عطر سور فلق و ناس در اشعار حافظ
تبهای اولیه
الف ـ سوره فلق
قُل:اولین واژهای که خداوند متعال در دو سوره فلق و ناس از طریق آن با بنده اش ارتباط برقرار میکند و جالب آن که این واژه از جنس گفتن است و خداوند با همه عظمتش، به جای این که خود بگوید، از بنده میخواهد که بگوید. به نظر میرسد که خدا باب گفت و گو ـ یا به قول حافظ صبحت ـ را میگشاید تا آنچه میخواهد از زبان خویش بر زبان بندهاش جاری کند.
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
«رب الفلق» به معنای ظاهریش ـ خدای سپیده دم ـ در این بیت حافظ جلوه میکند:
جلـوه گـاه رخ او دیده مـن تنـها نیست
ماه و خورشیـد هم این آینه میگردانند
کلام حافظ آن گاه که از «شر ما خلق» به «رب الفلق» پناه میبرد و از دام جهان با مژده وصل او برمی خیزد، شنیدنی است:
مـژده وصـل تو کو کـز سـر جـان برخیـزم
طـایر قدسـم و از دام جهـان بـرخیـزم
به ولای تو که گربنـده خویشـم خـوانی
از سر خواجگی کـون و مکـان برخیزم
و آن زمان نیز که در شام تار «غاسق اذا وقب»،آتش طور را جستوجو میکند و پناه بردن خود به خدا را نشان میدهد.
شب تار است و ره وادی ایمـن در پیـش
آتش طور کجا؟موعد دیـدار کجاسـت؟
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی،ای کوکب هدایت
و آن گاه که اسم اعظم را در مقابل افسونگریهای «نفاثات فی العقد» به کار میبرد نیز جالب و به یادماندنی است:
اسم اعظم بکند کارخودای دل خوش دار
که به تلبیس وحیل،دیو مسلـمان نشود
پناه بردن به خدا نیز از شر حسودان و طعن آنان و ازشر بدگویان،در جای جای شعرهای حافظ به چشم میخورد. آن جا که بهعنوان نمونه میگوید:
توپنـداری کـه بـد گو رفت و جـان برد
حسـابـش بـا کـرام الکـاتبـیـن اسـت
ونیز:
دلا زطعن حسودان مـرنج و واثـق باش
که بـد بـه خـاطـر امیـدوار مـا نـرسـد
و آن گاه که دیگری را از «شر حاسد إذا حسد» به خداوند میسپارد
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسـود چمنش
ب:سوره ناس
چه بگویم «اعوذ برب الناس.» سخن از پناه بردن به درگاه خداوند است:
جزآستان توام در جهـان پناهی نیست
سرمــرابه جزایـن در حواله گاهی نیست
چنین که از همـه سـو دام راه میبینم
به جز حمایت راهش مرا پناهی نیست
واگر «اعوذ» را به معنای واگذاری کار به خداوند و نیز به معنی کلمه هم ریشه اش حفظ بگیریم:
کارخـود گر به خـدا بازگـذاری،حافـظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
سالک ازنور هدایت ببرد راه به دوست
که به جـایی نـرود گر به ضلالت برود
حافظ در آیینه آیه «ملک الناس»،پناه بردن به آن حاکم حقیقی را از شر حکّام جور،به زیبایی تمام به تصویر کشیده است.
و «اله الناس» که اول و آخر و ظاهر و باطن همه سوز و گدازهای عاشقانه حافظ است:
رازی که بـر غیـر نگفتیـم و نگـوییـم
بــا دوست بگوییم که او محرم راز است
شرح شکن زلف خم اندر خـم جانـان
کـوتـه نتـوان کردکـه ایـن قـصـه دراز است
بر دوخته ام دیده چوبـاز ازهمه عـالم
تــادیــده مــن بــرزخ زیـبـای تـو بـاز است
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز وگـداز است
با خواندن آیات «من شرّ الوسواس الخنّاس الذی یوسوس فی صدور الناس*من الجنه و الناس» به یاد زمانی میافتیم که حافظ برسر آن است که خلوت دل را از صحبت اغیار خالی کند و گوش دل به پیام سروش سپارد:
بــرســرآنـــم کــه گرزدســــت بـــرآیــد
دست به کاری زنم که غصـه سر آید
خلـوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیــو چو بیـــرون رود فـرشـتـه درآیـد
یا:
در راه دوست وسوسه اهرمن بسی است
پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن
حافظ شیرین سخن،درجای دیگر،هنرمندانه مفهوم «قل» و «وسواس خنّاس»را در هم میآمیزد:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
اگر از وسوسه نفس و هوی دور شوی
بی شکی ره ببـری درحـرم دیـدارش
armandaily.ir