینه که باید از خداوند اطاعت کنه ؟ اگر چه در عمل این محدودیت به خاطر اختیار برداشته شده و در واقع انتخاب بنده است نه محدودیت او .

شما صحیح میگویید.

همه صفات محدود کننده هستند. کلا نسبت دادن صفت به یک موجود برای اون موجود محدودیت ایجاد می کنه. صفت های کمال هم بیشتر از هر چیز دیگه ای محدودیت ایجاد می کنند. بصورت مثال موجودی که عادل مطلق است نمی تواند ظالم باشد. چنین موجودی محدودتر است نسبت به موجودی که عادل ملطق نیست زیرا آن موجود میتواند ظالم هم باشد. وقتی به خداوند هر صفتی (از جمله صفت های کمال) نسبت میدهیم یعنی خداوند را محدود می کنیم.

یا خداوند محدودیت هایی دارد که از فرار از آنها ناتوان است٬ یا صفت های کمال را ندارد، یا خداوندی وجود ندارد.

این بحث رو من چند سال پیش در همین انجمن با کارشناسان داشتم.

وایسلی گوجا;954157 نوشت:
شما صحیح میگویید.

همه صفات محدود کننده هستند. کلا نسبت دادن صفت به یک موجود برای اون موجود محدودیت ایجاد می کنه. صفت های کمال هم بیشتر از هر چیز دیگه ای محدودیت ایجاد می کنند. بصورت مثال موجودی که عادل مطلق است نمی تواند ظالم باشد. چنین موجودی محدودتر است نسبت به موجودی که عادل ملطق نیست زیرا آن موجود میتواند ظالم هم باشد. وقتی به خداوند هر صفتی (از جمله صفت های کمال) نسبت میدهیم یعنی خداوند را محدود می کنیم.

یا خداوند محدودیت هایی دارد که از فرار از آنها ناتوان است٬ یا صفت های کمال را ندارد، یا خداوندی وجود ندارد.

این بحث رو من چند سال پیش در همین انجمن با کارشناسان داشتم.

سلام ...
یک سوال آقای وایسلی ...
یک زمانی هستند که ما میایم و میگیم ... موجود a ... خضویت الفا و بتا رو دراه ...

حالا این آلفا و بتا میتونند نسبت به هم استقلال داشته باشند ...
میتونند آلفا و بتا میتونند اشتراک داشته باشند .
میتونند زیر مجموعه هم باشند .
میتونند یکی باشند .

اگر ظلم و عدل نسبت به یکدیگر استقلال داشته باشند ... میتونیم استدلال کنیم موجودی کامل هست که هم ظلم داشته باشه و هم عدل داشته باشه ...

ولی وقتی ظلم و عدل به هم وابسته هستند ... ( بودن یکی اونیکی رو نفی میکنه ) دیگه نمیتونیم ادعا کنیم که یک موجود کامل باید هر دو رو داشته باشه که کامل باشه ...

مبنای 2;954158 نوشت:
سلام ...
یک سوال آقای وایسلی ...
یک زمانی هستند که ما میایم و میگیم ... موجود a ... خضویت الفا و بتا رو دراه ...

حالا این آلفا و بتا میتونند نسبت به هم استقلال داشته باشند ...
میتونند آلفا و بتا میتونند اشتراک داشته باشند .
میتونند زیر مجموعه هم باشند .
میتونند یکی باشند .

اگر ظلم و عدل نسبت به یکدیگر استقلال داشته باشند ... میتونیم استدلال کنیم موجودی کامل هست که هم ظلم داشته باشه و هم عدل داشته باشه ...

ولی وقتی ظلم و عدل به هم وابسته هستند ... ( بودن یکی اونیکی رو نفی میکنه ) دیگه نمیتونیم ادعا کنیم که یک موجود کامل باید هر دو رو داشته باشه که کامل باشه ...

مشکل در یک مرحله قبل از کل ماجراست. یک موجود کامل هیچ صفتی نمی تونه داشته باشه. چون داشتن هر صفتی باعث ایجاد محدودیت برای اون موجود میشه. ربطی به استقلال نداره. من هم میتونم بگم من کامل هستم چون به واسطه انسان بودن دیگه عادل بودن ممکن نیست و این دو مستقل نیستند پس عادل نبودن من دلیلی برای کامل نبودن من نیست. عملا بدون محتوا میشه این بحث در فریمورک استدلالی شما.

مبنای 2;954158 نوشت:
سلام ...
یک سوال آقای وایسلی ...
یک زمانی هستند که ما میایم و میگیم ... موجود a ... خضویت الفا و بتا رو دراه ...

حالا این آلفا و بتا میتونند نسبت به هم استقلال داشته باشند ...
میتونند آلفا و بتا میتونند اشتراک داشته باشند .
میتونند زیر مجموعه هم باشند .
میتونند یکی باشند .

اگر ظلم و عدل نسبت به یکدیگر استقلال داشته باشند ... میتونیم استدلال کنیم موجودی کامل هست که هم ظلم داشته باشه و هم عدل داشته باشه ...

ولی وقتی ظلم و عدل به هم وابسته هستند ... ( بودن یکی اونیکی رو نفی میکنه ) دیگه نمیتونیم ادعا کنیم که یک موجود کامل باید هر دو رو داشته باشه که کامل باشه ...

سلام

فعلا بحث سر وجود است و ما وجدانی دریافت میکنیم که ظلم وجود دارد !

کمال هم گفتیم اگه این باشه که تمام وجود رو داشته باشیم اون وقت خداوند کامل نمیشه ! مگه اینکه بگیم کمال یعنی داشتن فقط صفات و وجود نیکو که در این صورت خداوند کامله ولی نامحدود نیست ! البته نامحدود است ولی شامل تمام موجودات نمیشود !

مثلا پلیدی وجود دارد، خداوند پلیدی ندارد پس خداوند یک چیزی ندارد پس لااقل از این نظر محدود است !

پلیدی هم زاده ی محدودیت و ضعف است ، پس خداوند پلیدی ندارد چون نامحدود است پس محدودیت وجود دارد و خداوند محدودیت را ندارد در نتیجه حتی اگر نامحدود باشد واقعا نامحدود نیست مگر اینکه محدودیت هم داشته باشد که در این صورت متناقض میشود و کار تمام است !

کار تمام است، هر صفتی به خداوند بدهید او را محدود کرده اید حتی نامحدود بودن، زیرا ساختار ذهن انسان همین است !

ولی من فکر میکنم مشکل از برداشت من از محدودیت است، یعنی، اینکه چیزی نتواند محدودیت داشته باشد خودش نوعی محدودیت نیست ؟!

[=microsoft sans serif]پرسش: اساس برهان نظم اینه که هر نظمی ناظمی داره ولی من اینو باور ندارم چرا ؟ چون این تنها در صورتی مدرک خواهد بود که ما بتونیم ناظم کل طبیعت رو ببینیم و حس کنیم تا نتیجه بگیریم هر نظمی ناظمی داره ! مثلا این همه چیزهایی که انسان میسازه ناظم دارن ولی این همه چیزهایی که توی طبیعت هستن ناظمشون کجاست ؟ مثل دریا، مثل جهان هستی، مثل کهکشان ها ... چطوری با دیدن چند تا چیز که ناظم دارن و ناظمشون خود ما هستیم پی به وجود ناظم کل ببریم ؟ من با دیدن نظم جهان فقط پی به وجود نظم میبرم نه بیشتر. به عبارت دیگه من دلیلی پیدا نکردم که نظم موجود در جهان هستی از خوده جهان هستی نباشه و مربوط به عالم ماورا میشه که حالا اون عالم ماورا هرگز درک نشه و اون ذات خدا باشه !

پاسخ:
[=microsoft sans serif]در دلیل نظم، ما دو مقدمه را در کنار هم قرار میدهیم.
م1. عالم دارای نظم است.
م2. هر نظمی ناظمی دارد.
عالم ناظمی دارد.(1)

مقدمه اول را از طریق حس و تجربه در می یابیم. توضیح اینکه:
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]ما گاهی نظم تک تک اجزای جهان یا نظم بخشی از جهان را میبینیم و منظورمان است.
گاهی نیز نظم کل جهان به عنوان یک مجموعه مد نظرمان است.

برای نظم تک تک اجزای جهان شاید در وهله اول به نظر برسد که یکی از بخشهای جهان ناظم بخش دیگری از آن است.
ولی نکته مهم این است که تک تک اجزای جهان و حتی کل آن، اموری مادی هستند و امور مادی دارای اختیار و به عبارتی نفس نیستند تا به مدد نفس خود کاری را دستور داده و انجام دهند.
بلکه بر اساس آنچه درنهاد آنها قرار دارد، عمل میکنند.
آتش اگر میسوزاند به خاطر این نیست که با اراده خود این کار را انجام میدهد بلکه چون ذاتش اینطوری است می سوزاند.
اما ذات آتش و سایر جانداران عالم طبیعت راچه موجودی ایجاد کرده است؟
مشخص است که ذات هر موجود مادی ای را خداوند ایجاد کرده است.
بنابراین خصوصیات و کارکردهای ذاتی آنها را نیز خداوند ایجاد کرده است و به همین جهت ناظم جهان موجودی خارج از آن است.
بعلاوه، نظم جهان ناشی از چینش خاص و خصوصیات خاصی است که در بین موجودات برقرار است. و این چینش و خصوصیات امری در اختیار موجودات عالم ماده وطبیعت نیست. . بنابراین به این دلیل نیز میتوان گفت که نظم عالم طبیعت ناشی از خود طبیعت نیست. بلکه از جانب موجودی ماوراء طبیعی است که خودش مادی نیست.

اما مقدمه دوم که مقدمه عقلی است، به واسطه یک اصل عقلی است. هر نظمی به عنوان یک پدیده نیاز به ناظمی دارد چرا که معلول است و هر معلولی نیاز به علت دارد.
اما برای درک اینکه هر نظمی نیاز به ناظم دارد، انسان از ملاحظات روزانه و متعارف خود مدد میگیرد.
ولی برای رسیدن به این مطلب، حتما لازم نیست طبیعت را ببینیم تا اشکال شود:
- مگر ما تمام طبیعت را دیده ایم.
- مگر ما از گذشته و آینده خبر داریم.
- مگر ما ناظم داشتم تمام عالم رادیده ایم.
و سوالاتی از این دست.

بلکه "احتیاج هر نظمی به ناظم" مسئله ای عقلی و بر اساس اصل علیت است.(2)
بنابراین، در مورد برهان نظم یا اشکال در فهم و درک نظم در عالم است یا در ملازمه میان نظم موجود و وجود ناظم این نظم.
چنانکه همانند این اشکال، وجود نظم مورد قبول باشد، ملازمه میان نظم و ناظم، از طریق اصل علیت به دست می آید.

موفق باشید.
ــــــــــــ
1. محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقائد، تهران، نشر امیرکبیر، 1377، درس ششم.
2. ر.ک حمیدرضا شاکرین، براهین اثبات وجود خدا در نقدی بر شبهات جان هاسپرز، تهران، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1385، صص280-297.

[=microsoft sans serif]پرسش: [=microsoft sans serif]اساس برهان علیت این است که سلسله ی علت و معلول باید به یه علتی ختم بشن و اون علت خداست اما مساله اینجاست که طبق تعریفی که از خدا داریم ( بسیط و نامحدود ) نمیتوان گفت چیزی که اول و آخر ندارد ، اول چیزی است !
به عبارت دیگه چون برهان علیت خالق را به ما نمیشناساند و فقط میگوید باید چنین چیزی باشد ، آن باید هم جای تردید است نمیتوان به آن اتکا کرد !

پاسخ:
[=microsoft sans serif]باسلام
اشکالی که مطرح شد، شبیه یا عین اشکالی است که جان هاسپرز نیز مطرح کرده است.
بر اساس این اشکال، چون خداوند موجودی است ازلی و نازمانی، نمیتواند علت حوادث مادی و زمانی به حساب بیاید چرا که علتها درمحدوده زمان هستند.(1)

پاسخی که به این اشکال میتوان داد این است که
اولا: رابطه علیت ملازمه ای با زمان ندارد بلکه تنها علتهای زمانی هستند که رابطه انها با معلولشان لزوما در زمان است. به عبارت دیگر، اینکه رابطه علیت در زمان است، مدعا و حصرگرایی بدون دلیل است.(2)
ثانیا: اشکال دیگر در فهم رابطه موجود فرازمان و موجودات زمانی است. درست است که خداوند ازلی و ابدی است و در عین حال علت جهان است، ولی علت بودن به معنای اول بودن نیست.
فرض کنید کلیدی در دست گرفته اید و قفلی را باز میکنید. در این فرایند، چند چیز روی میدهد. نفس شما به نفستان دستور میدهد که کلید را بچرخاند.نفس شما به دست و انگشتان شما سیگنال میفرستد که کلید را بچرخاند. انگشتان شما کلید را در قفل میچرخاند. کلید در قفل میچرخد. قفل باز میشود.

در این فرایند، چند چیز در کنار هم صورت میگیرد.
آنچه در ظاهر شما میبینید هم زمان بودن بین چرخش انگشتان و چرخش کلید و در نهایت باز شدن قفل است.
ولی با نگاه دقیق، دستور نفس و مغز نیز با چرخش انگشتان نیز تقریبا فاصله زمانی ندارد.
حال به نظر شما، علت باز شدن قفل، چرخش انگشت است یا چرخش کلید؟
هر کدام باشد، آیا فاصله زمانی ای میان چرخش کلید و باز شدن قفل وجود دارد؟
مشخص است که نیست.
یعنی چه علت را نفس بدانیم چه مغز چه انگشت دست و چه کلید، اینها هیچ فاصله زمانی وجدائی زمانی ای با باز شدن قفل ندارند.

این یک مثال طبیعی بود که البته صرفا برای تقریب به ذهن بود و تا حدودی بحث را روشن میکند.
در علتهای فراطبیعی هم همین مسئله با وضوح بیشتری وجود دارد.
بنابراین
علیت ملازمه ای با هم زمانی ندارد و علت بودن خداوند، ملازم با آن نیست که در همان ظرف زمانی ای که معلول وجود دارد خودش نیز باشد ولی قبل از او. بلکه علیت خداوند، علیت فرازمانی است.

اما باید توجه کرد که [=microsoft sans serif]برهان علیت و اصولا هیچ برهان فلسفی دیگری که برای اثبات وجود آورده میشود، متکفل و مسئول شناساندن خداوند نیست بلکه موجودی را به نحو کلی و بدون تعیین مصداق به ما نشان میدهد و اثبات میکند.

ــــــــــــــ
1. نقل از حمیدرضا شاکرین در براهین اثبات وجود خدا در نقدی بر شبهات جان هاسپرز، تهران، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1385، ص218
2. همان، ص219.

[=microsoft sans serif]پرسش: این برهان هم اینقدر کلمات بازی کرده که نمیشه درکش کرد ولی اونطوری که من فهمیدم ریشه در همون برهان آنسلم داره ، یعنی اینکه گفته میشه خداوند کاملترین وجود جهان هستش و نمیتوان بزرگتر از او را تصور کرد در نتیجه وجود هم دارد !

پاسخ: [=microsoft sans serif]برهان صدیقین در تقریر مشهورش شبیه به برهان وجوب و امکان است با یک تفاوت ریز و لطیف.
تفاوتش نیز در این است
در برهان وجوب و امکان ما یک موجود خاص در عالم طبیعت را در نظر میگیریم و با بررسی او بر اساس ملاک وجوب و امکان متوجه میشویم که او ممکن است یا واجب.
اگر واجب باشد که خب واجب الوجود اثبات شده است.
و اگر ممکن است که بر اساس بطلان دور و تسلسل، باید حتما واجبی باشد که این ممکن را با واسطه یا بی واسطه ایجاد کرده باشد.(1)

اما در برهان صدیقین ما با یک موجود مشخص کاری نداریم و اصلا نیازی به بررسی عالم خارج نداریم.
میتوانیم در گوشه خانه بنشینیم و فقط با کمک عقل خود به تحلیل عالم بپردازیم.
بدین صورت که
مراتب وجود به استنثای عالیترین مرتبه آن که دارای کمال نامتناهی وبی نیازی و استقلال مطلق میباشد، عین ربط و وابستگی است.
اگر آن مرتبه اعلی، تحقق نداشت سایر مراتب نیز محقق نمیشدند. چرا که لازمه فرض تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالیترین مرتبه وجود این است که مراتب مزبور، مستقل و بی نیاز از آن باشند. در حالیکه حیثیت وجودی آنها عین ربط و فقر و نیازمندی است.
[=microsoft sans serif]این برهان بر اساس اصولی از جمله اصالت وجود، تشکیک در وجود، تبیین خاص صدرا از رابطه علیت بیان شده است. ولی چگیده این برهان به صورتی است که بیان شد.(2)

[=microsoft sans serif]قیاس کردن این برهان با برهان وجود آنسلم نیز نادرست است.
چرا که گرچه در هر دو در وجود واجب بالذات، با استناد به اینکه مصداق مفهومی در ذهن است، ثابت میشود.
ولی با این تفاوت که
در برهان وجودی بر خود مفهوم واجب بالذات تاکید دارند و در این برهان، بر مفهوم موجود.
بعلاوه، در برهان وجودی سعی شده است که مصداق بودن این مفهوم بدون کمک گرفتن از هیچ امر دیگری وصرفا بر صرف مفهوم ثابت کنند ولی در این برهان، مصداق دار بودن مفهوم موجود امری است بدیهی و فقط خصوص مصداق واجب بالذات آن غیر بدیهی است و سعی میشود که این مصداق را ثابت کنند اما نه صرفا با تکیه بر مفهوم آن بلکه با تکیه بر مصداق دار بودن این مفهوم.
بنابراین برهان صدیقین مبتنی بر واقع و موجود و حقیقت وجود است ولی برهان وجودی بر صرف مفهوم.(3)

به عبارت دیگر
[=microsoft sans serif]در برهان آنسلم ما صرفا از طریق بررسی مفهومی مفهوم واجب الوجود، میخواهیم به وجود داشتن آن مصداق این مفهوم برسیم.
ولی در صدیقین کاری به مفهوم نداریم بلکه از طریق موجودات خارجی میخواهیم به وجود خدا پی ببریم هرچند این موجود خارجی، موجود مشخصی نیست و به صورت نامعین در نظر گرفته میشود. یعنی اصل وجود داشتن که یک امر بدیهی است و حداقل یک مصداق(ولو وجود خودمان) را دارد.

بنابراین در این برهان
نه همانند برهان وجوب و امکان، از یک وجود خاص شروع میکنیم.
نه همانند برهان وجودی، از مفهوم وجود. [=microsoft sans serif]
ـــــــــ
1. عبدالرسول عبودیت، درامدی بر نظام حکمت متعالیه، قم، نشر سمت، 1386، ج2، صص176-177
2. ر.ک ملاصدرا، اسفار اربعه، بیروت، دار احیائ التراث العربی، 1984م، ج6، ص24
3. درامدی بر نظام حکمت متعالیه، ج2، ص191

پرسش: [=microsoft sans serif]اگه کسی نتونست بلاخره با دلایل عقلی به وجود خداوند پی ببره تکلیفش چیه ؟.

پاسخ:
اینکه شخصی باشد که با وجود دلایل عقلی به وجود خدا پی نبرد، دو حالت میتواند داشته باشد:
حالت اول: یقین منطقی به عدم وجود خداوند: [=microsoft sans serif]
این حالت بدان معناست که هیچ احتمالی در مورد وجودداشتن خدا در ذهن او شکل نمیگیرد. در این صورت هیچ تکلیفی عقلی و الزامی ندارد. چرا که یقین به مطلبی دارد. ولی مشکل اینجاست که چنین یقینی برای کسی ایجاد نمیشود.
چرا که هیچ دلیل منطقی ای بر عدم وجود خداوند وجود ندارد.
هر دلیلی که از سوی منکران خداوند ارائه شده است، نهایتا نشان میدهد که وجود خداوند بر اساس اشکالات مطرح شده، مشکوک یا اثبات نشده است یا دلایل اثبات خداوند ناتوان است. ولی هیچ یک منطقا نمیتواند وجود خداوند را ا نکار کند و اثبات منطقی بر عدم وجود خدا داشته باشد.

حالت دوم: عدم قبول دلایل اثبات خدا و عدم یقین به وجود خدا، در عین عدم یقین منطقی بر عدم خداوند:
این حالت بدان معناست که هرچند دلایلی که تاکنون اقامه شده است، در این مورد ناتوان هستند ولی به واسطه اینکه هنوز هیچ دلیلی اقامه نشده است که منطقا عدم وجود خدا را اثبات کند،[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif] احتمالی ولو اندک میدهد که خداوند وجود داشته باشد. [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]در این فرض، مسئله پاسکال که قرنها قبل از آن نیز در روایتی از امام صادق و امام رضا علیهما السلام مطرح شده است، پیش می آید:
در روایتی پاسخ امام رضا علیه السلام به زندیقی که منکر وجود خداوند بود اینچنین بیان شده است:
«ایها الرجل! ارایت ان كان القول قولكم و لیس هو كما تقولون ا لسنا وایاكم شرعا سواء ، لا یضرنا ما صلینا و صمنا و زكینا و اقررنا؟ فسكت الرجل، ثم قال ابو الحسن: ان كان القول قولنا و هو قولنا افلستم قد هلكتم و نجونا؟»
اى مرد اگر اعتقاد شما صحیح باشد در صورتى كه در واقع چنین نیست، آیا ما و شما مساوى نیستیم و نماز، روزه، زكات و اقرار و تصدیق، زیانى به ما نمى‏رساند. آن مرد ساكت‏شد، سپس امام در ادامه فرمود: و اگر اعتقاد ما بر حق باشد، در صورتى كه در واقع اعتقاد ما بر حق است، آیا چنین نیست كه شما به هلاكت مى‏رسید و ما به رستگارى.(1)
بر اساس این مطلب:
اگر خداوند باشد و آخرتی در کار باشد، متدینان ضرر نکرده اند و منکر ضرر کرده است. ولی اگر نباشد، هیچ یک ضرر نکرده اند. بنابراین انسان عاقل به این احتمالی که هر عاقلی آنرا در می یابد حتی اگر خودش این احتمال در ذهنش نقش نبندد نباید یک دفعه به آن بی اعتنا شود.

بنابراین بر اساس قاعده دفع ضرر محتمل، انسان عاقل خود را در معرض این ضرر بزرگ قرار نمیدهد هرچند احتمال آن اندک باشد.

موفق باشید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، تحقیق علی اکبر غفاری و محمد اخوندی، تهران، اسلامیه، 1407، چاپ چهارم، ج1، ص78

موضوع قفل شده است