جمع بندی چرا منصور حلاج کشته شد؟
تبهای اولیه
با سلام و وقت بخیر خدمت دوستان عزیز.
ببخشید سوال بنده این است چرا منصور حلاج را کشتند؟ اگر مراحلی وجود داشته باشد که انسان را به مقامی برساند که بگوید انا الحق پس چرا منصور حلاج را کشتند به دلیل اینکه به این مقام رسیده بود؟ فقط در یک صورت می شود گفت که منصور حلاج به حق کشته شده و آن این است که اصلا مراحلی مانند مراحل هفت گانه رسیدن به خدا که مرحله آخر آن فقر و فنا است وجود نداشته باشد؟ چون اینطور به نظر می رسد که وقتی انسان به مرحله هفتم می رسد با خداوند یکی می شود و به همین دلیل است که منصور وقتی به مرحل هفتم رسید نتوانست تحمل کند وجود خداوند را درون خودش و فریاد اناالحق را بر زبان آورد؟
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم
ببخشید سوال بنده این است چرا منصور حلاج را کشتند؟ اگر مراحلی وجود داشته باشد که انسان را به مقامی برساند که بگوید انا الحق پس چرا منصور حلاج را کشتند به دلیل اینکه به این مقام رسیده بود؟ فقط در یک صورت می شود گفت که منصور حلاج به حق کشته شده و آن این است که اصلا مراحلی مانند مراحل هفت گانه رسیدن به خدا که مرحله آخر آن فقر و فنا است وجود نداشته باشد؟ چون اینطور به نظر می رسد که وقتی انسان به مرحله هفتم می رسد با خداوند یکی می شود و به همین دلیل است که منصور وقتی به مرحل هفتم رسید نتوانست تحمل کند وجود خداوند را درون خودش و فریاد اناالحق را بر زبان آورد؟
با سلام و تحیت؛
بررسی مسئله «حلاج» از دو بُعد قابل پیگیری است: یکی از منظر عرفان نظری؛ و دیگری از منظر عرفان عملی.
شخصاً مایلم این مسئله را از منظر عرفان نظری دنبال کنم؛ چرا که همین منظر، مایهی تقویت خداشناسی و بنیانهای معرفتی میشود؛
وجه نپرداختن به بُعد عرفان عملی آن به دلیل آن است که لزومی ندارد درباره رسیدن منصور به مقامات فنائی یا نرسیدن وی اظهار نظر قطعی داشت خصوصا آن که از حلاج کتاب چندانی در درست نداریم (کتاب طواسین و دیوان اشعار تنها چیزی است که در دست داریم).
در واقع سخنان حلاج با قطع نظر از این که بخواهد حالات عرفانی خودش را انعکاس دهد، دارای جنبههای نظری -عرفان نظری- است که فهم آن مفید فایده است.
پس نیاز نیست مدعای حلاج را بر مراتب بالای عرفان عملی تطبیق و تفسیر کنیم.
حتی نیاز نیست ثابت کنیم سبب اعدام و کشتن وی، همین مطالب به ظاهر کفرآمیز اوست زیرا اغراض سیاسی نیز میتواند عاملی برای اراده بر محو و قتل یک شخص باشد همانطور که برخی چنین گمانهای را -مسائل سیاسی، علت قتل حلاج بوده- تقویت کردهاند.
تبیین سخن حلاج از زاویه مسائل عرفان نظری:
انا الحق دارای دو تفسیر است: یکی همان تفسیری است که ماسینیون گفته یعنی «إنا الحق الخالق» یعنی من همان خدای خالقم که سخنی باطل و گوینده آن کافر است. اما تفسیر دیگرش این است که یعنی: «أنا صورة الحق» یعنی من مظهر خارجی ایی هستم که حق در او ظاهر شده و از طریق او حق شناسایی میشود و بواسطه او جلال و جمال حق آشکار میشود.
این تفسیر دوم، تفسیری صحیح است و ظاهر کلمات دیگر حلاج، همین تفسیر اخیر را تأیید میکند مثل آن جا که میگوید:
إن لم تعرفوه (ای الله) فاعرفوا آثاره، و أنا ذلک الاثر، و أنا الحق لأننی ما زلت أبدا بالحق حقا
این مسئله، همان «حیثیت تقییدیه شأنیه»ای است که بارها در این سایت متذکر شده ایم. برای مطالعه بیشتر با یک سرچ ساده موارد را مطالعه فرمایید.
از شواهدی که بر همین تفسیر اخیر صحه میگذارد روش حلاج در بیان مطالب به زبان رمزی است که بحثی مفصل مطلبد و فعلا وارد این بحث نمیشوم.
در مقام حلول اظهار انا الحق حرفى بى معنى است و انا الحق در وحدت كه فناء جهت خلقى در حقى باشد صحيح است، چون جهت خلقى كه از آن تعبير به إنيّت نموده اند محو در جهت حقى مىشود (آشتیانی، سیدجلال، شرح مقدمه قیصری، ص ۳۹۱).
در حقیقت حلاج با این سخن خواسته زبان حال هر یک از آفریدهها نقل کند از همین رو صاحب گلشن راز اینگونه سرود:
«همچون کلیم تا که به طور دل آمدیم / إنی أنا الله از همه عالم شنیدهایم»
دزفولی در شرح این بیت میگوید:
يعنى انّى انا اللّه را از درختى جائز مى دارند، و منكر نمى دانند، ولى انا الحق را از نيكبختى كه منصور حلاج است، روا نمىدارند و منكر مىشمارند. با وجود آنكه نشئه انسانى از جهت مظهريت سزاوارتر است، زيرا كه انسان به جامعيت صفات كمال، اكمل موجودات است، خصوصا از نشئه نباتى كاملتر است. پس چون درخت با وجود عدم صفات كمال مىتواند مظهر تجلى حق باشد انسان نيز به طريق اولى مىتواند مظهر باشد.
(اشاره است به داستان حضرت موسی سلام الله علیه که در آن شب تار، در هواي سرد، در ميان بيابان براي همسرش كه درد مَخاض و زائيدن او را گرفته، و تك و تنها مانده، به دنبال آتش ميگشت، اينطرف و آنطرف متحيّرانه ميرفت، آنجا كه همۀ اسباب منقطع، و حالت اضطرار و التجاءِ حقيقي براي حضرتش دست داد؛ نور خدا در درخت متجلّي شده و نداي يَـا مُوسَي إِنِّي أَنَا اللَهُ در داد. «اي موسي حقّاً من خدا هستم، واقعاً و حقيقةً من خدا هستم.»)
چرا منصور حلاج را کشتند؟
سلام
آدم خالی بندی بود که آخرش سرش را به باد داد
از انا الحق گرفته تا نایب امام زمان(علیه السلام) بودنش همه اش خالی بندی بود. فکر می کرد با جادوگری و شعبده بازی می تواند کارش را پیش ببرد ولی نمی دانست قرآن فرموده جادوگران رستگار نمی شوند.
حضرات ابن باویه قمی(رحمه الله علیه) و نوبختی(رحمه الله علیه) جوری رسوایش کردند که مردم با لگد از شهر قم بیرونش کردند.
حتی خود وحدت وجودی ها قبولش ندارند
آقای خمینی:
تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
باسمه الرقیب
عرض سلام و ادب و نیز تشکر از مطالب مفید حضرتعالی
(اشاره است به داستان حضرت موسی سلام الله علیه که در آن شب تار، در هواي سرد، در ميان بيابان براي همسرش كه درد مَخاض و زائيدن او را گرفته، و تك و تنها مانده، به دنبال آتش ميگشت، اينطرف و آنطرف متحيّرانه ميرفت، آنجا كه همۀ اسباب منقطع، و حالت اضطرار و التجاءِ حقيقي براي حضرتش دست داد؛ نور خدا در درخت متجلّي شده و نداي يَـا مُوسَي إِنِّي أَنَا اللَهُ در داد. «اي موسي حقّاً من خدا هستم، واقعاً و حقيقةً من خدا هستم.»)
حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام از مخلَصین بوده و از غیر حق انقطاع کامل داشته اند،بنابراین به نظر نمی رسد
وضعیت همسرشان سبب انقطاع از اسباب و التجاء حقیقی حضرتشان شده باشد.
باسمه الحسیب
سلام علیکم
آدم خالی بندی بود که آخرش سرش را به باد داد
اتهام حلاج افشاء اسرار الهی بوده و این با آنچه شما می فرمائید بسیار متفاوت است:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
کتمان سرّ از اصول سلوک نزد عارفان است.
اتهام حلاج افشاء اسرار الهی بوده و این با آنچه شما می فرمائید بسیار متفاوت است:
سلام علیکم
شعر اقای خمینی بسیار روشن است. اینکه احادیث ائمه نیستش که تفسیر به رای کنید.
تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
امام رضا(علیه السلام) فرمودند کسی حتی یک سنگ را دوست داشته باشد در قیامت با آن سنگ محشور می شود، شاید طرفداران حلاج هم با او محشور شوند.
حلاج به جای حضرت حسین بن روح نوبختی( رحمه الله علیه) به دروغ ادعای نیابت کرده و توسط علما شیعه رسوا شده، بعد برایش مقام سیر و سلوک و افشای اسرار الهی هم قائل هستین! happy
دزفولی در شرح این بیت میگوید:
يعنى انّى انا اللّه را از درختى جائز مى دارند، و منكر نمى دانند، ولى انا الحق را از نيكبختى كه منصور حلاج است، روا نمىدارند و منكر مىشمارند
اقای دزفولی بهتر بود به دستور ایموجی "سکوت و بستن دهان" عمل می کرد
سلام. من دقیق و ریز نشدم تو زندگی و داستان این آقای حلاج.به ما می گفتن، این شخص گفته انا الحق و ملت فکر کردن این شخص، کفر می گه و این رو اعدام کردن.این آقای حلاج، تسلط اعصاب و زبان نداشته؟؟ حالا نمیتونسته نگه این حرف رو؟اوضاوع و احوال رو نسنجیده؟فکر کنم به تقیه و اینا اعتقاد نداشته، رسما خودشونو به کشتن دادن طرف مسلمون بوده یا نبود؟؟فکر کنم از پیامبرش خواسته پیشی بگیره.
وضعیت همسرشان سبب انقطاع از اسباب و التجاء حقیقی حضرتشان شده باشد.حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام از مخلَصین بوده و از غیر حق انقطاع کامل داشته اند،بنابراین به نظر نمی رسد
سلام علیکم
نکته دقیقی را متذکر شدید. قطعا اینچنین است؛
اما نقس «انقطاع» دارای مراحل نهایی است؛
قطعا انقطاع پیامبری چون موسی علیه السلام در مراحل ابتدایی قرار ندارد؛
اما یک نکتهای که قابل تأمل است این که آیا نمیتوان در همین زندگی معمولی و روزمره به انقطاع در مراحل نهایی رسید؟
توضیح آن که، بنده، در موضوع «انقطاع الی الله» با زن و بچهام امتحان میشوم خب این یک انقطاع سطحی و در مراحل ابتدایی است؛
از طرفی یک ولی خدا هم قرار است با موضوع انقطاع الی الله ولی در مراحل نهایی امتحان شود؛ اما آیا نمیتواند با همین موضوع -یعنی زن و بچه- منتهی در سطحی عمیقتر امتحان شود!
به عبارتی؛ نفس این که «دل کندن از زن و بچه» ماده امتحانی بنده میشود باعث نمیشود «دل کندن از زن و بچه» ماده امتحانی ولی خدایی چون موسی یا امام حسین علیه السلام نشود؛ اگر چه به ظاهر سؤال امتحانی، یکسان است اما سطوحشان متفاوت است.
با این توصیف، اگر بخواهیم به عمق ابتلای جناب موسی سلام الله علیه یا امام حسین علیه السلام پی ببریم نباید مسئله را از سطوح ابتداییِ خودمان نگاه کنیم. و اینچنین است که روضه سیدالشهداء مایه ارتقاء روحی انسان خواهد شد.
دو نفر از زن و بچه دل میکنند و به جبهه میروند اما آیا انقطاع هر دو در یک رتبه و درجه اند؟
شکل کار هر دو یکسان است اما روح کار نه.
کاری که امیرالمؤمنین علیه السلام با عمروبن عبدود کرد ممکن است به لحاظ شکلی با خیلیها در طول تاریخ مشترک باشد اما از این که خدا به طور یکسان آنها را تشویق نکرده، پی میبریم که اینها به لحاظ روح عمل یکسان نیستند.
در عین حال تذکر به حق و به جایی را فرمودید
شعر اقای خمینی بسیار روشن است. اینکه احادیث ائمه نیستش که تفسیر به رای کنید.تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
******
حضرت امام روح الله رحمه الله علیه در شعر زیبا و دقیق و معنای داری دیگرش در این باره چنین خوش سروده است :
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم .
در این شعر حکیمانه حضرت امام دقت مضاعف نمایند ،
حضرت امام به صراحت گفته است :
از خود فارغ گردیده و کوس انا الحق زده ، و مثل منصور پذیرای چوبه دار شده است .
حضرت امام روح الله رحمه الله علیه در شعر زیبا و دقیق و معنای داری دیگرش در این باره چنین خوش سروده است :
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم .
در این شعر حکیمانه حضرت امام دقت مضاعف نمایند ،
حضرت امام به صراحت گفته است :
از خود فارغ گردیده و کوس انا الحق زده ، و مثل منصور پذیرای چوبه دار شده است .
سلام
جواب شما در ادرس زیر داده شده:
جواب شما در ادرس زیر داده شده:
با سلام؛
آنجا که تمجید شده؛ لطف نگاه هستی شناسانه و توحیدی حلاج مورد نظر است؛ یعنی همان بعد عرفان نظری این سخن؛
آنجا که انتقاد شده؛ از باب این است که بالاخره رعونتها و نقصهای سلوکی در کار است که بالنسبة به مقامات بالاتر قابل توبیخ است.
«انا الحق» حلاج را اگر در همان فضایی که «سمعالله لمن حمده»ی که در نماز گفته میشود و «ما رمیت إذ رمیت رمیت»ی که در قرآن خوانده میشود تبیین کنیم، هیچ مشکلی ندارد.
تازه از این فراتر هم میتوان گفت؛ قائل به توحید افعالی تمام اسباب و معداد و وسائط را همه عین حق میداند و بر آن است که اینها غیر حق نیستند وقتی غیر حق نبودند نتیجه آن میشود که به نفس این واسطه، خداست که کار میکند.
بهترین ارزیابی یک شخص یا یک سخن او، ارزیابی آموزهای است بیاییم بیینیم چه مقصدی داشته؛
صدرالتألهین در اواخر ج ششم اسفار یک مسئله ای را مطرح کرده به این صورت که آیا اراده حق است که کار میکند یا اراده خلق است؛ در نهایت میگوید بهترین تفسیر برای عرفا است که قائل به تجلی شده اند. تجلی یعنی خدا در دل هر موطن حاضر شده است.
اگر این حرف را زدیم، راحت میگوییم «ما تشاؤون الا أن یشاء الله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی»
به تعبیر قونوی، این ذوق اعلی است. بنابراین، ما احکام طاعت و معصیت را هم به راحتی میپذیریم و در عین استناد به خدا، به موطن هم مستند میکنیم.
در واقع، قونوی می خواهد این آموزهی هستیشناسانه را به تصویر بکشد.
مگر در حدیث قرب نوافل گفته نمیشود: خدا چشم و گوش بنده میشود و مگر در حدیث قرب فرائض نمیگوییم بنده، چشم و گوش خدا میشود؟! خب چگونه باید این حقیقت را تبیین کرد؟
در «سمع الله لمن حمده» مگر نمیگوییم گویا خدا سخن میگوید و انگار شخص (عبد) به حساب نیامده؛ و در حقیقت، بنده زبان خدا شده است.
مگر در حدیث قرب نوافل گفته نمیشود: خدا چشم و گوش بنده میشود و مگر در حدیث قرب فرائض نمیگوییم بنده، چشم و گوش خدا میشود؟! خب چگونه باید این حقیقت را تبیین کرد؟
جدا از اینکه خدا چشم و گوش شخص می شود چه معنی دارد و یک مطلب جدا است
دو تا سوال دارم:
1. آیا در کل آقای خمینی حلاج را قبول داشت و او را از عرفا حقیقی می دانست؟ بله یا خیر
2. اگر واقعا حلاج این مقامات را داشت و به قول شما چشم و گوش خدا و طبق ادعا خودش نایب امام زمان(ع) بود، پس چرا وقتی نوبختی از او کرامت خواست، مثل خر تو گل گیر کرد.
تازه از این فراتر هم میتوان گفت؛ قائل به توحید افعالی تمام اسباب و معداد و وسائط را همه عین حق میداند و بر آن است که اینها غیر حق نیستند وقتی غیر حق نبودند نتیجه آن میشود که به نفس این واسطه، خداست که کار میکند.
دعوی حلاج به این مطالب چه ربطی دارد؟
دعوی حلاج که به خاطرش اعدام شد این بود:
ابوریحان بیرونی در اثار الباقیه ص 275:
مردی متصوف از اهل فارس به نام حسین بن منصور حلاج ظهور کرد و در آغاز کار مردم را به مهدی دعوت نمود و گفت او از طالقان ظهور خواهد کرد و از اینرو حلاج را گرفته و به مدینه السلام بردند و در زندانش بیفکندند، ولی حیله ای کرد و چون مرغی که از قفس بگریزد از زندان گریخت. و این شخص مرد شعبده باز بود و با هر کسی که روبرو می شد موافق اعتقاد او سخن می راند و خود را به لطائف حیل بدو می چسبانید. سپس ادعایش این شد که روح القدس در او حلول کرده و (حلاج) خود را خدا دانست و به اصحاب و پیروان خویش نامه هایی که معنون بدین عنوان بود بنگاشت و پیروان او نامه هایی را که به او می نوشتند چنین افتتاح می کردند: خداوندا از هر عیبی پاک و منزه هستی، ای ذات هر ذات و منتهای آخرین لذات یا عظیم یا کبیر گواهی می دهیم که آفریدگار قدیم و منیر هستی و در هر زمان و اوانی بصورتی جلوه کرده ای و در زمان ما به صورت حسین بن منصور جلوه گر شده ای... ؛ و طایفه ای از پیروان او باقی ماندند که بدو منسوبند و مردم را به مهدی می خواندند و میگفتند که از طالقان ظهور خواهد کرد و این مهدی همان است که در کتاب ملاحم ذکر شد که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد.
و در صفحه 317
از هو هوی ازلی اول، فروغ درخشان لامع واصل اصیل و حجت تمام حجتها و رب ارباب و آفریننده سحاب و مشکات نور و رب طور که در هر صورتی متصور میشود به بندهی خود فلانکس.
موفق و سلامت باشید
جواب شما در ادرس زیر داده شده:
صوفیان و عدهای از مخالفین تصوف سعی نموده اند بیتی که در آن حضرت امام میفرمایند:
«همچو منصور خریدار سر دار شدم» را به عنوان دفاع ایشان از تصوف و حلاج ذکر کنند؛ اما آیا واقعا اینگونه است؟
در پاسخ باید گفت که در ادبیات فارسی منصور نماد مقاومت، هر چند در راه باطل شده که در راه عقیده خود بر سردار رفت. از این رو در اشعار این گونه استفاده می شود و می توان نظر حضرت امام خمینی (ره) را این چنین تعبیر کرد، مانند حاتم طایی که به کرم مشهور شده است.
****
مثل که انصاف چیزی خوبی است .
اولا _ این جواب چه ربطی به مسله دارد ؟
دو م - این که چرا مصراع اول شعر حضرت امام را جا انداخته است که به صراحت می گوید :
فارغ از خود شدم و کوس انالحق بزدم .....
اگر انا الحق گفتند کفر آمیز و مجویز قتل است این فقیه بی نظیر و اسلام شناس بی بدیل در میان علمای شیعه چرا این تعبیر را به کار برده است ؟
سوم این که : گفته شده حلاج نماد مقاومت باطل بود ه ....
آیا امام آن مصلح پرهیز گار و فقیه پارسا از یک نماد مقاوت به تعبیر شما (( باطل )) مثل حلاج تقلید نموده است ؟؟!!!؟؟؟
فارغ از خود شدم و کوس انالحق بزدم .....
اگر انا الحق گفتند کفر آمیز و مجویز قتل است این فقیه بی نظیر و اسلام شناس بی بدیل در میان علمای شیعه چرا این تعبیر را به کار برده است ؟
انا الحق اقای حلاج با انا الحق خود اقای خمینی فرق دارد:
حلاج در عنوان نامه می نوشت:
از هو هوی ازلی اول، فروغ درخشان لامع واصل اصیل و حجت تمام حجتها و رب ارباب و آفریننده سحاب و مشکات نور و رب طور که در هر صورتی متصور میشود به بندهی خود فلانکس.
و یارانش در نامه به او در عنوانش می نوشتند:
خداوندا از هر عیبی پاک و منزه هستی، ای ذات هر ذات و منتهای آخرین لذات یا عظیم یا کبیر گواهی می دهیم که آفریدگار قدیم و منیر هستی و در هر زمان و اوانی بصورتی جلوه کرده ای و در زمان ما به صورت حسین بن منصور جلوه گر شده ای
کجا اقای خمینی اینگونه نامه می نوشت یا به او اینگونه نامه می نوشتند!؟
آیا امام آن مصلح پرهیز گار و فقیه پارسا از یک نماد مقاوت به تعبیر شما (( باطل )) مثل حلاج تقلید نموده است ؟؟!!!؟؟؟
کاربر گرامی اقای خمینی به صراحت گفتن انا الحق حلاج لافی بیش نبوده.
من هم بخواهم درباره بخشش و بخشندگی صحبت کنم از حاتم طائی مثال می زنم، در حالی که حاتم طائی کافر بود. یا در عدل انوشیروان دادگر که او هم کافر بود. این مثال ها ربطی به اعتقادات فرد ندارد.
موفق و سلامت باشید
انا الحق اقای حلاج با انا الحق خود اقای خمینی فرق دارد:حلاج در عنوان نامه می نوشت:
لطفا روی شعر حضرت امام متمرکز شویید و حاشه نرویید .
هر دو مصراع شعر حضرت امام را با دقت معنا نمایید .
و در بحث از دایره انصاف خارج نشویید .
اگر واقعا حلاج این مقامات را داشت و به قول شما چشم و گوش خدا و طبق ادعا خودش نایب امام زمان(ع) بود
سلام
اگر ادعای نیابت کرده، پس چرا در آن توقیع شریفی که از سوی امام زمان صادر شده و مدعیان نیابت را ملعون شمرده است، نام حلاج نیست؟!
مهمترین دلیل آن دسته از کسانی که حلاج را رد کردهاند علاوه بر اتهاماتی چون دفاع از ابلیس و و وحدت وجود و انا الحق، ادعای بابیت وی و این ادعا که توقیع صادره از جانب امام زمان (عج) به سوی حسین بن روح، شامل وی هم میشود.
اما با توجه به این که نام حلاج در توقیع نیامده، نمیتوان به صراحت وی را مشمول این توقیع دانست.
در این توقیع، شلمغانی شخصیت محوری است و امام لعتنهای خدا را به طور مستقیم متوجه او و پیروانش کرده.
پس از آن بدون این که مستقیمان جمله لعن را متوجه شخص دیگری کند، نام چهار نفر دیگر را (شریعی، نمیری، هلالی و بلالی) به عنوان همانندان شلمغانی یاد کردهاند. اما غیر از ایشان نام فرد دیگری، از جمله حلاج، در توقیع نیامده.
مهمترین ویژگی این افراد ادعای نیابت امام زمانبوده که در بعضی از جاها از حد نیابت هم بالاتر رفتهاند و ادعایی در حد پیامبری و ربوبیت کردهاند.
حلاج از کسانی است که ادعاهایی از این دست به او نسبت داده شده. به عقیده برخی، حلاج هم ادعای ربوبیت داشته و هم ادعای بابیات.
مشهور است که حلاج به خاطر اتهام ادعای الوهیت به دار آویخته شده.
اما اگر چنین است، پس چرا در توقیع شریف اسم شلمغانی و شریعی، نمیری، هلالی و بلالی برده شده اما اسمی از حلاج برده نشده؟؟!!
تحریف تاریخ و اتهام چسباندن به این و آن که کاری ندارد؛
آیا شما دست روی قرآن میگذاری مبنی بر این که حلاج چنین ادعایی داشته؟!!
لطفا روی شعر حضرت امام متمرکز شویید و حاشه نرویید .
هر دو مصراع شعر حضرت امام را با دقت معنا نمایید .
فارغ از خود شدن اشاره به مقام فنا دارد و کوس انا الحق اشاره به تجلیات ذات دارد و استاد حافظ توضیحش را داده و اگر بخواهم چیزی به توضیحات استاد اضافه کنم این است که صوفیه به یک حدیث بی سند و مدرک هم احتجاج می کنند به این عنوان که امام صادق(ع) در نماز بیهوش شدند و بعد فرمودند من آیه را تکرار مى کردم تا آن را از گوینده اش شنیدم.مصرع دوم هم اشاره به موضوع حلاج و مقاومت و دست نکشیدن او از اعتقاداتش دارد و داستان معروف اعدام و بریدن اعضا بدن او که عطار نیشابوری نقل کرده دارد.
حالا لطفا شما این بیت را توضیح دهید:
تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
ابوریحان بیرونی در اثار الباقیه ص 275: مردی متصوف از اهل فارس به نام حسین بن منصور حلاج ظهور کرد و در آغاز کار مردم را به مهدی دعوت نمود و گفت او از طالقان ظهور خواهد کرد... دعوی حلاج که به خاطرش اعدام شد این بود:
سید نورالله حسینی شوشتری (قاضی نورالله شوشتری یا شهید ثالث؛ از فقهای زمان صفویه بوده؛
ایشان بر این عقیده است که ادعای رؤیت و نیابت امام عصر از سوی حلاج فرع بر اعتقاد او به وجود و امامت مهدی اهلبیت است و بنابراین قتل حلاج به دست سنیهای بغداد را باید به دلیل انتساب حلاج به شیعه و دعوت مردم به شورش بر ضد عباسیان دانست
و اتهام کفر و زندقه بهانهای بیش برای قتل حلاج نبوده است.
وی همچنین حلاج را بحر مواج، اهل اطلاق، سرمست جام اذواق، حلاج اسرار، و کشاف استار خوانده و وی را با دعای «قدس سره» یاد کرده است
در عین حال که شرح حال ستایشآمیزی از او و ماجرای قتل او به حکم قضات و فقهای وقت گزارش کرده است. (شوشتری، قاضی سیدنورالله (۱۳۵۴)، مجالس المؤمنین، تهران: کتابفروشی اسلامیه، ج۲، ص ۳۷ و ۳۸).
فارغ از خود شدن اشاره به مقام فنا دارد و کوس انا الحق اشاره به تجلیات ذات دارد و استاد حافظ توضیحش را داده و اگر بخواهم چیزی به توضیحات استاد اضافه کنم این است که صوفیه به یک حدیث بی سند و مدرک هم احتجاج می کنند به این عنوان که امام صادق(ع) در نماز بیهوش شدند و بعد فرمودند من آیه را تکرار مى کردم تا آن را از گوینده اش شنیدم.مصرع دوم هم اشاره به موضوع حلاج و مقاومت و دست نکشیدن او از اعتقاداتش دارد و داستان معروف اعدام و بریدن اعضا بدن او که عطار نیشابوری نقل کرده دارد.حالا لطفا شما این بیت را توضیح دهید:
تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
*****
قرار شد که در بحث انصاف را رعایت نمایید .
ولی ذره ای انصاف رعایت نشده است .
باز حاشه رفتی .
اینکه حضرت امام می گوید : کوس انا الحق بزدم . یعنی چه ؟
زدن این کوس مجویز قتل حلاج شده . چرا این فقیه بزرگ آن تجربه را تجربه می کند ؟
معلوم می شود که زدن این کوس منعی شرعی ندارد چون حضرت امام روح الله رحمه الله علیه خود شرع شناس بزرگ است .
امام تصریح می کند که با زدن این کوس می خواهد مسیری را برود که حلاج رفته است .
معلوم می شود که آن مسیر راه درستی بوده که این فقیه پارسا می خواهد آن را ادامه دهد .
اگر ادعای نیابت کرده، پس چرا در آن توقیع شریفی که از سوی امام زمان صادر شده و مدعیان نیابت را ملعون شمرده است، نام حلاج نیست؟!
امام زمان (ع): من الشریعی و النمیری و الهلالی و البلالی و غیرهم
اینکه نام حلاج نیامده دلیل بر این نیست که ادعا نیابت نکرده، خب نام باقطانی و اسحاق احمر هم نیامده ولی آنها ادعا نیابت کرده بودند.
____________________________________________________________
أَخْبَرَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي اَلْعَبَّاسِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ نُوحٍ عَنْ أَبِي نَصْرٍ هِبَةِ اَللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْكَاتِبِ اِبْنِ بِنْتِ أُمِّ كُلْثُومٍ بِنْتِ أَبِي جَعْفَرٍ اَلْعَمْرِيِّ قَالَ: لَمَّا أَرَادَ اَللَّهُ تَعَالَى أَنْ يَكْشِفَ أَمْرَ اَلْحَلاَّجِ وَ يُظْهِرَ فَضِيحَتَهُ وَ يُخْزِيَهُ وَقَعَ لَهُ أَنَّ أَبَا سَهْلٍ إِسْمَاعِيلَ بْنَ عَلِيٍّ اَلنَّوْبَخْتِيَّ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ مِمَّنْ تُجَوَّزُ عَلَيْهِ مَخْرَقَتُهُ وَ تَتِمُّ عَلَيْهِ حِيلَتُهُ فَوَجَّهَ إِلَيْهِ يَسْتَدْعِيهِ وَ ظَنَّ أَنَّ أَبَا سَهْلٍ كَغَيْرِهِ مِنَ اَلضُّعَفَاءِ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ بِفَرْطِ جَهْلِهِ وَ قَدَرَ أَنْ يَسْتَجِرَّهُ إِلَيْهِ فَيَتَمَخْرَقَ [بِهِ] وَ يَتَسَوَّفَ بِانْقِيَادِهِ عَلَى غَيْرِهِ فَيَسْتَتِبَّ لَهُ مَا قَصَدَ إِلَيْهِ مِنَ اَلْحِيلَةِ وَ اَلْبَهْرَجَةِ عَلَى اَلضَّعَفَةِ لِقَدْرِ أَبِي سَهْلٍ فِي أَنْفُسِ اَلنَّاسِ وَ مَحَلِّهِ مِنَ اَلْعِلْمِ وَ اَلْأَدَبِ أَيْضاً عِنْدَهُمْ وَ يَقُولُ لَهُ فِي مُرَاسَلَتِهِ إِيَّاهُ. إِنِّي وَكِيلُ صَاحِبِ اَلزَّمَانِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ بِهَذَا أَوَّلاً كَانَ يَسْتَجِرُّ اَلْجُهَّالَ ثُمَّ يَعْلُو مِنْهُ إِلَى غَيْرِهِ وَ قَدْ أُمِرْتُ بِمُرَاسَلَتِكَ وَ إِظْهَارِ مَا تُرِيدُهُ مِنَ اَلنُّصْرَةِ لَكَ لِتُقَوِّيَ نَفْسَكَ وَ لاَ تَرْتَابَ بِهَذَا اَلْأَمْرِ. فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ أَبُو سَهْلٍ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ يَقُولُ لَهُ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَمْراً يَسِيراً يَخِفُّ مِثْلُهُ عَلَيْكَ فِي جَنْبِ مَا ظَهَرَ عَلَى يَدَيْكَ مِنَ اَلدَّلاَئِلِ وَ اَلْبَرَاهِينِ وَ هُوَ أَنِّي رَجُلٌ أُحِبُّ اَلْجَوَارِيَ وَ أَصْبُو إِلَيْهِنَّ وَ لِي مِنْهُنَّ عِدَّةٌ أَتَحَظَّاهُنَّ وَ اَلشَّيْبُ يُبْعِدُنِي عَنْهُنَّ [وَ يُبْغِضُنِي إِلَيْهِنَّ] وَ أَحْتَاجُ أَنْ أَخْضِبَهُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ وَ أَتَحَمَّلُ مِنْهُ مَشَقَّةً شَدِيدَةً لِأَسْتُرَ عَنْهُنَّ ذَلِكَ وَ إِلاَّ اِنْكَشَفَ أَمْرِي عِنْدَهُنَّ فَصَارَ اَلْقُرْبُ بُعْداً وَ اَلْوِصَالُ هَجْراً وَ أُرِيدُ أَنْ تُغْنِيَنِي عَنِ اَلْخِضَابِ وَ تَكْفِيَنِي مَؤُنَتَهُ وَ تَجْعَلَ لِحْيَتِي سَوْدَاءَ فَإِنِّي طَوْعُ يَدَيْكَ وَ صَائِرٌ إِلَيْكَ وَ قَائِلٌ بِقَوْلِكَ وَ دَاعٍ إِلَى مَذْهَبِكَ مَعَ مَا لِي فِي ذَلِكَ مِنَ اَلْبَصِيرَةِ وَ لَكَ مِنَ اَلْمَعُونَةِ. فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ اَلْحَلاَّجُ مِنْ قَوْلِهِ وَ جَوَابِهِ عَلِمَ أَنَّهُ قَدْ أَخْطَأَ فِي مُرَاسَلَتِهِ وَ جَهِلَ فِي اَلْخُرُوجِ إِلَيْهِ بِمَذْهَبِهِ وَ أَمْسَكَ عَنْهُ وَ لَمْ يَرُدَّ إِلَيْهِ جَوَاباً وَ لَمْ يُرْسِلْ إِلَيْهِ رَسُولاً وَ صَيَّرَهُ أَبُو سَهْلٍ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ أُحْدُوثَةً وَ ضُحْكَةً وَ يَطْنِزُ بِهِ عِنْدَ كُلِّ أَحَدٍ وَ شَهَّرَ أَمْرَهُ عِنْدَ اَلصَّغِيرِ وَ اَلْكَبِيرِ وَ كَانَ هَذَا اَلْفِعْلُ سَبَباً لِكَشْفِ أَمْرِهِ وَ تَنْفِيرِ اَلْجَمَاعَةِ عَنْهُ .
http://lib.eshia.ir/15084/1/401
ابو نصر هبة اللّه بن محمّد كاتب،نوۀ امّ كلثوم دختر ابو جعفر عمرىّ گفته است:وقتى خداوند متعال اراده كرد كه حقيقت امر حلاج را معلوم فرمايد و او را رسوا و خوار كند،اين موضوع به ذهن حلاج آمد كه ابا سهل اسماعيل بن على نوبختى رضى اللّه عنه هم از جمله افرادى است كه زود فريب كلك او را مىخورد و فريفتۀ حيله و نيرنگ او مىشود.
بنابراين كسى را به سراغ او فرستاد و او را به خودش دعوت كرد و گمان مىكرد كه ابا سهل مانند ديگرانى كه ايمانشان ضعيف بود،جاهل و نادان است،ازاينرو دائما او را به سمت خودش مىكشيد،و با آرامى و حوصله،حيلههاى خودش را به او القا مىكرد.به دليل اينكه ابو سهل در نظر مردم داراى موقعيت خوب و ممتازى بود،و در ميان آنها به علم و ادب،جايگاه خاصى داشت،بنابراين حيله را آرام و آرام بيان كرد، و در نامهاى كه براى ابا سهل نوشت،گفت:من وكيل صاحب الزمان عليه السّلام هستم-او نخست با همين ادّعا افراد كماطلاع و جاهل را به سمت خودش مىكشاند-بعد از مدّتى ادّعا را بالاتر برد و در نامه به ابا سهل نوشت:من مأموريت دارم كه به تو پيغام دهم كه هر كمك و يارى كه مىخواهى برايت انجام دهم تا اينكه قلبت آرام گرفته و در نيابت من شكّ و ترديد نداشته باشى.
ابو سهل به او پيغام داد كه من در مقابل كرامات و معجزاتى كه از تو ظاهر شده، استدعايى دارم كه براى تو بسيار آسان و سهل است و آن اينكه من به كنيزانم بسيار ميل و محبت دارم،و چند نفر از آنها در كنار من هستند،امّا پيرى و سفيدى محاسنم مرا از معاشرت با آنها دور كرده است،بنابراين بايد در هر جمعه خضاب كنم تا اينكه سفيدى محاسنم براى آنها معلوم نشود،و در خصوص خضاب هم مشقت زيادى را متحمل مىشوم،به دليل اينكه بايد اين مسأله را از آنها پنهان كنم،در غير اين صورت حقيقت امر من،آشكار مىشود و آنها متوجّه موضوع مىشوند،و اين مسأله موجب مىشود كه نزديكى من نسبت به ايشان به دورى مبدل شود و وصالم به هجران.دلم مىخواهد كه مرا از خضاب كردن و اين مشقت و سختى بىنياز كرده و محاسنم را سياه كنى،آنوقت اطاعت تو را مىپذيرم و به اعتقاد تو قائل مىشوم،و مردم را هم به سمت تو دعوت مىكنم،علاوه بر اين اگر اين كار را انجام بدهى اين عمل براى من بصيرت و براى تو يارى به همراه دارد.
وقتى كه حلاج اين كلام را شنيد و جواب ابو سهل را شنيد،فهميد كه در نامه پراكنى و جذب ابا سهل خطا كرده و در اظهار اعتقادش به ابا سهل نادانى كرده است، بنابراين ديگر جواب او را نداد و دست طمع از او كشيد و ديگر هيچ پيكى به طرف او نفرستاد.بعد از اين ماجرا،ابو سهل اين حكايت را از او در مجالس نقل كرده و آن را بازگو مىكرد و موجب خنده ديگران مىشد.اين مسأله نزد بزرگ و كوچك شهرت پيدا كرد و همين امر باعث شد كه حقيقت امر حلاج معلوم شده و شيعه از او متنفر شدند.
وَ أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ : أَنَّ اِبْنَ اَلْحَلاَّجِ صَارَ إِلَى قُمَّ وَ كَاتَبَ قَرَابَةَ أَبِي اَلْحَسَنِ يَسْتَدْعِيهِ وَ يَسْتَدْعِي أَبَا اَلْحَسَنِ أَيْضاً وَ يَقُولُ أَنَا رَسُولُ اَلْإِمَامِ وَ وَكِيلُهُ قَالَ فَلَمَّا وَقَعَتِ اَلْمُكَاتَبَةُ فِي يَدِ أَبِي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ خَرَقَهَا وَ قَالَ لِمُوصِلِهَا إِلَيْهِ مَا أَفْرَغَكَ لِلْجَهَالاَتِ فَقَالَ لَهُ اَلرَّجُلُ وَ أَظُنُّ أَنَّهُ قَالَ إِنَّهُ اِبْنُ عَمَّتِهِ أَوِ اِبْنُ عَمِّهِ فَإِنَّ اَلرَّجُلَ قَدِ اِسْتَدْعَانَا فَلِمَ خَرَقْتَ مُكَاتَبَتَهُ وَ ضَحِكُوا مِنْهُ وَ هَزَءُوا بِهِ ثُمَّ نَهَضَ إِلَى دُكَّانِهِ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ غِلْمَانِهِ. قَالَ فَلَمَّا دَخَلَ إِلَى اَلدَّارِ اَلَّتِي كَانَ فِيهَا دُكَّانُهُ نَهَضَ لَهُ مَنْ كَانَ هُنَاكَ جَالِساً غَيْرَ رَجُلٍ رَآهُ جَالِساً فِي اَلْمَوْضِعِ فَلَمْ يَنْهَضْ لَهُ وَ لَمْ يَعْرِفْهُ أَبِي فَلَمَّا جَلَسَ وَ أَخْرَجَ حِسَابَهُ وَ دَوَاتَهُ كَمَا يَكُونُ اَلتُّجَّارُ أَقْبَلَ عَلَى بَعْضِ مَنْ كَانَ حَاضِراً فَسَأَلَهُ عَنْهُ فَأَخْبَرَهُ فَسَمِعَهُ اَلرَّجُلُ يَسْأَلُ عَنْهُ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ وَ قَالَ لَهُ تَسْأَلُ عَنِّي وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ لَهُ أَبِي أَكْبَرْتُكَ أَيُّهَا اَلرَّجُلُ وَ أَعْظَمْتُ قَدْرَكَ أَنْ أَسْأَلَكَ فَقَالَ لَهُ تَخْرِقُ رُقْعَتِي وَ أَنَا أُشَاهِدُكَ تَخْرِقُهَا فَقَالَ لَهُ أَبِي فَأَنْتَ اَلرَّجُلُ إِذًا. ثُمَّ قَالَ يَا غُلاَمُ بِرِجْلِهِ وَ بِقَفَاهُ فَخَرَجَ مِنَ اَلدَّارِ اَلْعَدُوُّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَ تَدَّعِي اَلْمُعْجِزَاتِ عَلَيْكَ لَعْنَةُ اَللَّهِ أَوْ كَمَا قَالَ فَأُخْرِجَ بِقَفَاهُ فَمَا رَأَيْنَاهُ بَعْدَهَا بِقُمَّ .
http://lib.eshia.ir/15084/1/402
چندين نفر از ابى عبد اللّه حسين بن على بن حسين بن موسى بن بابويه [برادر شيخ صدوق]،به من خبر دادند كه پسر حلاج به شهر قم آمد و به فاميل و نزديكان ابو الحسن[پدر شيخ صدوق]و خود ابو الحسن نامه نوشت و آنها را به سمت خودش دعوت كرد[از خودش تبليغ كرد]و مىگفت:من فرستاده و وكيل امام عليه السّلام هستم.
وقتى نامه به دست پدرم[ابو الحسن]رسيد ضمن پاره كردن دعوتنامه،به آورنده نامه گفت:چه چيزى تو را به اين نادانىها كشانده است؟فرستاده و آورنده نامه-كه من گمان مىكنم گفت كه پسرعمه يا پسرعموى اوست-گفت:اين مرد ما را دعوت كرده،پس چرا نامه را پاره مىكنى؟همه حاضرين در آنجا به حرف او خنديدند و او را مسخره كردند.
بعد از آن پدرم بلند شد و با چند تن از دوستان و غلامانش به دكان و تجارتخانهاش رفت.وقتى وارد ساختمانى شد كه تجارتخانهاش آنجا بود،همه كسانى كه در آنجا حضور داشتند،نسبت به پدرم تواضع كرده و از جايشان بلند شدند،بجز يك نفر كه سرجايش نشسته و بلند نشد،و پدرم او را نمىشناخت.همينكه نشست،طبق عادت و رسم تجّار،دفتر و مركّب را برداشت تا حسابوكتاب كند،در همين موقع رو به
طرف يكى از حضار كرده،در مورد آن مرد سؤال كرد و جوابش دادند.مرد متوجّه اين مسأله شد و رو به پدرم كرده و گفت:من خودم اينجا هستم،چرا درباره من از ديگران سؤال مىكنى؟پدرم متوجّه او شده و گفت:به جهت احترام و بزرگى كه براى شما در نظرم بود،از خودت سؤال نكردم.او گفت:[با اين حال]در حضور خودم نامهام را پاره مىكنى؟پدرم به او گفت:پس آن مرد[حلاج]تويى؟سپس خطاب به غلامى گفت:او را با لگد و پسگردنى[بيرون كن]حلاج كه دشمن خدا و رسولش بود از خانه بيرون رفت،[در همين حين]پدرم به او گفت:خدا لعنتت كند،ادعاى معجزات مىكنى؟يا اينكه گفت:او خودش بيرون نرفت و وى را با پسگردنى بيرون انداخت،بعد از آن او را در شهر قم نديديم.
زدن این کوس مجویز قتل حلاج شده . چرا این فقیه بزرگ آن تجربه را تجربه می کند ؟
دوست عزیز اول مدعا خود را ثابت بفرمایید. در کجا امده حلاج را فقط به خاطر گفتن اناالحق کشتن. من کلام ابو ریحان بیرونی را اوردم که ادعا خدایی می کرد.
بیت اقای خمینی را هم معنا نکردید
ایشان بر این عقیده است که ادعای رؤیت و نیابت امام عصر از سوی حلاج فرع بر اعتقاد او به وجود و امامت مهدی اهلبیت است و بنابراین قتل حلاج به دست سنیهای بغداد را باید به دلیل انتساب حلاج به شیعه و دعوت مردم به شورش بر ضد عباسیان دانست
خب مگر من گفتم شیعیان اعدامش کردند!!! شیعیان که قدرتی نداشتند
خب معلوم سنی ها کشتنش
من گفتم شیعیان با لگد از شهر قم بیرونش کردند
در عین حال که شرح حال ستایشآمیزی از او و ماجرای قتل او به حکم قضات و فقهای وقت گزارش کرده است. (شوشتری، قاضی سیدنورالله (۱۳۵۴)، مجالس المؤمنین، تهران: کتابفروشی اسلامیه، ج۲، ص ۳۷ و ۳۸).
از چه کسی دلیل اوردید قاضی شوشتری ، ملقب به شیعه تراش. فکر نمی کنم هیچ صوفی در عالم هستی پیدا کنی و ان را به شوشتری بدهی و او آن را شیعه نکند.
و اتهام کفر و زندقه بهانهای بیش برای قتل حلاج نبوده است.
دیوار حاشا بلنده
دوست عزیز اول مدعا خود را ثابت بفرمایید. در کجا امده حلاج را فقط به خاطر گفتن اناالحق کشتن. من کلام ابو ریحان بیرونی را اوردم که ادعا خدایی می کرد.
چرا دقت نمی فرمایید ؟
آنچه را شما و مخالفان حلاج دعوای خدایی می نامید همان حرف : انا الحق است .
و حرف های دیگر همه بهتان و برای توجیه قتل و حکم به صحت قتل اوست .
تا بتوانند در برابر قضاوت تاریخ را توجیه داشته باشند .
جرم اصلی حلاج ولایت مداری و شیعه خالص بودن اوست .
آنچه را شما و مخالفان حلاج دعوای خدایی می نامید همان حرف : انا الحق است .
اخه این جملات چه ربطی به انا الحق داره!!!!
حلاج در عنوان نامه می نوشت:
از هو هوی ازلی اول، فروغ درخشان لامع واصل اصیل و حجت تمام حجتها و رب ارباب و آفریننده سحاب و مشکات نور و رب طور که در هر صورتی متصور میشود به بندهی خود فلانکس.
و یارانش در نامه به او در عنوانش می نوشتند:
خداوندا از هر عیبی پاک و منزه هستی، ای ذات هر ذات و منتهای آخرین لذات یا عظیم یا کبیر گواهی می دهیم که آفریدگار قدیم و منیر هستی و در هر زمان و اوانی بصورتی جلوه کرده ای و در زمان ما به صورت حسین بن منصور جلوه گر شده ای
جرم اصلی حلاج ولایت مداری و شیعه خالص بودن اوست .
:-o
شعر اقای خمینی را هم توضیح ندادید
شعر اقای خمینی را هم توضیح ندادید
*******
در اشعار این فقیه عارف دقت نمایید :
دست آن شیخ ببوسیـــــد که تکفیرم کرد ** محتسب را بنوازیــــــــد کــــــــــــه زنجیرم کرد
معتکف گشتــم از این پس، به درِ پیر مغان ** که به یک جرعه مى از هر دو جهان سیرم کرد
آب کوثر نخــــــــــــــورم، منّت رضوان نبرم ** پرتــــــــــــوِ روى تو اى دوست، جهانگیرم کرد
دل درویش به دست آر کــه از سرّ اَلَست ** پـــــــــــــــــــــرده بـرداشته، آگاه ز تقدیرم کرد
پیر میخانه بنــــازم که به سر پنجه خویش ** فــــــــــانیـــم کرده، عدم کـرده و تسخیرم کرد
خادم درگه پیرم کـــــــــــه ز دلجویى خود ** غـــــافل از خـــــــویش نمــــود و زبر و زیرم کرد
اینکه نام حلاج نیامده دلیل بر این نیست که ادعا نیابت نکرده، خب نام باقطانی و اسحاق احمر هم نیامده ولی آنها ادعا نیابت کرده بودند
بدعتهایی که به حلاج اتهام زده شده، بزرگتر از مواردی است که مربوط به شلمغانی است.
کمتر منبع تاریخی را مییابیم که از بدعتهای پدیدآمده در اسلام سخن گفته باشد ولی به حلاج نپرداخته باشد.
جریان حلاج در تاریخ تحولات فکری اسلامی بسیار نمایانتر از جریان شلمغانی بوده از این رو این سخن که بدعتهای اتهامی به حلاج به اندازهی شلمغانی نبوده و به خاطر همین، امام علیهالسلام اسم حلاج را در کنار شلمغانی ذکر نکرده، ضعیف و مردود است.
موارد اتهامی به حلاج تا آنجاست که برخی می گویند ماندگاری جریان حلاج در تاریخ به سبب بدعتهای کفرآلودی وی بوده که عموم مسلمانان به خصوص اهل سنت پیگیر آن بودهاند.
احتمال دیگر این است که به علت رفع خطر حلاج با مردن وی و به سبب آن که نام حلاج و تفکر او زنده نشود و از باب آن که «یموت الباطل بترک ذکره» به نام او در توقیع اشاره نشده است.
اما جریان حلاج نه فقط با مرگ وی از بین نرفت بلکه بیش از پیش زنده شد.
اکنون کسی از شلمغانی، شریعی و نمیری در جامعه شیعی نامی نمیبرد و خبری از آنها نیست اما نام حلاج را همگان میشناسند.
با توجه به علم امام و آینده نگری ایشان و آگاهی از آینده نمیتوان چنین نظر داد که آن حضرت خطر حلاج را با مرگ او پایانیافته تصور کرده و با این توضیح این احتمال نیز نمیتواند توجیه درستی باشد.
بعلاوه، در توقیع از حمد بن هلال نام برده شده که وی نیز مانند حلاج نزدیک به نیم قرن پیش از صدور توقیع، از دنیا رفته ؛ و اگر مردن شخص دلیل بر ذکر نشدن نام حلاج بوده باشد، از ابنهلال نیز نباید نامی به میان میآمد!
همانطور که در پستهای ابتدایی به عرض دوستان رسید، اگر نقصهای شطحگویی سخن حلاج (انا الله) را کنار بگذاریم؛ زبان هستی است.
اصولا زبان شطح از یک جهت زبان درستی است چون زبان هستی است نه زبان آن شخص. اما چون به خود نسبت داده میشود یک نوع رعونت در آن هست.
به تعبیر دیگر، شطح، خبر از مُرّ هستی میدهد.
شطح خبر بیواسطه از هستی است اما در عین حال که خود شطح نقص است چون نباید به خود نسبت میداد.
این نقص به دامن اهلبیت علیهم السلام نمینشیند چون هیچ گونه انانیتی ندارند و لذا این شطحیات را نمیگویند.
من گفتم شیعیان با لگد از شهر قم بیرونش کردند
از کی تا حالا؛ لگد شیعیان قمی ملاک حق و باطل شده؟!!
محال است یک شیعه کلام یک شخص را نفهمد!؟
شیعه قمی الا و لابد آخر فهم است!!!
چرا اینقدر بسته و دگم فکر میکنید!!!
حتی اگر این شیعه، نائب خاص امام زمان یا شیخ مفید باشد؛ این آقایان عقل کل که نیستند!! حتی شاید حرف عرفا را هم فهمیده باشند شاید به دلائلی با آن مخالفت کردهاند که به بطلان آن مربوط نمیشود. بالاخره اشتباه حلاج، پرده برداشتن از اسرار هستی بوده است و این حضرات در مقابل این کشف القناع، احساس مسئولیت کردهاند.
به جای جوسازی، کمی در صدد فهم «قرب فرائض» شوید؛
از خدا بخواهید فهم وحدت شخصیه را برایتان آسان کند و بدون این فهم، از دنیا نروید
در اشعار این فقیه عارف دقت نمایید :
دست آن شیخ ببوسیـــــد که تکفیرم کرد ** محتسب را بنوازیــــــــد کــــــــــــه زنجیرم کردمعتکف گشتــم از این پس، به درِ پیر مغان ** که به یک جرعه مى از هر دو جهان سیرم کرد
آب کوثر نخــــــــــــــورم، منّت رضوان نبرم ** پرتــــــــــــوِ روى تو اى دوست، جهانگیرم کرد
دل درویش به دست آر کــه از سرّ اَلَست ** پـــــــــــــــــــــرده بـرداشته، آگاه ز تقدیرم کرد
پیر میخانه بنــــازم که به سر پنجه خویش ** فــــــــــانیـــم کرده، عدم کـرده و تسخیرم کرد
خادم درگه پیرم کـــــــــــه ز دلجویى خود ** غـــــافل از خـــــــویش نمــــود و زبر و زیرم کرد
عرض کردم بیت زیر را توضیح دهید، نگفتم ابیات دیگر را بیاورید، اگر می خواهید این ابیات را هم توضیح دهید مشکلی نیست ولی این بیت را هم توضیح دهید. شما از من معنا یک بیت را خواستید من توضیح دادم، شما هم لطفا همین کار را بکنید.
تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
بدعتهایی که به حلاج اتهام زده شده، بزرگتر از مواردی است که مربوط به شلمغانی است.کمتر منبع تاریخی را مییابیم که از بدعتهای پدیدآمده در اسلام سخن گفته باشد ولی به حلاج نپرداخته باشد.
جریان حلاج در تاریخ تحولات فکری اسلامی بسیار نمایانتر از جریان شلمغانی بوده از این رو این سخن که بدعتهای اتهامی به حلاج به اندازهی شلمغانی نبوده و به خاطر همین، امام علیهالسلام اسم حلاج را در کنار شلمغانی ذکر نکرده، ضعیف و مردود است.
موارد اتهامی به حلاج تا آنجاست که برخی می گویند ماندگاری جریان حلاج در تاریخ به سبب بدعتهای کفرآلودی وی بوده که عموم مسلمانان به خصوص اهل سنت پیگیر آن بودهاند.
احتمال دیگر این است که به علت رفع خطر حلاج با مردن وی و به سبب آن که نام حلاج و تفکر او زنده نشود و از باب آن که «یموت الباطل بترک ذکره» به نام او در توقیع اشاره نشده است.
اما جریان حلاج نه فقط با مرگ وی از بین نرفت بلکه بیش از پیش زنده شد.
اکنون کسی از شلمغانی، شریعی و نمیری در جامعه شیعی نامی نمیبرد و خبری از آنها نیست اما نام حلاج را همگان میشناسند.
با توجه به علم امام و آینده نگری ایشان و آگاهی از آینده نمیتوان چنین نظر داد که آن حضرت خطر حلاج را با مرگ او پایانیافته تصور کرده و با این توضیح این احتمال نیز نمیتواند توجیه درستی باشد.
بعلاوه، در توقیع از حمد بن هلال نام برده شده که وی نیز مانند حلاج نزدیک به نیم قرن پیش از صدور توقیع، از دنیا رفته ؛ و اگر مردن شخص دلیل بر ذکر نشدن نام حلاج بوده باشد، از ابنهلال نیز نباید نامی به میان میآمد!
برادر عزیز این دلایلی که شما می اوردید کاملا باطل و از همان نوع دلایلی که ابن عربی برای تبرئه کردن فرعون می اورد
مثلا من بگویم نرون و اسکندر مقدونی آدم خوبی بودند چون در قرآن فرعون و نمرود ذکر شده ولی خبری از این دو تا نیست
شما می خواهید یک عمر مردم را با همین دلایل سست و آبکی به جای راهنمایی، چاهنمایی کنید!؟ روز قیامت هم همین دلایل سست و آبکی را می خواهید به خدا و اهل بیت(ع) عرضه کنید!؟
از کی تا حالا؛ لگد شیعیان قمی ملاک حق و باطل شده؟!!محال است یک شیعه کلام یک شخص را نفهمد!؟
شیعه قمی الا و لابد آخر فهم است!!!چرا اینقدر بسته و دگم فکر میکنید!!!
حتی اگر این شیعه، نائب خاص امام زمان یا شیخ مفید باشد؛ این آقایان عقل کل که نیستند!! حتی شاید حرف عرفا را هم فهمیده باشند شاید به دلائلی با آن مخالفت کردهاند که به بطلان آن مربوط نمیشود. بالاخره اشتباه حلاج، پرده برداشتن از اسرار هستی بوده است و این حضرات در مقابل این کشف القناع، احساس مسئولیت کردهاند.
به جای جوسازی، کمی در صدد فهم «قرب فرائض» شوید؛
از خدا بخواهید فهم وحدت شخصیه را برایتان آسان کند و بدون این فهم، از دنیا نروید
برادر گرامی یک نفر امده به جای حسین بن روح ادعای وکالت کرده برای اینکه بفهمیم این ادعا دروغ است احتیاج به عقل کل نیست، بچه 10 ساله هم می فهم این فرد کذاب.
شما برو مهد کودک بگو یک نفر اعتقاد داره افریننده سحاب و مشکات نور و افریدگار قدیم، می بینید انها هم متوجه دروغ بودن این سخن می شوند
مگر خود شما عقل کل هستید!؟ از کجا معلوم شیخ مفید و ابن ندیم و ابوریحان بیرونی و غیره اشتباه کردند و شما راست می گویید!!!
شما جواب سوال من را ندادید. ایا اقای خمینی حلاج را عارف حقیقی می دانست یا نه؟
ایا اقای خمینی حلاج را عارف حقیقی می دانست یا نه؟
نه عارف کامل نمیدانست ما هم نمی دانیم اما کافر و زندیق هم نمیدانیم
اما فرق ما و شما این است که ما دربست وی را رد نمیکنیم بلکه حساب حسن کلامش را از حساب قبح کارش جدا میکنیم
تصور نکنید اگر ما اشعار مولوی را نقل میکنیم و آن تمجید و تشریح میکنیم او را امام واجبالاطاعة خود قرار دادهایم!
الان آن طرف زمین یک کسی حرفی زده، به صرف این که اهلبیت نیست بگوییم لب بدوز!
ما هم نمی دانیم اما کافر و زندیق هم نمیدانیم
الان آن طرف زمین یک کسی حرفی زده، به صرف این که اهلبیت نیست بگوییم لب بدوز!
نمی توان کسی را مجبور کرد لب بدوزد یا کسی را کافر بداند.
ولی
مظلوم نمایی هم نشود و به گونه ای حلاج را جلوه ندهید که یک عارف کامل بود و اناالحق او را کسی نفهمید و مضللومانه به دار اویخته شد و جوری وانمود کنید که از شیعه و سنی از شیخ مفید تا ابوریحان بیرونی همه در اشتباها.
نه دوست عزیز، بیشتر انصاف داشته باشید و تمام دلایل مخالفان حلاج را بیاورید، تا حقیقت مشخص شود.
نه اینکه مردم و علما قم را نافهمانی جلوه دهیم که فرق نایب خاص و کذاب را از هم تشخیص نمی دادند.
انشاءالله سنت شکنی شود و بر خلاف بیشتر مطالب که پست جمع بندی همان پست 1 و 2 کارشناس بحث است، در این موضوع تمام دلایل مخالفین حلاج از سحر و ادعا دروغ نیابت امام زمان(ع) و نامه های کفر آمیز و غیره و همینطور دلایل موافقین او در پست جمع بندی ذکر شود و کارشناس جبهه گیری خاصی نکند تا خواننده خود قضاوت کند.
موفق و سربلند باشید
عرض کردم بیت زیر را توضیح دهید، نگفتم ابیات دیگر را بیاورید، اگر می خواهید این ابیات را هم توضیح دهید مشکلی نیست ولی این بیت را هم توضیح دهید. شما از من معنا یک بیت را خواستید من توضیح دادم، شما هم لطفا همین کار را بکنید.تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
اولا - شما در بیت قبلی حضرت امام دقت ننمودی و آن را دقیق معنای نکردی .
در حالی اگر به آن شعر حضرت روح الله دقت نمایید هم مسله حلاج حل می شود وهم نظر امام در باره حلاج معلوم می گردد .
در ثانی - کوس انالحق را که خود امام هم زده است فرمود : ( کوس انالحق بزدم ... )
پس این شعر امام را باید در کنار شعر قبلی و بر مبنای عرفانی حضرت ایشان معنای نمایید .
از این گذشته از تکفیر آن بنده خدا ( شهید حلاج ) چه نفعی عاید شما می شود که این قدر بر بد گویی وغیبت او اصرار دارید ؟
بزرگان اهل معنا و معنویت در طول تاریخ از این قبیل چیز ها زیاد دیده است. دقت کنید
حضرت امام روح الله سلام الله علیه در آن پیام معروف خود می فرماید :
.... به زعم بعض افراد،... یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود»(صحیفه امام جلد 21، ص278و279)
در ثانی - کوس انالحق را که خود امام هم زده است فرمود : ( کوس انالحق بزدم ... )
من نگفتم اقای خمینی اناالحق را قبول ندارد، گفتم انالحق گفتن حلاج را لاف و دروغ می داند برای اینکه حلاج جمال الهی را ندیده
حالا خوبه شعر ساده و روشن است اگر مثل شعر های حافظ پر از کنایه و ایهام و مجاز بود فکر می کنم باید تا 3 سال توضیحش می دادم.
تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
حضرت امام روح الله سلام الله علیه در آن پیام معروف خود می فرماید :
.... به زعم بعض افراد،... یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود»(صحیفه امام جلد 21، ص278و279)
دوست عزیز این مطلبی که فرمودید ارتباطی به بحث ندارد و جدا از ان من اقای خمینی را قبول ندارم و طبق قاعده الزام چون وحدت وجودی ها او را قبول دارند به صحبت ایشان احتجاج کردم، شما اگر می خواهید دلیل بیاورید از امثال شیخ حر عاملی و شیخ مفید و شیخ عباس قمی و علامه مجلسی که من قبولشان دارم دلیل بیاورید
در ان زمان هم حوزه ها زیر نظر مراجع عام شیعه مثل سید ابوالحسن اصفهانی و ایت الله بروجردی بود و به خوبی اداره می شد و هر دو مخالف اباطیلی مثل وحدت وجود و قدم زمانی عالم بودند و برای فهمیدن وضع حوزه های الان هم به سخنان اقای رحیم پور ازغدی مراجعه کنید
( شهید حلاج )
برای کسی که به دروغ ادعا وکالت امام زمان(ع) را کرده لفظ شهید را به کار نمی برند
به پست 22 مراجعه کنید
بنده خدا
حلاج خود را بنده خدا نمی دانست بلکه خود را خدا می دانست
مراجعه کنید به پست 14
وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد
این نظر شخصی آقای خمینی است و دلیل محکمی هم ارائه نکردند، شاید کسانی هم اعتقاد داشته باشند وضع حوزه ها الان هم شبیه مجالس فلسفی یونان باستان است.
تمایلی هم ندارم این موضوع را پیگیری کنم چون خارج از موضوع است
نقل قول نوشته اصلی توسط ساغر شعر نمایش پست ها
در ثانی - کوس انالحق را که خود امام هم زده است فرمود : ( کوس انالحق بزدم ... )
من نگفتم اقای خمینی اناالحق را قبول ندارد، گفتم انالحق گفتن حلاج را لاف و دروغ می داند برای اینکه حلاج جمال الهی را ندیده
تعجب است که چرا دقت نمی کنید !!!؟
حالا خوبه شعر ساده و روشن است اگر مثل شعر های حافظ پر از کنایه و ایهام و مجاز بود فکر می کنم باید تا 3 سال توضیحش می دادم.تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
شگفت آور است که جناب شما چگونه حافظ شیراز را قبول دارید در حالی که ایشان از عارفان بزرگ و از رهبران عرفان و معرفت عرفانی است ؟!!!نقل قول نوشته اصلی توسط ساغر شعر نمایش پست ها
حضرت امام روح الله سلام الله علیه در آن پیام معروف خود می فرماید :
.... به زعم بعض افراد،... یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود»(صحیفه امام جلد 21، ص278و279)
دوست عزیز این مطلبی که فرمودید ارتباطی به بحث ندارد و جدا از ان من اقای خمینی را قبول ندارم و طبق قاعده الزام چون وحدت وجودی ها او را قبول دارند به صحبت ایشان احتجاج کردم،
این که گفته ایید : حضرت امام صلوة الله علیه را قبول ندارید . ولی علمای دیگر که ذیلا نام برده ایید قبول دارید مثل آن است که کسی سخن امام حسین علیه السلام را قبول نداشته باشد ولی سخن امام حسن علیه السلام را قبول نمایید . در حالی آن دو بزرگوار هر دو امام و حجت الهی است ولی در دو زمان متفاوت به عنوان پبشوای اسلام بوده اند .
علمای دین به عنوان نایبان عام حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه در زمان غیبت کبرا هم هر کدام نظر و فرمایش شان برای ما حجت است گر چه در دو زمان و دارای دو روش بوده باشند .
شما اگر می خواهید دلیل بیاورید از امثال شیخ حر عاملی و شیخ مفید و شیخ عباس قمی و علامه مجلسی که من قبولشان دارم دلیل بیاورید
این چجور فرمایش است ؟!! مثل آن است کسی نیاز به چشم پزشک داشته باشد حاضر نشود نزد متخصیص چشم ( که در رشته های دیگر هم تخصص دارد ) برود . و اصرار نمایید که برای درمان چشم خود باید نزد دندان پزشک مراجعه نماید ( که در رشته چشم پزشکی تخصص ندارد )
به نظر شما این درست است ؟؟
در ان زمان هم حوزه ها زیر نظر مراجع عام شیعه مثل سید ابوالحسن اصفهانی و ایت الله بروجردی بود و به خوبی اداره می شد و هر دو مخالف اباطیلی مثل وحدت وجود و قدم زمانی عالم بودند و برای فهمیدن وضع حوزه های الان هم به سخنان اقای رحیم پور ازغدی مراجعه کنید.
علمای و مراجع بزرگوار تقلید همه نور اند و سخن گوی قران و سنت چرا بین آنها تفاوت قایل می شوید مثلا می گویید : حضرت امام را قبول ندارید ولی عالم و مرجع دیگر را قبول دارید ؟؟نقل قول نوشته اصلی توسط ساغر شعر نمایش پست ها
( شهید حلاج )
برای کسی که به دروغ ادعا وکالت امام زمان(ع) را کرده لفظ شهید را به کار نمی برند
دلیل قطعی بر این مسله وجود ندارد که ادعای وکالت کرده باشد .
به پست 22 مراجعه کنیدنقل قول نوشته اصلی توسط ساغر شعر نمایش پست ها
بنده خدا
حلاج خود را بنده خدا نمی دانست بلکه خود را خدا می دانست
گفتن : انالحق " موجب ادعای خدایی نمی شود . و توجه داشته باشید که همه حتی جناب شما این سخن را می توانید بگوید و این نوشتار شما که اندیشه وبر داشت تان را بر حق ودرست می دانید همان ادعای انا الحق است . چون هیچ کسی نمی گوید : انا الباطل .
مراجعه کنید به پست 14وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد
این نظر شخصی آقای خمینی است و دلیل محکمی هم ارائه نکردند،
حضرت امام در جا های متعدد در این باره سخن و گفته دلیل ارایه داده است .
شاید کسانی هم اعتقاد داشته باشند وضع حوزه ها الان هم شبیه مجالس فلسفی یونان باستان است.
هیچ کسی چنین تصوری در باره حوزه های علمیه ندارد .
تمایلی هم ندارم این موضوع را پیگیری کنم چون خارج از موضوع است .
ادامه و یا عدم ادامه بحث در اختیار شما ولی اگر خواسته باشد با حقایق آشنا شوید ادامه این پرسه ممکن است برای روشن شدن ذهن شما مفید باشد .
باسمه البصیر
سلام علیکم
تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
ابتدا یک نکته را باید توجه کرد و آن زبان خاص عرفاست،ممکن است عدم آشنایی با تعابیر و اصطلاحات عرفانی
شخص نا آشنا را در مورد مقصود اصلی آنان دچار سوء تفاهم کند.
نکته بعد مفهوم سخن حضرت امام رضوان الله تعالی علیه است(تا منصوری)یعنی تا از "منصور" انیتی باقی مانده باشد منصور است
و "انا الحق"گفتن وی لاف و گزاف؛انا الحق را باید کسی بگوید که در جمال جمیل حق فانی شده باشد(نا دیده جمال دوست)آنگه به عین
حق،حق را ببیند نه به عین خویش(منصور).
در واقع گویا حضرت امام با آن بیت پر مغز منصور را لاف زن محسوب و معرفی ننموده اند بلکه مقاماتی را تا قبل از مقام فناء فی الله برای وی
قائلند اما نه مقام فنا و ادعای "انا الحق".
لذا دست غیرت حق از آستین فقهای عصر بیرون آمده و منصور را به دار می کشد داری که سر بلندیش
به جهت در آغوش کشیدن سر حلاج است(الله اعلم):
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
باسمه الذی متجلی لخلقه بخلقه
عرض سلام و تشکر از پاسخ و مطالب ارزنده ی حضرتعالی
توضیح آن که، بنده، در موضوع «انقطاع الی الله» با زن و بچهام امتحان میشوم خب این یک انقطاع سطحی و در مراحل ابتدایی است؛از طرفی یک ولی خدا هم قرار است با موضوع انقطاع الی الله ولی در مراحل نهایی امتحان شود؛ اما آیا نمیتواند با همین موضوع -یعنی زن و بچه- منتهی در سطحی عمیقتر امتحان شود!
مخلَصین در پی نار هم که باشند نور می یابند.
ابتدا یک نکته را باید توجه کرد و آن زبان خاص عرفاست،ممکن است عدم آشنایی با تعابیر و اصطلاحات عرفانیشخص نا آشنا را در مورد مقصود اصلی آنان دچار سوء تفاهم کند.
نکته بعد مفهوم سخن حضرت امام رضوان الله تعالی علیه است(تا منصوری)یعنی تا از "منصور" انیتی باقی مانده باشد منصور است
و "انا الحق"گفتن وی لاف و گزاف؛انا الحق را باید کسی بگوید که در جمال جمیل حق فانی شده باشد(نا دیده جمال دوست)آنگه به عین
حق،حق را ببیند نه به عین خویش(منصور).
در واقع گویا حضرت امام با آن بیت پر مغز منصور را لاف زن محسوب و معرفی ننموده اند بلکه مقاماتی را تا قبل از مقام فناء فی الله برای وی
قائلند اما نه مقام فنا و ادعای "انا الحق".
لذا دست غیرت حق از آستین فقهای عصر بیرون آمده و منصور را به دار می کشد داری که سر بلندیش
به جهت در آغوش کشیدن سر حلاج است(الله اعلم):
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
سلام علیکم
از تفسیر به رای احادیث به تفسیر به رای شعر رسیدیم
پرتال امام خمینی:
امام خمینی(س) در یکی از رباعیات خود، در مخالفت با حلاج می فرمایند: تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
پس همان طور که گفتیم، وجود «من» در عبارت انا الحق نشانۀ آن است که از نظر حلاج، میان نامحدود و محدود، جداییِ ذاتی وجود دارد. در حالی که از نظر امام خمینی(س) چنین رابطه ای، یک درجه پایین تر از وحدت کلی است و هرکس به آن معتقد باشد، نتوانسته است به درجات عالیۀ توحید دست یابد؛ چرا که هنوز در پیچ و خم عبارتها و احساسات کنترل نشده گرفتار است و با وجودی که هنوز تا رسیدن به توحید حقیقی فاصله ای ـ هرچند اندک ـ دارد، در درون خود هیجان زده شده است.
http://www.imam-khomeini.ir/fa/n22913/
علمای دین به عنوان نایبان عام حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه در زمان غیبت کبرا هم هر کدام نظر و فرمایش شان برای ما حجت است گر چه در دو زمان و دارای دو روش بوده باشند .
علما دین نایبان حضرت هستند، ولی مسئله این است که چه کسی عالم دینه. شما سید صادق شیرازی و کروبی و اللهیاری را عالم دین می دانید!؟
علمای و مراجع بزرگوار تقلید همه نور اند و سخن گوی قران و سنت چرا بین آنها تفاوت قایل می شوید مثلا می گویید : حضرت امام را قبول ندارید ولی عالم و مرجع دیگر را قبول دارید ؟؟
به چه دلیلی همه علما و مراجع نورند. بله علما و مراجع با تقوا نور هستند ولی هر کس که لباس روحانیت پوشید نور نیست.
دلیل قطعی بر این مسله وجود ندارد که ادعای وکالت کرده باشد .
دلیل قطعی در نظر شما چیه؟ پست 22 را خواندید
گفتن : انالحق " موجب ادعای خدایی نمی شود
چند بار بگم، به خدا خسته شدم،
موضوع حلاج فقط انا الحق نبود در پست 14 اوردم او ادعا خدایی می کرد.
با بزرگترین فونت می نویسم شاید متوجه شوید:
ابوریحان بیرونی در اثار الباقیه ص 275:
مردی متصوف از اهل فارس به نام حسین بن منصور حلاج ظهور کرد و در آغاز کار مردم را به مهدی دعوت نمود و گفت او از طالقان ظهور خواهد کرد و از اینرو حلاج را گرفته و به مدینه السلام بردند و در زندانش بیفکندند، ولی حیله ای کرد و چون مرغی که از قفس بگریزد از زندان گریخت. و این شخص مرد شعبده باز بود و با هر کسی که روبرو می شد موافق اعتقاد او سخن می راند و خود را به لطائف حیل بدو می چسبانید. سپس ادعایش این شد که روح القدس در او حلول کرده و (حلاج) خود را خدا دانست و به اصحاب و پیروان خویش نامه هایی که معنون بدین عنوان بود بنگاشت و پیروان او نامه هایی را که به او می نوشتند چنین افتتاح می کردند: خداوندا از هر عیبی پاک و منزه هستی، ای ذات هر ذات و منتهای آخرین لذات یا عظیم یا کبیر گواهی می دهیم که آفریدگار قدیم و منیر هستی و در هر زمان و اوانی بصورتی جلوه کرده ای و در زمان ما به صورت حسین بن منصور جلوه گر شده ای... ؛ و طایفه ای از پیروان او باقی ماندند که بدو منسوبند و مردم را به مهدی می خواندند و میگفتند که از طالقان ظهور خواهد کرد و این مهدی همان است که در کتاب ملاحم ذکر شد که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد.
و در صفحه 317
(حلاج در نامه می نوشت)از هو هوی ازلی اول، فروغ درخشان لامع واصل اصیل و حجت تمام حجتها و رب ارباب و آفریننده سحاب و مشکات نور و رب طور که در هر صورتی متصور میشود به بندهی خود فلانکس.
ادامه و یا عدم ادامه بحث در اختیار شما ولی اگر خواسته باشد با حقایق آشنا شوید ادامه این پرسه ممکن است برای روشن شدن ذهن شما مفید باشد .
تجربه به من می گوید این بحث ها به حذف پست خاتمه پیدا می کند ولی اگر دوست دارید ادامه دهید
باسمه الحق
از تفسیر به رای احادیث به تفسیر به رای شعر رسیدیم
خوب است مطالب لینکی را که شاهد مدعایتان آوردید به دقت مطالعه بفرمائید تا ببینید
محتوای آن تایید عرایض بنده است نه ردّ آن.
محتوای آن تایید عرایض بنده است نه ردّ آن
بله مخصوصا دو قسمت زیر مقاله در تایید فرمایشات شماستhappy
حلاج برخلاف امام قائل به وحدت شهودی بود و نه وحدت وجودی. کسانی که از محتوای نوشته های حلاج ـ البته مقداری از آنها که سوزانده نشده و باقی مانده است ـ آگاهی دارند، می دانند که وحدت شهودی در نزد حلاج آشکارتر است و این نوع وحدت، بر مبنای وحدت صفاتی خداوند است و نه بر اساس وحدت ذاتی او. عبارات حلاج، همچون «انسانها، نه از خداوند جدایند و نه به او متصل هستند» نشانگر آن است که به عقیده حلاج، در رابطۀ میان نامحدود و محدود، و به عبارت دیگر در میان حق و تجلی حق، یعنی خلق، وحدت ذات وجود ندارد. اینجاست که می بینیم امام خمینی(س) در یکی از رباعیات خود، در مخالفت با حلاج می فرمایند: تا منصوری، لاف انا الحق بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
این مرتبه از مراتب عرفان نیز با وجود اهمیت و ارزش والا، باز هم بالاترین مرحله نیست، چرا که از نگاه امام خمینی(س) عارفی که در عشق الهی ذوب شده باشد، برخلاف حلاج، آنچنان در عشق به خدا فنا و محو می شود که گویی هیچ چیز جز خداوند واحد و یکتا در میان نبوده است، پس او یقین حاصل می کند که هیچ موجودی خارج از ملکوت او وجود ندارد و گویی عالم ملک (ماده)، در ملکوت الهی گم شده و عالم نسبی و محدود، در وجود مطلق او محو شده است. دیگر نه مشاهده و دیدنی در کار است و نه بیننده ای و نه حتی چیز قابل مشاهده ای. هرچه هست، اوست و جز خداوند یکتا و احد، موجودی نیست. رنگها و جلوه ها در او گم شده اند.
اینگونه است که امام، کسانی را که لاف «اناالحق» می زنند، محکوم می کنند که «نادیده جمال دوست، غوغا فکنی» و در ادامۀ رباعی می فرمایند:
دَکّ کن جبل خودیّ خود، چون موسی
تا جلوه کند جمال او بی«اَرِنی»
باسمه الشهید
حلاج برخلاف امام قائل به وحدت شهودی بود و نه وحدت وجودی.
الان مشکل شما با حلاج این است که او وحدت وجودی نبوده بلکه وحدت شهودی بوده است؟!
الان مشکل شما با حلاج این است که او وحدت وجودی نبوده بلکه وحدت شهودی بوده است؟!
کاربر گرامی نظر من اینکه هم وحدت وجود و هم وحدت شهود باطل است
شما این اباطیل را قبول دارید، من هم طبق قاعده الزام دارم به ان احتجاج می کنم
وقتی من کذاب و کافر بودن حلاج را ثابت کردم و به سوال کاربر گرامی استارتر موضوع درباره اینکه چرا حلاج کشته شد جواب دادم دیگر برایم اهمیت خاصی ندارد که اقای خمینی حلاج را قبول داشته یا نه. اقای خمینی نمی تواند حلاج را تطهیر کند ولی تمجید از حلاج می تواند مقام اقای خمینی را زیر سوال ببرد.برایم هم اهمیتی ندارد هر دو اناالحق گفتن چرا که ثابت کردم حلاج ادعای خدایی می کرد و فقط به اناالحق بسنده نکرده.
من منصفانه تحقیق کردم دیدم اقای خمینی حلاج را قبول نداشته، ولی اگر شما اسرار دارید که قبول داشته، سلمنا، پس اقای خمینی فرد مدعی نیابت و ساحر و کافری را قبول داشته،حالا پس باید بیاییم صلاحیت ایشان را درباره ولایت فقیه بررسی کنیم چرا که از ایشان گناه آشکاری سر زده.
من دوست ندارم وارد این مسائل شوم و باز هم عرض می کنم کاملا مشخص است که اقای خمینی حلاج را قبول نداشته.
دنیای عجیبی داریم. من به عنوان مخالف اقای خمینی دارم از ایشان دفاع می کنم ولی طرفدارانش دارند سعی می کنند ایشان را جز تمجید کنندگان از فرد گمراه قرار دهند.
باسمه الحق
شما این اباطیل را قبول دارید
همانطور که فقه و اصول و نقل و عقل اصطلاحات و تعابیر خودشان را دارند و اگر کسی با آن تعابیر آشنا نباشد
چیزی از مقاصد آن درک نمی کند تعابیر و اصطلاحات عرفانی نیز همینگونه است،ما در صدد جانبداری
از شخص خاص و خطاهای احتمالیشان نیستیم،فقط مسئله این است که قبل از هر نقدی باید به جوانب
مسئله آگاه بود تا نقد منصفانه باشد.
نقل قول نوشته اصلی توسط حبیبه نمایش پست ها
الان مشکل شما با حلاج این است که او وحدت وجودی نبوده بلکه وحدت شهودی بوده است؟!
کاربر گرامی نظر من اینکه هم وحدت وجود و هم وحدت شهود باطل استشما این اباطیل را قبول دارید، من هم طبق قاعده الزام دارم به ان احتجاج می کنم
وقتی من کذاب و کافر بودن حلاج را ثابت کردم و به سوال کاربر گرامی استارتر موضوع درباره اینکه چرا حلاج کشته شد جواب دادم دیگر برایم اهمیت خاصی ندارد که اقای خمینی حلاج را قبول داشته یا نه. اقای خمینی نمی تواند حلاج را تطهیر کند ولی تمجید از حلاج می تواند مقام اقای خمینی را زیر سوال ببرد.برایم هم اهمیتی ندارد هر دو اناالحق گفتن چرا که ثابت کردم حلاج ادعای خدایی می کرد و فقط به اناالحق بسنده نکرده.
من منصفانه تحقیق کردم دیدم اقای خمینی حلاج را قبول نداشته، ولی اگر شما اسرار دارید که قبول داشته، سلمنا، پس اقای خمینی فرد مدعی نیابت و ساحر و کافری را قبول داشته،حالا پس باید بیاییم صلاحیت ایشان را درباره ولایت فقیه بررسی کنیم چرا که از ایشان گناه آشکاری سر زده.
من دوست ندارم وارد این مسائل شوم و باز هم عرض می کنم کاملا مشخص است که اقای خمینی حلاج را قبول نداشته.
دنیای عجیبی داریم. من به عنوان مخالف اقای خمینی دارم از ایشان دفاع می کنم ولی طرفدارانش دارند سعی می کنند ایشان را جز تمجید کنندگان از فرد گمراه قرار دهند.
طبق گفته پیشین تان گویا شما اگر هیچ کسی را قبو ل نداشته باشی دست کم جناب حافظ شیرازی را که قبول داریید پس به نصحیت او گوش کن که می گوید :
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطا ست
سخن شناس نی جان من خطا این جاست .
حقایق عینی و معرفتی با قبول داشتن و یا قبول نداشتند کسی تغییر نمی کند ، پس حقایق را بپذیر و برای درک عمبق تر تلاش نما .
طبق گفته پیشین تان گویا شما اگر هیچ کسی را قبو ل نداشته باشی دست کم جناب حافظ شیرازی را که قبول داریید پس به نصحیت او گوش کن که می گوید
کاربر گرامی من حافظ را قبول ندام و یک مطلب در همین سایت در رد عارف بودن او نوشتم، مذهب او مجهول است و احتمالا سنی شافعی اشعری و تنها کسی که به او عارف گفته محمد گلندام است که خودش معلوم نیست کیه و ایا حافظ را دیده یا نه و جدا از اینکه همانطور که دکتر خرمشاهی( حافظ شناس) گقته، اشعاری هم درباره شراب خوردن دارد.
مطلب من در رد عارف بودن حافظ:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=61089
شعر شراب خواری حافظ:
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روز بقا هفتهای بود معدود
شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن
زمین به اختر میمون و طالع مسعود
ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل
ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود
چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار
سحر که مرغ درآید به نغمه داوود
به باغ تازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد
وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود
بود که مجلس حافظ به یمن تربیتش
هر آنچه میطلبد جمله باشدش موجود
لطفا سعی کنیم در موضوع بحث یعنی حلاج صحبت کنیم تا استاد حافظ مجبور به حذف پست نشود.اگر دوست دارید از حافظ دفاع کنید یک موضوع جدید باز کنید تا در بحث شرکت کنم یا از استاد حافظ اجازه بگیرید در همین پست صحبت کنیم.( یک رونوشت خصوصی از کل پست 49 هم برایتان فرستادم چون ممکن است این مطلب به دلیل اینکه به موضوع ربط ندارد حذف شود)
من حافظ شیرازی را موجود کثیفی می دانم ( ولی شاعر قوی بود)، اگر قرار است دلیل بیاورید از کسانی مثل شیخ مفید و علامه مجلسی بیاورید.با تشکر
موفق و سلامت باشید
با سلام و درود خدمت استاد گرامی.
بنده تا حدودی جواب پرسش خودم را گرفتم گرچه بیشتر نظرم روی عرفان عملی بود که با توجه به پاسخی که دادید در این مجال قابل بحث نیست.
از کاربر قدیما عزیز و دیگر دوستان که مشارکت فعالی داشتند نیز سپاسگزارم.
از کاربر قدیما عزیز و دیگر دوستان که مشارکت فعالی داشتند نیز سپاسگزارم.
قربان شما@};-
یا علی