سلسله شبهات:من فقط نقشی که برام نوشتند رو بازی میکنم!!!
تبهای اولیه
[="darkred"]سلسله شبهات وارده بر دین اسلام
سلاممم بر همه عزیزان اسک دین،قصد من از مطرح کردن این تاپیک ها پاسخگویی به شبهاتیست که از جانب فرقه ها و ادیان مختلف(مسیحیت بهاییت و وهابیت،شیطان پرستی و یهود)درباره دین اسلام مطرح میشه[/]
[="darkorange"]فقط پیشاپیش من این تذکر رو بگم قصد من از مطرح کردن این شبهات قابل دسترس بودن این سوالات برای جوان هایی است که متاسفانه به علت فعالیت رو به رشد فرقه های کاذب،با این شبهات دست و پنجه میزنن و ان شاء الله به پاسخ مناسبی برسند.[/]
[="navy"] و صرفا به کار بردن افعال شخصی و مفرد برای همذات پنداری با مبلغین این فرقه ها و نزدیکی با افراد فریب خورده و افرادی است که این شبهات رو باور دارند در حالیکه من خودم شیعه دوازده امامی هستم و تا عمر دارم به این نعمتی که خداوند به من بخشیده افتخار میکنم و این خصلت ما شیعه هاست که شبهات رو سرکوب نمیکنیم بلکه به دنبال پاسخی منطقی براشون هستیم.[/]
سلسله شبهات:من فقط نقش خودمو بازی میکنم
[="blue"]مسئله بعد اینکه ما مسلمونها معتقدیم خداوند از ابتدای افرینش سرنوشت ما رو رقم زده و یا شب قدر تقدیر ما نوشته میشه،پس من این وسط چیکاره ام؟؟؟!!![/]
[="darkorchid"]اگر با فلانی ازدواج میکنم چون قسمته سرنوشته،خدا خواسته.اگر کارم جور نمیشه چون خداوند می خواسته،اگر فلان دانشگاه قبول میشم چون خدا میخواسته.من فقط مثل ی عروسک نقشی که برام نوشته شده رو بازی میکنم[/]
[="navy"] یزید،یزید شد چون از اول آفرینش آدم،خدا در نظر داشت یه یزیدی بیافرینه تا امام حسین(ع) رو بکشه پس چرا ما یزید رو لعن میکنیم؟؟!!یزید باید این کارو میکرد تا یزیدی که خدا میخواست بشه[/]
مسئله بعد اینکه ما مسلمونها معتقدیم خداوند از ابتدای افرینش سرنوشت ما رو رقم زده و یا شب قدر تقدیر ما نوشته میشه،پس من این وسط چیکاره ام؟؟؟!!! اگر با فلانی ازدواج میکنم چون قسمته سرنوشته،خدا خواسته.اگر کارم جور نمیشه چون خداوند می خواسته،اگر فلان دانشگاه قبول میشم چون خدا میخواسته.من فقط مثل ی عروسک نقشی که برام نوشته شده رو بازی میکنم یزید،یزید شد چون از اول آفرینش آدم،خدا در نظر داشت یه یزیدی بیافرینه تا امام حسین(ع) رو بکشه پس چرا ما یزید رو لعن میکنیم؟؟!!یزید باید این کارو میکرد تا یزیدی که خدا میخواست بشه
سلام
علم الهی به افعال بندگان با تمام ویژگیهای آن تعلق گرفته است و یک ویژگی اساسی در تمامی اعمال ما اختیار است فلذا علم خداوند به اعمال ما با وصف اختیاری بودن تعلق گرفته است . مثلا اگر خداوند علم دارد که یزید امام حسین ع را می کشد این به همراه علم او به اختیاری بودن آن جنایت است یعنی در حقیقت خداوند علم دارد که : یزید با اختیار امام حسین ع را می کشد .
پس علم الهی به اعمال ما منافاتی با اختیار ندارد و موجب جبر نیست هرچند قضیه جبر مفتضح تر از این حرفهاست
موفق باشید
قسمت با علم فرق داره.
قسمت یه چیزی مثل سرنوشت هست.
یعنی بقول معروف که مثلا در مورد ازدواج زیاد میگن: اگه قسمتت باشه، همه دنیا هم جمع بشن نمی تونن اونو ازتو جدا کنند و اگه قسمتت نباشه همه دنیا هم جمع بشن نمی تونن کاری کنن.
سوال ریشه ای تر از اونه که با سه سطر جواب از روش رد شیم.
بهتره اینجوری بگیم: قبل از این دنیا ما بودیم.
باید برگردیم اونجا و ببینیم که اون چه کاری کرده که باعث شده در این دنیا این سرنوشت رو داشته باشه.
یه زنا زاده اونجا چه غلطی کرده که تو این دنیا زنا زاده شده.
البته در این دنیا هم اختیار هست.
یه مسابقه دو رو در نظر بگیرید، کسی که زنا زاده هست مثل اینه که از اول مسابقه برعکس وایستاده، حالا اون اگه بفهمه و خودش رو درست کنه می تونه راه راست رو بره.
در مورد یزید شاید اینطوری باشه که هم برعکس وایستاده بوده و هم کیلومترها دورتر از خط شروع، چشمشم رو که باز کرده دیده معاویه و عمروعاص که دور و برش هستند دارند می دوند! بدون فکر اینم شروع به دویدن کرده!!!
البته به این نوع نگرش ایراداتی وارده.
.من فقط مثل ی عروسک نقشی که برام نوشته شده رو بازی میکنم
سلام:Gol: ، برای یافتن پاسخ به این آدرس مراجعه نمایید:
باسلام وتشکر از همه دوستان : ان الله لا یغیرمابقوم حتی یغیروا مابانفسهم رعد 14
برای این که به سوال پاسخ داده شود چندنکته بیا ن شود 1-نظام عالم نظام علی ومعلولی است یعنی علت باشد محال است که فعل اش محقق نشود پس ما چیزی به نام شانس در عالم وجود ندارد2- خداوند متعال دارای دونوع اراده است الف :تکوینی :اراده خداوند این است که چاقو می برد چه می خواد سر نبی خدا باشد یاچیز دیگر ب :اراده تشریعی :اراده حق تعلق نگرفته به زشتی ها یعنی اوراضی به کشتن امام حسین توسط یزید نیست اگر چه این قدرت رابه یزیدداده ا ست که همان اراده تکوینی است 3- خداوند به انسان اختیار نیز داده است چون اگر اختیار نباشد تمام جانداران حالت سکون می گیرند4- اگر مامجبور باشیم ارسال رسل وانزال کتب وعدووعیدها لغو می باشدوخداوند دارای دوتقدیر است مشروط ومطلق وانسان می تواند درتقدیر مشروط تاثیر بگذاردمثل صله ارحام وصدقه که عمرراطولانی وگناهان عمر راکوتاه می کند
2. جهت
و اما جهت نتایج اعمال مربوط به تصمیم اختیاری خود ماست.
جهت: یعنی چاقو چه چیزی را می برد و چه نتیجه ای در بر دارد؟
یاحق
سلسله شبهات وارده بر دین اسلام
سلاممم بر همه عزیزان اسک دین،
سلسله شبهات:من فقط نقش خودمو بازی میکنم
مسئله بعد اینکه ما مسلمونها معتقدیم خداوند از ابتدای افرینش سرنوشت ما رو رقم زده و یا شب قدر تقدیر ما نوشته میشه،پس من این وسط چیکاره ام؟؟؟!!!
اگر با فلانی ازدواج میکنم چون قسمته سرنوشته،خدا خواسته.اگر کارم جور نمیشه چون خداوند می خواسته،اگر فلان دانشگاه قبول میشم چون خدا میخواسته.من فقط مثل ی عروسک نقشی که برام نوشته شده رو بازی میکنم
یزید،یزید شد چون از اول آفرینش آدم،خدا در نظر داشت یه یزیدی بیافرینه تا امام حسین(ع) رو بکشه پس چرا ما یزید رو لعن میکنیم؟؟!!یزید باید این کارو میکرد تا یزیدی که خدا میخواست بشه
با سلام و تشکر
بحمدالله در پست های دوستان عزیز هم اشاراتی به مطلب شد، برای تکمیل بحث و پاسخ دقیق تر به شبهه مذکور اضافه می کنیم:
اولاً؛ اين شبهه از آنجا پيدا شده كه ما براي هر يك از علم ازلي الهي و مسئله نظام اسباب و مسببي اين جهان حساب جداگانهاي باز كردهايم و آنها را از هم جداگانه فرض كردهايم. به اين معنا كه چنين فرضي كردهايم كه علم الهي در ازل به طور گزاف و تصادف به وقوع حوادث و كائنات تعلق گرفته است. آنگاه براي اينكه اين علم با واقع مطابقت كند و خلافش واقع نشود، لازم است كه وقايع و حوادث جهان كنترل شود و تحت مراقبت قرار گيرد، تا با تصور و نقشه قبلي مطابقت كند. لذا از انسان نيز بايد اختيار و آزادي و قدرت و اراده سلب گردد، تا اعمالش كاملاً تحت كنترل درآيد و علم خدا جهل نشود.
ثانیاً؛ چنين تصوري درباره علم الهي منتهاي جهل و بيخبري است. علم ازلي الهي از نظام سببي و مسببي جهان جدا نيست. علم الهي علم به نظام علي و معلوي نظام است؛ يعني خداوند به صدور معلولات و حوادث و افعال آدمي، از علل خاص آنها علم و آگاهي تام دارد.
پس علم ازلي كه به افعال انسان تعلق گرفته است با تمام خصوصيات و ويژگيهاي خاص خودش تعلق گرفته است به اين معنا كه او از ازل ميداند كه انسان با همين ويژگي قدرت و اختيار خود فلان فعل را در فلان روز و ساعت خاص انجام ميدهد و ميداند كه چه كسي به موجب آزادي و اختيار خود اطاعت ميكند و چه كسي معصيت و آنچه علم الهي اقتضاء دارد اين است كه به آن كسي كه اطاعت ميكند به اراده و اختيار خود اطاعت ميكند و آنكه معصيت ميكند به اراده و قدرت خود معصيت ميكند و آن واقعه ی خوب يا بدي هم كه براي انسان پيش ميآيد طبق آن قاعده ی علّي و معلولي نظام طبيعت است كه قدرت و اراده و اختيار انسان هم در آن دخيل است كه خداوند به همگي آنها با تمام خصوصيات ويژگيهايش علم و آگاهي تام داشته و دارد. اين است معناي سخن برخي كه گفتهاند «انسان مختار بالاجبار است»يعني نميتواند مختار نباشد پس علم ازلي خدا در سلب آزادي و اختيار انسان هيچ دخالتي ندارد.(2)
موفق باشید ...
پاورقی________________________________________________
1. برای مطالعه بیشتر ر.ک: پایگاه اندیشه قم، پرسش و پاسخها، مبحث جبر و اختیار.
2. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، ص130ـ125 همان، طباطبايي، محمدحسين، نهاية الحكمة، مرحله 12،فصل 14.
سوال ریشه ای تر از اونه که با سه سطر جواب از روش رد شیم.
بهتره اینجوری بگیم: قبل از این دنیا ما بودیم.
باید برگردیم اونجا و ببینیم که اون چه کاری کرده که باعث شده در این دنیا این سرنوشت رو داشته باشه.
یه زنا زاده اونجا چه غلطی کرده که تو این دنیا زنا زاده شده.
با سلام و تشکر:Gol:
دوست عزیز جناب حلس
این سخن شما، گویای اعتقاد به نوعی تناسخ است و مستحضرید که تناسخ اقسام مختلفی دارد که اصولاً با دو برهان که در جای خویش بیان شده باطل و دقیقاً بر خلاف اعتقادات دین مبین اسلام و مکتب اهل بیت (ع) است.
تناسخ زيربناي عقديه آئينهايي مانند: بودائي و برهمائي (برهمني) را تشكيل ميدهد. اين گروه در عين اعتقاد به موضوع پاداش و كيفر، منكر معاداند.
ميگويند: انسان نتيجه اعمال تلخ و شيرين خود را در همين جهان ميچشد، زيرا اگر نيكوكار باشد، روح او به بدن انسان سعادتمند و خوشبختي كه غرق در عزت و نعمت است و يا بدن حيوان مفيد و سودمندي مانند: گوسفند و گاو، متعلق ميگردد(1).
اما اگر شرور و بدكار باشد، روح او به بدن انسان بدبخت مانند افراد معلول و بيمار و تنگدست و يا حيوان پست و موذي مانند خوك و موش تعلق ميگيرد، و پاداش و كيفر خود را در اين جهان ميبيند.
از نظر اين گروه، جهان توالي نفس است، يعني روحها پيوسته از بدني جدا شده، و از طريق زاد و ولد به بدنهاي ديگري، خواه انسان و خواه حيوان، تعلق ميگيرد(2).
موفق باشید ...:Gol:
پاورقی__________________________________________________
1.استاد جعفر سبحاني، معاد انسان و جهان، انتشارات مكتب اسلام، چاپ دوم، 1373، ص 184.
2. همان منبع، برای مطالعه تفصیلی ر.ک: پایگاه اندیشه قم، مبحث معاد، مقوله تناسخ.
[=12]
[="darkred"]
سلسله شبهات:من فقط نقش خودمو بازی میکنم
[="blue"]مسئله بعد اینکه ما مسلمونها معتقدیم خداوند از ابتدای افرینش سرنوشت ما رو رقم زده و یا شب قدر تقدیر ما نوشته میشه،پس من این وسط چیکاره ام؟؟؟!!![/]
/color]
با سلام خدمت همه دوستان و تشکر از مطالب کارشناسان عزیز در پاسخ این سوال بهتره مساله توحید افعالی هم توضیح داده شود؛ طبق مکتب صحیح و اعتقاد ما مسلمان ها همه چیز در عالم طبق اراده و اشراف خداوند متعال است و هر عملی و لو کوچکترین عمل در عالم هستی را خداوند تبارک و تعالی اراده می کند و اجازه می دهد. اعمال انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست و باید گفت تمام کارهای او و لو کوچک نیز طبق اراده و اشراف خداوند متعال است، یعنی هر کاری بخواهد انجام دهد و لو چشم بر هم زدنی، برای تحقق آن، خداوند سبحان باید آن را اجازه دهد و اراده کند. چرا که ما و تمام اعمالمان ممکن الوجود است و باید به واجب االوجود ختم شود؛ و به اصطلاح کلامی چون هر حادثی (ما و اعمالمان) باید به محدثی واجب الوجود ختم شود، پس اعمال رفتار ما نیازمند واجب و محدث است؛ در واقع تمام کارهای عالم را به یک بیان خداوند سبحان انجام می دهد.
لذا اراده انسان تحت اراده الهی است؛ اما آیا این تفکر به معنای جبر گرا بودن است؟ خیر هرگز چنین نیست؛ چرا که جبری بودن به این معنا است که ما در انجام کارهای خود هیچ اراده و نقشی نداریم و لاجرم همان را که خداوند سبحان اراده کرده است را انجام می دهیم و این خلاف وجدان است، زیرا با بودن جبر شک و تردید نسبت کارها معنا ندارد.
برای جمع بین این توحید افعالی و اختیار آدمی ائمه اطهار(علیهم السلام) طرح "امر بین الامرین" را مطرح نمودند؛ که به این معنا است که هر عملی که از ما صادر می شود را هم ما اراده می کنیم هم خداوند متعال البته در طول هم، نه در عرض هم که تعارضی رخ دهد؛ با این بیان که اراده انسان در مجرای اراده الهی قرار می گیرد، یعنی خداوند سبحان اراده می کند آنچه را ما راده کنیم و اجازه انجام آن و نیروی انجامش را به ما انسانها می دهد؛ لذا شبهه جبر رفع می گردد.
جمع بین علم الهی و اختیار انسان غیر ممکن است!اچه طوری؟این طوری:
می خوردن من حق ز ازل می دانست/گر می نخورم علم خدا جهل بود!
حالا یا باید اختیار نداشته باشیم که خیلی دور از عقله!یا شاید در صفات خدا این گزینه نیست!نعوذ بالله!
خوب اگه من مسلمان نباشم واقعا نتیجه می گیرم که این امر در صفات خدا نیست حالا که مسلمانم می کوشم یه جوری توجیه کنم!ولی تا حالا هر پاسخی که دیدم توجیه بوده!جواب چیست؟جواب!
جمع بین علم الهی و اختیار انسان غیر ممکن است!اچه طوری؟این طوری:
می خوردن من حق ز ازل می دانست/گر می نخورم علم خدا جهل بود!
حالا یا باید اختیار نداشته باشیم که خیلی دور از عقله!یا شاید در صفات خدا این گزینه نیست!نعوذ بالله!
خوب اگه من مسلمان نباشم واقعا نتیجه می گیرم که این امر در صفات خدا نیست حالا که مسلمانم می کوشم یه جوری توجیه کنم!ولی تا حالا هر پاسخی که دیدم توجیه بوده!جواب چیست؟جواب!
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز
اینکه شما با صبر و تحمل به مطالب و مسایل دقیق و حساس اعتقادی، توجه می نمایید، بسیار خوب و زیبنده است.
گرچه در مطالب دوستان و کارشناسان محترم به نوعی پاسخ شما وجود دارد، اما بنده هم با مطالب دیگری سعی می کنم مطلب را روشنتر کنم.
جناب عبدالله معراج، ما یک انسان مختار داریم، یک علم الهی. یک مسیر اختیاری انسان و یک علم الهی به این مسیر اختیاری؛ یعنی خداوند، عالم است به مسیر اختیاری انسان، به عبارت دیگر تمام قطعات مسیر اختیاری انسان و زمان سپری شدن آن، برای خداوند فوق زمان، حاضر است،(یعنی به لحاظ خداوند آینده معدوم نیست که نتیجه بگیریم علم به معدوم محال است.) گویا مایی که این قطعات زمانی را، در محدوده زمان با اختیار خودمان سپری می کنیم، برای خدای خارج از محدوده زمان، حاضر است.
یکی از مشکلاتی که در چنین مباحث بسیار دقیق و پیچیده اینچنینی وجود دارد، این است که حیثیات و مراتب بحث رعایت نمی شود.
مایی که در محدوده زمان قرار گرفته ایم، همه چیز را از همین دریچه زمان دیده و حکم می کنیم؛ مثلا خدایی را در کشش زمانی تصور کرده که بوده است، و یک بعد زمانی در نظر می گیریم که مخلوقاتی خلق می شوند و بعد در همین کشش زمانی، خداوندی است که خدایی می کند، و در این قطعه زمانی که خدا هم در آن قرار گرفته است، تصور می کنیم که او، نمی تواند عالم به آینده باشد؛ چرا؟ زیرا آینده که هنوز نیامده است، مگر می شود علمی باشد و معلومی نباشد؟
در حالی که کسانی که مدعی چنین علمی هستند، خدای مجرد فوق زمان و مکان را که همه چیز نزد او حاضر است، عالم به انسان مختار با تمام قیود و شرایط او می دانند، یعنی گذشته و آینده و قطعات زمانی اساسا برای خداوند منتفی است، زیرا این احکام برای موجوداتی مطرح می شود که در محدوده چنین قیودی قرار گرفته اند؛ پس اینکه خداوند را در محدوده زمان محدود کرده و در عین حال حکم کنیم که خداوند نمی تواند عالم به آینده باشد، خلاف فرض است، بلکه تمام وقایعی که ما به دست خودمان و با اختیار خودمان در آینده مرتکب می شویم، نزد خدا(با توجه به مرتبه احاطه او) حاضر بوده و آینده و گذشته به نسبت ما مطرح می شود نه به نسبت خدای مجرد از زمان و مکان.(دقت کنید)
پس، در پاسخ شاعر می گوییم، می خوردن شما را خداوند می داند که (نعوذبالله) با اختیار خودتان می را می خورید و اگر شمایی که می خوردنتان با اختیار است را که خداوند می داند، اگر با اختیارتان نخورید، علم خداوند جهل می شود.
[="blue"]با سلام دیشب حدود ساعت 11 جوابتون رو خوندم !خیلی خیلی خوشم امد من همیشه در این مورد بحث می کردم و گاهی عم در خلال صحبت های دوستان این مطرح می شد ولی در لابه لای حرف ها کم رنگ بود و گم می شد روش تمرکز نمی شد ولی اینجا اگر ابهاماتش یرطرف بشه می تونه جواب باشه جواب!خداییش دیشب تا 3.5 صبح داشتم بهش فکر می کردم![/]
ا[="red"]بهام اول:[/][="blue"]این مطلب دقیقا ما را یاد اصل نسبیت می اندازد بخش نسبیت زمان ولی باید دقت کرد که بحث نسبیت توامان است با دید ناطر ها که ناظر ب که ما باشیم زمان برایمان گذشته حال فردا دارد! واز طرفی خداوند که ناظر الف است از بیرون مرا تماشا می کند و در دیمانسیون و بعد محصور نیست و برایش این سه زمان نیست![/][="red"]پس اگر چه از دید من افعال من در زمان من ترتیب دارند ولی از دید خدا من در عین حالی که می خندم می گریم در عین حالی مرده ام زنده ام ودر عین حالی که گناه می کنم مجازات می شوم(یعنی خدا تمامی قطعات زمانی پیش رویش است)[/][="blue"]دقیقا عین ایه :[/]
[="seagreen"]هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاَْخِرُ وَ الظَّـهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْء عَلِيمٌ*(حديد/3)[/]
[="blue"]یعنی این اول و اخر بودن و ... در عین حال اتفاق می افتد چون اگر در عین حال اتفاق نیافتد خدا دیگر خدا نیست!چون اگر فقط اول چیزی باشد و اخرش نباشد پس خدا در اخرش وجود ندارد در حالی که خدا همیشه و همه جا هست یعنی علاوه بر زمان در مکان هم نمی گنجد![/]
[="blue"]ولی پس اگر برای خدا زمانی نباشد مشکلاتی پیش می اید مثل اینکه می گویند وقتی گناه کبیره ای انجام می دهی عرض الهی را می لرزانی پس عرش الهی همیشه رو ویبره است!(این یه نوع مثال بود نمی دونم استعاره ای یا هر چیز دیگری منظورم اعمالی بود که ما با ان خدا را درگیر می کنیم.نه نمی دونم چه طوری منظورم رو برسونم!امیدوارم خودتون بگیرید!و[/] ا[="red"]گر این فرض نبودن زمان را فرای بعد ماده متصور بشویم پس من از ازل بوده ام و تا ابد هم خواهم بود در حالی که نه بوده ام نه خواهم بود![/][="red"]یعنی اصلا خلقتی صورت نگرفته![/][="blue"]به به چی شد![/][="green"]منظورم برای شخصی که از منظر زمان نگاه می کند می توان خلقت را بپذیرد یعنی از نیستی در گذشته در یک زمانی خلق می شود از نیستی به هستی برسی ولی اگه زمانی نباشه خلقتی هم نیست![/][="blue"]که دقیقا با فرض بالا می شود هم خدا باشد و هم خلقتی نباشد چه گونه ؟اینطوری که خدا صفت خالق ندارد و صفت گرداورنده یا اسمبل کننده یا تبدیل کننده داشته باشد!تمام فروض مذکور در سرعت های بالا(سرعت نور اتفاق می افتند) و به استناد قران خدا هم از نور است پس در زمان نمی گنجد !بلی و انسان هم می تواند از زمان رها شود در حالی که تبدیل به نور شود تهی از جرم می تواند مخروط زمان را در هم بشکند و در زمان سفر کند!و در ازل ما نور بودیم و خدا به عنوان تبدیل کننده ما را تبدیل به جرم کرد!یعنی جمع عدم زمان با خلقت!این ابهام اول بود لطفا این را جواب دهید تا بعدی را مطرح کنم!!!!![/]
این مطلب دقیقا ما را یاد اصل نسبیت می اندازد بخش نسبیت زمان ولی باید دقت کرد که بحث نسبیت توامان است با دید ناطر ها که ناظر ب که ما باشیم زمان برایمان گذشته حال فردا دارد! واز طرفی خداوند که ناظر الف است از بیرون مرا تماشا می کند و در دیمانسیون و بعد محصور نیست و برایش این سه زمان نیست!پس اگر چه از دید من افعال من در زمان من ترتیب دارند ولی از دید خدا من در عین حالی که می خندم می گریم در عین حالی مرده ام زنده ام ودر عین حالی که گناه می کنم مجازات می شوم(یعنی خدا تمامی قطعات زمانی پیش رویش است)
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز
جناب عبدالله، دقت داشته باشید که مسأله مراتب عالم خلقت و احکام آن مراتب به حسب همان مرتبه یک مسأله قطعی عقلی است.
از جهت فلسفی، زمان مقدار حرکت است و حرکت برگشت به یک نوع محدودیت وجودی می کند، موجودات به هر نسبتی که در مرتبه بالاتر باشند، محدودیت وجودیشان کمتر و وسعت و کمالاتشان افزونتر می گردد، این مسأله در مورد، وجود مطلق حضرت حق به گونه ای است که وجودش هیچ قید و محدودیتی ندارد.
حقیقت علم، کمالی است، که در تمام موجودات به حسب مرتبه خودشان وجود دارد. این حقیقت در مورد حضرت حق به نحو کامل و مطلق، وجود دارد، یعنی ذره از دانایی و علم نیست که به نحو کاملتردر علم مطلق خدا قرار نگیرد.
پس، به دلیل اینکه وجود مطلق و نامحدود حضرت حق، فوق تمام موجودات است، علم و آگاهی او هم، فوق تمام موجودات، بر تمام موجودات احاطه دارد.گویا تمام موجودات مقهور و محاط(احاطه شده) خدای قاهر و محیط هستند.
پس، هر حکمی به نسبت هر موجودی، فرق می کند، گاهی حکمی در خصوص موجود مطلق است، گاهی حکمی در خصوص موجود محدود.
اگر برای خدا زمانی نباشد مشکلاتی پیش می اید مثل اینکه می گویند وقتی گناه کبیره ای انجام می دهی عرض الهی را می لرزانی پس عرش الهی همیشه رو ویبره است!
مرتبه عرش الهی، غیر از مرتبه ذات الهی است، عرش الهی ظهور مقام قدرت و سیطره ذات بسیط الهی است که با توجه به گناهان ما اثر خودش را به ظهور می رساند، این لرزش همان اثر گناه است که در مرتبه عرش الهی موثر است.
و اگر این فرض نبودن زمان را فرای بعد ماده متصور بشویم پس من از ازل بوده ام و تا ابد هم خواهم بود در حالی که نه بوده ام نه خواهم بود!یعنی اصلا خلقتی صورت نگرفته!
من در مرتبه علم الهی، به وجود حق، بوده ام و خواهم بود، اما همین من در مرتبه ظهور فعل و خلق الهی در عالم دنیا، محدود به زمان، هستم تا در این حرکت تکاملی که از خدا آمده ام، به سوی خدا رجوع کنم.
منظورم برای شخصی که از منظر زمان نگاه می کند می توان خلقت را بپذیرد یعنی از نیستی در گذشته در یک زمانی خلق می شود از نیستی به هستی برسی ولی اگه زمانی نباشه خلقتی هم نیست!که دقیقا با فرض بالا می شود هم خدا باشد و هم خلقتی نباشد چه گونه ؟اینطوری که خدا صفت خالق ندارد و صفت گرداورنده یا اسمبل کننده یا تبدیل کننده داشته باشد!
دوست عزیز، خلقت هر موجودی به حسب مرتبه خودش است، خلقت موجودات زمانمند، ظهور فعل خلقت به همین نوع محدودیت زمانی است، و خلقت موجودات فوق زمان هم به حسب محدودیت خودشان مطرح است.
خیلی از صفات الهی از مرتبه فعل الهی انتزاع می شود، نه از مرتبه ذات الهی، اساسا صفت خلقت را ما از مقام همین مرتبه ظاهر شدن موجودات به حسب مرتبه خودشان انتزاع می کنیم و نه چیز دیگر و الا شما اگر توجه به ذات داشته باشید، صفت خلقت را ندارید.(دقت کنید.)
[="royalblue"]با سلام
ساعت 2.20 است
یه نقد توپ 60,50 خطی نوشتم ولی لپ تاپم هنگ کرد ریست کردم حال از اول نوشتن ندارم خلاصه :خیلی از صفات الهی از مرتبه فعل الهی انتزاع می شود، نه از مرتبه ذات الهی، اساسا صفت خلقت را ما از مقام همین مرتبه ظاهر شدن موجودات به حسب مرتبه خودشان انتزاع می کنیم و نه چیز دیگر و الا شما اگر توجه به ذات داشته باشید، صفت خلقت را ندارید.(دقت کنید.)
شما می فرمایید که:
خیلی از صفات الهی از مرتبه فعل الهی انتزاع می شود، نه از مرتبه ذات الهی
و
اگر توجه به ذات داشته باشید، صفت خلقت را ندارید
منظور شما کدام یک است:(انتزاع:بیرون کشیدن)
1_صفت خالقیت صفت بالذات خدا نیست و صفت بالفعل اوست؟
2_صفت خلقت در ذات خدا هست ولی پنهانه!و وقتی که به فعل تبدیل می شه بروز کرده و بیرون می اید ؟
[/]
این سوال را پاسخ بدهید لطفا انشا الله همان متن را فردا دوباره تایپ می کنم!!!!!
[="blue"]با سلام
چرا این بحث داغ نیست البته مشکلی نیست
لا اقل کارشناسان بیاییند
جناب هشام که خیلی دیر به دیر به سایت سر می زنند تا بحث را ادامه دهند![/]
منظور شما کدام یک است:(انتزاع:بیرون کشیدن) 1_صفت خالقیت صفت بالذات خدا نیست و صفت بالفعل اوست؟
باسمه تعالی، سلام بر شما
بله دوست عزیز، صفات الهی دو قسم است، صفات ذاتی و صفات فعلی.
صفات ذاتی، صفاتی است که از خود ذات، (بدون لحاظ افعال)، انتزاع می شود. مانند صفت علم و حیات.
صفات فعلی، صفاتی است که از ذات به لحاظ فعلی از افعال، انتزاع می شود؛ مانند خالق، رازق.
2_صفت خلقت در ذات خدا هست ولی پنهانه!و وقتی که به فعل تبدیل می شه بروز کرده و بیرون می اید ؟
بسیار خوب، بله، هر صفت فعلی منشأ دارد، از ذات نشأت می گیرد، اما منشأ صفت فعل، دیگر صفت فعل نیست، مثلا همین صفت خلق، از قدرت الهی، نشأت می گیرد.
جناب عبدالله معراج، ببخشید دیر شد، بنده مطالب شما را دیدم اما منتظر نقد مفصل شما بودم.
[="blue"]با سلام و تشکر از شما...
پس جمع بندی جواب شما اینه که:
خالقیت صفت ذاتی نیست ولی از صفات ذاتی نشات می گیرد![="red"]درست فهمیدم؟[/]
خوب من اینجا سوال دارم:
من پرسیده بودم که:
برای شخصی که از منظر زمان نگاه می کند می توان خلقت را بپذیرد یعنی از نیستی در گذشته در یک زمانی خلق می شود از نیستی به هستی برسی ولی اگه زمانی نباشه خلقتی هم نیست!
شما فرموده بودید که:
من در مرتبه علم الهی، به وجود حق، بوده ام و خواهم بود، اما همین من در مرتبه ظهور فعل و خلق الهی در عالم دنیا، محدود به زمان، هستم
و همچنین:
خیلی از صفات الهی از مرتبه فعل الهی انتزاع می شود، نه از مرتبه ذات الهی، اساسا صفت خلقت را ما از مقام همین مرتبه ظاهر شدن موجودات به حسب مرتبه خودشان انتزاع می کنیم و نه چیز دیگر و الا شما اگر توجه به ذات داشته باشید، صفت خلقت را ندارید.
خوب جمع بندی جواب شما و سوالات من:
[="red"]1_من در مرتبه ی علم الهی بوده ام و خواهم بود(پس خلقت به معنای از نیستی به هستی وجود ندارد؟)چون بوده ایم!که به نوعی می شود همانچه گفتم:[/]
می شود هم خدا باشد و هم خلقتی نباشد چه گونه ؟اینطوری که خدا صفت خالق ندارد و صفت گرداورنده یا اسمبل کننده یا تبدیل کننده داشته باشد!
2[="red"]_ایا نتیجه گیری زیر درست است؟[/]
خدا ذاتا خالق نیست ولی صفات ذاتی او منجر به صفات فعلی می شوند یا به نوعی وقتی ذات ,علم یا قدرتش را به فعل تبدیل می کند خالق می شود؟!!!!
[/]
راستی بعدا به این نتیجه رسیدم که حتما حکمتی بوده که اون متنم اون شب ارسال نشد!
و فکر کنم برای فهم بهتر خودم خورد خورد جلو بریم بهتر باشه البته با اجازه شما؟
1_من در مرتبه ی علم الهی بوده ام و خواهم بود(پس خلقت به معنای از نیستی به هستی وجود ندارد؟)چون بوده ایم!که به نوعی می شود همانچه گفتم:
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز
بسیار خوب، خلقت به معنای اینکه موجودات از نیستی به هستی به وجود آمده باشند، اشتباه است، بلکه خلقت به معنای این است که موجودات به اندازه و مرتبه خودشان به نحو لامن شیء، ظاهر می شوند(انا لله و انا الیه راجعون).
خداوند در سوره نحل مي فرمايد:
إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (40)
سخن ما به هر چيزى وقتى اراده وجود آن كنيم اينست كه بدو گوئيم باش، وجود يابد (40).
در این آیه شریفه به کلمه شیء و اینکه همان اشیاء ایجاد می شوند دقت بفرمایید؛ یعنی خداوند اشیاء را ایجاد می کند.
خلقت لامن شیء، یعنی خلقتی نه از اشیاء دیگر، خداوند در سوره عنکبوت می فرماید:
أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ (19)
آيا نمىبينند كه خدا خلقت خلايق را آغاز كرده و سپس آن را اعاده مىكند و اين براى خدا آسان است (19).
يعنی مبدأ خلقت اشياء خداوند است و اوست که ابتداءا اشياء را ایجاد می کند. چنانکه در سوره بروج آمده است:
إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعيدُ ( 13)
اوست آغازگر پيدايش عالم و او است كه بعد از فناى آن، دوباره اعادهاش مىدهد (13).
پس خلقت لامن شیء(نه من لاشیء)، یعنی نه از چیز دیگر و الگو و نمونه دیگری، چنانکه در سوره بقره آمده است:
بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117)
او كسى است كه آسمانها و زمين را بدون الگو آفريده و چون قضاى امر براند تنها مىگويد بباش و آن امر بدون درنگ هست مىشود (117)
ایا نتیجه گیری زیر درست است؟ خدا ذاتا خالق نیست ولی صفات ذاتی او منجر به صفات فعلی می شوند یا به نوعی وقتی ذات ,علم یا قدرتش را به فعل تبدیل می کند خالق می شود؟!!!!
بسیار خوب، به این معنا که خداوند ذاتا منشأ خیرات و خوبی ها است و قادر مطلق است، یکی از خیرات ظهور مخلوقات است، بعد از اینکه افعالش ظاهر شد، ما از این ظهور فعل، خلقت را انتزاع می کنیم.
[="blue"]با سلام و تشکر ویژه از شما
حقیقت الان روم نمیشه ادامه بدم خلاصه خیلی خیلی زحمت می دم ولی اجرکم عندالله...
بنده گفتم:
خدا ذاتا خالق نیست ولی صفات ذاتی او منجر به صفات فعلی می شوند یا به نوعی وقتی ذات ,علم یا قدرتش را به فعل تبدیل می کند خالق می شود؟!!!
شما فرمودید:
خداوند ذاتا منشأ خیرات و خوبی ها است و قادر مطلق است، یکی از خیرات ظهور مخلوقات است، بعد از اینکه افعالش ظاهر شد، ما از این ظهور فعل، خلقت را انتزاع می کنیم.
من اینجا مشکل دارم:طبق تعریفی که بنده ارائه دادم و شما تایید فرمودید یه چیزی این وسط درست نیست!
چی؟اهان!تو یکی از سایت های پاسخگو خواندم که زمان مخلوق خداست!!!که وقتی خدا در قید زمان نیست خوب عقلی به نطر می رسد!
پس [="red"]1-خدا در قید زمان نیست یا زمان مخلوق خداست!
2_شما فرمودید که ذات خدا منشا خوبی هاست ...بعد از اینکه افعالش ظاهر شد....!!!!![/]
من نمی تونم درک کنم وقتی می گوییم [="red"]((بعد از اینکه))[/] یعنی داریم زمانی متصور می شویم!!!ولی طبق (1) که خدا در زمان محصور نیست!!!!چه طوری میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از طرفی فرمودید:
خلقت به معنای اینکه موجودات از نیستی به هستی به وجود آمده باشند، اشتباه اس
با توجه به حرف شما ایا حرف من درست نیست؟:
می شود هم خدا باشد و هم خلقتی نباشد چه گونه ؟اینطوری که خدا صفت خالق ندارد و صفت گرداورنده یا اسمبل کننده یا تبدیل کننده داشته باشد!
ی[="red"]عنی با توجه به تایید شما خوب خالق نیست پس من خلق نشدم بلکه تبدیل شدم!از چه مثل همانچه قبلا گفتم:[/]
فروض مذکور در سرعت های بالا(سرعت نور اتفاق می افتند) و به استناد قران خدا هم از نور است پس در زمان نمی گنجد !بلی و انسان هم می تواند از زمان رها شود در حالی که تبدیل به نور شود تهی از جرم می تواند مخروط زمان را در هم بشکند و در زمان سفر کند!و در ازل ما نور بودیم و خدا به عنوان تبدیل کننده ما را تبدیل به جرم کرد!
از طرفی با حرف دیگر شما هم جور است:
خلقت لامن شیء(نه من لاشیء)، یعنی نه از چیز دیگر و الگو و نمونه دیگری، چنانکه در سوره بقره آمده است:
شما در خط بالا فرمودید خلقت من لاشی نیست یعنی از نیستی نیست!!!!ولی لا من شی است به معنی الگو نگرفته شده!که این هم با حرف من تضادی ندارد پس جریان چیست؟
[/]
من اینجا مشکل دارم:طبق تعریفی که بنده ارائه دادم و شما تایید فرمودید یه چیزی این وسط درست نیست! چی؟اهان!تو یکی از سایت های پاسخگو خواندم که زمان مخلوق خداست!!!که وقتی خدا در قید زمان نیست خوب عقلی به نطر می رسد! پس 1-خدا در قید زمان نیست یا زمان مخلوق خداست! 2_شما فرمودید که ذات خدا منشا خوبی هاست ...بعد از اینکه افعالش ظاهر شد....!!!!! من نمی تونم درک کنم وقتی می گوییم ((بعد از اینکه)) یعنی داریم زمانی متصور می شویم!!!ولی طبق (1) که خدا در زمان محصور نیست!!!!چه طوری میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز
جناب عبدالله، دقت بفرمایید، هر بعد و قبلی، هر مقدم و موخری و هر سبق و لحوقی، زمانی نیست.
در بحث سبق و لحوق، (در رابطه با خالق و مخلوقات)، همین بعدی که به کار می بریم، با توجه به مقام ذات الهی، که وجود مطلق است، تمام مخلوقات و مظاهر او در مرتبه(نه در زمان) بعد هستند.
از باب تقریب به ذهن، مانند حرکت انگشت و انگشتر که حرکت انگشتر دقیقا با حرکت انگشت صورت می گیرد؛ یعنی از جهت زمانی، هیچ تقدم و تأخری در حرکت انگشت و انگشتر وجود ندارد اما از جهت رتبی چون حرکت انگشتر معلول حرکت انگشت است، در مرتبه بعد قرار می گیرد.
یعنی با توجه به تایید شما خوب خالق نیست پس من خلق نشدم بلکه تبدیل شدم!از چه مثل همانچه قبلا گفتم:
دوست عزیز، خلق شدن به معنای به اندازه در آمدن است، به اندازه و مرتبه خود تبدیل شدن، خداوند به موجودات در حد و مرتبه خودشان، اندازه و تعین می دهد، این می شود خلقت موجودات.
حال مخلوقات الهی می توانند فوق زمان باشند؟
بله می توانند، زمانی بودن یا زمانی نبودن، در محدوده مخلوقیت موجودات دخلی ندارد.
بله، بعضی مخلوقات اندازه و حدشان زمانی بودن است که خداوند در حد زمانی خودشان موجودشان می کند.
شما در خط بالا فرمودید خلقت من لاشی نیست یعنی از نیستی نیست!!!!ولی لا من شی است به معنی الگو نگرفته شده!که این هم با حرف من تضادی ندارد پس جریان چیست؟
با کدام حرف شما تضاد ندارد؟
بنده گفتم خلقت از نیستی و از عدم نیست؛ زیرا از عدم و نیستی، موجودی خلق نمی شود، محال است که نیست هست بشود، بلکه خلقت نه از چیز دیگر درست است.
حقیقت الان روم نمیشه ادامه بدم خلاصه خیلی خیلی زحمت می دم ولی اجرکم عندالله...
دوست عزیز، ما خوشحالیم اگر بتوانیم، با امثال شمایی که به دنبال حقیقت هستند، مباحثه داشته باشیم، ان شاالله، در جهت شناخت حقیقت و حرکت در مسیر کمال و سعادت،موفق و پیروز باشید.