جمع بندی نجواهای درونی نفس و القائات شیطانی و ربانی و ملکی
تبهای اولیه
با سلام
اگر مقدور است توضیحاتی مبسوطی در خصوص پاراگراف ذیل ارائه شود.
ممنون
حتما راجع به نجواهای درونی نفس و القائات شیطانی و ربانی و ملکی آن مطالبی به سمع و نظرتان رسیده است اما وجه تمایز هر یک از دیگری چیست؟ منظور از گوش دل چیست؟ هویت گوش، شنیدن است آیا در خود چنین کارکردی را یافتهایم؟ یا از باب «یؤمنون بالغیب»، تنها به داشتن گوش دل، ایمان داریم؟ اگر یک واقعیت و نفسالامر دارد که دارد، چطور آن را تجربه کردهایم؟
راستی، راجع به وسوسه نفس چه مطالبی را میدانیم؟! اگر قرآن میفرماید: «الذی یوسوس فی صدور الناس»، آيا این وسوسه، دارای مشخصاتی هست که بتوان آن را بوسیلهی این مشخصات شناسایی کرد؟ از کجا میتوان دریافت، فلان نجوای درون، از کدام نوع است؟ وسوسه شیطان یا ندای فطرت یا حتی خواطر و القائات ملکی؟ یا حتی القاء ربانی؟
با سلام
اگر مقدور است توضیحاتی مبسوطی در خصوص پاراگراف ذیل ارائه شود.
ممنونحتما راجع به نجواهای درونی نفس و القائات شیطانی و ربانی و ملکی آن مطالبی به سمع و نظرتان رسیده است اما وجه تمایز هر یک از دیگری چیست؟ منظور از گوش دل چیست؟ هویت گوش، شنیدن است آیا در خود چنین کارکردی را یافتهایم؟ یا از باب «یؤمنون بالغیب»، تنها به داشتن گوش دل، ایمان داریم؟ اگر یک واقعیت و نفسالامر دارد که دارد، چطور آن را تجربه کردهایم؟
راستی، راجع به وسوسه نفس چه مطالبی را میدانیم؟! اگر قرآن میفرماید: «الذی یوسوس فی صدور الناس»، آيا این وسوسه، دارای مشخصاتی هست که بتوان آن را بوسیلهی این مشخصات شناسایی کرد؟ از کجا میتوان دریافت، فلان نجوای درون، از کدام نوع است؟ وسوسه شیطان یا ندای فطرت یا حتی خواطر و القائات ملکی؟ یا حتی القاء ربانی؟
«بسم الله الرحمن الرحیم»
با سلام و عرض ارادت؛
مرحله اول:
سخنی پیرامون «إسماع قلب»:
در قرآن شواهدی در مورد شنیدن قلب موجود است. «... لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام ...» (اعراف/ 179). گاهی گفته شده کافران «صمٌ بکمٌ عمیٌ ...» (بقره/171). اینان، مگر نمیشنود که خبر از کر بودنشان داده شده است!
در مواردی قرآن میفرماید: « كَذلِكَ سَلَكْناهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمين» (شعراء/200) ما اموری را از قلوب مجرمین عبور می دهیم، ولی دل نمیشنود یعنی گوش جان کر شده است. پس نتیجه میگیریم ما یک گوش جان داریم.
حال که وجود «سمع و گوش جان» به اثبات رسید، از این مطلب «إسماع» را نیز میتوان نتیجه گرفت. إسماع یعنی شنوانیدن، و شنوانیدن از سوی کسی غیر از ما انجام میگردد. آن کس که عمل انتقال صوت به گوش ما را انجام میدهد در واقع فاعلِ إسماع است. ما نیز که عمل شنیدن را انجام میدهیم، مفعول إسماع میباشیم. بدون، فاعل، سمع و شنیدن بیمعناست. بدون إسماع، وجود گوش، لغو است. پس اگر گوش جانی داریم، پس یک اخباری که به این گوش جان مخابره میگردد نیز وجود دارد.
تا به اینجا مرحله اول از بحث منعقد شد.
نتیجه: به یقین، یکسری پیامهایی از سوی فاعل یا فاعلهایی به گوش جان (دل) ما مخابره میگردد.
مرحله دوم:
انسان در یک دستهبندی، دارای لایههای سه گانهی طولی است که عبارت است از: نفس، قلب، روح. (این تقسیم بندی حاصل تلاش عارفان مسلمان است که از مضامین دینی و گزارشاتی که از شهودات عارفان در دست داشتهاند به دست آمده است).
خود نفس، متشکل از قوایی است. قوای نفس، خاصیت طبعی (طبع خاکی و مادی) دارند مثلا میل به تکبر و تجبر و راحتطلبی و تجمل و ... دارند. در میان عارفان از قوای نفس به عالم ملکوت ارضی تعبیر شده است. این ملکوت، ملکوت اسفل است که ویژگی طبع خاکی دارد. شهوات و گرایشهای خاکی، برآمده از این ملکوت اسفل (قوای نفس) اند. اجنه نیز از همین سنخ اند؛ لذا به همین جهت، در مورد ارتباط با اجنه به شدت منع و مذمت صورت گرفته است زیرا دارای طبع خاکی بوده و انسان را دعوت به خاک میکنند.
همچنین، از منظر فلاسفه نیز، نفس ناطقه برای آن که به بدن تعلق بگیرد، نیازمند نفس حیوانی است. نفسی که در مرحله اول از آن صحبت شد، همین نفس حیوانی فلاسفه است. به تعبیر دیگر، نفس مفارق در تعابیر فلاسفه، بر روح و نفس ناطقه، بر قلب و نفس حیوانی بر نفس منطبق است. نفس همان مرتبه نفسی منطبع در ماده است که حیوانات نیز در این مرتبه با انسان شریکاند و یک مرتبه و هویت نفس ناطقهای است که به وسیله او تدبیر بدن صورت میگیرد که همان قلب است و یک هویت دیگری که همهاش رنگ و بوی آنسو داشته و دارای حقیقتی تجردی است که همان روح است.
گفتنی است، هویت قلب، هویتی نفْسی است اما روح، دارای حالت تجردی تام است که عاری از تعلقات است. موطن و جایگاه فطرت، در همین مرحله قلب میباشد. عملکرد قلب، شامل دو قسم معارف و گرایشات میباشد.
بدین صورت روشن شد مقر فرماندهی در جنگ بین نفس اماره و فطرت، در چه مواطن و جایگاهی قرار دارد.
نکتهدیگر آن که «عقل» در متون دینی، هویت روحی و قلبی دارد.[1] «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر».
در مرحله نفس، سه گونه نفس اماره، لوامه و مطمئنه گنجانده میشود. نفس اماره، همان قوای نفس است که در بالا ذکر شد. برخی عارفان، مرحله نفس مطمئنه را به طوری که شامل حتی مرحلهی قلبی شود، معنا کردهاند.
نفس لوامه، همان نفسی است که در متون دینی از آن به نفس سرزنش گر یاد شده است. در حقیقت، این ساحت از نفس، مضاد نفس اماره است؛ چرا که اماره، امر به بدیها میکند اما لوامه، سرزنش کننده بوده، انسان را از بدیها باز میدارد.
نفس مطمئنه، دارای یک حالت ویژهای است که هیچ گونه دغدغهای از این طرف و آن طرف ندارد. تا نفس خاکی انسان را به سوی خویش دعوت میکند، نفس دارای اطمینان و آرامش نیست.
بعد از مرحله نفس، به مرحله قلب میرسیم که فطرت و گرایشها و معارف فطری در این ساحت گنجانده میشود.
در توضیح اینکه به چه علت ما دارای سه ساحت نفس، قلب و روحایم باید گفت: روح انسان از عالم تجرد است یعنی جزء عقول و مفارقات است. بدن انسان متعلق به عالم ماده است و به عبارت دیگر، خاکی است. هرگاه آن روح که از عالم تجرد است با این نفسی که در بدن است ترکیب میشوند، فرزندی از این دو به نام قلب متولد خواهد شد. این فرزند (قلب) هم ویژگیهای نفسی و هم ویژگیهای روحی را با خود حمل میکند و یک حالت «بین بینی» دارد. در واقع، عارفان، قلب را نتیجه امتزاج روح و نفس معرفی مینمایند. در عرفان برای روح در عین حال که هویت ادراکی (بیشتر از نوع شهودی) قائلاند، گرایشاتی را هم برای آن در نظر میگیرند لذا در مقام صحبت از هویت روح، تعبیر «نور» به کار برده میشود که گرایش به خیر و سعادت بر آمده از همین ویژگی نوری روح است. از خواص این نور آن است که ناخودآگاه، بدی در ذائقهاش تلخ و منفور است و از بدی تأبی دارد.
هرگاه نورِ روح، با این بدن خاکی که هویتی ظلمانی دارد، عجین شود چیزی به نام «قلب» پدید میآید که دارای ویژگیهایی نازلتر از روح است.
بر طبق برخی تعابیرِ عارفان که ناظر به مضامین شرعی میباشند، قلب یک وجهی به سمت روح دارد که از آن به «فؤاد» تعبیر شده است و از سوی دیگر، یک وجه به سمت نفس و طبع خاکی دارد که از آن به «صدر» تعبیر شده است. تعبیر صدر در این آیه: «لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ» ناظر به همین معناست. صدر همان نفس است و قلب همان قلب مذکور در فوق است و همچنین از روح، که مرحله سوم مراحل طولی انسان است، با عنوان «فؤاد» یاد شده است.[2]
نتیجه: دو ساحت لوامهای و امارهای از نفس، و همچنین، قلب، در دو بُعد گرایشی و ادراکی (فهم قلبی نه علم حصولی و ذهنی) دارای نجوا میباشند.
[/HR][1]. ر.ک: به اصطلاحات صوفیه ملاعبدالرزاق کاشانی، ص 145، ذیل مدخل القلب: « جوهر نورانی مجرد [منطبع در ماده نیست] یتوسط بین الروح و النفس و هو الذی یتحقق الانسانیة و الروح باطنه و النفس الحیوانیه مرکبه و ظاهره»؛ همچنین، همان، ج1، ص 36: « فهی تعلم انه لابد فی تعلق الروح العلوی النورانی بالبدن السفلی من واسطة تناسب الروح من وجه و تناسب الجسم من وجه و هی النفس و هی مأوا کل شر و منبع کل فساد»؛ همچنین، همان، ص 39، ذیل سوره بقره / 35: « زوجته هی النفس و سمیت حوا لملازمته الجسم الظلمانی بالانطباع کما ان القلب سمی آدم لتعلقه بالجسم دون الملازمة بالانطباع»؛ همچنین، همان، ج2، ص 728: «هی الملکوت الارضیة التی تلازم المادة ...»؛ همچنین همان، ج1، ص 592، ذیل آیه 7-23 یوسف: فان القوة الفکریة لما کانت الجسمانیة[قوه فکریه، منطبع در ماده تلقی شده است] و القلب لیس بجسمانی [قلب تا لباس نفس حیوانی نپوشد این قلب و نفس ناطقه نمیتواند از قوه فکریه استفاده کند] لم تصل قلب الی مقام مقام فکر الا عند کونه مغشیا بغشاواة النفس فی مقام الصدر [صدر یعنی نفس؛ قلب همان قلب است و فؤاد همان روح است]».
[2]. ر. ک: به تأویلات ملا عبدالرزاق کاشانی، ج1، ذیل آیه 59 بقره و ذیل آیه 72 بقره و 102 بقره و 122 و 124 و 125 و 126 و 127 و 177 و 202 بقره و ذیل آیه 33 – 43 آلعمران و آیهی 52-53 و 125 و 126 و 179 و 180 و 191-194 و 195 -199 آل عمران و 6-8 و 26 و 48 و 49 و 51 و 76 و 95 از مائده. اعراف آیه 1-7.
مرحله سوم:
در مورد فاعل إسماع، گزینههایی مطرح است از جمله، شیطان، نفس اماره، نفس لوامه، قلب (فطرت) و القاء ملائکه و القاء پروردگار. مثلا از قول فلان عارف گفته میشود، «هاتفی مرا صدا زد»؛ و قطعا منظور وی، صدای از درون است، نه از بیرون؛ و اصلا این شنیدنها هیچ ارتباطی با گوش سر ندارد. یا مثلا کسی که در خواب است و در همان عالم خواب، صداهایی را میشنود؛ این شنیدن هم از گوش سر او نیست؛ حتی ممکن است به کسی که موجب بیدار شدن وی از خواب شده، اعتراض کرده، با عتاب به وی بگوید: «چرا مرا از خواب بیدار کردی من داشتم با فلانی صحبت می کردم».
همین الان هم این گوش جان برای ما هست ولی برایمان ملموس نیست.
بیان معروف امیر المومنین علیه السلام در مورد رؤیت خداوند که فرمود: «خدایی را که نبینم عبادت و بندگی نمیکنم ولی نه با چشم سر» شاهدی بر این مدعاست که شنیدن در مورد امور مورد بحث ما نیز با گوش سر نمیباشد.
میتوان گفت هر کس، در هر لحظه و هر مرحله اموری را میشنود؛ اما متوجه آنها نیست.
گاهی اوقات این نوع شنیدن آنقدر مخفی و آهسته است و به سرعت زائل می شود که برای ما بود و نبودش یکسان است؛ و لذا وجودش را انکار میکنیم. که البته این خفا و سرعت زوال، قابل تقویت و ارتقاء میباشد.
این شنیدن انواع مختلفی دارد.
یک نوع از این شنیدن، در فرآیند حدیث نفس قابل تجربه است.
در جایی که شخص به حدیث نفس میپردازد؛ یعنی در درون، با خود صحبت میکند، اگر خوب دقت شود، آن شخص در درون خود، هم گوینده است و هم شنونده. در این جا دو ساحت از انسان با یکدیگر به صحبت میپردازند که گاهی ساحت بالاتر و مقدس از انسان یعنی قلب و فطرت متکلم بوده و با انسان حرف میزند و گاهی ساحت نفس خاکی و گرایشهای نفسانی، متکلم میباشند.
نوع دیگر شنیدن، القائات ملکی و القائات شیطانی است که در این نوع، گوینده و شونده یک تن نیست.
« وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد» (ق/ 16). ترجمه: «... مىدانيم چه چيزهايى را دلش وسوسه مىكند ...».
در جای دیگر میفرماید: « ... ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُم ...» (ابراهیم/ 22) ترجمه: «... من بر شما تسلطى نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما اجابتم كرديد، مرا ملامت نكنيد، خودتان را ملامت كنيد ...».
از امام صادق علیهالسلام منقول است که همانطور که انسان دارای دو چشم در بیرون است باید دارای دو چشم در درون خود نیز باشد. یعنی درون خودش را هم نگاه کند.
اگر انسان، در نگاه به درون استمرار ورزد، بعد از مدتی، به راحتی صوتها و صداهای ساحتهای مختلف نفس یا قلب خویش را خواهد شناخت. همچنین نحوه مقابله و مواجهه با هر یک را نیز فرا خواهد گرفت. به عنوان مثال، اگر از بیرون، کافری با حرفهای باطل و آلودهی خویش در صدد فریب و اقناع شما باشد، شما با چه ادبیات و منطقی در مقابل وی خواهید ایستاد؟ همچنین است نحوه برخورد با نجواها و القائات نفس و شیطان. شیطان نیز در دل با انسان به مقابله پرداخته، حرفهای خود را در دل مان میافکند (القاء میکند) مؤمن واقعی بوسیله دو چشم درون که در حال نظارهی رفتارهای درون است، از این افکندن آگاه شده، اقدام مقتضی را انجام خواهد داد. حتی اگر دل، در اثر این القاء و افکندن، دچار شک و تردید و فتور گردید، او را مؤاخذه خواهد کرد. این مطلب، همان ادامه تحدیث جان و دل انسان است که شنوندهی آن نیز خود دل است.
با جلوگیری از این القائات شیطانی، رفته رفته، این گونه القائات کم سو شده و بیفروغ میگردند. ولی اگر به آن اعتنا شود، با قوت و چیرگی بیشتری ظهور خواهند کرد.
در مقابل اگر از ناحیهی ملَک یا فطرت القائی صورت گرفت، اگر از جانب ما تأیید شود، القائات ربانی و ملکی و نداهای فطری قوت و استیلای بیشتری خواهند یافت و باعث مغلوب شدن نجواهای شیطانی و نفسانی خواهند شد.
خداوند در قرآن میفرماید: « إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون» (اعراف/ 201).
همچنین امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: «... حَذَّرَكُمْ عَدُوّاً نَفَذَ فِي الصُّدُورِ خَفِيّاً وَ نَفَثَ فِي الْآذَانِ نَجِيّا» (نهج البلاغة/ 112). بر طبق کلام امیرالمومنین علیه السلام، شیطان به صورت مخفی در صدر انسان وارد شده و به شکل نجوا و دمیدن، انسان را به سوی لغزش میراند. «نفث» در لغت، دارای معنای القاء کردن و دمیدن است.
مرحله چهارم:
در مقام تفاوت بین نجوای نفس و نجوای شیطان و القائات ملکی و حقانی باید گفت:
معمولا خواستههای شیطان با غلظت و قوت بیشتری نسبت به خواستههای نفس است. مثلا، حسد در برادران حضرت یوسف هست این در واقع، برخاسته از ساحت نفس است؛ اما القاءِ کشتن یوسف، از جانب شیطان است. القاء نفسانی، معمولا خواستههای طبع و سرشت خاکی انسان است.
عارفان در زمینه تفاوتهای القائات شیطانی و ملکی و نفسانی و ربانی، مباحثی را افاده نمودهاند که به برخی از آنها اشاره میشود:
ملا عبدالرزاق کاشانی در شرح منازل السائرین بر آن است واردات و القائات دارای عوارضی میباشند؛ آن دسته از القائات که به همراه فرح و طمأنینه و آرامش و مجتمع شدن همت با حضرت حق و متمرکز شدن باطن باشد، القائات خوب و به حق میباشند؛ در مقابل، آن دسته از القائات که به همراه اضطراب و پریشانی و وحشت و تفرقه باطن (تشتت باطن) و کرب و وسواس باشد، القائاتی باطلاند. (این موارد تنها بخشی از عوارض القائات اند و محدود به این موارد ذکر شده نمیباشد).
همچنین، کاشانی، القائات را دارای آثاری میداند که میتوان از طریق این آثار هر یک را از دیگری بازشناسی کرد؛ مثلا هر وارد و القائی که بعد از زوال و از بین رفتنش، موجب ایجاد سرور و شادمانی در قلب باشد و انسان در پی آن، دارای نشاط در طاعت و قوت در بندگی گردد، القاء ملکی میباشد. القائات ملکی، جملگی، دعوت به خیر مینمایند. «و كلّ ما يبعث على الخير و يُحَذِّر عن الشرّ: فهو ملكيّ».[1]
در مقابل، القاء شیطانی، انسان را به شر و مخالفت با حکم الهی دعوت میکند. «و كلّ ما يُبعِث على الشرّ و المعصية و مخالفة حكم الحقّ: فهو شيطانيّ».[2]
میتوان گفت هر القائی که بعد از زوال و از بین رفتن آن، غم و کَرْب و کسالت و میل به خواب و شیطنت و خباثت از خود به جای بگذارد، از زمرهی القائات شیطانی میباشند.
همچنین، هر القائی که بعد از انفصال و از بین رفتن آن، معرفت به خدا در قلب حاصل شده و موجب تقویت یقین انسان گردد، القائی الهی میباشد. همچنین، هر القائی که به همراه او سلطنت و غلبهی عظیمهای باشد به طوری که انسان نمیتواند به راحتی او را از دست بدهد، القائی حقانی (الهی) میباشد.
مشخصه اصلی القائات نفسانی، آن است که انسان را به شهوت و لذت و حظ نفس دعوت میکند: «و كلّ ما يبعث على الشهوة و اللذة و طلب حظّ النفس: فهو نفسانيّ».[3]
نکته مهم دیگر آن که، جناب کاشانی به معیار خیلی مهم و کارآمدی اشاره کرده است و آن عبارت است از معیار «شریعت». با این نگاه، کارآیی و کاربری شریعت گسترش پیدا خواهد کرد چرا که میتوان با نگاه به شریعت و اوامر و نواهی موجود در آن که حتی شامل مکروهات و مستحبات نیز میگردد، خواطر و القائات درونی را مورد سنجش قرار داد. «و الميزان هو العلم [مراد از علم در این عبارت، شریعت است]»[4]
در ادامه، کاشانی متذکر میشود که باستی در موارد ابهام و شک، از استاد راستین سلوک و برادران راستین ایمانی کمک گرفت.
«و كلّ ما خرج عن الاستقامةمسیر درست فليجتهد صاحب الحال في تصحيحه و تقويمه و ليَسْعَسعی کند في تحقيق الحقّ و إبطال الباطل، و ليَستَعِن فيما استبهممبهم شده أمره بالشيخ و إخوان الصدق و الاستمداد ببواطنهم و الاستعانة بآرائهم و الاستعاذة باللّه تعالى- ليُحِقّ الحقّ بكلماته و يُبطِل الباطل».[5]
سخن در باب ضوابط و معیارهای امتیاز میان خواطر گوناگون، در میان کتب عارفان، فراوان است که به جهت رعایت اختصار، بههمین مقدار بسنده میگردد [6]
[/HR][1]. شرح منازل السائرین کاشانی، ص 496.
[2]. همان.
[3]. همان.
[4]. همان.
[5]. همان.
[6]. برای مطالعات بیشتر رجوع شود به: یحیی بن معاذ رازی، جواهر التصوف، ص 174 – 176؛ شرح فصوص قیصری، ص 115؛ مدارج السالکین، ص 35 و 614؛ همچنین صدر المتألهین (ملاصدرا)، مفاتیح الغیب، ص 159 – 162.