من به وجود خدا و چندتا سوال اساسی دیگه باور دارم. ولی این خدا و این باورها در دینی مثل مثلا مسیحیت هم وجود دارند. بنابراین نمیتونم از اون ها به پذیرش اسلام نسبت به سایر ادیان برسم
سلام
خب من یک سوال از شما می پرسم
خدا می تواند جسم باشد یا خیر؟
سلام علیکم و رحمه الله
...
فطرت صرفا یک گرایش است و برای ایجاد انگیزه و کشش انسان به سمت خدا کاربرد دارد اما ادامه کار با تعقل و تفکر و البته در مراتب بالاتر احساس قلبی و شهود خواهد بود.
بعلاوه اگر دلیل فطرت برای همه انسانها کافی بود چرا ائمه از برهانهای مانند نظم، فرجه، تمانع و ... استفاده کرده اند؟
ساده ترین راه برای انسانی که هیچ گونه شبهه ای در ذهن ندارد همان رجوع به فطرت است، اما این برهان برای کسانی که شبهات متعدد دارند کارایی ندارد که اگر داشت ائمه(ع) به همان اکتفا میکردند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمت واسعهی خدا بر شما و برکاتش،
ممنون از همراهیاتان ...
اینجا ظاهراً یک سوء تفاهمی شده است که هر دو میگوییم فطرت ولی برداشتمان از آن متفاوت است ... برداشت حقیر از فطرت به عنوان یک گرایش نیست، گرایش به فطرت را حقیر به عقل سلیم (نه تفکر منطقی) نسبت میدهم و اصل فطرت را صرفاً یک آگاهی میدانم، یک آگاهی که در عالم ذر به انسان اعطا شده است، بعد از آنکه خداوند خودش را به بندگانش معرفی فرمود و به سوی خود دلالت نمود ... همچنانکه تعقل را جدای از شهود قلبی هم نمیدانم، چه آنکه در روایات ما چراغ قلب را عقل شمردهاند و در قرآن هم محل تعقل قلب آمده است «لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا» ... یعنی شاید دو سوء تفاهم هست، یکی در معنای فطرت و دیگری در معنای عقل و عقلانیت ...
این نگاه فرق دارد با اینکه مثلاً میل به جاودانگی یا میل به کمال را دلیل فطری وجود خداوند معرفی نماییم، چیزی که حقیر با این همه تأکیدم بر روی فطرت از درک کاملش عاجز ماندهام ...
بر این اساس برهان نظم از نظر حقیر یک برهان عقلی و همزمان یک برهان فطری است، به این معنا که این برهان غبار غفلت از فطرت کنار زده و عقل انسان را وادار به تسلیم میکند اگر نفس در مقابلش مقاومت نکند ... اتفاقاً این برهان نظم به زعم حقیر قویترین برهان عقلی-فطری است و کتابی مثل کتاب توحید مفضل از امام صادق علیهالسلام را یکی از بهترین منابع برای این کاربرد این برهان یافتهام ...
در مقابل آن برهانی مثل برهان وجوب و امکان را یک برهان فلسفی میدانم که در تقریری که از آن میشود نه عقلی است و نه فطری، بلکه یک برهان منطقی است ... اما اینکه نتیجهی آن پذیرفته میشود احتمالاً باز ناشی از همان عقل و فطرت است با تعاریفی که از آن دو دارم ... در نتیجه تمام براهین فلسفی را حقیر هم میتوانم قبول کنم ولی به شرط آنکه عقل و فطرت به آنها اضافه شوند که در این صورت همین مطلب مانع از پذیرفته شدن این براهین توسط کسانی میشود که مثلاً فی قلوبهم مرض ...
گرچه در شکلی که امروز این براهین تقریر میشوند حقیر حتی از لحاظ منطقی هم با ساختار آنها مخالف هستم ... لااقل در مورد برهان وجوب و امکان ... در همینکه میگویند وجود یا ممکن است و یا واجب و این یک حصر عقلی است که احتمال هر خطایی را به صفر میرساند حقیر ایرادی را به این برهان وارد میدانم که اگر وارد باشد نشان میدهد که حتی آنچه که معمولاً حصر عقلی شمرده میشود و سبب اتقان براهین فلسفی شمرده میشود هم لزوماً اینطور نیست که حتماً و حقیقتاً دلالت به یک حصر عقلی کنند ... و البته انکار چنین حصر عقلی به سایر عقاید کسب شده از آیات و روایات هم ضرری نمیرساند، حداقل تا جایی که حقیر دیدهام، و در نتیجه لااقل به عنوان یک نظریه در کنار نظریهی رایج قابل طرح و دفاع است ...
برادر بحث ابتدا کردن و یا نکردن ائمه(ع) مطرح نیست بلکه بحث نیاز افراد است که هر کسی به برهانی برای رسیدن به خدا نیاز دارد. برای کسی که مثلا شبهه در مورد علم خدا دارد که نمیشود به فطرت استناد کرد.
این بیان شما مانند این است که بفرمایید اگر شیمی درمانی خوب است چرا پزشکان برای همه تجویز نمیکنند؟ ائمه(ع) طبیب دوار بطبه بودند همانند رسول اکرم(ص) و برای هر کس نسخه خاصی میپیچیدند. هر چند کم هم نداریم خطبه ها و روایاتی که به مسائل دقیق توحیدی پرداخته شده مانند خطبه اول نهج البلاغه و ...
پاسخ دادن به شبهه در مورد علم خدا بعد از پذیرفتن اصل وجود خداست، بحث کردن منطقی در این زمینه نه تنها بد نیست که خیلی هم خوب است ... برخی ممکن است باشند که البته چنین شبهاتی مانع از پذیرفتن دین حق توسط ایشان شده باشد، بحث کردن منطقی و فلسفی با ایشان هم اشکالی ندارد و خیلی هم خوب هست، ولی راه اثبات اصل حقانیت دین این راه نیست ... آیا سراغ دارید که دعوت به حق از طریق ورود کردن به این مباحثههای فلسفی و کلامی بوده باشد؟ یعنی مثلاً در مناظرهای عالمی بگوید که مرا به دین خود رهنمود شوید و امام علیهالسلام مثلاً صحبت از صغری و کبری و براهین به سبک فلسفی نمایند؟
تنها شائبهای که در این زمینه دارم این است که مثلاً کسی بگوید سقراط شهید یا ارسطو را ثابت کردهام که پیامبر بوده است ... و البته بررسی نماییم که دعوت او هم از طریق همین صغری و کبریها بوده است که باز تردید دارم ...
مبنای تعقل فلسفی(مبناگرایی) بر پایه بدیهیات است و از این روش ائمه(ع) به کرات استفاده کرده اند. مقالات و کتب بسیاری هم در این زمینه نوشته شده مانند همین کتاب امام رضا(ع) و فلسفه الهی و دیگر کتابها.
مسلما نه عقل فلسفی و نه عقل غیر معصوم(ع) مصون از اشتباه نیستند. چرا که در صورت وجود مقدمات فاسد نتیجه فاسد خواهند داد اما چون غالبا مصاب اند حجت دانسته شده اند، همانطور که ظواهر حجت اند.
وسیلهی بحث میتواند هر چیزی باشد ... اشاره به درختان سبز هم میتواند وسیلهی بحث باشد، ولی باید بررسی شود که آیا دست آخر این منطق است که انسان را به حقیقت میرساند یا عقل سلیم (که به فطرت اشاره میکند) ... البته حقیر موافق نیستم که عقل غیرمعصومین علیهمالسلام را معصوم از اشتباه ندانیم (یکی چون عقل حجت باطنی خداست و حجت باطنی خدا امکان ندارد حکمی بدهد به غیر آنچه که حجت ظاهری خدا به آن حکم میدهد، و حجت ظاهری خدا هم که معصوم از اشتباه است، اگر غیر این باشد نقض غرض است و خلاف حکمت، یکی هم چون در روایات پرسیدند که چرا عقل مردم همه یکسان هستند و در جواب عقل مانند یک درخت شمرده شد که شاخهای از آن به هر نفر رسیده است، به این معنا که عقول به یکدیگر متصلند و همه از یک منبع تغذیه میشوند و اینکه دل به دل راه دارد هم از همین طریق است و باز هم شواهد دیگری بر این مسأله هست)، بلکه آنچه که سبب اشتباه میشود این است که مثلاً عقل بگوید من اینقدر میفهمم (ناقص، نه اشتباه) و ما نتایجی که پشتوانهی عقلی ندارد را از خودمان به آن ضمیمه نماییم ... مثلاً بر اساس همان تفکر منطقی ... و گاهی هم بر اساس توجیهات نفس چنانکه ناخداباوران هم برای خودشان دلایلی میآورند و آن را تبعیت از عقل خود میشمرند و ما را متحجر و ضدعقل میشمرند ...
در آیات و روایات بسیاری به تعقل و تفکر اشاره شده و منطق و فلسفه هم کمک میکنند تا این تفکر و تعقل به خطا نرود. مگر غیر از این است که از روشهای کلامی و فلسفی به کرات در روایات ائمه(ع) استفاده شده است؟ ارجاع مسائل به امر بدیهی از راه استدلال همان فلسفه است...
روایاتی که به تعقل امر کردهاند را اگر مطابق روایات حمل بر تعقل به عقل سلیم کنیم که انسان را جز به خدا نمیرساند (مگرنه معاویه هم هوشمند بود و برای پیروزی در نقشههای کثیفش محاسبات منطقی میکرد و معصوم علیهالسلام هم فرمود آنچه که معاویه داشت عقل نبود بلکه زیرکی بود، چیزی که در تفکر منطقی به آن نیاز است و در مباحثات فلاسفه و ریاضیدانها و سایر علوم به وفور به آن نیاز است) توجه به تفکر منطقی هم کارساز است، این تفکر اگر مبنای عبرت گرفتن به عقل سلیم باشد برای دیدن نشانهها و پی بردن به خالق آنهاست که ارزشمند است، گرچه صورتهای دیگری هم میتوان برای آن بیان کرد ولی در هر صورت ارزش تفکر منطقی به تعقل به عقل سلیمی است که پشت آن باشد ... در این صورت یک نفر تفکر منطقی میکند تا بمب اتم بسازد و برود وسط قعر جهنم و دیگری تفکر منطقی میکند با تأیید عقل سلیم برای بندگی خدا از طریق مثلاً خدمت به خلق خدا ... اینها هیچ کدام دلیل بر ارزش ذاتی تفکر منطقی نمیشود ... تفکر منطقی از جنس دنیاست و ارزش آن در این است که چگونه از آن استفاده شود ... بدون عقل سلیم (که ریشه در قلب دارد و نگاهش به فطرت است) تفکر منطقی پچیزی ارزش ندارد ...
مشکل از اینجاست که در براهین فلسفی این ارتباط قطع میشود ... فلسفه را کلاً در حوزهی علوم حصولی طرح میکنند و از ورود کردن به حوزهی علوم حضوری نهی میکنند تا مبادا منطقشان با توهمات و خطورات شیطانی مخلوط گردد ... این مشکل خودش را البته در جای دیگری هم نشان میدهد، وقتی صحبت از شناختشناسی و انطباق تصورات ما با حقیقت خارجی پیش بیاید ... با روش تفکر منطقی ما همیشه میتوانیم به تعینات خارجی نزدیک و نزدیکتر شویم ولی هرگز نمیتوانیم ادعا کنیم که به آنها رسیده باشیم و بر آنها احاطه پیدا کرده باشیم ... این یعنی از راه براهین فلسفی هرگز یقینی که هیچ مویی لای درزش نرود و احتمال خطا در آن هرگز نرود حاصل نمیشود ... برای مثال شما یک برهان فلسفی ارائه میدهید و یک نفر شبههای به آن وارد میکند که یعنی نقدش کرده است، شما مثلاً فرمودهاید بله و او هم اضافه کرده است که خیر ... بعد شما در صدد پاسخ دادن به شبههی او برمیآیید و باز میگویید بله و او باز از جایی به پاسخ شما ایراد میگیرد و تکرار میکند که خیر ... و باز شما و باز هم او ... و باز هم شما و باز هم او ... یک دنبالهای از بله و خیر شکل میگیرد ... هیچ دلیلی دارید آیا که این دنباله واگرا نباشد و دست آخر جایی به «بله» یا «خیر» ختم شود؟ اگر بله آیا دلیلی دارید که حتماً به «بله» ختم شود که یعنی نظر شما درست باشد و برهانتان به لحاظ منطقی مستقر گردد؟ اگر بله آیا دلیلی دارید که اگر منتقد شما تغییر کند باز هم حتماً هر دنبالهی دلخواه دیگری از پاسخهای شما و نقدهای او تشکیل دهیم باز این دنباله به تصدیق نظر شما همگرا خواهد شد؟ ... و دست آخر آیا به همین دلایلی که شما میآورید که چرا دنبال باید همگرا باشد و به نفع نظر شما هم همگرا باشد آیا نمیتوان متعرض شد و همان را هم نقد کرد؟ ... اگر بله شما باز پاسخ میدهید و باز نقد میشوید و ظاهراً این مسأله جایی تمامی ندارد مگر آنکه دو طرف یا یکی از دو طرف خسته شده و ادامه ندهد ... بر همین اساس حقیر مدعی هستم که براهین فلسفی نمیتوانند کسی را به تنهایی (بدون دخالت شهود قلبی) به حقانیت یک دین یا بطلان آن به طور یقینی برسانند ... آیا نقدی بر این نظر دارید که نتوانم نقدی به آن وارد نمایم و اگر حقیر هم نتوانستم تا هزار سال آینده هم کسی نتواند نقدش نماید؟
فلسفه راه و رسم تعقل را به انسان می آموزد و انسان با تعقل وجود خالق را درک کرده و اثبات میکند. فلسفه، کلام و منطق همه علوم بشری اند و وسیله ای برای درک بهتر انسان و جهان اند. انسان به وسیله همین علوم میفهمد که جهان باید علت داشته باشد، باید ناظم داشته باشد و هزاران باید و نباید دیگر که انسان را در رسیدن به حقیقت کمک میکند.[FONT=Franklin Gothic Medium][SIZE=113][COLOR=Blue][SIZE=113]
[/SIZE][/COLOR]
به زعم حقیر هم فلسفه تفکر در انسان را نظاممند کرده و در ساختاری قرارش میدهد که برای حل مسائل کاربردی (کاربرد در علوم انسانی به طور خاص ولی حتی در علوم دیگر چنانکه در حتی فیزیک هم میتوان مستقیماً از اصول فلسفه بهره برد، مثلاً در آزمایشهای ذهنی: Thought Experiments) به انسان کمک نماید ... اما این ابزار هم مانند هر ابزار دیگری در یک دامنهای قادر به انجام وظیفهاش هست و تعمیم دادن به خارج از حوزهی تعریف ابزار بودنش بدون داشتن دلیل خطاست ... خیلی از بحثهای فلسفی از این نظر مشکلی ندارند و خیلی هم مفید هستند، ولی براهینی که برای اثبات خدا عنوان میشوند به زعم حقیر خارج از محدودهی کارکرد فلسفه است، بخصوص که در این زمینه و تنها در همین یک زمینه که به کل زندگی انسان رنگ خدایی یا غیرخدایی میزند و همه چیز را از خودش متأثر میکند نیاز به دقتی است که فلسفه قادر به تأمین آن دقت نیست ... فلسفه اگر مثلاً بتواند کسی را به این نتیجه برساند که با احتمال ۹۹.۹۹٪ خدایی وجود دارد همان ۰.۰۱٪ مشکلزا خواهد بود ... اگر کسی احتمالی هر چند جزئی بدهد که شاید بر اشتباه باشد همین احتمال خیلی جزئی کافی است تا عقلاً خود را مجبور به احتیاط در برخی زمینهها بداند و همان هم مانع از او میشود که به برخی از احکام دینی که پذیرفته است تن دهد ... [FONT=Franklin Gothic Medium][QUOTE=عامل;807376]البته در کنار راه عقل راه علم حضوری هم باز است که رجوع به فطرت یکی از همین راههاست. البته با محدودیت های علم حضوری که قابل انتقال به غیر نیست. به عبارتی اصلا استدلال نیست بلکه وجدان است، یافت شدنی است.[/QUOTE]
استاد بزرگوار علم حضوری چه محدودیتی دارد که علوم حصولی نداشته باشند؟ مگر علم در علوم حصولی قابل انتقال به غیر هست؟ در علوم حصولی به استدلال تکیه میکنند، استدلال چیزی است که دلالت میکند به سمت آن علم ولی با انتقال یک استدلال لزوماً خود علم منتقل نمیشود ... در علوم حضوری هم میتوان شخص را به سمت آن علم و چشیدن طعم روشنایی حاصل از آن علم هدایت کرد، کافی است به طرز مشابه شرایط رسیدن به آن علم را به او انتقال دهیم، مثل همینکه بگوییم اگر مثلاً قرآن را اینگونه بخوانی چنین اثری را در درون خود خواهی یافت ... اصل آن اثر را منتقل نکردهایم ولی مهم این است که همین اثر هم از طریق معدّاتی قابل انتقال به غیر هست ... از این نظر هم علوم حضوری محدودیت اضافهای بر علوم حصولی ندارد، گرچه شکل معدّات آنها یکسان نباشد ... آیا اشتباه میکنم؟
نقدتان ان شاء الله روشنکنندهی بحثمان خواهد بود
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام[/SIZE]
سلام
فرد اگه به سنگم اعتقاد داشته باشه، یه جور آرامش و یقین درونش بوجود میاد! به مخالفاش میگه اگه این یقینو پیدا نکردید، بخاطر اینه که اعتقادتون کامل نیست، اعمالو با نیت سالم انجام نمیدید و...!! در کل وقتی چیزی از محیط بیرونی جدا بشه و فقط به محیط درونی محدود بشه، جا برای توجیه و... زیاده!!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب مسعود،
جز گرسنه حال گرسنه را در نمییابد، حالا حقیر هی بگویم که این دو حالت یکسان نیستند و اگر تجربهاشان کنید متوجه تفاوتشان میشود و شما هم مثال از گاوپرست و سنگپرست و غیره بیاورید که آنها هم به هر حال حسهای خاصی بهشان دست میدهد ... مگر حقیر گفتم نمیدهد؟ ... فقط یک چیز را جناب مسعود خداوکیلی برایم شرح دهید: آیا امکان دارد که شما یقین داشته باشید که راهتان درست است و باز احتمال ولو ناچیزی بدهید که کسی که خلاف شما فکر میکند هم راهش درست باشد به این معنا که شما در اشتباه باشید؟ اگر بله که از ابتدا در یقین نبودهاید و این خلاف فرض است، اگر هم خیر که در این صورت حرف ما هم همین است ...
ما اگر واقعاً یقین داریم که راهمان درست است دیگر یقین داریم که راهمان درست است و در نتیجه یقین داریم که اگر کسی خلاف آن را بگوید (و خلاف بودنش تحقیق شود) راهش درست نیست ... حالا او هی بگوید که من هم حسّ خوبی از یاد کردن از سنگم بهم دست میدهد ... ما پیش خودمان فکر میکنیم که به تجربهی خودمان اعتماد کنیم یا به تجربهی او که اصلاً نمیدانیم با ما و بدتر از آن با خودش صادق هست یا نیست؟
اما در نهایت با شما موافق هستم ... جا برای توجیه زیاده ... و اتفاقاً این باز بودن راه برای توجیه که حتی در مقابل معجزات روشن انبیاء علیهمالسلام هم راه برای توجیه باز بود نشان دهندهی همان فرمایش خداوند است که لا اکراه فی الدین، قد تبیّن الرّشد من الغیّ ... عجیب است که اینها را میدانید و باز گاهی دم از جبرگرایی میزنید! ... شما که میدانید که هر چه را که بخواهید میتوانید به کمک توجیهاتی منطقی جلوه داده و به همان پایبند شوید دیگر نباید نگران مجبور بودن انسان در عقایدش باشید ...
بسمه الخالق
...
عرض سلام و احترام و همینطور تشکر از مباحث عالمانه و خوب حضرتعالی
ظاهرا شما عالم ذرّ را عالمی قبل از دنیا و موطنی قبل از خلقت مادّی و جسمانی انسان می دانید(طبق نظر بعضی از مفسرین)
و در قسمت نقل قول شده به کلام حضرت علامه جوادی آملی دامت افاضاته استشهاد فرمودید،در حالیکه می دانیم نظر ایشان
در باره ی عالم "ذرّ" با آنچه شما به آن اشاره فرمودید تفاوت دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
و همچنین عرض ادب و احترام و خدا قوت و تبریک عید جمعه
استنادم به استدلال ایشان بود بزرگوار و نه به موضوع سخنشان، گرچه اشاره کردم که ایشان این مطلب را در باب موضوع دیگری بیان فرمودهاند و این مطلب در نقل قول خود شما از حقیر هم موجود است:[INDENT]
پاسخ این سؤال را استاد جوادی آملی در ضمن بحث دیگری دادهاند ... آنجا که در مورد چگونه اعتماد کردن انبیاء علیهمالسلام به صدق وحیی که به ایشان رسیده است بحث میکردهاند
[/INDENT]
از دیدگاه ایشان عالم ذر بیان واقعیّت خارجی است که به لسان عقل و وحی و به زبان انبیاء از انسان میثاق گرفته است.
در واقع موطن وحی و رسالت همان موطن اخذ میثاق است،بنابراین انسان در مقابل یک گزینه برای انتخاب قرار ندارد
ولی اگر به عقل و وحی چنگ بیفکند قطعا همانی را انتخاب می کند که عقل و وحی به آن حکم می کنند.
اگر به ایشان دسترسی دارید لطفاً نظر ایشان را در مورد چرایی جمعه خواندن روز جمعه و اینکه چرا جمعه عید بزرگ ماست جویا شوید، همچنین نظر ایشان را در باب استحباب استلام حجرالأسود در هر شوط طواف، و همچنین در مورد اینکه اگر طبق نظرات رایج تنها انسان و جن شریعت داشته و پیامبر داشتهاند و عهد الست هم امری است مرتبط به عقل و شریعت و ارسال رسل در این صورت چرا عهد الست فقط محدود به انسان و جن نشده است و همهی موجودات را شامل شده است؟ چنانکه خداوند هم فرموده است که به آسمانها و زمین وحی کردیم که به طوع یا کراهت نزد من بیایید و آنها گفتند که با طوع و رغبت میآییم ... در ضمن اینکه در روایات گاهی جزئياتی از این واقعهی شریف هم توصیف شدهاند ... حقیر تا کنون دلیل موجهی از آیات و روایات بر اینکه بتوانیم از این ظواهر عبور کرده و آنها را نفی نماییم نیافتهام، ای کاش وابستگان به بزرگانی چون حضرت ایشان که حقیقتاً مجسمهی ایمان و تقوا هستند در چنین مخافلی شرکت میکردند تا از آراء ایشان بهتر و کاملتر دفاع نمایند ... اگر شما هم به آراء ایشان دسترسی داشته باشید ان شاءاله استفاده خواهیم کرد
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
دسترسی بنده به آثار ایشان است و از فیض درک محضرشان محروم.
نظر ایشان را در باب استحباب استلام حجرالأسود در هر شوط طواف
حضرتعالی مطلع تر از آنید که بنده تکرار مکررات علمی در محضرتان داشته باشم،امّا استحباب استلام
و تقبیل حجرالاسود ظاهرا در "جرعه ای از صهبای حج" ایشان و همینطور اسرار و معارف حج از آثار ایشان موجود است.
و همچنین در مورد اینکه اگر طبق نظرات رایج تنها انسان و جن شریعت داشته و پیامبر داشتهاند و عهد الست هم امری است مرتبط به عقل و شریعت و ارسال رسل در این صورت چرا عهد الست فقط محدود به انسان و جن نشده است و همهی موجودات را شامل شده است؟ چنانکه خداوند هم فرموده است که به آسمانها و زمین وحی کردیم که به طوع یا کراهت نزد من بیایید و آنها گفتند که با طوع و رغبت میآییم .
حضرت علامه در تفسیر تسنیم می فرمایند این خطاب:"ائتیا طوعا و کرها" امر تکوینی است نه مولوی و ارشادی
به همین جهت امکان سر پیچی و یا حتی کراهت از آن نیز وجود ندارد.
پ.ن
مطالب فوق تنها برای وجوب پاسخ به سؤال حضرتعالی بود که ادب حکم می کرد
لذا از سایر بزرگواران به خاطر انحراف از بحث اصلی عذرخواهم.
سلام
من اطلاعات شما بزرگواران را ندارم و خیلی در این زمینه مطالعه نداشته ام
اما کتابی خوانده بودم با نام "عالم ذر" که این کتاب بیشتر از آنکه خودش نتیجه گیری کند ، آراء مختلف را جمع آوری کرده بود. متاسفانه کتاب الان در دسترسم نیست اما بخشی از آن که به خاطر دارم اینطور بود (شاید اصطلاحات علمی را بطور صحیح نگویم ، با زبان خودم بیان میکنم):
مضمون نقل قولها به این شکل بود که علامه طباطبایی نظرشان بر وجود عالم ذر به عنوان یک عالم حقیقی بوده. یعنی ایشان اعتقاد داشتند که آنچه در آیه منسوب به عالم ذر گفته شده ، عیناً اتفاق افتاده است و ما انسان ها همگی از اولین تا آخرین بصورت ذرات از کمر آدم(ع) خارج شده ایم ، به ما هوشیاری داده شده و از ما عهد گرفته شده و ائمه(ع) پیشگامان اطاعت امر خداوند بودند و زودتر از همه عهد را جاری ساختند. همچنین علامه اعتقاد دارند که ما علاوه بر جسم خودمان و روح ، موجودیت سومی هم داریم که در عالم دیگر قرار دارد اما برای ما بطور مستقیم قابل درک نیست (خیلی پیچیده بود مطلب!) و این جسم را به نوعی با عالم ذر ارتباط داده بودند (اگر اشتباه نکنم)
ولی آیت ا... جوادی عاملی نظر ایشان را رد کرده بودند و گفته بودند ضمن احترام به ایشان به عنوان یک استاد ، در علم جای تعارف نیست و بنده با نظر علامه مخالف هستم و عهد الهی را یک اتفاق عینی نمی دانم. بلکه اشاره الهی به معنای این است که اگر انسان ها به فطرت خود رجوع کنند خواهند فهمید که با خدا عهدی دارند. عهدی که نه بصورت قول و قرار که به صورت یک حقیقت جاری وجود داشته است. یعنی برای آنکه ما به خدا متعهد باشیم نیازی نیست که حتماً خداوند ما را زنده کرده باشد و بصورت کلامی از ما تعهد گرفته باشد ، همین که حقایق و وسائی درک این حقایق وجود دارد یعنی ما با خدا عهد داریم و بی توجهی به این حقایق همان شکستن عهد است
توضیح ناقص بنده را ببخشید. آن بزرگواران کامل و علمی نظرشان را گفته بودند و کتاب نیز به خوبی بیان کرده بود
اگر کلام درست منتقل نشده نقص از بنده است
سؤالم اینجاست که اگر خدا را همیشه همراه خود یافتید اما هنوز همه اصرار داشتند که راه ایشان که با راه شما مخالف است درست است آیا باز هم به حقانیت اسلام شک میکنید؟ و اگر بله آیا این شک را به ضعف خود ارتباط میدهید یا چنان شکّی را عقلاً روا میدارید؟
بله اگر یه باره همه اومدن گفتن راهت اشتباهه، دوباره به حقانیت اسلام شک میکنم. چون من اثبات وجود خدا رو جدای از دین میدونم. یعنی در واقع اعتقاد به وجود خدا یه چیز جداست و دین یه چیز دیگه. ادیان دیگه هم خیلی هاشون خدا رو قبول دارن. اصلا ادیان پیش از خاتم رو هم خدا آورده. بنابراین عقلا این شک درسته. اما اگر این حرف رو علمایی از ادیان یا در واقع فرقه هایی مطرح کنن که خدا رو با اون کیفیت ما قبول ندارن(بت پرستان)، یعنی اصل اولیه رو رد میکنن ترجیح میدم اصلا به استدلال هاشون فکر نکنم. چون وجود خدا و پرستشش با این کیفیت فعلی ای که دارم اونقدر از نظر فطری(و یقین) قوی و محکمه که نمیتونم دست ازش بردارم... در واقع باید بگم اینجای قضیه بعید میدونم بتونم منطقی رفتار کنم. مگر اینکه یه باره یه حرفی بزنه که کلا باورهامو خراب کنه. ولی بعید میدونم. چون قبلا تمام شبهات مطرح شده در مورد وجود خدا رو رد کردم.
شما میتوانید بحثهای میان دو گروه موافق و مخالف را در این سایت یا سایتهای دیگر طرفدار قرآن یا مخالف با قرآن بخوانید ... ولی تا حدودی به همان سرگشتگی ناشی از بررسیهای فلسفی خواهید رسید اگر محدود به بررسی همین بحثها بگردید ...
بله دقیقا درسته. همین اتفاق خواهد افتاد! همین الانش
در مقابل اما میفرمایید که به دنبال معجزهای روشن هستید چون ظاهراً هیچ راه دیگری برای شناخت حق مقابل خود نمییابید که کاملاً قابل اعتماد باشد ... خوب آیا خود قرآن به عنوان معجزه به شما معرفی و پیشنهاد نگردید؟ علاوه بر اینکه معیارهای دیگری هم از همین قرآن در کنار اعجاز آن مطرح شد که میتوانید امتحانشان نمایید ...
نه راستش من نمیتونم به معجزه بودن قرآن(در شرایط بحران فکری فعلیم) اعتماد کنم. چون خودم علم تفسیر ندارم. اگر هم بخوام در شرایط فعلیم به تفسیر علما
روشن است به این معنا که مراجعه به آن و فهم معجزه بودنش نیازی به تحصیلات عالیه ندارد، نیازی به هوش خاصی هم ندارد، نیازی به هیچ پیش نیاز فلسفی و فرهنگی و تاریخی و ادبی و امثال آن هم ندارد ... هر کسی به فراخور حال خودش میتواند به قرآن رجوع نماید و از طرف خدا بودن آن را متوجه شود و برود تا مسلمانی را آغاز کند اگر اهل حقطلبی بود ... برای این کار حتی نیاز نیست که تعریف معجزه بودن معجزه را بدانید ... یا حتی لازم نیست بدانید که چه فرقی است میان سحر ساحر و معجزهی یک پیامبر ... قرآن را باز کنید و بخوانید و تدبر کنید و آن را طوری بررسی کنید که خودش دستور داده است ... اگر یک کتاب را بخواهند معاینه نمایند باید به همان طریقی که خودش گفته است از آن استفاده شود استفادهاش کنند، مگرنه اگر جواب ندهد کوتاهی از شخصی است که اعتنایی به آن دستورالعمل نکرده است ... حداکثر ۶۰۰ صفحه که بیشتر نیست، برای یافتن حق نمیتوانید اینقدر وقت بگذارید؟
یعنی می فرمایید من همینجوری بشینم ترجمه قرآن رو بخونم به اعجازش پی میبرم؟ همونطور که خودتون فرمودید خیلی ها قران رو بخاطر اشتباهاتی که در اون هست انکار میکنند(فکر میکنم منظورتون اشتباهاتیه که در برداشت دارن). خب اونوقت این وسط قطعا من هم احساس وجود این اشتباهات رو میکنم. بعد بهم میگن به مفسر مراجعه کن چون تو علمش رو نداری و این یعنی اینکه اونقدرا هم معجزه ی روشنی نیست. بعد هم که به مفسر مراجعه کنم دو تا مشکل هست: 1- دوباره بر میگردم اول چرخه ی ابهامم. اینکه هر مفسر و هر دانشمندی در دنیا میتونه برداشت های مختلفی داشته باشه 2- من چطور به تفسیر مفسراتی اعتماد کنم که تعصب شدید روی این دین و این کتاب دارن؟ (اصلا کلا اگر قرار هست این کتاب معجزه ی روشن باشه که نباید اینهمه جمله با برداشت های متفاوت در اون باشه که بعد بگن باید یه مفسر بیاد که علمش روداشته باشه و اینا. اگر بنا به اینهمه تفسیر بود چرا خدا عمدا قرآن رو بر پیامبری که سواد نداشت نازل کرد؟)
در مقیاس خیییییلی کوچیکتر و به عنوان مثلا میشه حکایت فال حافظ! که هر کی برای هر نیتی بگیره درست در میاد!
قرآن هم جملاتش خیلی زیباست. من رو واقعا جذب میکنه. بعضی آیه هاش واقعا من رو به هیجان میاره(بخاطر زیبایی دستوراتش). اما روی هم رفته قبول کنیم از دید یک آدم عادی مثل من نمیتونه اون اعجاز بزرگ باشه. وگرنه این مورد هم باید باعث میشد پیروان سایر ادیان همه به معجزه قران پی ببرن و مسلمان بشن. اون ها هم خیلی هاشون قرآن رو بررسی میکنن و میخونن.
یچ اشکالی ندارد ... فقط نزد خودتان فکر کنید که بدون مفهوم خدا انسانیت را چطور میتوان تعریف کرد ... اگر همینکه اکثریت مردم بگویند یک کاری انسانی است برای شما کافی است در پذیرش دینتان هم ببینید که اکثریت چه میگویند و شما هم همان را به عنوان دین بپذیرید ... و بالتبع دینتان اسلام نخواهد بود و اگر اسلام باشد هم تشیع نخواهد بود ... در واقع از نظر شما هم اسلام خلاف حقوق مسلّم بشر خواهد بود ... سبحان الله خدایی که فرمود اگر از اکثریت جامعه پیروی نمایی گمراهت میکنند، چه آنکه جز این نیست که ایشان از ظن و گمان تبعیت میکنند و ظن و گمان انسان را از دانستن حقیقت بینیاز نمیکند ...
نه. نه. من اصلا نمیگم مفهوم خدا رو در نظر نگیرم. بازم تاکید میکنم کاملا به وجود خدا ایمان دارم. دارم خود موضوع دین رو میگم. یه سوال بین بحثم بپرسم؟ اصلا چرا باید از دین خاصی پیروی کرد؟ چرا با تشخیص عقل، وحدان، رای اکثریت و البته مقتضیات زمان خوبی های همه ی ادیان رو جمع نکنیم و اون ها رو انجام بدیم؟ چرا باید دستورات یک دین خاص رو پیروی کرد و دستورات اون دین دیگه رو گذاشت کنار؟
قبلا هم در مورد عدم گرایش به اسلام بحث هایی شد... اما توجه داشته باشید هر دینی الزاماتی دارد، مثلا فرض کنید خانمی که در یک کشور اروپایی بخواهد مسلمان شود، ملزم به حجاب است و شاید من و شما این سختی را درک نکنیم که در برخی کشور های نژاد پرست و اسلام ستیز چه مشکلاتی ممکن است برای یک چنین شخصی بوجود بیاید... بسیاری از این ملاحظات و سختی ها مانع از حتی فکر کردن به اسلام برای یک غربی میشود.
بله خب این موضوع درستیه. میشه گفت یکی از دلایلیه که اسلام گرایی رو سخت میکنه. اما در دنیا متفکران زیادی هستند که قطعا در این موارد تحقیق میکنند و اگر در مورد اسلام به یقین برسند تحمل این شرایط چندان هم سخت نیست. کلا موضوع دین اونقدری به نظر من ارزش داره که آدم بخاطرش به یه کشور دیگه که هم جهت با اعتقاداتش باشه مهاجرت کنه و دقیقا میشه مصداق این فرمایش خودتون: از طرفی اگر انسان به حقانیت یک مطلب برسد و یقین داشته باشد، آیا مخالفت اکثریت فایده ای دارد؟
در مورد سوال اصلی تاپیک به نظر حقیر اثبات آخرین دین و خاتمیت آن کمک بزرگی خواهد کرد و البته دلیل فطرت یک قدم قبل از انتخاب یک دین بین ادیان مختلف است و مربوط به خداشناسی است.
بله کاملا درسته. اصلا راه نهایی همینه. ولی قبلش این ابهام من باید حل بشه که چرا این خاتمیت برای پیروان سایر ادیان اثبات نمیشه!؟
سلام
خب من یک سوال از شما می پرسم
خدا می تواند جسم باشد یا خیر؟
سلام مجدد
به نظر من خدا اصلا نمیتونه جسم باشه و نیست. شاید درصد کمی از اینکه "خدا یک جور جریان یا انرژی دارای شعور و آگاهی است" رو بتونم بپذیرم. ولی خب اینم چندان نه.
خب از ابتدا پرسش شما همین بود که وقتی همهء ادیان تقریباً حرفهای مشابهی میزنند ، از کجا بفهمیم کدام حق است؟
من هم تمام سعیم را کردم که ابتدا نگاه شما را جهت بدهم
مثلاً شما در بخشی از صحبت خود فرمودید:
من به وجود خدا و چندتا سوال اساسی دیگه باور دارم. ولی این خدا و این باورها در دینی مثل مثلا مسیحیت هم وجود دارند
اشتباه میکنید
من عمداً سؤالی از شما پرسیدم که به جسمانیت خدا اعتقاد دارید یا خیر که شما لطف کردید و پاسخ دادید
پاسخ شما این بود:
به نظر من خدا اصلا نمیتونه جسم باشه و نیست
نکته همینجاست خواهر گرامی
برعکس نظر شما در مسیحیت و یهودیت خدا کاملاً میتواند جسم باشد!
عهد عتیق (تورات) - سِفر پیدایش - باب سوم - آیات 8 و 9 و آنها (آدم و حوا) آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند
و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستى؟
1 - خداوند در باغ می خرامید
2 - آنها خود را از خدا پنهان کردند
3 - خداوند صدا زد ای آدم کجا هستی؟!
یه سوال بین بحثم بپرسم؟ اصلا چرا باید از دین خاصی پیروی کرد؟ چرا با تشخیص عقل، وحدان، رای اکثریت و البته مقتضیات زمان خوبی های همه ی ادیان رو جمع نکنیم و اون ها رو انجام بدیم؟ چرا باید دستورات یک دین خاص رو پیروی کرد و دستورات اون دین دیگه رو گذاشت کنار؟
با اجازهء جناب "سین" من هم پاسخی عرض میکنم
به چند دلیل این خواست شما ممکن نیست
1 - شما ابتدا باید برای عقل و وجدان اصل وجود خدا و در پی آن وجود دین را اثبات کنید ، بعد به این بپردازید که خوبی های ادیان را جمع کنید
همانطور که شما الان پرسیدید چرا باید دستورات یک دین خاص را پیروی کرد؟
من هم میتوانم از شما بپرسم اصلاً چرا باید از ادیان پیروی کرد؟
2 - رای اکثریت برای خواست شما زمانی معنا دارد که تمام مردم اصل دین را پذیرفته باشند ، حالا شما میخواهید رای بگیرید که کدام بخش از کدام دین بهتر است. اما شما هم به خوبی میدانید که ممکن است خیلی ها اصلاً دین را قبول نداشته باشد ، لذا وقتی اصلش را قبول ندارند ، انتخابِ بهترین قسمت هم برایشان معنا ندارد
3 - یکی از مهمترین مبناهای پذیرش دین که همان کلام خداست ، این است که ابتدا بپذیریم عقل ما ناقص است. دقت بفرمائید نه اینکه عقل را کنار بگذاریم ، بلکه قبول کنیم که همه چیز را نمیشود با عقل به آن رسید. لذا اینکه میفرمائید با تشخیص عقل بخش های خوب ادیان را جدا کنیم ، چون دارید مطلق نگاه میکنید کلاً با اصل دین در تضاد است. قبول این خواست شما یعنی عدم پذیرش حاکمیت خدا بر خود
4 - این روشی که شما فرمودید ، دقیقاً شما را میرساند به سؤال خودتان!
شما سؤال کردید از کجا بفهمیم کدام دین درست میگوید؟
خب این سؤال در این موضوع طرح شده از سوی شما نیز قابل طرح است:
وقتی همهء ادیان ادعا دارند که دین برتر هستند ، ما از کجا باید بفهمیم که کدام بخش یک دین از کدام بخش دین دیگر بهتر است؟
5 - اما اینکه چرا باید از دستورات یک دین پیروی کنیم:
چون خداوند یکی است. ادیان ، قوانین بشری نیستند که نقاط قوت و ضعف داشته باشند و در نتیجه بخواهیم بهترین قسمت های آنها را جدا کنیم. ادیان بطور متناوب کامل شده اند و درنهایت به تکمیل صددرصدی رسیده اند. لذا امکان ندارد بخش خوبی در دین دیگری باشد که در آخرین دین نباشد. به عبارتی ، چون که 100 آمد 90 هم پیش ماست
اگر قرار هست این کتاب معجزه ی روشن باشه که نباید اینهمه جمله با برداشت های متفاوت در اون باشه که بعد بگن باید یه مفسر بیاد که علمش روداشته باشه و اینا. اگر بنا به اینهمه تفسیر بود چرا خدا عمدا قرآن رو بر پیامبری که سواد نداشت نازل کرد؟
خداوند متعال خواسته تمام حقایق یک دین رو در یک کتاب بیان کنه، مسلما چنین کتابی باید طوری باشه که سوالات بشر را به هر نحوی شده پاسخ دهد، به همین دلیل در روایات وارد شده قران دارای بطون است. دارای بطون به این معناست که همانطوری که ظاهر قران برای یک انسان ساده حجت است، باطن و البته ظاهرش برای یک عالم حجت است. از همین رو امام حسین علیه السلام میفرماید: كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ ع(جامع الأخبار(للشعيري) ؛ ؛ ص41) قرآن مشتمل عبارت، اشاره، لطائف و حقایق است، عبارت برای عوام، اشارات برای خواص، لطائف برای اولیاء و حقایق آن برای انبیاء است.
بنابراین قرآن برای همه مانند سفره پهن شده ایست که هر کس بقدر توان از آن استفاده میکند.
کلا موضوع دین اونقدری به نظر من ارزش داره که آدم بخاطرش به یه کشور دیگه که هم جهت با اعتقاداتش باشه مهاجرت کنه و دقیقا میشه مصداق این فرمایش خودتون:
از طرفی اگر انسان به حقانیت یک مطلب برسد و یقین داشته باشد، آیا مخالفت اکثریت فایده ای دارد؟
حق با شماست و این مطلب برای شما ارزش داشته که دنبال اون رو گرفتید و تا به جواب درست نرسید رهایش نمیکنید. اما آیا برای همه انسانها هم همینطور است؟ مسلما اگر این مساله برای کسی ارزش داشته باشد و او در پی آن تلاش کند، خداوند متعال او را کمک خواهد کرد و اگر در این دنیا هم به نتیجه غلطی برسد در آخرت معذور خواهد بود.
ولی قبلش این ابهام من باید حل بشه که چرا این خاتمیت برای پیروان سایر ادیان اثبات نمیشه!؟
در اینجا ما دو سوال داریم:
1. آیا اسلام آخرین دین الهی است؟
2. آیا دیگران این مطلب را فهمیده اند؟
سوال اول در مورد حقیقت این مطلب است، اما سوال دوم در مورد درک دیگران از این مطلب و البته سوال دوم خللی به سوال اول وارد نمیکند. مثال: کشف یک قتل و عامل آن توسط یک کاراگاه و فهم دیگران از آن جریان دو بحث متفاوت است. در این مثال این کاراگاه نمیتواند بگوید چون دیگران به این مطلب نرسیده اند پس درست نیست. او باید به داده ها و نتایج خود بپردازد و به آن عمل کند و این مصداق همان روایت گردو و در است که بیان شد.
نکته همینجاست خواهر گرامی
برعکس نظر شما در مسیحیت و یهودیت خدا کاملاً میتواند جسم باشد!
!!!!!! خیلی عذر میخوام. من در موردسایر ادیان تحقیق زیادی نداشتم و به همون پرس و جوی معمولی که از چند نفر از پیروان ادیان دیگه داشتم اکتفا کردم.
پس اگر اینطور باشه این نکته هم خیلی راهگشاست برام. برای رد کردن راحت تر سایر ادیان.
جالبه. خب اگر اینطوری باشه که این ادعاهای کیهان شناسان و کسانیکه کلا مبدا دنیا رو یک انرژی میدونن(با همون فرضیات اشتباه خودشون)، باز هم به نگرش اسلام نزدیک تره تا سایر ادیان.
اسلام تنها دینیه که خدا رو با این نگرش جسم نبودن قبول داره؟
با اجازهء جناب "سین" من هم پاسخی عرض میکنم
به چند دلیل این خواست شما ممکن نیست
1 - شما ابتدا باید برای عقل و وجدان اصل وجود خدا و در پی آن وجود دین را اثبات کنید ، بعد به این بپردازید که خوبی های ادیان را جمع کنید
همانطور که شما الان پرسیدید چرا باید دستورات یک دین خاص را پیروی کرد؟
من هم میتوانم از شما بپرسم اصلاً چرا باید از ادیان پیروی کرد؟
2 - رای اکثریت برای خواست شما زمانی معنا دارد که تمام مردم اصل دین را پذیرفته باشند ، حالا شما میخواهید رای بگیرید که کدام بخش از کدام دین بهتر است. اما شما هم به خوبی میدانید که ممکن است خیلی ها اصلاً دین را قبول نداشته باشد ، لذا وقتی اصلش را قبول ندارند ، انتخابِ بهترین قسمت هم برایشان معنا ندارد
3 - یکی از مهمترین مبناهای پذیرش دین که همان کلام خداست ، این است که ابتدا بپذیریم عقل ما ناقص است. دقت بفرمائید نه اینکه عقل را کنار بگذاریم ، بلکه قبول کنیم که همه چیز را نمیشود با عقل به آن رسید. لذا اینکه میفرمائید با تشخیص عقل بخش های خوب ادیان را جدا کنیم ، چون دارید مطلق نگاه میکنید کلاً با اصل دین در تضاد است. قبول این خواست شما یعنی عدم پذیرش حاکمیت خدا بر خود
4 - این روشی که شما فرمودید ، دقیقاً شما را میرساند به سؤال خودتان!
شما سؤال کردید از کجا بفهمیم کدام دین درست میگوید؟
خب این سؤال در این موضوع طرح شده از سوی شما نیز قابل طرح است:
وقتی همهء ادیان ادعا دارند که دین برتر هستند ، ما از کجا باید بفهمیم که کدام بخش یک دین از کدام بخش دین دیگر بهتر است؟
5 - اما اینکه چرا باید از دستورات یک دین پیروی کنیم:
چون خداوند یکی است. ادیان ، قوانین بشری نیستند که نقاط قوت و ضعف داشته باشند و در نتیجه بخواهیم بهترین قسمت های آنها را جدا کنیم. ادیان بطور متناوب کامل شده اند و درنهایت به تکمیل صددرصدی رسیده اند. لذا امکان ندارد بخش خوبی در دین دیگری باشد که در آخرین دین نباشد. به عبارتی ، چون که 100 آمد 90 هم پیش ماست
خیلی خیلی ممنون. متقاعد شدم.
خداوند متعال خواسته تمام حقایق یک دین رو در یک کتاب بیان کنه، مسلما چنین کتابی باید طوری باشه که سوالات بشر را به هر نحوی شده پاسخ دهد، به همین دلیل در روایات وارد شده قران دارای بطون است. دارای بطون به این معناست که همانطوری که ظاهر قران برای یک انسان ساده حجت است، باطن و البته ظاهرش برای یک عالم حجت است. از همین رو امام حسین علیه السلام میفرماید: كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ ع(جامع الأخبار(للشعيري) ؛ ؛ ص41) قرآن مشتمل عبارت، اشاره، لطائف و حقایق است، عبارت برای عوام، اشارات برای خواص، لطائف برای اولیاء و حقایق آن برای انبیاء است.
بنابراین قرآن برای همه مانند سفره پهن شده ایست که هر کس بقدر توان از آن استفاده میکند.
یعنی با توضیحات شما یه فرد عادی هم با خوندن قرآن باید جنبه ی اعجازش رو بفهمه؟ خب پس چرا سایر مردم دنیا که قطعا قرآن رو بررسی میکنن به این اعجاز نمیرسن؟ چرا اینهمه در دنیاهنوز علیه قرآن بی حرمتی و توهین هایی مثل سطحی بودن و اعجاز نبودن هست؟
حق با شماست و این مطلب برای شما ارزش داشته که دنبال اون رو گرفتید و تا به جواب درست نرسید رهایش نمیکنید. اما آیا برای همه انسانها هم همینطور است؟ مسلما اگر این مساله برای کسی ارزش داشته باشد و او در پی آن تلاش کند، خداوند متعال او را کمک خواهد کرد و اگر در این دنیا هم به نتیجه غلطی برسد در آخرت معذور خواهد بود.
ممنون. جملات درستی بود. جمله آخر هم آرامش بخش بود...
سوال دوم در مورد درک دیگران از این مطلب و البته سوال دوم خللی به سوال اول وارد نمیکند. مثال: کشف یک قتل و عامل آن توسط یک کاراگاه و فهم دیگران از آن جریان دو بحث متفاوت است. در این مثال این کاراگاه نمیتواند بگوید چون دیگران به این مطلب نرسیده اند پس درست نیست. او باید به داده ها و نتایج خود بپردازد و به آن عمل کند و این مصداق همان روایت گردو و در است که بیان شد.
ببینید این جمله من رو راضی نمیکنه. اولا مثالی مثل کارگاه یا هر مثال مشابهی با موضوع ما فرق میکنه. دقیقا عکسه. کاراگاه در درک جرم عاقل تر از فرد عادیه. اما اینجا من مطمئنم ممکنه به اندازه ی خیلی دانشمندان علوم دیگه نه علم تفسیر داشته باشم و نه مطالعه. من دارم میگم وقتی اونا خاتمیت رو قبول نمیکنن، منی که اطلاعات و مطالعه ام کمتر از اوناست چطور قبول کنم؟
عذر میخوام یه سوال. چرا اونا خاتمیت اسلام رو قبول ندارن؟ به چه دلیلی اسلام رو خاتم نمیدونن یا رد میکنن؟
یعنی با توضیحات شما یه فرد عادی هم با خوندن قرآن باید جنبه ی اعجازش رو بفهمه؟ خب پس چرا سایر مردم دنیا که قطعا قرآن رو بررسی میکنن به این اعجاز نمیرسن؟ چرا اینهمه در دنیاهنوز علیه قرآن بی حرمتی و توهین هایی مثل سطحی بودن و اعجاز نبودن هست؟
بنده منظورم فهم مطالب قران بود که برای همه قابل استفاده است.
اما در مورد اعجاز بودن قران در همین سایت بحث های خوبی مطرح شده که میتونید مراجعه بفرمایید.
ببینید این جمله من رو راضی نمیکنه. اولا مثالی مثل کارگاه یا هر مثال مشابهی با موضوع ما فرق میکنه. دقیقا عکسه. کاراگاه در درک جرم عاقل تر از فرد عادیه. اما اینجا من مطمئنم ممکنه به اندازه ی خیلی دانشمندان علوم دیگه نه علم تفسیر داشته باشم و نه مطالعه. من دارم میگم وقتی اونا خاتمیت رو قبول نمیکنن، منی که اطلاعات و مطالعه ام کمتر از اوناست چطور قبول کنم؟
عذر میخوام یه سوال. چرا اونا خاتمیت اسلام رو قبول ندارن؟ به چه دلیلی اسلام رو خاتم نمیدونن یا رد میکنن؟
این صرفا یک مثال بود که هر کس وظیفه خودش رو داره مثالهای زیاد دیگه ای هم میشه زد مثل اینکه شما یقین داری رشوه گرفتن درست نیست و یا دروغ و قتل و ... حالا اگه غالب مردم این کار رو انجام بدهند تاثیری در اعتقاد شما داره؟
بر فرض که شما تحقیق کردی و به حقانیت قران رسیدی، آیا غالب مردم انهم اکثرا بدون مطالعه دقیق بگن قران یک کتاب بشری بیشتر نیست شما چه موضعی میگیرید؟
ثانیا بسیاری از دانشمندان به اعجاز قران و تفاوت فاحش قران با دیگ کتب مانند انجیل اشاره شده که یک نمونه اش کتاب اعجاز قران چاپ جامعه المصطفی است
موفق باشید
بله اگر یه باره همه اومدن گفتن راهت اشتباهه، دوباره به حقانیت اسلام شک میکنم. چون من اثبات وجود خدا رو جدای از دین میدونم. یعنی در واقع اعتقاد به وجود خدا یه چیز جداست و دین یه چیز دیگه. ادیان دیگه هم خیلی هاشون خدا رو قبول دارن. اصلا ادیان پیش از خاتم رو هم خدا آورده. بنابراین عقلا این شک درسته. اما اگر این حرف رو علمایی از ادیان یا در واقع فرقه هایی مطرح کنن که خدا رو با اون کیفیت ما قبول ندارن(بت پرستان)، یعنی اصل اولیه رو رد میکنن ترجیح میدم اصلا به استدلال هاشون فکر نکنم. چون وجود خدا و پرستشش با این کیفیت فعلی ای که دارم اونقدر از نظر فطری(و یقین) قوی و محکمه که نمیتونم دست ازش بردارم... در واقع باید بگم اینجای قضیه بعید میدونم بتونم منطقی رفتار کنم. مگر اینکه یه باره یه حرفی بزنه که کلا باورهامو خراب کنه. ولی بعید میدونم. چون قبلا تمام شبهات مطرح شده در مورد وجود خدا رو رد کردم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
پس شما قائل به دو یقین هستید؟ یقینی که نسبت به خداوند دارید و یقینی که نسبت به دین میخواهید کسب کنید؟
خوب در دینتان هم به یقینی برسید که اگر کسی خلافش را گفت اصلاً حاضر نباشید به حرفش گوش دهید :ok: ... هنوز به یقینش نرسیدهاید میگویید که اگر همه گفتند راهتان اشتباه است شما هم به شک خواهید افتاد؟ :Gig:
شما اگر خدا را جدای از دین میشناسید و در موردش یقین دارید دیگر کاری ندارد، قرآن را بخوانید و ببینید همان خدا نازلش کرده است یا نه، قرآن نشانهای است که همان خدا به پیامبرش داده است تا آن را به مردم نشان دهند و آن را بشناسند و تصدیق کنند که پیامبر واقعاً از طرف خدا مبعوث شده است ... اگر این نشانه را نشناختید، بعد از آنکه همانطور که خودش گفته است بررسیاش کردید، دیگر حق دارید که اسلام را نپذیرید چون مطمئن نشدید که پیامبرش از طرف خدایی باشد که میشناسیدش ...
گرچه یقینتان به خدا هم کامل نیست چون فرمودید «مگر اینکه یه باره یه حرفی بزنه که کلا باورهامو خراب کنه.»
نه راستش من نمیتونم به معجزه بودن قرآن(در شرایط بحران فکری فعلیم) اعتماد کنم. چون خودم علم تفسیر ندارم.
خود قرآن گفته است که باید علم تفسیر داشته باشید تا بتوانید نشانهی خدا بودنش را متوجه شوید؟ حدیثی از آن پیامبر نقل شده که باید علم تفسیر (در معنای امروزیاش که احتمالاً مدّ نظر شماست) داشته باشید؟
یعنی می فرمایید من همینجوری بشینم ترجمه قرآن رو بخونم به اعجازش پی میبرم؟ همونطور که خودتون فرمودید خیلی ها قران رو بخاطر اشتباهاتی که در اون هست انکار میکنند(فکر میکنم منظورتون اشتباهاتیه که در برداشت دارن). خب اونوقت این وسط قطعا من هم احساس وجود این اشتباهات رو میکنم. بعد بهم میگن به مفسر مراجعه کن چون تو علمش رو نداری و این یعنی اینکه اونقدرا هم معجزه ی روشنی نیست. بعد هم که به مفسر مراجعه کنم دو تا مشکل هست: 1- دوباره بر میگردم اول چرخه ی ابهامم. اینکه هر مفسر و هر دانشمندی در دنیا میتونه برداشت های مختلفی داشته باشه 2- من چطور به تفسیر مفسراتی اعتماد کنم که تعصب شدید روی این دین و این کتاب دارن؟ (اصلا کلا اگر قرار هست این کتاب معجزه ی روشن باشه که نباید اینهمه جمله با برداشت های متفاوت در اون باشه که بعد بگن باید یه مفسر بیاد که علمش روداشته باشه و اینا. اگر بنا به اینهمه تفسیر بود چرا خدا عمدا قرآن رو بر پیامبری که سواد نداشت نازل کرد؟)
در مقیاس خیییییلی کوچیکتر و به عنوان مثلا میشه حکایت فال حافظ! که هر کی برای هر نیتی بگیره درست در میاد!
قرآن هم جملاتش خیلی زیباست. من رو واقعا جذب میکنه. بعضی آیه هاش واقعا من رو به هیجان میاره(بخاطر زیبایی دستوراتش). اما روی هم رفته قبول کنیم از دید یک آدم عادی مثل من نمیتونه اون اعجاز بزرگ باشه. وگرنه این مورد هم باید باعث میشد پیروان سایر ادیان همه به معجزه قران پی ببرن و مسلمان بشن. اون ها هم خیلی هاشون قرآن رو بررسی میکنن و میخونن.
ایمان فعل قلب است، آنها که ایراد میگیرند سطحی نگاهش میکنند، آنها که با تفکر منطقی به سراغ قرآن میروند بسته به اینکه مطابق قلبشان یا نفسشان بخواهند ایمان بیاورند یا ایمان نیاورند از آن دفاع میکنند با آوردن توجیهات منطقی یا به ان کافر میشوند با گرفتن ایرادهای منطقی ... طبیعتاً ایرادهای منطقی که به قرآن گرفته میشود وارد نیست، ولی آنها مدام ایجاد شبهه میکنند و ما مدام در حال جواب دادن هستیم، ولی آنها باز ایجاد شبهه خواهند کرد و ما و ان شاء الله فرزندان و نوادگان ما باز به ایشان جواب خواهند داد، حالا شما یا سایرین اگر بخواهید منتظر نتیجهی این رقابت بمانید باید چند صد یا چند هزار سالی را منتظر بمانید، علاوه بر اینکه اینکه کدام طرف برنده شوند دلیل بر اتمام این جنگ تا آخر دنیا نخواهد بود، چه بسا یک گروه دستاویزی پیدا کند و دوباره مناظرهها شروع شود ...
اگر میبینید امثال حقیر کاری به نتیجهی این رقابت نداریم و زندگیامان را صرف دفاع از قرآن میکنیم برای این است که از راه دیگری به درستی قرآن یقین آوردهایم ... شاید بفرمایید که آنها که شبههاندازی میکنند هم منتظر اتمام رقابت نخواهند ماند و ظاهراً تصمیمشان را گرفتهاند تا زندگیاشان را صرف مبارزه با شما کنند ... بله همینطوره ... ما میگوییم آنها یا تا کنون با حقیقت روبرو نشدهاند و یا شدهاند و نفسشان مانع از زیر بار رفتن آن شدهاند، آنها هم میگویند شما برای تأمین دنیای خودتان و استثمار کردن دیگران میخواهید از دین مندرآوردیاتان دفاع کنید ... خدا میداند که کدام ما راست بگوییم ... شما چارهای ندارید جز اینکه خودتان متوجه شوید که که این دین حق است یا نیست ... مگرنه به چه کسی اعتماد خواهید کرد؟ به حقیر که اصلاً نمیشناسید؟ به کارشناسی که هر کارشناسی شما را به دین خودش دعوت خواهد کرد؟
جالب است که در قرآن آمده است که از اهل الذکر بپرسید اگر نمیدانید ... رفتند سؤال کردند که منظور خداوند از این آیه این است که برویم سراغ اهل کتاب؟ ... معصوم علیهالسلام فرمود که نه! اگر به ایشان رجوع کنید ایشان شما را به کیش خودشان رهنمون خواهند شد ...
حتی معنی ندارد که کسی بگوید از مهم نظر یک کارشناس نیست بلکه نظر مجموعهی کارشناسان را دید ... چون مجموعهی کارشناسان هم تشکیل شده از تکتک کارشناسان ... چه معنایی دارد که n کارشناس بگویند قرآن معجزه است و m کارشناس بگویند که قرآن معجزه نیست و شما ایمان آوردن یا نیاوردن خود را معطوف بفرمایید به اینکه در زمان حاضر یا در طول تاریخ n>m بوده است یا m>n ... حتی اگر n به سمت بینهایت میل کند و m به سمت صفر میل کند باز این مقایه معنادار نیست، ظن و گمان را تقویت میکند ولی اثبات حقانیت اسلام نیست، برای نماز خواندن و روزه گرفتن کافی است ولی در اسلام نه تنها باید به خدا ایمان آورد که بلکه باید به طاغوت هم کافر شد ... باید با شیطان دشمن شد ... باید اشدّاء علی الکفار شد ... اینها نیاز به یقین کامل دارد ... نیاز دارد که علم داشته باشیم به حقیقت نه اینکه حدس بزنیم جواب درست چه چیزی ممکن است باشد ...
باید خودتان به حقیقت برسید ...
مطابق روایت معصوم علیهالسلام تا جایی که خاطرم هست همگان حتماً قبل از مرگشان زمانی فرا میرسد که حقیقت را به خاطر بیاورند، در چه سنی و در چه شرایطی از یک نفر به نفر دیگر فرق دارد ... بنابراین دنبال حقیقت بگردید و از هیچ کوششی هم کوتاه نگذارید ولی اگر زمانی رسید که به چنین آگاهی دست یافتید مراقب باشید که سطحی از آن نگذرید ... نکند که بگویید که میدانم درست است و شک هم ندارم که درست باشد و این آگاهی را کاملاً قابل اعتماد یافتهام ولی دوست دارم مثلاً با ریاضی یا فیزیک یا فلسفه هم اثباتش کنم و بعد بپذیرمش ...
نه. نه. من اصلا نمیگم مفهوم خدا رو در نظر نگیرم. بازم تاکید میکنم کاملا به وجود خدا ایمان دارم. دارم خود موضوع دین رو میگم. یه سوال بین بحثم بپرسم؟ اصلا چرا باید از دین خاصی پیروی کرد؟ چرا با تشخیص عقل، وحدان، رای اکثریت و البته مقتضیات زمان خوبی های همه ی ادیان رو جمع نکنیم و اون ها رو انجام بدیم؟ چرا باید دستورات یک دین خاص رو پیروی کرد و دستورات اون دین دیگه رو گذاشت کنار؟
خدا و پیامبرش را که بشناسید باقی مسائل به این خاطر است که خداوند فرموده است ... اصل دین فقط تسلیم خدا شدن است ... ان الدین عند الله اسلام ... بجز اسلام هیچ دین دیگری پذیرفته نیست ... اینها در قرآن آمده است ... در نتیجه خداوند امروز بفرماید به سمت بیتالمقدس نماز بخوانید میگوییم چشم، فردا بگوید که به سمت کعبه نماز بخوانید باز میگوییم چشم ... اگر بفرماید جز جلوی من سجده نکنید میگوییم چشم، اگر بگوید مقابل دروازهی این شهر سجده کنید و با حال سجده وارد شهر شوید و یا برای حضرت آدم علیهالسلام یا در مقابل حضرت یوسف علیهالسلام سجده کنید هم میگوییم چشم ... خداست و خدایی کردن هم برای خداست ... شما اگر خدا را بگویید معتقدم ولی اثری از خدایی کردن خدا در زندگیاتان نباشد این خدا چگونه خدایی است؟ خدایی که یادش هست و خودش معلوم نیست که بعد از خلقتش زنده مانده باشد یا نمانده باشد؟ خدایی که در سختیها کمکان کند ولی هدایتمان نکرده باشد و راه و چاه را یادمان نداده باشد؟
در قرآن آمده که از اکثریت تبعیت نکن چون گمراهت خواهند کرد ... همچنین فرموده است که اگر پیامبر از خواستههای مردم تبعیت کند فساد به بار خواهد آورد، بلکه باید از وحی خدا تبعیت نماید ...
رویکرد معمول مردم به اخلاق یک نظام اخلاقی اصطلاحاً عقلی است ... یعنی در واقع بر اساس تفکر منطقی است ... اخلاق خوب است چون بدون اخلاق زندگی بخصوص اجتماعی افراد در جامعه سخت میشود و همین دنیایشان هم بر ایشان سخت خواهد گذشت، حال آنکه ایشان به دنبال راحتی در دنیا هستند ... به هم نان قرض میدهند ... در سختی دیگران یاورشان میشوند که در سختیاشان یاورشان شوند ... معتقد به قانون جذب میشوند و مسائلی از این دست ... ظاهراً این مکاتب بشری جایگزین دین در زندگی دنیا میشود، ولی از مرگ به بعد را چه خواهند کرد؟ ... وقتی رفتند آن طرف و دستشان خالی بود چه؟ شما هم پایتان را بگذارید جای پای آنها به جایی نمیرسید جز جایی که آنها برسند ... فکر میکنید با تبعیت کردن از اکثریت به خدا برسید؟
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
یعنی می فرمایید من همینجوری بشینم ترجمه قرآن رو بخونم به اعجازش پی میبرم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
فراموش کردم این را اضافه کنم ... شاید یکی از مشکلات شما و سایر بزرگوارانی که در خانوادههای مذهبی به دنیا آمده و بزرگ شدهاند همین باشد که این تجربهی بودن با خدا را زیاد داشتهاند، این از جهتی مزیت است ولی از جهت دیگری نقطهی ضعف است، مگرنه افراد زیادی بودند که بله نشستهاند ترجمهی قرآن را خواندهاند و آن را نشانهی خدا یافتهاند (معجزه در اصل معجزه نیست، در قرآن چنین کلمهای برای هیچ کدام از کارهایی که پیامبران کردهاند وارد نشده است، بلکه معجزه در اصل آیةالبیّنة است، یعنی نشانهی روشن، مثل اینکه شما را کسی بفرستد به یک اداره و نشانهای به شما بدهد یا دستخط یا امضایی به شما بدهد که نشان دهید و شما را بشناسند که فرستادهی ایشان هستید، معجزه بودن یک آیةالبیّنه به معنای خرقعادت بودنش نیست بلکه به معنای این است که نشانهای که خدا برای پیامبر یا وصی پیامبر یا هر کار دیگرش قرار میدهد امضای خداست که جعلپذیر نیست و دیگران از جعل آن عاجزند، خرق عادت بودن ظاهری یک عمل تنها یک ویژگی برخی از معجزات است، اینکه قرآن چگونه باشد را اساتید سایت با حقیر مخالف هستند و دیگر تکرارش نمیکنم، گرچه در تاپیکهای دیگر زیاد بحث کردهایم) و انقلابی درشان رخ داده است که شروع زندگی جدیدی برای ایشان را رقم زده است ... اگر شما هر چند روز یا چند هفته یا چند ماه خدا را دیدهاید و با او بودهاید آنها از این تجربیات دور بودهاند و یک تجربهی آنچنانی را سبک نمیگیرند و از کنارش به این راحتیها رد نمیشوند ...
حالا شما چه کنید؟ ... به زعم حقیر کسی که به وجود خدا به صورت یقینی اعتماد ندارد ولی مثل شما تجربهی بودن با خدا را زیاد دارد بهترین کار همان است که همان تجربیات خود را محک زده و بررسی کند ... قرآن برای او جواب نمیدهد، چرا که او همیشه تجربیاتی مشابه آنچه حقیر به دنبال این بودم پیش پایتان بگذارم را داشتهاند، اگر آنها برایشان کفایت نکرده است اینها هم نخواهد کرد ... پس اصلاً لازم نیست سراغ قرآن برود مگر آنکه مثل شما خدا را به صورت یقینی قبول داشته باشد و حالا بخواهد بداند که خدایی که قبولش دارد همان خدای اسلام است یا خیر ... یا در اصل خدای اسلام خدایی است که باید قبولش داشته باشد یا نه ...
بنابراین در مورد شما چون خدا را قبول دارید و نمیخواهید وجودش را به خودتان اثبات کنید طبیعتاً رجوع به قرآن از این نظر میتواند کمکتان کند ... قرآن را با این هدف بخوانید که ببینید آن را امضای خدایی مییابید که او را میشناسید و قبولش دارید یا خیر، یا اصلاً خدای قرآن حق است و اگر تا کنون هم شما به خدای دیگری باور داشتهاید باید نظرتان را عوض نمایید ...
یا علی علیهالسلام
اما در مورد اعجاز بودن قران در همین سایت بحث های خوبی مطرح شده که میتونید مراجعه بفرمایید.
چشم. این رو بعدا حتما میرم دنبالش.
مثالهای زیاد دیگه ای هم میشه زد مثل اینکه شما یقین داری رشوه گرفتن درست نیست و یا دروغ و قتل و ... حالا اگه غالب مردم این کار رو انجام بدهند تاثیری در اعتقاد شما داره؟
خب ببینید نکته همینجاست. هیچ کاری که غالب مردم اون رو تایید نکنن نیست مگر اینکه اونکار درست باشه. الان اگر دقت کنید نمیشه حتی مثالی هم آورد که نظر اکثریت مردم بر خوب بودن اون باشه و خوب نباشه. مگر دستورات خاص هر دین مثل همین قضیه حجاب که من منطقا اون رو درست میدونم اما افراد زیادی در دنیا اون رو درست نمیدونن.
البته همینجا خودم قدری مردد شدم...
ممکنه یه دین دستوراتی داشته باشه که اصطلاحا خوب باشن اما اکثریت مردم اون رو بد بدونن. مثل همین جریان رعایت عفت زن و مرد در اسلام.
من در موردسایر ادیان تحقیق زیادی نداشتم و به همون پرس و جوی معمولی که از چند نفر از پیروان ادیان دیگه داشتم اکتفا کردم.
پس اگر اینطور باشه این نکته هم خیلی راهگشاست برام. برای رد کردن راحت تر سایر ادیان
از کجا میدانید اسلام درست میگوید که بخواهید سایر ادیان را با توسل به این استدلال رد کنید؟
شاید آنها درست میگویند و خداوند واقعاً بتواند جسم هم داشته باشد
هیچ کاری که غالب مردم اون رو تایید نکنن نیست مگر اینکه اونکار درست باشه. الان اگر دقت کنید نمیشه حتی مثالی هم آورد که نظر اکثریت مردم بر خوب بودن اون باشه و خوب نباشه. مگر دستورات خاص هر دین مثل همین قضیه حجاب که من منطقا اون رو درست میدونم اما افراد زیادی در دنیا اون رو درست نمیدونن.
البته همینجا خودم قدری مردد شدم...
ممکنه یه دین دستوراتی داشته باشه که اصطلاحا خوب باشن اما اکثریت مردم اون رو بد بدونن. مثل همین جریان رعایت عفت زن و مرد در اسلام.
در حضور استاد "عامل" بنده جسارت میکنم و نکته ای را خدمت شما عرض میکنم. یکی از خواسته های شما در این تاپیک این بود که اگر دین اسلام درست میگوید ، چرا مردم جهان ، سایر ادیان و همچنین دانشمندان و علما از دین پیروی نمی کنند؟
مثل دفعات قبل لطف بفرمائید و پاسخ دو پرسش بنده را بدهید تا هم دلیل عدم پذیرش اسلام از سوی برخی انسان ها را توضیح بدهم ، هم اینکه درمورد اعتبار رای اکثیرت گفتگو کنیم
خواهر گرامی ، شما کسی را در جهان میشناسید که نداند موادمخدر بد است؟ (بجز معدود افراد جوانی که هیچ آگاهی ندارند)
با این حساب:1 - چرا افراد زیادی این مواد را در بین مردم پخش میکنند؟
2 - چرا کسانی با وجود علم به بدی این مواد ، آنها را استفاده می کنند؟
خوب در دینتان هم به یقینی برسید که اگر کسی خلافش را گفت اصلاً حاضر نباشید به حرفش گوش دهید ... هنوز به یقینش نرسیدهاید میگویید که اگر همه گفتند راهتان اشتباه است شما هم به شک خواهید افتاد؟
خب آره. منم دنبال همچین یقینی هستم...
بله خب. چون به یقین نرسیدم میگم ممکنه به شک بیفتم. کما اینکه در هر زمینه ای آدم یقین هم داشته باشه اگه همه بیان بگن اشتباه میکنی و ادله قابل قبول بیارن خب آدم شک میکنه. (فکر کنم دیگه حرص همتون رو درآوردم:( عذر میخوام، بخدا چاره ای ندارم. البته شمع هایی در انتهای تاریک این ایوان سو سو میزنند... خدا به صبر و حوصله همه دوستان این تاپیک اجر بده)
راستی احساس میکنم یه چیزی رو اگه بگم شاید به برداشت شما از روحیات من و ادامه راهنمایی هاتون کمک کنه. من با همه ی این دنبال دلیل و منطق گشتن ها و سخت گیری بسیار انسان حساس و پراحساسی هستم. شعر میگم و کتاب و فعالیت های شعری چشمگیر هم دارم...
ببینید همان خدا نازلش کرده است یا نه، قرآن نشانهای است که همان خدا به پیامبرش داده است تا آن را به مردم نشان دهند و آن را بشناسند و تصدیق کنند که پیامبر واقعاً از طرف خدا مبعوث شده است ... اگر این نشانه را نشناختید، بعد از آنکه همانطور که خودش گفته است بررسیاش کردید، دیگر حق دارید که اسلام را نپذیرید چون مطمئن نشدید که پیامبرش از طرف خدایی باشد که میشناسیدش ...
خب آخه تورات و انجیل و بقیه کتب مقدس آسمانی رو هم همین خدا نازل کرده.
گرچه یقینتان به خدا هم کامل نیست چون فرمودید «مگر اینکه یه باره یه حرفی بزنه که کلا باورهامو خراب کنه.»
خب آخه اگر دلیل مستدل و درست بیاره همین خود شما اگر باشید به شک نمیفتید؟! کنجکاو نمیشید؟
خود قرآن گفته است که باید علم تفسیر داشته باشید تا بتوانید نشانهی خدا بودنش را متوجه شوید؟ حدیثی از آن پیامبر نقل شده که باید علم تفسیر (در معنای امروزیاش که احتمالاً مدّ نظر شماست) داشته باشید؟
حدیث که نه. ولی از بس دوستان مذهبی در پاسخ هر سوال من از قرآن آخرش تکرار کردن تفسیر قرآن کار متخصصشه و تو باید هر چی میگن بپذیری(بخصوص مشکلاتی که در احکام دارم. البته همه احکام به قران ارتباط پیدا نمیکنن. ولی اونجا هم میگن باید به مفسران احادیث تکیه کنی)
شما چارهای ندارید جز اینکه خودتان متوجه شوید که که این دین حق است یا نیست ... مگرنه به چه کسی اعتماد خواهید کرد؟ به حقیر که اصلاً نمیشناسید؟ به کارشناسی که هر کارشناسی شما را به دین خودش دعوت خواهد کرد؟
بله واقعا همینه آخرش
جالب است که در قرآن آمده است که از اهل الذکر بپرسید اگر نمیدانید ... رفتند سؤال کردند که منظور خداوند از این آیه این است که برویم سراغ اهل کتاب؟ ... معصوم علیهالسلام فرمود که نه! اگر به ایشان رجوع کنید ایشان شما را به کیش خودشان رهنمون خواهند شد ...
حتی معنی ندارد که کسی بگوید از مهم نظر یک کارشناس نیست بلکه نظر مجموعهی کارشناسان را دید ... چون مجموعهی کارشناسان هم تشکیل شده از تکتک کارشناسان ... چه معنایی دارد که n کارشناس بگویند قرآن معجزه است و m کارشناس بگویند که قرآن معجزه نیست و شما ایمان آوردن یا نیاوردن خود را معطوف بفرمایید به اینکه در زمان حاضر یا در طول تاریخ n>m بوده است یا m>n ... حتی اگر n به سمت بینهایت میل کند و m به سمت صفر میل کند باز این مقایه معنادار نیست، ظن و گمان را تقویت میکند ولی اثبات حقانیت اسلام نیست، برای نماز خواندن و روزه گرفتن کافی است ولی در اسلام نه تنها باید به خدا ایمان آورد که بلکه باید به طاغوت هم کافر شد ... باید با شیطان دشمن شد ... باید اشدّاء علی الکفار شد ... اینها نیاز به یقین کامل دارد ... نیاز دارد که علم داشته باشیم به حقیقت نه اینکه حدس بزنیم جواب درست چه چیزی ممکن است باشد ...
یه جورایی برهان خلف! بله این حرف کاملا قابل قبوله
ولی اگر زمانی رسید که به چنین آگاهی دست یافتید مراقب باشید که سطحی از آن نگذرید ... نکند که بگویید که میدانم درست است و شک هم ندارم که درست باشد و این آگاهی را کاملاً قابل اعتماد یافتهام ولی دوست دارم مثلاً با ریاضی یا فیزیک یا فلسفه هم اثباتش کنم و بعد بپذیرمش ...
منظورتون رو نفهمیدم. یعنی اگر به یقین رسیدم دیگه دنبال اثبات های دیگه نباشم؟
شما اگر خدا را بگویید معتقدم ولی اثری از خدایی کردن خدا در زندگیاتان نباشد این خدا چگونه خدایی است؟ خدایی که یادش هست و خودش معلوم نیست که بعد از خلقتش زنده مانده باشد یا نمانده باشد؟ خدایی که در سختیها کمکان کند ولی هدایتمان نکرده باشد و راه و چاه را یادمان نداده باشد؟
درسته. حواسم به این مساله نبود...
معجزه در اصل معجزه نیست، در قرآن چنین کلمهای برای هیچ کدام از کارهایی که پیامبران کردهاند وارد نشده است، بلکه معجزه در اصل آیةالبیّنة است، یعنی نشانهی روشن،
از کجا میدانید اسلام درست میگوید که بخواهید سایر ادیان را با توسل به این استدلال رد کنید؟
شاید آنها درست میگویند و خداوند واقعاً بتواند جسم هم داشته باشد
از اونجاییکه به هیچ شکلی نمیتونم بپذیرم خدا جسم باشه. اگه قرار باشه خدا جسم باشه اصلا نمیخوام خداپرست باشم! من به مبداءی میگم "خدا" که توانایی عظیمی برای احاطه بر هر شی و غیر شی ای رو داشته باشه.
اینکه بگوییم خدا جسم هم داشته باشه باز قابل تامله اما صرفا جسم باشه نه.
میدونم دفاعم در شناختم از خدا با دلیل نیست. اما توی تحقیقا ت قبلی و توی ذهنم دلایل زیادی براش دارم. اما یه جوری بخشی از ذهنم شده که نمیتونم درست ازش دفاع کنم!
1 - چرا افراد زیادی این مواد را در بین مردم پخش میکنند؟
خب اگر بخوام بحث اصلیم رو نادیده بگیرم و صرفا در این مورد نظر بدم در جواب به این سوال باید عرض کنم: چون چشمشون رو روی وجدان و حقیقت ماجرا میبندن بخاطر منافعش.
2 - چرا کسانی با وجود علم به بدی این مواد ، آنها را استفاده می کنند؟
یا اعتیاد پیدا کردن
یا فکر میکنند مضراتش شعاره
یا فکر میکنن هر زمان خواستن میتونن برگردن
یا فکر میکنن بذار هر قدر میخوایم زنده باشیم، باشیم اما خوش باشیم(همون خوشی و خلسه فرضی مورد تصور خوشون)
خب آره. منم دنبال همچین یقینی هستم...
بله خب. چون به یقین نرسیدم میگم ممکنه به شک بیفتم. کما اینکه در هر زمینه ای آدم یقین هم داشته باشه اگه همه بیان بگن اشتباه میکنی و ادله قابل قبول بیارن خب آدم شک میکنه.
...
خب آخه اگر دلیل مستدل و درست بیاره همین خود شما اگر باشید به شک نمیفتید؟! کنجکاو نمیشید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
فرق یقین با غیر یقین در همین است دیگر ...
یک مسأله را در نظر بگیرید ... شما دو چیز هستید که میدانید، اولی را با ۷۰٪ اطمینان میدانید و دومی را با ۳۰٪ اطمینان پذیرفتهاید، حالا میروید و زندگیاتان را میکنید و با همین دو دانسته همه چیز را تحلیل میکنید تا اینکه به یک تناقض میرسید و میبینید که یک جای کار میلنگد ... پس باید در دانستههای خودتان هم یک بازبینی بکنید اگر به هیچ وجه دیگری نتوانستید بین شرایط پیش آمده و دانستههای پیشین خود را با هم جمع نمایید ... حالا که باید دانستههای خود را بازبینی نمایید اول کدام یک از دو دانستهی خود را به چالش میکشید، آنکه احتمال غلط بودنش بیشتر است یا آنکه احتمال غلط بودنش کمتر است که یعنی احتمال درست بودنش بیشتر است؟
حالا در نظر بگیرید که سه تا دانسته دارید که به درستی اولین آنها یقین ۱۰۰٪ دارید، یعنی شک ندارید که درست است ... با توجه به توضیحاتی که پیشتر داده شده است این یقین از راه علوم حصولی مثل فلسفه یا Science به دست نیامده است که بگوییم در شرایط فعلی و با اطلاعات فعلی قابل قبول است و مطمئن هستیم که درست است ولی شاید فردا که شرایط عوض شد بفهمیم که آنچنان هم درست بودنش قطعیتی نداشته است ... بنابراین این یقین صد در صدی یک یقین مطلق است ... در نتیجه اگر جایی بعداً به مشکل خوردید به هر چیزی شک کنید به آن دانستهی یقینی خود نمیتوانید شک کنید ... این میشود معنای یک یقین مطلق که از راهی خطابرندار به دست آمده است ...
دیگر اگر همه هم بگویند که غلطی خواجه شما پیش خود میگویید که ایشان نمیدانند و ان شاء الله که خدا هدایتشان کند ...
اتفاقاً حقیر هم گاهی در وسط بحثها وقتی با یک دلیل به نظر خیلی منطقی برخورد میکنم و در نگاه اول جوابی برایش نمییابم ترس برم میدارد که نکند در اشتباه بوده باشم ... بعد نگاهی به درونم میکنم و میبینم که خدا هست و حق مسلّم است، با خود میگویم که خدا که حق است پس لابد این شبهه یک جای کارش اشکالی دارد که اگر فکر کنم پیدایش میکنم و خدا هم کمک میکند ... جالب است که تا کنون همیشه هم خدا کمک کرده است ...
خب آخه تورات و انجیل و بقیه کتب مقدس آسمانی رو هم همین خدا نازل کرده.
بله ولی آیا آنها هم به عنوان آیةالبیّنة نازل شدند؟ معجزهی کدام پیامبر دیگری بجز پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله کتابش بوده است؟ جالب است بدانید که مسیحیان اصلاً انجیل را از طرف خدا نمیدانند و آن را کتابی منزل نمیدانند، کما اینکه مطابق روایات ما این انجیل اصلاً آن انجیل نازل شده هم نیست و آن انجیل از میان ایشان گم شد و این انجیلها را شاگردان حواریّن برای مسیحیان قرائت کردند ... گرچه خود مسیحیان تاریخچهی انجیل را طور دیگری میدانند ... علاوه بر این در خود قرآن هم هست که اگر شک دارید این کتاب (یعنی قرآن) از طرف خداست سورهای از مانند آن (مطابق روایت: تورات و انجیل و زبور و غیره) بیاورید که با آن همآورد باشد و نخواهید توانست، یعنی از این نظر قرآن خودش هم خودش را ورای کتابهای منزل دیگر میداند ... کتب دیگر کتبی هستند که کارکردهای دیگری دارند، قران هم فقط آیةالبیّنه نیست، بلکه کارکرد عامّ آن این است مگرنه اصل کاربردش برای مؤمنین است که برای ایشان هدایت است و شفاء لما فی الصدور و تبیان کل شیء ...
حدیث که نه. ولی از بس دوستان مذهبی در پاسخ هر سوال من از قرآن آخرش تکرار کردن تفسیر قرآن کار متخصصشه و تو باید هر چی میگن بپذیری(بخصوص مشکلاتی که در احکام دارم. البته همه احکام به قران ارتباط پیدا نمیکنن. ولی اونجا هم میگن باید به مفسران احادیث تکیه کنی)
در زمینهی استفاده از علوم قرآن طبیعتاً باید به متخصصش رجوع نماییم، ولی بحث پذیرفتن حقانیت اسلام و اینکه علما و کارشناسان اسلام قابل اعتماد هستند یا خیر یک بحث دیگری است ... در اینجا دیگر قرآن آیهای روشن است و نیازی به متخصص ندارد، گرچه باید قرآن را همانطور که خودش معرفی کرده است مطالعه نماییم، برای مثال قرآن به تدبر در خودش فرا خوانده است، همچنین فرموده است در متشابهات به راسخون در علم رجوع نمایید که مطابق خود قرآن اهل بیت علیهمالسلام است که از هر رجس و ناپاکی پاک شدهاند، در نهایت هم فرموده است که اگر شک دارید از اینکه این کتاب از طرف خدا باشد مانند آن را بیاورید و هرگز نخواهید توانست ... شرح این موارد در تاپیکهای دیگر مورد بحث قرار گرفتهاند، بخصوص بخش آخر آن که مربوط به تحدّی قرآن است ...
منظورتون رو نفهمیدم. یعنی اگر به یقین رسیدم دیگه دنبال اثبات های دیگه نباشم؟
اگر یقین حاصل شد دیگر احساس نیاز کردن به بیشتر از آن به بهانهی آرامش قلب را باید وسواس در نظر گرفت ... به نظر شما وسواس نیست؟
این نظر شماست یا نظر همه ی اساتید؟
خیلی از نظرات حقیر را بزرگواران قبول ندارند ... احتیاط در این است که شما هم نسبت به آنها احتیاط نمایید ولی باید بخاطر داشت که لا اکراه فی الدین، قد تبیّن الرشد من الغی، هیچ پیامبری هم بیشتر از تبلیغ کردن و یادآوری وظیفهای را به عهده نداشتند، کار همهی اساتید این سایت هم برای کسانی که به دنبال حقیقت باشند همین است که فقط مشاوره بدهند، مگرنه شما و هیچ کسی دیگری اجباری به پذیرفتن آن ندارد ... باید بدانیم که دست آخر هر کدام از ما خودمان و فقط خودمان مسؤول هدایت شدن یا نشدن خودمان هستیم، در نتیجه از نظرات دیگران میتوانیم به اندازهی مشورت بهره ببریم و دست آخر این خود ما هستیم که باید انتخاب خودمان را بکنیم ... این مسیری نیست که با اعتماد به دیگران طی مسیر کنیم ... فقها هم تقلید را در انتخاب دین جایز ندانستهاند و البته کسی که هنوز اصل دین را نپذیرفته است هم طبیعتاً مقلد هیچ مرجع تقلیدی نیست ... خلاصه اینکه اساتید هم بزرگوار هستند و هم دانشمند و در زمینههای تخصصی درون دینی هم محل رجوعند و در ایمان و تقوا هم الگوهای خیلی خوبی هستند، ولی در این زمینه حقیر به آنچه خودم به آن رسیدم تکیه میکنم و سعی میکنم اول با خودم و بعد با دیگران صادق باشم، اینطوری اگر بر اشتباه باشم هم زودتر متوجه میشوم ...
حقیقتش فکر نکنم حقیر مطلب جدیدی برای بیان داشته باشم، حرفهایم هم دیگر به مرز تکرار رسیده است، در آخر امیدوارم که ان شاء الله در این مسیر سختی که ظرف چند روز گذشته آغاز کردهاید به زودی به نتیجهی کافی و وافی برسید تا باقی عمر ان شاء الله پربرکتتان را در طی کردن مسیر حقیقتی که یافتهاید بگذرانید ... ان شاء الله
در پناه خدا باشید و عاقبت بخیر ان شاء الله
التماس دعای خیر فراوان
یا علی علیهالسلام
هیچ کاری که غالب مردم اون رو تایید نکنن نیست مگر اینکه اونکار درست باشه. الان اگر دقت کنید نمیشه حتی مثالی هم آورد که نظر اکثریت مردم بر خوب بودن اون باشه و خوب نباشه. مگر دستورات خاص هر دین مثل همین قضیه حجاب که من منطقا اون رو درست میدونم اما افراد زیادی در دنیا اون رو درست نمیدونن.
البته همینجا خودم قدری مردد شدم...
ممکنه یه دین دستوراتی داشته باشه که اصطلاحا خوب باشن اما اکثریت مردم اون رو بد بدونن. مثل همین جریان رعایت عفت زن و مرد در اسلام.
جمله قرمز رنگ مثال نقض های بسیاری دارد. مثلا غالب مردم دنیا مشروب مصرف میکنند و در غالب کشور ها کلوپ های شبانه برقرار است و ... آیا این موارد که غالب مردم انجام میدهند درست است؟
البته غالب مردم در مورد مسائل اخلاقی که ریشه عقلی داشته و عمومی است، متفق القول اند. مانند بد دانستن دروغ. هرچند در مقام عمل ممکن است خلاف عقیده خود عمل کنند.
در هر حال هیچ مبنای عقلانی نداریم برای پذیرش رای اکثریت در مواردی که جای تحقیق و بررسی برای انسان وجود دارد. نهایت چیزی که تبعیت اکثریت بدست انسان میدهد ظن و گمان است، در حالی که در مسائلی مانند پذیرش دین که ابدیت انسان در گرو آنست، باید یقین حاصل کرد. مسلما هیچ گاه ظن و گمان توان مقابله با یقین را ندارد.
برای اینکه انسانها به گفته پیامبری که خود را فرستاده خدا میداند، اعتماد کنند باید نشانه ای ارائه کند که دیگر انسانها از انجام آن عاجز باشند. اگر این عمل را دیگر انسانها هم بتوانند انجام دهند(به عبارتی خرق عادت نباشد) و یا قابل یادگیری باشد، نمیتواند نشانه راستگویی فرستاده باشد. لذا برای اطمینان به حرف فرستاده باید خداوند نشانه ای به رسولش بدهد که مدعی دروغین از آوردن آن عاجز باشد. اصل کلمه معجزه هم از عجز است یعنی دیگران عاجز از آوردن چنین نشانه ای اند.
در خود قرآن به اعجاز این کتاب با آیاتی که به تحدی(مبارز طلبی) پرداخته، اشاره شده است.
گاهی اوقات ماهی در آب قدر آب را نمیداند... این اعجاز حتی با خواندن معنی این آیات برای برخی(مانند ادواردو آنیلی ها) راهگشاست چرا که گمشده آنها همین مطالب اخلاقی قرآن است که در غرب فراموش شده، همانطور که در صدر اسلام برخی اعراب با شنیدن همین آیات مجذوب آن شده و تفاوتش با دیگر سخنان را متوجه میشدند.
میدونم دفاعم در شناختم از خدا با دلیل نیست. اما توی تحقیقا ت قبلی و توی ذهنم دلایل زیادی براش دارم. اما یه جوری بخشی از ذهنم شده که نمیتونم درست ازش دفاع کنم!
سلام ، صبح شما بخير
البته خيلي خوب است كه استدلال هاي قوي داشته باشم ، اما قرار هم نيست حتماً به ديگران توضيح بدهيم
مهمترين كسي كه بايد استدلال هاي شما را قبول كند ، خودتان هستيد. فقط انسان بايد مراقب باشد خودش را فريب ندهد
چون چشمشون رو روی وجدان و حقیقت ماجرا میبندن بخاطر منافعش
آنهايي هم كه ضد دين و خدا تبليغ مي كنند ، اكثراً از همين روش پيروي ميكنند
یا اعتیاد پیدا کردن
یا فکر میکنند مضراتش شعاره
یا فکر میکنن هر زمان خواستن میتونن برگردن
یا فکر میکنن بذار هر قدر میخوایم زنده باشیم، باشیم اما خوش باشیم(همون خوشی و خلسه فرضی مورد تصور خوشون)
دنيا و نفس هم همينطور هستند
دنيا با زيباييش فريب ميدهد و نفس با خودخواهي
عده اي به دنيا اعتياد پيدا كرده اند و انگشت در گوش خود كرده اند و چشمانشان را هم بسته اند
عده اي هم دچار غرور نفس شده اند و نمي خواهند حرفي بجز آنچه به آن اعتقاد دارند را بشنوند. به عبارت ساده ، همان تعصبِ بي جا
جا برای توجیه زیاده ... و اتفاقاً این باز بودن راه برای توجیه که حتی در مقابل معجزات روشن انبیاء علیهمالسلام هم راه برای توجیه باز بود نشان دهندهی همان فرمایش خداوند است که لا اکراه فی الدین، قد تبیّن الرّشد من الغیّ ...
ایمان نیاورند از آن دفاع میکنند با آوردن توجیهات منطقی یا به ان کافر میشوند
سلام بر شما جناب سین .
بنده مدتی است نوشته های شما را دنبال میکنم و از آن ها استفاده .
به عنوان یک ندانم گرا باید بگم که زندگی بدون خدا هیچ امتیازی ندارد که ما به خاطر به دست آوردنش شروع کنیم به توجیه مخصوصا وقتی زمانی مذهبی بوده باشی و لحظه لحظه زندگی ات را با خدا زندگی کنی و هر کاری که میکنی به خاطر او بوده باشد و حالا بعد از انکار او این پرسش در ذهنت به وجود بیاید که اصلا هدف زندگی من چیست ؟ زمانی به این فکر بوده باشی که جزو یاران مهدی عج باشی و دنیا را پر از عدل و داد کنی و حالا از آوردن یک دلیل منطقی برای انجام کارهایت عاجز باشی .
و دردسر دیگر اینکه اکثر افراد از زنان پرده رو تا آن کسی که عکس بی حجابش را در فیس بوک می گذارد از دیدنت و حرف هایت خوشحال نمی شود .
و قسمت بد ماجرا اینجاست که در کشوری زندگی میکنی که دروغ بستن بهت ، با سنگ زدنت ، شکنجه ات و امثالهم آزاد است و هیچ حق و حقوقی نداری .
آقای سین ؛ چه چیز ندانم گرا بودن بالخصوص در ایران جذاب است که ما به خاطرش شروع کنیم به توجیه کردن ؟
سلام بر شما جناب سین .
بنده مدتی است نوشته های شما را دنبال میکنم و از آن ها استفاده .
به عنوان یک ندانم گرا باید بگم که زندگی بدون خدا هیچ امتیازی ندارد که ما به خاطر به دست آوردنش شروع کنیم به توجیه مخصوصا وقتی زمانی مذهبی بوده باشی و لحظه لحظه زندگی ات را با خدا زندگی کنی و هر کاری که میکنی به خاطر او بوده باشد و حالا بعد از انکار او این پرسش در ذهنت به وجود بیاید که اصلا هدف زندگی من چیست ؟ زمانی به این فکر بوده باشی که جزو یاران مهدی عج باشی و دنیا را پر از عدل و داد کنی و حالا از آوردن یک دلیل منطقی برای انجام کارهایت عاجز باشی .
و دردسر دیگر اینکه اکثر افراد از زنان پرده رو تا آن کسی که عکس بی حجابش را در فیس بوک می گذارد از دیدنت و حرف هایت خوشحال نمی شود .
و قسمت بد ماجرا اینجاست که در کشوری زندگی میکنی که دروغ بستن بهت ، با سنگ زدنت ، شکنجه ات و امثالهم آزاد است و هیچ حق و حقوقی نداری .
آقای سین ؛ چه چیز ندانم گرا بودن بالخصوص در ایران جذاب است که ما به خاطرش شروع کنیم به توجیه کردن ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب برنامهریز و رحمة الله
حقیر شما را مقصر نمیدانم برادر ... بلکه دلم خون است از اینکه میفرمایید «زمانی به این فکر بوده باشی که جزو یاران مهدی عج باشی و دنیا را پر از عدل و داد کنی و حالا از آوردن یک دلیل منطقی برای انجام کارهایت عاجز باشی» و این درد خیلیهای دیگر مثل شما هم هست ... به ما گفتهاند همه چیز در منطق خلاصه میشود و فکر میکنیم ارزش انسان به منطقی بودنش هست، با این شعار خدا و دین و خیلی از ارزشهای در ادامهی آنها به کنار زده میشوند اما بعد نصویر کلی زندگی پیشنهادی هم خودش خیلی بیمنطق است، گرچه همواره موضعاً منطقی به نظر برسد ...
بعضی مسائل را منطق راهی به سوی ندارد ... زمانی مولانا گفت که پای استدلالیون چوبین بود، پای چوبین سخت بیتمکین بود ... فلاسفه و متکلمین بهشان برخورد و گفت خود این شعر مولوی یک استدلال فلسفی است و در نتیجه به نظر او همین شعر خودش هم یک پای چوبین است، بعد هم که فکر کردند با این لفاظیها بازی را بردهاند گفتند که فلسفه را جز با فلسفه نمیشود نقد کرد! ... ایشان گمان کردهاند که مخالفان فلسفه به کل با هر استدلال و برهانی مخالف هستند، گمان میکنند که مخالفان فلسفه مخالف منطق و عقلانیت هستند، بعد هم هر چه خواستند در مذمت ایشان گفتند، حال آنکه بحث مولوی بحث دقیقی است ... فلسفه و منطق هم مثل هر علم دیگری محدودهی کارکرد خودش را دارد ... حرف بر سر این است که با شعار منطقگرایی به سراغ بررسی مسألهای رفتهاند که راهی به سوی آن ندارند ... اینکه شما ناراحت هستید که چرا با براهین فلسفی قانع نمیشوید قابل درک است، چیزی که قابل درک نیست این است که چرا فکر میکنید باید دلیل منطقی برای این کار داشته باشید ... گرچه همین هم قابل درک است، امروز دیگر خیلی از بزرگان ما هم شعارشان همین است، گرچه حقیر بر این باورم که خود ایشان هم با قلبشان به حقانیت دین رسیدهاند و اکنون در میدان مناظره و مباحثه راه دین را راه منطق معرفی مینمایند ... نشان به آن نشان که هزار دلیل هم که برایشان آورده شود که خدایی وجود ندارد چیزی را که قلبشان به آن یقین دارد را منکر نخواهند شد ان شاء الله ...
بلکه حقیر پا را فراتر میگذارم و میگویم ایمان بر اساس براهین منطقی و دلایل منطقی یک ایمان سطحی و سست است، ایمانی که با یک دلیل منطقی کسب شود با دلیل منطقی دیگری کنار گذارده میشود ... صلابت ایمان در قلبی بودن آن است ... ایمان حقیقی هم ایمانی است که تکیهی آن به تأیید قلبی باشد و نه به دانستههای حصولی که یکی پس از دیگری به چالش کشیده میشوند ... ساختمانی که بر پایهی دلایل منطقی استوار شده باشد هر روز در معرض شبهاتی از جنس دلایل منطقی است، خدا میداند که تا بزرگی چند ریشتر از زمینلرزههای منطقی را بتواند تاب بیاورد ...
...
اما ایمان اگر از ته قلب باشد دیگر شبهات مقابلش رنگ میبازند ...
کسی که قرآن را با قلبش پذیرفت منطق را در بند خود میکند و خودش با دلایل، توجیهات و شبهات منطقی مثل یک چوب سرگردان بر دریایی مواج هر روز به این طرف و آن طرف کشیده نمیشود ... منطق را در بند خود کردن میدانید یعنی چه؟ ... یعنی اینکه شخصی از معصوم علیهالسلام سؤالی کرد و معصوم علیهالسلام جوابی به او داد و مثلاً گفت که زمان برای امام زمان علیهالسلام وقتی قیام کنند با زمان شما متفاوت است، آن شخص تمام ساختار ذهنیاش به هم ریخت که یعنی چی؟ مگر میشود؟ معصوم علیهالسلام فرمودند که بله تمام افلاک برای او با سرعت بیشتر یا کمتری حرکت میکنند! آن طرف بیشتر جا خورد که یعنی چی؟ بعد اضافه کرد که علما معتقد هستند که اگر سرعت افلاک کمی بیشتر یا کمتر از آنچه که هست بشود تمام امور عالم فاسد خواهد شد! معصوم علیهالسلام فرمود که ولی شما حق ندارید چنین چیزی را بپذیرید، شما که معتقد به شقّالقمر هستید، شما که معتقد به ردّ الشمس هستید ... یک شخص منطقگرای امروزی در مواجهه با چنین حدیثی پوزخند میزند و میگوید اصلاً امکان ندارد که افلاک برای یک با سرعت متفاوتی از افلاک برای سایرین حرکت کنند، اگر برای یکی سریعتر بگذرد برای همه سریعتر خواهد گذشت و این یعنی زمان برای همه کندتر یا تندتر میشود و چون زمان به صورت مطلق اندازهگیری نمیشود و فقط فواصل زمانی است که اندازهگیری میشود پس اصلاً کسی متوجه تندتر و کندتر شدن گذر زمان نشده و این حدیث خلاف هم علوم روز و هم منطق است! حال آنکه یک مسلمان منطق و علم را در دستان خودش دارد، او با قلبش باور دارد و سپس تلاش میکند خودش را و علم و منطقش را رشد دهد تا کلام معصوم را متوجه شود ...
به او گفته شود که مثلاً امام زمان علیهالسلام ۱۲۰۰ سالشان هست اول مسخره میکنند و بعد با حالتی حقبهجانب میگویند فأتوا برهانکم إن کنتم صادقین! اما برای یک مسلمان وقتی در قرآن آمده که حضرت نوح علیهالسلام ۹۵۰ سال فقط نبوت داشتهاند و بالاتر از آن خداوند فرموده است که اگر حضرت یونس علیهالسلام در شکم ماهی توبه نمیکرد تا قیامت در آنجا میماند که یعنی شاید میلیونها سال زنده ماندن در شکم ماهی دیگر خیالش راحت میشود، علاوه بر اینکه در روایات دیگری خوانده است که زمان برای امام زمان علیهالسلام متفاوت از زمان برای دیگران میگذرد، چنین کسی حالا میتواند علم و منطق خودش را رشد دهد ... اینها وقتی ممکن است که شخص با قلبش ایمان آورده باشد و نه با تکیه بر علوم روز و دلایل منطقی قابل شبههاندازی ...
اصلاً چرا راه دور برویم ... شما یک و تنها یک معیار نشان دهید که بتوان به صورت قطعی میان دلیل منطقی و توجیه تمایز قائل شد ...
به زعم حقیر راه تبلیغ دینمان از مسیر اصلیاش منحرف شده است ... ما بدعت گذاردهایم که راه پیامبران و امامان علیهمالسلام را رها کردهایم و به زعم خودمان به دنبال راههای بهتر منطقی رفتهایم ... راههایی که فقط پایههای دین را در مقابل شبهات ضعیف کرده و دوستانی مانند شما را نسبت به دین بدبین میکنند ...
و البته حقیر کارشناس دین نیستم و اینها صرفاً نظرات شخصیام هست که مورد تأیید هیچ عالمی هم نیست ... گفتم که شاید کسی رویش فکر کند تا اگر لازم است تغییری در این مسیر تبلیغ داده شود بیش از این وقت از دست نرود ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
اگر یقین حاصل شد دیگر احساس نیاز کردن به بیشتر از آن به بهانهی آرامش قلب را باید وسواس در نظر گرفت ... به نظر شما وسواس نیست؟
چرا راستش. اصلا کلا احساس میکنم در زمینه دین و یقین و استدلال و کل این بحثی که تو این تاپیک دارم دچار وسواس شدم. باورتون نمیشه ته هر کدوم از مطالب مطرح شده در این تاپیک یه جمله ی "خب اگه این صحبت داره من رو قانع میکنه، چرا مخالفان بهش قانع نمیشن؟ نکنه من دارم اشتباه میکنم!" تداعی میشه.
حقیقتش فکر نکنم حقیر مطلب جدیدی برای بیان داشته باشم، حرفهایم هم دیگر به مرز تکرار رسیده است، در آخر امیدوارم که ان شاء الله در این مسیر سختی که ظرف چند روز گذشته آغاز کردهاید به زودی به نتیجهی کافی و وافی برسید تا باقی عمر ان شاء الله پربرکتتان را در طی کردن مسیر حقیقتی که یافتهاید بگذرانید ... ان شاء الله
متشکرم. بله شما کمک زیادی بهم کردید و حرف هاتون بسیار کامل بوده. حلال کنید. هنوز صد در صد نمیگم همه چی در ذهنم حل شده اما باید بشینم کل تاپیک و صحبت های شما و سایر دوستان رو مجدد بخونم و دوباره توی ذهنم تحلیل کنم. یادداشت برداری کنم و یادداشت هام رو به هم مرتبط کنم.
البته تا اینجای کار نتایج مثبتی در خودم میبینم. حال معنویم خیلی بهتر شده. آرامش بیشتری دارم. متمایل شدنم برای مطالعه ترجمه قرآن. یه نرم افزار با ترجمه روایی شیعه دانلود کردم. البته انشاالله از این چالش مهم دین که رد بشم باید برم سراغ مذهب.
التماس دعا...
دنيا و نفس هم همينطور هستند
دنيا با زيباييش فريب ميدهد و نفس با خودخواهي
عده اي به دنيا اعتياد پيدا كرده اند و انگشت در گوش خود كرده اند و چشمانشان را هم بسته اند
عده اي هم دچار غرور نفس شده اند و نمي خواهند حرفي بجز آنچه به آن اعتقاد دارند را بشنوند. به عبارت ساده ، همان تعصبِ بي جا
خب منم همیشه میترسم ما مسلمان ها دچار همین تعصب باشیم...
خب منم همیشه میترسم ما مسلمان ها دچار همین تعصب باشیم
بله كه دچار ميشويم
نمونه اش داعش. از اصل اينكه داعش توسط صهيونيسم بوجود آمده و خيلي از سران داعش اصلاً اعتقادي به اسلام ندارند كه بگذريم
آن دسته از مسلمان هايي كه عضو داعش ميشوند يا تفكراتي شبيه به آنها دارند دقيقاً مصداق گرفتار شدن در غرور و نفس هستند
اما اين موضوع تغييري در پاسخ بنده به شما ايجاد نميكند
شما فرموديد اگر حق اينقدر آشكار است ، چرا خيلي ها از آن پيروي نمي كنند؟
مگر آن را نمي بينند؟ مگر استدلال ها را متوجه نميشوند؟ بنده هم عرض كردم دليل نديدن حق اينهاست: فريب زيبايي دنيا را خوردن ، اعتياد به يك سري اعمال ، كبر و غرور ، هواي نفس و تعصب بي جاخواهر گرامي ، امام علي(ع) پاسخ بسيار دقيقي به سوال شما داده اند
ايشان ميفرمايند:(( نادان را يا در حال افراط مي بيني يا تفريط ))
آنها كه حق را نمي پذيرند و حتي نمي خواهند درباره آن چيزي بشنوند ، مصداق تفريط هستند
و آنهايي كه زياده روي كرده و نفس خود را حق ميدانند ، مصداق افراط هستند
اما اگر شك شما بيش از حد بشود ممكن است تبديل به شكگرايي شود
بالاخره تمام دنيا و تمام عقايد كه اشتباه نيست
شما جستجو كنيد و حق را پيدا كنيد
اما نكته اي هم خدمتتان عرض كنم: من در تمام صحبت هايم كه بحث تعصب را كردم ، عرض كردم تعصب بي جا
تعصب به خوديِ خود چيز بدي نيست بلكه خوب هم هست
شما اگر روي فرزند خود تعصب نداشته باشيد چطور ميخواهيد از او حمايت كنيد؟
اگر روي كشورخود تعصب نداشته باشيد چطور از آن دفاع خواهيد كرد؟
حتي روي خودتان اگر تعصب نداشته باشيد چطور مي توانيد از خود در برابر آسيب ها دفاع كنيد؟
پس اصل تعصب داشتن بد نيست. آنچه كه بد است تعصب بي جا يا تعصب بيش از حد است
بلکه حقیر پا را فراتر میگذارم و میگویم ایمان بر اساس براهین منطقی و دلایل منطقی یک ایمان سطحی و سست است، ایمانی که با یک دلیل منطقی کسب شود با دلیل منطقی دیگری کنار گذارده میشود ... صلابت ایمان در قلبی بودن آن است ... ایمان حقیقی هم ایمانی است که تکیهی آن به تأیید قلبی باشد و نه به دانستههای حصولی که یکی پس از دیگری به چالش کشیده میشوند ... ساختمانی که بر پایهی دلایل منطقی استوار شده باشد هر روز در معرض شبهاتی از جنس دلایل منطقی است، خدا میداند که تا بزرگی چند ریشتر از زمینلرزههای منطقی را بتواند تاب بیاورد ...
درود بر شما
من بحث های شما رو تو این تاپیک دنبال کردم و به نظرم منطقی بودن یه برهان یعنی سازگاری درونی و بیرونی داشتن اون، مغالطی نبودن برهان و چندتا شرایط دیگه... به نظر شما آیا میشه برهانی معقول باشه ولی این شرایط رو نداشته باشه؟
به نظرم این اعتقاد بیشتر شبیه اعتقاد مسیحیته که می گن اول ایمان بیار بعد فکر کن! مگر می شه انسان بدون هیچ معیاری فکر کنه؟ این معیار همون منطقه دیگه!. مگر غیر از اینه که تعریف منطق همون جلو گیری از خطا در فکر کردنه؟
پذیرش قلبی بدون توجه به مبانی عقلی به نظرم خیلی سست تره تا زمانی که همین پذیرش قلبی براساس مبانی معقول باشه
این ایمانی که شما میگین به تعصب شبیه تره .
اصلاً چرا راه دور برویم ... شما یک و تنها یک معیار نشان دهید که بتوان به صورت قطعی میان دلیل منطقی و توجیه تمایز قائل شد ...
منطق یه وسیله اس که هم میشه باهاش استدلال درست اورد هم میشه باهاش مغاله کرد!
مثل چاقو که هم میشه میوه برید و هم میشه یکی رو کشت8->
ولی توجیه یه مقصده به نظرم یعنی یکی یه هدف داره و برای رسیدن به اون از منطق میتونه استفاده کنه
پس یکی مقدمه اس و یکی هدفه
اگه اشتباس بگید
ممنون
آقای سین ؛ چه چیز ندانم گرا بودن بالخصوص در ایران جذاب است که ما به خاطرش شروع کنیم به توجیه کردن ؟
با اجازه اقای سین
همه جای دنیا ندانم گرایی حال میده!
هیچ عبادت و زحمتی نداری نه نماز صبح با اون همه سختی نه روزه تابستان و نه های زیاد دیگه
از اون طرف هر کاری هم دلت خواست میکنی@-)
بازم به نظر شما جذاب نیست برا کسی که میخواد راحت باشه؟
به نظرم منطقی بودن یه برهان یعنی سازگاری درونی و بیرونی داشتن اون، مغالطی نبودن برهان و چندتا شرایط دیگه... به نظر شما آیا میشه برهانی معقول باشه ولی این شرایط رو نداشته باشه؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب پاگنده،
بابت تأخیرم عذرخواهی میکنم،
این تعریف شما یک تعریف برای صحیح بودن مثلاً یک مدل ریاضی است، مدل ریاضی قابل قبول است که با فرض رعایت کامل اصول منطقی در تمام قضایای آن در درون خودش به تناقض مستقرّی نرسد، این میشود یک مدل خودسازگار (Self-Consistent) ... در واقع اینکه یک مدل در درون خودش به تناقض نرسد اساسیترین نیاز یک مدل برای قابل اعتنا بودنش هست مگر در استثنائاتی که اصرار بر «منطبق بر حقیقت بودن» مدل بوده و بر کاربردی بودن آن تأکید شود ... چنین تصویری از حقیقت را میتوان تصویر «قابل اعتنایی» از حقیقت دانست ولی دست آخر این تصویر یک مدل است و اینکه این مدل در عالم خارج هم جاری و ساری باشد یک مسألهی جدید است ... شاید بتوان چندین و چند مدل خودسازگار ارائه داد، شاید برخی از آنها هم با یکدیگر معادل باشند ... ولی اگر کسی میخواهد بگوید تصویر من از عالم حقیقت منطبق بر حقیقت است باید نشان دهد که تصویر او از حقیقت جامع و مانع است و در این جامع و مانع بودن یکتاست، به این معنا که اگر تصویر دیگری هم اثبات شد که سازگار است و جامع و مانع هم هست با این تصویر ایشان معادل است ...
اما مشکل علاوه بر اثبات خودسازگار بودن یک تصویر منطقی در اثبات جامع و مانع بودن آن نیز هست ... در یکتا بودن آن نیز مشکلات عدیدهای هست که البته معمولاً به آن پرداخته نمیشود و صرف اینکه یک مدل جوابگوی نیازهایمان باشد را کافی در نظر میگیرند ...
اما بحث ما بر سر یافتن جهانبینی درست است ... چه کسی تمام جهان را میشناسد که حالا یک مدل کامل جامع و مانع از آن بدهد که هرگز هم در خودش بر اساس اصول منطقی به تناقضی نرسد؟
تمام اینها را بگذارید کنار اینکه خود علم منطق هم یک علم بشری است، تا حدود زیادی هم تجربی است! هیچ اطلاقی هم درش نیست ... برای حدود ۲۰۰۰ سال مردم فکر میکردند که منطق ارسطویی جامع و مانع است ... اما بعد ناگهان در چند قرن گذشته در همین زمینه هم رنسانسی رخ داد ... منطق فازی مطرح شد ... منطقهای چندارزشی هم مطرح شدند که مثلاً اجازه بدهند یک گزاره همزمان دو ارزش متفاوت به خود بگیرد ... اینها به این معنی نیست که پس منطق ارسطویی غلط است، بلکه صحبت از این است که خود منطق هم یک مدل است ... بک مدل است از درست فکر کردن انسان ... التزام به منطق انسان را از مغالطههایی که معمولاً ممکن است گرفتارش شود و به سیاق تجربی شناخته و دستهبندی شدهاند حفظ مینماید ... ولی باز هم اثباتی ندارد که حتماً کامل و بدون نقص باشد ... علم منق همچنان یک مدلسازی است ... حتی شاید بشود درش اشتباه هم پیدا کرد، گرچه کار سادهای نیست با این همه سال و دهه و قرن که روی آن فکر شده است و اشتباهات احتمالیاش تصحیح گشته است ...
برای بررسی مسائل کاربردی بسته به کاربرد مورد نظر یک مدل از منطق که مناسبتر برای آن کاربرد باشد در نظر گرفته میشود و بر اساس الگوی منطقی آن یک مدل منطقی از مسألهی کاربردی مورد نظر ارائه میشود ... اینجا دقتها همه بالا هستند ... ولی جای اما و اگر در آنها همچنان وجود دارد ... از این جهت که ما قصد نداریم یک مسألهی ریاضی از پیشتعریف شده را بررسی کنیم، بلکه قصد داریم یک مسألهی حقیقی را مدل نماییم ... و چگونه مدل کردن یک مسألهی خام همیشه پر است از اما و اگر ... اینکه دانستههایمان چه هستند و مجهولاتمان چه هستند، چه قوانینی حاکمند (در اینجا همان قوانین منطق) و غیره در یک مسألهی ریاضی مشخص است ولی در یک مسألهی خام همین جا محل بحث و جدل بسیار خواهد بود ... در این مدلسازیها معمولاً تعداد مجهولات خیلی بیشتر از تعداد معلومات است و در نتیجه برای بستن مدل نیاز به فراهم کردن فرضیات بیشتری خواهد بود ... و هر فرض اضافهای باید توجیه منطقی خودش را داشته باشد ... اما در اینجا صرف موجه بودن کافی نیست و آن فرض باید قطعیت داشته باشد ...
برای انتخاب جهانبینی از آنجا که جهانبینی بستر تعریف و مدلسازی هر مسألهی دیگری است به دقت خیلی بیشتری نیاز هست ... مگر اینکه بفرمایید نیست ... اما اگر هست در این صورت تا دقت به صفر نرسیده باشد مرز دقیق میان توجیه و توضیح کاملاً مشخص نخواهد بود ... توجیه منطقی این است که مسأله را به لحاظ منطقی موجّه نشان دهد، یعنی به نظر منطقی برسد، حال آنکه شاید حقیقتاً نباشد، اما آیا تا کاملاً به حقیقت اشراف نداشته باشید میتوانید فرق میان توضیح و توجیه منطقی را تشخیص دهید؟ ... در یک مسألهی آمادهی ریاضی یا در یک مسألهی تخیلی که تمام شرایطش از پیش تعریف شده و آمادهی تحلیل شما با قواعدی خاص است این کار شدنی است ولی در بررسی حقیقت با این وضعیتی که ما نسبت به آن داریم ظاهراً در عمل این کار نشدنی است ... یک توجیه منطقی ممکن است با احتمال خیلی زیادی درست و نزدیک به یک توضیح منطقی کامل باشد، اما ما را به یقین ۱۰۰٪ نمیتوانند برسند ... بنابراین ان شاء الله به حقیر حق بدهید که اینطور در نظر بگیرم که فلسفه و منطق و تمامی علوم حصولی نظیر آنها از جنس علوم ظنّی هستند که گمانها را تقویت یا تضعیف میکنند ولی قادر نیستند به خودی خود انسان را به یقین کامل برسانند ... اگر هم نیاز به عامل دیگری برای رسیدن به یقین باشد دیگر میتوان همان را بررسی کرد، چه بسا امکان داشته باشد دیگر از اول سراغ همان برویم و متوسل به این همه پیچیدگیهای فلسفی و منطقی که احتمال خطای در آن برای همگان نمیتواند ناچیز باشد نرویم ... اینکه همگان نمیتوانند عمر خود را بر روی منطق و فلسفه بگذارند و از نظر استعداد و توانایی و ضریب هوشی هم در یک حد نیستند و اینکه در انتخاب جهانبینی به دیگران هم نمیشود اعتماد ۱۰۰٪ کرد در مجموع حقیر را به نتیجهای رسانده است که در این تاپیک و تاپیکهای دیگر بیانشان نمودم ... راه به سوی درک حقیقت باید راه دیگری باشد، این راه فلسفه و منطق یک راه مجانبی است که شاید در بینهایت به راه اصلی مماس بشود، ولی شاید هیچوقت هم به آن نرسد ...
اگر نقدی دارید بفرمایید
به نظرم این اعتقاد بیشتر شبیه اعتقاد مسیحیته که می گن اول ایمان بیار بعد فکر کن!
خودم هم سالها مخالف این نظر ایشان بودم اما الآن در این یک زمینه با ایشان موافق هستم ... البته ایشان مطالب خلاف عقل را میگویند اول ایمان بیاور و بعد فکر کن، مثل اینکه میگویند بپذیر که خداوند نامحدود بتواند محدود باشد، پرسیدم چرا جواب دادند با ایمان به اینکه خداوند قادر مطلق (Omnipotent) است ... در اسلام به کسی نمیگویند مسائل خلاف عقل را بپذیر، مطالبی که در نهایت در اسلام پذیرفته میشود را میتوان با براهین عقلی تا خیلی نزدیک به آن هم رفت، فقط شاید ما از رسیدن به خود خود حقیقت توسط فلسفه عاجز باشیم که این رسیدن از همسایگی حقیقت به خود حقیقت را توسط قلبمان انجام میدهیم ... یک نفر هم ممکن است اصلاً کاری به این براهین فلسفی نداشته باشد و از اول تمام مسیر را با قلبش بپیماید، در این صورت هم او مطلبی را پذیرفته که عدهی دیگری با تفکر منطقی تا خیلی نزدیک به آن پیش رفتهاند، گرچه نهایتاً هر دو به یکجا میرسند و ایمان هیچ کدام بر دیگری مزیتی ندارد، ایمان یک متفکر که چند سال با برهانهای متفاوت تا نزدیکی به خدا آمده و بعد خدا را وجدانی درک کرده و پذیرفته است با ایمان کسی که از ابتدا خدا را وجدانی درک کرده است هیچ فرقی ندارد، چه بسا ایمان آنکه از براهین فلسفی استفاده نکرده است قویتر هم باشد اگر آن شخص متفکر سهمی از ایمان خودش را به اشتباه به تفکری که روی آن کرده است نسبت دهد و در نتیجه با هر آشفتگی در تفکرش شکّی هم در ایمان قلبیاش بکند ...
مگر می شه انسان بدون هیچ معیاری فکر کنه؟ این معیار همون منطقه دیگه!. مگر غیر از اینه که تعریف منطق همون جلو گیری از خطا در فکر کردنه؟
پذیرش قلبی بدون توجه به مبانی عقلی به نظرم خیلی سست تره تا زمانی که همین پذیرش قلبی براساس مبانی معقول باشه
فکر کردن نیاز به رعایت منطق دارد ... منطق در اصل چیزی نیست مگر همان سنتهای الهی ... مشیت الهی ... قوانین حاکم بر این جهان آفرینش ... اینکه تمام پدیدههای علمی ولو در علوم تجربی هم منطقی هستند و با توضیحات منطقی قابل شناخت هستند از همین جهت است ... اما انسان از کجا به آن قوانین آگاهی ولو ناخودآگاه دارد؟ ... هم از طریق قلبش به آن راه دارد و هم از طریق حواس چندگانهاش ... وقتی انسان از طریق قلبش مواجه میشود با دیدن خدا، تجربهاش یک تجربهی خلاف منطق نیست، بلکه در هماهنگی کامل با تجربیات دیگرش هست، مثل اینکه به آنها رنگ بزند، یک رنگ الهی،مسائل را بهتر متوجه میشود نه اینکه بماند که بالأخره این را بپذیرم یا آن را و بعد ما بگوییم پا روی منطقت بگذار و خدا را قبول کن ...
این ایمانی که شما میگین به تعصب شبیه تره .
تعصب از عصبانیت میآید، معنایش هم این است که کسی با شما مخالفتی کند و شما به جای پاسخ دادن به او جبههگیری نمایید و از خود عصبانیت نشان دهید ... اما اگر به جای نشان دادن عصبانیت سعی کنید اشتباهات راه او را بیابید و نشان دهید دیگر کارتان تعصب نیست ... و اینها هیچ کدام ربطی به اینکه خود شخص از چه راهی به حقیقت رسیده باشد ندارد ... شما اگر تجربهی باطنی شناخت حقیقت را داشته باشید هم به هر حال نمیتوانید که عین آن تجربه را دیگران منتقل کنید، بحث با دیگران آداب خودش را دارد، یک نفر در این کار با تعصب عمل میکند و گروه دیگری از راههای دیگر ... مرسوم بود که بگویند راه این تعامل تنها از طریق برهان و استدلال فلسفی است ولی حقیر اضافه کردم که میتوان راه رسیدن به آن تجربه را هم تبیین کرد تا شخص خودش برود و تجربه کند و عین ما حقیقت را دریابد ... این به نظر شما متعصبانه است؟ ... در طول این مباحث حقیر دارم متعصبانه با فلسفه مخالفت میکنم و متعصبانه شما و دیگران را به تجربهی شناخت حقیقت قرآن و اسلام میکنم؟ ... به زعم خودم که اینطور نیست ...
منطق یه وسیله اس که هم میشه باهاش استدلال درست اورد هم میشه باهاش مغاله کرد!
مثل چاقو که هم میشه میوه برید و هم میشه یکی رو کشت8->
ولی توجیه یه مقصده به نظرم یعنی یکی یه هدف داره و برای رسیدن به اون از منطق میتونه استفاده کنه
پس یکی مقدمه اس و یکی هدفه
اگه اشتباس بگید
ممنون
پس خودتان هم قبول دارید که منطق را میتوان وسیلهی مغالطه و توجیه منطقی ولی در اصل اشتباه نیز قرار داد ... حالا اثبات کنید که فلسفه در این ادعایش که من میتوانم انسان را به یقین ۱۰۰٪ برسانم، آن هم بر اساس صرف برهان و استدلال و بدون نیاز به تجربیات قلبی، دچار مغلطه نشده است ...
البته واقعیتش این است که لااقل ظرف چند دههی گذشته که مرحوم علامه نظرشان در مورد تکیه داشتن علوم حصولی در علوم حضوری را ارائه دادند دیگر از نظر حقیر هم این کار فلاسفه مغلطه نیست، یعنی در ادعایشان میتوانند کاملاً صادق باشند، فقط نباید بگویند که ما یک سره در میدان علوم حصولی هستیم و تکیهامان بر منطق صرف و براهین فلسفی صرف است ... همچنین با اینکه از اعتبار نام عقل در جایی استفاده شود که جایگاه اصلی عقل به عنوان حجت باطنی خدا نیست هم مخالفم ... این مخالفتها البته در نتیجه اثر زیادی نخواهد داشت، ولی در اینکه فلسفه را در جایگاهی نشان میدهد که در آن جایگاه نیست و اگر باشد هم تنها نیست مخالفتهایی دارم ...
در هر صورت همهی ادیان خودشان را بر حق میشمرند ... خیلی از آنها هم دلایل منطقی برای خودشان ارائه میدهند ... برخی از آنها هم مخاطبان خود را به درک باطنی و ایمان قبل از تفکر فرا میخوانند ... پس شخص باید بتواند بین تمام این مسائل به یک راه قابل اعتمادی دست یابد که دست آخر بتواند حقیقت یکتا را به دست آورد ...
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
این تعریف شما یک تعریف برای صحیح بودن مثلاً یک مدل ریاضی است، مدل ریاضی قابل قبول است که با فرض رعایت کامل اصول منطقی در تمام قضایای آن در درون خودش به تناقض مستقرّی نرسد، این میشود یک مدل خودسازگار (Self-Consistent) ... در واقع اینکه یک مدل در درون خودش به تناقض نرسد
درود برشما
من گفتم سازگاری درونی و بیرونی، ولی شما فقط سازگاری درونی رو نقد کردین!
سازگاری بیرونی یعنی در نظر گرفتن واقعیت ن هاینکه تو ذهن ما یه نظام درس کرده باشیم و این نظام درس باشه.
ولی خب این قانون یه قانونه ساخته بشره و ممکنه اشکالهایی داشته باشه که به مرور زمان حل شده و یا حل میشه
خب شما با این نظر که قانون باید جامع و مانع باشه خودتون نظریه خودتونو نقد کردین!
اگه اسلام و تشیع و قران و ... فطری باشه و قانون فطری بودن هم اینه که همگانی باشه پس باید همه مسلمون بودن!
یک توجیه منطقی ممکن است با احتمال خیلی زیادی درست و نزدیک به یک توضیح منطقی کامل باشد، اما ما را به یقین ۱۰۰٪ نمیتوانند برسند ...
ادعای منطقی ها و فیلسوفا اینه که یقین اونا صد در صدیه!
نهایتش اینته که به بدیهی میرسن و بدیهی برای همه روشنه ولی راه شما یه راه شخصیه و ممکنه شما رو به یقین برسونه و خیلی ها رو نه و جنس یقین شما رو خیلی ها نمیپسندن چون قابل اثبات نیست و یه راه دلیه نه عقلی.
اسلام به کسی نمیگویند مسائل خلاف عقل را بپذیر، مطالبی که در نهایت در اسلام پذیرفته میشود را میتوان با براهین عقلی تا خیلی نزدیک به آن هم رفت
خود اسلام یه مسئله اس و با این استدلال شما باید عقلانی باشه و مسئله عقلانی با عقل سنجیده میشه نه با دل
اگه بگید عقل اسلام با عقل منطقی فرق داره خب چه فرقی؟
مثلا عقل اسلام تناقض رو میپذیره؟ مگه خود اماما از همین استدلالها استفاده نکردن؟
یک نفر هم ممکن است اصلاً کاری به این براهین فلسفی نداشته باشد و از اول تمام مسیر را با قلبش بپیماید، در این صورت هم او مطلبی را پذیرفته که عدهی دیگری با تفکر منطقی تا خیلی نزدیک به آن پیش رفتهاند، گرچه نهایتاً هر دو به یکجا میرسند و ایمان هیچ کدام بر دیگری مزیتی ندارد
چرا مزیت نداره؟
یکی ایمان سطحی داره که با شبهه از بین میره و یکی ایمانش پشتوانه علمی و عقلی داره که به راحتی با شبهه از بین نمیره. اینا با هم فبرقی ندارن؟
پس چرا نماز عالم از جاهل هفتاد مرتبه بالاتره؟
فکر کردن نیاز به رعایت منطق دارد ... منطق در اصل چیزی نیست مگر همان سنتهای الهی ... مشیت الهی ... قوانین حاکم بر این جهان آفرینش ... اینکه تمام پدیدههای علمی ولو در علوم تجربی هم منطقی هستند و با توضیحات منطقی قابل شناخت هستند از همین جهت است ...
اگه منطق سنت الهیه و اگه یه راهه که خدا برای رسیدن به خودش برای انسان گذاشته پس چرا شما با این راه مخالفین؟
اگه دو راه داریم برای رسیدن به خدا چرا شما یکی رو درست نمیدانید؟
پس بگید هر دو درستن!
پس خودتان هم قبول دارید که منطق را میتوان وسیلهی مغالطه و توجیه منطقی ولی در اصل اشتباه نیز قرار داد ...
شاید جمله قلی من درست نبوده
منطق برای درست فکر کردن و کشف مغالطه است.
یعنی مغالطه که شکل استدلال رو داره ولی استدلال نیست رو ما با قواعد منطق کشف میکنیم.
لبته واقعیتش این است که لااقل ظرف چند دههی گذشته که مرحوم علامه نظرشان در مورد تکیه داشتن علوم حصولی در علوم حضوری را ارائه دادند دیگر از نظر حقیر هم این کار فلاسفه مغلطه نیست، یعنی در ادعایشان میتوانند کاملاً صادق باشند
ابن سینا هم ریشه علم حصولی رو در علم حضوری میدونه چه برسه به علامه
یه جورایی راریم به هم نزدیک میشیم:)=;;;)
:)=;
درود برشما
...
خب شما با این نظر که قانون باید جامع و مانع باشه خودتون نظریه خودتونو نقد کردین!
اگه اسلام و تشیع و قران و ... فطری باشه و قانون فطری بودن هم اینه که همگانی باشه پس باید همه مسلمون بودن!
بسم الله الرحمن الرحیم
درود بر شما جناب پاگنده،
اسلام میتواند فطری باشد و همگانی هم باشد ولی همگان زیر بار حقیقتی که متوجش هستند نروند ... مسلمان بودن یا نبودن نیست که مسألهی ماست، مسألهی ما این است که حجت بر همگان تمام شود، توط فطرت، یا توسط دلایل فلسفی یا هر دو در کنار هم
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ [القیامة، ۱۳ و ۱۴] بلكه آدمى بر نفس خويش بيناست * هر چند كه بیفکند بهانههای خود را
ادعای منطقی ها و فیلسوفا اینه که یقین اونا صد در صدیه!
نهایتش اینته که به بدیهی میرسن و بدیهی برای همه روشنه ولی راه شما یه راه شخصیه و ممکنه شما رو به یقین برسونه و خیلی ها رو نه و جنس یقین شما رو خیلی ها نمیپسندن چون قابل اثبات نیست و یه راه دلیه نه عقلی.
برادر بزرگوار حقیر بر سر بدیهی بودن بدیهیات و همچنین روال منطقی بحث صحبت دارم، اینکه نتیجهگیریها تنها بر اساس اصول منطق نیست و متأثر از تصویر ذهنی و مدلسازیهای ذهنی شخص فیلسوف است و همان تصویر هم هست که قابل نقد است و البته خیلی از بدیهیات اولیه هم قابل نقد هستند ... چیزی هم که نقدپذیر باشد دیگر یقینآور نیست مگرآنکه مؤید به تأییدات قلبی باشد، یعنی باید ایمان داشت که یک مطلب درست است که اگر آن مطلب مورد نقد قرار گرفت هم بدانیم که جوابی دارد اگرچه ما الآن به ذهنمان نرسد، اگر تا آخر عمرمان هم پاسخی برای برخی نقدها نیافتیم که بدانیم آن نقد هم پاسخی دارد اگرچه ما توفیق یافتن پاسخ برای آن را نداشته باشیم ... مخالفان هم هر چقدر که برایشان برهان آورده شود اگر جوابی نداشته باشند که بدهند یا نتوانند اشکالی بگیرند همینطور عمل میکنند، یعنی میگویند حتماً اشکالی دارد اگرچه به ذهن ما نرسد ...! تمام اینها یعنی هر دو طرف از راه دیگری جواب خودشان را انتخاب کردهاند و الآن ظاهرش این است که دارند بحث منطقی میکنند ...
اگر بفرمایید که هستند کسانی که در مناظره یا بحث با اساتید فلسفه ایمان آورده باشند هم حقیر برایتان مثال از کسانی میآورم که با همان خواندن فلسفه از دین برگشتند، اینها اثبات نیستند برای اینکه حتماً شخص بر اساس این براهین به یقین رسانده باشد چرا که احتمال اینکه شخص تمایل قلبی یا نفسانی به سمت یک طرف داشته باشد یا کسب کرده باشد در هر دو صورت منتفی نیست ...
شما چطور میتوانید این احتمالات را منتفی بدانید ... جناب پاگنده حقیقتاً مشتاقم که بدانم ...
خود اسلام یه مسئله اس و با این استدلال شما باید عقلانی باشه و مسئله عقلانی با عقل سنجیده میشه نه با دل
اگه بگید عقل اسلام با عقل منطقی فرق داره خب چه فرقی؟
مثلا عقل اسلام تناقض رو میپذیره؟ مگه خود اماما از همین استدلالها استفاده نکردن؟
عقل در اسلام آنطور که حقیر فهمیدهام (به امضاء حقیر البته توجه داشته باشید، حقیر سخنگوی اسلام نیستم و الآن بیش از هر وقت دیگری میدانم که در این نظراتم مورد تأیید هیچ گروهی نیستم) با عقل منطقی فرق دارد، منطق در خدمت عقل قرار میگیرد ولی عقل محدود به استفاده از منطق نیست ... تعقل بر خلاف تفکر منطقی (همان عقل منطقی مدّ نظر شما) بیشتر از اینکه با مغز گره خورده باشد با قلب گره خورده است ... عقل انسان را به قطعیت میرساند، به علمی میرساند که مسیر را به طرزی روشن کند که درش احتمال خطا نرود، بر خلاف منطق که اگرچه میتواند بین چندین مسیر یک راه بهتر را انتخاب نماید ولی انتخابهای منطقی لزوماً تنها راه یا بهترین راه نیستند و احتمال خطا هم در آن میرود ...
خیر برادر بزرگوار، عقل آنطور که حقیر شناختهام میانهای با پذیرش تناقض ندارد، ولی سر مستقر بودن یک تناقض یا قابل رفع بودن آن بحث دارد و بسیاری از ابراز نظرهای بر مبنای علوم حصولی در این زمینه را قابل نقد میداند ...
امامان علیهمالسلام از این استدلالهای فلسفی بهره بردهاند، ولی حقیر به یاد ندارم ابتدائاً از این طریق به تبلیغ دین پرداخته باشند، بحثهای فلسفی و کلامیاشان وقتی فراتر از استدلالهایی مانند برهان نظم باشد بیشتر در جواب کسانی بوده است که شبهاتی را مطرح کردهاند یا سؤالی داشتهاند، جوابهایشان هم اینطور نبوده است که جای تردید و نقد نداشته باشد ولی مخاطبان ایشان خود را در مقال حجتی بالغه مییافتند که حجت را بر ایشان تمام کرده است، همین فرایند هم امکان ندارد مگر اینکه در اصل قلب ایشان پاسخ گرفته باشد و نه مغز ایشان .... استدلالهایی مانند برهان نظم هم از نظر حقیر بیش از هر برهان دیگری یک برهان فطری است ...
چرا مزیت نداره؟
یکی ایمان سطحی داره که با شبهه از بین میره و یکی ایمانش پشتوانه علمی و عقلی داره که به راحتی با شبهه از بین نمیره. اینا با هم فبرقی ندارن؟
پس چرا نماز عالم از جاهل هفتاد مرتبه بالاتره؟
بر خلاف شما حقیر ایمان قلبی را ایمانی مستحکم میدانم و ایمانی که با یک یا چند برهان فلسفی اتخاذ شود را سطحی میدانم، ایمانی که با یک یا چند توضیح منطقی کسب شوند با چند شبههی منطقی دیگر متزلزل میشود ... چگونه میفرمایید که ایمانی که پشتوانهی دلایل فلسفی داشته باشد به راحتی با شبهه از بین نمیرود؟ خودتان بروید در میان مسلمین و ببینید چه کسانی ایمان مستحکمتری دارند، تحصیلکردگانی که به صورت سیستماتیک در مدارس یاد گرفتهاند که تردیدگرا باشند و هیچ چیزی را بدون دلیل منطقی نپذیرند یا کسانی که از راه قلبشان ایمان آوردهاند؟ ... واضح است که گروه دوم ایمانشان مستحکمتر است، شیطنت منطقگرایان این است که بگویند آن ایمان کسانی که از راه قلب ایمان آوردهاند ارزشی ندارد و ایشان مستضعف فکری هستند و ساده هستند و اگر خیلی چیزها را میدانستند چه بسا از ایمانشان دست برمیداشتند، یعنی چنان ایمانی را یک نتیجهی عدم وجود آگاهی و ناشی از بیسوادی یا کمی مطالعه میشمرند، حال آنکه حقیر در صدد دفاع از ایمان چنان اشخاصی هستم، بعد از آنکه سالها خودم هم مانند منطقگرایان فکر میکردم ... دلیل این کارم باید از سطور بالا مشخص باشد، اگر مخالف هستید ممنون میشوم نقدشان نمایید ...
مؤمنینی که انبیاء علیهمالسلام را یاری میکردهاند با قلبشان ایمان آورده بودند، کسی که با دلیل و منطق ایمان بیاورد خیلی راحت در مبانی پذیرش ایمان خودش شک خواهد کرد، کافی است دلایلی که بر اساس آنها ایمان آورده است را نقد کنید، نقدی که نتواند جوابی برایش پیدا کند، یا کافی است شبهاتی را در مقابلش ردیف نمایید که پاسخی برای آن نیابد ... با این وجود مطابق قرآن ایمان آن یاوران انبیاء علیهمالسلام نه تنها سست که خیلی هم مستحکم شمرده شده است، ایمان مرحوم آیتالله بهجت اگر بیشتر از ایمان خیلی از فلاسفه نبوده باشد کمتر از آن نیز نبوده است ...
اما اینکه فرمودید چرا نماز عالم از جاهل بالاتره اینجا موضوع بحث عوض میشود ... صحبت ما بر سر یافتن جهانبینی است، مگرنه که واضح است مقام عالم به علم حقیقی بالاتر از جاهل بودن است ... بعد از یافتن جهانبینی حق دیگر حقیر هم از دعوتکنندگان به تفکر منطقی هستم ... یک ساعت تفکر در امر خدا معادل چندین سال عبادت است ...
اگه منطق سنت الهیه و اگه یه راهه که خدا برای رسیدن به خودش برای انسان گذاشته پس چرا شما با این راه مخالفین؟
اگه دو راه داریم برای رسیدن به خدا چرا شما یکی رو درست نمیدانید؟
پس بگید هر دو درستن!
حقیر فقط میگویم اصل را باید به عقل حقیقی داد، دیگر منطق هم در خدمت او باشد ایرادی ندارد، حقیر اگر مخالفتی دارم با کودتایی است که فلاسفه کردهاند و خود را نمایندهی عقلی معرفی کردهاند که در اصل یک بدل برای عقل است ولی خود عقل نیست ... حقیر مخالف سوء استفاده از شأن عقلانیت حقیقی هستم ... عقل حجت باطنی خداست و عقل انسان را جز به خدا نمیرساند، اما عقلی که فلاسفه مدعی آن هستند نه حجت را بر کسی تمام میکند و نه انسان را لزوماً به خدا میرساند ... حقیر مخالف همین تفکری هستم که رواج دادهاند که ایمانی که بر اساس براهین فلسفی نباشد مستحکم نیست یا حتی اینکه بگویند ایمان بر اساس براهین فلسفی مستحکمتر است ... فلسفه در یافتن راه حقیقت نه شرط لازم است و نه کافی، حتی سر اینکه شرط خوبی باشد هم تردید دارم، چرا که برای برخی کمک میکند ولی برای بسیاری هم سدّ راهشان میشود ...
با این اوصاف چطور بگویم هر دو درستند؟ یکی راه اصلی شناخت حق است و دیگری ...
شاید جمله قلی من درست نبوده
منطق برای درست فکر کردن و کشف مغالطه است.
یعنی مغالطه که شکل استدلال رو داره ولی استدلال نیست رو ما با قواعد منطق کشف میکنیم.
و بحث حقیر این است که اگر شما یک انسان کامل نباشید و به حقیقت اشراف مطلق نداشته باشید چه وقتی که میفرمایید بر اساس منطق این مغلطه را کشف کردهام لزوماً میتوان نتیجه گرفت که مغلطهای بوده است که کشف شده است و نه اگر تشخیص دادید که مغلطهای در کار نیست لزوماً میتوان نتیجه گرفت که مغلطهای در کار نباشد ... چگونه با این مطلب مخالف هستید و براهین فلسفی را یقینآور میدانید؟
ابن سینا هم ریشه علم حصولی رو در علم حضوری میدونه چه برسه به علامه
یه جورایی راریم به هم نزدیک میشیم:)=;;;)
بله ولی حقیر معتقدم که قلب باید در همه جای بحث حضور داشته باشد، نه فقط در زمانی که میخواهیم اولیالأولیات را بپذیریم یا نپذیریم ...
روشی که در فلسفه به کار گرفته شده است این است که شما یک سری مسائل را مانند اینکه اجتماع نقیضین محال است را تأیید کنید دیگر ما تا آخر عقاید را برای شما اثبات میکنیم، این ادعا بر خلاف قرآن است، با این نگاه حق همیشه قابل یافتن است، مستقل از اینکه خداوند بر قلب کسی مهر زده باشد و بر چشمانش پرده انداخته باشد یا نه، حال آنکه کسی که خداوند بر چشمانش پرده انداخته باشد دیگر حق را نمییابد، هر وقت که نوری ببیند خداوند نور را از چشمش میبرد تا در تاریکی محض دوباره حیران گردد و از توقف بایستد، نه اینکه همیشه حق را ببیند و فقط دوست نداشته باشد که به سمت آن برود، این ویژگی کفر است که بعد از چند بار دیدن حقیقت و پشت کردن به آن قلب تیره شود و به جایی برسد که دیگر خداوند او را در سرمستیاش رها نماید، در این صورت دیگر شخص به هیچ علمی دست نمییابد و این میشود معنای جهل که در مقابل عقل است (حدیث عقل و جهل صحبت از تقابل جهل با عقل دارد و نه با علم و آگاهی، بلکه جهل راه رسیدن به علم و آگاهی را هم نابود میکند اگر روی آن اصرار شود و شخص در جهالت خود مقصر باشد)، در این صورت تردیدگرایی و شکگرایی، یعنی شکّی که در سینهی انسان جا خوش کرده و ریشه دوانده است و شخص را از پیدا کردن هر مسیری باز داشته است، این شکگرایی خود کفر است، چنین انسانی دیگر راه به سمت کشف حقیقت ندارد، چنین کسی هر باور قلبی را توهم میخواند ... حتی فلاسفه هم دیدهام که بگویند با سوفسطائیان بحث نکنید و بعد از ایشان دیگر با هر کسی میتوان بحث کرد، حقیر هم با قسمت نخست فرمایش ایشان کاملاً موافقم ...
بعد از یک هفته به دوستان عزیز سلام عرض میکنم. درگیری ای داشتم که فرصت اومدن به سایت و ادامه مباحثه رو نداشتم
مقدمه2: حقیقت ادیان الهی واحد است اما همین ادیان دارای سیر تکاملی اند و هر دینی به مقتضای زمان، برای پیروان خود مسائل اعتقادی، اخلاقی و شرعی را بیان کرده است.
میشه بپرسم چرا خدا بعد از اسلام دیگه دینی نیاورد؟
احتمالا میفرمایید چون همه تعالیم کامل شد. اما اگر از جنبه دیگه ای به قضیه نگاه کنیم میبینیم که تا قبل از پیامبر برای هر گروهی بسته به مقتضیات زمانشون و میزان درک مردم دینی میفرستاد. اما الان مساله ای که هست اینه که سال ها گذشته. میزان درک و فهم و نیاز مردم خیییییییلی تغییر کرده. مقتضیات زمان هم بیشتر.
میشه بپرسم چرا خدا بعد از اسلام دیگه دینی نیاورد؟
احتمالا میفرمایید چون همه تعالیم کامل شد. اما اگر از جنبه دیگه ای به قضیه نگاه کنیم میبینیم که تا قبل از پیامبر برای هر گروهی بسته به مقتضیات زمانشون و میزان درک مردم دینی میفرستاد. اما الان مساله ای که هست اینه که سال ها گذشته. میزان درک و فهم و نیاز مردم خیییییییلی تغییر کرده. مقتضیات زمان هم بیشتر.
اين مساله ما رو از بحث دور خواهد كرد ... و در تاپيك هايي در همين سايت مورد بحث قرار گرفته است.
اما بطور مختصر: آنچه براي تعالي بشر لازم بوده رو خداوند در اسلام بيان فرموده است و البته قرآن و دين اسلام نياز به مبين دارد. اين مبين در ابتداي نزول قران خود پيامبر(ص) بود و پس از ايشان امامان معصوم(ع).
اينكه در حال حاضر مبين قرآن و اسلام و تطبيق دهنده آن با زمان و شرايط غايب است بدليل خواست مردم و عملكرد آنهاست. مردم تا زماني كه نسبت به مبين دين اطاعت پذيري نداشته باشند، حضور و عدم حضور او نفعي نخواهد داشت... چه اين مبين پيامبر و دين جديد باشد و چه امام و مفسر دين.
البته همين دين اسلام در حال حاضر توسط مراجع ديني كه خود امام به تبعيت از انها دستور داده، دين را با زمان و مسائل جديد تطبيق ميدهند اما اين مطلب با زمان حضور امام(ع) قابل قياس نيست.
سوال:
با توجه به اينكه تمام اديان خود را حق ميدانند، چگونه مي توان به حقانيت اسلام پي برد؟
پاسخ: مقدمه1: دین حق در هر برهه ای منحصراً یک دین است. این مطلب بر مبنای وجود حقیقت واحد در هر زمان و نفی پلورالیزم دینی و معرفتی است.
مقدمه2: حقیقت ادیان الهی واحد است اما همین ادیان دارای سیر تکاملی اند و هر دینی به مقتضای زمان، برای پیروان خود مسائل اعتقادی، اخلاقی و شرعی را بیان کرده است.
بنابر مقدمه اول، طبیعتا هر کس که معتقد به دین یا مکتب خاصی است و حق را به جانب خود می داند، تا جایی که قرآن در این رابطه می فرماید:مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (روم/32)؛ پس دين خود را فرقه فرقه كردند و هر فرقه اى به روشى كه برگزيده بود دلخوش بود.
اما برای این ادعا باید دلایل عقلی و منطقی داشت. برای رسیدن به این منظور باید فاکتورهای متفاوتی رو مد نظر داشت که موارد زیر بخشی از آنهاست:
عدم تناقض در متون دینی؛
جامعیت مسائل مطرح شده در دین؛
هماهنگی و همراهی مسائل دین با عقل سلیم؛
انسجام درونی دین و سازگاری منطقی آن؛
داشتن تاریخ و سند معتبر؛
سازگاري با فطرت و سرشت پاك آدمي؛
عدم تحریف و ...
البته هر یک از این موارد بحث های فراوانی را میطلبد و در هر زمینه کتابها و مقالات فراوانی نوشته شده است.
از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه تبعيت اكثريت باعث مشروعيت و حقانيت يك اعتقاد نيست. بلكه گاهي طرفداران حقيقت ممكن است بسيار كم باشند. به همين دليل امير المومنين(ع) به حارث ميفرمايد: ابتدا حق را بشناس سپس اهل حق را درياب.(1) و همچنين حضرت(ع) ميفرمايد: حق با مردم شناخته نميشود.(2)
اما بنابر مقدمه دوم، اگر اثبات شود که دین اسلام به عنوان یک دین الهی، متاخر از ادیانی مانند یهود و مسیحیت است، بنابر قواعد عقلی و عرفی، دین متاخر باید متکاملتر و همچنین ناسخ دیگر ادیان گذشته باشد. و اگر خاتمیت این دین هم ثابت شود، این دین تنها دین حق خواهد بود.
خب من یک سوال از شما می پرسم
خدا می تواند جسم باشد یا خیر؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمت واسعهی خدا بر شما و برکاتش،
ممنون از همراهیاتان ...
اینجا ظاهراً یک سوء تفاهمی شده است که هر دو میگوییم فطرت ولی برداشتمان از آن متفاوت است ... برداشت حقیر از فطرت به عنوان یک گرایش نیست، گرایش به فطرت را حقیر به عقل سلیم (نه تفکر منطقی) نسبت میدهم و اصل فطرت را صرفاً یک آگاهی میدانم، یک آگاهی که در عالم ذر به انسان اعطا شده است، بعد از آنکه خداوند خودش را به بندگانش معرفی فرمود و به سوی خود دلالت نمود ... همچنانکه تعقل را جدای از شهود قلبی هم نمیدانم، چه آنکه در روایات ما چراغ قلب را عقل شمردهاند و در قرآن هم محل تعقل قلب آمده است «لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا» ... یعنی شاید دو سوء تفاهم هست، یکی در معنای فطرت و دیگری در معنای عقل و عقلانیت ...
این نگاه فرق دارد با اینکه مثلاً میل به جاودانگی یا میل به کمال را دلیل فطری وجود خداوند معرفی نماییم، چیزی که حقیر با این همه تأکیدم بر روی فطرت از درک کاملش عاجز ماندهام ...
بر این اساس برهان نظم از نظر حقیر یک برهان عقلی و همزمان یک برهان فطری است، به این معنا که این برهان غبار غفلت از فطرت کنار زده و عقل انسان را وادار به تسلیم میکند اگر نفس در مقابلش مقاومت نکند ... اتفاقاً این برهان نظم به زعم حقیر قویترین برهان عقلی-فطری است و کتابی مثل کتاب توحید مفضل از امام صادق علیهالسلام را یکی از بهترین منابع برای این کاربرد این برهان یافتهام ...
در مقابل آن برهانی مثل برهان وجوب و امکان را یک برهان فلسفی میدانم که در تقریری که از آن میشود نه عقلی است و نه فطری، بلکه یک برهان منطقی است ... اما اینکه نتیجهی آن پذیرفته میشود احتمالاً باز ناشی از همان عقل و فطرت است با تعاریفی که از آن دو دارم ... در نتیجه تمام براهین فلسفی را حقیر هم میتوانم قبول کنم ولی به شرط آنکه عقل و فطرت به آنها اضافه شوند که در این صورت همین مطلب مانع از پذیرفته شدن این براهین توسط کسانی میشود که مثلاً فی قلوبهم مرض ...
گرچه در شکلی که امروز این براهین تقریر میشوند حقیر حتی از لحاظ منطقی هم با ساختار آنها مخالف هستم ... لااقل در مورد برهان وجوب و امکان ... در همینکه میگویند وجود یا ممکن است و یا واجب و این یک حصر عقلی است که احتمال هر خطایی را به صفر میرساند حقیر ایرادی را به این برهان وارد میدانم که اگر وارد باشد نشان میدهد که حتی آنچه که معمولاً حصر عقلی شمرده میشود و سبب اتقان براهین فلسفی شمرده میشود هم لزوماً اینطور نیست که حتماً و حقیقتاً دلالت به یک حصر عقلی کنند ... و البته انکار چنین حصر عقلی به سایر عقاید کسب شده از آیات و روایات هم ضرری نمیرساند، حداقل تا جایی که حقیر دیدهام، و در نتیجه لااقل به عنوان یک نظریه در کنار نظریهی رایج قابل طرح و دفاع است ...
پاسخ دادن به شبهه در مورد علم خدا بعد از پذیرفتن اصل وجود خداست، بحث کردن منطقی در این زمینه نه تنها بد نیست که خیلی هم خوب است ... برخی ممکن است باشند که البته چنین شبهاتی مانع از پذیرفتن دین حق توسط ایشان شده باشد، بحث کردن منطقی و فلسفی با ایشان هم اشکالی ندارد و خیلی هم خوب هست، ولی راه اثبات اصل حقانیت دین این راه نیست ... آیا سراغ دارید که دعوت به حق از طریق ورود کردن به این مباحثههای فلسفی و کلامی بوده باشد؟ یعنی مثلاً در مناظرهای عالمی بگوید که مرا به دین خود رهنمود شوید و امام علیهالسلام مثلاً صحبت از صغری و کبری و براهین به سبک فلسفی نمایند؟
تنها شائبهای که در این زمینه دارم این است که مثلاً کسی بگوید سقراط شهید یا ارسطو را ثابت کردهام که پیامبر بوده است ... و البته بررسی نماییم که دعوت او هم از طریق همین صغری و کبریها بوده است که باز تردید دارم ...
وسیلهی بحث میتواند هر چیزی باشد ... اشاره به درختان سبز هم میتواند وسیلهی بحث باشد، ولی باید بررسی شود که آیا دست آخر این منطق است که انسان را به حقیقت میرساند یا عقل سلیم (که به فطرت اشاره میکند) ... البته حقیر موافق نیستم که عقل غیرمعصومین علیهمالسلام را معصوم از اشتباه ندانیم (یکی چون عقل حجت باطنی خداست و حجت باطنی خدا امکان ندارد حکمی بدهد به غیر آنچه که حجت ظاهری خدا به آن حکم میدهد، و حجت ظاهری خدا هم که معصوم از اشتباه است، اگر غیر این باشد نقض غرض است و خلاف حکمت، یکی هم چون در روایات پرسیدند که چرا عقل مردم همه یکسان هستند و در جواب عقل مانند یک درخت شمرده شد که شاخهای از آن به هر نفر رسیده است، به این معنا که عقول به یکدیگر متصلند و همه از یک منبع تغذیه میشوند و اینکه دل به دل راه دارد هم از همین طریق است و باز هم شواهد دیگری بر این مسأله هست)، بلکه آنچه که سبب اشتباه میشود این است که مثلاً عقل بگوید من اینقدر میفهمم (ناقص، نه اشتباه) و ما نتایجی که پشتوانهی عقلی ندارد را از خودمان به آن ضمیمه نماییم ... مثلاً بر اساس همان تفکر منطقی ... و گاهی هم بر اساس توجیهات نفس چنانکه ناخداباوران هم برای خودشان دلایلی میآورند و آن را تبعیت از عقل خود میشمرند و ما را متحجر و ضدعقل میشمرند ...
روایاتی که به تعقل امر کردهاند را اگر مطابق روایات حمل بر تعقل به عقل سلیم کنیم که انسان را جز به خدا نمیرساند (مگرنه معاویه هم هوشمند بود و برای پیروزی در نقشههای کثیفش محاسبات منطقی میکرد و معصوم علیهالسلام هم فرمود آنچه که معاویه داشت عقل نبود بلکه زیرکی بود، چیزی که در تفکر منطقی به آن نیاز است و در مباحثات فلاسفه و ریاضیدانها و سایر علوم به وفور به آن نیاز است) توجه به تفکر منطقی هم کارساز است، این تفکر اگر مبنای عبرت گرفتن به عقل سلیم باشد برای دیدن نشانهها و پی بردن به خالق آنهاست که ارزشمند است، گرچه صورتهای دیگری هم میتوان برای آن بیان کرد ولی در هر صورت ارزش تفکر منطقی به تعقل به عقل سلیمی است که پشت آن باشد ... در این صورت یک نفر تفکر منطقی میکند تا بمب اتم بسازد و برود وسط قعر جهنم و دیگری تفکر منطقی میکند با تأیید عقل سلیم برای بندگی خدا از طریق مثلاً خدمت به خلق خدا ... اینها هیچ کدام دلیل بر ارزش ذاتی تفکر منطقی نمیشود ... تفکر منطقی از جنس دنیاست و ارزش آن در این است که چگونه از آن استفاده شود ... بدون عقل سلیم (که ریشه در قلب دارد و نگاهش به فطرت است) تفکر منطقی پچیزی ارزش ندارد ...
مشکل از اینجاست که در براهین فلسفی این ارتباط قطع میشود ... فلسفه را کلاً در حوزهی علوم حصولی طرح میکنند و از ورود کردن به حوزهی علوم حضوری نهی میکنند تا مبادا منطقشان با توهمات و خطورات شیطانی مخلوط گردد ... این مشکل خودش را البته در جای دیگری هم نشان میدهد، وقتی صحبت از شناختشناسی و انطباق تصورات ما با حقیقت خارجی پیش بیاید ... با روش تفکر منطقی ما همیشه میتوانیم به تعینات خارجی نزدیک و نزدیکتر شویم ولی هرگز نمیتوانیم ادعا کنیم که به آنها رسیده باشیم و بر آنها احاطه پیدا کرده باشیم ... این یعنی از راه براهین فلسفی هرگز یقینی که هیچ مویی لای درزش نرود و احتمال خطا در آن هرگز نرود حاصل نمیشود ...
برای مثال شما یک برهان فلسفی ارائه میدهید و یک نفر شبههای به آن وارد میکند که یعنی نقدش کرده است، شما مثلاً فرمودهاید بله و او هم اضافه کرده است که خیر ... بعد شما در صدد پاسخ دادن به شبههی او برمیآیید و باز میگویید بله و او باز از جایی به پاسخ شما ایراد میگیرد و تکرار میکند که خیر ... و باز شما و باز هم او ... و باز هم شما و باز هم او ... یک دنبالهای از بله و خیر شکل میگیرد ... هیچ دلیلی دارید آیا که این دنباله واگرا نباشد و دست آخر جایی به «بله» یا «خیر» ختم شود؟ اگر بله آیا دلیلی دارید که حتماً به «بله» ختم شود که یعنی نظر شما درست باشد و برهانتان به لحاظ منطقی مستقر گردد؟ اگر بله آیا دلیلی دارید که اگر منتقد شما تغییر کند باز هم حتماً هر دنبالهی دلخواه دیگری از پاسخهای شما و نقدهای او تشکیل دهیم باز این دنباله به تصدیق نظر شما همگرا خواهد شد؟ ... و دست آخر آیا به همین دلایلی که شما میآورید که چرا دنبال باید همگرا باشد و به نفع نظر شما هم همگرا باشد آیا نمیتوان متعرض شد و همان را هم نقد کرد؟ ... اگر بله شما باز پاسخ میدهید و باز نقد میشوید و ظاهراً این مسأله جایی تمامی ندارد مگر آنکه دو طرف یا یکی از دو طرف خسته شده و ادامه ندهد ... بر همین اساس حقیر مدعی هستم که براهین فلسفی نمیتوانند کسی را به تنهایی (بدون دخالت شهود قلبی) به حقانیت یک دین یا بطلان آن به طور یقینی برسانند ... آیا نقدی بر این نظر دارید که نتوانم نقدی به آن وارد نمایم و اگر حقیر هم نتوانستم تا هزار سال آینده هم کسی نتواند نقدش نماید؟
[/SIZE][/COLOR]
به زعم حقیر هم فلسفه تفکر در انسان را نظاممند کرده و در ساختاری قرارش میدهد که برای حل مسائل کاربردی (کاربرد در علوم انسانی به طور خاص ولی حتی در علوم دیگر چنانکه در حتی فیزیک هم میتوان مستقیماً از اصول فلسفه بهره برد، مثلاً در آزمایشهای ذهنی: Thought Experiments) به انسان کمک نماید ... اما این ابزار هم مانند هر ابزار دیگری در یک دامنهای قادر به انجام وظیفهاش هست و تعمیم دادن به خارج از حوزهی تعریف ابزار بودنش بدون داشتن دلیل خطاست ... خیلی از بحثهای فلسفی از این نظر مشکلی ندارند و خیلی هم مفید هستند، ولی براهینی که برای اثبات خدا عنوان میشوند به زعم حقیر خارج از محدودهی کارکرد فلسفه است، بخصوص که در این زمینه و تنها در همین یک زمینه که به کل زندگی انسان رنگ خدایی یا غیرخدایی میزند و همه چیز را از خودش متأثر میکند نیاز به دقتی است که فلسفه قادر به تأمین آن دقت نیست ... فلسفه اگر مثلاً بتواند کسی را به این نتیجه برساند که با احتمال ۹۹.۹۹٪ خدایی وجود دارد همان ۰.۰۱٪ مشکلزا خواهد بود ... اگر کسی احتمالی هر چند جزئی بدهد که شاید بر اشتباه باشد همین احتمال خیلی جزئی کافی است تا عقلاً خود را مجبور به احتیاط در برخی زمینهها بداند و همان هم مانع از او میشود که به برخی از احکام دینی که پذیرفته است تن دهد ...
[FONT=Franklin Gothic Medium][QUOTE=عامل;807376]البته در کنار راه عقل راه علم حضوری هم باز است که رجوع به فطرت یکی از همین راههاست. البته با محدودیت های علم حضوری که قابل انتقال به غیر نیست. به عبارتی اصلا استدلال نیست بلکه وجدان است، یافت شدنی است.[/QUOTE]
استاد بزرگوار علم حضوری چه محدودیتی دارد که علوم حصولی نداشته باشند؟ مگر علم در علوم حصولی قابل انتقال به غیر هست؟ در علوم حصولی به استدلال تکیه میکنند، استدلال چیزی است که دلالت میکند به سمت آن علم ولی با انتقال یک استدلال لزوماً خود علم منتقل نمیشود ... در علوم حضوری هم میتوان شخص را به سمت آن علم و چشیدن طعم روشنایی حاصل از آن علم هدایت کرد، کافی است به طرز مشابه شرایط رسیدن به آن علم را به او انتقال دهیم، مثل همینکه بگوییم اگر مثلاً قرآن را اینگونه بخوانی چنین اثری را در درون خود خواهی یافت ... اصل آن اثر را منتقل نکردهایم ولی مهم این است که همین اثر هم از طریق معدّاتی قابل انتقال به غیر هست ... از این نظر هم علوم حضوری محدودیت اضافهای بر علوم حصولی ندارد، گرچه شکل معدّات آنها یکسان نباشد ... آیا اشتباه میکنم؟
نقدتان ان شاء الله روشنکنندهی بحثمان خواهد بود
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام[/SIZE]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب مسعود،
جز گرسنه حال گرسنه را در نمییابد، حالا حقیر هی بگویم که این دو حالت یکسان نیستند و اگر تجربهاشان کنید متوجه تفاوتشان میشود و شما هم مثال از گاوپرست و سنگپرست و غیره بیاورید که آنها هم به هر حال حسهای خاصی بهشان دست میدهد ... مگر حقیر گفتم نمیدهد؟ ...
فقط یک چیز را جناب مسعود خداوکیلی برایم شرح دهید: آیا امکان دارد که شما یقین داشته باشید که راهتان درست است و باز احتمال ولو ناچیزی بدهید که کسی که خلاف شما فکر میکند هم راهش درست باشد به این معنا که شما در اشتباه باشید؟ اگر بله که از ابتدا در یقین نبودهاید و این خلاف فرض است، اگر هم خیر که در این صورت حرف ما هم همین است ...
ما اگر واقعاً یقین داریم که راهمان درست است دیگر یقین داریم که راهمان درست است و در نتیجه یقین داریم که اگر کسی خلاف آن را بگوید (و خلاف بودنش تحقیق شود) راهش درست نیست ... حالا او هی بگوید که من هم حسّ خوبی از یاد کردن از سنگم بهم دست میدهد ... ما پیش خودمان فکر میکنیم که به تجربهی خودمان اعتماد کنیم یا به تجربهی او که اصلاً نمیدانیم با ما و بدتر از آن با خودش صادق هست یا نیست؟
اما در نهایت با شما موافق هستم ... جا برای توجیه زیاده ... و اتفاقاً این باز بودن راه برای توجیه که حتی در مقابل معجزات روشن انبیاء علیهمالسلام هم راه برای توجیه باز بود نشان دهندهی همان فرمایش خداوند است که لا اکراه فی الدین، قد تبیّن الرّشد من الغیّ ... عجیب است که اینها را میدانید و باز گاهی دم از جبرگرایی میزنید! ... شما که میدانید که هر چه را که بخواهید میتوانید به کمک توجیهاتی منطقی جلوه داده و به همان پایبند شوید دیگر نباید نگران مجبور بودن انسان در عقایدش باشید ...
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
ظاهرا شما عالم ذرّ را عالمی قبل از دنیا و موطنی قبل از خلقت مادّی و جسمانی انسان می دانید(طبق نظر بعضی از مفسرین)
و در قسمت نقل قول شده به کلام حضرت علامه جوادی آملی دامت افاضاته استشهاد فرمودید،در حالیکه می دانیم نظر ایشان
در باره ی عالم "ذرّ" با آنچه شما به آن اشاره فرمودید تفاوت دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
و همچنین عرض ادب و احترام و خدا قوت و تبریک عید جمعه
استنادم به استدلال ایشان بود بزرگوار و نه به موضوع سخنشان، گرچه اشاره کردم که ایشان این مطلب را در باب موضوع دیگری بیان فرمودهاند و این مطلب در نقل قول خود شما از حقیر هم موجود است:[INDENT]
[/INDENT]
اگر به ایشان دسترسی دارید لطفاً نظر ایشان را در مورد چرایی جمعه خواندن روز جمعه و اینکه چرا جمعه عید بزرگ ماست جویا شوید، همچنین نظر ایشان را در باب استحباب استلام حجرالأسود در هر شوط طواف، و همچنین در مورد اینکه اگر طبق نظرات رایج تنها انسان و جن شریعت داشته و پیامبر داشتهاند و عهد الست هم امری است مرتبط به عقل و شریعت و ارسال رسل در این صورت چرا عهد الست فقط محدود به انسان و جن نشده است و همهی موجودات را شامل شده است؟ چنانکه خداوند هم فرموده است که به آسمانها و زمین وحی کردیم که به طوع یا کراهت نزد من بیایید و آنها گفتند که با طوع و رغبت میآییم ... در ضمن اینکه در روایات گاهی جزئياتی از این واقعهی شریف هم توصیف شدهاند ... حقیر تا کنون دلیل موجهی از آیات و روایات بر اینکه بتوانیم از این ظواهر عبور کرده و آنها را نفی نماییم نیافتهام، ای کاش وابستگان به بزرگانی چون حضرت ایشان که حقیقتاً مجسمهی ایمان و تقوا هستند در چنین مخافلی شرکت میکردند تا از آراء ایشان بهتر و کاملتر دفاع نمایند ... اگر شما هم به آراء ایشان دسترسی داشته باشید ان شاءاله استفاده خواهیم کرد
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
بسمه الوافی
دسترسی بنده به آثار ایشان است و از فیض درک محضرشان محروم.
حضرتعالی مطلع تر از آنید که بنده تکرار مکررات علمی در محضرتان داشته باشم،امّا استحباب استلام
و تقبیل حجرالاسود ظاهرا در "جرعه ای از صهبای حج" ایشان و همینطور اسرار و معارف حج از آثار ایشان موجود است.
حضرت علامه در تفسیر تسنیم می فرمایند این خطاب:"ائتیا طوعا و کرها" امر تکوینی است نه مولوی و ارشادی
به همین جهت امکان سر پیچی و یا حتی کراهت از آن نیز وجود ندارد.
پ.ن
مطالب فوق تنها برای وجوب پاسخ به سؤال حضرتعالی بود که ادب حکم می کرد
لذا از سایر بزرگواران به خاطر انحراف از بحث اصلی عذرخواهم.
مؤید باشید.
سلام
من اطلاعات شما بزرگواران را ندارم و خیلی در این زمینه مطالعه نداشته ام
اما کتابی خوانده بودم با نام "عالم ذر" که این کتاب بیشتر از آنکه خودش نتیجه گیری کند ، آراء مختلف را جمع آوری کرده بود. متاسفانه کتاب الان در دسترسم نیست اما بخشی از آن که به خاطر دارم اینطور بود (شاید اصطلاحات علمی را بطور صحیح نگویم ، با زبان خودم بیان میکنم):
مضمون نقل قولها به این شکل بود که علامه طباطبایی نظرشان بر وجود عالم ذر به عنوان یک عالم حقیقی بوده. یعنی ایشان اعتقاد داشتند که آنچه در آیه منسوب به عالم ذر گفته شده ، عیناً اتفاق افتاده است و ما انسان ها همگی از اولین تا آخرین بصورت ذرات از کمر آدم(ع) خارج شده ایم ، به ما هوشیاری داده شده و از ما عهد گرفته شده و ائمه(ع) پیشگامان اطاعت امر خداوند بودند و زودتر از همه عهد را جاری ساختند. همچنین علامه اعتقاد دارند که ما علاوه بر جسم خودمان و روح ، موجودیت سومی هم داریم که در عالم دیگر قرار دارد اما برای ما بطور مستقیم قابل درک نیست (خیلی پیچیده بود مطلب!) و این جسم را به نوعی با عالم ذر ارتباط داده بودند (اگر اشتباه نکنم)
ولی آیت ا... جوادی عاملی نظر ایشان را رد کرده بودند و گفته بودند ضمن احترام به ایشان به عنوان یک استاد ، در علم جای تعارف نیست و بنده با نظر علامه مخالف هستم و عهد الهی را یک اتفاق عینی نمی دانم. بلکه اشاره الهی به معنای این است که اگر انسان ها به فطرت خود رجوع کنند خواهند فهمید که با خدا عهدی دارند. عهدی که نه بصورت قول و قرار که به صورت یک حقیقت جاری وجود داشته است. یعنی برای آنکه ما به خدا متعهد باشیم نیازی نیست که حتماً خداوند ما را زنده کرده باشد و بصورت کلامی از ما تعهد گرفته باشد ، همین که حقایق و وسائی درک این حقایق وجود دارد یعنی ما با خدا عهد داریم و بی توجهی به این حقایق همان شکستن عهد است
توضیح ناقص بنده را ببخشید. آن بزرگواران کامل و علمی نظرشان را گفته بودند و کتاب نیز به خوبی بیان کرده بوداگر کلام درست منتقل نشده نقص از بنده است
بله اگر یه باره همه اومدن گفتن راهت اشتباهه، دوباره به حقانیت اسلام شک میکنم. چون من اثبات وجود خدا رو جدای از دین میدونم. یعنی در واقع اعتقاد به وجود خدا یه چیز جداست و دین یه چیز دیگه. ادیان دیگه هم خیلی هاشون خدا رو قبول دارن. اصلا ادیان پیش از خاتم رو هم خدا آورده. بنابراین عقلا این شک درسته. اما اگر این حرف رو علمایی از ادیان یا در واقع فرقه هایی مطرح کنن که خدا رو با اون کیفیت ما قبول ندارن(بت پرستان)، یعنی اصل اولیه رو رد میکنن ترجیح میدم اصلا به استدلال هاشون فکر نکنم. چون وجود خدا و پرستشش با این کیفیت فعلی ای که دارم اونقدر از نظر فطری(و یقین) قوی و محکمه که نمیتونم دست ازش بردارم... در واقع باید بگم اینجای قضیه بعید میدونم بتونم منطقی رفتار کنم. مگر اینکه یه باره یه حرفی بزنه که کلا باورهامو خراب کنه. ولی بعید میدونم. چون قبلا تمام شبهات مطرح شده در مورد وجود خدا رو رد کردم.
بله دقیقا درسته. همین اتفاق خواهد افتاد! همین الانش
نه راستش من نمیتونم به معجزه بودن قرآن(در شرایط بحران فکری فعلیم) اعتماد کنم. چون خودم علم تفسیر ندارم. اگر هم بخوام در شرایط فعلیم به تفسیر علما
یعنی می فرمایید من همینجوری بشینم ترجمه قرآن رو بخونم به اعجازش پی میبرم؟ همونطور که خودتون فرمودید خیلی ها قران رو بخاطر اشتباهاتی که در اون هست انکار میکنند(فکر میکنم منظورتون اشتباهاتیه که در برداشت دارن). خب اونوقت این وسط قطعا من هم احساس وجود این اشتباهات رو میکنم. بعد بهم میگن به مفسر مراجعه کن چون تو علمش رو نداری و این یعنی اینکه اونقدرا هم معجزه ی روشنی نیست. بعد هم که به مفسر مراجعه کنم دو تا مشکل هست: 1- دوباره بر میگردم اول چرخه ی ابهامم. اینکه هر مفسر و هر دانشمندی در دنیا میتونه برداشت های مختلفی داشته باشه 2- من چطور به تفسیر مفسراتی اعتماد کنم که تعصب شدید روی این دین و این کتاب دارن؟ (اصلا کلا اگر قرار هست این کتاب معجزه ی روشن باشه که نباید اینهمه جمله با برداشت های متفاوت در اون باشه که بعد بگن باید یه مفسر بیاد که علمش روداشته باشه و اینا. اگر بنا به اینهمه تفسیر بود چرا خدا عمدا قرآن رو بر پیامبری که سواد نداشت نازل کرد؟)
در مقیاس خیییییلی کوچیکتر و به عنوان مثلا میشه حکایت فال حافظ! که هر کی برای هر نیتی بگیره درست در میاد!
قرآن هم جملاتش خیلی زیباست. من رو واقعا جذب میکنه. بعضی آیه هاش واقعا من رو به هیجان میاره(بخاطر زیبایی دستوراتش). اما روی هم رفته قبول کنیم از دید یک آدم عادی مثل من نمیتونه اون اعجاز بزرگ باشه. وگرنه این مورد هم باید باعث میشد پیروان سایر ادیان همه به معجزه قران پی ببرن و مسلمان بشن. اون ها هم خیلی هاشون قرآن رو بررسی میکنن و میخونن.
نه. نه. من اصلا نمیگم مفهوم خدا رو در نظر نگیرم. بازم تاکید میکنم کاملا به وجود خدا ایمان دارم. دارم خود موضوع دین رو میگم. یه سوال بین بحثم بپرسم؟ اصلا چرا باید از دین خاصی پیروی کرد؟ چرا با تشخیص عقل، وحدان، رای اکثریت و البته مقتضیات زمان خوبی های همه ی ادیان رو جمع نکنیم و اون ها رو انجام بدیم؟ چرا باید دستورات یک دین خاص رو پیروی کرد و دستورات اون دین دیگه رو گذاشت کنار؟
بله خب این موضوع درستیه. میشه گفت یکی از دلایلیه که اسلام گرایی رو سخت میکنه. اما در دنیا متفکران زیادی هستند که قطعا در این موارد تحقیق میکنند و اگر در مورد اسلام به یقین برسند تحمل این شرایط چندان هم سخت نیست. کلا موضوع دین اونقدری به نظر من ارزش داره که آدم بخاطرش به یه کشور دیگه که هم جهت با اعتقاداتش باشه مهاجرت کنه و دقیقا میشه مصداق این فرمایش خودتون:
از طرفی اگر انسان به حقانیت یک مطلب برسد و یقین داشته باشد، آیا مخالفت اکثریت فایده ای دارد؟
بله کاملا درسته. اصلا راه نهایی همینه. ولی قبلش این ابهام من باید حل بشه که چرا این خاتمیت برای پیروان سایر ادیان اثبات نمیشه!؟
سلام مجدد
به نظر من خدا اصلا نمیتونه جسم باشه و نیست. شاید درصد کمی از اینکه "خدا یک جور جریان یا انرژی دارای شعور و آگاهی است" رو بتونم بپذیرم. ولی خب اینم چندان نه.
من هم تمام سعیم را کردم که ابتدا نگاه شما را جهت بدهم
اشتباه میکنیدمثلاً شما در بخشی از صحبت خود فرمودید:
من عمداً سؤالی از شما پرسیدم که به جسمانیت خدا اعتقاد دارید یا خیر که شما لطف کردید و پاسخ دادید
نکته همینجاست خواهر گرامیپاسخ شما این بود:
برعکس نظر شما در مسیحیت و یهودیت خدا کاملاً میتواند جسم باشد! عهد عتیق (تورات) - سِفر پیدایش - باب سوم - آیات 8 و 9
و آنها (آدم و حوا) آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند
و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستى؟
1 - خداوند در باغ می خرامید
2 - آنها خود را از خدا پنهان کردند
3 - خداوند صدا زد ای آدم کجا هستی؟!
به چند دلیل این خواست شما ممکن نیست
1 - شما ابتدا باید برای عقل و وجدان اصل وجود خدا و در پی آن وجود دین را اثبات کنید ، بعد به این بپردازید که خوبی های ادیان را جمع کنید
همانطور که شما الان پرسیدید چرا باید دستورات یک دین خاص را پیروی کرد؟
من هم میتوانم از شما بپرسم اصلاً چرا باید از ادیان پیروی کرد؟
2 - رای اکثریت برای خواست شما زمانی معنا دارد که تمام مردم اصل دین را پذیرفته باشند ، حالا شما میخواهید رای بگیرید که کدام بخش از کدام دین بهتر است. اما شما هم به خوبی میدانید که ممکن است خیلی ها اصلاً دین را قبول نداشته باشد ، لذا وقتی اصلش را قبول ندارند ، انتخابِ بهترین قسمت هم برایشان معنا ندارد
3 - یکی از مهمترین مبناهای پذیرش دین که همان کلام خداست ، این است که ابتدا بپذیریم عقل ما ناقص است. دقت بفرمائید نه اینکه عقل را کنار بگذاریم ، بلکه قبول کنیم که همه چیز را نمیشود با عقل به آن رسید. لذا اینکه میفرمائید با تشخیص عقل بخش های خوب ادیان را جدا کنیم ، چون دارید مطلق نگاه میکنید کلاً با اصل دین در تضاد است. قبول این خواست شما یعنی عدم پذیرش حاکمیت خدا بر خود
4 - این روشی که شما فرمودید ، دقیقاً شما را میرساند به سؤال خودتان!
شما سؤال کردید از کجا بفهمیم کدام دین درست میگوید؟
خب این سؤال در این موضوع طرح شده از سوی شما نیز قابل طرح است:
وقتی همهء ادیان ادعا دارند که دین برتر هستند ، ما از کجا باید بفهمیم که کدام بخش یک دین از کدام بخش دین دیگر بهتر است؟
5 - اما اینکه چرا باید از دستورات یک دین پیروی کنیم:
چون خداوند یکی است. ادیان ، قوانین بشری نیستند که نقاط قوت و ضعف داشته باشند و در نتیجه بخواهیم بهترین قسمت های آنها را جدا کنیم. ادیان بطور متناوب کامل شده اند و درنهایت به تکمیل صددرصدی رسیده اند. لذا امکان ندارد بخش خوبی در دین دیگری باشد که در آخرین دین نباشد. به عبارتی ، چون که 100 آمد 90 هم پیش ماست
سلام علیکم
خداوند متعال خواسته تمام حقایق یک دین رو در یک کتاب بیان کنه، مسلما چنین کتابی باید طوری باشه که سوالات بشر را به هر نحوی شده پاسخ دهد، به همین دلیل در روایات وارد شده قران دارای بطون است. دارای بطون به این معناست که همانطوری که ظاهر قران برای یک انسان ساده حجت است، باطن و البته ظاهرش برای یک عالم حجت است. از همین رو امام حسین علیه السلام میفرماید: كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ ع(جامع الأخبار(للشعيري) ؛ ؛ ص41) قرآن مشتمل عبارت، اشاره، لطائف و حقایق است، عبارت برای عوام، اشارات برای خواص، لطائف برای اولیاء و حقایق آن برای انبیاء است.
بنابراین قرآن برای همه مانند سفره پهن شده ایست که هر کس بقدر توان از آن استفاده میکند.
حق با شماست و این مطلب برای شما ارزش داشته که دنبال اون رو گرفتید و تا به جواب درست نرسید رهایش نمیکنید. اما آیا برای همه انسانها هم همینطور است؟ مسلما اگر این مساله برای کسی ارزش داشته باشد و او در پی آن تلاش کند، خداوند متعال او را کمک خواهد کرد و اگر در این دنیا هم به نتیجه غلطی برسد در آخرت معذور خواهد بود.
در اینجا ما دو سوال داریم:
1. آیا اسلام آخرین دین الهی است؟
2. آیا دیگران این مطلب را فهمیده اند؟
سوال اول در مورد حقیقت این مطلب است، اما سوال دوم در مورد درک دیگران از این مطلب و البته سوال دوم خللی به سوال اول وارد نمیکند. مثال: کشف یک قتل و عامل آن توسط یک کاراگاه و فهم دیگران از آن جریان دو بحث متفاوت است. در این مثال این کاراگاه نمیتواند بگوید چون دیگران به این مطلب نرسیده اند پس درست نیست. او باید به داده ها و نتایج خود بپردازد و به آن عمل کند و این مصداق همان روایت گردو و در است که بیان شد.
!!!!!! خیلی عذر میخوام. من در موردسایر ادیان تحقیق زیادی نداشتم و به همون پرس و جوی معمولی که از چند نفر از پیروان ادیان دیگه داشتم اکتفا کردم.
پس اگر اینطور باشه این نکته هم خیلی راهگشاست برام. برای رد کردن راحت تر سایر ادیان.
جالبه. خب اگر اینطوری باشه که این ادعاهای کیهان شناسان و کسانیکه کلا مبدا دنیا رو یک انرژی میدونن(با همون فرضیات اشتباه خودشون)، باز هم به نگرش اسلام نزدیک تره تا سایر ادیان.
اسلام تنها دینیه که خدا رو با این نگرش جسم نبودن قبول داره؟
خیلی خیلی ممنون. متقاعد شدم.
یعنی با توضیحات شما یه فرد عادی هم با خوندن قرآن باید جنبه ی اعجازش رو بفهمه؟ خب پس چرا سایر مردم دنیا که قطعا قرآن رو بررسی میکنن به این اعجاز نمیرسن؟ چرا اینهمه در دنیاهنوز علیه قرآن بی حرمتی و توهین هایی مثل سطحی بودن و اعجاز نبودن هست؟
ممنون. جملات درستی بود. جمله آخر هم آرامش بخش بود...
ببینید این جمله من رو راضی نمیکنه. اولا مثالی مثل کارگاه یا هر مثال مشابهی با موضوع ما فرق میکنه. دقیقا عکسه. کاراگاه در درک جرم عاقل تر از فرد عادیه. اما اینجا من مطمئنم ممکنه به اندازه ی خیلی دانشمندان علوم دیگه نه علم تفسیر داشته باشم و نه مطالعه. من دارم میگم وقتی اونا خاتمیت رو قبول نمیکنن، منی که اطلاعات و مطالعه ام کمتر از اوناست چطور قبول کنم؟
عذر میخوام یه سوال. چرا اونا خاتمیت اسلام رو قبول ندارن؟ به چه دلیلی اسلام رو خاتم نمیدونن یا رد میکنن؟
سلام
بنده منظورم فهم مطالب قران بود که برای همه قابل استفاده است.
اما در مورد اعجاز بودن قران در همین سایت بحث های خوبی مطرح شده که میتونید مراجعه بفرمایید.
این صرفا یک مثال بود که هر کس وظیفه خودش رو داره مثالهای زیاد دیگه ای هم میشه زد مثل اینکه شما یقین داری رشوه گرفتن درست نیست و یا دروغ و قتل و ... حالا اگه غالب مردم این کار رو انجام بدهند تاثیری در اعتقاد شما داره؟
بر فرض که شما تحقیق کردی و به حقانیت قران رسیدی، آیا غالب مردم انهم اکثرا بدون مطالعه دقیق بگن قران یک کتاب بشری بیشتر نیست شما چه موضعی میگیرید؟
ثانیا بسیاری از دانشمندان به اعجاز قران و تفاوت فاحش قران با دیگ کتب مانند انجیل اشاره شده که یک نمونه اش کتاب اعجاز قران چاپ جامعه المصطفی است
موفق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
پس شما قائل به دو یقین هستید؟ یقینی که نسبت به خداوند دارید و یقینی که نسبت به دین میخواهید کسب کنید؟
خوب در دینتان هم به یقینی برسید که اگر کسی خلافش را گفت اصلاً حاضر نباشید به حرفش گوش دهید :ok: ... هنوز به یقینش نرسیدهاید میگویید که اگر همه گفتند راهتان اشتباه است شما هم به شک خواهید افتاد؟ :Gig:
شما اگر خدا را جدای از دین میشناسید و در موردش یقین دارید دیگر کاری ندارد، قرآن را بخوانید و ببینید همان خدا نازلش کرده است یا نه، قرآن نشانهای است که همان خدا به پیامبرش داده است تا آن را به مردم نشان دهند و آن را بشناسند و تصدیق کنند که پیامبر واقعاً از طرف خدا مبعوث شده است ... اگر این نشانه را نشناختید، بعد از آنکه همانطور که خودش گفته است بررسیاش کردید، دیگر حق دارید که اسلام را نپذیرید چون مطمئن نشدید که پیامبرش از طرف خدایی باشد که میشناسیدش ...
گرچه یقینتان به خدا هم کامل نیست چون فرمودید «مگر اینکه یه باره یه حرفی بزنه که کلا باورهامو خراب کنه.»
خود قرآن گفته است که باید علم تفسیر داشته باشید تا بتوانید نشانهی خدا بودنش را متوجه شوید؟ حدیثی از آن پیامبر نقل شده که باید علم تفسیر (در معنای امروزیاش که احتمالاً مدّ نظر شماست) داشته باشید؟
ایمان فعل قلب است، آنها که ایراد میگیرند سطحی نگاهش میکنند، آنها که با تفکر منطقی به سراغ قرآن میروند بسته به اینکه مطابق قلبشان یا نفسشان بخواهند ایمان بیاورند یا ایمان نیاورند از آن دفاع میکنند با آوردن توجیهات منطقی یا به ان کافر میشوند با گرفتن ایرادهای منطقی ... طبیعتاً ایرادهای منطقی که به قرآن گرفته میشود وارد نیست، ولی آنها مدام ایجاد شبهه میکنند و ما مدام در حال جواب دادن هستیم، ولی آنها باز ایجاد شبهه خواهند کرد و ما و ان شاء الله فرزندان و نوادگان ما باز به ایشان جواب خواهند داد، حالا شما یا سایرین اگر بخواهید منتظر نتیجهی این رقابت بمانید باید چند صد یا چند هزار سالی را منتظر بمانید، علاوه بر اینکه اینکه کدام طرف برنده شوند دلیل بر اتمام این جنگ تا آخر دنیا نخواهد بود، چه بسا یک گروه دستاویزی پیدا کند و دوباره مناظرهها شروع شود ...
اگر میبینید امثال حقیر کاری به نتیجهی این رقابت نداریم و زندگیامان را صرف دفاع از قرآن میکنیم برای این است که از راه دیگری به درستی قرآن یقین آوردهایم ... شاید بفرمایید که آنها که شبههاندازی میکنند هم منتظر اتمام رقابت نخواهند ماند و ظاهراً تصمیمشان را گرفتهاند تا زندگیاشان را صرف مبارزه با شما کنند ... بله همینطوره ... ما میگوییم آنها یا تا کنون با حقیقت روبرو نشدهاند و یا شدهاند و نفسشان مانع از زیر بار رفتن آن شدهاند، آنها هم میگویند شما برای تأمین دنیای خودتان و استثمار کردن دیگران میخواهید از دین مندرآوردیاتان دفاع کنید ... خدا میداند که کدام ما راست بگوییم ... شما چارهای ندارید جز اینکه خودتان متوجه شوید که که این دین حق است یا نیست ... مگرنه به چه کسی اعتماد خواهید کرد؟ به حقیر که اصلاً نمیشناسید؟ به کارشناسی که هر کارشناسی شما را به دین خودش دعوت خواهد کرد؟
جالب است که در قرآن آمده است که از اهل الذکر بپرسید اگر نمیدانید ... رفتند سؤال کردند که منظور خداوند از این آیه این است که برویم سراغ اهل کتاب؟ ... معصوم علیهالسلام فرمود که نه! اگر به ایشان رجوع کنید ایشان شما را به کیش خودشان رهنمون خواهند شد ...
حتی معنی ندارد که کسی بگوید از مهم نظر یک کارشناس نیست بلکه نظر مجموعهی کارشناسان را دید ... چون مجموعهی کارشناسان هم تشکیل شده از تکتک کارشناسان ... چه معنایی دارد که n کارشناس بگویند قرآن معجزه است و m کارشناس بگویند که قرآن معجزه نیست و شما ایمان آوردن یا نیاوردن خود را معطوف بفرمایید به اینکه در زمان حاضر یا در طول تاریخ n>m بوده است یا m>n ... حتی اگر n به سمت بینهایت میل کند و m به سمت صفر میل کند باز این مقایه معنادار نیست، ظن و گمان را تقویت میکند ولی اثبات حقانیت اسلام نیست، برای نماز خواندن و روزه گرفتن کافی است ولی در اسلام نه تنها باید به خدا ایمان آورد که بلکه باید به طاغوت هم کافر شد ... باید با شیطان دشمن شد ... باید اشدّاء علی الکفار شد ... اینها نیاز به یقین کامل دارد ... نیاز دارد که علم داشته باشیم به حقیقت نه اینکه حدس بزنیم جواب درست چه چیزی ممکن است باشد ...
باید خودتان به حقیقت برسید ...
مطابق روایت معصوم علیهالسلام تا جایی که خاطرم هست همگان حتماً قبل از مرگشان زمانی فرا میرسد که حقیقت را به خاطر بیاورند، در چه سنی و در چه شرایطی از یک نفر به نفر دیگر فرق دارد ... بنابراین دنبال حقیقت بگردید و از هیچ کوششی هم کوتاه نگذارید ولی اگر زمانی رسید که به چنین آگاهی دست یافتید مراقب باشید که سطحی از آن نگذرید ... نکند که بگویید که میدانم درست است و شک هم ندارم که درست باشد و این آگاهی را کاملاً قابل اعتماد یافتهام ولی دوست دارم مثلاً با ریاضی یا فیزیک یا فلسفه هم اثباتش کنم و بعد بپذیرمش ...
خدا و پیامبرش را که بشناسید باقی مسائل به این خاطر است که خداوند فرموده است ... اصل دین فقط تسلیم خدا شدن است ... ان الدین عند الله اسلام ... بجز اسلام هیچ دین دیگری پذیرفته نیست ... اینها در قرآن آمده است ... در نتیجه خداوند امروز بفرماید به سمت بیتالمقدس نماز بخوانید میگوییم چشم، فردا بگوید که به سمت کعبه نماز بخوانید باز میگوییم چشم ... اگر بفرماید جز جلوی من سجده نکنید میگوییم چشم، اگر بگوید مقابل دروازهی این شهر سجده کنید و با حال سجده وارد شهر شوید و یا برای حضرت آدم علیهالسلام یا در مقابل حضرت یوسف علیهالسلام سجده کنید هم میگوییم چشم ... خداست و خدایی کردن هم برای خداست ... شما اگر خدا را بگویید معتقدم ولی اثری از خدایی کردن خدا در زندگیاتان نباشد این خدا چگونه خدایی است؟ خدایی که یادش هست و خودش معلوم نیست که بعد از خلقتش زنده مانده باشد یا نمانده باشد؟ خدایی که در سختیها کمکان کند ولی هدایتمان نکرده باشد و راه و چاه را یادمان نداده باشد؟
در قرآن آمده که از اکثریت تبعیت نکن چون گمراهت خواهند کرد ... همچنین فرموده است که اگر پیامبر از خواستههای مردم تبعیت کند فساد به بار خواهد آورد، بلکه باید از وحی خدا تبعیت نماید ...
رویکرد معمول مردم به اخلاق یک نظام اخلاقی اصطلاحاً عقلی است ... یعنی در واقع بر اساس تفکر منطقی است ... اخلاق خوب است چون بدون اخلاق زندگی بخصوص اجتماعی افراد در جامعه سخت میشود و همین دنیایشان هم بر ایشان سخت خواهد گذشت، حال آنکه ایشان به دنبال راحتی در دنیا هستند ... به هم نان قرض میدهند ... در سختی دیگران یاورشان میشوند که در سختیاشان یاورشان شوند ... معتقد به قانون جذب میشوند و مسائلی از این دست ... ظاهراً این مکاتب بشری جایگزین دین در زندگی دنیا میشود، ولی از مرگ به بعد را چه خواهند کرد؟ ... وقتی رفتند آن طرف و دستشان خالی بود چه؟ شما هم پایتان را بگذارید جای پای آنها به جایی نمیرسید جز جایی که آنها برسند ... فکر میکنید با تبعیت کردن از اکثریت به خدا برسید؟
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
فراموش کردم این را اضافه کنم ... شاید یکی از مشکلات شما و سایر بزرگوارانی که در خانوادههای مذهبی به دنیا آمده و بزرگ شدهاند همین باشد که این تجربهی بودن با خدا را زیاد داشتهاند، این از جهتی مزیت است ولی از جهت دیگری نقطهی ضعف است، مگرنه افراد زیادی بودند که بله نشستهاند ترجمهی قرآن را خواندهاند و آن را نشانهی خدا یافتهاند (معجزه در اصل معجزه نیست، در قرآن چنین کلمهای برای هیچ کدام از کارهایی که پیامبران کردهاند وارد نشده است، بلکه معجزه در اصل آیةالبیّنة است، یعنی نشانهی روشن، مثل اینکه شما را کسی بفرستد به یک اداره و نشانهای به شما بدهد یا دستخط یا امضایی به شما بدهد که نشان دهید و شما را بشناسند که فرستادهی ایشان هستید، معجزه بودن یک آیةالبیّنه به معنای خرقعادت بودنش نیست بلکه به معنای این است که نشانهای که خدا برای پیامبر یا وصی پیامبر یا هر کار دیگرش قرار میدهد امضای خداست که جعلپذیر نیست و دیگران از جعل آن عاجزند، خرق عادت بودن ظاهری یک عمل تنها یک ویژگی برخی از معجزات است، اینکه قرآن چگونه باشد را اساتید سایت با حقیر مخالف هستند و دیگر تکرارش نمیکنم، گرچه در تاپیکهای دیگر زیاد بحث کردهایم) و انقلابی درشان رخ داده است که شروع زندگی جدیدی برای ایشان را رقم زده است ... اگر شما هر چند روز یا چند هفته یا چند ماه خدا را دیدهاید و با او بودهاید آنها از این تجربیات دور بودهاند و یک تجربهی آنچنانی را سبک نمیگیرند و از کنارش به این راحتیها رد نمیشوند ...
حالا شما چه کنید؟ ... به زعم حقیر کسی که به وجود خدا به صورت یقینی اعتماد ندارد ولی مثل شما تجربهی بودن با خدا را زیاد دارد بهترین کار همان است که همان تجربیات خود را محک زده و بررسی کند ... قرآن برای او جواب نمیدهد، چرا که او همیشه تجربیاتی مشابه آنچه حقیر به دنبال این بودم پیش پایتان بگذارم را داشتهاند، اگر آنها برایشان کفایت نکرده است اینها هم نخواهد کرد ... پس اصلاً لازم نیست سراغ قرآن برود مگر آنکه مثل شما خدا را به صورت یقینی قبول داشته باشد و حالا بخواهد بداند که خدایی که قبولش دارد همان خدای اسلام است یا خیر ... یا در اصل خدای اسلام خدایی است که باید قبولش داشته باشد یا نه ...
بنابراین در مورد شما چون خدا را قبول دارید و نمیخواهید وجودش را به خودتان اثبات کنید طبیعتاً رجوع به قرآن از این نظر میتواند کمکتان کند ... قرآن را با این هدف بخوانید که ببینید آن را امضای خدایی مییابید که او را میشناسید و قبولش دارید یا خیر، یا اصلاً خدای قرآن حق است و اگر تا کنون هم شما به خدای دیگری باور داشتهاید باید نظرتان را عوض نمایید ...
یا علی علیهالسلام
چشم. این رو بعدا حتما میرم دنبالش.
خب ببینید نکته همینجاست. هیچ کاری که غالب مردم اون رو تایید نکنن نیست مگر اینکه اونکار درست باشه. الان اگر دقت کنید نمیشه حتی مثالی هم آورد که نظر اکثریت مردم بر خوب بودن اون باشه و خوب نباشه. مگر دستورات خاص هر دین مثل همین قضیه حجاب که من منطقا اون رو درست میدونم اما افراد زیادی در دنیا اون رو درست نمیدونن.
البته همینجا خودم قدری مردد شدم...
ممکنه یه دین دستوراتی داشته باشه که اصطلاحا خوب باشن اما اکثریت مردم اون رو بد بدونن. مثل همین جریان رعایت عفت زن و مرد در اسلام.
شاید آنها درست میگویند و خداوند واقعاً بتواند جسم هم داشته باشد
خواهر گرامی ، شما کسی را در جهان میشناسید که نداند موادمخدر بد است؟ (بجز معدود افراد جوانی که هیچ آگاهی ندارند)
با این حساب: 1 - چرا افراد زیادی این مواد را در بین مردم پخش میکنند؟
2 - چرا کسانی با وجود علم به بدی این مواد ، آنها را استفاده می کنند؟
خب آره. منم دنبال همچین یقینی هستم...
بله خب. چون به یقین نرسیدم میگم ممکنه به شک بیفتم. کما اینکه در هر زمینه ای آدم یقین هم داشته باشه اگه همه بیان بگن اشتباه میکنی و ادله قابل قبول بیارن خب آدم شک میکنه. (فکر کنم دیگه حرص همتون رو درآوردم:( عذر میخوام، بخدا چاره ای ندارم. البته شمع هایی در انتهای تاریک این ایوان سو سو میزنند... خدا به صبر و حوصله همه دوستان این تاپیک اجر بده)
راستی احساس میکنم یه چیزی رو اگه بگم شاید به برداشت شما از روحیات من و ادامه راهنمایی هاتون کمک کنه. من با همه ی این دنبال دلیل و منطق گشتن ها و سخت گیری بسیار انسان حساس و پراحساسی هستم. شعر میگم و کتاب و فعالیت های شعری چشمگیر هم دارم...
خب آخه تورات و انجیل و بقیه کتب مقدس آسمانی رو هم همین خدا نازل کرده.
خب آخه اگر دلیل مستدل و درست بیاره همین خود شما اگر باشید به شک نمیفتید؟! کنجکاو نمیشید؟
حدیث که نه. ولی از بس دوستان مذهبی در پاسخ هر سوال من از قرآن آخرش تکرار کردن تفسیر قرآن کار متخصصشه و تو باید هر چی میگن بپذیری(بخصوص مشکلاتی که در احکام دارم. البته همه احکام به قران ارتباط پیدا نمیکنن. ولی اونجا هم میگن باید به مفسران احادیث تکیه کنی)
بله واقعا همینه آخرش
یه جورایی برهان خلف! بله این حرف کاملا قابل قبوله
منظورتون رو نفهمیدم. یعنی اگر به یقین رسیدم دیگه دنبال اثبات های دیگه نباشم؟
درسته. حواسم به این مساله نبود...
این نظر شماست یا نظر همه ی اساتید؟
از اونجاییکه به هیچ شکلی نمیتونم بپذیرم خدا جسم باشه. اگه قرار باشه خدا جسم باشه اصلا نمیخوام خداپرست باشم! من به مبداءی میگم "خدا" که توانایی عظیمی برای احاطه بر هر شی و غیر شی ای رو داشته باشه.
اینکه بگوییم خدا جسم هم داشته باشه باز قابل تامله اما صرفا جسم باشه نه.
میدونم دفاعم در شناختم از خدا با دلیل نیست. اما توی تحقیقا ت قبلی و توی ذهنم دلایل زیادی براش دارم. اما یه جوری بخشی از ذهنم شده که نمیتونم درست ازش دفاع کنم!
خب اگر بخوام بحث اصلیم رو نادیده بگیرم و صرفا در این مورد نظر بدم در جواب به این سوال باید عرض کنم: چون چشمشون رو روی وجدان و حقیقت ماجرا میبندن بخاطر منافعش.
یا اعتیاد پیدا کردن
یا فکر میکنند مضراتش شعاره
یا فکر میکنن هر زمان خواستن میتونن برگردن
یا فکر میکنن بذار هر قدر میخوایم زنده باشیم، باشیم اما خوش باشیم(همون خوشی و خلسه فرضی مورد تصور خوشون)
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
فرق یقین با غیر یقین در همین است دیگر ...
یک مسأله را در نظر بگیرید ... شما دو چیز هستید که میدانید، اولی را با ۷۰٪ اطمینان میدانید و دومی را با ۳۰٪ اطمینان پذیرفتهاید، حالا میروید و زندگیاتان را میکنید و با همین دو دانسته همه چیز را تحلیل میکنید تا اینکه به یک تناقض میرسید و میبینید که یک جای کار میلنگد ... پس باید در دانستههای خودتان هم یک بازبینی بکنید اگر به هیچ وجه دیگری نتوانستید بین شرایط پیش آمده و دانستههای پیشین خود را با هم جمع نمایید ... حالا که باید دانستههای خود را بازبینی نمایید اول کدام یک از دو دانستهی خود را به چالش میکشید، آنکه احتمال غلط بودنش بیشتر است یا آنکه احتمال غلط بودنش کمتر است که یعنی احتمال درست بودنش بیشتر است؟
حالا در نظر بگیرید که سه تا دانسته دارید که به درستی اولین آنها یقین ۱۰۰٪ دارید، یعنی شک ندارید که درست است ... با توجه به توضیحاتی که پیشتر داده شده است این یقین از راه علوم حصولی مثل فلسفه یا Science به دست نیامده است که بگوییم در شرایط فعلی و با اطلاعات فعلی قابل قبول است و مطمئن هستیم که درست است ولی شاید فردا که شرایط عوض شد بفهمیم که آنچنان هم درست بودنش قطعیتی نداشته است ... بنابراین این یقین صد در صدی یک یقین مطلق است ... در نتیجه اگر جایی بعداً به مشکل خوردید به هر چیزی شک کنید به آن دانستهی یقینی خود نمیتوانید شک کنید ... این میشود معنای یک یقین مطلق که از راهی خطابرندار به دست آمده است ...
دیگر اگر همه هم بگویند که غلطی خواجه شما پیش خود میگویید که ایشان نمیدانند و ان شاء الله که خدا هدایتشان کند ...
اتفاقاً حقیر هم گاهی در وسط بحثها وقتی با یک دلیل به نظر خیلی منطقی برخورد میکنم و در نگاه اول جوابی برایش نمییابم ترس برم میدارد که نکند در اشتباه بوده باشم ... بعد نگاهی به درونم میکنم و میبینم که خدا هست و حق مسلّم است، با خود میگویم که خدا که حق است پس لابد این شبهه یک جای کارش اشکالی دارد که اگر فکر کنم پیدایش میکنم و خدا هم کمک میکند ... جالب است که تا کنون همیشه هم خدا کمک کرده است ...
بله ولی آیا آنها هم به عنوان آیةالبیّنة نازل شدند؟ معجزهی کدام پیامبر دیگری بجز پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله کتابش بوده است؟ جالب است بدانید که مسیحیان اصلاً انجیل را از طرف خدا نمیدانند و آن را کتابی منزل نمیدانند، کما اینکه مطابق روایات ما این انجیل اصلاً آن انجیل نازل شده هم نیست و آن انجیل از میان ایشان گم شد و این انجیلها را شاگردان حواریّن برای مسیحیان قرائت کردند ... گرچه خود مسیحیان تاریخچهی انجیل را طور دیگری میدانند ... علاوه بر این در خود قرآن هم هست که اگر شک دارید این کتاب (یعنی قرآن) از طرف خداست سورهای از مانند آن (مطابق روایت: تورات و انجیل و زبور و غیره) بیاورید که با آن همآورد باشد و نخواهید توانست، یعنی از این نظر قرآن خودش هم خودش را ورای کتابهای منزل دیگر میداند ... کتب دیگر کتبی هستند که کارکردهای دیگری دارند، قران هم فقط آیةالبیّنه نیست، بلکه کارکرد عامّ آن این است مگرنه اصل کاربردش برای مؤمنین است که برای ایشان هدایت است و شفاء لما فی الصدور و تبیان کل شیء ...
در زمینهی استفاده از علوم قرآن طبیعتاً باید به متخصصش رجوع نماییم، ولی بحث پذیرفتن حقانیت اسلام و اینکه علما و کارشناسان اسلام قابل اعتماد هستند یا خیر یک بحث دیگری است ... در اینجا دیگر قرآن آیهای روشن است و نیازی به متخصص ندارد، گرچه باید قرآن را همانطور که خودش معرفی کرده است مطالعه نماییم، برای مثال قرآن به تدبر در خودش فرا خوانده است، همچنین فرموده است در متشابهات به راسخون در علم رجوع نمایید که مطابق خود قرآن اهل بیت علیهمالسلام است که از هر رجس و ناپاکی پاک شدهاند، در نهایت هم فرموده است که اگر شک دارید از اینکه این کتاب از طرف خدا باشد مانند آن را بیاورید و هرگز نخواهید توانست ... شرح این موارد در تاپیکهای دیگر مورد بحث قرار گرفتهاند، بخصوص بخش آخر آن که مربوط به تحدّی قرآن است ...
اگر یقین حاصل شد دیگر احساس نیاز کردن به بیشتر از آن به بهانهی آرامش قلب را باید وسواس در نظر گرفت ... به نظر شما وسواس نیست؟
خیلی از نظرات حقیر را بزرگواران قبول ندارند ... احتیاط در این است که شما هم نسبت به آنها احتیاط نمایید ولی باید بخاطر داشت که لا اکراه فی الدین، قد تبیّن الرشد من الغی، هیچ پیامبری هم بیشتر از تبلیغ کردن و یادآوری وظیفهای را به عهده نداشتند، کار همهی اساتید این سایت هم برای کسانی که به دنبال حقیقت باشند همین است که فقط مشاوره بدهند، مگرنه شما و هیچ کسی دیگری اجباری به پذیرفتن آن ندارد ... باید بدانیم که دست آخر هر کدام از ما خودمان و فقط خودمان مسؤول هدایت شدن یا نشدن خودمان هستیم، در نتیجه از نظرات دیگران میتوانیم به اندازهی مشورت بهره ببریم و دست آخر این خود ما هستیم که باید انتخاب خودمان را بکنیم ... این مسیری نیست که با اعتماد به دیگران طی مسیر کنیم ... فقها هم تقلید را در انتخاب دین جایز ندانستهاند و البته کسی که هنوز اصل دین را نپذیرفته است هم طبیعتاً مقلد هیچ مرجع تقلیدی نیست ... خلاصه اینکه اساتید هم بزرگوار هستند و هم دانشمند و در زمینههای تخصصی درون دینی هم محل رجوعند و در ایمان و تقوا هم الگوهای خیلی خوبی هستند، ولی در این زمینه حقیر به آنچه خودم به آن رسیدم تکیه میکنم و سعی میکنم اول با خودم و بعد با دیگران صادق باشم، اینطوری اگر بر اشتباه باشم هم زودتر متوجه میشوم ...
حقیقتش فکر نکنم حقیر مطلب جدیدی برای بیان داشته باشم، حرفهایم هم دیگر به مرز تکرار رسیده است، در آخر امیدوارم که ان شاء الله در این مسیر سختی که ظرف چند روز گذشته آغاز کردهاید به زودی به نتیجهی کافی و وافی برسید تا باقی عمر ان شاء الله پربرکتتان را در طی کردن مسیر حقیقتی که یافتهاید بگذرانید ... ان شاء الله
در پناه خدا باشید و عاقبت بخیر ان شاء الله
التماس دعای خیر فراوان
یا علی علیهالسلام
سلام
جمله قرمز رنگ مثال نقض های بسیاری دارد. مثلا غالب مردم دنیا مشروب مصرف میکنند و در غالب کشور ها کلوپ های شبانه برقرار است و ... آیا این موارد که غالب مردم انجام میدهند درست است؟
البته غالب مردم در مورد مسائل اخلاقی که ریشه عقلی داشته و عمومی است، متفق القول اند. مانند بد دانستن دروغ. هرچند در مقام عمل ممکن است خلاف عقیده خود عمل کنند.
در هر حال هیچ مبنای عقلانی نداریم برای پذیرش رای اکثریت در مواردی که جای تحقیق و بررسی برای انسان وجود دارد. نهایت چیزی که تبعیت اکثریت بدست انسان میدهد ظن و گمان است، در حالی که در مسائلی مانند پذیرش دین که ابدیت انسان در گرو آنست، باید یقین حاصل کرد. مسلما هیچ گاه ظن و گمان توان مقابله با یقین را ندارد.
سلام مجدد
برای اینکه انسانها به گفته پیامبری که خود را فرستاده خدا میداند، اعتماد کنند باید نشانه ای ارائه کند که دیگر انسانها از انجام آن عاجز باشند. اگر این عمل را دیگر انسانها هم بتوانند انجام دهند(به عبارتی خرق عادت نباشد) و یا قابل یادگیری باشد، نمیتواند نشانه راستگویی فرستاده باشد. لذا برای اطمینان به حرف فرستاده باید خداوند نشانه ای به رسولش بدهد که مدعی دروغین از آوردن آن عاجز باشد. اصل کلمه معجزه هم از عجز است یعنی دیگران عاجز از آوردن چنین نشانه ای اند.
در خود قرآن به اعجاز این کتاب با آیاتی که به تحدی(مبارز طلبی) پرداخته، اشاره شده است.
گاهی اوقات ماهی در آب قدر آب را نمیداند... این اعجاز حتی با خواندن معنی این آیات برای برخی(مانند ادواردو آنیلی ها) راهگشاست چرا که گمشده آنها همین مطالب اخلاقی قرآن است که در غرب فراموش شده، همانطور که در صدر اسلام برخی اعراب با شنیدن همین آیات مجذوب آن شده و تفاوتش با دیگر سخنان را متوجه میشدند.
البته خيلي خوب است كه استدلال هاي قوي داشته باشم ، اما قرار هم نيست حتماً به ديگران توضيح بدهيم
مهمترين كسي كه بايد استدلال هاي شما را قبول كند ، خودتان هستيد. فقط انسان بايد مراقب باشد خودش را فريب ندهد
آنهايي هم كه ضد دين و خدا تبليغ مي كنند ، اكثراً از همين روش پيروي ميكنند دنيا و نفس هم همينطور هستند
دنيا با زيباييش فريب ميدهد و نفس با خودخواهي
عده اي به دنيا اعتياد پيدا كرده اند و انگشت در گوش خود كرده اند و چشمانشان را هم بسته اند
عده اي هم دچار غرور نفس شده اند و نمي خواهند حرفي بجز آنچه به آن اعتقاد دارند را بشنوند. به عبارت ساده ، همان تعصبِ بي جا
سلام بر شما جناب سین .
بنده مدتی است نوشته های شما را دنبال میکنم و از آن ها استفاده .
به عنوان یک ندانم گرا باید بگم که زندگی بدون خدا هیچ امتیازی ندارد که ما به خاطر به دست آوردنش شروع کنیم به توجیه مخصوصا وقتی زمانی مذهبی بوده باشی و لحظه لحظه زندگی ات را با خدا زندگی کنی و هر کاری که میکنی به خاطر او بوده باشد و حالا بعد از انکار او این پرسش در ذهنت به وجود بیاید که اصلا هدف زندگی من چیست ؟ زمانی به این فکر بوده باشی که جزو یاران مهدی عج باشی و دنیا را پر از عدل و داد کنی و حالا از آوردن یک دلیل منطقی برای انجام کارهایت عاجز باشی .
و دردسر دیگر اینکه اکثر افراد از زنان پرده رو تا آن کسی که عکس بی حجابش را در فیس بوک می گذارد از دیدنت و حرف هایت خوشحال نمی شود .
و قسمت بد ماجرا اینجاست که در کشوری زندگی میکنی که دروغ بستن بهت ، با سنگ زدنت ، شکنجه ات و امثالهم آزاد است و هیچ حق و حقوقی نداری .
آقای سین ؛ چه چیز ندانم گرا بودن بالخصوص در ایران جذاب است که ما به خاطرش شروع کنیم به توجیه کردن ؟
به عنوان یک ندانم گرا باید بگم که زندگی بدون خدا هیچ امتیازی ندارد که ما به خاطر به دست آوردنش شروع کنیم به توجیه مخصوصا وقتی زمانی مذهبی بوده باشی و لحظه لحظه زندگی ات را با خدا زندگی کنی و هر کاری که میکنی به خاطر او بوده باشد و حالا بعد از انکار او این پرسش در ذهنت به وجود بیاید که اصلا هدف زندگی من چیست ؟ زمانی به این فکر بوده باشی که جزو یاران مهدی عج باشی و دنیا را پر از عدل و داد کنی و حالا از آوردن یک دلیل منطقی برای انجام کارهایت عاجز باشی .
و دردسر دیگر اینکه اکثر افراد از زنان پرده رو تا آن کسی که عکس بی حجابش را در فیس بوک می گذارد از دیدنت و حرف هایت خوشحال نمی شود .
و قسمت بد ماجرا اینجاست که در کشوری زندگی میکنی که دروغ بستن بهت ، با سنگ زدنت ، شکنجه ات و امثالهم آزاد است و هیچ حق و حقوقی نداری .
آقای سین ؛ چه چیز ندانم گرا بودن بالخصوص در ایران جذاب است که ما به خاطرش شروع کنیم به توجیه کردن ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب برنامهریز و رحمة الله
حقیر شما را مقصر نمیدانم برادر ... بلکه دلم خون است از اینکه میفرمایید «زمانی به این فکر بوده باشی که جزو یاران مهدی عج باشی و دنیا را پر از عدل و داد کنی و حالا از آوردن یک دلیل منطقی برای انجام کارهایت عاجز باشی» و این درد خیلیهای دیگر مثل شما هم هست ... به ما گفتهاند همه چیز در منطق خلاصه میشود و فکر میکنیم ارزش انسان به منطقی بودنش هست، با این شعار خدا و دین و خیلی از ارزشهای در ادامهی آنها به کنار زده میشوند اما بعد نصویر کلی زندگی پیشنهادی هم خودش خیلی بیمنطق است، گرچه همواره موضعاً منطقی به نظر برسد ...
بعضی مسائل را منطق راهی به سوی ندارد ... زمانی مولانا گفت که پای استدلالیون چوبین بود، پای چوبین سخت بیتمکین بود ... فلاسفه و متکلمین بهشان برخورد و گفت خود این شعر مولوی یک استدلال فلسفی است و در نتیجه به نظر او همین شعر خودش هم یک پای چوبین است، بعد هم که فکر کردند با این لفاظیها بازی را بردهاند گفتند که فلسفه را جز با فلسفه نمیشود نقد کرد! ... ایشان گمان کردهاند که مخالفان فلسفه به کل با هر استدلال و برهانی مخالف هستند، گمان میکنند که مخالفان فلسفه مخالف منطق و عقلانیت هستند، بعد هم هر چه خواستند در مذمت ایشان گفتند، حال آنکه بحث مولوی بحث دقیقی است ... فلسفه و منطق هم مثل هر علم دیگری محدودهی کارکرد خودش را دارد ... حرف بر سر این است که با شعار منطقگرایی به سراغ بررسی مسألهای رفتهاند که راهی به سوی آن ندارند ... اینکه شما ناراحت هستید که چرا با براهین فلسفی قانع نمیشوید قابل درک است، چیزی که قابل درک نیست این است که چرا فکر میکنید باید دلیل منطقی برای این کار داشته باشید ... گرچه همین هم قابل درک است، امروز دیگر خیلی از بزرگان ما هم شعارشان همین است، گرچه حقیر بر این باورم که خود ایشان هم با قلبشان به حقانیت دین رسیدهاند و اکنون در میدان مناظره و مباحثه راه دین را راه منطق معرفی مینمایند ... نشان به آن نشان که هزار دلیل هم که برایشان آورده شود که خدایی وجود ندارد چیزی را که قلبشان به آن یقین دارد را منکر نخواهند شد ان شاء الله ...
بلکه حقیر پا را فراتر میگذارم و میگویم ایمان بر اساس براهین منطقی و دلایل منطقی یک ایمان سطحی و سست است، ایمانی که با یک دلیل منطقی کسب شود با دلیل منطقی دیگری کنار گذارده میشود ... صلابت ایمان در قلبی بودن آن است ... ایمان حقیقی هم ایمانی است که تکیهی آن به تأیید قلبی باشد و نه به دانستههای حصولی که یکی پس از دیگری به چالش کشیده میشوند ... ساختمانی که بر پایهی دلایل منطقی استوار شده باشد هر روز در معرض شبهاتی از جنس دلایل منطقی است، خدا میداند که تا بزرگی چند ریشتر از زمینلرزههای منطقی را بتواند تاب بیاورد ...
...
اما ایمان اگر از ته قلب باشد دیگر شبهات مقابلش رنگ میبازند ...
کسی که قرآن را با قلبش پذیرفت منطق را در بند خود میکند و خودش با دلایل، توجیهات و شبهات منطقی مثل یک چوب سرگردان بر دریایی مواج هر روز به این طرف و آن طرف کشیده نمیشود ... منطق را در بند خود کردن میدانید یعنی چه؟ ... یعنی اینکه شخصی از معصوم علیهالسلام سؤالی کرد و معصوم علیهالسلام جوابی به او داد و مثلاً گفت که زمان برای امام زمان علیهالسلام وقتی قیام کنند با زمان شما متفاوت است، آن شخص تمام ساختار ذهنیاش به هم ریخت که یعنی چی؟ مگر میشود؟ معصوم علیهالسلام فرمودند که بله تمام افلاک برای او با سرعت بیشتر یا کمتری حرکت میکنند! آن طرف بیشتر جا خورد که یعنی چی؟ بعد اضافه کرد که علما معتقد هستند که اگر سرعت افلاک کمی بیشتر یا کمتر از آنچه که هست بشود تمام امور عالم فاسد خواهد شد! معصوم علیهالسلام فرمود که ولی شما حق ندارید چنین چیزی را بپذیرید، شما که معتقد به شقّالقمر هستید، شما که معتقد به ردّ الشمس هستید ... یک شخص منطقگرای امروزی در مواجهه با چنین حدیثی پوزخند میزند و میگوید اصلاً امکان ندارد که افلاک برای یک با سرعت متفاوتی از افلاک برای سایرین حرکت کنند، اگر برای یکی سریعتر بگذرد برای همه سریعتر خواهد گذشت و این یعنی زمان برای همه کندتر یا تندتر میشود و چون زمان به صورت مطلق اندازهگیری نمیشود و فقط فواصل زمانی است که اندازهگیری میشود پس اصلاً کسی متوجه تندتر و کندتر شدن گذر زمان نشده و این حدیث خلاف هم علوم روز و هم منطق است! حال آنکه یک مسلمان منطق و علم را در دستان خودش دارد، او با قلبش باور دارد و سپس تلاش میکند خودش را و علم و منطقش را رشد دهد تا کلام معصوم را متوجه شود ...
به او گفته شود که مثلاً امام زمان علیهالسلام ۱۲۰۰ سالشان هست اول مسخره میکنند و بعد با حالتی حقبهجانب میگویند فأتوا برهانکم إن کنتم صادقین! اما برای یک مسلمان وقتی در قرآن آمده که حضرت نوح علیهالسلام ۹۵۰ سال فقط نبوت داشتهاند و بالاتر از آن خداوند فرموده است که اگر حضرت یونس علیهالسلام در شکم ماهی توبه نمیکرد تا قیامت در آنجا میماند که یعنی شاید میلیونها سال زنده ماندن در شکم ماهی دیگر خیالش راحت میشود، علاوه بر اینکه در روایات دیگری خوانده است که زمان برای امام زمان علیهالسلام متفاوت از زمان برای دیگران میگذرد، چنین کسی حالا میتواند علم و منطق خودش را رشد دهد ... اینها وقتی ممکن است که شخص با قلبش ایمان آورده باشد و نه با تکیه بر علوم روز و دلایل منطقی قابل شبههاندازی ...
اصلاً چرا راه دور برویم ... شما یک و تنها یک معیار نشان دهید که بتوان به صورت قطعی میان دلیل منطقی و توجیه تمایز قائل شد ...
به زعم حقیر راه تبلیغ دینمان از مسیر اصلیاش منحرف شده است ... ما بدعت گذاردهایم که راه پیامبران و امامان علیهمالسلام را رها کردهایم و به زعم خودمان به دنبال راههای بهتر منطقی رفتهایم ... راههایی که فقط پایههای دین را در مقابل شبهات ضعیف کرده و دوستانی مانند شما را نسبت به دین بدبین میکنند ...
و البته حقیر کارشناس دین نیستم و اینها صرفاً نظرات شخصیام هست که مورد تأیید هیچ عالمی هم نیست ... گفتم که شاید کسی رویش فکر کند تا اگر لازم است تغییری در این مسیر تبلیغ داده شود بیش از این وقت از دست نرود ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
چرا راستش. اصلا کلا احساس میکنم در زمینه دین و یقین و استدلال و کل این بحثی که تو این تاپیک دارم دچار وسواس شدم. باورتون نمیشه ته هر کدوم از مطالب مطرح شده در این تاپیک یه جمله ی "خب اگه این صحبت داره من رو قانع میکنه، چرا مخالفان بهش قانع نمیشن؟ نکنه من دارم اشتباه میکنم!" تداعی میشه.
متشکرم. بله شما کمک زیادی بهم کردید و حرف هاتون بسیار کامل بوده. حلال کنید. هنوز صد در صد نمیگم همه چی در ذهنم حل شده اما باید بشینم کل تاپیک و صحبت های شما و سایر دوستان رو مجدد بخونم و دوباره توی ذهنم تحلیل کنم. یادداشت برداری کنم و یادداشت هام رو به هم مرتبط کنم.
البته تا اینجای کار نتایج مثبتی در خودم میبینم. حال معنویم خیلی بهتر شده. آرامش بیشتری دارم. متمایل شدنم برای مطالعه ترجمه قرآن. یه نرم افزار با ترجمه روایی شیعه دانلود کردم. البته انشاالله از این چالش مهم دین که رد بشم باید برم سراغ مذهب.
التماس دعا...
خب منم همیشه میترسم ما مسلمان ها دچار همین تعصب باشیم...
نمونه اش داعش. از اصل اينكه داعش توسط صهيونيسم بوجود آمده و خيلي از سران داعش اصلاً اعتقادي به اسلام ندارند كه بگذريم
آن دسته از مسلمان هايي كه عضو داعش ميشوند يا تفكراتي شبيه به آنها دارند دقيقاً مصداق گرفتار شدن در غرور و نفس هستند اما اين موضوع تغييري در پاسخ بنده به شما ايجاد نميكند
شما فرموديد اگر حق اينقدر آشكار است ، چرا خيلي ها از آن پيروي نمي كنند؟
مگر آن را نمي بينند؟ مگر استدلال ها را متوجه نميشوند؟
بنده هم عرض كردم دليل نديدن حق اينهاست:
فريب زيبايي دنيا را خوردن ، اعتياد به يك سري اعمال ، كبر و غرور ، هواي نفس و تعصب بي جا خواهر گرامي ، امام علي(ع) پاسخ بسيار دقيقي به سوال شما داده اند
ايشان ميفرمايند: (( نادان را يا در حال افراط مي بيني يا تفريط ))
آنها كه حق را نمي پذيرند و حتي نمي خواهند درباره آن چيزي بشنوند ، مصداق تفريط هستند
و آنهايي كه زياده روي كرده و نفس خود را حق ميدانند ، مصداق افراط هستند
بالاخره تمام دنيا و تمام عقايد كه اشتباه نيست
شما جستجو كنيد و حق را پيدا كنيد اما نكته اي هم خدمتتان عرض كنم:
من در تمام صحبت هايم كه بحث تعصب را كردم ، عرض كردم تعصب بي جا
تعصب به خوديِ خود چيز بدي نيست بلكه خوب هم هست
شما اگر روي فرزند خود تعصب نداشته باشيد چطور ميخواهيد از او حمايت كنيد؟
اگر روي كشورخود تعصب نداشته باشيد چطور از آن دفاع خواهيد كرد؟
حتي روي خودتان اگر تعصب نداشته باشيد چطور مي توانيد از خود در برابر آسيب ها دفاع كنيد؟
پس اصل تعصب داشتن بد نيست. آنچه كه بد است تعصب بي جا يا تعصب بيش از حد است
درود بر شما
من بحث های شما رو تو این تاپیک دنبال کردم و به نظرم منطقی بودن یه برهان یعنی سازگاری درونی و بیرونی داشتن اون، مغالطی نبودن برهان و چندتا شرایط دیگه... به نظر شما آیا میشه برهانی معقول باشه ولی این شرایط رو نداشته باشه؟
به نظرم این اعتقاد بیشتر شبیه اعتقاد مسیحیته که می گن اول ایمان بیار بعد فکر کن! مگر می شه انسان بدون هیچ معیاری فکر کنه؟ این معیار همون منطقه دیگه!. مگر غیر از اینه که تعریف منطق همون جلو گیری از خطا در فکر کردنه؟
پذیرش قلبی بدون توجه به مبانی عقلی به نظرم خیلی سست تره تا زمانی که همین پذیرش قلبی براساس مبانی معقول باشه
این ایمانی که شما میگین به تعصب شبیه تره .
منطق یه وسیله اس که هم میشه باهاش استدلال درست اورد هم میشه باهاش مغاله کرد!
مثل چاقو که هم میشه میوه برید و هم میشه یکی رو کشت8->
ولی توجیه یه مقصده به نظرم یعنی یکی یه هدف داره و برای رسیدن به اون از منطق میتونه استفاده کنه
پس یکی مقدمه اس و یکی هدفه
اگه اشتباس بگید
ممنون
با اجازه اقای سین
همه جای دنیا ندانم گرایی حال میده!
هیچ عبادت و زحمتی نداری نه نماز صبح با اون همه سختی نه روزه تابستان و نه های زیاد دیگه
از اون طرف هر کاری هم دلت خواست میکنی@-)
بازم به نظر شما جذاب نیست برا کسی که میخواد راحت باشه؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب پاگنده،
بابت تأخیرم عذرخواهی میکنم،
این تعریف شما یک تعریف برای صحیح بودن مثلاً یک مدل ریاضی است، مدل ریاضی قابل قبول است که با فرض رعایت کامل اصول منطقی در تمام قضایای آن در درون خودش به تناقض مستقرّی نرسد، این میشود یک مدل خودسازگار (Self-Consistent) ... در واقع اینکه یک مدل در درون خودش به تناقض نرسد اساسیترین نیاز یک مدل برای قابل اعتنا بودنش هست مگر در استثنائاتی که اصرار بر «منطبق بر حقیقت بودن» مدل بوده و بر کاربردی بودن آن تأکید شود ... چنین تصویری از حقیقت را میتوان تصویر «قابل اعتنایی» از حقیقت دانست ولی دست آخر این تصویر یک مدل است و اینکه این مدل در عالم خارج هم جاری و ساری باشد یک مسألهی جدید است ... شاید بتوان چندین و چند مدل خودسازگار ارائه داد، شاید برخی از آنها هم با یکدیگر معادل باشند ... ولی اگر کسی میخواهد بگوید تصویر من از عالم حقیقت منطبق بر حقیقت است باید نشان دهد که تصویر او از حقیقت جامع و مانع است و در این جامع و مانع بودن یکتاست، به این معنا که اگر تصویر دیگری هم اثبات شد که سازگار است و جامع و مانع هم هست با این تصویر ایشان معادل است ...
اما مشکل علاوه بر اثبات خودسازگار بودن یک تصویر منطقی در اثبات جامع و مانع بودن آن نیز هست ... در یکتا بودن آن نیز مشکلات عدیدهای هست که البته معمولاً به آن پرداخته نمیشود و صرف اینکه یک مدل جوابگوی نیازهایمان باشد را کافی در نظر میگیرند ...
اما بحث ما بر سر یافتن جهانبینی درست است ... چه کسی تمام جهان را میشناسد که حالا یک مدل کامل جامع و مانع از آن بدهد که هرگز هم در خودش بر اساس اصول منطقی به تناقضی نرسد؟
تمام اینها را بگذارید کنار اینکه خود علم منطق هم یک علم بشری است، تا حدود زیادی هم تجربی است! هیچ اطلاقی هم درش نیست ... برای حدود ۲۰۰۰ سال مردم فکر میکردند که منطق ارسطویی جامع و مانع است ... اما بعد ناگهان در چند قرن گذشته در همین زمینه هم رنسانسی رخ داد ... منطق فازی مطرح شد ... منطقهای چندارزشی هم مطرح شدند که مثلاً اجازه بدهند یک گزاره همزمان دو ارزش متفاوت به خود بگیرد ... اینها به این معنی نیست که پس منطق ارسطویی غلط است، بلکه صحبت از این است که خود منطق هم یک مدل است ... بک مدل است از درست فکر کردن انسان ... التزام به منطق انسان را از مغالطههایی که معمولاً ممکن است گرفتارش شود و به سیاق تجربی شناخته و دستهبندی شدهاند حفظ مینماید ... ولی باز هم اثباتی ندارد که حتماً کامل و بدون نقص باشد ... علم منق همچنان یک مدلسازی است ... حتی شاید بشود درش اشتباه هم پیدا کرد، گرچه کار سادهای نیست با این همه سال و دهه و قرن که روی آن فکر شده است و اشتباهات احتمالیاش تصحیح گشته است ...
برای بررسی مسائل کاربردی بسته به کاربرد مورد نظر یک مدل از منطق که مناسبتر برای آن کاربرد باشد در نظر گرفته میشود و بر اساس الگوی منطقی آن یک مدل منطقی از مسألهی کاربردی مورد نظر ارائه میشود ... اینجا دقتها همه بالا هستند ... ولی جای اما و اگر در آنها همچنان وجود دارد ... از این جهت که ما قصد نداریم یک مسألهی ریاضی از پیشتعریف شده را بررسی کنیم، بلکه قصد داریم یک مسألهی حقیقی را مدل نماییم ... و چگونه مدل کردن یک مسألهی خام همیشه پر است از اما و اگر ... اینکه دانستههایمان چه هستند و مجهولاتمان چه هستند، چه قوانینی حاکمند (در اینجا همان قوانین منطق) و غیره در یک مسألهی ریاضی مشخص است ولی در یک مسألهی خام همین جا محل بحث و جدل بسیار خواهد بود ... در این مدلسازیها معمولاً تعداد مجهولات خیلی بیشتر از تعداد معلومات است و در نتیجه برای بستن مدل نیاز به فراهم کردن فرضیات بیشتری خواهد بود ... و هر فرض اضافهای باید توجیه منطقی خودش را داشته باشد ... اما در اینجا صرف موجه بودن کافی نیست و آن فرض باید قطعیت داشته باشد ...
برای انتخاب جهانبینی از آنجا که جهانبینی بستر تعریف و مدلسازی هر مسألهی دیگری است به دقت خیلی بیشتری نیاز هست ... مگر اینکه بفرمایید نیست ... اما اگر هست در این صورت تا دقت به صفر نرسیده باشد مرز دقیق میان توجیه و توضیح کاملاً مشخص نخواهد بود ... توجیه منطقی این است که مسأله را به لحاظ منطقی موجّه نشان دهد، یعنی به نظر منطقی برسد، حال آنکه شاید حقیقتاً نباشد، اما آیا تا کاملاً به حقیقت اشراف نداشته باشید میتوانید فرق میان توضیح و توجیه منطقی را تشخیص دهید؟ ... در یک مسألهی آمادهی ریاضی یا در یک مسألهی تخیلی که تمام شرایطش از پیش تعریف شده و آمادهی تحلیل شما با قواعدی خاص است این کار شدنی است ولی در بررسی حقیقت با این وضعیتی که ما نسبت به آن داریم ظاهراً در عمل این کار نشدنی است ... یک توجیه منطقی ممکن است با احتمال خیلی زیادی درست و نزدیک به یک توضیح منطقی کامل باشد، اما ما را به یقین ۱۰۰٪ نمیتوانند برسند ... بنابراین ان شاء الله به حقیر حق بدهید که اینطور در نظر بگیرم که فلسفه و منطق و تمامی علوم حصولی نظیر آنها از جنس علوم ظنّی هستند که گمانها را تقویت یا تضعیف میکنند ولی قادر نیستند به خودی خود انسان را به یقین کامل برسانند ... اگر هم نیاز به عامل دیگری برای رسیدن به یقین باشد دیگر میتوان همان را بررسی کرد، چه بسا امکان داشته باشد دیگر از اول سراغ همان برویم و متوسل به این همه پیچیدگیهای فلسفی و منطقی که احتمال خطای در آن برای همگان نمیتواند ناچیز باشد نرویم ... اینکه همگان نمیتوانند عمر خود را بر روی منطق و فلسفه بگذارند و از نظر استعداد و توانایی و ضریب هوشی هم در یک حد نیستند و اینکه در انتخاب جهانبینی به دیگران هم نمیشود اعتماد ۱۰۰٪ کرد در مجموع حقیر را به نتیجهای رسانده است که در این تاپیک و تاپیکهای دیگر بیانشان نمودم ... راه به سوی درک حقیقت باید راه دیگری باشد، این راه فلسفه و منطق یک راه مجانبی است که شاید در بینهایت به راه اصلی مماس بشود، ولی شاید هیچوقت هم به آن نرسد ...
اگر نقدی دارید بفرمایید
خودم هم سالها مخالف این نظر ایشان بودم اما الآن در این یک زمینه با ایشان موافق هستم ... البته ایشان مطالب خلاف عقل را میگویند اول ایمان بیاور و بعد فکر کن، مثل اینکه میگویند بپذیر که خداوند نامحدود بتواند محدود باشد، پرسیدم چرا جواب دادند با ایمان به اینکه خداوند قادر مطلق (Omnipotent) است ... در اسلام به کسی نمیگویند مسائل خلاف عقل را بپذیر، مطالبی که در نهایت در اسلام پذیرفته میشود را میتوان با براهین عقلی تا خیلی نزدیک به آن هم رفت، فقط شاید ما از رسیدن به خود خود حقیقت توسط فلسفه عاجز باشیم که این رسیدن از همسایگی حقیقت به خود حقیقت را توسط قلبمان انجام میدهیم ... یک نفر هم ممکن است اصلاً کاری به این براهین فلسفی نداشته باشد و از اول تمام مسیر را با قلبش بپیماید، در این صورت هم او مطلبی را پذیرفته که عدهی دیگری با تفکر منطقی تا خیلی نزدیک به آن پیش رفتهاند، گرچه نهایتاً هر دو به یکجا میرسند و ایمان هیچ کدام بر دیگری مزیتی ندارد، ایمان یک متفکر که چند سال با برهانهای متفاوت تا نزدیکی به خدا آمده و بعد خدا را وجدانی درک کرده و پذیرفته است با ایمان کسی که از ابتدا خدا را وجدانی درک کرده است هیچ فرقی ندارد، چه بسا ایمان آنکه از براهین فلسفی استفاده نکرده است قویتر هم باشد اگر آن شخص متفکر سهمی از ایمان خودش را به اشتباه به تفکری که روی آن کرده است نسبت دهد و در نتیجه با هر آشفتگی در تفکرش شکّی هم در ایمان قلبیاش بکند ...
فکر کردن نیاز به رعایت منطق دارد ... منطق در اصل چیزی نیست مگر همان سنتهای الهی ... مشیت الهی ... قوانین حاکم بر این جهان آفرینش ... اینکه تمام پدیدههای علمی ولو در علوم تجربی هم منطقی هستند و با توضیحات منطقی قابل شناخت هستند از همین جهت است ... اما انسان از کجا به آن قوانین آگاهی ولو ناخودآگاه دارد؟ ... هم از طریق قلبش به آن راه دارد و هم از طریق حواس چندگانهاش ... وقتی انسان از طریق قلبش مواجه میشود با دیدن خدا، تجربهاش یک تجربهی خلاف منطق نیست، بلکه در هماهنگی کامل با تجربیات دیگرش هست، مثل اینکه به آنها رنگ بزند، یک رنگ الهی،مسائل را بهتر متوجه میشود نه اینکه بماند که بالأخره این را بپذیرم یا آن را و بعد ما بگوییم پا روی منطقت بگذار و خدا را قبول کن ...
تعصب از عصبانیت میآید، معنایش هم این است که کسی با شما مخالفتی کند و شما به جای پاسخ دادن به او جبههگیری نمایید و از خود عصبانیت نشان دهید ... اما اگر به جای نشان دادن عصبانیت سعی کنید اشتباهات راه او را بیابید و نشان دهید دیگر کارتان تعصب نیست ... و اینها هیچ کدام ربطی به اینکه خود شخص از چه راهی به حقیقت رسیده باشد ندارد ... شما اگر تجربهی باطنی شناخت حقیقت را داشته باشید هم به هر حال نمیتوانید که عین آن تجربه را دیگران منتقل کنید، بحث با دیگران آداب خودش را دارد، یک نفر در این کار با تعصب عمل میکند و گروه دیگری از راههای دیگر ... مرسوم بود که بگویند راه این تعامل تنها از طریق برهان و استدلال فلسفی است ولی حقیر اضافه کردم که میتوان راه رسیدن به آن تجربه را هم تبیین کرد تا شخص خودش برود و تجربه کند و عین ما حقیقت را دریابد ... این به نظر شما متعصبانه است؟ ... در طول این مباحث حقیر دارم متعصبانه با فلسفه مخالفت میکنم و متعصبانه شما و دیگران را به تجربهی شناخت حقیقت قرآن و اسلام میکنم؟ ... به زعم خودم که اینطور نیست ...
پس خودتان هم قبول دارید که منطق را میتوان وسیلهی مغالطه و توجیه منطقی ولی در اصل اشتباه نیز قرار داد ... حالا اثبات کنید که فلسفه در این ادعایش که من میتوانم انسان را به یقین ۱۰۰٪ برسانم، آن هم بر اساس صرف برهان و استدلال و بدون نیاز به تجربیات قلبی، دچار مغلطه نشده است ...
البته واقعیتش این است که لااقل ظرف چند دههی گذشته که مرحوم علامه نظرشان در مورد تکیه داشتن علوم حصولی در علوم حضوری را ارائه دادند دیگر از نظر حقیر هم این کار فلاسفه مغلطه نیست، یعنی در ادعایشان میتوانند کاملاً صادق باشند، فقط نباید بگویند که ما یک سره در میدان علوم حصولی هستیم و تکیهامان بر منطق صرف و براهین فلسفی صرف است ... همچنین با اینکه از اعتبار نام عقل در جایی استفاده شود که جایگاه اصلی عقل به عنوان حجت باطنی خدا نیست هم مخالفم ... این مخالفتها البته در نتیجه اثر زیادی نخواهد داشت، ولی در اینکه فلسفه را در جایگاهی نشان میدهد که در آن جایگاه نیست و اگر باشد هم تنها نیست مخالفتهایی دارم ...
در هر صورت همهی ادیان خودشان را بر حق میشمرند ... خیلی از آنها هم دلایل منطقی برای خودشان ارائه میدهند ... برخی از آنها هم مخاطبان خود را به درک باطنی و ایمان قبل از تفکر فرا میخوانند ... پس شخص باید بتواند بین تمام این مسائل به یک راه قابل اعتمادی دست یابد که دست آخر بتواند حقیقت یکتا را به دست آورد ...
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
:)=;
درود برشما
من گفتم سازگاری درونی و بیرونی، ولی شما فقط سازگاری درونی رو نقد کردین!
سازگاری بیرونی یعنی در نظر گرفتن واقعیت ن هاینکه تو ذهن ما یه نظام درس کرده باشیم و این نظام درس باشه.
ولی خب این قانون یه قانونه ساخته بشره و ممکنه اشکالهایی داشته باشه که به مرور زمان حل شده و یا حل میشه
خب شما با این نظر که قانون باید جامع و مانع باشه خودتون نظریه خودتونو نقد کردین!
اگه اسلام و تشیع و قران و ... فطری باشه و قانون فطری بودن هم اینه که همگانی باشه پس باید همه مسلمون بودن!
ادعای منطقی ها و فیلسوفا اینه که یقین اونا صد در صدیه!
نهایتش اینته که به بدیهی میرسن و بدیهی برای همه روشنه ولی راه شما یه راه شخصیه و ممکنه شما رو به یقین برسونه و خیلی ها رو نه و جنس یقین شما رو خیلی ها نمیپسندن چون قابل اثبات نیست و یه راه دلیه نه عقلی.
خود اسلام یه مسئله اس و با این استدلال شما باید عقلانی باشه و مسئله عقلانی با عقل سنجیده میشه نه با دل
اگه بگید عقل اسلام با عقل منطقی فرق داره خب چه فرقی؟
مثلا عقل اسلام تناقض رو میپذیره؟ مگه خود اماما از همین استدلالها استفاده نکردن؟
چرا مزیت نداره؟
یکی ایمان سطحی داره که با شبهه از بین میره و یکی ایمانش پشتوانه علمی و عقلی داره که به راحتی با شبهه از بین نمیره. اینا با هم فبرقی ندارن؟
پس چرا نماز عالم از جاهل هفتاد مرتبه بالاتره؟
اگه منطق سنت الهیه و اگه یه راهه که خدا برای رسیدن به خودش برای انسان گذاشته پس چرا شما با این راه مخالفین؟
اگه دو راه داریم برای رسیدن به خدا چرا شما یکی رو درست نمیدانید؟
پس بگید هر دو درستن!
شاید جمله قلی من درست نبوده
منطق برای درست فکر کردن و کشف مغالطه است.
یعنی مغالطه که شکل استدلال رو داره ولی استدلال نیست رو ما با قواعد منطق کشف میکنیم.
ابن سینا هم ریشه علم حصولی رو در علم حضوری میدونه چه برسه به علامه
یه جورایی راریم به هم نزدیک میشیم:)=;;;)
بسم الله الرحمن الرحیم
درود بر شما جناب پاگنده،
اسلام میتواند فطری باشد و همگانی هم باشد ولی همگان زیر بار حقیقتی که متوجش هستند نروند ... مسلمان بودن یا نبودن نیست که مسألهی ماست، مسألهی ما این است که حجت بر همگان تمام شود، توط فطرت، یا توسط دلایل فلسفی یا هر دو در کنار هم
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ [القیامة، ۱۳ و ۱۴]
بلكه آدمى بر نفس خويش بيناست * هر چند كه بیفکند بهانههای خود را
برادر بزرگوار حقیر بر سر بدیهی بودن بدیهیات و همچنین روال منطقی بحث صحبت دارم، اینکه نتیجهگیریها تنها بر اساس اصول منطق نیست و متأثر از تصویر ذهنی و مدلسازیهای ذهنی شخص فیلسوف است و همان تصویر هم هست که قابل نقد است و البته خیلی از بدیهیات اولیه هم قابل نقد هستند ... چیزی هم که نقدپذیر باشد دیگر یقینآور نیست مگرآنکه مؤید به تأییدات قلبی باشد، یعنی باید ایمان داشت که یک مطلب درست است که اگر آن مطلب مورد نقد قرار گرفت هم بدانیم که جوابی دارد اگرچه ما الآن به ذهنمان نرسد، اگر تا آخر عمرمان هم پاسخی برای برخی نقدها نیافتیم که بدانیم آن نقد هم پاسخی دارد اگرچه ما توفیق یافتن پاسخ برای آن را نداشته باشیم ... مخالفان هم هر چقدر که برایشان برهان آورده شود اگر جوابی نداشته باشند که بدهند یا نتوانند اشکالی بگیرند همینطور عمل میکنند، یعنی میگویند حتماً اشکالی دارد اگرچه به ذهن ما نرسد ...! تمام اینها یعنی هر دو طرف از راه دیگری جواب خودشان را انتخاب کردهاند و الآن ظاهرش این است که دارند بحث منطقی میکنند ...
اگر بفرمایید که هستند کسانی که در مناظره یا بحث با اساتید فلسفه ایمان آورده باشند هم حقیر برایتان مثال از کسانی میآورم که با همان خواندن فلسفه از دین برگشتند، اینها اثبات نیستند برای اینکه حتماً شخص بر اساس این براهین به یقین رسانده باشد چرا که احتمال اینکه شخص تمایل قلبی یا نفسانی به سمت یک طرف داشته باشد یا کسب کرده باشد در هر دو صورت منتفی نیست ...
شما چطور میتوانید این احتمالات را منتفی بدانید ... جناب پاگنده حقیقتاً مشتاقم که بدانم ...
عقل در اسلام آنطور که حقیر فهمیدهام (به امضاء حقیر البته توجه داشته باشید، حقیر سخنگوی اسلام نیستم و الآن بیش از هر وقت دیگری میدانم که در این نظراتم مورد تأیید هیچ گروهی نیستم) با عقل منطقی فرق دارد، منطق در خدمت عقل قرار میگیرد ولی عقل محدود به استفاده از منطق نیست ... تعقل بر خلاف تفکر منطقی (همان عقل منطقی مدّ نظر شما) بیشتر از اینکه با مغز گره خورده باشد با قلب گره خورده است ... عقل انسان را به قطعیت میرساند، به علمی میرساند که مسیر را به طرزی روشن کند که درش احتمال خطا نرود، بر خلاف منطق که اگرچه میتواند بین چندین مسیر یک راه بهتر را انتخاب نماید ولی انتخابهای منطقی لزوماً تنها راه یا بهترین راه نیستند و احتمال خطا هم در آن میرود ...
خیر برادر بزرگوار، عقل آنطور که حقیر شناختهام میانهای با پذیرش تناقض ندارد، ولی سر مستقر بودن یک تناقض یا قابل رفع بودن آن بحث دارد و بسیاری از ابراز نظرهای بر مبنای علوم حصولی در این زمینه را قابل نقد میداند ...
امامان علیهمالسلام از این استدلالهای فلسفی بهره بردهاند، ولی حقیر به یاد ندارم ابتدائاً از این طریق به تبلیغ دین پرداخته باشند، بحثهای فلسفی و کلامیاشان وقتی فراتر از استدلالهایی مانند برهان نظم باشد بیشتر در جواب کسانی بوده است که شبهاتی را مطرح کردهاند یا سؤالی داشتهاند، جوابهایشان هم اینطور نبوده است که جای تردید و نقد نداشته باشد ولی مخاطبان ایشان خود را در مقال حجتی بالغه مییافتند که حجت را بر ایشان تمام کرده است، همین فرایند هم امکان ندارد مگر اینکه در اصل قلب ایشان پاسخ گرفته باشد و نه مغز ایشان .... استدلالهایی مانند برهان نظم هم از نظر حقیر بیش از هر برهان دیگری یک برهان فطری است ...
بر خلاف شما حقیر ایمان قلبی را ایمانی مستحکم میدانم و ایمانی که با یک یا چند برهان فلسفی اتخاذ شود را سطحی میدانم، ایمانی که با یک یا چند توضیح منطقی کسب شوند با چند شبههی منطقی دیگر متزلزل میشود ... چگونه میفرمایید که ایمانی که پشتوانهی دلایل فلسفی داشته باشد به راحتی با شبهه از بین نمیرود؟ خودتان بروید در میان مسلمین و ببینید چه کسانی ایمان مستحکمتری دارند، تحصیلکردگانی که به صورت سیستماتیک در مدارس یاد گرفتهاند که تردیدگرا باشند و هیچ چیزی را بدون دلیل منطقی نپذیرند یا کسانی که از راه قلبشان ایمان آوردهاند؟ ... واضح است که گروه دوم ایمانشان مستحکمتر است، شیطنت منطقگرایان این است که بگویند آن ایمان کسانی که از راه قلب ایمان آوردهاند ارزشی ندارد و ایشان مستضعف فکری هستند و ساده هستند و اگر خیلی چیزها را میدانستند چه بسا از ایمانشان دست برمیداشتند، یعنی چنان ایمانی را یک نتیجهی عدم وجود آگاهی و ناشی از بیسوادی یا کمی مطالعه میشمرند، حال آنکه حقیر در صدد دفاع از ایمان چنان اشخاصی هستم، بعد از آنکه سالها خودم هم مانند منطقگرایان فکر میکردم ... دلیل این کارم باید از سطور بالا مشخص باشد، اگر مخالف هستید ممنون میشوم نقدشان نمایید ...
مؤمنینی که انبیاء علیهمالسلام را یاری میکردهاند با قلبشان ایمان آورده بودند، کسی که با دلیل و منطق ایمان بیاورد خیلی راحت در مبانی پذیرش ایمان خودش شک خواهد کرد، کافی است دلایلی که بر اساس آنها ایمان آورده است را نقد کنید، نقدی که نتواند جوابی برایش پیدا کند، یا کافی است شبهاتی را در مقابلش ردیف نمایید که پاسخی برای آن نیابد ... با این وجود مطابق قرآن ایمان آن یاوران انبیاء علیهمالسلام نه تنها سست که خیلی هم مستحکم شمرده شده است، ایمان مرحوم آیتالله بهجت اگر بیشتر از ایمان خیلی از فلاسفه نبوده باشد کمتر از آن نیز نبوده است ...
اما اینکه فرمودید چرا نماز عالم از جاهل بالاتره اینجا موضوع بحث عوض میشود ... صحبت ما بر سر یافتن جهانبینی است، مگرنه که واضح است مقام عالم به علم حقیقی بالاتر از جاهل بودن است ... بعد از یافتن جهانبینی حق دیگر حقیر هم از دعوتکنندگان به تفکر منطقی هستم ... یک ساعت تفکر در امر خدا معادل چندین سال عبادت است ...
حقیر فقط میگویم اصل را باید به عقل حقیقی داد، دیگر منطق هم در خدمت او باشد ایرادی ندارد، حقیر اگر مخالفتی دارم با کودتایی است که فلاسفه کردهاند و خود را نمایندهی عقلی معرفی کردهاند که در اصل یک بدل برای عقل است ولی خود عقل نیست ... حقیر مخالف سوء استفاده از شأن عقلانیت حقیقی هستم ... عقل حجت باطنی خداست و عقل انسان را جز به خدا نمیرساند، اما عقلی که فلاسفه مدعی آن هستند نه حجت را بر کسی تمام میکند و نه انسان را لزوماً به خدا میرساند ... حقیر مخالف همین تفکری هستم که رواج دادهاند که ایمانی که بر اساس براهین فلسفی نباشد مستحکم نیست یا حتی اینکه بگویند ایمان بر اساس براهین فلسفی مستحکمتر است ... فلسفه در یافتن راه حقیقت نه شرط لازم است و نه کافی، حتی سر اینکه شرط خوبی باشد هم تردید دارم، چرا که برای برخی کمک میکند ولی برای بسیاری هم سدّ راهشان میشود ...
با این اوصاف چطور بگویم هر دو درستند؟ یکی راه اصلی شناخت حق است و دیگری ...
و بحث حقیر این است که اگر شما یک انسان کامل نباشید و به حقیقت اشراف مطلق نداشته باشید چه وقتی که میفرمایید بر اساس منطق این مغلطه را کشف کردهام لزوماً میتوان نتیجه گرفت که مغلطهای بوده است که کشف شده است و نه اگر تشخیص دادید که مغلطهای در کار نیست لزوماً میتوان نتیجه گرفت که مغلطهای در کار نباشد ... چگونه با این مطلب مخالف هستید و براهین فلسفی را یقینآور میدانید؟
بله ولی حقیر معتقدم که قلب باید در همه جای بحث حضور داشته باشد، نه فقط در زمانی که میخواهیم اولیالأولیات را بپذیریم یا نپذیریم ...
روشی که در فلسفه به کار گرفته شده است این است که شما یک سری مسائل را مانند اینکه اجتماع نقیضین محال است را تأیید کنید دیگر ما تا آخر عقاید را برای شما اثبات میکنیم، این ادعا بر خلاف قرآن است، با این نگاه حق همیشه قابل یافتن است، مستقل از اینکه خداوند بر قلب کسی مهر زده باشد و بر چشمانش پرده انداخته باشد یا نه، حال آنکه کسی که خداوند بر چشمانش پرده انداخته باشد دیگر حق را نمییابد، هر وقت که نوری ببیند خداوند نور را از چشمش میبرد تا در تاریکی محض دوباره حیران گردد و از توقف بایستد، نه اینکه همیشه حق را ببیند و فقط دوست نداشته باشد که به سمت آن برود، این ویژگی کفر است که بعد از چند بار دیدن حقیقت و پشت کردن به آن قلب تیره شود و به جایی برسد که دیگر خداوند او را در سرمستیاش رها نماید، در این صورت دیگر شخص به هیچ علمی دست نمییابد و این میشود معنای جهل که در مقابل عقل است (حدیث عقل و جهل صحبت از تقابل جهل با عقل دارد و نه با علم و آگاهی، بلکه جهل راه رسیدن به علم و آگاهی را هم نابود میکند اگر روی آن اصرار شود و شخص در جهالت خود مقصر باشد)، در این صورت تردیدگرایی و شکگرایی، یعنی شکّی که در سینهی انسان جا خوش کرده و ریشه دوانده است و شخص را از پیدا کردن هر مسیری باز داشته است، این شکگرایی خود کفر است، چنین انسانی دیگر راه به سمت کشف حقیقت ندارد، چنین کسی هر باور قلبی را توهم میخواند ... حتی فلاسفه هم دیدهام که بگویند با سوفسطائیان بحث نکنید و بعد از ایشان دیگر با هر کسی میتوان بحث کرد، حقیر هم با قسمت نخست فرمایش ایشان کاملاً موافقم ...
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
بعد از یک هفته به دوستان عزیز سلام عرض میکنم. درگیری ای داشتم که فرصت اومدن به سایت و ادامه مباحثه رو نداشتم
میشه بپرسم چرا خدا بعد از اسلام دیگه دینی نیاورد؟
احتمالا میفرمایید چون همه تعالیم کامل شد. اما اگر از جنبه دیگه ای به قضیه نگاه کنیم میبینیم که تا قبل از پیامبر برای هر گروهی بسته به مقتضیات زمانشون و میزان درک مردم دینی میفرستاد. اما الان مساله ای که هست اینه که سال ها گذشته. میزان درک و فهم و نیاز مردم خیییییییلی تغییر کرده. مقتضیات زمان هم بیشتر.
سلام
اين مساله ما رو از بحث دور خواهد كرد ... و در تاپيك هايي در همين سايت مورد بحث قرار گرفته است.
اما بطور مختصر: آنچه براي تعالي بشر لازم بوده رو خداوند در اسلام بيان فرموده است و البته قرآن و دين اسلام نياز به مبين دارد. اين مبين در ابتداي نزول قران خود پيامبر(ص) بود و پس از ايشان امامان معصوم(ع).
اينكه در حال حاضر مبين قرآن و اسلام و تطبيق دهنده آن با زمان و شرايط غايب است بدليل خواست مردم و عملكرد آنهاست. مردم تا زماني كه نسبت به مبين دين اطاعت پذيري نداشته باشند، حضور و عدم حضور او نفعي نخواهد داشت... چه اين مبين پيامبر و دين جديد باشد و چه امام و مفسر دين.
البته همين دين اسلام در حال حاضر توسط مراجع ديني كه خود امام به تبعيت از انها دستور داده، دين را با زمان و مسائل جديد تطبيق ميدهند اما اين مطلب با زمان حضور امام(ع) قابل قياس نيست.
سوال:
با توجه به اينكه تمام اديان خود را حق ميدانند، چگونه مي توان به حقانيت اسلام پي برد؟
پاسخ:
مقدمه1: دین حق در هر برهه ای منحصراً یک دین است. این مطلب بر مبنای وجود حقیقت واحد در هر زمان و نفی پلورالیزم دینی و معرفتی است.
مقدمه2: حقیقت ادیان الهی واحد است اما همین ادیان دارای سیر تکاملی اند و هر دینی به مقتضای زمان، برای پیروان خود مسائل اعتقادی، اخلاقی و شرعی را بیان کرده است.
بنابر مقدمه اول، طبیعتا هر کس که معتقد به دین یا مکتب خاصی است و حق را به جانب خود می داند، تا جایی که قرآن در این رابطه می فرماید:مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (روم/32)؛ پس دين خود را فرقه فرقه كردند و هر فرقه اى به روشى كه برگزيده بود دلخوش بود.
اما برای این ادعا باید دلایل عقلی و منطقی داشت. برای رسیدن به این منظور باید فاکتورهای متفاوتی رو مد نظر داشت که موارد زیر بخشی از آنهاست:
عدم تناقض در متون دینی؛
جامعیت مسائل مطرح شده در دین؛
هماهنگی و همراهی مسائل دین با عقل سلیم؛
انسجام درونی دین و سازگاری منطقی آن؛
داشتن تاریخ و سند معتبر؛
سازگاري با فطرت و سرشت پاك آدمي؛
عدم تحریف و ...
البته هر یک از این موارد بحث های فراوانی را میطلبد و در هر زمینه کتابها و مقالات فراوانی نوشته شده است.
از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه تبعيت اكثريت باعث مشروعيت و حقانيت يك اعتقاد نيست. بلكه گاهي طرفداران حقيقت ممكن است بسيار كم باشند. به همين دليل امير المومنين(ع) به حارث ميفرمايد: ابتدا حق را بشناس سپس اهل حق را درياب.(1) و همچنين حضرت(ع) ميفرمايد: حق با مردم شناخته نميشود.(2)
اما بنابر مقدمه دوم، اگر اثبات شود که دین اسلام به عنوان یک دین الهی، متاخر از ادیانی مانند یهود و مسیحیت است، بنابر قواعد عقلی و عرفی، دین متاخر باید متکاملتر و همچنین ناسخ دیگر ادیان گذشته باشد. و اگر خاتمیت این دین هم ثابت شود، این دین تنها دین حق خواهد بود.
[/HR]1. ارشاد القلوب، ج2، ص296.
2. امالي طوسي، ص134.