قحطی بزرگ یا سال وبا ( تاریخ شفاهی )

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قحطی بزرگ یا سال وبا ( تاریخ شفاهی )

با سلام

قحطی بزرگ یا سال وبا ( تاریخ شفاهی )

قحطی بزرگ یا به تعبیر برخی هولوکاست ایران تقریبا بین سالهای 1295 تا 1300 رخ داده است.
تاریخی که در هیچ کتاب درسی حتی به اندازه یک سطر هم نیامده است.
رسالت این موضوع، شنیدن شنیده های شما از سینه پدر و مادر و اجداد و فامیل و بزرگان روستا یا شهرتان در این رابطه است.
اینجا قرار است تاریخچه شفاهی این واقعه بیان شود.

این سال در ذهن اجداد ما به نام سال قحطی یا سال وبا شناخته میشود. نامی که من با پرسیدن یا شنیدن خاطرات بزرگان فامیل فهمیدم.

تاریخ این قحطی بر اساس شنیده های من تقریبا بین سالهای 1395 تا 1300 بوده است. سالهایی که وبا تمام روستا را گرفته و بسیاری از مردم تلف شدند.
سالهایی که هیچ چیز پیدا نمیشده و کدخدا از درون برخی منازل آذوقه ها را بیرون میکشیده تا بین همه تقسیم کند.

تاریخ شفاهی نمیتواند بگوید در ایران 5 میلیون تلف شده اند یا 9 میلیون یا ...
اما میتواند استقراء ناقصی در این زمینه باشد. انچه حافظه من یاری میکند و ان طور که از ان حوادث در یک روستا سخن گفته اند نه تنها 9 میلیون چیز عجیبی نیست بلکه کم نیز هست.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد ممسوس

طی سال های 1917 تا 1919 ایران با وجود اعلام بی طرفی در جنگ جهانی اول، بیشترین آسیب را از این جنگ ویرانگر دید و در حدود نیمی از جمعیت کشور قربانی مطامع کشورهای بزرگ و استعمارگر آن دوران شدند. اسناد این قتل عام قریب به 10 میلیون نفری همچنان در ردیف اسناد طبقه بندی شده و سری انگلستان قرار دارد و این کشور هنوز هم از انتشار آن ها ممانعت می کند. گزارش زیر با توجه به کتاب "قحطی بزرگ" نوشته دکتر محمد قلی مجد نوشته شده است که یکی از منابع انگشت شمار موجود درباره هولوکاست 9 میلیون نفری ایرانیان بوده و با استناد به اظهارات شاهدان و برخی اسناد تاریخی در دسترس نوشته شده است. عکس های مربوط به تلفات قحطی برگرفته از کتاب دکتر مجد و دیگر منابع تاریخی است.

با کشته شدن ولیعهد اتریش در سال 1914 جرقه جنگ جهانی اول زده شد. کشورهای روسیه، فرانسه و بریتانیا تحت عنوان "دول متفق" و کشورهای اتریش و آلمان به عنوان "دول محور" آغاز شد و سپس عثمانی، ایتالیا و ژاپن نیز با پیوستن به این گروه، میدان جنگ را به آسیا و خاورمیانه نیز گسترش دادند.

در زمان آغاز جنگ جهانی اول، وضعیت داخلی ایران بسیار متزلزل بود. اوضاع آشفته و نابسامان اقتصادی و سیاسی و مداخله بدون حد و مرز قدرتهای خارجی، ایران را تا آستانه یک دولت ورشکسته پیش برد. هشت روز پس از تاجگذاری احمدشاه قاجار، جنگ جهانی اول آغاز شد و مستوفی الممالک نخست وزیر ایران رسما موضع بی طرفانه ایران را به دول متخاصم اعلام نمود.

احمدشاه، شاه بی کفایت ایران در 18 سالگی تاجگذاری کرد
با وجود اعلام بی طرفی ایران، نیروهای متخاصم انگلیس و روس از نقاط مختلف وارد کشور شدند. جدا از دلایل ژئوپلتیک و منابع حیاتی ایران که برای ادامه جنگ ضروری بود، یکی از دلایل این تعرض به ایران، شکل گیری احساسات همسو با آلمان از طریق یکی از مقامات دربار بود و بریتانیا از بیم وقوع کودتای آلمانی در ایران، نیروهای خود را تا پشت دروازه های پایتخت پیش آورد.

ورود نیروهای متفقین - روس و انگلیس - به ایران

دولت عثمانی نیز با بهانه تراشی در مورد حضور نیروهای روس در آذربایجان، از مرزهای شمال غرب نیروهای خود را وارد کشور کرده و توقف نقض بی طرفی را به خروج روسیه از آذربایجان موکول کرد. قواي روس در شهرهاي آذربايجان، اردبيل، قزوين و انزلي، حضور داشتند و بخشهايي از جنوب كشور از جمله بوشهر و بندر لنگه نيز در اشغال نيروي انگليس بود. همچنین واحدهايي از سربازان انگليسي به همراه نیروهای هندي تحت امر خود از بحرين وارد آبادان شدند و اين شهر را اشغال كردند. عمده ‏ترين توجيه ورود اين نيروي نظامي، ضرورت محافظت از تأسيسات استخراج نفت در منطقه خوزستان بود.
با انقلاب اکتبر 1917 روسیه، نیروهای روس از ایران خارج شدند و انگلیس برنامه ریزی خود برای پر کردن جای این نیروها را با بزرگ نمایی خطر آلمان ها و عثمانی آغاز کرد و بدین ترتیب انگلیسی ها از سال 1917 ایران را تحت اشغال خود درآوردند.به گزارش مشرق، حكومت مركزي صرف نظر از معضلات سياسي، با بحرانهاي متعددی در ابعاد اقتصادي نیز مواجه بود و به دلايل گوناگون از جمله : دخالت بيگانگان، درگيريهاي سياسي جناحهاي حاكم، بي لياقتي و فساد جمعي از دولتمردان، فقر و محروميت توده ‏هاي مردم که به طرز اعجاب‏ انگيري رو به گسترش بود، اوضاع نابسامان موجود را پيچيده تر كرده بود.
جساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم وار بر روی هم انباشته شده بود
در همین زمان قحطی در ایران بیداد می کرد و همه روزه کودکان، زنان و سالمندان بسیاری را به کام مرگ می کشاند. نیروهای اشغالگر انگلیس تمامی منابع و تولیدات کشاورزی را برای گذران نیاز نظامیان در جنگ خود، خریداری کرده و احتکار می کردند. عجیب تر اینکه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بین النهرین و هند و حتی از آمریکا به ایران شد.
سربازان انگلیسی علاوه بر این بدلیل عدم رعایت بهداشت موجب شیوع بیماری هایی نظیر آنفولانزا و وبا در ایران شدند که بدلیل قحطی و عدم توانایی مردم برای مقاومت در برابر بیماری ها، مبتلایان جان خود را از دست می دادند.
جعفر شهری نویسنده و شاهد این قحطی بزرگ می نویسد: "در همين قحطي نيز بود كه نيمي از جمعيت پايتخت از گرسنگي تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و كنار كوچه و بازار هيزم‏ وار بر روي هم انباشته شده، كفن و دفن آنها ميسر نمي‏گرديد و قيمت گندم از خرواري 4 تومان به 400 تومان و جو از من 2 تومان به 200 تومان رسيده، هنوز دارندگان و محتكران آنها حاضر به فروش نمي‏شدند."
میرزا خلیل خان ثقفی - پزشک دربار - در خاطرات خود از اوضاع حاکم بر تهران می گوید که نشان دهنده عمق فاجعه در پایتخت است:
"از يكي از گذرگاه هاي تهران عبور مي‏كردم. به بازارچه‏ اي رسيدم كه در آنجا دكان دمپخت‌پزي بود. رو به روي آن دكان، دو نفر زن پشت به ديوار ايستاده بودند. يكي از آنها پيرزني بود صغيرالجثه و ديگري زني جوان و بلندقامت. پيرزن كه صورتش باز بود و كاسه گليني در دست داشت، گريه‏ كنان گفت : اي آقا، به من و اين دختر بدبختم رحم كنيد؛ يك چارك از اين دمپخت خريده و به ما بدهيد، مدتي است كه هيچ كدام غذا نخورده‏ ايم و نزديك است از گرسنگي هلاك شويم. گفتم : قيمت يك چارك دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان بخريد. گفتند: نه آقا، شما بخريد و به ما بدهيد چون ما زن هستيم، فروشنده ممكن است دمپخت را كم كشيده و ما متضرر شویم. يك چارك دمپخت خريده و در كاسه آنها ريختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوري سريع اين كار را انجام دادند كه من هنوز فكر خود را درباره وضع آنها تمام نكرده بودم، ديدم كه دمپخت را تمام كردند. گفتم: اگر سير نشده‏ ايد يك چارك ديگر برايتان بخرم، گفتند : آري بخريد و مرحمت كنيد، خداوند به شما اجر خير بدهد و سايه‏ تان را از سر اهل و عيالتان كم نكند.

نیروهای انگلیس تمام محصولات کشاورزی را با قیمت بالا از کشاورزان می خریدند و برای سربازان خود احتکار می کردند

محمد قلی مجد در کتاب "قحطی بزرگ" خود می نویسد: بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست به سادگی حکومت دست نشانده خود را در قالب کودتای 1299 بر ایران تحمیل کند. مجد چنین نتیجه میگیرد: «هیچ تردیدی نیست که انگلیسیها از قحطی و نسل کشی به عنوان وسیله ای برای سلطه بر ایران استفاده میکردند.

احمدشاه بزرگترین محتکر غلات در زمان قحطی بود
بدتر از هر مصیبت دیگر، مشاركت شاه و جمعي از حواريون او در احتكار مايحتاج عمومي است كه نشان از بي مايگي و بي اعتنايي به تنگدستي مردم به روزگار اشغال كشورش از سوي اجانب دارد. در اين برهه ميرزا حسن خان مستوفي‏ الممالك با جديت و تلاش فراوان، به رغم درگير شدن با عوامل آشكار و نهان انگليس و روس، با وضع برنامیه اي درصدد نجات هموطنان خود از اين وضع آشفته، مقابله با محتكران و اتخاذ تدابيري براي خريد عادلانه ارزاق عمومي به ويژه گندم، برنج، جو و توزيع آن ميان هموطنان بود.

احمدشاه با وجود قحطی فراگیر حاضر به توزیع گندم های انبار شده در میان مردم نبود
يكي از محتكران عمده غلات، احمدشاه جوان بود كه تن به پيشنهاد خريد منصفانه رئيس‏ الوزراي خود نيز نمي‏داد و مقادير زیادی گندم و جو در انبارها ذخيره كرده بود. شاه قاجار در برابر پيشنهادهاي خريد صدراعظم خود اظهار مي‏داشت « جز به قيمت روز به صورت ديگر حاضر براي فروش نيستم».
در زمان قحطی نانوایان و خانه داران از جو و سایر غلات به جای گندم استفاده می کردند
شاه قاجار گندم مورد نیاز مردم برای پخت نان را جز به قیمت روز نمی فروخت
در زمان قحطی، شکل همه عوض شده و مردم دیگر به انسان شباهتی نداشتند. همه با چشمانی گود افتاده چهار دست و پا می خزیدند و علف و ریشه درختان را می خوردند. هر چه از جاندار و بی جان در دسترس بود به غذای مردم تبدیل شده بود. سگ، گربه، کلاغ، موش، خر و ...


داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سالهای 1918 و 1919 درباره قحطی درغرب ایران اینگونه می نویسد:

"اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده اند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده اند و یا ریشه هایی که از مزارع در آورده اند به چشم می خورد؛ با این علفها می خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می شد می خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می کرد."
قحطی 1917؛ بزرگترین فاجعه تاریخ ایران
قحطی بزرگ ایران در سالهای 1917 تا 1919 از حمله مغول در قرن سیزدهم میلادی نیز بسیار عظیم تر بوده است.

از گزارش‌های مطبوعات آن زمان کاملا روشن است که در تابستان 1917 ایران در آستانه قحطی قرار داشت و برداشت محصولات تنها وقفه‌ای کوتاه در آن ایجاد کرده بود. روزنامه ایران در 18 اوت 1917 چنین گزارش می‌دهد: «بر اثر تلاش‌های دولت، هم‌اکنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از 35 تومان به 30 تومان کاهش یافت». اما این تسکینی گذرا بود. ایران در 21 سپتامبر 1917 می‌نویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود می‌آورد. تاثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمی‌تواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطان‌آباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال می‌شود».

بدلیل ممنوعیت ورود غله از قم و سلطان آباد به کاشان بسیاری از مردم این شهر از گرسنگی کشته شدند
«جان لارنس کالدول» در گزارشی با عنوان «فقر و رنج در ایران» به تاریخ 4 اکتبر 1917 به تشریح قحطی فزاینده پرداخته و می‌نویسد: «کمبود مواد غذایی، بویژه گندم و انواع نان، سراسر ایران بویژه مناطق شمالی و حاشیه‌ای و نیز تهران را چنان در برگرفته که پیش‌ از آغاز زمستان، فقر و رنج وسیعی پدید آمده است. تردیدی نیست که زمستان امسال مرگ و گرسنگی چند برابر خواهد شد... حتی در این موقع از سال، قیمت ارزاق به بالاترین حد خود طی چندین سال گذشته رسیده و کمبود غله و میوه‌جات حقیقتا هشداردهنده است».
گرسنگی فراگیر در تمام نقاط ایران

مجد در کتاب خود با اشاره به تلگراف ها و مکتابات موجود و همچنین روزنامه های آن روز از فراگیر شدن قحطی در تمام نقاط کشور اینگونه می نویسد:

از ژانویه 1918، کارد به استخوان رسید. در گزارش روزنامه رعد در یازدهم ژانویه 1918 چنین آمده است: «به گزارش نظمیه، هفته گذشته 51 نفر بر اثر گرسنگی و سرما در خیابان‌های تهران جان باخته‌اند». در همین مقاله به اقدامات امدادی انجام گرفته برای مقابله با قحطی در تهران اشاره شده است: «تا پایان دسامبر، کمیته مرکزی صدقات اقدامات زیر را برای فقرای شهر به انجام رسانده است: اختصاص باغ اعتماد حضور با اتاق‌های زیاد و با اسباب و اثاثیه مورد نیاز و گرمایش برای اقامت مستمندان، اختصاص باغ مجزایی برای زنان مستمند و کودکان، پناه دادن به یک‌هزار نفر ایجاد یک حمام برای آنها، تأمین البسه مورد نیاز، تأمین جیره روزانه برای چای، آش و برنج، معالجه بیماران، نگهداری از زنان باردار و تأمین شیر نوزادان یتیم، تأسیس یک مریضخانه 30 تختخوابی، ایجاد کارخانه‌ای برای قالیبافی زنان و کودکان که تاکنون 8 دستگاه دار قالیبافی در حال کار در آن مستقر شده است و تعیین معلمی برای تعلیم علوم دینی به کودکان».

رعد در بیستم ژانویه درباره بیماری و گرسنگی می‌نویسد: «در چند روز گذشته تعدادی بر اثر وبا در بارفروش و دیگر نقاط نزدیک دریای خزر درگذشته‌اند».



اجساد قربانیان بیماری و گرسنگی در گوشه کنار شهرها و جاده ها دیده می شد
رعد در 28 ژانویه درباره اوضاع قم می‌نویسد: «اوضاع شهر قم از نظر مواد غذایی اسفبار است. طی هفته گذشته، بیش از 50 نفر بر اثر گرسنگی و سرما جان باخته‌اند و تعدادی از آنها هنوز دفن نشده‌اند. برخی از مردم برای غذایشان تنها خون گوسفند در دسترس دارند».

این روزنامه در شماره 29 ژانویه درباره پیشنهاد گشایش نانوایی‌های دولتی در تهران می‌نویسد: «دولت بنا دارد 20 دکان نانوایی برای فروش نان ارزان به فقرا باز کند و نانوایان دیگر هم می‌توانند به هر قیمت که بخواهند نان بفروشند». رعد در 5 فوریه 1918 درباره آمار مرگ و میر در خیابان‌های تهران می‌نویسد: «حاکم تهران به وزارت داخله گزارش داده است، طی 20 روز گذشته تعداد مردگان بویژه به‌خاطر قحطی در تهران به 520 نفر رسیده است، یعنی به‌طور متوسط در هر روز 36 نفر».
کالدول در تلگرافی به تاریخ 22 ژانویه 1918، چنین گزارش می‌کند: «در شهر‌های گوناگون به امداد فوری نیاز است. روزانه چندین مرگ گزارش می‌شود. در ولایاتی که دولت ایران قیمت‌های خاصی را تعیین کرده حجم محدودی از گندم، برنج و دیگر مواد غذایی را می‌توان خرید.

گزاش های وایت و ساوترد
در ماه آوریل 1918، فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا از بغداد به تهران سفر می کند. کالدول می نویسد: " مفتخرا به ضمیمه، یادداشت دبیر سفارت را که حاوی اطلاعاتی است که نامبرده طی سفر خود از بغداد به تهران گردآوری کرده و ممکن است مورد علاقه آن وزارتخانه قرار گیرد، ارسال می کنم." وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح می کند:
در سرتاسر جاده ها کودکان لخت دیده می شوند که فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقهایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تکیده و چروکیده است. همه جا کمبود دیده می شود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانه ها را از سرگین سطح جاده جمع می کنند تا نان درست کنند. در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان می خورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زباله هایی که به خیابان ها ریخته می شود عجیب نیست.
قحطی و وبا، بهار 1918
در بهار 1918، قحطی شدت گرفت. در اول مارس 1918، کالدول تلگراف زیر را مخابره کرد: "کابینه به علت اوضاع سیاسی و قحطی استعفا می دهد." در شانزدهم مارس 1918، شولر دبیر کمیته امداد آمریکا در ایران به چارلز ویکری در نیویورک چنین تلگراف می زند که: "وضع نگران کننده اضطراری ادامه دارد. صدها نفر مرده اند. غذای نزدیک به بیست هزار نفر در تهران تامین شده اما کارهای امدادی به مشهد، همدان، قزوین، کرمانشاه و سلطان آباد نیز تسری یافته است." در 17 آوریل کالدول تلگراف می زند که: "گرسنگی شدت گرفته و ناآرامی در شمال غرب ایران افزایش یافته است."

این اوضاع اسفبار بهار 1918 در مروسله ای از سوی کالدول توصیف شده است. به رغم فعالیت های وسیع کمیته امداد نجات و تغذیه بیش از هزاران گرسنه، کالدول می گوید:
هزاران نفر که کمک به آن ها میسر نشد به علت گرسنگی و بیماری به ویژه در تهران، مشهد و همدان جان خود را از دست دادند. اطلاعات موثق حاکی از آن است که فلاکت و گرسنگی چنان مهیب است که صدها نفر از مردم از علف و حیوانات مرده تغذیه کرده اند و حتی گاه از گوشت انسان ها نیز خورده اند...فلاکت گسترده حتی بر شهرهای کوچک و هزاران روستای ایران حاکم بوده است.
اما دسترسی به این اماکن به سبب فقدان تسهیلات حمل مواد غذایی به این نواحی دور افتاده کوهستانی و متروک تقریبا غیرممکن است. به نظر می رسد ایرانیان اصیل به دیدن مرگ درفجیع ترین شکل آن، یعنی مرگ در اثر گرسنگی، عادت کرده اند. و حتی خارجیان اینجا تا حدودی به سبب مشاهده فلاکت فراگیر در مقابل آن مقاوم شده اند.
یک شاهد عینی ایرانی در خاطراتش شمار افرادی که در سال نخست قحطی در تهران به علت گرسنگی جان خود را از دست دادند دست کم سی هزار نفر می داند و می گوید اجساد در کوچه ها و خیابانهای پایتخت پراکنده بودند. به علاوه، در مرده شویخانه نیز اجساد روی هم انباشته شده و در گورهای دسته جمعی دفن می شدند. هر جا که قحطی از بین می رفت، وبا و تیفوئید شروع می شد.

سرگرد داناهو در خاطرات خود می گوید:

بریتانیایی ها در تأمین آذوقه مردم همدان هم بسیار ضعیف عمل کردند. به گفته داناهو: در این زمان شمار مرگ و میر به علت گرسنگی افزایش یافته بود و نان که تنها غذای فقرا و وعده اصلی غذای آنان به شمار می آمد به شدت گران شده و به 14 قران در هر من رسیده بود. همدان به شهر وحشت تبدیل شده بود.


کاهش جمعیت ایران 1914 – 1919
مقایسه جمعیت ایران بین سال های 1914 و 1919 حاکی از آن است که حدود ده میلیون نفر طی این سال ها به علت قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند. بر خلاف ادعای برخی نویسندگان قبل از جنگ جهانی اول، که جمعیت ایران را فقط ده میلیون نفر اعلام کرده اند، ادعایی که برخی از نشریات انگلیسی در دهه های 60 تا 70 تکرار کرده اند، جمعیت واقعی ایران دست کم نزدیک به 20 میلیون نفر بوده است. و در سال 1919 این رقم به 11 میلیون رسید. چهارسال طول کشیده بود تا ایران به جمعیت سال 1914 رسید و تا پیش از سال 1956 جمعیت ایران به این رقم نرسید. قحطی سال های 1917 – 1919 به یقین بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و شاید فجیع ترین نسل کشی قرن بیستم بوده است.


ایران با وجود اعلام بی طرفی، نیمی از جمعیت خود را بر اثر جنگ جهانی اول از دست داد

جمعیت ایران در سال 1914
برای مقامات آمریکایی مقیم ایران در سال های پیش از جنگ جهانی اول، تلاش زیرکانه روس ها و انگلیس ها برای کم تخمین زدن و اندک جلوه دادن جمعیت ایران کاملا ملموس است. دبلیو مورگان شوستر مدیر کل آمریکایی مالیه ایران در خصوص جمعیت ایران در اوایل قرن بیستم چنین می نویسد:
"درمورد جمعیت ایران به نحو عجیبی آمار نادرست ارائه می دهند: آمار به اصطلاح سرشماری شصت سال پیش ظاهرا پایه ارقام پایینی است که در برخی از کتابها ارائه می شود و خارجیان آن را می پسندند. درست است که پس از آن هیچ سرشماری صورت نگرفته است اما اروپاییانی که با اوضاع آشنا هستند کل جمعیت را بین 13 تا 15 میلیون برآورد می کنند. جمعیت تهران طی چهل سال گذشته از 100 هزار به 350 هزار نفر افزایش یافته است."
از برکت نتایج انتخابات تهران در پاییز 1917 نزدیک به 75 هزار رای در تهران و روستاهای اطراف جمع آوری شد. به گزارش روزنامه ایران دوازده نماینده منتخب بیش از 55 هزار رأی بدست آورده بودند. با در نظر گرفتن آنکه مردان 21 سال به بالا حق رأی داشتند و با در نظر گرفتن متوسط جمعیت برای هر خانواده در حدود شش نفر، جمعیت تهران و حومه در سال 1917 به راحتی می توانست 500 هزار نفر باشد که با اظهارات شوستر هماهنگی دارد. به علاوه برآورد شوستر از جمعیت ایران در حدود سال 1900 بالغ بر 13 تا 15 میلیون، با برآورد جمعیت 20 میلیونی در سال 1914 توسط راسل، همخوانی دارد.
به عنوان مثال کشیش راسل طی گزارشی در خصوص مناسبات ایران و روس به تاریخ 11 مارس 1914 می نویسد: ایران به بزرگی استرالیا، آلمان و فرانسه با جمعیتی در حدود 20 میلیون نفر است. راسل در گزارش مورخ 14 ژوئن 1914 حجم عظیم آراء در انتخابات مجلس ایران را مورد بررسی قرار می دهد و به "اهمیت مبارزه انقلابی 20 میلیون آریایی در ایران اشاره می کند."
در حالی که در سال 1917 جمعیت تهران براساس آراء انتخابات دست کم 400 تا 500 هزار نفر بود، در سال 1924 رابرت دبلیو ایمبری نایب کنسول آمریکا جمعیت تهران را 150 تا 200 هزار نفر برآورد کرد..


بازیابی جمعیت پس از 40 سال

پس از این قحطی چهل سال طول کشید تا ایران به جمعیت 1914 خود بازگردد. چارلز سی هارت سفیر آمریکا جمعیت ایران در سال 1930 را 13 میلیون نفر تخمین زده است. در سرشماری سال 1956 بود که جمعیت ایران به بیش از 20 میلیون نفر رسید.
قحطی در ایران در سالهای 1917 تا 1919 یکی از بزرگترین قحطی های تاریخ بود و بدون تردید بزرگترین فاجعه ای است که ایران به آن مبتلا شد. تنها نکته بسیار روشن در این فاجعه، قربانی شدن ایران "بیطرف" در جنگ جهانی بود. هیچ یک از طرف های متخاصم خواه به صورت نسبی و خواه مطلق، تلفاتی با این وسعت متحمل نشدند. فاجعه ای که منجر به فروپاشی جامعه ایرانی، تثبیت تسلط استعمار بریتانیا بر ایران، تشکیل حکومت های وابسته به بریتانیا و کودتا علیه دولت های منتخب مردمی شد.

منایع

کتاب "قحطی بزرگ" نوشته دکتر محمد قلی مجد / ترجمه محمد کریمی

The Great Famine and Genocide in Persia 1917 -1919

قحطی بزرگ سالهای 1917 - 1919 بررسی اسنادی، فصل دوم ، دکتر محمد قلی مجد/ ترجمه معصومه جمشیدی

اکنون سوالی که مطرح است اینکه آیا هلوکاست دروغین یهودی که مدعی هستند شش ملیون یهودی در جنگ جهانی دوم کشته شدند در برابر هلوکاست واقعی ایرانیان در خلال جنگ جهانی اول قابل قبول است؟؟

ممسوس;901443 نوشت:

با سلام و احترام

ضمن تشکر از مطالب مفید و نقل و قول های تاریخی مهمی که گذاشتید

آیا خودتان در این زمینه شنیده ای دارید ؟ مثلا از بزرگان فامیل ...

خواهشمندم این موضوع را باز بگذارید تا اگر کسی شنیده ای در این زمینه دارد بیان کند ...

ممسوس;901444 نوشت:
اکنون سوالی که مطرح است اینکه آیا هلوکاست دروغین یهودی که مدعی هستند شش ملیون یهودی در جنگ جهانی دوم کشته شدند با هلوکاست واقعی ایرانیان در خلال جنگ جهانی اول قابل قبول است؟؟

سوال قابل تاملی است ...

جالب است که طبق آماری که عنوان می شود اصولا جمعیت یهودیان تحت سیطره آلمان، بیش از 2 میلیون نبوده است حالا چه طور ممکن است 6 میلیون یهودی کشته شوند ؟!

یا کوره های آدم سوزی در واقع کوره هایی بوده در یک اردوگاه کار اجباری ....

و گفته می شود علت سوزاندن برخی اجساد به خاطر جلوگیری از شیوع بیماری بوده است ...

در این باره حتی عکس های جعلی ساخته اند تا تاریخ سازی کنند ...

البته در این بین گفته می شود انگیزه های سیاسی در میان بوده است ... صهیون ها برای تشکیل کشور یهود و اجبار و ترساندن یهودیان برای هجرت به فلسطین، از این ترفند استفاده کردند ...

اما در مقابل

برخی هلوکاست ایرانی را اینگونه توجیه می کنند که البته زیاد قصد پرداختن به آن را نداشتم و بیشتر می خواهم به شنیده ها بسنده کنم ...

مثلا میگویند عده ی بسیاری که از وبا یا تیفوس در ایران از بین رفته اند به خاطر شیوع فراگیر آن در جهان بوده است ...

نمونه همین کوره هایی که در آلمان اجساد را می سوزاند تا بیماری فراگیر نشود ... ولی به عنوان کوره های ادم سوزی یهود تحریف شد ...

یا مثلا می گویند تمام قحطی به خاطر انگلیس یا بریتانیا بود .. در حالی که خود ایرانی ها از جمله پادشاه نقش زیادی در قحطی داشتند ...

اما چیزی که قطعی است این است که انگلیس در این جنایت سهم زیادی داشته است ... چه در گرسنگی و قحطی و چه در گسترش وبا و تیفوس و بیماری ....

و طاها;901460 نوشت:
ضمن تشکر از مطالب مفید و نقل و قول های تاریخی مهمی که گذاشتید

آیا خودتان در این زمینه شنیده ای دارید ؟ مثلا از بزرگان فامیل ...

خواهشمندم این موضوع را باز بگذارید تا اگر کسی شنیده ای در این زمینه دارد بیان کند

با سلام و تشکر از همراهی شما
بنده در این باره از بزرگان اقوام و فامیل چیزی نشنیدم و البته تصور میکنم شهرهای بزرگ ایران دچار این معضلات شده بودند و شاید روستاها به چنین بلیه ای گرفتار نشده باشند زیرا انان فروشنده غلات به دولت بودند و دولت با قیمت مناسبی اذوقه را از انها خریداری و به انگلیسیها به قیمت خوبی میفروخت اما این یک بلیه همگانی بود که شاید کشور ما را از هر چه که داشت و باید میداشت دهها سال عقب انداخت و در اخر دستمایه ای شد برای به زیر یوق کشیدن ایران جهت استعمار پیر بریتانیا از بی انصافی و نامردی برخی از دارندگان غلات ان زمان گرفته تا خیانت شاه قاجار و خباثت و پستی انگلیسیها باعث شد هزاران نفر به کام مرگ کشیده شوند.
البته در برخی جراید از قول کسانی که از بازماندگان ان دوران بودند مطالبی حیرت انگیز خواندم از باب مشت نمونه خروار عرض میکنم پیرزنی باز مانده از ان دوران نقل کرده بود که از بس ما در ان دوران علف خوردیم بدنمان به رنگ سبز در امده بود و او شاهد ماجرای عجیبی بود که دو زن که در جوار هم همسایه بودند روزی به نزاع برخاستند وقتی علت را جویا شدیم زن شاکی گفته بود وقتی پسر من از گرسنگی جان داد من جگر او را اوردم و هر دو با هم خوردیم ولی زمانی که تو فرزندت از بین رفت جگرش را تنها خوردی و یا شخص دیگری نوشته بود پدر خانه از فرط گرسنگی زن و بچه هایش دختر بزرگ خود را به پایگاه انگلیسها برد تا قدری غذا برای خود و اهل و عیالش فراهم کند. خدا میداند که چه بر سر گذشتگان ما امده بود و جای بسی تعجب دارد که چرا این موضوع مغفول مانده است.

اکنون به زوایای دیگر این جریان توجه نمایید
محمدقلي مجد در كتاب «قحطي بزرگ»(1) به اين موضوع مهم پرداخته و پرده از اين جنايت بزرگ انگليسي‌ها در ايران برداشته است.
مجد مي‌نويسد: «براي بازشناسي جنگ جهاني اول در ايران 4 مرحله شاخص وجود دارد؛ در مرحله اول ـ نوامبر 1914 تا پايان 1915 ـ انگليسي‌ها، ترك‌هاي عثماني و روس‌ها بي‌طرفي ايران را نقض كردند. بريتانيا و روسيه براي تقسيم جديد ايران به توافقي پنهاني رسيدند و ايراني‌ها نيز به كمك آلماني‌ها براي بيرون راندن روس و انگليس منفور شجاعانه تلاش كردند.

در مرحله دوم ـ دسامبر 1915 تا مارس 1917 ـ ايران بار ديگر مورد تهاجم روسيه و انگليس قرار گرفت؛ تلاش عثماني به سرانجامي نرسيد و روسيه و انگلستان بخش‌هاي وسيعي از خاك ايران را به كنترل خود درآوردند. انگلستان كه پيشتر بخش‌هاي جنوب‌غرب ايران (خوزستان) را در نوامبر 1914 اشغال كرده بود، از سال 1915 استيلاي خود را بر ديگر مناطق جنوب و غرب ايران گسترش داد؛ اشغال بوشهر در سال 1915، تاسيس پليس شرق ايران در سال 1915 و ورود هيات سايكس به فارس در سال 1916.

در مرحله سوم ـ آوريل 1917 تا ژانويه 1918ـ انقلاب روسيه رخ داد؛ ارتش روسيه در ايران از هم پاشيد و كشور را ترك كرد. ايالات متحده به نفع متفقين وارد جنگ شد. انقلاب روسيه، ورود ايالات متحده به جنگ جهاني اول به نفع متفقين در بهار 1917 و موفقيت انگلستان در بين‌النهرين ـ از جمله خارج شدن بغداد از كنترل ترك‌هاي عثماني در مارس 1917 ـ اوضاع را در ايران كاملا تغيير داد و وضعيتي به وجود آورد كه انگلستان توانست تمام خاك ايران و نيز بخش وسيعي از خاور نزديك را به تصرف درآورد. روسيه تزاري ـ رقيب تاريخي انگلستان در ايران ـ از صحنه خارج شد و 2 قرارداد تقسيم ايران ـ اوت 1907 و مارس 1915 ـ بي‌اثر شد. با ورود ايالات متحده به نفع انگلستان و فرانسه، متفقين از پيروزي خود اطمينان يافتند. ورود نيروهاي آمريكايي به اروپا، انگليسي‌ها را قادر ساخت تا نيروهاي بيشتري در قالب نيروي موسوم به دنسترفورس به خاور نزديك و ايران منتقل كنند. افراد اين نيرو از جبهه‌هاي غرب اروپا به ايران گسيل شده و در بهار 1918 به اين كشور هجوم بردند. با اين وضعيت تا ژانويه 1918، تنها بخش كوچكي از نيروهاي روس در ايران باقي ماند.

مرحله چهارم از ژانويه 1918 آغاز شد كه طي آن نيروهاي انگليسي به غرب، شمال و شرق ايران حمله كردند و مناطقي را كه پيشتر در اختيار روس‌ها بود، به اشغال خود درآوردند. تهاجم تمام‌عيار انگليسي‌ها و اشغال بخش‌هايي از ايران كه در قرارداد پنهاني 1915 به روس‌ها واگذار شده و پيش از آن در اشغال آنها بود، موضوعي است كه تاكنون بسيار گذرا به آن پرداخته شده است. از همان آغاز كار، بريتانيا خبر تهاجم به غرب ايران را بشدت پنهان مي‌داشت؛ به‌گونه‌اي كه دنسترفورس به نيروی«هيس ـ هيس» معروف شده بود.(2)

اين گوشه‌اي از تاريخ است، اما در ميان همين تاريخ بزرگ‌ترين فاجعه ايران به دست انگليسي‌ها و با آگاهي تمام آنها شكل مي‌گيرد و چيزي بين 8 تا 10 ميليون ايراني جان خود را بر سر توسعه‌طلبي انگليسي‌ها مي‌گذارند. انگليسي‌ها در حالي كه ايران در اشغال آنها بود، نه تنها براي كاستن از درد و آلام مردم ايران كاري نكردند، بلكه با خريد گسترده غله و مواد غذايي در ايران، وارد نكردن مواد غذايي از هند و بين‌النهرين، ممانعت از ورود غذا از ايالات متحده آمريكا و اتخاذ سياست‌هاي مالي ـ از جمله نپرداختن درآمدهاي نفت به ايران ـ قحطي را شدت بخشيدند. در نتيجه تعداد بيشتري از مردم ايران با سياست‌هاي انگليسي‌ها از بين رفتند.(3) و اين چيزي جز جنايت عليه بشريت نبود و بايد آن را پيگيري كرد.
«...همان‌طور كه در گزارش‌هاي ديپلماتيك آمريكايي‌ها آمده، شمار جمعيت ايران در سال 1914 حدود 20 ميليون نفر بوده است. با يك روند طبيعي، اين شمار بايد در سال 1919 دست‌كم به 21 ميليون نفر مي‌رسيد، اما شمار واقعي در سال 1919، 11 ميليون نفر بوده است كه نشان مي‌دهد دست‌كم 10 ميليون نفر براثر قحطي و بيماري در ابعادي فاجعه‌آميز از بين رفته‌اند. شاخص ديگر در ميزان تلفات قحطي، كاهش جمعيت تهران است.
در سال 1910 ـ بنا به نظر شوستر و منابع روسي ـ جمعيت تهران 350هزار نفر بوده است. از نتايج انتخابات سال 1917 نيز كه در آن 56هزار راي براي 12 نامزد پيروز ثبت شده، درمي‌يابيم كه جمعيت تهران دست‌كم 400هزار نفر بوده است. در سال 1920 اين شمار به 200هزار نفر كاهش يافته است. در مجموع تا سال 1956 شمار جمعيت ايران به 20ميليون نفر، يعني به ميزان سال 1914 نرسيد. اين اعداد بشدت تكان‌دهنده است...»(4)

انگليسي‌ها براي اين‌كه بتوانند كشتار مردم ايران را بپوشانند، هم در دوره جنگ و هم پس از آن سانسور شديدي را بر مطبوعات و كتاب‌هاي خاطراتي كه در آن دوره منتشر مي‌شد، اعمال مي‌كردند، به‌گونه‌اي كه حتي اسناد اين جنايت‌ را تا اندازه زيادي از بين برده و در برخي مواقع مانع از منتشر شدن آن نيز شده‌اند. پژوهش‌هاي انگليسي كه در دهه‌هاي 1960 و 1970 منتشر شده‌اند، جمعيت ايران را در سال 1914 تنها 89/10 ميليون نفر ذكر مي‌كنند... افزودن 2 رقم اعشار به عدد 10 نيز براي القاي حس دقت علمي است.(5) بنابراين قحطي و بيماري ناشي از آن كه مسبب اصلي آنها انگليسي‌ها بودند، حدود 10 ميليون ايراني را به كام مرگ برد و كسي هم از آن دم نزد. افسران انگليسي‌ در خاطرات و يادداشت‌هاي خود به اين موضوع اشاره كرده‌اند.

برای مطالعه بیشتر به اینجا (http://www.rajanews.com/detail.asp?id=140698) مراجعه بفرمایید.

پی نوشتها:
1 ـ مجد؛ محمدقلي، قحطي بزرگ، ترجمه محمد کريمي، موسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، تهران، 1386.
2 ـ مجد، پيشين، صفحات 17- 15.
3 ـ‌ همان، ص 18.
4 ـ همان، صفحات 20-19.
5 ـ‌ همان، ص 21.

گروه فرهنگی خبرگزاری فارس: «می‌جنگیم تا زمانی که بچه‌های ما از سرباز و سفیر انگلیسی نترسند»، این جمله محمدجواد بنکدار شخصیت اول فیلم یتیم‌خانه ایران زمانی که درب انبارهای مملو از «غلات و حبوبات» را با کفش‌هایش از پاشنه بیرون می‌آورد، حالت غریبی به خود می‌گیرد.
عده‌ای سال 1991 با همه وجود با انگلیسی‌ها در پیکارند و چند نفر محدود در همدستی با انگلیسی‌ها مردم خود را به کام مرگ می‌کشند.
هر چند که خیانت این افراد به کشور و مردم خود، ناخودآگاه آدم را به یاد نامه چند وطن فروش به رییس جمهور جدید آمریکا برای تحریم‌های بیشتر علیه ایران می‌اندازد، اما بازی کردن نقش پلیس خوب توسط انگلیسی‌ها و فریبکاری ژانر اصلی در فیلم است.
واقعیت تلخ در این سکانس فیلم «دشتی پر از جنازه و گورهای دسته جمعی و جیغ کشیده‌داری یک دختربچه» غمی عجیب را به قلب ساطع می‌کند؛ غمی عجیب که دکتر بیژن پیروز کارشناس و تحلیلگر مسائل تاریخی آن را نسل کشی می‌داند.
وی معتقد است که در فیلم یتیم خانه ایران بخش کوچکی از رویدادهای این مقطع تلخ از تاریخ ایران و منطقه به صورت تلطیف شده به نمایش در آمده اما خود این نمایش تلطیف شده را هم باید مقدمه‌ای بسیار امیدوار کننده برای بررسی بیشتر یکی از مقاطع بسیار عبرت آموز اما به فراموشی سپرده شده در تاریخ ایران دانست.
وی می‌گوید که در حقیقت در جنگ جهانی اول طرفین جنگ هم باعث نسل کشی ارامنه هم نسل کشی آشوری‌ها، هم نسل کشی لبنانی‌ها و هم نسل کشی بسیار گسترده ایرانی‌ها شده‌اند و در این مورد تردیدی برای محققان وجود ندارد.
آنچه در ادامه می‌آید متن گفت‌و‌گوی تفصیلی خبرنگار خبرگزاری فارس با بیژن پیروز استاد روابط بین‌الملل دانشگاه تهران است:

فارس: داستان فیلم «یتیم خانه ایران» از نظر تاریخی تا چه اندازه مستند است؟
پیروز: در مورد جزئیات داستان پردازی فیلم باید با نویسنده داستان صحبت کنید، اما رویداد‌های تاریخی مورد استفاده توسط نویسنده به عنوان بستر وقوع این درام تاریخی نه فقط مستند هستند بلکه شاید بتوان گفت در فیلمنامه تا حد زیادی تلطیف شده‌اند تا دیدن فیلم برای بینندگان ایرانی بیش از اندازه ناگوار نباشد. در حقیقت داستان این فیلم روایت یک درامِ ماجرایی در کنار یک ماجرای رمانتیکِ در دوره وقوع یکی از هولناک‌ترین تراژدی‌ها تاریخ ایران است. آنچه از رویداد‌های به وقوع پیوسته در این مقطع از تاریخ ایران یعنی از 1917 تا 1919 در فیلم به تصویر کشیده شده و یا روایت می‌شود کاملا واقعی اما تا حد زیادی ملایم شده است. حتی این که در فیلم به نقل از راوی اشاره می‌شود که این بخش از تاریخ ایران حتی در کتاب‌های نوشته و منتشر شده در خود ایران هم عملاً به فراموشی سپرده شده تا حد زیادی درست است.
فارس: گفت‌وگوها و نهایتا نتیجه‌گیری شما با جناب معتضد در مورد اثر رویداد‌های این مقطع تاریخی روی جمعیت ایران و نحوه انعکاس آنها در کتاب‌ها و منابع مختلف تاریخی پس از نمایش فیلم در خبرگزاری فارس بسیار مورد توجه حضار قرار گرفت اما بخشی از صحبت‌ها راجع به برآورد جمعیت، با توجه به این که در واقع با استناد به اسناد و مدارکی که فقط در جلسه خود شما دو نفر روی آن‌ها‌ حضور ذهن داشتید، انجام شد تا حدودی برای حضار مبهم ماند. در مورد این بحث کمی بیشتر توضیح می‌دهید؟
پیروز: بله گزارش اول فارس از جلسه را که خواندم متوجه شدم که گزارش نوشتن از آن گفت‌وگو طوری که شبیه جزوه درسی نشود آسان نیست! البته بیشتر حضار هم دانشجو بودند. ببینید ایجاد قحطی از طریق اختلال در نقل و انتقال مواد غذایی و غلات (و نیز نابود کردن آنها) نه یکی از نتایج ناخواسته بروز جنگ جهانی اول که از جمله استراتژی‌های اعلام شده طرف‌های درگیر در این جنگ بود (تقریباً مثل آنچه امروزه تحریم‌های فلج کننده نامیده می‌شود). تاریخ از 1915 تا 1918 دقیقاً اجرای همین استراتژی را در منطقه جبل لبنان (لبنان و غرب سوریه) تحت عنوان (مجاعه جبل لبنان) یا (Great Famine of Mount Lebanon) به معنی (قحطی بزرگ در منطقه جبل لبنان) هم شاهد بوده است. بر اثر اجرای این استراتژی بیش از نصف جمعیت 400000 نفری این منطقه خود مختار که با هیچ کشوری در حال جنگ نبود طی سه سال بر اثر گرسنگی و بیماری به کام مرگ فرستاده شدند.

موضوعی که آقای معتضد مطرح کردند یک بحث کاملا جدی آکادمیک به این شکل بود: در حالی که اسناد و مدارک فراوانی در خصوص بروز قحطی و شیوع بیماری‌های واگیر در مقاطع مختلف تاریخ ایران از جمله مقطعی که در فیلم یتیم‌خانه ایران به تصویر کشیده شده (یعنی از 1917 تا 1919) وجود دارد، چرا آمار‌های مندرج در کتاب‌های مختلف ایرانی و خارجی، این تلفات 7 تا 9 میلیون نفری (یعنی مرگ تقریبا یک سوم جمعیت آن روز کشور) را که بزرگ‌ترین نسل کشی قرن بیستم محسوب می‌شود، نه تنها به صورت کاهش جمعیت کشور قبل و بعد از 1919 منعکس نکرده‌اند بلکه برای این مقطع رشد جمعیت ثبت کرده‌اند!؟ بقیه گفت‌وگوها راجع به شیوه‌های آزمون فرضیه‌های مختلف در پاسخ به این پرسش و آثار محققینی که تلاش کرده‌اند به این پرسش به طور علمی پاسخ دهند، بود.
فارس: و کتاب آقای مجد که در گفتگو‌ها به آن اشاره شد یکی از این آثار بود؟
پیروز:‌ بله؛ کتاب قحطی بزرگ و نسل کشی در ایران از 1917 تا 1919[1] از ‌که با نام (قحطی بزرگ) در ایران ترجمه و منتشر شده از جمله پژوهش‌های آکادمیک جالبی است که با بررسی مجموعه‌ای گسترده از اسناد انگلیسی، آمریکایی و ایرانی به همان نتایج مطرح شده در فیلم یعنی تلفات نزدیک به 9 میلیون نفری این قحطی و نیز تعمدی بودن ایجاد آن رسیده و به همین دلیل هم به این رویداد عنوان (نسل کشی) داده است. ولی صحبت‌های بنده و آقای معتضد راجع به این بود که چگونه با کمی دقت به آمار‌های منتشر شده توسط منابع و مراجع منکر کاهش جمعیت به دلیل قحطی هم می‌توانیم به نتایج مشابه برسیم.

فارس: حتی از همان منابعی که کاهش جمعیتی را برای قبل و بعد از 1919 منعکس نکرده‌اند؟
پیروز: بله؛ از تمام منابع. اولین سرشماری سراسری نفوس و مسکن در ایران در سال 1956 انجام شده که در آن جمعیت ایران هجده میلیون و نهصد هزار نفر شمرده شده است
تمام آمار‌های قبل از این تاریخ در تمام کتاب‌ها در حقیقت تخمین‌های مبتنی بر شیوه‌های مختلف انعکاس یک نرخ رشد ثابت به گذشته یا به آینده هستند که با یا بدون ذکر منبع از هم کپی شده‌اند. یک نمونه جالب و کم و بیش قابل تعمیم کتاب (اقتصاد سیاسی ایران در دورة قاجارها[2]) چاپ سال 2012 میلادی است. جالب از این نظر که این کتاب مراجع و روش‌های رسیدن برآورد‌های جمعیتی خود را ذکر کرده است. بحث اصلی در جلسه هم این بود که حتی اگر برآورد‌هایی شبیه به آنچه در صفحه 18 این کتاب برای جمعیت درج شده را هم مبنا قرار دهیم، با وجود این که در این برآوردها بدون جدی گرفتن اسناد قحطی، از 1900 تا 1921 با یک ضریب فرضی مثبت به طور پیوسته افزایش جمعیت منعکس شده اما باز هم می‌بینیم که افزایش جمعیت ایران طی 21 سال بعد از 1900 میلادی (یعنی از 1900 تا 1921) تقریبا نصف افزایش جمعیت ایران طی 16 سال قبل از 1900 میلادی (از 1884 تا 1900) بوده است. به عبارت دیگر حتی این آمارها هم حکایت از آن دارند که ایران به عنوان یک کشور دارای هفت و نیم میلیون نفر جمعیت در سال 1884، ظرف 16 سال تقریباً دو و نیم میلیون نفر افزایش جمعیت داشته، در حالی که همین کشور با نزدیک به ده میلیون نفر جمعیت در سال 1900، طی 21 سال فقط یک و نیم میلیون نفر افزایش جمعیت دارد که این به معنی وخامت شدید اوضاع معیشتی و مرگ و میر گسترده اطفال و سالخوردگان طی 21 سال بعد از 1900 نسبت به 16 سال قبل از آن است.

فارس: بحث استناد به اسناد منابع امریکایی یا منابع انگلیسی چه بود؟
پیروز: بحث واقعی سر منابع انگلیسی یا آمریکایی نیست بلکه سر این واقعیت است که در منابع انگلیسی منتشر شده بعد از جنگ جهانی اول ادعا شد اساسا جمعیت ایران قبل از 1917 هم ده میلیون نفر بیشتر نبود و خیلی از نویسندگان ایرانی هم همین آمار‌ها را با بدون ذکر منبع نقل قول کرده‌اند! به همین دلیل من به کتاب ویلیام مورگان شوستر[3] که قبل از جنگ جهانی اول یعنی در 1912 منتشر شده و حتی در عنوان آن هم جمعیت آن روز‌های ایران 12 میلیون نفر نوشته شده، اشاره کردم. ویلیام مورگان شوستر فقط یک نویسنده یا تاریخ‌نویس آمریکایی نبود، بعد از پیروزی مشروطه در 1906 عده‌ای در دولت جدید ایران برای سر و سامان دادن به اوضاع مالی کشور به فکر استفاده از آمریکا به عنوان یک قدرت نو ظهور (نسبت به انگلستان و روسیه که عملا ایران را بین خود تقسیم کرده بودند) افتادند. تقاضای این عده برای استخدام مستشاران مالی و اقتصادی در 1910 توسط سفیر ایران در امریکا تسلیم دولت این کشور شد و دولت آمریکا هم ویلیام مورگان شوستر که پیشتر برای آمریکا در گمرکات کوبا و فیلیپین (که هر دو مستعمرات آمریکا بودند) کار کرده بودند را در راس یک تیم 15 نفره به ایران ‌فرستاد. خود شوستر در اواسط ماه می 1911 به عنوان خزانه‌دار کل توسط دولت ایران استخدام شد و مجلس وقت هم ظرف یک ماه با تصویب قوانین لازم به این خزانه‌دار کل آمریکایی تمام اختیاراتی که در خواست کرده بود، را داد. اما اختلافات این خزانه‌دار آمریکایی با دو قدرت روس و انگلیس خیلی زود به جایی رسید که ظرف پنج ماه روس‌ها، با هماهنگی انگلیس در نواحی شمالی ایران قوای نظامی پیاده کردند و شرط اشغال نکردن تهران را خروج مورگان شوستر و هیئت همراه از ایران ظرف 48 ساعت، تعهد دولت ایران مبنی بر تامین تمام هزینه‌های لشکرکشی روس‌ها و نیز این تعهد که در ایران هیچ جایگزینی برای شوستر بدون هماهنگی روس و انگلیس استخدام نشود، تعیین کردند و دولت هم بلافاصله تمام این شرایط را با تعطیل کردن مجلس پذیرفت و اجرا کرد! شوستر تا نوامبر 1911 خزانه‌دار کل در ایران بود و من به کتاب او به این دلیل اشاره کردم که عنوان کتابی که شوستر پس از بازگشت به آمریکا در 1912 منتشر کرد «خفه‌کردن ایران: یک روایت شخصی از ماجرای دیپلماسی اروپایی برای اجرای دسیسه‌ای در شرق که نتیجه آن ملیت‌زدایی از 12 میلیون مسلمان است» بود. البته در متن این کتاب جمعیت ایران نه 12 میلیون نفر که با استناد اروپایی‌های آشنا به مسائل جمعیتی در ایران 13 تا 15 میلیون نفر برآورد شده است.

فارس: یعنی برآورد جمعیت ایران توسط منابع امریکایی در آن زمان 13 تا 15 نفر بوده است؟
پیروز: در کتاب مورگان شوستر به برآورد‌هایی که جمعیت ایران را بین 13 تا 15 میلیون نفر روایت کرده‌اند، اشاره شده است. در چاپ دوم کتاب قحطی بزرگ مکاتبه‌ای به تاریخ 11 می 1910 از «چالرز ولس راسل» سفیر وقت آمریکا منتشر شده که در آن ضمن اشاره به مشکلات برآورد جمعیت در ایران، با استناد به آمار میزان مصرف آرد در نانوایی‌هایی تهران جمعیت این شهر در 1910 بین 350 هزار تا 400 هزار نفر و جمعیت کل کشور هم بالغ بر 17 میلیون نفر برآورد شده است. در مکاتبه‌ای دیگر از همین دیپلمات آمریکایی به تاریخ 11 مارس 1914 (که سال انتخابات مجلس سوم بود) کل جمعیت کشور در آن سال بالغ بر 20 میلیون نفر برآورد شده است. البته تمام این ارقام هم در واقع کمتر از متوسط جهانی رشد جمعیت آن زمان است. به هر حال بعد از جنگ جهانی اول تمام منابع آمریکایی و اروپایی جمعیت باقی‌مانده ایران را حدود 10 میلیون نفر برآورد کرده و بسیاری از منابع هم (عمداً یا سهواً) همین 10 میلیون نفر باقی مانده در 1920 را مبنای آمارسازی برای دوره‌های قبل از 1920 قرار داده‌اند. این در حالی هست که تمام نویسندگان اروپایی و آمریکایی از مشاهدات عینی خود در خصوص مرگ و میر‌های گسترده مردم ایران بر اثر قحطی و وبا از 1917 تا 1919 نوشته‌اند. اتفاقا یکی از این نویسندگان هم خود ژنرال «دانسترویل» بوده است.
*انتشار کتاب ماجرا‌های دانسترفورث تطهیر جنایت‌ها‌ی انگلیس توسط ایران است
فارس: همان ژنرال دانسترویل که به عنوان فرمانده نیرو‌های انگلیسی در فیلم یتیم‌خانه ایران به تصویر کشیده شده؟
پیروز: بله ماجرای دانسترفورث[4] یا نیرو‌های تحت امر ژنرال لیونل چارلز دانسترویل[5] که بخش کوچکی از آن در فیلم یتیم خانه ایران به تصویر کشیده شده، کاملا حقیقت دارد. البته حضور و نقش نظامیان انگلیسی چه در مناطق مرزی و چه تقریباً تمام نقاط داخلی ایران طی جنگ جهانی اول از 1914 شروع شده و به مراتب گسترده‌تر از نیرو‌های دانسترویل بود که در 1917 وارد ایران شدند. اما ماموریت‌ نیرو‌های دانسترویل که متشکل از افسران استرالیایی، نیوزیلندی، کانادایی، انگلیسی و ... بودند، چون در موارد زیادی شبیه به ماموریت‌های محرمانه فعلی نیرو‌های غربی عربی در تربیت و هدایت گروه‌هایی مثل داعش بود، به آنها حتی در خود انگلستان هم (هاش هاش آرمی) به معنی ارتش محرمانه گفته می‌شد. در واقع برای وارد آوردن فشار به دولت عثمانی، انگلیسی‌ها یک افسر سرویس اطلاعاتی خود به نام کاپیتان جورج اف گریسی[6] را با پول فراوان به منطقه وان در ترکیه فعلی فرستاده بودند تا آشوری‌ها و ارمنی‌هایی را که از قرن‌ها پیش از اسلام در صلح و آرامش در کنار ترک‌ها و کرد‌ها زندگی می‌کردند و حتی بسیاری از جوانانشان در ارتش عثمانی در حال خدمت وظیفه بودند، به نوعی جنگ صلیبی با مسلمانان تشویق کنند. کاپیتان جورج اف گریسی از طرف دولت انگلستان در حضور یک سرهنگ روس و یک پزشک نظامی فرانسوی به آشوری‌ها این منطقه حتی وعده یک کشور مستقل را هم داده بود[7]. ارامنه ساکن ترکیه ‌هم با وعده‌های مشابه و البته تجهیزات ناچیز توسط انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها و روس‌ها به جنگ با دولت عثمانی تشویق شده و نتیجه کاملا قابل پیش‌بینی این جنگ صلیبی ایجاد شده به ابتکار «جورج اف گریسی» کشتار گسترده آشوریان و ارامنه توسط نیرو‌های کرد و ترک وفادار به ارتش عثمانی و آواره شدن بسیاری از خانواده‌های ارمنی و آشوری به ایران، عراق فعلی و جمهوری‌های ارمنستان و آذربایجان فعلی و دریافت نشان خدمات شایسته انگلستان توسط «جورج اف گریسی» بود.
از جمله ماموریت‌های ژنرال «دانسترویل» پس از ایجاد جنگ صلیبی توسط «جورج اف گریسی« در وان، ایجاد یک پادگان آموزشی در اطراف همدان برای دادن آموزش‌های نظامی به پناه جویان ارمنی و سپس انتقال سرباز، سلاح، توپ و نفربر زرهی به همراه آذوقه از طریق بندر انزلی به باکو و از آنجا به جبهه‌های جنگ علیه عثمانی بود. البته این بخش از ماموریت دانسترویل با شکست کامل مواجه شد و باقی‌مانده نیرو‌های دانسترفورث بعد از شش هفته از باکو به انزلی عقب نشینی کردند؛ به همین دلیل به این نیرو‌ها به جای دانسترفورث لقب دانسترفیرس[8] هم داده شده است. به هر حال نگارش و انتشار کتاب ماجرا‌های دانسترفورث به قلم ژنرال دانسترویل در 1920 تا حد زیادی به منظور توجیه و تطهیر جنایت‌ها‌ و دسیسه‌ها صورت پذیرفته توسط انگلیس در این مقطع بوده است. به همین دلیل هم در سراسر این کتاب دولت و مردم ایران، و در مواردی نظامیان روس‌ها و عثمانی مسئول قحطی و مرگ و میر معرفی شده و عملکرد خود دانسترفورث، بانک شاهی و سایر نیرو‌های ارتش انگلستان تقریباً شبیه به یک نهاد خیریه معرفی شده‌ است!

فارس: در این کتاب به قحطی 1917 تا 1919 و در شهر‌ها و روستا‌های ایران اشاره شده است؟
پیروز: بله، علاوه بر فصل هفتم این کتاب که عنوان قحطی برای آن انتخاب شده است در بسیاری از سایر فصول این کتاب هم به صحنه‌های بسیار دلخراشی از قحطی اشاره شده است. برای مثال در صفحه 102 از فصل هفتم دانسترویل به صراحت گفته که از همان ابتدای ورود به ایران در همه جای ایران افراد مرده یا در حال جان دادن از گرسنگی و بیماری در کنار جاده‌ها و در تمام ده‌های نیمه ویران بر اثر قحطی قابل مشاهده بودند و در صفحة 103 به صراحت گفته شده که یک سوم از جمعیت 50 هزار نفری شهر همدان از گرسنگی در شرف مرگ بوده و برای بسیاری از آنها انتخاب دیگری بجز مرگ بر اثر گرسنگی قابل تصور نبود. جالب‌تر این که شما اعتراف به مصنوعی بودن این قحطی را هم در جای جای کتاب می‌بینید. اما دانسرویل خرید غلات توسط ترک‌ها و روس‌ها و نه هرگز انگلیسی‌ها، بی‌کفایت بودن دولت وقت ایران و سودجو بودن تجار ایرانی را عامل اصلی این قحطی و شرایط بد جوی در سال 1917 را عامل فرعی معرفی‌می‌کند.

*قحطی 1919 تعمدی و نسل‌کشی بود/فیلم یتیم خانه ایران صحنه‌های تلخ سال 1919 را تلطیف کرده است/این مقدمه خوبی برای این مقطع عبرت‌آموز تاریخ ایران بود
فارس: نقش انگلیسی‌ها در بروز این قحطی واقعا چقدر بود؟
پیروز: در این حد که قحطی 1917 تا 1919 را یک قحطی تعمدی یا نسل کشی بدانیم. در حقیقت در جنگ جهانی اول طرفین جنگ هم باعث نسل کشی ارامنه هم نسل کشی آشوری‌ها، هم نسل کشی لبنانی‌ها و هم نسل کشی بسیار گسترده ایرانی‌ها شده‌اند و در این مورد تردیدی برای محققان وجود ندارد. شیوه ایجاد قحطی در ایران ممانعت از ورود غلات به ایران از تمام مرز‌های زمینی و دریایی، مصادره کاروان‌های حمل غلات و حبوبات و مواد خوراکی در داخل کشور و آتش زدن انبار‌های غلات به بهانه تلاش برای محروم کردن عثمانی و آلمان از آنها و خرید غلات توسط نظامیان انگلیسی با امکانات مالی عملا نامحدود بانک شاهی بود. با دقت در کتاب ماجرا‌های دانسترویل فورث می‌بینیم که بانک شاهی که در آن زمان به منزله بانک مرکزی ایران بود به عنوان عامل اصلی انگلستان منابع نامحدود مالی در اختیار خرید‌های ارتش انگلستان قرار می‌داد. مضافاً این که هم بانک شاهی هم میسیونر‌ها و هم خود نیرو‌های دانسترویل بین گرسنگان کوپن‌های غذایی توزیع می‌کردند که افراد به ازای آنها باید با پای برهنه برای عبور تجهیزات زرهی ارتش انگلستان جاده سازی می‌کردند.

همانطور که گفته شد در فیلم یتیم خانه ایران بخش کوچکی از رویدادهای این مقطع تلخ از تاریخ ایران و منطقه به صورت تلطیف شده به نمایش در آمده اما خود این نمایش تلطیف شده را هم باید مقدمه‌ای بسیار امیدوار کننده برای بررسی بیشتر یکی از مقاطع بسیار عبرت آموز اما به فراموشی سپرده شده در تاریخ ایران دانست.

[1] The great famine and genocide in Persia 1917-1919
[2] The Political Economy of Iran under the Qajars
[3] William Morgan Shuster
[4] Dunsterforce
[5] Lionel Charles Dunsterville
[6] George F. Gracey
[7] http://www.atour.com/Assyrian_Nation.shtml
[8] Dunsterfarce

با سلام و احترام
نکات قابل استفاده و مهمی بیان کردید، بهرمند شدیم

به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری فارس، سوم شهریور ۱۳۲۰، قوای شوروی‌ از‌ شمال‌ و شمال شرقی و قوای انگلستان از جنوب از راه زمین و هوا و دریا به ایران حمله کردند‌؛ این اقدام متفقین نه تنها نقض کامل بی‌طرفی ایران محسوب می‌شد، بلکه قحطی بزرگ ایران را در طول‌ جنگ جهانی دوم رقم زد.

تأمین غذای ارتش یکصد هزار نفری اشغالگر و نیز یکصد هزار آواره لهستانی که از زندان‌های‌ روسیه‌ آزاد و به ایران اعزام شده بودند، از یک طرف، طمع برخی کشاورزان برای احتکار و فروش گندم به چند برابر قیمت از سوی دیگر و بی‌کفایتی حکومت در کنترل اوضاع موجب شد قحطی بزرگ ۱۹۱۹ میلادی رقم بخورد و طی آن میلیون‌ها ایرانی به کام مرگ فرو روند.

محمدقلی مجد نویسنده کتاب «قحطی بزرگ» درباره این نسل‌کشی می‌گوید: «عجیب‌ترین از همه نقش بریتانیا در این فاجعه است. قحطی بزرگ در زمانی اتفاق افتاد که سراسر ایران در اشغال نظامی انگلیسی‌ها بود. ولی انگلیسی‌ها نه تنها هیچ کاری برای مبارزه با قحطی و کمک به مردم ایران نکردند، بلکه عملکرد آنها اوضاع را وخیم‌تر کرد و سبب مرگ میلیون‌ها نفر از ایرانیان شد. درست در زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود می‌شدند، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار خود هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب می‌شد و هم مردم ایران را از این مواد محروم می‌کرد.»

وی درباره اینکه چرا این موضوع در تاریخ مغفول واقع شده است، خاطرنشان می‌کند: «اسناد وزارت جنگ و اسناد نظامی انگلیس در رابطه با ایران سال‌های 1921- 1914 هنوز در حالت طبقه‌بندی شده قرار دارند و اعلام شده که تا پنجاه سال دیگر،‌ یعنی تا سال 2053، علنی نخواهد شد. حتی اگر این پنجاه سال هم طی شود، هیچ تضمینی وجود ندارد که این اسناد حتی در آن زمان نیز علنی شوند. در اینجا انسان حیران می‌شود که انگلیسی‌ها می خواهند چه چیزی را پنهان کنند.»

این پنهان‌کاری،‌ کارگردان متعهد و دغدغه‌مندی مانند ابوالقاسم طالبی را بر آن داشت تا فیلم «یتیم‌خانه ایران» را با این موضوع بسازد، فیلمی که دست‌های پشت‌پرده سعی کردند چندان در اکران دیده نشود!

اما قبل از ساخت فیلم سینمایی، رمانی با این موضوع نوشته شده که «جایزه رمان اول ماندگار»‌ را هم از آن خود کرده است.

حبیب خدادادزاده در «روزگار تفنگ» جوانی دزفولی به نام نعمت را تصویر می‌کند که وقتی می‌بیند انگلیسی‌ها مسبّب قحطی و گرسنگی مردم هستند، تفنگ به دست می‌گیرد و علیه چپاول‌گران قیام می‌کند.

این رمان ضداستعماری در ۲۷۲ صفحه توسط نشر آموت چاپ شده به شدت خواندنی است.

بخش‌هایی از این داستان را در ادامه مرور می‌کنیم:

کشاورزان هنوز اولین لقمه غذا را نخورده بودند که سروکله جیپ خاکستری رنگ ژنرال هِنری پیدا شد.

مش یوسفعلی نعمت را به بهانه‌ای پی کاری فرستاد. می‌دانست به محض برخورد نعمت با آن‌ها شاید جرّی بلند شود. جیپ به دسته اول کشاورزان که رسید، ژنرال هنری و دو بازرگان ایرانی از آن پیاده شدند و در مدت زمان کوتاهی در صحرای سبیلی پیچیده که ژنرال بابت هر مَن گندم یک سکه طلا می‌پردازد. مبلغی که کشاورزان را متحیر کرده بود. گندم منی یک تومان مجاز و یک سکه طلا کجا! از این بابت هیچ‌یک از کشاورزان حتی یوسفعلی هم نتوانست از این وسوسه خود را رها کند. دوج‌های بریتانیایی غروب نشده بود گندم‌های سَبیلی را یکی پس از دیگری بلعیدند و تنها یوسفعلی دو جاجیم الاغش را پر از گندم و بقیه‌اش را مثل دیگر کشاورزان با سکه‌های طلا عوض کرد. هرچه مظفر گفت: «صبر کن تا نعمت بیاید» یوسفعلی دلش نیامد فرصت طلایی را که گیرش آمده از دست بدهد.

نعمت که بازگشت نه از گندم‌ها خبری بود نه از دوج‌های بریتانیایی. انگار زمین شکاف برداشته بود و تمام گندم‌ها دوباره سرجای اولشان برگشته بودند. نعمت با حیرت نگاهی به یوسفعلی و مظفر کرد. مظفر نگذاشت تا یوسفعلی حرف بزند. نعمت گفت: «هان چه کردید؟»

یوسفعلی گفت: «کاری کردیم کارستان! سربازهایشان گرسنه بودند مجبور شدند گندم‌ها را منی یک سکه بخرند.»

نعمت از اسب پیاده شد و مشتش را از گندم‌هایی که روی زمین مانده بود پر کرد و جلوی دهان اسب گرفتن و گفت: «این تخم سگ‌ها نه به فکر سربازها هستند نه به فکر مردم.»

یوسفعلی گفت: «ای بابا به دلت بد راه نده، می‌‌رویم از شوشتر، اندیمشک، شوش هزار برابرش را می‌خریم. گرسنه بودند می‌خواستند گندم‌ها را ببرند برای سربازهاشان.»

نعمت چیزی نگفت؛ کمی سکوت کرد و به صدای ترانه‌های شاد کشاورزانی که از شوق فروختن گندم در سرتاسر صحرا می‌پیچید گوش سپرد. یوسفعلی گفت: «گوش کن! هیچ سالی این قدر مردم خوشحال نبوده‌اند.»

نعمت گفت: «پا قدم عروسی که نحس باشد اولش یالیلی خواندن است.» و سوار اسب نیلی شد و گفت: «بریم هرچی شده، شده دیگه...».

* * *

پانزده روز از خرید گندم نگذشته بود که بوی نان تازه در کوچه‌های خشتی و کاه‌ اندود به یک آرزو تبدیل شد. نان جو که روزگاری خوردنش برای مردم کسر شأن شده بود، حالا فقط در خانه بزرگان شهر پخت می‌شد.

یوسفعلی و چند کشاورز دیگر وقت اذان صبح با کاروانی به قصد شوشتر و اندیمشک بیرون زدند تا شاید زخمی را که بر تن شهر نشانده بودند ترمیم کنند. اما دریغ از یک دانه گندم. شهر دیگری طبیعی نمی‌نمود. مردم نه دیگر گندمی داشتند نه قِرانی برای خرید خرما یا چیزی مثل آن. تصویر عبوس گرسنگی برای زمانی کوتاه حتی از خیالشان در نمی‌شد. از آن سو اما قصابی‌های شهر کشتار خود را تمام و کمال روانه کمپ می‌کردند. بوی گوشت گرم و لاشه‌های آویزان که خون تازه در رگ و پی‌شان هنوز قل می‌زد، دسته دسته مردم گرسنه را به خود می‌کشاند تا از خون لاشه‌ها بی‌نصیب نمانند و بتوانند حداقل یک وعده غذای خود را با جوشاندن خون‌ها سر کنند. اما وقتی چندی بعد تاول‌هایی روی سروگردنشان پیدا می‌شد و از پای درشان می‌آورد دریافتند این لقمه را نمی‌توان فرو برد و در امان ماند. روزهای قحطی‌زده، کابوس سال‌های تیفوسی را هم در ذهن مردم کمرنگ کرده بود.

ژنرال مک وارد بازار قدیم شد تنها چیزی که آنجا از رمق نیفتاده بود پتک‌های پی‌درپی آهنگران بود که روی سندان‌ها کوبیده می‌شد تا میخ طویله‌ها و زنجیره‌هایی را که از کمپ به آنها سفارش داده شود به موقع مهیا کنند. ژنرال مک نتوانست سروصدای راسته آهنگران بازار را تحمل کند. راهش را به سمت راسته عطارها کج کرد و از راهروی کوچک میان دو راسته گذشت. بازار عطارها رمق نداشت و تنها بوی تند ادویه‌های محلی آدم را منگ می‌کرد.

ژنرال مک‌ نگاه دواند و در پیچ انتهای بازار، مردم جلوی چند قصابی را که از سر و کول هم بالا می‌رفتند دید زد. به جمعیت که نزدیک شد پیرزنی با کاسه‌ای پر از خون نزدیکش رسید و هنگام رد شدن نگاهی به ژنرال انداخت و با یک دست گوشه چادرش را فشرد و با دست دیگر کاسه را سمت ژنرال دراز کرد

- شما گوشت‌های تازه را با سربازهایتان بخورید ما هم خون‌هایش را. خدا ذلیلتان کند!

ژنرال بی آنکه نگاهی بیندازد خاکستر سیگار برگش را توی کاسه جیل تکاند. صدای خشم‌آلود پیرزن ناگهان زیر طاق‌های ضربی بازار طنین انداخت و موج برداشت. حضور نامأنوس یک افسر اجنبی، انبار بروت مردمی را که دل پُری داشتند مشتعل کرد و جمعیت گِرد ژنرال و دو سربازی که با او بودند حلقه زدند.

ژنرال کلتش را بیرون آورد و سربازها تفنگ‌هایشان را به طرف جمعیت نشانه رفتند. بعد عقب عقب به طرف جیپ پس کشیدند و به کمپ برگشتند. مردم با چوب و چماق و چنگک رد جیپ را گرفتند و به سمت کمپ به راه افتادند. در راه هر لحظه به انبوه جمعیت افزوده می‌شد. دمی بعد جمعیت با سلاح‌هایی که در مشتشان عرق کرده بود، جلوی کمپ جمع شده بودند.

ژنرال هنری سراسیمه به سمتشان آمد و با لحنی که تلاش می‌کرد آرام باشد، گفت: «ممکن است یکی از شما به نمایندگی بیاید تا من با او حرف بزنم؟»

یوسفعلی خودش را از جمعیت جدا کرد و وارد کمپ شد. هنری نگاهی به او کرد و گفت: «اوکی. باز هم شما! هنگام خرید گندم، شما! وقتی که می‌خواهید برای ناموس مردم حرف بزنید باز هم شما! حالا هم شما! مگر این شهر خانی، بزرگی، چیزی ندارد؟»

یوسفعلی گفت: «آنهایی که دستشان به دهنشان می‌رسد که به فکر مردم نیستند شکمشان پر که بشود تازه وقت خوابشان است، دیگر چیزی یادشان نمی‌ماند.»

- خوب، حالا حرف حساب شما چیست؟

- مستر شما گندم‌ها را از ما خریدی منی یک سکه طلا، نوش نه جانتان؛ حالا ما پشتی یک سکه طلا از شما می‌خریم.

ژنرال هنری خنده بلندی کرد و گفت: «شما باید خیلی عاقل باشی که به نمایندگی از این همه آدم آدم اینجا آمده‌ای. اگر آدم عاقلی هستی باید این را بدانی که این گندم‌ها باید به جبهه‌های روسیه منتقل بشود تا سربازهای ما قدرت داشته باشند شرّ نازی‌ها را از سر دنیا کم کنند.»

- آخر مستر، سربازهای شما گندم‌های آرد نشده می‌خواهند چه کار؟ شما اینقدر چیز با خودتان آورده‌اید که محتاج گندم‌های ما نشوید...!

حرف‌های یوسفعلی به پایان نرسیده بود که ژنرال مک به آن‌ها پیوست. نگاهی به یوسفعلی انداخت و گفت: «باز هم این؟»

بعد هم نگاهش را از او گرفت و رو به هنری گفت:‌ «می‌دانید این کیست؟» ژنرال‌ هنری بی‌توجه به حرف‌های مک با عصبانیت ادامه داد: «ژنرال، این دسته گلی است که شما اینجا آورده‌اید. این‌ها آمده‌آند برای گندم‌های کمپ، شما این‌ها را به اینجا کشانده‌اید.»

مک لبخندی زد و گفت: «خوب بهشان بدهید!»

ژنرال هنری که بیشتری عصبانی شده بود گفت: «خیلی مزخرف می‌‌گویید ژنرال. من این کار شما را به مافوقم گزارش می‌کنم. شما برای ما خیلی مزاحمت‌ ایجاد می‌کنید. باید این را بدانید که ما در موقعیت بسیار حساسی هستیم.»

یوسفعلی چشم از دهان هر دو برنمی‌داشت. هر چند نمی‌دانست چه می‌گویند، اما حس کرد که با همدیگر بگومگو می‌کنند.

ژنرال مک‌ نگاهی به یوسفعلی کرد و گفت: «بهتر است شما بروید به آن آدم‌ها بگویید به همان خونی که از قصابی‌ها می‌خوردند قانع باشند، شاید آن هم‌ گیرشان نیاید. گندم بی‌گندم!»

یوسفعلی بی‌خداحافظی به طرف جلوی در حرکت کرد. در بازگشت هیبت دو دوج پر از گندم که آرام گوشه کمپ لمیده بودند و قدم‌های لرزان او را بدرقه می‌کردند، سنگینی نگاه پرحسرت یوسفعلی را بر تن سرد و سنگین خود تحمل می‌کردند. مردم جلوی کمپ منتظر جوابی قانع کننده بودند. با دیدن یوسفعلی دور او حلقه زدند.

- هان؟ چه شد؟!

- خدا پدرتان را بیامرزد!‌ کمپ پر از گندم است، اما اگر کسی جرأت دارد یک دانه از آن‌ها را بردارد...!

جمعیت تکانی خورد. همهمه‌ای بین مردم درگرفت، خواستند به زور وارد کمپ شوند. صدای آژیر بلند شد. ژنرال‌ هنری با جیپ جلوی آنها حاضر شد و با کلت کمری‌اش یک تیر هوایی شلیک کرد.

جمعیت که ایستاد گفت: «اینجا یک محدوده نظامی است هر کس بدون اجازه وارد شود متجاوز محسوب می‌شود. حتماً می‌دانید متجاوز یعنی چه؟! ما می‌توانیم او را بکشیم. این اجازه را قانون به ما داده.»

یوسفعلی صدایش را بلند کرد:

- پس شما که به کشور ما تجاوز کرده‌اید چه؟ کی شما را می‌کشد؟ ژنرال گفت: «این را بهتر است از شاه خودتان بپرسید!»

با سلام و احترام خدمت دوستان محترم
از شرکت شما در این مباحث تشکر میکنیم

واقعا عجب فرماندهان ارتش بی غیرتی داشتیم.همش تقصیر شاه و مسولای پست و بی عرضه اش بوده/:-c