جمع بندی نحوه ی علم حضوری به خدای متعال
تبهای اولیه
سلام :Gol:
عموم فلاسفه علم را به دو علم حصولی و حضوری تقسیم کرده اند .
علم حصولی یعنی حضور صورت شی در نزد عقل و علم حضوری یعنی حضور خود شی در نزد عقل البته علم حصولی هم نوعی علم حضوری است چه اینکه بالاخره چیزی در نزد عقل حاضر است و تنها تفاوت در حضور خود شی یا صورت ذهنی آن است
سوالی که در اینجا مطرح است اینست :
با توجه به اینکه در علم حضوری خود شی در نزد قوه مدرکه انسان حاضر می شود در علم حضوری به خدای متعال این علم به چه نحو است ؟
باید توجه داشت که حضور شی در نزد عقل ( علم حضوری ) نمی تواند الزاما به معنای حضور ذات شی باشد چه اینکه اهل نظر گفته اند اکتناه ذات اشیاء ممکن نیست پس مراتب مادون از ذات اشیاء می تواند معلوم قوه مدرکه باشد .
با توجه به این بیان علم حضوری به خدای متعال قابل حل است به این نحو که نه ذات خدای متعال بلکه شوونی دیگر از آن ذات در علم حضوری معلوم عارف می گردد در عین حال این علم علم حضوری به خدای متعال محسوب می شود با اینکه محجوب به حجاب هم هست لذا اهل عشق دست از دوئیت شسته و تمام مراتب و مظاهر و شوون آن یکتا را او دانسته و ندای توحیدی لیس فی الدار غیره دیار سر داده اند .
لذا عجیب نیست محجوبان از علم حضوری این معانی را رد کرده و به جدال با آن برآیند چه اینکه علم حضوری نصیب هرکسی نیست و نتایج آن نیز هم مقدر هر کس نی
رزقنا الله و جمیع من شاء من المومنین بحرمه محمد و آله الاطهرین
توضیح فرازهایی از این مقال خواهد آمد ان شاء الله
والله الموفق
باید توجه داشت که حضور شی در نزد عقل ( علم حضوری ) نمی تواند الزاما به معنای حضور ذات شی باشد
سلام
قرآن کریم اشیاء عالم را انزالی می داند : ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم لذا هرچیزی در عین وحدت متکثر است و ذو مراتب . دانی ترین مرتبه مرتبه جسمانیت و عالی ترین مرتبه ذات است که صرف وجود است اما اینطور نیست که وقتی بسوی ذات شی برویم حکم فردیت مقیده شی باقی بماند بلکه بواسطه فراتر رفتن از ورطه ماده و رسیدن به تجرد و فوق تجرد مرزهای فردیت مقیده برداشته شده و فردیت مطلقه جلوه می کند فردیتی که جلوه گاه حقیقت جمعی اشیاء عالم است (یوم الجمع) و جالب اینکه این مسیر هرچه صافی تر می شود حقیقت جمعی بیشتر جلوه می کند تا جایی که برای فرا رونده در مرتبه وجود جان به گلوگاه می رسد (یوم الازفه اذ القلوب لدی الحناجر کاظمین ) و موتی معنوی پیش رویش قرار می گیرد (و نفخ فی الصور و جمعناهم جمعا ) و اینجاست که باید صاحب ولایت بیاید و با آب کوثر خود سنگینی جمعیت و تکثر را بردارد (انا اعطیناک الکوثر) و انسان را به دارالسلام الهی رهنمون سازد (لهم دارالسلام عند ربهم ) وگرنه خدا می داند تا به کی این رنج جانکاه در وجود سالک باقی بماند .
اگر مطلب را بر بیانات مرتبط با قیامت تطبیق فرمایید فوائدی حاصل می شود ان شاء الله
والله الموفق
باید توجه داشت که حضور شی در نزد عقل ( علم حضوری ) نمی تواند الزاما به معنای حضور ذات شی باشد
سلام
همانطور که گفته شد اشیاء ذو مراتبند لذا یافتن مراتبی از شی نمی تواند به معنای نیافتن او باشد چه اینکه شی با هر آنچه هست در مرتبه مادون جلوه می کند الا اینکه مرتبه پایینتر به علت ضعف وجودی نمی تواند آنطور که هست مافوق را نشان دهد در عین حال مادون نشانگر ما فوق است .
نظریه ظهور که عالم را مظهر و تجلی حق می داند در صدد بیان همین حقیقت اما در رابطه با حقیقت کلی هستی است ( هوالاول والآخر والظاهر والباطن )
پس اگر انسان در سلوک معنوی و باطنی خود به مرتبه ای برسد که به علت برداشته شدن مرزها حقیقت هستی را در بالاترین جلوه خود ذوق نماید اورا یافته است و بدو علم حضوری یافته است هرچند آنچه ذوق کرده ذات حقیقت هستی نیست بلکه جلوه برترین اوست ( الله لا اله الا هوالحی القیوم )
نکته :
بر اساس اصل وحدت عالم و معلوم اگر عارفی به ذوق اسم جمعی الله نائل آید در خود الوهیت را یافته است ووو
والله الموفق
با تشکر از استاد حامد
میشه یه مثال برای علم حضوری نسبت به یه شی معمولی بزنید؟ اصلا همچنین چیزی امکان پذیر هست یا علم حضوری فقط برای حقایق عالم مجردات استفاده می شه؟
میشه یه مثال برای علم حضوری نسبت به یه شی معمولی بزنید؟ اصلا همچنین چیزی امکان پذیر هست یا علم حضوری فقط برای حقایق عالم مجردات استفاده می شه؟
سلام
با تشکر شما
مثال علم حضوری علم انسان به خودش است یا علم انسان به شادی یا غمش . انسان در این نوع علمهای حضوری حس یگانگی دارد با چیزی که آنرادرک می کند .
علم حضوری به امور جسمانی از نظر بعضی اهل معرفت امکان پذیر نیست و این مبنای فلسفی خودش را دارد هرچند برخی دیگر آنرا ممکن می دانند
والله الموفق
با توجه به این بیان علم حضوری به خدای متعال قابل حل است به این نحو که نه ذات خدای متعال بلکه شوونی دیگر از آن ذات در علم حضوری معلوم عارف می گردد
سلام
علم حضوری در خود یافتن است به نحوی که درک کننده با درک شونده حس یگانگی دارد . بزرگانی چون ملا صدرا این حقیقت را که یافتند اصل اتحاد عاقل و معقول متولد شد .
اما سوال اینستکه مگر در علم حصولی درک کننده معلوم را در خارج خود می یابد ؟
جواب اینستکه خیر هردو در حوزه وجودی نفس یافته می شوند با این تفاوت که علم حصولی به انشاء نفس است و علم حضوری به احاطه وجودی یا محاطی وجودی
توضیح اینکه تمام معلومات ذهنی انسان بر اساس نظر برخی بزرگان از فلسفه و بلکه عرفان به انشاء و ایجاد نفس است یعنی اسباب و ادوات ادراک حسی زمینه ای فراهم می کنند که نفس انسان صورت ذهنی را ایجاد کند لذا نفس به صورت ساخته خودش احاطه می یابد و بالحضور اورا می یابد اما آنچه حضور دارد صورت انشایی است نه شی خارجی اما در علم حضوری نفس به احاطه وجودی بر درک شوند یا به محاط بودن بدان آنرا ادراک می کند . در قسم اول (محیطی )درک کننده سعه وجودیش بیشتر از درک شونده است (انه بکل شی محیط ) لذا بر او محیط شده و بالحضور در نزد خود اورا می یابد اما در قسم دوم ( محاطی) نفس احاطه حقیقتی برتر و والاتر بر خود را ادراک می کند ( ولا یحیطون به علما) تفاوت این دو مانند تفاوت حس در آغوش گیرنده و در آغوش گرفته شده است .
والله الموفق
با سلام خدمت استاد حامد
این که عارفی گفته اگه همه ناامیدی تو لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ باشه همه ی امید تو وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ هست؟؟؟
این جمله رو تو یه پست دیگه هم مطرح کرده بودم که راجع به توحید بود اگه اشکالی نداره دوست دارم جواب شما رو هم بدونم؟
اگه ربطی به بحث نداره به علت عدم سواد بنده هست..... شناخته زیادی راجع به درک کننده و درک شونده ندارم تنها ذوق این مطلب وادار به سوالم کرد...
سلام
با تشکر از جناب مفتقر
آیه" لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار" می تواند اشاره ای به همان علم حضوری محیطی و محاطی باشد که ادراک انسان به ذات الهی نمی رسد اما احاطه وجودی اورا بر تمام شوون خود حس می کند اما خدای متعال همه حقایق هستی و از جمله انسان را ادراک می کند و بدان علم حضوری محیطی دارد
والله الموفق
با سلام
شرمنده که این سوال سطح پایین رو از محضر اساتید می پرسم.
آنچه از کلام شما در این تاپیک و سایر بیانات عارفانه در تاپیک های دیگر درک کرده ام همواره این سوال برای من دغدغه بوده که:
من چه هستم. یا که هستم.؟؟
ساده تر بگم که ما از حقایقی صحبت می کنیم ورای ادراک ناقصمان که اگر فیلتر این ادراک ناقص در حد ظرفیت ما از ما برداشته شود اصل حقیقت برایمان متجلی می شود ولی چون ادراک ما دارای حجاب است همه ی مراتب آن حقیقت از فیلتر این حجاب گذشته و ناچاراً تکثرات را وهم می کنیم.ولی اگر این حجاب برداشته شود حتی خود مفهوم من هم فنا میشود و به وحدت میرسیم.
حالا این سوال برای من هست که این من خودش چیست؟ اگر وجود خارجی ندارد و خودش یک توهم است چطور میفهمد و درک میکند؟(هرچند ناقص)
با توجه به این بیان علم حضوری به خدای متعال قابل حل است به این نحو که نه ذات خدای متعال بلکه شوونی دیگر از آن ذات در علم حضوری معلوم عارف می گردد در عین حال این علم علم حضوری به خدای متعال محسوب می شود با اینکه محجوب به حجاب هم هست لذا اهل عشق دست از دوئیت شسته و تمام مراتب و مظاهر و شوون آن یکتا را او دانسته و ندای توحیدی لیس فی الدار غیره دیار سر داده اند .
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
باتشکر از جناب حامد بزرگوار
در تاپیک ذیل شما بنده را به تاسیس متهم کردید که درجای خودش اگر فرصتی پیدا کنم پاسخ مستدل آن را خدمتتان عرض خواهم نمود .
اگر بنده هنوز مطلبی را نخوانده ام یا فراموش کرده ام که نبایدشما را به چیزی متهم کنم !!!
رسم بهتر این بود حداقل از بنده قبل از متهم نمودن به تاسیس سند میخواستید.
آیا علم به وحی الهی حصولی است یا حضوری؟
واما در مورد علم به صفات و ذات خداوندی واین که شما علم را یک سره فقط در دو مورد علم حضوری علم حصولی میدانید باید عرض کنم که از نتایجی که فلاسفه به آن میرسند یعنی استدلالات عقلی این دوعلم هرگز به صفات ذاتی خداوند راه نمی یابند وهمچنین دریافت صفات خداوندی نیز از راه علم حضوری وعلم حصولی در اندازه ای بسیار محدود از ادراکات انسانی قادر به فهم این امور میباشند .
علم حضوری علمی است در اندازه ی ظرفیت درک انسانی از مابعدالطبیعه که عقل آن را تایید میکند .
اما انسان با این نوع از علم بیشتر از ما بعد را نمیتواند درک کند وبه ماوراء راه نمی یابد . علم حضوری مرحله ی ابتدایی علمی برتر وبزرگ تر است به نام علم کشف وشهود که درک ماوراء فقط از طریق این علم میسر میباشد وگرنه که تمام انسانها از علم حضوری برخوردارند . اما درک از درک ذات وصفات خداوند عاجز میباشند وعموم با داشتن این علم هرگز به درک این صفات ظرفیت نمی یابند .
متاسفانه درحال حاضر امکان وفرصت ادامه مطلب ، با مستندات واستدلالات را ندارم دراولین فرصت بحث را گسترده تر ومستند عرض میکنم خدمتتان .
حق یارتان :Gol:
حالا این سوال برای من هست که این من خودش چیست؟ اگر وجود خارجی ندارد و خودش یک توهم است چطور میفهمد و درک میکند؟(هرچند ناقص)
سلام
با تشکر
نه تنها من توهم نیست بلکه اصل حقیقت ماست . انسان می تواند در مورد هر شانی از شوون خود شک کند امادر مورد من شک ندارد تنها یقینی که همه دارند همین یقین به من خودشان است . لذا همه چیز به او بازگشت می کند و به او تکیه می زند . دست من چشم من ذهن من قلب من عقل من وووو
حقیقت امر آنستکه این من به حسب ذاتش بسیط بسیط است اورا اگر بخواهی به خودش تعریف کنی تنها می توانی بگویی من من است و دیگر هیچ . اما از آنجایی که شناخت انسان عمدتا زوجی است باید وصفی در کنا این من قرار بگیرد تا فهمیدنش برای ما تا اندازه ای ساده شود مثلا می گوییم من آنم که اندیشه دارم . اندیشه را بعنوان وصف یا شانی از شوون من واسطه قرار می دهیم برای شناخت آن من . یعنی شانی از شوون من قدرت شناخت است .
سوالی که اینجا قابل طرح است اینستکه آیا شناخت من به خودش تحقق پذیر است ؟
این همان چیزی است که در پست دوم اشاره ای به آن شده است . اساسا سوق بسوی من همراه با تجلی وجود جمعی من خواهد بود در آن مرتبه ما همه شوون من را یکجا ذوق می کنیم و می چشیم و این بسیار بسیار سنگین است و تنها با دستگیری صاحب ولایت و تجلی اسم سلام است که می توان از آن رهایی یافت .
انقطاع بسوی ذات من امکانپذیر است بطوری که او درک شود و لاغیر الا اینکه به دلیل تفاوت ماهوی این نوع ادراک با همه ادراکات دیگر کانه ادراک نیست لذا گفته می شود ادراک ذات امکان ندارد چرا که در ادراک حداقل دو طرف لازم است درک کننده و درک شونده حال اگر من به خودش توجه کند چون شی با خوش تقابلی ندارد ادراک از من خیلی غریب و متفاوت خواهد بود . شاید بگویید ما در همین لحظه هم به خودمان می توانیم توجه کنیم اما حقیقت آنستکه این توجه بسیار ضعیف و و در سایه توجه به شوون دیگر است .
والله الموفق المعین
در تاپیک ذیل شما بنده را به تاسیس متهم کردید
سلام سرکار استاد محترم
بنده از کلمه تاسیس قصد توهین نداشتم این لفظی است که در مورد ابتکارات علمی بکار می رود لذا بنده از شما تقاضای توضیح کردم .
توضیحاتی هم که در بالا فرمودید مساله را حل نکرد و همچنان در دایره انحصاری علم حصولی و حضوری باقی ماند
اما اینکه فرمودید علم حضوری مقدمه کشف و شهود است به نظر می رسد که موید سخن ما باشد چه اینکه این مقدمه و ذوالمقدمه از یک جنسند هرچند بنده هیچ تفاوتی بین این دو نمی بینم الا به لحاظ شدت و ضعف . به عبارت دیگر کشف و شهود علم حضوری بسیار قوی است که همراه با انصراف توجه از سایر شوون حاصل می شود ولی جنسش همان جنس علم حضوری است . البته بر اساس مبانی علامه طباطبایی که علم را نتیجه حضور می دانند علم یک چیز بیشتر نیست و آن حضورالشی عند المدرک است
دیگر اینکه علم ذاتی الهی نیز هرچند از دایره ادراک ما خارج است اما به نظر می رسد خارج از دایره علم حضوری نباشد .
و در نهایت اینکه وحی هرچند از علم ذاتی الهی صادر می شود اما وقتی وارد حوزه وجود انسانی ( نبی ) می شود نمی تواند از دایره این دو علم ( حصولی و حضوری ) خارج باشد.
والله الموفق المعین
در آن مرتبه ما همه شوون من را یکجا ذوق می کنیم و می چشیم
اینجا منظورتون از همه شئون من یعنی حسن فاطمه علی نقی و .... رو یک جا درک میکنیم؟ یا اینکه همه این مفاهیم بجز خود من فنا شده و جز وجه الله چیز دیگری را درک نمیکنیم؟
مشکل من اینجاست که در مرتبه ای که فقط وجه الله را درک کنیم چطور میشود خود من را درک نکنیم. بلاخره یک حسی از بودن داریم که ادرک شیء دیگری هم درکار باشد.
اگر 5 نفر همزمان در مرتبه درک وجه الله باشند ایا هرکدام از این 5 نفر حقیقی جداگانه وجود دارند یا اینکه جریان چیز دیگریست؟
چطور میشود یک عارف واصل مثلا معصومین به درک وجه الله نایل شود و در عین حال در میان کثرات زندگی کند. مگر میشود از یک مرتبه فرو آمد؟ من شنیده بودم در عرفان حال موقت است ولی مرتبه دایمیست.
درک همزمان بالاترین مرتبه ی ادراک و پایینترین مرتبه چطوری ممکن است؟
ادراک ذات امکان ندارد چرا که در ادراک حداقل دو طرف لازم است درک کننده و درک شونده حال اگر من به خودش توجه کند چون شی با خوش تقابلی ندارد ادراک از من خیلی غریب و متفاوت خواهد بود .
با سلام خدمت استاد حامد و تشکر از بحثشون
این جمله ای که گفتید برای خود خدا هم صادق هست؟؟
یعنی خدا هم برای درک ذات خودش به این مشکل روبرو میشه؟
این جمله ای که گفتید برای خود خدا هم صادق هست؟؟
یعنی خدا هم برای درک ذات خودش به این مشکل روبرو میشه؟
با سلام.
ادراک جایی معنا دارد که انسان به مطلوبی برسد،وقتی به ان مطلوب رسید ادراک حاصل می گردد در حالی که ادراک برای حق معنا ندارد بلکه حضرت حق به همه چیز علم دارد نه اینکه به چیزی برسد تا درک نماید.
علم انسان به حق از جهت ارتباطی است که با حق دارد،به عبارتی علم انسان به حضرت حق از ان جهت است که با او ارتباط دارد.
این ارتباط از طرف انسان ممکن و از طرف حق کمال و واجب است نتیجتا علم انسان به اندازه کمالی که پیدا می کند با علم حق هم رنگ می گردد و شدت می یابد.نتیجتا علم انسان به حق همیشه از جهت کمال خودش است نه از جهت کمالی که در ذات حق است بلکه کمال علم انسان در علم حق موجود است.
--------------------
اینجا منظورتون از همه شئون من یعنی حسن فاطمه علی نقی و .... رو یک جا درک میکنیم؟ یا اینکه همه این مفاهیم بجز خود من فنا شده و جز وجه الله چیز دیگری را درک نمیکنیم؟ مشکل من اینجاست که در مرتبه ای که فقط وجه الله را درک کنیم چطور میشود خود من را درک نکنیم. بلاخره یک حسی از بودن داریم که ادرک شیء دیگری هم درکار باشد. اگر 5 نفر همزمان در مرتبه درک وجه الله باشند ایا هرکدام از این 5 نفر حقیقی جداگانه وجود دارند یا اینکه جریان چیز دیگریست؟ چطور میشود یک عارف واصل مثلا معصومین به درک وجه الله نایل شود و در عین حال در میان کثرات زندگی کند. مگر میشود از یک مرتبه فرو آمد؟ من شنیده بودم در عرفان حال موقت است ولی مرتبه دایمیست. درک همزمان بالاترین مرتبه ی ادراک و پایینترین مرتبه چطوری ممکن است؟
سلام
اوج مقام انسانی هم همین است که در آن واحد همه شوون مختلفه خود را درک کند همچنانکه حق تعالی به همه حقایق در شوون مختلفه توجه و عنایت دارد و لله المثل الاعلی
این جمله ای که گفتید برای خود خدا هم صادق هست؟؟ یعنی خدا هم برای درک ذات خودش به این مشکل روبرو میشه؟
اساسا بحث مشکل بودن مطرح نیست بلکه بحث تفاوت ماهوی است یعنی کاملا متفاوت است و البته ما که از عوارض و اوصاف بسوی ذات می آییم این امر مشکل است اما خدای تعالی عکس ماست . ما از حد بسوی بی حدی می رویم لذا آگاهی به ذات برای ما پوشیده است اما این امور برای حقیقت هستی مطرح نیست
والله الموفق
سلام
همانطور که گفتیم ذات انسان خودش است و خودش لذا بحت و بسیط است . او پایه همه حقایق و همه ادراکات است . انسان در متن ادراک هرچیزی به خودش ادراک دارد و اساسا اینکه شی به خودش ادراک نداشته باشد محال است چه اینکه حضور شی در نزد خودش امری بدیهی و ضروری است بلکه توجه شی به امور دیگر هم تنها می تواند در سایه توجه به خودش ممکن شود . ادراک اشیاء دیگر برای نفس انسان از آن جهت حاصل می شود که نفس آنرا درونی می کند . بیان مطلب اینکه :
نفس به خودش و شوونش علم حضوری دارد لذا هرچیزی خارج وجود نفس در مرتبه هم سنخش در نفس باید ایجاد شود تا اینکه بدو ادراک حاصل گردد . مثلا امر خیالی باید در مقام خیال و امر عقلانی باید در مقام عقل نفس جلوه یابد و عین آن مرتبه از نفس شود تا اینکه نفس آنرا ادراک کند .
حال اگر گفته شود نفس انسانی این استعداد را دارد که همه حقایق هستی را ادراک کند معنایش اینستکه
1- نفس در مقام ذاتش که بسیط محض است با همه اشیاء مرتبط است بلکه عینیت دارد
2- نفس می تواند با ارتباط و عینیتی که با حقایق اشیاء دارد صورتی عقلی یا خیالی از آن را انشاء کرده و به ادراک آن نائل گردد
شاید این سوال مطرح شود که اگر نفس در مقام ذات با همه اشیاء مرتبط بلکه عینیت دارد برای ادراک چه نیازی به انشاء دارد
جواب این است که حقایق اشیاء مانند خود ذات از اکثری افراد پوشیده است و فرد نمی تواند بدان توجه یابد لذا مجبور است آنرا در مرتبه ای که توجهش بدان قوی است مثل قوه خیال تنزل دهد تا آنرا درک کند
در اینجا این سوال مطرح است که اگر انسان به حق علم حضوری دارد پس باید بتواند آنرا نیز تنزل داده و ادراک نماید
جواب اینستکه ذات باریتعالی در شوون مختلفه تجلی یافته است اما در همه این شوون نیز بی نهایت جلوه کرده است و از آنجایی که بساطت ذاتی حق تعالی فوق بساطت ذاتی تمام اشیاء است نفس نمی تواند آن حقیقت را آنطور که هست تنزل دهد لذا تنزل یافته حقیقت هستی در نفس آیت و جلوه او خواهند بود
اما کلام بالاتر اینستکه اساسا کار تنزل حقایق در مراتب نفس نیز از ناحیه واجب تعالی صورت میگیرد و نفس در این میان سببی بیش نیست . این بیان یک بیان توحیدی است لذا فرمود : ولایحیطون بشی من علمه الا بما شاء(بقره 255)
لذا در قرآن کریم هم ذکر و یاد نفس منوط به ذکر و یاد حق تعالی شده است :
لا تکونوا کالذین نسواالله فانساهم انفسهم (حشر19)
نباشید مانند کسانی که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را به خودفراموشی انداخت
حقیقت نفس چیست که فراموشی خدا باعث فراموشی خود می شود ؟
والله الموفق
با سلام استاد حامد دیدم قالب مخالفین فلسفه و عرفان منکر تجرد نفس هستند و تنها مجرد رو خدا قلمداد می کنند.
و دستاویزشون یه سری از روایات راجع به روح هست و ریح و ... که یه شی مادی می دونند.
به راستی نفس چیست که فراموشیش با فراموشی خدا قرین هست؟
سلام جناب مفتقر عزیز
ادله تجرد نفس بسیار است که مشروح آن در کتاب گنجینه گوهر روان علامه حسن زاده آملی قابل رجوع است .
و اما حقیقت نفس بر ما مختفی است چه اینکه در حدیث : من عرف نفسه عرف ربه اشاره ای به غیر ممکن بودن شناخت نفس هست .
البته مشخص است که نفس شوون مختلفی دارد که در طول حیات جسمانی یکی از شونش جسمانیت است پس نفس بماهو نفس دارای دو شان مادی و مجرد است اما پس از مرگ بدن ، ممحض در بعد مجرد می شود و در آنجا خود را نمایش می دهد . اما ذات نفس فوق مادی و مجرد است .
والله الموفق
اما اینکه فرمودید علم حضوری مقدمه کشف و شهود است به نظر می رسد که موید سخن ما باشد چه اینکه این مقدمه و ذوالمقدمه از یک جنسند هرچند بنده هیچ تفاوتی بین این دو نمی بینم الا به لحاظ شدت و ضعف . به عبارت دیگر کشف و شهود علم حضوری بسیار قوی است که همراه با انصراف توجه از سایر شوون حاصل می شود ولی جنسش همان جنس علم حضوری است . البته بر اساس مبانی علامه طباطبایی که علم را نتیجه حضور می دانند علم یک چیز بیشتر نیست و آن حضورالشی عند المدرک است
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
باتشکر از جناب حامد بزرگوار وبحث خوبشان :Gol:
خیر بزرگوار نظر بنده وفلاسفه وعرفا بر این نیست که علم حضوری مقدمه ی کشف وشهود باشد بلکه بر عکس بنده عرض میکنم که جنس وماهیت علم حضوری وکشف وشهود از یکدیگر جدا است . ظرفیت انسان برای رسیدن به این دوعلم باید متفاوت باشد .انسان با ظرفیت اندک علم حضوری که یک علم عام وشخصی است هرگز نمیتواند در عرصه ی کشف وشهود که مختص ذوات ماوراءالطبیعه است وارد شود چه رسد به اینکه با علم حضوری بخواهد صفات باری تعالی را درک کند حال بماند که بخواهیم حضور در محضر خداوند را با علم حضوری که علمی عامه وآگاهی فردی از احوالات شخصی خود است ، توجیه کنیم . ما از طریق علم حضوری تنها میتوانیم به ایمان خود به خدا پی ببریم ومحدوده وگستره ی این علم فراتر از این نمی رود .
متاسفانه به دلیل مشغله ی فوق العاده فعلا" نمیتوانم به طور جدی وارد بحث شوم اما همین قدر اشاره میکنم تا مطلب به روز بماند بنده انشاءالله خدمت شما برای نتیجه گیری بحث خوام بود .
حق یارتان :Gol:
سلام و تشکر از استاد حامد
بحث های مجرد بودن رو مطالعه کرده ام، البته من تحصیلات حوزوی ندارم و بدون استاد جسته گریخته به دلیل علاقه مندی به این مباحث این فرمایشات رو دیدم.
روش این گروه که خودشون رو کلامی می دونند تسلیم مطلق جلوی احادیث هست که بحث رو به درست یا غلط بودنش نکشونیم که یه دعوا هم تو این تاپیک ایجاد نشه.
یه سوال؟ تو حالات یکی از شاگردهای ملکی تبریزی دیدم که استادش با یه اشاره حالت تجرد نفس رو بهش القا می کنه؟ یا بزرگی خودش رو از بیرون خودش می بینه؟
می خواستم بپرسم اگه قرار باشه سالک تجرد نفس رو بفهمه این تجربه چه شکلی دست می ده؟ و اون بحثی که داشتیم که همیشه بین ادراک کننده و ادراک شونده باید فاصله باشه تا درک اتفاق بیفته ؟ این حالات اولیا چجور جواب داده میشه؟
یا این مطلب که اگه درست فهمیده باشم ذات نفس دست نیافتنی هست اولیا تو این حالات چی رو یافتند؟
خیر بزرگوار نظر بنده وفلاسفه وعرفا بر این نیست که علم حضوری مقدمه ی کشف وشهود باشد بلکه بر عکس بنده عرض میکنم که جنس وماهیت علم حضوری وکشف وشهود از یکدیگر جدا است . ظرفیت انسان برای رسیدن به این دوعلم باید متفاوت باشد .انسان با ظرفیت اندک علم حضوری که یک علم عام وشخصی است هرگز نمیتواند در عرصه ی کشف وشهود که مختص ذوات ماوراءالطبیعه است وارد شود چه رسد به اینکه با علم حضوری بخواهد صفات باری تعالی را درک کند حال بماند که بخواهیم حضور در محضر خداوند را با علم حضوری که علمی عامه وآگاهی فردی از احوالات شخصی خود است ، توجیه کنیم . ما از طریق علم حضوری تنها میتوانیم به ایمان خود به خدا پی ببریم ومحدوده وگستره ی این علم فراتر از این نمی رود . متاسفانه به دلیل مشغله ی فوق العاده فعلا" نمیتوانم به طور جدی وارد بحث شوم اما همین قدر اشاره میکنم تا مطلب به روز بماند بنده انشاءالله خدمت شما برای نتیجه گیری بحث خوام بود .
سلام استاد محترم
تقسیم علم به علم حصولی و حضوری یک تقسیم حصری است . یعنی یا انسان به صورتی از شی یا به خودش علم دارد . آیا نوع دیگری از علم قابل تصور است ؟
می خواستم بپرسم اگه قرار باشه سالک تجرد نفس رو بفهمه این تجربه چه شکلی دست می ده؟ و اون بحثی که داشتیم که همیشه بین ادراک کننده و ادراک شونده باید فاصله باشه تا درک اتفاق بیفته ؟ این حالات اولیا چجور جواب داده میشه؟ یا این مطلب که اگه درست فهمیده باشم ذات نفس دست نیافتنی هست اولیا تو این حالات چی رو یافتند؟
سلام جناب مفتقر
جناب ابن سینا دستورالعملی برای ادراک تجرد نفس دارند که در اوایل کتاب نفس شفای ایشان بطور اجمالی ذکر شده است
درباره علت عدم ادراک ذات یا به تعبیر بهتر ادراک نبودن بلکه درک بود ذات مطالبی عرض کردم
اغلب اهل کشف به شهود باطنی تجلیات حق در مجالی وجود نائل می شوند
والله الموفق
سلام استاد محترم تقسیم علم به علم حصولی و حضوری یک تقسیم حصری است . یعنی یا انسان به صورتی از شی یا به خودش علم دارد . آیا نوع دیگری از علم قابل تصور است ؟
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
تقسیم علم به حصولی وحضوری مخصوص علوم عالم ماده است .انسان با این دوعلم دنیایی نمیتواند که به ماوراء آگاهی یابد .
شما بزرگوار بهتر میدانید که معنای علم (شناخت وشناخث= معرفت وآگاهی)
شناخت وآگاهی انسان از سه طریق حاصل میگردد :
1- علم حصولی :این علم بر واقعیتهای خارجی استوار است . یک نوع شناخت تجربی است که با کمک حواس پنج گانه ومبدائیت عقل حاصل میگردد .
2 - علم حضوری : این علم از درون انسان سرچشمه میگیرد وبه احوالات خود انسان هم ختم میگردد . یک نوع معرفت وآگاهی است از نفس و(منیت ) فردی که به آن علم به احوالات شخصی ویا علم به ضمیر نفس میگویند .
3 علم به ماوراء ومابعد که البته کمی با یکدیگر متفاوتند از این نظر که ماوراء علم خاص میطلبد ومابعد علم عام است . در ماوراء شخص با رسیدن به مقامات معنوی از طریق کشف وشهود حجاب از مقابل جانش برچیده میشود ودر مابعد شخص با ترک ابزار جسم به پس پردهی حجاب راه پیدا میکند .
این سه علم در فلسفه مبنای مثلث هستی یا مثلث وجود به حساب میایند .
مثلث خدا انسان وجهان که در ارتباط با ادراکات وشناختها اینطور میتوان ارتباط برقرار کرد :
علم حصولی علم مختص جهان وماده است علم حضوری علم مختص انسان است و چون انسان از درک اعلی متعالی خداوند به دلیل ضعف وفقر وجودی عاجز است و نمیتوانداز ذات باری تعالی درک ویا آگاهی ویا شناختی کسب کند انوار وجودی اش را در کشف وشهود عرفانی ادراک ماورائی می نماید . این ادراک فارغ از تن جسمانی است چرا که ظرفیت ذره ای از این انوار را ندارد .
علم حصولی علم صادر است وعلم حضوری علم رابط است ادراک شهودی علم واگاهی واصل است . دقت شود کشف وشهود هرگز شناخت نیست .
وبنده ایرادم به اصل عنوان تاپیک شما بود واین که فرمودید علم دونوع است وادراک انوار الهی را با علم حضوری میسر دانستید .که بنده هم دلایل ایراد خودم را با اصول ابتدایی فلسفه خدمت شما بزرگوار عرض کردم .
حق یارتان :Gol:
سلام
سرکار استاد گرامی
شناخت کلا درونی است و انسان از بیرون خود هیچ خبر ندارد . به عبارتی ما به این دلیل به چیزی علم داریم که آنرا در درونمان می یابیم ( بالانشاء یا بالتجلی ) حال محل معلوم کجا و چه باشد فرق نمی کند . مادی یا مجرد . فوق مقام انسانی یا مادونش . در حقیقت شما تقسیمات معلوم را به حسب جایگاهشان دارید بیان می کنید و نه علم را . علم یک چیز بیش نیست و آن حضور الشی عندالعقل است . تقسیم به حصولی و حضوری هم به جهت اندک تفاوتی است که اینجا وجود دارد . در پایان مطلبتان هم که فرمودید کشف و شهود اصلا معرفت و آگاهی نیست خوب در مقابل آگاهی عدم آگاهی است چطور شهود می تواند عدم آگاهی باشد ؟
اگر مطالبی که می فرمایید مبتنی بر سخن بزرگان است استناد بفرمایید . سند سخن ما تعریف علم در نهایه علامه علیه الرحمه است .
والله الموفق
علم حصولی علم صادر است وعلم حضوری علم رابط است ادراک شهودی علم واگاهی واصل است . دقت شود کشف وشهود هرگز شناخت نیست .
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
از نوشته ی شما متحیر شدم چطور درمطلبی با این استناد و وضوح متن زیر را مرقوم نمودید؟
در پایان مطلبتان هم که فرمودید کشف و شهود اصلا معرفت و آگاهی نیست خوب در مقابل آگاهی عدم آگاهی است چطور شهود می تواند عدم آگاهی باشد ؟
بنده کجا گفتم کشف وشهود اصلا" معرفت وآگاهی نیست؟ فقط عرض کردم که کشف وشهود شناخت نیست . البته واقفید که برای اکثر دانش آموختگان ترم یک ودو فلسفه ویا مقدمات فلسفه و روانشناسی و .... تفاوت معنای الفاظ در کلام فلسفی ودقت در جزء معنا وتفاوت درترادفات بسیار حائز اهمیت است تا بتوانند به فهم مسایل بالاتر فلسفی نایل شوند .
تفاوت شناخت با معرفت وآگاهی در مرتبه ی ادراک است شناخت پایین ترین مراتب ادراک نظری میباشد .البته با حفظ مراتب کسب !!!
راستی ازبنده استناد مطالبم را خواسته بودید : اولا" عرض میکنم خدمتتان که شما مطلبی را فرموده اید که بنده با مقدمات وبدیهیات پاسخ ایرادم را عرض کردم
ثانیا" به نظر میرسد شما که مدعی حصر این دوعلم به صورت کلی میباشیدومعتقد هستیدبه خداوند از طریق علم حضوری میتوان شناخت یا معرفت ویا اگاهی پیدا کرد وبه شرح ماجرا در این حدود پرداخته اید باید مستندات ارایه نمایید و ادعای بنده را رد کنید .
ثالثا" مستند بنده کتب کلیات فلسفه (دکتر اصغر دادبه ) و(جبر واختیار علامه جعفری) و (فلسفه دین علامه جعفری) و..... است که 7 سال است این کتابها و....را در مقطع کارشناسی وارشد تدریس میکنم .وتا الان هم کسی از این بابت بر بنده خرده نگرفته !! گرچه اگر شما ثابت فرمایید که بنده در اشتباه هستم عمری دعا گو میباشم :Gol:منتظر مستندات شما بزرگوار هستم.
حق یارتان :Gol:
[="times new roman"]سلام علیکم و رحمه الله
حامد گرامی نقص استدلال یا صحت آنرا بفرمائید :
شهود را اگر آگاهی بنامیم و در برابر ناآگاهی آنرا قرار دهیم
لاجرم آن بیان خفی بدور از خطا و اشتباه است چون نفس آگاهی مطلق است.
لذا بر اساس این استدلال نبوت بر هر کسی که به شهود برسد هم محمول است.
استاد بزرگوار نقص عرض بنده را هم بزرگواری کنید بگیرید باسپاس :
علم در منطق به دو وجه حضوری و حصولی در ابتدا تقسیم بندی میشود (حصرا)
و درباره مابعد الطبیعه که زیر مجموعه علم حضوری است هیچ بحثی در منطق وجود ندارد چون بدیهی واحدی در مابعد الطبیعه نزد عامه وجود ندارد.
و
اما مابعد الطبیعه
در فلسفه 4 روش تحقیق وجود دارد
روش ارسطوئی یا قیاس - روش دیالکتیک ( مامائی سقراط ) - روش دکارت ( ریاضی ) و روش استقرائی (بیکن )
که در فلسفه با استفاده از این روشها تمام تحلیلات مابعدالطبیعه را ارائه مینماید.
و این روشها با دسته بندی کلی علوم در منطق سنخیتی ندارد.[/]
وفقکم الله ان شاء الله تعالی بکل الخیر
سلام
سرکار استاد گرامی
همانطور که می دانید بداهت و وضوح به نسبت افراد تفاوت دارد لذا این اموری که از نظر شما بدیهی است از نظر ما نظری است و نمی دانیم تفاوت شناخت و معرفت که هریک ترجمه دیگری در زبانی متفاوت هستند چه اختلافی با هم دارند اگر لطف کنید توضیح دهید شاید برای بنده هم بداهت یابد
البته استناد به کتابهایی فرمودید اما نفرمودید کجای این کتابها گفته است شهود معرفت نیست .
ترسم اینستکه اختلاف من و شما جنبه لفظی داشته باشد با این حال علم یا همان معرفت یا همان آگاهی تا جایی که ما می دانیم عبارتست از حضور الشی عندالعقل حال یا شی به صورتش در نزد عقل حاضر می شود که علم حصولی است یا به عینیت وجودش که علم حضوری است .
از سوی دیگر علم و شناخت و آگاهی از آن جهت به اشیاء تعلق می گیرد که مدرک آنرا در خود می یابد و همانطور که شی به ذات خود مدرک است به آن چیزی که ادراک کرده از آن جهت که شانی از شوون وجودی اش شده است دانا می شود .
این ادراک یا به نحو انشاء صورت خیالیه در مقام خیال است که معرفت ذهنی و خیالی است و یا در مقام عقل از سوی موجودی برتر از نفس تجلی می یابد که ادراک عقلی است . اما همه این ادراکات در حوزه وجودی مدرک تحقق می یابد و بیرون از آن نیست بدین جهت است که هر نوع ادراکی چه ذهنی چه عقلی و چه مافوق آن درونی و در تحت تعریفی قرار می گیرد که گفته شد .
و اما شهود یا در تحت عنوان معرفت به معنای مد نظر ما قرار میگیرد و علم دانایی و آگاهی است که در تحت تعریف است یا قرار نمی گیرد و باید شما بفرمایید آن چیست ؟
اگر جسارت نشود عرض میکنم سابقه تدریس دلیلی بر صحت یک ادعای علمی نیست
والله الموفق
سلام
فاتح گرامی
شهود عبارتست از مشاهده حقایق در مقام باطن که از مرتبه خیال متصل آغاز و تا مرتبه قلب و سر استمرار می یابد .
اگر کسی در حیات جسمانی قادر به تصفیه گردد بطوری که شواغل جسم اورا منصرف نسازد می تواند با حواس باطنی برزخی خود حقایق برزخ متصل یا منفصل را مشاهده کند و اگر تصفیه قویتر گردد این شهود تا مرتبه شهود سری ادامه می یابد همه اینها شهودند و در حوزه وجودی انسان اتفاق می افتند و چه بسا به دستگیری اولیاء صاحب عصمت فردی تا شهود سری هم ارتقاء یابد اما وحی الهی به حسب اصطلاحی که در این خصوص وجود دارد عبارتست از مجموع معارف القاء شده در قالب و عنوان کتاب آسمانی در جهت هدایت انسان به مدارج کمالش که در مقامات مختلف از عقل و فوق عقل بر نبی متجلی می شود لذا هرچند دیگران هم در این مقامات بهره هایی دارند اما هیچیک عنوان کتاب هدایتگر ندارد پس تفاوت تجلیات مقام عقل و فوق عقل نبی با دیگران در اراده الهی برای کتاب خدا بودن یا عدم اراده آن است وگرنه جنس این دو با هم تفاوت ندارند پس به هیچ کس عنوان نبی به معنای مصطلح داده نمی شود مگر کسی که به اراده الهی مامور به ابلاغ هدایت الهی در قالب کتاب آسمانی باشد . این مانند آنست که عده ای در نزد شما معارفی بیاموزند اما شما به فرد خاصی با ویژگیهای مد نظر خودتان ماموریت ابلاغ آنرا بدهید . مدارج در این خصوص هم بسیار و متفاوت است و چه بسا صاحب سری که نبی نباشد و از سایر انبیا برتر هم باشد مانند علی عالی اعلا که فوق همه انسانها بجز نبی اعظم است .
والله الموفق
سرکار استاد گرامی همانطور که می دانید بداهت و وضوح به نسبت افراد تفاوت دارد لذا این اموری که از نظر شما بدیهی است از نظر ما نظری است و نمی دانیم تفاوت شناخت و معرفت که هریک ترجمه دیگری در زبانی متفاوت هستند چه اختلافی با هم دارند اگر لطف کنید توضیح دهید شاید برای بنده هم بداهت یابد البته استناد به کتابهایی فرمودید اما نفرمودید کجای این کتابها گفته است شهود معرفت نیست .
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
اجازه بدهید تا از کلام آیت الله مصباح یزدی در مکتوب کلاس درس فلسفه شان استفاده ببرم شاید کمی مطلب بنده در مورد مراتب ادراکات در معرفت وآگاهی وشناخت روشن شود برای منبع هم میتوانید موضوع را بانام آیت الله مصباح دراینترنت سرچ کنید .
مراتب علم حضوري
نكتهي ديگر شايان توجّه اين است كه همهي علمهاي حضوري از نظر شدّت و ضعف، يكسان نيستند بلكه گاهي علم حضوري، از قوّت و شدّت كافي، برخوردار است و به صورت آگاهانه تحقّق مييابد ولي گاهي هم بصورت ضعيف و كمرنگي حاصل ميشود و به صورت نيمه آگاهانه و حتّي ناآگاهانه در ميآيد.
اختلاف مراتب علم حضوري گاهي معلول اختلاف مراتب وجود شخص درك كننده است يعني هر قدر نفس از نظر مرتبهي وجودي، ضعيفتر باشد علوم حضوريش ضعيفتر و كمرنگتر است و هر قدر مرتبهي وجوديش كاملتر شود علوم حضوري آن كاملتر و آگاهانهتر ميگردد. تبيين اين مطلب، متوقّف بر بيان مراتب وجود و همچنين مراتب تكاملي نفس است كه بايد در ساير علوم فلسفي، اثبات شود و در اينجا ميتوانيم بر اساس اين دو اصل موضوع، امكان شدّت و ضعف در علوم حضوري را بپذيريم.
علم حضوري به حالات رواني نيز به صورت ديگري قابل شدّت و ضعف است. مثلاً بيماري كه از درد، رنج ميبرد و درد خود را با علم حضوري مييابد هنگامي كه دوست عزيزي را ميبيند و توجّهش به سوي او معطوف ميشود ديگر شدّت درد را درك نميكند. علّت ضعف اين ادراك، ضعف توجّه است. بر عكس، موقع تنهايي و بخصوص در شب تاريك كه توجّهي به ساير امور ندارد درد خود را با شدّت بيشتري درك ميكند كه علّت آن، شدّت توجّه است.
اختلاف مراتب علم حضوري ميتواند در تفسيرهاي ذهني آنها مؤثر باشد، مثلاً نفس در مراحل اوّليه با اينكه علم حضوري به خويشتن دارد ممكن است در اثر ضعف اين علم، ارتباط خود را با بدن به صورت «رابطهي عينيّت» تصوّر كند و در نتيجه بپندارد كه حقيقت نفس همين بدن مادّي يا پديدههاي مربوط به آن است ولي هنگامي كه مراتب كاملتري از علم حضوري برايش حاصل شد و به عبارت ديگر: هنگامي كه جوهر نفس، تكامل يافت ديگر چنين اشتباهي رخ نميدهد.
همچنين در جاي خودش ثابت شده كه انسان، نسبت به آفريدگار خويش، علم حضوري دارد ولي در اثر ضعف مرتبهي وجودي و نيز در اثر توجّه به بدن و امور مادّي، اين علم به صورت ناآگاهانه در ميآيد. امّا با تكامل نفس و كاهش توجّه به بدن (شهود ) و امور مادّي و تقويت توجّهات قلبي نسبت به خداوند متعال همان علم به مراتبي از وضوح و آگاهي ميرسد تا آنجا كه ميگويد: «اَ يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك؟»
بزرگوار توجه بفرمایید ایشان از لفظ ادراک استفاده نموده اند ونه شناخت .
از دیدگاه عرفا وفلاسفه علم حضوری درتداخل ذهن با علم حصولی دچار خطا میگردد واز این نظر مرتبه ی علم حضوری برای ادراک خداوند مرتبه ی دون وپایینی است . باز هم مزاحم اوقات بزرگواران خواهم شد ومستندات متعدد دیگری را هم ارایه خواهم نمود .
در ضمن جناب حامد گرامی منظور بنده از 7 سال تدریس با توجه به قرینه ی مطلب بود که عرض کردم اگر خطا رفته بودم مطمئنا" از نظر مافوقها و همکاران دانشمند ودانشجویان تیز بین دور نمی ماند وحتما" مورد مؤاخذه وپرسش قرار میگرفتم . وگرنه که.....
در ضمن بنده هنوز منتظر مستندات شما درمورد نحوعلم حضوری به خداوند آنطور که فرمودید وشرح دادید هستم .
حق یارتان :Gol:
اما شهود یا در تحت عنوان معرفت به معنای مد نظر ما قرار میگیرد و علم دانایی و آگاهی است که در تحت تعریف است یا قرار نمی گیرد و باید شما بفرمایید آن چیست ؟
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
تعریف شهود و شناخت از منظر استاد بزرگوارم
دانشگاه انقلاب: سؤال این است که آیا منظور از این قالبها، تصاویری است که از اشیاء در ذهن داریم یا منظور چیز دیگری است؟ یعنی منظور شما از قالب همان ماهیت است و اگر ماهیت است، ماهیت به کدام معنی؟
آیت الله سبحانی: ماهیت غالبادر کتابهای منطق و فلسفه بر «مفاهیم کلی » ذاتیاز قبیل جنس و فصل گفته می شود ولی مقصود از ماهیت در این جا مطلق مفهوم ذهنی است اعم از کلی و جزئی، بنابراین صور جزئیه و اعراض مشخصه در ذهن، از مفاهیم و ماهیات به شمار می روند
تفاوت شناخت با معرفت وآگاهی در مرتبه ی ادراک است شناخت پایین ترین مراتب ادراک نظری میباشد .البته با حفظ مراتب کسب !!!
سلام بر شما.
علم عین انکشاف است نه انکشاف واقعیتی،به عبارتی خود کشف همان علم است،حالا می خواهد کشف ماهیت باشد یا کشف وجود عینی....که البته برای مراتب مادون به به واسطه ادراک حاصل می گردد (معرفت و شناخت)و برای مرتبه قله به علم ...
البته اتصال با واقعیت مادی نیز نوعی شهود است به عبارتی تا با واقع شئ ارتباط نداشته باشیم به مرحله تصور نیز نمی رسیم،مانند دیدن مناظر که البته خود نوعی شهود است،نتیجتا در شناخت حصولی هم شهود شئ مقدم بر تصور ان است،منتها در هر مرتبه نوع شهود خاص همان مرتبه است چون احکام هر مرتبه خاص همان مرتبه می باشند که البته در مرتبه قلبی حکم خاص خود را دارد که عاری از احکام مادی است..
نتیجتا معرفت و شناخت و علم ،همه عین انکشاف می باشند و این انکشاف از جنس اگاهی است...که مقابل جهل و نداری است...
----------------------
سلام بر شما.
علم عین انکشاف است نه انکشاف واقعیتی،به عبارتی خود کشف همان علم است،حالا می خواهد کشف ماهیت باشد یا کشف وجود عینی....که البته برای مراتب مادون به به واسطه ادراک حاصل می گردد (معرفت و شناخت)و برای مرتبه قله به علم ...
البته اتصال با واقعیت مادی نیز نوعی شهود است به عبارتی تا با واقع شئ ارتباط نداشته باشیم به مرحله تصور نیز نمی رسیم،مانند دیدن مناظر که البته خود نوعی شهود است،نتیجتا در شناخت حصولی هم شهود شئ مقدم بر تصور ان است،منتها در هر مرتبه نوع شهود خاص همان مرتبه است چون احکام هر مرتبه خاص همان مرتبه می باشند که البته در مرتبه قلبی حکم خاص خود را دارد که عاری از احکام مادی است..
نتیجتا معرفت و شناخت و علم ،همه عین انکشاف می باشند و این انکشاف از جنس اگاهی است...که مقابل جهل و نداری است...
----------------------
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
بله آنچه شما میفرمایید درست اما مقصود بنده درجات علم حضوری است که تا قبل از رسیدن به مرحله ی کشف وشهود آن هم با احراز شرایط ومراتب کسب هرگز به معرفت وآگاهی وشناخت ذات باری تعالی نخواهد رسید بلکه ادراک انوار صفات هم در این مرحله شامل مرتبه ی نزول وجود میباشد
به هر حال علم به ذات خداوند از طریق علم حضوری که علم به نفس است میسر نمیگردد این هم یک دلیل دیگر که آیت الله سبحانی در این مورد در پاسخ جناب سروش که همین مطلب را عنوان کرده بودند فرموده اند :
بخش اول، جنبة اشتراک پیامبر با سایر انسانهاست و آن را میتوان با اصول مادیگری تجزیه و تحلیل کرد. بخش دوم، جنبه وحیانی و غیبی است، و آن قابل اندازهگیری و تجزیه و تحلیل به وسیلة ابزار و ادوات مادی نیست، و به اصطلاح از مقولة «غیب» است، و درک کنه آن از توانایی انسان بیرون است، و باید به آن ایمان آورد، چنان که میفرماید: «الذین یؤمنون بالغیب».(بقره/3) اصولاً قرآن، مسائلی را به عنوان «شهادت» و «غیب» مطرح میکند، هر چند هر دو، نسبت به خدا شهود و شهادت است، اما نسبت به ما انسانهای محدود، برخی شهود و برخی دیگر غیب است. یک رشته واقعیات از آن نظر غیب است که ما حس شناخت آن را نداریم، از افق اندیشه ما دور است، مانند جهان برزخ، قیامت، و نبوت و وحی، باید اینها را با صفات آنها و نشانههای آنها شناخت، نه با جنس و فصل و نه با بیان کنه.
حق یارتان :Gol:
بلکه ادراک انوار صفات هم در این مرحله شامل مرتبه ی نزول وجود میباشد به هر حال علم به ذات خداوند از طریق علم حضوری که علم به نفس است میسر نمیگرددسلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
سلام بر شما.
البته کسی نمی تواند ذات حق را شهود کند،بلکه در مرتبه ذات حق کمالات عین هم هستند،نتیجتا در این مرتبه عینیت و ثبوت از بین می رود در حالی که عینیت شخص هیچ وقت از بین نمی رود نتیجتا شخص بر اساس ان مرتبه عینیتی که پیدا نموده است،با حق ارتباط پیدا می کند ممکن است این عینیت تا بی حدی پیش برود و لی همین بی حدی خود حدی است برای ان عینیت ...فقط ذات حق است که اطلاق دارد و بس که رسیدن به ان با ثبات عینیت غیر ممکن است...
نتیجتا ان علمی که در مرتبه هم رنگ شدن با ذات حق می باشد علمی است ک هم ویژگی و هم احکامش با مراتب پایین مغایر است،ولی در همین حد بی حدی کشف حاصل شده باشد کفایت می کند...
یاحق
در حالی که عینیت شخص هیچ وقت از بین نمی رود نتیجتا شخص بر اساس ان مرتبه عینیتی که پیدا نموده است،با حق ارتباط پیدا می کند ممکن است این عینیت تا بی حدی پیش برود و لی همین بی حدی خود حدی است برای ان عینیت ...فقط ذات حق است که اطلاق دارد و بس که رسیدن به ان با ثبات عینیت غیر ممکن است...
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
اجورکم عندالله :Gol: این دقیقا" مطلب مورد نظر بنده است که مورد ایراد قرار داده ام .
وآن احتمال خطای ادراک دراین مرحله از شهود است که نشانگر عدم رسیدن به معرفت الهی از طریق علم حضوری وحتی کشف وشهود میباشد وبنده معتقدم که همین مقدار کفایت نمیکند وشخص نمیتواند با تکیه بر این عینیت که نزد نفس حاصل شده مطمئن شود که با حق ارتباط پیدا کرده وامکان خطا رفتن تا بیحدی بسیار قوی میباشد واین قطعا" به دلیل کمی ظرفیت ادراکی انسان است که از طریق شهود وهمی حاصل میگردد .
اجازه دهید این مطلب را از زبان آیت الله بزرگوار حائری یزدی نقل نمایم البته چون مطالب بنده زیاد مورد قبول دوستان بزرگوار نیست وعادت کرده اند که از عقل افراد خاصی استفاده نمایند .
ارتباط علم حضوری و علم حصولی باید به عنوان یک رابطة علت و معلول در واژههای افاضه و فیض در نظر گرفته شود.
یکی از دلایل بنده برای رسیدن به احتمال خطا در شهود همین نقش مؤثر تصورات علم حصولی در فعلیت یافتن آگاهی ها ومعرفت حضوری میباشد
در واقع ادراک نظری انسان در احاطه ی ادراک عملی در بالفعل شدن آگاهی ها تحت تأثیر علم رابطه میان علم حضوری وعلم حصولی نتیجه ی خطا را محتمل میکند . وامکان معرفت الهی را بر انسان محدود میکندپس جنس علم حضوری جنس معرفت الله نمیتواند باشد جدای اینکه علم به ذات الهی از ارکان غیب است که بر انسان ممکن نیست .
حق یارتان :Gol:
وآن احتمال خطای ادراک دراین مرحله از شهود است...پس جنس علم حضوری جنس معرفت الله نمیتواند باشد جدای اینکه علم به ذات الهی از ارکان غیب است که بر انسان ممکن نیست .
حق یارتان :gol:
سلام بر شما.
البته در خود شهود خطا معنا ندارد بلکه در شهود اصلا خطا نیست ،چون شهود یعنی اتصال ،بلکه خطا در نزول از مرتبه شهود به مرتبه ادراکات مفهومی حاصل می گردد،به عبارتی اشتباه وخطا در مرتبه شناخت ذهنی از ان شهود حاصل می گردد...
به قول علامه طبا طبایی در نحوه علم محدود به نامحدود:
وجود محدود، وجود رابطى و قائم به حق است ،و در واقع علم او، معلوم حق است ، در نتيجه حق به معلوم خود علم پيدا مى كند، بر اين پايه ، در واقع نامحدود به نامحدود علم پيدا مى كند و اشكال مرتفع مى شود.
در هر حال معرفت نوعی کشف است و علم ..حال این علم می خواهد کشف خود وجود باشد یا ماهیت....واین کشف چیزی جز حضور نیست ...یعنی حضور کمال شئ در ذات که البته در مورد ذات حق کمال شئ در ان است و در مورد ذات شئ کمال نزول یافته ذات حق در ان است...والبته اگر این حضور به جایی برسد که دیگر واسطه ای جز از جنس خود شئ نباشد انوقت کمال شئ در قرب به حق و نوع علم به او حاصل گشته است...
یاحق
در هر حال معرفت نوعی کشف است و علم ..حال این علم می خواهد کشف خود وجود باشد یا ماهیت....واین کشف چیزی جز حضور نیست ...یعنی حضور کمال شئ در ذات که البته در مورد ذات حق کمال شئ در ان است و در مورد ذات شئ کمال نزول یافته ذات حق در ان است...والبته اگر این حضور به جایی برسد که دیگر واسطه ای جز از جنس خود شئ نباشد انوقت کمال شئ در قرب به حق و نوع علم به او حاصل گشته است...
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
از حضورتان در بحث متشکرم :Gol: حضور فعال و تا حدودی مثبت بود برای روشن شدن گوشه ای از منظور بنده !
اما در این سایت رسم بر این است که خوانندگان بزرگوار جز با سند قوی از کاربران !!! دیگر ، مطلبی را نمی پذیرند لطف بفرمایید نظر مکمل نظرات شخصی خود را هم ضمیمه فرمایید تا بنده هم به رسم ادب سپاسگزار باشم .
اما به نظر میرسد که شما دراصول فقه هم دستی بر آتش داشته باشید .
در تأکیدتان بر مطلب فوق یک سؤال :
از دید گاه شما در این بحث «مفهوم »چه جایگاهی دارد ؟و بر کدام نوع «مفهوم» میتوان برای اثبات نظر ونتیجه ، در این بحث به کمک گرفت ؟ بحث معرفت وآگاهی وشناخت را در ارتباط با ادراکات ماوراء ، منظورم است یا همان شهود عرفانی ونه شهود تصوری !!!
مثلا" هرگاه مکلف از تأثیر نماز بر ارکان حیاتش بپرسد ویا طبق تعریف شریعت با استناد به ایات قران کریم از تجسم اعمالش درقیامت ویا حتی در برزخ بپرسد ویا از تأثیرات وضو بر نفس نمازش بپرسد پاسخ آن را با توجه به ارتباط میان علوم به کدام طریق شایسته ی توضیح میدانید ؟ به هرحال اینجا بحث بر سر مراتب صادر ورابط و واصل است .
میدانم شما متوجه منظورم برای رسیدن به نتیجه هستید جسارتا" برای روشن شدن اذهان عمومی مثال زدم .
در میان افراد تحصیل کرده رسم این است که به علم فقط از دیدگاه « یکـ نوع » تخصص مینگرند ودر نتیجه درجایی از مسیر به بن بست «یک کلام» میرسند .واکثرا" از این که خود هم نظریه ای داشته باشند پرهیز میکنند زیرا فکر میکنند پای استدلالشان فقط بر برخی پایه های ی چوبین نظریات قبل میتواند استوار باشد وبس !!!
واما در مورد ادعای خودم که شهودعرفانی را از دوعلم دیگر مجزا نمودم نظر جدیدی است که میان فلاسفه ی معاصر رونق بحثی گرفته با این شرح :
علم نفس الامری
این قسم که منحصر در یک گونه است، به واجب الوجود اختصاص دارد.در شناسه آن، بر حسب نظام واژگانی و گزاره واژهای کلام و فلسفه اولی، میتوان گفت:
علم نفس الامری، آن است که تمام شیئیّت آن، ملاک صدق قضیههایی است که از معلوم گزارش یا تفسیر میدهند.این علم، ملاک صدق معلوم است، بر خلاف علم امکانی که معلوم، ملاک صدق آن است و چون ذات واجب و مبدأ کل، چنانکه تقریر کننده و ایجاد کننده کلّ است و ماهیات را در مرحله عقد الوضع آنها تحقق میبخشد و به صورتی که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)در یکی از سخنانش مسجّل میدارد، جوهرها را در جوهریت آنها تجهیر میکند، از این رو علم واجب الوجود که عین ذات او است، ملاک واقعیت اشیاء و قضایای شرح دهنده اشیاء میباشد؛به وجهی که تحقق اشیاء و صدق قضایای آنها، وابستگی تامّ به علم واجب دارد.این علم به دلیل ملاک بودنش برای نفسالامر، بر مرتبههای واقع به معنی اعم آن، احاطه ذاتی و قیومی دارد و در عین کاشف بودنش از متعلقها و برابر ایستاهای خود، بر آنها به تقدّم ذاتی و واقعی متقدّم است.
این تقدم از حیث وجودی، روشن است.آنچه شرحش تفصیل میخواهد-گرچه مشروح بر اساس عینیت صفات واجب با ذات واجب، آشکار میباشد-شرح تقدم منطقی و نفس الامری این علم است بر معلومات، در مرحله انکشاف و مرحله تقرر چیستی معلومات.
شرح این تقدم، توقف دارد بر دو نظریه متمّم یکدیگر که هر دو از دیدگاه محققان فلسفه رد شدهاند:
نظریه اول:جعل ماهیات است پیش از مرحله تقرر خاص و هستی خاص آنها.
جعل ماهیات در ظرف تقرر خاص، از دید بسیاری از فلاسفه، مانند شیخ اشراق و میرداماد و محقق لاهیجی صاحب شوارق، پذیرفته شده است.
هر چند در برخورد با فلسفه ملاصدرا که اصالت وجود را مبنا قرار داد، از رواج آن کاسته شد.اما جعل ماهیات پیش از ظرف تقرر خاص آنها، به نظر میرسد از دید محققان به طور کلّی منتفی باشد. زیرا ماهیات پیش از ظرف تقرر خاص، در مشهور نمیتوانند به نحو حمل شایعی ماهیات باشند با این وصف اگر اینگونه تأسیس ماهیت که ذات آن را در حیّز عقد الوضع پیش از مرحله تقرر خارجی برقرار میسازد درست باشد، چنانکه در این نوشتار مفروض شده، آنگاه پایه اول علم نفسالامری و تقدّمش بر معلومات استوار میگردد.
نظریه دوم:امکان فقری ماهیات است. ملاصدرا نظریه امکان فقری وجودات را به طور منسجم با اصلهای فلسفه اولی پرداخت.این امکان بیانگر این است که وجودهای ممکن نه فقط نیازمند و وابسته به واجب هستند، بلکه ذوات آنها نیاز و وابستگی و تعلق است.به نظر ملاصدرا، امکان خاص که سلب ضرورت سلب و ایجاب است به ماهیتهای امکانی اختصاص دارد و بر وجودهای امکانی صدق نمیکند.آنچه در وجودهای امکانی راست میآید، امکان فقری میباشد که به انحاسء وجودات ممکنه اختصاص دارد و بر ماهیات صدق نمیکند.با این حساب، بر طبق نظر ملاصدرا، دو گونه امکان داریم که هر کدام اختصاص به حوزهای دارد:
گونه اول، امکان خاص است که به معنی سلب ضرورت سلب و ایجاب میباشد.اینگونه، از دیدگاه وی جز در ماهیات تحقق ندارد.
گونه دوم، امکان فقری است که به معنی عین فقر و تعلق بودن به واجب است.این گونه امکان از این دیدگاه فقط در وجودهای امکانی تحقق دارد. از جمله ادلّه ملاصدرا بر این نظر، این دلیل است:
ماهیات چون در حاقّ ذوات خویش جز ذوات و ذاتیات خویش نیستند (الماهیة، من حیث ذاتها، لیست الآ ذاتها) (الماهیة، من حیث هی، لیست الآ هی) (با قاعدهای که میگوید:ماهیت از حیث خود، فقط خودش میباشد، )پس وصف امکان، از حاقّ ذوات آنها بیرون است و به عنوان لازم ذاتی و معقول ثانی فلسفی، ماهیات را توصیف میکند.بنابراین، امکان ماهیات، امکان خاص ماهوی است، نه امکان فقری.
اگر امکان فقری ویژه وجودات نباشد و ماهیات را هم شامل شود، و همچنین اگر امکان ماهوی به ماهیات اختصاص نداشته باشد و وجودات را در بر گیرد، در آن فرض، نظریه دیگری پدید میآید که دیدگاه فلسفه را در مورد وجود و ماهیت دگرگون میسازد.مبنای این نظر همین است که از یکسو، وجودات علاوه بر امکان فقری دارای امکان خاص ماهوی هستند، و از دیگر سو، ماهیات علاوه بر امکان ماهوی دارای امکان فقری میباشند.
متاسفانه تا چند روز دیگر امکان حضورم در بحث نیست .اما با توجه به جذابیت بحث بعد از فراغت ان شاءالله برای ادامه حضور خواهم یافت
حق یارتان :Gol:
سلام
با تشکر از جناب عرفان و سرکار استاد
مثل اینکه مشکل ، بیان حامد بود . خوب حرفی نیست بنده با اغلب نظرات جناب عرفان در اینجا موافقم و ظاهرا ایشان میتوانند بین نظرات ما با سرکار استاد صلح برقرار کنند
اما یاد آوری چند نکته را لازم می دانم :
1- در بحث علم حضوری به خدای متعال ما عرض کردیم که این علم در حد علم به اسماء و صفات است هرچند در علم به ذات هم حرفی داریم که اینجا نمی گوییم شاید هم قبلا گفته ایم
2- علم به اشیاء عین انکشاف است و نمی توان با این ادعا که صورت ذهنی اثر عین خارجی را ندارد آنرا رد کرد چه اینکه صورت ذهنی در مقام دیگری است و برای اثرگذاری نیازمند توجه تام مدرک است بطوری که توجه تام به صورت ذهنی اثر خارجی در مقام خیال را خواهد داشت
3- ما هم از همان اول گفتیم که علم حضوری و کشف از یک جنس اند و تفاوتشان در شدت و ضعف است
4- هرچند وحی مصطلح دیگر به تجربه هیچ انسانی در نمی آید اما چیزی که از آن جنس باشد برای اهلش بوده هست و خواهد بود
والله الموفق
اما به نظر میرسد که شما دراصول فقه هم دستی بر آتش داشته باشید .
.
سلام بر شما.
این اصل از کجای مطالب انتزاع گشته است.
در تأکیدتان بر مطلب فوق یک سؤال :از دید گاه شما در این بحث «مفهوم »چه جایگاهی دارد ؟و بر کدام نوع «مفهوم» میتوان برای اثبات نظر ونتیجه ، در این بحث به کمک گرفت ؟ بحث معرفت وآگاهی وشناخت را در ارتباط با ادراکات ماوراء ، منظورم است یا همان شهود عرفانی ونه شهود تصوری !!!
منظور خطای در تطبیق است که در مرتبه فهم حاصل می گردد ،وگرنه در مرتبه شهود قلبی فهم جایگاهی ندارد،..بلکه اتصال با واقع جایی برای استدلال و تطبیق باقی نمی گذارد ،بلکه فهم شهود مسبوق به خود شهود است البته در نوع شهود عرفانی مد نظر شما.
واما در مورد ادعای خودم که شهودعرفانی را از دوعلم دیگر مجزا نمودم نظر جدیدی است که میان فلاسفه ی معاصر رونق بحثی گرفته با این شرح :
علم نفس الامری
این قسم که منحصر در یک گونه است، به واجب الوجود اختصاص دارد.در شناسه آن، بر حسب نظام واژگانی و گزاره واژهای کلام و فلسفه اولی، میتوان گفت:
علم نفس الامری، آن است که تمام شیئیّت آن، ملاک صدق قضیههایی است که از معلوم گزارش یا تفسیر میدهند.این علم، ملاک صدق معلوم است، بر خلاف علم امکانی که معلوم، ملاک صدق آن است و چون ذات واجب و مبدأ کل، چنانکه تقریر کننده و ایجاد کننده کلّ است و ماهیات را در مرحله عقد الوضع آنها تحقق میبخشد این علم به دلیل ملاک بودنش برای نفسالامر، بر مرتبههای واقع به معنی اعم آن، احاطه ذاتی و قیومی دارد و در عین کاشف بودنش از متعلقها و برابر ایستاهای خود، بر آنها به تقدّم ذاتی و واقعی متقدّم است.حق یارتان :gol:
منظور شما این است که جایگاه عینی نفس الامر ذات احدیت است؟
اینکه علم حق ایجابی است در ان شکی نیست،ولی ملاک قضایای عدمی در این نفس الامر چگونه قابل حل است، مصداق عدم در این عالم عینی نفس الامر چگونه است،حالا لابشرط هم باشد.به عبارتی ذات حق لابشرط واجد ماهیات و عدم انهاست.
بیشتر در مورد این علم حق تعالی توضیح دهید!!
یا حق
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
از وقفه ای که به دلیل ضیق وقت از طرف بنده حاصل شده از دوستان بزرگوار پوزش میطلبم . اکنون نیز فعلا" فقط برای احیای نفس بحث خواستم تاپیک تلنگری بخورد تا فراغتی حاصل گردد در خدمت دوستان وجریان مباحثه باشم .
این اصل از کجای مطالب انتزاع گشته است.
جناب عرفان بزرگوار این اصل نیست ودر واقع یک قاعده است برای محک دوستان بزرگواری که با آنها مباحثه می کنیم تا هم با سؤال خود اسائه ی ادب نکرده باشیم وهم از این طریق به محدوده ی معلومات طرف مقابلی که با ایشان به بحث پرداخته ایم ونوع دیدگاهشان به بحث آن هم در فضای مجازی که سابقه ای از میزان معلومات واقعی وحقیقی فرد نداریم و(معلوم نیست که اطلاعات وارد شده در بحث کپی پیست لحظه ای ذهنی از اینترنت است ویا خیر معلومات واقعی وگاها" حقیقی خود فرد است ) که ان شاءالله شما خودتان خوب واقفید که تا چه اندازه در روند مباحث مؤثر است .:ok:
منظور شما این است که جایگاه عینی نفس الامر ذات احدیت است؟
برخی از دوستان در پیام خصوصی از بنده در باره ی اصطلاحات تخصصی بحث تعریف خواسته بودن تا موضوع را بتوانند پیگیری نمایند .
نفس الامر= ظرفىتی که عقل آنرا، براى مطلق ثبوت و تحقق اعتبار مىکند،
خیر منظور بنده این است که جایگاه واقعی نفس الامر، ذات احدیت است و به دلیل همین وقوع است که رسیدن به این علم از عهده ی علم حضوری خارج است . و این که آیا میتوان از طریق ترکیب تصویر عینیات و تصوّرذهنیات که از خواص تفکر انسانی ویکی از متداول ترین راه های کسب علم طبیعی برای انسان است وآسان ترین وعمومی ترین راه رسیدن به حقایق عینی میباشد وتلفیق آن با آنچه شما علم حضوری میخوانید ، آیا با این ابزار میتوان به محدوده ی انتزاع حقیقی ذات احدیت متوجه شد ؟ تا مراحل بعد نیز مهیای طریق گردند ؟یا اینکه این تضاد است ومانع که ابتدا"برای حصول علم حضوری!!! به خداوند باید به طریقی مرفوع گردند تا بتوانیم به علم حضوری واقعی (شهود عرفانی) در این مورد دست یابیم ؟ به عبارت دیگر شمول علم حضوری به حق ، از طریق صرفا" حضور علم نزد عالم را در این مورد رد میکنیم .و وقوع این علم را با ایجاد شرایط نزد عالم به ایجاب ملحق میدانیم .وبلکه این علم است که باید درمحضر حق حاضر گردد تا ادراکی از حق انجام گیرد ونه حضور حق در برابر علم .
اینکه علم حق ایجابی است در ان شکی نیست،ولی ملاک قضایای عدمی در این نفس الامر چگونه قابل حل است، مصداق عدم در این عالم عینی نفس الامر چگونه است،حالا لابشرط هم باشد.به عبارتی ذات حق لابشرط واجد ماهیات و عدم انهاست.
جناب عرفان بزرگوار گویا شما خود نیز از ترفند قاعده ی بالا بهره برده اید ویکی از سؤالات برون ریز معلوماتی را مطرح کرده اید که معمولا" در شروع مباحث نفس الامری رواج دارند . اکنون خود شما در مورد مسئله ی عدم در این بحث چه نظری دارید ؟
در ضمن تعریف بنده از( علم به حق )کمی با مفهومی که شما تعریف نموده اید متفاوت است . به مطالب دقت بفرمایید .
علم نفس الامری، آن است که تمام شیئیّت آن، ملاک صدق قضیههایی است که از معلوم گزارش یا تفسیر میدهند.این علم، ملاک صدق معلوم است،
دراولین فراغت ان شاءالله پیگیر مطالب بحث خواهم بود .
حق یارتان :Gol:
نفس الامر= ظرفىتی که عقل آنرا، براى مطلق ثبوت و تحقق اعتبار مىکند، خیر منظور بنده این است که جایگاه واقعی نفس الامر، ذات احدیت است و به دلیل همین وقوع است که رسیدن به این علم از عهده ی علم حضوری خارج است .
سلام بر شما.
یعنی می فرمایید نفس الامر در سلسله مراتب عالم وجود ذات احدیت را اشغال نموده است؟
منظور محل و جایگاه هستی شناسی نفس الامر است.
این ظرفیتی که می فرمایید عالمی خارج از عقل است یا نه داخل در عقل و بلکه اختراع عقل هستند و با اعتبار پیش ساخته عقل...
صور علمی!! که ملاک صدق این قضایا هستند ذات احدیت را اشغال کرده اند.
به عبارت دیگر شمول علم حضوری به حق ، از طریق صرفا" حضور علم نزد عالم را در این مورد رد میکنیم .و وقوع این علم را با ایجاد شرایط نزد عالم به ایجاب ملحق میدانیم .وبلکه این علم است که باید درمحضر حق حاضر گردد تا ادراکی از حق انجام گیرد ونه حضور حق در برابر علم .
البته انچه حضور را می طلبد علم است،ونفس نیز چیزی جز مراتب علمی نیست،پس بدون علم حضوری نیز شناخت نفس الامر محال است...
در ثانی در حضور علم نزد عالم حاضر نیست!!بلکه معلوم نزد عالم حاضر است که این انکشاف را علم می گوییم،نتیجتا در علم به حق در حقیقت معلوم حق که خود علم حق است نزد او حاضر است و خود معلوم نیز در این مرتبه عالم حق است منتها در مرتبه خود معلوم....
پس جایی که حضور باشد،در اصل حمل کمالات بر یکدیگر است ....
نتیجتا حضور حق در برابر معلوم که همان علم شخص است همان حضور علم شخص که معلوم است در برابر حق می باشد،نه اینکه یکی بر دیگر حمل گردد در این حمل کمالات هر دو طرف محضورند...
جناب عرفان بزرگوار گویا شما خود نیز از ترفند قاعده ی بالا بهره برده اید ویکی از سؤالات برون ریز معلوماتی را مطرح کرده اید که معمولا" در شروع مباحث نفس الامری رواج دارند . اکنون خود شما در مورد مسئله ی عدم در این بحث چه نظری دارید ؟در ضمن تعریف بنده از( علم به حق )کمی با مفهومی که شما تعریف نموده اید متفاوت است . به مطالب دقت بفرمایید .
حق یارتان :gol:
به نظر حقیر چیزی به نام اعتبار صرف نداریم بلکه اعتبارات ذهنی نیز خود مراتبی از نفس هستند که البته وجودی خارجی هستند،چون نفس وجودی خارجی است،وانچه اعتبار می نامیم در اصل وجود های تبعی هستند که چیزی جز واسطه در عروض برای ثبوت عینی نیستند به عبارتی اعتبارات نیز موجودند منتها به تبع واقع...
علم نفس الامری، آن است که تمام شیئیّت آن، ملاک صدق قضیههایی است که از معلوم گزارش یا تفسیر میدهند.این علم، ملاک صدق معلوم است،
سلام بر شما.
البته العدم باطل الذات است،برای مطابقی چون عدم و احکام ان مطابق واقعی و دارای نفسیت وجود ندارد تا اینکه فی نفسه لحاظ شود...
حال شیئیت نفس الامر چگونه ملاک صدق ان معلوم قرار می گیرد؟
------------------------
بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن عرض سلام و تحیت خدمت همه دوستان و بزرگواران؛
برای پاسخ به این سؤال که چگونه میتوان به خداوند متعال علم حضوری پیدا کرد؟ باید گفت:
هدف فلسفه رسیدن به متن واقع است در نتیجه هر کس که به متن واقع رسید، حقیقتا عنوان حکیم سزاوار نامگذاری اوست.
با این توضیح، عقل استدلالی صرف، موجب نیل به حکمت حقه نیست و بایستی به شهود و یافت واقع منضم شود.
اما شهود دارای معانی متعددی است که در زیر بیان شده است:
گاهی شهود به تجربه حسی اطلاق میشود و این یعنی تجربه حسی ما به نحو شهودی است بدین معنا که رابطه ما با خارج، به صورت حضوری و شهودی است، نه حصولی. شیخ اشراق نخستین فردی است که به این مطلب اشاره کرده است.
گاهی شهود به معنای علم حضوری است؛ علم حضوری به امور مربوط به انسان، مانند علم انسان به درد و گرسنگیاش یا علم انسان به خود و مانند اینها که در منطق به وجدانیات مشهورند اطلاق می شود.
گاهی هم شهود به معنای شهود عقلی است که عقل در این مرتبه به نحو حضوری مفاهیم و حقایق را می یابد و دیگر به استدلال نیاز ندارد.
در معنای چهارم: شهود به معنای شهود قلبی است؛ یعنی عارف از عالم ماده فراتر رفته، حقایق را با چشم قلب میبیند.
در معنای پنجم، شهود به معنای معنای شهود روحی ست که حالتی اندماجی دارد و در عرفان آن را در مرتبهی پس از شهود قلبی و برتر از آن قرار دادهاند.
حداقل، با چهار معنای اخیر، میتوان به خداوند شناخت پیدا کرد که البته معانی بعدی، شناختی کاملتر نسبت به معانی قبلی ارائه خواهند داد.
در باب حجیت شهود به همین مقدار اکتفا می کنم که در منطق کلاسیک و متعارف، اساسا سخن از شهودهای قلبی و عقلی نیست و تنها شهودهای حسی مورد توجه و سنجش قرار گرفته، و حکم کردهاند راه شهود برای تحصیل علوم برهانی کاملا بسته است. اما با الهام از دستگاه فلسفی شیخ اشراق میتوان پای علم حضوری را به خوبی در دستگاه منطقی باز کرد و در کنار اولیات، شهود قلبی را به عنوان روش صائب و راهی کامل در علوم عقلی ارائه داد. پس همانطور که راه عقلی به خودی خود حجیت دارد، شهود قلبی و مشاهده عیانی نیز فی حد ذاته حجیت دارد. البته این برخلاف منطق رسمی مشائی است.
سهروردی در مقدمه کتاب حکمة الاشراق می گوید همان گونه که بسیاری از علوم یقینیِ ما بر مشاهدات حسی ما مبتنی است، در علوم ماوراء طبیعی نیز میتوان با شهود عوالم ملکوتی، قواعد فلسفی حکمی را بر آن مترتب ساخت و به احکام یقینی دست یافت.
حتی ما میتوانیم از طریق شهود تجربی، مسئله علم حضوری را به اثبات برسانیم بدین صورت که عمدهترین تحلیل برای اثبات علم حضوری، تحلیل از طریق علم نفس به نفس است؛ یعنی ما به خود علم داریم و این علم نمیتواند علم حصولی باشد؛ زیرا علم حصولی، مفهومی است وکلیت، به معنای قابلیت صدق بر کثیرین را داراست، در حالی که علم من به خود، علمی شخصی است و قابلیت چنین صدقی را نداشته، کلیت در آن راه ندارد؛ بنابراین به گونهی دیگری از علم میرسیم که آن را علم حضوری می نامیم. همان گونه میبینید در این روند، شهود نقش اساسی دارد؛ زیرا اثبات شخصی بودن این علم و نفی کلیت از آن، جز با شهود صورت نمیگیرد؛ علامه طباطبایی از همین را هب تبیین و اثبات علم حضوری پرداخته (نهایة الحکمة، ص 236).
در باب شهود حسی، علامه در برخی از آثار خود، به شهودی و حضوری بودن ادراکات حسی گرایش دارد از جمله در مقاله پنجم از اصول فلسفه و روش رئالیسم، مینویسد: «به هر حال باید گفت ما با علم حضوری به خودمان و قوا و اعضای دراکه که خودمان و افعال ارادی خودمان علم داریم و پیش از این گفته شد که محسوسات با واقعیت خود، در حواس موجودند و این نیز یک نحو علم حضوری بود (علامه طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج2، ص 46).
جناب سهروردی نیز معتقد است نفس به دلیل حضوری که در حواس پنجگانه و اعضای آنها دارد، و در مرتبه حس، عین حس است، ارتباطی مستقیم و بالمباشرة با محسوسات مییابد و در همان موطن، فهم و ادراک شیء محسوس صورت میگیرد.
در باب شهود عقلی، اتین ژیلسون در کتاب نقد تفکر فلسفی غرب با طرح شهود عقلانی، میگوید: «عقل بشر به محض اینکه با تجربه حسی آشنا شد، به شهود بیواسطه وجود نایل میشود. ... آری عقل تنها استنباط نمیکند، بلکه شهود میکند، میبیند و با قدرت استدلال در پرتو شهود عقلانی، اندک اندک از راه تجربه، معرفت خاصی نسبت به واقعیت عینی تحصیل میکند ... هیچ یک از مبادی و اصول فوق با استدلال ثابت نمیشود ...» (ژیلسون، نقد تفکر فلسفی غرب، ص 289 و 290).
در یک جمع بندی میانی، باید گفت که مسائلی در فلسفه وجود دارند که تنها از راه شهود می توان آنها را تثبیت و تبیین دقیق کرد و در باب شناخت خداوند نیز کارایی دارند.
اما در باب چیستی شهود قلبی اول باید دید شهود قلبی چیست؟
محققان در توضیح این نوع از شهود میگویند در ورای قوه عقل، قوهی دیگری به نام قلب داریم که در آن حقایق به صورت کلی و معقول دریافت نمیشوند بلکه آدمی آنها را با قلب یا جان به طور جزئی و متشخص مییابد.
در تعابیر دینی نیز وارد شده که قلب دارای چشم و گوش است و با آنها هم میبیند و هم میشنود.
در مقام مقایسه باید گفت شهود قلبی از عقل و شهود عقلی بالاتر است همان گونه که عقل از حس و خیال بالاتر است.
اهل تحقیق می گویند شهود قلبی چیزهایی را آشکار میکند که اکثریت از دیدن آنها محروم اند چون به حد تلطیف روح و صفای قلب نرسیدهاند.
هنگامی که انسان به مرتبهی شهود قلبی رسید، آنگاه همان گونه که قوه برترِ عقلی خود را در مرتبه قوی پایینترِ حسی جاری می ساخت و حس او «حس عقلانی» میگشت، همانطور هم قوه برترِ قلب، خود را در عقل سریان میدهد و عقل به نور قلب منور میشود که نتیجهاش داشتن عقل منور یا عقل قلبی خواهد شد.
در این هنگام، عقل به تبع قلب، امور را ادراک میکند. از این رو، کسی که امور را از راه شهود قلبی ادراک میکند، با عقلش نیز به تبع قلب همان امور را مییابد و دیگر تنافی و اختلافی بین یافتههایش پیدا نمیشود.
درست است که در مواردی عقل اموری را به تنهایی نمییابد، ولی هنگامی که همان امور را با شهود قلبی یافت، این شهود به عقل کمک میکند و عقل نیز بر آن یافتههای شهودی صحه میگذارد. و به آنها گواهی میدهد. در حالی که خود عقل فی نفسه آن ار نه تنها نمییافت، بلکه یافت آن را مشکل میدانست. ولی پس از یافت شهودی، عقل به تحلیل آن میپردازد و حتی معیارهای آ> یا مشکلاتش را نیز درک و دربارهی آن حکم صادر میکند (ر.ک:ابنترکه، تمهید القواعد، ص 248).
پس برخی حقایق است که عقل به تنهایی نمیفهمد اما این نفهمیدن مهم نیست مهم این است که عقل به تبع مکاشفات می فهمد.
از این طریق نیز میتوان به خداوند شناخت حاصل کرد؛ بدین ترتیب که ما حق تعالی را که با قلب خود مییابیم، عقل با شهود عقلی در دل این شهود میبیند و سپس عقل تحلیلی و عقل توصیفی اقدام به توصیف و تحلیل می کند.
در واقع، در دل آن شهود قلبی، عقل تحلیل و توصیفی مشغول به کار است.
بیگمان یکی از چیزهایی که باعث شد ملاصدرا در حکمت سرآمد شود و موفقیتهایی را کسب کند همین داشتن مقام شهود بود زیرا وی با تلطیف سر توانست به متن واقع برسد و همین به متن واقع رسیدن راه را برای تحلیلهای فلسفی او باز کرد.
نتیجه ای که میخواهم از این قسمت از مطالب بگیرم این است که شهود قابلیت فلسفی شدن دارد. در واقع میتوان عرفان را با فلسفه در آمیخت. البته باید دید چگونه میتوان شهود را فلسفی کرد. یعنی چگونه میتوان با دغدغههای فیلسوفانه با شهود مواجه و آن را تحلیل کرد که البته بحثش مفصل است.
البته باید دقت شود که عقل شهودی مربوط است به مرتبه حضور نه مرتبه علم حصولی. در واقع بحث از تصور و تصدیق در آن راه نیافته است.
اما در مورد کیفیت به دست آوردن شهود:
یکی از احکام نور، شهود انوار نسبت به یکدیگر است؛ بدین معنا که انوار بر خلاف مادیات که از یکدیگر در حجاب و خفا هستند، هیچ حجاب و فاصلهای از هم ندارند و نسبت به هم شهود و علم دارند.
بر این اساس، تمامی عقول نسبت به خدای سبحان و نسبت به همدیگر، و خدای سبحان نسبت به همه عقول، از علم شهودی برخوردارند.
به دیگر سخن، شاهد و مشهود اگر هر دو از سنخ نور مجرد باشند،نسبت به یکدیگر شهود و علم داشته، علت نوری، معلول نوری خود را می بیند همانطور که معلول نوری از علت نوریاش آگاهی شهودی دارد.
البته این رابطه به صورت یک طرفه نسبت به عالم ماده نیز وجود دارد؛ یعنی علت نوری، عالم ماده و معلول خود را به نحو شهودی رویت میکند هر چند عالم ماده به مقتضای غلبه ظلمت در آن از چنین شهودی ناتوان است.
اما این پرسش مطرح است که چرا نفس ناطقه انسانی که از انوار مجرد به شمار میآید، گاهی در حجاب میافتد و مفارقات و انوار عالیه را مشاهده نمی کند؟
با مبانی فلسفه اشراق می توان پاسخ داد که در واقع تعلقات مادی و جلب توجه به عالم ماده و مشغول بودن به حواس ظاهری باعث در حجاب رفتن نفس ناطقه میگردد و سبب میشود که نفس ناطقه نتواند عالم نور را مشاهده کند.
اگر انسان از مشغلههای مادی دست بردارد و حجاب تعلقات از او زدوده شود، میتواند عوالم قدسی و انوار مجرده و از همه بالاتر، نور الانوار را شهود کند.
ضابطه کلی اش این طور می شود که اگر حجاب و مانعی در کار نباشد مشاهدهای که انجام میشود، کامل تر و شهود حاصل از آن نیز روشن تر خواهد بود.
البته رفع حجاب زمانی امکان می یابد که نوعی ریاضت و مجاهده صورت گرفته باشد که انسان در طی آن، از تعلقات دنیوی و ظلمانی رهایی یابد و بتواند موانع شهودی خود را برطرف سازد.
باسمه الشهید
سلام و عرض ادب
شهود به معنای شهود عقلی است که عقل در این مرتبه به نحو حضوری مفاهیم و حقایق را می یابد
شهود عقلی همان قوه ی حدس است که در انبیاء الهی در نهایت درجه ی قوّت و به شکل وحی و قوه ی
قدسیه ظهور می یابد؟
عرض سلام و تحیت قدسیه ظهور می یابد؟
شهود عقلی همان قوه ی حدس است که در انبیاء الهی در نهایت درجه ی قوّت و به شکل وحی و قوه ی
لازم نیست ساحت شهود عقلی را تا به این حد دور از دسترس همگانی قرار دهیم.
مسیر بسیار طبیعی این شهود، از مسیر شهود حسی می گذرد.
به بیان ساده، از آنجا که نفس با هویت عقلانیاش در همه مراتب خود از جمله مرتبه حسی حاضر است، در دل همان شهود حسی و بالمباشرهای که با حقایق خارجی دارد، به وجود و وحدت و فعلیت و علیت و تشخص آنها پی می برد.
میتوان گفت هر کس که شهود حسی را بپذیرد، ناگزیر از پذیرش مرتبهای رقیقتر و در عین حال عمیقتر از ادراک در همان موطن شهود حسی است، که شهود عقلی نامیده میشود.
همانطور که مشاهده میکنید، در تصویر فوق، شهود عقلی از افقی پستتر برخاسته است.
باسمه اللطیف
عرض سلام و ادب و تشکر از پاسخ حضرتعالی
به بیان ساده، از آنجا که نفس با هویت عقلانیاش در همه مراتب خود از جمله مرتبه حسی حاضر است، در دل همان شهود حسی و بالمباشرهای که با حقایق خارجی دارد، به وجود و وحدت و فعلیت و علیت و تشخص آنها پی می برد.
به بیان فوق، به نظر می رسد"شهود عقلی" تعبیری دیگر از "ادراک عقلی" باشد و از آنجایی که فرمودید در شهود عقلی :
به نحو حضوری مفاهیم و حقایق را می یابد و دیگر به استدلال نیاز ندارد.
این نوع شهود از درک بدیهات و اولیّات بالاتر نمی رود در حالیکه مسائلی چون ادراک وحدت،علیّت و....
محل اختلاف آراء فلاسفه است پس مستغنی از استدلال نیست،کمااینکه از نقل قول ذیل پیداست:
در باب شهود عقلی، اتین ژیلسون در کتاب نقد تفکر فلسفی غرب با طرح شهود عقلانی، میگوید: «عقل بشر به محض اینکه با تجربه حسی آشنا شد، به شهود بیواسطه وجود نایل میشود. ... آری عقل تنها استنباط نمیکند، بلکه شهود میکند، میبیند و با قدرت استدلال در پرتو شهود عقلانی، اندک اندک از راه تجربه، معرفت خاصی نسبت به واقعیت عینی تحصیل میکند ... هیچ یک از مبادی و اصول فوق با استدلال ثابت نمیشود ...» (ژیلسون، نقد تفکر فلسفی غرب، ص 289 و 290).در یک جمع بندی میانی، باید گفت که مسائلی در فلسفه وجود دارند که تنها از راه شهود می توان آنها را تثبیت و تبیین دقیق کرد و در باب شناخت خداوند نیز کارایی دارند.
تثبیت و تبیین دقیق مسائل نیازمند استلال نیست؟
با تشکر
با سلام و تحیت
به نظر می رسد"شهود عقلی" تعبیری دیگر از "ادراک عقلی" باشد
شهود متضمن ادراک هم هست. ادراک عقلی شامل عقل استدلالی نیز میشود.
این نوع شهود از درک بدیهات و اولیّات بالاتر نمی رود در حالیکه مسائلی چون ادراک وحدت،علیّت و....محل اختلاف آراء فلاسفه است پس مستغنی از استدلال نیست
توجه به مشاهدات در همه یکسان نیست.
همانطور که پل فولکیه در کتاب فلسفه عمومی فیلسوفان را از منظر روشی به دو دسته تقسیم میکند؛ یک دسته از فیلسوفان تنها بر قیاسِ عقلی اتکا میکنند لذا در این مابعدالطبیعه صرفا با مقتضیات عقلی سر و کار داشته به تجربهای غیر از تجربه ذهنی روی خوش نشان نمیدهند و در این روند، به تعیین اوصاف و عوارض ذاتی موجود نظر دارند.
بعد خود وی در مقام داوری میگوید: «مابعدالطبیعهای که به راستی لمّی صرف باشد، وجود خارجی ندارد و استفاده از مجرد قیاس عقلی در مابعدالطبیعه، ادعای محض است و قیاس عقلی هیچ گاه یکسره منفک از تجربه نمیتواند بود؛ چون که متعاطی مابعدالطبیعه، عقل صرف نیست و در این عالم واقع زندگی میکند و از همین عالم واقع است که مفهوماتی را اکتساب و اتخاذ میکند ... » (ص 27 - 28).
بعلاوه، برای توضیح شهود عقلی، تبیین شهود حسی مفید است.
البته طبق تبیین صدرایی، ادراکهای حسی به نحو شهودی و حضوری نخواهند بود اما مطابق تبیین شیخ اشراق، شهودی خواهد بود.
هنگامی که انسان از طریق یکی از حواس ظاهری با عالم خارج مرتبط مشود، به نحو شهودی و حضوری و در همان موطن حس، ادراک شیء محسوس روی می دهد.
یعنی نفس شیء خارجی، معلوم بالذات نفس ست. چون بدن شأنی از شئون نفس است. و نفس هم فی وحدتها کل القوی.
پس حقیقت نفس حتی در مرحله حس نیز حضور دارد.
در گام بعدی (برای توضیح شهود عقلی)، باید گفت ادراکاتی در همان موطن شهود حسی روی می دهد.
بگذارید مطلب را با طرح یک سوال مطرح کنم:
وقتی شما یک کتابی را مشاهده میکنید وحدت و یگانگی آن را با قوه حاسه درک میکنید؟
یا وقتی کتابهایی را در کنار هم می بینید، کثرتشان را با قوه حاسه مییابید؟
در حالی که وحدت و کثرت از جمله معقولات ثانیه فلسفی است که اصلا ادراک آنها در شأن قوه حاسه نیست.
یا وقتی علت و معلولی را درک می کنیم چیزی جز یک حرکت دست و کلید و ... نیست در حالیکه ما همه علیت را به خوبی می یابیم.
یا در مورد درک وجود، مثلا وقتی یک سفیدی را در جایی می بینیم و در جای دیگر نمی بینیم در موطن اول می گوییم هست و در دومی می گوییم نیست.
اگر چه این هستی و نیستی را در موطن حس و در همان جایگاه شیء خارجی می یابیم اما نمیتوانیم بگوییم آن را کار حس بدانیم.
از طرفی این نحوه از دریافت وجود، به فهم فلسفی هم ربطی ندارد.
حتی آن کشاورز هم که بذری می کارد اما شکوفهای را نمی بیند نیستی گندمها را مییابد و اگر شکوفا شد هستیشان را می یابد.
خب این گونه ادراکها که از شئون حسی برتر اند و در عین حال، در همان موطن خارجی عرض اندام میکنند، با چه نیرویی درک میشوند؟
این همان چیزی است که ما آن را عقل و قوه عاقله مینامیم. یعنی در دل همان شهود حسی که به فهم محسوسات گوناگون نایل میشویم، نور عقل حاضر است و حقایق مسنخ خود را دریافت می کند. این فهم مستقیم و بالمباشرهای را شهود عقلی می گوییم.
به تعبیر دیگر، قوای بالاتر همچون عاقله، به برکت نفس و حضور فراگیرش در همه قوا، در قوه حاسه حضور دارند و در نفس شهود حسی از سوی قوه حاسه، آن قوای بالاتر نیز به کار خود مشغول اند.
از همین روست که می گویند حس انسانی، حس عقلانی است ولی حس حیوان، حس وهمانی است.
سوال:
نحوه علم حضوری ما به خداوند چگونه است؟
پاسخ:
علم حضوری یعنی علمی که عین واقعیت معلوم در نزد عالم حاضر باشد؛ به عبارت دیگر, عالِم, شخصیت معلوم را می یابد؛ مانند علم نفس به ذات خود و حالات وجدانی و ذهنی خود.[1]
بر اساس این تعریف, علم و معلوم عین هم اند؛ یعنی وجود علم عین وجود معلوم است و انکشاف معلوم برای عالم به واسطه حضور خود معلوم در نزد عالم است.
عنوان "علم حضوری" به معنای فوق به دو معنی یا به عبارتی, بر دو مصداق منطبق است:
1) بر معرفت شهودی یعنی علوم حقیقی؛ که مکاشفه و شهود عارفان از این قبیل است. مطابق این معنا, معرفت شهودی به حقیقت و باطن هستی –که در آن کثرت و تمایز راه ندارد- تعلق دارد.
2) بر معرفتی که در حوزه علوم رسمی قرار دارند منطبق است؛ در این معنا, خود آن چیزی که معلوم ماست, با ذهن و قوای ادراکی ما در ارتباط است؛ مانند آگاهی ذهن ما نسبت به صورتهای ذهنی یا توجه انسان به خود با عنوان "من" و همچنین علم و آگاهی علت فاعلی –مانند خدا و عقول و مفارقات- به معلول خودشان.[2]
به عقیده صدرالمتألهین, با دقت بیشتر می یابیم که ماهیت علم حضوری از سلوک نفس به سوی معلوم تکوّن یافته است.[3]
به عبارتی, از نظر ایشان, حقیقت علم حضوری همان وجود مجرد یا نحوه وجودی او است. و چون مجردات همه در عرض یکسانی قرار ندارند –وی قائل به وجود دو گونه مجردات است: مجردات تام عقلی شامل واجب بالذات و جواهر مجرد و مجردات مثالی- علم حضوری نیز دارای مراتب متفاوت است. ایشان علاوه بر تجرد عقلی به تجرد مثالی –شامل مثال منفصل که در خارج از نفس است و مثال متصل که قائم به نفس است- نیز معتقد است.
از این منظر, صور مثالی به حسی و خیالی تقسیم می شود.[4]
بنابراین, علم حضوری انسان که همان وجود مجرد یا نحوه چنین وجودی است, به سه گونه مجرد حسی و مجرد خیالی و مجرد عقلی تحقق می یابد.
پس همان طور که مجردات که معلوم بالذات قرار می گیرند – معلوم به علم حضوری اند- در سه مرتبه قرار دارند –مرتبه حسی, مرتبه تجرد خیالی و مرتبه تجرد عقلی- علم حضوری که ضرورتا عین معلوم بالذات است یعنی همان خود مجردات مذکور یا نحوه وجود آنهاست, در قالب سه گونه "حسی", "خیالی" و "عقلی" یافت می شوند.
بنابراین, علم حضوری حسی به معنای حضور مجردی مثالی حسی نزد عالم است؛ به بیان دیگر, به معنای علم حضوری به مجردی مثالی حسی است و همچنین در علم حضوری خیالی و عقلی.
صدرالمتألهین علم حضوری حسی را حس یا احساس, علم حضوری خیالی را خیال یا تخیل و علم حضوری عقلی را تعقل یا عقل می نامد و در نتیجه, خود مجرد حسی یا خیالی یا عقلی را از آن جهت که معلوم به علم حضوری اند به ترتیب محسوس بالذات و متخیل بالذات و معقول بالذات می نامد.[5]
از این منظر, در علم, دو واقعیت مغایر نداریم –حس عین محسوس بالذات و خیال عین متخیل بالذات و عقل عین معقول بالذات است- بلکه این دو یک واقعیت اند.
پس اولین درجه ادراک حضوری همان احساس است و صورتی که آن را مشاهده می کند حس نام دارد و این غیر از صورتی است که در ماده است. به عبارت دیگر, برای صورت مادی یک نحوه دیگری از وجود است که لطیفتر و قویتر است که نزد ما قائم به نفس است. در این جا, صورت به خود صورت مشاهده می شود که همان علم حضوری است نه علم حصولی. این صورت, وجودی مجرد و غیر مادی است.
پس از این صورت, درجه ادراک خیالی است و پس از آن, درجه ادراک عقلی است.[6]
از طرفی, در برخی مواضع صدرالمتألهین بر آن است که جسم و موجود جسمانی به سبب امتدادی که دارد نه به خود و نه به دیگری علم حضوری نخواهد داشت و به همین دلیل, علت هستی بخشِ این جسم نیز نمی تواند به آن علم حضوری داشته باشد.[7] اما شاید بتوان به دلیل آن که وی علم را مساوق وجود می داند, منکر این نظر از جانب وی شد. ایشان در جای دیگر می گوید: داشتن اجزای مقداری چه ثابت و چه سیال موجب غیبت موجودات جسمانی برای خداوند متعال نیست و او نسبت به همه موجودات, حتی موجودات جسمانی, علم حضوری دارد.
پس از عبور از این مقدمه, علم حضوری انسان به عالم محسوس محل اشکال است زیرا صور حسی و خیالی اولا مجردند و ثانیا قائم به نفس انسان و صادر از آن می باشند و در این میان, اشیای عالم محسوس تنها معدّ ایجاد این صور می باشند.[8] در حقیقت این همان نکته ای است که تحت عنوان بازگشت همه علوم حصولی به علوم حضوری بیان می گردد.
پس به نگاه دقیق تر, انقسام علم به حصولی و حضوری صحیح نبوده و علم جز علم حضوری چیزی نیست.[9] به عبارتی, در هر دو علم حسی و خیالی, آنچه حقیقتا مکشوف عالِم است, وجودی صوری و نورانی است که مرتبه ای از تجرد را داراست.
چون بنا بر اصالت وجود, ماهیت تحقق ندارد و از طرفی, در علم حضوری علم عین معلوم است پس ماهیت چون تحقق ندارد - بر اساس اصالت وجود- نمی تواند معلوم به علم حضوری باشد و تنها ظهورات الوجود للاذهان دارد[10] اما ظاهر کلام صدالمتألهین جز این است و به عقیده وی, ماهیت نیز می تواند متعلق علم حضوری قرار گیرد.
کسانی که گستره متعلق علم حضوری را ماهیت نیز می دانند به "وجدان" استناد می کنند؛ زیرا ما زمانی که شادی را در خودمان می یابیم این گونه نیست که وجودی مبهم را بیابیم بلکه حقیقت شاد بودن نیز عینا در نزد ما حاضر است.[11] بعلاوه, ماهیت کاملا امری ذهنی و اعتباری نیست.
در مورد علم حضوری ما به خداوند نیز از آنجا که خداوند از نوع مجرد عقلی است می تواند در نزد ما به عنوان معلوم حاضر شود البته از آنجا که خداوند بی نهایت است روشن است که محدود نمی تواند یک جا, بی نهایت را به چنگ آورد و لذا, در قالب تجلیات, معلوم کسانی خواهد شد که با تجرد عقلی خداوند سنخیت پیدا کنند.
برخی از این نکته تحت آموزه رویت پروردگار سخن گفته اند.
علامه طباطبایی با استناد به آموزه های مطرح در حکمت متعالیه, چنین معرفتی را ممکن و محقق دانسته و به تعبیر آیت الله آملی, ایشان – علامه طباطبایی- آن را – یعنی علم معلول به علت را- از طریق اتحاد عالم و معلوم و با استمداد از حمل حقیقت و رقیقه حل کرد.[12]
اما آنچه که در اینجا برجسته است این است که علامه طباطبایی در المیزان این مسئله را – رویت خداوند- با علم حضوری به خداوند هم دوش ساخته است.
رویتی که به معنای احساس یا تخیل باشد, در مورد خداوند بی معناست. همچنین, تعلق علم عقلی و ادراک کلی, به معنای علم به ماهیت من حیث هی نیز به خداوند محال است زیرا خداوند متعال از داشتن ماهیت مبراست.[13]
همچنین, از منظر علامه, گرچه خداوند ماهیت ندارد اما از آنجا که تعطیل در نسبت با معرفت خداوند صحیح نیست می توان خداوند را از دریچه مفاهیم قابل شناخت دانست بدین صورت که خداوند موضوع قضایای اثباتی (تصدیقی) قرار می گیرد؛ مثلا خداوند علیم است, یا خداوند قادر است در نتیجه, هم علم حصولی تصدیقی در مورد خدا رواست و هم علم حصولی تصوری.[14] اما به این نوع علم نمی توان اطلاق رویت پروردگار کرد؛ زیرا مفهوم خداوند تنها به حمل اولی خداست و نه به حمل شایع.
از نگاه علامه, علم حضوری و ادراک بدون واسطه مفاهیم, مختص ادراک شیء مجرد نسبت به ذات خود نیست بلکه شامل علم علت به معلول و نیز علم معلول به علت نیز می باشد.[15] ایشان بر آن است که به دلیل تقوم وجود معلول به وجود علت, علت برای آن (معلول) حضور دارد. البته حضور علت برای معلول, به اندازه سعه وجودی معلول است. بنابراین, می توان گفت معلول به اندازه سعه وجودی اش به علت خود علم حضوری دارد.
گفتنی است اتحاد وجودی معلول با علت از نوع اتحاد حقیقت و رقیقت است؛ پس معلول به اندازه سعه وجودی خود – به اندازه ای که علت در آن تجلی یافته- با علت متحد گشته – ربط وجودی داشته- بدان علم دارد.[16] و بدون تکلف, می توان بر این نحوه علم, همان تعریف علم حضوری را صادق دانست.
بله, علم مخلوقات به خداوند به یک اندازه ثابت نیست بلکه قابل اشتداد است همانطور که علم نفس انسان به خودش – به عنوان وجهی از وجوه علت- ملاک علم حضوری به خداوند می باشد؛ با قبول حرکت جوهری و اشتداد وجودی در نفس, هر چه نفس تکامل بیشتری یابد, معرفت انسان به علتش نیز بیشتر خواهد شد.
از همین رو, نفسی که در قوس صعود به عالم مجردات محضه و بلکه بالاتر صعود می کند نسبت به نفوسی که در مراتب پایین تر قرار دارند, معرفت عالی تری به خداوند خواهد داشت.
عالی ترین نوع معرفت از آنِ موجوداتی است که به مقام فنا نائل گشته اند.
علامه طباطبایی در این مورد می فرماید: "رسیدن هر موجودی به کمال حقیقی, مستلزم فنای آن موجود است چون رسیدن به کمال حقیقی مستلزم "فنا" و از بین رفتن قیود و حدود ذاتی یا عرضی به تنهایی است ... و کمال حقیقی برای انسان نیز همان است که انسان به طور مطلق و مرسل در آید و به فنا رسد و البته جز این برای انسان کمالی نیست و این مقام عبارت است از: این که انسان با شهود خود می یابد که هیچ ذاتی و وصفی و فعلی, جز برای خداوند سبحان آن هم به گونه ای که در خور و شایسته قدس حضرتش – جلت عظمته- باشد, در میان نیست, بدون اینکه به "حلول و اتحاد" بینجامد, که داوند, پاک و منزه از این دو است.[17]
می توان از منظر آیات و روایات نیز برای این ادعا شواهدی ارائه کرد آیاتی از قبیل:
"وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ"[18] "ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى"[19]؛ "مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ"[20]؛ "فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا"[21] شاهد بر علم حضوری ما به پروردگار است که در بیان نورانی خداوند با عنوان "رویت" بیان شده است.
همچنین احادیثی از قبیل حدیث قرب نوافل و قرب فرائض گویای کیفیت علم ما به خداوند به گونه علم حضوری می باشند.[22]
نتیجه:
می توان از راه قلب و به وسیله علم حضوری به خداوند علم پیدا کرد اگر چه این علم دارای مراتب شدت و ضعف بوده و نهایی ترین آن بدون حجاب و بدون وساطت آیت امری محال است چنانکه خود خداوند فرمود: "لا يُحيطُونَ بِهِ عِلْما"[23] اما ضمن اینکه این علم حضوری به خداوند محقق است در عین حال, این علم به معنای علم اکتناهی به خداوند نمی باشد. گفتنی است طرح علم حضوری به خداوند در شریعت به همین عنوان مفقود است اما رد پای این آموزه در قرآن و سنت در قالب آموزه رویت پروردگار قابل دنبال است.
منابع
[1]. یثربی, سید یحیی, 1382, فصلنامه ذهن, شماره 15.
[2]. یثربی, سید یحیی, 1382, فصلنامه ذهن, شماره 15.
[3]. صدرالمتألهین, الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه, ج1, تعلقیه ملاهادی سبزواری, بیروت: دار احیاء التراث, 1981, ص 158.
[4]. همو, ج 1, ص 302.
[5]. صدرالمتألهین, شرح و تعلیقه صدرالمتألهین بر الهیات شفا, تهران: بیناد حکمت اسلامی صدرا, 1382, ج1, ص 613 – 615.
[6]. همو, 1382, ج1, ص 613 – 615.
[7]. همو, 1382, ج1, ص 613.
[8]. عبودیت, عبدالرسول, درآمدی به نظام حکمت صدرایی, تهران: سمت, موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی, 1385, ج2, ص 82 – 92.
[9]. صدرالمتألهین, المبدأ و المعاد, تصحیح سید جلال آشتیانی, تهران: انجمن حکمت و فلسفه ایران, 1354, ص 83.
[10] مصباح, محمد تقی, آموزش فلسفه, تهران: سازمان تبلیغات اسلامی, 1378, ج1, ص 349؛ عبودیت, عبدالرسول, درآمدی بر نظام حکمت صدرایی, تهران: سمت, 1358, ج2, ص 77 – 78.
[11]. فیاضی, غلامرضا, هستی و چیستی در مکتب صدرایی, تحقیق و نگارش حسینعلی شیدان شید, قم: پژوهشگاه, 1387, ص 180.
[12]. جوادی آملی, سرچشمه اندیشه, تحقیق عباس رحیمیان, قم: اسراء, چ پنجم, 1386, ج3, ص 348.
[13]. طباطبایی, نهایه الحکمه, قم: موسسه نشر اسلامی, 1424 ق, چ صد و هیجدهم, ص 273.
[14]. طباطبایی, همان, ص 9.
[15]. همان ص 260.
[16]. همان, ص 242 و 260 ؛ همو, 1387, ج2, ص 131 – 133.
[17]. طباطبایی, الانسان و العقیده (رساله الولایه), قم: باقیات, چ دوم, 1385, ص 233.
[18]. قیامت/ 75: 22 و 23.
[19]. نجم/53: 11.
[20]. عنکبوت/ 29: 5.
[21]. کهف/ 18: 110.
[22]. حدیث قرب نوافل: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي، وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ؛ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا؛ إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ، وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ، وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ» (کلینی، کافی، قم: دار الحدیث للطباعه و النشر، 1429، ج4، ص 73).
در مورد حدیث قرب فرائض ر.ک: مجلسی، محمد تقی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، تحقیق علیپناه اشتهاردی و سید فضل الله طباطبایی و سید حسین موسوی کرمانی، قم: موسسه فرهنگی اسلامی کوشانبور، چ دوم، ج5، ص 277.
[23]. طه/ 20: 110.