تو " یـوسـف " باش...!!!
تبهای اولیه
تو " یـوسـف " باش...!!!
پدرم مرد دانایی بود
گه گداری پندم میداد
همیشه میگفت :
پسر جان مبادا با آبروی کسی بازی کنی
مبادا دختر مردم بشه چک نویس احساساتت
مبادا دختری رو دلبسته خودت کنی و فرداها نتونی جوابگو باشی
یک روز در جواب همه ی نصیحت هاش ، نیشخندی زدم و گفتم :
ای بابا ؛ دوره ی این حرفا گذشته
دخترای این دوره زمونه خودشون چراغ سبز میدن
خودشون دلشونه...
خودشون از خداشونه...
پدرم تو چشمام نگاه کرد و گفت :
پسر جان زلـیـخـا زیاده ، تو " یـوسـف " باش...!!!
همین که این جمله رو شنیدم
مو به تنم سیخ شد
زبونم بند اومد
دیگه هیچ جوابی نداشتم که بدم
واقعا هم حق میگفت
همیشه زلـیـخـا زیاد بوده و هست ؛
اون منم که باید " یـوسـف " باشم.....♥•٠