عقل چیست ؟ عقل که در لسان قرآن کریم به لبّ و مغز تعبیر می شود (1) ، قوّه ایست حسابگر و اندیشه گر که خداوند به انسان موهبت فرموده تا به کمک آن نیک و بد را بشناسد و حق و باطل را تمیز دهد و مسیر خویش را به مقصد کمال و سعادت برگزیند . تکامل معنوی انسان در پرتوی تعقل میسر است و آن که عقل ندارد فاقد کمال انسانیست . و وجه تمایز انسان با حیوان قوه تعقل و اندیشه اوست . یا به تعریفی دیگر : عقل قطبیست که مدار تکلیف بر آنست ، و حاکم و فارق بین حق و باطل است و ثواب و عقاب بر وجود آن مترتب می باشد و جلب منافع و دفع ضررها منوط به وجود او خواهد بود . عقل از دیدگاه فلاسفه ، جوهریست قدیم و تعلق به ماده ندارد نه ذاتاَ و نه فعلاَ . شناخت عقلی چیست ؟ شناختی است از طریق تفکر و اندیشه و از این رو با ادراکات حسّی تفاوت ماهوی دارد . نیروی عقل و خرد هر چند یک حقیقت است امّا به لحاظ قلمروی تعقل و اندیشه عناوین مختلفی بدان می توان داد .
اقسام عقل : 1 - عقل رشد نایافته ( ناقص ) : مانند عقول عموم مردم که به دانه نخلی می مانند که اگر شرائط رشد برای آنها فراهم باشد و تحت نظر باغبانی الهی قرار بگیرند ، مسیر رشد و تعالی را طی و به نهالی سرسبز و بلند قامت و تنومند تبدیل گردیده و به ثمر خواهند نشست .
2 – عقل رشد یافته ( کامل ) : مانند عقول انسان های کامل : عقول انبیای الهی و اوصیای آنان و در رأس همه چهارده وجود مقدس و معصوم سلام الله علیهم ، از این قبیل است تا اینان برای سایر انسانها حجت و هادی گردیده و باغبان عقل آنها شوند و بدینوسیله عقولشان را رشد داده آنان را به حقایق عالم وجود و خدای متعال آشنا نمایند ، تا با این شناخت و معرفت ، در مسیر تکامل و سعادت قدم بردارند . برای روشن شدن این مسئله به مطلب زیر توجه کنیم :
خداوند آن هنگام که بندگانش را خلق فرمود ، آنها را عالم خلق نکرد ، بلکه جاهل خلق فرمود ، خدای متعال همراه این جهل ، دو چیز دیگر نیز خلق فرمودند : الف – طبیعت انسان با هزار و یک نیاز و غریزه . ب – عقل یا همان قوّه تفکر و اندیشه که بالقوّه و ناقص است ، که در لسان حدیث آن را به نام حجت باطنی می شناسیم . بنا بر حکمت و مصلحت خداوندی قدرت و توان طبیعت آدمی بر قدرت و توان عقل او چیره و غالب است . خداوند متعال از روی قاعده لطف و رحمت خویش ، عقول کامله و نفوس زکیه که در لسان حدیث حجت های ظاهری نامیده می شوند را برای تعالی و تقویت این عقول ناقصه بر انگیخته است ، تا بدینوسیله عقل آدمی را رشد و نموّ داده ، بال عقل او را با بال طبیعت او متعادل نمایند که همانند یک پرنده با استفاده از دو بال او را به سوی سعادت ابدی خود پرواز دهند . انزال کتب و ارسال رسل الهی همه در راستای پرورش عقول ناقصه بشریست . قرآن کریم و مبینین این کتاب نورانی یعنی حضرات انبیا و معصومین سلام الله علیهم از جانب خدای متعال این وظیفه را به عهده دارند. چنانکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ی اول نهج البلاغه هدف از بعثت انبیا را اینگونه می فرماید : « و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول . خداوند متعال [پیامبرانش را پی درپی به سوی مردم می فرستاد تا عهد و پیمان خداوند را که فطری آنان بود، بطلبند و به نعمت فراموش شده ( توحیدفطری ) یادآوریشان کنند و از راه تبلیغ با ایشان گفت و گو نمایند و عقول پنهان شده آنان را بیرون آورده بکاراندازند » .
1 - « انّ فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب . ( آل عمران آیه 19 ) حقّا كه در آفرينش آسمانها و اين زمين و آمد و رفت شب و روز نشانه هايى است (از قدرت و علم و حكمت خدا) براى صاحبان عقل و خرد ناب .
عقل نظری :
چنان که گفته اند « المراد من العقل النظری ادراک ما ینبغی أن یعلم أی ادراک الامور الّتی لها واقع » .
عقل نظری عبارت است از زیر بنای علوم طبیعی و ریاضی و فلسفه ی الهی . عقل نظری عهده دار استدلال و برهان منطقی می باشد . وظیفه او فقط قضاوت است درباره ی واقعیتها ، یعنی با آن عقل درباره ی موجودات و موضوعات خارجی باید تحقیق کرد ، مانند اینکه خفاش چه نوع حیوانی است و در میان موجودات زنده چه نقشی دارد و در پیشرفت علم و تکنولوژی و بهداشت و ...چه فایده ای می تواند داشته باشد ؟ و یا آیا فلان امر از امور حقیقیه است یا اعتباریه .
عقل عملی : « والمراد من العقل العملی ادراک ما ینبغی أن یعمل ، أی حکمه بأنّ هذا الفعل ینبغی فعله أو لا ینبغی فعله » .
امّا مبنای عقل عملی مبنای علوم زندگی ، و زیربنای اصول اخلاقی است .
علم اخلاق از عقل عملی سرچشمه می گیرد ، لکن قضاوت و رسیدگی به امور و واقعیتها در آن گنجانده نشده ، و از عهده ی آن خارج است، زیرا عقل عملی آن است که مفهوم خوبی و بدی و حسن و قبح را روشن ساخته ، و انسان را به کار وامیدارد . در حقیقت قاضی باب اخلاق و قضایای اعتباری ، عقل عملی است .از این رو ، آنچه که در روایات و آثار دینی وارد شده که تقوا عقل را روشن می کند و دریچه ی حکمت را به روی انسان می گشاید ، همه مربوط به عقل عملی است ، یعنی در اثر تقوا ، انسان درد خود و دوای خود را بهتر تشخیص داده ، و راهی را که باید در زندگی پیش گیرد ، نیکوتر می شناسد .1
پی نوشت:
اقتباس از کتاب جلوه های تقوا از دیدگاه آیات و روایات - ابوعلی خداکرمی
با سلام وتشکر مبحث مفیدی است اما یک سوال : - آیا عقل اکتسابی است یا ارثی ؟ چون از بعضی روایات استفاده میشود که عقل موهبت خدای سبحان است مثل : ولا مصيبة كعدم العقل. ولا عدم عقل كقلة اليقين ثلاث خصال من رزقها كان كاملا: العقل. والجمال. والفصاحة. ثلاثة أشياء لا ترى كاملة في واحد قط: الايمان. والعقل. والاجتهاد. يا هشام ما قسم بين العباد أفضل من العقل. نوم العاقل أفضل من سهر الجاهل وما بعث الله نبيا إلا عاقلا حتى يكون عقله أفضل من جميع جهد المجتهدين. وما أدى العبد فريضة من فرائض الله حتى عقل عنه قال عليه السلام: عرفان المرء نفسه أن يعرفها بأربع طبائع وأربع دعائم وأربعة أركان فطبايعه: الدم والمرة والريح والبلغم (2) ودعائمه: العقل ومن العقل الفهم والحفظ. وأركانه النور والنار والروح والماء. وصورته طينته. فأبصر بالنور وأكل وشرب بالنار وجامع وتحرك بالروح. ووجد طعم الذوق والطعام بالماء فهذا تأسيس صورته.
فإذا كان تأييد عقله من النور كان عالما حافظا ذكيا فطنا فهما وعرف فيما هو ومن أين يأتيه ولاي شئ هو ههنا وإلى ما هو صائر، باخلاص الوحدانية والاقرار بالطاعة وقد تجري فيه النفس وهي حارة وتجري فيه وهي باردة فما كان من نفس المؤمن فهو نور مؤيد بالعقل. وما كان من نفس الكافر فهو نار مؤيد بالنكراء لا يصلح من لا يعقل . ولا يعقل من لا يعلم. وسوف ينجب من يفهم وكثرة النظر في الحكمة تلقح العقل.
[right]يا هشام من أراد الغنى بلا مال وراحة القلب من الحسد والسلامة في الدين فليتضرع إلى الله في مسألته بأن يكمل عقله، فمن عقل قنع بما يكفيه ومن قنع بما يكفيه استغنى ومن لم يقنع بما يكفيه لم يدرك الغنى أبدا. إنه لم يخف الله من لم يعقل عن الله ومن لم يعقل عن الله لم يعقد قلبه على معرفة ثابتة يبصرها ويجد حقيقتها في قلبه فقال عليه السلام: العقل يعرف به الصادق على الله فيصدقه والكاذب على الله فيكذبه.
احاديث ازجلد دوم کتاب تحف العقول عن آل الرسول .
معناى اصلى عقل، منع كردن، بستن و نگهداشتن است؛(1) «عقال» شتر را به اين جهت عقال گفتهاند كه با بستن پاى شتر، مانع حركت آن مىشوند يعنى كار آن طنابِ مخصوصِ «پابند» يا «زانوبند»، جلوگيرى از جابهجايى شتر، در دشت و صحرا است تا صاحب آن بتواند وقتى به آن نياز دارد، از دسترسش دور نشده باشد و با «عقال»، آن حيوان را مهار كند و در سيطره و تحت سلطهى خود نگه دارد.
از اين معناى اصلى عقل و كاربرد «پابندِ شتر» در مىيابيم كه عقل وسيله و ابزارى در وجود انسان است تا مانع از انجام كارهاى نادرست و بر خلاف سرشت و فطرت انسان گردد.
غير از معناى اصلى، معانى ديگرى كه براى عقل مطرح شده، جدا از معناى اصلى آن نيست و عبارتند از:
ـ درك كامل چيزى.
ـ حقيقتى كه خوب و بد، راست و دروغ، حق و باطل را با آن تشخيص مىدهند.
«ابن فارس در كتاب خود آوردهاست:
اين ماده داراى يك معناى اصلى است كه بيشتر دلالت بر بستگى و گرفتگى در چيزى مىكند و از آن است عقل كه از گفتن و انجام دادن هر قول و فعل زشت و ناپسند جلوگيرى مىكند» فرهنگ لغات قرآن، دكتر محمد قريب، ذيل واژهى عقل. اساس البلاغه عقل را معرفت، بستن و قراردادن چيزى گرفته است ،ذيل واژهى عقل.
در قرآن 49 بار از مادهى عقل استفاده شده كه همه آنها حالت فعلى دارند، 48 بار آن فعل مضارع و يكبار فعل ماضى آمده است. بسيارى از آيات براى وادار كردن و تحريض مخاطبان قرآن به انديشيدن براى درك و فهم بيشتر و بهتر، و پذيرش سخن حق از غير آن است. و بايد گفت هر كجا قرآن مىفرمايد: «اَفَلايَعْقِلون»؛ آيا عقلشان را به كار نمىبندند يا تعقُّل نمىكنند؟ يا مىفرمايد: «اَفَلاتَعقلون»؛ آيا تعقل نمىكنيد، با آياتى كه از مادهى فكر استفاده كرده، هم مفهوم و هم معنا مىباشند و همان درخواست را مطرح مىكنند: «اَفَلاتَتَفَكَّرون»؛ آيا فكر نمىكنيد.
اضافه بر اين، هر كجا از مادهى «فقه» نيز استفاده شده، همين خواهش مطرح است كه فهم چيزى را طلب مىكند.
اكنون به آياتى كه گوياى مطلب فوق است، توجه فرمائيد.
* «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرون»:
اين چنين خداوند براى شما آيات را روشن مىسازد، شايد انديشه كنيد. (آيهى 219 بقره)
* «كذلك يُبيِّنُ اللّهُ لَكُم الآياتِ لَعَلَّكُم تَعقِلون»:
اين چنين خداوند براى شما آيات را روشن مىكند شايد كه بينديشيد. (آيهى 61 نور)
* «اُنظُر كَيفَ نُصَرِّفُ الآياتِ لَعَلَّهُم يَفْقَهُونَ»:
ببين چگونه آيات گوناگون را (براى آنها) بازگو مىكنيم، شايد بفهمند. (آيهى 65 انعام)
ملاحظه مىشود در هر سه واژه، معناى مشتركى در نظر گرفته شده كه
از «عقل»، «فكر» و «فقه» برداشت مىشود و آن درك كردن، تشخيص دادن و شناخت سره از ناسره مىباشد. لذا عقل در قرآن به معناى وسيلهاى براى درست انديشيدن و به شناخت حق از باطل رسيدن است. به عبارت ديگر عقل، قوّهى سنجش، و كارش راهگشايى براى انسان است تا راه را از چاه تشخيص دهد.
با توجه به مجموعهى آيات قرآن دربارهى «تعقُّل»، «تفكُّر»، «تدبّر» و «تَفَقُّه» كه انسان را به اين سمت و سو مىكشاند، از او مىخواهد زندگى را بر اساس عقل و انديشه بنا نهد تا بتواند خود را از ورطهى هلاكت در دنيا و آخرت، برهاند. عقل در حديث
كاربرد اين واژه در حديث زياد است كه ما به اندازه نياز به آن مىپردازيم تا بيشتر معناى عقل برايمان روشن شود.
الف: «مهاركردن» و «بازدارندگى»؛«عِقال»
در روايتى از پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله آمده كه اين معنا بكار رفته است: اِنَّ العقلَ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ وَ النَّفسُ مِثلُ اَخبَثِ الدَّوّابِ، فَاِنْ لَم تُعقَل حارَت:(1) عقل، بازدارندگى از جهل و نادانى است و نفس انسان مثل خبيثترين جنبندگان است كه اگر مهار نشود، بىراهه مىرود. منظور اين است كه: نمىگذارد جهل در وجود انسان پيشروى كند. يا در حديثى 1 ـ ميزان الحكمه حرف ع، ق، ل / ج 6، ص 406 / محمدى رى شهرى. در تحفالعقولِ با ترجمه ، اين حديث به تفصيل آمدهاست،ص16
ديگر، همين مضمون، اين طور آمدهاست:
العاقل مَن عَقَلَ لِسانَه(1): عاقل كسى است كه زبانش را مهار كند. (امام على عليهالسلام )
ب: حكمت
حكمت عبارت است از نيرويى قوى كه انسان را با دليل و برهان به نتيجهاى پايدار مىرساند. امام موسى بن جعفر عليهماالسلام در وصاياى خود به هشام بن حكم فرمود... و قال: «لَقَد آتَينا لقمانَ الحِكمَةَ» قال: الفَهمُ وَ العَقل(2): آنجا كه خداوند مىفرمايد به لقمان حكمت داديم يعنى فهم و عقل عطا كرديم.
ج: دليل و حجّت
در احاديثى از عقل به دليل يا حجت ياد مىكند كه دليل، راهنماگر انسان، براى كم كردنِ ناآگاهىها و افزايش آگاهى هاست: (العقل دليل المؤمن(3) امام صادق عليهالسلام ).
در حديث مفصلى از امام موسى بن جعفر عليهماالسلام به هشام آمده كه: خداوند دو حجت بر مردم دارد: حجت ظاهرى و حجت باطن و درونى، حجت آشكار، پيامبران و امامان و حجت درونى عقلاست.(4)
د: دين يا نتيجهى عقل 1 ـ همان ص 415.
2 ـ همان ص 406.
3 ـ همان ص 404.
4 ـ الاصول الاصلية والقواعد الشرعيه، عبدالله شُبَّر ص 210 كه از كافى آورده است.
با توجّه به اينكه عقل وسيلهى شناخت صحيح است، هر چه كه به معرفت انسان در زمينهى رشد علمى كمك كند و آن را ارتقا دهد، عقل ناميده مىشود.
بسيارى از علوم كه در دسترس بشر امروز است، از طريق تجربه، آزمايش و شناخت استقرايى بدست آمده و هرچه در اين باره پيشرفت مىكند، نقصها، كمبودها و عيوب آنها بر طرف مىكند و با شناخت بهتر، قوانين استنباط شده از مسير فرضيّه و آزمايش را دگرگون كرده و منسوخ شدهها را كنار گذاشته و ناسخها را جايگزين نمودهاست.
امام على عليهالسلام در تقسيم عقل به اين نوع آن توجه داشتهاست:
العقلُ عقلان: عقلُ الطبعِ و عقلُ التَّجرِبةِ و كِلاهُما يَؤَدّى المَنفَعَةَ(2): عقل دو گونه است عقلى كه در سرشت و فطرت انسان است و عقلى كه از 1 ـ به كتاب اصول الفقه / محمد رضا المظفر(ره) مقصد الثانى، ص 205، الملازمات العقليه مراجعه شود.
2 ـ خردگرايى در قرآن و حديث، ص 44.
راه تجربه كسب مىشود و هر دو سود آور و منفعتزا مىباشند.
در گفتار ديگرى به عقل و تجربه و نقش آن مىپردازد كه در حقيقت به همين دو نوع اشاره فرمودهاست:
... الشَّقيُّ حُرِمَ نَفعَ ما اُوتيَ مِنَ العقل و التَّجربة:... تيره روز كسى است كه از عقل و تجربهاى كه نصيب او شده محروم مانَد.(1)
عقل تجربى را نمىتوان مصون از اشتباه دانست و عملكرد علم تجربى طى قرون متمادى اين مطلب را به روشنى براى انسان عصر انفجارِ ارتباطات ثابت كردهاست و ابطال پذيرى قوانين علمى امرى قابل قبول براى تمام دانشمندان در هر رشتهى تجربى مىباشد و بارها قوانين بدست آمده از آزمايشها را در گذشته و حال زير سؤال برده و رد كرده و به جاى آن، روش جديد و قانون نو وضع نمودهاند؛ به عنوان مثال بسيارى از داروهايى كه انسان در چند سال قبل استفاده مىكرد، امروز مُضرّ تشخيص داده شدهاند. با توجه به نكتهى فوق، پس هر عقلى را نمىتوان پذيرفت و بايد در استفاده از واژهى عقل تمام جوانب، حدّ و حدود آن را مشخص نمود و نهايت دقت را داشت كه احتمال خطا در آينده نيز امر بعيدى به نظر نمىرسد بلكه بايد با ضِرس قاطع گفت، كوس رسوايى قوانين بشرى با گذشت زمان زده خواهد شد مگر قوانينى كه بر اساس فطرت و رسول باطنى باشد.نامه 78 نهج البلاغه
انسان عاقل سخنى را برزبان جارى نمىسازد كه خود به آن عمل * از تجربهها پند مىگيرد
* ديگران را حقير نمىشمرد
* گفتارى اندك، جالب و مستدل دارد
* اعتماد به افكار خود ندارد
. * هر چيزى را در جاى خودش قرار مىدهد
از اميرالمؤمنين عليهالسلام خواسته شد تا عاقل را توصيف نمايد، فرمود: هركس هر چيز را در جاى خود قرار دهد عاقل است. اين فرمايش گوياى نكات بسيار ظريفى است، حدِّاقل آن، اين است كه انسان براى انجام هر امرى ملاحظه و دقت نمايد؛ ابتدا جايگاه آن كجاست، سپس اقدام نمايد. هُوَ الَّذي يَضَعُ الشَّيءَ مَواضِعَه(1).از همه مهمتر اينكه بداند جايگاه اصلى آدمى جهان پس از مرگ است و دنياى زود گذر پلى براى عبور است؛بايد خود را طورى آماده كند كه بتواند در موضع آخرت قرارگيرد.
* با هواى نفس مخالفت مىكند
امام على عليهالسلام مىفرمايد: العاقل مَن غَلَبَ هَواهُ و لَم يَبِعْ آخِرَتَهُ بِدُنياه:(2)عاقل بر هواى نفس خود پيروز مىشود و آخرتش را به دنيايش نمىفروشد. غلبه بر اميال نفسانى، نشانهى بارز هر انسان 1 ـ نهجالبلاغه صبحى صالح، ص510، حكمت235. 2 ـ ميزان الحكمه، ج6،ص420.غررالحكم، ص86.
عقل چون از نور و روح آفريده شده، همگرايى با قوانين و دستورات خداوند متعال دارد لذا ديندارى نشانهى عقل و خرد انسان است و امام على عليهالسلام مىفرمايد: انسانِ مؤمنِ به خدا، تا عقل نداشته باشد، ايمان ندارد: ما آمَنَ المُؤمِنُ حَتّى عَقَلَ(3). در اين روايت، آداب ظاهرى دين و 1 ـ تحفالعقول با ترجمه، ص9.
2 ـ بقره/ 67.
3 ـ ميزانالحكمه، ج6، ص406.
انجام امور مذهبى، شرط ايمان محسوب نشده بلكه عقل و آگاهى را پايه و اساس آن دانستهاست.
در قرآن، غير از خدا را عبادت و اطاعتكردن، كارِ جاهلان محسوب شده و مىفرمايد:«قُل اَفَغَيرَاللّهِ تَأمُرونّي اَعبُدُ اَيُّهَاالجاهِلون»:(1) اى ناآگاهان! بگو آيا به من دستور مىدهيد غير از خدا را عبادت كنم!
و آنجا كه قوم موسى از او تقاشاى خداى ديگرى مىكردند، آنان را ناآگاه معرّفى مىكند:«قالوا يا موسَى اجعَل لَنا اِلها كَما لَهُم الِهَةٌ قالَ اِنَّكُم قَومٌ تَجهَلون»:(2) به موسى گفتند: «براى ما خدايى قرار بده، همچنانكه براى آنان خدايانى است» موسى گفت: «همانا شما گروهى ناآگاه هستيد.» امام على عليهالسلام نيز فرمانبردارى از خداوند متعال را با عقل انسان رابطهى مستقيمى وجود دارد يعنى هر چه انسان دانايى و آگاهىاش بيشتر، اطاعتش از فرامين خداوند بيشتر است و هر چه از آگاهىِ كمترى برخوردار باشد، به همان اندازه عمل به دستورات خداوند، از طرف او كمتر است: على قَدرِ العقلِ تَكونُ الطّاعَة.(3)
امام على عليهالسلام مىفرمايد:
العاقلُ مَن يَملِكُ نَفسَه اذا غَضِبَ و اذا رَغِبَ و اذا رَهِب عاقل كسى است كه وقتى خشم نمود، خود را نگهدارد و هنگامى كه رغبت و
1 ـ غررالحكم، ص89. * قدرت انتخاب «بد» از «بدتر» را دارد
لَيسَ العاقلُ مَن يَعرِفُ الخَيرَ مِنَ الشَّرِّ و لكِنَّ العاقلَ مَن يَعرِفُ خَيرَ الشَّرَّين(1): خردمند كسى نيست كه خير را از شرّ تشخيص دهد بلكه عاقل آن است كه بين دو بد، بهترينشان را انتخاب كند. * زمان شناس و آيندهنگر است
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: عَلَىالعاقلِاَن يَكونَ عارِفا بِزَمانِه...(2): بر عاقل است كه نسبت به دوران خود عارف باشد. وقتى انسان زمانشناس باشد، آينده برايش روشن است، نقاط كور را مىشناسد و مىداند در پيش رويش چه قرار دارد.امام على عليهالسلام مىفرمايد: ناظِرُ قَلبِ اللَّبيبِ بِهِ يُبصِرُ أَمَدَهُ و يَعرِفُ غَورَهُ و نَجدَهُ: عاقل با چشم دل سرانجام كار را مىنگرد و پست و بلندى آن را تشخيص مىدهد.(3)
در حيث ديگرى مىفرمايد: اِنَّ العاقلَ مَن نَظَرَ في يَومِهِ لِغَدِهِ و سَعى في فَكاكِ نَفسهِ و عَمِلَ لِما لابُدَّ لَه و لا مَحيصَ لَهُ عَنه: بهراستى خردمند كسى است كه امروز به فكر فردايش باشد و در آزاد كردن خود (از آنچه او را به دنيا وابسته مىكند) تلاش كند و براى آنچه راه گريزى از آن 1 ـ ميزان الحكمه، ج6، ص420. 2 ـ همان، ص421. 3 ـ نهجالبلاغه، ترجمهى مرحوم محمد دشتى، خ154، ص285.
* عجب و خودپسندى ندارد
اِعجابُ المَرءِ بِنَفسهِ دليلٌ على ضَعفِ عَقلِه(2): خود را پسنديدن دليلى بر ضعف عقل است. امام على عليهالسلام در نامهى خود به مالكاشتر مىفرمايد: از خودپسندى بپرهيز و به آنچه كه موجب خودبزرگبينىات مىشود، اعتماد نكن و مبادا ستايش ديگران را در بارهى خود بپسندى زيرا اين خود، از موثَّقترين فرصتهاى شيطان در نفس انسان است كه بهوسيله، آن نيكوكارى محسنان را محو مىسازد: ايّاكَ وَ الاِعجابَ بِنَفسِكَ و الثِّقَةَ بِما يُعجِبُكَ مِنها و حُبِّ الاِطراءِ فَاِنَّ ذلِكَ مِن اَوثَقِ فُرَصِ الشَّيطانِ في نَفسِهِ لِيَمحَقَ ما يَكونُ مِن اِحسانِ المُحسِنين(3). 1 ـ غررالحكم، ص238. 2 ـ خردگرايى در قرآن و حديث، ص 222. 3 ـ نهجالبلاغهى صبحىصالح، ص443، با استفاده از ترجمهى عهدنامهى مالكاشتر، در تحفالعقول، ص142. در غررالحكم نيز تا فُرَصِالشَّيطان آمدهاست، (ص150).
* خودسرنيست، مشورت مىكند
انسان خردمند از تك روى و خود رأى بودن، دورى مىگزيند و بر نظرِ خود پا فشارى نمىورزد؛ بر عكس دنبالِ نظرخواهى از ديگران و مشاوره مىباشد تا علم و آگاهى خويش را به رشد و تعالى برساند. 1 ـ همان، ص188. 2 ـ همان، ص147. 3 ـ غررالحكم، ص150.
* لجاحت نمىكند
امامعلى عليهالسلام مىفرمايد: ايّاكُم و المِراءَ و الخُصومَةَ فَاِنَّهُما يُمرِضانِ القُلوبَ على الاِخوانِ و يَنبُتُ عَلَيهِمَا النِّفاقُ(1): از جدل و دشمنى بپرهيزيد زيرا اين دو، دلها را بر ضد برادران، مريض و بدبين مىكند و درخت نفاق و اختلاف بر آنها مىرويد.
اين مسأله آنقدر مهمّ است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «جبرئيل هميشه مرا از كينهتوزى و عداوت با ديگران برحذر مىداشت ...» 1 ـ اصول كافى، ج2، ص317، حديث 2510. در اين باره به بحث مراء و جدال به كتب حديث و اخلاق مراجعه نماييد. 2 ـ همان.
* به عيوب خود مىپردازد
اين عمل مورد پسند امام على عليهالسلام است: اَعقَلُ النّاسِ مَن كانَ بِعَيبِه بَصيرا و عَن عَيبِ غَيرِه ضَريرا(2): داناترين انسان كسى است كه به عيب خود آگاه، و از عيب ديگران چون شخص كورى بىاطلاع باشد. * خوشرفتارى و مدارا مىكند
يكى از نشانه هاى عقل رفق و مدارا، همّت و تلاش براى ايجاد محبّت و دوستى است. رفق، به همان حالتى گفته مىشود كه انسان براى رفيق شدن با مردم در پيش مىگيرد. معاشرت جالب با ديگران، با خرد و عقل آدمى رابطهى مستقيم دارد. هرچه خردِ بشر بيشتر، ارتباط او افزونتر. امام حسن عليهالسلام مىفرمايد: رأسُ العقلِ مُعاشَرَةُ النّاسِ بِالجَميل(3): اوج عقل انسان، با مردم خوشرفتارى كردن است. وقتى با . 2 ـ همان، ص200. 3 ـ ميزانالحكمه، ج6، ص343.
[FONT=Traditional Arabic]خطبه اى از حضرت (ع ). ذعلب يمانى از احمد بن قتيبه از عبد الله بن يزيد از مالك بن دحيه روايت مى كند كه گفت ما نزد اميرالمؤ منين (ع ) بوديم . در آنجا از اختلاف مردم سخن رفت و آن حضرت فرمود:
[FONT=Traditional Arabic]
سرشت و طينت مردم است كه آنها را از هم جدا مى كند. زيرا از قطعه زمينى به وجود آمده اند كه شور يا شيرين يا سخت يا نرم بوده است . پس بر حسب نزديك بودن زمينشان به يكديگر نزديك اند و بر حسب اختلاف زمينهاشان از يكديگر متفاوت . نيكو منظرى است كم خرد، بلندبالايى است ، كوتاه همت ، نيكوكردارى است زشت روى ، كوتاه قامتى است دورانديش ، نيكو سرشتى است كه خود را به راه بد افكنده . سرگشته دل است و پراكنده ذهن ، گشاده زبان است و بينا درون .
سلام عقل اکتسابی نیست اما می توان با ابزار عقلانیت که همان علم و دانش است اثرش را قویتر نمود موفق باشید
به نام خدا
با سلام و عرض ادب
سوالم اينه كه بعد از اينكه اثرش قوي تر شد آيا فرزند عقل بهتري به ارث ميبره ؟
با سلام
ترجمه :
خطبه اى از حضرت (ع ). ذعلب يمانى از احمد بن قتيبه از عبد الله بن يزيد از مالك بن دحيه روايت مى كند كه گفت ما نزد اميرالمؤ منين (ع ) بوديم . در آنجا از اختلاف مردم سخن رفت و آن حضرت فرمود:
سرشت و طينت مردم است كه آنها را از هم جدا مى كند. زيرا از قطعه زمينى به وجود آمده اند كه شور يا شيرين يا سخت يا نرم بوده است . پس بر حسب نزديك بودن زمينشان به يكديگر نزديك اند و بر حسب اختلاف زمينهاشان از يكديگر متفاوت . نيكو منظرى است كم خرد، بلندبالايى است ، كوتاه همت ، نيكوكردارى است زشت روى ، كوتاه قامتى است دورانديش ، نيكو سرشتى است كه خود را به راه بد افكنده . سرگشته دل است و پراكنده ذهن ، گشاده زبان است و بينا درون .
البته حضور بزرگوارتان عرض کنم این قبیل اخبار جنبه غالب دارد ونسبی هستند نه مطلق یعنی مثلا میفرمایند زنان یا مردان چنین وچنان هستند یعنی نرمال و اغلب جامعه ، بزبان آمار .
اما حدیث از غرر الحکم ؛ امام على عليه السلام : تحمّل كردن ومدارا ، زيور سياست است .
سوالم اينه كه بعد از اينكه اثرش قوي تر شد آيا فرزند عقل بهتري به ارث ميبره ؟
با سلام
از أيات واخبار چنین برداشت میشود که عقل از چهل کامل میشود وچون در اخبار آمده که حالات والدین هنگام انعقاد نطفه بر جنین اثر میگذارد مثلا : مرد شب مسافرت كه غالبا با اضطراب همراه است یا همچنین هنگام برگشت از سفر که احتمال ضعف مى رود و .... بنابراین جواب مثبت است وتجربه هم موید آنست مثلا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ثمره بعد از 40 سالگی پیامبر (ص) است.