وهابیتشناسی در بیان آیتالله سبحانی
تبهای اولیه
بررسی افکار و اندیشههای ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب
نتیجه مکتب ابن تیمیه این است که امامیّه و شیعه کافرند، اشاعره کافرند، معتزله کافرند، صوفیّه کافرند
و مسلمان فقط کسی است که از مکتب ابن تیمیه پیروی کند!!!!!!!!!!!!!!!!!
و از طرفی، آشنایی با عقاید و عملکرد وهابیت تکفیری و نقد آنها یکی از نیازهای جدی جوامع مسلمان است.
بسم الله الرحمن الرحیم
«ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ» (النحل /125)
نگاه گذرائی به افکار ابن تیمیه:
یکی از این افرادی که در قرن هشتم اسلامی به نام نواندیشی دینی مسائلی را مطرح کرد جناب آقای احمد بن تیمیه است. ایشان در سال 661 متولد شده و در سال 728 در گذشته است. تا اوائل قرن هشتم یعنی تا اوائل 700 چیز جدیدی از ایشان مشاهده نشد، ولی ایشان در اوائل قرن هشتم و اواخر قرن هفتم قمری با نگارش دو کتاب به نام رسالهی «حمَویّه» و رسالهی «واسطیّه» -که هر دو چاپ شده در ضمن رسائل دیگر ایشان،- اندیشههای جدیدی را مطرح کرد که همهی جهان اسلام علیه او برخواستند، و اگر چنانچه این اندیشهها جنبهی فرعی داشت، باز هم چندان حرفی در آن بود، چون همیشه علمای اسلام در مسائل فرعی با هم اختلاف نظر دارند، ولی اندیشههای ایشان جنبهی فرعی نداشت، بلکه همهی آنها بر میگشت به اصول اسلام و قواعد کلیّه اسلام.
خداشناسی ابن تیمیه:
ابن تیمیه در این دو رسالهی خود (رساله حمویّه خصوصا الواسطیّه) برای خدا جهت ثابت کرده است، «جهت» یعنی اینکه خدا (نعوذ بالله) در یک بخشی قرار دارد که آن بخش به نام عرش است و عرش را -در قرآن کریم آمده است- به معنای سریر و کرسی گرفته در حالی که در قرآن عرش داریم و سریر داریم و هر کدام برای خود کاربرد خاصی دارد، یعنی عرش در موردی به کار میرود و سریر در مورد دیگر، مثلاً اگر بخواهند بگویند که فلانی استراحت کرد، در اینجا کلمهی سریر را بکار میبرند، اگر بخواهند بگویند فلانی نشست، کلمهی سریر بکار میبرند، «جلس علی السریر».
امّا اگر بخواهند قدرت را نشان بدهند، در اینجا کلمهی عرش را بکار میبرند، ایشان عرش را به معنای «سریر = تخت» گرفته و استوی را به معنای جلوس «إنّ الله علی العرش استوی = إنّ الله جلس علی سریر» یعنی سریر و تخت خدا (نعوذ بالله) عرش است و عرش در حقیقت به اندازهی وجود خدا است، و گاهی نسبت دادهاند که عرش کمتر از وجود خدا است و پاهای خدا بیرون عرش است. ایشان اولین بار جهت را برای خدا ثابت کرد که خدا در عرش است و در آن نقطه قرار دارد، قهراً به دنبالش جسمیّت هم هست.
موضع گیری علمای دمشق با افکار انحرافی ابن تیمیه:
علما و بزرگان دمشق و سپس علمای مصر رسالههایی در نقد ایشان نوشتند و ایشان را دعوت به توبه کردند، ولی توبه نکرد فلذا ایشان زندانی شد و هنگامی که از زندان آزاد شد، باز به همان افکار نو خودش را ادامه داد.
مجموع مکتب ابن تیمیه:
اگر کسی کتابهای ایشان را مطالعه کند، مجموع مکتب ایشان در چند مطلب خلاصه میشود:
الف: در درجهی اول مسئلهی تجسیم و تشبیه و اثبات جهت برای خدا است. متأسفانه ایشان در اینباره از روایات ضعیفی که حنابله نقل کردهاند بهره گرفته است و در حقیقت برای خدا نوعی جسم، نوعی جهت و نوعی تشبیه قائل شده است، یعنی تشبیه خالق به مخلوق کرده است. و این یک مسئلهای نیست که علمای اسلام در مورد آن ساکت بنشینند.
افتخار اسلام این است که آمده است برای تنزیه حق تعالی «لیس کمثله شیء و هو الذی فی السماء إله و فی الأرض إله و هو معکم أین ما کنتم» همه ما در نماز میخوانیم «قل هو الله احد* الله الصّمد* لم یلد و لم یولد * و لم یکن له کفوا احد» اگر برای خدا جسمانیّت، جهت، تشبیه ثابت کنیم، دیگر نمیتوانیم بگوییم کفواً احد، ابن تیمیه مسئلهی تنزیه را زیر سؤال برد و لذا علما علیه او قیام کردند.
ب: مطلب دومی که در مجموع کتابهای ایشان به چشم میخورد، این است مقام انبیاء و اولیاء را خیلی پایین میآورد کأنّه انبیاء بعد از مردن هیچ فرقی با افراد دیگر ندارند و حتی گاهی عصمت را هم منکر میشود، این هم یکی دیگر از ویژگیهای ایشان هست که مقام انبیاء و اولیاء را پایین میآورد به گونهای که گویا بعد از مرگ کار تمام است و هیچ نوع رابطهای با این جهان و ما با آنان نداریم.
ج: نکتهی سومی که در کتابهای ایشان به چشم میخورد این است که ایشان بسیاری از روایات را که در فضائل علی و ائمهی اهلبیت علیهم السلام وارد شده را انکار کرده است و در حقیقت یک نوع نصب خفی (نصب به معنای عداوت) در کلام ایشان وجود دارد، حتی مقلد ایشان جناب آقای آلبانی که حدیث شناس معاصر هست و همهی علمای حدیث اهل سنّت او را به استادی قبول دارند و او هم حنبلی مذهب است میگوید ایشان در نقل احادیث یک نوع تسرّع به خرج داده است. تسرّع یعنی شتاب زدگی.
ابن تیمیه و حدیث غدیر:
ایشان هنگامی که به حدیث غدیر میرسد، آن را منکر میشود، فلذا آلبانی میگوید که به خاطر تسرّع این حدیث را منکر شده است، یعنی اطراف حدیث را ندیده است، جمع نکرده است و آن را منکر شده است، فلذا یک نوع نصب در کلمات ایشان هست، البته نصب خفیّه.
«ابن حجر» مطلبی دارد که بد نیست آن را در اینجا نقل کنم.
مرحوم علامّه حلّی کتابی نوشته است به نام «منهاج الکرامة فی الإمامة» این کتاب چاپ شده است و آقای ابن تیمیّه بر آن ردّی نوشته است به نام :« منهاج السنة» که بسیار در این کتابش بد زبانی کرده است، و حال آنکه اگر بنا است که ما حقیقتی را هم بگوییم، نباید بد زبانی کنیم، بلکه با زبان خوش آن را ارائه بدهیم، از این رو من در اول سخن عرض کردم که خدا به ما دستور میدهد که: «ادعوا الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن» ابن حجر میگوید ابن تیمیه برای کوبیدن این رافضی، یعنی علامه حلی به قدری پیشرفت کرده که حتی احادیث مسلّم و یقینی را که در حق علی و اهلبیت علیهم السلام است انکار کرده است.
ابن حجر حدیث شناس جهانی است صاحب کتاب فتح الباری است در شرح بخاری، «فتح الباری فی شرح احادیث البخاری» و همچنین ابن حجر هیتمی (این دو نفر حدیث شناس جهان اسلام هستند و خیلی محترم و بزرگوارند) میگویند که این مرد برای این که بتواند مؤلّف (علامه) را نقد کند، احادیث مسلّمی را که در حقّ علی و ائمهی اهلبیت علیهم السلام هست انکار کرده است.
مطلبی در کتاب «الفتاوی الحدیثیه» است مال ابن حجر هیتمی است که در حقیقت از علمای قرن دهم است او مطلبی دارد البته من این جملهها را خودم نمیگویم زیرا اگر خودم بودم به این تعبیر نمیگفتم، امّا چون هم مسلک او است و به یک معنا استاد حدیث و انسان شناس است، درباره ی ابن تیمیه -که عرض کردم یک نوع نصب خفی در کلمات ایشان است - این جملهها را دارد که من آنها نقل میکنم، او میگوید:
«و ایّاک ان تصغی الی ما فی کتب ابن تیمیّه و تلمیذه ابن قیّم الجوزیّه و غیرهما ممّن اتّخذ الهه هواه و اضل الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد الله و کیف تجاوزها هؤلاء الملحدون الحدود و تعدّ الرسومة و خرقوا السیاة الشریعة و الحقیقة فظنوا به ذلک انهم علی هدی من ربهم و لیسوا کذلک» الفتاوی الحدیثیّه صفحه 203. ایشان در حق این این آدم (ابن تیمیه) میگوید و اگر تعبیر خلاف ادب نسبت به ایشان دارد، من ضامن نیستم، بلکه ضامن خودشان هستند. امّا محتوا درست است.
د: چهارمین چیزی که در کتابهای ایشان هست، مسئلهی تفریق بین مسلمین است و آن هم در زمانی که مغول کشورهای اسلامی را فتح کرده است، بغداد را فتح کرده است و از شرق حرکت کرده است و در تمام زمینها و شهرها قتل و غارت و حرب انجام گرفته است، در یک چنین زمانی که مسلمانان نیاز به وحدت کلمه دارند، ایشان اختلاف کلمه را ایجاد کرد، در حالی که مغول میخواهد کم کم دمشق را بگیرد، حتی پدر ابن تیمیه به خاطر اینکه گرفتار مغول نشود از منطقهی خودش به نام حرّان حرکت کرد و ساکن دمشق شد که در دمشق بماند تا حدی در امان باشد، در چنین شرایطی که مغول دارد تمدن اسلامی را از بین میبرد، در چنین شرائطی اگر یک مسئله فکری و عقیدتی صحیحی هم باشد، ما باید سکوت کنیم تا این وحدت محفوظ بماند، در چنین زمان یک چنین اختلافی را ایجاد کرد.
نتیجه مکتب ابن تیمیه:
نتیجه مکتب ابن تیمیه این است که امامیّه و شیعه کافرند، اشاعره کافرند، معتزله کافرند، صوفیّه کافرند، مسلمان فقط کسی است که از مکتب ابن تیمیه پیروی کند.
خدا رحمت کند مرحوم شیخ شعبان طرابلسی را که رئیس جمعیّت توحید در لبنان بود، در سال 1407 که ما هم در حجّ بودیم و ایرانیان قتل عام شدند، ایشان شبی از شبهای منا به خیمهی جناب آقای بن باز مفتی سعودی رفت و گفت من آمادهام با شما سخن بگویم آیا اجازه میدهید؟ گفت: بفرمایید، این در زمانی بود که ایرانیان شیعه در مکه و در خانهی امن خدا قتل و عام شدند و 410 نفر یا بیشتر کشته و چقدر هم زخمی شدند.
گفت: نظر شما دربارهی شیعه چیست؟ گفت: شیعه کافرند،
گفت: نظر شما دربارهی اشاعره که 90% اهل سنّت را تشکیل میدهند چیست؟گفت: کافرند.
نظر شما دربارهی معتزله چیست؟ گفت: کافرند.
نظر شما دربارهی صوفیّه چیست؟ گفت: کافرند.
گفت: وا عجبا پس کسانی که امشب در منا جمع شدهاند همه و همه کافرند، چطور به این همه کافرها اجازه دادید بیایند خانه امن خدا و در حرم عبادت کنند در حالی که ممنوع است کافر وارد حرم شود؟!
افکار این مرد به نام نو اندیشی دینی سبب شد که مسلمانان دو دسته بشوند، یک دستهی قلیلی طرفدار ابن تیمیّه و جمعیّت کثیری هم مخالف او. امّا چون ابن تیمیّه در منطقهای ظهور کرد که آن منطقه، منطقهی فرهنگی بود، دمشق جایگاه بزرگی بود، علماء و محدثین و متکلمین و حکما و فضلا فراوان داشت. حتی در کنارش مصر دارای علمای بزرگ بود. آنان آنچنان ردیّههای محکمی بر اندیشهی این مرد نوشتند که مکتبش خاموش شد و فقط دو یا سه نفر توانستند این مکتب را ادامه بدهند یکی این کثیر است که در 774 درگذشته است، یکی ابن قیّم جوزی است که در 751 ، سومی هم مقدار ذهبی متوفّای 749، بعدا این مکتب خوابید، امّا بعد از 400 سال بار دیگر این مکتب به وسیلهی مردی در نجد زنده شد.
محمد بن عبد الوهاب کیست؟
محمّد بن عبد الوهاب، اهل نجد است، یعنی در نجد بزرگ شده است پدری دارد بسیار عالم و فاضل و ورع و متقی، و به تمام معنا مرد مذکی، امّا فرزندش بر خلاف روش او است. ایشان متوّلد 1115 هجری قمری. متوفّای 1206 ه.ق است. تا پدر بود افکار خودش را ابراز نمیکرد. بعد از فوت پدر، در سال 1160 کم کم همان افکار ابن تیمیّه را گرفت و احیا کرد. امّا خیلی از ابن تیمیّه جلوتر زد، چون گاهی ابن تیمیّه برخی از توسلها را تجویز کرده است.
ابن تیمیّه کتابی دارد به نام « الاذکار» که چاپ هم شده است در آنجا دارد که عبدالله بن عمر یک شب یا یک روز پاهایش خوابید، رنج میبرد از این که پاهایش به خواب میرود، متوسّل به پیغمبر اکرم صلّی الله و آله شد و گفت: یا محمّد! بعد از توسل پا باز شد، این را نقل میکند و این را تجویز میکند، امّا همین محمّد بن عبد الوهّاب که استادش محمّد بن تیمیّه است همین را تجویز نمیکند. اینجا هم با استادش مخالف است ایشان کتابهای ابنتیمیّه را مطالعه کرد و تمام مطالب ایشان را به نحو دیگر مطرح کرد، امّا خیلی سختتر و کوبندهتر.
چگونه مکتب محمد بن عبد الوهاب گسترش یافت؟
عرض کردم که ابن تیمیّه در دمشق ظهور کرد، دمشق در آن زمان مرکز علم و دانش بود، ولی ایشان در منطقه نجد، منطقهای که امّیّت و بی سوادی و اعراب فراوانند. یعنی آنهایی که نه آگاهی از کتاب دارند و نه از سنّت دارند، و فقط از پدر و مادر مسائلی را شنیدهاند و غالبا اعرابند و بیابانی، در آنها نفوذ کرد.
بازوی مکتب ایشان آل سعود است. به این معنا که آل سعود با ایشان هم پیمان شدند و در همان اوایل گفتند که ما حاضریم بازوی نظامیّه شما باشیم. به یک شرط اینکه امور دینی با شما و نسل شما باشد، سیاست و حکومت با ما و نسل ما باشد و الآن هم بر همین پیمان باقی هستند، از همان زمانی که پیمان بستند در تمام این چند قرن حکومت نظامیگری و قدرت در دست آل سعود است و فتوا و موقوفات و غنائم همه و همه دست شیخ و آل شیخ است.
و الآن هم که مفتی دارند از آل شیخ است، اینها پشت ایشان را گرفتهاند، و به اصطلاح پشت سر او ایستادند، و این مکتب را کم کم در نجد گسترش دادند ولی در عین حال دولت عثمانی احساس خطر میکرد و کرارا بر اینها حمله کرد و اینها را گرفت و بست، منتها اینها در نقطهای زندگی میکردند که عثمانیها نمیتوانستند در آنجا دوام بیاورند.
از این رو کم و بیش و جسته و گریخته تبلیغ میکردند تا اینکه خلافت عثمانی در اوائل 1300 شمسی فرو ریخت و حکومت اسلامی رفت و کشورهای اسلامی که یک کشور بودند، تبدیل به چند کشور شدند، عجوز استعمار انگلستان قرار شد که نجد و حرمین شریفین را در اختیار آل سعود قرار دهد. فلذا با قوه و قدرت حرمین شریفن را گرفتند، از نجد که منطقه شرقی است تا مکه، طائف و جده در قلمرو اینها قرار گرفت، باز اینها نتوانستند اشاعه دهند مگر روزی که نفت در سرزمین اینها پیدا شد، قدرت دلار و قدرت ریال از یک طرف، از طرف کسانی را که تربیت کرده بودند برای اشاعهی مکتب، سبب شد که این مکتب از خارج حرمین به جای دیگر هم منتقل شود.
به بیان دیگر گروهی را با زر خریدند و گروهی را هم با زور مطیع خود ساختند. یعنی اگر زر و زور از دست اینها گرفته شود این مکتب در دنیا مشتری ندارد. باید دانست که در این مکتب چیزی نیست که جوان بتواند به آن بگرود، امّا از آنجایی که حرمین دست اینها است، منبر مکّه و مدینه دست اینها است و از آن طرف قدرت ریالی دارند و استعمار هم با اینها هم فکر هست و هماهنگ، از این رو توانستند در دنیا خودشان را نشان بدهند، امّا تحت همین همایش و برنامه.
تبین مفهوم توحید و شرک بهترین راه برای بطلان مکتب وهابیت:
در میان مسائلی که ما باید فشار بیاریم مسئلهی توحید است، اگر ما بتوانیم که توحید و شرک را معنای درست کنیم و حقیقت توحید را بیان کنیم، خواهیم دید که موحّد کیست و مشرک کیست. آنها اساس کارشان توحید است، در واقع خودشان را سپاه توحید میدانند، و دیگران را متهم به سپاه شرک میکنند، ما باید توحید و مراحل توحید را خوب بیان کنیم تا دیده شود که موحّد کیست و غیر موحّد کیست، زیرا با صرف گفتن اینکه ما موحّد و شما مشرک هستید یا بالعکس کار حل نمیشود، مفتاح و کلید این مکتب تبیین مفهوم توحید و شرک است.
توحید و مراتب آن:
توحید مراتبی دارد برخی از مراتبش فعلا برای ما مطرح نیست مثلاً توحید در ذات و آن این است که خدا یکی است و برای او صانعی نیست و نیز برای او همتا نیست. تعبیر اینکه خدا یکی است در مقابل باید بگوییم که همتایی برایش نیست، اینکه بگوییم یکی هست و دو تا نیست غلط است، باید بگوییم که یکی هست و همتا و شریکی ندارد. و این مسئلهای است که همهی مسلمانان و همه پیروان ابراهیم بر این توحید معتقد هستند، به این میگویند توحید ذاتی.
توحید در ذات:
توحید ذاتی دو مرحله دارد:
1- خدا همتا ندارد،
2- خدا بسیط است و جزء ندارد و قرآن به هر دو اشاره کرده است.
مثلاً در سوره توحید که همگی آن را میخوانیم میفرماید: «و لم یکن له کفوا احد» اشاره به این است که همتا و مثل و نظیر ندارد، در آغاز آیه میفرماید: «قل هو الله احد»، احد یعنی موجود بسیط است جزء ندارد. چون اگر مرکب باشد، «کل» در تحقق خود محتاج جزء میشود و محتاج نمیتواند خدای واجب الوجود باشد، باز در آیات دیگر هم اشاره به توحید به معنای یکتا (که خدا همتا ندارد و هم اشاره به توحید به این معنا که خدا جزء ندارد، بسیط است و مرکب از دو چیز نیست دارد)، منتها این مسئله فعلا نه برای آنها مطرح است و نه برای ما مطرح میباشد.
توحید در صفات: دومین مسئله، مسئلهی توحید در صفات است. توحید در صفات این است که خداوند منان دارای صفات جمال و کمال است، قدرت دارد علم دارد، امّا علم و قدرت او عین ذات او است نه اینکه یک طرف ذات باشد و طرف دیگر قدرت. قدرت عین ذات اوست، علم عین ذات اوست، حیات عین ذات اوست، این مسئله از خصایص امامیّه است، یعنی دیگران حتی اشاعره معتقد به این مسئله نیستند که صفات عین ذات خداست، بلکه همهی آنها میگویند که صفات زائد بر ذات است. ولی ما فعلا این مسئله را مطرح نمیکنیم و آن برای جای خودش موکول میکنیم، لازم به ذکر است که این مسئله ادلهی روشنی دارد که در جای خودش بیان شده است. البته مسئله مهم عبارت است از: توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت و توحید در عبادت. که در جلسهی آینده هر سه توحید را بیان خواهیم کرد.
ادامه دارد ...
اشتباه مشترک ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب/ راه رفع اختلاف با وهابیت
به نظر ابن تیمیه خدا حرکت میکند! ممکن است کسی فکر کند واقعاً این اندیشه شایسته مردی همانند ابن تیمیه نیست، ولی باید دانست این اندیشه را ایشان بالای منبر میگفت.
یکی از مشکلات جدی مسلمان (چه شیعه و چه سنی)، وهابیت تکفیری است و از طرفی، آشنایی با عقاید و عملکرد وهابیت تکفیری و نقد آنها یکی از نیازهای جدی جوامع مسلمان است.
بسم الله الرحمن الرحیم
ابن تیمیه و مسئله تجسیم و تشبیه
قبلاً گفتیم که یکی از افکار احمد بن تیمیه، مسئله تجسیم و تشبیه است، ایشان در واقع فریب ظواهر روایاتی که غالباً مستسلمه اهل کتاب آنها را نقل کردهاند خورده است و گاهی هم در ظواهر آیات تدبر نکرده و تا حدی قائل به تشبیه و تجسیم شده است.
نظرات ابن تیمیه/ خدا بالای آسمانهاست
ممکن است کسی از ما دلیلی از کتابش بخواهد که من برای او بخوانم، من الآن در اینجا دو یا سه کلمه از کتاب ایشان میخوانم، تا معلوم شود که این مرد مجسّم و مشبّه بوده است. ابن تیمیه کلمه «عرش» را - که در قرآن مجید آمده است - به معنای سریر و تخت گرفته، یعنی جهان را که تصور میکند، میگوید: «العرش فوق ذلک - یعنی فوق آسمانهاست - والله فوق ذلک- خدا هم بالاتر از عرش است- والله فوق عرشه و هو یعلم ما أنتم علیه» در حقیقت خدا را بالای عرش تصور میکند و برای او جایگاهی قائل است و با جمله «و هو یعلم ما أنتم علیه» میخواهد آن آیه را تفسیر کند که میفرماید: «هو معکم أینما کنتم» این معیت، معیت وجودی نیست یا معیت قیومی نیست، بلکه معیت علمی است، یعنی علم دارد. از این نظر میگوید: «هو معکم أینما کنتم»، آیا خدائی که روی سریر بنشیند و بالای آسمان ها باشد، جز خدای مجسم چیز دیگر است؟! شگفتا از ایشان که میگوید خدا بالای آسمانهاست، یک شاهد دیگری هم دارد و این «شاهد» خودش شاهد عجیب و غریبی است، میگوید دلیل بر اینکه خدا بالای آسمان هاست، این است که فرعون به وزیرش هامان گفت برای من کاخی بسازید که تا من از خدای موسی خبر دار بشوم، از اینکه فرعون از هامان میخواهد که برای او کاخی بسازد بالا و بلند تا دستش به خدا برسد، این دلیل بر این است که وجود خدا در آسمانها و بالای آسمانها امر مسلم و یقینی بوده است، این عبارتش است در رساله «حمویة الکبری» صفحه 429، میگوید: «و قال فرعون یا هامان! إبن لی صرحاً لعلّی أبلغ الأسباب، أسباب السموات فأطّلع إلی إله موسی و إنّی لأظنّه کاذباً» غافر/36 و37. با این آیه استدلال میکند که معلوم میشود وجود خدا در بالای آسمانها یک امر مسلم بین موسی و فرعون بوده است، آیا این آیه بر این مطلب دلالت دارد؟ آیا اندیشه فرعونی میتواند مبنای عقیده اسلامی باشد؟ شواهد بر اینکه ایشان اهل تشبیه و تجسیم بوده است فراوان است.
به نظر این تیمیه، خدا حرکت میکند
ایشان قائل به حرکت برای خداست که خدا حرکت میکند،. این را در حدیثی نقل میکند خلاق متعال در آخر شب روی آسمان دنیا میآید و به مردم میگوید: «هل من مستغفر»، حرکت خدا را حرکت مکانی میداند و میگوید از بالای آسمانها حرکت میکند و روی آسمانهای دنیا فرود میآید و به مردم خطاب میکند که آیا کسی است که استغفار کند. ممکن است کسی فکر کند که واقعاً این اندیشه شایسته یک مردی همانند ابن تیمیه نیست، ولی باید دانست که این اندیشه را ایشان بالای منبر میگفت. من الآن یک تاریخ کوتاهی برای شما میخوانم، رحله ابن بطوطه است، ابن بطوطه جهان گرد است و در همان زمان که ایشان در دمشق منبر میرفت، آمده وارد دمشق شده است، در آنجا داستانی دارد، که من اجمالاً عبارت عربی را میخوانم و بعداً ترجمه اجمالی میکنم و میگوید: «و کان بدمشق من کبار فقهاء الحنابله فقیه الدین بن تیمیه کبیر الشام یتکلّم فی الفنون إلّا أنّ فی عقله شیئاً، یعنی یکی از فقهای بزرگ حنابله در دمشق ابن تیمیه است، در باره هر چیز سخن میگفت، اما در عقل او هم یک کاستی بود «إنّ فی عقله شیئاً» البته کسانی که این کتاب را چاپ میکنند یک پاورقی مختصری میزنند، اما نمیتوانند مشکل را حل بکنند، بعد میگوید من روز جمعه در مجلس ایشان حاضر شدم، ایشان بالای منبر رفت: «و کنت إذ ذاک بدمشق فحضرته یوم الجمعة، روز جمعه پای منبرش نشستم، «هو یعظ الناس علی منبر الجامع»، بر منبر مسجد جامع دمشق منبر میرفت «و یذکرهم، و کان من جملة کلامه»، از سخنانش این بود که: «إنّ الله ینزل إلی سماء الدنیا» خدا از عرش وارد آسمان اول میشود، چگونه؟ «کنزولی هذا»، مثل اینکه من از منبر پایین میآیم، بعد میگوید: «و نزل درجة من درج المنبر»، یک پله پایین آمد و گفت همانطور که من از این منبر پایین میآیم، او نیز از بالای عرش روی آسمانها به همین صورت پایین میآید. این آدم مردی نیست که دروغگو باشد و داعی هم بر دروغ گفتن ندارد و گاه و بیگاهی هم از او تعریف میکند، همه اینها حاکی از این است که پایگذار وهابیت یک مرد مجسم و مشبّه به تمام معنی بوده است. البته من نمیخواهم در اینجا احکام تشبیه و تجسیم را بگویم که کسانی که قائل به تجسیم و تشبیه هستند حکم فقهی آنها چیست، اما من هشدار میدهم کسانی که علاقهمند هستند که این گونه مطالعه کنند، ریشهای مطالعه کنند، نو اندیشی دینی اگر اساس دارد ما هم استقبال میکنیم و اگر فقط هیاهو باشد و بخواهد نظام اندیشی اسلامی را بهم بزند، نتیجهاش همین است.
مراتب توحید
مسئله دیگر این است که توحید برای خودش مراحلی دارد، که ظاهراً سه مرحله را گفتیم: الف: توحید در ذات به معنای اینکه خدا یکی است، نظیر و مثلی ندارد، توحید در ذات، یک معنای دیگر هم دارد و آن این است که خدا وجودش مرکب نیست و دارای اجزاء نیست و در قرآن کریم هم به آن اشاره شده است، «قل هو أحد و لم یکن له کفواً»، یکی اشاره بر توحید در ذات به معنای بی مثل است و دیگری هم دارای جزء نیست. ب: آنگاه سراغ توحید در صفات آمدیم که این فقط از خصائص ائمه اهل بیت علیهمالسلام است، سایر فرق اسلامی دیگر به این توحید توجه ندارند و آن این است که صفات خدا نمیتواند زاید بر ذاتش باشد، مثل افراد انسان نیست که هم دارای وجود است و هم دارای قدرت، یا مثل زید و عمرو نیست که وجودی دارد و دانشی، دانش و قدرت حق تعالی عین ذات اوست، امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید صفات او عین ذات اوست، چرا؟ «لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف»، اگر دوتا باشد، نمیتواند واجب الوجود به تمام معنا باشد، تفصیل این مسئله در کتابهای کلامی هست و این از خصائص ائمه اهل بیت علیهمالسلام است که تا این حد قائل به تنزیه هستند، اما مراحل دیگر توحید در خالقیت است، این هم مورد اتفاق تمام فرق اسلامی است مگر یک فرقه شاذی باشد که از آنها نمیتوان نام برد. ج: توحید در خالقیت، توحید در خالقیت این است که فقط خدا خالق است و غیر از خدا خالقی نیست، توحید در آفرینش، آفرینش گری فقط و فقط از خصائص حق تعالی است، آیات فراوانی در قرآن مجید است که من یکی یا دو آیه را میخوانم، بقیه باشد برای کتاب های دیگر: «هل من خالق غیر الله و هو الواحد القهّار»؟ از این قبیل آیات در قرآن کریم فراوان است، «خالق کلّ شیء»، و نکتهاش هم روشن است، چون غیر از خدا هر چه هست، ممکن الوجود است، چیزی را واجد نیست، دارای قدرت و عظمت نیست که بتواند چیزی را بیافریند، خالقیت استقلالی فقط و فقط از آن خداست، البته این به این معنا نیست که اسباب و مسببات را منکر بشویم، بلکه اسباب و مسببات سر جای خودش است، اما تمام این اسباب و نظام اسباب مسببات به خدای متعال میرسد، در حقیقت واقعیت از آن اوست و اگر مجموعهای که غیر از حق تعالی است و نظام علت و معلولی است و اگر آنها هم آفرینشگری دارند، آفرینشگری آنها ظلی و تبعی است و در پرتو خالقیت خداست، یعنی خدا یک قدرتی را به این بشر و به این علت طبیعی داده که تا حدی بتواند آفرینشگری کند، اما همه و همه مستند به حق تعالی است، و لذا میفرماید: «أحسن الخالقین» برای دیگران هم خالقیت قائل است، اما خالقیت دیگران ظلی، تبعی و حرفی است، هر چه هست قائم به وجود اوست، اگر آنی قدرت ما را سلب کند و اگر آنی ارتباط ما با حق تعالی قطع شود، هیچ موجودی نمیتواند در جهان اثر گذار باشد، این را میگوییم خالقیت و توحید در خالقیت و شاید در میان عرب هم اختلافی در این باب نبوده است و لذا قرآن کریم میفرماید: «و لإن سئلتم من خلق السموات و الأرض، لیقولنّ خلقهنّ العزیز الحکیم»، حتی اگر از عرب جاهلی سوال کنیم که خالق آسمانها و زمین کیست؟ میگویند خالق حق تعالی است.
ما هرگز انبیاء و اولیاء را خالق نمیدانیم
پس ما راجع به این مسئله بحث نداریم، فلذا ما هرگز انبیاء و اولیاء را خالق نمیدانیم، و ما هرگز آنان را آفرینشگر نمیدانیم، بلکه آنان نیز مخلوق هستند همانند سایر مخلوقات، البته مخلوق اشرف و افضل و بهتر و برترند، اما خالقیت از آن اوست و اگر احیاناً یک خالقیتهای جزئی در قرآن و جاهای دیگر به افراد نسبت داده میشود، آن یک نوع خالقیت ظلی و تبعی است، آنهم در ظل خالقیت حق تعالی. مثلاً انسان صوری را در نفس خودش خلق میکند، الآن جناب عالی چشم خود را بهم بگذاری، صحن حضرت معصومه سلامالله علیها را را در لوح نفس خود خلق میکنی، این خالقیت مال نفس است، اما در ظل خالقیت حق تعالی است و اگر قرآن میفرماید غیر از خدا، خالقی نیست، مرادش خالقیت استقلالی است که در خالقیتش به جای منتسب نباشد. توحید در تدبیر هـ: توحید در تدبیر، و آن این است که خدا جهان را آفرید و تدبیر جهان هم با خداست، آنچنان نیست که خدا بیافریند و تدبیر جهان را واگذار به ملائکه کند یا واگذار به انبیاء و اولیاء کند یا واگذار کند به نفوس و عقول، این گونه نیست، در حالی که خودش خالق است، مدبر هم است،. آیات زیادی در قرآن کریم است و خصوصاً آیاتی که در اول سوره رعد آمده: «یدبّر الأمر»، بعد از آنکه از آفرینش آسمانها و زمین سخن میگوید، میفرماید:« یدبّر الأمر» تدبیر امر آفرینش با خداست، تدبیر غیر از خالقیت است، خالقیت ایجاد است، تدبیر ادامه عمر است، فرض کنید باغی را شما ایجاد کردید، در مرحله اول، اما عمر این باغ و ادامه این باغ، باغبانی لازم دارد که به این باغ برسد و آب یاری کند و علفهای زیادی را بزند و اصول کشاورزی را رعایت کند، به باغبان نمیگویند: «خالق»، بلکه میگویند:«مدبّر و مدیر»، اگر بخواهیم برای این توحید نامی بگذاریم، باید بگوییم توحید در ربوبیت، اولی خالقیت، دومی ربوبیت. ربوبیت از «ربّ» است، رب به معنای صاحب است، صاحب هر چیزی، مدبّر و مدیر او است، ربّ الضیعة، یعنی کسی که صاحب این باغ و زمین کشاورزی است، باغبان کارش ربّ الضیعة است، کارش این است که اداره میکند و به موقع آب میدهد و به موقع حرس میکند، ربوبیت به معنای تدبیر است، خالقیت ایجاد کردن است، ربوبیت به معنای اداره و مدیر است، جهان در عین حالی که مخلوق خداست، مدبّر به صیغه اسم مفعول- خدا نیز هست، خدا تدبیر میکند، یعنی تدبیر جهان را به دیگران واگذار نکرده است، یعنی آنچنان نیست که خدا باز نشسته شود و تدبیر جهان را به دیگران واگذار کند، این خودش یکی از مراتب علو است که اسلام آن را رد کرده است.
اشتباه ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب
در اینجا ابنتیمیه و محمد بن عبدالوهاب یک اشتباهی دارند، و آن است که اسم این مرحله را توحید در خالقیت نهادهاند، یعنی توحید در ربوبیت را اسمش توحید در خالقیت نهادهاند و حال آنکه ربوبیت غیر از خالقیت است، ولذا هر موقع از آنان سوال کنیم میگویند توحید در ربوبیت، و حال آنکه ربوبیت غیر از خالقیت است، مرحله قبلی که آفرینش است و ایجاد آسمانها و زمین است، آن خالقیت است، اما اداره عالم آفرینش، مادامی که جهان باقی است، این تدبیر است و ربوبیت، ما نباید از توحید در خالقیت به توحید در ربوبیت تعبیر کنیم، کسانی که توحید در ربوبیت به خالقیت تفسیر میکنند، اشتباه لغوی و اشتباه تفسیری دارند، چون ربوبیت از رب است و رب به معنای صاحب است و صاحب هر شیئی مدبر و مدیر آن شیء و چیز نیز است. بنابراین، نباید اسم این مرحله را توحید در خالقیت بنهیم، بلکه باید بگوییم توحید در ربوبیت. آیا خداوند بدون اسباب، عالم را مدیریت میکند؟ در اینجا یک نکتهای است که باید به آن توجه کرد و آن این است: اینکه میگوییم خدا مدبر این جهان است، آیا «بنفسه» مدبر است و هیچ اسباب و مسبباتی را ایجاب نمیکند، مستقلاً تدبیر میکند، فرض کنید که الآن این درخت میوه میدهد، آسمان میگردد، مستقیماً این کارها را میکند، هیچ رابطهای بین این پدیده طبیعی و خدا نیست؟ نه! این گونه نیست، یعنی در عین حالی که مدبر مستقل و به تمام معنا خداست، اما اسباب و مسبباتی را در میان قرار داده است و از طریق اسباب و مسببات کار میکند، کسانی که علل طبیعی را و اسباب طبیعی را منکر هستند، کما اینکه غالباً اشاعره آن را منکر هستند، یا وهابیها منکرند، بر خلاف قرآن است چون قرآن کاملاً به اسباب طبیعی و ابزار طبیعی معتقد است، اما همه اینها جنود خلاق متعال است، این آیه و امثال این آیه در قرآن زیاد است. ملاحظه بفرماید: «و أنزل من السماء ماءاً، فأخرج به من الثمرات رزقاً لکم» (بقره: 22) مراد از آسمان نقطه بالاست. ابن عباس میگوید هر چیزی که بالای سر انسان قرار بگیرد، آن سماء است، «و أنزل من السماء ماءاً»، از نقطهی بالا باران فرستاد، «فأخرج به» به سبب این آب، «اخرج من الثمرات رزقاً لکم»، اگر واقعاً اسباب طبیعی غلط است و خلاق متعال بلا واسطه این کارها را انجام میدهد، معنای «به» در این آیه چیست؟ و همچنین آیات دیگر : «أ ولم یروا أنّا نسوق الماء إلی الأرض الجرز فنخرج زرعاً منه أنعامه و أنفسهم أفلا یبصرون» (سجده: 27) میفرماید: ما از آسمان آب فرستادیم بر زمین خشک، اما به وسیله این باران زراعتی پدید آمد که هم خود شما بهره میگیرید و هم انعام شما. پس توحید در ربوبیت، یعنی تدبیر، تدبیر اصلی با خداست، اما اسباب و مسبباتی را قرار داده که همه اینها قائم با حق تعالی هستند، وجود اینها قائم با حق تعالی است، وجود قیومی اینها با حق تعالی، این هم یک مرحله از توحید است. در اینجا باز دو نکته را تکرار میکنم و آن اینکه توحید در خالقیت غیر از توحید در ربوبیت است، ثانیاً اشتباه آقایان این است که از توحید در خالقیت به توحید در ربوبیت تعبیر میکنند در حالی که توحید در ربوبیت غیر از توحید در خالقیت است، اولی آفرینشگری است، اما دومی کارگردانی است. در حقیقت گرداندن جهان طبیعت و ما فوق طبیعت، اساسش با خداست، ولی در عین حال اسباب و مسبباتی در کار است که با خدا قائم است و کارها را انجام میدهند به امر حق تعالی و فضلی که خدا به آنها عنایت کرده است، از این بگذریم، توحیدهای دیگری هم داریم، یعنی توحید در اطاعت، مطاع حقیقی فقط حق تعالی است، غیر از خدا مطاعی نداریم، اگر اطاعت انبیا و اولیا لازم است بخاطر امر حق تعالی است، توحید در حاکمیت، حاکم حق تعالی است، اگر دیگران هم حکومت میکنند به اذن حق تعالی است، شفیع مطلق حق تعالی است، آنکه شفاعتپذیر باشد خداست، اگر شفاعت دیگران هم پذیرفته است به امر حق تعالی است، ولی همه اینها فعلاً محل بحث نیست، آنچه که فعلاً محل بحث است، توحید در عبادت است، یعنی توحید در پرستش. راه حل برطرف کردن اختلاف با وهابیت باید ببینیم که معنای عبادت چیست؟ کلید این مسئله همین است. ما اگر بخواهیم اختلاف خود را با جناب محمد بن عبد الوهاب حل کنیم، یا اگر بخواهیم با کسانی که آمرین به معروف و ناهین از منکر در حرمین شریفین هستند، یعنی در حرم مکه و حرم نبوی، هر چیزی را نوع شرک میبینند، یعنی شرک در عبادت و شرک در پرستش است، باید صغرا را روشن کنیم، یعنی عبادت را تعریف کنیم. یعنی یک معنای منطقی کنیم، اگر این تعریف برای ما جامع و مانع شد، میتوانیم بگوییم کجا شرک در عبادت است و کجا تکریم و تعظیم است. ما باید مرزبندی کنیم، تعظیم و تکریم را یک طرف، عبادت و پرستش را در طرف دیگر، در حقیقت بیت القصید ما بحث در توحید در عبادت است.
مطلب بسیار زیبایی بود.
متشکرم دوست گرامی
با وجود دگر اندیشی در برخی حوزه ها اما از این نقد لذت بردم
[=Times News Roman]آیتالله سبحانی ضمن توضیح و نقد راههای شناخت معنای عبادت، به دو عنصر مهم عبادت اشاره کرد و از آن طریق، تفکر وهابیت را نقد کرد.
بسم الله الرحمن الرحیمدر برخی از روایات آمده است که «إنّ للباطل جولة و للحقّ دولة» باطل هر چند گاهی خود را نشان میدهد و دوباره از بین میرود.به بیان دیگر، باطل همانند کف روی سیل یا آب است که پس از مدتی محو و نابود میشود، امّا حق پیوسته، استوار و ثابت است.«للباطل جولة» باطل مانند کفهایی روی سیل است که دوام ندارد و پایدار نیست امّا «للحقّ دولة»، یعنی حق همانند آبی است که در ته زمین فرو میرود و برای مردم مایه حیات است.نو اندیشی دینی در قالب وهابیّت در روزهای اول برای خود درخشندگی داشت، زیرا مردم از واقعیت آن خبردار نبودند و فکر میکردند که واقعا میخواهند با شرک و خرافات مبارزه کنند، مسلّما مبارزه با خرافات و شرک یک مسئله حیاتی است، یعنی هیچ مسلمانی حاضر نیست که به خرافه گوش کند و یا شرک را ترویج کند.
ادعای وهابیها درباره بتپرستان و مسلمانان
آیتالله جعفر سبحانی از مراجع تقلید میگوید: آیا انصاف است آیاتی را که راجع به بتپرستان است، با مسلمانان تطبیق دهند؟ در حالی که بین این دو از نظر عقیده مسافت مغرب تا مشرق فاصله است.
انگیزه بت پرستان از پرستش غیر خدا/ ادعای وهابیها درباره بت پرستان، صحیح نیست سراغ عربهای بت پرست در زمان رسول خدا میرویم، تا ببینیم که آنان که بتها را میپرستند در باره بتها چه عقیدهای داشتند، آیا فقط آنها را شافع میدانستند یا عقیده دیگری هم داشتند؟ غالباً وهابیها ادعا میکنند که آنها را فقط شفیعان خود میدانستند، ولی ما میگوییم بالاتر از این بوده است، یعنی هم شفیع میدانستند و هم کارهای دیگر. آیه میفرماید: «ما نعبدهم إلّا لیقرّبونا إلی الله زلفی» (الزمر/3) باید ببینم که انگیزه آنها برای پرستش بتها چه بوده است؟ بهترین راه این است که به آیات نگاه کنیم، بهترین کتابی که میتواند زندگی عرب جاهلیت را برای ما شرح دهد قرآن کریم است که دست نخورده و کامل است، یعنی نه چیزی بر آن افزوده شده و نه چیزی از آن کم شده است، «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» (فصّلت/42) این کتاب میتواند ترسیمگر عقاید بت پرستان عصر رسالت باشد، قرآن حاکی از آن است که آنان در یک مرحله موحد بودند و آن مرتبه و مرحله خالقیت است، اما در مرحله بعد که مرحله تدبیر و مرحله ربوبیت باشد، در آنجا رفوزه بودند، یعنی به تمام معنا تدبیر جهان یا تدبیر بخشی از جهان را در اختیار بتها میدانستند، که خدا به آنها تفویض کرده است، البته این بتهای چوبی که در مقابلشان خضوع میکردند، این بتها ترسیم گر آن بتهای واقعی و حقیقی بوده است که در عالم معنا است، زیرا آنان میگفتند چون ما دسترسی به آنها نداریم، اشکال آنها را ترسیم کردهایم در مقابل آنها خضوع میکنیم کأنّه در مقابل الهان و خدایانی که نمیبینیم خضوع کردهایم. ممکن است کسی بپرسد که از کدام این آیات استفاده میشود؟ مسئله کلیدی اینجاست، مفتاح مسئله اینجاست، وهابیهای سعودی ادعا دارند که بتها را فقط شفیع میدانستند، و حال آنکه این گونه نبوده است، بلکه آنها را علاوه بر شفیع، مدبر میدانستند، سرنوشت خود را در دست بتها میدانستند،
اگر کسی شک دارد به این آیات مراجعه کند:
1: «و اتخذوا من دون الله آلهة لیکونوا لهم عزّاً» (ریم/81)
غیر از خدا، خدایان دیگری را اخذ کردهاند، معتقد به خدایان دیگر شدهاند، چرا؟ چون خیال میکردند که عزت و ذلت دست این بتهاست. عرض کردم که این بتهای چوبی نمایانگر آن آلهه واقعیشان بوده است که در عالم معنا و عالم تجرد بوده است، عزت را دست آنها میدانستند، چون عزت دست آنها است، فلذا در باره آنها رکوع میکرند، سجود میکردند، خضوع میکردند و...، چرا؟ میگفتند عزت دست آنهاست. خداوند در رد این عقیده میفرماید: «فللّه العزة جمیعاً» فاطر/10. یعنی این چه اندیشه و فکر ناپاکی است که در باره این آلهه دارید، این آلهه نه چوبینش و نه فلزیش و نه آنچه که اینها حاکی از آن است، هرگز عزت دست آنها نیست، عزت و ذلت دست خلاق متعال است، که شما را آفریده است.
2: «واتخذوا من دون الله آلهه لعلّهم ینصرون» یس/74. غیر از خدا، به خدایانی معتقد شدهاند، چرا؟ میگفتند نصر و پیروزی در جنگ در سایه اینهاست و لذا مشرکین عرب و قریش هنگامی که به جنگ رسول خدا میآمدند، بت ها را هم همراه خود میآوردند. کجا هستند کسانی که میگویند فقط عربهای اصل رسالت بتها را شفیع میدانستند و بس؟ از نظر قرآن این سخن درست نیست، بلکه تدبیر را دست آنها میدانستند. به بیان دیگر آنان موحد در خالقیت بودند و اما در تدبیر و ربوبیت و کارگردانی مشرک بودند، زیرا همه یا بخشی از تدبیر را در اختیار آنها میدانستند، و لذا قرآن در رد آنها میفرماید: ای بت پرستان! «و ما النصر إلّا من عند الله العزیز الحکیم» آل عمران/126. اگر نصر و پیروزی میخواهید، نصر و پیروزی دست خداست. آیات کریمه حاکی از آن است که آنها برای خداوند «ندّ» میاندیشیدند، «ندّ» به معنای مثل است، و در حقیقت همان کاری را که خدا انجام میدهد، میگفتند کار این بت هاست، «و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً» (بقره /165) «انداد» جمع «ند»، و «ند» هم به معنای مثل است، اگر واقعاً بتها را شفیع میدانستند، شفیع که «ند» خدا نیست، و حال آنکه «ند» مثل خداست، یعنی همان گونه که عزت و ذلت دست خداست، و به یک معنا رزق، سعه رزق و ضیق رزق دست او (خدا) است، پیروزی و هزیمت دست اوست، فکر میکردند که اینها در دست بتهاست. «و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً»، و اگر احیاناً همگی شان هم نبودند، بخشی اعظم انداد، «یحبونه کحب الله»، همان گونه که ما خدا را دوست داریم، یا خود آنها خدا را دوست داشتند، نسبت به این انداد هم اظهار علاقه میکردند. بنابراین؛ کسانی که معتقدند عرب جاهلیت فقط بتها را شفیع میدانستند، اشتباه فکر کردهاند، یعنی این گونه نبوده است. زیرا قرآن میفرماید روز قیامت بعد از آنکه مشرکان را احضار مینماییم، واقعیت برای آنان روشن میشود و میفهمند که خدایان شان کارهای نبودهاند،این جمله را به زبان میآورند:
3: «تالله إن کنّا لفی ضلال مبین» (شعراء/97)
یعنی ما در ضلالت آشکاری بودهایم، چرا؟ «إذ نسوّیکم بربّ العالمین» (شعراء/98) ما شما را با خدا یکسان میدانستیم.
«سوّی هذا بهذا»، یعنی دو تا را با هم برابر و برادر کرد، دو تا نخ که یکی کوتاه و دیگری بلند است، میکشند تا با همدیگر مساوی بشوند، عرب میگویند: «سوی هذا بهذا»، با خدا یکسان میاندیشیدند، البته یکسان در مقام تدبیر و در مقام مدبریت و در مقام کارگردانی، آنها را کار گردان میدانستند. حضرت ابراهیم (ع) با سه گروه مناظره کرد
حال بر میگردیم به دوران ابراهیم، از آیات قرآن میتوانیم عقاید بت پرستان را در باره بتها به دست بیاوریم. جناب ابراهیم با سه گروه مناظره میکند: الف: ستاره پرست، ب: ماه پرست، ج: آفتاب پرست. همه آنها را رب میدانستند، رب یعنی صاحب، صاحب انسان، کارگردان انسان است و سرنوشت انسان به دست اوست، «فلمّا جنّ علیه اللیل رأی کوکباً» الأنعام/ 76. به عنوان مشاکله و همراهی ظاهری گفت «و هذا ربّی»، این ستاره رب من و صاحب من است، «فلمّا أفل، قال لا أحب الآفلین»، ماه که بر آمد، در باره ماه هم گفت: « هذا ربّی»، رب یعنی صاحب و کار گردان، یعنی کسی که سرنوشت در دست اوست، آفتاب بر آمد، گفت: « هذا ربّی»، بعد از آنکه همه اینها خاموش شدند، یک مرتبه گفتند: «إنّی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الأرض حنیفاً و ما أنا من المشرکین» (أنعام/79) بنابراین، جهان بت پرست و تاریخچه بت پرستی همه حاکی از این است که اگر اینها بتها را عبادت و پرستش میکردند، دو پایه داشته است، یکی ظاهری که جوارحی است، دومی باطنی که جوانحی است. یعنی معتقد بودند که بالأخره همه جهان در اختیار اینهاست یا عالم سفلی در اختیار اینها است، یا معتقد بودند که سعادت و شقاوت، ذلت و عزت، نصرت و هزیمت در اختیار اینهاست، با وجود این و با این عقیده بتها را هر چند استاد کلمه خدا را به کار بردند، ظاهراً سبق لسان است - میپرستیدند. آیا بوسیدن ضریح پیامبر اکرم (ص) عبادت پیامبر است؟ حال من میپرسم اگر کسی در مقابل ضریح پیغمبر اکرم خضوع کرد یا او را بوسید یا در و دیوار را بوسید، این معنایش این است که او پیغمبر را خالق میداند؟ آیا معنایش این است که عزت و ذلت را در دست او میداند؟ آیا نصرت و هزیمت را در دست او میداند؟ آیا او را ندّ خدا میداند؟ آیا او را با خدا مساوی میداند؟ قطعا نه. پس چرا میبوسد و در مقابل او خضوع میکند؟ میگوید چون رسول خدا کسی است که ما را به توحید دعوت کرده و در این مسیر زحمت کشیده و ما را به راه راست هدایت کرده است، فلذا من عاشق این پیغمبر هستم، میخواستم دستش را ببوسم، ولی چون دستم به او نمیرسد، آثار او را میبوسم، شعر معروف است که مجنون درو دیو را خانه لیلی را میبوسید، به او گفتند چرا در و دیوار را میبوسی، این در است و پنجره، گفت شما نمیدانید، من در ظاهر در و دیوار را میبوسم، ولی در باطن خود لیلی را میبوسم: «أمرّ علی الدّیار، أقبّل ذی الجدار و لا الجدارا»، من به ظاهر در و دیوار را میبوسم، ولی چون دستم نمیرسد، فلذا آثارش را میبوسم. وهابیها کمی انصاف داشته باشید یک مقدار منصف باشید، یک مقدار حقایق را از قرآن درک کنید، چرا آیاتی که در باره بت پرستان است، شما در بقیع و در غیر بقیع، در حرم و در مساجد و در منابر، تمام آیات بت پرستان را بر مسلمانان تطبیق میکنید در حالی که آن آیات در باره بت پرستان است. بت پرست اگر بتها را میپرستد، با این انگیزه میپرستد که عزت و شقاوت در دست اوست، «ند» خداست، مثل خداست و حال آنکه مسلمانان یک چنین عقیدهای را ندارند. آیا از انصاف است آیاتی را که راجع به بت پرستان است، آنها را تطبیق کنید به مسلمانان و حال، بین ایندو از نظر عقیده مسافت مغرب تا مشرق فاصله است. قاعده منطقی و اصولی در علم منطق و در اصول یک قاعدهای است بنام: « تعلیق الحکم بالوصف مشعر بالعلیة». یعنی اگر حکمی را بر موضوعی تطبیق کنند و بگویند: «اکرم العالم»،عالم را اکرام کن، میفهمیم که علت اکرام همان علمش است، معلوم میشود که علت اکرام همان علمش است، به این میگویند: «تعلیق الحکم بالوصف مشعر بالعلیة». اکرم را معلق کنیم بر عالم، این گواه و شاهد بر این است که علت این «حکم» علم است، ما همین را مسئله را از قرآن کریم در میآوریم، ببینیم قرآن که به ما میگوید خدا را عبادت کنید، علتش چیست و ما چرا فقط خدا را عبادت کنیم؟ قرآن میفرماید: «یا أیها الناس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الذین من قبلکم» (بقره/21)، بپرستید صاحب و رب خود را، معلوم میشود که عبادت بخاطر این است که او رب و صاحب ما است، از اینکه کلمه «اعبدوا» را متوجه رب کرده است، میفهمیم که بر اینکه عبادت از آن ربوبیت است، چون رب است باید خدا را عبادت کنیم. بنابراین، عبادت یکنوع ملازمه با اعتقاد به ربوبیت دارد، اگر به ربوبیت طرف معتقد هستی، عبادت صدق میکند، اما اگر چنین اعتقادی نداری، یعنی طرف را خالق، رازق نمیدانی، رب نمیدانی، شقاوت و سعادت را در دست او نمیدانی، هزیمت و نصر را در اختیار او نیست، بلکه بندگان صالح خدا هستند که اگر دعا کنند، دعایشان مستجاب میشود، مقامی در نزد خدا دارند، اگر در برابر آنان خضوع کنیم، عبادت نیست، عبادت باید به عنوان ربوبیت باشد. تعریف عبادت از منظر علمای شیعه و لذا علمای بزرگ شیعه میگویند: «العبادة هو الخضوع أمام موجود بما أنّه ربّ» (عبادت، خضوع است در مقابل موجود از آن جهت که آن موجود، رب است) یا میگویند: «العبادة هو الخضوع بما أنّه إله». (عبادت، خضوع است در مقابل کسی که او خداست) پس در عبادت حتماً ربوبیت باید مطرح باشد، کارگردانی مطرح باشد، قوای غیبی مطرح باشد، یکنوع متصرف در عالم باشد، که من هم جزء این عالم باشم، اگر با این اعتقاد خضوع کردیم، عبادت صدق میکند، اما اگر خضوع ما مجرد از این قیود شد، مجرد از این عقیده شد، پدر را میبینم به پایش میافتم، استاد را میبینم، دستش را میبوسم، عالمانی را میبینم، دست و پایشان را میبوسم. (البته سجده بر کسی جایز نیست) این احترام این فرد است، چرا؟ چون او را یک انسان کامل میدانم که سبب هدایت من شده است، سبب سعادت من گشته است، برای تکریم او چنین میکنم. بنابراین، کسانی که مایل هستند حق را بفهمند، باید مرز تفخیم، تعظیم و تکریم را از عبادت و پرستش جدا کنند و این دو تا را با همدیگر مخلوط نکنند. بابی داریم به نام تفخیم، تعظیم و تکریم، بابی هم داریم به نام عبادت و پرستش. اگر عقیده به ربوبیت باشد، هر نوع تعظیم و تکریم هر چند کوچک شرک است و باطل، اما اگر اعتقاد به انسان کامل باشد که رسول خداست، مردی است که مردم را به توحید دعوت کرده، اگر به این اعتقاد باشد، هرگز تعظیم و تکریم ما عبادت نخواهد بود، بلکه صرف تکریم و تعظیم است.
فوتبال با سرهای بریده شیعیان سوریه..................18+
class: contentpaneopen | |
---|---|
[TD="class: createdate"] يكشنبه ، 8 دی 1392 ، 09:33 | |
[/TD] | |
تروریستهای وهابی ، فعال در سوریه روز شنبه تصویری را در صفحات مجازی خود منتشر کردهاند که باز هم تائیدی بر اوج قساوت گروههایی است که حمایتهای غرب به آنها پر و بال داده است.[SPOILER] | |
به گزارش رویش نیوز به نقل از فارس، روز شنبه گروههای تروریستی فعال در سوریه تصویری را در صفحه توئیتر خود منتشر کردند که نشان میدهد اعضای این گروهها تا چه حد از اصول اولیه انسانیت دور شدهاند. در این تصویر، اعضای گروه «داعش» (دولت اسلامی عراق و شام) در حال فوتبال بازی کردن با سرهای بریده شده چند نفر از شیعیان سوری هستند. گروههای تروریستی فعال در سوریه و در صدر آنها «داعش» و «جبههالنصره» در چند ماه اخیر به حدی رفتارهای غیرانسانی با اقلیتهای مذهبی و قومی داشتهاند که حتی آمریکا و غرب هم آنها را در لیست گروههای تروریستی خود قرار دادهاند. این در حالی است که همین گروهها در طول حدود 3 سال گذشته، با کمکهای سخاوتمندانه غرب و کشورهایی چون عربستان و قطر تا این حد قدرت گرفتهاند. | |
قدرت گرفتن این گروهها موجب شده تا طیف میانهروتر مخالفان به کلی به حاشیه برود، تا جایی که خبرگزاری رویترز هفته گذشته از تغییر موضع احتمالی غرب خبر داد و نوشت کشورهای غربی به ائتلاف مخالفان اعلام کردهاند که «بشار اسد» رئیسجمهور سوریه را به گروههایی چون «داعش» ترجیح میدهند و به همین دلیل احتمالا نشست «ژنو 2» به تغییر نظام سوریه منجر نمیشود.[/SPOILER] | |
معنا و تعریف عبادت/ پایهگذار بتپرستی در مکه که بود
اگر بنا باشد به ظاهر بنگریم، کارهای مکه و حج، همهاش مانند کارهای بتپرستان است؛ اما در عین حال، کارهای ما عین توحید است و کارهای بتپرستان عین شرک.
یکی از مشکلات جدی مسلمان (چه شیعه و چه سنی)، وهابیت تکفیری است و از طرفی، آشنایی با عقاید و عملکرد وهابیت تکفیری و نقد آنها یکی از نیازهای جدی جوامع مسلمان است.
بسم الله الرحمن الرحیم سخن به اینجا منتهی شد که عرب عصر جاهلیت، همه یا اکثرشان مشرک بودند و شرکشان از قبیل شرک در عبادت بوده است. یعنی غیر خدا را میپرستیدند، ولی نکته مهم این است که شرک در عبادت اینها از کجا سرچشمه میگرفت؟ اگر آن سرچشمه را به دست بیاوریم، برای ما در این بحث بسیار مفید است. ریشه شرک در عبادت، شرک در ربوبیت و تدبیر است آنان درست است که در عبادت مشرک بودند و غیر خدا را میپرستیدند، ولی شرک در عبادت ریشه در جای دیگر داشت و آن شرک در ربوبیت و تدبیر و کاگردانی جهان بود. یعنی معقتد بودند که کارهای خدایی، به غیر خدا واگذار شده است، مثلاً بتها کارشان باران فرستادن است، عزت و نصرت در جنگ است، خلاصه بخشی از کارهای خدا در اختیار بتهاست، چون یک چنین عقیدهای را داشتند قهراً در عبادت هم مشرک شدند. وگرنه اگر در باره بتها یک چنین عقیدهای را نداشتند که اینها رب و اله هستند، کارهای خدا به اینها واگذار شده است، اگر چنین عقیده را نداشتند، اگر صد بار هم در برابر آنها سجده میکردند، سجده آنان عبادت نبود بلکه یکنوع تعظیم و تکریم محسوب میشد. گرچه تعظیم بی جا و غلط بود. بنابراین، «ریشه» در شرک در ربوبیت و شرک در تدبیر است. شرک عرب جاهلی در عبادت مستقیم نبوده است بلکه قبلاً در جایی دیگر، مشرک شدند. عقیده خاصی در باره بتها پیدا کردند، این سبب شد که هر نوع خضوع و خشوع (هر چند کمی سر را تکان دادن) بشود عبادت و آنهم عبادت غیر خدا، و اگر در مرحله قبلی موحد بودند و کارهای خدا را به خدا واگذار میکردند، هرگز درباره بتها به عبودیت و الوهیت و کارگردانی و اینکه سرنوشت ما در دست آنهاست، گرفتار نمیشدند و هرگز هر نوع کرنش در مقابل این بتهای چوبی عبادت نبود، بلکه یکنوع تعظیم غلط و بی اثر بود.
پایهگذار بتپرستی در مکه که بود؟ در «قدیمالایام» که من سیره پیغمبر اکرم (ص) را مینوشتم، یعنی پنجاه سال پیش، سیره ابن هشام را به دقت مطالعه میکردم، که سیره بسیار خوبی است. هر چند تلخیص شده از سیره ابن اسحاق است که ایشان از شاگردان امام صادق علیهالسلام بوده است و متاسفانه سیره ابن اسحاق در اختیار ما نیست. سیره ابن هشام خلاصه آن است، یعنی ابن هشام آن را خلاصه کرده است. ایشان در آنجا نوشته است که اولین کسی که بت پرستی را وارد مکه کرد، عمرو بن لحی بود. ایشان سوریه و شام رفته بود و در برگشتن در «بلقا» یک جریانی را مشاهده کرد و آن این بود که دید مردمی هستند که در مقابل بتهای چوبی و غیر چوبی عبادت میکنند، خضوع و خشوع میکنند. از آنان پرسید که اینها چیست؟ گفتند اینها الهه و خدایان ما هستند، گفت کار اینها چیست؟ گفت کار اینها این است که هر وقت خشکسالی بشود، از آنها باران میطلبیم، برای ما باران میفرستد، مشکلات پیدا میکنیم، به اینها میگوییم، مشکلات ما را حل میکنند! دید که عجب چیز خوبی است که واقعاً با یک توسل به این بتها، باران بفرستند، گفت پس شما یک بتی هم به من بدهید که مکه ببرم و مردم مکه را به آن دعوت کنم. «هُبل» را به عمرو بن لحی تقدیم کرد و او هم آورد و بالای بام کعبه نصب کرد و چون شیخ و رئیس قبیله بود، همه مردم را دعوت کرد که در مقابل هبل عبادت کنند. چرا؟ هر موقع بی باران باشیم، باران میفرستد، هر موقع که کمک بخواهیم کمک میکند، اگر واقعاً قدرت غیبی در آنها است، ما هم عبادت کنیم. فلذا شرک از همین راه وارد مکه شد و عرب جاهلی کم کم در بت پرستی بالاتر رفت، یعنی بسیاری از کارهای خدا را دست این بتها دادند. مغفرت دست بتهاست و حال آنکه قرآن رد میکند و میگوید: «و من یغفر الذنوب إلّا الله» (آل عمران/135) کسی غیر از خدا حق مغفرت را ندارد. بنابراین، باید دید عرب جاهلی که تحت تاثیر این مرد قرار گرفتند، افکارشان چه گونه بوده است، آیا فقط بتها را یک چیز سادهای میدانستند یا نه؟ بلکه برای آنها یک قوه غیبی و قدرت غیبی معتقد بودند، مسئله تفویضی که شما در جای دیگر شنیدهاید، اینها به نوع تفویض قائل بودند و میگفتند مطر و باران دست آنها است، عزت، نصرت و شفاعت دست آنها است و لذا قرآن در رد همه این افکار عرب جاهلی میگوید: «قل لله الشفاعة جمیعاً» (زمر/44) حق شفاعت مال خداست، شفیع کسی دیگر است، اما این حق مال اوست، تا او اذن و اجازه ندهد، کسی حق شفاعت را ندارد. بنابراین، اگر عرب جاهلی مشرک در عبادت بود، شرکش مال جای دیگر بود، در مسئله تدبیر و در مسئله مدیریت و کارگردانی و کارهای الهی، یعنی آنها را به دست اصنام و اوثان و بتها سپرده بودند که تعداد آنها به سیصد و شصت رسیده بود، ولذا هر نوع کرنش و لو کوچک حالت عبادت و پرستش به خود میگرفت. بنابراین، آیاتی که در قرآن کریم درباره بت پرستان وارد شده است، نباید آنها را بر مسلمانان و موحدین تطبیق کنیم، که اگر آنان روزی گفتند: یا محمد یا علی! نباید آن آیات را به اینها منطبق کنید، بلکه بین اینها بُعد المشرقین است، من در آینده تفصیل این مسئله را عرض خواهم نمود. شبهه وهابیها درباره پرستش بتها ممکن است وهابیها بگویند که عرب جاهلی یک انگیزه بیشتر نداشتهاند، انگیزهشان چه بوده است؟ میگفتند پرستش این بتها مایه تقرب است. غیر از این، مقام دیگر برای آنها قائل نبودند، فقط معتقد بودند که این بتها عبادتشان سبب تقرب است. چون ما لیاقت عبادت خدا را نداریم، او مقامش ارفع است، اینها را میپرستیم تا ما را با آن خدای برتر و بالاتر نزدیک کند. غیر از این انگیزه دیگر نداشتند. درست بر خلاف آنچه که من تاکید میکنم و آن اینکه اینها درباره بتها عقیده دیگری نیز داشتند، ولی اینها میگویند فقط یک عقیده داشتند و آن اینکه عبادت بت، مایه تقرب به خداست، اتفاقاً با این آیهای که در سوره زمر است استدلال میکنند، آیه مبارکه این است که: «و الذین اتخذوا من دونه أولیاء، ما نعبدهم إلّا لیقرّبونا إلی الله زلفی» (زمر/3) کسانی که غیر از خدا، ولی اتخاذ کردهاند، چه میگویند، کلمه «یقولون» گویا در تقدیر است، «یقولون ما نعبدهم إلّا لیقرّبونا إلی الله زلفی»، میپرستیم و از این پرستیدن فقط یک انگیزه داریم و آن اینکه ما را به خدا نزدیک کند. گویا اینها بندگان برگزیده خدا هستند، پرستش آنها دانال و دهلیزی است که ما را به پرستش میرسانند و نزدیک میکنند. پس این آیه حاکی از این است که یک انگیزه بیشتر نداشتهاند. آقایانی که با این آیه استدلال میکنند «لا اله» را میگویند، ولی «الّا الله» را نمیگویند، یعنی صدر آیه را میخوانند، اما ذیل آیه را نمیخوانند. قرآن میفرماید درست است که عرب جاهلی هنگامی که با مسلمانان و با مومنان رو برو میشوند، منطق کوبنده مومنین را میشنوند، منطق مومنین این است که این چوب کار ساز نیست ،حتی آن موجودی که آن بت از آن حکایت میکند کار ساز نیست، یعنی نه شفا میدهد و نه شفاعت در دست اوست، برای اینکه بتوانند مومنین را مجاب کنند، به این کلمه پناه میبردند که ما در باره این بتها این عقاید را نداریم، بلکه ما اینها را از این نظر میپرستیم که ما را به خدا نزدیک کند، غیر از این، عقیده دیگری نداریم. خدا میفرماید: اولاً دراین مسئله اختلاف دارند، همهشان عقیدهشان این نیست. ادامه آیه 3 سوره زمر این است «... إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ» خداوند روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مىکند خداوند آن کس را که دروغگو و کفرانکننده است هرگز هدایت نمىکند. اینها در این مطلب دروغگو هستند، اینها کذاب هستند، علاوه براین، کفّار هستند، یعنی کفران نعمت میکنند، به جای اینکه خدا را بپرستند که سر چشمه نعمت است، آمدهاند این بتها را میپرستند. فلذا حرف آنان را باور نکن، اینها یک چیزی است که با زبان میگویند: «ما نعبدهم إلّا لیقربون إلی الله زلفی»، این در زبان است، اما در دل غیر از این است، در اول آیه این مطلب از کافران نقل شده است، اما آخر آیه میگوید این مطلبی را که میگویند دروغ و بی پایه است، اولاً همگان این را نمیگویند و روز قیامت خدا درباره آنها حتماً قضاوت خواهد کرد. علاوه براین، آنها در این مسئله دروغ گو هستند، چگونه میتواند این مطلب درست باشد مگر آیاتی که در جلسه قبلی برای شما خواندم غیر از این است؟! در جلسه قبلی خواندیم که اینها قائل به انداد هستند و برای خدا مثل درست کردهاند، مثل معنایش این است که مایه تقرب است، در جای دیگر خواندیم که «إذ نسوّیکم بربّ العالمین» (شعراء/98) اینها بتها را با خدا یکسان فرض میکردند. آیه دیگر میفرمود: «و اتخذوا من دون الله آلهة لیکونوا لهم عزّاً» (مریم/81) عزت را در این بتها میدانستند. در آیه دیگر خواندیم «واتخذوا من دون الله آلهه لعلّهم ینصرون» (یس/74) شاید آنها را در جنگ کمک کند. با این حال، چگونه میتوانیم بگوییم فقط عرب جاهلی یک عقیده داشت و آن اینکه عبادت اینها مایه تقرب به خداست. با این شواهد زیاد، معنا ندارد که دامن اینها را بشوییم و بگوییم در تدبیر هم موحد بودند و فقط در عبادت مشرک بودند، و حال آنکه این گونه نبوده است، چون اگر در تدبیر، موحد بودند، محال است که در عبادت مشرک باشند. اگر انسانی واقعاً در تدبیر، موحد باشد و کار ساز و کار گردان، مدیر و مدبر، خدا را بداند، اگر صد بار هم در باره یکنفر تعظیم کند، عبادت نیست، بلکه تعظیم و اکرام است؛ منتها گاهی این تعظیم به جاست مانند تعظیم به پدر و مادر و استاد و انبیا و اولیاء. و گاهی نا بجاست مانند اینکه انسان در مقابل افراد ستمگر و افراد ظالم خضوع کند. پس معلوم شد که آنها دامنشان در شرک در ربوبیت آلوده بوده است. خدا را رب تنها نمیدانستند، بلکه به ارباب معتقد بودند. «ارباب» جمع رب است. این صاحب، صاحب اعتباری نیست، بلکه معتقد بودند که اینها ارباب هستند و کارهای خدا به اینها واگذار شده است. عبادت یعنی چه/ سه تعریف برای عبادت حال که سخن به این جا کشیده، بد نیست که دو باره بر گردیم و یک تعریفی برای عبادت بکنیم. ما میتوانیم سه گونه عبادت را تفسیر کنیم: یک تفسیر و تعریف مربوط است به خود اینجانب که در دورههای قبل تفسیر کردیم، شاید این تفسیر هم بتواند یک تفسیر جامع و صحیحی باشد. دو تفسیر دیگر هم از بزرگان است.
تعریف آیتالله سبحانی از عبادت 1. تعریفی که من دارم گرفته شده از قرآن، حدیث و تاریخ است. عبادت خضوع و تذللی است جوشیده از عقیده خاص در باره معبود، خواه این معبود خدا باشد یا مخلوق او، که به عقیده شخص پرستشگر، کارهای الهی به او واگذار شده است. این تعریفی است که من دارم، و در حقیقت متخذ از بحثهای پیشین است. اگر در مقابل انسانی خضوع کردی اما قبلاً در باره او عقیده خاصی داشتی که کارهای جهان و لو سرنوشت تنها خود شما در دست اوست و لو بخشی از زندگی شما در دست او است، تعظیم در مقابل او یکنوع عبادت است. تعریف قدما از عبادت 2. تعریف دیگری که داریم و این تعریف مال قدماست؛ عبادت عبارت است از هر نوع خضوعی در برابر موجودی به عنوان اینکه او رب است و اله، این خضوع عبادت است. اگر در مقابل موجودی خضوع کردی و خشوع کردی ولو با تکان دادن سر، و لو با یک دست بلند کردن، هر نوع خضوع در مقابل موجودی که قبلاً عقیده شما این باشد که او رب است و اله، حالا یا رب و اله صحیح مانند خدا، یا رب باطل و اله باطل مانند بتها. «اله» به معنای خداست نه به معنای معبود، آیات قرآن گواهی میدهد که اله به معنای خداست، البته خدای اعم. اما الله، علم است بر خدای خاص. پس خضوع و تکریمی که نشأت گرفته از یک چنین عقیدهای باشد، قطعاً عبادت محسوب میشود. تعریف امام خمینی (ره) از عبادت 3. تعریف سوم، تعریف حضرت امام است در «کشف الأسرار». ایشان چنین میفرماید عبادت و پرستش در فارسی عبارت است از آنکه کسی را به عنوان خدا ستایش کنند، خواه به عنوان خدای بزرگ و خواه به عنوان خدای کوچک، خواه به عنوان خدای حق و خواه به عنوان خدای باطل. آیا کار مسلمانان شبیه کار مشرکان است؟ فرض کنید که مسلمانی در کنار قبر پیغمبر اکرم (ص) رفت و ایستاد و عرض ادب کرد و خضوع و خشوع نمود و سلام کرد و گفت: «یا رسول الله! اشفع لنا عند الله» فوراً آمرین به معروف و ناهیان از منکر میگویند شما مشرک شدید، چرا؟ چون اولاً میت را صدا کردید، ثانیاً از پیغمبر اکرم (ص) خواستید که در نزد خدا شفاعت کند. کار شما عیناً کار مشرکین است که آنها هم میکردند، آنها هم به «هبل» میگفتند: یا هبل! اشفع لنا عند الله! در پاسخ میگوییم: میان ماه من تا ماه گردون / تفاوت از زمین تا آسمان است اگر ما میگوییم: یا رسول الله اشفع لنا عند الله! هرگز کوچکترین اعتقاد به عبودیت و الوهیت رسول خدا نداریم، بلکه او را بنده خالص خدا و رسول خدا میدانیم. ما پیغمبر اکرم (ص) را چنین میشناسیم و به این عنوان میگوییم: «اشفع لنا عند الله». اما بتپرست، اگر از هبل چیزی میخواهد، چون او را رب میداند، او را اله کوچک میداند، کارها را به دست او میداند و معتقد است که کارها به او تفویض شده است. بین این عقیده و آن عقیده و بین این خطاب و آن خطاب، بین این دو سر چشمه از زمین تا آسمان فاصله است، فلذا باید کمی انصاف به خرج داده شود. شباهت ظاهری اعمال، ملاک حق و باطل نیست باید انگیزه را هم ملاحظه کرد
هر چند کارهای که زائران خانه خدا انجام میدهند، به ظاهر، عین همان کارهای است که مشرکان عرب انجام میدادند، ولی آنها عبادتشان شرک بود، ولی از ما توحید است، چون سر چشمهها فرق دارند. اگر بنا باشد به ظاهر بنگریم، کارهای مکه و حج، همهاش مانند کارهای بت پرستان است؛ حجرالأسود را میبوسند، پرده کعبه را میبوسند، دور گچ و دور سنگ و گل میچرخند، بین دو تا کوه سعی میکنند و میگردند، عیناً همان کارهایی را میکنند که بت پرستان با بتها انجام میدادند، اما در عین حال کارهای مسلمانان، عین توحید است و از آنها شرک. چرا کارهای ما عین توحید است؟ زیرا بیانگذار توحید، ابراهیم خلیلالرحمان به این دعوت کرده است. چرا کارهای آنها عین شرک است؟ چون تفاوت در سرچشمه است. اعتقاد ما به این است که «خداوند» اله است و رب، و اینها مظاهر عبادتند، وسیله عبادتند، اگر دور کعبه میچرخیم، این مظهر یکنوع وحدت است، اگر حجرالأسود را میبوسیم در واقع یکنوع پیمانی است که با ابراهیم خلیلالرحمان میبندیم. ما هرگز برای حجر و سنگ اثری قائل نیستیم، خدا را رب، اله و مرجع هر چیزی میدانیم. غیر از خدا همه فقیر و نیازمند میدانیم، «و الله الغنی و أنتم الفقراء» (محمّد/38) در جای دیگر میفرماید: «یا أیها الناس أنتم الفقراء و الله هو الغنی الحمید» (فاطر/15) با این عقیده، اعمال حج را انجام میدهیم اما مشرکین در باره اصنام و بتها عقاید خاصی داشتند، حرکت آنها غیر از حرکت ماست، ندای آنها غیر از ندای ماست، اگر بنا باشد ظواهر اعمال را در نظر بگیریم، قبول داریم که هر دو از نظر ظواهر یکسانند، اما اگر برگردیم به سرچشمه و به عقیده و انگیزه، در «انگیزه» بین این دو تا از زمین تا آسمان فاصله است. در قبال پیامبر اکرم (ص) به سه مساله موظفیم «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبىَِّ الْأُمِّىَّ الَّذِى یجَدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فىِ التَّوْرَئةِ وَ الْانجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنهْئهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَ یحُلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یحُرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَئثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتىِ کاَنَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ ءَامَنُواْ بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئکَ هُمُ الْمُفْلِحُون» (اعراف/157) همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّى» پیروى مىکنند پیامبرى که صفاتش را، در تورات و انجیلى که نزدشان است، مىیابند آنها را به معروف دستور مىدهد، و از منکر باز میدارد أشیاء پاکیزه را براى آنها حلال مىشمرد، و ناپاکیها را تحریم مىکند و بارهاى سنگین، و زنجیرهایى را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر مىدارد، پس کسانى که به او ایمان آوردند، و تعظیم، تکریم و یاریش کردند، و از نورى که با او نازل شده پیروى نمودند، آنان رستگارانند. «عزّر» غیر از نصر است. عزرّ به معنای تعظیم و تکریم است. پس ما در مقابل پیغمبر اکرم سه تکلیف داریم: الف: به پیغمبر اکرم (ص) ایمان بیاوریم. ب: او را (پیغمبر) در جنگ و غیر جنگ نصرت و یاری کنیم ج: او را تکریم و احترام کنیم. اگر میبینیم زائران خانه خدا، عاشقانه دور ضریح رسول خدا (ص) میچرخنند، در «آهن» اثر قائل نیستند، ولی چون میبینند که دستشان به خود رسول خدا نمیرسد، به عنوان تکریم پیغمبر اکرم (ص) ضریح و درو دیوار مرقدش را میبوسند. همه اینها از مظاهر تکریم است، نه اینکه آنها را رب بدانند و منشأ آثار بدانند. همه اینها یکنوع اظهار محبت و تفخیم است. انسان وقتی میبیند آیاتی که درباره مشرکان است آنها را درباره موحدان تطبیق میکنند و میگویند: «و أنّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحداً» (جن/18) خیلی تعجب میکند و متأسف میشود. ما نیز همین را میگوییم، منتها باید دانست که دعوت در آنجا به معنای عبادت است، به گواهی اینکه میگوید: «فلا تدعوا مع الله أحداً»، معیت این است که آنها را، یعنی بتها را با خدا یکسان بدانیم، اگر ما میگوییم: یا رسول الله یا امیرالمؤمنین! این هرگز مع الله نیست. اولاً دعوت مشرکان و بت پرستان، عبادت است، چون اعتقاد به ربوبیت آنها داشتند، دعوت ما فقط دعوت و ندای خاص است، ثانیاً از آنها مع الله است، آنها انداد و امثال هستند، «یحبّونه کحبّ الله»، همان گونه که خدا را دوست میداشتند، آنها را نیز دوست میداشتند اما دعوت ما دعوت خالص است، هرگز مع الله نیست.
بحث ما در باره توحید در عبادت به پایان رسید. در جلسه آینده، بحث دیگری خواهیم داشت.
بدعت چیست و چرا حرام است/ وهابیها شیعیان را به بدعتگذاری متهم میکنند
آیتالله سبحانی میگوید: انسان در مکه و مدینه بیشترین کلماتی که از آمران به معروف و ناهیان از منکر میشنود، کلمه «بدعت» است، لذا در این باره باید بهتر و بیشتر بدانیم.
بسم الله الرحمن الرحیم بحثی را که امروز شروع میکنیم مسئله بدعت است. چون انسان در مکه و مدینه بیشترین کلماتی که از آمران به معروف و ناهیان از منکر میشنود، کلمه بدعت است و لذا ما باید معنای بدعت را روشن کنیم، حد و حدود بدعت را روشن کنیم، تا واقعاً جایی که بدعت است، از آن بپرهیزیم و جایی که بدعت نیست و حلال است انجام بدهیم و اگر حرام است انجام ندهیم. البته ممکن است چیزی بدعت نباشد و در عین حال حرام باشد. بدعت از نظر لغت بدعت در لغت عرب به معنای چیز نو و تازه است، هر چیزی که بی سابقه باشد،عرب به آن میگوید:« بدیع»، یعنی چیزی بی سابقه حتی خداوند تبارک و تعالی را توصیف میکنیم «بدیع السموات و الأرض».یعنی آسمانها و زمین را بدون الگوی سابق پدید آورد، اگر قبلاً الگویی در آسمانها و زمین بود، بدیع نبود، اگر بی سابقه بوده، قطعاً بدیع السموات و الأرض صدق میکند. چرا بدعت حرام است؟ حرمت بدعت در حقیقت از توحید در تقنین شروع میشود، همانطوری که توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت و توحید در عبادت داریم، یک توحید دیگری نیز بنام توحید در قانونگذاری داریم، یعنی توحید در تقنین و تشریع. اسلام معتقد است بر اینکه تقنین و تشریع از آن خداست، به این معنی که هیچ کس حق ندارد در باره کسی وضع قانون کند و قانون او قابل اجرا باشد. چرا؟ زیرا در قانونگذار سه چیز شرط لازم است و این فقط و فقط در خدا موجود است و در غیر خدا موجود نیست. شرط اول قانونگذار 1: قانونگذار برای انسان باید یک فرد انسان شناس کامل باشد، انسان را به خوبی بشناسد، غرائز او را بسنجد، چه غرائز بالا و چه غرائز پایین، زیرا قانون برای تعدیل این غرائز است، غرائزی داریم بنام غرائز بالا، مانند عدالت خواهی، ایثار، علم خواهی، اخلاق جویی، یک رشته غرائز پایین داریم که در حقیقت از خشم و غضب و شهوت سر چشمه میگیرد، قانون برای تعدیل این دو قوه است، قانونگذار باید انسان شناس کامل باشد، غرائز او را بشناسد، مصالح و مفاسد او را بداند و این جز خدا کسی نیست، چرا؟ زیرا آن کس میتواند انسان شناس کامل باشد که انسان را آفریده باشد، خالق انسان، انسان را بهتر از همه میشناسد، و لذا باید او قانونگذار باشد، افراد دیگر اگر انسان شناس هستند، انسان شناس کامل نیستند، نمیتوانند تمام ظرفیتهای انسان را در نظر بگیرند و آنگاه وضع قانون کنند، قرآن مجید به این شرط اشاره میکند: «ألا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر» (ملک/14) مردم آن کس که خالق شماست، خدای لطیف و خبیر است، او بهتر شما را میشناسد و از مصالح و مفاسد شما آگاه تر است، این یک شرط که باید انسان شناس کامل باشد. شرط دوم قانونگذار 2: فرد قانونگذار باید کسی باشد که در این قانون، سودی و ضرری نداشته باشد، و ما میدانیم که هیچ انسانی مبرا از این شرط نیست، زیرا هر انسانی قانونگذاری نسبت به قانون یا منتفع است یا متضرر، باید قانونگذار فردی باشد که ضررها و سودهای انسان را تشخیص بدهد، اما خودش در مجرای سود و ضرر نباشد و آن حق تعالی است که مبرا از آن است که قانون به نفع او باشد یا به ضرر او. هر انسان قانونگذار بالاخره یکنوع نسبت به این قانون ارتباط دارد، ارتباطش با این قانون، او را تحت تاثیر قرار میدهد، چه بسا قانون را منحرف میکند، چه بسا کمتر و چه بسا بیشتر، اما خلاق متعال در عین حالی که این جریان ها را درک میکند، فوق و برتر و بالاتر از این است که منتفع یا متضرر باشد. شرط سوم قانونگذار 3: شرط سوم این است که قانونگذار تحت تأثیر قدرتهای بزرگ نباشد، گروهها و حزبها بر افکار او سایه نیفکنند، انسانهای مقتدر او را تحت تأثیر قرار ندهند، این چنین کسی فقط خداوند متعال است، امّا انسانهای دیگر تحت تأثیر احزاب و قدرتها هستند، مثلاً همین قطع نامهای که اخیرا شورای امنیت علیه ایران صادر کرد، بهترین گواه و شاهد بر این مسئله هست. زیرا کسانی که در آن شورا هستند وجدانا آگاهند و میدانند که این قطع نامه به ضرر ایران است و ایران مستحق این قطع نامه نیست و این یک نوع ظلم و ستم بر این امت است، امّا چه میتوانند بکنند؟! چون شورای امنیت مانند انگشتر در دست قدرتمندان و زورمداران هستند، تحت تأثیر آنها هستند، قطع نامهی ظالمانه را تصویب میکنند و حال آنکه وجداناً ناراحت هستند، اما چارهای جز این ندارند. و لذا عقلا و دانشمندان میگویند یکی از مراحل توحید، مرحله توحید در قانون، تقنین و تشریع است، یعنی فقط حق تعالی حق دارد که برای انسان وضع قانون کند. چرا؟ اولاً: انسان شناس کامل است. ثانیاً: در وضع این «قانون» نه منتفع است نه منضرع. ثالثاً: تحت تأثیر قدرتها و احزاب چپ و راست نیست، ممکن است.
اگر واقعا قانونگذاری فقط از آن خدا است، پس امثال مجلس شورای اسلامی چیست؟ در اینجا ممکن است یک جوانی بپرسد که اگر واقعا قانون گذاری فقط و فقط از آن خدا است، پس این مجلس شورای اسلامی چیست، همه ما رأی دادیم و در آنجا وکیل داریم. پاسخ این خیلی روشن است. زیرا کسانی که در مجلس هستند، قانونگذار نیستند، بلکه برنامه ریز هستند، یعنی در شعاع قوانین کلی اسلام برنامه ریزی میکنند که این قانون را چطور پیاده کنند. و لذا نمیتوانند از خود قانونی را تشریع کنند که در اسلام نبوده و یا در اسلام خلافش بوده است. به بیان دیگر فرق است بین مقنن و بین برنامه ریز، البته زباناً میگویند قوه مقننه این یک نوع لفظی است که ما اطلاق میکنیم و الا آنان در واقع فقط برنامهریز هستند نه قانونگذار و مقنن، برنامه ریز هستند، که آنهم در شعاع قوانین کلی اسلام است. از اینجا نتیجه میگیریم بر اینکه قانونگذاری فقط از آن خداست، هر نوع تصرف در این حیطه یکنوع شرک نابخشودنی است. از این مقدمه کم کم معنای بدعت را میفهمیم، چون بدعت یکنوع تصرف در توحید در تقنین است، بدعت گذار میخواهد حریم توحید را در قلمرو تقنین و تشریع بشکند و در حقیقت خود را جای خدا بگذارد و قانون جعل کند و در میان مردم رواج بدهد. ولی باید دانست که اگر بخواهد چیزی بدعت باشد، باید دارای ویژگی خاصی باشد تا بدعت حساب بشود، همان گونه که عرض کردم، «بدعت» به معنای هر چیزی نو و تازه و بیسابقه است، یعنی هر چیزی که قبلاً الگو و اسوهای نداشته باشد، شما او را ایجاد کنید، عرب به آن میگوید بدعت و بدیع، ولی بدعت در شریعت سه شرط دارد یا کمتر و بیشتر، که با وجود این سه شرط بدعت محقق میشود.
بدعت و شرائط آن 1: در درجه اول انسان بدعت گذار کسی است که میخواهد در شریعت، تصرف کند. به بیان دیگر بدعت گذار میخواهد در قانون خدا دست ببرد، به این معنا که یا قانون خدا را کم کند یا قانون را اضافه کند. مثال 1 مثلاً اگر کسی بخواهد در أذان و اقامه، فصلی را کم، یا فصلی را زیاد کند، این بدعت است. یا در «نماز» رکعتی را زیاد، و یا کم کند، یا در زکات، نصابی را اضافه، یا نصابی را کم کند، این بدعت است، یعنی هر نوع کاستی یا فزونی در قلمرو شریعت و در قلمرو احکام خدا بدعت است. پس در درجه اول، کار نو باید سر از شریعت در بیاورد، اما اگر کار نو و تازهای باشد، بدون اینکه ارتباطی به شریعت داشته باشد، آن بدعت نیست. مثال 2 فرض کنید در زمان و عصر ما بشر، کاخ ها و ساختمان های آسمان خراشی را میسازد، یعنی صد طبقه، این یک چیزی تازه و نو است، بدیع و بی سابقه است، اما بدعت نیست. چون این کار تصرف در شریعت نیست. بلکه یک کار نویی را در مجتمع بشری راجع به مسکن پدید آورده که سابقه نداشته است. پدید آورنده آن را میگوییم بدیع است، عملش را میگوییم بدعت است، اما این بدعت لغوی است، و حال آنکه بحث ما بدعت در شریعت است. این آدم بدعت در شریعت نکرده است. نگفته است: قال الله تبارک و تعالی: خانه ها را صد طبقه بسازید. میگوید من کار به خدا ندارم، بلکه دلم خواست که یک خانه صد طبقه بسازم، چه خدا بفرماید یا نفرماید من این عمل را انجام دادم، این عمل بدعت نیست، اما ممکن است حلال باشد و ممکن است حرام باشد. حلال و حرام یک مسئله است، بدعت یک مسئله دیگری میباشد. مثال 3 صد سال، صد و پنجاه سال قبل در ایران از این ورزشهای نو و جدید خبری نبود، نه والیبالی بود، نه فوتبالی بود، ولی در عصر و زمان ما این وزرشهای نو به وجود آمدهاند. فلذا این ورزشها بدعتند و پدید آورندگان آنها بدیع هستند، منتها بدعت لغوی است، یعنی چیز نویی است، اما ارتباطی به شریعت ندارد. آن کس که این ورزش پدید آورده، آنها را نه به خدا نسبت داده است، نه به پیغمبر خدا، و نه به امیرالمؤمنین و نه به اصحاب فتوا، یک چیز نویی را آورده است، اما این حلال است یا حرام، آن یک مسئله دیگری است. بنابراین؛ خیال نکنیم که اگر چیزی بدعت نشد، حتماً حلال یا حرام است، این گونه نیست. بدعت نشد یعنی به خدا نسبت نداد و در شریعت تصرف نکرد،اما ممکن است از جهات دیگر، حلال یا حرام باشد. مثال 4 سالیان درازی است که در ضیافتها اختلاط زن و مرد رسم شده است، بالفرض اگر در جمهوری اسلامی هم نباشد، ولی این اختلاط در کشورهای دیگر هست، یعنی این مسئله در زمان و عصر ما رسم شده، منتها «رسم» بدعت شرعی نیست، در شرع تصرف نکرده است، نمیگوید که رسول خدا فرموده است که زن و مرد در مجامع و در ضیافتها با هم و بدون حجاب در کنار هم باشند، این کار به شریعت ندارد، کار نویی است که انجام دادهاند، اما بدعت در دین نیست، اما حرام است، مسلماً این نوع اختلاط زن و مرد حرام است. پس در درجه اول، شرط بدعت این است که در دین تصرف کند، امّا اگر در دین تصرف نکند به آن نمیگویند بدعت شرعی، بلکه بدعت عرفی میگویند. 2: شرط دوم این است که ریشه در شریعت نداشته باشد، چیز نویی را بیاورد و به شریعت نسبت بدهد، امّا در شریعت ریشهای نداشته باشد. یعنی دلیل عام و یا دلیل خاصی آن را تأیید نکند، تنها تصرف در دین بدعت نیست، آن یک پایه است، پایه دوم این است که این عمل نویی که انجام داده و به شریعت نسبت میدهد، در شریعت ریشه و دلیلی به صورت عام یا خاص نداشته باشد.
مثال در جمهوری اسلامی ایران، ارتش مجهز به سلاحهای روز است، این مسلما یک امر بدیع است، زیرا در یک صد سال قبل مسلما دارای یک چنین قوه و چنین رزمایشی نبود، فلذا این یک مسئله نو است حتی این را میتوانیم به شریعت نسبت بدهیم بگوییم که شریعت اسلام دستور داده است که ما امروز از نظر دفاعی قوی بشویم و از مرزهای آبی و خاکی خود دفاع کنیم و به شریعت نسبت بدهیم، ولی در عین حال بدعت نیست. چرا؟ چون هر چند شخصاً اینها در آیه و روایت نیامده است، یعنی توپ و هواپیماهای جنگی در آیه و روایت نیامده است، ولی به صورت کلی آمده است، زیرا قرآن میفرماید: «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللهِ وَعَدُوَّکُمْ». (أنفال /60) ای ارتش اسلام تا آنجایی که میتوانید قوی و نیرومند باشید، همین که میگوید که: «ما استطعتم من قوة» این در هر زمانی برای خودش مصداقی دارد، مثلاً در دوران صفویه رزم سربازان ایرانی بگونهای بود، الآن به گونهای دیگر است، و در عین حال ما میتوانیم همه آنها را به شریعت نسبت بدهیم. بنابراین، بدعت تصرف در دین است، امّا شرط دارد و آن اینکه در اسلام ریشهای نداشته باشد و الّا اگر در اسلام ریشهای داشته باشد، یعنی اگر دلیل عامی یا دلیل مطلقی دارد، میتواند این فرد را نیز بگیرد، با این فرض اگر به دین نسبت بدهید، هرگز بدعت نخواهد بود. بله اگر نسبت به دین بدهید در حالی که این دین ابداً این را تأیید نمیکند نه خصوصا و نه عموماً. مثلاً اگر یک نفر بخواهد این اجتماعات بدحجابی و بی حجابی را به دین نسبت بدهد و بگوید که این در شریعت هست و این را به دین نسبت بدهد، این بدعت است. چرا؟ زیرا تصرف در شریعت کرده، و حال آنکه شریعت این را تصدیق نکرده است نه عموماً و نه خصوصاً. پس شرط اول، تصرف در شریعت است. یک نوع قانون گذاری است، انکار توحید در تقنین است. شرط دوم این است که این کار نو که به شریعت نسبت میدهیم، در شریعت دلیلی بر این از نظر عموم و خصوص نباشد. 3: شرط سوم این است که در میان مردم اشاعه دهیم و الا در خانه خود بنشینم و یک قانونی را بر خلاف اسلام تصویب کنم و آن را به اسلام نسبت بدهم و فقط مرکب روی کاغذ باشد، این بدعت نیست، بدعت این است که بنویسم، چاپ کنم و منتشر کنم، و همچنین در سخنرانیها بگویم و در میان مردم اشاعه بدهم، این بدعت است. همانطوری که توحید در عبادت را برای شما ترسیم کردم، در حقیقت نقشه توحید در عبادت را عرض کردم و در آنجا توانستیم که توحید در عبادت را از شرک در عبادت جدا کنیم، فلذا شما باید این سه شرط را از من حفظ کنید تا بتوانیم در آینده بدعت را از غیر بدعت تشخیص بدهید و بدعت را از سنت تشخیص بدهیم. پس در بدعت این سه شرط را در نظر بگیرید: 1- تصرف در شریعت و نسبت دادن یک مطلب خلاف به شریعت. 2- در حالی که در شریعت دلیلی بر آن نباشد، نه دلیل عام و نه دلیل خاص. 3- در میان مردم اشاعه بدهیم و تبلیغ کنیم و در رسانهها پخش کنیم و کتابها بنویسیم و سخنرانی کنیم، با این سه شرط هر عملی که چنین باشد، ما آن را بدعت میگوییم. ادامه دارد ...
بررسی بدعت خوب و بد/ آیا جشن میلاد پیامبر(ص) بدعت است
آیتالله سبحانی بعد از بررسی بدعت خوب و بد، این سؤال را از وهابیها میپرسد که آیا جشن گرفتن روزی که ولادت پیامبر اعظم(ص) است، تکریم و تعظیم پیغمبر است یا تحقیر آن حضرت؟!
بررسی بدعت حسنه و بدعت سیئه
در اینجا یک نکته قابل تأمل است و آن اینکه در کلمات فقها، چه فقهای اهل سنّت و چه فقهای شیعه آمده است که بدعت بر دو قسم است؛ بدعت حسنه و بدعت سیئة، یعنی ما یک بدعت خوب داریم و یک بدعت بد، ما باید ببینیم که این تقسیم صحیح است یا نه؟ حتی مرحوم شهید ثانی هم در شرح لمعه این تقسیم را دارد، ولی این تقسیم «علی فرض» صحیح است و «علی فرض» باطل است.
اگر بدعت را به معنای لغوی بگیریم، یعنی چیز نو و تازه، خواه آن را به شریعت نسبت بدهیم یا نسبت ندهیم، هر کار نو و بی سابقه، یعنی کاری که قبلاً الگویی نداشته، اگر اینطور معنا کنیم منهای شریعت، گاهی چیز نو به ضرر انسان است، به این میگویند بدعت سیئة، مانند بمبهای اتمی مانند وسایل جنگی کشتار جمعی، اینها بدعتهای سیئة هستند. یک بدعتهای حسنه هم داریم که چیز نویی است که واقعا حسن است مانند دستگاههای تهویه که در زمان ما درست کردهاند که بشر را تا حدی از گرما حفظ میکنند، این بدعت حسنه است. بنابراین؛ اگر بدعت را به معنای لغوی بگرییم، یعنی کار نو و کار بیسابقه و به شریعت هم نسبت ندهیم، این دو جور است، گاهی به نفع انسان است و گاهی به ضرر انسان است. امّا اگر بخواهیم بدعت در شریعت را در نظر بگیریم، بدعتی را که قرآن آن را بدعت میخواند «قل الله أذن لکم أم علی الله تفترون» (یونس/59) اگر آن را در نظر بگیریم، بدعت فقط یک قسم است، یعنی بدعت حسنه نداریم، بلکه تمام بدعتها سیئه هستند. گناه کبیره است، نه از آن گناهان کبیرهای که در نظر شما است، بلکه این در حد شرک است. بنابر این اگر بخواهیم بدعت را ببریم پای دین و بدعت دینی را مطالعه کنیم، بدعت در دین هرگز نمیتواند حسنه باشد، حتما باید سیئه باشد. مثلاً صلات تراویح از نظر برخی از خلفاء گفتهاند بدعت حسنه است، وقتی که خلیفه دوم دید که مردم نوافل ماه رمضان را متفرق میخوانند، گفت اگر من بتوانم اینها را با امامی جمع کنم، این خوب خواهد بود، بالأخره مردم توانستند با أبی بن کعب نماز فرادا را جماعتاً بخوانند، وقتی چشم خلیفه به این اجتماع افتاد، گفت: «بدعة حسنة». اینها میگویند که معلوم میشود بدعت دو قسم است: بدعت حسنه، و بدعت سیئه. ولی ما گفتیم اگر بدعت را به معنای لغوی بگیریم، یعنی هر چیز نو، ارتباطی به شریعت ندارد خواه شریعت بخواهد یا نخواهد، کسی که فلان کار را انجام داده، مثلاً یک نقاشی را کشیده، این اختراع را کرده، البته این بدعت ممکن است دو جور باشد، گاهی بدعت حسنة است، و گاهی بدعت سیئه اما اگر بخواهیم صلات تراویح را به شریعت نسبت بدهیم، اگر شریعت امر کرده، پیغمر اکرم (ص) امر کرده و در حیات پیغمبر اکرم (ص) صلات تراویح هر چند به صورت ناقص بوده، دیگر بدعت نیست بلکه سنت است. اگر واقعاً ریشه در دین و ریشه در سنت داشته، ریشه در قرآن داشته، ریشه در اجماع مسلمین داشته، این بدعت نیست، عیناً مانند همین تجهیزات نظامی میشود که نو است، اما ریشه در شریعت دارد. اما اگر در اسلام و در قرآن و در سنت، نوافل را با جماعت خواندن ریشه نداشته و دلیلی نداشته، نمیتواند بدعت حسنه باشد، حتماً سنت سیئه است، و لذا من داوری را به عهده شما جوانان اعم از شیعه و سنی میگذارم. شما نماز تراویح را مطالعه کنید ،اگر در زمان پیغمبر اکرم (ص) تراویح هر چند به صورت ناقص بوده و ریشه در شریعت داشته، میشود: «سنت». اما اگر ریشه در شریعت نداشته، دیگر نمیتوانیم بگوییم: «بدعة حسنة» بلکه باید بگوییم: «بدعة سیئة».
حل مسائلی که وهابیها مشکل میدانند/ آیا جشن میلاد پیامبر اکرم (ع) بدعت است؟
از اینجا ما میتوانیم خیلی از مشکلاتی که از نظر وهابیها مشکل است حل کنیم، مثلاً هنگام که ماه ربیع میرسد، مسلمان جهان ذوق زده میشوند، فلذا از دوازدهم تا هفدهم ربیع را چشن میگیرند، که به همین جهت هفته را هم هفته وحدت نام نهادهاند. وهابیها میگویند این بدعت است، چرا؟ چون پیغمبر اکرم (ص)، نداشته است، صحابه، نداشتهاند، تابعان، نداشتهاند. این در قرن ششم شروع شده است. بنابراین، بدعت است و حرام، فلذا نباید آن را انجام داد.
ما به وسیله همین آیه میخواهم به آنها جواب بدهیم و مطلب را روشن کنیم «ادعوا إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی أحسن، إنّ ربّک هو أعلم بمن ضلّ عن سبیله وهم اعلم بالمهتدین» احتفال پیغمبر اکرم (ص) به این صورت کوچک، البته در قرآن و شریعت نیست، اما در شریعت ریشه دارد به صورت عموم، چون قرآن میفرماید: «ألم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذی أنقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک » ای پیغمبر اکرم ما تو را بلند آوازه کردیم، پس معلوم میشود که ترفیع پیغمبر مورد علاقه خداست، «و رفعنا لک ذکرک»، تو بلند آوازه نبودی، صدای تو را، نام تو را و شریعت تو را جهانی کردیم.
بنابراین، ترفیع مقام پیغمبر مورد عنایت خداست و ریشه در قرآن دارد، آیه دیگر در سوره اعراف: رسول گرامی را با ده صفت معرف میکند، «الذین یتبعون الرسول النبی الأمی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التورات و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث» (أعراف/157) آنگاه میفرماید: «فالذین آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا نور الذی أنزل معه اولئک هم المفلحون». کسانی که دارای سه ویژگی هستند: الف: به پیغمبر ایمان دارند، ب: او را در جنگها و غزوات کمک میکنند، ج: و عزروه، او را تکریم و تعظیم میکنند. بنابراین؛ تکریم پیغمبر یکی از صفات مومنین است، آیا روزی که ولادت آن حضرت است، آن روز جشن گرفتن، آیاتی که در حق پیغمبر نازل شده است خواندن، اشعاری که در حق نبی است خواندن، آیا این تکریم و تعظیم پیغمبر است یا تحقیر پیغمبر؟ این مسلماً تکریم و تعظیم آن حضرت است، پس ریشه در قرآن دارد، پس احتفال در روز ولادت پیغمبر اکرم (ص) کار نویی است، مسلماً چند صد سال قبل نبوده است، بلکه از قرون اخیر شروع شده است، یعنی از قرن پنجم و ششم، اما این عمل یک عملی است بی سابقه از نظر شخصی، اما از نظر کلی در قرآن سابقه دارد، چون قرآن میگوید: «و عزروه» آنان که رسول خدا را گرامی میدارند، تکریم میکنند، و ما با این عمل به پیغمبر اکرم عشق میورزیم. باز باید قرآن کریم را در جای دیگر مطالعه کنیم. جناب مسیح سلام علیه و علی نبینا و آله از خداوند خواست که برای آنها مائدهای بفرستد، آنگاه عرض کرد: خدایا! اگر این مائده را فرستادی، ما روز نزول مائده را جشن و عید میگیریم تا روز قیامت: «ربّنا أنزل علینا مائدة من السماء تکون لنا عیداً لأوّلنا و آخرنا و آیة منک وارزقنا و أنت خیر الرازقین» (مائدة /114) خدایا مائده بفرست تا شکم این حواریون سیر بشود، من به احترام این مائده آسمانی، این روز را روز عید برای مسیحیان تا روز قیامت اعلام میکنم. جناب مسیح یک مائده آسمانی را که فقط شکمها را سیر میکند، آن روز را عید اعلام میکند، آیا رسول خدا (ص) به مقدار یک مائده آسمانی نیست؟ ولادت پیغمبر اکرم (ص) ولادت نور است، ولادت خاتم انبیاء است، هادی بشر است، خاتم رسول است، اگر واقعاً مائده آنها شکمها را سیر میکرد، نبوت پیغمبر اکرم (ص) و کلام پیغمبر اکرم (ص) خردها و عقلها را سیر کرده است، باید از قرآن الهام بگیریم، البته ما نمیگوییم خدا گفته روز دوازدهم یا هفدهم را جشن بگیرید، بلکه خدا فرموده است که پیغمبر را تکریم کنید، فلذا ما میتوانیم همه ساله این جشنها را بر پا کنیم، اما علت اینکه آن روز را انتخاب میکنیم، یکنوع تناسب با خود رسول خدا (ص) دارد که روز ولادتش است. باز درباره بدعت، سخنان و مطالبی درایم، که در جلسات آینده ضابطهها را خواهم گفت، مثالها را خواهم زد، تا همه برادران مسلمان ما بتواند بدعت را از سنت طبق آن ضوابط تشخیص بدهند.
تعریف علمای شیعه و سنی از «بدعت»/ حدیثی که وهابیها میخوانند اما توضیح نمیدهند
آیتالله سبحانی بعد از تعریف بدعت از زبان علمای شیعه و سنی، بحث ادله حرام بودن بدعت و ریشههای بدعتگذاری را مطرح کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم دو موضوع مهم در اینجا وجود داشت، یکی مسئله توحید و شرک بود که درباره آن به طور تفصیل بحث کردیم. موضوع دیگر که بسیار مهم است، مسئله بدعت است. چون غالباً افراد ناوارد چیزهایی را که بدعت است، خیال میکنند که بدعت نیست، اما چیزهای که در واقع سنت است، آن را بدعت تلقی میکنند. از این رو لازم است که ما بدعت را به گونهای تعریف کنیم که جامع افراد و مانع اغیار باشد. گفتیم بدعت به معنای نو آوری در دین، سه شرط دارد: 1: این نو آوری مستند به شرع باشد و به شرع نسبت بدهد و الا اگر نو آوری باشد و به شرع نسبت ندهد، این ممکن است از جهتی دیگر، حلال یا حرام باشد، اما بدعت نیست. 2: شرط دوم این است چیزی که نو آوری است، باید در دین مقدس اسلام ریشه و اصلی نداشته باشد، و الا اگر صورتش نو باشد، ولی ریشه و اصلش در قرآن و حدیث است، به آن بدعت نمیگویند. 3: شرط سوم این است که مسئله را در میان مردم اشاعه بدهد، و الا اگر در گوشه خانه خود بنشیند و چنین فکری را بکند، باز به آن بدعت نمیگویند، اتفاقاً علمای اسلام اعم از شیعه و سنی به حق بدعت را به زیبائی تعریف کردهاند که هم جامع افراد است و هم مانع اغیار. تعریف سید مرتضی ایشان میفرماید: «البدعة الزیادة فی الدین أو النقصان منه»، بدعت آن است که انسان چیزی را در دین بیفزاید یا چیزی را از دین کم کند «مع اسناده إلی الدین»، کم و زیاد کند و آن را به دین هم نسبت بدهد. در واقع هر سه شرطی که من بیان کردم در عبارت سید مرتضی وجود دارد، یعنی نو آوری در دین باشد، ارتباط و اسناد به دین بدهد و در دین هم برای آن مدرکی نباشد و در میان مردم اشاعه بدهد. تعریف ابن حجر عسقلانی ایشان میفرماید: «البدعة ما أحدث و لیس له اصل فی الشرع و ما کان له أصل یدل علیه الشرع، فلیس ببدعة». «ما أحدث» یعنی نو آوری باشد و این نوآوری دلیلی در شرع نداشته باشد (و ما کان له أصل یدل علیه الشرع» اما اگر برای این نو آوری ریشه و اصلی در دین باشد، آن هرگز بدعت نخواهد بود، نو آوریهایی که در امور نظامی و رزمی به وجود آمده است، همه، امر مشروع است و میشود آنها را به دین نسبت داد، هر چند این گونه نو آوری ها با این خصوصیت که دارند در دین نیست، اما اصل و ریشهاش در قرآن است «و أعدّوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم». الأنفال /60 تعریف ابن حجر هیتمی ابن حجر هیتمی نیز تقریباً همانند ایشان بدعت را تعریف نموده است. «ما أحدث و لیس له أصل فی الشرع، و ما کان له أصل فی الشرع فلیس ببدعة» التبیین/221 این بود تعریفی که دو نفر از علمای اهل سنت برای بدعت کردند. در هر موردی که نو آوری باشد و به دین نسبت ندهیم، آن برای خودش حساب دیگری دارد، یعنی ممکن است حلال، و ممکن است حرام باشد. اما اگر به دین نسبت دادیم، باید در دین مدرکی برای آن نباشد و الا اگر مدرکی برای آن در دین باشد، بدعت نخواهد بود. ادله
حرمت بدعت 1: اولین دلیلی که میتوان برای حرمت بدعت بیان کرد، دلیل عقلی است. یعنی عقل انسان بر قباحت و زشتی این مسئله حکومت میکند، زیرا انسانی که در دین خالق و خدا تصرف میکند، در حقیقت در ربوبیت حق تعالی دست برده است، قبلاً گفتیم ربوبیت به معنای خالقیت نیست بلکه به معنای صاحب است، صاحب، کارگردان است و سرنوشت انسان در دست صاحب است، خدا رب و صاحب بندگان است و سرنوشت بندگان در دست اوست، هم در عالم آفرینش و هم در عالم تشریع و قانونگذاری. بنابراین، کسی که قانونگذار است، در حقیقت در ربوبیت حق تعالی تصرف کرده است و چیزی که مقام ربوبی است و ارتباطی به بشر ندارد، اگر انسان در آن تصرف کند، عقل میگوید این کار یک کار زشت و قبیح است. 2: دلیل قرآنی نیز بر حرمت بدعت داریم، مثلاً عرب جاهلی برخی از چیزها را حلال و برخی دیگر را حرام میکردند و همه را به خدا نسبت میدادند، قرآن میفرماید: «قل الله أذن لکم أم علی الله تفترون» یونس/59. آیا این همه که حلال و حرام میکنید و میگویید فلان چیز حلال و فلان چیز حرام است، خدا حلال کرده و خدا حرام کرده، آیا خدا یک چنین اذن و اجازهای به شما داده است؟ اگر اجازه نداده است، پس افتراء است. در آیات دیگر میفرماید: «وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکمُ الْکذِبَ هَـٰذَا حَلَالٌ وَهَـٰذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَى اللَّـهِ الْکذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یفْتَرُونَ عَلَى اللَّـهِ الْکذِبَ لَا یفْلِحُونَ» النحل: ١١٦ آیا خدا به شما اذن داده است که میگویید این گوشت حلال و آن گوشت حرام است؟ معلوم میشود اگر کسی چیزی را به خدا نسبت میدهد، چنانچه اذن الهی در آن باشد، بسیار زیبا است، اما اگر اذن الهی در آن نباشد، آدم بدعت گذار مفتری است، یعنی افترا به خدا بسته است، افترا حتی به بشر زشت و قبیح است تا چه رسد به خدا.
حدیثی که وهابیها میخوانند اما توضیح خوبی نمیدهند یک حدیثی داریم که غالباً خطبای سعودی در اوائل منبر خود آن را میخوانند، ما نیز به این حدیث مومن هستیم و آن را روی چشم نهاده و میبوسیم، در روایات ما نیز یک چنین حدیثی وجود دارد: «اِنَّ اَحْسَنَ الْحَدیثِ کتابُ اللّهِ وَ خَیرَ الْهُدى هُدى مُحَمَّدٍ صلىلله علیه و آله وَ شَرَّ الاُْمورِ مُحْدَثاتُها»؛ بهترین سخن، کتاب خدا و بهترین روش، روش پیامبر صلى الله علیه و آله و بدترین امور بدعتهاست (پدیدههاى مخالف دین). بحارالأنوار، ج 77، ص 122، ح 23 رسول گرامی فرمود: «خیر الأمور کتاب الله و خیر الهدی هدی محمد، و شرّ الأمور محدثتها و کلّ بدعة ضلالة» بدترین امور چیزهای است که نو پیداست، هر بدعتی ضلالت است. آنان این حدیث را میخوانند، اما توضیح نمیدهند، اینکه میگوید: «و شرّ الأمور محدثتها». اموری را میگوید که به شرع نسبت بدهیم، اما اگر به شرع نسبت ندهیم، این «شرّ الأمور» و بدعت نیست. سابقاً خانه یک طبقه یا دو طبقه بود، ولی در زمان ما ساختمانهای پنجاه طبقه و صد طبقه هم ساخته میشود که در گذشته سابقه نداشته است و یک چیز جدید و نویی است. این «شر الأمور» نیست. سابقاً کشاورزی ما یک کشاورزی سنتی بود و لذا غالباً میوههای ما کرمو بود، یعنی در کمتر باغی میرفتیم که در آنجا سیبی باشد که دچار کرم زدگی نشده باشد. اکنون مهندسی آمده و زبان طبیعت را آشنا شده و به واسطه عقل خدا دادی قوانین آفرینش را کشف کرده، بهترین میوهها و سیبها را در اختیار ما قرار میدهد، آیا باز میتوانیم بگوییم: «شرّ الأمور محدثتها»؟! بنابراین، آقایانی که این حدیث را در خطبههای خود میخوانند و رسول خدا را گرامی میدارند، باید کمی در این حدیث تامل کنند و آن را معنا کنند.
ماجرای جالب الک کردن آردها بعد از پیامبر اکرم (ص) و ربط دادن آن به بدعت البته کسانی که در حقیقت مراحل علمی را خوب طی نکردهاند و فقط حدیث را حفظ کردهاند، خیلی اشتباه کردهاند، از صدر اول اسلام تا کنون از این گونه اشتباهات خیلی زیاد صورت گرفته است، بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله اولین پدیدهای که در زندگی صحابه پدید آمد، این بود که آرد را الک میکردند، الک کردن آرد بعد از پیغمبر اکرم (ص) در مدینه وارد شد، صدا بلند شد که :«شرّ الأمور محدثتها» و حال آنکه «شرّ الأمور محدثتها» مربوط است به مسائل دینی. الک کردن آرد چه ربطی به دین دارد؟! بله اگر بگوید که رسول خدا فرمود که شما آرد را تخلیل کنید، البته این بدعت است، اما این مسئله ربطی به رسول خدا و دین ندارد، بلکه ارتباط به مشی ما و زندگی ما دارد، این هرگز نمیتواند بدعت در دین باشد، منتها باید دانست مجردی اینکه بدعت نیست، دلیل نمیشود که بگوییم حتما حلال است، چون ممکن است حلال باشد و ممکن است حرام باشد. وهابیها اگر بدعت را خوب توضیح ندهند همه زندگیشان بدعت است اگر حدیث را این گونه معنا نکنیم، پس باید بگوییم همه زندگی مکیها و مدنیها بدعت است، چون در زمان رسول اکرم (ص) برق، ماشین، هواپیما، وسائل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون نبوده است. البته کسانی بودند که بنام اخوان (منظور اخوان المسلمین نیست) مراد اخوانی است که در نجد بودند، همه اینها را میخواستند حرام کنند، کأنّه میخواستند اسلام را یک اسلام بدوی برای مردم معرفی کنند، ولی عبد العزیز آگاهتر از آن بود که نمیشود جهان را به همان شکل سابق اداره کرد، فلذا راه میان برد را در پیش گرفت و همه اینها را تجویز کرد. بنابراین، هم آیات قرآن دلالت دارد بر حرمت بدعت دارد، چون بدعت افتراست و هم احادیث نبوی. ریشههای بدعت در اینجا لازم است که ما سراغ ریشههای بدعت برویم و اینکه چگونه در میان امت اسلامی بدعت پیدا میشود؟ باید به ریشههای بدعت را رسیدگی کنیم، چرا یک نفر تصمیم میگیرد که بدعت در دین بگذارد؟ برای این میشود مسائلی را یاد آور شد، البته کسانی که بدعتهای کلان میگذارند، از بحث ما بیرون است، یعنی بدعتهای کلان ارتباطی به بحث ما ندارد، کسانی که دین ساز هستند و دین جداگانه میآورند، برای ما مطرح نیست، چون کار آنها از بدعت بالاتر است، بحث ما در باره کسانی است مسلمان هستند و در عین حال در دین خدا تصرف میکنند، این سه ریشه دارد. 1: تقدس مآبی. کسانی هستند که تقدس مآب هستند، خیال میکنند که اگر فلان عمل را انجام بدهند، بیشتر به خدا نزدیک میشوند. مثال در صحیح مسلم نوشته است که پیغمبر اکرم (ص) برای فتح مکه در دهم رمضان حرکت کرد، هنگامی که به نقطهای رسید، در آن نقطه بالای شتر قرار گرفت، فرمود آب بیاورید، آب آوردند و بالای شتر روزه خود را افطار کرد، فرمود مردم آن خدایی که به من امر کرده تا در حضر، روزه بگیرم، همان خدا امر کرده است که در ماه رمضان در سفر روزه را بشکنم، من روزه خود را شکستم، شما نیز روزه خود را بشکنید «فَمَن کانَ مِنکم مَّرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَیامٍ أخر ...» البقرة/185 تکلیف آنان این است که در ایام دیگر روزه بگیرند. برخی از مفسرین کلمهای را مقدر میکنند، با این کار خودش مذهب را درست کنند، میگویند: « فَمَن کانَ مِنکم مَّرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فأفطر» کلمه «أفطر» را مقدر میکنند و حال آنکه ما «فأفطر» نداریم، بلکه میگوید آن کس که مریض است یا در سفر، مکتوب و فریضه او در ایام دیگر است نه ماه رمضان، همه صحابه پیغمبر اکرم (ص) روزه را شکستند، مگر جمع قلیلی، گفتند ما روزه خود را نمیشکنیم، چرا؟ چون اگر با دهان روزه به سوی جهاد برویم، رنجش بیشتر و ثوابش هم بیشتر خواهد بود، «أفضل الأعمال أحمضها»، این تقدس مآبی است. خبر به پیغمبر اکرم (ص) رسید، حضرت آنان را عصات نامید «سمّاهم رسول الله عصاة» قرآن میفرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّـهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّـهَ إِنَّ اللَّـهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» الحجرات/ ١ ای افراد با ایمان بر خدا و پیغمبر پیشی نگیرید، یعنی آنچه که پیغمبر فرموده است عمل کنید، جلوتر نروید و عقبتر هم نمانید، پیشی گرفتن همین است که رسول خدا (ص) روزه خود را شکست، آنها گفتند که نمیشکنیم «سمّاهم رسول الله عصاة» و این دلیل بر این است که روزه ماه رمضان در سفر حرام است نه مکروه و جایز. این تقدس مآبی است. ادامه دارد ...
آیا سجده بر مهر و تربت امام حسین(ع) بدعت است
آیتالله سبحانی، ضمن اشاره به دو ریشه بدعت میگوید: سنتها، بدعت شده و بدعتها، سنت شده است. وهابیها سنت را بدعت میپندارند.
ریشههای بدعت سخن در ریشههای بدعت بود. 1: ریشه اول، تقدس مآبی بود که بحثش در شماره قبلی گذشت. 2: اعمال سلیقه شخصی. گاهی سبب بدعت، سلیقه شخصی است، یعنی سلیقه شخصی فرد ایجاب میکند که فلان کار را بکند و فلان کار را نکند، بدون اینکه دین را در نظر بگیرد.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در «حجةالوداع» حرکت کرد و همه مسلمان حج «اِفراد» را نیت کرده بودند، حج «اِفراد» این است که اول اعمال حج را انجام میدهند و بعداً اعمال عمره را انجام میدهند، یا در همان ماه ذیحجه یا قبلاً در ماه رجب انجام دادهاند، وقتی که رسیدند به مکه، در همان صفا و مروه، جبرئیل بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شد و عرض کرد یا رسول الله! به آنان امر کن که حج را به حج تمتع بر گردانند، حج «تمتع» این است که عمره را قبلاً بیاورند، بعداً اعمال حج را انجام بدهند. همه مسلمانان، تقریباً قبول کردند، منتها با سختی قبول کردند، چون اینها در دوران جاهلیت سالیان درازی حج «اِفراد» بجا میآوردند، عمره را همراه حج «افراد» یا نمیآوردند، یا قبلاً میآوردند، یعنی در ماه رجب میآوردند، و یا اینکه بعداً انجام میدادند، در عین حال همه قبول کردند. بعضی از صحابه گفتند: یا رسول الله! آیا میشود که ما اول، عمره را انجام بدهیم و با زنان خود نزدیکی کنیم، سپس غسل کنیم، در حالی که آب غسل از سر و ریش ما میریزد، به عرفات برویم؟ این اعمال، سلیقه شخصی است، وقتی خدا میفرماید، ما باید بپذیریم، خدا میفرماید اول، عمره، بین عمره و حج شما میتوانید تمتع بکنید، بعداً بروید حج، این سلیقه شخصی است فلذا ما نباید سلیقه شخصی خود را در مسائل دینی مدخلیت بدهیم. مرحوم کلینی، حدیثی در باره کسانی نقل میکند که سلیقه شخصی خود را در دین اعمال میکنند و مدخلیت میدهند «أیها الناس! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ»؛ همانا ریشه فسادها و فتنهها در میان مردم، تبعیت از خواستههاى نفس و بدعتهایى است که بر خلاف قرآن صادر میشود. 3: ریشه سوم، تعصبهای ناروا و بی جا است. مردم طائف یک مردم سر سخت بودند، اسلام نیاوردند، حتی رسول خدا صلی الله علیه و آله، طائف را محاصره کرد، قلعه آنها قلعه بسیار محکم بود، آنها هم مقاومت کردند. از جاهایی که حضرت موفق به فتح نشد، همین جا بود. بعد از سپری شدن چند ماه، مردم طائف گفتند ما در منطقهای زندگی میکنیم که اسلام حاکم است، بالاخره ما نمیتوانیم در اینجا تنها بمانیم، از این رو هیأتی را پیش پیغمبر اکرم (ص) فرستادند که اسلام آنان را بپذیرد، پیغمبر اکرم (ص) نشسته بود، رفت و آمدها بین طرفین صورت گرفت، گفتند بین ما و شما باید یک قرار دادی نوشته شود، گفتند مانعی ندارد، چه کسی بنویسد؟ امیر المؤمنین، حضرت علی (ع) شروع کرد به نوشتن قرار داد، آنان گفتند ما مردم طائف حاضریم ایمان بیاوریم، منتها با چند شرط: الف: بتخانه ما تا یکسال و نیم برای زنان آزاد باشد. حضرت علی علیهالسلام فرمود که من یک چنین چیزی را نمینویسم، چون اول قانون اساسی اسلام، توحید است، نمیشود کسانی اسلام را بپذیرند و در عین حال اولین خط از قانون اساسی اسلام را زیر پا بگذارند، فلذا سراغ کس دیگر رفتند و او نوشت. ب: شرط دوم این است که ربا برای ما حلال باشد. چون ما مردم تاجر هستیم. ج: شرط سوم این است که در طائف، زنانی وجود دارند که ذوات الأعلام هستند، آنها باید در عمل خود آزاد باشند. د: شرط چهارم این است که نماز خواندن برای ما مشکل است. قرارداد نامه را وقتی خدمت پیغمبر آوردند، حضرت هنگامی که بند اول، بند دوم، و سوم را خواند، همه را رد کرد، هنگامی که به بند دوم رسید، فرمود قرآن میگوید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَذرُوا مَا بَقِی مِنَ الرِّبَا إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ» ﴿البقرة/ ٢٧٨﴾
هنگامی که به مسئله زنا رسید، آیه دیگر را خواند. «وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلًا» (الإسراء/ ٣٢) هنگامی که به بند نماز نخواندن رسید، فرمود: «لا خیر فی دین لیس فیه صلاة له» (در دینی که نماز ندارد خیری نیست) در حقیقت آنها میخواستند تعصبهای قبیلهای را جزء دین بکنند، که پیغمبر اکرم (ص) همه اینها را نفی کرد. بنابراین، بدعتهای کلان مسئله دیگری است، اما بدعتهای جزئی، گاهی ریشه در مقدسمآبی افراد دارد و گاهی اعمال سلیقه است و گاهی تعصبهای ناروا و بی جاست. مسلمان باید اینها را کنار بگذارد و سپس نگاه کند و ببیند اگر این چیز تازه و نو در دین ریشه دارد، اصلاً این بدعت نیست، اما اگر ریشه در دین ندارد، باید دید که از جهات دیگر، حلال است یا حرام. آیا سجده بر مهر بدعت است؟ / آیا سجده بر تربت امام حسین علیهالسلام بدعت است؟ ما بر مهری که از خاک درست شده سجده میکنیم. بر تربت حسین بن علی علیهماالسلام سجده میکنیم، هنگامی که وهابیها سجده ما را بر تربت و مهر میبینند، میگویند این بدعت است، چرا بدعت باشد و حال آنکه ریشه در سنت رسول خدا (ص) دارد، «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً»، زمین برای من هم سجده گاه است و هم مطهّر، چنانچه جُنب بشویم، دستها را بر خاک میزنیم و بر صورت و دست خود میکشیم، این مایه طهارت ما است، زمین هم سجده گاه ماست و هم مایه طهور، همان که مطهر است، همان هم سجده گاه است،. مطهر، فرش نیست، مطهر، خاک است، منتها خاک همه جا گیر نمیآید، مثلاً اگر در مسجد برویم، خاک گیر نمیآید، یا اگر مدینه برویم، همه جا مفروش است، دین ما میگوید «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً»، ناچاریم که خاک پاکی را از یک سر زمینی که خاکش با خون بهترین انسان مانند حسین بن علی، عجین شده است، مهر بسازیم و بر آن سجده کنیم.
البته خاک به این شکلی که الآن به صورت مهر در آمده در قرآن و حدیث نیست، اما ریشه دارد، ریشه در حدیث رسول الله صلی الله علیه و آله دارد که فرمود زمین برای ما سجده گاه است، زمین (خاک و سنگ و ...) همه جا گیر نمیآید، از این رو مقداری خاک را از خاک کربلا یا جاهای دیگر به صورت مهر در میآوریم و بر روی آن سجده میکنیم. امام صادق علیهالسلام جا نمازی داشت، خاک کربلا در آن جانمازش بود و بر آن سجده میکرد و میفرمود سجده بر خاک کربلا، نماز را از هفت حجاب بالا میبرد. بنابراین، سجده بر مهر و تربت کربلا، عین دین است، زیرا پیغمبر اکرم (ص) بر خاک سجده کرده، مهر هم از خاک درست شده است نه از چیز دیگر. آیا سجده بر حصیر، بدعت است؟ وهابیها میگویند سجده بر حصیر بدعت است و حال آنکه پیغمبر اکرم (ص) بر حصیر، سجده کرده است. روایات زیادی داریم که پیغمبر اکرم (ص) بر بواری و حصیر سجده کرده است، پس سجده بر مهر و خاک و بواری و حصیر جایز است هر چند در زمان پیغمبر (ص) به این شکل کنونی نبودهاند، ولی اصل و ریشهاش به صورت کلی بوده است و ما هم عمل به آن کلی میکنیم. اکنون سنتها، بدعت شده و بدعتها، سنت شده است اکنون سنتها، بدعت شده و بدعتها، سنت شده است. به بیان دیگر، سنت را بدعت میپندارند، و بدعت را سنت؛ سجده بر فرش، بدعت بود، الآن سنت شده است، اما سجده بر خاک که پیغمبر (ص) و صحابه سجده میکردند، بدعت شده است! حتی پیغمبر و صحابه بر ریگهای داغ سجده میکردند، گاهی از اوقات ریگها را میگرفتند و با دستشان خنک میکردند تا بتوانند بر آن سجده کنند. رسول خدا (ص) مردی را دید که عمامه را بر پیشانی پیچیده و بر آن سجده میکند، پیغمبر اکرم (ص) عمامه را از پیشانی او کنار زد و فرمود: پیشانی خود را آلوده به خاک کن و سجده بر خاک کن، که اعلی درجه خضوع در پیشگاه خداست.
ادامه دارد ...
اظهار نظر نادرست ابن تیمیه درباره حدیث غدیر خم
ابن تیمیه به خاطر دشمنى با شیعه و اهل بیت(ع) در صدد تضعیف بدون دلیل تمام احادیث فضایل و مقامات اهل بیت و در رأس آنان امام على (ع) بر آمده است.
سلفیگری تکفیری به گرایش گروهی از سلفیون گفته میشود که مخالفان خود را کافر میشمارند و مطرحترین آنان «وهابیت تکفیری» با محوریت عربستان سعودی است. وهابیت تکفیری یکی از مشکلات دنیای کنونی مسلمانان (شیعه و سنی) است. آنها با اتهامهای ناشایستی که به شیعیان میزنند باعث گمراهی مسلمانان و عده زیادی از مردم دنیا میشوند. گروه آیین و اندیشه خبرگزاری فارس بر آن است تا در سلسله مطالبی، به عمدهترین شبهاتی که وهابیت درباره شیعیان مطرح میکند پاسخ گوید. یکی از شبهاتی که ابن تیمیه (شیخ و بزرگِ وهابیت) مطرح کرده این است که گفته است: حدیث غدیر «من کُنت مولاه فَعَلىّ مولاه» در صحاح وجود ندارد. ولى علما آن را نقل کردهاند و مردم در صحت آن اختلاف دارند. (منهاج السنه، ج 7، ص 319) پاسخ: اولا ترمذى این حدیث را در سنن خود (یکی از صحاح سته) نقل کرده و آن را صحیح دانسته است. عبارت این است: حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن سَلَمَةَ بن کُهَیْلٍ قَال سمعت أَبَا الطُّفَیْلِ یحدث عن أبی سَرِیحَةَ أو زَیْدِ بن أَرْقَمَ شَکَّ شُعْبَةُ عن النبی صلى الله علیه وسلم قال: «من کنت مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ». قال: أبو عِیسَى هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صحیح وقد رَوَى شُعْبَةُ هذا الحدیث عن مَیْمُونٍ أبی عبد اللَّهِ عن زَیْدِ بن أَرْقَمَ عن النبی صلى الله علیه وسلم و أبو سَرِیحَةَ هو حُذَیْفَةُ بن أَسِیدٍ الْغِفَارِیُّ صَاحِبُ النبی. از رسول خدا نقل کردهاند که آن حضرت فرمود: «هر کس من مولای او هستم ، پس علی مولای او است» . این حدیث حسن و صحیح است، شعبه این روایت را از میمون بن عبد الله از زید بن أرقم از رسول خدا صلی الله علیه واله نقل کرده است. أبو سریحه همان حذیفة بن أسید غفاری صحابی رسول خدا است. (الترمذی، محمد بن عیسى أبو عیسى السلمی (متوفای279هـ) ، سنن الترمذی ، ج 5 ، ص 633 ، ح3713 ، بَاب مَنَاقِبِ عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ رضی الله عنه ، تحقیق : أحمد محمد شاکر وآخرون ، ناشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت) محمد ناصر البانی بعد از نقل این روایت میگوید: أخرجه الترمذی و قال: «حدیث حسن صحیح». قلت: و إسناده صحیح على شرط الشیخین. یعنی ترمذی آن را نقل کرده و گفته است که این روایت حسن و صحیح است و من میگویم که سند آن با شرائطی که بخاری و مسلم برای صحت روایت قائل هستند، صحیح است. (الألبانی، محمد ناصر، سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج4 ، ص331ـ 332 ، ناشر: مکتبة المعارف ـ الریاض.) ثانیا کار ابن تیمیه در تضعیف این حدیث و احادیث دیگرى که در مدح اهل بیت علیهمالسلام به خصوص على بن ابىطالب علیهالسلام وارد شده؛ به جایى رسیده که حتى البانى- که از اتباع او در مسایل اعتقادى است- تصریح کرده وى در تضعیف احادیث سرعت داشته بدون آن که طرق آن را مورد بررسى قرار دهد. (سلسلة الاحادیث الصحیحة، ح 1750) در حقیقت ابن تیمیه به خاطر دشمنى با شیعه و اهل بیت علیهمالسلام در صدد تضعیف بدون دلیل تمام احادیث فضایل و مقامات اهل بیت علیهمالسلام و در رأس آنان امام على علیهالسلام بر آمده است. (نقدى بر افکار ابن تیمیه، ص 41) همچنین ابن تیمیه گفته: جمله «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله» از نظر تمام آگاهان به حدیث دروغ است. (منهاج السنه، ج 7، ص 55) در پاسخ گفته میشود: چگونه ابن تیمیه چنین ادعایى کرده در حالى که بسیارى از بزرگان حدیث از اهل سنّت مثل احمد بن حنبل (مسند احمد، ج 1، ص 118 و 119 و 152)، نسائى (سنن نسائى، ج 5، ص 132 و 134 و 136 و 154)، ابن ابى شیبه (المصنف، ج 6، ص 366 و 368)، طبرانى (المعجم الکبیر، ج 5، ص 166؛ المعجم الصغیر، ج 1، ص 119)، حاکم نیشابورى (مستدرک حاکم، ج 3، ص 118) و ... آن را نقل کردهاند. آیا اینان از محدثین اهل سنت نیستند و به پیامبر دروغ نسبت دادهاند؟! به علاوه بزرگانى چون ابن حبان، حاکم نیشابورى و ضیاء مقدسى با سند صحیح این ذیل را نقل یا تصریح به صحت آن نمودهاند. ناصر البانى هم حدیث غدیر را با ذیلش در کتاب «سلسلة الاحادیث الصحیحه» آورده و آن را از طرق مختلف تصحیح نموده و در آخر مىگوید: «شیخ الاسلام ابن تیمیه ذیل حدیث غدیر را تضعیف و گمان نموده دروغ است. این مبالغات او در نتیجه تسریعش در تضعیف احادیث پدید آمده؛ قبل از آن که طرق آن را جمع کرده و در آنها دقت نظر کند». (سلسلة الاحادیث الصحیحه، ج 4، ص 346) ابن حجر نیز در «لسان المیزان» در ترجمه ابن مطهر حلى مىگوید: «ابن تیمیّه در رد احادیثى که ابن مطهر نقل کرده؛ بسیار بر آنها حمله مىکند. ولى در ردیه خود بر احادیث، بسیارى از احادیث خوب را که در حال نوشتن کتابش به یاد نداشته رد نموده. زیرا به جهت گستردگى محفوظاتش تنها به آن چه در سینه داشته اتکا کرده. حال آن که انسان فراموش کار است». (لسان المیزان، ج 6، ص 319؛ نقدى بر افکار ابن تیمیه، ص 41) انتهای پیام/
فواید و فلسفه زیارت اهل قبور/ خطر از بین بردن آثار و قبور بزرگان دین
حضرت امام رضا(ع) فرمودند: برای هر امامی، عهد و پیمانی بر گردن دوستان و پیروان اوست و از نشانههای وفای کامل به این عهد و پیمان، زیارت قبور امامان است.
بسم الله الرحمن الرحیم درباره مسئله کلیدی سخن گفتیم، مسئله نخست توحید در عبادت توحید در پرستش بود. مسئله دوم مربوط به بدعت است، این دو مسئله، کلیدیاند یعنی کسی بخواهد با عقاید وهابیت آشنا شود یا بخواهد آن را نقد کند، باید در این دو مسئله به نوعی مجتهد باشد یعنی توحید در عبادت را از قرآن و حدیث بیاموزد و همچنین مسئله بدعت. اکنون مسائل دیگر را شروع میکنیم که اینها جنبه ترتبی و جنبه فرعی دارند، یعنی این دو مسئله کلیدی اساساند، از این به بعد مسائل را باید بر اینها ارجاع دهیم، به این معنا اگر شرکاند، قبول نکنیم و اگر توحیداند بپذیریم، اگر بدعتاند رد کنیم و اگر بدعت نیستند و حرام هم نیستند بپذیریم. زیارت قبور پاکان اولین مسئلهای که مطرح میکنیم مسئله زیارت قبور است. البته زیارت «قبور» به صورت مطلق، مورد اتفاق همه علمای اسلام است، یعنی حتی آقایان وهابیها زیارت قبور را قبول دارند، منتها مشکل آنها در جای دیگر است. به بیان دیگر آنان در سفر کردن برای زیارت قبور مشکل دارند، اما اصل زیارت قبور مورد قبول همه آنها است حتی زیارت پیغمبر اکرم (ص) مورد قبول آنان است، منتها آنها سفر کردن برای زیارت را مطرح میکنند که ما آن را نیز بررسی خواهیم کرد. قبوری را که انسان زیارت میکند، چند دستهاند: 1. قبور عزیزان 2. مقابر عمومی مسلمانان جهان 3. قبور علما و فقیهان و عالمان 4. قبور شهداء و کسانی که در را ه خدا جان باختهاند 5. قبر پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهمالسلام پنچ نوع قبر در ذهن ما هست و همه اینها در اسلام جایز است و همه اینها فلسفه دارند، یعنی بی دلیل و جهت نیستند، احکام الهی بر محور مصالح و مفاسد میچرخد. زیارت قبور عزیزان فرض کنید مادری، جوان و عزیز خود را از دست داده، یا فرزندی است که پدر خود را از دست داده و به قدری مورد علاقهاش بوده که در فراق و از دست دادن او بی تابی میکند و اشک میریزد، حال یک چنین مادری برای تسکین آلام و ناراحتی خود، میخواهد هر هفته سر قبر فرزندش برود و فاتحه بخواند و اشک بریزد، تا مقداری از ناراحتی و اندوهش کاسته شود، ولی در موقع اشک ریختن، کمترین و کوچکترین کلماتی که بر خلاف رضای خدا باشد از دهان جاری نمیکند، این چه اشکالی دارد؟ بلکه این یک مسئله فطری است، یعنی در تمام جهان عزیزانی که فوت میکنند، مادران، پدران یا فرزندان هر چند وقتی، سر قبرشان میروند، گل مینشانند و فاتحه میخوانند و یا رسوم خود را انجام میدهند. ما اگر بخواهیم از این نوع زیارتها منع کنیم، در حقیقت با فطرت بشری مبارزه کردهایم و این بر خلاف قرآن است، چون قرآن مجید میفرماید که آیین اسلام، آیین فطرت است، یعنی خواستههای درونی در قالب قرآن و در قالب احادیث ائمه اهل بیت و یا رسول گرامی صلوات الله علیهم آمده، فلذا ما نمیتوانیم با چیزی که در خواست فطرت است مبارزه کنیم، اصلاً این اسلام نیست، چون اسلام دین فطرت است: «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ذَٰلِک الدِّینُ الْقَیمُ وَلَـٰکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ» (الروم/ ٣٠) آفرینش مادر یا پدر این است که در هر هفته و هر چند گاهی برای رفع دل تنگی سر قبر عزیزش برود و قبر عزیزش را در بغل بگیرد، یعنی حال که خود عزیزش از دست رفته، حد اقل اثر او را ببیند، تا کمی آرام شود، فلذا جلوگیری از چنین سفرهای کوتاه و زیارتهای کوتاه سبب میشود که این مادر در حقیقت دق کند و کم کم مرگش فرا رسد و لذا مستحب است کسانی که مصبیت زده هستند، آنان را اجازه بدهند که گریه کنند و اشک بریزند تا اقلاً کمی از آلامشان کاسته بشود. البته انسان در زیارت کردن و گریه کردن، نباید کلماتی را به زبان بیاورد که بر خلاف رضای حق باشد، که آن هم یک مسئله جانبی است و لذا نباید خلط کرد. فرض کنید خواهران و مادارانی هستند آشنا به مذهب، فلذا در کنار قبر عزیزانشان میروند و اشک میریزند و کمی خود را خالی میکنند، این تا حدی در حقیقت یکنوع تنفسی است و سپس بر میگردند و تا حدی راحت میشوند. جلوگیری از این کار بر خلاف فطرت است. زیارت قبور مسلمانان یکی از زیارتها، زیارت قبور مسلمین است، حال این مسلمین در هر کجا که باشند، فرق نمیکند، یعنی خواه عزیزان باشند یا همسایگان و کسانی دیگر، همین مقداری که قبور مسلمانان است، این هم خوب است، اتفاقاً پیغمبر اکرم (ص) ما را دعوت کرده است به زیارت قبور، و فرمود: «زروا القبور فإن لکم فیها عبرة»، شما به زیارت قبور بروید که در زیارت قبور عبرتی است برای شما، درس بی وفایی را از دنیا و جهان یاد میگیرید، خیلی به این دنیا نمیچسبید، دنیایی که آخرش همین است، چند متر لباس سفید است و آخرش زیر خاک، نباید برای آن این همه تلاش کرد و آدمی را کشت و مظلومی را از بین برد، در حقیقت در زیارت قبور یکنوع عبرتی است، چه کلمه زیبائی است « زروا القبور فإنّ لکم فیها عبرة» صادق سرمد، دیوانی دارد، در آنجا اشعاری است که خیلی زیباست در باره اینکه زیارت قبور مایه عبرت است، میگوید من در مصر رفتم و اهرام مصر را دیدم، عظمت این افراد را دیدم، بعداً دیدم که بانیان این «هرم»ها همگیشان زیر خاک رفتهاند و اسیر خاکند، فهمیدم که این جهان، جهان عبرت است و بی وفا، میگوید: به مصر رفتم و آثار باستان دیدم / به گوش آنچه شنیدم ز داستان، دیدم بسی چنین و چنان، خوانده بودم از تاریخ / بسی هِرم ز زمین، سر بر آسمان دیدم تو کاخ دیدی و من خفتگان در دل خاک / تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم تو تخت دیدی ومن بخت واژگون از تخت / تو صَخره دیدی و من سُخره زمان دیدم تو عکس دیدی و من گردش جهان بر عکس / تو شکل ظاهر و من صورت نهان دیدم شدم به موزه مصر و ز عهد عاد و ثمود / هزار وصله ز فرعون باستان دیدم تو چشم دیدی و من چشم حریصان باز / هنوز در طمع عیش جاودان دیدم تو تاج دیدی و من تخت رفته بر تاراج / تو عاج دیدی و من مشت استخوان دیدم تو سکه دیدی و من در رواج سکه سکوت / تو حلقه من به نگین نام بی نشان دیدم تو آزمندی فرعون و من نیاز حکیم / تو گنج خسرو و من رنج دیهقان دیدم ز جمع اینهمه آثار بی بدل به مثل / دو چیز از بد و خوب، توامان دیدم یکی نشانه قدرت، یکی نشانه حرص/ که بازمانده ز میراث خسروان دیدم این اشعار بی وفای دنیا را ترسیم کرده و در حقیقت حدیث رسول خدا (ص) را مجسم کرده است. باز رسول گرامی اسلام و رهبر بزرگ و افضل خلایق میفرماید: «زروا القبور فإنّها تذکرکم الأخرة» در زیارت قبور درسی است، انسان توجه به آخرت پیدا میکند، که این جهان، جهان دیگری هم به دبنالش است، این هم یکی از فواید زیارت قبور، انسان وقتی در این وادی خاموشان میرود، صدایی در کار نیست، اما شاهان و ملوکان و بزرگان، عالمان، شاعران، همه در زیر خاک هستند، انسان میفهمد این جهان، جهان دیگری است. زیاربت قبور عالمان مرحله سوم زیارت قبور عالمان است، مانند شیخ مفید و سید مرتضی، سید رضی، علامه حلّی، مرحوم آیة العظمی بروجردی، این عالمان را که زیارت میکنیم، زیارت ما علاوه بر آن آثاری که عرض کردم دارد- هم عبرت است، هم مذکر آخرت،- یکنوع تقدیر از علم و عالم است، چون اگر نسبت به آنان بی اعتنا باشیم، قبورشان از بین برود، فلذا اگر با خاک یکسان بشوند و شناخته نشوند، یکنوع بی احترامی به علم و عالم کردیم، اما وقتی به زیارت قبر بو علی سینا میرویم، این متأله بزرگ، این مفخره جهان آفرینش و این مفخره جهان تشیع، تقدیر از علم و عالم است، هم چنین اگر بخواهیم در بغداد برویم، در کنار قبر موسی بن جعفر علیهماالسلام، قبر شیخ مفید را زیارت کنیم، مردی که هفتاد و هفت سال مانند چراغ سوخت، اطرافش را روشن کرد، جهان را روشن کرد، زیارت عالمان این اثر را دارد، هم تقدیر از علم است و هم تقدیر از عالم، این خودش سبب میشود که نسل آینده و جدید سراغ علم بروند، چون پیش خودشان میگویند معلوم میشود که علم و عالم تا این اندازه احترام دارد که قافلهها میروند به زیارت قبور عالمان، هم فاتحه میخوانند و هم تقدیر از آنها میکنند، پس ما هم برویم دنبال علم. زیارت قبور شهداء چهارم زیارت قبور شهداست، شهدائی که خون خود را ریختهاند تا چراغ اسلام روشن باشد، شهدایی که جان بر کف هستند تا ایمان و اسلام بر پا بماند، رفتن به زیارت قبور شهدا، مانند حمزه سید الشهداء، معنایش این است که از آنان درس بگیریم، یعنی شهید را تقدیر کنیم و نسل حاضر را به خدمات آنها آشنا کنیم، شما اگر به زیارت آنان نروید، در مرور زمان، قبرهای آنها از بین میرود و ناشناخته میمانند و در حقیقت هیچ چیزی باقی نمیماند. دخت گرامی پیغمبر اکرم فاطمه زهرا سلام الله علیها بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هر هفته به اُحد در کنار قبر عمویش حضرت حمزه میرفت و دو رکعت نماز میخواند و زیارت میکرد و بر میگشت در عین حالی که در کنارش قبر پدر بزرگوارش پیغمبر اکرم (ص) بود، این مسئله را علمای شیعه و سنی نقل کردهاند و لذا زیارت قبر شهدا برای ما خیلی مهم است و لذا هنگامی که به شهدای احد میرسیم و سلام میکنیم و دعا میکنیم، در حقیقت شهید پرور و شهادت پرور هستیم، شهادت چیزی است که دین و مملکت را از تجاوز دشمنان حفظ میکند. خدا شاهد است من هر موقع زندگانی شهیدی را میخوانم یا بر خانواده آنان واقع میشوم،از دل شرمندهام که آنان چقدر اهل وفا و اهل خدمت بودند، جان خود را از دست دادند تا چراغ اسلام روشن بشود، آیا ایثار و فداکاری بالاتر از این میشود؟ زیارت قبور پیغمبر اکرم (ع) و امامان (ع) مرحله پنجم، قبر پیغمبر اکرم (ص) و امامان (ع) است، زیارت قبور آنان نیز مهم است، چرا؟ همانطوری که موقع عمره و حج در مقابل حجر الأسود میایستید و این دعا را میخوانید، حجر است، نمیشنود، (اما از نظر من در باطن میشنود) مستحب است زائر خانه خدا، هنگامی که دست خود را بر روی حجر الأسود میمالد بگوید: «أمانتی أدّیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافات» ای حجر! آگاه باش، آن امانتی که بر گردن من بود، ادا کردم، آگاه باش که من با ابراهیم خلیل الرحمان پیمان میبندم، ابراهیم نیست، اما اثر ابراهیم هست، بستن پیمان با این سنگ، بستن پیمان با ابراهیم است، پیمان میبندم که من همان راه ابراهیم را بروم. هستند کسانی که میگویند: «إنّ الحجر لا ینفع و لا یضر» فقط ما زیارت میکنیم، چون پیغمبر زیارت کرده است، این هم حرف درست است و هم نادرست، البته حجر بما هو حجر لا ینفع و لا یضرّ، اما این حجر استثنا دارد، این در حقیقت نماینده ابراهیم است، ابراهیم قهرمان نمایندهاش این سنگ است، من می خواهم با قهرمان توحید پیمان ببندم که من هم موحد باشم و مشرک نباشم، از آنجا که دستم به خود ابراهیم نمیرسد، با اثر او که این حجر و این سنگ است پیمان میبندم و لذا میگویم: «أمانتی أدّیتها» اگر ما در کنار قبر پیغمبر اکرم یا کنار قبر امامان علیهمالسلام میرویم، این خودش یکنوع بستن پیمان با آن حضرات است، یعنی یا رسول الله ! اگر ما در حدیبیه نبودیم تا زیر آن شجرة با شما پیمان ببندیم،«لَّقَدْ رَضِی اللَّـهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یبَایعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکینَةَ عَلَیهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا» (فتح/ ١٨) ما در آن زمان نبودیم، خانمها و زنان بگویند، ما در مکه نبودیم تا با شما پیمان ببندیم، یعنی دست بگذاریم در آن آبی که شما قبلاً در آن دست خود را فرو بردید، چون ما چنین موفقیتی را نداشتیم، الآن آمدهایم در کنار مزارت، علاوه بر اینکه بر شما درود و صلوات میفرستیم، پیمان نیز میبندیم که راه شما را ادامه بدهیم. قبور انبیاء و امامان را حفظ کنید/ خطر از بین بردن آثار و قبور بزرگان دین اما اثر دیگری دارد، عزیزان این آثار را حفظ کنید، قبور انبیاء و اولیاء را حفظ کنید، این آثار اسلامی را حفظ کنید، اگر همه اینها را با خاک یکسان کنید، هزار سال دیگر اسلام میشود افسانه، از کجا معلوم که پیغمبر خدایی بوده یا حمزه سید الشهدائی بوده است، شاید همه اینها افسانههاست، همان گونه که داستان لیلی و مجنون افسانه است، شاید این نیز از همان قبیل باشد، پیغمبر کم کم فراموش میشود، ما باید این آثار را حفظ کنیم و بگوییم اینجا قبر پیغمبر اکرم (ص) است، اینجا، جای فرود آمدن وحی است، اینجا مولد آن حضرت است، اینجا، جای خانههای پدران و مادران او است، اینجا قبور اصحاب اوست، اینجا خندق است، دراین مساجد رزمندگان اسلام نماز خواندند، ما باید همه این آثار را حفظ کنیم، تا آثار توحید محفوظ بماند. کجای اینها شرک است؟! آیا این شرک در عبادت است، آیا عبادت میکنیم؟! اگر ما آثار موحدها را حفظ میکنیم، چون موحدند و چون کلمه توحید را گفتهاند، آثار موحد را حفظ کردن، خودش توحید است، اظهار علاقه بر این آثار، علاوه بر اظهار علاقه بر این آثار، اظهار علاقه بر توحید است، همه را از بین بردیم و وارد مکه شدیم، هیچ خبری از آن همه آثار نیست، مردم چه میگویند، خواهند گفت که آثار کجاست؟! الآن برخی مسیحیان جهان در باره مسیح مردد هستند، ولی ما مردد نیستیم، یعنی ما معتقدیم که او هم اولوا العزم است، چرا مردد هستند؟ چون از جناب مسیح اثر ملموسی نیست، نه قبری است و نه کتاب مسلمی است، بیست و پنج انجیل است که چهار تای آنها انجیل رسمی است که همهاش زندگی نامه است، قبر یارانش هم معلوم نیست، همه آثارش از بین رفته و لذا در وجود او شک پیدا میکنند. خدا نیاورد آن روزی را که در اثر از بین بردن این همه آثار اسلامی، اسلام ما بر گردد به صورت اسطوره و افسانه و بگویند ما مسلمان جغرافیایی هستیم نه مسلمان واقعی. همه صحابه قبر پیامبر را زیارت میکردند بعد از پیغمبر اکرم (ص) تمام صحابه قبر رسول خدا (ص) را زیارت میکردند. از بهترین کلمات آنچه است که ماوردی وقاضی ابو الطیب و دیگر اصحاب ما از عتبی نقل کرده و آن را نیکو شمردهاند که گفت: نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بودم که بیابانگردی آمد و گفت سلام بر تو ای رسول خدا. از خداوند شنیدم (کلام خدا در قرآن) که «اگر ایشان وقتی به خودشان ظلم کردند نزد تو آیند پس از خداوند طلب بخشایش کنند و رسول خدا هم برای ایشان طلب بخشایش کند به تحقیق خداوند را توبه پذیر و بخشنده خواهند یافت.» و من به نزد تو آمدم و از گناه خود طلب بخشش کرده و تو را شفیع نزد پروردگارم قرار میدهم .سپس این شعر را خواند که ای بهترین کسی که در بهترین جایگاه دفن شده است که از بوی خوش آنجا همه جا بوی خوش گرفته است. جانم فدای قبری که تو ساکن آن هستی که در آن اسوه کامل در عفت وجود و کرم مدفون است سپس بازگشت. پس چشمانم سنگین شده در خواب رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم را دیدم پس فرمودند که ای عتبی به سراغ اعرابی برو و به او بشارت بده که خداوند گناهان او را آمرزید. همه اینها دلیل بر این است که فطرت انسانی ایجاب میکند که برای حفظ موقعیت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه السلام به زیارتش برویم. شیعیان تکریم کنندگان قبور بزرگان هستند علاوه براین، روایاتی داریم از پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیت که ما قبور آنان را زیارت کنیم و حافظ و نگهبان قبورشان باشیم، ما قبوری نیستیم، کسانی که این لقب را به ما میدهند، این یکنوع شماتت است و حرام، این در حقیقت داخل است در آن مسئله که قرآن میفرماید ما نباید هرگز شماتت کنیم و لقبهای بد به مسلمانان بدهیم. ما تکریم کنندگان انبیاء و اولیاء، خصوصاً پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و ائمه اطهار صلوات الله علیهم جمیعاً هستیم، چه در زمان حیاتشان و چه بعد از حیاتشان، اگر هم لقبی به ما میدهند، باید لقب تکریم کنندگان و مکرّمین پیغمبر اکرم و ائمه معصومین را بدهند. قال الرّضا علیهالسلام: «قَالَ إنَّ لِکلِّ إمَام عَهْداً فِی عُنُق أَوْلیائه وَ شیعَتهِ وَ إنَّ منْ تَمَام الْوَفَاء بالْعَهْد زیارَة قبورهم» حضرت امام رضا علیهالسلام فرمود: برای هر امامی، عهد و پیمانی بر گردن دوستان و پیروان اوست و از نشانههای وفای کامل به این عهد و پیمان، زیارت قبور امامان است. اگر شما به کشور اردن بروید، خواهید دید که قبور انبیاء همگی بر پاست، غالباً انبیاء بنی اسرائیل است و قبور شان بر پاست، ما همان گونه که رسول خدا را تکریم میکنیم، سایر پیغمبران را نیز تکریم میکنیم، بنابراین، اصالتها را باید حفظ کرد، تا خود دین هم محفوظ بماند، حفظ این آثار بخاطر این است که در اینجا رسول توحید نهفته است، نه شرک در عبادت است، چون شرک در عبادت این است که خضوع کنم و او را رب و اله بدانم، سرنوشت خودم را در دست او بدانم، در تکریم پیغمبر اکرم (ص)، هیچکدام از اینها نیست. اما بدعت نیست، چون بدعت چیزی است که در دین ریشه نداشته باشد، و حال آنکه همه اینها در دین ریشه دارند، مسلمانان چهارده قرن است که این قبور را حفظ کردهاند، آیا اجماع یکی از ادله نیست، شما میگویید اگر یک مسئله دلیل ظنی داشته باشد، اما علمای یک قرن، آن مسئله را بپذیرند، درجه این حکم از ظن بودن بالا میرود به قطع، چهارده قرن است که مسلمانان به عنوان تکریم و ادای حق، قبر پیغمبر اکرم (ص) و قبر فرزندانش را حفظ کردهاند، این اجماع بهترین دلیل بر مشروعیت این کار است.
ادامه دارد ...