حضور خدا یا علم خدا؟؟؟؟
تبهای اولیه
یکی از صفات پروردگار عالم و مهمترین صفت او بعد از توحید، عالم و آگاه بودن از تمامی هستی و تغییراتی است که در آن پیدا میشود. علمی که سبب پیدایش هر معلومی خواهد شد. آیات بسیاری از قرآن گواهی و دلالت بر علم نامحدود خداوند دارند:
1 - بدانید خداوند از هر چیزی آگاه است؛(1)
2 - بگو: اگر آن چه در سینههای شما است، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آن را میداند، و نیز از آن چه در آسمان و زمین است، آگاه است و خداوند بر هر چیزی توانا است.(2)
3 - کلیدهای غیب تنها نزد او است و جز او کسی آن را نمیداند. آنچه را در خشکی و دریا است میداند. هیچ برگی (از درختی) نمیافتد، مگر این که در کتاب آشکار (در کتاب علم خدا) ثبت است.(3) بسیاری دیگر از آیات الهی نشان دهنده علم بی پایان و نامحدود حضرت حق است. علم خدا موجب شده است موجود مکانی و زمانی و محدودی چون انسان به تشکیک پرداخته چون از عقل و شعور و دانایی در حد کمی برخوردار است، به کنج کاوی و احیاناً اعتراض جسورانه بپردازد که اگر خداوند به من اختیار داده، آیا اختیار من که هر لحظه قابل تغییر و تبدیل است، با علم خدا که از قبل بر حرکات و سکنات تمام موجودات در حال و آینده خبر دارد، منافات ندارد، اگر علم خدا ثابت است، با فعل و انفعال من که هر لحظه در حال دگرگونی است، چگونه تلفیق میشود؟ علم خدا به موجودات با علمما که از طریق کسب و انعکاس است، تفاوت ماهوی دارد. تا اشیا را به صورت مستقیم نبینیم. نمیتوانیم از جزئیاتش آگاه شویم، گرچه نقش بستن صورتی خیالی از چیزی که تصورش را میکنیم، غیر قابل اجتناب است، اما این علم نیست. علم، حضور صورت معلوم در نزد عالم است. علمما به اشیا این گونه است، مثلاً فرض کنیم انسانی از ابتدا کور مادرزاد بوده و یا بینا بوده است ولی او را در اتاق بسیار تاریکی قرار دادهاند، که هیچ روزنهای در آن وجود ندارد تا بتواند معلوم باشد. آیا میتوان از چنین شخصی انتظار داشت که از موجودات و اشیای اطراف خود تصویر روشنی ارائه دهد؟ او حتی نمیتواند خیالی را که مطابق با واقع باشد، از دنیای خارج ارائه دهد. اگر آن شخص کور بینا شود و یا شخصی که در اتاق تاریک قرار گرفته است به وسیله برق اطراف خود را روشن و واضح ببیند، دنیای جدیدی را پیش روی خود میبیند که فرق بسیاری با لحظات پیش که در آن حالت بوده است، دارد.ما دو نوع علم نسبت به خود داریم:
1 - علم حضوری که خودمان را باور داریم و میدانیم هستیم و احساس بودن درما واقعی است.
2 - علم حصولی کهما نسبت به اشیا عالم میشویم، و این از انعکاس آن شی در ذهن صورت میگیرد، مثل علومی که کسب میکنیم و یا نسبت به مجهولات که عالم میشویم. پس این علم با گذر زمان کم یا زیاد می شود و زمان نقش تعیین کنندهای در تصویر آن دارد.
اشتباه ما از علم خدا از همین جا شروع میشود که فکر میکنیم علم خدا نسبت به حال و آینده علم حصولی است و تا آن حوادث ایجاد نشوند، خدا عالم نخواهد شد. پس با اختیاری که داریم، میتوانیم در علم خدا تأثیر بگذاریم، در حالی که این گونه نیست و علم خداوند به موجودات از طریق انتقال عکس و صورت ذهنی نیست، بلکه تمامی موجودات به ذاتشان نزد خدا حاضرند و او به همه آنها احاطه دارد، بی آن که احتیاج به عکس و نقش باشد. علم خداوند بر زمان و مکان احاطه دارد. زمان و مکان مقهور اراده او هستند.
او هستی را آفرید و آن را به زمان مقید کرد تا حضور موجود ثابت و قرارمند نشود وگرنه یا باید ازلی شود که جز خدا مصداقی ندارد و یا باید به همین صورت بماند و بدون آن که ازلی باشد، ثابت شود، که محال است، زیرا موجود امکانی نمیتواند در حال ثبات و قرار بماند، زیرا او زمانی است و هر موجود زمانی محکوم به انصرام است.پس علم خدا نسبت به تمام موجودات حضور است، مثلاً انسانی را فرض کنیم که در اتاقی حبس شده است و فقط روزنهای کوچک به بیرون دارد. او از این روزنه قدرت دید محدودی نسبت به بیرون دارد. اگر در این هنگام صف شتری از کنار آن روزنه بگذرد، شخصی که در اتاق قرار گرفته است، هر لحظه قسمتی از آن صف را خواهد دید، ول یاگر این شخص خارج شود و بر بالای بام برود، بدون هیچ گونه محدودیتی تمام صف شتران را از ابتدا تا انتها با یک نظر و دید میتواند ببیند. پس فرق بسیاری است بین دو گونه دیدن که یکی بسیار محدود و دیگری بسیار وسیع است. حالا هر چقدر این فاصله زیاد شود، انسان دیدش نسبت به دنیا بیشتر میشود. اگر بالای کوه برود، بیشتر از بالای بام منزل نسبت به محیط اطراف احاطه دید دارد و اگر به کره ماه برود، زمین را با تمام عظمتش چون توپی کوچک که در فرض معلق است میبیند.
حالا اگر خالق هستی که خود همه چیز را خلق کرده، بخواهد به موجود خودش احاطه داشته باشد، آیا میتوان آن دیدن را با دیدن بشر مقایسه کرد؟ بشر میبیند و انعکاس دیدن در ذهنش نقش میبندد، ولی در نزد خدا همه چیز حاضر و عیان است. او اگر به انسان که بهترین موجودش است، اختیار داد، میداند که او با اختیار خودش چه کاری انجام میدهد و چه کاری انجام نمیدهد. او به تمام جزئیات عالم هستی عالم است. هر ذرهای هر چند از نظرما نادیدنی باشد، در نظر او حاضر و فعال است و در پیکره هستی به انجام وظیفه خویش مشغول است.
وقتی قرآن میفرماید: "او است خداوند در آسمانها و در زمین. پنهان و آشکار شما را میداند و از آن چه انجام میدهید، با خبر است".(4) دیگر به شک و تردید نخواهیم افتاد که چگونه خداوندما را مختار کرده است اختیار یعنی آن که من شاید بخواهم یا نخواهم و همین مسئله موجب تغییر در علم خدا میشود، چون شاید او بخواهد و من نخواهم، چون مختار هستم و اگر او بخواهد و من مجبور به خواستن بشوم، پس مختار نیستم! خداوند علم سابق به فعلما دارد که افعالما تحت اراده و اختیارما، به سمت ثواب خواهد رفت یا راه عذاب را در پیش خواهد گرفت.
امام رضا(ع) فرمود: "خداوند همیشه به موجودات، عالم بوده، قبل از آن که آنها را بیافریند، همانند علم او به اشیاء بعد از خلقت آنها". (5)
پس وقتی خداوند قبل از خلقت اشیا به آنها عالم است و میداند در فلان زمان موجودی را که اکنون وجود ندارد، خلق میکند، میداند که بعد از خلقت چه کاری انجام خواهد داد. حضرت در بخش دوم روایت میفرماید: "همانند علم او به اشیا بعد از خلقت آنها" پس علم خدا به اشیا بعد از خلقت، امری ثابت شده و معلوم است.
علم خدا حضوری است
همان گونه که حقیقت علم از بدیهیات است، این معنی نیز جزو واضحات است کهما دو گونه علم در خود مییابیم که با هم کاملاً متفاوت است: گونه اول،ما به وجود خود به اراده و تصمیم و علاقه و عشق و تنفر و افکار خودمان علم داریم. و بدون نیاز به هیچ واسطهای این معنی برایما حاصل است؛ یعنیما نزد خودمان حضور داریم و افکار و پدیدههای روحیما هم نزدما حاضرند و حجابی میانما و آنها نیست. اینها را علم حضوری مینامند. گونه دوم،ما به موجوداتی که بیرون از وجودما است، نیز علم داریم، ولی مسلماً آسمان و زمین و ستارگان در درون روحما جای ندارند، بلکه عکس و نقش از آنها از طریق آثارشان به درون روحما راه مییابد و در حقیقت معلوم واقعیما همان مفاهیمی است که از آنها در روحما جای گرفته است. این را علم حصولی مینامند.
علم خداوند به تمامی موجودات جهان از قبیل قسم اول است چرا که او همه جا حاضر است و بر همه چیز احاطه وجودی دارد چیزی از او دور نیست. او هرگز نیاز به حواس و انعکاس صورت موجودات در ذهن و مفاهیم ذهنی ندارد. اصلاً او ذهن ندارد و علم او بر همه چیز علم حضوری است.(6)
در هر حال بحث درباره علم خدا بسیار گسترده و عمیق است و به همین جهت موجب پدید آمدن اقوال و آرای گوناگونی شده است. علامه طباطبایی میفرمایند: برای خداوند متعال علمی است به ذاتش در مرتبه ذاتش یعنی علم به دیگر که علم به آنها در مرتبه و مرحله ذات خود آنها است (که ظاهراً مقصود علم به تقرر اصلی و اولیه آنها است) و این علم به علم قبل از ایجاد معروف است که این علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است و این که برای خدای متعال علم تفصیلی خارج از ذاتش است و آن علم به موجودات در مرتبه ذاتشان که خارج از ذات متعال است و آن علم بعد از ایجاد است و به هر حال علم خداوند حضوری است، هرگونه که فرض شود.(7)
نتیجه: علم خدا حضوری است و در این مرتبه اشیا چه قبل و چه بعد از خلقت چون متعلق علم خدایند، معلومند، چون غایب و حاضر نزد او حاضر است. ممکن است موجودی از نظر ما غایب باشد و شاید هنوز به وجود نیامده باشد، چون زمان موجودیتش به ظاهر فرا رسیده، ولی همان موجودی که بعداً در نظر ما ظاهر میشود نزد او ظاهر است و این جریان همیشه ادامه دارد.
او به ما اراده میدهد، اما میداند که با اراده خویش چه میکنیم. او به ما اختیار میدهد، ولی میداند با اختیار خویش چه راهی را انتخاب میکنیم. پس هر گونه تغییر و تبدیل در رأی و اراده و اختیار ما از دیده او به دور نیست، چون خداوند عالم است و عالم به معلوم خویش علم حضوری داشته و نوعی اتحاد میان عالم و معلوم وجود دارد، زیرا علم حضوری موجب چنین اتحادی شده و عاقل و معقول به هم پیوند میخورند، نه که چون علم حصولی اول عاقل و عالمی ایجاد شده و بعد معقول و معلومی به وجود میآید که این معقول و معلوم، معلول و مخلوق زمان است. علم حصولی تابع زمان و انعکاس ذهن و دریافت دیدن و یا شنیدنها است.
در هر حال بحث از علم خدا پیچیده است که اذهان و افهام را در هم میپیچد و گویا ضرورتی برای کنج کاوی نیست، جز آن که برای یادگیران رجوع به کتابهای فلسفی و عرفانی سودمند است. در عین حال روایتهای متعددی از معصومان (ع) نقل شده است که انسان را از تفکر در ذات خدا بر حذر داشتهاند. امام باقر(ع) فرمود:"برحذر میدارم شما را از اندیشیدن در ذات خدا، ولی آن گاه که خواستید به عظمت و بزرگیاش بنگرید، به آفریدههای بزرگ او نگاه کنید".(8)
پی نوشتها:
1 - بقره (2) آیه 231.
2 - آل عمران(3) آیه 29.
3 - انعام (6) آیه 59.
4 - انعام (6) آیه 3.
5 - پیام قرآن، ج4، ص 99.
6 - پیام قرآن، ج4، ص 91.
7 - نهایةالحکمة، ص 254.
8 - صادق احسان بخش، آثارالصادقین علیهم السلام، ج1، ص 28
[quote=نیایش سبز;10046]آیا خدا همه جا حضور دارد ؟؟ یا اینکه علم او بر همه چیز احاطه دارد؟؟ [/quote]
با سلام
حضور خدا در همه جا از نوع حضور فیزیکی و جسمانی نیست زیرا خدا ماده و جسم نیست که بتوانیم برایش جا و مکان قائل شویم بلکه حضور خدا از نوع علم و آگاهی و احاطه است، یعنی همه چیز نزد علم خدا حاضرند و هیچ چیز از احاطۀ او غایب نیست.
علم، یكی از صفات جمال و كمال است و در ثبوت این صفت برای خداوند جای هیچ گونه تردیدی نیست. فلاسفه و متكلمان اسلامی (بلكه همه خداپرستان) بر این مطلب، اتفاق نظر دارند؛ با این حال، در حدود و چگونگی علم خداوند، اقوال و آرا، مختلف است. علم الهی را میتوان در سه مرحله مورد بحث قرار داد.
مرحله نخست: علم خداوند به ذات خود؛
مرحله دوم: علم خداوند به موجودات، قبل از ایجاد آنها (علم به اشیاء در مقام ذات = علم ذاتی)
مرحله سوم: علم خداوند به موجودات، پس از ایجاد آنها (علم به اشیاء در مقام فعل= علم فعلی)
که تفصیل آن در نوشتار همکار محترم علمی جناب گمنام، از منظرتان گذشت.
موفق باشید ...
اگر يك سر موي برتر پرم
فروغ تجلي بسوزد پرم
منظور از فروغ تجلی چیست؟
آیا فروغ تجلی در آسمان متمرکز شده است؟
در مورد این شعر لطفا توضح دهید.
اگر يك سر موي برتر پرم
فروغ تجلي بسوزد پرممنظور از فروغ تجلی چیست؟
آیا فروغ تجلی در آسمان متمرکز شده است؟
در مورد این شعر لطفا توضح دهید.
«تجلي» كه از كلمات قرآني است به معناي پيدا شدن و آشكار شدن است و در قرآن مجيد 2 بار به كار رفته است. يك بار راجع به روز است كه رخ نمايد و آشكار شود و بار ديگر تجلي الهي است كه در عرفان و خاصه ادبيات عرفاني بارها به كار رفته است و در اصطلاح ارباب ادب و عرفان اشاره است به پرتو الهي كه هيچ موجودي را تاب آن نيست و در سوره اعراف از آن گفتگو شده كه پروردگار بر كوه طور تجلي ميكند و كوه فرو ميريزد و موسي بيهوش ميافتد، آنگاه پس از اين تجلي، احكام عشره (دهگانه) بر موسي (ع) نازل ميشود. آمده است كه موسي (ع) از خداوند استدعا كرد كه خود را به او بنماياند. خداوند در پاسخ او گفت: هرگز مرا نخواهي ديد. ولي به كوه بنگر، اگر بر جاي خويش آرميده و استوار ماند، بدان كه مرا خواهي ديد: «فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا خر موسي صيعما( »چون پروردگارش بر كوه تجلي كرد، كوه خود را خرد و پاشان كرد و موسي (ع) بيهوشي در افتاد.)
همچنين است در شب معراج آنگاه كه سالار بيتالحرام، رسول گرامي اسلام (ص) به حامل وحي، جبرائيل ميفرمايند: چرا از همراهي من باز ميماني و راهت را جدا ميكني؟ جبرئيل پاسخ ميدهد:
اگر يك سر موي برتر پرم
فروغ تجلي بسوزد پرم
بوستان سعدي
در شعر بزرگاني چون حافظ و مولانا از اين تجلي عشق الهي بارها سخن رفته و پس از آن نيز در ادبيات عرفاني و مذهبي از فروغ تجلي و نتايج آن نشانههاي زيادي به چشم ميآيد. در اين ميان ابوطالب كليم كاشاني (1061 994) از سرچشمه گواراي عرفان و تصوف جرعههايي پاك و زلال به ارمغان نهاده است.
در ديوان كليم از غزلهاي اواسط آن بتدريج شاعر نگاهي از سر شوق و ذوق به مسائل عارفانه دارد و در واقع عشق الهي در كلمات و ابياتش متجلي ميشود. چنان كه خود گويد:
اي دل ز خانه تن، فكر سفر نداري
پروانهاي، ندانم بهر چه پرنداري
از كنج گلخن تن، عزم وطن نكردي
اي اخگر فسرده، شوق شرر نداري
صائب تبريزي از پيشگامان سبك و طرز شعر موسوم به هندي كه خود تعبيرات و اشارات نغزي در باب معنويات و عواطف عارفانه دارد در باب شاعر همروزگار و همطرازش كليم كاشاني ميگويد:
هر كسي برق تجلي را نميداند زبان
چون ابوطالب كليمي از كجا پيدا كنم
اين تعريف و تمجيد از سوي شاعري كه «استغنا و بينيازي از خلق و مال و اموال دنيايي» را نه تنها در شعر كه در زندگي وجهه همت خويش ساخته، روشنگر حقيقتي است كه ميتواند باب جديدي از تحقيق در شعر كليم را بگشايد.
در اين نوشته، تنها به برخي اشارات كليم به مباحث عرفاني توجه ميشود و حديث مفصل را به مقالهاي و فرصتي ديگر وا ميگذاريم.
دوري از شهرت و نام كه در شعر شاعران عارف مسلكي چون حافظ نمونههاي زيادي دارد، در ابياتي از كليم مشاهده ميشود.
شهرت كه باشد آفت، نزديك هر خردمند
داني كه آن كدام است؟ اظهار زندگاني
كه به حديث قدسي رسوم در كتاب صوفي نظر دارد كه چنين است: «الشهره` آفه»`
پرهيز از رياكاري و زهدورزي در شعر كليم نيز آمده و آن هم با تعابيري انتقادي و گاه تند.
ريزند زهدكيشان، خون در لباس تقوي
شمشير اين دليران، جا در عصا گرفته
و يا در بيتي ديگر چنين زاهدان رياكار را به سخره ميگيرد:
استاد خواهد او همه كسب هوا كند
زاهد ز بس به مكتب تعليم كودن است
خاموشي و رازداري از اصول اساسي تصوف و عرفان به شمار ميآمده و همواره اهل تصوف در كتب نثر و نظم مريدان و نوآمدگان طريق را به اين امر سفارش و تاكيد ميكردهاند.
همچنين است در شب معراج آنگاه كه سالار بيتالحرام، رسول گرامي اسلام (ص) به حامل وحي، جبرائيل ميفرمايند: چرا از همراهي من باز ميماني و راهت را جدا ميكني؟ جبرئيل پاسخ ميدهد: اگر يك سر موي برتر پرم
فروغ تجلي بسوزد پرم
كليم چون بزرگان پيشين خود به تقابل عشق و عقل اشاره كرده و در سير و سلوك طريق الي الله همواره مدد پير را توصيه نميكند و رنج و رياضت شخص طالب را بيش از هر چيز قابل اهميت ميداند.
به راه عشق كه هرگز به سر نميآيد
به غير گم شدن از راهبر نميآيد
هميشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود
كه پندگوي به ديوانه برنميآيد
از جمله اصطلاحات عرفاني اين كه در شعر كليم بارها به كار رفته ميتوان به واژههايي چون چاه زنخدان، خلوت، پير طريق، دُرد، وحدت، كفر، شاهد، حيرت و تعلق اشاره كرد.