جمع بندی اگر نتوانستیم با دلایل عقلی به وجود خداوند پی ببریم؟
تبهای اولیه
سلام
من بعد از مدتها تحقیق دلیل عقلی برای وجود خداوند ندیدم x_x یعنی دیدم ها ولی قانع نشدم، چون وقتی نقد هر کدومشون رو خوندم دیدم اونا هم حرف منطقی میزنن !
یه بار دیگه اینجا مباحث رو مرور میکنم تا شما هم ببینین که الکی الکی به این نتیجه نرسیدم !
برهان نظم !
اساس این برهان اینه که هر نظمی ناظمی داره ولی من اینو باور ندارم چرا ؟ چون این تنها در صورتی مدرک خواهد بود که ما بتونیم ناظم کل طبیعت رو ببینیم و حس کنیم تا نتیجه بگیریم هر نظمی ناظمی داره !
مثلا این همه چیزهایی که انسان میسازه ناظم دارن ولی این همه چیزهایی که توی طبیعت هستن ناظمشون کجاست ؟ مثل دریا، مثل جهان هستی، مثل کهکشان ها ... چطوری با دیدن چند تا چیز که ناظم دارن و ناظمشون خود ما هستیم پی به وجود ناظم کل ببریم ؟
من با دیدن نظم جهان فقط پی به وجود نظم میبرم نه بیشتر x_x
به عبارت دیگه من دلیلی پیدا نکردم که نظم موجود در جهان هستی از خوده جهان هستی نباشه و مربوط به عالم ماورا میشه که حالا اون عالم ماورا هرگز درک نشه و اون ذات خدا باشه !
برهان علیت !
اساس این برهان هم اینه که سلسله ی علت و معلول باید به یه علتی ختم بشن و اون علت خداست اما مساله اینجاست که طبق تعریفی که از خدا داریم ( بسیط و نامحدود ) نمیتوان گفت چیزی که اول و آخر ندارد ، اول چیزی است !
به عبارت دیگه :
به عبارت دیگه چون برهان علیت خالق را به ما نمیشناساند و فقط میگوید باید چنین چیزی باشد ، آن باید هم جای تردید است نمیتوان به آن اتکا کرد !
چه دلیلی وجود دارد که زمان باید آغازی داشته باشد ؟ پس چرا بجای اینکه بگویند خداوند ازلی و ابدی است نگفته اند خداوند در محدوده زمان نیست ؟
برهان امکان و وجوب !
اساس این برهان این است که جهان هستی یک موجود ممکن است ! اما از کجا معلوم جهان هستی یک موجود ممکن است ؟ اصلا ملاک ممکن الوجود بودن و واجب الوجود بودن چیست ؟ زمانی که چنین ملاکی نداریم چگونه میتوانیم بگوییم فلان چیز ممکن است یا واجب ؟
برهان صدیقین !
این برهان هم اینقدر کلمات بازی کرده که نمیشه درکش کرد ولی اونطوری که من فهمیدم ریشه در همون برهان آنسلم داره ، یعنی اینکه گفته میشه خداوند کاملترین وجود جهان هستش و نمیتوان بزرگتر از او را تصور کرد در نتیجه وجود هم دارد !
خب من مشکلی با این برهان ندارم ولی مساله اینجاست که اگه خداوند کاملترین وجود جهان است باید شامل وجود من و شما هم بشود، و اگر شامل وجود من و شما هم بشود باید تصمیمات ما در تمام زمان هایی که وجود دارند بر اراده خداوند تاثیر داشته باشد ! زیرا اراده خداوند شامل اراده جمعی ما موجودات ممکن نیز خواهد بود چون گفته شده کاملترین وجود است .
خب حالا من از شما میپرسم ما کجا اراده کردیم که مثلا حضرت محمد را به پیامبری انتخاب کنیم ؟
اگر بگویید در ماورا چنین عهدی بسته ایم من میگویم شاید هم نبستیم چون چیزی یادمان نمی آید که بخواهیم از آن به عنوان مدرک استفاده کنیم !
تاره این تصمیم را باید در تمام زمان ها گرفته باشیم تا بتوان گفت اراده خداوند است و تا جایی که ما میدانیم چنین تصمیمی در تمام زمان ها نگرفته ایم چون حداقل زمان حال و گذشته را در میابیم و میدانیم که چنین تصمیمی نگرفته ایم .
برهان حرکت !
اساس این برهان هم این است که هر حرکتی نیاز به محرک دارد در حالی که میگویند امروزه علم ثابت کرده حرکت حالت عادی اجسام است و همانطور که گفته نمیشود چرا فلان جسم ساکن است ، نمیشود گفت چرا فلان چیز حرکت میکند !
علاوه بر آن دلیل حرکت قرار نیست همواره خارج از جسم باشد و میتواند داخل آن باشد که در آن صورت میتوان گفت دلیل حرکت خود جسم است .
---
حالا مساله اینجاست که در صورت امکان به اشکالات بالا پاسخ بدید البته پاسخی که در حد توان درک ما باشد تا قانع بشویم نه اینکه صرفا جوابی داده باشید .
بعدش هم اینه بگین اگه کسی نتونست بلاخره با دلایل عقلی به وجود خداوند پی ببره تکلیفش چیه ؟ از راه فطرت هم نتونستم چون من خدایی که بندگانش رو به قمار دعوت کنه ( ایمان بیارین بدون دلیل تا بهتون در آخر یا جایزه بدم یا بکنم توی جهنم ) به جای اینکه هر لحظه بالای سرشون باشه و اونارو هدایت کنه و برای هر کار کوچیک و بزرگشون بلافاصله جزا بده تا تربیت بشن به جای اینکه مجازات ابدی بشن نمیتونم تمایل داشته باشم .
[=microsoft sans serif] یه بار دیگه اینجا مباحث رو مرور میکنم تا شما هم ببینین که الکی الکی به این نتیجه نرسیدم !من بعد از مدتها تحقیق دلیل عقلی برای وجود خداوند ندیدم یعنی دیدم ها ولی قانع نشدم، چون وقتی نقد هر کدومشون رو خوندم دیدم اونا هم حرف منطقی میزنن !
باسلام و عرض ادب
مطلبی که مطرح کردید در حقیقت از دو بخش تشکیل میشود.
بخش اول مربوط به اشکالاتی است که به نظرتان بر براهین اثبات خدا وارد است.
بخش دوم سوالی است که در قسمت انتهایی پرسیدید.
بنابراین
به تک تک این مطالب اشاره میشود.
[=microsoft sans serif] اساس این برهان اینه که هر نظمی ناظمی داره ولی من اینو باور ندارم چرا ؟ چون این تنها در صورتی مدرک خواهد بود که ما بتونیم ناظم کل طبیعت رو ببینیم و حس کنیم تا نتیجه بگیریم هر نظمی ناظمی داره ! مثلا این همه چیزهایی که انسان میسازه ناظم دارن ولی این همه چیزهایی که توی طبیعت هستن ناظمشون کجاست ؟ مثل دریا، مثل جهان هستی، مثل کهکشان ها ... چطوری با دیدن چند تا چیز که ناظم دارن و ناظمشون خود ما هستیم پی به وجود ناظم کل ببریم ؟ من با دیدن نظم جهان فقط پی به وجود نظم میبرم نه بیشتر به عبارت دیگه من دلیلی پیدا نکردم که نظم موجود در جهان هستی از خوده جهان هستی نباشه و مربوط به عالم ماورا میشه که حالا اون عالم ماورا هرگز درک نشه و اون ذات خدا باشه !برهان نظم !
در دلیل نظم، ما دو مقدمه را در کنار هم قرار میدهیم.
عالم دارای نظم است.
هر نظمی ناظمی دارد.
عالم ناظمی دارد.
مقدمه اول را از طریق حس و تجربه در می یابیم.
اما مقدمه دوم که مقدمه عقلی است، به واسطه یک اصل عقلی است. هر نظمی به عنوان یک پدیده نیاز به ناظمی دارد چرا که معلول است و هر معلولی نیاز به علت دارد.
اما برای درک اینکه هر نظمی نیاز به ناظم دارد، انسان از ملاحظات روزانه و متعارف خود مدد میگیرد.
ولی برای رسیدن به این مطلب، حتما لازم نیست طبیعت را ببینیم تا اشکال شود:
- مگر ما تمام طبیعت را دیده ایم.
- مگر ما از گذشته و آینده خبر داریم.
- مگر ما ناظم داشتم تمام عالم رادیده ایم.
و سوالاتی از این دست.
بلکه "احتیاج هر نظمی به ناظم" مسئله ای عقلی و بر اساس اصل علیت است.
[=microsoft sans serif]بعلاوه، این اشکال با جمله بعدی شما در تناقض است.
در بخش ابتدایی مدعی هستید که مگر نظم جهان ناظم میخواهد
در این بخش انتهایی مربوط به دلیل نظم، مدعی هستید که ناظم جهان مگر خارج ازجهان است.
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]به عبارت دیگه من دلیلی پیدا نکردم که نظم موجود در جهان هستی از خوده جهان هستی نباشه و مربوط به عالم ماورا میشه که حالا اون عالم ماورا هرگز درک نشه و اون ذات خدا باشه !
دقت کنید که ما گاهی نظم تک تک اجزای جهان یا نظم بخشی از جهان را میبینیم و منظورمان است.
گاهی نیز نظم کل جهان به عنوان یک مجموعه مد نظرمان است.
برای نظم تک تک اجزای جهان شاید در وهله اول به نظر برسد که یکی از بخشهای جهان ناظم بخش دیگری از آن است.
ولی نکته مهم این است که تک تک اجزای جهان و حتی کل آن، اموری مادی هستند و امور مادی دارای اختیار و به عبارتی نفس نیستند تا به مدد نفس خود کاری را دستور داده و انجام دهند.
بلکه بر اساس آنچه درنهاد آنها قرار دارد، عمل میکنند.
آتش اگر میسوزاند به خاطر این نیست که با اراده خود این کار را انجام میدهد بلکه چون ذاتش اینطوری است می سوزاند.
اما ذات آتش و سایر جانداران عالم طبیعت راچه موجودی ایجاد کرده است؟
مشخص است که ذات هر موجود مادی ای را خداوند ایجاد کرده است.
بنابراین خصوصیات و کارکردهای ذاتی آنها را نیز خداوند ایجاد کرده است و به همین جهت ناظم جهان موجودی خارج از آن است.
بعلاوه، نظم جهان ناشی از چینش خاص و خصوصیات خاصی است که در بین موجودات برقرار است. و این چینش و خصوصیات امری در اختیار موجودات عالم ماده وطبیعت نیست. . بنابراین به این دلیل نیز میتوان گفت که نظم عالم طبیعت ناشی از خود طبیعت نیست. بلکه از جانب موجودی ماوراء طبیعی است که خودش مادی نیست.
[=microsoft sans serif] اساس این برهان هم اینه که سلسله ی علت و معلول باید به یه علتی ختم بشن و اون علت خداست اما مساله اینجاست که طبق تعریفی که از خدا داریم ( بسیط و نامحدود ) نمیتوان گفت چیزی که اول و آخر ندارد ، اول چیزی است !برهان علیت !
اشتباه شما در این مطلب این است که
درست است که خداوند ازلی و ابدی است و در عین حال علت جهان است، ولی علت بودن به معنای اول بودن نیست.
فرض کنید کلیدی در دست گرفته اید و قفلی را باز میکنید.
در این فرایند، چند چیز روی میدهد.
نفس شما به نفستان دستور میدهد که کلید را بچرخاند.
نفس شما به دست و انگشتان شما سیگنال میفرستد که کلید را بچرخاند.
انگشتان شما کلید را در قفل میچرخاند.
کلید در قفل میچرخد.
قفل باز میشود.
در این فرایند، چند چیز در کنار هم صورت میگیرد.
آنچه در ظاهر شما میبینید هم زمان بودن بین چرخش انگشتان و چرخش کلید و در نهایت باز شدن قف است.
ولی با نگاه دقیق، دستور نفس و مغز نیز با چرخش انگشتان نیز تقریبا فاصله زمانی ندارد.
حال به نظر شما، علت باز شدن قفل، چرخش انگشت است یا چرخش کلید؟
هر کدام باشد، آیا فاصله زمانی ای میان چرخش کلید و باز شدن قفل وجود دارد؟
مشخص است که نیست.
یعنی چه علت را نفس بدانیم چه مغز چه انگشت دست و چه کلید، اینها هیچ فاصله زمانی وجدائی زمانی ای با باز شدن قفل ندارند.
این یک مثال طبیعی بود که البته صرفا برای تقریب به ذهن بود و تا حدودی بحث را روشن میکند.
بنابراین
علت بودن خداوند، ملازم با آن نیست که در همان ظرف زمانی ای که معلول وجود دارد خودش نیز باشد ولی قبل از او.
بلکه علیت خداوند، علیت فرازمانی است.
[=microsoft sans serif]
به عبارت دیگه چون برهان علیت خالق را به ما نمیشناساند و فقط میگوید باید چنین چیزی باشد ، آن باید هم جای تردید است نمیتوان به آن اتکا کرد !
این اشکال نیز ناشی از عدم شناخت دقیق کارائی این برهان است.
برهان علیت و اصولا هیچ برهان فلسفی دیگری که برای اثبات وجود آورده میشود، متکفل و مسئول شناساندن خداوند نیست بلکه موجودی را به نحو کلی و بدون تعیین مصداق به ما نشان میدهد و اثبات میکند.
چه دلیلی وجود دارد که زمان باید آغازی داشته باشد ؟
اینکه زمان باید اغاز داشته باشد اشتباه است و خودش اجتماع نقیضین است.
توضیح اینکه
اگر زمان بخواهد ابتدا داشته باشد، شما باید یک خط زمانی را در نظر بگیرید که در یک نقطه از اواسط آن، نقطه شروع زمان را بگذارید. این خط از یک سو، خط زمانی است پس قبل و بعد از نقطه مورد نظر، زمانی است ولی فرض این است که زمان ازآن نقطه شروع میشود.
در نتیجه قبل از این نقطه از سویی چون جزء خط زمانی است پس زمان است ولی چون قبل از نقطه شروع زمان است پس نباید زمان باشد و این چیزی نیست جز اجتماع نقیضین زمان بودن و زمان نبودن در مورد بخش قبل ازنقطه شروع زمان.
پس چرا بجای اینکه بگویند خداوند ازلی و ابدی است نگفته اند خداوند در محدوده زمان نیست ؟
منظور از ازلی و ابدی بودن دو معنا است:
نخست اینکه خداوند ابتدا و انتهای زمانی ندارد.
دیگری اینکه خداوند فرازمانی است. یعنی اصلا در محدوده زمان و زمانیات قرار نمیگیرد.
[=microsoft sans serif]برهان امکان و وجوب !
برهان وجوب وامکان از یک دسته بندی عقلی و دو اصل عقلی کمک میگیرد.
دسته بندی عقلی عبارت است از اینکه هر موجودی در جهان، یا نیازمند به غیر است یا نیازی به غیر ندارد.
موجودی که نیازی به غیر ندارد، واجب الوجود است.
اما موجودی که نیاز به غیر دارد، ممکن الوجود است.
اساس این برهان این است که جهان هستی یک موجود ممکن است ! ؟
این برهان نمیگوید که عالم هستی ممکن الوجود است بلکه میگوید هر موجودی که شما دست بر روی آن بگذارید آن موجود از دو حال خارج نیست یا نیاز به غیر دارد یا بی نیاز است.
حال این وظیفه شخص است که بررسی کند.
از خودش شروع کند و تا اشیای اطرافش و ...
هر موجودی را یک به یک بررسی کند تا به جائی برسد که دیگر نیازی به غیر نداشته باشد.
[=microsoft sans serif] اما از کجا معلوم جهان هستی یک موجود ممکن است ؟
از اینجا که ملاک امکان را دارد یا ندارد.
اصلا ملاک ممکن الوجود بودن و واجب الوجود بودن چیست ؟ زمانی که چنین ملاکی نداریم چگونه میتوانیم بگوییم فلان چیز ممکن است یا واجب ؟
ملاک امکان و وجوب، نیازمندی و بی نیازی است.
اگر موجودی نیازمند بود(هر نحوه نیازمندی)، ممکن الوجود است وگرنه واجب الوجود.
[=microsoft sans serif]برهان صدیقین !
برهان صدیقین در تقریر مشهورش شبیه به برهان وجوب و امکان است با یک تفاوت ریز و لطیف.
تفاوتش نیز در این است
در برهان وجوب و امکان ما یک موجود خاص در عالم طبیعت را در نظر میگیریم و با بررسی او بر اساس ملاک وجوب و امکان متوجه میشویم که او ممکن است یا واجب.
اگر واجب باشد که خب واجب الوجود اثبات شده است.
و اگر ممکن است که بر اساس بطلان دور و تسلسل، باید حتما واجبی باشد که این ممکن را با واسطه یا بی واسطه ایجاد کرده باشد.
اما در برهان صدیقین ما با یک موجود مشخص کاری نداریم و اصلا نیازی به بررسی عالم خارج نداریم.
میتوانیم در گوشه خانه بنشینیم و فقط با کمک عقل خود به تحلیل عالم بپردازیم.
بدین صورت که
بالاخره موجودی در عالم وجوددارد(این موجودرا مشخص در نظر نمیگیریم)
این موجود(که موجود ما یاموجود مبهم و نامشخص گفته میشود)، یا از نظر وجودی غنی است یا بی نیاز.
اگر غنی باشد که همان واجب الوجود یا خدای ادیان اثبات میشود.
و اگر نیازمند و فقیر باشد، همان ممکن الوجود خواهد بود که بر اساس نیازمندی و فقیر محض بودن او، حتما باید توسط موجودی غنی ایجاد شده باشد.
[=microsoft sans serif]این برهان هم اینقدر کلمات بازی کرده که نمیشه درکش کرد ولی اونطوری که من فهمیدم ریشه در همون برهان آنسلم داره ، یعنی اینکه گفته میشه خداوند کاملترین وجود جهان هستش و نمیتوان بزرگتر از او را تصور کرد در نتیجه وجود هم دارد !
خیر هیچ ربطی به برهان آنسلم ندارد.
در برهان آنسلم ما صرفا از طریق بررسی مفهومی میخواهیم به وجود داشتن آن مصداق این مفهوم برسیم.
ولی در صدیقین کاری به مفهوم نداریم بلکه از طریق موجودات خارجی میخواهیم به وجود خدا پی ببریم هرچند این موجود خارجی، موجود مشخصی نیست و به صورت نامعین در نظر گرفته میشود.
خب من مشکلی با این برهان ندارم ولی مساله اینجاست که اگه خداوند کاملترین وجود جهان است باید شامل وجود من و شما هم بشود، و اگر شامل وجود من و شما هم بشود باید تصمیمات ما در تمام زمان هایی که وجود دارند بر اراده خداوند تاثیر داشته باشد ! زیرا اراده خداوند شامل اراده جمعی ما موجودات ممکن نیز خواهد بود چون گفته شده کاملترین وجود است .
این مسئله نیز ربطی به مسئله صدیقین ندارد و مربوط به بحث وحدت وجود و خلط آن با همه خدائی است.
[=microsoft sans serif] اساس این برهان هم این است که هر حرکتی نیاز به محرک دارد در حالی که میگویند امروزه علم ثابت کرده حرکت حالت عادی اجسام است و همانطور که گفته نمیشود چرا فلان جسم ساکن است ، نمیشود گفت چرا فلان چیز حرکت میکند ! علاوه بر آن دلیل حرکت قرار نیست همواره خارج از جسم باشد و میتواند داخل آن باشد که در آن صورت میتوان گفت دلیل حرکت خود جسم است .
برهان حرکت !
این هم مسئله تازه ای نیست.
ملاصدرا نیز 5 قرن پیش با طرح مسئله حرکت جوهری مدعی شد که تمام ذرات عالم دائما در حال تغییر و تکامل و حرکت هستند و هیچ ایستائی ای در عالم طبیعت نیست.
اما با این حال، این حرکت که در درون شیء است، بالاخره یا توسط خود شیء ایجاد شده است یا نه.
اگر بگوییم علت این حرکت خود شیء است، در اینجا علت و معلول یا فاعل و قابل یکی شده اند.
یک چیز نمیتواند در حال واحد، هم دهنده و فاعل و ایجاد کننده یک چیز باشد و هم قبول کننده آن وصف.
[=microsoft sans serif] از راه فطرت هم نتونستم چون من خدایی که بندگانش رو به قمار دعوت کنه ( ایمان بیارین بدون دلیل تا بهتون در آخر یا جایزه بدم یا بکنم توی جهنم ) ب.
هیچ گاه خداوند ازما نمیخواهد بدون دلیل به وجودش ایمان بیاوریم.
این مدعای ایمان گرایان است نه خواست خداوند.
خداوند از ما میخواهدتعقل کنیم و با عقل خود عقائدمان را بسنجیم و قبول و رد کردن ما بی اساس نباشد.
به جای اینکه هر لحظه بالای سرشون باشه و اونارو هدایت کنه و برای هر کار کوچیک و بزرگشون بلافاصله جزا بده تا تربیت بشن به جای اینکه مجازات ابدی بشن نمیتونم تمایل داشته باشم .
اما این مطلب
اولا: اگر خداوند چنین کاری را بکند دو حالت ایجاد میشود:
یا اختیار از انسان سلب میشود: در این صورت، انسان دیگر مختار نیست و مانند حیوان و فرشته میشود که چون قدرت انتخاب ندارد قدرت کامل شدن ندارد و این برخلاف خواست و حکمت خدا از خلقت انسان است.
یا اختیار از او سلب نمیشود: اگر اختیار سلب نشود، و باز با وجود دیدن این نشانه ها میتواند برخلاف دستور خداعمل کند. پس باز این انتظار شما محقق نمیشود.
بعدش هم اینه بگین اگه کسی نتونست بلاخره با دلایل عقلی به وجود خداوند پی ببره تکلیفش چیه ؟.
اگر نتوانست دو حال دارد:
یا هیچ احتمالی در مورد وجودداشتن خدا در ذهن او شکل نمیگیرد؛ یعنی یقین دارد که خدائی وجود ندارد. در این صورت هیچ تکلیفی عقلی و الزامی ندارد ولی در این فرض، مسئله پاسکال که در روایت نیز مطرح شده است، پیش می آید که اگر خداوندی باشد و آخرتی در کار باشد، متدینان ضرر نکرده اند و ملحد ضرر کرده است. ولی اگر نباشد، هیچ یک ضرر نکرده اند. بنابراین انسان عاقل به این احتمالی که هر عاقلی آنرا در می یابد حتی اگر خودش این احتمال در ذهنش نقش نبندد نباید یک دفعه به آن بی اعتنا شود.
یا احتمالی ولو اندک میدهد که در آن صورت بر اساس قاعده دفع ضرر محتمل، انسان عاقل خود را در معرض این ضرر بزرگ قرار نمیدهد هرچند احتمال آن اندک باشد.
موفق باشید.
[="Tahoma"][="Navy"] من با دیدن نظم جهان فقط پی به وجود نظم میبرم نه بیشتر به عبارت دیگه من دلیلی پیدا نکردم که نظم موجود در جهان هستی از خوده جهان هستی نباشه و مربوط به عالم ماورا میشه که حالا اون عالم ماورا هرگز درک نشه و اون ذات خدا باشهمثلا این همه چیزهایی که انسان میسازه ناظم دارن ولی این همه چیزهایی که توی طبیعت هستن ناظمشون کجاست ؟ مثل دریا، مثل جهان هستی، مثل کهکشان ها ... چطوری با دیدن چند تا چیز که ناظم دارن و ناظمشون خود ما هستیم پی به وجود ناظم کل ببریم ؟
سلام
نه اینکه نشه خدا رو دید اما شهود حق تعالی جدای از شهود خلق نیست. یعنی دوگانه و جدا پنداری خدا و خلق صرفا یک تصور ابتدایی نادرست از خداست. علی ع می فرماید : ستایش خدایی را که با آفریدگانش تجلی کرد. یعنی خلقت و آفرینش جلوه خالق است. پس نظم هم جلوه ناظم است. لذا نباید بدنبال یک ناظم جدا از نظم گشت. ناظم در متن و باطن این نظم است. چون نظم جلوه اوست.
رهان علیت !اساس این برهان هم اینه که سلسله ی علت و معلول باید به یه علتی ختم بشن و اون علت خداست اما مساله اینجاست که طبق تعریفی که از خدا داریم ( بسیط و نامحدود ) نمیتوان گفت چیزی که اول و آخر ندارد ، اول چیزی است !
قیاس اولیت و آخریت در خط با اولیت و آخریت خداوند درست نیست. اولیت یعنی مبدا بودن یعنی چیزی که از او این حقیقت صادر شده و ظهور کرده است و آخریت یعنی رجوع به خود او. اما اینکه بی اولی و بی آخری خداوند موجودات را نیز بی اول و آخر می کند به همین اعتبار که گفتیم درست است. لذا معرفت به خدای تعالی نیز محدود به ظهوراتش است نه ذات او .
رهان امکان و وجوب !اساس این برهان این است که جهان هستی یک موجود ممکن است ! اما از کجا معلوم جهان هستی یک موجود ممکن است ؟ اصلا ملاک ممکن الوجود بودن و واجب الوجود بودن چیست ؟ زمانی که چنین ملاکی نداریم چگونه میتوانیم بگوییم فلان چیز ممکن است یا واجب ؟
ملاک وجوب و امکان غنی و نیاز است. موجودات ممکن اند چون نیازمند به غیرند. خداوند واجب است چون غنی بالذات است. ما از موجودات نیازمند به وجود بی نیاز می رسیم چون نیاز برابر فقدان است لذا چیزی باید فقدان اورا پر کند . این حقیقتی که اشیاء از او پرند و هستند واجب تعالی است. و او به کسی نیاز ندارد چون نیاز او سلسله را ممتنع می سازد حال اینکه وجود هست و تحقق دارد.
رهان صدیقین !این برهان هم اینقدر کلمات بازی کرده که نمیشه درکش کرد ولی اونطوری که من فهمیدم ریشه در همون برهان آنسلم داره ، یعنی اینکه گفته میشه خداوند کاملترین وجود جهان هستش و نمیتوان بزرگتر از او را تصور کرد در نتیجه وجود هم دارد !
خب من مشکلی با این برهان ندارم ولی مساله اینجاست که اگه خداوند کاملترین وجود جهان است باید شامل وجود من و شما هم بشود، و اگر شامل وجود من و شما هم بشود باید تصمیمات ما در تمام زمان هایی که وجود دارند بر اراده خداوند تاثیر داشته باشد ! زیرا اراده خداوند شامل اراده جمعی ما موجودات ممکن نیز خواهد بود چون گفته شده کاملترین وجود است
برهان آنسلم برهان صدیقین نیست. برهان صدیقین برابری وجود با حق است. دیگر اینکه شامل بودن اراده الهی از نزد اوست ن از نزد ما. یعنی اراده او درهستی منتشر می شود نه اینکه اراده ما اراده او می شود. مسیر سریان اراده از واجب به ممکن است همچنانکه وجود چنین است.
رهان حرکت !اساس این برهان هم این است که هر حرکتی نیاز به محرک دارد در حالی که میگویند امروزه علم ثابت کرده حرکت حالت عادی اجسام است و همانطور که گفته نمیشود چرا فلان جسم ساکن است ، نمیشود گفت چرا فلان چیز حرکت میکند !
علاوه بر آن دلیل حرکت قرار نیست همواره خارج از جسم باشد و میتواند داخل آن باشد که در آن صورت میتوان گفت دلیل حرکت خود جسم است .
حرکت مساوی کسب کمال است در همه اقسام به حسب آن. لذا وصول شی به کمال جدیدی که نداشته مستلزم معطی کمال است و او فاعل حقیقی حرکت است. بنابر اصل ظهوری که مطرح کردیم محرک از متحرک جدا نیست الا اینکه در یک سطح وجودی نیستند.
یا علیم[/]
سلام اگه نمی تونی با دلایل عقلی
خب با دلایل غیر عقلی به وجود خدا پی ببر.
چون عقل ناقصه دیگه مثل ما انسانها
[=microsoft sans serif]در دلیل نظم، ما دو مقدمه را در کنار هم قرار میدهیم.
عالم دارای نظم است.
هر نظمی ناظمی دارد.
عالم ناظمی دارد.مقدمه اول را از طریق حس و تجربه در می یابیم.
اما مقدمه دوم که مقدمه عقلی است، به واسطه یک اصل عقلی است. هر نظمی به عنوان یک پدیده نیاز به ناظمی دارد چرا که معلول است و هر معلولی نیاز به علت دارد.
اما برای درک اینکه هر نظمی نیاز به ناظم دارد، انسان از ملاحظات روزانه و متعارف خود مدد میگیرد.
ولی برای رسیدن به این مطلب، حتما لازم نیست طبیعت را ببینیم تا اشکال شود:
- مگر ما تمام طبیعت را دیده ایم.
- مگر ما از گذشته و آینده خبر داریم.
- مگر ما ناظم داشتم تمام عالم رادیده ایم.
و سوالاتی از این دست.بلکه "احتیاج هر نظمی به ناظم" مسئله ای عقلی و بر اساس اصل علیت است.
خب اصلا از کجا معلوم جهانی که ما توش زندگی میکنیم به عنوان یک کل معلول است ؟
[=114][=microsoft sans serif][="]
ولی نکته مهم این است که تک تک اجزای جهان و حتی کل آن، اموری مادی هستند و امور مادی دارای اختیار و به عبارتی نفس نیستند تا به مدد نفس خود کاری را دستور داده و انجام دهند.
بلکه بر اساس آنچه درنهاد آنها قرار دارد، عمل میکنند.
[=microsoft sans serif]این سخن نیاز به اثبات دارد ! علاوه بر اون باید ثابت بشود چیزی که نفس ندارد نمیتواند علت چیز دیگری شود در ضمن لازم لطفا نیاز جهان به علت فاعلی را اثبات کنید .
[=microsoft sans serif]
اشتباه شما در این مطلب این است که
درست است که خداوند ازلی و ابدی است و در عین حال علت جهان است، ولی علت بودن به معنای اول بودن نیست.
فرض کنید کلیدی در دست گرفته اید و قفلی را باز میکنید.
در این فرایند، چند چیز روی میدهد.
نفس شما به نفستان دستور میدهد که کلید را بچرخاند.
نفس شما به دست و انگشتان شما سیگنال میفرستد که کلید را بچرخاند.
انگشتان شما کلید را در قفل میچرخاند.
کلید در قفل میچرخد.
قفل باز میشود.در این فرایند، چند چیز در کنار هم صورت میگیرد.
آنچه در ظاهر شما میبینید هم زمان بودن بین چرخش انگشتان و چرخش کلید و در نهایت باز شدن قف است.
ولی با نگاه دقیق، دستور نفس و مغز نیز با چرخش انگشتان نیز تقریبا فاصله زمانی ندارد.
حال به نظر شما، علت باز شدن قفل، چرخش انگشت است یا چرخش کلید؟
هر کدام باشد، آیا فاصله زمانی ای میان چرخش کلید و باز شدن قفل وجود دارد؟
مشخص است که نیست.
یعنی چه علت را نفس بدانیم چه مغز چه انگشت دست و چه کلید، اینها هیچ فاصله زمانی وجدائی زمانی ای با باز شدن قفل ندارند.این یک مثال طبیعی بود که البته صرفا برای تقریب به ذهن بود و تا حدودی بحث را روشن میکند.
بنابراین
علت بودن خداوند، ملازم با آن نیست که در همان ظرف زمانی ای که معلول وجود دارد خودش نیز باشد ولی قبل از او.
بلکه علیت خداوند، علیت فرازمانی است.
اما به نظرم اگر دقت کنیم متوجه خواهیم شد که فاصله ی زمانی دارد !
به نظرم علتش تمام اونهاست فقط محدودیت درک ما باعث میشود فکر کنیم علتش چرخش انگشت است یا چرخش کلید .
از کجا اینطور مشخص است ؟
[=microsoft sans serif]این اشکال نیز ناشی از عدم شناخت دقیق کارائی این برهان است.
برهان علیت و اصولا هیچ برهان فلسفی دیگری که برای اثبات وجود آورده میشود، متکفل و مسئول شناساندن خداوند نیست بلکه موجودی را به نحو کلی و بدون تعیین مصداق به ما نشان میدهد و اثبات میکند.
آخه چطوری ؟ پس چیکار میکنه ؟ کدام موجود رو ثابت میکنه ؟
منظور از ازلی و ابدی بودن دو معنا است:
نخست اینکه خداوند ابتدا و انتهای زمانی ندارد.
دیگری اینکه خداوند فرازمانی است. یعنی اصلا در محدوده زمان و زمانیات قرار نمیگیرد.
پس اگر امکان دارد موجودی بدون ابتدا و انتهای زمانی باشد ، چرا جهان را اینگونه تصور نکنیم ؟ نگین چون ماده است، خب جهان میتواند هم ماده باشد هم ازلی و ابدی باشد، اصلا ازلی و ابدی بدون ماده بودن و مکان داشتن که معنا نمیدهد .
اول باید ماده ای باشد سپس بگوییم این ماده همیشه در حرکت است ...
[=microsoft sans serif]
برهان وجوب وامکان از یک دسته بندی عقلی و دو اصل عقلی کمک میگیرد.
دسته بندی عقلی عبارت است از اینکه هر موجودی در جهان، یا نیازمند به غیر است یا نیازی به غیر ندارد.
موجودی که نیازی به غیر ندارد، واجب الوجود است.
اما موجودی که نیاز به غیر دارد، ممکن الوجود است.این برهان نمیگوید که عالم هستی ممکن الوجود است بلکه میگوید هر موجودی که شما دست بر روی آن بگذارید آن موجود از دو حال خارج نیست یا نیاز به غیر دارد یا بی نیاز است.
حال این وظیفه شخص است که بررسی کند.
از خودش شروع کند و تا اشیای اطرافش و ...
هر موجودی را یک به یک بررسی کند تا به جائی برسد که دیگر نیازی به غیر نداشته باشد.[=microsoft sans serif]
از اینجا که ملاک امکان را دارد یا ندارد.ملاک امکان و وجوب، نیازمندی و بی نیازی است.
اگر موجودی نیازمند بود(هر نحوه نیازمندی)، ممکن الوجود است وگرنه واجب الوجود.
خب حالا از کجا معلوم الله بی نیازه و جهان هستی نیازمنده ؟ از کجا معلوم چیزی نیازمنده یا نیازمند نیست ؟
[=microsoft sans serif]
این هم مسئله تازه ای نیست.
ملاصدرا نیز 5 قرن پیش با طرح مسئله حرکت جوهری مدعی شد که تمام ذرات عالم دائما در حال تغییر و تکامل و حرکت هستند و هیچ ایستائی ای در عالم طبیعت نیست.
اما با این حال، این حرکت که در درون شیء است، بالاخره یا توسط خود شیء ایجاد شده است یا نه.
اگر بگوییم علت این حرکت خود شیء است، در اینجا علت و معلول یا فاعل و قابل یکی شده اند.
یک چیز نمیتواند در حال واحد، هم دهنده و فاعل و ایجاد کننده یک چیز باشد و هم قبول کننده آن وصف.
در حال واحد نمیتواند، در کل زمان چطور ؟ در ضمن این موجودی که در نظر ماست هر موجودی نیست ، بلکه کل جهان هستی است، و چیزی غیر از آن وجود ندارد که بخواهد علت باشد ! هر چیز ناقصی از نظر من نیازمند است، چیزی نیازمند نیست که کامل و غنی است .
[=microsoft sans serif]اما این مطلباولا: اگر خداوند چنین کاری را بکند دو حالت ایجاد میشود:
یا اختیار از انسان سلب میشود: در این صورت، انسان دیگر مختار نیست و مانند حیوان و فرشته میشود که چون قدرت انتخاب ندارد قدرت کامل شدن ندارد و این برخلاف خواست و حکمت خدا از خلقت انسان است.
یا اختیار از او سلب نمیشود: اگر اختیار سلب نشود، و باز با وجود دیدن این نشانه ها میتواند برخلاف دستور خداعمل کند. پس باز این انتظار شما محقق نمیشود.
مگه اگه تهدید به عذاب ابدی بشه اختیار براش میمونه ؟
اولا طبق قانون علیت اختیار واقعی نداره انسان که بخواد ازش سلب بشه ! میمونه اختیار مجازی که با اون هم مشکلی نداره ، خب کسی میتونه در لحظه کاری بدی بکنه و کتکشو بخوره بعد اونو تکرار کنه ...
هی تکرار کنه و کتکشو بخوره ... نه اینکه کار بد بکنه هیچی نشه بعد بره اون دنیا جوری شکنجه اش کنن که لایق منبع مهر و محبت نیست .
اینطوری منه بدبخت از کجا بدونم کاری خوبه یا بد ؟ همش باید به پیامبر اعتماد کنم خب از کجا معلوم خوده پیامبر خوبه یا بد ؟ اونم روز قیامت معلوم میشه که نمیدونیم کیه .
خیر منظور من تربیت کردن است، حالا یکی تربیت نمیشه به من چه ! حداقل اونی که ظرفیت تربیت شدن داره تربیت میشه خب ...
یه عمر شکنجه شدن بس نیست بریم اون طرف هم شکنجه بشیم که چرا از پیامبر اطاعت نکردیم ؟ خب از من بپرس چون با فطرتم سازگار نبوده دستور پیامبر ...
پیامبر گفته از الله اطاعت کن، من دوست دارم از خودم اطاعت کنم ، این هم فطرت ... حالا باید به خاطر فطرتم شکنجه بشم ؟ که چرا از الله اطاعت نکردم ؟ این کجاش عدالته ؟
اگر نتوانست دو حال دارد:
یا هیچ احتمالی در مورد وجودداشتن خدا در ذهن او شکل نمیگیرد؛ یعنی یقین دارد که خدائی وجود ندارد. در این صورت هیچ تکلیفی عقلی و الزامی ندارد ولی در این فرض، مسئله پاسکال که در روایت نیز مطرح شده است، پیش می آید که اگر خداوندی باشد و آخرتی در کار باشد، متدینان ضرر نکرده اند و ملحد ضرر کرده است. ولی اگر نباشد، هیچ یک ضرر نکرده اند. بنابراین انسان عاقل به این احتمالی که هر عاقلی آنرا در می یابد حتی اگر خودش این احتمال در ذهنش نقش نبندد نباید یک دفعه به آن بی اعتنا شود.یا احتمالی ولو اندک میدهد که در آن صورت بر اساس قاعده دفع ضرر محتمل، انسان عاقل خود را در معرض این ضرر بزرگ قرار نمیدهد هرچند احتمال آن اندک باشد.
موفق باشید.
اگه احتمال بدهد که خدا هست ولی قرار نیست منو محاکمه کنه چی ؟ چون میگه من راه عقلمو رفتم و نتیجه نگرفتم پس دیگه تقصیر من نیست هر چی بشه !
سلام
نه اینکه نشه خدا رو دید اما شهود حق تعالی جدای از شهود خلق نیست. یعنی دوگانه و جدا پنداری خدا و خلق صرفا یک تصور ابتدایی نادرست از خداست. علی ع می فرماید : ستایش خدایی را که با آفریدگانش تجلی کرد. یعنی خلقت و آفرینش جلوه خالق است. پس نظم هم جلوه ناظم است. لذا نباید بدنبال یک ناظم جدا از نظم گشت. ناظم در متن و باطن این نظم است. چون نظم جلوه اوست.قیاس اولیت و آخریت در خط با اولیت و آخریت خداوند درست نیست. اولیت یعنی مبدا بودن یعنی چیزی که از او این حقیقت صادر شده و ظهور کرده است و آخریت یعنی رجوع به خود او. اما اینکه بی اولی و بی آخری خداوند موجودات را نیز بی اول و آخر می کند به همین اعتبار که گفتیم درست است. لذا معرفت به خدای تعالی نیز محدود به ظهوراتش است نه ذات او .
ملاک وجوب و امکان غنی و نیاز است. موجودات ممکن اند چون نیازمند به غیرند. خداوند واجب است چون غنی بالذات است. ما از موجودات نیازمند به وجود بی نیاز می رسیم چون نیاز برابر فقدان است لذا چیزی باید فقدان اورا پر کند . این حقیقتی که اشیاء از او پرند و هستند واجب تعالی است. و او به کسی نیاز ندارد چون نیاز او سلسله را ممتنع می سازد حال اینکه وجود هست و تحقق دارد.
برهان آنسلم برهان صدیقین نیست. برهان صدیقین برابری وجود با حق است. دیگر اینکه شامل بودن اراده الهی از نزد اوست ن از نزد ما. یعنی اراده او درهستی منتشر می شود نه اینکه اراده ما اراده او می شود. مسیر سریان اراده از واجب به ممکن است همچنانکه وجود چنین است.
حرکت مساوی کسب کمال است در همه اقسام به حسب آن. لذا وصول شی به کمال جدیدی که نداشته مستلزم معطی کمال است و او فاعل حقیقی حرکت است. بنابر اصل ظهوری که مطرح کردیم محرک از متحرک جدا نیست الا اینکه در یک سطح وجودی نیستند.
یا علیم
من نمیدونم خودتون محاسبه کنین بگین چطور با این خدایی که ما بهش با برهان هایی مثل امکان و وجوب یا صدیقین میرسیم میشه به نبوت حضرت محمد و ائمه و قرآن و ... رسید ...
این خدایی که ما بهش میرسیم همه جا هست همه چی هم هست محدود به هیچی هم نیست، برای اینکه پیامبری از جانب همه چیز که به هیچ چیز محدود نمیشود بیاید ابتدا باید تمام وجود اراده کنند که آن پیامبر مبعوث شود ، آن هم در تمام زمان ها و ما فوق زمان و ... که آن هم تقریبا نمیشه! چون موجودات محدود نیستند که بگیم بیا شورا درست کردیم ...
حالا آیا چنین اتفاقی افتاده ؟ اصلا تمام موجودات جهان به چیز ثابتی اراده کرده اند که نبوت حضرت محمد هم از آن چیزها باشد ؟
این خدایی که ما بهش میرسیم همه جا هست همه چی هم هست محدود به هیچی هم نیست، برای اینکه پیامبری از جانب همه چیز که به هیچ چیز محدود نمیشود بیاید ابتدا باید تمام وجود اراده کنند که آن پیامبر مبعوث شود ، آن هم در تمام زمان ها و ما فوق زمان و ... که آن هم تقریبا نمیشه! چون موجودات محدود نیستند که بگیم بیا شورا درست کردیم ... حالا آیا چنین اتفاقی افتاده ؟ اصلا تمام موجودات جهان به چیز ثابتی اراده کرده اند که نبوت حضرت محمد هم از آن چیزها باشد ؟من نمیدونم خودتون محاسبه کنین بگین چطور با این خدایی که ما بهش با برهان هایی مثل امکان و وجوب یا صدیقین میرسیم میشه به نبوت حضرت محمد و ائمه و قرآن و ... رسید ...
سلام
وقتی فاعل انجام دهد یعنی اینکه قابل قابلیت داشته است. بله همه ما طالب آمدن او بوده ایم به نهاد و درونمان. روایتی در ذیل آیه : و وجدک ضالا فهدی آمده که امام صادق ع آنرا چنین معنا می فرماید: و تو گمشده همگان بودی پس آنها را به تو هدایت کرد. آری کاملان گمشده ناقصان اند و آن کامل کننده کامل را به درخواست ناقصان عطا می کند.
آب در طلب تشنه و تشنه در طلب آب است.
یا علیم
سلام.
یک مشکلی که شما دارید اینه که خداوندو خالق قوانین و شرایط نمیدونید. بلکه میگید خدا کسیه که در شرایط قرار میگیره!
این غلطه.
نباید گفت زمان وجود داشته وحالا اینکه خدا اولش و آخرش بوده غیر منطقیه.
خیر زمان همیشه وجود نداشته. زمان رو خداوند خلق کرده. و خب مسلما وقتی خداوند زمان رو خلق کرده یعنی اولین کسی بوده که با زمان سر و کار داشته و شده اولین(یعنی قبل از آغاز و خلق مفهوم زمان خداوند وجود داشته پس اولین هست.). و چون پایان و نابودی زمان هم با خداوند هست مسلما آخرین کسیست که با زمان سر و کار داره و میشه آخرین.
درواقع شما خداوند رو داخل این دنیا تصور میکنید و این کارتون رو سخت کرده. خداوند خارج از این دنیا و تمام شرایط و قوانینشه. مثلا یکی از ویژگی های این دنیا داشتن اندازه و داشتن مکان هست. خداوند خارج از این قوانین هست. نه اندازه داره و نه مکان.
خداوند فرمونده این دنیا مخلوق من هست من در آن جا نمیشوم!
خب مسلما کسی که اندازه و شرط اندازه دار بودن رو خلق کرده خودش در اندازه جا نمیشه چون خارج از این قوانینه. مثل کسی که یه بازی کامپیوتری خلق میکنه و توش قوانینی میزاره. این قوانین روی خودش تاثیری نداره چون خارج از اون دنیای بازی و خارج از قوانینشه.
این از نظر زمان و مکان که باهاش مشکل داشتید.
درباره برهان صدیقین که گفتین چون خداوند وجود مارا هم شامل میشود باید اراده های ما روی تصمیمات خداوند اثر بگزارد. من کاملا با این مخالفم. درواقع برعکس گفتید. ما خداوند رو در بر نگرفتیم که اراده ی ما روی خدا اثر بگذاره. بلکه برعکس هست. خداوند هست که مارو در بر گرفته و اراده خدا همیشه روی ما اثرگذار هست. لا حول و لا قوة الا بالله. خداست که به ما احاطه داره نه برعکس.
درباره برهان حرکت هم کاملا باهاتون مخالفم. امروزه علم ثابت نکرده که حرکت حالت عادی اجسام هست. علم ثابت کرده که اجسام همواره در حال حرکتن. و حرکتشون به دلیل جاذبه ی سایر اجسام هست. یعنی همون محرک.
سلام.
یک مشکلی که شما دارید اینه که خداوندو خالق قوانین و شرایط نمیدونید. بلکه میگید خدا کسیه که در شرایط قرار میگیره!
این غلطه.
نباید گفت زمان وجود داشته وحالا اینکه خدا اولش و آخرش بوده غیر منطقیه.
خیر زمان همیشه وجود نداشته. زمان رو خداوند خلق کرده. و خب مسلما وقتی خداوند زمان رو خلق کرده یعنی اولین کسی بوده که با زمان سر و کار داشته و شده اولین(یعنی قبل از آغاز و خلق مفهوم زمان خداوند وجود داشته پس اولین هست.). و چون پایان و نابودی زمان هم با خداوند هست مسلما آخرین کسیست که با زمان سر و کار داره و میشه آخرین.
درواقع شما خداوند رو داخل این دنیا تصور میکنید و این کارتون رو سخت کرده. خداوند خارج از این دنیا و تمام شرایط و قوانینشه. مثلا یکی از ویژگی های این دنیا داشتن اندازه و داشتن مکان هست. خداوند خارج از این قوانین هست. نه اندازه داره و نه مکان.
خداوند فرمونده این دنیا مخلوق من هست من در آن جا نمیشوم!خب مسلما کسی که اندازه و شرط اندازه دار بودن رو خلق کرده خودش در اندازه جا نمیشه چون خارج از این قوانینه. مثل کسی که یه بازی کامپیوتری خلق میکنه و توش قوانینی میزاره. این قوانین روی خودش تاثیری نداره چون خارج از اون دنیای بازی و خارج از قوانینشه.
این از نظر زمان و مکان که باهاش مشکل داشتید.
درباره برهان صدیقین که گفتین چون خداوند وجود مارا هم شامل میشود باید اراده های ما روی تصمیمات خداوند اثر بگزارد. من کاملا با این مخالفم. درواقع برعکس گفتید. ما خداوند رو در بر نگرفتیم که اراده ی ما روی خدا اثر بگذاره. بلکه برعکس هست. خداوند هست که مارو در بر گرفته و اراده خدا همیشه روی ما اثرگذار هست. لا حول و لا قوة الا بالله. خداست که به ما احاطه داره نه برعکس.
درباره برهان حرکت هم کاملا باهاتون مخالفم. امروزه علم ثابت نکرده که حرکت حالت عادی اجسام هست. علم ثابت کرده که اجسام همواره در حال حرکتن. و حرکتشون به دلیل جاذبه ی سایر اجسام هست. یعنی همون محرک.
سلام، اگه خداوند خارج از قوانین و زمان و مکان باشد بلاخره وجود دارد یا نه ؟ اگر وجود دارد چون ما هم وجود داریم باید از سنخ ما باشد و این قوانین روی او تاثیر خواهد گذاشت .
اگر قبول کنید که خداوند ماورای وجود است آن وقت چطور میخواهید چنین چیزی را اثبات کنید ؟ فقط میتوان به آن ایمان داشت نه اینکه او را اثبات کرد .
ببینید اگر خداوند مارو در بر گرفته باشد یا کمال ما را دارد یا ندارد، اگر دارد ما هم آن کمال را داریم و بر روی آن اختیار داریم، یعنی ما بخشی از خداوند هستیم، یعنی وقتی ما اراده میکنیم خداوند اراده کرده است از یک جهت !
از جهت دیگر چون در چنین صورتی تفاوتی میان پیامبران نخواهد بود فرض را بر این میگیرم که اینگونه نیست و زمانی میگوییم خداوند اراده کرده است که کسی که تمام آن کمالات را دارد اراده کند .
در ان صورت چون کمال ما بخشی از کمال خداوند است باید اراده خداوند شامل اراده ما و جانداران دیگر نیز بشود .
سلام
وقتی فاعل انجام دهد یعنی اینکه قابل قابلیت داشته است. بله همه ما طالب آمدن او بوده ایم به نهاد و درونمان. روایتی در ذیل آیه : و وجدک ضالا فهدی آمده که امام صادق ع آنرا چنین معنا می فرماید: و تو گمشده همگان بودی پس آنها را به تو هدایت کرد. آری کاملان گمشده ناقصان اند و آن کامل کننده کامل را به درخواست ناقصان عطا می کند.
آب در طلب تشنه و تشنه در طلب آب است.
یا علیم
همه ی ما بدون در نظر گرفتن همه ی زمان ها نمیتواند جمع شود ، به عبارت دیگه زمانی میتوان گفت همه ی ما چنین اراده ای کرده ایم که ما در تمام زمان ها چنین اراده ای بکنیم و چون تمام اشخاص در تمام زمان ها با هم روی موضوعی اتحاد نظر ندارند چنین چیزی بعید به نظر میاد .
سلام، اگه خداوند خارج از قوانین و زمان و مکان باشد بلاخره وجود دارد یا نه ؟ اگر وجود دارد چون ما هم وجود داریم باید از سنخ ما باشد و این قوانین روی او تاثیر خواهد گذاشت .اگر قبول کنید که خداوند ماورای وجود است آن وقت چطور میخواهید چنین چیزی را اثبات کنید ؟ فقط میتوان به آن ایمان داشت نه اینکه او را اثبات کرد .
ببینید اگر خداوند مارو در بر گرفته باشد یا کمال ما را دارد یا ندارد، اگر دارد ما هم آن کمال را داریم و بر روی آن اختیار داریم، یعنی ما بخشی از خداوند هستیم، یعنی وقتی ما اراده میکنیم خداوند اراده کرده است از یک جهت !
از جهت دیگر چون در چنین صورتی تفاوتی میان پیامبران نخواهد بود فرض را بر این میگیرم که اینگونه نیست و زمانی میگوییم خداوند اراده کرده است که کسی که تمام آن کمالات را دارد اراده کند .
در ان صورت چون کمال ما بخشی از کمال خداوند است باید اراده خداوند شامل اراده ما و جانداران دیگر نیز بشود .
سلام.
مفهوم "وجود داشتن" ربطی به قوانین خاصی نداره. "وجود داشتن" یک اصطلاح هست که ما برای چیز هایی که هستند میگیم. و لازم نیست حتما قوانین و شرایط مارو داشته باشه. خیلی چیزا هستند که وجود دارند و شرایط جداگانه ای از ما دارند.
منظورم اینه که تعریف خاصی برای وجود داشتن موجود نیست که مثلا بگه اگر چیزی فلان شرایط رو داشت وجود داره اگه نداشت وجود نداره.
مثلا وجود من و شما به جسم و روحمون بستگی داره. نمیتونیم به جایی اشاره کنیم بگیم اون آدمه درحالی که در اونجا نه جسم انسانی ای هست نه روحی.
ولی برخی چیزا وجودشون جور دیگه ای اثبات میشه. مثل احساسات. مثلا حس غرور. خب حس غرور نه اندازه داره نه مکان داره نه جسم نه روح. ولی "وجود داره".
خداوند هم به قوانین خاصی وابسته نیست. و به طور استثناء(چون اولین هست و خالق همه قوانین) موجودیتش از هیچ قانون و شرایطی پیروی نمیکنه ولی وجود داره. یعنی نمیشه گفت چون مثل ما مکان نداره و زمان نداره پس موجود نیست.
درباره اراده من با شما هنوز مخالفم.
اینکه اراده خداوند در ما اثر داره و ما وقتی اراده ای میکنیم، اراده ی خداوند بر ما اثر داره، این رو قبول دارم. ولی برعکسش رو به هیچ وجه. یک مثالی میزدم از خودمون و بدنمون.
آیا وقتی من اراده میکنم که دستم رو تکون بدم. دلیلش این هست که ماهیچه ها و اعصاب اراده کردند که تکون بخورم؟؟ به هیچ وجه. ولی برعکسش درسته. اراده ی من باعث شده ماهیچه و اعصاب بسیج بشن تا دست تکون بخوره. ما به اعضای بدن احاطه داریم. ولی اون ها به ما احاطه ندارند.
[="Tahoma"][="Navy"]همه ی ما بدون در نظر گرفتن همه ی زمان ها نمیتواند جمع شود ، به عبارت دیگه زمانی میتوان گفت همه ی ما چنین اراده ای کرده ایم که ما در تمام زمان ها چنین اراده ای بکنیم و چون تمام اشخاص در تمام زمان ها با هم روی موضوعی اتحاد نظر ندارند چنین چیزی بعید به نظر میاد .
سلام
اراده بیش از آن است که در آگاهی انسان ظاهر می شود. خیلی از اراده های باطنی انسان ظاهر نمی شود و منشا بسیاری از وقایع زندگی اوست. جان انسانها فرازمان و فرامکان است و جمع آنها در آنجا ممکن است.
یا علیم[/]
سلام.
یک مشکلی که شما دارید اینه که خداوندو خالق قوانین و شرایط نمیدونید. بلکه میگید خدا کسیه که در شرایط قرار میگیهر.
خب این سطور شما کلی نیاز به اثبات دارد!!:-"
یک مشکلی که شما دارید اینه که خداوندو خالق قوانین و شرایط نمیدونید. بلکه میگید خدا کسیه که در شرایط قرار میگیهر.
اینو من نمیگم اینو دین میگه ، وقتی میگه خداوند کامله و سنخ وجوده من نتیجه میگیرم که باید تمام وجود مارو نیز شامل بشه .
سلام
اراده بیش از آن است که در آگاهی انسان ظاهر می شود. خیلی از اراده های باطنی انسان ظاهر نمی شود و منشا بسیاری از وقایع زندگی اوست. جان انسانها فرازمان و فرامکان است و جمع آنها در آنجا ممکن است.
یا علیم
من نمیدونم چقدر این حرف دقیقه منم همینو میخوام بدونم !
اینگه اگر نتیجه بگیریم انسان وجود دارد، و اراده ی او جنبه ی وجودی اوست ، و تمام وجود خداوند است، پس چرا این وجود به ادعای حضرت محمد شهادت نمیدهد یا اگر میدهد چگونه میدهد ؟
قدیما یه نوشته ای داشتم میگفتم اگه کسی بیاد و به شما بگه از طرف الله فرستاده شدم تا شما رو هدایت کنم باید همون کسی باشه که خودتون فرستادینش !
الانم این پست رو زدم تا بیشتر به این موضوعات بپردازیم که ایراد این تفکر کجاست که باعث چنین تناقض آشکاری میشود ؟
آیا وقتی من اراده میکنم که دستم رو تکون بدم. دلیلش این هست که ماهیچه ها و اعصاب اراده کردند که تکون بخورم؟؟ به هیچ وجه. ولی برعکسش درسته. اراده ی من باعث شده ماهیچه و اعصاب بسیج بشن تا دست تکون بخوره. ما به اعضای بدن احاطه داریم. ولی اون ها به ما احاطه ندارند.
مشکل این مثال در این است که ماهیچه ها اختیار ندارند و به هر حال تابع اراده شما هستند!
اشکال دوم این مثال این است که در مثال فوق شما کامل فرض نشده اید ، شما یک موجود محدود هستید .
یه اشکالی هم که در پس زمینه ی این اشکالات میگیرم این هستش که آیا ممکنه شما اراده کنید با مشت خودتان را بزنید بعد دستتان را محاکمه کنید که چرا منو زدی ؟
پس اگر اینگونه مستقیم است مقصر خود شما هستید نه دستتان، یعنی مقصر آن کسی است که اراده میکند !
از اونجایی که اراده انسان تابع اراده خداوند است ( سوال! اصلا میتوان اسم چیزی را که معلول چیزهای دیگر است و آزاد نیست اراده واقعی گذاشت ؟ )
از جهتی میتوان گفت وقتی انسان اراده میکند خداوند اراده میکند ( از این جهت که تا خداوند نخواهد انسان نمیخواهد )
از طرفی اگر اینگونه فرض بگیریم همه ی مدعیان پیامبری به شکلی راستگو خواهند بود !
و مشکل این نیست که ما پیامبری حضرت محمد را رد کنیم ، مشکل این است که پیامبری بقیه را رد کنیم !
از طرفی کسی هم به الله دروغ نمیبنده چون وقتی او خواسته حتما خدا خواسته که او خواسته دیگه @-)
اما اگر خواست خداوند را در مقیاس بزرگتر و از لحاظ دیگر تعبیر کنیم ، یعنی مجموع اراده ها ( به صورت خود آگاه ) همان اراده ی خداوند باشد در آن صورت پیامبری همه زیر سوال میرود !
چون مجموع موجودات تقریبا محال است اراده ی واحدی بکنند !
چون مجموع موجودات فقط محدود به زمان خاصی نمیشود ، و باید در تمام زمان ها همه ی موجودات اراده کنند که مثلا حضرت محمد فلان قانون را بیاورد به ما بگوید !
از آنجا که حداقل در مورد خودمان میدانیم که در تمام زمان ها نخواسته ایم که حضرت محمد به پیامبری برگزیده شود پس این نظر نیز منتفی است .
یه حالت دیگر هم داریم که بگوییم حضرت محمد پیامبر خداست و بقیه هم هستن، اما فرق بقیه با او این است که حضرت محمد با حضرت جبرئیل و ملائکه در ارتباط است ولی بقیه خیر !
در آن صورت فردا شخصی بلند میشود و میگوید منم فرستاده فلان ملائکه هستم، منم رسول فلان اجنه هستم، آن وقت ما هم که ابزار شناخت نداریم همه را باید بپذیرید !
[="Tahoma"][="Navy"]اینگه اگر نتیجه بگیریم انسان وجود دارد، و اراده ی او جنبه ی وجودی اوست ، و تمام وجود خداوند است، پس چرا این وجود به ادعای حضرت محمد شهادت نمیدهد یا اگر میدهد چگونه میدهد ؟
سلام
شما از ظاهر اعتراف به باطن می خواهید؟ ظاهر ظاهر است و احکام ظاهری خود را دارد باطن هم باطن است و احکام خودش را دارد. اگر ظاهرا بخواهد اعتراف به باطن کند باید رابطه آگاهانه ای با آن برقرار کند.
یا علیم[/]
سلام
شما از ظاهر اعتراف به باطن می خواهید؟ ظاهر ظاهر است و احکام ظاهری خود را دارد باطن هم باطن است و احکام خودش را دارد. اگر ظاهرا بخواهد اعتراف به باطن کند باید رابطه آگاهانه ای با آن برقرار کند.
یا علیم
اگر در نظر بگیریم که به صورت ناخودآگاه این انتخاب را کرده ایم از جایی که آگاهی به آن انتخاب نداریم نمیتوانیم یقین حاصل کنیم که چنین انتخابی کرده ایم یا نه ! اگر راهی هست بفرمایید !
از طرفی هر کسی ادعا کرد من از باطن شما حجت دارم باید بپذیرید ؟ چرا ؟
سلام
شما از ظاهر اعتراف به باطن می خواهید؟ ظاهر ظاهر است و احکام ظاهری خود را دارد باطن هم باطن است و احکام خودش را دارد. اگر ظاهرا بخواهد اعتراف به باطن کند باید رابطه آگاهانه ای با آن برقرار کند.
یا علیم
تازه این وجود باطن خودش چیه ؟ شاید اصلا کسی وجود باطن را باور ندارد و همه چیز را ظاهری میداند . اصلا باطن یعنی چی ؟
[=microsoft sans serif]خب اصلا از کجا معلوم جهانی که ما توش زندگی میکنیم به عنوان یک کل معلول است ؟
باسلام
اولا: بدین جهت که
م1. معلول، موجودی است وجودش از جانب موجودی دیگر است.
م2. بنابراین پرواضح است، موجودی که یک زمانی نبوده و یک زمانی از بین میرود، حتما و صد البته معلول است.
م3. کل عالم، چیزی نیست جز ترکیبی از افراد و اجزایش.
م4. کل عالم، به عنوان یک کل، امری اعتباری است و واقعیتی مستقل از اجزایش ندارد.
بنابراین نمیتوان در مورد کل عالم(به معنای واقعی کل)، هیچ حکمی را اسناد کرد.
پاسخ دیگر مبتنی بر این تصور است که کل عالم عین اجزاء نیست.
بر این اساس، باز هم کل عالم معلول است. زیرا
م1. کل عالم از اجزایش تشکیل شده است.
م2. احکام اجزای یک کل به کل آن سرایت میکند.
م3. وقتی تک تک اجزا و افراد عالم طبیعت، معلول باشند، کل عالم که از آنها تشکیل شده است(ولو واقعیت مجزایی برایش تصور کنیم)، معلول نباشد.
بنابراین کل عالم نیز معلول است.
[=microsoft sans serif]این سخن نیاز به اثبات دارد ! علاوه بر اون باید ثابت بشود چیزی که نفس ندارد نمیتواند علت چیز دیگری شود در ضمن لازم لطفا نیاز جهان به علت فاعلی را اثبات کنید .
نظر شما چیه، اصل وجود جهان و اصل توان شناخت و نیز امکان شناسایی را نیز اثبات کنیم؟
بعدش اصل وجود خدا و نبوت و ...
دوست عزیز
هر بحثی جائی داره.
در این تاپیک به دنبال این بحث بودیم که بگوییم برفرض ادله اثبات خدا برای کسی ایجاد یقین نکرد تکلیفش چیست؟
قرار نیست تمام مباحث در اینجا اثبات بشه.
اگر هم به به استدلالهای اثبات خدا پرداختیم صرفا به جهت این بود که در سوال اولیه اشاره ای به آنها شده بود و اشتباهات روشنی داشت.
[=microsoft sans serif] به نظرم علتش تمام اونهاست فقط محدودیت درک ما باعث میشود فکر کنیم علتش چرخش انگشت است یا چرخش کلید . از کجا اینطور مشخص است ؟اما به نظرم اگر دقت کنیم متوجه خواهیم شد که فاصله ی زمانی دارد !
اگر دقت میکردید در همان بحث نیز گفتم که اینها مثال است و تنها قدری ذهن ما را به بحث نزدیک میکند.
وگرنه نه دست ما علت تامه است و نه کلید.
بعلاوه اینکه شما میفرمایید بین چرخیدن و باز شدن فاصله زمانی هست، از نظر تجربی نه قابل اثبات است و نه ابطال.
اما ادعای فلاسفه که مدعی عدم تفکیک زمانی میان علت تامه و معلول هستند، از تحلیل خود رابطه علیت به دست می آید نه از تجربه و استقرا
بعدش هم اینه بگین اگه کسی نتونست بلاخره با دلایل عقلی به وجود خداوند پی ببره تکلیفش چیه ؟ از راه فطرت هم نتونستم چون من خدایی که بندگانش رو به قمار دعوت کنه ( ایمان بیارین بدون دلیل تا بهتون در آخر یا جایزه بدم یا بکنم توی جهنم ) به جای اینکه هر لحظه بالای سرشون باشه و اونارو هدایت کنه و برای هر کار کوچیک و بزرگشون بلافاصله جزا بده تا تربیت بشن به جای اینکه مجازات ابدی بشن نمیتونم تمایل داشته باشم .
درود بر شما
در راستای سوال یک جوابی شیخ بهایی داده بود که جناب صدیق درستی یا نادرستی آن را ممنون میشویم بگویند
بهنقل از دکتر سروش شیخ بهایی که اولین رساله به فارسی رو نوشته گفته اگه کسی منطقی نتونه برسه به خدا و دین باید بذارتش کنار و الا در قبال عقل خودش مسئوله! اگه چنین چیزی گفته باشه که خیلی ادم منطقی بوده!
حالا باز توضیح بدن ببینیم چیه
اما ادعای فلاسفه که مدعی عدم تفکیک زمانی میان علت تامه و معلول هستند
خداوند علت تامه جهان من و اینو اون و همه هست
پس من از ازل بوده ام!چون فاصله زمانی نبوده:-/
[="Tahoma"][="Navy"] از طرفی هر کسی ادعا کرد من از باطن شما حجت دارم باید بپذیرید ؟ چرا ؟اگر در نظر بگیریم که به صورت ناخودآگاه این انتخاب را کرده ایم از جایی که آگاهی به آن انتخاب نداریم نمیتوانیم یقین حاصل کنیم که چنین انتخابی کرده ایم یا نه ! اگر راهی هست بفرمایید !
سلام
ما یک اصل فلسفی داریم که میگه هر فعلیتی مسبوق به یک استعداده. خب اگر وقایعی که برای ما پیش میاد فعلیت باشه حتما یک استعدادی در ما اونها رو باعث شده. این استعداد عنوان دیگش طلب و درخواسته.وقتی در انسان درخواستی باشه اراده ای هم برای برطرف ساختنش بوجود میاد. مثلا ما گرسنه میشیم بلافاصله اراده ای بوجود میاد برای تهیه غذا. این نیازها و اراده همه در سطح آگاهی عادی ما نیستند چه اینکه همه آنچه برای ما پیش میاد اونا رو اراده نکردیم. پس باید نیازها و اراده های ما در سطوح دیگری هم باشند که اون وقایع و حوادث رو برای ما پیش میارن. اون نیازها و اراده های پنهان از آگاهی عادی ما را می توان باطن نامید.
یا علیم[/]
[=microsoft sans serif]در راستای سوال یک جوابی شیخ بهایی داده بود که جناب صدیق درستی یا نادرستی آن را ممنون میشویم بگویند
بهنقل از دکتر سروش شیخ بهایی که اولین رساله به فارسی رو نوشته گفته اگه کسی منطقی نتونه برسه به خدا و دین باید بذارتش کنار و الا در قبال عقل خودش مسئوله! اگه چنین چیزی گفته باشه که خیلی ادم منطقی بوده!
حالا باز توضیح بدن ببینیم چیه
باسلام
نمیدونم این اسناد درسته یا نه.
ولی منظور این افراد این بوده که بر اساس مبانی فلسفی و عقلی ای که انسان به آن دسترسی دارد، میتواند به وجود خدا رهنمون شود.
این هم بر اساس همان نگاه متعارف به ادله عقلی و مبادی یقینی برهان است.
درست همانطور که یک فرد سالم و غیر شکاک و غیر وسواسی با وجود احتمالات خلافی که در ادراک حسی وجود دارد، به مجرد دیدن یک گل یا بوئیدن آن و لمس آن هیچ شکی به وجود آن و گل بودنش نمیکند هرچند کماکان در وجود آن شک ندارد.
[=microsoft sans serif]خداوند علت تامه جهان من و اینو اون و همه هست
پس من از ازل بوده ام!چون فاصله زمانی نبوده
مشکل همینجاست.
علت تامه از چند چیز تشکیل میشه:
علت فاعلی.
مقتضی.
شرایط تحقق
فقدان موانع.
در مورد مخلوقات، اراده خداوند که علت فاعلی است مهیاست از ازل ولی شرایط تحقق یا گاهی موانعی باعث عدم تحقق میشه.
مثلا من قرار است مثلا در قرن 13 هجری شمسی متولد بشوم و پدربزرگم در قرن 12.
خب بودن در این زمان بر اساس قاعده تکوینی و اینکه همه انسانها در یک زمان نباید باشند و سنت الهی بر این است که انسانها از طریق توالد به وجود بیایند، یکی از شرایط تحقق من رسیدن زمان مشخصش است.
یا مثلا فرض کنید فرزندی قرار است به دنیا بیاید و تمام مقتضیات و شرایط نیز مهیاست ولی مانعی مانند یک ویروس او را در شکم مادرش از بین میبرد. در اینجا به واسطه وجود مانع، علت تامه محقق نشده پس معلول نیز محقق نمیشود.
در مورد مخلوقات، اراده خداوند که علت فاعلی است مهیاست از ازل ولی شرایط تحقق یا گاهی موانعی باعث عدم تحقق میشه.
درود بر شما
خب پس این لفظ که با وجود علت تامه معلول به درنگ وجود دارد حرف درستی نیست(همگانی نیست)
اما ادعای فلاسفه که مدعی عدم تفکیک زمانی میان علت تامه و معلول هستند
چون خداوند که علت تامه ماست و ما معلول او مدت زمانی به طول انجامیده
باسلام
اولا: بدین جهت که
م1. معلول، موجودی است وجودش از جانب موجودی دیگر است.
م2. بنابراین پرواضح است، موجودی که یک زمانی نبوده و یک زمانی از بین میرود، حتما و صد البته معلول است.
م3. کل عالم، چیزی نیست جز ترکیبی از افراد و اجزایش.
م4. کل عالم، به عنوان یک کل، امری اعتباری است و واقعیتی مستقل از اجزایش ندارد.
بنابراین نمیتوان در مورد کل عالم(به معنای واقعی کل)، هیچ حکمی را اسناد کرد.پاسخ دیگر مبتنی بر این تصور است که کل عالم عین اجزاء نیست.
بر این اساس، باز هم کل عالم معلول است. زیرا
م1. کل عالم از اجزایش تشکیل شده است.
م2. احکام اجزای یک کل به کل آن سرایت میکند.
م3. وقتی تک تک اجزا و افراد عالم طبیعت، معلول باشند، کل عالم که از آنها تشکیل شده است(ولو واقعیت مجزایی برایش تصور کنیم)، معلول نباشد.
بنابراین کل عالم نیز معلول است.
از کجا معلوم جهان هستی به عنوان کل در یک زمان نبوده و یک زمان از بین میرود ؟ اینکه میگویید احکام اجزاء مجموعه به مجموعه ی بالاتر سرایت میکند چقدر دقیق است ؟ مثلا فرض کنید در عالم علت هر جزء، تمام سایر اجزاء باشد و علت اجزاء دیگر به همین ترتیب تمام اجزاء دیگر باشد، ولی وقتی این مجموعه به عنوان کل در نظر گرفته شود دیگر نیازمند علت نخواهد بود، چرا که تمام اجزاء را شامل میشود .
اگر دقت میکردید در همان بحث نیز گفتم که اینها مثال است و تنها قدری ذهن ما را به بحث نزدیک میکند.
وگرنه نه دست ما علت تامه است و نه کلید.بعلاوه اینکه شما میفرمایید بین چرخیدن و باز شدن فاصله زمانی هست، از نظر تجربی نه قابل اثبات است و نه ابطال.
اما ادعای فلاسفه که مدعی عدم تفکیک زمانی میان علت تامه و معلول هستند، از تحلیل خود رابطه علیت به دست می آید نه از تجربه و استقرا
شاید اگر از نظر تجربی زمان را کند کنیم و دقت را به حد ملکولی برسانیم، خواهیم دید که ابتدا دستور صادر میشود، سپس ماهیچه حرکت میکند، سپس حرکت از دست به کلید منتقل میشود و کلید در را باز میکند .
در ضمن کارشناس محترم میدانم برای شما زحمت میشود اما اگر امکان دارد ما را از علم خویش دریغ نکنید و جواب تک تک سوالات را بدهید زیرا من متوجه شدم شما برخی از آنها را پاسخ نمیدهید متاسفانه =((
این مسائلی که برای شما اصل و بدیهی هستند برای ما جای ابهام دارد مهم است که به تک تک آنها رسیدگی شود اما اگر میخواهید فقط در مورد موضوع تایپک بحث کنیم من از شما میپرسم آیا باید از عقلمان پیروی کنیم یا دین را باید به آنچه عقل تشخیص میدهد ترجیح داد ؟
اینو من نمیگم اینو دین میگه ، وقتی میگه خداوند کامله و سنخ وجوده من نتیجه میگیرم که باید تمام وجود مارو نیز شامل بشه .
سلام
عجیبه چون من آن نقل قول را ننوشتم و کسی دیگر نوشته اما با نام من مطرح شده.
خود من به این نقل قول جواب دیگری دادم@};-
[=microsoft sans serif]خب پس این لفظ که با وجود علت تامه معلول به درنگ وجود دارد حرف درستی نیست(همگانی نیست)
باسلام
خیر.
علت تامه که محقق شد، معلول بی درنگ محقق خواهد شد.
ولی همانطور که در بالا گفتم و احتمالا شما آنرا با دقت نخواندید، علت تامه مساوی با علت فاعلی نیست بلکه از 4 آیتم تشکیل شده است که فاعل یک بخش آن است.
چون خداوند که علت تامه ماست و ما معلول او مدت زمانی به طول انجامیده
خداوند علت فاعلی و هستی بخش ماست ولی علت تامه ما نیست.
اصولا علت تامه یک شخص و یک موجود نیست بلکه نام یک فرایند و یک بسته است.
بسته ای که یک جزء آن فاعل تام است.
[=microsoft sans serif]از کجا معلوم جهان هستی به عنوان کل در یک زمان نبوده و یک زمان از بین میرود ؟
همانطور که گفتم کل، وجودی جدای از اجزایش ندارد. خصوصا در مجموعه های تجربی
شما یک بسته کلید را در نظر بگیرید، در این بسته 12 کلید قرار دارد.
حال به نظر شما چیزی غیر از این دوازده کلید و محفظه آن، وجود دارد که نام آنرا بتوان کل گذاشت؟
مشخص است که نه.
پس کل و مجموعه خصوصا در امور مادی و تجربی، وجودی مستقل از اجزایش ندارد.
بنابراین اصلا حکمی ندارد مستقل از اجزایش.
اینکه میگویید احکام اجزاء مجموعه به مجموعه ی بالاتر سرایت میکند چقدر دقیق است ؟
دلیلش اینه که خود مجموعه به تنهایی هیچ اثر و صفتی ندارد و اثار و صفات اجزای ان به خود اعتباری اش نیز سرایت میکند.
البته در مواردی که تعارض بین ویژگی ها و اثار برقرار بشه ویژگی قوی تر بروز میکند.
[=microsoft sans serif]
ثلا فرض کنید در عالم علت هر جزء، تمام سایر اجزاء باشد و علت اجزاء دیگر به همین ترتیب تمام اجزاء دیگر باشد، ولی وقتی این مجموعه به عنوان کل در نظر گرفته شود دیگر نیازمند علت نخواهد بود، چرا که تمام اجزاء را شامل میشود .
عرض کردم که غیر از اجزاء، دیگر چیزی به نام کل با وجود مستقل نداریم.
پس اصلا نمیتوان در مورد آن بحث کرد.
یک لشگر، از سربازان و کادر و فرماندهانش تشکیل میشود.
حالا اگر این افراد را از لشگر کنار بگذاریم دیگر چه میماند؟
پادگان خالی که لشگر نیست. هست؟
شاید اگر از نظر تجربی زمان را کند کنیم و دقت را به حد ملکولی برسانیم، خواهیم دید که ابتدا دستور صادر میشود، سپس ماهیچه حرکت میکند، سپس حرکت از دست به کلید منتقل میشود و کلید در را باز میکند .
عرض کردم که این مثال صرفا مثال بود نه تحلیل عقلی.
و علیت از راه تجربه نه قابل اثبات است و نه ابطال.
علیت یک مسئله و تحلیل عقلی است نه یک یافته تجربی.
[=microsoft sans serif]من از شما میپرسم آیا باید از عقلمان پیروی کنیم یا دین را باید به آنچه عقل تشخیص میدهد ترجیح داد ؟
در آنچه در توان ادراک عقل است، عقل را مقدم میکنیم.
اما د رآنچه توان ادراک ندارد و به جای آن وهم، شهوت و احساسات حکمرانی میکند، مشخص است دیگر تعارض بین عقل و دین نیست بلکه بین عقل و شهوت، عقل و احساسات ،عقل و وهم است.
[=microsoft sans serif]در ضمن کارشناس محترم میدانم برای شما زحمت میشود اما اگر امکان دارد ما را از علم خویش دریغ نکنید و جواب تک تک سوالات را بدهید زیرا من متوجه شدم شما برخی از آنها را پاسخ نمیدهید متاسفانه
بنده سعی میکنم هرکجای مطلب شما و سایر دوستان انجمن که نیاز به بحث و تحلیل دارد را مطرح کنم.
بنابراین شاید مطلبی به نظر شما مهم باشد ولی به نظر من طرح آن در کنار پاسخ اصلی مهم نباشد و بحث را از مقصودش دور کند.
با این حال
اگر جائی به نظرتان مهم میرسد که به بحث گذارده نشده است، بفرمایید تا بررسی کنیم.
یاعلی
[=microsoft sans serif]
همانطور که گفتم کل، وجودی جدای از اجزایش ندارد. خصوصا در مجموعه های تجربی
شما یک بسته کلید را در نظر بگیرید، در این بسته 12 کلید قرار دارد.
حال به نظر شما چیزی غیر از این دوازده کلید و محفظه آن، وجود دارد که نام آنرا بتوان کل گذاشت؟
مشخص است که نه.
پس کل و مجموعه خصوصا در امور مادی و تجربی، وجودی مستقل از اجزایش ندارد.
بنابراین اصلا حکمی ندارد مستقل از اجزایش.دلیلش اینه که خود مجموعه به تنهایی هیچ اثر و صفتی ندارد و اثار و صفات اجزای ان به خود اعتباری اش نیز سرایت میکند.
البته در مواردی که تعارض بین ویژگی ها و اثار برقرار بشه ویژگی قوی تر بروز میکند.
یه سوال، میدونیم که آب از دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن تشکیل شدهاست، اما آیا تمام ویژگی های اکسیژن و هیدروژن در آب وجود دارد ؟ آیا میتوان گفت آب چیزی نیست جز اجزاء تشکیل دهنده ی آن که همان اکسیژن و هیدروژن است ؟
در اجزاء نیاز وجود دارد چون اجزاء هر کدام به تنهایی فاقد کمالات اجزای دیگر است اما در مجموعه این نقص وجود نخواهد داشت .