جمع بندی حکم تقلید در فروع دین در صورت مغایرت با اصول دین!
تبهای اولیه
سلام و عرض ادب
گفته میشود در اصول دین باید تحقیق کرد و در فروع دین تقلید
این سخن از این رو صحیح است که بطور معمول افراد جامعه که به اجتهاد نرسیدهاند، توانایی استنباط احکام را ندارند
اما در همین خصوص سوالی برای من پیش آمده
تصور کنید شخصی در اصول دینش تحقیق کرد و به حقانیت اسلام رسید و مرجعی برای خود انتخاب کرد
اما این مرجع تقلید فتوا دهد که اگر کسی مثلاً 7 نفر مسیحی را بکشد به بهشت میرود
یا فتوا دهد که هر کسی ولایت فقیه را بپذیرد کافر است. یا کافر نیست، اما فعلش حرام است
حالا شما از این مقلد چه انتظاری دارید و وظیفهاش چیست؟
آیا باید بدون هیچگونه تفکری، مطابق با فتوای مرجعش عمل کند؟
یا آنکه چون این فتواها را مغایر با دین اسلام میبیند باید با آنها مخالفت کند؟
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
کارشناس بحث: استاد صدرا | |
[TD][/TD] | |
گفته میشود در اصول دین باید تحقیق کرد و در فروع دین تقلید
این سخن از این رو صحیح است که بطور معمول افراد جامعه که به اجتهاد نرسیدهاند، توانایی استنباط احکام را ندارند
اما در همین خصوص سوالی برای من پیش آمده تصور کنید شخصی در اصول دینش تحقیق کرد و به حقانیت اسلام رسید و مرجعی برای خود انتخاب کرد
اما این مرجع تقلید فتوا دهد که اگر کسی مثلاً 7 نفر مسیحی را بکشد به بهشت میرود
یا فتوا دهد که هر کسی ولایت فقیه را بپذیرد کافر است. یا کافر نیست، اما فعلش حرام است حالا شما از این مقلد چه انتظاری دارید و وظیفهاش چیست؟
آیا باید بدون هیچگونه تفکری، مطابق با فتوای مرجعش عمل کند؟
یا آنکه چون این فتواها را مغایر با دین اسلام میبیند باید با آنها مخالفت کند؟
با سلام و عرض ادب
اصول دین امور ثابت در شریعت است که قابلیت تغییر را نداشته؛ و فروع در قالب و محور آن اصول بوده؛ لذا فرض تغایر فرع با اصل فرضی باطل است و بر فرض تصور چنین فتوایی، آن فتوا فاقد وجاهت شرعی خواهد بود.
توضیح:
1) هر دینی دست كم از دو بخش، تشكیل می شود: الف) عقیده یا عقایدی كه حكم پایه و اساس و ریشه آنرا دارد. ب) دستورات عملی كه متناسب با آن پایه یا پایه های عقیدتی و برخاسته از آنها باشد. بنابراین، بخش عقاید در هر دینی «اصول»، و بخش احكام عملی «فروع» آن دین نامیده شود؛ چنانكه دانشمندان اسلامی، این دو اصطلاح را در مورد عقاید و احكام اسلامی بكار برده اند.
بدیهی است که رتبه ی اصول دین چون از باب علم (به همراه یقین) است، مقدم بر فروع دین که از باب عمل است می باشد، یعنی تا علم و اعتقاد نباشد عمل معنا نداشته به همین خاطر به این سری از احکام عملی اسلام، «فروع دین» گفته می شود که بر پایه اصول و بر آن بنا می شود.
2) مباحث اصول دین با فروع دین دارای تفاوت هایی است که برخی از آنها عبارتند از:
الف. اصول دین از اعتقادات و نظراتی که در حکم پایه و اساس ریشههای دین است سخن گفته؛ در حالی که فروع دین به دستورات و احکام عملی مانند نماز و روزه نظر دارد.
ب. اصول دین نیازمند علم و یقین است که می بایست بر اساس تحقیق و پژوهش و مطالعه شکل بگیرد و تقلید محض در آن راه ندارد؛[1] امّا در فروع دین، برای کسانی که خود در «علم فقه» ، صاحب نظر نیستند و نمیتوانند بدون مراجعه به مجتهد و متخصص فن، حکم فقهی را تشخیص بدهند؛ تقلید واجب است و حکم عقل در آنها کافی نیست.
تبصره:
عناوین و موضوعاتی که وجوب آنها برای همگان روشن و مورد اتفاق مسلمانان است، به عنوان ضروریات دین شناخته می شوند و به دست آوردن آنها نیازی به تقلید ندارد؛ بنابراین اعمال و فرائضی چون نماز، روزه، زکات، خمس، حجّ، جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و مانند آنها که در شریعت اسلام به عنوان فروع دین (در برابر اصول دین) شناخته می شوند، چون اصل وجوب آنها ضروری و مورد اتفاق همگان است، شناخت نسبت به وجوب آنها نیازی به تقلید ندارد.
ج. در اصول دین اختلافی وجود ندارد زیرا بر اساس علم و یقین بنا نهاده شده است بخلاف فروع دین که گاهی ظنّ و گمان معتبر(مانند ظواهر) منشأ عمل میشود و به همین جهت موجب اختلاف میشود.
د. اصول دین هیچ وقت نسخ نمیشوند و همیشه پایدار و ثابت هستند؛ بخلاف فروع دین که قابلیت نسخ دارند.
بر این اساس امکان ندارد فقیهی فتوایی مخالف با اصول صادر نماید؛ و برفرض آنکه چنین فتوایی داده شود این فتوا فاقد وجاهت شرعی بوده و مقلِّد حق تقلید در این مساله از وی را نخواهد داشت؛ بلکه نظر گروهی از فقیهان چنین است که اگر مقلِّد علم به خطای فتوای مجتهد در مسائل فروع و یا حکم حاکم [2] داشته باشد، باز در چنین فرضی حق تقلید از مجتهد را نخواهد داشت.[3]
3. دو مثالی را که بیان داشتید مربوط به اصول نیست؛ یلکه چنین امری در دایره ی مباحث فقهی است که البته هیچ فقیهی (در شیعه) بدان فتوا نداده و نخواهد داد و برفرض وجود چنین فتوایی اعتباری خواهند داشت.
موفق باشید.
[/HR] [1] . البته بدیهی است که سطح فهم و بینش افراد متفاوت است آنچه در اصول معتبر است رسیدن شخص به یقین است که راه وصول به چنین امری در افراد مختلف یکسان نمی باشد؛ لذا چه بسا حصول یقین از راهی غیر ازاستدلال و دلیل عقلی حاصل گردد. (ر.ک: توضیح المسائل شانزده مرجع ، نظر آیه الله صافی و آیه الله گلپایگانی،ج 1، ص 11 : «حصول یقین از غیر راه استدلال و برهان عقلی نیز کفایت میکند».
[2] . مثل اینکه حاکم بر اساس بینه و شهادت دو نفر عید فطر را اعلان نماید و شخصی به خطای دو شهود علم داشته باشد که در این صورت این شخص نمی تواند از حکم حاکم تبعیت نماید.
[3] . ملا علی روزدری، تقریرات درس میرزای شیرازی، ج4، ص243.
حکم تقلید در فروع دین در صورت مغایرت با اصول دین!
امکان ندارد فقیهی فتوایی مخالف با اصول صادر نماید
دو مثالی را که بیان داشتید مربوط به اصول نیست
سلام استاد صدرای عزیز
تا جایی که یادم هست صورت پرسش من این نبوده و اصلاً بخش بولد شده را من ننوشتهام (مگر آنکه دچار خطای حافظه شده باشم)
ظاهراً مسئولین محترم صورت پرسش را تغییر دادهاند و سوال من درمورد مغایرت فروع با اصول نبود
البته متن پرسش دست نخورده است و پرسش من نیز همان است که در متن توضیح دادهام
یک بار دیگر بطور خلاصه بیان میکنم: 1 - بنده درمورد اصول تحقیق کردهام و به حقانیت اسلام و مذهب شیعه پی بردهام
2 - مرجع تقلیدی را برای خود برگزیدهام تا در فروع دین از او تقلید کنم
3 - این مرجع دو فتوا میدهد که الف) کشتن مسیحیان واجب است، و ب) اعتقاد به ولایت فقیه حرام است همانطور که خود شما نیز اشاره فرمودید، این دو مسئله جزء اصول نیستند بلکه جزء فروع دین بوده و تقلیدی هستند
حال وظیفهء من در قبال این گونه فتواها (این دو را به عنوان نمونه عرض کردم) چیست؟
آیا باید مطابق با فتوای مرجع خود عمل کنم؟
ظر گروهی از فقیهان چنین است که اگر مقلِّد علم به خطای فتوای مجتهد در مسائل فروع و یا حکم حاکم [2] داشته باشد، باز در چنین فرضی حق تقلید از مجتهد را نخواهد داشت
1 - وقتی مقلد، مکلف به تقلید است به این دلیل که صلاحیت اجتهاد ندارد، پس چطور باید خطایی را از مجتهد کشف کند؟
به عبارتی با کدام ابزار باید پی به نادرستی یک فتوا ببرد؟
با نام و یاد دوست
سلام علیکم
تا جایی که یادم هست صورت پرسش من این نبوده و اصلاً بخش بولد شده را من ننوشتهام (مگر آنکه دچار خطای حافظه شده باشم)
ظاهراً مسئولین محترم صورت پرسش را تغییر دادهاند و سوال من درمورد مغایرت فروع با اصول نبود
در مورد مطلبی که پرسشگر محترم بیان نمودند به اطلاع می رساند:
و عنوانی انتخاب شد که متناسب با متن سوال پرسشگر محترم باشد
و فکر نمی کنم عنوان جدید، با متن سوال پرسشگر منافات داشته باشد
البته همانطور که پرسشگر نوشته اند در متن سوال هیچگونه دخل یا تصرفی صورت نگرفته است:البته متن پرسش دست نخورده است و پرسش من نیز همان است که در متن توضیح دادهام
در پناه قرآن و عترت موفق باشید
....
سلام و عرض ادب خدمت رضای عزیز
واقعیتش بنده از پایه و اساس با این مساله تقلید مشکل دارم
اگر یه نفر قدرت تشخیص برای درست یا غلط بودن نداره ، چطور می تونه عالم و اعلم بودن یه مجتهد رو تشخیص بده؟
اصلا چنین شخصی آیا مکلف محسوب می شه؟
اگر قدرت تشخیص داره ، چرا خودش تحقیق نمیکنه تا درست یا غلط بودن احکام رو تشخیص بده ؟ و با تقلید می خواد زحمت خودش رو کم کنه و گناهش رو گردن کس دیگری بندازه؟
( با توجه به آیات قرآن هیچ کس گناه دیگری را به دوش نخواهد کشید ، و دیگر این که تفقه طبق آیات و روایات بر همه مسلمانان واجب است ونمی توان از فراگیری علوم دینی ، با بهانه هایی مثل مرجع تقلید ، شانه خالی کرد.
ما یک اصول اعتقادی داریم و یک فروع اعتقادی...
اصول اعتقادی مثل توحید و عدل و نبوت و معاد
فروع اعتقادی مثل پل صراط و چگونگی بهشت و جهنم و صفات الهی و مانند اینها...
اصول احکام و فروع احکام هم داریم که به رفتار ما وابسته است.
اصول احکام مثل نماز و زکات و روزه و حج و خمس و امر به معروف و نهی از منکر
فروع احکام مثل شکیات نماز و اینها..
کشتن مسیحیان و اعتقاد به ولایت فقیه جزو فروع هستند نه اصول...
اما معلوم نیست با چه اصلی در تضاد قرار گرفته است؟!!
لطفا استارتر بفرمایند چه اصل اعتقادی یا احکامی با این دو در تضاد است؟
مگر شما بگویید اصل یا فرعی را استنباط کردید که با عقل به آن رسیده اید....
و الا اگر بگویید استنباط شما فقهی بوده است باید ادعای اجتهاد داشته باشید لااقل در آن موضوع...
توضیح اینکه مثلا با عقل خویش به این نتیجه برسید که خداوند با کشتن مسیحیان مخالف است بعد بگویید بین حکم عقلم با استنباط فقهی مجتهد تضاد وجود دارد...
پس حکم عقل بر استنباط فقهی مقدم میشود... چون استنباط فقهی بر اساس ظنیات است عموما اما احکام عقلی بر اساس احکام عقل نظری و عملی که یقین آور هستند و حداقل از درجه حجیت بالاتری برخوردار هستند!
نکته پایانی
در فقه گویا ظاهرا می گویند فقیه باید دلیل خود را به مقلد بگوید و الا چشم و گوش بسته نمیتوان از احکام فقیه پیروی کرد...
میتوانید برای آشنایی بیشتر به نظرات ایت الله صادقی تهرانی مراجعه کنید
1 - بنده درمورد اصول تحقیق کردهام و به حقانیت اسلام و مذهب شیعه پی بردهام
2 - مرجع تقلیدی را برای خود برگزیدهام تا در فروع دین از او تقلید کنم
3 - این مرجع دو فتوا میدهد که الف) کشتن مسیحیان واجب است، و ب) اعتقاد به ولایت فقیه حرام است همانطور که خود شما نیز اشاره فرمودید، این دو مسئله جزء اصول نیستند بلکه جزء فروع دین بوده و تقلیدی هستند
حال وظیفهء من در قبال این گونه فتواها (این دو را به عنوان نمونه عرض کردم) چیست؟
آیا باید مطابق با فتوای مرجع خود عمل کنم؟
دو سوال هم در مورد این بخش از فرمایش شما دارم:1 - وقتی مقلد، مکلف به تقلید است به این دلیل که صلاحیت اجتهاد ندارد، پس چطور باید خطایی را از مجتهد کشف کند؟
2 - آیا اگر مقلد به خطای مجتهد پی برد، این موضوع باعث از بین رفتن اعلمیت آن مجتهد نمیشود؟
به عبارتی با کدام ابزار باید پی به نادرستی یک فتوا ببرد؟
با سلام و عرض ادب
1) گفت شد که هیچ فقیهی چنین فتوایی نمی دهد زیرا این فتوا مخالف اصول و ضوابط (قطعیات قرآن و سنت) است.
2) فرض وثوق مقلد به خطای اجتهاد مجتهد و یا حکم حاکم در صورتی است که فتوای مجتهد مستند به مقدماتی باشد که حصول علم به آن مقدمه برای مقلد نیز امکان پذیر باشد؛در غیر این صورت بدیهی است که وظیفه مقلد تنها تبعیت از فتوای مجتهد است. به عنوان نمونه در حکم حاکم اگر مقلّدی بداند که مستند حکم حاکم به اعلان عید، شهادت دو شاهد بوده که وی به خطای آنها در رؤیت هلال یقین دارد در این صورت مقلد نمی تواند از حکم حاکم تبعیت نماید.
مرحوم سید یزدی در کتاب «عروة الوثقی» در رابطه با محل تقلید می نویسد:
«محل تقليد و مورد آن احكام فرعيه عمليه است پس تقليد جارى نمىشود در اصول دين و نه در مسائل اصول فقه و نه در مبادى استنباط، مثل نحو و صرف و مثل اين دو و نه در موضوعات مستنبطه عرفيه يا لغويه و نه در موضوعات صرفه، پس هر گاه مقلد شك كرد در مايعى كه آيا خمر است يا سركه مثلًا و مجتهد گفت كه آن خمر است جايز نيست تقليد او، بلى! قبول مىشود قول او از حيث آن كه مخبر عادل است، نظير خبر دادن عامى عادل و هكذا و اما موضوعات مستنبطه شرعيه مثل نماز و روزه و نحو آنها پس تقليد در آنها جارى است، مثل احكام عمليه».[1]
توضیح:
در حوزهی احکام عملی موضوعات بر چند قسم است:
۱. موضوعات صرف (مانند خرید و فروش).
۲. موضوعات مستنبطهی عرفی (مانند غنا و وطن).
۳. موضوعات مستنبطهی لغوی (مانند صعید و کعب).
۴. موضوعات مستنبطهی شرعیه (مانند نماز و روزه).
در اینکه در تشخیص موضوعات صرف مجتهد هیچ فرقی با غیر مجتهد ندارد مسئله اتفاقی است. (در این مورد تقلید معنایی ندارد و در صورتی که مجتهد در تشخیص موضوع دچار خطا شود و بر این اساس حکمی را بیان دارد بر مکلف تبعیت از او لازم نیست؛ چنانکه در مثال خمر آمد). در مورد موضوعات مستنبطهی شرعیه نیز در اینکه تشخیص منحصرا با مجتهد است مسئله اجماعی است؛ اما در دو مورد دیگر یعنی موضوعات مستنبطهی عرفی و لغوی مسئله اختلافی است.
قول اول: مرحوم صاحب عروه این دو قسم را ملحق به قسم اول می داند، در نتیجه تقلید را در این دو دسته جاری نیست. بر اساس این قول در صورتی که مجتهدی در موضوعات (غیر از موضوعات مستنبطهی شرعیه) اظهار نظر کرد تبعیت از او الزام آور نیست.
قول دوم: در مطلق موضوعات مستنبطه تقلید جایز است؛ چرا که راجع به تقلید در خود حکم شرعی است. بر اساس قول نخست تشخیص خطای مجتهد برای غیر مجتهد تنها در تشخیص موضوعات صرف و عرفی بوده و تشخیص خطای او در مبادی اجتهاد خود نیازمند تخصص و شناخت در آن موضوع است.
موفق باشید.
[/HR] [1] . يزدى، سيد محمد كاظم طباطبايى، العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، 2 جلد، ج1، ص25، مساله 67، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت - لبنان، دوم، 1409 ه ق.: «محل التقليد و مورده هو الأحكام الفرعية العملية فلا يجري في أصول الدين و في مسائل أصول الفقه و لا في مبادي الاستنباط من النحو و الصرف و نحوهما و لا في الموضوعات المستنبطة العرفية أو اللغوية و لا في الموضوعات الصرفة- فلو شك المقلد في مائع أنه خمر أو خل مثلا و قال المجتهد إنه خمر لا يجوز له تقليده نعم من حيث إنه مخبر عادل يقبل قوله كما في إخبار العامي العادل و هكذا و أما الموضوعات المستنبطة الشرعية كالصلاة و الصوم و نحوهما فيجري التقليد فيها كالأحكام العملية«.
عنوان قبلی تاپیک: «تقلید در فروع دین» بوده و از آنجایی که این عنوان در برگیرنده محتوای سوال نبود، لذا فقط عنوان سوال تغییر داده شد
و عنوانی انتخاب شد که متناسب با متن سوال پرسشگر محترم باشد
و فکر نمی کنم عنوان جدید، با متن سوال پرسشگر منافات داشته باشد
سلام برادر عزیز
اگر در بخش ابتدایی متن پرسش درمورد اصول صحبت کردم تنها از این بابت بود که بگویم با موضوع تحقیق در اصول آشنایی دارم و آن را با بحث تقلید خلط نکردهام
وگرنه پرسش من فقط درمورد تقلید در فروع است و اصلاً کاری ندارم که با اصول مغایرت داشته باشد یا نه
ولی شما با آن بخشی که به انتهای عنوان پرسش افزودید کلاً پرسش بنده را تغییر دادید
اگر هم تعارضی مد مطرح باشد تعارض احکام با عقل (عقل دینی) است، نه با اصول لطفاً عنوان پرسش بنده را تغییر دهید و همان عنوان قبلی را بنویسید
لطفا استارتر بفرمایند چه اصل اعتقادی یا احکامی با این دو در تضاد است؟
بنده اصلا صحبتی از تعارض نکردم که الان بخواهم آن را توضیح بدهم
این سوء برداشت بخاطر تغییر عنوان پرسش من پیش آمده
اتفاقاً بخشی از پرسش من همین است که اگر تعارضی هست، تعارض با چیست؟ با اصول؟ با احکام دیگر؟ با عقل؟
و اینکه آیا منِ مقلد اصلاً صلاحیت این را دارم که بخواهم تعارضی را کشف کنم؟
در حقیقت بنده و شما باید پرسش خود را از جناب "صدرا" بپرسیم:
هیچ فقیهی چنین فتوایی نمی دهد زیرا این فتوا مخالف اصول و ضوابط (قطعیات قرآن و سنت) است.
لطفا جناب "صدرا" بفرمایند چه اصل اعتقادی یا احکامی با این دو در تضاد است؟
فرض وثوق مقلد به خطای اجتهاد مجتهد و یا حکم حاکم در صورتی است که فتوای مجتهد مستند به مقدماتی باشد که حصول علم به آن مقدمه برای مقلد نیز امکان پذیر باشد؛در غیر این صورت بدیهی است که وظیفه مقلد تنها تبعیت از فتوای مجتهد است. به عنوان نمونه در حکم حاکم اگر مقلّدی بداند که مستند حکم حاکم به اعلان عید، شهادت دو شاهد بوده که وی به خطای آنها در رؤیت هلال یقین دارد در این صورت مقلد نمی تواند از حکم حاکم تبعیت نماید
با تشکر از شما استاد عزیز
لازمهء اینچنین تحقیقی این است که ابتدا شکی بوجود بیاید. یعنی مقلد باید بر اساس یک "مبنا" احساس کند که خطایی رخ داده تا آنگاه درمورد آن تحقیق کند
این "مبنا" در سه حالت میتواند پدید بیاید مبنای اول مستندات استنباط یک حکم است که این مبنا زمانی وجود خواهد داشت که مرجع تقلید هر حکمی که صادر میکند مستندات آن را برای مقلیدین بیان کند تا مقلدین بتوانند در صورت امکان حصول به آن مقدمات، درمورد صحت یا عدم صحت آن نظر بدهند. اما میدانیم که چنین اتفاقی تقریباً در هیچ کدام از احکام رسالهها و فتاوای مراجع لحاظ نشده است. از طرفی دستوری هم به مقلدین برای درخواست چنین مستنداتی از مرجع تقلید وجود ندارد که مقلدین را ملزم یا لااقل ترغیب به درخواست چنین مستنداتی از مرجع کند. مبنای دوم عقل است و مبنای سوم هم علم مقلد است که البته علم و عقل تا حدودی به هم گره خوردهاند هر چند دقیقاً یک چیز نیستند لذا پرسش بنده از شما این است که هر کدام از سه مبنای فوق که مد نظر باشد، به هرحال لازمهء مخالفت با حکم مرجع تقلید، اولاً پذیرش این موضوع است که مقلد اجازه دارد در فتوای مرجع، تحقیق کند. ثانیاً لازمهء مخالفت با یک حکم، آوردن دلیل است. حال یا دلیل علمی، یا دلیل نقلی و یا دلیل عقلی. خب این "اولاً" و "ثانیاً"، با اصل موضوع تقلید تا حدودی در تضاد به نظر میرسد. چون گفته شده مقلد از آنجا که صلاحیت استنباط احکام را ندارد پس باید تقلید کند. خب چگونه کسی که صلاحیت استنباط را ندارد، اولاً میتواند اشکالی را کشف کند؟ و ثانیاً با آوردن استدلال برای اشکال خود، با حرف یک مرجع مخالفت کند؟
سلام برادر عزیز
بنده اصلا صحبتی از تعارض نکردم که الان بخواهم آن را توضیح بدهم
این سوء برداشت بخاطر تغییر عنوان پرسش من پیش آمدهاتفاقاً بخشی از پرسش من همین است که اگر تعارضی هست، تعارض با چیست؟ با اصول؟ با احکام دیگر؟ با عقل؟
و اینکه آیا منِ مقلد اصلاً صلاحیت این را دارم که بخواهم تعارضی را کشف کنم؟در حقیقت بنده و شما باید پرسش خود را از جناب "صدرا" بپرسیم:
با سلام و احترام
سخن شما درست
اما بنده از عنوان تاپیک و این جمله که در انتهای سوال مطرح شده است :
((یا آنکه چون این فتواها را مغایر با دین اسلام میبیند باید با آنها مخالفت کند؟ ))
چنین برداشتی داشتم و لذا دوست داشتم از شما توضیحات بیشتری بخواهم
اما به هر جهت احتمالات خود را در جهت کمک به موضوع مطرح کردم
یکی دلایل عقلی
یکی مبنای فقهی گویا
انشاء الله همانطور که اشاره کردید کارشناس محترم توضیح دهند و پاسخ این سوال را از زبان ایشان هم بشنویم.
با سپاس
لطفا جناب "صدرا" بفرمایند چه اصل اعتقادی یا احکامی با این دو در تضاد است؟
لذا پرسش بنده از شما این است که هر کدام از سه مبنای فوق که مد نظر باشد، به هرحال لازمهء مخالفت با حکم مرجع تقلید، اولاً پذیرش این موضوع است که مقلد اجازه دارد در فتوای مرجع، تحقیق کند. ثانیاً لازمهء مخالفت با یک حکم، آوردن دلیل است. حال یا دلیل علمی، یا دلیل نقلی و یا دلیل عقلی. خب این "اولاً" و "ثانیاً"، با اصل موضوع تقلید تا حدودی در تضاد به نظر میرسد. چون گفته شده مقلد از آنجا که صلاحیت استنباط احکام را ندارد پس باید تقلید کند. خب چگونه کسی که صلاحیت استنباط را ندارد، اولاً میتواند اشکالی را کشف کند؟ و ثانیاً با آوردن استدلال برای اشکال خود، با حرف یک مرجع مخالفت کند؟
با سلام و عرض ادب
1) فتوا به کشتن مسیحیان آن هم به شکل مطلق نه تنها هیچ ملاک شرعی ای ندارد؛ بلکه مخالف دلیل قطعی از قرآن و سنت است؛ زیرا جهاد ابتدایی اسلام مربوط به زمان حضور بوده و این جهاد نیز با کفار حربی بوده و نه کسانی که با مسلمانان رابطه ای حسنه داشته اند؛ لذا در زمان غیبت تنها جهاد دفاعی مشروع است.
در آیات قرآن نهی از کشتن کسانی است که با مسلمانان رابطه ی دوستی داشته و آزار و اذیتی را متوجه مسلمانان ننموده اند؛ چنانکه می فرماید:
«لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»؛[1] خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.
«فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً»؛ [2]«پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، (بلكه) پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرّض آنان شويد».
این آیات و آیات دیگر بیانگر آنند که جهاد زمانی است کفار قصد آسیب رساندن به اسلام را داشته؛ لذا فتوا به کشتن مسیحیان به شکل مطلق مغایر آموزه ی قرآن است؛ و چنین فتوایی تنها از جانب سلفیون تکفیری معاصر صورت می پذیرد.
2) همچنین فتوا به کفر پذیرش ولایت فقیه و یا حرمت پذیرش آن، باز دارای ملاک شرعی نیست؛ زیرا ولایت فقیه از مقوله ی ولایت بر تکوینی و ولایت در تشریع که مربوط به حوزه ی ولایت امام معصوم است نیست؛ بلکه فقیه تنها در مورد اجرای احکام اسلام دارای ولایت است که چنین امری قدر متیقّن از جواز در انجام امور جامعه در زمان غیبت است.
3) عموم مقلدین تنها در «موضوعات صرف» امکان علم به خطای مجتهد را دارند. در این مورد هر چند شأن مجتهد تشخیص موضوع نیست و انطباق فتوا بر موضوع مربوط به تشخیص مقلِّد است؛ اما اگر بر فرض مجتهدی به مقلِّد خویش گفت فلان مایع نجس است و این در حالی است که مقلِّد علم به خلاف گفتار مجتهد داشته تبعیت از گفته ی مجتهد بر او لازم نیست. و یا اگر حاکم حکم به اول ماه به واسطه ی شهادت دو شاهد نمود و مقلِّد علم به فسق و یا اشتباه دو شاهد داشت، در این صورت تبعیت از حکم حاکم بر وی لازم نخواهد بود. امکان تحقق چنین فرضی برای عموم مکلفین امکان پذیر است.
اما در غیر این مورد (که تقریبا تمامی فتاوای مجتهدین را تشکیل می دهد) تشخیص خطای مجتهد در فهم عموم مردم نیست؛ زیرا مبادی اجتهادخود امری اجتهادی است و وصول به آن نیازمند تخصص است؛ لذا کسانی قدرت بر کشف خطای مجتهد را داشته که در مقدمات فتوا قدرت تشخیص را داشته باشند؛ ولی خود هنوز به مرحله ی اجتهاد مطلق نرسیده اند. به عنوان مثال اگر مجتهدی بر اساس روایتی که پذیرش آن مبتنی بر حکم به وثاقت و اعتبار راوی خاصی است، فتوایی را صادر نماید؛ اما مقلُد وی که قریب به اجتهاد است و یا خود قدرت تشخیص احکام رجالی را بدست آورده و نظرش مخالف نظر مقلَّد (مرجع تقلید) خویش است نمی تواند در این فرع از وی تبعیت نماید.
بنابراین فرض تحقیق مقلد از مبانی فتوای مجتهد امری غیر قابل تشخیص برای عموم مکلفین است. و عموم مردم تنها در یک فرض نادر قدرت تشخیص را خواهند داشت؛ لذا وظیفه آنان در مورد احکام شرعی تبعیّت از فتوای مجتهد است.
موفق باشید.
[/HR] [1] . ممتحنه/8.
[2] . النساء/90.
) عموم مقلدین تنها در «موضوعات صرف» امکان علم به خطای مجتهد را دارند. در این مورد هر چند شأن مجتهد تشخیص موضوع نیست و انطباق فتوا بر موضوع مربوط به تشخیص مقلِّد است؛ اما اگر بر فرض مجتهدی به مقلِّد خویش گفت فلان مایع نجس است و این در حالی است که مقلِّد علم به خلاف گفتار مجتهد داشته تبعیت از گفته ی مجتهد بر او لازم نیست. و یا اگر حاکم حکم به اول ماه به واسطه ی شهادت دو شاهد نمود و مقلِّد علم به فسق و یا اشتباه دو شاهد داشت، در این صورت تبعیت از حکم حاکم بر وی لازم نخواهد بود. امکان تحقق چنین فرضی برای عموم مکلفین امکان پذیر است.اما در غیر این مورد (که تقریبا تمامی فتاوای مجتهدین را تشکیل می دهد) تشخیص خطای مجتهد در فهم عموم مردم نیست؛ زیرا مبادی اجتهادخود امری اجتهادی است و وصول به آن نیازمند تخصص است؛ لذا کسانی قدرت بر کشف خطای مجتهد را داشته که در مقدمات فتوا قدرت تشخیص را داشته باشند؛ ولی خود هنوز به مرحله ی اجتهاد مطلق نرسیده اند. به عنوان مثال اگر مجتهدی بر اساس روایتی که پذیرش آن مبتنی بر حکم به وثاقت و اعتبار راوی خاصی است، فتوایی را صادر نماید؛ اما مقلُد وی که قریب به اجتهاد است و یا خود قدرت تشخیص احکام رجالی را بدست آورده و نظرش مخالف نظر مقلَّد (مرجع تقلید) خویش است نمی تواند در این فرع از وی تبعیت نماید.
بنابراین فرض تحقیق مقلد از مبانی فتوای مجتهد امری غیر قابل تشخیص برای عموم مکلفین است. و عموم مردم تنها در یک فرض نادر قدرت تشخیص را خواهند داشت؛ لذا وظیفه آنان در مورد احکام شرعی تبعیّت از فتوای مجتهد است.
تشکر مجدد استاد عزیز
این بخش که از شما نقل قول کردم پاسخ پرسشم بود و تقریباً به پاسخ کامل رسیدم
و البته دو بند دیگر هم که فرمودید برای مقدمه لازم بود و فهم بند سوم را راحتتر کرد
فقط یک شبهه دیگر دارم که در ادامه عرض خواهم کرد. اما قبل از آن یک خواهش از شما دارم
اگر چه کلیات بیان شما برای من قابل فهم است، اما برخی از کلماتی که استفاده میکنید مقداری تخصصی هستند
ممنون میشوم اگر سطح کم سواد بنده را در نظر گرفته و قدری مطالب را سادهتر بیان بفرمائید @};-