همین فقهایی که میفرمایید در علوم دیگری نیز بعضی ها تخصص دارند . مثل اقتصاد وغیره
اولا مستند صحبت کنید. یعنی یک آماری از تحصیلات نمایندگان مجلش خبرگان بیاورید ببینیم که چه تخصص هایی دارند. ثانیا روشن صحبت کنید. تخصص دارند یعنی چه؟ یعنی تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی دارند؟
کریم;364545 نوشت:
در حالی که از دید اسلام هر چیزی حکمی دارد که اینکه این مورد از امور اقتصادی باشد، اجتماعی، سیاسی وغیره ونظارت این فقیهان به این معنی نیست که ببینند این ولی فقه فلان گناه کبیره را انجام داده یا نه؟ بلکه نظارت بر اعمال ومدیریت این ولی فقیه در تمام ابعاددارندکه خارج از چارچوب شرع نباشد
اگر اینگونه بود که می گفتیم وزرای مختلف دولت هم از فقیهان استفاده کنند. در حالی که در فقه جزییات نیامده بلکه کلیات آمده است و صرفا تطابق با شرع اسلام کافی نیست. بلکه عملکرد رهبری در زمینه های مختلف باید در جزییات هم مورد بررسی قرار بگیرد که این کار از عهده فقیهان مجلس خبرگان با تخصص هایی که دارند ساخته نیست.
کریم;364545 نوشت:
اما اینکه می فرمایید چطور می توانند نظارت کنند در حالی که ولی فقیه بالاتر از آنهاست قبلا نیز گفته شد که فقه قواعدی دارد وعلم گسترده ای است وکسی که فقیه باشد عارف ومتخصص به این اصول وقواعد است لذا با معیار قرار دادن ایت فقه نظارت می کنند وبحث بالاتر بودن یا پایین تر بودن در اینجا بی ربط است
قبول.
کریم;364545 نوشت:
این که تبانی کنند فکر می کنم این فرضیات زیاد در این مباحث به درد نمی خورد ، شما اگر بخواهید این شکلی قضاوت کنید تمام قوانین وامور دنیا بدون تضمین خواهد بود. اصولا بعید است که بیش هشتاد نفر مجتهد مورد وثوق مردم وبا کارنامه سالم به نفع خود بر سر مصالح کشور تبانی کنند
بله تا حدودی حرف شما را قبول دارم. ولی بحث تبانی به این دلیل محتمل است که برای ولی فقیه دوره حکومتی مشخصی با مدت زمان معین وجود ندارد و کنار رفتن وی از حکومت منوط شده است به از بین رفتن شروط ولایتش که قبلا هم عرض کردم شرط فقاهتش که از بین رفتنی نیست و شروط دیگرش هم قابل اندازه گیری مشخص نیستند و سلیقه ها براحتی می تواند در آن راه یابد. فلذا به همین دلیل است که بنده معتقدم برای منتفی شدن این تبانی یا به حداقل رسیدن آن برای حاکمان دوره حکومتی مشخص کنند یا اینکه تمام زمام امور حکومت را به دست یک نفر نسپارند. یعنی حکومت در دست مجلسی باشد شورایی متشکل از همه تخصص ها.
کریم;364545 نوشت:
دوست عزیز فکر کنیم منشا مشکلی که هست بدبینی موجب شده مساله برای شما قابل حل نباشد ، سیستم استصوابی کشور امری قانونی است که صلاحیت افراد را تعیین کنند واین افراد آدمهی پاکی هستند که سابقه آنها مشخص است وصرفا به خاطر تعیین رهبری فقهاء شورای نگهبان را نمی توان مساله ولایت فقیه وعملکرد او را خدشه دار دانست چون اولا بحث محال بودن دور در تکوینیات است وداخل کردن امور تکوینی در بحث های فقهی وعلوم اعتباری اشتباه است.
منشا مشکل دقیقا این است :
برای ولی فقیه 3 شرط اصلی وجود دارد :
رحیق مختوم;364252 نوشت:
مقدمه چهارم:حکومت اسلامي حکومت قانون الهي است پس والي آن بايد داراي سه صفت ذيل باشد:
1ـ علم به قانون الهي.
2ـ عدالت.
3ـ شايستگي رهبري (کفايت)
که فکر می کنم منظور از شایستگی رهبری همان توان مدیریت کشور باشد. حال مشکل این است که نمی توان ادعا کرد تمام شروط بالا به شکل تام و کامل و بالاتر از همه آحاد جامعه در یک فرد وجود دارد بلکه ممکن است یکی در عدالت بالاتر باشد یکی در مدیریت و یکی هم در فقه. حال باشد روشن کرد کدام ارجح است. کدام شرط در اولویت و در اصل قرار دارد و کدام ها در فرع و در اولویت های بعدی. تمام حرف بنده ین است با این همه پیچیدگی ها دنیای امروزی و این همه دستگاه و نهادی که در زیر نظر رهبری فعالیت می کنند لزوم اعلم بودن وی در شرط سوم یعنی مدیریت و کفایت رهبری بیشتر احساس می شود تا فقه. لذا به اعتقاد بنده ما باید شخصی را به رهبری جامعه انتخاب کنیم که اعلم در مدیریت و سیاست باشد. حال اگر این شخص آگاه به علم فقه هم بود فبها. اگر هم نبود می تواند از شورای فقهی متشکل از فقهایی سطح بالا ( حتی می توان از مراجع تقلید استفاده کرد.) مشورت بگیرد. اگر هم بیم این است که مشورت نکند می توان آن را قانون کرد و توسط مجلس خبرگان که متشکل از متخصصین در تمام امور هستند بر این عملکرد رهبری نظارت کرد.
کریم;364545 نوشت:
فقهاء خبرگان با رای مردم انتخاب می شوند وبعدا نمی دانم شما از یک طرف به مشرعیت گرفتن امور بارای مردم تاکید می کنید واز طرف دیگر خبرگانی که با رای مردم سر کار آمده اند را زیر سوال می برید . آیا صرفا به خاطر نماینده ولی فقیه بودن این شخص حق شرکت در خبرگان را ندارد در حالی که مردم به او رای داده اند. فکر کنم مساله را ابتدائا برای خود حل کنید بهتر است که آیا طرفدار رای مردم هستید یا نه؟
تا حدودی حرف شما را قبول دارم. ولی بنده یک اصل کاملا عقلایی را بیان کردم. مردم کسانی را انتخاب می کنند که کاندید شوند. ولی ما وظیفه داریم کسانی را در معرض انتخاب مردم قرار دهیم که بر اساس اصول عقلایی صلاحیتشان تایید شود. کسی که از جهاتی زیر نظر رهبری فعالیت می کند به هیچ عنوان صلاحیت نظارت بر او را ندارد. این یک اصل کاملا عقلانی است. مثل این است که نمایندگان مجلس شورای اسلامی زیر نظر رییس جمهور در دولت مسئولیت داشته باشند. آیا این از نظر شما قابل قبول است؟
این روایات در مقام بیان حکم نیستند بلکه در مقام خبر است که قیامی که سردمدار آن طاغوت بوده وبنده خدا نباشد پیرو او نباشید ودلیل بر این سخن زیاد می باشد. از جمله:
اگر قرار باشد که این برداشت شما درست باشد در واقع العیاذ بالله ائمه راه را برای ظالمان همورا کرده اند که دیگر دغدغه مبارزه مردم ومامخالفت از جانب آنها را نداشته باشند ودر واقع معاویه که این همه زحمت کشید تا با ساخت احادیث جعلی به سلطنت خود مشروعیت بدهد ومخالفت مردمی را از بین ببرد در مراحل بعدی این کار را ائمه مار کرده اند واین از شان ائمه علیهم السلام به دور است .
2-ین سخن در تعارض با آیاتی است که می فرماید خداوند بر بندگان خود هیچ ظلمی نمی کند چون ائمه به عنوان حجج الهی هر گونه یام علیه حکام جور را منه کرده اند وراه ظلم آنها بدون هیچ دغدغه ای هموار شده است واین مساله به واسطه خلفاء الهی انجام پذیرفته است.
3-این روایت در تعارض با روایاتی است که دستور به مبارزه با ظلم وتغییر اوضاع کرده اند که معروفترین آنها روایت زیر است.
ُ فَقَدْعَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَالَ فِي حَيَاتِهِ مَنْ رَأَىسُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِاللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِبِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَحَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَه (بحارالانوار،ج44،ص382)
حضرت می فرمایند اگر کسی سلطان ستمکاری ببیند که حرام الهی را حلال می شمارد وعهد الهی را نقض می کند ومخالفت سنت رسول خدا(ص)می کند ودر میان بندگان خدا با معصیت وستم عمل می کند وبا سخن ویا عمل خود این وضع را تغییر ندهد بر خداوند است که او را وارد جهنم کند
جناب کریم روایت میفرماید (کل رایه) یعنی تمامی پرچمهایی که قبل از قائم(ع) برافراشته شود مصداق طاغوت است و استثنایی نیز قائل نشده است و فقط همین روایت نیست بهتر بود به تمامی روایات ذکر شده در پست http://www.askdin.com/thread28599-3.html#post364164
توجه میکردید که همه مفهوم واحدی را میرسانند.
و تمام ائمه(ع) قائم به امر خدا بودند ولی صاحب شمشیر فقط حضرت قائم(ع) است.
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِى خـَدِيـجـَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ (ع): (أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ: كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى يَجِى ءَ صَاحِبُ السَّيْفِ فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُ السَّيْفِ جَاءَ بِأَمْرٍ غَيْرِ الَّذِى كَانَ).
(ابـو خديجه از امام صادق عليه السلام راجع به امام قائم عليه السلام پرسيد، فرمود: همه ی ما قائم به امر خدائيم؛ يكى پس از ديگرى تا زمانى كه صاحب شمشير بيايد، چـون صاحب شمشير آمد، امر و دستورى غير از آنچه بوده مى آورد).اصول کافی جلد 2 صفحه 487 روایت 2.
و ثانیا قیام مسلحانه شرایط خاص خود را دارد و تشخیص این شرایط فقط بعهده معصوم(ع) میباشد. چنانچه
امام حسن(ع) بنابه تشخیص شرایط صلح کرد و امام حسین(ع) قیام کرد و بشهادت رسیدند و بقیه ائمه قیام مسلحانه نکردند چون شرایطش فراهم نبود.
امام سجادعليه السلام مي فرمايد: وَاللَّهِ لايَخْرُجُ واحِدٌ مِنَّا قَبْلَ خُرُوجِ القائِمِ عليه السلام اِلاّ کانَ مَثَلُهُ مَثَلَ فَرْخٍ طارَ مِنْ وَکْرِهِ قَبْلَ اَنْ يَسْتَوِيَ جَناحاهُ فَاَخَذَهُ الصِّبْيانُ فَعَبَثُوا بِهِ(الکافی ج 8، ص 264؛ الغيبة، ص 199) به خدا سوگند هيچ يک از ما پيش از قيام قائم خروج نمي کند؛ مگر اينکه مَثَل او، مانند جوجه اي است که پيش از محکم شدن بال هايش از آشيانه پرواز کرده باشد. در نتيجه کودکان او را گرفته و با او به بازي مي پردازند!
امام صادق (ع) فرمود: ما خرج و لا یخرج منا اهل البیت الی قیام قائمنا احداً لیدفع ظلما أوینعش حقاً اصطلمته البلیه و کان قیامه زیاده فی مکروهنا و شیعتناشرح صحيفۀ سجّاديّه فيض الإسلام، مقدّمه، ص22 ، ریاض السالکین، ج 1 ص 188
هیچ کسی از ما اهل بیت، برای دور کردن ظلمی یا گرفتن حقی، پیش از قیام قائم ما به پا نمی خیزد مگر آن که دچار مصیبت و بلا می شود، و به پا خاستن او سبب زیاد شدن رنج ما و شیعیان ما می شود
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: ان الله لا يعجل لعجلة العباد، ولا زالة جبل عن موضعه أهون من إزالة ملك لم ينقض أجله - إلى أن قال: - قلت فما العلامة فيما بيننا وبينك جعلت فداك ؟ قال: لا تبرح الارض يا فضيل حتى يخرج السفياني فإذا خرج السفياني فأجيبوا إلينا( وسائل الشيعة ج 11 ص37)
خداوند عزّوجلّ براي عجله بندگان، كارها را جلو نخواهد انداخت. همانا از جا كندن كوه، آسان تر از كنار زدن پادشاهي است كه هنوز مدّت آن به پايان نرسيده است...». عرض كردم: «فدايت شوم! پس نشانه ي بين ما و شما (براي قيام) چيست؟» فرمودند: «پيوسته، همين گونه خواهد بود ای فضیل تا سفياني خروج كند. بنابراين، هنگامي كه سفياني خروج كرد، به سوي ما حركت كنيد
و اگر قرار باشد قیامی انجام گیرد و شرایطش فراهم باشد خود حضرت صاحب الزمان (ع) قیام میکردند و اگر شرایط قیام فراهم نباشد موجب خسران و هدر رفتن خون مومنین میشود و خداوند میفرماید : وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ
نقل قول:
دوست عزیز جمود شما در ظواهر روایات باعث شده است که حتی نص بعضی روایات را نیز در نظر نگیرید. اگر می خواهید بر اساس روایات وقرآن سخن بگویید باید همه را در نظر بگیرید نه اینکه گوشه ای را بگیرید وگوشه دیگری را رها کنید.
اگر عقل سایر مردم در اینجا کارایی ندارد چرا امام کاظم علیه السلام می فرماید:
[=Akhbar MT]يَا[=system]هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ [=system]حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً[=Akhbar MT][=system] وَحُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول (اصول کافی،ج1،ص16) ای هشام خداوند بر مردم دو حجت دارد ،حجتی ظاهری وحجتی باطنی ،حجت ظاهری رسولان،انبیاء وائمه هستند وحجت باطنی عقل ها است. از طرف دیگر امام علی علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه در بیان فلسفه ارسال رسل می فرماید: وواتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته ...ویثیروا لهم دفائن العقول، پیامبران فرستاده شده اند تا گنجینه های عقل مردم را شکوفا کنند. مساله ای که از دید شما حجیتی ندارد وباید صرفا متمرکز در ظاهر روایات شد وعلم رجال را کنار گذاشت آنوقت نمی دانم با این 150صحابه ساختگی وراویان دنیا طلبی که این همه حدیث وارد دین کرده اند چکار کنیم. وبلایی که سر دین می اید چکار کرد.
جناب کریم مگر بنده منکر عقل و استدلال شدم که جنین میگویید بنده عرض کردم که در مسائل دینی و اعتقادی هرگونه استدلال عقلی باید مستند به ثقلین باشد و گرنه فاقد هرگونه ارزش و اعتبار و غیر قابل اعتنا میشود چرا که فقط و فقط قرآن و کلام معصومین(ع) حجت است و عقل غیر معصوم ، در امور دینی ناقص است و این عرضم هم مستند به ثقلین است:
امام سجاد (ع) فرمودند:همانا دين خدای عزوجل با عقلهای ناقص و آرا و نظرات باطل و قياس های فاسد بدست نمیآيد . بدست نمیآيد مگر با تسليم . پس هر کس تسليم ما شد به سلامت رسيد و هر کس به ما اقتدا کرد هدايت يافت و هر کس به قياس و يا رأی و نظر خود پرداخت هلاک شد . و هر کس که اگر ما چيزی بگوييم يا حکمی کنيم در درون خود نسبت به آن حرج و انکار ورزد به کسی که سبع المثانی و قرآن را نازل کرده کافِر شده است در حالی خودش هم نمیداند .
کمالالدين ص324 . مستدرکالوسائل ج 17 ص262 . بحار الانوار ج2 ص303
الحمد لله رب العالمین
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: کُلُّ رايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيامِ القائِمِ فَصاحِبُها طاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ الکافي، ج 8، ص 295
هر پرچمي پيش از قيام قائم بر افراشته شود، صاحب آن طاغوتي است که در برابر خدا پرستش مي شود.
احادیثی در مجامع روایی شیعه وجود دارد که هر قیامی قبل از انقلاب جهانی حضرت مهدی(عج) را باطل و محکوم به شکست دانسته و رهبر آن را طاغوت و منحرف معرفی کرده و از پیروان ائمه(علیهم السلام) خواسته که با آن قیامها همراهی نکنند و در خانههای خود بنشینند تا نشانههای ظهور مانند خروج سفیانی نمایان شود.
برخی با توجه به ظاهر این روایات و بدون بررسی و تحلیل آنها، زمینهسازی را نفی کردهاند و معتقد شدهاند که در عصر غیبت نباید علیه ظلم و طاغوت قیام کرد و باید درون خانه منتظر نشست تا هنگامی که خداوند متعال ظهور را محقق بدارد.
این نوشتار پاسخی به این نظریه است و با بررسی دلالی، محتوای این روایات روشن میکند که این روایات ناظر به قیامهایی است که رهبر آن به جای دعوت به معصوم، قیامکنندگان را به خود دعوت میکند. به عبارت روشنتر رهبران آنها به جای دعوت به حاکمیت اهلبیت(علیهم السلام) خود را مطرح میکنند و دیگران را به انانیت و نفسانیت خود فرا میخوانند.
همچنین منظور نفی قیام کسانی است که خود را مهدی موعود معرفی میکنند، مانند مهدی عباسی. اینگونه روایات شیعیان را از بیعت با اینگونه قیامها بر حذر داشتهاند و فرمودهاند: هرگاه نشانههایی همچون قیام سفیانی واقع شد، اهل انقلاب باشید و قبل از هرگونه قیام و نهضتی باید شرایط و مقدمات قیام فراهم باشد.
واژگان کلیدی
زمینهسازی، نهی از قیام، طاغوت بودن قیامها، نهی از تعجیل، قیام و مبارزه.
روايات طاغوت بودن پرچمهاي برافراشته
اين گروه از روايات به صورت مطلق و عام، هر نوع قيام و برافراشتن پرچمي را قبل از ظهور حضرت مهدي(عج) محكوم و طاغوت معرفي ميكند. لذا برخي براي اثبات حرمت قيام قبل از ظهور امام مهدي(عج) به اين روايات تمسك كردهاند.
روايت ابوبصير
عَنْهُ (محمّد بن يحيی) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحـُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحـُسَيْنِ بْنِ الْمـُخْتَارِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّـهِ(ع) قَالَ: كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّـهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛
ابوبصير از امام جعفر صادق(ع) روايت ميكند كه حضرت فرمود: هر پرچمي كه قبل از قيام قائم برافراشته شود، صاحبش طاغوتي است كه در برابر خدا پرستش میشود.
اين روايات شیعه را از قيام و حركت تا زمان ظهور امام مهدي(عج) نهي کردهاند و بنابر این روایات هر كسي كه پرچمي بهپا دارد و مردم را به سوي آن بخواند، طاغوت است و نبايد او را همراهي كرد؛ زيرا در روايت لفظ «كل» اضافه به «راية» شده كه نكره است و اين اضافه افادة عموم ميكند. بنابراين، حكم تا قبل از قيام قائم ادامه دارد. براي روشن شدن معنا و مفهوم اين روايتها شايسته است نکاتی را در نظر داشت. لذا به سه نكتة مهم اشاره میشود: 1. معناي طاغوت
طاغوت در آيات و روايات چه به صورت مفرد: وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ و چه به صورت جمع أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ... به معاني و مصاديق مختلف و متعددي آمده است كه دانستن آنها در فهم اين روايت و مشخصكردن مصداق براي آن لازم است.
طاغوت به معاني كاهن، شيطان، سردمدار ضلال و گمراهي، بت و هر آنچه به غير خداوند متعال پرستش و عبادت قرار ميگيرد، اطلاق ميشود.
شيخ طوسي در تعريف طاغوت مينويسد:
فكلّ من يعبد من دون اله، فهو طاغوت. بنابراين، مفهوم طاغوت در اين روايت به كسي اطلاق ميشود كه از حد خود خارج شده و به مرز الوهيت تجاوز كرده و قصد دعوت مردم به سوي خويش را دارد؛ زيرا در اين روايات علاوه برآمدن واژة «طاغوت» جملة «يعبد من دون الله» آمده كه به خوبي بيان میکند مقصود از «پرچم برافراشته شده پيش از قيام قائم» پرچمي است كه در مقابل خدا و اهلبيت(علیهم السلام) برافراشته شود و قصد تأسيس مقامي براي خود و در پي رسيدن به مقاصد خود باشد. لذا چنانچه فرد متدين و صالحي براي حكومت دين الهي قيام و دعوت نمايد، قطعاً مورد خطاب اين روايات نيست. 2. انواع دعوت دعوت بر دو گونه است: دعوت به حق و دعوت به باطل.
دعوت به حق دعوتي است كه مردم را به سوي خداوند متعال و زمامداري اهلبيت(علیهم السلام) فرا خواند و دعوت نمايد. به عبارت ديگر، دعوت براي از بينبردن باطل و در هم شكستن شوكت آن و اقامة حق و حقيقت و واگذاردن آن به اهلش قطعاً تأييد شدۀ معصومان(علیهم السلام) است، مانند قيام زيد.
دعوت باطل، دعوتي است كه براي مطرحكردن خود و شخص صورت ميگيرد و جلوداران به خود دعوت ميكنند كه قطعاً اين روايات شامل اين دعوت ميشود، مانند قيام محمد بن عبدالله.
روايتي نيز از امام صادق(ع) نقل شده كه مشخص ميكند قبل از قيام جهاني امام مهدي(عج) افرادي بهپا ميخيزند و مردم را به سوي خود دعوت ميكنند و اين روايات ناظر به آنهاست. امام صادق(ع) ميفرمايد:
لا يخرج القائم حتّى يخرج قبله اثنا عشر من بني هاشم كلّهم يدعو إلى نفسه؛
قائم(ع) قيام نميكند تا زماني كه دوازده بنيهاشمي خروج كنند و مردم را به سوي خود فرا خوانند.
بنابراين، قيامهاي زمينهساز براي دولت و حكومت اهلبيت(علیهم السلام) و دعوت مردم به سوي آنان تخصصاً از نهي اين روايات خارج است، مانند قيام زيد و قيام شهيد فخ كه در زمان حكومت هادي برادر هارونالرشيد صورت گرفت و ائمه(علیهم السلام) آن را تأييد كردهاند.
به عبارت ديگر، خطاب این روایات دربارة پرچمهاي برافراشته شده براي حق و دعوت به سوي حق نيست. پرچمي كه در مسير دولت حق، زمينهساز حضور معصوم نباشد، طاغوت است و صاحب آن در برابر خداوند متعال مورد پرستش واقع شده است.
علياكبر مهديپور دربارة محتواي اين روايات مينويسد: اين احاديث شريف به قرينة «فصاحبها طاغوت» مربوط به سردمداران كفر و نفاق است كه در برابر حق قيام كرده، براي اطفاء نور حق بسيج شده، از پرستش حق تعالي ممانعت به عمل ميآورند، چنانكه از جملة «يعبد من دون الله» استفاده ميشود. به عبارت ديگر، در ابتداي دو حديث، موضوعي كلي و عمومي بيان ميگردد، اما دنبالة بعدي حديث، آن عموميت را تخصيص زده و گروه خاصي را شامل ميگردد كه اختصاص به طاغوت دارد و آنها كه به غير خدا دعوت ميكنند. بنابراين، مشمول آن پرچمها و بيعتهايي نيست كه جوامع را به يكتاپرستي و فضايل و اخلاق انساني و عبادت خداوند متعال ميخوانند.
علامه طهراني در نقد اين حديث ميگويد:
از قرينة «قبل قيام قائم» ميتوان استفاده كرد كه آن رايتي كه برداشته شود، نه هر رايتي است كه در راه قائم و در مسير دين، قرآن، ولايت و در مسير رضايت خود حضرت قائم(عج) برافراشته گردد، بلكه آن رايتي است كه در مقابل رايت قائم است؛ چون قائم(عج) فقط يك قيام دارد و آن قيام به حق است و هر كسي قبل از قيام قائم پرچمي را به عنوان خودپسندي و شخصيتطلبي و خودمحوري برافرازد، در مقابل رايت قائم(عج) محسوب شده و طاغوت است.
مؤيد اين حقيقت، فرمايش امام محمد باقر(ع) است كه قيد «ضلالت» را در مورد اين نوع حركتها، دعوتها و پرچمها به كار برده است. ايشان ميفرمايد:
وَ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَدْعُو إِلَى أَنْ يَخْرُجَ الدَّجَّالُ إِلَّا سَيَجِدُ مَنْ يُبَايِعُهُ وَ مَنْ رَفَعَ رَايَةَ ضَلَالَةٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوت؛
هيچكس مردم را تا زمان خروج دجال فرا نميخواند، مگر اينكه افرادي يافت ميشود كه با او بيعت مينمايند و هر كس پرچم ضلالتي برافراشت، صاحب آن طاغوت است.
اما مؤيد اين تقسيم و توجيه روايت امام صادق(ع) در تأييد قيام زيد نيز آمده است. ايشان ميفرمايد: لَا تَقُولُوا: «خَرَجَ زَيْدٌ» فَإِنَّ زَيْداً كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ يَدْعُكُمْ إِلَى نَفْسِهِ إِنَّمَا دَعَاكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(علیهم السلام) وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاكُمْ إِلَيْهِ إِنَّمَا خَرَجَ إِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لِيَنْقُضَه؛
قيام زيد را به رخ نكشيد؛ زيرا او مردي عالم راستگو بود و شما را به سوي خود دعوت نكرد، بلكه به سوي آل محمد(ص) و رضايت آنان دعوت كرد. هر آينه اگر پيروز ميشد به وعدة خود وفا ميكرد. او در برابر سلطنت و حكومتي قيام كرد كه محكم و يكپارچه بود و ميخواست اركان آن را متلاشي كند.
مرحوم مجلسي(ره) اين روايت را حسنه شمرده و به اصطلاح تأييد كرده است.
قطعاً اهلبيت(علیهم السلام) از حركتهايي كه دعوت به سوي حق باشد و يا زمينه را براي حضور معصوم(ع) مهيا سازد، راضي و خوشنود هستند و از آنها پشتيبانی میکنند. آيةالله مكارم شيرازي دربارة اين روايت مينويسد: مسلم است اين حديث و مانند آن نيز دليل بر عدم تشكيل حكومت اسلامي نيست، بلكه ميگويد: بايد هدف تشكيل حكومت جلب رضا و خوشنودي امامان معصوم(علیهم السلام) كه جانشينان واقعي پيامبرند باشد؛ خودسرانه و بدون جلب رضايت و موافقت آنها دست به اين كار نزنند! بنابراين، هرگاه در عصر غيبت شرايط تشكيل حكومت اسلامي فراهم ميگردد و يقين پيدا كنيم كه حضرت مهدي(عج) راضي به تشكيل حكومت است و هدف از تشكيل حكومت است و هدف از تشكيل آن چيزي جز احياي اسلام و قرآن و جلب رضا و خشنودي آل محمد(ص) نباشد، نهتنها منعي براي تشكيل اين حكومت وجود ندارد، بلكه بايد به سراغ آن رفت.
براي روشنشدن اين مطلب توجه به اين روايت مناسب است. ابن ادريس در سرائر به صورت مرسل آورده است:
مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ أَبِي عَبْدِاللَّـهِ السَّيَّارِيِّ عَنْ رَجُلٍ قَالَ ذُكِرَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِاللَّـهِ(ع) مَنْ خَرَجَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(ص) فَقَالَ لَا أَزَالُ أَنَا وَ شِيعَتِي بِخَيْرٍ مَا خَرَجَ الْخـَارِجِيُّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ الْخـَارِجِيَّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ خَرَجَ وَ عَلَيَّ نَفَقَةُ عِيَالِه؛
شخصي ميگويد: هنگامي كه در محضر امام جعفر صادق(ع) سخن از قيام و انقلابيان از آلمحمد(ص) به ميان آمد، ايشان فرمود: من و شيعيانم در خير و سلامت خواهیم بود تا زماني كه كسي از ما، عليه اينان قيام كند و آرزو دارم كه يكي از آلمحمد(ص) خروج كند و مخارج اهل و عيال او را من بر عهده بگيرم.
البته برخي سياري را ضعيف ميدانند، ولي چون مرحوم كليني و ديگران زياد از وي روايت نقل كردهاند، ميتواند دليلي بر موثق بودن وي باشد. ولی در هر صورت این روایت مرسل است. سؤال: ممكن است گفته شود: «ظاهر حديث دلالت بر بطلان تمامي قيامهاي قبل از ظهور قائم(عج) دارد، يعني همة قيامها باطل است، خواه دعوت به سوي خود يا به سوي اهلبيت(علیهم السلام) باشد، معنا و مفهوم اين روايتها قيام قبل از نهضت جهاني امام عصر(عج) است و فرقي نميكند دعوت آن قيام حق يا باطل باشد.»
جواب: براي اين سؤال دو پاسخ ميتوان ارائه كرد كه عبارت است از: یکم. احتمال صدور روايت به موارد خاص
احتمالاً اين روايات ناظر به موارد خاص و به اصطلاح «قضية خارجيه» باشد، يعني در آن زمان پرچمهاي بخصوص و با ويژگيهاي خاص با عنوان امامت و يا مهدويت براي درگيري با حكومت وقت برافراشته ميشد كه ماهيت آنها براي مردم مورد سؤال بود و نميدانستند در برابر آن شرايط خاص چه وظيفهاي دارند. لذا امام(ع) براي روشن نمودن وظايف آنان با توجه به موقعيت زمان و مكان اين احاديث را بيان فرمودهاند و بسيار بعيد است كه امام(ع) بدون هيچ پيشزمينهاي و به صورت ناگهاني و ابتدايي اين گفتار را بيان كرده باشد. مرحوم نعماني(ره) كه به عصر معصومان(علیهم السلام) نیز نزديك است، اين روايات را در عنوان اين باب آورده است: «ما روي فيمن ادعى الإمامة و من زعم أنه إمام و ليس بإمام و أن كل راية ترفع قبل قيام القائم فصاحبها طاغوت». گويا ايشان اين روايات را از آنرو در كنار هم قرار داده، که عقیده دارد پرچمي طاغوت است كه صاحب آن ادعاي امامت کند. در حقيقت، بنابر سياق و مفهوم روايات اين باب، پرچمي طاغوت است كه برافرازندة آن مردم را به سوي خود با عنوان امامت فراخواند و هر پرچمي قبل از قيام قائم(عج) اينچنين باشد، قطعاً طاغوت است.
دوم. تعارض با روايات مؤيد قيام اگر اين حديث را به صورت مطلق براي همة زمانها بدانيم، با برخي از روايات معارض میشود كه قيامها را تأیید میکنند. لذا بنابر احتمال بسيار اين روايت عموميت ندارد؛ زيرا بنابر برخي از روايات اهلبيت(علیهم السلام) دربارة برخي از قيامها نظر مثبت داشتهاند و علاوه بر تأييد از همگان خواستهاند كه آنها را دنبال كنند كه به نمونههايي از اين روايات اشاره ميشود.
در روايتي طولاني دربارة علائم ظهور، ابوبصير از امام محمد باقر(ع) نقل ميكند:
و ليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني هي راية هدى لأنه يدعو إلى صاحبكم فإذا خرج اليماني حرم بيع السلاح على الناس و كل مسلم و إذا خرج اليماني فانهض إليه فإن رأيته راية هدى و لا يحل لمسلم أن يلتوي عليه فمن فعل ذلك فهو من أهل النار لأنه يدعو إلى الحق و إلى طريق مستقيم؛ هيچيك از پرچمهاي برافراشته شده [قبل از ظهور آن حضرت] هدايت يافتهتر از پرچم يماني نيست. پرچم او پرچم هدايت است؛ چون كه مردم را به صاحبتان دعوت ميكند. پس هنگامي كه يماني خروج كرد، فروختن سلاح به مردم و به هر مسلمان حرام است. [بايد رايگان در اختيار آنها گذاشته شود يا به مردمي كه در مقابل او بايستند نبايد سلاح فروخت] پس از خروج او به يارياش بشتاب؛ زيرا پرچم او پرچم هدايت است و بر هيچ مسلمان جايز نيست با او مخالفت نماید و كارشكني كند و اقدامكننده بر اين كار، اهل آتش است؛ زيرا يماني به حق و صراط مستقیم دعوت مينمايد.
از اين روايت استفاده ميشود كه قبل از قيام جهاني امام مهدي(عج) پرچمهاي حق نيز برافراشته ميشود كه ياري كردن دعوت آنان جزو وظايف مسلم است. همچنین روايتي كه كشتههاي برخي از قيامهاي قبل از ظهور را شهيد ياد كردهاند، در تعارض با روايات طاغوت بودن پرچمهاي برافراشته است.
بنابر روایتی از ابوخالد كابلي، امام محمد باقر(ع) میفرماید:
كأني بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحقّ فلا يعطونه ثم يطلبونه فلا يعطونه فإذا رأوا ذلك وضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ما سألوه فلا يقبلونه حتّى يقوموا و لا يدفعونها إلّا إلى صاحبكم قتلاهم شهداء أمّا إنّي لو أدركت ذلك لاستبقيت نفسي لصاحب هذا الأمر؛ گويا از مشرق قومي مشاهده ميكنم كه براي به دست آوردن حق قيام مينمايند، اما حق به آنها داده نميشود. پس با جديت بيشتر به دنبال آن ميروند، باز هم به آنها داده نميشود. پس هنگامي كه اين چنين ديدند، شمشيرهايشان را بر شانههايشان ميگذارند. در آن صورت آنچه ميخواهند به آنها داده ميشود، اما آنها نميپذيرند و قيام ميكنند و آن را تنها به صاحب شما امام زمان(عج) واگذار ميكنند. كشتههاي آنان شهيدند. اگر من چنين زماني را دريابم، جانم را در اختيار صاحب و رهبر اين قيام قرار خواهم داد. سوم. تعارض با آيات و روايات جهاد و امر به معروف
آيات بسياري در قرآن كريم بهگونة التزام بر جواز قيام بلكه وجوب آن دلالت دارد كه برخي از آن آیات در پی میآید:
وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّـهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهـُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّـهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللَّـهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّـهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ * الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَوةَ وَآتَوُا الزَّكَوةَ وَأَمَرُوا بِالْمـَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمـُنكَرِ وَلِلَّـهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ؛ و اگر خدا بعضى از مردم را با بعضي ديگر دفع نمىكرد، صومعهها و كليساها و كنيسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مىشود، سخت ويران مىشد، و قطعاً خدا به كسى كه [دين] او را يارى مىكند، يارى مىدهد، چرا كه خدا سخت نيرومندِ شكستناپذير است. همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم، نماز برپا مىدارند و زكات مىدهند و به كارهاى پسنديده وامىدارند، و از كارهاى ناپسند بازمىدارند، و فرجام همة كارها از آنِ خداست.
بنابر اين آيه، خداوند متعال، فساد و خرابي مساجد و معابد را دشمن ميدارد و دوست دارد افراد باصلاحيت كه اگر در زمين تمكّن یابند و فرمانرواي آن گردند، فرايض خدا را برپا ميدارند و با دفع اهل فساد و حفظ معابد و اقامة دعائم دين و انجام فرايض خدا را ياري ميدهند، حاكميت زمين را به عهده گيرند و روشن است كه دفع اهل فساد چهبسا جز قيام و مبارزه امكانپذير نيست.
آذري قمي در بررسي اين گروه از روايات مينويسد: خلاصه آنكه در معناي اين چند روايت بايد به مسلمات فقه اسلام و قرآن و روايات و ديگر قراین و شواهد توجه داشته باشيم و همانگونه كه ائمه(علیهم السلام) فرمودهاند، بايد همه را با هم ملاحظه كرده و سپس نتيجهگيري كنيم. آيا با وجود احكام و مطالب ديگر اسلام و قرآن، ميتوان روايات فوق را حمل بر معنايي كه مخالفين انقلاب اسلامي ما ميگويند نماييم و بگوييم در زمان غيبت امام زمان(عج) هيچ نوع حركت، قيام، مبارزه، دفاع، تشكيل حكومت و اجراي حدود جايز نيست و حتي قيام براي امر به معروف و نهي از منكر حرام است؟ آيا قرآن مجيد نميفرمايد:وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمـُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّـهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمـُقْسِطِينَ با اينكه در اين آية شريفه امر به مبارزه باغي شده است و اختصاص به زمان خاصي هم ندارد، چهطور ميتوان گفت كه سكون و سكوت مسلمانان براي هميشه در زمان غيبت سفارش شده است؟
آذري قمي با توجه به آيات مهدوي، روايات نهي از قيام را اينگونه جواب ميدهند: آيات متعددي در قرآن كريم، مربوط به وراثت زمين براي بندگان صالح خداوند متعال و به دست آمدن قدرت و تمكّن براي مستضعفين از براي اجراي احكام الهي و ذلت طواغيت و مستكبرين موجود است و انقلاب حضرت مهدي(عج) با گستردگي و عظمتي كه دارد از مصاديق مسلم و مورد توجه اين آيات به شمار ميرود و ائمة معصومين(علیهم السلام) هم آيات مذكور را همينگونه تفسير و تأويل فرمودهاند.
همين امر موجب شده است كه عدهاي تصور كنند كه بهطور كلّي انقلابهاي قبل از قيام آن حضرت از سياق آن روايات خارج و اساساً آيات شريفه منحصراً مربوط به قيام خاص حضرت مهدي(عج) است، در حالي كه لفظ آنها عام و مورد آنها در قرآن، خاص آن قيام نيست، بهطوري كه اختصاص آيات انقلاب جهاني حضرت مهدي(عج) مستلزم خروج مورد است، مثل آية شريفة وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهـُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ.
اين آيات در مورد بنياسرائيل كه فرعون آنان را به استضعاف كشيده بود، نازل شده است و اگر آية فوق بر بازوي حضرت مرقوم شده و يا در موقع ولادت آن را قرائت نموده، از باب جري و تطبيق بوده و مراد آن است كه مضمون اين آيه، سنت لايتغير ولايتبدل الهي است و اختصاص به قوم و كشوري ندارد گرچه تنها مورد و مصداق وحيد آيه بنياسرائيل و يا فرعون و هامان و سپاهيان آن دو باشد.
پس تطبيق آية شريفه بر قيام جهاني آن حضرت توسط ائمة معصومين(علیهم السلام) نهتنها انحصار آن را اثبات نميكند، بلكه دليل بر عدم اختصاص به بنياسرائيل و سرايت مضمون آن به ساير قيامها و نهضتهاست.
بنابراين، انقلابهاي قبل از قيام حضرت مهدي(عج) مشمول اين كليت و حتميت است و در فرض صدق عنوان و موضوع و شرايط آيه، حتماً به آثار و احكام پنجگانة موجود در آيه دست خواهند يافت. اثبات كليت آيه و اخبار و روايات درصدد رفع اين توهّم است كه حكم اين آيات، در مورد همة مستضعفين باشد، حتي اگر اعتقاد به خدا و قيامت و مكتب حيات بخش الهي نداشته باشند و امامت و پيشوايي رهبران الهي را نفي كنند يا در مقابل مستكبران و ستمكاران ساكت باشند.
سپس ايشان براي روشن شدن اين مطالب پنج نكته ذكر ميكند و در خاتمه مينويسد:
خلاصة استدلال به آية شريفه اين است كه هر قوم و كشوري اگر مورد ظلم و ستم قرار گيرند و به خداي واحد و مكتب حق ايمان داشته باشند و حكومت و رهبري حاكمان الهي را بپذيرند و در راه تحقق حكومت الهي و آزادي محرومين، جهاد كنند و از حق انساني خود دفاع نمايند و در مقابل فشار و ناملايمات صبر و استقامت لازم را به خرج دهند، قطعاً به پيروزي خواهند رسيد و دشمنان خود را هر چه قويتر و نيرومندتر هم باشند شكست خواهند داد. البته اين امر بسته به همت مجاهدين و مبارزين خواهد داشت.
در جاي ديگر با اشاره به آياتي ديگر مينويسد: اين آيه و آيات مشابه ديگر، خبر از يك واقعة بخصوص، يعني قيام جهاني حضرت مهدي(عج) را نميدهد، بلكه آن واقعه به عنوان يكي از مصاديق، بلكه مهمترين مصداق آن است و اگر اين آيه، در روايات وارده از ائمه معصومين(علیهم السلام) به حكومت جهاني واحد تفسير شده، دليل بر انحصار آن نيست؛ زيرا اگر در موارد و مصاديق ديگر ترديد شود، در شمول آيه بر بنياسرائيل مستضعف و حضرت موسي(ع) نميتوان ترديد كرد. بنابراين، آيه وعدهاي است كلي و شامل همة بندگان صالح و مؤمن، كه براي آزادي و حكومت الهي مبارزه كرده وليكن به استضعاف كشيده شده و مورد ظلم و تعدي قرار گرفتهاند ولي اگر در راه حق و عمل به احكام الهي و حمايت از محرومين ثابت قدم بمانند سرانجام حكومت ايدهآلشان را به دست خواهند آورد و حكومتشان هم ادامه خواهد يافت و الا متلاشي خواهند شد و انقلابيها زمان غيبت امام عصر(عج) از اين قاعده و شرايط مستثنا نيستند.
دربارة امر به معروف و نهي از منكر نيز روايات فراواني در دست است. فقط شيخ حر عاملي(ره) در كتاب وسائل الشيعه بيش از هفتصد روايت را نقل كرده است. اين گنجينة ارزشمند در طول تاريخ براي علماي اسلام زواياي گوناگوني در فقه، اخلاق و تفسير گشوده است و دانشمندان بر اساس آنها حكم به وجوب امر به معروف به مفهوم وسيع آن با رعايت مراتب دادهاند، يعني در صورتي كه نصيحت و ارشاد و تهديد و ارعاب نتيجه نداد، نوبت به قيام ميرسد. نمونهاي از اين روايات در پی میآید:
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) ميفرمايد: أَيُّهَا الْمـُؤْمِنُونَ إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّـهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِين؛
اي مؤمنان! هركس مشاهده كند تجاوز و ستمي صورت ميگيرد و مردم به عمل ناشايستي دعوت ميشوند و او با قلب خويش، آن را ناخوشايند دارد، خود را سالم و دور از هر بدي نگاه داشته است و آنكس كه با زبان، آن را مورد اعتراض قرار دهد، پاداش ميبرد و اين از رفيقش افضل است و اما آنكس كه با شمشير در برابر عمل ناشايسته قيام كند تا كلمة خدا برفراز و كلمة ستمگران در فرود قرار گيرد، اين همان كس است كه به راه هدايت دست يافته و به راه راست گام نهاده و نور يقين در دل وي درخشيده است.
در جنگ صفّين، فردي خدمت حضرت علي(ع) رسيد و تقاضاي مصالحه كرد تا معاويه و يارانش به شام برگردند. امام ضمن ردّ اين پيشنهاد، علت اصرار خود برای مبارزه را اقامة امر به معروف و نهي از منكر ذكر ميفرمايد: إن الله تعالى ذكره لم يرض من أوليائه أن يعصى في الأرض و هم سكوت مذعنون لا يأمرون بمعروف و لا ينهون عن منكر فوجدت القتال أهون علي من معالجة الأغلال في جهنم؛
خداوند از اولياي خود راضي نيست كه در هنگام گناه بر روي زمين آنها ببينند و بدانند و ساكت باشند و امر به معروف و نهي از منكر نكنند، از اين جهت جنگ را بر خودم آسانتر از غلهاي جهنم يافتم.
امام حسين(ع) نيز انگیزة قيام خود را امر به معروف و نهي از منكر ذكر ميفرمايد:
وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي(ص) أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمـَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمـُنْكَر؛
من از روي خودخواهي يا براي خوشگذراني يا براي فساد و ستمگري از مدينه خارج نشدم، بلكه طالب مصلحت امت جدم و خواستار انجام امر به معروف و نهي از منكر هستم.
امام محمد باقر(ع) دربارة كارهاي ناشايست حاكمان ميفرمايد:
فَأَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُمْ وَ الْفِظُوا بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ صُكُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ وَ لَا تَخَافُوا فِي اللَّـهِ لَوْمَةَ لَائِم؛
در دل زشت شماريد و با زبان ابراز ناراحتي كنيد و با سيلي به صورت آنان بنوازيد و در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگري نهراسيد.
امام صادق(ع) ميفرمايد:
مَا جَعَلَ اللَّـهُ بَسْطَ اللِّسَانِ وَ كَفَّ الْيَدِ وَ لَكِنْ جَعَلَهُمَا يُبْسَطَانِ مَعاً وَ يُكَفَّانِ مَعا ً؛
چنين نيست كه خداوند زبان را گشوده و دست را بسته باشد، بلكه هر دو را به گونهاي قرار داده كه باهم باز و باهم بسته ميگردند.
ظاهر روايات طاغوت بودن پرچمهاي برافراشته با روايات جهاد و امربه معروف و نهي از منكر تعارض دارد و در مقام تعارض بايد از ظاهر اين روايات دست برداشت؛ زيرا قيام و حركت عليه نظام سلطه و جور و دفاع از كيان اسلام و مسلمانان بر همگان واجب است.
آذري قمي در اين زمینه مينويسد:
هر كس با قرآن مأنوس باشد، ميداند كه منطق اسلام و خواستة خداي متعال، سازش و بيتفاوتي و سكوت در مقابل ستمكاران نيست و همچنین عقل و فطرت سليم نيز مؤيد اين گفتار است. اگر ديده شد برخي روايات حاوي مطالب غيرقابل قبولي است، در صورتي كه از نظر سند قابل اعتماد باشد، بايد به توجيه آن بپردازيم و در صورتي كه غيرقابل توجيه باشد، به دستور خود ائمه معصومين(علیهم السلام) فهم معناي آن را به خودشان واگذار مينماييم.
علامه طهراني دربارة اين حديث بعد از توضيح و تبيين مفهوم طاغوت مينويسد: همانطور كه در قرآن و آيات محكمات و متشابهات وجود دارد و طبق نصّ قرآن بايد متشابهات را به محكمات برگرداند، در اخبار ائمه(علیهم السلام) نيز محكمات و متشابهات وجود دارد. طبق فرمايشات خود آن بزرگواران بايد متشابهات از احاديث را به محكمات از احاديث برگرداند و قاعدة مجمل و مبيّن و متشابه و محكم را همهجا جاري و ساري كرد و در محاورات عرفیه نيز مسئله همينطور است. مثلاً اگر خطابهاي را كه در يك سياق وارد شده است در نظر بگيريم، بايد صدر و ذيلش را با همديگر ملاحظه كنيم و بسنجيم اگر در يك جمله اجمال بود، جملة ديگر بيان اوست و اگر در يكجا مطلب خفي بود، قرينة ديگر مبيّن اوست. دربارة اين روايت هم نميتوان گفت قيام اطلاقي طاغوت است و منع شده است؛ زيرا آيات قرآن و اخبار كثيرة مستفيضة متواتره (بالتواتر المعنوي) دلالت دارد بر اينكه انسان بايد از ظلم جلوگيري كند و زير بار ولايت كافر نباشد.
آيةالله سيد محمدباقر حكيم(ره) از قول شهيد صدر مينويسد:
همة روايات صادر شده از اهلبيت(علیهم السلام) و پيامبر(ص) كه دليل ظنّي به حساب ميآيد، چنانچه با روح قرآن همآهنگ نباشد، بيهوده و باطل و ترك آن نيز واجب است و از قبيل همين روايات حديث صحيح و معتبر «كل راية» است كه مضمون آن بر اساس ظاهرش منافات با روح قرآن و آياتي كه دلالت بر وجوب ايستادگي در برابر كفر، ظلم، طغيان و فساد دارد. بنابراين، صحت سند اين روايات ما را به يقين نميرساند و اين روايات ظني ميباشد، اما اگر از ظاهر روايات صرفنظر كنيم، مانند اينكه منظور از پرچم در اين روايات پرچمهاي مقابل قيام حضرت مهدي(عج) يا قيامهاي بدون اجازه و نام حضرت(ع) باشد، يا اينكه روايات ناظر به حركتهاي همزمان با صدور روايات در اينباره روايات جالبتوجهي وجود دارد كه يك نمونه از آن را متذكر ميشويم:
يونس روايت ميكند كه خدمت امام رضا(ع) بودم، شخصي آمد و گفت: فدايت شوم، به يكي از دوستان و شيعيان شما خبر رسيده كه مردي براي جهاد در راه خدا بين مردم، شمشير و كمان تقسيم ميكند و او نيز رفته و شمشير و كمان را گرفته است، ولي نميدانسته كه اين سلاح براي جهاد زير نظر حكومت جایز است. سپس ياران و اصحاب با او ملاقات نموده و به او گفتند كه جنگ همراه با اينها جايز نيست و او را مجبور كردند كه شمشير و كمان را به كسي كه از او گرفته بازگرداند.
حضرت فرمود: بله بايد چنين كاري انجام دهد.
سؤالكننده گفت: اما به دنبال آن شخص گشته، ولي او را نيافته است. به او گفتهاند كه آن شخص از آن محل رفته است.
حضرت فرمود: پس به مرزها برود، اما جنگ نكند.
گفت: مثل قزوين و عسقلان (شهري در جنوب فلسطين) و ديلم (گيلان) و مرزهاي نظير اينها؟
حضرت فرمود: بله.
گفت: اگر دشمنان به مرزهايي كه او برای مرزباني رفته هجوم آوردند چه بكند؟ فرمود: برای حفظ كيان اسلام با آنها بجنگد.
گفت: به هر شكل با آنها بجنگد و جهاد كند؟
حضرت(ع) فرمود:
لَا إِلَّا أَنْ يَخَافَ عَلَى ذَرَارِيِّ الْمـُسْلِمِينَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَكَ لَوْ أَنَّ الرُّومَ دَخَلُوا عَلَى الْمـُسْلِمِينَ لَمْ يَنْبَغِ لَهـُمْ أَنْ يَمْنَعُوهُمْ قَالَ يُرَابِطُ وَ لَا يُقَاتِلُ فَإِنْ خَافَ عَلَى بَيْضَةِ الْإِسْلَامِ وَ الْمـُسْلِمِينَ قَاتَلَ فَيَكُونُ قِتَالُهُ لِنَفْسِهِ لَا لِلسُّلْطَانِ لِأَنَّ فِي دُرُوسِ الْإِسْلَامِ دُرُوسَ ذِكْرِ مُحَمَّدٍ(ص)؛
نه مگر اينكه دارالاسلام و كشورهاي اسلامي در خطر باشد، آيا در نظر تو اگر روميها به شهرهاي مسلمانان هجوم بياورند نبايد جلوي آنها را گرفت؟ بله اگر با هجوم آنان به اساس اسلام و مسلمين لطمه وارد ميشود، بايد با آنان بجنگد، برای خودش [به خاطر تكليفي كه به علت دفاع به عهده اوست] نه برای سلطنت [بنيالعباس] چون اگر اسلام متلاشي شد و به فراموشي گراييد، ذكر و ياد و نام حضرت محمد(ص) نيز فراموش شده است.
اين روايت را مشايخ ثلاثه (شيخ كليني، شيخ طوسي و شيخ صدوق) روايت كردهاند و ظاهراً روايتي صحيحه است. تنها دربارة محمد بن عيسي بن عبيد اختلاف نظر وجود دارد كه ظاهراً فردي ثقه و مورد اعتماد است و نجاشي نيز به همين نظر معتقد است. بنابر اين روايت، دفاع از اسلام و مسلمين و دفاع در برابر هجوم كفار واجب است و چنانچه امري واجب باشد، مقدمات آن نيز واجب است. لذا مقدمات دفاع در برابر هجمههاي امروزي با تشكيل سازمانهاي مختلف و حركت و قيام همراه با برافراشته كردن پرچم و دعوت انسانها براي ياري رساندن به حق واجب است. خلاصه اين روايت (كل راية...) با روايات بسياري كه در باب امر به معروف و نهي از منكر و باب جهاد وارد شده است، تعارض دارد، بهويژه آنكه بعضي از فقهاي معاصر در دوران غيبت حضرت مهدي(عج) جهاد ابتدايي را نيز واجب و فتوا به وجوب آن دادهاند.
مرحوم آيةالله خويي(ره) در ملحقات منهاج الصالحين مينويسد:
از مجموع مطالب گذشته، چنين به دست آمد كه ظاهراً وجوب جهاد در دوران غيبت ساقط نميشود، بلكه در تمامي زمانها جهاد واجب است. البته در صورت جمعبودن شرايط جهاد و آن منوط به تشخيص اهل خبره كارشناسان مسائل نظامي و آنكه جهاد به مصلحت اسلام است و نيرو و سلاح كافي براي راندن دشمن وجود دارد، بهگونهاي كه هرگز احتمال شكست در جنگ متصور نيست.
سپس مينويسد:
اما رواياتي كه دربارة حرمت قيام مسلحانه عليه حكام و خلفاي ظلم، پيش از قيام حضرت قائم(عج) وارد شده است، ربطي به بحث ما ندارد و بيگانه از موضوع جهاد با كفار است.
آقاي نجمالدين طبسي دربارة اين كلام مينويسد:
گويا مرحوم خوئي(ره) اصل روايات را پذيرفته و دلالت آن را نيز قبول كرده، اما مورد آن را قيام عليه حكومتهاي به ظاهر اسلامي ميداند، نه كفار. ولي با بررسي گستردة سند و دلالت روايات ظاهراً جواب معلوم باشد. 3. مفهوم و مصداق قائم(عج)
برخي در جواب از اين روايات احتمال دادهاند كه منظور از قائم همة معصومان(علیهم السلام) هستند و اين روايات ناظر به دوران غيبت صغرا نیست و دوران حيات معصومان(علیهم السلام) را دربر نمیگیرد.
صاحب دراسات في ولاية الفقيه مينويسد: احتمال ضعيف ديگري كه دربارة روايت وجود دارد، اين است كه مراد از لفظ «القائم» در اين روايت و روايات ديگر، امام دوازدهم(عج) نباشد، بلكه مراد از قائم هر كسي باشد كه قيام به حق كند و غرض اين روايت، تخطئة كساني است كه در زماني كه رهبر به حق، مشغول تهية مقدمات و ايحاد شرايط براي قيام است فرصتطلبانه براي به دست آوردن رياست و جذب مردم، دست به حركتهاي شتابزده و ناپخته و زودرس ميزنند. بر اساس اين احتمال، شايد بتوان گفت برخي از ائمه(علیهم السلام) درصدد تهية مقدمات قيام و انقلاب بودند، اما به دلیل تقيه نكردن برخي از شيعيان و كتمان نكردن رازها يا به دلیل پيشافتادن برخي و دست زدن به حركت و قيام زودرس، اساس قيام به حق را ويران كردند و زمينة آن را از بين بردند (و اين روايت براي بازداشتن افراد از دست زدن به اينگونه قيامهاي زودرس باشد).
در كتاب تحف العقول ضمن وصيت امام صادق(ع) به مؤمن الطاق آمده است:
فو الله لقد قرب هذا الأمر ثلاث مرّات فأذعتموه فأخّره الله؛
به خدا سوگند سه مرتبه موقعيت اين امر نزديك شد، اما شما آن را فاش كرديد، پس خدا آن را به تأخير افكند. مرحوم كليني در كافي، در اواخر كتاب الحجة بابي را تحت عنوان «إنّ الائمّة کلّهم قائمون بأمر الله هادون إلیه؛ همة ائمه(علیهم السلام) قائم به امر خدا هستند» گشوده که در آن باب، عبدالله بن سنان روايت کرده كه خدمت امام صادق(ع) آية يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ را قرائت كردم. حضرت فرمود: امام آن كسي است كه پيشاپيش آنهاست و او قائم مردم زمان خويش است.
پيش از اين نيز گذشت كه لفظ امام از نظر لغت براي هر پيشوا و جلوداري وضع شده است و منحصر به امامان دوازدهگانه(علیهم السلام) نيست. بر اين اساس، شايد مراد از «قائم اهل زمان خويش» نيز اعم باشد و مراد از آن قائم بالفعل در ميان هر امت باشد. اما از سوي ديگر اين احتمال بسيار بعيد به نظر ميرسد؛ زيرا ظاهر لفظ «قائم» (همراه با الف و لام تعريف) در روايات، همان قائم مورد نظر يعني امام زمان(عج) است. پس در اين صورت مراد از پرچمي كه در اين روايت مذمت شده، پرچمي است كه صاحب آن مردم را به نفس خويش فراخواند، نه به اقامة حق و اطاعت از امام به حق.
نجمالدين طبسي در نقد و بررسي اين احتمال مينويسد:
گمان ميرود اين سخن، نهتنها دفع اشكال نميكند، بلكه دامنة اشكال را گستردهتر ميكند؛ زيرا معناي آن زير سؤال بودن تمامي قيامها در تمامي دوران حضور ائمه طاهرين(علیهم السلام) باشد.
باری، اين روايات مورد توجه بسياري از علما و دانشمندان نيز بوده و در آثار خودشان آنها را نقد کردهاند. براي نمونه، آيةالله مكارم شيرازي در نقد و بررسي اين روايات مينويسد:
1. ما داراي يك سلسله اصول مسلم در شريعت اسلامي هستيم كه تخطّي از آنها جايز نيست، از جمله «امر به معروف و نهي از منكر» از امور مسلمي است كه هيچگونه ترديدي در آن روا نيست. آيات و روايات فراوان با تأكيد بسيار، روي اين دو اصل مسلّم تكيه كرده است. حال اگر در محيطي قرار بگيريم كه احكام الهي پايمال شده، منكرات آشكار گشته و معروفها به فراموشي سپرده شده و ظلم و فساد همهجا را فرا گرفته است و ما قادر هستيم كه با يك قيام مؤثر نظام حكومت فاسد را بر هم زنيم و در مقياس وسيعي منكرات را از ميان ببريم و معروف را جانشين آن سازيم، آيا در چنين فرضي هيچكس ميتواند مدّعي شود كه اين كار حرام است و بايد نشست و تماشاچي صحنههاي فساد پايمال شدن احكام اسلام و خروج جوانان مسلمان از دين و آيين بود؟
ممكن است بهانهجويان بگويند چنين چيزي واقع نشده، ما ميگوييم فرض كنيد چنين امري رخ داد؛ اين فرض كه محال عقلي نيست، آيا باز هم در اين فرض ميگوييد بايد دست از هر اقدامي برداشت و تسليم فراگيري فساد و ظلم و نابودي احكام اسلامي بود؟
گمان نميكنيم هيچ عالم و محقّقي چنين چيزي بر زبان جاري كند! ...
كوتاهسخن اينكه به فرض كه روايات فوق تصريح كند كه قبل از قيام مهدي(عج) هرگونه قيامي ماية گمراهي است، ما هرگز به خاطر خبر واحد يا چند خبر كه در حكم خبر واحد است، نميتوانيم اصول مسلّمة اسلام را كه در قرآن و كلمات معصومين(علیهم السلام) است، كنار بگذاريم. بنابراين، هر وقت مقدمات تشكيل حكومت اسلامي و برچيدن بساط ظلم و فساد و جنايت و بيدادگري فراهم گردد، نبايد در اقدام بر آن ترديدي به خود راه داد و ادلّة امر به معروف و نهي از منكر و اجراي حدود و اقامة عدل و داد را به عذر اينكه در چند خبر مشكوك از اين كار نهي شده است، نميتوان زير پا نهاد!
2. در برار اين روايات، روايات ديگري داريم كه نشان ميدهد ائمة هدي(علیهم السلام) بعضي از قيامهايي را كه در عصر و زمان آنها روي داد، ستودند، هر چند اين قيامها به نتيجة نهايي نرسيد. چگونه ممكن است اين قيامها ممنوع باشد و باز آن را بستايند؟
از جمله در روايات اسلامي از قيام «زيد بن علي» به عنوان يك قيام مقدس ياد شده است: مرحوم شهيد در قواعد در بحث «امر به معروف و نهي از منكر» ميگويد: «خروجش به اذن امام(ع) بود» و شيخ مفيد در ارشاد ميگويد: «زيد بعد از امام باقر(ع) برترين فرزندان امام سجاد(ع) و عالم و عابد و پارسا و سخّي و شجاع بود، با شمشير قيام كرد تا امر به معروف و نهي از منكر كند و خونخواهي شهداي كربلا نمايد.
مرحوم علامه مامقاني روايات فراوانی در فضيلت و مدح زيد بن علي نقل ميكند و پارهاي از روايات را كه در مذمّت او وارد شده است، در برابر روايات مدح، ناچيز و توجيهپذیر ميشمرد.
مرحوم علامه مجلسي بعد از آنكه اختلاف اخبار را دربارة «زيد» و قيام او ذكر ميكند، ميفرمايد:
اخباري كه دلالت بر جلالت مقام او و مدح و ستايش او دارد و اينكه او مدّعي غير حق نبود بيشتر است و اكثر اصحاب به عظمت مقام زيد اعتراف دارند.
هرگاه قيامهاي قبل از حضرت مهدي(عج) قيام گمراهان و مشركان باشد، چگونه ميتوان قيام زيد بن علي(ع) را تعريف و تمجيد كرد؟
نمونة ديگر رواياتي كه در مدح حسين بن علي شهيد فخّ آمده است؛ همان كسي است كه دعبل خزاعي در اشعار معروف «مدارس آيات» او را شهيد بزرگي از شهداي اهلبيت(علیهم السلام) ياد كرده است و امام علي بن موسي الرضا(ع) بر او خرده نگرفت، آنجا كه ميگويد:
قُبُور بِكرُ فانٍ و اُخري بِطَيْبةٍ
و اُخري بِفَخِّ نالَها صَلَواتي
حتي در حديثي از امام جواد(ع) نقل شده كه فرمود: «لَمْ يَكُنْ لَنَا بَعْدَ الْطَّفِّ مَصْرَعٌ أَعْظَمُ مِنْ فَخٍّ؛ بعد از ماجراي كربلا قتلگاهي براي ما مهمتر از قتلگاه فخّ نبود.»
مرحوم علامه مامقاني در پايان شرح حال او ميگويد:
از آنچه كه گفتيم، روشن شد كه او از ثقات است؛ زيرا امام موسي بن جعفر(ع) در خبري به اين معنا گواهي داده و در حديث آمده: افرادي كه با او شهيد شدند پاداش دو شهيد دارند. و پيامبر(ص) در زمان خود بر او گريه كرد و امام صادق(ع) فرمود روح او پيش از جسدش به بهشت وارد شد!
از همه اينها گذشته در رواياتي آمده است كه قبل از قيام مهدي(عج) اقوامي قيام ميكنند و زمينه را براي قيام مهدي(عج) آماده ميسازند و از آنها در روايات به نيكي ياد شده است. اگر قيامهاي قبل از حضرت مهدي(عج) باطل و دعوت به طاغوت بود، اين روايات مفهوم صحيحي نداشت. برای نمونه، به دو روايت که از طرق شيعه و اهل سنت رسیده، اشاره میشود:
امام كاظم(ع) فرمود: رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ يَدْعُو النَّاسَ إِلَى الْحـَقِّ يَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ كَزُبَرِ الْحـَدِيدِ لَا تُزِلُّهـُمُ الرِّيَاحُ الْعَوَاصِفُ وَ لَا يَمَلُّونَ مِنَ الْحـَرَبِ وَ لَا يَجْبُنُونَ وَ عَلَى اللَّـهِ يَتَوَكَّلُونَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛
مردي از اهل قم قيام ميكند و مردم را دعوت به حق مينمايد. جمعيتي گرد او را ميگيرند كه مانند پارههاي آهن (سخت و محكم) هستند، طوفانهاي سخت آنها را تكان نميدهد و از جنگ خسته نميشوند و ترس به خود راه نميدهند و بر خدا توكّل ميكنند و عاقبت براي پرهيزكاران است! بنابر تصریح بعضي از روايات كه به اينگونه قيامها اشاره ميكنند، آنها زمينهساز قيام حضرت مهدي(عج) هستند و به هر حال نشان ميدهد كه قيامهاي مشروعي قبل از قيام مهدي(عج) صورت ميگيرد؛ قيامهاي خونين و براي دعوت به سوي حق توأم با پيروزي.
در حديثي از سنن ابن ماجه، از منابع معروف اهل سنت آمده است که گروهي از جوانان بنيهاشم خدمت پيامبر(ص) آمدند، هنگامي كه پيامبر(ص) آنها را ديد، چشمانش پر از اشك شد و رنگ مباركش دگرگون گشت. پرسیدند چرا در صورت مبارك شما آثار ناراحتي ميبينيم، فرمود:
إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ اخْتَارَ اللَّـهُ لَنَا الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْيَا وَ إِنَّ أَهْلَ بَيْتِي سَيَلْقَوْنَ بَعْدِي بَلَاءً وَ تَشْرِيداً وَ تَطْرِيداً حَتَّى يَأْتِيَ قَوْمٌ مِنْ قِبَلِ الْمـَشْرِقِ وَ مَعَهُمْ رَايَاتٌ سُودٌ فَيَسْأَلُونَ الْحـَقَّ فَلَا يُعْطَوْنَهُ فَيُقَاتِلُونَ وَ يُنْصَرُونَ فَيُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوا فَلَا يَقْبَلُونَ حَتَّى يَدْفَعُوهُ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَيَمْلَؤُهَا قِسْطاً كَمَا مَلَئُوهَا جَوْراً فَمَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ مِنْكُمْ فَلْيَأْتِهِمْ وَ لَوْ حَبْواً عَلَى الثَّلْجِ؛
ما خانداني هستيم كه خداوند آخرت را براي ما بر دنيا برگزيده و خاندان من بعد از من با حوادث سخت و تبعيد و كنار زدن آنها (از مقامهايشان) روبهرو ميشوند تا اينكه گروهي از مشرق ميآيند كه با آنها پرچمهاي سياه است، مطالبة نيكي ميكنند (و خواهان حق و عدالت ميشوند) اما به آنها نميدهند، پس پيكار ميكنند و ياري ميشوند و پيروز ميگردند و آنچه را ميخواهند به آنها ميدهند، ولي آنها پذيرا نميشوند تا آن را به كسي از اهلبيت من بسپارند، پس زمين را از عدالت پر ميكند، آنگونه كه از ظلم پر شده است، هر كدام از شما آن زمان را درك كند، بايد به آنها بپيوندد، هر چند روي برفها با سينه راه برود!
از ذيل روايت به خوبي استفاده ميشود كه اين قيام در آستانة قيام مهدي(عج) و قبل از آن واقع ميشود و زمينهساز قيام آن حضرت خواهد بود و قيامي مشروع است. بنابراین، قبل از قيام مهدي(عج) قيامهاي ديگري صورت ميگيرد كه جنبة الهي دارد؛ بعضي به نتيجه ميرسد و بعضي به شكست میانجامد و چنان نيست كه هر پرچمي كه قبل از حضرت مهدي(عج) برافراشته شود، پرچم طاغوت باشد، هر چند با اجازة اهلبيت(علیهم السلام) يا در مسير اهداف آنها قرار گيرد.
آخرين سخن اينكه رواياتي كه هر قيامي قبل از قيام مهدي(عج) را شركآلود و در مسير طاغوت یاد کردهاند، بايد آنچنان تفسير شوند كه هم با مسلّمات فقهي و احكام امر به معروف و نهي از منكر (مبارزة با فساد) سازگار باشد و هم با قيامهاي متعددي كه در زمان معصومان(علیهم السلام) واقع شده و بر آن صحّه نهادهاند، همآهنگ گردد. براي تفسير اين روايات چند راه وجود دارد: یکم. منظور از آن قيامهايي است كه بدون اذن و اجازة معصومان(علیهم السلام) يا حاکمان شرع و نایبان عام امام در عصر غيبت صورت بگيرد؛
دوم. منظور قيامهايي است كه به قصد دعوت به خويش و نه دعوت به سوي اهداف آلمحمد(ص) انجام گيرد كه در روايات بارها به آن اشاره شده است؛
سوم. منظور قيامهايي است كه در مقاطع خاصي صورت ميگيرد كه هيچگونه آمادگي براي اينگونه قيامها نيست و ائمه(علیهم السلام) براي پيشگيري از اين قيامهاي زودرس و ناپخته آن جملهها را فرمودهاند و از آن نهي كردهاند.
دعوتهاي عمومي قرآن امت اسلامي را به قيام بر ضد ظالمان و حمايت از مظلومان و اقامة قسط و عدل دعوت ميكند: وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّـهِ وَالْمـُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً؛
چرا در راه خدا و (در راه) مردان و زنان و كودكاني كه (به دست ستمگران) تضعيف شدهاند، پيكار نميكنيد؟ همان افراد (ستمديدهاي) كه ميگويند: پروردگارا! ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر! و از طرف خود براي ما سرپرستي قرار ده و از جانب خود يار و ياوري براي ما تعيين فرما.
روشن است كه اين آيه و همچنین آيات مشابه آن كه در زمينة اقامة قسط و عدل يا دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالمان سخن ميگويد انحصار به زمان و مكان خاصي ندارد و يكي از اصول زيربنايي اسلام است و هر جا مقدمات و زمينههاي اين هدف مقدس فراهم گردد، بايد بدون فوت وقت به آن اقدام نمود.
ابراهيم اميني نيز در اينباره مينويسد:
بنابر مفاد حديث، نهضتهاي غيرديني مردود است، اما اگر نهضتي به عنوان دفاع از دين و حاكميت احكام و قوانين قرآن شكل گيرد، مردود نخواهد بود؛ زيرا در اين صورت پرچمي در برابر پرچم دين، برافراشته نشده و رهبري چنين نهضتي طاغوت نيست، بلكه ضد طاغوت است. چنين رهبري، مردم را به پرستش خويش دعوت نميكند، بلكه به اطاعت از پروردگار جهان فرا ميخواند. چنين پرچمي نهتنها در برابر پرچم قائم آل محمد قرار نگرفته، بلكه در مسير حكومت جهاني آن جناب و زمينهساز آن خواهد بود...
آذري قمي نيز در پاسخ به روايات اين گروه مينويسد:
چون افرادي منحرف به نام مهدي موعود(عج) قيام كرده و ميخواستند از اعتقاد مسلمانان مخصوصاً شيعه سوءاستفاده كنند (با توجه به اينكه مهدي موعود(عج) كه برقرار كننده قسط و عدل جهاني و حكومت واحد الهي است فردي مشخص و فرزند امام حسن عسكري(ع) است و داراي ويژگيها و علایم خاصي است كه حتي به اسم و القاب و مادر و پدر و زمان تولدش نيز تصريح شده است) و باز با توجه به اينكه ادعاي مهدويت، در زمان حضرت باقر و حضرت صادق(علیهما السلام) مورد سوءاستفادههاي زيادي قرار ميگرفت و حتي پدر مختار معتقد به مهدويت محمد بن حنفيه (كه اعتقاد كيسانيه ميباشد) بوده است و پيشبيني هم ميشد كه قبل از تولد حضرت حجت(عج) و يا در زمان غيبت آن حضرت، اينگونه سوءاستفادهها انجام گيرد، لذا ائمه(علیهم السلام) فرمودند: هر كس با ادعاي داشتن آن ويژگيها كه مخصوص قائم آل محمد(ص) است قيام كند، طاغوت است. بالاتر از اين حتي در روايات آمده است كه گاهي بعضي از اصحاب ائمه(علیهم السلام) پيشنهاد قيام و مبارزه مسلحانه را به آنان تحت همين عنوان «مهدويت» مطرح ميكردند، ولي آن بزرگواران به شدت اين فكر را رد كرده و ميفرمودند: امامي كه بايد قيام كند و حكومت جهاني را تشكيل دهد ما نيستيم، بلكه از فرزندان ما بوده و هنوز هم وقت آن نشده است، مانند روايت معلّي بن خنيس كه امام دربارة خواستة آنان فرمود: «مَا أَنَا لِهـَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ أَ مَا يَعْلَمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا يَقْتُلُ السُّفْيَانِي؛ من امام آنها نيستم مگر نميدانند امام آنها سفياني را ميكشد.»
بنابراين، منظور از طاغوت در اينگونه روايات آن كسي است كه به باطل و بدون حقي لباس مهدويت را در بر كرده و خود را به جاي آن حضرت به مردم معرفي كند.
نشستن و همراهی در خانه
دستهاي ديگر از روايات به نشستن و توقف در خانه سفارش كردهاند و شيعيان را از شركت در هر قيام و مبارزهاي نهي كردهاند. اين روايات عبارتند از:
یکم. روايتی از امام علي(ع)
اميرمؤمنان(ع) در خطبهای در شهر كوفه دربارة خوارج فرموده است:
الْزَمُوا الْأَرْضَ وَ اصْبِرُوا عَلَى الْبَلَاءِ وَ لَا تُحَرِّكُوا بِأَيْدِيكُمْ وَ سُيُوفِكُمْ فِي هَوَى أَلْسِنَتِكُمْ وَ لَا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ يُعَجِّلْهُ اللَّـهُ لَكُمْ فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ مَاتَ شَهِيداً وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّـهِ وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ وَ قَامَتِ النِّيَّةُ مَقَامَ إِصْلَاتِهِ لِسَيْفِهِ فَإِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مُدَّةً وَ أَجَلًا؛
بر جاي خود محكم بايستيد، در برابر بلاها و مشكلات استقامت كنيد، شمشيرها و دستها را در هواي زبانهاي خويش به كار مگيريد و آنچه خداوند شتاب در آن را لازم ندانسته شتاب نكنيد؛ زيرا هر كس از شما كه در بستر خود با شناخت حق پروردگارش و حق پيامبر(ص) و اهلبيت پيامبر(ص) بميرد، شهيد از دنيا رفته و پاداش او بر خداست و ثواب اعمال نيكويي كه قصد انجام آن را داشته خواهد برد و نيت او ثواب شمشير كشيدن را دارد. همانا هر چيزي را وقت مشخص و سرآمدي است.
ابنميثم بحراني در شرح اين خطبه آورده است:
امام(ع) در اين كلام، مردم را از دست زدن به جهاد بدون دستور امامي از فرزندان خويش پس از خود برحذر داشته و اين در شرايطي است كه كسي از آنان براي تشكيل حكومت قيام ننموده باشد كه در اين صورت، دست زدن به اينگونه تحركات جايز نيست مگر با اشاره و اجازة امام وقت.
نقد و بررسي دلالت
ابنابيالحديد در شرح اين عبارت از خطبه مينويسد:
امام علي(ع) با اين كلام در صدد آن نيست كه مردم كوفه را از رفتن به جنگ اهل شام باز دارد؛ زيرا امام(ع) همواره آنان را از سستي و كوتاه آمدن در جنگ با شاميان سرزنش كرده است، بلكه چون تعدادي از ياران امام(ع) در صدد بودند نفاق و فساد تعدادي از افراد فاسد و فاسق كوفه را شناسايي و برملا نمايند و آنان را به قتل برسانند، براي جلوگيري از پراكندگي، تشتت و ايجاد اختلاف داخلي بين سپاه خود، آنان را از اين كار در آن شرايط بازداشته و فرموده است: بنشينيد و بر بلاها صبر كنيد.
بنابراين، فرمايش اميرمؤمنان(ع) دربارة مورد خاص و شرايط ويژه زمان خود است و آنچه ابن ميثم بيان نموده خلاف ظاهر است.
چرا براي به دست آوردن سيرة امام علي(ع) و نظر ايشان در برابر ظلم و طاغوت به دیگر خطبههاي ايشان توجهي نميشود؟ كافي است براي روشن شدن نظرية امام(ع) در برابر كژيها به خطبة 27 نهجالبلاغه مراجعه شود كه حضرت چگونه «ساكنين» و «قاعدين» زمانة خود (مردم كوفه) را كه به بهانههاي واهي شانه از زير بار مسئوليت خالي ميكردند، عتاب کرده و فرموده است:
فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّـهُ وَ تَرْضَوْن؛
زشت باد رويتان كه هدف تيرهاي دشمن قرار گرفتهايد! به شما هجوم ميآورند و به آنها هجوم نميبريد، با شما ميجنگند، با آنها نميجنگيد، معصيت خدا ميشود و شما به آن رضايت ميدهيد. آیا اين طايفه از روايات که وظيفة انسانها را نشستن در خانه میداند، با رواياتي كه انسانهاي عصر غيبت را ممتاز ميشمارد و حتي اجر هزار شهيد بدر و احد را براي آنان قائل است، جمعکردنی و توجيهپذیر است؟ آيا نشستن، سكوت، گوشهنشيني و كار به اجتماع نداشتن اين مقدار اجر و پاداش دارد؟
بدون ترديد، اين همه ستايش و ارزش مخصوص كساني است كه همانند مسلمانان صدر اسلام و دوران ائمه(علیهم السلام) با مبارزه و جانفشاني در برابر ظلم ايستادگي كنند وگرنه دينداري در كنج عزلت و اجر هزار شهيد همسنخ نيست.
دوم. روايت زرّ بن حبيش
زِرِّ بْنِ حُبَيْشٍ قَالَ: خَطَبَ عَلِيٌّ(ع) بِالنَّهْرَوَانِ [إِلَى أَنْ قَالَ] فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمـُؤْمِنِينَ! حَدِّثْنَا عَنِ الْفِتَنِ. فَقَالَ: إِنَّ الْفِتْنَةَ إِذَا أَقْبَلَتْ شُبِّهَتْ. ثُمَّ ذَكَرَ الْفِتَنَ بَعْدَهُ [إِلَى أَنْ قَالَ] فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمـُؤْمِنِينَ! مَا نَصْنَعُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ؟ قَالَ: انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَ إِنِ اسْتَصْرَخُوكُمْ فَانْصُرُوهُمْ تُؤْجَرُوا وَ لَا تَسْتَبِقُوهُمْ فَتَصْرَعَكُمُ الْبَلِيَّةُ ثُمَّ ذَكَرَ حُصُولَ الْفَرَجِ بِخُرُوجِ صَاحِبِ الْأَمْرِ(ع)؛
زر بن حبيش روايت ميكند كه حضرت علي(ع) در نهروان خطبه ايراد ميفرمود، شخصي به پا خاست و گفت: اي اميرمؤمنان دربارة فتنهها سخن بگو. حضرت فرمود: فتنهها هنگامي كه روي ميآورند، شبههناك هستند. سپس پارهاي از فتنهها را بر شمرد. شخص ديگري از جا برخاست و گفت: اي اميرمؤمنان در آن زمان چه كنيم؟ حضرت فرمود: به اهلبيت پيامبرتان نگاه كنيد، اگر آنها درنگ كردند و ايستادند، شما هم توقف كنيد و اگر از شما ياري طلبيدند، به ياري آنها بشتابيد تا اجر و پاداش ببريد و هرگز از آنها سبقت نگيريد كه مصيبتها و مشكلات شما را فرا خواهد گرفت. سپس امام(ع) بشارت فرج و پيروزي به وسيلة خروج صاحب الامر(عج) را بيان فرمود.
اين حديث قسمتي از خطبهای طولاني است كه در ابتدای كتاب الغارات درج شده و قسمتي از آن نيز در نهجالبلاغه آمده است و نظير همين روايت نيز در كتاب سليم بن قيس هلالي به صورت مفصل مطرح شده است كه خواهان سكون و توقف است و از قيام نهي ميکند.
نقد و بررسي دلالت
فتنههايي كه در اين حديث بيان شده دربارة زمان بنياميه است. بسيار روشن است كه در آن ايام اهلبيت(علیهم السلام) با حضورشان در جامعه، مرجع مردم بودند و اين روايت اشاره به همين مسئله است كه در صورت توقف اهلبيت(علیهم السلام) شما نيز متوقف باشيد. در حقيقت اين حديث تأكيدي بر مرجعيت اهلبيت(علیهم السلام) است كه همراهي آنان در هر صورت ضرورت دارد و تقدم يا تأخر از آنان به هيچ وجه جايز نيست.
به عبارت ديگر، اين حديث بر محوريت اهلبيت(علیهم السلام) در همه حال خصوصاً بروز فتنهها تأكيد دارد، يعني اگر اهلبيت(علیهم السلام) قيام و يا قعود داشتند، شما نیز همانطور باشيد.
اصولاً در زمان فتنه عزلت و خانهنشيني ممدوح است. امام جواد(ع) هم ميفرمايد:
و قبل ذلك فتنة شرّ... فمن أدرك ذلك الزّمان فليتّق الله و ليكن من احلاس بيته؛
پيش از آن روز موعود فتنة جانكاهي است... هر كس چنين زماني را درك كند، گليمي از گليمهاي خانهاش باشد.
آذري قمي از اين تأكيد چنین استفاده كرده است: پس معلوم ميشود، قبل از قيام قائم(عج) و رسيدن فرج نهايي به دست آن حضرت، قيامها و خروجهايي كه از طرف ائمه(علیهم السلام) و يا به وسيلة نواب آنان ممكن است وقوع پيدا كند، هرگز از نظر شرعي ممنوعيت ندارد. پر واضح است كه فتح نهايي جهانشمول به دست هيچ كس جز امام معصوم(ع) نخواهد بود و آن را فقط بايد در قيام مهدي موعود(عج) و در ظهور آن حضرت جستوجو كرد.
سوم. روايت جابر
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد، عن هؤلاء الرجال الأربعة، عن ابن محبوب و أخبرنا محمد بن يعقوب الكليني أبوجعفر قال: حدثني علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه قال: و حدثني محمد بن عمران قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى قال: و حدثني علي بن محمد و غيره عن سهل بن زياد جميعا عن الحسن بن محبوب [قال] و حدثنا عبد الواحد بن عبدالله الموصلي عن أبي علي أحمد بن محمد بن أبي ناشر، عن أحمد بن هلال، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن أبي المقدام، عن جابر بن يزيد الجعفي قال: قال أبو جعفر محمد بن علي الباقر(ع): يا جابر الزم الأرض و لا تحرّك يداً و لا رجلاً حتى ترى علامات أذكرها لك إن أدركتها: أوّلها اختلاف بني العباس... و مناد ينادي من السماء و يجيئكم الصوت من ناحية دمشق بالفتح... و راية السفياني.
... جابر بن يزيد جعفي ميگويد: امام باقر(ع) ميفرمايد: اي جابر! بر زمين بنشين (خانهنشين باش) و دست و پايي حركت مده (فعاليتي نكن) تا نشانههايي را كه برايت ياد ميكنم ببيني اگر بدان برسي: نخستين آنها اختلاف بنيعباس است... و آوازدهندهاي از آسمان ندا كند و شما را آوازي از جانب دمشق به فتح برسد... و پرچم سفياني... بنابر اين روايت، فعاليت و قيام در اين عصر نهي شده و نشستن در خانه وظيفة همگان است.
چهارم. روايت جابر
كتاب جعفر بن محمد بن شريح الحضرمي عن ابراهيم بن جبير، عن جابر قال: محمد بن علي(ع):
ضَعْ خَدَّكَ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَا تُحَرِّكْ رِجْلَيْكَ حَتَّى يَنْزِلُ الرُّومُ الرُّمَيْلَةَ وَ التُّرْكُ الْجـَزِيرَةَ وَ يُنَادِيَ مُنَادٍ مِنْ دِمَشْقَ؛
جابر ميگويد: امام محمد باقر(ع) فرمودند: صورتت را روي زمين بگذار و پاهايت را تكان مده تا زماني كه سپاه روم در رميله و لشكر ترك در جزيره فرود آیند و ندايي از سمت دمشق و ندا دهندهای از دمشق ندا دهد به پا خيزد.
از اين روايت استفاده ميشود كه تا بروز علایم ظهور امام مهدي(عج) نبايد حركت و قيام نمود، بلكه وظیفه غنودن و خانهنشيني است.
پنجم. روايت جابر
علي بن أحمد عن عبيد الله بن موسى العلوي عن محمد بن الحسين، عن محمد بن سنان، عن عمار بن مروان عن منخل بن جميل، عن جابر بن يزيد، عن أبي جعفر الباقر(ع) أنّه قال: اسكنوا ما سكنت السماوات و الأرض ـ أي لا تخرجوا على أحد ـ فإن أمركم ليس به خفاء ألا إنّها آية من الله عزّ و جلّ ليست من الناس ألا إنها أضوأ من الشمس لا تخفى على برّ و لا فاجر، أ تعرفون الصبح؟ فإنّها كالصبح ليس به خفاء؛
جابر بن يزيد از امام باقر(ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: تا آسمان و زمين ساكن است شما نيز ساكن و بيجنبش باشيد ـ يعني بر هيچ كس خروج نكنيد ـ كه كار شما پوشيدگي ندارد. بدانيد كه آن نشانهاي از جانب خداي عزّ و جلّ است نه از جانب مردم، بدانيد كه آن از آفتاب روشنتر است و بر نيكوكار و زشتكار پنهان نخواهد ماند. آيا صبح را ميشناسيد؟ آن نشانه همانند صبح است كه پنهان نیست.
نقد و بررسي دلالت
در اين سه روايت كه جابر از امام محمد باقر(ع) روايت كرده، بسيار روشن و بديهي است كه امام از شخص جابر نشستن و همراه نشدن با گروههايي را خواسته كه دست به قيام زدهاند. لذا بعيد است كه امام(ع) بیمقدمه و بدون مسئلهای در جامعه به جابر اينگونه فرموده باشد.
بنابراين، اوّلاً مخاطب اين فرمايش امام(ع) جابر است و بعيد نيست جابر ويژگيهاي خاصي مانند سدير داشته كه امام(ع) اينگونه او را خطاب کرده است. (در روايت بعدي شخصيت سدير و افرادي مانند او بررسي ميشود؛)
ثانياً احتمال دارد امام(ع) بر اساس تقيه اين سخنان را بيان فرموده باشد؛
ثالثاً بعيد نيست غرض اصلي امام(ع) بيان نشانههاي ظهور امام مهدي(عج) باشد؛ زيرا جابر ميپنداشته كه زمان اين امام(ع) زمان ريشهكن شدن ظلمها و فشارها و فسادهاست و چه بسا افرادي در آن زمان ادعاهايي مينمودهاند و امام در صدد اين بوده كه قبل از بروز اين علامتها، تحريك و تحركهاي جامعه را كه ادعاهاي بزرگي داشتند، خنثا کند. در هر صورت، امثال اينگونه روايتها نميتواند با ادلة محكم و قطعي جهاد و امر به معروف و نهي از منكر مقابله نمايد.
و حدثنا محمد بن همام قال: حدثني جعفر بن محمد بن مالك الفزاري قال: حدثني محمد بن أحمد، عن علي بن أسباط عن بعض أصحابه عن أبي عبدالله(ع) أنه قال: كفوا ألسنتكم و الزموا بيوتكم، فإنه لا يصيبكم أمر تخصّون به أبداً و يصيب العامة و لا تزال الزيدية وقاءً لكم أبدا؛
علي بن اسباط به واسطة يكي از يارانش از امام صادق(ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: زبانهايتان را نگاه داريد و در خانههاي خود بنشينيد كه هرگز كاري كه مخصوص شما باشد دامنگيرتان نشود بلكه همگاني باشد و همواره زيديه سپر بلاي شما باشند.
اين حديث به درنگ کردن در منزل سفارش کرده و وظيفة انسانها را در اين عصر خانهنشيني و ترك هرگونه قيام و مبارزهاي دانسته است.
نقد و بررسي دلالت
امام صادق(ع) در اين روايت، زيديه را سپر بلا براي شيعيان معرفي فرموده كه مشخص است در آن دوران موجي عليه حكومت برخاسته شده بود و حاكم وقت درصدد خاموش كردن و به سر جا نشاندن آن حركت بوده است. لذا امام از شيعيان ميخواهد براي نجات از اين درگيري در خانه بنشينند و بر طرفداري يا ضّد هيچ طرفي سخن نگويند و همان گروهي كه (زيديه) حكومت را تحريك كرده، مورد خطاب يا عتاب قرار ميگيرند.
بنابر اعتقاد زيديه امام كسي است كه «قائم بالسيف» باشد. لذا بعد از شهادت امام حسين(ع) به دنبال زيد راه افتادند و از همراهي با امامت امام سجاد(ع) سرباز زدند و در طول دوران به دنبال سرنگوني يا ضربهزدن به نظام ظلم و جور بودند. لذا بعيد نيست در دوران امامت امام جعفر صادق(ع) با برپايي شورش و نهضت، حكومت جور را تحريك كرده و حكومت درصدد پاسخگويي بوده كه امام(ع) بر اساس مصلحت و حفظ شيعيان دستور ميفرمايند: در خانه بنشينيد! منطق اهلبيت(علیهم السلام) چنین بوده كه شيعيان را از دامنزدن و غرق شدن به فتنهها بر حذر میداشتهاند. امام علي(ع) هم دستور ميدهد:
كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ ؛
به هنگام فتنهها مانند بچه شتر باشيد كه نه پشت دارد تا سواري دهد و نه پستاني كه از آن شير بدهد.
علياكبر مهديپور در برابر اين روايات، دوازده طايفه از روايات را برميشمارد كه مخالف اين روايات است و توجيه درست اين اختلاف را همين فرمايش اميرمؤمنان(ع) ميداند، يعني اين دسته از روايات ناظر به زمان فتنه است.
هفتم. روايت سدير
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّـهِ(ع): يَا سَدِيرُ الْزَمْ بَيْتَكَ وَ كُنْ حِلْساً مِنْ أَحْلَاسِهِ وَ اسْكُنْ مَا سَكَنَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ فَإِذَا بَلَغَكَ أَنَّ السُّفْيَانِيَّ قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ إِلَيْنَا وَ لَوْ عَلَى رِجْلِك؛
امام صادق(ع) به سدير ميفرمايد: اي سدير! ملازم خانهات باش و چون پلاسي از پلاسهاي خانهات و تا شب و روز آرامش دارند تو نيز آرام و ساكن باش و چون به تو خبر رسيد كه سفياني خروج كرده هرچند پياده به سوي ما كوچ كن!
ممكن است اهل سكوت، به اين روايت استناد کنند و اين روايت را منحصر به سدير ندانند، بلكه بر همه واجب است كه تا خروج سفياني و قيام قائم(عج) سكوت کنند و از قيام و خروج خودداري ورزند.
نقد و بررسي دلالت
براي روشن شدن مفهوم اين روايت ذكر دو نكته لازم است:
ـ شأن صدور روايت
در پايان حاكميت ننگين بنياميه و ايجاد حركتهاي انقلابي مردمي در گوشه و كنار جهان اسلام عليه مروان حمار آخرين خليفة اموي، غلامان و ياران ابراهيم عباسي در اطراف زندان كوفه به نوجوان غريبهاي برخورد كردند كه توجه آنها را جلب نمود. در پرسوجو از او متوجه شدند نام او ابومسلم است كه به همراه پدرش از اصفهان به آذربايجان رفته و از آنجا به دلیل دستگيري دو تن از دوستان پدرش توسط کارگزاران حكومت بنياميه به كوفه كشيده شده است و براي ملاقات آنان اطراف زندان پرسه ميزند.
ياران ابراهيم، ابومسلم را به همراه خود به نزد ابراهيم بردند كه در تدارك قيام عليه بنياميه بود و ابراهيم از او بسيار خوشش آمد و گفت: «هذا عزلة من العزل» اين تكهاي از تكههاست. ابراهيم، ابومسلم را در كنار خودش نگه داشت و ابومسلم ناراضي از حكومت جائرانة بنياميه، در كنار ابراهيم خود را براي قيام آماده کرد و پس از مدتي از طرف ابراهيم با عنوان رهبر و پرچمدار قيام ناحية خراسان اعزام شد. ابومسلم در خراسان قيام خود را آغاز کرد و در مقابل حكومت بنياميه، مردم را به خلافت و حاكميت يكي از فرزندان بنيهاشم كه منظورش ابراهيم عباسي بود، دعوت کرد.
اما پس از مدتي، جاسوسان بنياميه، جريان ابراهيم را فهميدند و او را دستگير كردند. مروان حمار هم با فرو بردن سر او در «ديگ نوره» او را خفه کرد و از بين برد.
ابومسلم پس از شنيدن خبر قتل ابراهيم، مردم را به حمايت از برادرش سفاح، دعوت کرد و با رشادتها و لشكركشيهاي خود و حمايت مردم كه به حكومت يك نفر از بنيهاشم دلبسته بودند، مروان حمار را شكست دادند و بدين وسيله يكي از مقربان درگاه سفاح شد تا جايي كه در ظاهر سفاح خليفه و حاكم جامعه بود، ولي ابومسلم كارهاي حكومت را اداره ميكرد.
درست در همان ايام جنگ ابومسلم با بنياميه، افرادي مانند سدير تصور ميكردند كه ابومسلم، خلافت را به امام صادق(ع) واگذار خواهد كرد و امامت آن حضرت را خواهد پذيرفت. اما امام(ع) از وضعيت آنان به خوبي آگاه بود و كلام ايشان نيز مربوط به همان زمان است. دانستن اين فضا، براي فهم روايت لازم است.
ـ شخصيت سدير
سدير شخصيت عجيب، متغير و پيچيدهاي داشته است. نزد امام صادق(ع) سخن از سدير به ميان آمد. امام در وصف او فرمود: «سدير عصيدة بكلّ لون؛ سدير پيچيده شده به هر رنگي است.» يعني موضع ثابت و پابرجايي ندارد و هر روز، رنگ عوض ميكند و يا به قولي او از حزب باد است. هر طرف كه باد بوزد او نيز اهل آن طرف است.
برخي در توضيح اين كلام امام صادق(ع) نوشتهاند که گویا بنابراین حدیث، وي با رنگهاي گوناگون گره خورده و فردي بوده احساسي مزاج كه از جهت فكر و دقت به يك طريق واحد پابرجا نبوده است. اين كلام بدان معنا نيست كه او به تقيه پایبند بوده و در برخورد با هر فرقهاي به رنگ آنان در ميآمده تا خود را حفظ كند، چنانكه از اين حديث اينگونه در تنقيح المقال برداشت میشود؛ زيرا اگر او اينگونه تقيه را رعايت ميكرده، به زندان نميافتاد، با وجود اينكه از امام صادق(ع) وارد شده كه به زيد شحام فرمود:
يا شحام! إني طلبت إلى إلهي في سدير و عبد السلام بن عبد الرحمن و كانا في السجن فوهبهما لي و خلى سبيلهما؛
اي شحام! من براي سدير و عبدالسلام كه در زندان بودند خداوند را خواندم (يعني آزادي آنها را از خدا خواستم). پس خداوند آن دو را به من بخشيد و راه آزادي آن دو را گشود.
از بررسي و تتبع در احوالات او مشخص ميشود، سدير اهل قيام نبوده و همواره احساساتش بر تدبير و تفكرش غلبه ميكرده است. وي از كساني بوده كه گمان ميكرده امام صادق(ع) را ميتوان جوزده نمود تا در آن دوران بسيار حساس قيام کند. به همين جهت، همواره بر امام اصرار ميورزيد تا خروج نمايد. امام صادق(ع) هم با اين روايت به او فهماند كه فعلاً زمان قيام نيست و آن حكومت جهاني حضرت قائم(عج) علامتي چون خروج سفياني دارد. لذا امام(ع) سدير و افرادي همانند او را كه تحت تأثيرات، احساسات و زمان خود گمان ميكردند زمان قيام و خروج فرا رسيده، با اين بيان ارشاد ميفرمايد: «الان زماني است كه بايد در خانههاي خودتان بنشينيد و خود و ديگران را به هلاكت و ما را به زحمت نيندازيد.»
روايتي ديگر از سدير شخصيت او را بيشتر واضح ميسازد. سدير صيرفي ميگويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم و عرض كردم: به خدا سوگند! نشستن براي شما روا نيست. حضرت فرمود: چرا اي سدير؟ گفتم: به دلیل اطرافيان و پيروان و ياراني كه داريد. به خدا سوگند! اگر اميرمؤمنان(ع) به اندازة شما طرفدار و پيرو و يار داشت، قبايل تيم و عدي (قبيله ابوبكر و عمر) در خلافت وي طمع نميورزيدند. حضرت فرمود: تعداد آنان چه اندازه ميتواند باشد؟ گفتم: صد هزار! حضرت فرمود: صد هزار؟ گفتم: بله، بلكه دويست هزار! حضرت فرمود: دويست هزار؟ گفتم: بله و بلكه نصف دنيا! حضرت(ع) چيزي نفرمود. بعد از لحظهاي فرمود: آيا ميتواني همراه ما به «ينبع» (محلي در نزديكي مدينه) بيايي؟ عرض كردم: بله! حضرت دستور فرمود الاغ و استري را زين كردند. من سبقت گرفتم و بر آن سوار شدم. حضرت فرمود: الاغ براي من راحتتر است. لذا من از الاغ پياده و سوار استر شدم و حضرت نيز سوار بر الاغ شد و به اتفاق هم از شهر خارج شديم. هنگام نماز شد. حضرت فرمود: اي سدير! پياده شو تا نماز بخوانيم. پس فرمود: نه اين زمين شورهزار است و نماز در آن جايز نيست. راه را ادامه داديم تا به زميني رسیدیم كه خال آن قرمز بود. حضرت به پسر بچهاي نگاه کرد كه چند بزغاله را ميچراند و فرمود: لَوْ كَانَ لِي شِيعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِي الْقُعُودُ؛
اگر من به اندازة اين بزغالهها شيعه داشتم سكوت و نشستن برايم جايز نبود. آنگاه از مركب پياده شديم و نماز خوانديم، هنگامي كه از نماز فارغ شديم، به بزغالهها نگاه كردم و آنها را شمارش كردم. ديدم تعدادشان هفده رأس است.
از اين روايت هم شخصيت سدير و هم شرايط زمان و وضعيت دوران امام صادق(ع) مشخص ميشود، يعني در دوراني كه امام(ع) سدير صيرفي را امر به خانهنشيني و سكوت ميكند، براي امام(ع) هفده يار واقعي و مخلص و جان بر كف وجود ندارد. آيا در شرايطي كه هيچ عدّه و عُدّهاي در كار نيست، راهي جز سكوت میتوان برگزید؟ در هر صورت با توجه به اين دو نكته از اين روايت الغاي خصوصيت نمیتوان کرد و گفت در اين عصر نیز وظيفة همگان خانهنشيني و سكوت است.
هشتم. روايت ابوبكر حضرمي
حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثني يحيى بن زكريا بن شيبان قال: حدثنا يوسف بن كليب المسعودي قال: حدثنا الحكم بن سليمان، عن محمد بن كثير عن أبي بكر الحضرمي قال: دخلت أنا و أبان على أبي عبدالله(ع) و ذلك حين ظهرت الرايات السود بخراسان فقلنا: ما ترى؟ فقال اجلسوا في بيوتكم، فإذا رأيتمونا قد اجتمعنا على رجل فانهدوا إلينا بالسلاح؛
ابوبكر حضرمي ميگويد: من و ابان بر امام صادق(ع) وارد شديم و اين مقارن با زماني بود كه پرچمهاي سياه در خراسان ظهور كرده بود. عرض كرديم: نظر شما چيست؟ حضرت فرمودند: در خانههاي خود بنشينيد، هر گاه ديديد ما بر مردي گرد آمدهايم، شما نيز با سلاح به ياري ما برخيزيد.
از اين روايت ممكن است استفاده شود كه امام صادق(ع) به هنگام بروز برخي از قيامها اجازة همراهي كردن را صادر نفرمودند، بلكه از همراهي كردن منع کردند. لذا بايد تا زمان ظهور امام مهدي(عج) از هر نوع قيامي برحذر بود و با هيچ قيام و انقلابي بيعت نكرد.
نقد و بررسي دلالت
بنابر اين روايت، بسيار واضح است كه ابان و ابوبكر حضرمي نظر امام صادق(ع) را براي پيوستن به قيام سياهجامگان درخواست كردند. امام نيز به صراحت فرمود: پرچمهاي سياه برافراشته در خراسان را ياري نكنيد و در خانههايتان بنشينيد. لذا اين حديث هيچ ارتباطي با نهي از قيام در عصر غيبت ندارد؛ زيرا قيام ابومسلم در خراسان براي ياري رساندن به اهلبيت(علیهم السلام) نبود و اگر شعاري ميدادند كه برخي افراد فريب آن را ميخوردند، امام(ع) ماهيت آن نهضت را میدانست شيعيان را از همراهی آن نهی میفرمود. بنابراين، چنانچه قيام و انقلابي در صدد ياري رساندن به اهلبيت(علیهم السلام) باشد، به گونة تخصصی از دايرة حكم اين روايات خارج است.
نهم. روايت ابوبصير
حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد ابن عقدة الكوفي قال: حدثنا أحمد بن يوسف بن يعقوب الجعفي أبو الحسن قال: حدثنا إسماعيل بن مهران قال: حدثنا الحسن بن علي بن أبي حمزة عن أبيه و وهيب بن حفص عن أبي بصير، عن أبي عبدالله(ع) قال: إنه قال لي أبي(ع): لا بدّ لنار من آذربيجان لا يقوم لها شيء و إذا كان ذلك فكونوا أحلاس بيوتكم، و ألبدوا ما ألبدنا، فإذا تحرك متحركنا فاسعوا إليه و لو حبواً، و الله لكأنّي أنظر إليه بين الركن و المقام يبايع الناس على كتاب جديد، على العرب شديد و قال: ويل لطغاة العرب من شر قد اقترب؛
ابوبصير از امام صادق(ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: پدرم به من فرمود: ناگزير آتشي از ناحية آذربايجان زبانه خواهد كشيد كه هيچ چيز در مقابلش نتواند ايستاد؛ چون چنين شود خانهنشين باشيد (بيطرف بمانيد) و تا آنگاه كه ما در خانه نشستهايم، شما نيز خانهنشين باشيد و چون كسي كه از طرف ما حركت ميكند فعاليت خود را آغاز كرد، به سوي او ـ اگر چه با دست و زانو ـ بشتابيد. به خدا سوگند! گويي هماكنون به او مينگرم كه ميان ركن و مقام به فرماني جديد از مردم بيعت ميگيرد؛ فرماني كه بر عرب سخت گران است و پدرم فرمود: واي بر سركشان عرب از شرّي كه نزدیک شده است.
از اين روايت اينگونه استفاده ميشود كه تا زمان ظهور امام مهدي(عج) بايد در خانه نشست و منتظر زمان ظهور بود. وقتي قيام جهاني امام زمان(ع) آغاز شد، بايد حركت و قيام كرد و به انقلاب حضرت لبيك گفت و آن را ياري كرد.
نقد و بررسي دلالت
روايت اشارة مستقيم به فتنههايي کرده كه از سمت آذربايجان مانند آتش شعلهور ميشود. در اين هنگام امر به خانهنشيني شده است.
بسيار روشن است كه در هنگام بروز و ظهور فتنه هر كس قيام كند، نابود ميشود. لذا اهلبيت(علیهم السلام) افراد را از درگيري و قيام با اينگونه مسائل برحذر داشتهاند و فرمودهاند: به ما نگاه كنيد تا هنگامي كه ما در خانه نشستهايم شما نيز خانهنشين باشيد و اقدامي نكنيد. اما آیا قیام در غیر زمان فتنه جایز نیست؟ قطعاً اين روايت در مقام پاسخ به اين سؤال نيست و بايد به متون ديگر رجوع کرد كه البته در روايات ديگر به قيام براي اصلاح زمانی سفارش شده که شرايط و زمان مناسب باشد.
دهم. روايت حسين بن خالد
أخبرنا محمد بن محمد ، قال أخبرني الشريف أبو محمد أحمد بن محمد بن عيسى العلوي الزاهد، قال حدثنا حيدر بن محمد بن نعيم السمرقندي، قال حدثنا أبو عمرو محمد بن عمر الكشي، قال: حدثنا حمدويه بن نصر، عن محمد ابن عيسى، عن الحسين بن خالد، قال قلت لأبي الحسن الرضا(ع): إن عبدالله ابن بكير كان يروي حديثا و يتأوله، و أنا أحب أن أعرضه عليك. فقال ما ذلك الحديث؟ قلت: قال ابن بكير: حدثني عبيد بن زرارة، قال كنت عند أبي عبدالله(ع) أيام خروج محمد بن عبدالله بن الحسن، إذ دخل عليه رجل من أصحابنا، فقال له: جعلت فداك، إن محمد بن عبدالله قد خرج، و أجابه الناس، فما تقول في الخروج معه؟ فقال أبو عبدالله(ع): «اسكن ما سكنت السماء و الأرض.» فقال عبدالله بن بكير: فإذا كان الأمر هكذا، و لم يكن خروج ما سكنت السماء و الأرض، فما من قائم و لا من خروج. فقال أبوالحسن(ع): صدق أبوعبدالله(ع)، و ليس الأمر على ما تأوله ابن بكير، إنما قال أبوعبدالله(ع): اسكنوا ما سكنت السماء من النداء، و الأرض من الخسف بالجيش؛
حسين بن خالد روايت ميكند كه به امام رضا(ع) عرض كردم: عبدالله بن بكير حديثي را روايت ميكند و من دوست دارم آن را بر شما عرضه دارم. حضرت فرمود: آن حديث چيست؟ گفتم: ابن بكير ميگويد عبيد بن زراره گفت: در زماني كه محمد بن عبدالله بن حسن قيام كرده بود، من خدمت امام صادق(ع) بودم، يكي از اصحاب وارد شد و گفت: فدايت شوم محمد بن عبدالله خروج كرده است، نظرتان در همراهي كردن او چيست؟ حضرت فرمود: «تا هنگامي كه آسمان و زمين آرام هستند، آرام باشيد.»
عبدالله بن بكير گفت: اگر جريان چنين است كه تا مادامي كه زمين و آسمان ساكن است شورش و قيام نبايد صورت گيرد، پس هرگز قيام و رهبري كه قيام كند نخواهد بود. امام رضا(ع) فرمود: بله ابوعبدالله(ع) راست گفته است، اما مسئله آن طور نيست كه ابن بكير تأويل نموده، بلكه امام صادق(ع) خواسته است بفرمايد تا آنگاه كه آسمان از صدا (صيحة آسماني) و زمين از فرو بردن لشكر (سفياني) ساكت است شما هم ساكت باشيد.
بنابراين روايت بر سكوت و سكون تا زمان بروز علایم ظهور سفارش شده است و نبايد برخلاف اين نوع روايتها در اين زمان قيام و انقلاب نمود. از اين حديث نيز استفاده ميشود كه قيامي قبل از قيام مهدي(عج) نبايد واقع شود.
نقد و بررسي دلالت
چنانکه گذشت، محمد بن عبدالله ادعاي مهدويت داشته و مردم را به خود فرا میخوانده و امام(ع) ميفرمايد: براي قيام امام مهدي(عج) دو نشانه وجود دارد، پس هر كسي قبل از اين دو علامت ادعاي مهدويت کند، از وي نپذيريد و همراهياش نكنيد.
از این رو، اين روايت دلالتي بر سكوت و سكون در اين عصر در مقابل بدعتها و كژيها ندارد. انسان موظف است هميشه در برابر بديها خروج و قيام نمايد.
برخي در جواب اين روايت نوشتهاند:
در اين روايت شخص سؤالكننده و شرايط سؤال و جلسهاي كه در آن سؤال شده مشخص نيست. احتمال ميرود در جلسه جاسوسي حضور داشته است كه امام صادق(ع) به نحو اجمال جواب ميدهند، به گونهاي كه ايهام اين معنا را داشته باشد كه خروج و قيام به طور كلي جايز نيست، چنانكه بكير نيز همين معنا را برداشت نمود.
ولي اين احتمال صحيح به نظر نميرسد؛ زيرا امام رضا(ع) فرمايش امام صادق(ع) را تأييد و توضيح ميدهند.
أحمد بن إدريس عن علي بن محمد، عن الفضل بن شاذان، عن محمد بن أبي عمير، عن الحسين بن أبي العلاء عن أبي بصير، عن أبي عبدالله(ع) قال: لما دخل سلمان(رض) الكوفة و نظر إليها، ذكر ما يكون من بلائها، حتّى ذكر ملك بني أمية و الذين من بعدهم، ثم قال: فإذا كان ذلك فالزموا أحلاس بيوتكم، حتى يظهر الطاهر بن الطاهر المطهر ذو الغيبة الشريد الطريد؛
ابوبصير ميگويد: امام جعفر صادق(ع) فرمود: هنگامي كه سلمان وارد كوفه شد و به آن شهر نگاه كرد، بلاهايي را كه به كوفه ميرسد، ذكر كرد تا به حكومت بنواميه و حوادث بعد آن رسيد. سپس گفت: هنگامي كه اينچنين شد، مانند فرشهاي خانههايتان باشيد (درون خانه بنشينيد) تا فردي كه پاکیزه فرزند پاکیزه، صاحب غيبت و تنها و يگانه است، ظهور كند.
از اين روايت اينگونه استفاده ميشود كه تا زمان ظهور امام مهدي(عج) به نشستن در خانه امر کردهاند. لذا حركت، قيام و انقلاب به صلاح نيست و هر گونه تحركي برخلاف متون روايي است.
نقد و بررسي دلالت در اين روايت حضرت سلمان به هنگام بروز و ظهور فتنههايي مانند حكومت بنواميه و حوادث پيرامون آن امر به خانهنشيني نمودهاند كه بسيار مسئله روشن و پذیرفتنی است؛ زيرا به هنگام شعلهور شدن فتنه، بايد از آن دوري كرد و خود را نجات داد، اما اين مسئله كه در روايات ديگري نيز منعكس شده، به معنای نفي و نهي قيام و حركت سنجيده و اصولي و يا همراهي قيام براي ياري رساندن به اهلبيت(علیهم السلام) نيست.
در عصر غيبت بنابر احاديثي كه در بررسي روايات توضيح داده شد، قبل از قيام قائم حركتها و قيامهاي اصلاحي به پا ميخيزد که همه وظیفه دارند با آنها همكاري و همياري کنند، مانند قيام يماني.
در ضمن اهلبيت دربارة برخي از قيامها مانند قيام زيد كه در برابر حكومت بنواميه قيام كرده بودند، رضايتمندي خود را اعلام فرمودند و از ديگران خواستار شركت در آن نهضت شده بودند. در هر صورت، اين روايت دربارة فتنههاي تاريك و كوري است كه انگيزة قيامكنندة آن روشن نيست، علاوه بر آنكه نوعي عمل شتابزده محسوب ميشود. اما در اين زمان وظيفة همگان قيام و همراهي با قيامهاي اصلاحطلبانه، در خط اهلبيت(علیهم السلام) و زمينهساز حكومت جهاني امام عصر(عج) است.
دوازدهم. روايت عبيدي
أخبرني أبو عبدالله محمد بن محمد، قال أخبرني أبو القاسم جعفر بن محمد(رض)، عن أبيه، عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن علي بن أسباط، عن عمه يعقوب بن سالم، عن أبي الحسن العبدي، عن أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق(علیهما السلام)، قال: ما كان عبد ليحبس نفسه على الله إلا أدخله الجنة؛
عبيدي از امام صادق(ع) روايت نموده كه حضرت فرمود: هيچ بندهاي جان خود را حبس نميكند، مگر اينكه خداوند او را به بهشت داخل مينمايد.
اهل سكوت از حبس نفس، اينگونه برداشت كردهاند كه انسان بايد در خانه بنشيند و دست روي دست بگذارد و دم نزند تا خداوند او را به بهشت ببرد.
نقد و بررسي دلالت مفهوم اين روايت نفي خروج و قيام در زمان غيبت نيست؛ زيرا حبس نفس بر خدا به معناي وقف جان در راه خداست و اين معنا با قيام و مبارزه سازگارتر است تا سكوت و سكون در خانه!
واژة حبس نفس، نظير واژة صبر است كه در عرف غير عرب، گاهي به معناي سكوت و بيتحركي به كار برده ميشود، با اينكه صبر، به مفهوم استقامت و پايداري در ميدان عمل و مبارزه است، به گونهای كه مشكلات، سختيها و حوادث، انسان را از قيام و مبارزه باز ندارد.
افزون بر این، شرط دخول در جنت سعي و تلاش و چشيدن سختي است. خانهنشيني و دم نزدن اگر چه برخي مواقع سخت است، از قيام و حركت آسانتر است.
سیزدهم. روايت مفضل بن عمر
روي في بعض مؤلّفات أصحابنا عن الحسين بن حمران، عن محمد بن اسماعيل و علي بن عبدالله الحسين، عن أبیشعيب محمد بن نصر، عن عمر بن الفرات، عن محمد بن الفضل، عن مفضل بن عمر، قال: قال أبوعبدالله(ع)...: يا مفضل! كُلُّ بَيْعَةٍ قَبْلَ ظُهُورِ الْقَائِمِ(ع) فَبَيْعَتُهُ كُفْرٌ وَ نِفَاقٌ وَ خَدِيعَةٌ لَعَنَ اللَّـهُ الْمـُبَايِعَ لَهَا وَ الْمـُبَايَعَ...؛
اي مفضل! همة بيعتهاي قبل از ظهور حضرت قائم(عج) بيعت كفر، نفاق و نيرنگ است. خداوند بيعتكننده و بيعتشونده را لعنت كند.
از رواياتي كه براي نفي قيام و زمينهسازي و تشكيل حكومت به آن استدلال شده، همين روايت است كه امام صادق(ع) همة بيعتها و تجمعهاي انقلابي را كفر و نفاق معرفي فرموده است. پس بايد در خانه نشست و از بيعت با هر حركت و انقلابي سر باز زد.
نقد و بررسي دلالت
با توجه به پاسخ روايات گروه اوّل، بيعتهايي قبل از ظهور از مصاديق كفر، نفاق و نيرنگ است كه براي سربلندي طاغوت صورت گيرد. این بیعتها مشمول لعن و نفرين پروردگار است، اما اگر بيعتي در راستاي اهداف اهلبيت(علیهم السلام) و زمينهسازي ظهور انجام پذيرد، مشمول لطف و عنايات خداوند متعال میشود. ضمن آنكه روايتي از امام صادق(ع) دربارة اوضاع آن زمان و خواهان دقت و سنجيده عمل كردن مفضل است كه مفهوم و فضاي صدور اين روايت را مشخص ميكند:
حدثني المفضل بن عمر قال: «كنت عند أبي عبدالله(ع) في مجلسه و معي غيري، فقال لنا: إياكم و التنويه، ـ يعني باسم القائم(عج) ـ و كنت أراه يريد غيري، فقال لي: يا أبا عبدالله إياكم و التنويه، و الله ليغيبن سبتا من الدهر، و ليخملنّ حتى يقال: مات أو هلك؟... و لترفعنّ اثنتا عشرة راية مشتبهة لا يعرف أيّ من أيّ. قال المفضل: فبكيت، فقال لي: ما يبكيك؟ قلت: جعلت فداك كيف لا أبكي و أنت تقول: ترفع اثنتا عشرة راية مشتبهة لا يعرف أيّ من أيّ، قال: فنظر إلى كوة في البيت التي تطلع فيها الشمس في مجلسه فقال: أ هذه الشمس مضيئة؟ قلت: نعم، فقال: و الله لأمرنا أضوأ منها؛ مفضل بن عمر ميگويد: خدمت امام صادق(ع) بودم و در مجلس او شخص ديگري نيز با من بود. آن حضرت به ما فرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن ـ يعني نام قائم(عج) را ـ و به نظرم ميرسد كه آن شخص ديگر مورد نظر او بود نه من، پس رو به من كرد و فرمود: مبادا وي را شهرت دهيد. به خدا حتماً روزگاري غايب خواهد شد تا جايي كه گفته شود: آيا او وفات كرده، آيا از بين رفته است... و دوازده پرچم اشتباهانگيز كه هيچ يك از ديگري باز شناخته نميشود، برافراشته خواهد شد. مفضل گويد: من گريه كردم. آن حضرت فرمود: چرا گريه ميكني؟ عرض كردم: فدايت گردم، چگونه گريه نكنم در حالي كه ميفرمايي دوازده پرچم برافراشته خواهد شد كه هيچ كدام از ديگري باز شناخته نميشود! آن حضرت به شكافي كه در ديوار خانه بود و خورشيد از آنجا درون خانه ميتابيد نگاه نمود و فرمود: آيا اين خورشيد تابنده است؟ عرض كردم: بله. فرمود: به خدا سوگند كار ما روشنتر از اين خورشيد است.
منبع:http://www.intizar.ir/vdcakuny149n6.5k4.html
در عصر غيبت بنابر احاديثي كه در بررسي روايات توضيح داده شد، قبل از قيام قائم حركتها و قيامهاي اصلاحي به پا ميخيزد که همه وظیفه دارند با آنها همكاري و همياري کنند، مانند قيام يماني.
hoorshid;364930 نوشت:
دوم. تعارض با روايات مؤيد قيام
اگر اين حديث را به صورت مطلق براي همة زمانها بدانيم، با برخي از روايات معارض میشود كه قيامها را تأیید میکنند. لذا بنابر احتمال بسيار اين روايت عموميت ندارد؛ زيرا بنابر برخي از روايات اهلبيت(علیهم السلام) دربارة برخي از قيامها نظر مثبت داشتهاند و علاوه بر تأييد از همگان خواستهاند كه آنها را دنبال كنند كه به نمونههايي از اين روايات اشاره ميشود.
در روايتي طولاني دربارة علائم ظهور، ابوبصير از امام محمد باقر(ع) نقل ميكند:
و ليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني هي راية هدى لأنه يدعو إلى صاحبكم فإذا خرج اليماني حرم بيع السلاح على الناس و كل مسلم و إذا خرج اليماني فانهض إليه فإن رأيته راية هدى و لا يحل لمسلم أن يلتوي عليه فمن فعل ذلك فهو من أهل النار لأنه يدعو إلى الحق و إلى طريق مستقيم؛
هيچيك از پرچمهاي برافراشته شده [قبل از ظهور آن حضرت] هدايت يافتهتر از پرچم يماني نيست. پرچم او پرچم هدايت است؛ چون كه مردم را به صاحبتان دعوت ميكند.....
ask;365118 نوشت:
شما خادم یمانی هستی!
یمانی قبل از قیام قائم می آید آیا پرچم او هم طاغوت است؟؟پرچم احمد.... چطور؟چون او هم قبل از ظهور قائم ادعا کرده است
ظاهرا دوستان یمانی را در حد یک انسان مثبت و یک مصلح و قیام کننده معمولی و متعارف میبینند و در مورد جایگاه حقیقی یمانی(ع) مطالعه ای ندارند و گرنه میدانستند که یمانی از اهلبیت(ع) و از ذریه امام زمان(عج) و معصوم و منصوص العصمه و حجتی از حجج الهی و وصی امام زمان(عج) و اولین مومنین به امام زمان(عج) یعنی اولین 313 نفر میباشد!و پرچم یمانی(ع) ، پرچم مستقلی نیست و همان پرچم امام مهدی(عج) بوده و یمانی(ع) برای امر امام مهدی(عج) دعوت و قیام میکند و در کلیه مراحل دعوت و قیام، زیر فرمان و کنترل مستقیم امام مهدی(عج) میباشد و فرمانده اصلی مراحل دعوت و قیام، امام مهدی(عج) است و مجری دستورات فرزند و وصی ایشان یعنی یمانی(ع) میباشدو نام اصلی یمانی(ع) که در وصیت رسول الله(ص) ذکر شده است "احمد" است و یمانی یکی از لقبهای اوست و از لقبهای دیگر او قائم و مهدی است!
اولا مستند صحبت کنید. یعنی یک آماری از تحصیلات نمایندگان مجلش خبرگان بیاورید ببینیم که چه تخصص هایی دارند. ثانیا روشن صحبت کنید. تخصص دارند یعنی چه؟ یعنی تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی دارند؟
ققه علمی است که شامل اقتصاد وخیلی از رشته های دیگر نیز می شود ولذا فقیه در موضوع شناسی باید نسبت به اقتصاد ،ریاضی واموری که فقه در مورد آنها حکم می دهد آشنایی داشته باشد. ثانیا فقهاء بر عملکرد ولی فقیه نظارت می کنند که در راستای فقه باشد وشما خوب می دانید که اقتصاد کشور، وزارتهای مختلف از نظر اجرایی با رهبر نیست بلکه هر کدام مسئول خود را دارند ورهبر بعد از بررسی کارشناسان مختلف وتدوین برنامه ها ومشورت با مشاوران به عنوان فرد اول مملکت این اصول کلی را به ارگانهای مربوطه ابلاغ می کنند ولی تصویری که شما ارائه می دهید چنان به ذهن می آید که تمام امور کشور به دست خود رهبر اجرا می شود. د رحالی که چنین نیست ومدیریت هم معنایش این نیست که مدیر باید به تمام اموری که نظارت دارد تخصص آکادمیک داشته باشد.
شریعت عقلانی;364703 نوشت:
لذا به اعتقاد بنده ما باید شخصی را به رهبری جامعه انتخاب کنیم که اعلم در مدیریت و سیاست باشد. حال اگر این شخص آگاه به علم فقه هم بود فبها. اگ
آفرین ما هم این مساله را قبول داریم ولی با این تفاوت که قدرت مدیریت با داشتن دکترای مدیریت وعلوم سیاسی نیست بلکه بعضی افراد با تجربه ودر عین حال مطالعه آزاد واستعداد ذاتی که دارند در مدیریت قوی تر از افرادی هستند که مدیریت خوانده اند چون عمل با تئوری تفاوت دارد واینطور نیست که هر کسی از نظر تئوری قوی تر باشد در عمل نیز وارد تر است.
رهبر جامعه باید سیاستمدار ومدیر باشد ودر این مساله شکی نیست ولی با توضیحی که گفته شد.
خادم الیمانی(ع);364891 نوشت:
و اگر قرار باشد قیامی انجام گیرد و شرایطش فراهم باشد خود حضرت صاحب الزمان (ع) قیام میکردند و اگر شرایط قیام فراهم نباشد موجب خسران و هدر رفتن خون مومنین میشود و خداوند میفرماید : وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ
جواب ندادید پس این همه که توصیه به جهاد ومقابله با کفار ومبارزه با حکام جور شده است چه خواهد شد وچطور قابل حل است.
نکته بعدی اینکه اگر قیام فقط به دست خود حضرت خواهد بود پس احمد الحسن چرا قبل از حضرت قیام کرده است؟
ظاهرا دوستان یمانی را در حد یک انسان مثبت و یک مصلح و قیام کننده معمولی و متعارف میبینند و در مورد جایگاه حقیقی یمانی(ع) مطالعه ای ندارند و گرنه میدانستند که یمانی از اهلبیت(ع) و از ذریه امام زمان(عج) و معصوم و منصوص العصمه و حجتی از حجج الهی و وصی امام زمان(عج) و اولین مومنین به امام زمان(عج) یعنی اولین 313 نفر میباشد! و پرچم یمانی(ع) ، پرچم مستقلی نیست
این سخنان دلیل روایی ندارد وادعاهایی است که شما می کنید وبا تفسیرهایی که خود برای روایات انجام می دهید این نسبت ها را می دهید که قبلا مفصل در این مورد با حضرتعالی بحث کردیم وبار دیگر از شما سوال می کنم برای سخنان خود طبق ادعایتات روایت صریح بیان کنید که یمانی از ذییه امام زمان است، از 313نفر می باشد وسخن جدیدتان که یمانی دعوت مستقل ندارد یعنی چه ؟ متاسفانه قرار دادن یمانی در ردیف حضرت جفای بزرگی است که شما در حق حضرت انجام می دهید ودلیلی هم برای این سخنان نیست. بار دیگر خواهشا حدیث صریح بیاورید نه اینکه احادیث را توجیه کنید.
خادم الیمانی(ع);365188 نوشت:
در لینکهای زیر ابعاد شخصیت یمانی بررسی شده است و عصمت او اثبات میشود
خادم الیمانی(ع);365188 نوشت:
در لینک زیر علائم یمانی(ع) در قران و انجیل و توقیع امام زمان(عج) و اثبات حقانیت یمانی(ع) با علم حروف (ابجد)
البته این عصمت فقط به زعم شما اثبات شده است والا برا ی دیگران توانم اثباتش را ندارید واثبات هایتان بر خلاف روشی است که همیشه به آن توصیه می کنید.
بفرمایید حروف ابجد از کی جزو ثقلین شده است که حجیت دارند؟
جناب کریم مگر بنده منکر عقل و استدلال شدم که جنین میگویید بنده عرض کردم که در مسائل دینی و اعتقادی هرگونه استدلال عقلی باید مستند به ثقلین باشد و گرنه فاقد هرگونه ارزش و اعتبار و غیر قابل اعتنا میشود چرا که فقط و فقط قرآن و کلام معصومین(ع) حجت است و عقل غیر معصوم ، در امور دینی ناقص است و این عرضم هم مستند به ثقلین است:
امام سجاد (ع) فرمودند: همانا دين خدای عزوجل با عقلهای ناقص و آرا و نظرات باطل و قياس های فاسد بدست نمیآيد . بدست نمیآيد مگر با تسليم . پس هر کس تسليم ما شد به سلامت رسيد و هر کس به ما اقتدا کرد هدايت يافت و هر کس به قياس و يا رأی و نظر خود پرداخت هلاک شد . و هر کس که اگر ما چيزی بگوييم يا حکمی کنيم در درون خود نسبت به آن حرج و انکار ورزد به کسی که سبع المثانی و قرآن را نازل کرده کافِر شده است در حالی خودش هم نمیداند .
حدیثی که بنده نقل کردم عقل وانبیاء وائمه را دو حجت مختلف بیان کرده است و نگفته فقط عقل معصوم حجت است. در مورد فرمایش امام سجا دایشان گفته اند با عقول ناقص به قیاس نپردازید نه اینکه تمام عقول ناقص است بلکه باید از عقل درست استفاده کرد وفرموده امیرالمومنین که انبیاء برای شکوفا کردن گنجینه های عقول آمده اند در ارزش و ا همیت عقل کافی است.
باسلام خدمت خواهران و برادران محترم و ضمن تبریک ایام ماه مبارک رمضان ،آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و انشا الله که انس با قران و دعا برای تعجیل در فرج و ظهور مولایمان آقا امام زمان(عج) بیش از پیش در این ایام مبارک مورد توجه شما عزیزان باشد.
نقل قول:
جواب ندادید پس این همه که توصیه به جهاد ومقابله با کفار ومبارزه با حکام جور شده است چه خواهد شد وچطور قابل حل است.
نکته بعدی اینکه اگر قیام فقط به دست خود حضرت خواهد بود پس احمد الحسن چرا قبل از حضرت قیام کرده است؟
جناب برادر کریم ، روایات اهلبیت(ع) را در لینک http://www.askdin.com/thread28599-6.html#post364891
تقدیم کردم و قرار نیست از فرمایشات و سیره اهلبیت(ع) سبقت بگیریم!
مگر بعد از عاشورا و در زمان دوران خلفای فاسد و ظالم اموی و عباسی ائمه(ع) قیام مسلحانه کردند؟ نهضت سیاسی و تبلیغی امام سجاد(ع) در پیام رسانی قیام عاشورا و نهضت علمی در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام رضا(ع) و نهضت اقتصادی و تولیدی در زمان امام موسی کاظم(ع) و حتی دوران خفقان امام جواد ع و امام هادی ع و امام عسگری ع و عملکرد معصومین(ع) در هریک از این زمانها درسهایی برای ما شیعیان دارد ،و در زمان غیبت ، خودسازی و جهاد اکبر، انس و اشنایی با قران و فرهنگ اهلبیت(ع) ، تقویت بنیان علمی و اقتصادی و نظامی مسلمانان ، توکل به خدا ، توسل به معصومین، دعا برای فرج، صبر در مصائب و...همه و همه جزو موارد اساسی و اصلی زمینه سازی و تربیت نیروهای دوران ظهور است.
و توجه داشته باشید همان قرانی که ایات قیام و جهاد و شهادت طلبی را دارد. ایات دعوت و مدارا حتی با کافران را نیز دارد مانند:
و البته و صد البته آنچه که زمینه ظلم ظالمان را فراهم میکند جهل و نادانی و فقر فکری و فرهنگی مظلوم است بنابرین تا این مسئله فقر فکری ریشه ای حل نشود فرایند ظلم طاغوت باز تولید خواهد شد.
مثلا کشورهای کوچک اورپای مرکزی و غربی هر چند از نظر نظامی قدرتی در مقابل استعمارهای انگلیس و فرانسه نداشتند ولی بدلیل غنای فکری و فرهنگی جوامعشان ، مستعمره همسایگان اورپایی خود نیز نشدند و استقلال نسبی داشتند ولی متاسفانه مثلا در افریقای مرکزی و جنوبی و جنوب شرق اسیا و شبه قاره هند تنور استعمار و استثمار بدلیل فقر فکری و فرهنگی ان جوامع ، برقرار بود.
در مورد یمانی ع قبل از قیام ، دوره دعوت و آماده سازی فکری مومنان به امر امام مهدی (عج) خواهد داشت.
وليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني، هي راية هدى ، لأنه يدعو إلى صاحبكم لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم که عبارات فوق در روایت امام باقر ع اشاره اشکار به دعوت به صاحبمان (امام مهدی عج) ، دعوت به حق مطلق و طریق مستقیم و تاکید بر هدایتگرترین بودن پرچم یمانی(ع) دارد.
که مشخص است دعوت و هدایت به حق مطلق و دعوت و هدایت به امر امام مهدی (عج ) اموری فکری و عقیدتی هستند که نیاز به دوره ای نسبتا آرام و بدور از جنگ و خشونتبرای تبیین و تبلیغ امر و زمینه سازی فکری و عقیدتی لازم برای قیام داردکه لازمه موفقیت قیام وجود پشتوانه فکری و عقیدتی کافی است و گرنه در آغاز ناگهانی قیام و در میان آتش جنگ که امکان تحقیق و مطالعه و تشخیص حق و باطل عملا غیر ممکن و یا بسیار مشکل میشود.
کریم;366340 نوشت:
این سخنان دلیل روایی ندارد وادعاهایی است که شما می کنید وبا تفسیرهایی که خود برای روایات انجام می دهید این نسبت ها را می دهید که قبلا مفصل در این مورد با حضرتعالی بحث کردیم وبار دیگر از شما سوال می کنم برای سخنان خود طبق ادعایتات روایت صریح بیان کنید که یمانی از ذییه امام زمان است، از 313نفر می باشد
جناب کریم بنده در لینک http://www.askdin.com/thread27644-8.html#post354146
با مقایسه دو حدیث امام باقر ع که در یکی میفرماید از یمانی باید اطاعت کرد و در حدیث دیگر میفرماید از هیچ کس طبعیت نکن مگر یکی از فرزندان حسین که با او وصیت و سلاح و پرچم رسول الله(ص) باشد. دو حدیث برهم منطبق میشود و در غیر اینصورت دوحدیث با هم تناقض پیدا میکند که تناقض باطل است و سخن معصوم ع حق و بدور از تناقض است پس نتیجه میشود یمانی با وصیت و پرچم و سلاح رسول الله (ص) شناخته میشود و از طریق وصیت بر مهدی اول(ع) منطبق میشود که نام او احمد و لقب او مهدی است و او اولین مومنین میباشد یعنی اولین 313 نفر.
شما باید با دلایل از ثقلین این استدلال و نتیجه گیری بنده را رد منطقی کنید.
و در ادامه توجه شما را به این احادیث هم جلب میکنم که تایید کننده مهدیین(ع) ذکر شده در وصیت رسول الله(ص) است:
امام باقر عليه السلام فرمودند: «عمر بن خطاب از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: آيا اسم مهدي را به من ميگوييد؟ حضرت فرمودند: تحقيقا حبيب من شاهد است و از من عهد گرفته است تا نام او را نگويم تا زماني كه خدا او را مبعوث نمايد.» غيبت طوسي، ص470 ح487 و همه ميدانيم كه اسم محمد بن الحسن ع را همه ميدانستند، پس اين مهدي، همان مهدي اول است كه تا زمان بعثتش قرار بوده اين امر مخفي بماند و وسيلهي آزمايشي سخت براي شيعيان اخرالزمان باشد.
امام باقر (ع) فرمود: قائم دو نام دارد نامي مخفي و نامي آشكار، «نام مخفي احمد و نام آشكار محمد است.» كمال الدين و تمام النعمه ج2 ص653 از حدیث وصیت و حدیث فوق نتیجه میشود ، نامهای مهدی و قائم به یمانی(احمد یا مهدی اول) نیز اطلاق میشود.و حدیث فوق مضمون وصیت و وجود مهدیین را نیز تایید میکند
حذيفه گويد: شنيدم كه رسول الله (ص) دربارهي مهدي فرمود: «همانا با او بين ركن و مقام بيعت ميكنند و اسمش احمد و عبد الله و مهدي است. اين سه اسم، نامهاي او ميباشند.» الغيبه الطوسي ص454، الغيبه الطوسي ص470، بحار الأنوار ج52 ص291 در این حدیث نیز قائم و نامهایش اشاره به مهدی اول است ذکر شده در وصیت است و وصیت(مهدیین) را تایید میکند.
آیا قبول وصیت رسول الله(ص) اینقدر سنگین است؟ و چگونه محتوی انرا در مورد 12 امام براحتی میپذیریم و لی به مهدیین(ع) که میرسیم وصیت را انکار میکنیم وصیتی که رسول الله (ص) آنرا نجات دهنده امت از گمراهی توصیف میکند و چه کسانی این وصیت را انکار کرده و حادثه سقفیه و مصیبتهای بعد از ان را بوجود اوردند؟ و درصورت انکار وصیت فرق امروز ما با دیروز عمر(لع) که وصیت را انکار و نعوذبالله رسول الله (ص) را متهم به هذیان گویی ناشی از بیماری کرد! چیست؟
آیا در احادیث معتبر نمیخوانیم که قائم(ع) با امری جدید ، و غیر از آنی که بود میاید بطوریکه عده ای گمان میکنند دین جدید آورده است؟!
و این امر جدید جانشینان بعد از امام مهدی(عج) یعنی امر مهدیین میباشد!
نقل قول:
وسخن جدیدتان که یمانی دعوت مستقل ندارد یعنی چه ؟ متاسفانه قرار دادن یمانی در ردیف حضرت جفای بزرگی است که شما در حق حضرت انجام می دهید ودلیلی هم برای این سخنان نیست. بار دیگر خواهشا حدیث صریح بیاورید نه اینکه احادیث را توجیه کنید.البته این عصمت فقط به زعم شما اثبات شده است والا برا ی دیگران توانم اثباتش را ندارید واثبات هایتان بر خلاف روشی است که همیشه به آن توصیه می کنید.
سخن جدیدی نیست جناب کریم. فرموده امام باقر ع استلأنه يدعو إلى صاحبكم ( بسوی صاحبمان دعوت میکند یعنی پرچم امام مهدی(عج) را بر افراشته و به بیعت با صاحبمان دعوت میکند)
و از طرفی میفرماید: لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم یعنی یمانی به حق مطلق و صراط مستقیم دعوت میکند و پرچم حق مطلق در هر زمان یکی است و تعدد پذیرنمیباشد چون امام باقر در حدیث دیگری میفرماید:بر حذر باشيد از كساني كه خود را به دروغ به آل محمد نسبت ميدهند. كه همانا براي آل محمد و علي (ع) يك پرچماست و براي ديگران پرچمها
و پرچم حق مطلق بدون هیچ تردیدی پرچم امام مهدی(عج) است پس پرچم یمانی نیز پرچم مستقلی نمیتواند باشد و بر پرچم امام مهدی(عج) منطبق میشود و در حقیقت یمانی(ع) پرچمدار امام مهدی(عج) است.
و علاوه بر اینها: هدایتگرترین پرچم و سه بار تاکید بر هدایت پرچم یمانی در 3 سطر حدیث!
دعوت کننده به حق مطلق و طریق مستقیم
جایز نبودن سرپیچی از او و سرپیچی از او یعنی اتش جهنم حرمت تجارت سلاح بهنگام قیامش
اینها یعنی صفات اهلبیت(ع) یعنی صفات معصوم(ع) یعنی پرچم یمانی= پرچم معصوم(ع)
حتی اگر عده ای
شبهه کنند و بگویند این صفات بخاطر عصمت یمانی نیست بخاطر دعوت او به امام مهدی (عج) است و صفات فوق ، صفات امام مهدی (عج) است پس در جواب میگوییم یمانی در این دعوت به سوی امام مهدی (عج) دچار لغزش و اشتباه نمی شودکه مردم را از صراط مستقیم منحرف و بر باطل وارد کند چرا که نص صریح حدیث میفرماید: لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم و این عدم لغزش و اشتباه در دعوت به صاحبمان و دعوت به حق مطلق و صراط مستقیم یعنی عصمت .
نقل قول:
بفرمایید حروف ابجد از کی جزو ثقلین شده است که حجیت دارند؟
لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا(جن 28)
تا مشخص کند که پیام های پروردگارشان را [به طور کامل به مردم] رسانده اند و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد، و برای همه چیز عددی قرار داده است.
«عِنْدَنَا الْجَفْرُ وَ هُوَ أدِیمٌ عُکَاظِیٌّ قَدْ کُتِبَ فِیهِ حَتَّی مُلِئَتْ أکَارِعُهُ، فِیهِ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائنٌ إلَی یَوْمِ الْقِیَمَةِ»
نزد ما جَفر میباشد، و آن عبارت است از: پوست عُکاظی مملو از نوشته ... که در آن، آنچه تاکنون واقع شده و آنچه تا روز قیامت واقع خواهد شد، ثبت گردیده است.مجلسی، بحار الانوار، ج 26
«إنی نظرت فی کتاب الجفر صبیحة هذا الیوم وهو الکتاب المشتمل على علم المنایا والبلایا والرزایا وعلم ما کان وما یکون إلى یوم القیامة الذی خص الله تقدس اسمه به محمدا والأئمة من بعده علیه وعلیهم السلام، وتأملت فیه مولد قائمنا وغیبته وإبطاءه وطول عمره وبلوى المؤمنین به من بعده فی ذلک الزمان وتولد الشکوک فی قلوبهم من طول غیبته وارتداد أکثرهم عن دینهم وخلعهم ربقة الإسلام من أعناقهم»
امام صادق به یکی از اصحاب خود فرمودند: بامداد امروز به کتاب جفر نگاه کردم، و این کتابی است که علم به مرگ ها، بلاها، مصیبت ها و علم آنچه گذشته و آینـده تا روز قیامت در آن نوشته شـده است که خداوند محمّد (ص) و امامان بعد از او را به این کتاب، اختصاص داده است. من در این کتاب تأمّل کردم، ولادت قائم ما و غیبت او، و طولانی شدن غیبتش و گرفتاری های مؤمنان در عصر غیبت، و پدیدار شدن شک و تردید در قلب های آنان بر اثر طولانی شدن غیبت، و مرتد شدن اکثر آنان از دین، و خروج آنها از اسلام، را مشاهده کردم.مجلسی، بحار الانوار، ج 26
«عِنْدِی الْجَفْرَ الْأَحْمَرَ قَالَ قُلْتُ وَ أَیُّ شَیْءٍ فِی الْجَفْرِ الْأَحْمَرِ قَالَ السِّلَاحُ وَ ذَلِکَ إِنَّمَا یُفْتَحُ لِلدَّمِ یَفْتَحُهُ صَاحِبُ السَّیْفِ لِلْقَتْل»
امام صادق (ع) فرموند: نزد من است جفر احمر راوی عرض کرد : جفر احمر چیست؟ حضرت فرمودند: سلاح؛ و جفر احمر نامیده شده چرا که صاحب شمشیر آنرا برای قتال می گشاید.
«قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یَسِیرُ الْقَائِمُ بِسِیرَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فِی أَهْلِ السَّوَادِ فَقَالَ لَا یَا رُفَیْدُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ سَارَ فِی أَهْلِ السَّوَادِ بِمَا فِی الْجَفْرِ الْأَبْیَضِ وَ إِنَّ الْقَائِمَ یَسِیرُ فِی الْعَرَبِ بِمَا فِی الْجَفْرِ الْأَحْمَرِ»
راوی گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: یابن رسول الله، آیا قائم (عج) همچون سیره علی بن ابی طالب (ع) رفتار می کند. حضرت فرمود نه. همانا علی بن ابی طالب طبق جفر ابیض رفتار نمود و قائم (عج) طبق آنچه در جفر احمر است رفتار می کند
«وَ أَمَّا الْجَفْرُ الْأَحْمَرُ فَوِعَاءٌ فِیهِ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَنْ یَخْرُجَ حَتَّى یَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْت»
امام صادق (ع) فرمود: جفر احمر ظرفی است محتوی سلاح رسول الله (ص) و هیچ گاه بیرون نمی آید، مگر وقتی که قائم ما قیام کند.
و البته به عنوان دلایل تکمیلی ، و برای علاقمندان و متخصصان مطرح شده بود.
حدیثی که بنده نقل کردم عقل وانبیاء وائمه را دو حجت مختلف بیان کرده است و نگفته فقط عقل معصوم حجت است. در مورد فرمایش امام سجا دایشان گفته اند با عقول ناقص به قیاس نپردازید نه اینکه تمام عقول ناقص است بلکه باید از عقل درست استفاده کرد وفرموده امیرالمومنین که انبیاء برای شکوفا کردن گنجینه های عقول آمده اند در ارزش و ا همیت عقل کافی است.
جناب برادر کریم اجازه بدهید حدیث را بررسی کنیم: [=Akhbar MT]يَا[=system]هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ [=system]حُجَّتَيْنِحُجَّةً ظَاهِرَةً[=Akhbar MT][=system] وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول (اصول کافی،ج1،ص16) ای هشام خداوند بر مردم دو حجت دارد ،حجتی ظاهری وحجتی باطنی ،حجت ظاهری رسولان،انبیاء وائمه هستند وحجت باطنی عقل ها است.
میفرماید خدا بر مردم قرار داد دو حجت : حجت ظاهری(حجج الهی) و حجت باطنی(عقل)
وقتی دوحجت (عقل و رسول) را با حرف ربط و مرتبط میکند یعنی هر دو حجت با همدیگر لازم است و وجود یکی کافی نیست و هر دو مورد نظر است.
اما اگر از " او یعنی یا" استفاده کرده بود، در انصورت وجود یکی از انها به تنهایی کافی بود !
نقل قول:
[=Akhbar MT][=system]از طرف دیگر امام علی علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه در بیان فلسفه ارسال رسل می فرماید: وواتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته ...ویثیروا لهم دفائن العقول، پیامبران فرستاده شده اند تا گنجینه های عقل مردم را شکوفا کنند
در این حدیث هم شکوفایی و تکامل عقل مردم به رسالت انبیا ربط داده شده است یعنی بدون رسالت انبیا عقول مردم تکامل حقیقی پیدا نمیکرد یعنی در این حدیث هم عقل به تنهایی حجت نیست و وابسته به رسالت انبیا و معصومین تعریف شده است.
ققه علمی است که شامل اقتصاد و خیلی از رشته های دیگر نیز می شود ولذا فقیه در موضوع شناسی باید نسبت به اقتصاد ،ریاضی واموری که فقه در مورد آنها حکم می دهد آشنایی داشته باشد. ثانیا فقهاء بر عملکرد ولی فقیه نظارت می کنند که در راستای فقه باشد وشما خوب می دانید که اقتصاد کشور، وزارتهای مختلف از نظر اجرایی با رهبر نیست بلکه هر کدام مسئول خود را دارند ورهبر بعد از بررسی کارشناسان مختلف وتدوین برنامه ها ومشورت با مشاوران به عنوان فرد اول مملکت این اصول کلی را به ارگانهای مربوطه ابلاغ می کنند ولی تصویری که شما ارائه می دهید چنان به ذهن می آید که تمام امور کشور به دست خود رهبر اجرا می شود. د رحالی که چنین نیست ومدیریت هم معنایش این نیست که مدیر باید به تمام اموری که نظارت دارد تخصص آکادمیک داشته باشد
اولا قبلا هم عرض کردم اگر فقه در مورد برخی علوم هم نظر داده باشد کلیات را گفته نه جزییات را. وگرنه تمام وزرا را می توانستیم از فقیهان انتخاب کنیم نه متخصصین همان حوزه. و البته نظارت بر رهبری هم می بایست در جزییات باشد نه کلیات بیان شده در فقه. علم جزییات علوم هم بدلیل اینکه در فقه نیامده لذا فقیهان قادر به نظارت رهبری در جزییات نیستند.
ثانیا همانطور که خودتان بهتر می دانید تشکیلات فراوانی علاوه بر 3 قوه زیر نظر رهبر فعالیت می کنند که کمتر از 3 قوه نیستند. برای مثال :
نیروی انتظامی – ارتش – سپاه – بسیج – صدا و سیما – سازمان تبلیغات اسلامی – حوزه های نمایندگی ولی فقیه در همه جا!! – حوزه های علمیه – ائمه جمعه تمام شهرهای کشور – سازمان حج و زیارت – شورای نگهبان – مجمع تشخیص مصلحت نظام - سازمان اوقاف و امور خیریه – آستان قدس رضوی ( یکی از ثروتمند ترین و بزرگترین تشکیلات اقتصادی کشور ) – پرورش مبلغین و ارسال آنها به تمام نقاط کشور و ده ها ارگان و نهاد دیگر.
به نظر شما اداره کننده چنین تشکیلات سترگی به علم مدیریت بیشتر نیاز دارد یا علم فقه؟!
کریم;366337 نوشت:
آفرین ما هم این مساله را قبول داریم ولی با این تفاوت که قدرت مدیریت با داشتن دکترای مدیریت وعلوم سیاسی نیست بلکه بعضی افراد با تجربه ودر عین حال مطالعه آزاد واستعداد ذاتی که دارند در مدیریت قوی تر از افرادی هستند که مدیریت خوانده اند چون عمل با تئوری تفاوت دارد واینطور نیست که هر کسی از نظر تئوری قوی تر باشد در عمل نیز وارد تر است.
رهبر جامعه باید سیاستمدار ومدیر باشد ودر این مساله شکی نیست ولی با توضیحی که گفته شد
بله. منطور بنده هم از اعلم هم به صورت آکادمیک بود و هم به صورت تجربی. همان طور که می دانید امروزه مدیریت نه تنها یک تجربه که یک علم هم است و برای اداره کننده یک کشور هم لزوم تحصیلات آکادمیک علاوه بر تجربه احساس می شود. در ضمن وقتی ما رهبر جامعه را به جای مدیران از فقیهان انتخاب می کنیم و مدیرترین فقیه را انتخاب می کنیم خود به خود کسی که انتخاب می شود اعلم در مدیریت است از بین فقیهان نه کل مردم جامعه. چه بسا کسی می توانست انتخاب شود که از مدیریت بهتری نسبت به آن فقیه مدیر برخوردار است.
در ضمن اشکالات دیگر بنده را پاسخ نگفتید.
مگر بعد از عاشورا و در زمان دوران خلفای فاسد و ظالم اموی و عباسی ائمه(ع) قیام مسلحانه کردند؟ نهضت سیاسی و تبلیغی امام سجاد(ع) در پیام رسانی قیام عاشورا و نهضت علمی در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام رضا(ع) و نهضت اقتصادی و تولیدی در زمان امام موسی کاظم(ع) و حتی دوران خفقان امام جواد ع و امام هادی ع و امام عسگری ع و عملکرد معصومین(ع) در هریک از این زمانها درسهایی برای ما شیعیان دارد ،و در زمان غیبت ، خودسازی و جهاد اکبر، انس و اشنایی با قران و فرهنگ اهلبیت(ع) ، تقویت بنیان علمی و اقتصادی و نظامی مسلمانان ، توکل به خدا ، توسل به معصومین، دعا برای فرج، صبر در مصائب و...همه و همه جزو موارد اساسی و اصلی زمینه سازی و تربیت نیروهای دوران ظهور است.
و توجه داشته باشید همان قرانی که ایات قیام و جهاد و شهادت طلبی را دارد.
اگر ظالمی مثل رضا خان وخیلی از شاهان بلی ایران با مساجد ومراسمات دینی مقابله کردند واز اجرای آنها منع کردند وبه جای به ترویج برهنگی وسکس در رسانه وجامعه پرداختند چطور می خواهید زمینه سازی کنید وکار فرهنگی انجام داده وبه تربیت نفوس بپردازید؟ وقتی جوان به اعتیاد و فساد جنسی کشیده شد وشما نیز با تمسک به بعضی از احادیث مانند علمای اهل سنت قیام و هشدار به دستگاه ظالم را حرام دانستید چطور می خواهید مسلمانان را تقویت کنید؟اینکه عین تضعیف مسلمانان وبه ذلت افتادن آنها است.
خادم الیمانی(ع);366447 نوشت:
قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ........ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ و خداوند امورات را مدیریت میکند و هر ازچند گاهی این ظالمان و نیروهای باطل را بجان هم میاندازد تا مظلومان و حق طلبان نفسی تازه کنند. وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ
سعی کنید حداقل در ماه رمضان در تفسیر وترجمه آیات دقت کنید وحداقل به ترجمه های موجود رجوع کنید وآیات را اینقدر غلط معنی نکنید وبا این ثقلین اینطور رفتار نکنید. خداوند چطور مدارا می کند در حالی که با توضیحی که شما گفته اید کفر آنها را تایید می کند. مگر می شود با کفر مدارا کرد در حالی که خداوند صراحتا می فرماید: با کفاری که مجاور شما هستند کارزارکنید.(توبه/123) اینجا بحث مدارا نیست بلکه سخن پایبندی بر وعدم مدارا با کفار در دین است . اگر ایمان آوردند که چه بهتر والا ما از اسلام خود دست نمی کشیم وآنها نیز در کفر خود باقی بمانند تا به سزای اعمالشان برسند . مقصود آیه دقیقا صددر صد بر خلاف ر داشت شما است. اگر قبل از نوشتن این سخنان به تفاسیر قرآن وشان نزول آیات رجوع کنید دچار این اشتباهات نمی شوید.. در تفسیر صافی ،ج5،ص385 آمده است که این آیه در جواب مشرکان نازل شد که از حضرت می خواستند آنها به دین او عمل کنند وپیامبر نیز به آیین آنها عمل کند.
در باره آیه دوم نیز با تسلط مومنان بر کفران است که مساجد احیاء می شود نه جنگ کفار با کفار.
خادم الیمانی(ع);3 66447 نوشت:
با مقایسه دو حدیث امام باقر ع که در یکی میفرماید از یمانی باید اطاعت کرد و در حدیث دیگر میفرماید از هیچ کس طبعیت نکن مگر یکی از فرزندان حسین که با او وصیت و سلاح و پرچم رسول الله(ص) باشد. دو حدیث برهم منطبق میشود و در غیر اینصورت دوحدیث با هم تناقض پیدا میکند که تناقض باطل است و سخن معصوم ع حق و بدور از تناقض است پس نتیجه میشود یمانی با وصیت و پرچم و سلاح رسول الله (ص) شناخته میشود و از طریق وصیت بر مهدی اول(ع) منطبق میشود که نام او احمد و لقب او مهدی است و او اولین مومنین میباشد یعنی اولین 313 نفر.
با توجیه و مقایسه های ذوی بدون پشتوانه از ثقلین چیزی حل نمی شود. سعی کنید با دلیل حرف بزنید نه مقایسه وتخمین.
خادم الیمانی(ع);366447 نوشت:
حرمت تجارت سلاح بهنگام قیامش
پس قبول دارید که یمانی قیام می کند ولی به تصریح احادیثی که نقل کردید هر قیامی قبل از ظهور باطل وغلط است. سخن دوم اینکه یمانی شما قیام کرده ولی خبری از حرمت تجارت سلاح نیست وآمریکا وغرب هر روز سلاح های جدید را برای کشتار مسلمانان به سوریه واسرائیل وکشورهای عربی می فروشند ویا اهداء می کنند. فکر کنم روی این اعتقاد غلطی که دارید کمی فکر کنید پوچی آنرا خود نیز بهتر می فهمید چون اگر به احادیثی که نقل می کنید دقت کنید متوجه این تناقض در گفته های خود خواهید شد.
خادم الیمانی(ع);366447 نوشت:
لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا(جن 28)
تا مشخص کند که پیام های پروردگارشان را [به طور کامل به مردم] رسانده اند و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد، و برای همه چیز عددی قرار داده است.
باز که آیه را غلط معنی کردید ، معنای آیه این است خداوند هر چیزی را به عدد شمارش کرده است نه اینکه برای هرچیزی عددی قرار داده است. در حق قرآن رحم کنید دوست عزیز واینطور بدون توجه وشانسی معنی نکنید.
احادیثی هم که ذکر کردید هیچ دلالتی بر حجیت حروف ابجد ندارد.
بله. منطور بنده هم از اعلم هم به صورت آکادمیک بود و هم به صورت تجربی. همان طور که می دانید امروزه مدیریت نه تنها یک تجربه که یک علم هم است و برای اداره کننده یک کشور هم لزوم تحصیلات آکادمیک علاوه بر تجربه احساس می شود. در ضمن وقتی ما رهبر جامعه را به جای مدیران از فقیهان انتخاب می کنیم و مدیرترین فقیه را انتخاب می کنیم خود به خود کسی که انتخاب می شود اعلم در مدیریت است از بین فقیهان نه کل مردم جامعه. چه بسا کسی می توانست انتخاب شود که از مدیریت بهتری نسبت به آن فقیه مدیر برخوردار است.
در ضمن اشکالات دیگر بنده را پاسخ نگفتید. دوست گرامی شریعت عقلانی نظرات شما برای ما محترم است ولی نظر ما بر اساس توضیحاتی که دادم ونیازی به تکرار دوباره آنها نمی بینم خلاف نظر شماست ونسبت به بقیه اشکالات آنطور که خود فرموده بودیک به طور ویا فی الجمله موافق بودیم.
بله. منطور بنده هم از اعلم هم به صورت آکادمیک بود و هم به صورت تجربی. همان طور که می دانید امروزه مدیریت نه تنها یک تجربه که یک علم هم است و برای اداره کننده یک کشور هم لزوم تحصیلات آکادمیک علاوه بر تجربه احساس می شود. در ضمن وقتی ما رهبر جامعه را به جای مدیران از فقیهان انتخاب می کنیم و مدیرترین فقیه را انتخاب می کنیم خود به خود کسی که انتخاب می شود اعلم در مدیریت است از بین فقیهان نه کل مردم جامعه. چه بسا کسی می توانست انتخاب شود که از مدیریت بهتری نسبت به آن فقیه مدیر برخوردار است.
عذر میخوام در بحث دخالت میکنم
ولی میخوام مطمئن بشم که منظور شما رو درست فهمیدم
منظور شما اینه که فقط کسی که مدیریت خونده باید بتونه کشور رو اداره کنه؟!چون اینو در هیچ جای دنیا نمیبینیم یعنی بزرگترین سیستمداران دنیا هم رشته دانشگاهیشون ربطی به مدریت یا حتی سیاست ندارد شاید شانسی موردی پیدا بشه ولی اینطور نیست که این یک شرط محسوب بشه. مثلا:
هوگو چاوز (رئیس جمهور ونزوئلا)؛ رشته علوم و فنون نظامی از آکادمی علوم نظامینیکولا سارکوزی (رئیس جمهور فرانسه)؛ رشته حقوق از دانشگاه پاریس ایکسدیوید کامرون (نخست وزیر انگلیس) ؛ کارشناس هنر در فلسفه، سیاست و اقتصاد ولادیمیر پوتین (نخست وزیر روسیه)؛ رشته حقوق دانشگاه دولتی سن پترزسبورگاستفان هارپر (نخست وزیر کانادا)؛ رشته اقتصاد دانشگاه کالگاری بشار اسد (رئیس جمهور سوریه)؛ چشم پزشکی از دانشگاه دمشق باراک اوباما (رئیس جمهور آمریکا) ؛ دکتری حقوق از مدرسه حقوق هارواردآنگلا مرکل (صدراعظم آلمان) ؛ رشته فیزیک در دانشگاه لایپزیگ آلمان لی میونگ- باک (رئیس جمهور کره جنوبی) ؛ مدیریت بازرگانی دانشگاه کره و.....
عذر میخوام در بحث دخالت میکنم
ولی میخوام مطمئن بشم که منظور شما رو درست فهمیدم
منظور شما اینه که فقط کسی که مدیریت خونده باید بتونه کشور رو اداره کنه؟!چون اینو در هیچ جای دنیا نمیبینیم یعنی بزرگترین سیستمداران دنیا هم رشته دانشگاهیشون ربطی به مدریت یا حتی سیاست ندارد شاید شانسی موردی پیدا بشه ولی اینطور نیست که این یک شرط محسوب بشه. مثلا:
هوگو چاوز (رئیس جمهور ونزوئلا)؛ رشته علوم و فنون نظامی از آکادمی علوم نظامینیکولا سارکوزی (رئیس جمهور فرانسه)؛ رشته حقوق از دانشگاه پاریس ایکسدیوید کامرون (نخست وزیر انگلیس) ؛ کارشناس هنر در فلسفه، سیاست و اقتصاد ولادیمیر پوتین (نخست وزیر روسیه)؛ رشته حقوق دانشگاه دولتی سن پترزسبورگاستفان هارپر (نخست وزیر کانادا)؛ رشته اقتصاد دانشگاه کالگاری بشار اسد (رئیس جمهور سوریه)؛ چشم پزشکی از دانشگاه دمشق باراک اوباما (رئیس جمهور آمریکا) ؛ دکتری حقوق از مدرسه حقوق هارواردآنگلا مرکل (صدراعظم آلمان) ؛ رشته فیزیک در دانشگاه لایپزیگ آلمان لی میونگ- باک (رئیس جمهور کره جنوبی) ؛ مدیریت بازرگانی دانشگاه کره و.....
با سلام خدمت شما دوست بزرگوار سرکار هورشید. بله تا حدودی منظور بنده درست متوجه شدید ولی نصفه و نیمه. خوشحال می شدم اگر تمام صحبت بنده را نقد می کردید. اصل صحبت بنده این بود که فردی که زمام اداره کشور را در دست او قرار می دهید باید یک مدیر باشد. حال اگر کسی را پیدا کردیم که هم مدیریت تجربی داشت و هم آکادمیک خوب چه بهتر. اگر هم صرفا یک مدیر تجربی بود عیبی ندارد. اینکه یک مدیر تجربی که تحصیلات آکادمیک داشته باشد ارجح است بر یک مدیر بدون تحصیلات آکادمیک ( در صورت یکسان بودن سابقه تجربیشان ) یک اصل عقلایی است. هیچ ربطی هم به مصداق ها ندارد. اینکه در جهان چه می گذرد در یک بحث کلی هیچ جایگاهی ندارد. یک بحث کلی و اصولی فرامصداقی است. شما با این مسئله مشکل دارید؟ در ضمن نکته دیگری که در مطالب بنده بود و شما از آن غافل شدید این بود که ما آمدیم و یک مدیر تجربی را از بین فقها انتخاب کردیم. یعنی جامعه آماری خود را محدود کردیم و با این محدودیت راه را برای عدم انتخاب اعلم در مدیریت ( حالا چه تجربی و چه آکادمیک ) باز کرده ایم. در ضمن در اکثر کشورهایی که مثال زدید احزاب مدیریت کشور را بر عهده دارند و فرد انتخاب شده نماینده حزب است و نمی توان سیستم حکومتی آنها را با کشور خودمان مقایسه کنیم. هر چند در برخی از آنها رشته هایی مثل حقوق و یا مدیریت بازرگانی و اقتصاد یافت می شود که از نظر بنده بعد از مدیریت اولویت های بعدی تحصیلات آکادمیک برای رهبر یک کشور است. و من الله توفیق
اگر ظالمی مثل رضا خان وخیلی از شاهان بلی ایران با مساجد ومراسمات دینی مقابله کردند واز اجرای آنها منع کردند وبه جای به ترویج برهنگی وسکس در رسانه وجامعه پرداختند چطور می خواهید زمینه سازی کنید وکار فرهنگی انجام داده وبه تربیت نفوس بپردازید؟ وقتی جوان به اعتیاد و فساد جنسی کشیده شد وشما نیز با تمسک به بعضی از احادیث مانند علمای اهل سنت قیام و هشدار به دستگاه ظالم را حرام دانستید چطور می خواهید مسلمانان را تقویت کنید؟اینکه عین تضعیف مسلمانان وبه ذلت افتادن آنها است
جناب کریم همان رضا شاه دیدید که چطور خوار و ذلیل شد و همان کسانی که او را آورده بودند، بردند!
دین خدا صاحب دارد و دنیا سرخود رها نشده است و برای هر ظالمی مهلتی قرار داده شده است نمونه دیگرش صدام بود و....
و اینها یعنی اینکه: وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ
تا زمان قیام قائم(ع) انشاالله فرا رسد.
و متاسفانه اعتیاد و مفاسد جنسی و اخلاقی، در زمان حال بیشتر از گذشته شده است در صورتیکه باید تا کنون ریشه کن شده بود یا حداقل بحدی کم میشد که مصادیق ان در سطح جامعه تا این حد آشکار نمی شد!
نقل قول:
سعی کنید حداقل در ماه رمضان در تفسیر وترجمه آیات دقت کنید وحداقل به ترجمه های موجود رجوع کنید وآیات را اینقدر غلط معنی نکنید وبا این ثقلین اینطور رفتار نکنید. خداوند چطور مدارا می کند در حالی که با توضیحی که شما گفته اید کفر آنها را تایید می کند. مگر می شود با کفر مدارا کرد در حالی که خداوند صراحتا می فرماید: با کفاری که مجاور شما هستند کارزارکنید.(توبه/123) اینجا بحث مدارا نیست بلکه سخن پایبندی بر وعدم مدارا با کفار در دین است . اگر ایمان آوردند که چه بهتر والا ما از اسلام خود دست نمی کشیم وآنها نیز در کفر خود باقی بمانند تا به سزای اعمالشان برسند . مقصود آیه دقیقا صددر صد بر خلاف ر داشت شما است. اگر قبل از نوشتن این سخنان به تفاسیر قرآن وشان نزول آیات رجوع کنید دچار این اشتباهات نمی شوید.. در تفسیر صافی ،ج5،ص385 آمده است که این آیه در جواب مشرکان نازل شد که از حضرت می خواستند آنها به دین او عمل کنند وپیامبر نیز به آیین آنها عمل کند.
در باره آیه دوم نیز با تسلط مومنان بر کفران است که مساجد احیاء می شود نه جنگ کفار با کفار.
بنده فقط نص صریح ایات را منعکس کردم و همانگونه که میبینید دستور قران در مواجهه با کفار در مقاطع مختلف زمانی و بنابر شرایط فرق میکند
در ایات سوره کافرون نه صحبت از جهاد مسلحانه است و نه حتی تهدید ! فقط میفرماید دین و راه و منش و روش رسول الله(ص) از کافران جداست (لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ)
و یا خداوند در قران میفرماید:وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ معبود كساني را كه غير خدا را مي خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها (نيز) از روي ظلم و جهل خدا را دشنام دهند
پس دستور قران ، در مرحله اول اجتناب از تنش و درگیری حتی با کفار و مشرکین است.
و همان قران در جای دیگر میفرماید:مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ
منظور اینکه چه هنگام شرایط مبارزه با کفار و مشرکین قیام مسلحانه است ، مصادیق زمانی و مکانیش بسته به شرایط فرق میکند و تشخیص این شرایط فقط توسط معصوم(ع) ممکن است.
نقل قول:
با توجیه و مقایسه های ذوی بدون پشتوانه از ثقلین چیزی حل نمی شود. سعی کنید با دلیل حرف بزنید نه مقایسه وتخمین.
بنده اگر چیزی میگویم سعی میکنم مستند به ثقلین باشد ، شما هم اگر با ثقلین انرا نقد کنید و نه فقط با کلام انشایی ، بحث بهتر و مفیدتر و به نتیجه نزدیکتر میشود.
نقل قول:
پس قبول دارید که یمانی قیام می کند ولی به تصریح احادیثی که نقل کردید هر قیامی قبل از ظهور باطل وغلط است. سخن دوم اینکه یمانی شما قیام کرده ولی خبری از حرمت تجارت سلاح نیست وآمریکا وغرب هر روز سلاح های جدید را برای کشتار مسلمانان به سوریه واسرائیل وکشورهای عربی می فروشند ویا اهداء می کنند. فکر کنم روی این اعتقاد غلطی که دارید کمی فکر کنید پوچی آنرا خود نیز بهتر می فهمید چون اگر به احادیثی که نقل می کنید دقت کنید متوجه این تناقض در گفته های خود خواهید شد.
اولا بارها عرض شده که یمانی(ع) فعلا در مرحله دعوت هستند و خروج (قیام مسلحانه) انجام نداده اند.
ثانیا یمانی(ع) خودش قائم به امر امام مهدی(عج) است و امام مهدی(عج) قائم به امر الله است.
ثالثا بهنگام خروج ، معامله سلاح بر مسلمین حرام میشود یعنی مسلمین حق ندارند به دشمنان اهلبیت(ع) سلاح بفروشند نه اینکه امریکا و اسرائیل قادر نخواهند بود به سفیانیون سلاح بفرستند!
و تمامی مطالب فوق مستند به ثقلین است که قبلا عرضه شده است و نیاز به تکرار نمیباشد.
نقل قول:
باز که آیه را غلط معنی کردید ، معنای آیه این است خداوند هر چیزی را به عدد شمارش کرده است نه اینکه برای هرچیزی عددی قرار داده است. در حق قرآن رحم کنید دوست عزیز واینطور بدون توجه وشانسی معنی نکنید.
احادیثی هم که ذکر کردید هیچ دلالتی بر حجیت حروف ابجد ندارد.
جناب کریم! شمارش چیزی را کسی انجام میدهد که به تعداد آنها علم نداشته باشد آیا خداوند که علم مطلق است برای دانستن تعداد مخلوقات و امورش مثل من و شما شمارش انجام میدهد ! سبحان الله!
وأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا
وهمه چیز را قابل شمارش به لحاظ عددی قرار داده است.
بنظرم ترجمه صحیحتری باشد.
و البته قدرت شمارش بسیاری از امور فعلا از دسترس دانش بشری خارج است!
جناب کریم همان رضا شاه دیدید که چطور خوار و ذلیل شد و همان کسانی که او را آورده بودند، بردند!
دین خدا صاحب دارد و دنیا سرخود رها نشده است و برای هر ظالمی مهلتی قرار داده شده است نمونه دیگرش صدام بود و....
و اینها یعنی اینکه: وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ
تا زمان قیام قائم(ع) انشاالله فرا رسد.
و متاسفانه اعتیاد و مفاسد جنسی و اخلاقی، در زمان حال بیشتر از گذشته شده است در صورتیکه باید تا کنون ریشه کن شده بود یا حداقل بحدی کم میشد که مصادیق ان در سطح جامعه تا این حد آشکار نمی شد!
رضا خان چون جایگاه مردمی نداشت ذلیل شد ومردم قبولش نداشتند وبا بر نامه هایی که داشت مقابله کردند وصدام نیز به همین طریق، مگر علماء در ایران وعراق با رضا خان و صدام مبارزه نکردند که در این راه از خاندان حکیم بیش از 60شهید داده شد. لذا این ذلیل شدنها به همین سادگی هم نبوده است.
در مورد آیه نیز اگر به ماقبل ومابعد آیه دقت کنید این دفع ضد دینها به دست دیندارها است نه آن تصوری که شما دارید.
در مورد فساد هم اول تفادت الان با آنزمان خیلی زیاد است یک موقع شراب فروشی ودیگر مفاسد آزاد وقانونی است ویک موقع غیر قانونی است وخیلی فاجعه است شراب فروشی وانجام مفاسد در میان ملت مسلمان آزاد باشد واگر رسانه ها وفضای جامعه آنروز را با الان بهتر درک می کند که فساد آنزمان با الان اصلا قابل مقایسه نیست . با در نظر گرفتن تهاجم فرهنگی الانی که از جانب بیگانگان نسبت به کشورها ی اسلامی از جمله کشور ما وجود دارد.
خادم الیمانی(ع);367571 نوشت:
بنده فقط نص صریح ایات را منعکس کردم و همانگونه که میبینید دستور قران در مواجهه با کفار در مقاطع مختلف زمانی و بنابر شرایط فرق میکند
در ایات سوره کافرون نه صحبت از جهاد مسلحانه است و نه حتی تهدید ! فقط میفرماید دین و راه و منش و روش رسول الله(ص) از کافران جداست (لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ)
و یا خداوند در قران میفرماید:وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ معبود كساني را كه غير خدا را مي خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها (نيز) از روي ظلم و جهل خدا را دشنام دهند
پس دستور قران ، در مرحله اول اجتناب از تنش و درگیری حتی با کفار و مشرکین است.
و همان قران در جای دیگر میفرماید:مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ
منظور اینکه چه هنگام شرایط مبارزه با کفار و مشرکین قیام مسلحانه است ، مصادیق زمانی و مکانیش بسته به شرایط فرق میکند و تشخیص این شرایط فقط توسط معصوم(ع) ممکن است.
شان نزول آیه اول را که برایتان نقل کردم واصلا ربطی به قیام وجنگ مصلحانه ندارد وربط دادن این آیات به یکدیگر ونتیجه گرفتن ذوقی تحمیل نظر خود بر قرآن است.
در مورد عدم سب نیز نفرموده با آنها جنگ نکنید بلکه سب را نکوهش می کند چون موجب می شود آنها نیز به اعتقادات ما جسارت کنند واینها ربطی به مدارا وسازش ندارد.
خادم الیمانی(ع);367571 نوشت:
بنده اگر چیزی میگویم سعی میکنم مستند به ثقلین باشد ، شما هم اگر با ثقلین انرا نقد کنید و نه فقط با کلام انشایی ، بحث بهتر و مفیدتر و به نتیجه نزدیکتر میشود.
این هم از اوج ناانصافی شماست اگر به احادیث وآیاتی که نقل می کنیم نمی توانید جواب دهید حداقل ما را متهم نکنید اگر لطف کنید تاپیک را دوباره مطالعه کنید متوجه آیات وروایاتی که هنوز نتوانسته اید جواب مستندی بدهید خواهید شد.
خادم الیمانی(ع);367571 نوشت:
اولا بارها عرض شده که یمانی(ع) فعلا در مرحله دعوت هستند و خروج (قیام مسلحانه) انجام نداده اند.
ثانیا یمانی(ع) خودش قائم به امر امام مهدی(عج) است و امام مهدی(عج) قائم به امر الله است.
ثالثا بهنگام خروج ، معامله سلاح بر مسلمین حرام میشود یعنی مسلمین حق ندارند به دشمنان اهلبیت(ع) سلاح بفروشند نه اینکه امریکا و اسرائیل قادر نخواهند بود به سفیانیون سلاح بفرستند!
و تمامی مطالب فوق مستند به ثقلین است که قبلا عرضه شده است و نیاز به تکرار نمیباشد.
یک بار می گویید قیام کرده وبار دیگر می گویید در حال دعوت است ،می شود شفاف بفرمایید ایشان در چه مرحله ای هستند. هنوز شما نسبت به نسبت هایی که به احمدالحسن دادید واو را جزو 313نفر واز نسل امام مهدی رار دادید حدیث صریحی نقل نکردید. وبا کنار هم گذاشتن احادیث نیز نسب نامه احمد الحسن درست نمی شود البته اخیرا کشف شده است که ایشان با القاعده نیز مراوداتی داشتند که نسبت به این سند هم اگر توضیح بدهید خوشحال می شوم.
این سند در سایت شیعه نیوز متنش قرار داده شده است.
نکته دیگر اینکه مگر امر امام زمان غیر از امر خداست که شما این دو را جدا کرده اید؟
نسبت به سلاح هم تا آنجا که بنده می دانم اولا فروش سلاح از جانب مسلمانان به کفار حرام بوده است وبا قیام یمانی این حکم شروع نمی شود. ثانیا تا الان بنده کشور مسلمانی نمی شناسم که از نظر تسلیحاتی در حدی باشد که به کفار سلاح بفروشد بر فرض که مساله حرمت را در نظر نگیریم وهمیشه این کفار هستند که در حال فرروش سلاح به بعضی کشورهای اسلامی هستند.
ثالثا در حدیث چیزی به این شکل که شما می فرمایید وجود ندارد که بگوید فروش سلاح مسلمانان به کفار حرام می شود.
جناب کریم! شمارش چیزی را کسی انجام میدهد که به تعداد آنها علم نداشته باشد آیا خداوند که علم مطلق است برای دانستن تعداد مخلوقات و امورش مثل من و شما شمارش انجام میدهد ! سبحان الله!
وأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا
وهمه چیز را قابل شمارش به لحاظ عددی قرار داده است.
بنظرم ترجمه صحیحتری باشد.
و البته قدرت شمارش بسیاری از امور فعلا از دسترس دانش بشری خارج است دوست عزیز اگر عربی بلد باشید بنده تک به تک کلمات را معنا می کنم بعد ببینید کدام معنی صحیح است.
احصی: شمرد.
کل شئ :همه چیز
عددا: از لحاظ عدد.
از شما بعید است که اینقدر دم از ثقلین می زنید وبعد با یک برداشت عقلی به ترجمه آیه که مطابق مفردات آن است اشکال می کنید. وقتی آیه روشن است قرار نیست با برداشت عقلی خود معنای آنرا تغییر دهیم .سخن در این نیست که به شمارش آگاه نیست بلکه می فرماید خداوند همه چیز را از لحاظ عددی شمارش کرده است که دلالت بر علم ایشان به تعداد ومقدار آنها دارد عکس برداشت عقلی شما.
در مورد آیه نیز اگر به ماقبل ومابعد آیه دقت کنید این دفع ضد دینها به دست دیندارها است نه آن تصوری که شما دارید
درست است ولی همیشه اینطور نیست که باطل توسط اهل حق دفع شود و گاهی خداوند باطل را با باطل دفع میکند !
وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ
و ما میان آنان تا روز قیامت کینه و دشمنی انداختیم
و همچنین به این حدیث قدسی توجه کنید که خداوند میفرماید: الظالم سيف أنتقم به وأنتقم منه!
ظالم شمشیری است که با آن انتقام گرفته و از او (نیز) انتقام می گیرم.
کریم;367760 نوشت:
شان نزول آیه اول را که برایتان نقل کردم واصلا ربطی به قیام وجنگ مصلحانه ندارد وربط دادن این آیات به یکدیگر ونتیجه گرفتن ذوقی تحمیل نظر خود بر قرآن است.
تفسیر و شان نزول بایستی مستند به ثقلین و از اهلبیت(ع) باشد تا بتوان به ان استناد کرد در ضمن شما که بنده را به عدم ترجمه صحیح متهم میکنید ولی خودتان دقت نمیکنید و بجای مسلحانه مینویسید "مصلحانه" که مفهوم جمله را بکلی تغییر میدهد درست است که اهلبیت ع همگی مصلح هستند و هدف قیام ایشان در نهایت برای اصلاح امور است اما ذات جنگ با صلح سازگار نیست پس بکار بردن صفت مصلحانه برای جنگ دور از ذهن و نامانوس است!
نقل قول:
این هم از اوج ناانصافی شماست اگر به احادیث وآیاتی که نقل می کنیم نمی توانید جواب دهید حداقل ما را متهم نکنید اگر لطف کنید تاپیک را دوباره مطالعه کنید متوجه آیات وروایاتی که هنوز نتوانسته اید جواب مستندی بدهید خواهید شد.
همیشه و بیشتر مواقع هم شما و هم بیشتر دوستان ، بجای استناد به ثقلین فقط کلام انشایی مینویسید و کلام خود را حجت میدانید و دقیقا یک نمونه مشخص کنید که به مطالب شما که مستند به ثقلین باشد جوابی از ثقلین نتوانستیم بدهیم!
نقل قول:
یک بار می گویید قیام کرده وبار دیگر می گویید در حال دعوت است ،می شود شفاف بفرمایید ایشان در چه مرحله ای هستند.
بنده کی و کجا عرض کرده ام که ایشان قیام کرده اند؟!
و همیشه این شبهه را پاسخ دادیم که ایشان فعلا در مرحله دعوت هستند و خروج(قیام مسلحانه) نکرده اند و قیام مسلحانه ایشان علیه سفیانی خواهد بود انشا الله.
نقل قول:
هنوز شما نسبت به نسبت هایی که به احمدالحسن دادید واو را جزو 313نفر واز نسل امام مهدی رار دادید حدیث صریحی نقل نکردید. وبا کنار هم گذاشتن احادیث نیز نسب نامه احمد الحسن درست نمی شود
مگر با احادیث امام باقر(ع) اثبات نکردیم که یمانی(ع) با احتجاج به وصیت رسول الله(ص) شناخته میشود و مگر در وصیت رسول الله(ص)، احمد(ع) بعنوان فرزند امام مهدی(عج) و اولین مومنین و مقربین توصیف نشده است؟
و چه کسی به وصیت رسول الله(ص) برای اثبات حقانیتش احتجاج کرد؟
وصیت مقدس، متنی است که خلیفه ى الهی در آن با نام صریح توسط آن شناخته می شود، و متن تشخيصى، دليلى روشن و حجتی کامل و کافی برای اثبات حقانیّت صاحبش است، خداوند تعالی در مورد تمام آنچه که عیسی (ع) آورده و از جمله بشارت به اسم رسول الله می فرماید:﴿وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾، (و بشارت دهنده ای به فرستادهاى كه پس از من مى آيد و نام او احمد است بشارتگرم، پس وقتى براى آنان دلايل روشن آورد گفتند اين سحرى آشكار است).الصف: 6.
پس اگر وصیت دليلى روشن بوده، در این صورت کسی جز صاحبش نمی تواند ادعای آن را بکند و الا هرگز دليلى روشن نخواهد بود. و وصیت کسی جز صاحبش آن را ادعا نمی کند؛ زیرا آن کتابی بازدارنده از هر گونه لغزش می باشد همانگونه که محمد (ص) به آن وعده داده است: (برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا کتابی برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نخواهيد شد)، در حالیکه اگر امکان دستیابی به آن برای کسی غیر از صاحبش فراهم می بود و با آن بر مردم احتجاج می کرد قطعاً مایه ى گمراهی مردم می شد، و این امر خلاف وعده ى رسول الله (ص) است و بلا نسبت ايشان كه غير ممكن است خلاف وعده عمل كند.
و وصیت را کسی جز صاحبش ادعا نمی کند؛ زیرا امیر المؤمنین (ع) آن را ذکر کرده و از امور خاص و منحصر به فرد خلفای الهی شمرده و فرمود:
(لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد (ص) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَلا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَبِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَلَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ وَفِیهِمُالْوَصِیَّةُ وَالْوِرَاثَةُ).
(هيچ كس با مرتبه و مقام خاندان پيامبر از اُمّت اسلامى سنجيده نمى شود و هيچ گاه كسانى كه خود مشمول نعمت هاى اهل بيت هستند، با خود آنان برابر نمى شوند؛ آنان اساس دین و ستون یقین هستند، هر که از حدّ در گذرد به آنان بازگردد، و آن که وامانده، بديشان پيوندد. حقّ ولايت خاص ايشان است و وصيّت و ميراث مخصوص آنان).بحار الأنوار: ج23 ص117.
و مانند کلام ایشان را فرزندش امام صادق(ع) فرمود:(یَا مَنْ خَصَّنَا بِالْکَرَامَةِ وَخَصَّنَا بِالْوَصِیَّةِوَوَعَدَنَا الشَّفَاعَةَ وَأَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَى وَمَا بَقِیَ وَجَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَیْنَا وَجَعَلَنَا وَرَثَةَ الأَنْبِيَاءِ).
(اى كسى كه ما را به كرامت و وصیت ممتاز كرد و به ما وعده ى شفاعت داد و علم گذشته و آينده را به ما عطاء نمود و دل هاى برخى از مردم را به ما متمايل ساخت و ما را وارثان انبیاء قرار داد).بصائر الدرجات: ص149.
و اگر دیگران در این ادعا تمکین می یافتند دیگر وصیت از ویژگی های خاص و منحصر به فرد ائمه (ع) نبود.
و وصیت را کسی جز صاحبش ادعا نمی کند؛ زیرا امام باقر (ع) آن را ترازویی برای شناخت صاحب حق قرار داد، آن هنگام که از ایشان در مورد راه شناخت صاحب امر پرسیده شد، فرمود: (با سنگینی و متانت و علم و وصیت).بصائر الدرجات: ص509.
و ادعای آن توسط شخصی گمراه یعنی اینکه همیشه آن راه رساندن به صاحب حق نمی باشد، و امام (ع) از به گمراهی کشاندن مردم و خلاف وعده مبراء است.
و وصیت را کسی جز صاحبش ادعا نمی کند؛ زیرا امام رضا (ع) در برابر علمای یهود و نصاری، حق جدّش رسول الله (ص) را از طریق متنهایی از کتبشان با اسم ایشان را ثابت کرد، پس بهانه جویی کردند و گفتند: از کجا معلوم که آن محمد یاد شده همان محمد جدّ شماست؟ پس حضرت فرمود: با شک و تردید احتجاج نمودید! آیا خداوند قبل یا بعد از خلقت آدم تا این روز، پیامبری را مبعوث کرده که نامش محمد باشد؟ و یا در کتبی که خداوند بر تمام انبیاء نازل کرده، نامی غیر از محمد می یابید؟ پس در پاسخ خاموش ماندند).بحار الأنوار: ج49 ص75.
پس امام (ع) عدم ادعای کسی غیر از صاحب اسم و اوصاف مذکور در کتبشان را دلیلی بر مصداق بارز و اصلی اوصاف (محمد) قرار داد، آن هم تنها با ادعای وصیت و فرموده ی ایشان که: او صاحب حق است، و به عبارت دیگر وصیت مشخص را کسی جز صاحبش ادعا نمی کند. و این پاسخ، دقیقاً همان پاسخی است که به شک کنندگان امروز داده می شود !
و مگر در حدیثی از امیر المومنین (ع) که اصحاب قائم(ع) را توصیف میکند نداریم که اولین آنها از بصره است و اخرین انها از ابدال؟!
و مگر در حدیث امام صادق(ع) که یاران قائم(ع) را وصف میکند نداریم که احمد از بصره ؟!
از امير مؤمنان(ع) در خبرى طولانى که در آن اصحاب قائم(ع) را ذکر می کند آمده است كه : اولين آنها از بصره و آخرين آنها از ابدال مى باشد . بشارة الاسلام ص233
از امام صادق(ع) در روايتى طولانى که نام ياران قائم(ع) را ذکر می کند آمده است :
و از بصره..... احمد . بشارة الاسلام ص 232
نقل قول:
البته اخیرا کشف شده است که ایشان با القاعده نیز مراوداتی داشتند که نسبت به این سند هم اگر توضیح بدهید خوشحال می شوم.
این سند در سایت شیعه نیوز متنش قرار داده شده است.
برادر محترم، اینهمه بیانیه های رسمی یمانی(ع) در محکومیت و رسوا ساختن وهابیت و القاعده را نمی بینید و به یک سند مشکوک استناد میکنید؟
میتوان با فتوشاپ ، دهها از این به اصطلاح اسناد سری و محرمانه درست کرد و برای تخریب از انها استفاده کرد!
حتی اگر القاعده و ... رسما هم چنین ادعایی مطرح کند باید اسناد غیر قابل انکار برای این ادعایش ارائه کند و گرنه ادعای صرف که کافی نیست!
مگر سلطنت طلبها و مخالفین و... روزانه دهها ادعای مفت و بی پشتوانه مطرح نمیکنند که انقلاب ایران و تغییر حکومت نقشه خود امریکایها و انگلیسها بود؟
و آیا هر ادعایی را باید بدون سند و مدرک و تحقیق باور کرد؟
مگر سید خمینی(رحمت الله علیه) در وصیت نامه شان رسما نگفتند ، هر چه گفته ام مستند است یا در کتابها است یا در رادیو تلوزیون و مطبوعات رسمی منعکس است و غیر این را اگر کسی بمن نسبت داد از او نپذیرید؟!
نقل قول:
نکته دیگر اینکه مگر امر امام زمان غیر از امر خداست که شما این دو را جدا کرده اید؟
از کجای عرض بنده شما چنین برداشتی کردید ؟!
بنده عرض کردم ، امر امام زمان(عج) امر خداست و امر و پرچم یمانی(ع) همان امر و پرچم امام مهدی(عج) است و پرچم مستقلی نیست! پس امام مهدی(عج) قائم به امر خداست و یمانی(ع) قائم به امر امام مهدی(عج) است و در کلیه مراحل دعوت و قیام تحت امر و مجری فرامین امام مهدی(عج) میباشد .
نقل قول:
نسبت به سلاح هم تا آنجا که بنده می دانم اولا فروش سلاح از جانب مسلمانان به کفار حرام بوده است وبا قیام یمانی این حکم شروع نمی شود.
هند سراج گفت، به ابي جعفر(ع) خدا امور شما را اصلاح كند من سلاحي را به اهل شام مي فروختم و وقتي كه خدا مرا به اين امر هدايت كرد از خود دلتنگ شدم و گفتم كه سلاح را به دشمنان خدا حمل نخواهم كرد، ايشان (ع) فرمود: سلاح را به آنها حمل كن(بفروش) كه خدا دشمنانمان و دشمنانتان يعني روميان را از ما با آنها دور مي كند ولی اگر جنگی برای ما (اهلبیت ع) بود، سلاح را برای آنها (دشمنان ما) حمل نكنید (نفروشید) و هر كس كه سلاح را برای دشمنانمان حمل كند، مشرك است. كافی- ج 5 ص 112
نقل قول:
ثانیا تا الان بنده کشور مسلمانی نمی شناسم که از نظر تسلیحاتی در حدی باشد که به کفار سلاح بفروشد بر فرض که مساله حرمت را در نظر نگیریم وهمیشه این کفار هستند که در حال فرروش سلاح به بعضی کشورهای اسلامی هستند.
دوست عزیز اگر عربی بلد باشید بنده تک به تک کلمات را معنا می کنم بعد ببینید کدام معنی صحیح است.
احصی: شمرد.
کل شئ :همه چیز
عددا: از لحاظ عدد.
در ترجمه مهم رساندن مفهوم اصلی، ضمن حفظ زیبایی و قواعد دستوری و نگارشی جمله در زبان مقصد میباشد. و گرنه دهها مورد میتوان نشان داد که ترجمه تحت اللفظی و کلمه به کلمه نه تنها موجب انحراف از معنی و مفهوم اصلی جمله ، بلکه حتی گاهی موجب خنده میشود!
البته شاید چون اکثر لغات مستعمل فارسی ریشه عربی دارد در ترجمه از عربی به فارسی این مسئله زیاد چشمگیر نباشد اما در ترجمه از زبانهای دیگر بخصوص در ترجمه اصطلاحها ، شبه جملات و یا کلماتی که بیش از یک معنی دارند این مسئله مصداق بیشتری پیدا میکند.
اما باید به این نکته اساسی توجه داشت که ، قوانین منطقی و ریاضی و مفاهیم شمارش و اعداد و.... مستقل از علم مطلق خداوند علیم و قائم به ذات نیستند، و خداوند محصور در این قوانین و علوم نمیباشدبلکه او خالق و پدید اورنده این مفاهیم و علوم مجرد میباشد نکته ای مهم و کلیدی که نه تنها ماتریالیستها که بعضا دانشمندان معتقد به توحید نیز از درک ان عاجزند و بخصوص در بحثهایشان بخاطر عدم علم به این نکته در دامهای منطقی ماتریالیستها گرفتار میشوند!!!
پس فرق ترجمه بنده، با جنابعالی در این نکته بسیار ریز ولی بسیار مهم و اساسی نهفته است.
پس دقت کنید:
وأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا خداوند هر چیزی را به عدد شمارش کرده است. این ترجمه بطور غیر مستقیم یعنی خداوند محصور در قوانین ریاضی و مفاهیم شمارش و اعداد است!!!
وهمه چیز را قابل شمارش به لحاظ عددی قرار داده است. یعنی خداوند علیم، خالق و پدید اورنده مفاهیم شمارش و اعداد و بطور کلی قوانین ریاضی و منطق و کلیه علوم مجرد است و تمامی علوم مجرده نشات گرفته و ذره ای از علم مطلق خداوندی است و وجود مستقلی ندارند.
با سلام خدمت شما دوست بزرگوار سرکار هورشید.
بله تا حدودی منظور بنده درست متوجه شدید ولی نصفه و نیمه. خوشحال می شدم اگر تمام صحبت بنده را نقد می کردید.
اصل صحبت بنده این بود که فردی که زمام اداره کشور را در دست او قرار می دهید باید یک مدیر باشد. حال اگر کسی را پیدا کردیم که هم مدیریت تجربی داشت و هم آکادمیک خوب چه بهتر. اگر هم صرفا یک مدیر تجربی بود عیبی ندارد. اینکه یک مدیر تجربی که تحصیلات آکادمیک داشته باشد ارجح است بر یک مدیر بدون تحصیلات آکادمیک ( در صورت یکسان بودن سابقه تجربیشان ) یک اصل عقلایی است. هیچ ربطی هم به مصداق ها ندارد. اینکه در جهان چه می گذرد در یک بحث کلی هیچ جایگاهی ندارد. یک بحث کلی و اصولی فرامصداقی است. شما با این مسئله مشکل دارید؟
شریعت عقلانی;367459 نوشت:
ر ضمن نکته دیگری که در مطالب بنده بود و شما از آن غافل شدید این بود که ما آمدیم و یک مدیر تجربی را از بین فقها انتخاب کردیم. یعنی جامعه آماری خود را محدود کردیم و با این محدودیت راه را برای عدم انتخاب اعلم در مدیریت ( حالا چه تجربی و چه آکادمیک ) باز کرده ایم.
حرفتون درست ولی برای منی که به یک ایدئولوژی اعتقاد دارم اونچه ارجح است این است که رهبری کشورم در دست کسی باشه که مورد تایید این ایدئولوژی است چون مبنای حکومتی که اون رو درست میدونم بر اساس همین ایدئولوژی است...امیدوارم منظورمو رسونده باشم.
شریعت عقلانی;367459 نوشت:
در ضمن در اکثر کشورهایی که مثال زدید احزاب مدیریت کشور را بر عهده دارند و فرد انتخاب شده نماینده حزب است و نمی توان سیستم حکومتی آنها را با کشور خودمان مقایسه کنیم. هر چند در برخی از آنها رشته هایی مثل حقوق و یا مدیریت بازرگانی و اقتصاد یافت می شود که از نظر بنده بعد از مدیریت اولویت های بعدی تحصیلات آکادمیک برای رهبر یک کشور است.
اینکه در اکثر این کشورها احزاب به طور فعال عمل میکنن دلیل نمیشه که گرداننده های اصلی کشور باشن.احزاب ریز مسئولیت هارو به عهده نمیگیرن.شاید سیاست های کلی رو کنترل کنن(گرچه به نظر من اون هم نیست در سیستمهای حکومتی کپیتالیسم سرمایه داران حاکمان اصلی اند...)به هر حال مسئولیتها و اجرای اونها به عهده این افراد است....
نکته بعد اینکه از دید متریالیستی شاید نگاه شما درست باشه ولی به نظر من در حکومت فقه اونچه اولویت داره خود فقه است...
اونطور که بنده فهمیدم شما تقریبا به نوعی تکنوکراسی اعتقاد دارید.درسته؟
حرفتون درست ولی برای منی که به یک ایدئولوژی اعتقاد دارم اونچه ارجح است این است که رهبری کشورم در دست کسی باشه که مورد تایید این ایدئولوژی است چون مبنای حکومتی که اون رو درست میدونم بر اساس همین ایدئولوژی است...امیدوارم منظورمو رسونده باشم
مگر ایدئولوژی شما با حاکمیت یک مدیر توانمند که اعلم در مدیریت باشد از بین تمام آحاد جامعه مشکل دارد؟! بنده که فکر نمیکنم؟ خارج از این یک فقیه بر چه اساس و فرآیندی مورد تایید این ایدئولوژی قرار گرفته است؟ با توجه به این که فقه هم علمی است اکتسابی و حصولی. در ضمن اگر منطور شما از ایدئولوژی همان حاکمیت دین است خوب ما که با این مسئله مشکلی نداریم. می توان تمام دستورات دین که در قالب احکام شرعی در فقه آمده قانون شود و ناظرینی هم جهت تظابق عملکرد مدیر با فقه یا همان قانون در نظر گرفته شود که این کار الیته به شکلی ناقض و با اشکالات فراوان حاصل شده است. اگر ما اصرار کنیم که حاکم باید فقیه باشد حکومتی که تشکیل می شود در واقع حکومت فقیه است. در صورتی که حداکثر می توان به حکومت فقه راضی شد نه فقیه؟ فکر می کنم این سخن از خود حضرت امام (ره) که گفتند : ولایت فقیه در واقع ولایت فقه است. اعتقاد بنده بر این است که همین حکومت و ولایت فقه هم می تواند با قانون شدن و جای گرفتن در قانون اساسی کشور ( که حاصل است ) توسط یک مدیر توانمند بوجود بیاید.
hoorshid;368358 نوشت:
اونطور که بنده فهمیدم شما تقریبا به نوعی تکنوکراسی اعتقاد دارید
اگر فقه را هم یک نوع تخصص و فن در نظر بگیریم ( در کنار علم و فن و تخصص مدیریت ) و علم و فن و تکنیک را در علوم تجربی خلاصه نکنیم آن وقت تکنوکراسی با ولایت و حکومت فقه تعارضی پیدا نخواهد کرد. برای همین واژه « تقریبا » شما درست است.
مگر ایدئولوژی شما با حاکمیت یک مدیر توانمند که اعلم در مدیریت باشد از بین تمام آحاد جامعه مشکل دارد؟! بنده که فکر نمیکنم؟ خارج از این یک فقیه بر چه اساس و فرآیندی مورد تایید این ایدئولوژی قرار گرفته است؟ با توجه به این که فقه هم علمی است اکتسابی و حصولی. در ضمن اگر منطور شما از ایدئولوژی همان حاکمیت دین است خوب ما که با این مسئله مشکلی نداریم. می توان تمام دستورات دین که در قالب احکام شرعی در فقه آمده قانون شود و ناظرینی هم جهت تظابق عملکرد مدیر با فقه یا همان قانون در نظر گرفته شود که این کار الیته به شکلی ناقض و با اشکالات فراوان حاصل شده است. اگر ما اصرار کنیم که حاکم باید فقیه باشد حکومتی که تشکیل می شود در واقع حکومت فقیه است. در صورتی که حداکثر می توان به حکومت فقه راضی شد نه فقیه؟ فکر می کنم این سخن از خود حضرت امام (ره) که گفتند : ولایت فقیه در واقع ولایت فقه است. اعتقاد بنده بر این است که همین حکومت و ولایت فقه هم می تواند با قانون شدن و جای گرفتن در قانون اساسی کشور ( که حاصل است ) توسط یک مدیر توانمند بوجود بیاید
ایدئولوژیی که بنده بهش اعتقاد دارم حکومت رو مختص افرادی خاص با شرایط خاص میدونه.همون براهینی که در مورد ضرورت نبوت و امامت ذکر میشه در مورد زمان غیبت هم صادق است...(منظورم همان برهان نظمو...که در مورد ضرورت نبوت اورده میشه) این حدویث موثق رو ببینید:
باید به كسانی از شما شیعیان كه حدیث وسخنان مارا به خوبی می شناسند،مراجعه كنند و بایداو را به عنوان حاكم بپذیرند.من چنین كسی رابرشما حاكم قرار دادم.پس هر گاه به حكم ما حكم كند واز او پذیرفته نشود،حكم ما را كوچك شمرده و ما را رد كرده وكسی كه ما را رد كند خدا را رد كرده است وچنین كسی در حد شرك به خداوند است" . وسایل الشیعه-ج18-ص98-حدیث
امام نگفتن بستگی به حکمی که میدهد دارد اگر معلوم شد حکم مطابق اسلام است اشکالی نیست اگر نبود اشکال هست.مطلاقا دادخواهی رو از این افراد نهی کردن چه به عدالت حکم کند چه ظلم.حداقل برداشتی که میشه از این روایت کرد اینه که قوه ی قضاییه ی امروزی مطلقا باید زیر نظر فقیه باشد یعنی ولایت قضا در مورد ولایت افتا هم که شکی نیست هم از این روایت برداشت میشه هم روایات دیگه که به شکلی همان قوه ی مقننه است....یعنی در بین علمای شیعه هیچ فردی نیست که شکی در اثبات ولایت افتاه و قضا داشته باشه که دو رکن مهم حکومتند.
ویا: وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ:
این عبارت به قدری واضح است که نیاز به هیچ توضیحی ندارد.انها حجت من بر شما هستند یعنی چه؟این غیر از تعیین جانشین و نصب حاکم است؟از طرفی رجوع یعنی چه؟یعنی او حکمی بدهد،دستوری بدهد بعد حالا خواستید به حکمش عمل کنید نخواستید نه؟!؟!وقتی حکم رو او میدهد و ما هم موظف به اجرای ان هستیم یعنی حاکم اوست!و یا حوادث واقعه یعنی چه؟فقه احکام معمول و جاری؟اگر این طور بود که این دیگه پرسیدن نداشت هر کودکی میدونه که حکم دین رو باید از کسی بپرسه که درس دین خوانده.توقیع نوشتنو...نداشت!پرسیدن از امام نداشت.حوادث واقعه عام است.هر حادثه ای مربوط به جامعه اسلامی.
جناب شریعت اگر بخواهیم استدلال شما رو بپذیریم حتی در زمان ائمه علیهم السلام هم دیگرانی که از انها مستقل بودند حق حکومت داشتند و ائمه خود نباید حاکم میبودند!!!
بعد اینکه شما میفرمایید فقیه بر کار مجری نظارت کنه.ببینید بزرگوار ناظر به چه معنا؟به معنی تماشاچی؟خب چه فایده ای دارد؟مردم عادی هم تماشا چی اند!!ناظر در صورتی ناظر است که حکمش نافذ باشد یعنی اختیار دخالت داشته باشه اگر دید زاویه ای با فقه گرفته میشه قدرت مقابله داشته باشه.و این میشه همان نظارت بر قوا که الان هم هست
مدیری هم که شما میفرمایید یا فقه میداند که حق حکومت پیدا میکند و میشه فقیه یا نه.
شریعت عقلانی;368878 نوشت:
اگر فقه را هم یک نوع تخصص و فن در نظر بگیریم ( در کنار علم و فن و تخصص مدیریت ) و علم و فن و تکنیک را در علوم تجربی خلاصه نکنیم آن وقت تکنوکراسی با ولایت و حکومت فقه تعارضی پیدا نخواهد کرد. برای همین واژه « تقریبا » شما درست است.
پس شما هم میپذیرد که اگر بخواهیم فنی رو هم در راس قرار بدیم به تعبیر شما این فن باید فقه باشد و اگر موارد دیگه کنارش بود چه بهتر...(گرچه این دیگه تکنوکراسی نیست چون تکنوکراسی به هیچ عقیده و ایدئولوژیی رحم نمیکند)
فقیه قرار نیست خودش کارهای تخصصی رو انجام بده قرار نیست بشه وزیر اقتصاد یا نفت یا... اونها توسط متخصصان خودشون اداره میشه.فقیه ناظر است اگر زاویه ای داشت با فقه اعمال نفوذ میکنه
امام نگفتن بستگی به حکمی که میدهد دارد اگر معلوم شد حکم مطابق اسلام است اشکالی نیست اگر نبود اشکال هست.مطلاقا دادخواهی رو از این افراد نهی کردن چه به عدالت حکم کند چه ظلم.حداقل برداشتی که میشه از این روایت کرد اینه که قوه ی قضاییه ی امروزی مطلقا باید زیر نظر فقیه باشد یعنی ولایت قضا در مورد ولایت افتاه هم که شکی نیست هم از این روایت برداشت میشه هم روایات دیگه که به شکلی همان قوه ی مقننه است....یعنی در بین علمای شیعه هیچ فردی نیست که شکی در اثبات ولایت افتاه و قضا داشته باشه که دو رکن مهم حکومتند
ولایت افتاه یا همان قوه مقننه را از کجای روایت استخراج کردید؟
روایت حداکثر قوه قضائیه را شامل می شود نه حداقل.
بله امام بدون در نظر گرفتن حکم گفتند به آنها مراجعه نکنید. چرا؟ چون برای آن حکومت الزامی برای حکم کردن بر اساس نظر امام شیعیان وجود نداشته است. یعنی قانون حاکم بر آن حکومت الزامی برای تطابق با فقه شیعه نداشته است. این مسئله هیچ ربطی به نظر بنده ندارد. بنده می گویم امروزه قانون اساسی بر اساس فقه شیعه وضع شده و در جامع حاکم است. مضاف بر آن شورایی وجود دارد به نام شورای نگهبان که متشکل از 6 فقیه برای تظابق قانون های جدید با شرع و فقه اسلام و 6 حقوقدادن برای تطابق با قانون اساسی. می بینید با این اوصاف لزومی به فقیه بودن حاکم نیست.
در ضمن نهاد دیگری وجود دارد که اگر بین مجلس ( قوه قانون گذار ) و شورای نگهبان اختلاف بوجود آمد آن شورا بر اساس مصلحت نظام حکم می کند و نه فقه و شرع اسلام. دقت کنید با این اوصاف ممکن است در همین نظام ولایت فقیه مصلحت کشور بر فقه ترجیح داده شود. یعنی نه تنها وظیفه تطابق احکام با فقه اسلام بر عهده رهبری نیست بلکه در صورت اختلاف هم پای مجمع تشخیص مصلحت نظام به میان می آید نه رهبری.
hoorshid;368920 نوشت:
ین عبارت به قدری واضح است که نیاز به هیچ توضیحی ندارد.انها حجت من بر شما هستند یعنی چه؟این غیر از تعیین جانشین و نصب حاکم است؟از طرفی رجوع یعنی چه؟یعنی او حکمی بدهد،دستوری بدهد بعد حالا خواستید به حکمش عمل کنید نخواستید نه؟!؟!وقتی حکم رو او میدهد و ما هم موظف به اجرای ان هستیم یعنی حاکم اوست!و یا حوادث واقعه یعنی چه؟فقه احکام معمول و جاری؟اگر این طور بود که این دیگه پرسیدن نداشت هر کودکی میدونه که حکم دین رو باید از کسی بپرسه که درس دین خوانده.توقیع نوشتنو...نداشت!پرسیدن از امام نداشت.حوادث واقعه عام است.هر حادثه ای مربوط به جامعه اسلامی
این حدیث کاملا بر مراجع تقلید منطبق است. یعنی شما می خواهید بگویید فتوای مرجع تقلید برای ما حجت نیست. البته ما ملزم به اجرای فتوای مرجع تقلید هستیم ولی مجبور به انجام آن نیستیم.
hoorshid;368920 نوشت:
و یا حوادث واقعه یعنی چه؟فقه احکام معمول و جاری؟اگر این طور بود که این دیگه پرسیدن نداشت هر کودکی میدونه که حکم دین رو باید از کسی بپرسه که درس دین خوانده.توقیع نوشتنو...نداشت!پرسیدن از امام نداشت.حوادث واقعه عام است.هر حادثه ای مربوط به جامعه اسلامی
دقت در این حدیث بهتر می تواند کمک کند. این حدیث از امام زمان نقل شده است. امام زمانی که در غیبت است و قرار است بعد از او امامی نیاید. چرا مردم همین سوال را از امامان قبلی نپرسیدند؟ چون می دانستند که بعد از آن امام امامی بعدی می آید. باید دید امامان در بین مردم چه جایگاهی داشتند؟ آن وقت می توانیم جایگاه روات حدیثشان را هم بیابیم. در ضمن اگر مقصود سوال حاکم حکومت بود و امام هم منظورش همین بود چرا شرایط و خصوصیات حاکم را به طور کامل بیان نکرد. از قبیل عدالت، تقوا، سیاست، مدیریت و ... و تنها به روایت کردن حدیث بسنده کرد. آیا روایت کردن حدیث برای حاکم اسلامی کافی است؟!
hoorshid;368920 نوشت:
جناب شریعت اگر بخواهیم استدلال شما رو بپذیریم حتی در زمان ائمه علیهم السلام هم دیگرانی که از انها مستقل بودند حق حکومت داشتند و ائمه خود نباید حاکم میبودند!!!
مگر شما امامان را کامل در تمام ابعاد حتی مدیریت و سیاست نمی دانید؟ اگر می دانید دیگر چرا این حرف را می زنید؟ بنده می گویم حاکم باید اعلم در مدیریت باشد. حال به نظر شما این اعلمیت بر امام منطبق است یا نه؟ در ضمن اگر به موضوع تاپیک دقت کنید موضوع بر سر حکومت غیر معصوم است نه معصوم؟ بنده در این تاپیک پیش فرض را بر مقبولیت حکومت امام معصوم گرفتم و پیرامون حکومت فقیهان غیرمعصوم انتقادات و اشکالاتی وارد کردم.
hoorshid;368921 نوشت:
بعد اینکه شما میفرمایید فقیه بر کار مجری نظارت کنه.ببینید بزرگوار ناظر به چه معنا؟به معنی تماشاچی؟خب چه فایده ای دارد؟مردم عادی هم تماشا چی اند!!ناظر در صورتی ناظر است که حکمش نافذ باشد یعنی اختیار دخالت داشته باشه اگر دید زاویه ای با فقه گرفته میشه قدرت مقابله داشته باشه.و این میشه همان نظارت بر قوا که الان هم هست
مدیری هم که شما میفرمایید یا فقه میداند که حق حکومت پیدا میکند و میشه فقیه یا نه
بنده عرض نکردم فقط باید فقه ناظر باشد. بلکه منظورم این بود فقه هم باید ناظر باشد در کنار سایر متخصصین در سایر علوم. در نتیجه باید شورایی ناظر بر عملکرد حاکم باشد که در تمام ابعاد تخصصی که در حیطه کاری رهبر یک جامعه است ناظر داشته باشد. از قبیل مدیریت. سیاست. اقتصاد. حقوق. فرهنگ. فقه و .... . ولی می بینیم که مجلس خبرگان ناظر بر رهبری صرفا از فقیهان تشکیل شده است که البته در همین نظارت فقهیشان ایرادات فراوانی وجود دارد که قبلا هم ذکر کردم. مانند :
عدم استقلال به شکلی که اکثریت آنها زیر نظر ولی فقیه در جایگاه های مختلف در حال فعالیت هستند و همچنین احاطه کامل رهبری بر روند انتخاب آنها به طوری که فقهای شورای نگهبان که صلاحیت آنان را تایید می کند توسط خود رهبری تعیین می شوند و ... .
hoorshid;368921 نوشت:
پس شما هم میپذیرد که اگر بخواهیم فنی رو هم در راس قرار بدیم به تعبیر شما این فن باید فقه باشد و اگر موارد دیگه کنارش بود چه بهتر...(گرچه این دیگه تکنوکراسی نیست چون تکنوکراسی به هیچ عقیده و ایدئولوژیی رحم نمیکند)
سوء تفاهم شده. بنده در مقام ارتباط بین حکومت اسلامی و تکنوکراسی عرض کردم. نگفتم باید فقه در صدر باشد. بلکه گفتم باید تکنیک و فن در صدر باشد که فقه هم یکی از همین فنون است. اصولا بنده معتقدم در یک جامعه نباید شخص خاصی یا نهاد خاصی در صدر باشد. باید ارگان های جامعه طوری چینش شوند که خود به خود اداره شوند و هیچ کسی دارای قدرت مطلق نباشد. بلکه قدرت باید در بین چند نهاد و ارگان و تشکیلات تقسیم شود و البته باید مدت معینی هم داشته باشد تا بیم مفسده در آن نرود.
البته بنده در این زمینه ( نحوه اداره یک کشور ) از تخصص چندانی برخوردار نیستم. صرفا ایده ای خام را مطرح کردم. جزییاتش بر عهده متخصصان فن است.
hoorshid;368921 نوشت:
فقیه قرار نیست خودش کارهای تخصصی رو انجام بده قرار نیست بشه وزیر اقتصاد یا نفت یا... اونها توسط متخصصان خودشون اداره میشه.فقیه ناظر است اگر زاویه ای داشت با فقه اعمال نفوذ میکنه
درست است که قرار نیست خودش کارهای تخصصی را انجام دهد. ولی اجازه دخالت در تمامی ارکان جامعه در جزییات و کلیات به او داده شده است و همین فساد آور است. در ضمن وظیفه نظارت بر دولت بر عهده مجلس است و وظیفه تطابق قوانین وضع شده توسط مجلس با فقه هم بر عهده شورای نگهبان است نه رهبری. اصولا رهبری نه بر اساس فقه که بر اساس مصالح کلان جامعه وارد عمل می شود که این تشخیص هم نیازی به فقه ندارد.
تفسیر و شان نزول بایستی مستند به ثقلین و از اهلبیت(ع) باشد تا بتوان به ان استناد کرد در ضمن شما که بنده را به عدم ترجمه صحیح متهم میکنید ولی خودتان دقت نمیکنید و بجای مسلحانه مینویسید "مصلحانه" که مفهوم جمله را بکلی تغییر میدهد درست است
كاش به جاي تكرار كلمه ثقلين به منابعي كه داده مي شود رجوع كنيى وببينيد كه مستندبه ثقلين است يا نه؟ تفسير صافي كه ما شان نزول را از آن نقل کردیم یک تفسیر روایی است وخود مرحوم فیض کاشانی در شمار اخباری های معتدل شمره می شود. کلمه مصلحانه هم اشتباه تایپی است ودر واقع همان مسلحانه است.
خادم الیمانی(ع);368330 نوشت:
همیشه و بیشتر مواقع هم شما و هم بیشتر دوستان ، بجای استناد به ثقلین فقط کلام انشایی مینویسید و کلام خود را حجت میدانید و دقیقا یک نمونه مشخص کنید که به مطالب شما که مستند به ثقلین باشد جوابی از ثقلین نتوانستیم بدهیم!
کاش به جای این کلی گویی ها به توصیه عمل می کردید ومی دیدید که استنادها واشکالاتی که از ثقلین مطرح شده ومتاسفانه تا به این دیه هم جواب درستی نتوانسته اید ارائه دهید وحداقل ما سخنان شما را با توجه به ثقلین رد می کنیم ولی جوابهای شما چنگی به دل نمی زند. پس لطف کنید تاپیک را دوباره مطالعه کنید شاید به سوالات بی جواب ما هم جواب مستند بدهید نه توجیحات من در آوردی.
خادم الیمانی(ع);368330 نوشت:
بنده کی و کجا عرض کرده ام که ایشان قیام کرده اند؟!
و همیشه این شبهه را پاسخ دادیم که ایشان فعلا در مرحله دعوت هستند و خروج(قیام مسلحانه) نکرده اند و قیام مسلحانه ایشان علیه سفیانی خواهد بود انشا الله.
طبق احادیثی که نقل فرمودید هر قیامی قبل از ظهور باطل است حال بفرمایید که سفیانی قبل از ظهور خواهد بود یا نه؟ امام صادق علیه السلام می فرماید: قبل از قیام ائم پنج علامت حتمی خواهد بود،یمانی ،سفیانی،صیحه آسمانی،قتل نفس زکیه،وفرو رفتن در سرزمین بیدا(صدوق،کمال الدین،ص560) وبر اساس حدیثی که در غیبت نعمانی بود خروج یمانی، سفیانی، خراسانی در یک سال وماه ودر یک روز خواهد بود.
پس حالا که یمانی شما خروج کرده ومشغول دعوت است سفیانی هم باید وجود داشته باشد ودر هر حال مبارزه یمانی با سفیانی قبل از ظهور حضرت خواهد بود که مخالف احادیثی است که هرگونه قیامی قبل از ظهور را باطل اعلام می کند.
خادم الیمانی(ع);368330 نوشت:
مگر با احادیث امام باقر(ع) اثبات نکردیم که یمانی(ع) با احتجاج به وصیت رسول الله(ص) شناخته میشود و مگر در وصیت رسول الله(ص)، احمد(ع) بعنوان فرزند امام مهدی(عج) و اولین مومنین و مقربین توصیف نشده است؟
و چه کسی به وصیت رسول الله(ص) برای اثبات حقانیتش احتجاج کرد؟
در طول تاریخ خیلی از این ادعاها کره اند امثال محمد علی باب هم با همین ادعاهای دروغین عده ای را دور خود جمع کرده بود. شما که ادعا دارید با استناد به ثقلین صحبت می کنید از همین ثقلین حدیث واضح وروشنی بیاورید که نسبت هایی را که به یمانی می دهید اثبات کند. قبلا می گفتید یمانی اولین فرد از دوازه مهدی است. که با توجه به احادیث مشخص شد این 12مهدی بعد از ظهور هستند در حالی که یمانی قبل از ظهور خواهد بود. پس این ادعا خلاف ثقلین بود. حال می گویید اولین نفر از 313نفر است. در کدام حدیث وآیه قرآن چنین چیزی آمده است که شما ادعا دارید؟
خادم الیمانی(ع);368330 نوشت:
در ترجمه مهم رساندن مفهوم اصلی، ضمن حفظ زیبایی و قواعد دستوری و نگارشی جمله در زبان مقصد میباشد. و گرنه دهها مورد میتوان نشان داد که ترجمه تحت اللفظی و کلمه به کلمه نه تنها موجب انحراف از معنی و مفهوم اصلی جمله ، بلکه حتی گاهی موجب خنده میشود!
البته شاید چون اکثر لغات مستعمل فارسی ریشه عربی دارد در ترجمه از عربی به فارسی این مسئله زیاد چشمگیر نباشد اما در ترجمه از زبانهای دیگر بخصوص در ترجمه اصطلاحها ، شبه جملات و یا کلماتی که بیش از یک معنی دارند این مسئله مصداق بیشتری پیدا میکند
این امور در صورتی است که ترجمه خلاف نص جمله نباشد واز جمله قابل برداشت باشد نه اینکه آیه ای را که هیچ ربطی به حروف ابجد ندارد برای اثبات حجیت حروف ابجد ذکر کنیم. حفظ زیبایی وروانی ترجمه با توجه به متن زبان مبدا.
ولایت افتاه یا همان قوه مقننه را از کجای روایت استخراج کردید؟
روایت حداکثر قوه قضائیه را شامل می شود نه حداقل.
بله امام بدون در نظر گرفتن حکم گفتند به آنها مراجعه نکنید. چرا؟ چون برای آن حکومت الزامی برای حکم کردن بر اساس نظر امام شیعیان وجود نداشته است. یعنی قانون حاکم بر آن حکومت الزامی برای تطابق با فقه شیعه نداشته است. این مسئله هیچ ربطی به نظر بنده ندارد. بنده می گویم امروزه قانون اساسی بر اساس فقه شیعه وضع شده و در جامع حاکم است. مضاف بر آن شورایی وجود دارد به نام شورای نگهبان که متشکل از 6 فقیه برای تظابق قانون های جدید با شرع و فقه اسلام و 6 حقوقدادن برای تطابق با قانون اساسی. می بینید با این اوصاف لزومی به فقیه بودن حاکم نیست.
در ضمن نهاد دیگری وجود دارد که اگر بین مجلس ( قوه قانون گذار ) و شورای نگهبان اختلاف بوجود آمد آن شورا بر اساس مصلحت نظام حکم می کند و نه فقه و شرع اسلام. دقت کنید با این اوصاف ممکن است در همین نظام ولایت فقیه مصلحت کشور بر فقه ترجیح داده شود. یعنی نه تنها وظیفه تطابق احکام با فقه اسلام بر عهده رهبری نیست بلکه در صورت اختلاف هم پای مجمع تشخیص مصلحت نظام به میان می آید نه رهبری.
سلام خدمت شما
فکر میکنم اگر با دقت بیشتری پاسخ بنده رو میخوندید جواب بسیاری از این موارد درش بود...!سعی میکنم دقیقتر و واضح تر توضیح بدم.
اول اینکه گفتید:چون برای آن حکومت الزامی برای حکم کردن بر اساس نظر امام شیعیان وجود نداشته است. یعنی قانون حاکم بر آن حکومت الزامی برای تطابق با فقه شیعه نداشته است.
بزرگوار عرض بنده چه بود؟خب طبق نظر شما امام باید میفرمودند اگر نتیجه حکم بر اساس فقه شیعه بود بپذیر اگر نبود به ان تن نده!ولی چه میفرمایند؟میفرمایند اصلا حق رجوع به او را نداری!حالا هر حکمی داد!!روایات مثل این کم نیست.ان قدری که حتی بعضی تصرف در مال شخصی که انسان در ان محق هم هست را اگر از طریق رجوع به طاغوت گرفته باشد جایز نمیدانند!!! بنده ولایت افتاه رو از ان عبارت استخراج نکردم عرض کردم این مسئله بین همه ی علمای شیعه بدون اختلاف است.یعنی فقیه بدون ولایت افتا بی معنی است و اصلا کسی بحثی ندارد در این مورد!ولایت قضا هم همینطور است.ان هم بدون اختلاف است...
در ضمن انچه بنده در مورد قوای مقننه و قضاییه عرض کردم نشان میدهد که باید زیر نظر فقیه باشند.که هستند قوه ی قضاییه در راسش فقیه هست و مصوبات قوه ی مقننه توسط فقها چک میشود(همان شواری نگهبان) گرچه ان هم قابل برداشت هست قاضی وقتی میتواند بر اساس فقه شیعه حکم دهد که حکم را بداند و اگر فقط و فقط رجوع به این قاضی مجاز است یعنی فقط و فقط حکم او قابل اجراست(واضح است اگر دقت کنید! این حدیث موثق است و سند ان صحیح است:(این بار متن کامل رو براتون میذارم)
«محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: «يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ». قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ...
عمر بن حنظله مىگويد از امام صادق (ع) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات براى رسيدگى مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به «طاغوت» (يعنى قدرت حاكمه ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام مىگيرد؛ گرچه آن را كه دريافت مىكند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأى «طاغوت» و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود. خداى تعالى مىفرمايد: «يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بهِ». پرسيدم چه بايد بكنند. فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ...» بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام».
ایات و عبارات به کار برده شده در روایت به طور کاملا و اشکار نشان میدهد که منظور از حاکم فقط قاضی نیست.چرا که اولا سلطان و قاضی را امام طاغوت دانسته و رجوع به انها را در حد کفر میداند یعنی نه تنها قضاوت این قاضی که کل سیستم حکومتی را باطل میداند.خب حالا این سیستم باطل و غلط!در نهایت چه؟جامعه چه طور باشد؟شیعه وقتی دسترسی به امام ندارد(حالا به هر شکل و هر دلیل چه ان صورتی که در زمان امام صادق بود چه شکل کنونی ان) باید چه کند؟همه ی حرف شیعه در برابر عامه این است که طبق قاعده لطف ممکن نیست رسول الله(که نماینده ی الله است) مردم را بعد از مرگشان به حال خود رها کنند حالا این قاعده لطف در زمان غیبت مختل شده؟تعطیل شده؟!ایشان کسی را تعیین نکردند؟!از ایات اشاره شده در روایت واضح است که این طور نیست.به خصوص که اهل فن که متون ان زمان را مطالعه کردند معنی حاکم را در لفظ امام بهتر تشخیص میدهند...
در حدیث دیگری این طور امده:
عن محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيى بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابى جميلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (ع) قال قالَ اميرُ المُؤمنين، صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِ، لِشُرَيْحٍ: يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبىّ أَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ أوْ شَقىّ
حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مىفرمايد: «تو بر مقام و منصبى قرار گرفتهاى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمىگيرد».
خب مقام قضا را این روایت منحصر کرده به سه تن.نبی که در بین ما نیست اگر وصی را هم محدود بدانیم به ائمه علیهم السلام یعنی باید احکام اسلام در زمان غیبت تعطیل شود!یعنی طبق نظر امام صادق که حق رجوع به طاغوت را نداریم ائمه هم که نیستند پس چه باید کرد؟این حدیث و حدیث قبلی نشان میدهد در عصر غیبت وصی وانکه امام صادق علیه السلام توصیف کردند یعنی:بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است .. به یکن فر اشاره دارد.
وصی کیست؟وصی فقط قاضی است؟پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند علی علیه السلام وصی من است منظورشان مسئله گو بود؟منظورشان این بود که علی بعد از من بگوید نمازتان را ان طور بخوانید روزه این طور بگیرید؟!!!همین؟!؟!این با کجای تشیع هم خوانی دارد؟!
و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زياد، عن محمد بن عيسى عن ابى عبد اللَّه المؤمن، عن ابن مسْكانَ، عن سليمانَ بْنِ خالد، عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: اتّقوا الْحْكُومَةَ، فَإنّ الْحُكُومَةَ إنّما هِيَ للإِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنَبىّ (كَنَبِىّ)، اوْ وَصِى نَبىٍ
امام مىفرمايد: از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسى) فقط براى امامى است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براى پيغمبر است يا وصى پيغمبر.
فى كتاب إكْمال الدين و إتْمام النِعْمَةِ «1» عَنْ محمد بن محمد بن عِصام، عن محمد بن يعقوب، عن إسحاقَ بن يعقوب، قال: سألت محمد بنَ عُثْمانَ العُمَري أن يوصل لي كتاباً قد سألتُ فيه عن مسائل اشكلَتْ علىَّ. فورد التوقيعُ بِخط مولانا صاحبِ الزمان (ع): امّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ. أَرْشَدَكَ اللَّهُ و ثَبّتَكَ (الى ان قال) وَ أَمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فيها الى رُواةِ حَديثِنا. فَإِنَّهُم حُجّتي عَلَيْكُم، و أَنا حُجَةُ اللَّه.
اسحاق بن يعقوب «3» نامهاى براى حضرت ولى عصر (عج) مىنويسد، و از مشكلاتى كه برايش رخ داده سؤال مىكند. و محمد بن عثمان عمرى، نماينده آن حضرت، نامه را مىرساند. جواب نامه به خط مبارك صادر مىشود كه «... در حوادث و پيشامدها به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند، و من حجت خدايم ...»
جناب شریعت رجوع به فقها برای پرسیدن مسائل فقهی معمولی که در نظر شماست در زمان ائمه علیهم السلام هم معمول بوده در ان زمان وسایل ارتباطی مثل امروز نبود که همه مردم به امام دسترسی داشته باشند اگر هم بود با شرایطی که ائمه علیهم السلام داشتند باز دسترسی بسیار سخت بود به خصوص در زمان عسگریین علیهم السلام تاریخ رو مطالعه بفرمایید .این چیزی نبود که فرد بخواهد از امام زمان در ان مورد بپرسد!با ان همه سختی نامه بنویسد...امام از طریق نایبشان جواب بدهند!!این معمول بود روایات متواتر هم در این زمینه کم نبود که نیاز به پرسش مجدد باشد!فرد نپرسیده در مورد سوالاتی که در دین برایمان پیش امد چه کنیم؟در مورد احکام چه کنیم!کلی پرسیده حوادث واقعه!دقت کنید!
اما روات حدیث:
اولا با توضیح امام صادق علیه السلام در حدیثی که از ایشون برای شما نقل کردم معلوم میشود راوی حدیث کیست و این از احادیث دیگر هم معلوم میشود.اما جدای از احادیث خود شما فکر کنید.امام مردم را به رجوع به کسی ترقیب کردند که فقط حدیث حفظ است؟حدیث نقل میکند؟!این لینک رو ببینید: http://www.ghadeer.org/qoran/t_mofsran2/219-0005.htm اینها همه راوی حدیثند!!امام اینها را حجت بر مردم قرار داده؟!این همه حدیث داریم از ائمه که اموزش دادند چه طور روایت جعلی و موثق رو تشخیص بدیم.کسی واقعا راوی حدیث است که علاوه بر خواندن کتب حدیثی بتواند از طریق اشنایی با قران (تفسیر و شان نزول ایات و اشنایی با زبان عربی)و علم رجال و ... حدیث درست و غلط را تشخیص دهد و یا بتواند بفهمد که کجا و در چه موقعیتی حدیث مخصوص مخاطب خاص بوده کجا حکم کلی را میگوید بفهمد کجا بر اساس تقیه بوده کجا نه(پیش امده ائمه برای تقیه روزه ی واجب ماه مبارک رو نگرفتند و افطار کردند!!!ببینید!)علاوه بر همه ی اینها باید عادل و امین و با تقوا هم باشد که خود احادیث را دست کاری نکند.خود حدیث جعل نکند و یا احادیث رو کتمان نکند.این ویژگی ها عقلا باید در او باشد بعد این فرد میشود حجت!حجت یعنی چه؟!کسی که مسئله میگه؟در خانه میشینه به کسی کار ندارد؟!پیامبر فرمود علی بعد از من حجت بر شماست شما از این عبارت چه میفهمید؟!؟!....
مگر شما امامان را کامل در تمام ابعاد حتی مدیریت و سیاست نمی دانید؟ اگر می دانید دیگر چرا این حرف را می زنید؟ بنده می گویم حاکم باید اعلم در مدیریت باشد. حال به نظر شما این اعلمیت بر امام منطبق است یا نه؟ در ضمن اگر به موضوع تاپیک دقت کنید موضوع بر سر حکومت غیر معصوم است نه معصوم؟ بنده در این تاپیک پیش فرض را بر مقبولیت حکومت امام معصوم گرفتم و پیرامون حکومت فقیهان غیرمعصوم انتقادات و اشکالاتی وارد کردم.
بحث بنده این بنود.عرض کردم طبق نظر شما پس در زمان ائمه اگر کسی باشد که در مدیریت توانا باشد او هم حق حاکمیت دارد و این از اساس با تشیع هم خوانی ندارد
شریعت عقلانی;369145 نوشت:
البته ما ملزم به اجرای فتوای مرجع تقلید هستیم ولی مجبور به انجام آن نیستیم.
یعنی چه؟!متوجه نشدم.احساس نمیکنید عبارتتون خود متناقض است؟
اما در مورد باقی موارد که گفتید،کلی عرض میکنم:
ببینید جناب شریعت شما میگویید حکومت دینی مورد تایید شماست بعد میگویید من موافق نیستم در حکومت فقه در راس باشه!!من اصلا متوجه نمیشم!حکومت فقه یا حکومت دین یعنی انچه بر همه چیز سیتره دارد دین است اگر صنعت،پزشکی،اقتصادو...هر کدام با فقه زاویه گرفت مدیران دیگر و متخصصان علوم دیگر هر چه میخواهند بگویند و هر نظری میخواهند داشته باشند فرقی نمیکند این نظر در صورت زاویه داشتن با فقه در حکومت فقه قابل اجرا نیست!...پس یا حکومت فقه را قبول دارید یا ندارید.(که گفتید دارید) اگر دارید در حکومت فقه ، فقه در راس است!در صدر ست!پس عالم به قانون فقه باید در حکومت فقه نظارت کند که ایا بخش های مختلف با فقه هماهنگ هست یا نه.فقیه تشخیص داد فلان نظریه در اقتصاد با فقه نمیخواند ان مجری اقتصادی حق اجرای ان را ندارد....در مورد هر ارگانی این طور است.فقیه جایی دخالت میکند که مربوط به فقه شود این را هم خود او تشخیص میدهد.اقتصاد دانی که فقه نمیداند بر چه کار فقیه نظارت کند؟!اینکه ایا درست تشخیص داده فلان چیز رباست یا نه؟!؟!....
اینکه همه چیز مدت معین داشته باشد و به قول شما تقصیم شود و....
اتفاقا به این مسئله در نپبسیاری از نظامهای حکومتی وارد است شما مطالعه ی دقیق بکنید ثبوت خط و مشی کلی رو در نظامهای حکومتی پیشرفته میبینید.نظامی موفق خواهد بود در اداره کشور که توانایی اجرای برنامه بلند مدت را داشته باشد.کشوری که مدام سیاستهای کلیش تغییر کند چه وضعی خواهد داشت؟!الان خیلی از مشکلات کشور ما همین تغییر روز به روز مدیران است!!...
از طرفی اتفاق این سیستم برای جلوگیری از فساد مفیدتر است.چون کاری ندارد که مثلا فلانی رییس جمهور شده حالا در این چهار سال هر کاری خواست بکند،بکند تا دوره اش تمام شود.نه!به محض انکه از عدالت افتاد از وی سلب مسئولیت میشود.بعد هم دقت کنید ما داریم بر اساس یک ایدئولوژی نظام سازی میکنیم نه صرف تکیه بر عقل!طبق این ایدئولوژی یا این فرد اعلم و عادل است یا نیست اگر نیست که از ابتدا حق حکومت نداشت اگر هست تا وقتی این شرایط را دارد باید حاکم باشد.ببینید بزرگروار حق حاکمیت مال من و شما نیست که بخواهیم ان را به کسی بدهیم.حق حاکمیت مال خداست.اگر او به کسی داد(حالا با واسزه یا بی واسطه به طور عام یا خاص...) او حاکم است.اما اینکه نظارت بر کار رهبر چه طور هست در حال حاضر بحث دیگریست که اخیرا هم بحث شده در تاپیک دیگه میتونید مراجعه کنید
بزرگوار عرض بنده چه بود؟خب طبق نظر شما امام باید میفرمودند اگر نتیجه حکم بر اساس فقه شیعه بود بپذیر اگر نبود به ان تن نده!ولی چه میفرمایند؟میفرمایند اصلا حق رجوع به او را نداری!حالا هر حکمی داد!!روایات مثل این کم نیست.ان قدری که حتی بعضی تصرف در مال شخصی که انسان در ان محق هم هست را اگر از طریق رجوع به طاغوت گرفته باشد جایز نمیدانند!!!
اگر قرار بود مردم عادی این را تشخیص دهند که حکمی بر خلاف فقه شیعه است یا نه دیگر چه نیازی به امام و جانشین امام بود؟ چه نیازی به فقها بود؟ امام باید حکمی می داد که برای هر شخصی که در چنین شرایطی قرار می گرفت صادق باشد.
حرف بنده همان است که در پست قبل گفتم. چون در آن حکومت فقه شیعه در نظر گرفته نشده بود امام هم حکم به باطل بودن تمام احکام و داوری هایش داد. هیچ ربطی هم به این که چه کسی در صدر حکومت باشد ندارد.
hoorshid;369396 نوشت:
ین حدیث موثق است و سند ان صحیح است:(این بار متن کامل رو براتون میذارم)
«محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: «يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ». قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ...
عمر بن حنظله مىگويد از امام صادق (ع) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات براى رسيدگى مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به «طاغوت» (يعنى قدرت حاكمه ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام مىگيرد؛ گرچه آن را كه دريافت مىكند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأى «طاغوت» و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود. خداى تعالى مىفرمايد: «يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بهِ». پرسيدم چه بايد بكنند. فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ...» بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام».
متاسفانه بنده قانع نشدم. صراحت حدیث صرفا برای قضاوت است.
یک سوال : آیا امام می خواهد بگوید کسی که حدیثشان را روایت می کند باید در صدر حکومت بنشیند؟ حتی در زمان خود امام؟! آیا در زمان امام شیعه به حکومت غیر امام یعنی فقیهان معتقد است؟ اگر می گویید شرایط برای حکومت امام نبوده خوب برای فقیهان هم نبوده؟ برای روات حدیثشان هم نبوده؟ پس منظور امام از اینکه مردم به فقیهان مراجعه کنند همان قضاوت و داوری کردن است. امام معصوم به اعتقاد شیعه کامل است در تمام ابعاد. یعنی از یک طرف شارع است. از طرف دیگر یک مدیر با سیاست. ولی این بعد دوم است که او را شایسته حکومت کرده نه بعد اول. حداقل بعد دوم ارجح است بر بعد اول. بعد اول او را شایسته فتوا دادن و حداکثر قضاوت کردن می کند. یک فقیه دارای بعد اول امام است و اگر هم با سیاست باشد در این بعد اعلم نیست. ما باید دنبال کسی بگردیم که در بعد دوم امام اعلم است نه بعد اول.
hoorshid;369396 نوشت:
عن محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيى بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابى جميلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (ع) قال قالَ اميرُ المُؤمنين، صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِ، لِشُرَيْحٍ: يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبىّ أَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ أوْ شَقىّ
حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مىفرمايد: «تو بر مقام و منصبى قرار گرفتهاى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمىگيرد».
خودتان بهتر می دانید تا اسم شریح می آید هر کسی که اندک حافظه تاریخی داشته باشد صفت قاضی بدنبال اسم او برایش یادآوری می شود.
hoorshid;369396 نوشت:
جناب شریعت رجوع به فقها برای پرسیدن مسائل فقهی معمولی که در نظر شماست در زمان ائمه علیهم السلام هم معمول بوده در ان زمان وسایل ارتباطی مثل امروز نبود که همه مردم به امام دسترسی داشته باشند اگر هم بود با شرایطی که ائمه علیهم السلام داشتند باز دسترسی بسیار سخت بود به خصوص در زمان عسگریین علیهم السلام تاریخ رو مطالعه بفرمایید .این چیزی نبود که فرد بخواهد از امام زمان در ان مورد بپرسد!با ان همه سختی نامه بنویسد...امام از طریق نایبشان جواب بدهند!!این معمول بود روایات متواتر هم در این زمینه کم نبود که نیاز به پرسش مجدد باشد!فرد نپرسیده در مورد سوالاتی که در دین برایمان پیش امد چه کنیم؟در مورد احکام چه کنیم!کلی پرسیده حوادث واقعه!دقت کنید
در این مورد توضیح دادم. ولی باز تکرار می کنم.
بله معمول بوده که مردم در زمان ائمه به نمایندگان ایشان که مورد وثوق ائمه بودند مراجعه کنند. ولی وقتی قرار باشد دیگر امامی در بین مردم حاضر نباشد و در غیبت به سر ببرد جای سوال پیش می آید که مردم به چه افرادی رجوع کنند؟ در زمان ائمه مردم می دانستند که چه کسانی نمایندگان امامان هستند و به آنها رجوع می کردند. اگر هم شک می کردند با اندکی تحقیق می توانستند شکشان را به یقین تبدیل کنند. ولی روز به روز اوضاع بر امامان سخت شد به طوری که شناختن نواب خاص امام براحتی قبل نبود. تا جایی پیش رفت که سوال شد در زمان غیبت شما ما چه کنیم؟ چگونه نائبان شما را بشناسیم؟ این سوال کاملا طبیعی بود. آیا شما هیچ فرقی را بین زمان ائمه دیگر و امام زمان نمی بینید؟ آیا اینکه ایشان آخرین امام قرار است باشد تاثیری در این پرسش ندارد؟ در ضمن باز هم تکرار می کنم امام زمان در آن زمان حاکم نبود. وقتی که سوال کننده می پرسد به جای شما سراغ چه کسی برویم این بدان معنی است که همان نقشی را که امام در بین مردم در آن زمان داشت ( نه آن نقشی که باید می داشت ) منتقل می شود به روات حدیث.
hoorshid;369396 نوشت:
اولا با توضیح امام صادق علیه السلام در حدیثی که از ایشون برای شما نقل کردم معلوم میشود راوی حدیث کیست و این از احادیث دیگر هم معلوم میشود.اما جدای از احادیث خود شما فکر کنید.امام مردم را به رجوع به کسی ترقیب کردند که فقط حدیث حفظ است؟حدیث نقل میکند؟!این لینک رو ببینید: http://www.ghadeer.org/qoran/t_mofsran2/219-0005.htm اینها همه راوی حدیثند!!امام اینها را حجت بر مردم قرار داده؟!این همه حدیث داریم از ائمه که اموزش دادند چه طور روایت جعلی و موثق رو تشخیص بدیم.کسی واقعا راوی حدیث است که علاوه بر خواندن کتب حدیثی بتواند از طریق اشنایی با قران (تفسیر و شان نزول ایات و اشنایی با زبان عربی)و علم رجال و ... حدیث درست و غلط را تشخیص دهد و یا بتواند بفهمد که کجا و در چه موقعیتی حدیث مخصوص مخاطب خاص بوده کجا حکم کلی را میگوید بفهمد کجا بر اساس تقیه بوده کجا نه(پیش امده ائمه برای تقیه روزه ی واجب ماه مبارک رو نگرفتند و افطار کردند!!!ببینید!)علاوه بر همه ی اینها باید عادل و امین و با تقوا هم باشد که خود احادیث را دست کاری نکند.خود حدیث جعل نکند و یا احادیث رو کتمان نکند
تا اینجا که همه خصوصیات مراجع تقلید است نه ولی فقیه و حاکم. همه ما موظفیم کسی را مرجع خود قرار دهیم که همه خصوصیات بالا را داشته باشد و عادل و امین باشد و در فقه اعلم باشد.
hoorshid;369396 نوشت:
این ویژگی ها عقلا باید در او باشد بعد این فرد میشود حجت!حجت یعنی چه؟!کسی که مسئله میگه؟در خانه میشینه به کسی کار ندارد؟
آیا مراجع تقلید ما اینگونه اند؟! آیا این بی انصافی نیست؟ آیا مثلا آیت الله سیستانی که در عراق نشسته و در چهارچوب قانون حکومتی که ریاست آن غیر فقیه است حکم می کند و فتوا می دهد در خانه نشسته و کاری به کسی ندارد؟
hoorshid;369412 نوشت:
بحث بنده این بنود.عرض کردم طبق نظر شما پس در زمان ائمه اگر کسی باشد که در مدیریت توانا باشد او هم حق حاکمیت دارد و این از اساس با تشیع هم خوانی ندارد
بنده نگفتم باید در مدیریت توانا باشد. بلکه گفتم باید تواناترین باشد. واژه تواناترین فقط بر یک نفر صدق می کند نه چند نفر. امکان ندارد در زمان امام کس دیگری از لحاظ مدیریت تواناترین باشد.
hoorshid;369412 نوشت:
بینید جناب شریعت شما میگویید حکومت دینی مورد تایید شماست بعد میگویید من موافق نیستم در حکومت فقه در راس باشه!!من اصلا متوجه نمیشم!حکومت فقه یا حکومت دین یعنی انچه بر همه چیز سیتره دارد دین است
استنباط بنده از حکومت دینی این نیست. من در زمان غیر معصوم حکومتی را دینی می دانم که دقیقا همانند یک حکومت سکولار علم و تکنیک و فن روز در آن در راس باشد و البته با یک تفاوت اساسی که دستورات دین در آن لحاظ شده باشد. یعنی فقه در آن در نظر گرفته شده باشد نه اینکه در راس باشد.
hoorshid;369412 نوشت:
ینکه همه چیز مدت معین داشته باشد و به قول شما تقصیم شود و....
اتفاقا به این مسئله در نپبسیاری از نظامهای حکومتی وارد است شما مطالعه ی دقیق بکنید ثبوت خط و مشی کلی رو در نظامهای حکومتی پیشرفته میبینید.نظامی موفق خواهد بود در اداره کشور که توانایی اجرای برنامه بلند مدت را داشته باشد.کشوری که مدام سیاستهای کلیش تغییر کند چه وضعی خواهد داشت؟!الان خیلی از مشکلات کشور ما همین تغییر روز به روز مدیران است!!
فرق است بین ثبوت خط و مشی کلی حکومت و ثبوت حاکمیت شخص حاکم. مثلا در همین آمریکا یک رئیس جمهور می آید و یکی می رود با مدت معین ولی خط مشی تغییری نمی کند. اگر می بینید با یک تغییر در دولت ایران تمام خط مشی عوض می شود ناشی از ضعف فرهنگ حکومتی ماست. در نظام سرمایه داری آمریکا که عمری حدود 300 سال دارد ثبات خط مشی به خوبی مشاهده می شود. ولی مدیران ثابت نیستند. حتی همین مجلس سنا که بالاتر از رئیس جمهور است دو تفاوت اساسی با نظام ولایت فقیه دارد : یکی اینکه شورایی است. دوم اینکه حداکثر میزان عضویت آنان 6 سال است. دقت کنید نیامدند بگویند این شخص که کارنامه خوبی دارد و سناتور شایسته ایست پس بگذاریم هر چقدر می خواهد در سنا باشد. آنان خود می دانستند عضویت نا محدود حتی با وجود لیاقت و شایستگی فساد آور است.
hoorshid;369412 نوشت:
ببینید بزرگروار حق حاکمیت مال من و شما نیست که بخواهیم ان را به کسی بدهیم.حق حاکمیت مال خداست.اگر او به کسی داد(حالا با واسزه یا بی واسطه به طور عام یا خاص...) او حاکم است.ا
مشکل دقیقا همینجاست. اینکه حکومت را خدا به فقیهان داده جای ایراد و اشکال است.
hoorshid;369412 نوشت:
ما اینکه نظارت بر کار رهبر چه طور هست در حال حاضر بحث دیگریست که اخیرا هم بحث شده در تاپیک دیگه میتونید مراجعه کنید
ایده ولایت فقیه ابعاد مختلفی دارد و در کشور ما هم پیاده شده است. بنده خواستم نشان دهم که با همین سیستمی که در کشور ما پیاده شده نیاز به فقیه بودن رهبر احساس نمی شود. کار فقاهت را که شورای نگهبان انجام می دهد تشخیص مصلحت هم که بر فقه ترجیح داده شده کار نهاد دیگری است. نمی دانم با این اوصاف چه نیاز به فرد بخصوصی برای رهبری داریم؟!
سلام
این طور با پراکنده گویی به هیچ جا نمیرسیم.من فقط پاسخ بخشهای مربوط به حدیث و صرفا عقیدتی رو میدم نه مصادیق رو.و هدفم رو هم میذارم روی این بخش:
شریعت عقلانی;369428 نوشت:
اینکه حکومت را خدا به فقیهان داده جای ایراد و اشکال است.
این طور بخواهیم بحث کنیم مثل باقی بحثها بی نتیجست...
شریعت عقلانی;369428 نوشت:
حرف بنده همان است که در پست قبل گفتم. چون در آن حکومت فقه شیعه در نظر گرفته نشده بود امام هم حکم به باطل بودن تمام احکام و داوری هایش داد. هیچ ربطی هم به این که چه کسی در صدر حکومت باشد ندارد
میشه بگید فقه شیعه در نظر گرفته نشده بود یعنی چه؟یا حاکم بر اساس فقه شیعه حکم میداده که میشود همان کسی که امام توصیفش کرد و خواست که به او رجوع کنند یعنی:
...بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ...» بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام».
و یا این کار را نمیکرده.اگر مبنای قانون گذاری در این حکومت فقه شیعه نبوده
حالا بر اساس فقه شیعه حکم دادن یعنی چه؟یعنی مبنا فقه شیعه باشد.مبنای حکم صادر شده حکمی باشد که از فقه شیعه بیرون میاید.امام کلمه ی حاکم را که در حدیث به کار بردند در مقابل چه بود؟در مقابل کلمه ی سلطان و قاضی.در مقابل طاغوت.طاغوت یک حکومت است در ایات اورده شده سلطان حاکم است.
ببینید لا اقل تا اینجا پذیرفتید که قضا فقط و فقط به کسی باید داده شود که اما در حدیث توصیف کردند.ویژگی هایی که امام توصیف کردند باید در فرد باشد.این ها ویژگی های چه کسی است غیر از مرجه عیر از فقیه؟خب!حالا بریم سراغ قاونو.قاضی بر چه اساس حکم میکند؟بر اساس قانون.قنون اگر به قول شما بر اساس فقه شیعه بود مشکلی نیست.اگر نبود طاغوت است.این یعنی ولایت افتا و قضا.گرچه گفتم اصلا در مورد ولایت افتا و قضا و ولایت در امور حسبیه کسی بحثی ندارد بین بزرگان شیعی.که کل حکومت هم همین هاست.مگر حکومت چیست؟چه چیزی ماند در یک حکومت عرفی که در این سه ولایت نیست؟کدام سیستم حکومتی میپذیرد شما سیستم قضایی را از کنترل انها بردارید قانون گذاری را از کنترل انها بردارید امور حسبیه را بردارید بعد بگویید باقی حکومت مال شما!چیزی از این حکومت باقی نماند!
شریعت عقلانی;369428 نوشت:
امام معصوم به اعتقاد شیعه کامل است در تمام ابعاد. یعنی از یک طرف شارع است. از طرف دیگر یک مدیر با سیاست. ولی این بعد دوم است که او را شایسته حکومت کرده نه بعد اول. حداقل بعد دوم ارجح است بر بعد اول. بعد اول او را شایسته فتوا دادن و حداکثر قضاوت کردن می کند. یک فقیه دارای بعد اول امام است و اگر هم با سیاست باشد در این بعد اعلم نیست. ما باید دنبال کسی بگردیم که در بعد دوم امام اعلم است نه بعد اول.
اعتقاد شیعه در مورد امام بیشتر از اینهاست!شیعه میگوید امام باید حاکم باشد به یک دلیل کلی و محکم:حق حاکمیت مال خداست نه مال مردم.خدا حق حاکمیت را به امام داده.این حرف تبعات بسیاری دارد.نتایج بسیاری دارد.حجت شیعه همین است اصلا اصل و اساس مذهب این است.نه اینکه ما بررسی کردیم دیدیم کسی به قول شما در سیاست بهتر از این فرد نیست گفتیم حاکم باشد!!!حتی اگر هم میخواستیم این طور بگوییم باز هم تفاقا این دلیل که او حکم خدا رو بهتر از هر کسی میداند (یا به قول شما شارع است) مهمتر بود از دلیل دوم شما.اصلا شیعه چرا میگوید تشکیل حکومت؟برای اجرای حکم خدا!پسی کسی حاکم است که حکم خدارو میداند.باقی چیزها بعد از این می اید...
شریعت عقلانی;369428 نوشت:
خودتان بهتر می دانید تا اسم شریح می آید هر کسی که اندک حافظه تاریخی داشته باشد صفت قاضی بدنبال اسم او برایش یادآوری می شود.
یعنی چه؟!حرفتان من رو یاد اهل سنت انداخت که وقتی میگوییم پیامبر فرمود هر که فاطمه را ازار دهد مرا ازار داده میگویند منظور پیامبر فقط علی بود!!بزرگوار حدیث واضح است!حکم کلی است!یعنی چه شریح؟!بنده میگم: عن محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيى بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابى جميلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (ع) قال قالَ اميرُ المُؤمنين، صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِ، لِشُرَيْحٍ: يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبىّ أَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ أوْ شَقىّ
حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مىفرمايد: «تو بر مقام و منصبى قرار گرفتهاى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمىگيرد».
خب مقام قضا را این روایت منحصر کرده به سه تن.نبی که در بین ما نیست اگر وصی را هم محدود بدانیم به ائمه علیهم السلام یعنی باید احکام اسلام در زمان غیبت تعطیل شود!یعنی طبق نظر امام صادق که حق رجوع به طاغوت را نداریم ائمه هم که نیستند پس چه باید کرد؟این حدیث و حدیث قبلی نشان میدهد در عصر غیبت وصی وانکه امام صادق علیه السلام توصیف کردند یعنی:بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است .. به یکن فر اشاره دارد. وصی کیست؟وصی فقط قاضی است؟پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند علی علیه السلام وصی من است منظورشان مسئله گو بود؟منظورشان این بود که علی بعد از من بگوید نمازتان را ان طور بخوانید روزه این طور بگیرید؟!!!همین؟!؟!این با کجای تشیع هم خوانی دارد؟!
و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زياد، عن محمد بن عيسى عن ابى عبد اللَّه المؤمن، عن ابن مسْكانَ، عن سليمانَ بْنِ خالد، عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: اتّقوا الْحْكُومَةَ، فَإنّ الْحُكُومَةَ إنّما هِيَ للإِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنَبىّ (كَنَبِىّ)، اوْ وَصِى نَبىٍ
امام مىفرمايد: از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسى) فقط براى امامى است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براى پيغمبر است يا وصى پيغمبر.
بعد شما میگویید شریح؟!؟متن حدیث مورد استناد بندست!بله شریح وصی امام نبود نبی هم نبود.میشود شقی!بعد هم احادیث مثل این کم نیست!بنده دو نمونه برای شما اوردم
بله معمول بوده که مردم در زمان ائمه به نمایندگان ایشان که مورد وثوق ائمه بودند مراجعه کنند. ولی وقتی قرار باشد دیگر امامی در بین مردم حاضر نباشد و در غیبت به سر ببرد جای سوال پیش می آید که مردم به چه افرادی رجوع کنند؟ در زمان ائمه مردم می دانستند که چه کسانی نمایندگان امامان هستند و به آنها رجوع می کردند. اگر هم شک می کردند با اندکی تحقیق می توانستند شکشان را به یقین تبدیل کنند. ولی روز به روز اوضاع بر امامان سخت شد به طوری که شناختن نواب خاص امام براحتی قبل نبود. تا جایی پیش رفت که سوال شد در زمان غیبت شما ما چه کنیم؟ چگونه نائبان شما را بشناسیم؟ این سوال کاملا طبیعی بود. آیا شما هیچ فرقی را بین زمان ائمه دیگر و امام زمان نمی بینید؟ آیا اینکه ایشان آخرین امام قرار است باشد تاثیری در این پرسش ندارد؟ در ضمن باز هم تکرار می کنم امام زمان در آن زمان حاکم نبود. وقتی که سوال کننده می پرسد به جای شما سراغ چه کسی برویم این بدان معنی است که همان نقشی را که امام در بین مردم در آن زمان داشت ( نه آن نقشی که باید می داشت ) منتقل می شود به روات حدیث.
اتفاق حدیث امام صادق یعنی:
hoorshid;369396 نوشت:
«محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: «يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ». قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ...
عمر بن حنظله مىگويد از امام صادق (ع) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات براى رسيدگى مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به «طاغوت» (يعنى قدرت حاكمه ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام مىگيرد؛ گرچه آن را كه دريافت مىكند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأى «طاغوت» و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود. خداى تعالى مىفرمايد: «يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بهِ». پرسيدم چه بايد بكنند. فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ...» بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام».
نشان میدهد حرف شما درست نیست و مردم نمیدانستند دقیقا نماینده ایشان کیست.در نتیجه امام یک سری ویژگی های کلی بیان کردند و گفتند به چنین افرادی رجوع کنید.دقت کنید امام شخص خاص معین نکردند!چرا؟طبق حرف شما باید این کار رو میکردند!دقت دارید که همان طور که بیان فتاوا از وظایف امام است قضاوت هم هست و هر کسی حق قضاوت ندارد مگر با اجازه و دستور ایشان(با توجه به روایات و ایات قرانو...).پس این طور نیست.امام صادق هم همان دستوری را دادند که امام زمان عج دادند که وقتی به ما دسترسی ندارید راه چیست.
بعد هم بنده چند سوال از شما پرسیدم در مورد این حدیث پاسخی ندادید.عرض کردم اولا کلمه ی حجت معنایش واضح است پیامبر فرمودند علی حجت من بر شماست شما میفهمید که یعنی علی مسئله گوست؟!!!یعنی من هر حقی بر شما داشتم اگر من مصداق ایه ی ( النبی اولی بالمومنین من انفسهم) بودم علی هم هست!چرا امام عج از چنین کلمه ای استفاده کردند؟چرا بعد از اینکه در حدیث نقل شده که گفتند انها حجت من بر شما هستند فرمودند و من حجت خدا بر انانم!؟امام حجت خداست یعنی چه؟!دقت کنید!دوم!پرسیدم چرا فرموده حوادث واقعه؟حوادث واقعه کلی است!
سوال دیگری که پرسیدم و بدون جواب ماند:پرسیدم شیعه میگوید ممکن نیست پیامبر امت را بعد از خودشان به حال خودش رها کرده باشد بدون تعیین تکلیف!حالا چه شده؟این حرف در زمان غیبت چه شد که مختل شد؟چه شد که امام ما را به حال خود رها کردند؟!...دقت کنید اینها استدلالهایی است که اساس مذهب مارو تشکیل میدهد....
شریعت عقلانی;369428 نوشت:
تا اینجا که همه خصوصیات مراجع تقلید است نه ولی فقیه و حاکم. همه ما موظفیم کسی را مرجع خود قرار دهیم که همه خصوصیات بالا را داشته باشد و عادل و امین باشد و در فقه اعلم باشد.
بزرگوار خب همه حرف بنده همین است!ما موظفیم پیرو یک فقیه باشیم.به قول شما مرجع.مرجع اگر حکمی داد موظفیم به اجرا.خب حالا مرجع فقط در مورد احکام شخصی حکم میدهد؟شما بر فرض اسلام رو محدود به احکام اولیه و رساله عملیه هم بکنید میبینید که بخش بسیار زیادی از احکام اجتماعیست با بدنه جامعه سر و کار دارد!در مورد اقتصاد است!در مورد سیاست است!در مورد رسانه است در مورد جنگ و صلح است در مورد....!شما موظفید به احکام فردی عمل کنید فقط؟!؟!به احکام اجتماعی چه طور میتونید عمل کنید؟وقتی حکومت دینی داشته باشیم.حکومت دینی یعنی چه؟یعنی حکومتی که دین مبنای ان باشد.فقه مبنای اون باشد.فقه مبنای ان باشد یعنی چه؟یعنی بر اساس فقه احکام رو بنویسم.یعنی همه چیز با فیلترینگ فقه چک شود.خب حکم فقهی را که میدهد؟فقیه!...این دیگه جای بحث ندارد!
هر کس موظف به پیروی از یک مرجع است.حالا میخواهیم احکام اجتماعی رو هم اجرا کنیم.حکومت تشکیل میدهیم.بعد یک مرجع در مورد فلان حکم اجتماعی یک چیز را میگوید دیگری حرف دیگری میزند.چه کنیم؟هر کس به حرف مرجع خودش گوش کند؟!؟یک مرجع میگوید(برای مثال عرض میکنم) رد شدن از چراق قرمز اشکال ندارد دیگری میگوید دارد.میشود در مورد احکام اجتماعی هر کس یک ساز بزند؟!؟اصلا در چنین جنگلی میشود زندگی کرد؟!؟به همین خاطر(و البته دلایل روای قرانی دیگر) است که مراجع با وجود ارای مختلف می گویند در احکام اجتماعی باید یک نفر حرف اخر را بزند!مصلحت جامعه اسلامی این است.
شریعت عقلانی;369428 نوشت:
استنباط بنده از حکومت دینی این نیست. من در زمان غیر معصوم حکومتی را دینی می دانم که دقیقا همانند یک حکومت سکولار علم و تکنیک و فن روز در آن در راس باشد و البته با یک تفاوت اساسی که دستورات دین در آن لحاظ شده باشد. یعنی فقه در آن در نظر گرفته شده باشد نه اینکه در راس باشد.
به جای این همه بحثی که کردیم باید از اول ته و تو همین جمله رو در می اوردیم!ریشه مشکل شما این است!...
یعنی چه دستورات دین در ان لحاظ بشه؟اگر فن در مسئله ای حرفی رو زد و دین حرف دیگری چه کنیم؟به حرف فن گوش بدیم یا دین؟مثلا اقتصاد دانی گفت فلان چیز باید اجرا شود فقیه گفت این با مبانی اسلامی جور نیست!مثلا رباست و.... چه کنیم؟اگر میگویید به حرف اقتصاد دان گوش کنیم که این دیگر حکومت دینی نیست اگر میگویید به حرف فقیه گوش کنیم یعنی فقه رو در راس قرار دادید و انچه الا جار هست هم همین است
گفتم به مصادیق جواب نمیدم ولی چون این یک مورد از پس های قبل جا ماند مختصر عرض میکنم:
شریعت عقلانی;369428 نوشت:
تشخیص مصلحت هم که بر فقه ترجیح داده شده
بزرگوار اسلام دو دسته احکام دارد.احکام اولیه و ثانویه!که مصادیقش در زمان خو پیامبر به قدری زیاد است که جای بحث ندارد!(اگر بخواهم به طور ساده توضیح بدهم که منظور از این دسته احکام چیست مصداقش میشود همان حکم تنباکو میرزا شیرازی یا دستور به تخریب مسجدی توسط پیامبر ص_میدانید که تخریب مسجد در حالت عادی حرام است!) اساس کار تشخیص مصلحت احکام ثانویه است!
احکام ثانویه یعنی اسلام اجازه داده اهم مصلحت اسلام و جامعه مسلمین بر مهم پیشی گیرد!احکام ثانویه تغییر حلال و حرام نیست تعیین حلال و حرام متناسب با شرایط زمان است.یا به قول شما ترجیح دادن بر فقه نیست اساس ان از خود فقه بیرون امده
حدود اختیارات ولی فقیه غیرمعصوم در علم فقه نیز مسأله ای اختلافی است.
حدی که تمام فقها به آن قائل اند همین قضاوت است که از روایات مورد اشاره دوستان اثبات می شود. اما اختیارات فراتر از این مقدار که به معنای دخالت فقیه در امور اجرایی است مورد توافق همه فقها نبوده و نیست.
با سلام خدمت شما و قبولی طاعات.
حقیقتش را بخواهید به این نتیجه رسیدم که بحث در مورد روایات به جایی نمی رسد. خلاصه اش را بگویم با روایات شما هیچ مشکلی ندارم. مشکل اصلی جای دیگر است. عرض می کنم. ببینید ما باید روح حاکم بر روایات را بفهمیم نه ظاهر آنان را. هدف اصلی امام مبنی برحکم به مراجعه مردم به فقیهان برای این بود که احکام اسلامی در جامعه اجرا شود. لذا راهکاری را متناسب با همان عصر ارایه کردند. ما هم باید هدف آنها را بر اساس علم روز و شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه امروز اجرایی کنیم. آیا هدف امامان این بود که فقیهان به قدرت برسند؟ آیا به نظر شما با به قدرت رسیدن فقیهان و در راس قرار گرفتن آنها مشکل حل می شد و می شود؟ آیا برای هر غیر معصومی اعم از فقیه و یا غیر فقیه بیم آن نیست که به بیراهه برود؟ بیم آن نیست که با تبلیغات یک سویه عقل مردم را در دست بگیرد و به جای راه اسلام راه استبداد را در پیش گیرد؟ قدرت نظامی بزرگی تشکیل دهد و با اندکی اعتراض آن را از نطفه خاموش کند؟ آیا عقلا و منطقا این موارد برای فقیهان ( و البته غیر فقیهان ) محتمل نیست؟ مطمئنا و مسلما هدف امامان از بیان این روایات انحصار و مصادره قدرت برای فقیهان نبوده است؟ هدف اصلی آنان اجرای احکام اسلامی در جامعه بوده است. حال باید دید با شرایط امروزی چه راه کاری برای رسیدن به این مهم بهترین نتیجه را می دهد؟
hoorshid;369487 نوشت:
عرض کردم اولا کلمه ی حجت معنایش واضح است پیامبر فرمودند علی حجت من بر شماست شما میفهمید که یعنی علی مسئله گوست؟!!!یعنی من هر حقی بر شما داشتم اگر من مصداق ایه ی ( النبی اولی بالمومنین من انفسهم) بودم علی هم هست!چرا امام عج از چنین کلمه ای استفاده کردند؟چرا بعد از اینکه در حدیث نقل شده که گفتند انها حجت من بر شما هستند فرمودند و من حجت خدا بر انانم!؟امام حجت خداست یعنی چه؟!دقت کنید!دوم!پرسیدم چرا فرموده حوادث واقعه؟حوادث واقعه کلی است!
سوال دیگری که پرسیدم و بدون جواب ماند:پرسیدم شیعه میگوید ممکن نیست پیامبر امت را بعد از خودشان به حال خودش رها کرده باشد بدون تعیین تکلیف!حالا چه شده؟این حرف در زمان غیبت چه شد که مختل شد؟چه شد که امام ما را به حال خود رها کردند؟!...دقت کنید اینها استدلالهایی است که اساس مذهب مارو تشکیل میدهد...
با سلام مجدد.
جواب سوال 1 : حرف دین را فقها بهتر از هر متخصصی می داند. بنده هم عرض کردم حتی اگر حاکم غیر فقیه باشد باز مراجع تقلید حجت اند برای مردم. مانند آیت الله سیستانی در عراق که حجت است برای مقلدینش.
جواب سوال 2 : امت به حال خودش رها نشده. بلکه فقه موجود است. کافی است که قانون اساسی جامعه که قرار است نوشته شود بر اساس فقه نوشته شود. نوشتن قانون اساسی هم کار ولی فقیه نیست. خودتان هم می دانید برای نوشتن قانون اساسی ایران بعد از انقلاب جمعی از متخصصین در تمام حوزه های تخصصی علم جمع شدند و آن را نوشتند. امام خمینی که تنهایی ننشت و آن را بنویسد.
hoorshid;369487 نوشت:
بزرگوار خب همه حرف بنده همین است!ما موظفیم پیرو یک فقیه باشیم.به قول شما مرجع.مرجع اگر حکمی داد موظفیم به اجرا.خب حالا مرجع فقط در مورد احکام شخصی حکم میدهد؟شما بر فرض اسلام رو محدود به احکام اولیه و رساله عملیه هم بکنید میبینید که بخش بسیار زیادی از احکام اجتماعیست با بدنه جامعه سر و کار دارد!در مورد اقتصاد است!در مورد سیاست است!در مورد رسانه است در مورد جنگ و صلح است در مورد....!شما موظفید به احکام فردی عمل کنید فقط؟!؟!به احکام اجتماعی چه طور میتونید عمل کنید؟وقتی حکومت دینی داشته باشیم.حکومت دینی یعنی چه؟یعنی حکومتی که دین مبنای ان باشد.فقه مبنای اون باشد.فقه مبنای ان باشد یعنی چه؟یعنی بر اساس فقه احکام رو بنویسم.یعنی همه چیز با فیلترینگ فقه چک شود.خب حکم فقهی را که میدهد؟فقیه!...این دیگه جای بحث ندارد!
هر کس موظف به پیروی از یک مرجع است.حالا میخواهیم احکام اجتماعی رو هم اجرا کنیم.حکومت تشکیل میدهیم.بعد یک مرجع در مورد فلان حکم اجتماعی یک چیز را میگوید دیگری حرف دیگری میزند.چه کنیم؟هر کس به حرف مرجع خودش گوش کند؟!؟یک مرجع میگوید(برای مثال عرض میکنم) رد شدن از چراق قرمز اشکال ندارد دیگری میگوید دارد.میشود در مورد احکام اجتماعی هر کس یک ساز بزند؟!؟اصلا در چنین جنگلی میشود زندگی کرد؟!؟به همین خاطر(و البته دلایل روای قرانی دیگر) است که مراجع با وجود ارای مختلف می گویند در احکام اجتماعی باید یک نفر حرف اخر را بزند!مصلحت جامعه اسلامی این است
با توضیحات بالا که دادم این مسئله هم حل می شود. کافی است قانونی که قرار است نوشته شود بر اساس فقه شیعه نوشته شود که این کار را هم نه ولی فقیه و حاکم که متخصصین همه علوم انجام دادند. اگر کمی مطالعه بفرمایید متوجه خواهید شد که پیش نویس قانون اساسی را یک حقوقدان و جامعه شناس نوشته نه یک فقیه و بررسی آن را هم شورایی متشکل از همه متخصصین انجام داده است و سپس به رای گذاشته شد.
hoorshid;369487 نوشت:
به جای این همه بحثی که کردیم باید از اول ته و تو همین جمله رو در می اوردیم!ریشه مشکل شما این است!...
یعنی چه دستورات دین در ان لحاظ بشه؟اگر فن در مسئله ای حرفی رو زد و دین حرف دیگری چه کنیم؟به حرف فن گوش بدیم یا دین؟مثلا اقتصاد دانی گفت فلان چیز باید اجرا شود فقیه گفت این با مبانی اسلامی جور نیست!مثلا رباست و.... چه کنیم؟اگر میگویید به حرف اقتصاد دان گوش کنیم که این دیگر حکومت دینی نیست اگر میگویید به حرف فقیه گوش کنیم یعنی فقه رو در راس قرار دادید و انچه الا جار هست هم همین است
طوری حرف می زنید که به شرایط اجتماعی امروز و بایدها و نبایدها اصلا واقف نیستید. بزرگوار ما قانون داریم. حرف اول و آخر را نه اقتصاد می زند و نه فقه. حرف اول و آخر را قانون می زند. قانون هم که بوسیله متخصصین تمام علوم از جمله فقه نوشته شده و مشخص است. پس نیازی به فقیه بودن حاکم نیست. قوانین جدید هم بوسیله شورای تخصصی فقهی( شورای نگهبان که البته ساز و کار عزل و نصبشان باید تغییر کند ) با فقه اسلام تطبیق داده می شود.. ولی برای این کار چه نیاز به حاکم فقیه؟ دقیقا شما بفرمایید فقاهت حاکم چه نقشی در این روند دارد؟
hoorshid;369487 نوشت:
گفتم به مصادیق جواب نمیدم ولی چون این یک مورد از پس های قبل جا ماند مختصر عرض میکنم
با عرض شرمندگی حقیقتا بنده این ها را جزو مصادیق نمی دانم. نمونه مصداقی صحبت کردن پست اول شماست که لیستی از افراد مشخص را نام بردید. ولی نقد اصولی یک ایده حکومتی که اجرایی شده اصلا مصداقی نیست. روایات تا زمانی که نتوانند منجر به یک ایده حکومتی شوند اصلا به درد نمی خورند. به همین خاطر کمی که بیشتر فکر کردم به این نتیجه رسیدم که به جای روایی صحبت کردن و بحث کردن بیاییم و ایده حکومتی اجرایی متناسب با جامعه امروز ارایه دهیم. پیش فرض بحث هم می تواند لزوم اجرای احکام دین در جامعه اسلامی باشد. این مورد مورد توافق هر دوی ما هست. بنده با این مسئله هیچ مشکلی ندارم ( البته در این بحث بخصوص )
hoorshid;369487 نوشت:
زرگوار اسلام دو دسته احکام دارد.احکام اولیه و ثانویه!که مصادیقش در زمان خو پیامبر به قدری زیاد است که جای بحث ندارد!(اگر بخواهم به طور ساده توضیح بدهم که منظور از این دسته احکام چیست مصداقش میشود همان حکم تنباکو میرزا شیرازی یا دستور به تخریب مسجدی توسط پیامبر ص_میدانید که تخریب مسجد در حالت عادی حرام است!) اساس کار تشخیص مصلحت احکام ثانویه است!
احکام ثانویه یعنی اسلام اجازه داده اهم مصلحت اسلام و جامعه مسلمین بر مهم پیشی گیرد!احکام ثانویه تغییر حلال و حرام نیست تعیین حلال و حرام متناسب با شرایط زمان است.یا به قول شما ترجیح دادن بر فقه نیست اساس ان از خود فقه بیرون امده
احکام ثانویه بر چه اساس صادر می شود؟ غیر ازاین است که بر اساس اصول کلی فقهی که قبل از فقهی بودن عقلی اند؟
احکام ثانویه را چه کسی صادر می کند؟ فقیه یا غیر فقیه؟
مصلحت کشور را چه کسی بهتر می تواند تشخیص دهد؟ فقیه یا غیر فقیه؟
در ایده حکومتی حال حاضر ایران که متخصصین و با تجربه ها در تمام تخصص ها حضور دارند و تشخیص مصلحت منحصرا به فقیه اختصاص داده نشده است. لذا تناقض همچنان باقی است.
اساس احکام ثانویه بر اساس اصول کلی فقهی است که البته عقلی اند. هر عقل سلیمی به آنها حکم می کند.
تناقض موجود بدین شکل است که ابتدا می آییم و می گوییم چون باید احکام اسلام در جامعه اسلامی اجرا شود باید حاکم جامعه فقیه باشد و بعد می آییم تشخیص مصلحت نظام را یا همان صدور احکام ثانویه اجرایی نظام را که بر تشخیص فقهی فقها ارجحیت پیدا می کند بر عهده یک عده متخصص غیرفقیه می گذاریم. آیا این تناقض نیست؟؟!
مشکل اساسی دیگری باعث می شود بحث بنده با شما به نتیجه نرسد این است که شما معتقدید باید در یک حکومت یک نفر بدون محدودیت زمانی حکومت کند و بنده با این مسئله کاملا مخالفم. یعنی بنده معتقدم نه باید یک نفر باشد و نه باید مدت حکومتش نامحدود باشد. بلکه باید حکومت بر عهده یک شورایی متخصص در تمام علوم از جمله فقه و البته با محدودیت زمانی باشد.
برای ولی فقیه 3 شرط اساسی ذکر شده که گفته اند هر وقت یکی از این 3 شرط از بین رفت خود به خود عزل می شود.
1. فقاهت 2. عدالت 3. تجربه حکومتی و در واقع مدیریت و سیاست
شرط اول که از بین رفتنی نیست. وقتی یک فقیه فقاهتش برای حکومت تایید می شود یعنی علمش مورد تایید است. علم هم که کم نمی شود که البته زیاد هم می شود. شرط سوم هم به همین شکل است. توان مدیریتی و سیاسی حاکم وقتی مورد تایید قرار گرفت دیگر کاهش پیدا نمی کند.
می ماند شرط دوم یعنی عدالت که دقیقا غیر قابل اندازه گیری است. در تشخیص عدالت می توان کاملا سلیقه ای عمل کرد.
لذا با این اوصاف مدت حکومت حاکم با اندکی نفوذ در شورای نظارتی می تواند به مدت نامحدود و مادام العمر تبدیل شود که این نفوذ هم با عدم استقلال شورای ناظر بر رهبری فراهم شده است. یعنی اکثریت ناظرین زیر نظر ولی فقیه در پست های مختلف در حال فعالیت اند.
و من الله توفیق
حدی که تمام فقها به آن قائل اند همین قضاوت است که از روایات مورد اشاره دوستان اثبات می شود. اما اختیارات فراتر از این مقدار که به معنای دخالت فقیه در امور اجرایی است مورد توافق همه فقها نبوده و نیست.
البته ولایت افتا و قضا هیچ اختلافی ندارد جناب مومن.حتی ولایت در امور حسبیه هم مشترک است بین علما.ولایت مطلقه رو درش اختلاف میکنن.(اون هم معمولا بین علمای معصر نیست)مثلا شیخ انصاری میگوید ولایت افتا و قضا یقینان مال فقیه است و بس. اما مشکل است که بگوییم در اجرا غیر فقیه حق ورود ندارد نه اینکه فقیه حق ورود نداشته باشه...در اون موارد میگوید غیر فقیه حق ورود ندارد اصلا.
گرچه با همون سه مورد اول هم در واقع ارکان حکومت تشکیل شده...چیزی نماند از یک حکومت نرمال و معمول در جهان که در اینها نیست!ولایت قضا شکل امروزیش قوه ی قضایه است ولایت افتا قوه ی مقننه امور حسبیه هم همین کارهای جاری کشور است در واقع نیاز ها عمومی جامعه اسلامیست که متولی خاص ندارد...انجام اینها به عهده فقیه است.مثلا ایت الله سیستانی در این مورد میگویند:
سؤال :
نظر معظم له درباره ولايت فقيه چيست؟جواب : ولايت در آن چه - به اصطلاح فقها - امور حسبيه خوانده مي شود براي هر فقيهي که جامع شرايط تقليد باشد ثابت است . و اما در امور عامه که نظم جامعه اسلامي بر آنها متوقف است هم در شخص فقيه و هم در شرايط به کار بستن ولايت امور ديگري معتبر است از جمله مقبول بودن نزد عامه مؤمنين.
با سلام
عذر می خواهم برادر. فقیه عادل دقیقا به چه معناست؟ چون بنده این عبارت را بسیار شنیده ام که می گویند اما از درک معنای صحیح آن عاجزم. فقیه عادل یعنی فقیهی که همیشه عادل است؟ اگر چنین باشد یعنی اینکه این فقیه هیچ وقت ظلم نمی کند. وقتی کسی هیچ ظلمی نکند، آن زمان می توان به او گفت عادل و اگر حتی یک ظلم کند، دیگر نمی توان به او گفت عادل. حال وقتی کسی عادل باشد، یعنی اینکه در حق نفس، ناس و الله ظلم نمی کند. اینجا برای بنده 2 سؤال پیش می آید:
1- کسی که هیچ ظلمی از او سرنزند، آیا معصوم نمی شود؟
2- چگونه افراد غیرمعصوم، شخصی را برای همیشه عادل می شمارند، با اینکه او معصوم نیست؟
(غیرمعصوم+ رأی غیرمعصوم= معصوم)
امیدوارم سؤالاتم موجبات دلخوری سروران گرامی را فراهم نکرده باشد.
یا حق
البته ولایت افتا و قضا هیچ اختلافی ندارد جناب مومن.حتی ولایت در امور حسبیه هم مشترک است بین علما.
با سلام.
منظور بنده از قضاوت همان ولایت مقیده بود که در آن فقیه حق اقامه حدود را ندارد.
hoorshid;369931 نوشت:
امور حسبیه هم همین کارهای جاری کشور است در واقع نیاز ها عمومی جامعه اسلامیست که متولی خاص ندارد...
طوری که شما اشاره فرمودید امور حسبه تمام اختیارات اجتماعی و حکومتی را در بر می گیرد! در حالی که در فقه این گونه نیست. برای روشن شدن بحث برای خوانندگان محترم توضیحاتی تکمیلی عرض می شود.
تعریفی که بنده از فقه یاد گرفتم این است:
امور حِسبه: حسبه از نظر لغوی یعنی اجر و پاداش. از نظر اصطلاحی به اموری گفته می شود که یقین داریم شارع مقدس راضی نیست زمین بماند. مثلاً زمینی که از میتی به ارث مانده و اولاد ذکوری هم ندارد. این زمین توسط حاکم شرع تصرف می شود. بحث ایتام، مجانین، صغار، وقف، مجهول المالک و ... مصداق این امورند که به اتفاق مراجع ولایت در این امور با حاکم شرع است. مثل اجازه عقد دختر صغیری که قیم ندارد و فرزندخوانده است برای حل مسائل محرمیت.
تا اینجا به ولایت مقیده مشهور است که تمام فقها آن را قبول دارند.
از اینجا به بعد ولایت مطلقه نام دارد که خود در دو سطح تعریف می شود: در منطقة الفراغ (امور مباح) و در الزامیات.
دخالت در امور مباح در ولایت مطلقه درجه یک از اختیارات ولی فقیه است. مثل کشیدن توتون و تنباکو که میرزای شیرازی به مصالحی آن را حرام اعلام کرد.
بسیاری از فقها معتقد به ولایت مطلقه درجه یک هستند. اما آیت الله خمینی (ره) پا را فراتر گذاشت و گفت فقیه حتی در الزامیات (مثل حج و نماز) نیز می تواند بخاطر مصالحی قطعی دخالت کند. ولایت مطلقه در این دایره سوم (درجه دو) را تعداد کمی از فقها قائل اند.
البته در تئوری این سطح از اختیارات نیز در حد اختیارات امام معصوم (ع) نیست و تنها در امور جامعه است. به عنوان مثال خود رهبری و امام (در کتاب البیع) تصریح دارند که فقیه حق این را ندارد که به کسی بگوید زن تو مطلقه است چرا که این از اختصاصات معصومین است.
جناب شریعت ممکنه لطفا بگید تا چه حد اختیارات فقیه رو میپذیرید مثلا در مورد افتا و قضا ایا قبول ارید و مشکلتون با اجراست یا نه با هر سه مشکل ارید؟
فقه هم علمی است مانند سایر علوم. هر متخصصی در حیطه تخصصی خود اختیار تام دارد. نه فقیه می تواند جزییات بودجه کشور را مشخص کند و نه اقتصاد دان می تواند بگوید این سیستم بانکی من اسلامی است. در سیستم حکومتی که بنده به آن اعتقاد دارم هیچ کس در صدر نیست. هر کس در حیطه تخصصی اش عمل می کند. اجزای مختلف حکومت طوری کنار هم چینش شده اند که هیچ کس اختیار تام و کامل در همه امور را ندارد. همه چیز در چهاچوب قانون انجام می پذیرد. ولی ارتباط بر قرار کردن و هماهنگی و چینش تمام اجزای این حکومت باید توسط یک مدیر انجام پذیرد چرا که تخصص مدیر همین است. البته در چهارچوب قانون. قانون حکومت هم اگر اسلامی باشد توسط متخصصینش وضع می گردد و سپس توسط فقها با مبانی اسلامی تطبیق داده می شود.
و اما سوالی در پیام خصوصی از شما داشتم به این شرح :
شریعت عقلانی نوشت:
ولی در کل از شما یک سوال دارم :
نظر بنده که معتقدم رهبر جامعه ( خارج از دوره ای بودن یا نبودنش ) باید ابتدا مدیر باشد و ناظرینی در تمامی ابعاد و علوم از فقه گرفته تا مدیریت تا اقتصاد تا .... بر عملکرد وی نظارت داشته باشند چه مشکلی دارد و با کجای اهدافی که در روایات ذکر شده منافات خواهد داشت؟
و شما اینچنین پاسخ دادید :
hoorshid نوشت:
در مورد بخش اخر که پرسیدین بنده با یک مثال جواب میدم(البته تقریبا نقل قول است از یکی از سخنرانی های اذغدی)
فرض کنید یک لیوان رو که توش یه مایعی هست میارن به یک فقیه میدن میگن بگو حلال است یا حرام؟
خب اون میگه من نمدونم این حلال اس یا حرام من میگم اگر شراب باشه حرام است ، یه اصغر عرق خور سر کوچه هست از اون بپرسید که این شراب هست یا نه....!من تخصصی ندارم تو این زمینه!..
منظور اینه که فقیه انتظار نمیره تو اقتصاد و مهندسی و پزشکی و... سر رشته داشته باشه(هیچ کسی نیست که تو همه ی علوم سر رشته داشته باشه) چون نه پزشکه نه اقتصاد دانه نه....فقیه است.اونچه مهمه که فقیه بهش علم داشته باشه موضوع است!یعنی تشریح شرایط موجود باید براش خوب انجام بشه تا بتونه حکم درست رو بده.باید بفهمه واقعا اونچه در خارج هست چیه..مثلا اگه در مورد یک مسله اقتصادی هست باید مشاورانی داشته باشه در علم اقتصاد که شرایط رو براش خوب تشریح کنن که بتونه بفهمه فلان چیز (مثلا) مصداق ربا هست یا نه.یعنی اونچه نیاز دارد مشورت است اگر خودش اقتصاد میدونست چه بهتر ولی اگر هم نمیدونست این مسله قابل حل است چون کار اصلیش فقه است نه اقتصاد!...
اما در مورد ناظر ببینید بزرگوار اینکه مثلا یک اقتصاد دان بر کار فقیه نظارت کنه مثل این میمونه که اون اصغر عرق خور مثال ما بخواد نظر بده که ایا این فقیه درست تشخیص داده که شراب حرامه یا نه!!!
ببینید فقیه کاری به برنامه اقتصادی ندارد که.فقیه تو اون بخشی دخالت میکنه که به فقه مربوطه.مثلا حق ندارد به یک خلبان بگه تو موقع فرود باید بال چپ رو فلان کنی بال راست رو فلان!!!به اون ربطی ندارد که دخالت کنه ولی مثلا میگه حق نداری جوری فرود بیای که به مسافرا اسیب برسه یا مثلا هوا پیما که بیت الماله اسیب ببینه.اینها فقه است.حالا خلبان نمیتونه بیاد بگه نه تو درست تشخیص ندادی که من حق اسیب زدن به هواپیمارو ندارم!!!همونطور که نحوه فرود که مربوط به بخش فنی است به فقیه ربطی ندارد این هم به اون خلبان ربطی ندارد...
با این مثالهی پیش پا افتاده سعی کردم توضیح بدم که فقه ممکنه مشترکاتی در هر علم داشته باشه ولی مرزهارو میشه تشخیص داد که کجای این علم و تخصص مربوط به فقه است کار فقیه هم دخالت در همون بخشهاست نه بیشتر!در نتیجه باید فقها به کارش نظارت کنن.همان طور که اقتصاد دانها باید به کار یک مدیر اقتصادی نظارت کنن.
امیدوارم منظورمو رسونده باشم.
یا علی!
ببخشید شاید اشکال از بنده باشد. ولی اصلا پاسخ خود را در این جواب پیدا نکردم. بگذارید بنده مثالی بزنم و شما ایرادش را بگویید. فرض کنید دقیقا در همین حکومت اسلامی خودمان شخص رهبر فقاهت نداشت. صرفا مدیری لایقو توانمند بود. چه اتفاقی می افتاد. چه مشکلات لاینحلی بوجود می آمد؟
با عرض پوزش مجدد. برادر گرامی در تعریف ولی فقیه عادل مشکلی اساسی وجود دارد. گمان نمی کنم تا این مسئله (عادل بودن فقیه) حل شود، بتوان جلوتر رفت. شما ابتدا فقیه «عادل» را تعریف کنید، بعد وارد بحث اختیارات و مسئولیت هایش بشوید.
اینجوری عده ی خیلی زیادی متقاعد نمی شوند برادر. نمی شود یک تعریفی ارائه داد و به سرعت از کنار یک مسئله ی به این مهمی (عادل بودن فقیه) گذشت و وارد حوزه مسئولیت ها و اختیارات این فقیه شد. شرایط فقیه باید تبیین شود، بعد به مسئولیت ها و اختیاراتش پرداخت .حالا سؤال قبلی مرا اگر کسی هست که بتواند پاسخ دهد ممنون می شوم، (آیا یک فقیه بعد از انتخاب، همیشه عادل است، یا خیر؟). بنده سواد درست و حسابی ندارم، لطفا جوری بنویسید که افراد عادی مثل بنده خوب متوجه بشوند.
یا حق
یک مقدار روشن تر صحبت می کنم. اگر انتخاب کنندگان فقیه «عادل»، بعد از مدتی تشخیص دهند که آن فقیه دیگر عادل نیست، آیا شهامت و شجاعت و صداقت دارند بگویند که فقیه منتخب، دیگر عادل نیست؟ قدرت مطلقه فقیه منتخب، آیا عامل بازدارنده ای نیست؟ آیا چنین قدرتی برای سکوت انتخاب کنندگان کافی نیست؟ بعد اگر انتخاب کنندگان در برابر این قدرت مطلقه، سکوت کردند، تکلیف فقیهی که دیگر عادل نیست و شرایط ولایت فقیه را از دست داده و هنوز در رأس کار است، چه می شود؟ آیا مردم باید تحمل کنند تا آن فقیه، از زمانیکه شرایطش را از دست داده، تا آخر عمر بر ایشان حکومت کند؟ البته تا کنون همچین چیزی در نظام مقدس جمهوری اسلامی رخ نداده و فقهای منتخب تا پایان عمر عادل بوده اند، ولی اگر روزی فقیهی انتخاب شد، و بعد از انتخاب شدنش، عدالتش مورد سؤال واقع شد، آیا مجلس خبرگان، جرأت عزل آن فقیه ظالم را خواهد داشت یا خیر؟
عذر می خواهم برادر. فقیه عادل دقیقا به چه معناست؟ چون بنده این عبارت را بسیار شنیده ام که می گویند اما از درک معنای صحیح آن عاجزم. فقیه عادل یعنی فقیهی که همیشه عادل است؟ اگر چنین باشد یعنی اینکه این فقیه هیچ وقت ظلم نمی کند. وقتی کسی هیچ ظلمی نکند، آن زمان می توان به او گفت عادل و اگر حتی یک ظلم کند، دیگر نمی توان به او گفت عادل. حال وقتی کسی عادل باشد، یعنی اینکه در حق نفس، ناس و الله ظلم نمی کند. اینجا برای بنده 2 سؤال پیش می آید:
1- کسی که هیچ ظلمی از او سرنزند، آیا معصوم نمی شود؟
با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست بزرگوار.
بنده با اجازه شما پاسخی که برای سؤال اول حضرتعالی به ذهنم می رسد را عرض می کنم. ان شاء الله کارشناسان محترم اگر نکته یا اشکالی بود می فرمایند.
عدالت ملکه نفسانی در وجود انسان است که او را از گناه کبیره (قتل، شرک به خدا، غیبت، ...) و اصرار بر صغیره (فحش، موسیقی حرام، ...) باز می دارد. از دید حضرات امام و خویی و سیستانی و وحید حتی یک صغیره هم مخل و مسقط عدالت است و این فرد نمی تواند امام جماعت باشد مگر این که از آن گناه توبه کند.
رفتار خلاف مروت نیز از جمله علائم مخل عدالت است که اختلافی است و البته عرفی است. مثلاً مرحوم امام و آیت الله بهجت می فرمودند مسقط عدالت نیست.
با این توضیح مشخص می شود که بر اساس اعتقادات شیعه معصوم اولاً گناه صغیره نیز مرتکب نمی شود و ثانیاً در خفا نیز گناه نمی کند.
و علیکم السلام برادر عزیز.
توضیحاتی که ارائه فرمودید بسیار بسیار ارزشمند و دقیق بود. یعنی یک نفر انسان، اگر صفت «عادل» بصورت دائم، بر او بار شد، دیگر منزه از هرگونه گناه است، چه کبیره و چه صغیره. حال این تعریف شخص عادل است، نه فقیه عادل. زیرا گناهانی که شما برشمردید، در مورد افراد عادی موجب نقض و اسقاط عدالت است، اما در مورد شخصی مانند ولی فقیه که امورات یک مملکت شیعه در اختیار اوست، آنهم بصورت مطلق، گناهان دیگری نیز متصور است که به حق الناس مربوط می شود. واضح است فقیهی که مجموع فقها او را بعنوان یک فقیه عادل تشخیص داده اند، هرگز شراب نخواهد خورد تا پایان عمر، و هرگز قمار نخواهد کرد و هرگز زنا نخواهد کرد و هرگز مشرک نخواهد شد و ...، اما معلوم و مشخص نیست که حق الناس را زیرپا نگذارد. زیرا ملاک تشخیص عدالت فقیه مورد نظر، همین مسائل بوده و نظر به اینکه فقیه مورد نظر اهل شراب و قمار و زنا و موسیقی حرام و این قبیل محرمات معمول بین عوام نبوده، رأی به عدالت او می دهند، اما انتخاب کنندگان (مجمع فقها) هرگز نخواهند توانست درک کنند که اگر این فقیه در مسند قدرت قرار گیرد، آیا دچار گناهان کبیره ی دیگری که با مسئولیت او ممکن است بوجود آید، می شود یا خیر. مشکل همین جاست. کسانی که فقیهی را عادل تشخیص می دهند، آیا می توانند تضمین بدهند که فقیه منتخب، بعد از قرار گرفتن در مسند قدرت مطلق، دچار تفرعن نگردد؟ ظلم نکند؟ به فردی مستبد بدل نشود؟ اصلا امکان دادنِ چنین تضمینی وجود دارد؟
حال که اصلا امکان پیش بینی این قضیه وجود ندارد، آیا عقل حکم نمی کند که این «احتمال» درنظر گرفته شود و برای آن چاره ای پیشگیرانه اندیشیده شود؟
چرا، عقل چنین حکمی می کند. عقل می گوید به هیچ عنوان نباید قدرت مطلق در اختیار شخصی غیرمعصوم قرار گیرد، زیرا قدرت فساد آور است و هیچ فردی تا در مسند قدرت قرار نگیرد، نمی توان در مورد او قضاوت کرد که آیا با رسیدن به قدرت مطلق عادل می ماند یا خیر.
پس چاره ی کار در این است که سازوکاری اندیشیده شود تا چنانچه فقیهی بعد از قرار گرفتن در مسند قدرت مطلقه، فاسد شد، یا ظالم شد، یا شرایط عدالت را از دست داد، انتخاب کنندگان توان عزل او را داشته باشند، بدون آنکه از بابت «قدرت مطلقه» ی آن فقیه ظالم در هراس باشند.
بنده سؤالم اینجاست، اگر مجلس خبرگان در انتخاب های بعدی خود، متوجه شد که فرد انتخاب شده بعد از رسیدن به قدرت، شرط عدالتش را از دست داده، آیا با وجود فقیهی ظالم، با قدرت مطلق، توان خلع او از قدرت را خواهند داشت یا خیر؟
یا حق
با عرض پوزش مجدد. برادر گرامی در تعریف ولی فقیه عادل مشکلی اساسی وجود دارد. گمان نمی کنم تا این مسئله (عادل بودن فقیه) حل شود، بتوان جلوتر رفت. شما ابتدا فقیه «عادل» را تعریف کنید، بعد وارد بحث اختیارات و مسئولیت هایش بشوید.
اینجوری عده ی خیلی زیادی متقاعد نمی شوند برادر. نمی شود یک تعریفی ارائه داد و به سرعت از کنار یک مسئله ی به این مهمی (عادل بودن فقیه) گذشت و وارد حوزه مسئولیت ها و اختیارات این فقیه شد. شرایط فقیه باید تبیین شود، بعد به مسئولیت ها و اختیاراتش پرداخت .حالا سؤال قبلی مرا اگر کسی هست که بتواند پاسخ دهد ممنون می شوم، (آیا یک فقیه بعد از انتخاب، همیشه عادل است، یا خیر؟). بنده سواد درست و حسابی ندارم، لطفا جوری بنویسید که افراد عادی مثل بنده خوب متوجه بشوند.
یا حق
ناصر یوسف نژاد;370557 نوشت:
یک مقدار روشن تر صحبت می کنم. اگر انتخاب کنندگان فقیه «عادل»، بعد از مدتی تشخیص دهند که آن فقیه دیگر عادل نیست، آیا شهامت و شجاعت و صداقت دارند بگویند که فقیه منتخب، دیگر عادل نیست؟ قدرت مطلقه فقیه منتخب، آیا عامل بازدارنده ای نیست؟ آیا چنین قدرتی برای سکوت انتخاب کنندگان کافی نیست؟ بعد اگر انتخاب کنندگان در برابر این قدرت مطلقه، سکوت کردند، تکلیف فقیهی که دیگر عادل نیست و شرایط ولایت فقیه را از دست داده و هنوز در رأس کار است، چه می شود؟ آیا مردم باید تحمل کنند تا آن فقیه، از زمانیکه شرایطش را از دست داده، تا آخر عمر بر ایشان حکومت کند؟ البته تا کنون همچین چیزی در نظام مقدس جمهوری اسلامی رخ نداده و فقهای منتخب تا پایان عمر عادل بوده اند، ولی اگر روزی فقیهی انتخاب شد، و بعد از انتخاب شدنش، عدالتش مورد سؤال واقع شد، آیا مجلس خبرگان، جرأت عزل آن فقیه ظالم را خواهد داشت یا خیر؟
با سلام و احترام.
در مورد عدالت نکته مهمی وجود دارد که معمولاً مغفول واقع می شود و آن این است که:
تشخیص عدالت یا عدم عدالت امام با مأموم است.
پس اگر بنده و شما خلاف عدالت از امامی ببینیم نمی توانیم به او اقتدا کنیم. البته ما در سازوکار فعلی کشور به افراد صالحی وکالت داده ایم تا مراقب عدالت ولی امر باشند که اگر ولایت مطلقه فقیه را پذیرفته باشیم روشی منطقی به نظر می رسد.
پس اگر ولایت و رهبری مجتهد مطلقی (ولایت مطلقه) را برای اداره جامعه بپذیریم، یا خودمان از عدالت او اطمینان داریم (و هنوز خلاف عدالت از او ندیده ایم) یا این که به اطمینان نمایندگان صالح (خبرگان) اطمینان می کنیم. طبیعتاً اگر خودمان به گناهی یا رفتاری خلاف مروت از جانب ولی امر یقین پیدا کنیم دیگر اقتدا به او برای ما جایز نیست.
در مورد مشکل بالقوه ای که اشاره فرمودید به نظرم کاملاً وارد است. همین تعریف عدالت در شرع ما که در پست قبلی عرض شد کار هر فقیهی در رأس حکومت را مشکل می سازد و تبعات متعددی دارد: از سویی انتظار از حاکم عادل (که به قول شما با این تعریف به عصمت بسیار نزدیک است) خیلی بالا می رود. در حالی که کمتر کسی است که در این منصب دچار فساد نشود [1]. در نتیجه یا مجبوریم این مقام را به حدی مقدس کنیم که کسی جرأت اظهار نظر نداشته باشد یا این که رهبر جامعه را بطور ادواری تغییر بدهیم (تا همیشه رهبر عادل در رأس کار باشد) یا این که مجبوریم به بدبین شدن مردم به اصل دین (فقاهت و عدالت و مرجعیت) نیز تن بدهیم.
راهکاری که جناب شریعت عقلانی فرمودند این مشکلات را ندارد و به نظر بنده به تعادل و عقلانیت (در مقابل تعصب احساسی) در دین نزدیک تر است. در راهکار ایشان احترام و اعتمادپذیری روحانیت نیز کمتر خدشه دار می گردد.
البته این مطالب تحلیل شخصی بنده بود.
موفق و مؤید باشید.:Hedye:
_____________________________________________________________
[1] قبلاً در مباحث ولایت فقیه به روایتی از امام زمان (عج) در این خصوص نیز اشاره ای داشتیم که فرموده بودند به خاطر همین احتمال فساد نمی توانیم کسی را بجای ایشان انتخاب کنیم.
لینک ولایت فقیه:
http://www.askdin.com/thread27627.html
http://www.askdin.com/thread9840.html
با سلام خدمت جناب کریم و تشکر از پاسخ گوییتان
اولا مستند صحبت کنید. یعنی یک آماری از تحصیلات نمایندگان مجلش خبرگان بیاورید ببینیم که چه تخصص هایی دارند. ثانیا روشن صحبت کنید. تخصص دارند یعنی چه؟ یعنی تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی دارند؟
اگر اینگونه بود که می گفتیم وزرای مختلف دولت هم از فقیهان استفاده کنند. در حالی که در فقه جزییات نیامده بلکه کلیات آمده است و صرفا تطابق با شرع اسلام کافی نیست. بلکه عملکرد رهبری در زمینه های مختلف باید در جزییات هم مورد بررسی قرار بگیرد که این کار از عهده فقیهان مجلس خبرگان با تخصص هایی که دارند ساخته نیست.
قبول.
بله تا حدودی حرف شما را قبول دارم. ولی بحث تبانی به این دلیل محتمل است که برای ولی فقیه دوره حکومتی مشخصی با مدت زمان معین وجود ندارد و کنار رفتن وی از حکومت منوط شده است به از بین رفتن شروط ولایتش که قبلا هم عرض کردم شرط فقاهتش که از بین رفتنی نیست و شروط دیگرش هم قابل اندازه گیری مشخص نیستند و سلیقه ها براحتی می تواند در آن راه یابد. فلذا به همین دلیل است که بنده معتقدم برای منتفی شدن این تبانی یا به حداقل رسیدن آن برای حاکمان دوره حکومتی مشخص کنند یا اینکه تمام زمام امور حکومت را به دست یک نفر نسپارند. یعنی حکومت در دست مجلسی باشد شورایی متشکل از همه تخصص ها.
منشا مشکل دقیقا این است :
برای ولی فقیه 3 شرط اصلی وجود دارد :
که فکر می کنم منظور از شایستگی رهبری همان توان مدیریت کشور باشد. حال مشکل این است که نمی توان ادعا کرد تمام شروط بالا به شکل تام و کامل و بالاتر از همه آحاد جامعه در یک فرد وجود دارد بلکه ممکن است یکی در عدالت بالاتر باشد یکی در مدیریت و یکی هم در فقه. حال باشد روشن کرد کدام ارجح است. کدام شرط در اولویت و در اصل قرار دارد و کدام ها در فرع و در اولویت های بعدی. تمام حرف بنده ین است با این همه پیچیدگی ها دنیای امروزی و این همه دستگاه و نهادی که در زیر نظر رهبری فعالیت می کنند لزوم اعلم بودن وی در شرط سوم یعنی مدیریت و کفایت رهبری بیشتر احساس می شود تا فقه. لذا به اعتقاد بنده ما باید شخصی را به رهبری جامعه انتخاب کنیم که اعلم در مدیریت و سیاست باشد. حال اگر این شخص آگاه به علم فقه هم بود فبها. اگر هم نبود می تواند از شورای فقهی متشکل از فقهایی سطح بالا ( حتی می توان از مراجع تقلید استفاده کرد.) مشورت بگیرد. اگر هم بیم این است که مشورت نکند می توان آن را قانون کرد و توسط مجلس خبرگان که متشکل از متخصصین در تمام امور هستند بر این عملکرد رهبری نظارت کرد.
با سلام.
خود ما که مخاطب حدیث هستیم باید تشخیص بدهیم.
جناب کریم روایت میفرماید (کل رایه) یعنی تمامی پرچمهایی که قبل از قائم(ع) برافراشته شود مصداق طاغوت است و استثنایی نیز قائل نشده است و فقط همین روایت نیست بهتر بود به تمامی روایات ذکر شده در پست http://www.askdin.com/thread28599-3.html#post364164
توجه میکردید که همه مفهوم واحدی را میرسانند.
و تمام ائمه(ع) قائم به امر خدا بودند ولی صاحب شمشیر فقط حضرت قائم(ع) است.
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِى خـَدِيـجـَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ (ع): (أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ: كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى يَجِى ءَ صَاحِبُ السَّيْفِ فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُ السَّيْفِ جَاءَ بِأَمْرٍ غَيْرِ الَّذِى كَانَ).
(ابـو خديجه از امام صادق عليه السلام راجع به امام قائم عليه السلام پرسيد، فرمود: همه ی ما قائم به امر خدائيم؛ يكى پس از ديگرى تا زمانى كه صاحب شمشير بيايد، چـون صاحب شمشير آمد، امر و دستورى غير از آنچه بوده مى آورد).اصول کافی جلد 2 صفحه 487 روایت 2.
و ثانیا قیام مسلحانه شرایط خاص خود را دارد و تشخیص این شرایط فقط بعهده معصوم(ع) میباشد. چنانچه
امام حسن(ع) بنابه تشخیص شرایط صلح کرد و امام حسین(ع) قیام کرد و بشهادت رسیدند و بقیه ائمه قیام مسلحانه نکردند چون شرایطش فراهم نبود.
امام سجادعليه السلام مي فرمايد: وَاللَّهِ لايَخْرُجُ واحِدٌ مِنَّا قَبْلَ خُرُوجِ القائِمِ عليه السلام اِلاّ کانَ مَثَلُهُ مَثَلَ فَرْخٍ طارَ مِنْ وَکْرِهِ قَبْلَ اَنْ يَسْتَوِيَ جَناحاهُ فَاَخَذَهُ الصِّبْيانُ فَعَبَثُوا بِهِ(الکافی ج 8، ص 264؛ الغيبة، ص 199)
به خدا سوگند هيچ يک از ما پيش از قيام قائم خروج نمي کند؛ مگر اينکه مَثَل او، مانند جوجه اي است که پيش از محکم شدن بال هايش از آشيانه پرواز کرده باشد. در نتيجه کودکان او را گرفته و با او به بازي مي پردازند!
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: ان الله لا يعجل لعجلة العباد، ولا زالة جبل عن موضعه أهون من إزالة ملك لم ينقض أجله - إلى أن قال: - قلت فما العلامة فيما بيننا وبينك جعلت فداك ؟ قال: لا تبرح الارض يا فضيل حتى يخرج السفياني فإذا خرج السفياني فأجيبوا إلينا( وسائل الشيعة ج 11 ص37)
خداوند عزّوجلّ براي عجله بندگان، كارها را جلو نخواهد انداخت. همانا از جا كندن كوه، آسان تر از كنار زدن پادشاهي است كه هنوز مدّت آن به پايان نرسيده است...». عرض كردم: «فدايت شوم! پس نشانه ي بين ما و شما (براي قيام) چيست؟» فرمودند: «پيوسته، همين گونه خواهد بود ای فضیل تا سفياني خروج كند. بنابراين، هنگامي كه سفياني خروج كرد، به سوي ما حركت كنيد
و اگر قرار باشد قیامی انجام گیرد و شرایطش فراهم باشد خود حضرت صاحب الزمان (ع) قیام میکردند و اگر شرایط قیام فراهم نباشد موجب خسران و هدر رفتن خون مومنین میشود و خداوند میفرماید : وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ
نقل قول:
جناب کریم مگر بنده منکر عقل و استدلال شدم که جنین میگویید بنده عرض کردم که در مسائل دینی و اعتقادی هرگونه استدلال عقلی باید مستند به ثقلین باشد و گرنه فاقد هرگونه ارزش و اعتبار و غیر قابل اعتنا میشود چرا که فقط و فقط قرآن و کلام معصومین(ع) حجت است و عقل غیر معصوم ، در امور دینی ناقص است و این عرضم هم مستند به ثقلین است:
امام سجاد (ع) فرمودند: همانا دين خدای عزوجل با عقلهای ناقص و آرا و نظرات باطل و قياس های فاسد بدست نمیآيد . بدست نمیآيد مگر با تسليم . پس هر کس تسليم ما شد به سلامت رسيد و هر کس به ما اقتدا کرد هدايت يافت و هر کس به قياس و يا رأی و نظر خود پرداخت هلاک شد . و هر کس که اگر ما چيزی بگوييم يا حکمی کنيم در درون خود نسبت به آن حرج و انکار ورزد به کسی که سبع المثانی و قرآن را نازل کرده کافِر شده است در حالی خودش هم نمیداند .
کمالالدين ص324 . مستدرکالوسائل ج 17 ص262 . بحار الانوار ج2 ص303
الحمد لله رب العالمین
احادیثی در مجامع روایی شیعه وجود دارد که هر قیامی قبل از انقلاب جهانی حضرت مهدی(عج) را باطل و محکوم به شکست دانسته و رهبر آن را طاغوت و منحرف معرفی کرده و از پیروان ائمه(علیهم السلام) خواسته که با آن قیامها همراهی نکنند و در خانههای خود بنشینند تا نشانههای ظهور مانند خروج سفیانی نمایان شود.
برخی با توجه به ظاهر این روایات و بدون بررسی و تحلیل آنها، زمینهسازی را نفی کردهاند و معتقد شدهاند که در عصر غیبت نباید علیه ظلم و طاغوت قیام کرد و باید درون خانه منتظر نشست تا هنگامی که خداوند متعال ظهور را محقق بدارد.
این نوشتار پاسخی به این نظریه است و با بررسی دلالی، محتوای این روایات روشن میکند که این روایات ناظر به قیامهایی است که رهبر آن به جای دعوت به معصوم، قیامکنندگان را به خود دعوت میکند. به عبارت روشنتر رهبران آنها به جای دعوت به حاکمیت اهلبیت(علیهم السلام) خود را مطرح میکنند و دیگران را به انانیت و نفسانیت خود فرا میخوانند.
همچنین منظور نفی قیام کسانی است که خود را مهدی موعود معرفی میکنند، مانند مهدی عباسی. اینگونه روایات شیعیان را از بیعت با اینگونه قیامها بر حذر داشتهاند و فرمودهاند: هرگاه نشانههایی همچون قیام سفیانی واقع شد، اهل انقلاب باشید و قبل از هرگونه قیام و نهضتی باید شرایط و مقدمات قیام فراهم باشد.
واژگان کلیدی
زمینهسازی، نهی از قیام، طاغوت بودن قیامها، نهی از تعجیل، قیام و مبارزه.
روايات طاغوت بودن پرچمهاي برافراشته
اين گروه از روايات به صورت مطلق و عام، هر نوع قيام و برافراشتن پرچمي را قبل از ظهور حضرت مهدي(عج) محكوم و طاغوت معرفي ميكند. لذا برخي براي اثبات حرمت قيام قبل از ظهور امام مهدي(عج) به اين روايات تمسك كردهاند.
روايت ابوبصير
عَنْهُ (محمّد بن يحيی) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحـُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحـُسَيْنِ بْنِ الْمـُخْتَارِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّـهِ(ع) قَالَ: كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّـهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛
ابوبصير از امام جعفر صادق(ع) روايت ميكند كه حضرت فرمود: هر پرچمي كه قبل از قيام قائم برافراشته شود، صاحبش طاغوتي است كه در برابر خدا پرستش میشود.
اين روايات شیعه را از قيام و حركت تا زمان ظهور امام مهدي(عج) نهي کردهاند و بنابر این روایات هر كسي كه پرچمي بهپا دارد و مردم را به سوي آن بخواند، طاغوت است و نبايد او را همراهي كرد؛ زيرا در روايت لفظ «كل» اضافه به «راية» شده كه نكره است و اين اضافه افادة عموم ميكند. بنابراين، حكم تا قبل از قيام قائم ادامه دارد. براي روشن شدن معنا و مفهوم اين روايتها شايسته است نکاتی را در نظر داشت. لذا به سه نكتة مهم اشاره میشود:
1. معناي طاغوت
طاغوت در آيات و روايات چه به صورت مفرد: وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ و چه به صورت جمع أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ... به معاني و مصاديق مختلف و متعددي آمده است كه دانستن آنها در فهم اين روايت و مشخصكردن مصداق براي آن لازم است.
طاغوت به معاني كاهن، شيطان، سردمدار ضلال و گمراهي، بت و هر آنچه به غير خداوند متعال پرستش و عبادت قرار ميگيرد، اطلاق ميشود.
شيخ طوسي در تعريف طاغوت مينويسد:
فكلّ من يعبد من دون اله، فهو طاغوت.
بنابراين، مفهوم طاغوت در اين روايت به كسي اطلاق ميشود كه از حد خود خارج شده و به مرز الوهيت تجاوز كرده و قصد دعوت مردم به سوي خويش را دارد؛ زيرا در اين روايات علاوه برآمدن واژة «طاغوت» جملة «يعبد من دون الله» آمده كه به خوبي بيان میکند مقصود از «پرچم برافراشته شده پيش از قيام قائم» پرچمي است كه در مقابل خدا و اهلبيت(علیهم السلام) برافراشته شود و قصد تأسيس مقامي براي خود و در پي رسيدن به مقاصد خود باشد. لذا چنانچه فرد متدين و صالحي براي حكومت دين الهي قيام و دعوت نمايد، قطعاً مورد خطاب اين روايات نيست.
2. انواع دعوت
دعوت بر دو گونه است: دعوت به حق و دعوت به باطل.
دعوت به حق دعوتي است كه مردم را به سوي خداوند متعال و زمامداري اهلبيت(علیهم السلام) فرا خواند و دعوت نمايد. به عبارت ديگر، دعوت براي از بينبردن باطل و در هم شكستن شوكت آن و اقامة حق و حقيقت و واگذاردن آن به اهلش قطعاً تأييد شدۀ معصومان(علیهم السلام) است، مانند قيام زيد.
دعوت باطل، دعوتي است كه براي مطرحكردن خود و شخص صورت ميگيرد و جلوداران به خود دعوت ميكنند كه قطعاً اين روايات شامل اين دعوت ميشود، مانند قيام محمد بن عبدالله.
روايتي نيز از امام صادق(ع) نقل شده كه مشخص ميكند قبل از قيام جهاني امام مهدي(عج) افرادي بهپا ميخيزند و مردم را به سوي خود دعوت ميكنند و اين روايات ناظر به آنهاست. امام صادق(ع) ميفرمايد:
لا يخرج القائم حتّى يخرج قبله اثنا عشر من بني هاشم كلّهم يدعو إلى نفسه؛
قائم(ع) قيام نميكند تا زماني كه دوازده بنيهاشمي خروج كنند و مردم را به سوي خود فرا خوانند.
بنابراين، قيامهاي زمينهساز براي دولت و حكومت اهلبيت(علیهم السلام) و دعوت مردم به سوي آنان تخصصاً از نهي اين روايات خارج است، مانند قيام زيد و قيام شهيد فخ كه در زمان حكومت هادي برادر هارونالرشيد صورت گرفت و ائمه(علیهم السلام) آن را تأييد كردهاند.
به عبارت ديگر، خطاب این روایات دربارة پرچمهاي برافراشته شده براي حق و دعوت به سوي حق نيست. پرچمي كه در مسير دولت حق، زمينهساز حضور معصوم نباشد، طاغوت است و صاحب آن در برابر خداوند متعال مورد پرستش واقع شده است.
علياكبر مهديپور دربارة محتواي اين روايات مينويسد:
اين احاديث شريف به قرينة «فصاحبها طاغوت» مربوط به سردمداران كفر و نفاق است كه در برابر حق قيام كرده، براي اطفاء نور حق بسيج شده، از پرستش حق تعالي ممانعت به عمل ميآورند، چنانكه از جملة «يعبد من دون الله» استفاده ميشود. به عبارت ديگر، در ابتداي دو حديث، موضوعي كلي و عمومي بيان ميگردد، اما دنبالة بعدي حديث، آن عموميت را تخصيص زده و گروه خاصي را شامل ميگردد كه اختصاص به طاغوت دارد و آنها كه به غير خدا دعوت ميكنند. بنابراين، مشمول آن پرچمها و بيعتهايي نيست كه جوامع را به يكتاپرستي و فضايل و اخلاق انساني و عبادت خداوند متعال ميخوانند.
علامه طهراني در نقد اين حديث ميگويد:
از قرينة «قبل قيام قائم» ميتوان استفاده كرد كه آن رايتي كه برداشته شود، نه هر رايتي است كه در راه قائم و در مسير دين، قرآن، ولايت و در مسير رضايت خود حضرت قائم(عج) برافراشته گردد، بلكه آن رايتي است كه در مقابل رايت قائم است؛ چون قائم(عج) فقط يك قيام دارد و آن قيام به حق است و هر كسي قبل از قيام قائم پرچمي را به عنوان خودپسندي و شخصيتطلبي و خودمحوري برافرازد، در مقابل رايت قائم(عج) محسوب شده و طاغوت است.
مؤيد اين حقيقت، فرمايش امام محمد باقر(ع) است كه قيد «ضلالت» را در مورد اين نوع حركتها، دعوتها و پرچمها به كار برده است. ايشان ميفرمايد:
وَ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَدْعُو إِلَى أَنْ يَخْرُجَ الدَّجَّالُ إِلَّا سَيَجِدُ مَنْ يُبَايِعُهُ وَ مَنْ رَفَعَ رَايَةَ ضَلَالَةٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوت؛
هيچكس مردم را تا زمان خروج دجال فرا نميخواند، مگر اينكه افرادي يافت ميشود كه با او بيعت مينمايند و هر كس پرچم ضلالتي برافراشت، صاحب آن طاغوت است.
اما مؤيد اين تقسيم و توجيه روايت امام صادق(ع) در تأييد قيام زيد نيز آمده است. ايشان ميفرمايد:
لَا تَقُولُوا: «خَرَجَ زَيْدٌ» فَإِنَّ زَيْداً كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ يَدْعُكُمْ إِلَى نَفْسِهِ إِنَّمَا دَعَاكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(علیهم السلام) وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاكُمْ إِلَيْهِ إِنَّمَا خَرَجَ إِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لِيَنْقُضَه؛
قيام زيد را به رخ نكشيد؛ زيرا او مردي عالم راستگو بود و شما را به سوي خود دعوت نكرد، بلكه به سوي آل محمد(ص) و رضايت آنان دعوت كرد. هر آينه اگر پيروز ميشد به وعدة خود وفا ميكرد. او در برابر سلطنت و حكومتي قيام كرد كه محكم و يكپارچه بود و ميخواست اركان آن را متلاشي كند.
مرحوم مجلسي(ره) اين روايت را حسنه شمرده و به اصطلاح تأييد كرده است.
قطعاً اهلبيت(علیهم السلام) از حركتهايي كه دعوت به سوي حق باشد و يا زمينه را براي حضور معصوم(ع) مهيا سازد، راضي و خوشنود هستند و از آنها پشتيبانی میکنند. آيةالله مكارم شيرازي دربارة اين روايت مينويسد:
مسلم است اين حديث و مانند آن نيز دليل بر عدم تشكيل حكومت اسلامي نيست، بلكه ميگويد: بايد هدف تشكيل حكومت جلب رضا و خوشنودي امامان معصوم(علیهم السلام) كه جانشينان واقعي پيامبرند باشد؛ خودسرانه و بدون جلب رضايت و موافقت آنها دست به اين كار نزنند! بنابراين، هرگاه در عصر غيبت شرايط تشكيل حكومت اسلامي فراهم ميگردد و يقين پيدا كنيم كه حضرت مهدي(عج) راضي به تشكيل حكومت است و هدف از تشكيل حكومت است و هدف از تشكيل آن چيزي جز احياي اسلام و قرآن و جلب رضا و خشنودي آل محمد(ص) نباشد، نهتنها منعي براي تشكيل اين حكومت وجود ندارد، بلكه بايد به سراغ آن رفت.
براي روشنشدن اين مطلب توجه به اين روايت مناسب است. ابن ادريس در سرائر به صورت مرسل آورده است:
مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ أَبِي عَبْدِاللَّـهِ السَّيَّارِيِّ عَنْ رَجُلٍ قَالَ ذُكِرَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِاللَّـهِ(ع) مَنْ خَرَجَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(ص) فَقَالَ لَا أَزَالُ أَنَا وَ شِيعَتِي بِخَيْرٍ مَا خَرَجَ الْخـَارِجِيُّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ الْخـَارِجِيَّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ خَرَجَ وَ عَلَيَّ نَفَقَةُ عِيَالِه؛
شخصي ميگويد: هنگامي كه در محضر امام جعفر صادق(ع) سخن از قيام و انقلابيان از آلمحمد(ص) به ميان آمد، ايشان فرمود: من و شيعيانم در خير و سلامت خواهیم بود تا زماني كه كسي از ما، عليه اينان قيام كند و آرزو دارم كه يكي از آلمحمد(ص) خروج كند و مخارج اهل و عيال او را من بر عهده بگيرم.
البته برخي سياري را ضعيف ميدانند، ولي چون مرحوم كليني و ديگران زياد از وي روايت نقل كردهاند، ميتواند دليلي بر موثق بودن وي باشد. ولی در هر صورت این روایت مرسل است.
سؤال: ممكن است گفته شود: «ظاهر حديث دلالت بر بطلان تمامي قيامهاي قبل از ظهور قائم(عج) دارد، يعني همة قيامها باطل است، خواه دعوت به سوي خود يا به سوي اهلبيت(علیهم السلام) باشد، معنا و مفهوم اين روايتها قيام قبل از نهضت جهاني امام عصر(عج) است و فرقي نميكند دعوت آن قيام حق يا باطل باشد.»
جواب: براي اين سؤال دو پاسخ ميتوان ارائه كرد كه عبارت است از:
یکم. احتمال صدور روايت به موارد خاص
احتمالاً اين روايات ناظر به موارد خاص و به اصطلاح «قضية خارجيه» باشد، يعني در آن زمان پرچمهاي بخصوص و با ويژگيهاي خاص با عنوان امامت و يا مهدويت براي درگيري با حكومت وقت برافراشته ميشد كه ماهيت آنها براي مردم مورد سؤال بود و نميدانستند در برابر آن شرايط خاص چه وظيفهاي دارند. لذا امام(ع) براي روشن نمودن وظايف آنان با توجه به موقعيت زمان و مكان اين احاديث را بيان فرمودهاند و بسيار بعيد است كه امام(ع) بدون هيچ پيشزمينهاي و به صورت ناگهاني و ابتدايي اين گفتار را بيان كرده باشد. مرحوم نعماني(ره) كه به عصر معصومان(علیهم السلام) نیز نزديك است، اين روايات را در عنوان اين باب آورده است: «ما روي فيمن ادعى الإمامة و من زعم أنه إمام و ليس بإمام و أن كل راية ترفع قبل قيام القائم فصاحبها طاغوت».
گويا ايشان اين روايات را از آنرو در كنار هم قرار داده، که عقیده دارد پرچمي طاغوت است كه صاحب آن ادعاي امامت کند. در حقيقت، بنابر سياق و مفهوم روايات اين باب، پرچمي طاغوت است كه برافرازندة آن مردم را به سوي خود با عنوان امامت فراخواند و هر پرچمي قبل از قيام قائم(عج) اينچنين باشد، قطعاً طاغوت است.
دوم. تعارض با روايات مؤيد قيام
اگر اين حديث را به صورت مطلق براي همة زمانها بدانيم، با برخي از روايات معارض میشود كه قيامها را تأیید میکنند. لذا بنابر احتمال بسيار اين روايت عموميت ندارد؛ زيرا بنابر برخي از روايات اهلبيت(علیهم السلام) دربارة برخي از قيامها نظر مثبت داشتهاند و علاوه بر تأييد از همگان خواستهاند كه آنها را دنبال كنند كه به نمونههايي از اين روايات اشاره ميشود.
در روايتي طولاني دربارة علائم ظهور، ابوبصير از امام محمد باقر(ع) نقل ميكند:
و ليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني هي راية هدى لأنه يدعو إلى صاحبكم فإذا خرج اليماني حرم بيع السلاح على الناس و كل مسلم و إذا خرج اليماني فانهض إليه فإن رأيته راية هدى و لا يحل لمسلم أن يلتوي عليه فمن فعل ذلك فهو من أهل النار لأنه يدعو إلى الحق و إلى طريق مستقيم؛
هيچيك از پرچمهاي برافراشته شده [قبل از ظهور آن حضرت] هدايت يافتهتر از پرچم يماني نيست. پرچم او پرچم هدايت است؛ چون كه مردم را به صاحبتان دعوت ميكند. پس هنگامي كه يماني خروج كرد، فروختن سلاح به مردم و به هر مسلمان حرام است. [بايد رايگان در اختيار آنها گذاشته شود يا به مردمي كه در مقابل او بايستند نبايد سلاح فروخت] پس از خروج او به يارياش بشتاب؛ زيرا پرچم او پرچم هدايت است و بر هيچ مسلمان جايز نيست با او مخالفت نماید و كارشكني كند و اقدامكننده بر اين كار، اهل آتش است؛ زيرا يماني به حق و صراط مستقیم دعوت مينمايد.
از اين روايت استفاده ميشود كه قبل از قيام جهاني امام مهدي(عج) پرچمهاي حق نيز برافراشته ميشود كه ياري كردن دعوت آنان جزو وظايف مسلم است. همچنین روايتي كه كشتههاي برخي از قيامهاي قبل از ظهور را شهيد ياد كردهاند، در تعارض با روايات طاغوت بودن پرچمهاي برافراشته است.
بنابر روایتی از ابوخالد كابلي، امام محمد باقر(ع) میفرماید:
كأني بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحقّ فلا يعطونه ثم يطلبونه فلا يعطونه فإذا رأوا ذلك وضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ما سألوه فلا يقبلونه حتّى يقوموا و لا يدفعونها إلّا إلى صاحبكم قتلاهم شهداء أمّا إنّي لو أدركت ذلك لاستبقيت نفسي لصاحب هذا الأمر؛
گويا از مشرق قومي مشاهده ميكنم كه براي به دست آوردن حق قيام مينمايند، اما حق به آنها داده نميشود. پس با جديت بيشتر به دنبال آن ميروند، باز هم به آنها داده نميشود. پس هنگامي كه اين چنين ديدند، شمشيرهايشان را بر شانههايشان ميگذارند. در آن صورت آنچه ميخواهند به آنها داده ميشود، اما آنها نميپذيرند و قيام ميكنند و آن را تنها به صاحب شما امام زمان(عج) واگذار ميكنند. كشتههاي آنان شهيدند. اگر من چنين زماني را دريابم، جانم را در اختيار صاحب و رهبر اين قيام قرار خواهم داد.
سوم. تعارض با آيات و روايات جهاد و امر به معروف
آيات بسياري در قرآن كريم بهگونة التزام بر جواز قيام بلكه وجوب آن دلالت دارد كه برخي از آن آیات در پی میآید:
وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّـهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهـُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّـهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللَّـهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّـهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ * الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَوةَ وَآتَوُا الزَّكَوةَ وَأَمَرُوا بِالْمـَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمـُنكَرِ وَلِلَّـهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ؛
و اگر خدا بعضى از مردم را با بعضي ديگر دفع نمىكرد، صومعهها و كليساها و كنيسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مىشود، سخت ويران مىشد، و قطعاً خدا به كسى كه [دين] او را يارى مىكند، يارى مىدهد، چرا كه خدا سخت نيرومندِ شكستناپذير است. همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم، نماز برپا مىدارند و زكات مىدهند و به كارهاى پسنديده وامىدارند، و از كارهاى ناپسند بازمىدارند، و فرجام همة كارها از آنِ خداست.
بنابر اين آيه، خداوند متعال، فساد و خرابي مساجد و معابد را دشمن ميدارد و دوست دارد افراد باصلاحيت كه اگر در زمين تمكّن یابند و فرمانرواي آن گردند، فرايض خدا را برپا ميدارند و با دفع اهل فساد و حفظ معابد و اقامة دعائم دين و انجام فرايض خدا را ياري ميدهند، حاكميت زمين را به عهده گيرند و روشن است كه دفع اهل فساد چهبسا جز قيام و مبارزه امكانپذير نيست.
آذري قمي در بررسي اين گروه از روايات مينويسد:
خلاصه آنكه در معناي اين چند روايت بايد به مسلمات فقه اسلام و قرآن و روايات و ديگر قراین و شواهد توجه داشته باشيم و همانگونه كه ائمه(علیهم السلام) فرمودهاند، بايد همه را با هم ملاحظه كرده و سپس نتيجهگيري كنيم. آيا با وجود احكام و مطالب ديگر اسلام و قرآن، ميتوان روايات فوق را حمل بر معنايي كه مخالفين انقلاب اسلامي ما ميگويند نماييم و بگوييم در زمان غيبت امام زمان(عج) هيچ نوع حركت، قيام، مبارزه، دفاع، تشكيل حكومت و اجراي حدود جايز نيست و حتي قيام براي امر به معروف و نهي از منكر حرام است؟ آيا قرآن مجيد نميفرمايد: وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمـُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّـهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمـُقْسِطِينَ با اينكه در اين آية شريفه امر به مبارزه باغي شده است و اختصاص به زمان خاصي هم ندارد، چهطور ميتوان گفت كه سكون و سكوت مسلمانان براي هميشه در زمان غيبت سفارش شده است؟
آذري قمي با توجه به آيات مهدوي، روايات نهي از قيام را اينگونه جواب ميدهند:
آيات متعددي در قرآن كريم، مربوط به وراثت زمين براي بندگان صالح خداوند متعال و به دست آمدن قدرت و تمكّن براي مستضعفين از براي اجراي احكام الهي و ذلت طواغيت و مستكبرين موجود است و انقلاب حضرت مهدي(عج) با گستردگي و عظمتي كه دارد از مصاديق مسلم و مورد توجه اين آيات به شمار ميرود و ائمة معصومين(علیهم السلام) هم آيات مذكور را همينگونه تفسير و تأويل فرمودهاند.
همين امر موجب شده است كه عدهاي تصور كنند كه بهطور كلّي انقلابهاي قبل از قيام آن حضرت از سياق آن روايات خارج و اساساً آيات شريفه منحصراً مربوط به قيام خاص حضرت مهدي(عج) است، در حالي كه لفظ آنها عام و مورد آنها در قرآن، خاص آن قيام نيست، بهطوري كه اختصاص آيات انقلاب جهاني حضرت مهدي(عج) مستلزم خروج مورد است، مثل آية شريفة وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهـُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ.
اين آيات در مورد بنياسرائيل كه فرعون آنان را به استضعاف كشيده بود، نازل شده است و اگر آية فوق بر بازوي حضرت مرقوم شده و يا در موقع ولادت آن را قرائت نموده، از باب جري و تطبيق بوده و مراد آن است كه مضمون اين آيه، سنت لايتغير ولايتبدل الهي است و اختصاص به قوم و كشوري ندارد گرچه تنها مورد و مصداق وحيد آيه بنياسرائيل و يا فرعون و هامان و سپاهيان آن دو باشد.
پس تطبيق آية شريفه بر قيام جهاني آن حضرت توسط ائمة معصومين(علیهم السلام) نهتنها انحصار آن را اثبات نميكند، بلكه دليل بر عدم اختصاص به بنياسرائيل و سرايت مضمون آن به ساير قيامها و نهضتهاست.
بنابراين، انقلابهاي قبل از قيام حضرت مهدي(عج) مشمول اين كليت و حتميت است و در فرض صدق عنوان و موضوع و شرايط آيه، حتماً به آثار و احكام پنجگانة موجود در آيه دست خواهند يافت. اثبات كليت آيه و اخبار و روايات درصدد رفع اين توهّم است كه حكم اين آيات، در مورد همة مستضعفين باشد، حتي اگر اعتقاد به خدا و قيامت و مكتب حيات بخش الهي نداشته باشند و امامت و پيشوايي رهبران الهي را نفي كنند يا در مقابل مستكبران و ستمكاران ساكت باشند.
سپس ايشان براي روشن شدن اين مطالب پنج نكته ذكر ميكند و در خاتمه مينويسد:
خلاصة استدلال به آية شريفه اين است كه هر قوم و كشوري اگر مورد ظلم و ستم قرار گيرند و به خداي واحد و مكتب حق ايمان داشته باشند و حكومت و رهبري حاكمان الهي را بپذيرند و در راه تحقق حكومت الهي و آزادي محرومين، جهاد كنند و از حق انساني خود دفاع نمايند و در مقابل فشار و ناملايمات صبر و استقامت لازم را به خرج دهند، قطعاً به پيروزي خواهند رسيد و دشمنان خود را هر چه قويتر و نيرومندتر هم باشند شكست خواهند داد. البته اين امر بسته به همت مجاهدين و مبارزين خواهد داشت.
در جاي ديگر با اشاره به آياتي ديگر مينويسد:
اين آيه و آيات مشابه ديگر، خبر از يك واقعة بخصوص، يعني قيام جهاني حضرت مهدي(عج) را نميدهد، بلكه آن واقعه به عنوان يكي از مصاديق، بلكه مهمترين مصداق آن است و اگر اين آيه، در روايات وارده از ائمه معصومين(علیهم السلام) به حكومت جهاني واحد تفسير شده، دليل بر انحصار آن نيست؛ زيرا اگر در موارد و مصاديق ديگر ترديد شود، در شمول آيه بر بنياسرائيل مستضعف و حضرت موسي(ع) نميتوان ترديد كرد. بنابراين، آيه وعدهاي است كلي و شامل همة بندگان صالح و مؤمن، كه براي آزادي و حكومت الهي مبارزه كرده وليكن به استضعاف كشيده شده و مورد ظلم و تعدي قرار گرفتهاند ولي اگر در راه حق و عمل به احكام الهي و حمايت از محرومين ثابت قدم بمانند سرانجام حكومت ايدهآلشان را به دست خواهند آورد و حكومتشان هم ادامه خواهد يافت و الا متلاشي خواهند شد و انقلابيها زمان غيبت امام عصر(عج) از اين قاعده و شرايط مستثنا نيستند.
دربارة امر به معروف و نهي از منكر نيز روايات فراواني در دست است. فقط شيخ حر عاملي(ره) در كتاب وسائل الشيعه بيش از هفتصد روايت را نقل كرده است. اين گنجينة ارزشمند در طول تاريخ براي علماي اسلام زواياي گوناگوني در فقه، اخلاق و تفسير گشوده است و دانشمندان بر اساس آنها حكم به وجوب امر به معروف به مفهوم وسيع آن با رعايت مراتب دادهاند، يعني در صورتي كه نصيحت و ارشاد و تهديد و ارعاب نتيجه نداد، نوبت به قيام ميرسد. نمونهاي از اين روايات در پی میآید:
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) ميفرمايد:
أَيُّهَا الْمـُؤْمِنُونَ إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّـهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِين؛
اي مؤمنان! هركس مشاهده كند تجاوز و ستمي صورت ميگيرد و مردم به عمل ناشايستي دعوت ميشوند و او با قلب خويش، آن را ناخوشايند دارد، خود را سالم و دور از هر بدي نگاه داشته است و آنكس كه با زبان، آن را مورد اعتراض قرار دهد، پاداش ميبرد و اين از رفيقش افضل است و اما آنكس كه با شمشير در برابر عمل ناشايسته قيام كند تا كلمة خدا برفراز و كلمة ستمگران در فرود قرار گيرد، اين همان كس است كه به راه هدايت دست يافته و به راه راست گام نهاده و نور يقين در دل وي درخشيده است.
در جنگ صفّين، فردي خدمت حضرت علي(ع) رسيد و تقاضاي مصالحه كرد تا معاويه و يارانش به شام برگردند. امام ضمن ردّ اين پيشنهاد، علت اصرار خود برای مبارزه را اقامة امر به معروف و نهي از منكر ذكر ميفرمايد:
إن الله تعالى ذكره لم يرض من أوليائه أن يعصى في الأرض و هم سكوت مذعنون لا يأمرون بمعروف و لا ينهون عن منكر فوجدت القتال أهون علي من معالجة الأغلال في جهنم؛
خداوند از اولياي خود راضي نيست كه در هنگام گناه بر روي زمين آنها ببينند و بدانند و ساكت باشند و امر به معروف و نهي از منكر نكنند، از اين جهت جنگ را بر خودم آسانتر از غلهاي جهنم يافتم.
امام حسين(ع) نيز انگیزة قيام خود را امر به معروف و نهي از منكر ذكر ميفرمايد:
وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي(ص) أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمـَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمـُنْكَر؛
من از روي خودخواهي يا براي خوشگذراني يا براي فساد و ستمگري از مدينه خارج نشدم، بلكه طالب مصلحت امت جدم و خواستار انجام امر به معروف و نهي از منكر هستم.
امام محمد باقر(ع) دربارة كارهاي ناشايست حاكمان ميفرمايد:
فَأَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُمْ وَ الْفِظُوا بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ صُكُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ وَ لَا تَخَافُوا فِي اللَّـهِ لَوْمَةَ لَائِم؛
در دل زشت شماريد و با زبان ابراز ناراحتي كنيد و با سيلي به صورت آنان بنوازيد و در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگري نهراسيد.
امام صادق(ع) ميفرمايد:
مَا جَعَلَ اللَّـهُ بَسْطَ اللِّسَانِ وَ كَفَّ الْيَدِ وَ لَكِنْ جَعَلَهُمَا يُبْسَطَانِ مَعاً وَ يُكَفَّانِ مَعا ً؛
چنين نيست كه خداوند زبان را گشوده و دست را بسته باشد، بلكه هر دو را به گونهاي قرار داده كه باهم باز و باهم بسته ميگردند.
ظاهر روايات طاغوت بودن پرچمهاي برافراشته با روايات جهاد و امربه معروف و نهي از منكر تعارض دارد و در مقام تعارض بايد از ظاهر اين روايات دست برداشت؛ زيرا قيام و حركت عليه نظام سلطه و جور و دفاع از كيان اسلام و مسلمانان بر همگان واجب است.
آذري قمي در اين زمینه مينويسد:
هر كس با قرآن مأنوس باشد، ميداند كه منطق اسلام و خواستة خداي متعال، سازش و بيتفاوتي و سكوت در مقابل ستمكاران نيست و همچنین عقل و فطرت سليم نيز مؤيد اين گفتار است. اگر ديده شد برخي روايات حاوي مطالب غيرقابل قبولي است، در صورتي كه از نظر سند قابل اعتماد باشد، بايد به توجيه آن بپردازيم و در صورتي كه غيرقابل توجيه باشد، به دستور خود ائمه معصومين(علیهم السلام) فهم معناي آن را به خودشان واگذار مينماييم.
علامه طهراني دربارة اين حديث بعد از توضيح و تبيين مفهوم طاغوت مينويسد:
همانطور كه در قرآن و آيات محكمات و متشابهات وجود دارد و طبق نصّ قرآن بايد متشابهات را به محكمات برگرداند، در اخبار ائمه(علیهم السلام) نيز محكمات و متشابهات وجود دارد. طبق فرمايشات خود آن بزرگواران بايد متشابهات از احاديث را به محكمات از احاديث برگرداند و قاعدة مجمل و مبيّن و متشابه و محكم را همهجا جاري و ساري كرد و در محاورات عرفیه نيز مسئله همينطور است. مثلاً اگر خطابهاي را كه در يك سياق وارد شده است در نظر بگيريم، بايد صدر و ذيلش را با همديگر ملاحظه كنيم و بسنجيم اگر در يك جمله اجمال بود، جملة ديگر بيان اوست و اگر در يكجا مطلب خفي بود، قرينة ديگر مبيّن اوست. دربارة اين روايت هم نميتوان گفت قيام اطلاقي طاغوت است و منع شده است؛ زيرا آيات قرآن و اخبار كثيرة مستفيضة متواتره (بالتواتر المعنوي) دلالت دارد بر اينكه انسان بايد از ظلم جلوگيري كند و زير بار ولايت كافر نباشد.
آيةالله سيد محمدباقر حكيم(ره) از قول شهيد صدر مينويسد:
همة روايات صادر شده از اهلبيت(علیهم السلام) و پيامبر(ص) كه دليل ظنّي به حساب ميآيد، چنانچه با روح قرآن همآهنگ نباشد، بيهوده و باطل و ترك آن نيز واجب است و از قبيل همين روايات حديث صحيح و معتبر «كل راية» است كه مضمون آن بر اساس ظاهرش منافات با روح قرآن و آياتي كه دلالت بر وجوب ايستادگي در برابر كفر، ظلم، طغيان و فساد دارد. بنابراين، صحت سند اين روايات ما را به يقين نميرساند و اين روايات ظني ميباشد، اما اگر از ظاهر روايات صرفنظر كنيم، مانند اينكه منظور از پرچم در اين روايات پرچمهاي مقابل قيام حضرت مهدي(عج) يا قيامهاي بدون اجازه و نام حضرت(ع) باشد، يا اينكه روايات ناظر به حركتهاي همزمان با صدور روايات در اينباره روايات جالبتوجهي وجود دارد كه يك نمونه از آن را متذكر ميشويم:
يونس روايت ميكند كه خدمت امام رضا(ع) بودم، شخصي آمد و گفت: فدايت شوم، به يكي از دوستان و شيعيان شما خبر رسيده كه مردي براي جهاد در راه خدا بين مردم، شمشير و كمان تقسيم ميكند و او نيز رفته و شمشير و كمان را گرفته است، ولي نميدانسته كه اين سلاح براي جهاد زير نظر حكومت جایز است. سپس ياران و اصحاب با او ملاقات نموده و به او گفتند كه جنگ همراه با اينها جايز نيست و او را مجبور كردند كه شمشير و كمان را به كسي كه از او گرفته بازگرداند.
حضرت فرمود: بله بايد چنين كاري انجام دهد.
سؤالكننده گفت: اما به دنبال آن شخص گشته، ولي او را نيافته است. به او گفتهاند كه آن شخص از آن محل رفته است.
حضرت فرمود: پس به مرزها برود، اما جنگ نكند.
گفت: مثل قزوين و عسقلان (شهري در جنوب فلسطين) و ديلم (گيلان) و مرزهاي نظير اينها؟
حضرت فرمود: بله.
گفت: اگر دشمنان به مرزهايي كه او برای مرزباني رفته هجوم آوردند چه بكند؟ فرمود: برای حفظ كيان اسلام با آنها بجنگد.
گفت: به هر شكل با آنها بجنگد و جهاد كند؟
حضرت(ع) فرمود:
لَا إِلَّا أَنْ يَخَافَ عَلَى ذَرَارِيِّ الْمـُسْلِمِينَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَكَ لَوْ أَنَّ الرُّومَ دَخَلُوا عَلَى الْمـُسْلِمِينَ لَمْ يَنْبَغِ لَهـُمْ أَنْ يَمْنَعُوهُمْ قَالَ يُرَابِطُ وَ لَا يُقَاتِلُ فَإِنْ خَافَ عَلَى بَيْضَةِ الْإِسْلَامِ وَ الْمـُسْلِمِينَ قَاتَلَ فَيَكُونُ قِتَالُهُ لِنَفْسِهِ لَا لِلسُّلْطَانِ لِأَنَّ فِي دُرُوسِ الْإِسْلَامِ دُرُوسَ ذِكْرِ مُحَمَّدٍ(ص)؛
نه مگر اينكه دارالاسلام و كشورهاي اسلامي در خطر باشد، آيا در نظر تو اگر روميها به شهرهاي مسلمانان هجوم بياورند نبايد جلوي آنها را گرفت؟ بله اگر با هجوم آنان به اساس اسلام و مسلمين لطمه وارد ميشود، بايد با آنان بجنگد، برای خودش [به خاطر تكليفي كه به علت دفاع به عهده اوست] نه برای سلطنت [بنيالعباس] چون اگر اسلام متلاشي شد و به فراموشي گراييد، ذكر و ياد و نام حضرت محمد(ص) نيز فراموش شده است.
اين روايت را مشايخ ثلاثه (شيخ كليني، شيخ طوسي و شيخ صدوق) روايت كردهاند و ظاهراً روايتي صحيحه است. تنها دربارة محمد بن عيسي بن عبيد اختلاف نظر وجود دارد كه ظاهراً فردي ثقه و مورد اعتماد است و نجاشي نيز به همين نظر معتقد است.
بنابر اين روايت، دفاع از اسلام و مسلمين و دفاع در برابر هجوم كفار واجب است و چنانچه امري واجب باشد، مقدمات آن نيز واجب است. لذا مقدمات دفاع در برابر هجمههاي امروزي با تشكيل سازمانهاي مختلف و حركت و قيام همراه با برافراشته كردن پرچم و دعوت انسانها براي ياري رساندن به حق واجب است.
خلاصه اين روايت (كل راية...) با روايات بسياري كه در باب امر به معروف و نهي از منكر و باب جهاد وارد شده است، تعارض دارد، بهويژه آنكه بعضي از فقهاي معاصر در دوران غيبت حضرت مهدي(عج) جهاد ابتدايي را نيز واجب و فتوا به وجوب آن دادهاند.
مرحوم آيةالله خويي(ره) در ملحقات منهاج الصالحين مينويسد:
از مجموع مطالب گذشته، چنين به دست آمد كه ظاهراً وجوب جهاد در دوران غيبت ساقط نميشود، بلكه در تمامي زمانها جهاد واجب است. البته در صورت جمعبودن شرايط جهاد و آن منوط به تشخيص اهل خبره كارشناسان مسائل نظامي و آنكه جهاد به مصلحت اسلام است و نيرو و سلاح كافي براي راندن دشمن وجود دارد، بهگونهاي كه هرگز احتمال شكست در جنگ متصور نيست.
سپس مينويسد:
اما رواياتي كه دربارة حرمت قيام مسلحانه عليه حكام و خلفاي ظلم، پيش از قيام حضرت قائم(عج) وارد شده است، ربطي به بحث ما ندارد و بيگانه از موضوع جهاد با كفار است.
آقاي نجمالدين طبسي دربارة اين كلام مينويسد:
گويا مرحوم خوئي(ره) اصل روايات را پذيرفته و دلالت آن را نيز قبول كرده، اما مورد آن را قيام عليه حكومتهاي به ظاهر اسلامي ميداند، نه كفار. ولي با بررسي گستردة سند و دلالت روايات ظاهراً جواب معلوم باشد.
3. مفهوم و مصداق قائم(عج)
برخي در جواب از اين روايات احتمال دادهاند كه منظور از قائم همة معصومان(علیهم السلام) هستند و اين روايات ناظر به دوران غيبت صغرا نیست و دوران حيات معصومان(علیهم السلام) را دربر نمیگیرد.
صاحب دراسات في ولاية الفقيه مينويسد: احتمال ضعيف ديگري كه دربارة روايت وجود دارد، اين است كه مراد از لفظ «القائم» در اين روايت و روايات ديگر، امام دوازدهم(عج) نباشد، بلكه مراد از قائم هر كسي باشد كه قيام به حق كند و غرض اين روايت، تخطئة كساني است كه در زماني كه رهبر به حق، مشغول تهية مقدمات و ايحاد شرايط براي قيام است فرصتطلبانه براي به دست آوردن رياست و جذب مردم، دست به حركتهاي شتابزده و ناپخته و زودرس ميزنند. بر اساس اين احتمال، شايد بتوان گفت برخي از ائمه(علیهم السلام) درصدد تهية مقدمات قيام و انقلاب بودند، اما به دلیل تقيه نكردن برخي از شيعيان و كتمان نكردن رازها يا به دلیل پيشافتادن برخي و دست زدن به حركت و قيام زودرس، اساس قيام به حق را ويران كردند و زمينة آن را از بين بردند (و اين روايت براي بازداشتن افراد از دست زدن به اينگونه قيامهاي زودرس باشد).
در كتاب تحف العقول ضمن وصيت امام صادق(ع) به مؤمن الطاق آمده است:
فو الله لقد قرب هذا الأمر ثلاث مرّات فأذعتموه فأخّره الله؛
به خدا سوگند سه مرتبه موقعيت اين امر نزديك شد، اما شما آن را فاش كرديد، پس خدا آن را به تأخير افكند.
مرحوم كليني در كافي، در اواخر كتاب الحجة بابي را تحت عنوان «إنّ الائمّة کلّهم قائمون بأمر الله هادون إلیه؛ همة ائمه(علیهم السلام) قائم به امر خدا هستند» گشوده که در آن باب، عبدالله بن سنان روايت کرده كه خدمت امام صادق(ع) آية يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ را قرائت كردم. حضرت فرمود: امام آن كسي است كه پيشاپيش آنهاست و او قائم مردم زمان خويش است.
پيش از اين نيز گذشت كه لفظ امام از نظر لغت براي هر پيشوا و جلوداري وضع شده است و منحصر به امامان دوازدهگانه(علیهم السلام) نيست. بر اين اساس، شايد مراد از «قائم اهل زمان خويش» نيز اعم باشد و مراد از آن قائم بالفعل در ميان هر امت باشد. اما از سوي ديگر اين احتمال بسيار بعيد به نظر ميرسد؛ زيرا ظاهر لفظ «قائم» (همراه با الف و لام تعريف) در روايات، همان قائم مورد نظر يعني امام زمان(عج) است. پس در اين صورت مراد از پرچمي كه در اين روايت مذمت شده، پرچمي است كه صاحب آن مردم را به نفس خويش فراخواند، نه به اقامة حق و اطاعت از امام به حق.
نجمالدين طبسي در نقد و بررسي اين احتمال مينويسد:
گمان ميرود اين سخن، نهتنها دفع اشكال نميكند، بلكه دامنة اشكال را گستردهتر ميكند؛ زيرا معناي آن زير سؤال بودن تمامي قيامها در تمامي دوران حضور ائمه طاهرين(علیهم السلام) باشد.
باری، اين روايات مورد توجه بسياري از علما و دانشمندان نيز بوده و در آثار خودشان آنها را نقد کردهاند. براي نمونه، آيةالله مكارم شيرازي در نقد و بررسي اين روايات مينويسد:
1. ما داراي يك سلسله اصول مسلم در شريعت اسلامي هستيم كه تخطّي از آنها جايز نيست، از جمله «امر به معروف و نهي از منكر» از امور مسلمي است كه هيچگونه ترديدي در آن روا نيست. آيات و روايات فراوان با تأكيد بسيار، روي اين دو اصل مسلّم تكيه كرده است.
حال اگر در محيطي قرار بگيريم كه احكام الهي پايمال شده، منكرات آشكار گشته و معروفها به فراموشي سپرده شده و ظلم و فساد همهجا را فرا گرفته است و ما قادر هستيم كه با يك قيام مؤثر نظام حكومت فاسد را بر هم زنيم و در مقياس وسيعي منكرات را از ميان ببريم و معروف را جانشين آن سازيم، آيا در چنين فرضي هيچكس ميتواند مدّعي شود كه اين كار حرام است و بايد نشست و تماشاچي صحنههاي فساد پايمال شدن احكام اسلام و خروج جوانان مسلمان از دين و آيين بود؟
ممكن است بهانهجويان بگويند چنين چيزي واقع نشده، ما ميگوييم فرض كنيد چنين امري رخ داد؛ اين فرض كه محال عقلي نيست، آيا باز هم در اين فرض ميگوييد بايد دست از هر اقدامي برداشت و تسليم فراگيري فساد و ظلم و نابودي احكام اسلامي بود؟
گمان نميكنيم هيچ عالم و محقّقي چنين چيزي بر زبان جاري كند! ...
كوتاهسخن اينكه به فرض كه روايات فوق تصريح كند كه قبل از قيام مهدي(عج) هرگونه قيامي ماية گمراهي است، ما هرگز به خاطر خبر واحد يا چند خبر كه در حكم خبر واحد است، نميتوانيم اصول مسلّمة اسلام را كه در قرآن و كلمات معصومين(علیهم السلام) است، كنار بگذاريم. بنابراين، هر وقت مقدمات تشكيل حكومت اسلامي و برچيدن بساط ظلم و فساد و جنايت و بيدادگري فراهم گردد، نبايد در اقدام بر آن ترديدي به خود راه داد و ادلّة امر به معروف و نهي از منكر و اجراي حدود و اقامة عدل و داد را به عذر اينكه در چند خبر مشكوك از اين كار نهي شده است، نميتوان زير پا نهاد!
2. در برار اين روايات، روايات ديگري داريم كه نشان ميدهد ائمة هدي(علیهم السلام) بعضي از قيامهايي را كه در عصر و زمان آنها روي داد، ستودند، هر چند اين قيامها به نتيجة نهايي نرسيد. چگونه ممكن است اين قيامها ممنوع باشد و باز آن را بستايند؟
از جمله در روايات اسلامي از قيام «زيد بن علي» به عنوان يك قيام مقدس ياد شده است: مرحوم شهيد در قواعد در بحث «امر به معروف و نهي از منكر» ميگويد: «خروجش به اذن امام(ع) بود» و شيخ مفيد در ارشاد ميگويد: «زيد بعد از امام باقر(ع) برترين فرزندان امام سجاد(ع) و عالم و عابد و پارسا و سخّي و شجاع بود، با شمشير قيام كرد تا امر به معروف و نهي از منكر كند و خونخواهي شهداي كربلا نمايد.
مرحوم علامه مامقاني روايات فراوانی در فضيلت و مدح زيد بن علي نقل ميكند و پارهاي از روايات را كه در مذمّت او وارد شده است، در برابر روايات مدح، ناچيز و توجيهپذیر ميشمرد.
مرحوم علامه مجلسي بعد از آنكه اختلاف اخبار را دربارة «زيد» و قيام او ذكر ميكند، ميفرمايد:
اخباري كه دلالت بر جلالت مقام او و مدح و ستايش او دارد و اينكه او مدّعي غير حق نبود بيشتر است و اكثر اصحاب به عظمت مقام زيد اعتراف دارند.
هرگاه قيامهاي قبل از حضرت مهدي(عج) قيام گمراهان و مشركان باشد، چگونه ميتوان قيام زيد بن علي(ع) را تعريف و تمجيد كرد؟
نمونة ديگر رواياتي كه در مدح حسين بن علي شهيد فخّ آمده است؛ همان كسي است كه دعبل خزاعي در اشعار معروف «مدارس آيات» او را شهيد بزرگي از شهداي اهلبيت(علیهم السلام) ياد كرده است و امام علي بن موسي الرضا(ع) بر او خرده نگرفت، آنجا كه ميگويد:
قُبُور بِكرُ فانٍ و اُخري بِطَيْبةٍ
و اُخري بِفَخِّ نالَها صَلَواتي
حتي در حديثي از امام جواد(ع) نقل شده كه فرمود: «لَمْ يَكُنْ لَنَا بَعْدَ الْطَّفِّ مَصْرَعٌ أَعْظَمُ مِنْ فَخٍّ؛ بعد از ماجراي كربلا قتلگاهي براي ما مهمتر از قتلگاه فخّ نبود.»
مرحوم علامه مامقاني در پايان شرح حال او ميگويد:
از آنچه كه گفتيم، روشن شد كه او از ثقات است؛ زيرا امام موسي بن جعفر(ع) در خبري به اين معنا گواهي داده و در حديث آمده: افرادي كه با او شهيد شدند پاداش دو شهيد دارند. و پيامبر(ص) در زمان خود بر او گريه كرد و امام صادق(ع) فرمود روح او پيش از جسدش به بهشت وارد شد!
از همه اينها گذشته در رواياتي آمده است كه قبل از قيام مهدي(عج) اقوامي قيام ميكنند و زمينه را براي قيام مهدي(عج) آماده ميسازند و از آنها در روايات به نيكي ياد شده است. اگر قيامهاي قبل از حضرت مهدي(عج) باطل و دعوت به طاغوت بود، اين روايات مفهوم صحيحي نداشت. برای نمونه، به دو روايت که از طرق شيعه و اهل سنت رسیده، اشاره میشود:
امام كاظم(ع) فرمود:
رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ يَدْعُو النَّاسَ إِلَى الْحـَقِّ يَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ كَزُبَرِ الْحـَدِيدِ لَا تُزِلُّهـُمُ الرِّيَاحُ الْعَوَاصِفُ وَ لَا يَمَلُّونَ مِنَ الْحـَرَبِ وَ لَا يَجْبُنُونَ وَ عَلَى اللَّـهِ يَتَوَكَّلُونَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛
مردي از اهل قم قيام ميكند و مردم را دعوت به حق مينمايد. جمعيتي گرد او را ميگيرند كه مانند پارههاي آهن (سخت و محكم) هستند، طوفانهاي سخت آنها را تكان نميدهد و از جنگ خسته نميشوند و ترس به خود راه نميدهند و بر خدا توكّل ميكنند و عاقبت براي پرهيزكاران است!
بنابر تصریح بعضي از روايات كه به اينگونه قيامها اشاره ميكنند، آنها زمينهساز قيام حضرت مهدي(عج) هستند و به هر حال نشان ميدهد كه قيامهاي مشروعي قبل از قيام مهدي(عج) صورت ميگيرد؛ قيامهاي خونين و براي دعوت به سوي حق توأم با پيروزي.
در حديثي از سنن ابن ماجه، از منابع معروف اهل سنت آمده است که گروهي از جوانان بنيهاشم خدمت پيامبر(ص) آمدند، هنگامي كه پيامبر(ص) آنها را ديد، چشمانش پر از اشك شد و رنگ مباركش دگرگون گشت. پرسیدند چرا در صورت مبارك شما آثار ناراحتي ميبينيم، فرمود:
إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ اخْتَارَ اللَّـهُ لَنَا الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْيَا وَ إِنَّ أَهْلَ بَيْتِي سَيَلْقَوْنَ بَعْدِي بَلَاءً وَ تَشْرِيداً وَ تَطْرِيداً حَتَّى يَأْتِيَ قَوْمٌ مِنْ قِبَلِ الْمـَشْرِقِ وَ مَعَهُمْ رَايَاتٌ سُودٌ فَيَسْأَلُونَ الْحـَقَّ فَلَا يُعْطَوْنَهُ فَيُقَاتِلُونَ وَ يُنْصَرُونَ فَيُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوا فَلَا يَقْبَلُونَ حَتَّى يَدْفَعُوهُ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَيَمْلَؤُهَا قِسْطاً كَمَا مَلَئُوهَا جَوْراً فَمَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ مِنْكُمْ فَلْيَأْتِهِمْ وَ لَوْ حَبْواً عَلَى الثَّلْجِ؛
ما خانداني هستيم كه خداوند آخرت را براي ما بر دنيا برگزيده و خاندان من بعد از من با حوادث سخت و تبعيد و كنار زدن آنها (از مقامهايشان) روبهرو ميشوند تا اينكه گروهي از مشرق ميآيند كه با آنها پرچمهاي سياه است، مطالبة نيكي ميكنند (و خواهان حق و عدالت ميشوند) اما به آنها نميدهند، پس پيكار ميكنند و ياري ميشوند و پيروز ميگردند و آنچه را ميخواهند به آنها ميدهند، ولي آنها پذيرا نميشوند تا آن را به كسي از اهلبيت من بسپارند، پس زمين را از عدالت پر ميكند، آنگونه كه از ظلم پر شده است، هر كدام از شما آن زمان را درك كند، بايد به آنها بپيوندد، هر چند روي برفها با سينه راه برود!
از ذيل روايت به خوبي استفاده ميشود كه اين قيام در آستانة قيام مهدي(عج) و قبل از آن واقع ميشود و زمينهساز قيام آن حضرت خواهد بود و قيامي مشروع است.
بنابراین، قبل از قيام مهدي(عج) قيامهاي ديگري صورت ميگيرد كه جنبة الهي دارد؛ بعضي به نتيجه ميرسد و بعضي به شكست میانجامد و چنان نيست كه هر پرچمي كه قبل از حضرت مهدي(عج) برافراشته شود، پرچم طاغوت باشد، هر چند با اجازة اهلبيت(علیهم السلام) يا در مسير اهداف آنها قرار گيرد.
آخرين سخن اينكه رواياتي كه هر قيامي قبل از قيام مهدي(عج) را شركآلود و در مسير طاغوت یاد کردهاند، بايد آنچنان تفسير شوند كه هم با مسلّمات فقهي و احكام امر به معروف و نهي از منكر (مبارزة با فساد) سازگار باشد و هم با قيامهاي متعددي كه در زمان معصومان(علیهم السلام) واقع شده و بر آن صحّه نهادهاند، همآهنگ گردد. براي تفسير اين روايات چند راه وجود دارد:
یکم. منظور از آن قيامهايي است كه بدون اذن و اجازة معصومان(علیهم السلام) يا حاکمان شرع و نایبان عام امام در عصر غيبت صورت بگيرد؛
دوم. منظور قيامهايي است كه به قصد دعوت به خويش و نه دعوت به سوي اهداف آلمحمد(ص) انجام گيرد كه در روايات بارها به آن اشاره شده است؛
سوم. منظور قيامهايي است كه در مقاطع خاصي صورت ميگيرد كه هيچگونه آمادگي براي اينگونه قيامها نيست و ائمه(علیهم السلام) براي پيشگيري از اين قيامهاي زودرس و ناپخته آن جملهها را فرمودهاند و از آن نهي كردهاند.
دعوتهاي عمومي قرآن امت اسلامي را به قيام بر ضد ظالمان و حمايت از مظلومان و اقامة قسط و عدل دعوت ميكند:
وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّـهِ وَالْمـُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً؛
چرا در راه خدا و (در راه) مردان و زنان و كودكاني كه (به دست ستمگران) تضعيف شدهاند، پيكار نميكنيد؟ همان افراد (ستمديدهاي) كه ميگويند: پروردگارا! ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر! و از طرف خود براي ما سرپرستي قرار ده و از جانب خود يار و ياوري براي ما تعيين فرما.
روشن است كه اين آيه و همچنین آيات مشابه آن كه در زمينة اقامة قسط و عدل يا دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالمان سخن ميگويد انحصار به زمان و مكان خاصي ندارد و يكي از اصول زيربنايي اسلام است و هر جا مقدمات و زمينههاي اين هدف مقدس فراهم گردد، بايد بدون فوت وقت به آن اقدام نمود.
ابراهيم اميني نيز در اينباره مينويسد:
بنابر مفاد حديث، نهضتهاي غيرديني مردود است، اما اگر نهضتي به عنوان دفاع از دين و حاكميت احكام و قوانين قرآن شكل گيرد، مردود نخواهد بود؛ زيرا در اين صورت پرچمي در برابر پرچم دين، برافراشته نشده و رهبري چنين نهضتي طاغوت نيست، بلكه ضد طاغوت است. چنين رهبري، مردم را به پرستش خويش دعوت نميكند، بلكه به اطاعت از پروردگار جهان فرا ميخواند. چنين پرچمي نهتنها در برابر پرچم قائم آل محمد قرار نگرفته، بلكه در مسير حكومت جهاني آن جناب و زمينهساز آن خواهد بود...
آذري قمي نيز در پاسخ به روايات اين گروه مينويسد:
چون افرادي منحرف به نام مهدي موعود(عج) قيام كرده و ميخواستند از اعتقاد مسلمانان مخصوصاً شيعه سوءاستفاده كنند (با توجه به اينكه مهدي موعود(عج) كه برقرار كننده قسط و عدل جهاني و حكومت واحد الهي است فردي مشخص و فرزند امام حسن عسكري(ع) است و داراي ويژگيها و علایم خاصي است كه حتي به اسم و القاب و مادر و پدر و زمان تولدش نيز تصريح شده است) و باز با توجه به اينكه ادعاي مهدويت، در زمان حضرت باقر و حضرت صادق(علیهما السلام) مورد سوءاستفادههاي زيادي قرار ميگرفت و حتي پدر مختار معتقد به مهدويت محمد بن حنفيه (كه اعتقاد كيسانيه ميباشد) بوده است و پيشبيني هم ميشد كه قبل از تولد حضرت حجت(عج) و يا در زمان غيبت آن حضرت، اينگونه سوءاستفادهها انجام گيرد، لذا ائمه(علیهم السلام) فرمودند: هر كس با ادعاي داشتن آن ويژگيها كه مخصوص قائم آل محمد(ص) است قيام كند، طاغوت است. بالاتر از اين حتي در روايات آمده است كه گاهي بعضي از اصحاب ائمه(علیهم السلام) پيشنهاد قيام و مبارزه مسلحانه را به آنان تحت همين عنوان «مهدويت» مطرح ميكردند، ولي آن بزرگواران به شدت اين فكر را رد كرده و ميفرمودند: امامي كه بايد قيام كند و حكومت جهاني را تشكيل دهد ما نيستيم، بلكه از فرزندان ما بوده و هنوز هم وقت آن نشده است، مانند روايت معلّي بن خنيس كه امام دربارة خواستة آنان فرمود: «مَا أَنَا لِهـَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ أَ مَا يَعْلَمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا يَقْتُلُ السُّفْيَانِي؛ من امام آنها نيستم مگر نميدانند امام آنها سفياني را ميكشد.»
بنابراين، منظور از طاغوت در اينگونه روايات آن كسي است كه به باطل و بدون حقي لباس مهدويت را در بر كرده و خود را به جاي آن حضرت به مردم معرفي كند.
نشستن و همراهی در خانه
دستهاي ديگر از روايات به نشستن و توقف در خانه سفارش كردهاند و شيعيان را از شركت در هر قيام و مبارزهاي نهي كردهاند. اين روايات عبارتند از:
الْزَمُوا الْأَرْضَ وَ اصْبِرُوا عَلَى الْبَلَاءِ وَ لَا تُحَرِّكُوا بِأَيْدِيكُمْ وَ سُيُوفِكُمْ فِي هَوَى أَلْسِنَتِكُمْ وَ لَا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ يُعَجِّلْهُ اللَّـهُ لَكُمْ فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ مَاتَ شَهِيداً وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّـهِ وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ وَ قَامَتِ النِّيَّةُ مَقَامَ إِصْلَاتِهِ لِسَيْفِهِ فَإِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مُدَّةً وَ أَجَلًا؛
بر جاي خود محكم بايستيد، در برابر بلاها و مشكلات استقامت كنيد، شمشيرها و دستها را در هواي زبانهاي خويش به كار مگيريد و آنچه خداوند شتاب در آن را لازم ندانسته شتاب نكنيد؛ زيرا هر كس از شما كه در بستر خود با شناخت حق پروردگارش و حق پيامبر(ص) و اهلبيت پيامبر(ص) بميرد، شهيد از دنيا رفته و پاداش او بر خداست و ثواب اعمال نيكويي كه قصد انجام آن را داشته خواهد برد و نيت او ثواب شمشير كشيدن را دارد. همانا هر چيزي را وقت مشخص و سرآمدي است.
ابنميثم بحراني در شرح اين خطبه آورده است:
امام(ع) در اين كلام، مردم را از دست زدن به جهاد بدون دستور امامي از فرزندان خويش پس از خود برحذر داشته و اين در شرايطي است كه كسي از آنان براي تشكيل حكومت قيام ننموده باشد كه در اين صورت، دست زدن به اينگونه تحركات جايز نيست مگر با اشاره و اجازة امام وقت.
نقد و بررسي دلالت
ابنابيالحديد در شرح اين عبارت از خطبه مينويسد:
امام علي(ع) با اين كلام در صدد آن نيست كه مردم كوفه را از رفتن به جنگ اهل شام باز دارد؛ زيرا امام(ع) همواره آنان را از سستي و كوتاه آمدن در جنگ با شاميان سرزنش كرده است، بلكه چون تعدادي از ياران امام(ع) در صدد بودند نفاق و فساد تعدادي از افراد فاسد و فاسق كوفه را شناسايي و برملا نمايند و آنان را به قتل برسانند، براي جلوگيري از پراكندگي، تشتت و ايجاد اختلاف داخلي بين سپاه خود، آنان را از اين كار در آن شرايط بازداشته و فرموده است: بنشينيد و بر بلاها صبر كنيد.
بنابراين، فرمايش اميرمؤمنان(ع) دربارة مورد خاص و شرايط ويژه زمان خود است و آنچه ابن ميثم بيان نموده خلاف ظاهر است.
چرا براي به دست آوردن سيرة امام علي(ع) و نظر ايشان در برابر ظلم و طاغوت به دیگر خطبههاي ايشان توجهي نميشود؟ كافي است براي روشن شدن نظرية امام(ع) در برابر كژيها به خطبة 27 نهجالبلاغه مراجعه شود كه حضرت چگونه «ساكنين» و «قاعدين» زمانة خود (مردم كوفه) را كه به بهانههاي واهي شانه از زير بار مسئوليت خالي ميكردند، عتاب کرده و فرموده است:
فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّـهُ وَ تَرْضَوْن؛
زشت باد رويتان كه هدف تيرهاي دشمن قرار گرفتهايد! به شما هجوم ميآورند و به آنها هجوم نميبريد، با شما ميجنگند، با آنها نميجنگيد، معصيت خدا ميشود و شما به آن رضايت ميدهيد.
آیا اين طايفه از روايات که وظيفة انسانها را نشستن در خانه میداند، با رواياتي كه انسانهاي عصر غيبت را ممتاز ميشمارد و حتي اجر هزار شهيد بدر و احد را براي آنان قائل است، جمعکردنی و توجيهپذیر است؟ آيا نشستن، سكوت، گوشهنشيني و كار به اجتماع نداشتن اين مقدار اجر و پاداش دارد؟
بدون ترديد، اين همه ستايش و ارزش مخصوص كساني است كه همانند مسلمانان صدر اسلام و دوران ائمه(علیهم السلام) با مبارزه و جانفشاني در برابر ظلم ايستادگي كنند وگرنه دينداري در كنج عزلت و اجر هزار شهيد همسنخ نيست.
زر بن حبيش روايت ميكند كه حضرت علي(ع) در نهروان خطبه ايراد ميفرمود، شخصي به پا خاست و گفت: اي اميرمؤمنان دربارة فتنهها سخن بگو. حضرت فرمود: فتنهها هنگامي كه روي ميآورند، شبههناك هستند. سپس پارهاي از فتنهها را بر شمرد. شخص ديگري از جا برخاست و گفت: اي اميرمؤمنان در آن زمان چه كنيم؟ حضرت فرمود: به اهلبيت پيامبرتان نگاه كنيد، اگر آنها درنگ كردند و ايستادند، شما هم توقف كنيد و اگر از شما ياري طلبيدند، به ياري آنها بشتابيد تا اجر و پاداش ببريد و هرگز از آنها سبقت نگيريد كه مصيبتها و مشكلات شما را فرا خواهد گرفت. سپس امام(ع) بشارت فرج و پيروزي به وسيلة خروج صاحب الامر(عج) را بيان فرمود.
اين حديث قسمتي از خطبهای طولاني است كه در ابتدای كتاب الغارات درج شده و قسمتي از آن نيز در نهجالبلاغه آمده است و نظير همين روايت نيز در كتاب سليم بن قيس هلالي به صورت مفصل مطرح شده است كه خواهان سكون و توقف است و از قيام نهي ميکند.
نقد و بررسي دلالت
فتنههايي كه در اين حديث بيان شده دربارة زمان بنياميه است. بسيار روشن است كه در آن ايام اهلبيت(علیهم السلام) با حضورشان در جامعه، مرجع مردم بودند و اين روايت اشاره به همين مسئله است كه در صورت توقف اهلبيت(علیهم السلام) شما نيز متوقف باشيد. در حقيقت اين حديث تأكيدي بر مرجعيت اهلبيت(علیهم السلام) است كه همراهي آنان در هر صورت ضرورت دارد و تقدم يا تأخر از آنان به هيچ وجه جايز نيست.
به عبارت ديگر، اين حديث بر محوريت اهلبيت(علیهم السلام) در همه حال خصوصاً بروز فتنهها تأكيد دارد، يعني اگر اهلبيت(علیهم السلام) قيام و يا قعود داشتند، شما نیز همانطور باشيد.
اصولاً در زمان فتنه عزلت و خانهنشيني ممدوح است. امام جواد(ع) هم ميفرمايد:
و قبل ذلك فتنة شرّ... فمن أدرك ذلك الزّمان فليتّق الله و ليكن من احلاس بيته؛
پيش از آن روز موعود فتنة جانكاهي است... هر كس چنين زماني را درك كند، گليمي از گليمهاي خانهاش باشد.
آذري قمي از اين تأكيد چنین استفاده كرده است:
پس معلوم ميشود، قبل از قيام قائم(عج) و رسيدن فرج نهايي به دست آن حضرت، قيامها و خروجهايي كه از طرف ائمه(علیهم السلام) و يا به وسيلة نواب آنان ممكن است وقوع پيدا كند، هرگز از نظر شرعي ممنوعيت ندارد. پر واضح است كه فتح نهايي جهانشمول به دست هيچ كس جز امام معصوم(ع) نخواهد بود و آن را فقط بايد در قيام مهدي موعود(عج) و در ظهور آن حضرت جستوجو كرد.
... جابر بن يزيد جعفي ميگويد: امام باقر(ع) ميفرمايد: اي جابر! بر زمين بنشين (خانهنشين باش) و دست و پايي حركت مده (فعاليتي نكن) تا نشانههايي را كه برايت ياد ميكنم ببيني اگر بدان برسي: نخستين آنها اختلاف بنيعباس است... و آوازدهندهاي از آسمان ندا كند و شما را آوازي از جانب دمشق به فتح برسد... و پرچم سفياني...
بنابر اين روايت، فعاليت و قيام در اين عصر نهي شده و نشستن در خانه وظيفة همگان است.
ضَعْ خَدَّكَ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَا تُحَرِّكْ رِجْلَيْكَ حَتَّى يَنْزِلُ الرُّومُ الرُّمَيْلَةَ وَ التُّرْكُ الْجـَزِيرَةَ وَ يُنَادِيَ مُنَادٍ مِنْ دِمَشْقَ؛
جابر ميگويد: امام محمد باقر(ع) فرمودند: صورتت را روي زمين بگذار و پاهايت را تكان مده تا زماني كه سپاه روم در رميله و لشكر ترك در جزيره فرود آیند و ندايي از سمت دمشق و ندا دهندهای از دمشق ندا دهد به پا خيزد.
از اين روايت استفاده ميشود كه تا بروز علایم ظهور امام مهدي(عج) نبايد حركت و قيام نمود، بلكه وظیفه غنودن و خانهنشيني است.
جابر بن يزيد از امام باقر(ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: تا آسمان و زمين ساكن است شما نيز ساكن و بيجنبش باشيد ـ يعني بر هيچ كس خروج نكنيد ـ كه كار شما پوشيدگي ندارد. بدانيد كه آن نشانهاي از جانب خداي عزّ و جلّ است نه از جانب مردم، بدانيد كه آن از آفتاب روشنتر است و بر نيكوكار و زشتكار پنهان نخواهد ماند. آيا صبح را ميشناسيد؟ آن نشانه همانند صبح است كه پنهان نیست.
نقد و بررسي دلالت
در اين سه روايت كه جابر از امام محمد باقر(ع) روايت كرده، بسيار روشن و بديهي است كه امام از شخص جابر نشستن و همراه نشدن با گروههايي را خواسته كه دست به قيام زدهاند. لذا بعيد است كه امام(ع) بیمقدمه و بدون مسئلهای در جامعه به جابر اينگونه فرموده باشد.
بنابراين، اوّلاً مخاطب اين فرمايش امام(ع) جابر است و بعيد نيست جابر ويژگيهاي خاصي مانند سدير داشته كه امام(ع) اينگونه او را خطاب کرده است. (در روايت بعدي شخصيت سدير و افرادي مانند او بررسي ميشود؛)
ثانياً احتمال دارد امام(ع) بر اساس تقيه اين سخنان را بيان فرموده باشد؛
ثالثاً بعيد نيست غرض اصلي امام(ع) بيان نشانههاي ظهور امام مهدي(عج) باشد؛ زيرا جابر ميپنداشته كه زمان اين امام(ع) زمان ريشهكن شدن ظلمها و فشارها و فسادهاست و چه بسا افرادي در آن زمان ادعاهايي مينمودهاند و امام در صدد اين بوده كه قبل از بروز اين علامتها، تحريك و تحركهاي جامعه را كه ادعاهاي بزرگي داشتند، خنثا کند.
در هر صورت، امثال اينگونه روايتها نميتواند با ادلة محكم و قطعي جهاد و امر به معروف و نهي از منكر مقابله نمايد.
علي بن اسباط به واسطة يكي از يارانش از امام صادق(ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: زبانهايتان را نگاه داريد و در خانههاي خود بنشينيد كه هرگز كاري كه مخصوص شما باشد دامنگيرتان نشود بلكه همگاني باشد و همواره زيديه سپر بلاي شما باشند.
اين حديث به درنگ کردن در منزل سفارش کرده و وظيفة انسانها را در اين عصر خانهنشيني و ترك هرگونه قيام و مبارزهاي دانسته است.
نقد و بررسي دلالت
امام صادق(ع) در اين روايت، زيديه را سپر بلا براي شيعيان معرفي فرموده كه مشخص است در آن دوران موجي عليه حكومت برخاسته شده بود و حاكم وقت درصدد خاموش كردن و به سر جا نشاندن آن حركت بوده است. لذا امام از شيعيان ميخواهد براي نجات از اين درگيري در خانه بنشينند و بر طرفداري يا ضّد هيچ طرفي سخن نگويند و همان گروهي كه (زيديه) حكومت را تحريك كرده، مورد خطاب يا عتاب قرار ميگيرند.
بنابر اعتقاد زيديه امام كسي است كه «قائم بالسيف» باشد. لذا بعد از شهادت امام حسين(ع) به دنبال زيد راه افتادند و از همراهي با امامت امام سجاد(ع) سرباز زدند و در طول دوران به دنبال سرنگوني يا ضربهزدن به نظام ظلم و جور بودند. لذا بعيد نيست در دوران امامت امام جعفر صادق(ع) با برپايي شورش و نهضت، حكومت جور را تحريك كرده و حكومت درصدد پاسخگويي بوده كه امام(ع) بر اساس مصلحت و حفظ شيعيان دستور ميفرمايند: در خانه بنشينيد! منطق اهلبيت(علیهم السلام) چنین بوده كه شيعيان را از دامنزدن و غرق شدن به فتنهها بر حذر میداشتهاند. امام علي(ع) هم دستور ميدهد:
كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ ؛
به هنگام فتنهها مانند بچه شتر باشيد كه نه پشت دارد تا سواري دهد و نه پستاني كه از آن شير بدهد.
علياكبر مهديپور در برابر اين روايات، دوازده طايفه از روايات را برميشمارد كه مخالف اين روايات است و توجيه درست اين اختلاف را همين فرمايش اميرمؤمنان(ع) ميداند، يعني اين دسته از روايات ناظر به زمان فتنه است.
امام صادق(ع) به سدير ميفرمايد: اي سدير! ملازم خانهات باش و چون پلاسي از پلاسهاي خانهات و تا شب و روز آرامش دارند تو نيز آرام و ساكن باش و چون به تو خبر رسيد كه سفياني خروج كرده هرچند پياده به سوي ما كوچ كن!
ممكن است اهل سكوت، به اين روايت استناد کنند و اين روايت را منحصر به سدير ندانند، بلكه بر همه واجب است كه تا خروج سفياني و قيام قائم(عج) سكوت کنند و از قيام و خروج خودداري ورزند.
نقد و بررسي دلالت
براي روشن شدن مفهوم اين روايت ذكر دو نكته لازم است:
ـ شأن صدور روايت
در پايان حاكميت ننگين بنياميه و ايجاد حركتهاي انقلابي مردمي در گوشه و كنار جهان اسلام عليه مروان حمار آخرين خليفة اموي، غلامان و ياران ابراهيم عباسي در اطراف زندان كوفه به نوجوان غريبهاي برخورد كردند كه توجه آنها را جلب نمود. در پرسوجو از او متوجه شدند نام او ابومسلم است كه به همراه پدرش از اصفهان به آذربايجان رفته و از آنجا به دلیل دستگيري دو تن از دوستان پدرش توسط کارگزاران حكومت بنياميه به كوفه كشيده شده است و براي ملاقات آنان اطراف زندان پرسه ميزند.
ياران ابراهيم، ابومسلم را به همراه خود به نزد ابراهيم بردند كه در تدارك قيام عليه بنياميه بود و ابراهيم از او بسيار خوشش آمد و گفت: «هذا عزلة من العزل» اين تكهاي از تكههاست. ابراهيم، ابومسلم را در كنار خودش نگه داشت و ابومسلم ناراضي از حكومت جائرانة بنياميه، در كنار ابراهيم خود را براي قيام آماده کرد و پس از مدتي از طرف ابراهيم با عنوان رهبر و پرچمدار قيام ناحية خراسان اعزام شد. ابومسلم در خراسان قيام خود را آغاز کرد و در مقابل حكومت بنياميه، مردم را به خلافت و حاكميت يكي از فرزندان بنيهاشم كه منظورش ابراهيم عباسي بود، دعوت کرد.
اما پس از مدتي، جاسوسان بنياميه، جريان ابراهيم را فهميدند و او را دستگير كردند. مروان حمار هم با فرو بردن سر او در «ديگ نوره» او را خفه کرد و از بين برد.
ابومسلم پس از شنيدن خبر قتل ابراهيم، مردم را به حمايت از برادرش سفاح، دعوت کرد و با رشادتها و لشكركشيهاي خود و حمايت مردم كه به حكومت يك نفر از بنيهاشم دلبسته بودند، مروان حمار را شكست دادند و بدين وسيله يكي از مقربان درگاه سفاح شد تا جايي كه در ظاهر سفاح خليفه و حاكم جامعه بود، ولي ابومسلم كارهاي حكومت را اداره ميكرد.
درست در همان ايام جنگ ابومسلم با بنياميه، افرادي مانند سدير تصور ميكردند كه ابومسلم، خلافت را به امام صادق(ع) واگذار خواهد كرد و امامت آن حضرت را خواهد پذيرفت. اما امام(ع) از وضعيت آنان به خوبي آگاه بود و كلام ايشان نيز مربوط به همان زمان است. دانستن اين فضا، براي فهم روايت لازم است.
ـ شخصيت سدير
سدير شخصيت عجيب، متغير و پيچيدهاي داشته است. نزد امام صادق(ع) سخن از سدير به ميان آمد. امام در وصف او فرمود: «سدير عصيدة بكلّ لون؛ سدير پيچيده شده به هر رنگي است.» يعني موضع ثابت و پابرجايي ندارد و هر روز، رنگ عوض ميكند و يا به قولي او از حزب باد است. هر طرف كه باد بوزد او نيز اهل آن طرف است.
برخي در توضيح اين كلام امام صادق(ع) نوشتهاند که گویا بنابراین حدیث، وي با رنگهاي گوناگون گره خورده و فردي بوده احساسي مزاج كه از جهت فكر و دقت به يك طريق واحد پابرجا نبوده است. اين كلام بدان معنا نيست كه او به تقيه پایبند بوده و در برخورد با هر فرقهاي به رنگ آنان در ميآمده تا خود را حفظ كند، چنانكه از اين حديث اينگونه در تنقيح المقال برداشت میشود؛ زيرا اگر او اينگونه تقيه را رعايت ميكرده، به زندان نميافتاد، با وجود اينكه از امام صادق(ع) وارد شده كه به زيد شحام فرمود:
يا شحام! إني طلبت إلى إلهي في سدير و عبد السلام بن عبد الرحمن و كانا في السجن فوهبهما لي و خلى سبيلهما؛
اي شحام! من براي سدير و عبدالسلام كه در زندان بودند خداوند را خواندم (يعني آزادي آنها را از خدا خواستم). پس خداوند آن دو را به من بخشيد و راه آزادي آن دو را گشود.
از بررسي و تتبع در احوالات او مشخص ميشود، سدير اهل قيام نبوده و همواره احساساتش بر تدبير و تفكرش غلبه ميكرده است. وي از كساني بوده كه گمان ميكرده امام صادق(ع) را ميتوان جوزده نمود تا در آن دوران بسيار حساس قيام کند. به همين جهت، همواره بر امام اصرار ميورزيد تا خروج نمايد. امام صادق(ع) هم با اين روايت به او فهماند كه فعلاً زمان قيام نيست و آن حكومت جهاني حضرت قائم(عج) علامتي چون خروج سفياني دارد. لذا امام(ع) سدير و افرادي همانند او را كه تحت تأثيرات، احساسات و زمان خود گمان ميكردند زمان قيام و خروج فرا رسيده، با اين بيان ارشاد ميفرمايد: «الان زماني است كه بايد در خانههاي خودتان بنشينيد و خود و ديگران را به هلاكت و ما را به زحمت نيندازيد.»
روايتي ديگر از سدير شخصيت او را بيشتر واضح ميسازد. سدير صيرفي ميگويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم و عرض كردم: به خدا سوگند! نشستن براي شما روا نيست. حضرت فرمود: چرا اي سدير؟ گفتم: به دلیل اطرافيان و پيروان و ياراني كه داريد. به خدا سوگند! اگر اميرمؤمنان(ع) به اندازة شما طرفدار و پيرو و يار داشت، قبايل تيم و عدي (قبيله ابوبكر و عمر) در خلافت وي طمع نميورزيدند. حضرت فرمود: تعداد آنان چه اندازه ميتواند باشد؟ گفتم: صد هزار! حضرت فرمود: صد هزار؟ گفتم: بله، بلكه دويست هزار! حضرت فرمود: دويست هزار؟ گفتم: بله و بلكه نصف دنيا! حضرت(ع) چيزي نفرمود. بعد از لحظهاي فرمود: آيا ميتواني همراه ما به «ينبع» (محلي در نزديكي مدينه) بيايي؟ عرض كردم: بله! حضرت دستور فرمود الاغ و استري را زين كردند. من سبقت گرفتم و بر آن سوار شدم. حضرت فرمود: الاغ براي من راحتتر است. لذا من از الاغ پياده و سوار استر شدم و حضرت نيز سوار بر الاغ شد و به اتفاق هم از شهر خارج شديم. هنگام نماز شد. حضرت فرمود: اي سدير! پياده شو تا نماز بخوانيم. پس فرمود: نه اين زمين شورهزار است و نماز در آن جايز نيست. راه را ادامه داديم تا به زميني رسیدیم كه خال آن قرمز بود. حضرت به پسر بچهاي نگاه کرد كه چند بزغاله را ميچراند و فرمود:
لَوْ كَانَ لِي شِيعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِي الْقُعُودُ؛
اگر من به اندازة اين بزغالهها شيعه داشتم سكوت و نشستن برايم جايز نبود.
آنگاه از مركب پياده شديم و نماز خوانديم، هنگامي كه از نماز فارغ شديم، به بزغالهها نگاه كردم و آنها را شمارش كردم. ديدم تعدادشان هفده رأس است.
از اين روايت هم شخصيت سدير و هم شرايط زمان و وضعيت دوران امام صادق(ع) مشخص ميشود، يعني در دوراني كه امام(ع) سدير صيرفي را امر به خانهنشيني و سكوت ميكند، براي امام(ع) هفده يار واقعي و مخلص و جان بر كف وجود ندارد. آيا در شرايطي كه هيچ عدّه و عُدّهاي در كار نيست، راهي جز سكوت میتوان برگزید؟ در هر صورت با توجه به اين دو نكته از اين روايت الغاي خصوصيت نمیتوان کرد و گفت در اين عصر نیز وظيفة همگان خانهنشيني و سكوت است.
ابوبكر حضرمي ميگويد: من و ابان بر امام صادق(ع) وارد شديم و اين مقارن با زماني بود كه پرچمهاي سياه در خراسان ظهور كرده بود. عرض كرديم: نظر شما چيست؟ حضرت فرمودند: در خانههاي خود بنشينيد، هر گاه ديديد ما بر مردي گرد آمدهايم، شما نيز با سلاح به ياري ما برخيزيد.
از اين روايت ممكن است استفاده شود كه امام صادق(ع) به هنگام بروز برخي از قيامها اجازة همراهي كردن را صادر نفرمودند، بلكه از همراهي كردن منع کردند. لذا بايد تا زمان ظهور امام مهدي(عج) از هر نوع قيامي برحذر بود و با هيچ قيام و انقلابي بيعت نكرد.
نقد و بررسي دلالت
بنابر اين روايت، بسيار واضح است كه ابان و ابوبكر حضرمي نظر امام صادق(ع) را براي پيوستن به قيام سياهجامگان درخواست كردند. امام نيز به صراحت فرمود: پرچمهاي سياه برافراشته در خراسان را ياري نكنيد و در خانههايتان بنشينيد.
لذا اين حديث هيچ ارتباطي با نهي از قيام در عصر غيبت ندارد؛ زيرا قيام ابومسلم در خراسان براي ياري رساندن به اهلبيت(علیهم السلام) نبود و اگر شعاري ميدادند كه برخي افراد فريب آن را ميخوردند، امام(ع) ماهيت آن نهضت را میدانست شيعيان را از همراهی آن نهی میفرمود. بنابراين، چنانچه قيام و انقلابي در صدد ياري رساندن به اهلبيت(علیهم السلام) باشد، به گونة تخصصی از دايرة حكم اين روايات خارج است.
ابوبصير از امام صادق(ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: پدرم به من فرمود: ناگزير آتشي از ناحية آذربايجان زبانه خواهد كشيد كه هيچ چيز در مقابلش نتواند ايستاد؛ چون چنين شود خانهنشين باشيد (بيطرف بمانيد) و تا آنگاه كه ما در خانه نشستهايم، شما نيز خانهنشين باشيد و چون كسي كه از طرف ما حركت ميكند فعاليت خود را آغاز كرد، به سوي او ـ اگر چه با دست و زانو ـ بشتابيد. به خدا سوگند! گويي هماكنون به او مينگرم كه ميان ركن و مقام به فرماني جديد از مردم بيعت ميگيرد؛ فرماني كه بر عرب سخت گران است و پدرم فرمود: واي بر سركشان عرب از شرّي كه نزدیک شده است.
از اين روايت اينگونه استفاده ميشود كه تا زمان ظهور امام مهدي(عج) بايد در خانه نشست و منتظر زمان ظهور بود. وقتي قيام جهاني امام زمان(ع) آغاز شد، بايد حركت و قيام كرد و به انقلاب حضرت لبيك گفت و آن را ياري كرد.
نقد و بررسي دلالت
روايت اشارة مستقيم به فتنههايي کرده كه از سمت آذربايجان مانند آتش شعلهور ميشود. در اين هنگام امر به خانهنشيني شده است.
بسيار روشن است كه در هنگام بروز و ظهور فتنه هر كس قيام كند، نابود ميشود. لذا اهلبيت(علیهم السلام) افراد را از درگيري و قيام با اينگونه مسائل برحذر داشتهاند و فرمودهاند: به ما نگاه كنيد تا هنگامي كه ما در خانه نشستهايم شما نيز خانهنشين باشيد و اقدامي نكنيد.
اما آیا قیام در غیر زمان فتنه جایز نیست؟ قطعاً اين روايت در مقام پاسخ به اين سؤال نيست و بايد به متون ديگر رجوع کرد كه البته در روايات ديگر به قيام براي اصلاح زمانی سفارش شده که شرايط و زمان مناسب باشد.
حسين بن خالد روايت ميكند كه به امام رضا(ع) عرض كردم: عبدالله بن بكير حديثي را روايت ميكند و من دوست دارم آن را بر شما عرضه دارم. حضرت فرمود: آن حديث چيست؟ گفتم: ابن بكير ميگويد عبيد بن زراره گفت: در زماني كه محمد بن عبدالله بن حسن قيام كرده بود، من خدمت امام صادق(ع) بودم، يكي از اصحاب وارد شد و گفت: فدايت شوم محمد بن عبدالله خروج كرده است، نظرتان در همراهي كردن او چيست؟ حضرت فرمود: «تا هنگامي كه آسمان و زمين آرام هستند، آرام باشيد.»
عبدالله بن بكير گفت: اگر جريان چنين است كه تا مادامي كه زمين و آسمان ساكن است شورش و قيام نبايد صورت گيرد، پس هرگز قيام و رهبري كه قيام كند نخواهد بود. امام رضا(ع) فرمود: بله ابوعبدالله(ع) راست گفته است، اما مسئله آن طور نيست كه ابن بكير تأويل نموده، بلكه امام صادق(ع) خواسته است بفرمايد تا آنگاه كه آسمان از صدا (صيحة آسماني) و زمين از فرو بردن لشكر (سفياني) ساكت است شما هم ساكت باشيد.
بنابراين روايت بر سكوت و سكون تا زمان بروز علایم ظهور سفارش شده است و نبايد برخلاف اين نوع روايتها در اين زمان قيام و انقلاب نمود. از اين حديث نيز استفاده ميشود كه قيامي قبل از قيام مهدي(عج) نبايد واقع شود.
نقد و بررسي دلالت
چنانکه گذشت، محمد بن عبدالله ادعاي مهدويت داشته و مردم را به خود فرا میخوانده و امام(ع) ميفرمايد: براي قيام امام مهدي(عج) دو نشانه وجود دارد، پس هر كسي قبل از اين دو علامت ادعاي مهدويت کند، از وي نپذيريد و همراهياش نكنيد.
از این رو، اين روايت دلالتي بر سكوت و سكون در اين عصر در مقابل بدعتها و كژيها ندارد. انسان موظف است هميشه در برابر بديها خروج و قيام نمايد.
برخي در جواب اين روايت نوشتهاند:
در اين روايت شخص سؤالكننده و شرايط سؤال و جلسهاي كه در آن سؤال شده مشخص نيست. احتمال ميرود در جلسه جاسوسي حضور داشته است كه امام صادق(ع) به نحو اجمال جواب ميدهند، به گونهاي كه ايهام اين معنا را داشته باشد كه خروج و قيام به طور كلي جايز نيست، چنانكه بكير نيز همين معنا را برداشت نمود.
ولي اين احتمال صحيح به نظر نميرسد؛ زيرا امام رضا(ع) فرمايش امام صادق(ع) را تأييد و توضيح ميدهند.
ابوبصير ميگويد: امام جعفر صادق(ع) فرمود: هنگامي كه سلمان وارد كوفه شد و به آن شهر نگاه كرد، بلاهايي را كه به كوفه ميرسد، ذكر كرد تا به حكومت بنواميه و حوادث بعد آن رسيد. سپس گفت: هنگامي كه اينچنين شد، مانند فرشهاي خانههايتان باشيد (درون خانه بنشينيد) تا فردي كه پاکیزه فرزند پاکیزه، صاحب غيبت و تنها و يگانه است، ظهور كند.
از اين روايت اينگونه استفاده ميشود كه تا زمان ظهور امام مهدي(عج) به نشستن در خانه امر کردهاند. لذا حركت، قيام و انقلاب به صلاح نيست و هر گونه تحركي برخلاف متون روايي است.
نقد و بررسي دلالت
در اين روايت حضرت سلمان به هنگام بروز و ظهور فتنههايي مانند حكومت بنواميه و حوادث پيرامون آن امر به خانهنشيني نمودهاند كه بسيار مسئله روشن و پذیرفتنی است؛ زيرا به هنگام شعلهور شدن فتنه، بايد از آن دوري كرد و خود را نجات داد، اما اين مسئله كه در روايات ديگري نيز منعكس شده، به معنای نفي و نهي قيام و حركت سنجيده و اصولي و يا همراهي قيام براي ياري رساندن به اهلبيت(علیهم السلام) نيست.
در عصر غيبت بنابر احاديثي كه در بررسي روايات توضيح داده شد، قبل از قيام قائم حركتها و قيامهاي اصلاحي به پا ميخيزد که همه وظیفه دارند با آنها همكاري و همياري کنند، مانند قيام يماني.
در ضمن اهلبيت دربارة برخي از قيامها مانند قيام زيد كه در برابر حكومت بنواميه قيام كرده بودند، رضايتمندي خود را اعلام فرمودند و از ديگران خواستار شركت در آن نهضت شده بودند. در هر صورت، اين روايت دربارة فتنههاي تاريك و كوري است كه انگيزة قيامكنندة آن روشن نيست، علاوه بر آنكه نوعي عمل شتابزده محسوب ميشود. اما در اين زمان وظيفة همگان قيام و همراهي با قيامهاي اصلاحطلبانه، در خط اهلبيت(علیهم السلام) و زمينهساز حكومت جهاني امام عصر(عج) است.
عبيدي از امام صادق(ع) روايت نموده كه حضرت فرمود: هيچ بندهاي جان خود را حبس نميكند، مگر اينكه خداوند او را به بهشت داخل مينمايد.
اهل سكوت از حبس نفس، اينگونه برداشت كردهاند كه انسان بايد در خانه بنشيند و دست روي دست بگذارد و دم نزند تا خداوند او را به بهشت ببرد.
نقد و بررسي دلالت
مفهوم اين روايت نفي خروج و قيام در زمان غيبت نيست؛ زيرا حبس نفس بر خدا به معناي وقف جان در راه خداست و اين معنا با قيام و مبارزه سازگارتر است تا سكوت و سكون در خانه!
واژة حبس نفس، نظير واژة صبر است كه در عرف غير عرب، گاهي به معناي سكوت و بيتحركي به كار برده ميشود، با اينكه صبر، به مفهوم استقامت و پايداري در ميدان عمل و مبارزه است، به گونهای كه مشكلات، سختيها و حوادث، انسان را از قيام و مبارزه باز ندارد.
افزون بر این، شرط دخول در جنت سعي و تلاش و چشيدن سختي است. خانهنشيني و دم نزدن اگر چه برخي مواقع سخت است، از قيام و حركت آسانتر است.
اي مفضل! همة بيعتهاي قبل از ظهور حضرت قائم(عج) بيعت كفر، نفاق و نيرنگ است. خداوند بيعتكننده و بيعتشونده را لعنت كند.
از رواياتي كه براي نفي قيام و زمينهسازي و تشكيل حكومت به آن استدلال شده، همين روايت است كه امام صادق(ع) همة بيعتها و تجمعهاي انقلابي را كفر و نفاق معرفي فرموده است. پس بايد در خانه نشست و از بيعت با هر حركت و انقلابي سر باز زد.
نقد و بررسي دلالت
با توجه به پاسخ روايات گروه اوّل، بيعتهايي قبل از ظهور از مصاديق كفر، نفاق و نيرنگ است كه براي سربلندي طاغوت صورت گيرد. این بیعتها مشمول لعن و نفرين پروردگار است، اما اگر بيعتي در راستاي اهداف اهلبيت(علیهم السلام) و زمينهسازي ظهور انجام پذيرد، مشمول لطف و عنايات خداوند متعال میشود. ضمن آنكه روايتي از امام صادق(ع) دربارة اوضاع آن زمان و خواهان دقت و سنجيده عمل كردن مفضل است كه مفهوم و فضاي صدور اين روايت را مشخص ميكند:
حدثني المفضل بن عمر قال: «كنت عند أبي عبدالله(ع) في مجلسه و معي غيري، فقال لنا: إياكم و التنويه، ـ يعني باسم القائم(عج) ـ و كنت أراه يريد غيري، فقال لي: يا أبا عبدالله إياكم و التنويه، و الله ليغيبن سبتا من الدهر، و ليخملنّ حتى يقال: مات أو هلك؟... و لترفعنّ اثنتا عشرة راية مشتبهة لا يعرف أيّ من أيّ. قال المفضل: فبكيت، فقال لي: ما يبكيك؟ قلت: جعلت فداك كيف لا أبكي و أنت تقول: ترفع اثنتا عشرة راية مشتبهة لا يعرف أيّ من أيّ، قال: فنظر إلى كوة في البيت التي تطلع فيها الشمس في مجلسه فقال: أ هذه الشمس مضيئة؟ قلت: نعم، فقال: و الله لأمرنا أضوأ منها؛
مفضل بن عمر ميگويد: خدمت امام صادق(ع) بودم و در مجلس او شخص ديگري نيز با من بود. آن حضرت به ما فرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن ـ يعني نام قائم(عج) را ـ و به نظرم ميرسد كه آن شخص ديگر مورد نظر او بود نه من، پس رو به من كرد و فرمود: مبادا وي را شهرت دهيد. به خدا حتماً روزگاري غايب خواهد شد تا جايي كه گفته شود: آيا او وفات كرده، آيا از بين رفته است... و دوازده پرچم اشتباهانگيز كه هيچ يك از ديگري باز شناخته نميشود، برافراشته خواهد شد. مفضل گويد: من گريه كردم. آن حضرت فرمود: چرا گريه ميكني؟ عرض كردم: فدايت گردم، چگونه گريه نكنم در حالي كه ميفرمايي دوازده پرچم برافراشته خواهد شد كه هيچ كدام از ديگري باز شناخته نميشود! آن حضرت به شكافي كه در ديوار خانه بود و خورشيد از آنجا درون خانه ميتابيد نگاه نمود و فرمود: آيا اين خورشيد تابنده است؟ عرض كردم: بله. فرمود: به خدا سوگند كار ما روشنتر از اين خورشيد است. منبع:http://www.intizar.ir/vdcakuny149n6.5k4.html
شما خادم یمانی هستی!
یمانی قبل از قیام قائم می آید آیا پرچم او هم طاغوت است؟؟پرچم احمدالحسن چطور؟چون او هم قبل از ظهور قائم ادعا کرده است
اتفاقا منظور امام از این سخن این است که ممکن است طاغوت هایی چون احمدالحسن ادعا داشته باشند اما آن ها طاغوت اند.
ظاهرا دوستان یمانی را در حد یک انسان مثبت و یک مصلح و قیام کننده معمولی و متعارف میبینند و در مورد جایگاه حقیقی یمانی(ع) مطالعه ای ندارند و گرنه میدانستند که یمانی از اهلبیت(ع) و از ذریه امام زمان(عج) و معصوم و منصوص العصمه و حجتی از حجج الهی و وصی امام زمان(عج) و اولین مومنین به امام زمان(عج) یعنی اولین 313 نفر میباشد! و پرچم یمانی(ع) ، پرچم مستقلی نیست و همان پرچم امام مهدی(عج) بوده و یمانی(ع) برای امر امام مهدی(عج) دعوت و قیام میکند و در کلیه مراحل دعوت و قیام، زیر فرمان و کنترل مستقیم امام مهدی(عج) میباشد و فرمانده اصلی مراحل دعوت و قیام، امام مهدی(عج) است و مجری دستورات فرزند و وصی ایشان یعنی یمانی(ع) میباشدو نام اصلی یمانی(ع) که در وصیت رسول الله(ص) ذکر شده است "احمد" است و یمانی یکی از لقبهای اوست و از لقبهای دیگر او قائم و مهدی است!
در لینکهای زیر ابعاد شخصیت یمانی بررسی شده است و عصمت او اثبات میشود
http://www.askdin.com/post340591.html#post340591
http://www.askdin.com/thread27644-8.html#post354146
در لینک زیر روش شناخت یمانی بررسی شده است
http://www.askdin.com/thread27014-8.html#post340666
در لینک زیر علائم یمانی(ع) در قران و انجیل و توقیع امام زمان(عج) و اثبات حقانیت یمانی(ع) با علم حروف (ابجد)
http://www.askdin.com/thread27644-6.html#post353096
الحمد لله رب العالمین
ققه علمی است که شامل اقتصاد وخیلی از رشته های دیگر نیز می شود ولذا فقیه در موضوع شناسی باید نسبت به اقتصاد ،ریاضی واموری که فقه در مورد آنها حکم می دهد آشنایی داشته باشد. ثانیا فقهاء بر عملکرد ولی فقیه نظارت می کنند که در راستای فقه باشد وشما خوب می دانید که اقتصاد کشور، وزارتهای مختلف از نظر اجرایی با رهبر نیست بلکه هر کدام مسئول خود را دارند ورهبر بعد از بررسی کارشناسان مختلف وتدوین برنامه ها ومشورت با مشاوران به عنوان فرد اول مملکت این اصول کلی را به ارگانهای مربوطه ابلاغ می کنند ولی تصویری که شما ارائه می دهید چنان به ذهن می آید که تمام امور کشور به دست خود رهبر اجرا می شود. د رحالی که چنین نیست ومدیریت هم معنایش این نیست که مدیر باید به تمام اموری که نظارت دارد تخصص آکادمیک داشته باشد.
آفرین ما هم این مساله را قبول داریم ولی با این تفاوت که قدرت مدیریت با داشتن دکترای مدیریت وعلوم سیاسی نیست بلکه بعضی افراد با تجربه ودر عین حال مطالعه آزاد واستعداد ذاتی که دارند در مدیریت قوی تر از افرادی هستند که مدیریت خوانده اند چون عمل با تئوری تفاوت دارد واینطور نیست که هر کسی از نظر تئوری قوی تر باشد در عمل نیز وارد تر است.
رهبر جامعه باید سیاستمدار ومدیر باشد ودر این مساله شکی نیست ولی با توضیحی که گفته شد.
جواب ندادید پس این همه که توصیه به جهاد ومقابله با کفار ومبارزه با حکام جور شده است چه خواهد شد وچطور قابل حل است.
نکته بعدی اینکه اگر قیام فقط به دست خود حضرت خواهد بود پس احمد الحسن چرا قبل از حضرت قیام کرده است؟
این سخنان دلیل روایی ندارد وادعاهایی است که شما می کنید وبا تفسیرهایی که خود برای روایات انجام می دهید این نسبت ها را می دهید که قبلا مفصل در این مورد با حضرتعالی بحث کردیم وبار دیگر از شما سوال می کنم برای سخنان خود طبق ادعایتات روایت صریح بیان کنید که یمانی از ذییه امام زمان است، از 313نفر می باشد وسخن جدیدتان که یمانی دعوت مستقل ندارد یعنی چه ؟ متاسفانه قرار دادن یمانی در ردیف حضرت جفای بزرگی است که شما در حق حضرت انجام می دهید ودلیلی هم برای این سخنان نیست. بار دیگر خواهشا حدیث صریح بیاورید نه اینکه احادیث را توجیه کنید.
البته این عصمت فقط به زعم شما اثبات شده است والا برا ی دیگران توانم اثباتش را ندارید واثبات هایتان بر خلاف روشی است که همیشه به آن توصیه می کنید.
بفرمایید حروف ابجد از کی جزو ثقلین شده است که حجیت دارند؟
حدیثی که بنده نقل کردم عقل وانبیاء وائمه را دو حجت مختلف بیان کرده است و نگفته فقط عقل معصوم حجت است. در مورد فرمایش امام سجا دایشان گفته اند با عقول ناقص به قیاس نپردازید نه اینکه تمام عقول ناقص است بلکه باید از عقل درست استفاده کرد وفرموده امیرالمومنین که انبیاء برای شکوفا کردن گنجینه های عقول آمده اند در ارزش و ا همیت عقل کافی است.
باسلام خدمت خواهران و برادران محترم و ضمن تبریک ایام ماه مبارک رمضان ،آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و انشا الله که انس با قران و دعا برای تعجیل در فرج و ظهور مولایمان آقا امام زمان(عج) بیش از پیش در این ایام مبارک مورد توجه شما عزیزان باشد.
جناب برادر کریم ، روایات اهلبیت(ع) را در لینک
http://www.askdin.com/thread28599-6.html#post364891
تقدیم کردم و قرار نیست از فرمایشات و سیره اهلبیت(ع) سبقت بگیریم!
مگر بعد از عاشورا و در زمان دوران خلفای فاسد و ظالم اموی و عباسی ائمه(ع) قیام مسلحانه کردند؟ نهضت سیاسی و تبلیغی امام سجاد(ع) در پیام رسانی قیام عاشورا و نهضت علمی در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام رضا(ع) و نهضت اقتصادی و تولیدی در زمان امام موسی کاظم(ع) و حتی دوران خفقان امام جواد ع و امام هادی ع و امام عسگری ع و عملکرد معصومین(ع) در هریک از این زمانها درسهایی برای ما شیعیان دارد ،و در زمان غیبت ، خودسازی و جهاد اکبر، انس و اشنایی با قران و فرهنگ اهلبیت(ع) ، تقویت بنیان علمی و اقتصادی و نظامی مسلمانان ، توکل به خدا ، توسل به معصومین، دعا برای فرج، صبر در مصائب و...همه و همه جزو موارد اساسی و اصلی زمینه سازی و تربیت نیروهای دوران ظهور است.
و توجه داشته باشید همان قرانی که ایات قیام و جهاد و شهادت طلبی را دارد.
ایات دعوت و مدارا حتی با کافران را نیز دارد مانند:
قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ........ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ
و خداوند امورات را مدیریت میکند و هر ازچند گاهی این ظالمان و نیروهای باطل را بجان هم میاندازد تا مظلومان و حق طلبان نفسی تازه کنند.
وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ
وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ
و البته و صد البته آنچه که زمینه ظلم ظالمان را فراهم میکند جهل و نادانی و فقر فکری و فرهنگی مظلوم است بنابرین تا این مسئله فقر فکری ریشه ای حل نشود فرایند ظلم طاغوت باز تولید خواهد شد.
مثلا کشورهای کوچک اورپای مرکزی و غربی هر چند از نظر نظامی قدرتی در مقابل استعمارهای انگلیس و فرانسه نداشتند ولی بدلیل غنای فکری و فرهنگی جوامعشان ، مستعمره همسایگان اورپایی خود نیز نشدند و استقلال نسبی داشتند ولی متاسفانه مثلا در افریقای مرکزی و جنوبی و جنوب شرق اسیا و شبه قاره هند تنور استعمار و استثمار بدلیل فقر فکری و فرهنگی ان جوامع ، برقرار بود.
در مورد یمانی ع قبل از قیام ، دوره دعوت و آماده سازی فکری مومنان به امر امام مهدی (عج) خواهد داشت.
وليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني ، هي راية هدى ، لأنه يدعو إلى صاحبكم
لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم
که عبارات فوق در روایت امام باقر ع اشاره اشکار به دعوت به صاحبمان (امام مهدی عج) ، دعوت به حق مطلق و طریق مستقیم و تاکید بر هدایتگرترین بودن پرچم یمانی(ع) دارد.
که مشخص است دعوت و هدایت به حق مطلق و دعوت و هدایت به امر امام مهدی (عج ) اموری فکری و عقیدتی هستند که نیاز به دوره ای نسبتا آرام و بدور از جنگ و خشونت برای تبیین و تبلیغ امر و زمینه سازی فکری و عقیدتی لازم برای قیام دارد که لازمه موفقیت قیام وجود پشتوانه فکری و عقیدتی کافی است و گرنه در آغاز ناگهانی قیام و در میان آتش جنگ که امکان تحقیق و مطالعه و تشخیص حق و باطل عملا غیر ممکن و یا بسیار مشکل میشود.
جناب کریم بنده در لینک
http://www.askdin.com/thread27644-8.html#post354146
با مقایسه دو حدیث امام باقر ع که در یکی میفرماید از یمانی باید اطاعت کرد و در حدیث دیگر میفرماید از هیچ کس طبعیت نکن مگر یکی از فرزندان حسین که با او وصیت و سلاح و پرچم رسول الله(ص) باشد. دو حدیث برهم منطبق میشود و در غیر اینصورت دوحدیث با هم تناقض پیدا میکند که تناقض باطل است و سخن معصوم ع حق و بدور از تناقض است پس نتیجه میشود یمانی با وصیت و پرچم و سلاح رسول الله (ص) شناخته میشود و از طریق وصیت بر مهدی اول(ع) منطبق میشود که نام او احمد و لقب او مهدی است و او اولین مومنین میباشد یعنی اولین 313 نفر.
شما باید با دلایل از ثقلین این استدلال و نتیجه گیری بنده را رد منطقی کنید.
و در ادامه توجه شما را به این احادیث هم جلب میکنم که تایید کننده مهدیین(ع) ذکر شده در وصیت رسول الله(ص) است:
امام باقر عليه السلام فرمودند: «عمر بن خطاب از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: آيا اسم مهدي را به من ميگوييد؟ حضرت فرمودند: تحقيقا حبيب من شاهد است و از من عهد گرفته است تا نام او را نگويم تا زماني كه خدا او را مبعوث نمايد.» غيبت طوسي، ص470 ح487
و همه ميدانيم كه اسم محمد بن الحسن ع را همه ميدانستند، پس اين مهدي، همان مهدي اول است كه تا زمان بعثتش قرار بوده اين امر مخفي بماند و وسيلهي آزمايشي سخت براي شيعيان اخرالزمان باشد.
امام باقر (ع) فرمود: قائم دو نام دارد نامي مخفي و نامي آشكار، «نام مخفي احمد و نام آشكار محمد است.» كمال الدين و تمام النعمه ج2 ص653
از حدیث وصیت و حدیث فوق نتیجه میشود ، نامهای مهدی و قائم به یمانی(احمد یا مهدی اول) نیز اطلاق میشود.و حدیث فوق مضمون وصیت و وجود مهدیین را نیز تایید میکند
حذيفه گويد: شنيدم كه رسول الله (ص) دربارهي مهدي فرمود: «همانا با او بين ركن و مقام بيعت ميكنند و اسمش احمد و عبد الله و مهدي است. اين سه اسم، نامهاي او ميباشند.» الغيبه الطوسي ص454، الغيبه الطوسي ص470، بحار الأنوار ج52 ص291
در این حدیث نیز قائم و نامهایش اشاره به مهدی اول است ذکر شده در وصیت است و وصیت(مهدیین) را تایید میکند.
آیا قبول وصیت رسول الله(ص) اینقدر سنگین است؟ و چگونه محتوی انرا در مورد 12 امام براحتی میپذیریم و لی به مهدیین(ع) که میرسیم وصیت را انکار میکنیم وصیتی که رسول الله (ص) آنرا نجات دهنده امت از گمراهی توصیف میکند
و چه کسانی این وصیت را انکار کرده و حادثه سقفیه و مصیبتهای بعد از ان را بوجود اوردند؟ و درصورت انکار وصیت فرق امروز ما با دیروز عمر(لع) که وصیت را انکار و نعوذبالله رسول الله (ص) را متهم به هذیان گویی ناشی از بیماری کرد! چیست؟
آیا در احادیث معتبر نمیخوانیم که قائم(ع) با امری جدید ، و غیر از آنی که بود میاید بطوریکه عده ای گمان میکنند دین جدید آورده است؟!
و این امر جدید جانشینان بعد از امام مهدی(عج) یعنی امر مهدیین میباشد!
سخن جدیدی نیست جناب کریم. فرموده امام باقر ع است لأنه يدعو إلى صاحبكم ( بسوی صاحبمان دعوت میکند یعنی پرچم امام مهدی(عج) را بر افراشته و به بیعت با صاحبمان دعوت میکند)
و از طرفی میفرماید: لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم یعنی یمانی به حق مطلق و صراط مستقیم دعوت میکند و پرچم حق مطلق در هر زمان یکی است و تعدد پذیر نمیباشد چون امام باقر در حدیث دیگری میفرماید:بر حذر باشيد از كساني كه خود را به دروغ به آل محمد نسبت ميدهند. كه همانا براي آل محمد و علي (ع) يك پرچم است و براي ديگران پرچمها
و پرچم حق مطلق بدون هیچ تردیدی پرچم امام مهدی(عج) است پس پرچم یمانی نیز پرچم مستقلی نمیتواند باشد و بر پرچم امام مهدی(عج) منطبق میشود و در حقیقت یمانی(ع) پرچمدار امام مهدی(عج) است.
و علاوه بر اینها:
جایز نبودن سرپیچی از او و سرپیچی از او یعنی اتش جهنمهدایتگرترین پرچم و سه بار تاکید بر هدایت پرچم یمانی در 3 سطر حدیث!
دعوت کننده به حق مطلق و طریق مستقیم
حرمت تجارت سلاح بهنگام قیامش
اینها یعنی صفات اهلبیت(ع) یعنی صفات معصوم(ع) یعنی پرچم یمانی= پرچم معصوم(ع)
حتی اگر عده ای
شبهه کنند و بگویند این صفات بخاطر عصمت یمانی نیست بخاطر دعوت او به امام مهدی (عج) است و صفات فوق ، صفات امام مهدی (عج) است پس در جواب میگوییم یمانی در این دعوت به سوی امام مهدی (عج) دچار لغزش و اشتباه نمی شود که مردم را از صراط مستقیم منحرف و بر باطل وارد کند چرا که نص صریح حدیث میفرماید: لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم و این عدم لغزش و اشتباه در دعوت به صاحبمان و دعوت به حق مطلق و صراط مستقیم یعنی عصمت .لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا(جن 28)
تا مشخص کند که پیام های پروردگارشان را [به طور کامل به مردم] رسانده اند و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد،
و برای همه چیز عددی قرار داده است.
«عِنْدَنَا الْجَفْرُ وَ هُوَ أدِیمٌ عُکَاظِیٌّ قَدْ کُتِبَ فِیهِ حَتَّی مُلِئَتْ أکَارِعُهُ، فِیهِ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائنٌ إلَی یَوْمِ الْقِیَمَةِ»
نزد ما جَفر میباشد، و آن عبارت است از: پوست عُکاظی مملو از نوشته ... که در آن، آنچه تاکنون واقع شده و آنچه تا روز قیامت واقع خواهد شد، ثبت گردیده است.مجلسی، بحار الانوار، ج 26
«إنی نظرت فی کتاب الجفر صبیحة هذا الیوم وهو الکتاب المشتمل على علم المنایا والبلایا والرزایا وعلم ما کان وما یکون إلى یوم القیامة الذی خص الله تقدس اسمه به محمدا والأئمة من بعده علیه وعلیهم السلام، وتأملت فیه مولد قائمنا وغیبته وإبطاءه وطول عمره وبلوى المؤمنین به من بعده فی ذلک الزمان وتولد الشکوک فی قلوبهم من طول غیبته وارتداد أکثرهم عن دینهم وخلعهم ربقة الإسلام من أعناقهم»
امام صادق به یکی از اصحاب خود فرمودند: بامداد امروز به کتاب جفر نگاه کردم، و این کتابی است که علم به مرگ ها، بلاها، مصیبت ها و علم آنچه گذشته و آینـده تا روز قیامت در آن نوشته شـده است که خداوند محمّد (ص) و امامان بعد از او را به این کتاب، اختصاص داده است. من در این کتاب تأمّل کردم، ولادت قائم ما و غیبت او، و طولانی شدن غیبتش و گرفتاری های مؤمنان در عصر غیبت، و پدیدار شدن شک و تردید در قلب های آنان بر اثر طولانی شدن غیبت، و مرتد شدن اکثر آنان از دین، و خروج آنها از اسلام، را مشاهده کردم.مجلسی، بحار الانوار، ج 26
«عِنْدِی الْجَفْرَ الْأَحْمَرَ قَالَ قُلْتُ وَ أَیُّ شَیْءٍ فِی الْجَفْرِ الْأَحْمَرِ قَالَ السِّلَاحُ وَ ذَلِکَ إِنَّمَا یُفْتَحُ لِلدَّمِ یَفْتَحُهُ صَاحِبُ السَّیْفِ لِلْقَتْل»
امام صادق (ع) فرموند: نزد من است جفر احمر راوی عرض کرد : جفر احمر چیست؟ حضرت فرمودند: سلاح؛ و جفر احمر نامیده شده چرا که صاحب شمشیر آنرا برای قتال می گشاید.
«قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یَسِیرُ الْقَائِمُ بِسِیرَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فِی أَهْلِ السَّوَادِ فَقَالَ لَا یَا رُفَیْدُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ سَارَ فِی أَهْلِ السَّوَادِ بِمَا فِی الْجَفْرِ الْأَبْیَضِ وَ إِنَّ الْقَائِمَ یَسِیرُ فِی الْعَرَبِ بِمَا فِی الْجَفْرِ الْأَحْمَرِ»
راوی گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: یابن رسول الله، آیا قائم (عج) همچون سیره علی بن ابی طالب (ع) رفتار می کند. حضرت فرمود نه. همانا علی بن ابی طالب طبق جفر ابیض رفتار نمود و قائم (عج) طبق آنچه در جفر احمر است رفتار می کند
«وَ أَمَّا الْجَفْرُ الْأَحْمَرُ فَوِعَاءٌ فِیهِ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَنْ یَخْرُجَ حَتَّى یَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْت»
امام صادق (ع) فرمود: جفر احمر ظرفی است محتوی سلاح رسول الله (ص) و هیچ گاه بیرون نمی آید، مگر وقتی که قائم ما قیام کند.
و البته به عنوان دلایل تکمیلی ، و برای علاقمندان و متخصصان مطرح شده بود.
الحمد لله رب العالمین
جناب برادر کریم اجازه بدهید حدیث را بررسی کنیم:
[=Akhbar MT]يَا[=system]هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ [=system]حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً[=Akhbar MT][=system] وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول (اصول کافی،ج1،ص16) ای هشام خداوند بر مردم دو حجت دارد ،حجتی ظاهری وحجتی باطنی ،حجت ظاهری رسولان،انبیاء وائمه هستند وحجت باطنی عقل ها است.
میفرماید خدا بر مردم قرار داد دو حجت : حجت ظاهری(حجج الهی) و حجت باطنی(عقل)
وقتی دوحجت (عقل و رسول) را با حرف ربط و مرتبط میکند یعنی هر دو حجت با همدیگر لازم است و وجود یکی کافی نیست و هر دو مورد نظر است.
اما اگر از " او یعنی یا" استفاده کرده بود، در انصورت وجود یکی از انها به تنهایی کافی بود !
در این حدیث هم شکوفایی و تکامل عقل مردم به رسالت انبیا ربط داده شده است یعنی بدون رسالت انبیا عقول مردم تکامل حقیقی پیدا نمیکرد یعنی در این حدیث هم عقل به تنهایی حجت نیست و وابسته به رسالت انبیا و معصومین تعریف شده است.
الحمد لله رب العالمین
با سلام خدمت جناب کریم کارشناس محترم.
اولا قبلا هم عرض کردم اگر فقه در مورد برخی علوم هم نظر داده باشد کلیات را گفته نه جزییات را. وگرنه تمام وزرا را می توانستیم از فقیهان انتخاب کنیم نه متخصصین همان حوزه. و البته نظارت بر رهبری هم می بایست در جزییات باشد نه کلیات بیان شده در فقه. علم جزییات علوم هم بدلیل اینکه در فقه نیامده لذا فقیهان قادر به نظارت رهبری در جزییات نیستند.
ثانیا همانطور که خودتان بهتر می دانید تشکیلات فراوانی علاوه بر 3 قوه زیر نظر رهبر فعالیت می کنند که کمتر از 3 قوه نیستند. برای مثال :
نیروی انتظامی – ارتش – سپاه – بسیج – صدا و سیما – سازمان تبلیغات اسلامی – حوزه های نمایندگی ولی فقیه در همه جا!! – حوزه های علمیه – ائمه جمعه تمام شهرهای کشور – سازمان حج و زیارت – شورای نگهبان – مجمع تشخیص مصلحت نظام - سازمان اوقاف و امور خیریه – آستان قدس رضوی ( یکی از ثروتمند ترین و بزرگترین تشکیلات اقتصادی کشور ) – پرورش مبلغین و ارسال آنها به تمام نقاط کشور و ده ها ارگان و نهاد دیگر.
به نظر شما اداره کننده چنین تشکیلات سترگی به علم مدیریت بیشتر نیاز دارد یا علم فقه؟!
بله. منطور بنده هم از اعلم هم به صورت آکادمیک بود و هم به صورت تجربی. همان طور که می دانید امروزه مدیریت نه تنها یک تجربه که یک علم هم است و برای اداره کننده یک کشور هم لزوم تحصیلات آکادمیک علاوه بر تجربه احساس می شود. در ضمن وقتی ما رهبر جامعه را به جای مدیران از فقیهان انتخاب می کنیم و مدیرترین فقیه را انتخاب می کنیم خود به خود کسی که انتخاب می شود اعلم در مدیریت است از بین فقیهان نه کل مردم جامعه. چه بسا کسی می توانست انتخاب شود که از مدیریت بهتری نسبت به آن فقیه مدیر برخوردار است.
در ضمن اشکالات دیگر بنده را پاسخ نگفتید.
اگر ظالمی مثل رضا خان وخیلی از شاهان بلی ایران با مساجد ومراسمات دینی مقابله کردند واز اجرای آنها منع کردند وبه جای به ترویج برهنگی وسکس در رسانه وجامعه پرداختند چطور می خواهید زمینه سازی کنید وکار فرهنگی انجام داده وبه تربیت نفوس بپردازید؟ وقتی جوان به اعتیاد و فساد جنسی کشیده شد وشما نیز با تمسک به بعضی از احادیث مانند علمای اهل سنت قیام و هشدار به دستگاه ظالم را حرام دانستید چطور می خواهید مسلمانان را تقویت کنید؟اینکه عین تضعیف مسلمانان وبه ذلت افتادن آنها است.
سعی کنید حداقل در ماه رمضان در تفسیر وترجمه آیات دقت کنید وحداقل به ترجمه های موجود رجوع کنید وآیات را اینقدر غلط معنی نکنید وبا این ثقلین اینطور رفتار نکنید. خداوند چطور مدارا می کند در حالی که با توضیحی که شما گفته اید کفر آنها را تایید می کند. مگر می شود با کفر مدارا کرد در حالی که خداوند صراحتا می فرماید: با کفاری که مجاور شما هستند کارزارکنید.(توبه/123) اینجا بحث مدارا نیست بلکه سخن پایبندی بر وعدم مدارا با کفار در دین است . اگر ایمان آوردند که چه بهتر والا ما از اسلام خود دست نمی کشیم وآنها نیز در کفر خود باقی بمانند تا به سزای اعمالشان برسند . مقصود آیه دقیقا صددر صد بر خلاف ر داشت شما است. اگر قبل از نوشتن این سخنان به تفاسیر قرآن وشان نزول آیات رجوع کنید دچار این اشتباهات نمی شوید.. در تفسیر صافی ،ج5،ص385 آمده است که این آیه در جواب مشرکان نازل شد که از حضرت می خواستند آنها به دین او عمل کنند وپیامبر نیز به آیین آنها عمل کند.
در باره آیه دوم نیز با تسلط مومنان بر کفران است که مساجد احیاء می شود نه جنگ کفار با کفار.
با توجیه و مقایسه های ذوی بدون پشتوانه از ثقلین چیزی حل نمی شود. سعی کنید با دلیل حرف بزنید نه مقایسه وتخمین.
پس قبول دارید که یمانی قیام می کند ولی به تصریح احادیثی که نقل کردید هر قیامی قبل از ظهور باطل وغلط است. سخن دوم اینکه یمانی شما قیام کرده ولی خبری از حرمت تجارت سلاح نیست وآمریکا وغرب هر روز سلاح های جدید را برای کشتار مسلمانان به سوریه واسرائیل وکشورهای عربی می فروشند ویا اهداء می کنند. فکر کنم روی این اعتقاد غلطی که دارید کمی فکر کنید پوچی آنرا خود نیز بهتر می فهمید چون اگر به احادیثی که نقل می کنید دقت کنید متوجه این تناقض در گفته های خود خواهید شد.
باز که آیه را غلط معنی کردید ، معنای آیه این است خداوند هر چیزی را به عدد شمارش کرده است نه اینکه برای هرچیزی عددی قرار داده است. در حق قرآن رحم کنید دوست عزیز واینطور بدون توجه وشانسی معنی نکنید.
احادیثی هم که ذکر کردید هیچ دلالتی بر حجیت حروف ابجد ندارد.
بله. منطور بنده هم از اعلم هم به صورت آکادمیک بود و هم به صورت تجربی. همان طور که می دانید امروزه مدیریت نه تنها یک تجربه که یک علم هم است و برای اداره کننده یک کشور هم لزوم تحصیلات آکادمیک علاوه بر تجربه احساس می شود. در ضمن وقتی ما رهبر جامعه را به جای مدیران از فقیهان انتخاب می کنیم و مدیرترین فقیه را انتخاب می کنیم خود به خود کسی که انتخاب می شود اعلم در مدیریت است از بین فقیهان نه کل مردم جامعه. چه بسا کسی می توانست انتخاب شود که از مدیریت بهتری نسبت به آن فقیه مدیر برخوردار است.
در ضمن اشکالات دیگر بنده را پاسخ نگفتید.
دوست گرامی شریعت عقلانی نظرات شما برای ما محترم است ولی نظر ما بر اساس توضیحاتی که دادم ونیازی به تکرار دوباره آنها نمی بینم خلاف نظر شماست ونسبت به بقیه اشکالات آنطور که خود فرموده بودیک به طور ویا فی الجمله موافق بودیم.
عذر میخوام در بحث دخالت میکنم
ولی میخوام مطمئن بشم که منظور شما رو درست فهمیدم
منظور شما اینه که فقط کسی که مدیریت خونده باید بتونه کشور رو اداره کنه؟!چون اینو در هیچ جای دنیا نمیبینیم یعنی بزرگترین سیستمداران دنیا هم رشته دانشگاهیشون ربطی به مدریت یا حتی سیاست ندارد شاید شانسی موردی پیدا بشه ولی اینطور نیست که این یک شرط محسوب بشه. مثلا:
هوگو چاوز (رئیس جمهور ونزوئلا)؛ رشته علوم و فنون نظامی از آکادمی علوم نظامینیکولا سارکوزی (رئیس جمهور فرانسه)؛ رشته حقوق از دانشگاه پاریس ایکسدیوید کامرون (نخست وزیر انگلیس) ؛ کارشناس هنر در فلسفه، سیاست و اقتصاد ولادیمیر پوتین (نخست وزیر روسیه)؛ رشته حقوق دانشگاه دولتی سن پترزسبورگاستفان هارپر (نخست وزیر کانادا)؛ رشته اقتصاد دانشگاه کالگاری بشار اسد (رئیس جمهور سوریه)؛ چشم پزشکی از دانشگاه دمشق باراک اوباما (رئیس جمهور آمریکا) ؛ دکتری حقوق از مدرسه حقوق هارواردآنگلا مرکل (صدراعظم آلمان) ؛ رشته فیزیک در دانشگاه لایپزیگ آلمان لی میونگ- باک (رئیس جمهور کره جنوبی) ؛ مدیریت بازرگانی دانشگاه کره و.....
البته شاید من منظور شمارو درست متوجه نشدم...
با سلام خدمت شما دوست بزرگوار سرکار هورشید.
بله تا حدودی منظور بنده درست متوجه شدید ولی نصفه و نیمه. خوشحال می شدم اگر تمام صحبت بنده را نقد می کردید.
اصل صحبت بنده این بود که فردی که زمام اداره کشور را در دست او قرار می دهید باید یک مدیر باشد. حال اگر کسی را پیدا کردیم که هم مدیریت تجربی داشت و هم آکادمیک خوب چه بهتر. اگر هم صرفا یک مدیر تجربی بود عیبی ندارد. اینکه یک مدیر تجربی که تحصیلات آکادمیک داشته باشد ارجح است بر یک مدیر بدون تحصیلات آکادمیک ( در صورت یکسان بودن سابقه تجربیشان ) یک اصل عقلایی است. هیچ ربطی هم به مصداق ها ندارد. اینکه در جهان چه می گذرد در یک بحث کلی هیچ جایگاهی ندارد. یک بحث کلی و اصولی فرامصداقی است. شما با این مسئله مشکل دارید؟
در ضمن نکته دیگری که در مطالب بنده بود و شما از آن غافل شدید این بود که ما آمدیم و یک مدیر تجربی را از بین فقها انتخاب کردیم. یعنی جامعه آماری خود را محدود کردیم و با این محدودیت راه را برای عدم انتخاب اعلم در مدیریت ( حالا چه تجربی و چه آکادمیک ) باز کرده ایم.
در ضمن در اکثر کشورهایی که مثال زدید احزاب مدیریت کشور را بر عهده دارند و فرد انتخاب شده نماینده حزب است و نمی توان سیستم حکومتی آنها را با کشور خودمان مقایسه کنیم. هر چند در برخی از آنها رشته هایی مثل حقوق و یا مدیریت بازرگانی و اقتصاد یافت می شود که از نظر بنده بعد از مدیریت اولویت های بعدی تحصیلات آکادمیک برای رهبر یک کشور است.
و من الله توفیق
جناب کریم همان رضا شاه دیدید که چطور خوار و ذلیل شد و همان کسانی که او را آورده بودند، بردند!
دین خدا صاحب دارد و دنیا سرخود رها نشده است و برای هر ظالمی مهلتی قرار داده شده است نمونه دیگرش صدام بود و....
و اینها یعنی اینکه:
وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ
تا زمان قیام قائم(ع) انشاالله فرا رسد.
و متاسفانه اعتیاد و مفاسد جنسی و اخلاقی، در زمان حال بیشتر از گذشته شده است در صورتیکه باید تا کنون ریشه کن شده بود یا حداقل بحدی کم میشد که مصادیق ان در سطح جامعه تا این حد آشکار نمی شد!
بنده فقط نص صریح ایات را منعکس کردم و همانگونه که میبینید دستور قران در مواجهه با کفار در مقاطع مختلف زمانی و بنابر شرایط فرق میکند
در ایات سوره کافرون نه صحبت از جهاد مسلحانه است و نه حتی تهدید ! فقط میفرماید دین و راه و منش و روش رسول الله(ص) از کافران جداست (لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ)
و یا خداوند در قران میفرماید:وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ
معبود كساني را كه غير خدا را مي خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها (نيز) از روي ظلم و جهل خدا را دشنام دهند
پس دستور قران ، در مرحله اول اجتناب از تنش و درگیری حتی با کفار و مشرکین است.
و همان قران در جای دیگر میفرماید:مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ
منظور اینکه چه هنگام شرایط مبارزه با کفار و مشرکین قیام مسلحانه است ، مصادیق زمانی و مکانیش بسته به شرایط فرق میکند و تشخیص این شرایط فقط توسط معصوم(ع) ممکن است.
بنده اگر چیزی میگویم سعی میکنم مستند به ثقلین باشد ، شما هم اگر با ثقلین انرا نقد کنید و نه فقط با کلام انشایی ، بحث بهتر و مفیدتر و به نتیجه نزدیکتر میشود.
اولا بارها عرض شده که یمانی(ع) فعلا در مرحله دعوت هستند و خروج (قیام مسلحانه) انجام نداده اند.
ثانیا یمانی(ع) خودش قائم به امر امام مهدی(عج) است و امام مهدی(عج) قائم به امر الله است.
ثالثا بهنگام خروج ، معامله سلاح بر مسلمین حرام میشود یعنی مسلمین حق ندارند به دشمنان اهلبیت(ع) سلاح بفروشند نه اینکه امریکا و اسرائیل قادر نخواهند بود به سفیانیون سلاح بفرستند!
و تمامی مطالب فوق مستند به ثقلین است که قبلا عرضه شده است و نیاز به تکرار نمیباشد.
جناب کریم! شمارش چیزی را کسی انجام میدهد که به تعداد آنها علم نداشته باشد آیا خداوند که علم مطلق است برای دانستن تعداد مخلوقات و امورش مثل من و شما شمارش انجام میدهد ! سبحان الله!
وأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا
وهمه چیز را قابل شمارش به لحاظ عددی قرار داده است.
بنظرم ترجمه صحیحتری باشد.
و البته قدرت شمارش بسیاری از امور فعلا از دسترس دانش بشری خارج است!
الحمد لله رب العالمین
رضا خان چون جایگاه مردمی نداشت ذلیل شد ومردم قبولش نداشتند وبا بر نامه هایی که داشت مقابله کردند وصدام نیز به همین طریق، مگر علماء در ایران وعراق با رضا خان و صدام مبارزه نکردند که در این راه از خاندان حکیم بیش از 60شهید داده شد. لذا این ذلیل شدنها به همین سادگی هم نبوده است.
در مورد آیه نیز اگر به ماقبل ومابعد آیه دقت کنید این دفع ضد دینها به دست دیندارها است نه آن تصوری که شما دارید.
در مورد فساد هم اول تفادت الان با آنزمان خیلی زیاد است یک موقع شراب فروشی ودیگر مفاسد آزاد وقانونی است ویک موقع غیر قانونی است وخیلی فاجعه است شراب فروشی وانجام مفاسد در میان ملت مسلمان آزاد باشد واگر رسانه ها وفضای جامعه آنروز را با الان بهتر درک می کند که فساد آنزمان با الان اصلا قابل مقایسه نیست . با در نظر گرفتن تهاجم فرهنگی الانی که از جانب بیگانگان نسبت به کشورها ی اسلامی از جمله کشور ما وجود دارد.
شان نزول آیه اول را که برایتان نقل کردم واصلا ربطی به قیام وجنگ مصلحانه ندارد وربط دادن این آیات به یکدیگر ونتیجه گرفتن ذوقی تحمیل نظر خود بر قرآن است.
در مورد عدم سب نیز نفرموده با آنها جنگ نکنید بلکه سب را نکوهش می کند چون موجب می شود آنها نیز به اعتقادات ما جسارت کنند واینها ربطی به مدارا وسازش ندارد.
این هم از اوج ناانصافی شماست اگر به احادیث وآیاتی که نقل می کنیم نمی توانید جواب دهید حداقل ما را متهم نکنید اگر لطف کنید تاپیک را دوباره مطالعه کنید متوجه آیات وروایاتی که هنوز نتوانسته اید جواب مستندی بدهید خواهید شد.
یک بار می گویید قیام کرده وبار دیگر می گویید در حال دعوت است ،می شود شفاف بفرمایید ایشان در چه مرحله ای هستند. هنوز شما نسبت به نسبت هایی که به احمدالحسن دادید واو را جزو 313نفر واز نسل امام مهدی رار دادید حدیث صریحی نقل نکردید. وبا کنار هم گذاشتن احادیث نیز نسب نامه احمد الحسن درست نمی شود البته اخیرا کشف شده است که ایشان با القاعده نیز مراوداتی داشتند که نسبت به این سند هم اگر توضیح بدهید خوشحال می شوم.
این سند در سایت شیعه نیوز متنش قرار داده شده است.
نکته دیگر اینکه مگر امر امام زمان غیر از امر خداست که شما این دو را جدا کرده اید؟
نسبت به سلاح هم تا آنجا که بنده می دانم اولا فروش سلاح از جانب مسلمانان به کفار حرام بوده است وبا قیام یمانی این حکم شروع نمی شود. ثانیا تا الان بنده کشور مسلمانی نمی شناسم که از نظر تسلیحاتی در حدی باشد که به کفار سلاح بفروشد بر فرض که مساله حرمت را در نظر نگیریم وهمیشه این کفار هستند که در حال فرروش سلاح به بعضی کشورهای اسلامی هستند.
ثالثا در حدیث چیزی به این شکل که شما می فرمایید وجود ندارد که بگوید فروش سلاح مسلمانان به کفار حرام می شود.
جناب کریم! شمارش چیزی را کسی انجام میدهد که به تعداد آنها علم نداشته باشد آیا خداوند که علم مطلق است برای دانستن تعداد مخلوقات و امورش مثل من و شما شمارش انجام میدهد ! سبحان الله!
وأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا
وهمه چیز را قابل شمارش به لحاظ عددی قرار داده است.
بنظرم ترجمه صحیحتری باشد.
و البته قدرت شمارش بسیاری از امور فعلا از دسترس دانش بشری خارج است
دوست عزیز اگر عربی بلد باشید بنده تک به تک کلمات را معنا می کنم بعد ببینید کدام معنی صحیح است.
احصی: شمرد.
کل شئ :همه چیز
عددا: از لحاظ عدد.
از شما بعید است که اینقدر دم از ثقلین می زنید وبعد با یک برداشت عقلی به ترجمه آیه که مطابق مفردات آن است اشکال می کنید. وقتی آیه روشن است قرار نیست با برداشت عقلی خود معنای آنرا تغییر دهیم .سخن در این نیست که به شمارش آگاه نیست بلکه می فرماید خداوند همه چیز را از لحاظ عددی شمارش کرده است که دلالت بر علم ایشان به تعداد ومقدار آنها دارد عکس برداشت عقلی شما.
درست است ولی همیشه اینطور نیست که باطل توسط اهل حق دفع شود و گاهی خداوند باطل را با باطل دفع میکند !
وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ
و ما میان آنان تا روز قیامت کینه و دشمنی انداختیم
و همچنین به این حدیث قدسی توجه کنید که خداوند میفرماید:
الظالم سيف أنتقم به وأنتقم منه!
ظالم شمشیری است که با آن انتقام گرفته و از او (نیز) انتقام می گیرم.
تفسیر و شان نزول بایستی مستند به ثقلین و از اهلبیت(ع) باشد تا بتوان به ان استناد کرد در ضمن شما که بنده را به عدم ترجمه صحیح متهم میکنید ولی خودتان دقت نمیکنید و بجای مسلحانه مینویسید "مصلحانه" که مفهوم جمله را بکلی تغییر میدهد درست است که اهلبیت ع همگی مصلح هستند و هدف قیام ایشان در نهایت برای اصلاح امور است اما ذات جنگ با صلح سازگار نیست پس بکار بردن صفت مصلحانه برای جنگ دور از ذهن و نامانوس است!
همیشه و بیشتر مواقع هم شما و هم بیشتر دوستان ، بجای استناد به ثقلین فقط کلام انشایی مینویسید و کلام خود را حجت میدانید و دقیقا یک نمونه مشخص کنید که به مطالب شما که مستند به ثقلین باشد جوابی از ثقلین نتوانستیم بدهیم!
بنده کی و کجا عرض کرده ام که ایشان قیام کرده اند؟!
و همیشه این شبهه را پاسخ دادیم که ایشان فعلا در مرحله دعوت هستند و خروج(قیام مسلحانه) نکرده اند و قیام مسلحانه ایشان علیه سفیانی خواهد بود انشا الله.
مگر با احادیث امام باقر(ع) اثبات نکردیم که یمانی(ع) با احتجاج به وصیت رسول الله(ص) شناخته میشود و مگر در وصیت رسول الله(ص)، احمد(ع) بعنوان فرزند امام مهدی(عج) و اولین مومنین و مقربین توصیف نشده است؟
و چه کسی به وصیت رسول الله(ص) برای اثبات حقانیتش احتجاج کرد؟
وصیت مقدس، متنی است که خلیفه ى الهی در آن با نام صریح توسط آن شناخته می شود، و متن تشخيصى، دليلى روشن و حجتی کامل و کافی برای اثبات حقانیّت صاحبش است، خداوند تعالی در مورد تمام آنچه که عیسی (ع) آورده و از جمله بشارت به اسم رسول الله می فرماید: ﴿وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾، (و بشارت دهنده ای به فرستادهاى كه پس از من مى آيد و نام او احمد است بشارتگرم، پس وقتى براى آنان دلايل روشن آورد گفتند اين سحرى آشكار است).الصف: 6.
پس اگر وصیت دليلى روشن بوده، در این صورت کسی جز صاحبش نمی تواند ادعای آن را بکند و الا هرگز دليلى روشن نخواهد بود.
و وصیت کسی جز صاحبش آن را ادعا نمی کند؛ زیرا آن کتابی بازدارنده از هر گونه لغزش می باشد همانگونه که محمد (ص) به آن وعده داده است: (برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا کتابی برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نخواهيد شد)، در حالیکه اگر امکان دستیابی به آن برای کسی غیر از صاحبش فراهم می بود و با آن بر مردم احتجاج می کرد قطعاً مایه ى گمراهی مردم می شد، و این امر خلاف وعده ى رسول الله (ص) است و بلا نسبت ايشان كه غير ممكن است خلاف وعده عمل كند.
و وصیت را کسی جز صاحبش ادعا نمی کند؛ زیرا امیر المؤمنین (ع) آن را ذکر کرده و از امور خاص و منحصر به فرد خلفای الهی شمرده و فرمود:
(لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد (ص) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَلا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَبِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَلَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ وَفِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَالْوِرَاثَةُ).
(هيچ كس با مرتبه و مقام خاندان پيامبر از اُمّت اسلامى سنجيده نمى شود و هيچ گاه كسانى كه خود مشمول نعمت هاى اهل بيت هستند، با خود آنان برابر نمى شوند؛ آنان اساس دین و ستون یقین هستند، هر که از حدّ در گذرد به آنان بازگردد، و آن که وامانده، بديشان پيوندد. حقّ ولايت خاص ايشان است و وصيّت و ميراث مخصوص آنان).بحار الأنوار: ج23 ص117.
و مانند کلام ایشان را فرزندش امام صادق(ع) فرمود: (یَا مَنْ خَصَّنَا بِالْکَرَامَةِ وَخَصَّنَا بِالْوَصِیَّةِوَوَعَدَنَا الشَّفَاعَةَ وَأَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَى وَمَا بَقِیَ وَجَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَیْنَا وَجَعَلَنَا وَرَثَةَ الأَنْبِيَاءِ).
(اى كسى كه ما را به كرامت و وصیت ممتاز كرد و به ما وعده ى شفاعت داد و علم گذشته و آينده را به ما عطاء نمود و دل هاى برخى از مردم را به ما متمايل ساخت و ما را وارثان انبیاء قرار داد).بصائر الدرجات: ص149.
و اگر دیگران در این ادعا تمکین می یافتند دیگر وصیت از ویژگی های خاص و منحصر به فرد ائمه (ع) نبود.
و وصیت را کسی جز صاحبش ادعا نمی کند؛ زیرا امام باقر (ع) آن را ترازویی برای شناخت صاحب حق قرار داد، آن هنگام که از ایشان در مورد راه شناخت صاحب امر پرسیده شد، فرمود: (با سنگینی و متانت و علم و وصیت).بصائر الدرجات: ص509.
و ادعای آن توسط شخصی گمراه یعنی اینکه همیشه آن راه رساندن به صاحب حق نمی باشد، و امام (ع) از به گمراهی کشاندن مردم و خلاف وعده مبراء است.
و وصیت را کسی جز صاحبش ادعا نمی کند؛ زیرا امام رضا (ع) در برابر علمای یهود و نصاری، حق جدّش رسول الله (ص) را از طریق متنهایی از کتبشان با اسم ایشان را ثابت کرد، پس بهانه جویی کردند و گفتند: از کجا معلوم که آن محمد یاد شده همان محمد جدّ شماست؟ پس حضرت فرمود: با شک و تردید احتجاج نمودید! آیا خداوند قبل یا بعد از خلقت آدم تا این روز، پیامبری را مبعوث کرده که نامش محمد باشد؟ و یا در کتبی که خداوند بر تمام انبیاء نازل کرده، نامی غیر از محمد می یابید؟ پس در پاسخ خاموش ماندند).بحار الأنوار: ج49 ص75.
پس امام (ع) عدم ادعای کسی غیر از صاحب اسم و اوصاف مذکور در کتبشان را دلیلی بر مصداق بارز و اصلی اوصاف (محمد) قرار داد، آن هم تنها با ادعای وصیت و فرموده ی ایشان که: او صاحب حق است، و به عبارت دیگر وصیت مشخص را کسی جز صاحبش ادعا نمی کند. و این پاسخ، دقیقاً همان پاسخی است که به شک کنندگان امروز داده می شود !
و مگر در حدیثی از امیر المومنین (ع) که اصحاب قائم(ع) را توصیف میکند نداریم که اولین آنها از بصره است و اخرین انها از ابدال؟!
و مگر در حدیث امام صادق(ع) که یاران قائم(ع) را وصف میکند نداریم که احمد از بصره ؟!
از امير مؤمنان(ع) در خبرى طولانى که در آن اصحاب قائم(ع) را ذکر می کند آمده است كه : اولين آنها از بصره و آخرين آنها از ابدال مى باشد . بشارة الاسلام ص233
از امام صادق(ع) در روايتى طولانى که نام ياران قائم(ع) را ذکر می کند آمده است :
و از بصره..... احمد . بشارة الاسلام ص 232
برادر محترم، اینهمه بیانیه های رسمی یمانی(ع) در محکومیت و رسوا ساختن وهابیت و القاعده را نمی بینید و به یک سند مشکوک استناد میکنید؟
میتوان با فتوشاپ ، دهها از این به اصطلاح اسناد سری و محرمانه درست کرد و برای تخریب از انها استفاده کرد!
حتی اگر القاعده و ... رسما هم چنین ادعایی مطرح کند باید اسناد غیر قابل انکار برای این ادعایش ارائه کند و گرنه ادعای صرف که کافی نیست!
مگر سلطنت طلبها و مخالفین و... روزانه دهها ادعای مفت و بی پشتوانه مطرح نمیکنند که انقلاب ایران و تغییر حکومت نقشه خود امریکایها و انگلیسها بود؟
و آیا هر ادعایی را باید بدون سند و مدرک و تحقیق باور کرد؟
مگر سید خمینی(رحمت الله علیه) در وصیت نامه شان رسما نگفتند ، هر چه گفته ام مستند است یا در کتابها است یا در رادیو تلوزیون و مطبوعات رسمی منعکس است و غیر این را اگر کسی بمن نسبت داد از او نپذیرید؟!
از کجای عرض بنده شما چنین برداشتی کردید ؟!
بنده عرض کردم ، امر امام زمان(عج) امر خداست و امر و پرچم یمانی(ع) همان امر و پرچم امام مهدی(عج) است و پرچم مستقلی نیست! پس امام مهدی(عج) قائم به امر خداست و یمانی(ع) قائم به امر امام مهدی(عج) است و در کلیه مراحل دعوت و قیام تحت امر و مجری فرامین امام مهدی(عج) میباشد .
هند سراج گفت، به ابي جعفر(ع) خدا امور شما را اصلاح كند من سلاحي را به اهل شام مي فروختم و وقتي كه خدا مرا به اين امر هدايت كرد از خود دلتنگ شدم و گفتم كه سلاح را به دشمنان خدا حمل نخواهم كرد، ايشان (ع) فرمود: سلاح را به آنها حمل كن(بفروش) كه خدا دشمنانمان و دشمنانتان يعني روميان را از ما با آنها دور مي كند ولی اگر جنگی برای ما (اهلبیت ع) بود، سلاح را برای آنها (دشمنان ما) حمل نكنید (نفروشید) و هر كس كه سلاح را برای دشمنانمان حمل كند، مشرك است. كافی- ج 5 ص 112
در میان کشورهای اسلامی ، کشورهایی مانند پاکستان ، ایران، ترکیه و... هستند که تکنولوژی و صنایع آنها توانایی ساخت سلاحهای سبک و نیمه سنگین و حتی گاهی سلاحهای استراتژیک را دارند و حتی کشوری مانند ترکیه به کشورهای در حال توسعه و بعضا غیر مسلمان صادرات اسلحه نیز دارند و در رقابت صادرات اسلحه از بعضی کشورهای اورپایی نیز جلوتر است! به لینکهای زیر توجه کنید:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910615000352
http://www.seratnews.ir/fa/news/100221/%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D9%85%D8%B4%D8%AA%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C-%D8%B3%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C
http://www.jamnews.ir/detail/News/131161
در ترجمه مهم رساندن مفهوم اصلی، ضمن حفظ زیبایی و قواعد دستوری و نگارشی جمله در زبان مقصد میباشد. و گرنه دهها مورد میتوان نشان داد که ترجمه تحت اللفظی و کلمه به کلمه نه تنها موجب انحراف از معنی و مفهوم اصلی جمله ، بلکه حتی گاهی موجب خنده میشود!
البته شاید چون اکثر لغات مستعمل فارسی ریشه عربی دارد در ترجمه از عربی به فارسی این مسئله زیاد چشمگیر نباشد اما در ترجمه از زبانهای دیگر بخصوص در ترجمه اصطلاحها ، شبه جملات و یا کلماتی که بیش از یک معنی دارند این مسئله مصداق بیشتری پیدا میکند.
اما باید به این نکته اساسی توجه داشت که ، قوانین منطقی و ریاضی و مفاهیم شمارش و اعداد و.... مستقل از علم مطلق خداوند علیم و قائم به ذات نیستند، و خداوند محصور در این قوانین و علوم نمیباشد بلکه او خالق و پدید اورنده این مفاهیم و علوم مجرد میباشد نکته ای مهم و کلیدی که نه تنها ماتریالیستها که بعضا دانشمندان معتقد به توحید نیز از درک ان عاجزند و بخصوص در بحثهایشان بخاطر عدم علم به این نکته در دامهای منطقی ماتریالیستها گرفتار میشوند!!!
پس فرق ترجمه بنده، با جنابعالی در این نکته بسیار ریز ولی بسیار مهم و اساسی نهفته است.
پس دقت کنید:
وأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا
خداوند هر چیزی را به عدد شمارش کرده است.
این ترجمه بطور غیر مستقیم یعنی خداوند محصور در قوانین ریاضی و مفاهیم شمارش و اعداد است!!!
وهمه چیز را قابل شمارش به لحاظ عددی قرار داده است.
یعنی خداوند علیم، خالق و پدید اورنده مفاهیم شمارش و اعداد و بطور کلی قوانین ریاضی و منطق و کلیه علوم مجرد است و تمامی علوم مجرده نشات گرفته و ذره ای از علم مطلق خداوندی است و وجود مستقلی ندارند.
الحمد لله رب العالمین
حرفتون درست ولی برای منی که به یک ایدئولوژی اعتقاد دارم اونچه ارجح است این است که رهبری کشورم در دست کسی باشه که مورد تایید این ایدئولوژی است چون مبنای حکومتی که اون رو درست میدونم بر اساس همین ایدئولوژی است...امیدوارم منظورمو رسونده باشم.
نکته بعد اینکه از دید متریالیستی شاید نگاه شما درست باشه ولی به نظر من در حکومت فقه اونچه اولویت داره خود فقه است...
اونطور که بنده فهمیدم شما تقریبا به نوعی تکنوکراسی اعتقاد دارید.درسته؟
با سلام خدمت سرکار هورشید؛
hoorshid;368358 نوشت:
hoorshid;368358 نوشت:
مگر ایدئولوژی شما با حاکمیت یک مدیر توانمند که اعلم در مدیریت باشد از بین تمام آحاد جامعه مشکل دارد؟! بنده که فکر نمیکنم؟ خارج از این یک فقیه بر چه اساس و فرآیندی مورد تایید این ایدئولوژی قرار گرفته است؟ با توجه به این که فقه هم علمی است اکتسابی و حصولی. در ضمن اگر منطور شما از ایدئولوژی همان حاکمیت دین است خوب ما که با این مسئله مشکلی نداریم. می توان تمام دستورات دین که در قالب احکام شرعی در فقه آمده قانون شود و ناظرینی هم جهت تظابق عملکرد مدیر با فقه یا همان قانون در نظر گرفته شود که این کار الیته به شکلی ناقض و با اشکالات فراوان حاصل شده است. اگر ما اصرار کنیم که حاکم باید فقیه باشد حکومتی که تشکیل می شود در واقع حکومت فقیه است. در صورتی که حداکثر می توان به حکومت فقه راضی شد نه فقیه؟ فکر می کنم این سخن از خود حضرت امام (ره) که گفتند : ولایت فقیه در واقع ولایت فقه است. اعتقاد بنده بر این است که همین حکومت و ولایت فقه هم می تواند با قانون شدن و جای گرفتن در قانون اساسی کشور ( که حاصل است ) توسط یک مدیر توانمند بوجود بیاید.
اگر فقه را هم یک نوع تخصص و فن در نظر بگیریم ( در کنار علم و فن و تخصص مدیریت ) و علم و فن و تکنیک را در علوم تجربی خلاصه نکنیم آن وقت تکنوکراسی با ولایت و حکومت فقه تعارضی پیدا نخواهد کرد. برای همین واژه « تقریبا » شما درست است.
باید به كسانی از شما شیعیان كه حدیث وسخنان مارا به خوبی می شناسند،مراجعه كنند و بایداو را به عنوان حاكم بپذیرند.من چنین كسی رابرشما حاكم قرار دادم.پس هر گاه به حكم ما حكم كند واز او پذیرفته نشود،حكم ما را كوچك شمرده و ما را رد كرده وكسی كه ما را رد كند خدا را رد كرده است وچنین كسی در حد شرك به خداوند است" . وسایل الشیعه-ج18-ص98-حدیث
امام نگفتن بستگی به حکمی که میدهد دارد اگر معلوم شد حکم مطابق اسلام است اشکالی نیست اگر نبود اشکال هست.مطلاقا دادخواهی رو از این افراد نهی کردن چه به عدالت حکم کند چه ظلم.حداقل برداشتی که میشه از این روایت کرد اینه که قوه ی قضاییه ی امروزی مطلقا باید زیر نظر فقیه باشد یعنی ولایت قضا در مورد ولایت افتا هم که شکی نیست هم از این روایت برداشت میشه هم روایات دیگه که به شکلی همان قوه ی مقننه است....یعنی در بین علمای شیعه هیچ فردی نیست که شکی در اثبات ولایت افتاه و قضا داشته باشه که دو رکن مهم حکومتند.
ویا:
وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ:
این عبارت به قدری واضح است که نیاز به هیچ توضیحی ندارد.انها حجت من بر شما هستند یعنی چه؟این غیر از تعیین جانشین و نصب حاکم است؟از طرفی رجوع یعنی چه؟یعنی او حکمی بدهد،دستوری بدهد بعد حالا خواستید به حکمش عمل کنید نخواستید نه؟!؟!وقتی حکم رو او میدهد و ما هم موظف به اجرای ان هستیم یعنی حاکم اوست!و یا حوادث واقعه یعنی چه؟فقه احکام معمول و جاری؟اگر این طور بود که این دیگه پرسیدن نداشت هر کودکی میدونه که حکم دین رو باید از کسی بپرسه که درس دین خوانده.توقیع نوشتنو...نداشت!پرسیدن از امام نداشت.حوادث واقعه عام است.هر حادثه ای مربوط به جامعه اسلامی.
جناب شریعت اگر بخواهیم استدلال شما رو بپذیریم حتی در زمان ائمه علیهم السلام هم دیگرانی که از انها مستقل بودند حق حکومت داشتند و ائمه خود نباید حاکم میبودند!!!
بعد اینکه شما میفرمایید فقیه بر کار مجری نظارت کنه.ببینید بزرگوار ناظر به چه معنا؟به معنی تماشاچی؟خب چه فایده ای دارد؟مردم عادی هم تماشا چی اند!!ناظر در صورتی ناظر است که حکمش نافذ باشد یعنی اختیار دخالت داشته باشه اگر دید زاویه ای با فقه گرفته میشه قدرت مقابله داشته باشه.و این میشه همان نظارت بر قوا که الان هم هست
مدیری هم که شما میفرمایید یا فقه میداند که حق حکومت پیدا میکند و میشه فقیه یا نه.
فقیه قرار نیست خودش کارهای تخصصی رو انجام بده قرار نیست بشه وزیر اقتصاد یا نفت یا... اونها توسط متخصصان خودشون اداره میشه.فقیه ناظر است اگر زاویه ای داشت با فقه اعمال نفوذ میکنه
سلام مجدد.
hoorshid;368920 نوشت:
این حدیث کاملا بر مراجع تقلید منطبق است. یعنی شما می خواهید بگویید فتوای مرجع تقلید برای ما حجت نیست. البته ما ملزم به اجرای فتوای مرجع تقلید هستیم ولی مجبور به انجام آن نیستیم.
دقت در این حدیث بهتر می تواند کمک کند. این حدیث از امام زمان نقل شده است. امام زمانی که در غیبت است و قرار است بعد از او امامی نیاید. چرا مردم همین سوال را از امامان قبلی نپرسیدند؟ چون می دانستند که بعد از آن امام امامی بعدی می آید. باید دید امامان در بین مردم چه جایگاهی داشتند؟ آن وقت می توانیم جایگاه روات حدیثشان را هم بیابیم. در ضمن اگر مقصود سوال حاکم حکومت بود و امام هم منظورش همین بود چرا شرایط و خصوصیات حاکم را به طور کامل بیان نکرد. از قبیل عدالت، تقوا، سیاست، مدیریت و ... و تنها به روایت کردن حدیث بسنده کرد. آیا روایت کردن حدیث برای حاکم اسلامی کافی است؟!
مگر شما امامان را کامل در تمام ابعاد حتی مدیریت و سیاست نمی دانید؟ اگر می دانید دیگر چرا این حرف را می زنید؟ بنده می گویم حاکم باید اعلم در مدیریت باشد. حال به نظر شما این اعلمیت بر امام منطبق است یا نه؟ در ضمن اگر به موضوع تاپیک دقت کنید موضوع بر سر حکومت غیر معصوم است نه معصوم؟ بنده در این تاپیک پیش فرض را بر مقبولیت حکومت امام معصوم گرفتم و پیرامون حکومت فقیهان غیرمعصوم انتقادات و اشکالاتی وارد کردم.
بنده عرض نکردم فقط باید فقه ناظر باشد. بلکه منظورم این بود فقه هم باید ناظر باشد در کنار سایر متخصصین در سایر علوم. در نتیجه باید شورایی ناظر بر عملکرد حاکم باشد که در تمام ابعاد تخصصی که در حیطه کاری رهبر یک جامعه است ناظر داشته باشد. از قبیل مدیریت. سیاست. اقتصاد. حقوق. فرهنگ. فقه و .... . ولی می بینیم که مجلس خبرگان ناظر بر رهبری صرفا از فقیهان تشکیل شده است که البته در همین نظارت فقهیشان ایرادات فراوانی وجود دارد که قبلا هم ذکر کردم. مانند :
عدم استقلال به شکلی که اکثریت آنها زیر نظر ولی فقیه در جایگاه های مختلف در حال فعالیت هستند و همچنین احاطه کامل رهبری بر روند انتخاب آنها به طوری که فقهای شورای نگهبان که صلاحیت آنان را تایید می کند توسط خود رهبری تعیین می شوند و ... .
سوء تفاهم شده. بنده در مقام ارتباط بین حکومت اسلامی و تکنوکراسی عرض کردم. نگفتم باید فقه در صدر باشد. بلکه گفتم باید تکنیک و فن در صدر باشد که فقه هم یکی از همین فنون است. اصولا بنده معتقدم در یک جامعه نباید شخص خاصی یا نهاد خاصی در صدر باشد. باید ارگان های جامعه طوری چینش شوند که خود به خود اداره شوند و هیچ کسی دارای قدرت مطلق نباشد. بلکه قدرت باید در بین چند نهاد و ارگان و تشکیلات تقسیم شود و البته باید مدت معینی هم داشته باشد تا بیم مفسده در آن نرود.
البته بنده در این زمینه ( نحوه اداره یک کشور ) از تخصص چندانی برخوردار نیستم. صرفا ایده ای خام را مطرح کردم. جزییاتش بر عهده متخصصان فن است.
درست است که قرار نیست خودش کارهای تخصصی را انجام دهد. ولی اجازه دخالت در تمامی ارکان جامعه در جزییات و کلیات به او داده شده است و همین فساد آور است. در ضمن وظیفه نظارت بر دولت بر عهده مجلس است و وظیفه تطابق قوانین وضع شده توسط مجلس با فقه هم بر عهده شورای نگهبان است نه رهبری. اصولا رهبری نه بر اساس فقه که بر اساس مصالح کلان جامعه وارد عمل می شود که این تشخیص هم نیازی به فقه ندارد.
كاش به جاي تكرار كلمه ثقلين به منابعي كه داده مي شود رجوع كنيى وببينيد كه مستندبه ثقلين است يا نه؟ تفسير صافي كه ما شان نزول را از آن نقل کردیم یک تفسیر روایی است وخود مرحوم فیض کاشانی در شمار اخباری های معتدل شمره می شود. کلمه مصلحانه هم اشتباه تایپی است ودر واقع همان مسلحانه است.
کاش به جای این کلی گویی ها به توصیه عمل می کردید ومی دیدید که استنادها واشکالاتی که از ثقلین مطرح شده ومتاسفانه تا به این دیه هم جواب درستی نتوانسته اید ارائه دهید وحداقل ما سخنان شما را با توجه به ثقلین رد می کنیم ولی جوابهای شما چنگی به دل نمی زند. پس لطف کنید تاپیک را دوباره مطالعه کنید شاید به سوالات بی جواب ما هم جواب مستند بدهید نه توجیحات من در آوردی.
طبق احادیثی که نقل فرمودید هر قیامی قبل از ظهور باطل است حال بفرمایید که سفیانی قبل از ظهور خواهد بود یا نه؟ امام صادق علیه السلام می فرماید: قبل از قیام ائم پنج علامت حتمی خواهد بود،یمانی ،سفیانی،صیحه آسمانی،قتل نفس زکیه،وفرو رفتن در سرزمین بیدا(صدوق،کمال الدین،ص560) وبر اساس حدیثی که در غیبت نعمانی بود خروج یمانی، سفیانی، خراسانی در یک سال وماه ودر یک روز خواهد بود.
پس حالا که یمانی شما خروج کرده ومشغول دعوت است سفیانی هم باید وجود داشته باشد ودر هر حال مبارزه یمانی با سفیانی قبل از ظهور حضرت خواهد بود که مخالف احادیثی است که هرگونه قیامی قبل از ظهور را باطل اعلام می کند.
در طول تاریخ خیلی از این ادعاها کره اند امثال محمد علی باب هم با همین ادعاهای دروغین عده ای را دور خود جمع کرده بود. شما که ادعا دارید با استناد به ثقلین صحبت می کنید از همین ثقلین حدیث واضح وروشنی بیاورید که نسبت هایی را که به یمانی می دهید اثبات کند. قبلا می گفتید یمانی اولین فرد از دوازه مهدی است. که با توجه به احادیث مشخص شد این 12مهدی بعد از ظهور هستند در حالی که یمانی قبل از ظهور خواهد بود. پس این ادعا خلاف ثقلین بود. حال می گویید اولین نفر از 313نفر است. در کدام حدیث وآیه قرآن چنین چیزی آمده است که شما ادعا دارید؟
این امور در صورتی است که ترجمه خلاف نص جمله نباشد واز جمله قابل برداشت باشد نه اینکه آیه ای را که هیچ ربطی به حروف ابجد ندارد برای اثبات حجیت حروف ابجد ذکر کنیم. حفظ زیبایی وروانی ترجمه با توجه به متن زبان مبدا.
سلام خدمت شما
فکر میکنم اگر با دقت بیشتری پاسخ بنده رو میخوندید جواب بسیاری از این موارد درش بود...!سعی میکنم دقیقتر و واضح تر توضیح بدم.
اول اینکه گفتید:چون برای آن حکومت الزامی برای حکم کردن بر اساس نظر امام شیعیان وجود نداشته است. یعنی قانون حاکم بر آن حکومت الزامی برای تطابق با فقه شیعه نداشته است.
بزرگوار عرض بنده چه بود؟خب طبق نظر شما امام باید میفرمودند اگر نتیجه حکم بر اساس فقه شیعه بود بپذیر اگر نبود به ان تن نده!ولی چه میفرمایند؟میفرمایند اصلا حق رجوع به او را نداری!حالا هر حکمی داد!!روایات مثل این کم نیست.ان قدری که حتی بعضی تصرف در مال شخصی که انسان در ان محق هم هست را اگر از طریق رجوع به طاغوت گرفته باشد جایز نمیدانند!!!
بنده ولایت افتاه رو از ان عبارت استخراج نکردم عرض کردم این مسئله بین همه ی علمای شیعه بدون اختلاف است.یعنی فقیه بدون ولایت افتا بی معنی است و اصلا کسی بحثی ندارد در این مورد!ولایت قضا هم همینطور است.ان هم بدون اختلاف است...
در ضمن انچه بنده در مورد قوای مقننه و قضاییه عرض کردم نشان میدهد که باید زیر نظر فقیه باشند.که هستند قوه ی قضاییه در راسش فقیه هست و مصوبات قوه ی مقننه توسط فقها چک میشود(همان شواری نگهبان)
گرچه ان هم قابل برداشت هست قاضی وقتی میتواند بر اساس فقه شیعه حکم دهد که حکم را بداند و اگر فقط و فقط رجوع به این قاضی مجاز است یعنی فقط و فقط حکم او قابل اجراست(واضح است اگر دقت کنید!
این حدیث موثق است و سند ان صحیح است:(این بار متن کامل رو براتون میذارم)
«محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: «يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ». قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ...
عمر بن حنظله مىگويد از امام صادق (ع) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات براى رسيدگى مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به «طاغوت» (يعنى قدرت حاكمه ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام مىگيرد؛ گرچه آن را كه دريافت مىكند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأى «طاغوت» و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود. خداى تعالى مىفرمايد: «يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بهِ». پرسيدم چه بايد بكنند. فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ...» بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام».
ایات و عبارات به کار برده شده در روایت به طور کاملا و اشکار نشان میدهد که منظور از حاکم فقط قاضی نیست.چرا که اولا سلطان و قاضی را امام طاغوت دانسته و رجوع به انها را در حد کفر میداند یعنی نه تنها قضاوت این قاضی که کل سیستم حکومتی را باطل میداند.خب حالا این سیستم باطل و غلط!در نهایت چه؟جامعه چه طور باشد؟شیعه وقتی دسترسی به امام ندارد(حالا به هر شکل و هر دلیل چه ان صورتی که در زمان امام صادق بود چه شکل کنونی ان) باید چه کند؟همه ی حرف شیعه در برابر عامه این است که طبق قاعده لطف ممکن نیست رسول الله(که نماینده ی الله است) مردم را بعد از مرگشان به حال خود رها کنند حالا این قاعده لطف در زمان غیبت مختل شده؟تعطیل شده؟!ایشان کسی را تعیین نکردند؟!از ایات اشاره شده در روایت واضح است که این طور نیست.به خصوص که اهل فن که متون ان زمان را مطالعه کردند معنی حاکم را در لفظ امام بهتر تشخیص میدهند...
در حدیث دیگری این طور امده:
عن محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيى بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابى جميلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (ع) قال قالَ اميرُ المُؤمنين، صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِ، لِشُرَيْحٍ: يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبىّ أَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ أوْ شَقىّ
حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مىفرمايد: «تو بر مقام و منصبى قرار گرفتهاى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمىگيرد».
خب مقام قضا را این روایت منحصر کرده به سه تن.نبی که در بین ما نیست اگر وصی را هم محدود بدانیم به ائمه علیهم السلام یعنی باید احکام اسلام در زمان غیبت تعطیل شود!یعنی طبق نظر امام صادق که حق رجوع به طاغوت را نداریم ائمه هم که نیستند پس چه باید کرد؟این حدیث و حدیث قبلی نشان میدهد در عصر غیبت وصی وانکه امام صادق علیه السلام توصیف کردند یعنی:بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است .. به یکن فر اشاره دارد.
وصی کیست؟وصی فقط قاضی است؟پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند علی علیه السلام وصی من است منظورشان مسئله گو بود؟منظورشان این بود که علی بعد از من بگوید نمازتان را ان طور بخوانید روزه این طور بگیرید؟!!!همین؟!؟!این با کجای تشیع هم خوانی دارد؟!
و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زياد، عن محمد بن عيسى عن ابى عبد اللَّه المؤمن، عن ابن مسْكانَ، عن سليمانَ بْنِ خالد، عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: اتّقوا الْحْكُومَةَ، فَإنّ الْحُكُومَةَ إنّما هِيَ للإِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنَبىّ (كَنَبِىّ)، اوْ وَصِى نَبىٍ
امام مىفرمايد: از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسى) فقط براى امامى است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براى پيغمبر است يا وصى پيغمبر.
فى كتاب إكْمال الدين و إتْمام النِعْمَةِ «1» عَنْ محمد بن محمد بن عِصام، عن محمد بن يعقوب، عن إسحاقَ بن يعقوب، قال: سألت محمد بنَ عُثْمانَ العُمَري أن يوصل لي كتاباً قد سألتُ فيه عن مسائل اشكلَتْ علىَّ. فورد التوقيعُ بِخط مولانا صاحبِ الزمان (ع): امّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ. أَرْشَدَكَ اللَّهُ و ثَبّتَكَ (الى ان قال) وَ أَمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فيها الى رُواةِ حَديثِنا. فَإِنَّهُم حُجّتي عَلَيْكُم، و أَنا حُجَةُ اللَّه.
اسحاق بن يعقوب «3» نامهاى براى حضرت ولى عصر (عج) مىنويسد، و از مشكلاتى كه برايش رخ داده سؤال مىكند. و محمد بن عثمان عمرى، نماينده آن حضرت، نامه را مىرساند. جواب نامه به خط مبارك صادر مىشود كه «... در حوادث و پيشامدها به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند، و من حجت خدايم ...»
جناب شریعت رجوع به فقها برای پرسیدن مسائل فقهی معمولی که در نظر شماست در زمان ائمه علیهم السلام هم معمول بوده در ان زمان وسایل ارتباطی مثل امروز نبود که همه مردم به امام دسترسی داشته باشند اگر هم بود با شرایطی که ائمه علیهم السلام داشتند باز دسترسی بسیار سخت بود به خصوص در زمان عسگریین علیهم السلام تاریخ رو مطالعه بفرمایید .این چیزی نبود که فرد بخواهد از امام زمان در ان مورد بپرسد!با ان همه سختی نامه بنویسد...امام از طریق نایبشان جواب بدهند!!این معمول بود روایات متواتر هم در این زمینه کم نبود که نیاز به پرسش مجدد باشد!فرد نپرسیده در مورد سوالاتی که در دین برایمان پیش امد چه کنیم؟در مورد احکام چه کنیم!کلی پرسیده حوادث واقعه!دقت کنید!
اما روات حدیث:
اولا با توضیح امام صادق علیه السلام در حدیثی که از ایشون برای شما نقل کردم معلوم میشود راوی حدیث کیست و این از احادیث دیگر هم معلوم میشود.اما جدای از احادیث خود شما فکر کنید.امام مردم را به رجوع به کسی ترقیب کردند که فقط حدیث حفظ است؟حدیث نقل میکند؟!این لینک رو ببینید: http://www.ghadeer.org/qoran/t_mofsran2/219-0005.htm اینها همه راوی حدیثند!!امام اینها را حجت بر مردم قرار داده؟!این همه حدیث داریم از ائمه که اموزش دادند چه طور روایت جعلی و موثق رو تشخیص بدیم.کسی واقعا راوی حدیث است که علاوه بر خواندن کتب حدیثی بتواند از طریق اشنایی با قران (تفسیر و شان نزول ایات و اشنایی با زبان عربی)و علم رجال و ... حدیث درست و غلط را تشخیص دهد و یا بتواند بفهمد که کجا و در چه موقعیتی حدیث مخصوص مخاطب خاص بوده کجا حکم کلی را میگوید بفهمد کجا بر اساس تقیه بوده کجا نه(پیش امده ائمه برای تقیه روزه ی واجب ماه مبارک رو نگرفتند و افطار کردند!!!ببینید!)علاوه بر همه ی اینها باید عادل و امین و با تقوا هم باشد که خود احادیث را دست کاری نکند.خود حدیث جعل نکند و یا احادیث رو کتمان نکند.این ویژگی ها عقلا باید در او باشد بعد این فرد میشود حجت!حجت یعنی چه؟!کسی که مسئله میگه؟در خانه میشینه به کسی کار ندارد؟!پیامبر فرمود علی بعد از من حجت بر شماست شما از این عبارت چه میفهمید؟!؟!....
اما در مورد باقی موارد که گفتید،کلی عرض میکنم:
ببینید جناب شریعت شما میگویید حکومت دینی مورد تایید شماست بعد میگویید من موافق نیستم در حکومت فقه در راس باشه!!من اصلا متوجه نمیشم!حکومت فقه یا حکومت دین یعنی انچه بر همه چیز سیتره دارد دین است اگر صنعت،پزشکی،اقتصادو...هر کدام با فقه زاویه گرفت مدیران دیگر و متخصصان علوم دیگر هر چه میخواهند بگویند و هر نظری میخواهند داشته باشند فرقی نمیکند این نظر در صورت زاویه داشتن با فقه در حکومت فقه قابل اجرا نیست!...پس یا حکومت فقه را قبول دارید یا ندارید.(که گفتید دارید) اگر دارید در حکومت فقه ، فقه در راس است!در صدر ست!پس عالم به قانون فقه باید در حکومت فقه نظارت کند که ایا بخش های مختلف با فقه هماهنگ هست یا نه.فقیه تشخیص داد فلان نظریه در اقتصاد با فقه نمیخواند ان مجری اقتصادی حق اجرای ان را ندارد....در مورد هر ارگانی این طور است.فقیه جایی دخالت میکند که مربوط به فقه شود این را هم خود او تشخیص میدهد.اقتصاد دانی که فقه نمیداند بر چه کار فقیه نظارت کند؟!اینکه ایا درست تشخیص داده فلان چیز رباست یا نه؟!؟!....
اینکه همه چیز مدت معین داشته باشد و به قول شما تقصیم شود و....
اتفاقا به این مسئله در نپبسیاری از نظامهای حکومتی وارد است شما مطالعه ی دقیق بکنید ثبوت خط و مشی کلی رو در نظامهای حکومتی پیشرفته میبینید.نظامی موفق خواهد بود در اداره کشور که توانایی اجرای برنامه بلند مدت را داشته باشد.کشوری که مدام سیاستهای کلیش تغییر کند چه وضعی خواهد داشت؟!الان خیلی از مشکلات کشور ما همین تغییر روز به روز مدیران است!!...
از طرفی اتفاق این سیستم برای جلوگیری از فساد مفیدتر است.چون کاری ندارد که مثلا فلانی رییس جمهور شده حالا در این چهار سال هر کاری خواست بکند،بکند تا دوره اش تمام شود.نه!به محض انکه از عدالت افتاد از وی سلب مسئولیت میشود.بعد هم دقت کنید ما داریم بر اساس یک ایدئولوژی نظام سازی میکنیم نه صرف تکیه بر عقل!طبق این ایدئولوژی یا این فرد اعلم و عادل است یا نیست اگر نیست که از ابتدا حق حکومت نداشت اگر هست تا وقتی این شرایط را دارد باید حاکم باشد.ببینید بزرگروار حق حاکمیت مال من و شما نیست که بخواهیم ان را به کسی بدهیم.حق حاکمیت مال خداست.اگر او به کسی داد(حالا با واسزه یا بی واسطه به طور عام یا خاص...) او حاکم است.اما اینکه نظارت بر کار رهبر چه طور هست در حال حاضر بحث دیگریست که اخیرا هم بحث شده در تاپیک دیگه میتونید مراجعه کنید
با سلام
hoorshid;369396 نوشت:
hoorshid;369396 نوشت:
hoorshid;369396 نوشت:
hoorshid;369396 نوشت:
hoorshid;369396 نوشت:
hoorshid;369396 نوشت:
hoorshid;369412 نوشت:
hoorshid;369412 نوشت:
hoorshid;369412 نوشت:
hoorshid;369412 نوشت:
hoorshid;369412 نوشت:
اگر قرار بود مردم عادی این را تشخیص دهند که حکمی بر خلاف فقه شیعه است یا نه دیگر چه نیازی به امام و جانشین امام بود؟ چه نیازی به فقها بود؟ امام باید حکمی می داد که برای هر شخصی که در چنین شرایطی قرار می گرفت صادق باشد.
حرف بنده همان است که در پست قبل گفتم. چون در آن حکومت فقه شیعه در نظر گرفته نشده بود امام هم حکم به باطل بودن تمام احکام و داوری هایش داد. هیچ ربطی هم به این که چه کسی در صدر حکومت باشد ندارد.
متاسفانه بنده قانع نشدم. صراحت حدیث صرفا برای قضاوت است.
یک سوال : آیا امام می خواهد بگوید کسی که حدیثشان را روایت می کند باید در صدر حکومت بنشیند؟ حتی در زمان خود امام؟! آیا در زمان امام شیعه به حکومت غیر امام یعنی فقیهان معتقد است؟ اگر می گویید شرایط برای حکومت امام نبوده خوب برای فقیهان هم نبوده؟ برای روات حدیثشان هم نبوده؟ پس منظور امام از اینکه مردم به فقیهان مراجعه کنند همان قضاوت و داوری کردن است. امام معصوم به اعتقاد شیعه کامل است در تمام ابعاد. یعنی از یک طرف شارع است. از طرف دیگر یک مدیر با سیاست. ولی این بعد دوم است که او را شایسته حکومت کرده نه بعد اول. حداقل بعد دوم ارجح است بر بعد اول. بعد اول او را شایسته فتوا دادن و حداکثر قضاوت کردن می کند. یک فقیه دارای بعد اول امام است و اگر هم با سیاست باشد در این بعد اعلم نیست. ما باید دنبال کسی بگردیم که در بعد دوم امام اعلم است نه بعد اول.
خودتان بهتر می دانید تا اسم شریح می آید هر کسی که اندک حافظه تاریخی داشته باشد صفت قاضی بدنبال اسم او برایش یادآوری می شود.
در این مورد توضیح دادم. ولی باز تکرار می کنم.
بله معمول بوده که مردم در زمان ائمه به نمایندگان ایشان که مورد وثوق ائمه بودند مراجعه کنند. ولی وقتی قرار باشد دیگر امامی در بین مردم حاضر نباشد و در غیبت به سر ببرد جای سوال پیش می آید که مردم به چه افرادی رجوع کنند؟ در زمان ائمه مردم می دانستند که چه کسانی نمایندگان امامان هستند و به آنها رجوع می کردند. اگر هم شک می کردند با اندکی تحقیق می توانستند شکشان را به یقین تبدیل کنند. ولی روز به روز اوضاع بر امامان سخت شد به طوری که شناختن نواب خاص امام براحتی قبل نبود. تا جایی پیش رفت که سوال شد در زمان غیبت شما ما چه کنیم؟ چگونه نائبان شما را بشناسیم؟ این سوال کاملا طبیعی بود. آیا شما هیچ فرقی را بین زمان ائمه دیگر و امام زمان نمی بینید؟ آیا اینکه ایشان آخرین امام قرار است باشد تاثیری در این پرسش ندارد؟ در ضمن باز هم تکرار می کنم امام زمان در آن زمان حاکم نبود. وقتی که سوال کننده می پرسد به جای شما سراغ چه کسی برویم این بدان معنی است که همان نقشی را که امام در بین مردم در آن زمان داشت ( نه آن نقشی که باید می داشت ) منتقل می شود به روات حدیث.
تا اینجا که همه خصوصیات مراجع تقلید است نه ولی فقیه و حاکم. همه ما موظفیم کسی را مرجع خود قرار دهیم که همه خصوصیات بالا را داشته باشد و عادل و امین باشد و در فقه اعلم باشد.
آیا مراجع تقلید ما اینگونه اند؟! آیا این بی انصافی نیست؟ آیا مثلا آیت الله سیستانی که در عراق نشسته و در چهارچوب قانون حکومتی که ریاست آن غیر فقیه است حکم می کند و فتوا می دهد در خانه نشسته و کاری به کسی ندارد؟
بنده نگفتم باید در مدیریت توانا باشد. بلکه گفتم باید تواناترین باشد. واژه تواناترین فقط بر یک نفر صدق می کند نه چند نفر. امکان ندارد در زمان امام کس دیگری از لحاظ مدیریت تواناترین باشد.
استنباط بنده از حکومت دینی این نیست. من در زمان غیر معصوم حکومتی را دینی می دانم که دقیقا همانند یک حکومت سکولار علم و تکنیک و فن روز در آن در راس باشد و البته با یک تفاوت اساسی که دستورات دین در آن لحاظ شده باشد. یعنی فقه در آن در نظر گرفته شده باشد نه اینکه در راس باشد.
فرق است بین ثبوت خط و مشی کلی حکومت و ثبوت حاکمیت شخص حاکم. مثلا در همین آمریکا یک رئیس جمهور می آید و یکی می رود با مدت معین ولی خط مشی تغییری نمی کند. اگر می بینید با یک تغییر در دولت ایران تمام خط مشی عوض می شود ناشی از ضعف فرهنگ حکومتی ماست. در نظام سرمایه داری آمریکا که عمری حدود 300 سال دارد ثبات خط مشی به خوبی مشاهده می شود. ولی مدیران ثابت نیستند. حتی همین مجلس سنا که بالاتر از رئیس جمهور است دو تفاوت اساسی با نظام ولایت فقیه دارد : یکی اینکه شورایی است. دوم اینکه حداکثر میزان عضویت آنان 6 سال است. دقت کنید نیامدند بگویند این شخص که کارنامه خوبی دارد و سناتور شایسته ایست پس بگذاریم هر چقدر می خواهد در سنا باشد. آنان خود می دانستند عضویت نا محدود حتی با وجود لیاقت و شایستگی فساد آور است.
مشکل دقیقا همینجاست. اینکه حکومت را خدا به فقیهان داده جای ایراد و اشکال است.
ایده ولایت فقیه ابعاد مختلفی دارد و در کشور ما هم پیاده شده است. بنده خواستم نشان دهم که با همین سیستمی که در کشور ما پیاده شده نیاز به فقیه بودن رهبر احساس نمی شود. کار فقاهت را که شورای نگهبان انجام می دهد تشخیص مصلحت هم که بر فقه ترجیح داده شده کار نهاد دیگری است. نمی دانم با این اوصاف چه نیاز به فرد بخصوصی برای رهبری داریم؟!
سلام
شریعت عقلانی;369428 نوشت: این طور بخواهیم بحث کنیم مثل باقی بحثها بی نتیجست...
شریعت عقلانی;369428 نوشت: میشه بگید فقه شیعه در نظر گرفته نشده بود یعنی چه؟یا حاکم بر اساس فقه شیعه حکم میداده که میشود همان کسی که امام توصیفش کرد و خواست که به او رجوع کنند یعنی: شریعت عقلانی;369428 نوشت: اعتقاد شیعه در مورد امام بیشتر از اینهاست!شیعه میگوید امام باید حاکم باشد به یک دلیل کلی و محکم:حق حاکمیت مال خداست نه مال مردم.خدا حق حاکمیت را به امام داده.این حرف تبعات بسیاری دارد.نتایج بسیاری دارد.حجت شیعه همین است اصلا اصل و اساس مذهب این است.نه اینکه ما بررسی کردیم دیدیم کسی به قول شما در سیاست بهتر از این فرد نیست گفتیم حاکم باشد!!!حتی اگر هم میخواستیم این طور بگوییم باز هم تفاقا این دلیل که او حکم خدا رو بهتر از هر کسی میداند (یا به قول شما شارع است) مهمتر بود از دلیل دوم شما.اصلا شیعه چرا میگوید تشکیل حکومت؟برای اجرای حکم خدا!پسی کسی حاکم است که حکم خدارو میداند.باقی چیزها بعد از این می اید... شریعت عقلانی;369428 نوشت: یعنی چه؟!حرفتان من رو یاد اهل سنت انداخت که وقتی میگوییم پیامبر فرمود هر که فاطمه را ازار دهد مرا ازار داده میگویند منظور پیامبر فقط علی بود!!بزرگوار حدیث واضح است!حکم کلی است!یعنی چه شریح؟!بنده میگم:
این طور با پراکنده گویی به هیچ جا نمیرسیم.من فقط پاسخ بخشهای مربوط به حدیث و صرفا عقیدتی رو میدم نه مصادیق رو.و هدفم رو هم میذارم روی این بخش:
...بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ...» بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام».
و یا این کار را نمیکرده.اگر مبنای قانون گذاری در این حکومت فقه شیعه نبوده
حالا بر اساس فقه شیعه حکم دادن یعنی چه؟یعنی مبنا فقه شیعه باشد.مبنای حکم صادر شده حکمی باشد که از فقه شیعه بیرون میاید.امام کلمه ی حاکم را که در حدیث به کار بردند در مقابل چه بود؟در مقابل کلمه ی سلطان و قاضی.در مقابل طاغوت.طاغوت یک حکومت است در ایات اورده شده سلطان حاکم است.
ببینید لا اقل تا اینجا پذیرفتید که قضا فقط و فقط به کسی باید داده شود که اما در حدیث توصیف کردند.ویژگی هایی که امام توصیف کردند باید در فرد باشد.این ها ویژگی های چه کسی است غیر از مرجه عیر از فقیه؟خب!حالا بریم سراغ قاونو.قاضی بر چه اساس حکم میکند؟بر اساس قانون.قنون اگر به قول شما بر اساس فقه شیعه بود مشکلی نیست.اگر نبود طاغوت است.این یعنی ولایت افتا و قضا.گرچه گفتم اصلا در مورد ولایت افتا و قضا و ولایت در امور حسبیه کسی بحثی ندارد بین بزرگان شیعی.که کل حکومت هم همین هاست.مگر حکومت چیست؟چه چیزی ماند در یک حکومت عرفی که در این سه ولایت نیست؟کدام سیستم حکومتی میپذیرد شما سیستم قضایی را از کنترل انها بردارید قانون گذاری را از کنترل انها بردارید امور حسبیه را بردارید بعد بگویید باقی حکومت مال شما!چیزی از این حکومت باقی نماند!
عن محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيى بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابى جميلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (ع) قال قالَ اميرُ المُؤمنين، صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِ، لِشُرَيْحٍ: يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبىّ أَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ أوْ شَقىّ
حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مىفرمايد: «تو بر مقام و منصبى قرار گرفتهاى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمىگيرد».
خب مقام قضا را این روایت منحصر کرده به سه تن.نبی که در بین ما نیست اگر وصی را هم محدود بدانیم به ائمه علیهم السلام یعنی باید احکام اسلام در زمان غیبت تعطیل شود!یعنی طبق نظر امام صادق که حق رجوع به طاغوت را نداریم ائمه هم که نیستند پس چه باید کرد؟این حدیث و حدیث قبلی نشان میدهد در عصر غیبت وصی وانکه امام صادق علیه السلام توصیف کردند یعنی:بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است .. به یکن فر اشاره دارد.
وصی کیست؟وصی فقط قاضی است؟پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند علی علیه السلام وصی من است منظورشان مسئله گو بود؟منظورشان این بود که علی بعد از من بگوید نمازتان را ان طور بخوانید روزه این طور بگیرید؟!!!همین؟!؟!این با کجای تشیع هم خوانی دارد؟!
و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زياد، عن محمد بن عيسى عن ابى عبد اللَّه المؤمن، عن ابن مسْكانَ، عن سليمانَ بْنِ خالد، عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: اتّقوا الْحْكُومَةَ، فَإنّ الْحُكُومَةَ إنّما هِيَ للإِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنَبىّ (كَنَبِىّ)، اوْ وَصِى نَبىٍ
امام مىفرمايد: از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسى) فقط براى امامى است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براى پيغمبر است يا وصى پيغمبر.
بعد شما میگویید شریح؟!؟متن حدیث مورد استناد بندست!بله شریح وصی امام نبود نبی هم نبود.میشود شقی!بعد هم احادیث مثل این کم نیست!بنده دو نمونه برای شما اوردم
بعد هم بنده چند سوال از شما پرسیدم در مورد این حدیث پاسخی ندادید.عرض کردم اولا کلمه ی حجت معنایش واضح است پیامبر فرمودند علی حجت من بر شماست شما میفهمید که یعنی علی مسئله گوست؟!!!یعنی من هر حقی بر شما داشتم اگر من مصداق ایه ی ( النبی اولی بالمومنین من انفسهم) بودم علی هم هست!چرا امام عج از چنین کلمه ای استفاده کردند؟چرا بعد از اینکه در حدیث نقل شده که گفتند انها حجت من بر شما هستند فرمودند و من حجت خدا بر انانم!؟امام حجت خداست یعنی چه؟!دقت کنید!دوم!پرسیدم چرا فرموده حوادث واقعه؟حوادث واقعه کلی است!
سوال دیگری که پرسیدم و بدون جواب ماند:پرسیدم شیعه میگوید ممکن نیست پیامبر امت را بعد از خودشان به حال خودش رها کرده باشد بدون تعیین تکلیف!حالا چه شده؟این حرف در زمان غیبت چه شد که مختل شد؟چه شد که امام ما را به حال خود رها کردند؟!...دقت کنید اینها استدلالهایی است که اساس مذهب مارو تشکیل میدهد....
هر کس موظف به پیروی از یک مرجع است.حالا میخواهیم احکام اجتماعی رو هم اجرا کنیم.حکومت تشکیل میدهیم.بعد یک مرجع در مورد فلان حکم اجتماعی یک چیز را میگوید دیگری حرف دیگری میزند.چه کنیم؟هر کس به حرف مرجع خودش گوش کند؟!؟یک مرجع میگوید(برای مثال عرض میکنم) رد شدن از چراق قرمز اشکال ندارد دیگری میگوید دارد.میشود در مورد احکام اجتماعی هر کس یک ساز بزند؟!؟اصلا در چنین جنگلی میشود زندگی کرد؟!؟به همین خاطر(و البته دلایل روای قرانی دیگر) است که مراجع با وجود ارای مختلف می گویند در احکام اجتماعی باید یک نفر حرف اخر را بزند!مصلحت جامعه اسلامی این است.
یعنی چه دستورات دین در ان لحاظ بشه؟اگر فن در مسئله ای حرفی رو زد و دین حرف دیگری چه کنیم؟به حرف فن گوش بدیم یا دین؟مثلا اقتصاد دانی گفت فلان چیز باید اجرا شود فقیه گفت این با مبانی اسلامی جور نیست!مثلا رباست و.... چه کنیم؟اگر میگویید به حرف اقتصاد دان گوش کنیم که این دیگر حکومت دینی نیست اگر میگویید به حرف فقیه گوش کنیم یعنی فقه رو در راس قرار دادید و انچه الا جار هست هم همین است
گفتم به مصادیق جواب نمیدم ولی چون این یک مورد از پس های قبل جا ماند مختصر عرض میکنم:
احکام ثانویه یعنی اسلام اجازه داده اهم مصلحت اسلام و جامعه مسلمین بر مهم پیشی گیرد!احکام ثانویه تغییر حلال و حرام نیست تعیین حلال و حرام متناسب با شرایط زمان است.یا به قول شما ترجیح دادن بر فقه نیست اساس ان از خود فقه بیرون امده
با سلام.
حدود اختیارات ولی فقیه غیرمعصوم در علم فقه نیز مسأله ای اختلافی است.
حدی که تمام فقها به آن قائل اند همین قضاوت است که از روایات مورد اشاره دوستان اثبات می شود. اما اختیارات فراتر از این مقدار که به معنای دخالت فقیه در امور اجرایی است مورد توافق همه فقها نبوده و نیست.
موفق باشید. :Hedye:
با سلام خدمت شما و قبولی طاعات.
hoorshid;369487 نوشت:
hoorshid;369487 نوشت:
حقیقتش را بخواهید به این نتیجه رسیدم که بحث در مورد روایات به جایی نمی رسد. خلاصه اش را بگویم با روایات شما هیچ مشکلی ندارم. مشکل اصلی جای دیگر است. عرض می کنم. ببینید ما باید روح حاکم بر روایات را بفهمیم نه ظاهر آنان را. هدف اصلی امام مبنی برحکم به مراجعه مردم به فقیهان برای این بود که احکام اسلامی در جامعه اجرا شود. لذا راهکاری را متناسب با همان عصر ارایه کردند. ما هم باید هدف آنها را بر اساس علم روز و شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه امروز اجرایی کنیم. آیا هدف امامان این بود که فقیهان به قدرت برسند؟ آیا به نظر شما با به قدرت رسیدن فقیهان و در راس قرار گرفتن آنها مشکل حل می شد و می شود؟ آیا برای هر غیر معصومی اعم از فقیه و یا غیر فقیه بیم آن نیست که به بیراهه برود؟ بیم آن نیست که با تبلیغات یک سویه عقل مردم را در دست بگیرد و به جای راه اسلام راه استبداد را در پیش گیرد؟ قدرت نظامی بزرگی تشکیل دهد و با اندکی اعتراض آن را از نطفه خاموش کند؟ آیا عقلا و منطقا این موارد برای فقیهان ( و البته غیر فقیهان ) محتمل نیست؟ مطمئنا و مسلما هدف امامان از بیان این روایات انحصار و مصادره قدرت برای فقیهان نبوده است؟ هدف اصلی آنان اجرای احکام اسلامی در جامعه بوده است. حال باید دید با شرایط امروزی چه راه کاری برای رسیدن به این مهم بهترین نتیجه را می دهد؟
با سلام مجدد.
جواب سوال 1 : حرف دین را فقها بهتر از هر متخصصی می داند. بنده هم عرض کردم حتی اگر حاکم غیر فقیه باشد باز مراجع تقلید حجت اند برای مردم. مانند آیت الله سیستانی در عراق که حجت است برای مقلدینش.
جواب سوال 2 : امت به حال خودش رها نشده. بلکه فقه موجود است. کافی است که قانون اساسی جامعه که قرار است نوشته شود بر اساس فقه نوشته شود. نوشتن قانون اساسی هم کار ولی فقیه نیست. خودتان هم می دانید برای نوشتن قانون اساسی ایران بعد از انقلاب جمعی از متخصصین در تمام حوزه های تخصصی علم جمع شدند و آن را نوشتند. امام خمینی که تنهایی ننشت و آن را بنویسد.
با توضیحات بالا که دادم این مسئله هم حل می شود. کافی است قانونی که قرار است نوشته شود بر اساس فقه شیعه نوشته شود که این کار را هم نه ولی فقیه و حاکم که متخصصین همه علوم انجام دادند. اگر کمی مطالعه بفرمایید متوجه خواهید شد که پیش نویس قانون اساسی را یک حقوقدان و جامعه شناس نوشته نه یک فقیه و بررسی آن را هم شورایی متشکل از همه متخصصین انجام داده است و سپس به رای گذاشته شد.
طوری حرف می زنید که به شرایط اجتماعی امروز و بایدها و نبایدها اصلا واقف نیستید. بزرگوار ما قانون داریم. حرف اول و آخر را نه اقتصاد می زند و نه فقه. حرف اول و آخر را قانون می زند. قانون هم که بوسیله متخصصین تمام علوم از جمله فقه نوشته شده و مشخص است. پس نیازی به فقیه بودن حاکم نیست. قوانین جدید هم بوسیله شورای تخصصی فقهی( شورای نگهبان که البته ساز و کار عزل و نصبشان باید تغییر کند ) با فقه اسلام تطبیق داده می شود.. ولی برای این کار چه نیاز به حاکم فقیه؟ دقیقا شما بفرمایید فقاهت حاکم چه نقشی در این روند دارد؟
با عرض شرمندگی حقیقتا بنده این ها را جزو مصادیق نمی دانم. نمونه مصداقی صحبت کردن پست اول شماست که لیستی از افراد مشخص را نام بردید. ولی نقد اصولی یک ایده حکومتی که اجرایی شده اصلا مصداقی نیست. روایات تا زمانی که نتوانند منجر به یک ایده حکومتی شوند اصلا به درد نمی خورند. به همین خاطر کمی که بیشتر فکر کردم به این نتیجه رسیدم که به جای روایی صحبت کردن و بحث کردن بیاییم و ایده حکومتی اجرایی متناسب با جامعه امروز ارایه دهیم. پیش فرض بحث هم می تواند لزوم اجرای احکام دین در جامعه اسلامی باشد. این مورد مورد توافق هر دوی ما هست. بنده با این مسئله هیچ مشکلی ندارم ( البته در این بحث بخصوص )
احکام ثانویه بر چه اساس صادر می شود؟ غیر ازاین است که بر اساس اصول کلی فقهی که قبل از فقهی بودن عقلی اند؟
احکام ثانویه را چه کسی صادر می کند؟ فقیه یا غیر فقیه؟
مصلحت کشور را چه کسی بهتر می تواند تشخیص دهد؟ فقیه یا غیر فقیه؟
در ایده حکومتی حال حاضر ایران که متخصصین و با تجربه ها در تمام تخصص ها حضور دارند و تشخیص مصلحت منحصرا به فقیه اختصاص داده نشده است. لذا تناقض همچنان باقی است.
اساس احکام ثانویه بر اساس اصول کلی فقهی است که البته عقلی اند. هر عقل سلیمی به آنها حکم می کند.
تناقض موجود بدین شکل است که ابتدا می آییم و می گوییم چون باید احکام اسلام در جامعه اسلامی اجرا شود باید حاکم جامعه فقیه باشد و بعد می آییم تشخیص مصلحت نظام را یا همان صدور احکام ثانویه اجرایی نظام را که بر تشخیص فقهی فقها ارجحیت پیدا می کند بر عهده یک عده متخصص غیرفقیه می گذاریم. آیا این تناقض نیست؟؟!
مشکل اساسی دیگری باعث می شود بحث بنده با شما به نتیجه نرسد این است که شما معتقدید باید در یک حکومت یک نفر بدون محدودیت زمانی حکومت کند و بنده با این مسئله کاملا مخالفم. یعنی بنده معتقدم نه باید یک نفر باشد و نه باید مدت حکومتش نامحدود باشد. بلکه باید حکومت بر عهده یک شورایی متخصص در تمام علوم از جمله فقه و البته با محدودیت زمانی باشد.
برای ولی فقیه 3 شرط اساسی ذکر شده که گفته اند هر وقت یکی از این 3 شرط از بین رفت خود به خود عزل می شود.
1. فقاهت 2. عدالت 3. تجربه حکومتی و در واقع مدیریت و سیاست
شرط اول که از بین رفتنی نیست. وقتی یک فقیه فقاهتش برای حکومت تایید می شود یعنی علمش مورد تایید است. علم هم که کم نمی شود که البته زیاد هم می شود. شرط سوم هم به همین شکل است. توان مدیریتی و سیاسی حاکم وقتی مورد تایید قرار گرفت دیگر کاهش پیدا نمی کند.
می ماند شرط دوم یعنی عدالت که دقیقا غیر قابل اندازه گیری است. در تشخیص عدالت می توان کاملا سلیقه ای عمل کرد.
لذا با این اوصاف مدت حکومت حاکم با اندکی نفوذ در شورای نظارتی می تواند به مدت نامحدود و مادام العمر تبدیل شود که این نفوذ هم با عدم استقلال شورای ناظر بر رهبری فراهم شده است. یعنی اکثریت ناظرین زیر نظر ولی فقیه در پست های مختلف در حال فعالیت اند.
و من الله توفیق
سلام مؤمن;369837 نوشت:
البته ولایت افتا و قضا هیچ اختلافی ندارد جناب مومن.حتی ولایت در امور حسبیه هم مشترک است بین علما.ولایت مطلقه رو درش اختلاف میکنن.(اون هم معمولا بین علمای معصر نیست)مثلا شیخ انصاری میگوید ولایت افتا و قضا یقینان مال فقیه است و بس. اما مشکل است که بگوییم در اجرا غیر فقیه حق ورود ندارد نه اینکه فقیه حق ورود نداشته باشه...در اون موارد میگوید غیر فقیه حق ورود ندارد اصلا.
گرچه با همون سه مورد اول هم در واقع ارکان حکومت تشکیل شده...چیزی نماند از یک حکومت نرمال و معمول در جهان که در اینها نیست!ولایت قضا شکل امروزیش قوه ی قضایه است ولایت افتا قوه ی مقننه امور حسبیه هم همین کارهای جاری کشور است در واقع نیاز ها عمومی جامعه اسلامیست که متولی خاص ندارد...انجام اینها به عهده فقیه است.مثلا ایت الله سیستانی در این مورد میگویند:
سؤال :
نظر معظم له درباره ولايت فقيه چيست؟جواب :
ولايت در آن چه - به اصطلاح فقها - امور حسبيه خوانده مي شود براي هر فقيهي که جامع شرايط تقليد باشد ثابت است . و اما در امور عامه که نظم جامعه اسلامي بر آنها متوقف است هم در شخص فقيه و هم در شرايط به کار بستن ولايت امور ديگري معتبر است از جمله مقبول بودن نزد عامه مؤمنين.
از نظر فقهي، مسؤوليت اين گونه كارها، بر عهده فقيه عادل است و يا حقّ تصدي اين مسؤوليتها به طور متيقن با فقيه عادل است. اگر او در دسترس نبود، بر عهده مسلمانان عادل و در غير اين صورت بر عهده ديگر مسلمانان است. بنابراين با وجود فقيه عادل، ديگران حقّ تصرّف در امور حسبيّه را ندارند(1)
منبع:http://siasi.porsemani.ir/node/1837
در مورد دامنه امور حسبیه این لینک مناسب استhttp://soroushhekmat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=767:1390-04-17-06-46-02&catid=150:1390-04-16-18-16-58&Itemid=105
جناب شریعت ممکنه لطفا بگید تا چه حد اختیارات فقیه رو میپذیرید مثلا در مورد افتا و قضا ایا قبول ارید و مشکلتون با اجراست یا نه با هر سه مشکل ارید؟
با سلام
عذر می خواهم برادر. فقیه عادل دقیقا به چه معناست؟ چون بنده این عبارت را بسیار شنیده ام که می گویند اما از درک معنای صحیح آن عاجزم. فقیه عادل یعنی فقیهی که همیشه عادل است؟ اگر چنین باشد یعنی اینکه این فقیه هیچ وقت ظلم نمی کند. وقتی کسی هیچ ظلمی نکند، آن زمان می توان به او گفت عادل و اگر حتی یک ظلم کند، دیگر نمی توان به او گفت عادل. حال وقتی کسی عادل باشد، یعنی اینکه در حق نفس، ناس و الله ظلم نمی کند. اینجا برای بنده 2 سؤال پیش می آید:
1- کسی که هیچ ظلمی از او سرنزند، آیا معصوم نمی شود؟
2- چگونه افراد غیرمعصوم، شخصی را برای همیشه عادل می شمارند، با اینکه او معصوم نیست؟
(غیرمعصوم+ رأی غیرمعصوم= معصوم)
امیدوارم سؤالاتم موجبات دلخوری سروران گرامی را فراهم نکرده باشد.
یا حق
با سلام.
منظور بنده از قضاوت همان ولایت مقیده بود که در آن فقیه حق اقامه حدود را ندارد.
طوری که شما اشاره فرمودید امور حسبه تمام اختیارات اجتماعی و حکومتی را در بر می گیرد! در حالی که در فقه این گونه نیست. برای روشن شدن بحث برای خوانندگان محترم توضیحاتی تکمیلی عرض می شود.
تعریفی که بنده از فقه یاد گرفتم این است:
امور حِسبه: حسبه از نظر لغوی یعنی اجر و پاداش. از نظر اصطلاحی به اموری گفته می شود که یقین داریم شارع مقدس راضی نیست زمین بماند. مثلاً زمینی که از میتی به ارث مانده و اولاد ذکوری هم ندارد. این زمین توسط حاکم شرع تصرف می شود. بحث ایتام، مجانین، صغار، وقف، مجهول المالک و ... مصداق این امورند که به اتفاق مراجع ولایت در این امور با حاکم شرع است. مثل اجازه عقد دختر صغیری که قیم ندارد و فرزندخوانده است برای حل مسائل محرمیت.
تا اینجا به ولایت مقیده مشهور است که تمام فقها آن را قبول دارند.
از اینجا به بعد ولایت مطلقه نام دارد که خود در دو سطح تعریف می شود: در منطقة الفراغ (امور مباح) و در الزامیات.
دخالت در امور مباح در ولایت مطلقه درجه یک از اختیارات ولی فقیه است. مثل کشیدن توتون و تنباکو که میرزای شیرازی به مصالحی آن را حرام اعلام کرد.
بسیاری از فقها معتقد به ولایت مطلقه درجه یک هستند. اما آیت الله خمینی (ره) پا را فراتر گذاشت و گفت فقیه حتی در الزامیات (مثل حج و نماز) نیز می تواند بخاطر مصالحی قطعی دخالت کند. ولایت مطلقه در این دایره سوم (درجه دو) را تعداد کمی از فقها قائل اند.
البته در تئوری این سطح از اختیارات نیز در حد اختیارات امام معصوم (ع) نیست و تنها در امور جامعه است. به عنوان مثال خود رهبری و امام (در کتاب البیع) تصریح دارند که فقیه حق این را ندارد که به کسی بگوید زن تو مطلقه است چرا که این از اختصاصات معصومین است.
موفق باشید.:Hedye:
فقه هم علمی است مانند سایر علوم. هر متخصصی در حیطه تخصصی خود اختیار تام دارد. نه فقیه می تواند جزییات بودجه کشور را مشخص کند و نه اقتصاد دان می تواند بگوید این سیستم بانکی من اسلامی است. در سیستم حکومتی که بنده به آن اعتقاد دارم هیچ کس در صدر نیست. هر کس در حیطه تخصصی اش عمل می کند. اجزای مختلف حکومت طوری کنار هم چینش شده اند که هیچ کس اختیار تام و کامل در همه امور را ندارد. همه چیز در چهاچوب قانون انجام می پذیرد. ولی ارتباط بر قرار کردن و هماهنگی و چینش تمام اجزای این حکومت باید توسط یک مدیر انجام پذیرد چرا که تخصص مدیر همین است. البته در چهارچوب قانون. قانون حکومت هم اگر اسلامی باشد توسط متخصصینش وضع می گردد و سپس توسط فقها با مبانی اسلامی تطبیق داده می شود.
و اما سوالی در پیام خصوصی از شما داشتم به این شرح :
و شما اینچنین پاسخ دادید :
ببخشید شاید اشکال از بنده باشد. ولی اصلا پاسخ خود را در این جواب پیدا نکردم.
بگذارید بنده مثالی بزنم و شما ایرادش را بگویید. فرض کنید دقیقا در همین حکومت اسلامی خودمان شخص رهبر فقاهت نداشت. صرفا مدیری لایق و توانمند بود. چه اتفاقی می افتاد. چه مشکلات لاینحلی بوجود می آمد؟
البته پست قبلی بنده را هم پاسخ ندادید.
:Gol:باسلام
بیشترقیامهایی که موردتاییدائمه نبوده ازقیامهایی است که درزمان خودمعصومین وبدون اذن آنها انجام گرفته
وباتوجه به حقانیت وظلم ستیزی مذهب شیعه اثنی عشراین مساله شامل زمان غیبت نمیشود.
با عرض پوزش مجدد. برادر گرامی در تعریف ولی فقیه عادل مشکلی اساسی وجود دارد. گمان نمی کنم تا این مسئله (عادل بودن فقیه) حل شود، بتوان جلوتر رفت. شما ابتدا فقیه «عادل» را تعریف کنید، بعد وارد بحث اختیارات و مسئولیت هایش بشوید.
اینجوری عده ی خیلی زیادی متقاعد نمی شوند برادر. نمی شود یک تعریفی ارائه داد و به سرعت از کنار یک مسئله ی به این مهمی (عادل بودن فقیه) گذشت و وارد حوزه مسئولیت ها و اختیارات این فقیه شد. شرایط فقیه باید تبیین شود، بعد به مسئولیت ها و اختیاراتش پرداخت .حالا سؤال قبلی مرا اگر کسی هست که بتواند پاسخ دهد ممنون می شوم، (آیا یک فقیه بعد از انتخاب، همیشه عادل است، یا خیر؟). بنده سواد درست و حسابی ندارم، لطفا جوری بنویسید که افراد عادی مثل بنده خوب متوجه بشوند.
یا حق
یک مقدار روشن تر صحبت می کنم. اگر انتخاب کنندگان فقیه «عادل»، بعد از مدتی تشخیص دهند که آن فقیه دیگر عادل نیست، آیا شهامت و شجاعت و صداقت دارند بگویند که فقیه منتخب، دیگر عادل نیست؟ قدرت مطلقه فقیه منتخب، آیا عامل بازدارنده ای نیست؟ آیا چنین قدرتی برای سکوت انتخاب کنندگان کافی نیست؟ بعد اگر انتخاب کنندگان در برابر این قدرت مطلقه، سکوت کردند، تکلیف فقیهی که دیگر عادل نیست و شرایط ولایت فقیه را از دست داده و هنوز در رأس کار است، چه می شود؟ آیا مردم باید تحمل کنند تا آن فقیه، از زمانیکه شرایطش را از دست داده، تا آخر عمر بر ایشان حکومت کند؟ البته تا کنون همچین چیزی در نظام مقدس جمهوری اسلامی رخ نداده و فقهای منتخب تا پایان عمر عادل بوده اند، ولی اگر روزی فقیهی انتخاب شد، و بعد از انتخاب شدنش، عدالتش مورد سؤال واقع شد، آیا مجلس خبرگان، جرأت عزل آن فقیه ظالم را خواهد داشت یا خیر؟
با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست بزرگوار.
بنده با اجازه شما پاسخی که برای سؤال اول حضرتعالی به ذهنم می رسد را عرض می کنم. ان شاء الله کارشناسان محترم اگر نکته یا اشکالی بود می فرمایند.
عدالت ملکه نفسانی در وجود انسان است که او را از گناه کبیره (قتل، شرک به خدا، غیبت، ...) و اصرار بر صغیره (فحش، موسیقی حرام، ...) باز می دارد. از دید حضرات امام و خویی و سیستانی و وحید حتی یک صغیره هم مخل و مسقط عدالت است و این فرد نمی تواند امام جماعت باشد مگر این که از آن گناه توبه کند.
رفتار خلاف مروت نیز از جمله علائم مخل عدالت است که اختلافی است و البته عرفی است. مثلاً مرحوم امام و آیت الله بهجت می فرمودند مسقط عدالت نیست.
با این توضیح مشخص می شود که بر اساس اعتقادات شیعه معصوم اولاً گناه صغیره نیز مرتکب نمی شود و ثانیاً در خفا نیز گناه نمی کند.
موفق باشید. :Hedye:
و علیکم السلام برادر عزیز.
توضیحاتی که ارائه فرمودید بسیار بسیار ارزشمند و دقیق بود. یعنی یک نفر انسان، اگر صفت «عادل» بصورت دائم، بر او بار شد، دیگر منزه از هرگونه گناه است، چه کبیره و چه صغیره. حال این تعریف شخص عادل است، نه فقیه عادل. زیرا گناهانی که شما برشمردید، در مورد افراد عادی موجب نقض و اسقاط عدالت است، اما در مورد شخصی مانند ولی فقیه که امورات یک مملکت شیعه در اختیار اوست، آنهم بصورت مطلق، گناهان دیگری نیز متصور است که به حق الناس مربوط می شود. واضح است فقیهی که مجموع فقها او را بعنوان یک فقیه عادل تشخیص داده اند، هرگز شراب نخواهد خورد تا پایان عمر، و هرگز قمار نخواهد کرد و هرگز زنا نخواهد کرد و هرگز مشرک نخواهد شد و ...، اما معلوم و مشخص نیست که حق الناس را زیرپا نگذارد. زیرا ملاک تشخیص عدالت فقیه مورد نظر، همین مسائل بوده و نظر به اینکه فقیه مورد نظر اهل شراب و قمار و زنا و موسیقی حرام و این قبیل محرمات معمول بین عوام نبوده، رأی به عدالت او می دهند، اما انتخاب کنندگان (مجمع فقها) هرگز نخواهند توانست درک کنند که اگر این فقیه در مسند قدرت قرار گیرد، آیا دچار گناهان کبیره ی دیگری که با مسئولیت او ممکن است بوجود آید، می شود یا خیر. مشکل همین جاست. کسانی که فقیهی را عادل تشخیص می دهند، آیا می توانند تضمین بدهند که فقیه منتخب، بعد از قرار گرفتن در مسند قدرت مطلق، دچار تفرعن نگردد؟ ظلم نکند؟ به فردی مستبد بدل نشود؟ اصلا امکان دادنِ چنین تضمینی وجود دارد؟
حال که اصلا امکان پیش بینی این قضیه وجود ندارد، آیا عقل حکم نمی کند که این «احتمال» درنظر گرفته شود و برای آن چاره ای پیشگیرانه اندیشیده شود؟
چرا، عقل چنین حکمی می کند. عقل می گوید به هیچ عنوان نباید قدرت مطلق در اختیار شخصی غیرمعصوم قرار گیرد، زیرا قدرت فساد آور است و هیچ فردی تا در مسند قدرت قرار نگیرد، نمی توان در مورد او قضاوت کرد که آیا با رسیدن به قدرت مطلق عادل می ماند یا خیر.
پس چاره ی کار در این است که سازوکاری اندیشیده شود تا چنانچه فقیهی بعد از قرار گرفتن در مسند قدرت مطلقه، فاسد شد، یا ظالم شد، یا شرایط عدالت را از دست داد، انتخاب کنندگان توان عزل او را داشته باشند، بدون آنکه از بابت «قدرت مطلقه» ی آن فقیه ظالم در هراس باشند.
بنده سؤالم اینجاست، اگر مجلس خبرگان در انتخاب های بعدی خود، متوجه شد که فرد انتخاب شده بعد از رسیدن به قدرت، شرط عدالتش را از دست داده، آیا با وجود فقیهی ظالم، با قدرت مطلق، توان خلع او از قدرت را خواهند داشت یا خیر؟
یا حق
با سلام و احترام.
در مورد عدالت نکته مهمی وجود دارد که معمولاً مغفول واقع می شود و آن این است که:
تشخیص عدالت یا عدم عدالت امام با مأموم است.
پس اگر بنده و شما خلاف عدالت از امامی ببینیم نمی توانیم به او اقتدا کنیم. البته ما در سازوکار فعلی کشور به افراد صالحی وکالت داده ایم تا مراقب عدالت ولی امر باشند که اگر ولایت مطلقه فقیه را پذیرفته باشیم روشی منطقی به نظر می رسد.
پس اگر ولایت و رهبری مجتهد مطلقی (ولایت مطلقه) را برای اداره جامعه بپذیریم، یا خودمان از عدالت او اطمینان داریم (و هنوز خلاف عدالت از او ندیده ایم) یا این که به اطمینان نمایندگان صالح (خبرگان) اطمینان می کنیم. طبیعتاً اگر خودمان به گناهی یا رفتاری خلاف مروت از جانب ولی امر یقین پیدا کنیم دیگر اقتدا به او برای ما جایز نیست.
در مورد مشکل بالقوه ای که اشاره فرمودید به نظرم کاملاً وارد است. همین تعریف عدالت در شرع ما که در پست قبلی عرض شد کار هر فقیهی در رأس حکومت را مشکل می سازد و تبعات متعددی دارد: از سویی انتظار از حاکم عادل (که به قول شما با این تعریف به عصمت بسیار نزدیک است) خیلی بالا می رود. در حالی که کمتر کسی است که در این منصب دچار فساد نشود [1]. در نتیجه یا مجبوریم این مقام را به حدی مقدس کنیم که کسی جرأت اظهار نظر نداشته باشد یا این که رهبر جامعه را بطور ادواری تغییر بدهیم (تا همیشه رهبر عادل در رأس کار باشد) یا این که مجبوریم به بدبین شدن مردم به اصل دین (فقاهت و عدالت و مرجعیت) نیز تن بدهیم.
راهکاری که جناب شریعت عقلانی فرمودند این مشکلات را ندارد و به نظر بنده به تعادل و عقلانیت (در مقابل تعصب احساسی) در دین نزدیک تر است. در راهکار ایشان احترام و اعتمادپذیری روحانیت نیز کمتر خدشه دار می گردد.
البته این مطالب تحلیل شخصی بنده بود.
موفق و مؤید باشید.:Hedye:
_____________________________________________________________
[1] قبلاً در مباحث ولایت فقیه به روایتی از امام زمان (عج) در این خصوص نیز اشاره ای داشتیم که فرموده بودند به خاطر همین احتمال فساد نمی توانیم کسی را بجای ایشان انتخاب کنیم.