بازسازی شخصیت انسان (قسمت اول)

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بازسازی شخصیت انسان (قسمت اول)

بسمه تعالی

تفاوت میان انسان و حیوان

دوستان و برادران ! یک تفاوت اصلی و عمده بین انسانها و حیوانات وجود دارد و آن اینکه حیوانات نسبت به زندگی خود دارای حالت اطمینان بوده و صلاحیت و استعداد ترقی و پیشرفت در زندگی را ندارند؛ اما انسان چنین نیست و بر خلاف حیوانات از زندگی خویش نامطمئن بوده و خواهان پیشرفت و ترقی در آن است.

به طور عموم، این حالت بی اطمینانی که در انسان است، بد دانسته می شود، اما اگر این بی اطمینانی که ویژه انسان است از بین برود، لذت و علاقه ی به زندگی از بین خواهد رفت.

هر کس از زندگی خود شکایت دارد و از آن می نالد، و اکثر گفتگو ها حول همین محور بی اطمینانی از زندگی می گردد؛ اما تعداد معدود و انگشت شماری از افراد در خصوص ازاله و نیز علل آن، می اندیشند؛ زیرا این یک مسئولیت است و انسان از مسئولیت می هراسد.

اگر ساعتی خراب گردد، از به زمین زدن و انداختن درست نمی شود؛ بلکه باید عیب آن را یافته و آن را تعمیر نمود. به همین ترتیب باید بیندیشیم، امروز که انسانیت از جایگاه اصلی و واقعی خود کناره گرفته و تمام این خرابیها و بی اطینانی که مشاهده می شود نتیجه ی پستی و انحطاط انسانیت است، آیا ما نسبت به حل این مسئله و رفع این معضل مسئول نیستیم؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

قابل توجه:

موضوع جهت بحث و تبادل نظر میان کاربران باز گذاشته می شود.

خواهشمندم فقط در موضوع اصلی تاپیک مطلب ارسال نمایید

و از هرگونه بحثهای حاشیه ای و نیز گفتگوهای دونفره خودداری نمایید.

با تشکر

:Gol:

انسان بیش از هر چیز به خودش محبت می ورزد

انسان بیش از هر چیز به خودش محبت می ورزد، و به هر چه که علاقه و دلبستگی نشان می دهد، بر مبنای محبتی است که با خود دارد.

در هر محبتی، ذات انسان مخفی و پنهان است و برای مشاهده ی آن نیاز به ذره بین است. بر فلسفه ی محبت تأمل نمایید که، اگر شخصی با شما محبت دارد، مطمئناً شما نیز با او محبت خواهید داشت، و در واقع محبتی که ما با فرزندان، دوستان و سایرین داریم، ریشه در محبتی دارد که ما با خود داریم.

اگر انسان با ذات خود محبت نداشته باشد، تمام نظام عالم دچار از هم گسیختگی خواهد گردید. حتی امروز پذیرفته شده است که ، قانون جاذبه ای هم که نظام شمسی را قائم و پا بر جا نگه داشته، در حقیقت حکایت از یک رشته ی پنهان محبت می نماید.

گرم بودن بازار دنیا و سرسبز و خرم بودن باغ زندگی در نتیجۀ علاقۀ انسان به خویشتن است. اگر انسان با ذات خود علاقه و محبت نمی داشت، بازار های کار کساد می گشتند، کارخانه ها از کار بازمی ایستادند و فعالیت های تجاری به سردی می گراییدند؛ زیرا عشق انسان به خویشتن است که او را وا میدارد تا با چیز ها محبت ورزد و اظهار علاقه نماید، نه خود آن چیزها، و این یک حقیقت فطری مسلم است.

آنچه از قدرت و نیرو، زیب و زینت و آراستگی و نظم که شما در این دنیا مشاهده می نمایید، در نتیجه ی محبت علاقۀ انسان به خود است . انسان مرکز دنیاست و تمام چیز ها گرد او می گردند.

اگر انسان با خود محبت نورزد و خویشتن خویش را به فراموشی بسپارد و از حقیقت خود ناواقف باشد، هرج و مرج تمام عالم را فرا می گیرد و بی نظمی و اغتشاش بر آن حکمفرما می گردد.

ادامه دارد...

یک طاعون ذهنی


برای انسان ضروری ترین چیز این است که حقیقت خود را درک نماید. مقام ومنزلت خویش را بشناسد و بداند که تمام جهان هستی برای او و به خاطر او آفریده شده است؛ و در حقیقت هدف از آفرینش کائنات، انسان است.

باید وسیله را وسیله، و هدف را، هدف بداند. این یک دوران بحرانی و طاعون ذهنی در تاریخ انسانیت است که انسان، خود را به بوته ی فراموشی سپرد و بین هدف و وسیله تفاوت و تمایز قائل نشد و بلکه وسائل را به جای هدف اختیار نمود.

غلبۀ خود فراموشی بر انسان، بطوریکه فراموش نماید، بر چه مقام و منزلتی قرار داده شده بود، مسئولیت او چیست و چه رابطه ای با عالم دارد، یک بیماری خطرناک است.
در این زمانه یک طاعون ذهنی خاص شیوع یافته که شرق و غرب را در برگرفته است. ظاهراً آنقدر که انسان در این زمان با خود، دلبستگی و محبت دارد در هیچ زمان این نبوده است.

تلاشها و کوششهایی که برای انسان در این عصر و زمان انجام می گیرد و اختراعات، اکتشافات، ابداعات و مصنوعاتی که عرضه می گردد، تمام انسان ها را به این فریب مبتلا ساخته که علاقه و محبت او به خودش در این زمان، از هر عصری بیشتر است؛ گویی انسان در روزگار پیشین خوابیده و اکنون بیدار شده است.

زندگی مرفه و مجلل و پر زرق و برق امروز چنین ادعا می کند که توجه و عنایت و علاقه و محبت انسان به خودش بسی بیشتر از ادوار و اعصار سابق است، و آنگونه که علم و دانش و صنعت و تکنولوژی، امروز رشد و ترقی نموده اند، و نیرو ها و قدرت هایی که انسان در این زمان در اختیار دارد و به کار می گیرد، در تاریخ بی سابقه است، و اکنون به ظاهر انسان بی نهایت نسبت به خود، علاقه و شیفتگی دارد: لباسهای رنگارنگ، غذا های متنوع و انواع و اقسام اسباب و وسائل رفاه و آسایش.


خود فراموشی عصر حاضر

من این مطلب را می خواهم عرض نمایم که در حقیقت، آنگونه که انسان در این زمان، ذات، آدمیت، جوهر و ذوق و لذت حقیقی خود را فراموش نموده، هیچگاه این چنین فراموش نکرده بوده است.

انسان در این زمان خیلی کم به ذات خود و مسائل ذاتی اش می اندیشد، و دارد خود را برای چیز هایی قربان می کند که آن چیزها برای او آفریده شده اند.

چیزهای ظاهری، نیاز های کاذب و لذات بیرونی و جسمی چندان بر او غلبه یافته اند که او، باطن و حقیقت خود را کاملا فراموش نموده است. عصر حاضر، در حقیقت دارای دو بعد متضاد است: بعد ظاهری و بعد باطنی.[بُعد ظاهری پیشرفت مادی انسان و بُعد باطنی پس رفت معنوی اوست.] اگر در کمال دقت مشاهده گردد، معلوم می شود که در این عصر ترقی مادی، انسان، جوهر روحانی خود و هدف حقیقی و لذت واقعی زندگی را کاملاً از یاد برده، بطوریکه نظیر آن در تاریخ یافت نمی شود.

وسائل، جای اهداف را گرفته اند. لطفا قدری بیندیشید که چگونه انسان عصر حاضر به خاطر این چیز ها خود را فدا می کند! آیا می توان گفت که انسان با چنین طرز عملی از ذات خویش واقف و مطلع است ؟!

لطفا زندگی خود را مورد بررسی و مطالعه قرار دهید. آیا انسان در مورد راحتیها و آسایشهای حقیقی می اندیشد؟ خیر، هرگز؛ بلکه انسانِ امروز به یک جنون و دیوانگی مبتلا شده و سرگرم یک بازی عجیب است.
از بامداد تا شامگاه به گرد چیزی می چرخد، از حیوانات هم بیشتر زحمت می کشد، و بسیاری از انسان ها چنانند که خود را دستگاه پول تصور نموده اند.


ادامه دارد...

tariq.jameel;935556 نوشت:
برای انسان ضروری ترین چیز این است که حقیقت خود را درک نماید. مقام ومنزلت خویش را بشناسد و بداند که تمام جهان هستی برای او و به خاطر او آفریده شده است؛ و در حقیقت هدف از آفرینش کائنات، انسان است.

خیر ... فکر نمیکنم ضروری ترین چیز این مساله باشه ...
یک زمانی هم آمریکا فکر میکرد ضروری ترین چیز تسخیر آسمانها هست ... ولی فهمید که آسمانها یک بی نهایت بزرگ هست و وقت گذاشتن در درونش ارزش چندانی نداره ... مثله این میمونه که بخوای ماست رو قاطی دریا کنی تا دوغ درست کنی ...

انسان و حقیقت انسانی یک بی نهایت بزرگ هست و نمیشه به انتهاش رسید ؛ من با این مساله که بریم و حقیقت انسان رو بشناسیم زیاد موافق نیستم ...

1. چون براش راهی نداریم
2. میخواهیم چه بگنیم باهاش .

ما با این کار نداریم که چرا آهن ربا ؛ آهن را جذب میکند ؛ بلکه با آهنربا موتور الکتریکی میسازیم ( یعنی از خاصیتش استفاده میکنیم ) ... اینی که شما میخواین خودتون رو بشناسید ... خوب نمیتونید این کار رو بکنید ... اگر هم برین سمتش نمیتونین مطمئن باشید که از ابزار مطمئنی برای شناخت خودتون استفاده کردید ...

ولی میتونین بفهمید که روانتون چجوری کار میکنه ( مثلا روانشناسی بخونین ) میتونین بفهمید که چجوری سالم تر میشین ( مثلا تغذیتون رو خوب کنین و مسواک بزنین ) مثلا میتونین بفهمین که چجوری بدن ورزیده تری داشته باشین ( مثلا برین باشگاه و ... ) وگرنه انی که میخواین خودتون رو بشناسین ... اصلا امکان پذیر نیست ...

شما هر وقت تونستید بفهمید که چرا آهن ربا ؛ آهن رو جذب میکنه ... و تونستید این مساله به این راحتی رو حل کنین ... بعدش برین سراغ اینکه خودتون رو بشناسید ...

ما در طبیعت فقط میبینیم که چیزها چگونه کار میکنند و از کنار هم چیدن چیزها به هدفمون میرسیم ...

اینی که چرا چیزها اونجوری کار میکنند رو تقریبا هیچ کس نمیدونه ...

چرا سرعت نور 300 هزار کیلومتر بر ثانیه هست
چرا آتش ؛ روشن هست .
چرا زمین اجسام را به سمته خود جذب میکند
و ...

این سوالها انسان رو از کار و زندگی میندازن ...

ادم باید قوانین رو بشناسه و تنها ازشون استفاده کنه ... مسیره شما یک مسیره افیونی هست .

باسمه البصیر

عرض سلام و ادب

مینوی خرد;935561 نوشت:
ما با این کار نداریم که چرا آهن ربا ؛ آهن را جذب میکند ؛ بلکه با آهنربا موتور الکتریکی میسازیم

ولی تا با ماهیت آهن ربا آشنا نباشیم و خواص و ویژگیهایش را نشناسیم استفاده ی صحیحی هم از آن نخواهیم کرد

وقتی آن را به کار می گیریم که کاربردش را بدانیم.

حبیبه;935563 نوشت:
باسمه البصیر

عرض سلام و ادب

ولی تا با ماهیت آهن ربا آشنا نباشیم و خواص و ویژگیهایش را نشناسیم استفاده ی صحیحی هم از آن نخواهیم کرد

وقتی آن را به کار می گیریم که کاربردش را بدانیم.

خوب الان کسی نمیدونه چرا آهن ربا ؛ آهن رو جذب میکنه ... ولی داریم از ویژگی هاش استفاده میکنیم .

اصولا همه چیز همینجوری هست ؛ و باید دیده انسان به همین صورت هم تغییر کنه ... یعنی نباید دنبال چرائی ها و ماهیت ها باشه ... تنها باید دنبال این باشه که بتونه با دیدن اثر پدیده ها ازشون الگو بگیره و اونها رو به خدمت بگیره تا به نتیجه برسن ....

مینوی خرد;935578 نوشت:
خوب الان کسی نمیدونه چرا آهن ربا ؛ آهن رو جذب میکنه ... ولی داریم از ویژگی هاش استفاده میکنیم .

اصولا همه چیز همینجوری هست ؛ و باید دیده انسان به همین صورت هم تغییر کنه ... یعنی نباید دنبال چرائی ها و ماهیت ها باشه ... تنها باید دنبال این باشه که بتونه با دیدن اثر پدیده ها ازشون الگو بگیره و اونها رو به خدمت بگیره تا به نتیجه برسن ....

شناخت به معنای آشنایی با چیستی اشیاء است نه چرایی آنها.

مثلا در تعریف انسان می گوئیم"حیوان ناطق" نطق جزء ذاتیات انسان و فصل ممیزه او از سایر حیوانات است

لذا در تعریف انسان نمی پرسیم چرا انسان متفکر است؟

همین که می دانیم انسان موجودی متفکر است او را تعریف کرده ایم(به لحاظ منطقی).

پس شناخت شیء منوط به تعریف صحیح از اوست که تعریف به ذاتیات است نه چرایی او.

کوشش بی حاصل


در دوران قدیم، بچه ها یک بازی می کردند به این ترتیب که:آن فرد پیر دنبال چه میگردد؟ در جواب گفته می شد سوزن، سوزن را چه کار می کند ؟ جواب داده می شد: کیف می دوزد، کیف را چه می کند؟ جواب می رسید: پول در آن میگذارد، پول را چه می کند؟ جواب داده می شد: گاو می خرد، گاو را چه می کند؟ پاسخ داده می شد: شیر آن را می نوشد، و در جواب گفته می شد: در عوض شیر هم ادرار!

امروز تمام دنیا بعینه سرگرم همین بازی است. پاداشی را که در مقابل تلاشهای خویش می خواستند به دست آورند، به جای آن خود را در امور غیر حقیقی غرق نموده اند. انسان تحصیل می کند تا پول در آورد و پول در می آورد تا به آرامش دست یابد. این زنجیری است که تمام انسانها را به بند کشیده است.

امروز اهداف حقیقی زندگی کاملا فراموش شده اند. اگر تمام سفر زندگی را ملاحظه نماییم معلوم می گردد که انسانیت راه را اشتباه و منزل و مقصود را گم نموده است.


حکومت پول بر انسان

پول برای کیست؟ ارزش پول به این است که ما از آن استفاده نماییم. شما در پول بی جان، جان دمیدید، این بدین معنا نیست که به آن عشق بورزید.

استفاده ای که از پول باید می شُد، نمی شود؛ بلکه امروز پول بر انسان حکومت می کند. به خاطر همین پول در دنیا دو جنگ بزرگ صورت گرفت. شما پست و منصب و مقام و سیاست را بر خود حکمران و فرمانروا گردانیده اید. انسان علیه همنوع خود سلاحهای مهلک و خطرناک استعمال می نماید.

انسان، از انسانیت عدول کرده است، نتیجه هم این شده است که چیز هایی که هزاران هزار درجه پست تر از انسانند بر او حکومت می کنند.

چیزهایی که در آنها حیات نیست و هیچ تفوق و برتریی ندارد، بر انسان مسلط شده اند. این یک وضع شگفت و عبرتناک است که اشیای بی جان و قانونهای وضع شده از طرف انسان، بر اشرف مخلوقات حکومت می نمایند.


وسائل هدف قرار داده شده اند.


اکثر انسان ها از یاد برده اند که مقام و منزلت آنها و هدف زندگی چیست؟ چیزهای که صرفاً وسیله می باشند، انسان چنان برای آنها زحمت می کشد و تلاش می کند که گویی آنها اهداف واقعی اند.

انسان اهداف راستین و واقعی را فراموش نموده و در دام هوس گرفتار آمده. هر کس قصد حکومت بر دیگری را دارد، اما اگر بنگرد می بیند که خیلی چیزها هستند که بر خود او در حال حکومت کردنند.

یک قوم و ملت به جای خود، یک فرد هم گوارا نمی کند که دیگری بر او حکومت کند؛ اما در کمال تاسف ما امروز چیزهایی را که به درجه ها از انسان پست ترند؛ چون: لباس، پول و پست و مقام، بر خود حکمران ساخته ایم.
امروز،خواسته های نفسانی، قانون های خود ساخته و جماداتند که بر انسان فرمانروایی می کنند، حال آنکه در این چیز ها اصلاً جاذبیت و کششی نیست و هرگز این چیزها ارزش این را ندارند که هدف قرار داده شوند. اما ما جمادات را بر انسانها ترجیح داده ایم، نباتات را از انسان افضل و برتر دانسته ایم.

در میان ما، صدها هزار انسان وجود دارد که از آرامش حقیقی محرومند و علت آن فقط این است که انسان، انسانیت را فراموش نموده و بر او یک خود فراموشی مسلط گردیده است.

مطمئناً ما فراموش کرده ایم که مقام واقعی ما چست؟ روش غلط و شیوه نادرست ما، امروز باعث هرج و مرجو اغتشاش در این کرۀ خاکی شده است. امروز ما در پای پست و مقام، جان خود را قربان می کنیم، و عزت حقیقی و راحت و آسایش واقعی را به باد فراموشی سپرده ایم. تمام علوم و فنون برای انسان اند، اگر در دنیا انسانی نباشد این علوم و فنون به چه دردی می خورند؟

پس چه شده است که انسان، از مقام و منزلت و شأن و مرتبۀ خود بی خبر است و از حقیقت خویش روز به روز دور تر می شود؟ آیا ما بدین خاطر به دنیا فرستاده شده ایم که به زیر دریاها برویم، در هوا پرواز کنیم و پیشرفت مادی را مقصد و هدف زندگی خود قرار بدهیم؟! لباس زندگی ما چاک چاک شده و دامن انسانیت امروز پاره گشته است:


تن همه داغ داغ شد پنبه کجا کجا نهم


بندگان برگزیدۀ خدا که به آنان «پیامبر» می گوییم، برای این منظور به دنیا آمدند که به انسان، مقام و هدف زندگی اش را متذکر شوند و به او این اصل مهم و اساسی را تعلیم دهند که انسان برای «الله» و تمام این مخلوقات برای او آفریده شده اند.
اگر ما خود را امین، مراقب و محافظ دنیا بدانیم مطمئناً رویه و طرز زندگیمان تغییر خواهد کرد و فساد و تباهی ای که در دنیا بر پاست، بدون تردید از بین خواهد رفت.

مسابقه پولدار شدن


اما اگر خود را دستگاه چاپ پول بدانید، در آن صورت روز به روز انسانیت تنزل خواهد نمود. وقتی هم و غم و هدف زندگی شما گرد آوردن ثروت و مال اندوزی باشد، در این صورت نه اصول و روابط انسانی را ملحوظ خواهید داشت، نه پروای آزردن و شکستن دل انسانی را خواهید کرد و نه در إعمال ظلم و ستم بر دیگران تردید خواهید نمود.

اگر ایده آل و کمال مطلوب شما این باشد که در کمال عیش و عشرت زندگی کنید و با شتاب هر چه بیشتر به جمع کردن پول در این مدت کوتاه زندگی بپردازید، آنگاه نتیجه آن خواهد بود که دار مقابل دیدگانمان است. خواه انسانیت قتل عام شود و آدمیت بر باد گردد، اما هر انسان می کوشد تا گوی سبقت را در این میدان از سایرین برباید و او تنها یکه تاز این میدان باشد. تمام تعلیمات اخلاقی بر طاق نسیان نهاده شده اند و در هر شهر، بازار حرص جمع آوری پول گرم است.
پیش از اینکه شب فرا برسد هر کس، کارمند، مغازه دار، دست فروش و ... می خواهد جیب خود را از پول پر کند. در این زمان مقصد و هدف فیلسوف، شاعر و هنرمند نیز متمول شدن و شهرت حاصل کردن است.

اخلاق پول


شما با هر چه محبت ورزید، انعکاس آن مطمئناً بر قلب و ذهنتان خواهد افتاد. امروز انعکاس محبت پول بر دل و دماغ تمام انسانیت افتاده است.
بی وفایی پول و تلون آن امروز در قلوب و اذهان رسوخ و نفوذ کرده است. آنچه که امروز توجه همگان را به سوی خود جلب نموده، پول است. در ما هم خاصیت پول؛ یعنی، درشتی و تندخویی و تلون و بی وفایی پیدا شده است.

با وجود اینکه تمام عمر در کوشش بدست آوردن هر چه بیشتر پول هستیم باز هم دنیا فایده ای را که مقصد پول بود حاصل نمی کند؛ زیرا بدون همدردی انسانی و جذبۀ خدمت، نعمت سکون و آرامش بدست نمی آید. ضایع کردن حقوق انسانها به مثابۀ قتل عام کردن آنهاست. اخلاق انسانی امروز از میان ما رخت بر بسته است، به خاطر پول انسانها با یکدیگر دشمنی می کنند.

تاجر و خریدار

امروز برادر، برادر را به چشم خریدار می نگرد و تمام دنیا به دو گروه تاجر و خریدار تقسیم شده است. امروز تمام دنیا اصرار دارد که تمام زندگی را در همین بازار سپری نماید.

تمنای خانه کردن در دلهای انسانها، آباد کردن دلها، با نگاه مهر و عطوفت و رحمت و شفقت به یکدیگر نگریستن، حفظ روابط فی ما بین و رعایت حقوق دیگران پاک از دلهای انسان ها پاک گشته اند. گویی در این دنیا تمام رشته های روابط از هم گسسته اند، تمام احساسات و عواطف سرد شده و تمام محبتها محو و ناپدید گردیده اند و اکنون یکی تاجر و دیگری خریدار گشته زندگی را می گذراند.

هر کس بر جیب دیگری نظر دوخته است. این پول و ثروت، محبت پدر و مادر را از دلهای فرزندان و عظمت استاد و معلم را از دلهای شاگردان بیرون گردانیده است. شفقت اولاد از دلهای والدین گم و تمام زندگی تبدیل به یک مغازه شده، همدردی و جنبه خدمت نیست و نابود گشته و لذت حقیقی ،اکنون از زندگی رخت بر بسته است.
هر شخص به دیگری به نگاه خریدار می نگرد و می اندیشد که چه فایده ای می تواند از او حاصل نماید. دنیایی که ساکنانش به دو دستۀ تاجر و خریدار تقسیم شده اند، دیگر زیستن در آن چه لذتی می تواند داشته باشد؟!

احترام و توجه بیش از اندازه به ثروت

وقتی به کسی نگاه می کنیم، آن چه قبل هر چیز در او بدان توجه داریم در مد نظر ماست، نوع لباس، سطح زندگی و وضعیت مالی اوست. اخلاق و انسانیت او در بازار ما اصلاً دارای ارزش و قیمت نمی باشند. اما سؤال من این است که کدام چیز است که امروز ما را با لذت حقیقی زندگی آشنا می نماید؟

پیامبران به انسانها گفته اند که : اگر شما خود را تابع دنیا بگردانید و خواسته های نفسانی خویش را بو خود مسلط سازید، تمام زندگی غیر فطری گشته و بی نظمی و هرج و مرج بر آن حکمفرما می گردد، بطوریکه این دنیا برای شما تبدیل به یک جهنم می شود. اگر انسان خود را نشناسد، روز به روز از مقام خویش تنزل می نماید و انسانمیت تباه و بر باد می گردد.



پایان قسمت اول

حبیبه;935588 نوشت:
شناخت به معنای آشنایی با چیستی اشیاء است نه چرایی آنها.

مثلا در تعریف انسان می گوئیم"حیوان ناطق" نطق جزء ذاتیات انسان و فصل ممیزه او از سایر حیوانات است

لذا در تعریف انسان نمی پرسیم چرا انسان متفکر است؟

همین که می دانیم انسان موجودی متفکر است او را تعریف کرده ایم(به لحاظ منطقی).

پس شناخت شیء منوط به تعریف صحیح از اوست که تعریف به ذاتیات است نه چرایی او.

سلام ...
خوب ببینید اینجا داره دو تا مطلب با هم دیگه خلط میشه ...

من خودم عاشق رشته روانشناسی هستم ... چون با علم روانشناسی خودم رو میشناسم ....
من خودم عاشق باشگاه رفتن هستم ... چون با باشگاه رفتن میدونم که بدنم ساخته میشه ...

هر دویه این مطالب از اینجا نشات میگیره که اولا من ماهیت انسان گونه خودم رو نمیشناسم ؛ ثانیا نسبت به خودم شناخت دارم که اگر این دو رشته رو بشناسم بهتر میتونم از قوانین طبیعت کمک بگیرم و باعث رشد و پیشترفت خودم بشم .

حالا شما بیاید و کتابهای انسان شناسی رو ورق بزنین ...
اونها به دنبال شناخت نیستند بلکه میخوان ماهیت ها رو پیدا کنند ...

دنبال این هستند که انسان روح هست ... و ...
که تمام این صحبت های از نظره من افیونی هست .... ما هیچ کاری نباید با ماهیت ها داشته باشیم ... ما تنها باید بدونیم که بدنه ما چگونه کار میکنه ... چه قوانینی بر رویه بدنه ما حاکم هست و تمام ....

یک دختر و پسر عاشق هم میشن ...
دختره نه درس خونده ... نه سواد داره ... نه آشپزی بلد هست ... نه کار داره ...
پسره نه درس خونده ... نه سواد داره ... نه سره کار میره ...

این دو نفر یک هفته ؛ دو هفته کنار هم هستند و چون نه پولی دارند ؛ نه بعد شخصیتی دارند ؛ نه بعد فکری دارن بعد از دو هفته از دسته هم دیگه خسته میشن و تمام ....

حالا دختر و پسری رو در نظر بگیرید که هر دو پولدار هستند ؛ بعد شخصیتی دارند ؛ هر کدوم هزاران هنر در چنته دارند .
این دو نفر هر روز میتونند گردآبی رو ایجاد کنند و محبوبشون رو در گرداب های معرفتی ؛ پولدار بودن ؛ رشد کردن ؛ هنر غرق کنند ....
این دو نفر 100 ها سال هم اگر در کنار هم باشند ... از هم سیر نمیشن ...

اگر از گر.وه اول بخواهیم ماهیت عشق رو بپرسیم ... ایشان جواب میدن ... عشق یک ماهیت 1 هفته ای تا 100 روزه هست بعدش هم تموم میشه و میره
اگر از گروه دوم بپرسیم ... ایشان جواب میدن که عشق گردبادی و گرد آبی هست که به ناچار در درونش غرق میشه و معشوق آنچنان تو را شیفته میکنه که دائما در حال گردش حول او میشوی و آنقدر میگردی و میگردی تا هر دو در یکدیگر بلعیده میشوید و ...

خوب فرق گروه اول و دوم در این هست که گروه دوم زائداتی داره ... و این زائدات به شخصیت اون شخص بعد داده ....

فرض میکنیم که شما الان یک همسر دارید ...
همسرتون که از در ب میاد درون خونه ...

کنارش میشینین و تو چشاش زل میزنین ... و پشت سره هم بهش میگین دوسش دارن ... یک ساعت ؛ دو ساعت ؛ خوب بعدش چی !!!

این که اسمش عشق نیست ....

اون چیزی که به عشق بعد میده ... ارزش دارش میکنه .... مسائلی هست که میتونند بر رویه سیگنال عشق سوار بشن ...
اینی که دو تا شمع روشن میکنین
ایینی که غذای خوشمزه ای درست میکنیند
اینی که مهربانتر میشین
اینی که دو تا کلمه ادبی نثارش میکنین ...

حالا حرف این جناب این هستش که بیایم و این کلمات و این غذای خوشمزه و دو تا شمع رو روشن نکنیم ... صبح تا شب زل بزنیم در درون چهره محبوبمون و بگیم دوستت داریم ...

خوب این نا کجا آباد و مسیر افیونی هست ...

خیلی از چیزها اینجوری هست ...

زندگی مانند دوچرخه سواری هست ... تا زمانی که رکاب بزنیم ... جلو میریم
رکاب نزنیم ... و بخوایم فکر کنیم ... سقوط میکنیم .

چنین افکاری که ایشون دارن مطرح میکنند مثال همون دوچرخه سواری هست که میگه برای چی رکاب بزنم ... برای چی دنبال زوائد عشق برم و ...

و اینها همشون مسیرهای افیونی هستند ...

شکلد زندگی ما اینجوری هست که باید ( تاکید میکنم ) باید رد حال سعی و کوششباشیم ... هر روز کار کنیم ؛ هر روز زحمت بکشیم ؛ سوادمون رو زیاد کنیم ؛ پول در بیاریم ؛ عاشق بشیم ؛ ازدواج کنیم ؛ فخر فروشی هامون رو داشته باشیم ؛ دنبال محکم کردن اصول زندگیمون باشیم ... و بعدش هم بمیریم ....

چرایی در این موارد همش افیونی هست و انسان رو بدبخت میکنه ....

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام وقت بخیر

مینوی خرد;935691 نوشت:
سلام ...
خوب ببینید اینجا داره دو تا مطلب با هم دیگه خلط میشه ...

جز فخر فروشی که غیر اخلاقی است با سایر فرمایشات شما در این قسمت موافقم:

مینوی خرد;935691 نوشت:
شکلد زندگی ما اینجوری هست که باید ( تاکید میکنم ) باید رد حال سعی و کوشش باشیم ... هر روز کار کنیم ؛ هر روز زحمت بکشیم ؛ سوادمون رو زیاد کنیم ؛ پول در بیاریم ؛ عاشق بشیم ؛ ازدواج کنیم ؛ فخر فروشی هامون رو داشته باشیم ؛ دنبال محکم کردن اصول زندگیمون باشیم ... و بعدش هم بمیریم ....

به هر حال بعد طبیعی انسان اقتضائاتی دارد که باید تأمین شود اسلام هم رهبانیت را نمی پذیرد.

مینوی خرد;935691 نوشت:
حالا شما بیاید و کتابهای انسان شناسی رو ورق بزنین ...
اونها به دنبال شناخت نیستند بلکه میخوان ماهیت ها رو پیدا کنند ...

دنبال این هستند که انسان روح هست ... و ...
که تمام این صحبت های از نظره من افیونی هست .... ما هیچ کاری نباید با ماهیت ها داشته باشیم ... ما تنها باید بدونیم که بدنه ما چگونه کار میکنه ... چه قوانینی بر رویه بدنه ما حاکم هست و تمام ....

امّا با قسمت فوق مخالفم.

دیدگاهی که افیون انسان است و او را به قهقرا سوق می دهد محدود دانستن او به بعد طبیعی و مادی است.

اگر انسان ارزشهای وجودی خویش را درک نکند جهان فردی و جمعیش همانی می شود که اکنون نظاره گر آنیم.

باسمه الفرد الصمد

مینوی خرد;935691 نوشت:
یک دختر و پسر عاشق هم میشن ...
دختره نه درس خونده ... نه سواد داره ... نه آشپزی بلد هست ... نه کار داره ...
پسره نه درس خونده ... نه سواد داره ... نه سره کار میره ...

این دو نفر یک هفته ؛ دو هفته کنار هم هستند و چون نه پولی دارند ؛ نه بعد شخصیتی دارند ؛ نه بعد فکری دارن بعد از دو هفته از دسته هم دیگه خسته میشن و تمام ....

حالا دختر و پسری رو در نظر بگیرید که هر دو پولدار هستند ؛ بعد شخصیتی دارند ؛ هر کدوم هزاران هنر در چنته دارند .
این دو نفر هر روز میتونند گردآبی رو ایجاد کنند و محبوبشون رو در گرداب های معرفتی ؛ پولدار بودن ؛ رشد کردن ؛ هنر غرق کنند ....
این دو نفر 100 ها سال هم اگر در کنار هم باشند ... از هم سیر نمیشن ...

اگر از گر.وه اول بخواهیم ماهیت عشق رو بپرسیم ... ایشان جواب میدن ... عشق یک ماهیت 1 هفته ای تا 100 روزه هست بعدش هم تموم میشه و میره
اگر از گروه دوم بپرسیم ... ایشان جواب میدن که عشق گردبادی و گرد آبی هست که به ناچار در درونش غرق میشه و معشوق آنچنان تو را شیفته میکنه که دائما در حال گردش حول او میشوی و آنقدر میگردی و میگردی تا هر دو در یکدیگر بلعیده میشوید و ...

خوب فرق گروه اول و دوم در این هست که گروه دوم زائداتی داره ... و این زائدات به شخصیت اون شخص بعد داده ....

در اینصورت انسان تفردش را از دست خواهد داد.

تفرد در روانشناسی و فلسفه یعنی اینکه شما شخصیتی مستقل از مقاطع زمانی و مکانی و محیطی که در آن واقع می شوید دارید.

اگر قرار باشد به تعبیر شما آن زوائد و به تعبیر فلسفیش عوارض شغلی،محیطی و جمعی شخصیت شما را شکل بدهد پس شخصیت حقیقی

شما چه می شود؟

در اینصورت شما صرافت طبعتان را از دست خواهید داد.یعنی در هر جایی و جمعی که واقع شوید همان خواهید شد گرچه شاید گمان کنید

که با تصمیم و اختیار خودتان چنین شده اید و شاید هم به نظرتان برسد چه اشکالی دارد همرنگ و هم شکل با جمع باشم و شخصیت

جمعیم از فردیم قوی تر باشد یا اصلا این شخصیت جمعی همان خود من است که با اراده ی خودم آن را ساخته ام ولی اگر دقیق تر به مسئله بنگرید

خواهید دید که چنین نیست بیشتر اوقات این جمع غالب است که بر شخصیت من تأثیر گذار بوده است و من منفعلانه آن را پذیرفته ام.

و این روند باعث توده ای شدن فرد انسانی می شود.به عنوان مثال یک پزشک بعد از سالها زندگی حرفه ای شکل صنفی به خود می گیرد

و وابستگی صنفیش کل شخصیت او را تحت تأثیر قرار می دهد یا یک معلم یا یک کارگر یا.....

آیا از نظر شما انسان شخصیتی سوای صنف و دسته و گروه و ایسمی که به آن وابسته است ندارد؟

مثل یک شخصیت فرا شغلی،فرا حزبی،فرا خانوادگی و فرا هر تعلق دیگر؟

اگر این برچسبها را از شخصیتش بکَند یا بکَنند چه چیزی از او باقی می ماند؟

قسمت دوم


مقام انسانیت


در قرآن مجید می خوانیم که خداوند آدم را آفرید و فرشتگان را - که بعد از خداوند، شایسته مسجود قرار گرفتن بودند؛ زیرا آنان کار گزاران الهی در این عالم می باشند.
آنها به حکم خداوند باران را می آورند، بادها را به حرکت در می آورند و... - امر نمود که او را سجده برند. در این چیز این درس نهفته است که این برای انسانیت ذلت و پستی است که جز در مقابل آفریدگار خود سر فرود آورد.

آنگونه که یک حاکم، نائب و جانشین خود را به مأموران خود معرفی می کند، خداوند نیز فرشتگان را دستور به کرنش در برابر انسان داد و بدین طریق او را معرفی نمود، تا که نسل انسان تا به قیامت، این درس را به خاطر بسپارد که او جز خدا نباید در مقابل کسی یا چیزی سر فرود آورد. اما انسان، ذات و هستی خویش را فراموش نموده و به تذلیل و قتل عام انسانیت پرداخته است.

دشمن واقعی انسان


تاریخ جنگها با وضاحت و صراحت به ما می گوید که، حکومت ها جز شعله ور ساختن آتش هوس، نفس و شکم هدف دیگری نداشته اند. از سیارۀ دیگری، دشمنی فرود نیامده، از بیرون کسی برای اذیت و آزار نیامده، از کشور دیگردی هم کسی برای از بین بردن ما نیامده است؛ بلکه تمام مصیبتها را خودمان به وجود آورده ایم و تمام بد بختیها، مشکلات و مصائب نتیجه ی انحطاط اخلاقی ما می باشند.

اقوام و ملل پیش از ما بر اثر وبا یا بیماری دیگری از بین نرفتند، بلکه آنان به سبب فساد اخلاق، ثروت پرستی و انحطاط سیرت هلاگ گردیند. احزاب سیاسی هر بیماریی که دلشان می خواهد عنوان کنند، اما من می گویم که بیماری واقعی، تباهی انسانیت و انحطاط اخلاقی است.

هوس چشمان

من از اقتصاددانی می خواهم که بیاید و ثابت نماید که جمعیت انسانها، بیشتر از تولیدات و محصولاتمان است؛ زیرا هر انسانی را که خداوند آفریده رزق او را نیز فراهم گردانیده است؛ اما امروز هوس انسان چندان بالا گرفته است که می خواهد یک نفر هم سیر نخورد اما نزد او از هر چیز فراوان و بیش از حد، موجود باشد.
این هوس چشمان هر گز برآورده نمی شود. امروز فهرست نیاز های کاذب آنقدر طویل شده که تحقیقشان امری ناممکن گردیده است. خداوند برآرورده نمودن نیاز های ما را بر عهده خویش گرفته؛ اما تعهد ننموده که هوس های ما را نیز تحقق بخشد. اگر امروز انسانها خواهان سکون و آرامش و زندگی خوب هستند، تنها راه آن این است که در پی یک قانون خوب باشند.

دین نیازی به پیشنهاد و توسعه ندارد


دین به توسعه و پیشنهاد نیاز ندارد. من از کسانی نیستم که معتقدند از دین کاری بر نمی آید.مصیبت ها و پریشانی های ما، ما را وا می دارند که دین را از آن خویش نماییم. شما تا به کی میخواهید لجاجت به خرج دهید و چشمانتان را در برابر حقیقت ببندید؟

آخر تا کی می خواهید دو دستی این زندگی تلخ و بی لذت را بچسبید؟ امروز من اعلان می کنم که: هیچ قانون و مقرراتی قادر نیست انسان را از جرم و حنایت و بد اخلاقی باز دارد؛ بلکه خوف و ترس از خدا، ارتباط و پیوند با دین و عشق و محبت با انسانها، تنها راه درمان بیماریهای ماست.

اروپا که امروز پیشوا و مقتدای دنیا گردیده، با وجود پیشرفت مادی، از زندگی مأیوس گشته است، و از لذت حقیقی زندگی و سکون و آرامش واقعی محروم می باشد، و از زندگی مادی خود متنفر و منزجر گردیده است.

موضوع قفل شده است