جمع بندی فلسفه به چه درد اجتماع می خوره؟ خروجی فلسفه رو کجای جامعه باید دید؟
تبهای اولیه
سلام
می خواستم بپرسم فلسفه به چه درد اجتماع می خوره؟ خروجی فلسفه رو کجای جامعه باید دید؟
لطفا مثال عینی بزنید.
هر چی خوندم قانع نشدم یه جواب خلاصه و مفید می خوام
با تشکر
سلام علیکم و رحمه الله
سلام
می خواستم بپرسم فلسفه به چه درد اجتماع می خوره؟ خروجی فلسفه رو کجای جامعه باید دید؟
لطفا مثال عینی بزنید.
هر چی خوندم قانع نشدم یه جواب خلاصه و مفید می خوام
با تشکر
به نظرم یه مثال خلاصه و ساده میتونه ارتباط ریاضیات و فیزیک در زندگی ما و یا به قول شما در جامعه باشه.
آنچه که برای ما ملموسه و به دردمون میخوره و قابل استفاده هستش, فیزیک هستش ولی همه می دونن که بدون ریاضی همین فیزیک ارزشش صدها برابر کمتر میشه.
مثلا ریاضی باعث میشه که تجهیزات و ابزار و ماشین آلات صنعتی و لوازم مصرفی را به گونه ای بسازیم که راندمانشون خیلی بالاتر باشه.
مثلا چه بسا اولین اتومبیل که بدون ریاضی و فقط با آهن و چکش و زور بازو و اره و ...ساخته شد, اگر الآن هم وجود داشته باشه بعید نیست که در هر کیلومتر 3 لیتر بنزین مصرف کنه ولی این ریاضی هستش که به حل معادلات فیزیک در زمینه طراحی بدنه اتومبیل و محفظه احتراق و درصد ترکیبات شیمیائی و متالوژی و ...با استفاده از معادلات دیفرانسیل و حل دستگاه و ....می پردازه.
حالا شما فکر کنید که فلسفه نداشته باشیم و برای تعیین راه زندگی فردی,اجتماعی,دینی,سیاسی و ....همه جانبه به بررسی حالتهای مختلف و پیش بینی نتایج و ...بر اساس یک سری قوانین اولیه و کنار هم گذاشتن آنها و نتیجه گیری نرسیم...اون موقع چه بسا اینهمه پیشرفت در علوم انسانی پیش نمی آمد!
در آنصورت همه بایستی به زور تسلیممی شدند و دیگر کسی دنبال ارائه دلیل و فلسفه کارها نبود.
مثلا فلسفه آموزش و پرورش در یک کشور چیه؟
فلسفه ایجاد زندگی اجتماعی چیه؟
فلسفه هنر چیه؟
فلسفه کمالگرائی انسان چیه؟
فلسفه ازدواج چیه؟
فلسفه کار و تلاش انسانها چیه؟
فلسفه این همه جنگ چیه؟
فلسفه استقلال یک کشور چیه؟
...............
واقعا اگر پاسخ دقیق این سوالات (یا به قولی فلسفه اونها) برای انسانها روشن نمی شد معلوم نبود الآن زندگی انسانها و حتی دنیا چه شکلی میشد؟
یعنی باید بدون حلاجی این مسائل سرمون رو می انداختیم پائین و هرکس یو هر اجتماعی یه راهی را پیش می گرفت و میرفت حالا یا به نابودی می رسید و یا بعد از سالها کمی راهش را تغییر می داد و همیشه در تلاطم بود!
مثل حالتی که ریاضی نباشه و بخواهیم تجربی مرتب شرایط فیزیکی را تغییر بدیم تا راندمان سیستمی را بالا ببریم...نه عمرمون اجازه می داد و نه بودجمون!
امیدوارم منظورم را رسونده باشم.
سلام علیکم و رحمه اللهبه نظرم یه مثال خلاصه و ساده میتونه ارتباط ریاضیات و فیزیک در زندگی ما و یا به قول شما در جامعه باشه.
آنچه که برای ما ملموسه و به دردمون میخوره و قابل استفاده هستش, فیزیک هستش ولی همه می دونن که بدون ریاضی همین فیزیک ارزشش صدها برابر کمتر میشه.
مثلا ریاضی باعث میشه که تجهیزات و ابزار و ماشین آلات صنعتی و لوازم مصرفی را به گونه ای بسازیم که راندمانشون خیلی بالاتر باشه.
مثلا چه بسا اولین اتومبیل که بدون ریاضی و فقط با آهن و چکش و زور بازو و اره و ...ساخته شد, اگر الآن هم وجود داشته باشه بعید نیست که در هر کیلومتر 3 لیتر بنزین مصرف کنه ولی این ریاضی هستش که به حل معادلات فیزیک در زمینه طراحی بدنه اتومبیل و محفظه احتراق و درصد ترکیبات شیمیائی و متالوژی و ...با استفاده از معادلات دیفرانسیل و حل دستگاه و ....می پردازه.
حالا شما فکر کنید که فلسفه نداشته باشیم و برای تعیین راه زندگی فردی,اجتماعی,دینی,سیاسی و ....همه جانبه به بررسی حالتهای مختلف و پیش بینی نتایج و ...بر اساس یک سری قوانین اولیه و کنار هم گذاشتن آنها و نتیجه گیری نرسیم...اون موقع چه بسا اینهمه پیشرفت در علوم انسانی پیش نمی آمد!
در آنصورت همه بایستی به زور تسلیممی شدند و دیگر کسی دنبال ارائه دلیل و فلسفه کارها نبود.
مثلا فلسفه آموزش و پرورش در یک کشور چیه؟
فلسفه ایجاد زندگی اجتماعی چیه؟
فلسفه هنر چیه؟
فلسفه کمالگرائی انسان چیه؟
فلسفه ازدواج چیه؟
فلسفه کار و تلاش انسانها چیه؟
فلسفه این همه جنگ چیه؟
فلسفه استقلال یک کشور چیه؟
...............
امیدوارم منظورم را رسونده باشم.
از توجهتون و پاسخ روشنی که دادید ممنونم
ولی دقیقا از کجای کتب فلسفی این موارد زندگی اجتماعی استخراج میشه؟بنده هرچی نگاه کردم هیچ بحثی پیدا نکردم که بتونه یک مورد از این فلسفه هایی رو که فرمودید ازش درآورد و مسیر جامعه رو مشخص کرد توی کتب ملاصدرا یا تو کتب علامه طباطبایی یا شهید مطهری و ...
مورد دیگه اینکه مگه قرآن مشکلش چیه و انبیا راه رو روشن نکردن که بیام دنبال فلسفه بریم؟که اگر هم بریم علی الظاهر به جایی نمی رسیم چون تا امروز چیزی کف اجتماع مشاهده نشده
مورد سوم اینکه برای هدایت جامعه به سعادت باید حرفهای متقن زد، مثلا قرآن وقتی یه قانون میذاره برای همیشه تاریخ از اول تا آخر همونه و تغییر نمی کنه، ولی فلاسفه هرچی گفتن یه فیلسوف دیگه ردش کرده و نمیشه افکار و آرائشون رو مبنای طرح ریزی مسیر اجتماع به سمت سعادت قرار داد چون هیچ ثباتی ندارن
سلام
آنچه من میدانم در اسلام فلسفه نیست، که حکمت است، پس در واقع اگر منظور شما فلسفه باشد یعنی آنچه در غرب جریان دارد. اما آنچه منظورتان در اسلام است، این فلسفه نیست، حکمت است.
از توجهتون و پاسخ روشنی که دادید ممنونم
ولی دقیقا از کجای کتب فلسفی این موارد زندگی اجتماعی استخراج میشه؟بنده هرچی نگاه کردم هیچ بحثی پیدا نکردم که بتونه یک مورد از این فلسفه هایی رو که فرمودید ازش درآورد و مسیر جامعه رو مشخص کرد توی کتب ملاصدرا یا تو کتب علامه طباطبایی یا شهید مطهری و ...
مورد دیگه اینکه مگه قرآن مشکلش چیه و انبیا راه رو روشن نکردن که بیام دنبال فلسفه بریم؟که اگر هم بریم علی الظاهر به جایی نمی رسیم چون تا امروز چیزی کف اجتماع مشاهده نشده
مورد سوم اینکه برای هدایت جامعه به سعادت باید حرفهای متقن زد، مثلا قرآن وقتی یه قانون میذاره برای همیشه تاریخ از اول تا آخر همونه و تغییر نمی کنه، ولی فلاسفه هرچی گفتن یه فیلسوف دیگه ردش کرده و نمیشه افکار و آرائشون رو مبنای طرح ریزی مسیر اجتماع به سمت سعادت قرار داد چون هیچ ثباتی ندارن
شاید عنوان تاپیک را اگر میذاشتید :فلسفه فلسفه چیست, بهتر بود!
به عبارتی شاید فلسفه دلیل و اثبات چیزی به زبان تحلیل باشه.
چرا قرآن اینهمه عباراتی چئن "افلا تعقلون" " افلا تتفکرون" "افلا یفقهون" و....آورده؟
من در خلقت آسمانها و زمین تفکر کنم که چی بشه؟
چه اثری در گردش افلاک داره؟
من در رنگها و حیوانات و گیاهان و ...تفکر و تعقل کنم که چی بشه؟
چرا خدا به ما دستور داده بر این کار؟
آیا منظور این نیست که فلسفه وجود آنها را دریابیم؟
آنچه من میدانم در اسلام فلسفه نیست، که حکمت است، پس در واقع اگر منظور شما فلسفه باشد یعنی آنچه در غرب جریان دارد. اما آنچه منظورتان در اسلام است، این فلسفه نیست، حکمت است.
بنده خیلی فلسفه نمی دونم ولی شاید مفهومشون یکی باشه....و به نظرم فلسفه یک کلمه یونانی و حکمت یک کلمه عربی است.
مثلا وقتی میگیم حکمت اینکه معاد وجود داره چیه شاید میخواهیم فلسفه وجود معاد را بدونیم!
سلام
نه، امیدوارم کارشناسان مربوط به فلسفه هم عنایتی به این تاپیک بکنند. برادرم عارف، "فلسفه ی فلسفه چیست"، خودش یک سوال فلسفیست.
و اما در مورد حکمت باید بگم، که با مطالعات اندکم فقط می توانم بگویم نه، حکمت از فلسفه جداست.
تصور کنید یک انسان بی دین می خواهد از 0 به 100 خدا پرستی برسد. بدون این که باوری از پیش تعیین شده داشته باشد، این یک فلسفه است.
اما باز تصور کنیم ما که مسلمان هستیم می خواهیم برای اعتقاد خود توجیهات عقلی بیاوریم. این می شود حکمت، پس ما در صورت حکمت، یک باوری از قبل داریم که به دنبال توجیه آن باور دلایل عقلی می آوریم.
البته هر دو در چهار چوب عقل مطرح می شوند.
اینکه فرمودند چرا خدای سبحان در قرآن امر به تفکر و تعقل می کنه ربطی به چیزی به اسم فلسفه که از قدیم مطرح بوده و الان هم هست نداره.
مخاطب قرآن همه هستن و الا قرآنی که برای فهمش فلسفه به این شکل لازم باشه به درد جامعه نمی خوره، مسلمانان از صدر اسلام تا اکنون که همه مخاطب قرآن بودن و هستند فلسفه بلد بودن؟ اصلا فلسفه چیز ثابتی نیست که بشه قرآن رو بر اون حمل کرد، در پست قبلیم عرض کردم که فلاسفه هر کدوم چیزی گفته اون یکی رد کرده به نظر شما با این مبانی متزلزل که تکلیفش با خودش هم مشخص نیست میشه قرآنی رو که یه حقیقت واحده و تغییر ناپذیره فهمید؟ آیا آیات و نشانه های خدا در آفاق(انفس که نیازمند شهود است نه فلسفه) مبانی فلسفی می خوان؟ آیه یعنی نشانه یعنی ببینی و دقت کنی به خدا راهنمایی کنه اگه فهم نشانه های خدا فلسفه می خواد چرا انبیا هیچکدوم فلسفه تدریس نکردن؟
دوستان توجه کنند که استدلال کردن و منطقی و درست فکر کردن از این فلسفه ای که میگن و ادعا دارن باش جامعه سازی بشه جداست
احساس می کنم اگه برای مثال یه نمونه طرح عینی که در جامعه وجود داره و مثلا از فلسفه اسلامی استخراج شده رو مطرح کنیم مساله حل بشه(البته استدلال محکم و اصولی)
درود
ریشه یابی خیلی از مشکلات و پیدا کردن راه حل اونها
پیدا کردن دلایل و اثبات خیلی از قاعده ها و...
درضمن بعد از یه درجه ای فلسفه ارتباط نزدیکی با علم ریاضی پیدا میکنه و کار کردن روی اون موجب تفریح ذهن میشه(حداقل برای من اینطوریه...)
الان نصف شبه حال ندارم ولی فردا حتما مثال هم میزنم
پرسش:
فایده فلسفه برای اجتماع چیست؟ و بازتاب فلسفه در کدام بخش جامعه قابل مشاهده هست؟ لطفا مثال عینی بزنید.
پاسخ:
در مورد فایده فلسفه، تا حدودی دوستان لب و خلاصه مطلب را فرمودند.
اما خوب است قدری گستردهتر در مورد فایده فلسفه صحبت کنیم.
یکی از فواید فلسفه، تبیین عقلانی اعتقادات دینی است.
مثلا اثبات وجود خداوند راههای گوناگونی دارد، نقلی، شهودی، عقلی. اما اگر بخواهیم وجود خداوند را برای کسی که نه شهود دارد و نه دلایل نقلی (قرآن کریم و روایات) را قبول دارد، تنها راه باقی مانده دلیل عقلی است.
اما دلیل عقلی برای این که موجه باشد و مورد پذیرش قرار گیرد و اصلا بتوان در مورد آن با کسی که هم کیش ما نیست صحبت و بحث کنیم، باید استدلال معتبری باشد.
فرض کنید مثلا بخواهیم از دلیل حدوث متکلمان به اثبات خداوند بپردازیم.
این دلیل بیان میکند:
- جهان حادث است.
- هر حادثی نیازمند مُحدِثی است.
- بنا بر این جهان نیازمند مُحدِثی است.
همین یک دلیل به ظاهر ساده و آسان، در مقدمه دوم نیازمند این است که بیان شود چرا هر حادثی نیاز به محدثی دارد. چرایی این مسئله همان است که به اصل علیّت معروف است و جای بحث از آن در فلسفه است و قبلا باید بحث آن شده باشد و در هنگام استدلال، زمانی که طرف مقابل دلیل نیازمندی در مقدمه دوم را پرسید، ما سریع میگوییم به خاطر اصل علیّت.
یا مثلا وقتی میخواهیم ضرورت وجود ادیان و بعثت انبیاء را اثبات کنیم، باید از دلیل حکمت بحث کنیم.
دلیل حکمت بیان میکند:
خداوند حکیم است و کار لغو انجام نمیدهد.
بنا بر این در بحث بعثت انبیاء بیان میکنیم،
خداوندی که انسان را آفریده است، حتما از این آفریدن هدفی داشته اشت؛ و گرنه کار لغوی انجام داده است.
حال که بیهدف نیافریده، لازم است برای رسیدن به هدفش برنامه و نقشه راه را به انسان بدهد تا حتما هدف الهی از آفرینش محقق شود؛ و گرنه کار لغوی انجام داده است.
بنا بر این، اصل وجود ادیان الهی اثبات میشود.
چونکه همه انسانها توان اتصال به عالم غیب را ندارند، نیاز به وجود انسانهایی هست که از نظر روحی توان ارتباط با غیب را دارند و خداوند از طریق آنها نقشه راه و برنامه رسیدن به هدف را به سایر انسانها برساند؛ و گرنه کار بیهودهای انجام داده است.
بنا بر این اصل بعثت انبیاء اثبات میشود.
خب تمام این امور از دلیل حکمت اثبات کرد و اثبات حکمت الهی نیاز به بحثی فلسفی دارد که در الهیات به معنای خاص بحث میشود.
همینطور سایر مباحث الهیاتی که در خیلی موارد به صورت کلی یا جزیی از استدلالهای فلسفی و مقدمات فلسفی استفاده میکند.
فایده دیگر فلسفه در مباحث الهیاتی در پاسخ به شبهات و سوالاتی که از جانب مخالفان دین یا به صورت کلی ادیان مطرح شده است. به طور قطع پاسخ آن ها را نمیتوان با ادله نقلی همان دین داد. زیرا طرف مقابل اصلا آن ها را قبول ندارد تا بخواهیم برای پاسخ به او از سخنان داخلی همان دین استفاده کنیم.
اما فایده فلسفه منحصر در اعتقادات و امور الهیاتی نیست.
تمام دانش هایی که امروزه به عنوان فلسفه مضاف مطرح است مانند فلسفه علم، فلسفه دین، فلسفه علوم اجتماعی، فلسفه ذهن، فلسفه فیزیک و غیره همگی از مبادی فلسفی استفاده میکند که در مباحث فلسفه محض وجود دارد. علاوه بر اینکه خود اینها قبلا به صورت غیر مشخص و ممزوج در خود این مباحث تا حدودی مورد بحث قرار می گرفته است.
فلسفه ذهن در مباحث وجود ذهنی و علم النفس مورد بحث بوده است و فلسفه فیزیک در مباحث طبیعی فلسفی مورد بحث بوده است و سایر مباحث نیز به صورت پراکنده در لابلای بحث های فلسفی بوده است.
ضرورت وجود این فلسفه ها نیز به این خاطر است که تا بحث از این ها صورت نگیرد، مبنای خود دانشها و درستی نتایج آن مورد خدشه و سوال خواهد بود و اثبات نخواهد شد.
فایده دیگر فلسفه، بحث از معرفت و شناخت انسان است.
این که ما به وجود عالم پیرامون خود اعتقاد داریم و این که وقتی با کسی صحبت میکنیم، مطمئن میشویم او درست حرف ما را میفهمد و وقتی او با ما صحبت می کند، مطمئن هستیم سخنی که میشنویم دقیقا همان چیزی است که او گفته است، و صدها و هزاران مطلب و سوال دیگر از مباحث معرفت شناسی است که از قدیم در فلسفه مطرح میشده است و گاه در لابلای بحث ها بوده است.
در مسائل اجتماعی و اخلاقی نیز نیاز به بحث های فلسفی داریم.
زیرا ما در اجتماع و مناسبات اجتماعی و نیز اخلاقی هر مبنایی را قبول کنیم، نیازمند این هستیم که آن مبنا را بر اساس یک رویکرد فلسفی انتخاب کنیم.
مثلا اگر در اخلاق به اخلاق متعالی قائل هستیم و صرفا به دنبال سود و لذت زودگذر نیستیم، یعنی به بعد دیگری برای وجود خود به نام نفس معتقدیم و یا حتی به وجود عالمی دیگر و اگر به لذت و لذت گرایی و سودگرایی پایبند هستیم یعنی قبلا مبنا و جهانبینی خود را بر این اساس چیدهایم که جهانی ورای این جهان وجود ندارد و هرچه هست همین هست و یا حتی قائل به بعد دیگری برای خود قائل نیستیم که سودگرایی بخواهد به آن لطمهای وارد کند.
اینها تنها برخی از فواید فلسفه است.(1)
____________
(1)برای مطالعه بیشتر رک: آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح یزدی، ج 1، درس 9 ـ 12 (تهران، چاپ و نشر بین الملل، 1382، چ سوم).