دیدار با ملائک
تبهای اولیه
نوجوانی
روز به روز بزرگ تر می شد. جلیل در همان ایام کودکی با پدر به زمین کشاورزی می رفت. به او کمک می کرد. دیگر فرزندان نیز مطیع او بودند. هر جا می رفتند با هم بودند. وقتی هفت ساله شد به دبستان کوشکِ میدان رفت. در مدرسه همیشه ممتاز بود. کارهایش را خودش انجام می داد. از همان ایام کودکی به یاد نداریم که نماز او قضا شده باشد. هروقت برای نماز او را صدا می کردیم سریع بلند می شد. برای همه فامیل و همه بچه های روستا یک الگو بود. هرچه بزرگ تر می شد صفات مثبت او هم بیشتر می شد. همه او را دوست داشتند. بارها دیده بودم که برای بچه ها صحبت می کرد. از خدا و نماز و ... می گفت. او از همان کودکی محور همه بچه ها بود. هر چه به سال های پایانی دبستان می رسید نبوغ او بیشتر نمایان می شد. سال 51 با معدل بالا کلاس پنجم را به پایان رساند. جلیل وارد مدرسه راهنمایی آرش (شهید دستغیب) شد.
به کارهای فنی بیشتر علاقه نشان می داد. یک روز دیدم یک بسته کیت رادیو خرید! بعد با لحیم و دیگر وسایل مشغول کار شد. آنقدر تلاش کرد تا رادیو را درست کرد. کم کم استعداد خودش را در رشته های فنی اثبات نمود. در تعمیر وسایل برقی استاد شده بود. هر وسیله برقی خراب که در خانه داشتیم او را به کار وا می داشت.
در جوشکاری استاد شده بود. با جوش دادن قطعات فلزی وسایل زیبایی درست می کرد. با خرده آهن ها یک هواپیمای کوچک و زیبا درست کرده بود. در آن ایام به ورزش هم علاقه پیدا کرد. کُشتی را از همان نوجوانی آغاز نمود. جلیل کشاورزی می کرد. برای همین بدن بسیار قوی و نیرومندی داشت، بنابراین در ورزش خیلی سریع پیشرفت کرد. اما یک رشته خاص را ادامه نمی داد. به فوتبال و والیبال مسلط بود. مدتی به سراغ شنا رفت.
راوی: خواهر شهید
منبع: کتاب دیدار با ملائک (گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی)