ஐஇ:: دعوت از کاربران شاعر اسکدین ::இஐ

تب‌های اولیه

2495 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

داعش بُود حاصل گج فهمي عرب
وّراث آن خليفه خناس بي ادب

کعبه شده بهانه به آن خادمان نفس
يا صاحب الزمان به فريادمان برس
داعش ترا موعظه و خطبه ام چه سود
پول يهود و شيخ عرب مستتان نمود
بر دست کودکان قل و زنجير ميزنيد
مانند حرمله به قفا تير ميزنيد
عادت نموده ايد که سرها جدا کنيد
مانند شمر راس به نوک جدا کنيد
ما پيروان حضرت عباس حيدريم
در صحنه نبرد ز هر مرد برتريم
گر هست نام تو ابوبکر خاتمه
نامم بود غلام حسين ابن فاطمه

از کودکي دل به دل شاه بسته ام
تا گفته ام (( حسين)) به زانو نشسته ام

لبيک يا حسين)) بُود ذکر هر شبم
بالله گدا و ريزه خور خوان زينبم

سيد محمد هاشمي غريب

yalda solimani;929645 نوشت:
ما پيروان حضرت عباس حيدريم
در صحنه نبرد ز هر مرد برتريم

گر امر شد ز رهبر فرزانه همرهیم
تا در رکاب دوست سرو جان به او دهیم

امروز ایمنیم به ایران از آن سبب
دیروز دست به وحدت بهم زدیم
هم کربلا و قدس و هم سوریه و شام
اقلیم مذهبیست که با هم برادریم

اما دریغ و درد که اندر سرای خویش
جمعی مرید و هم ره ابلیس هماره ایم

ای کاش بود رای همه رای ماندگار
تا این حرامیان نتوانند کرد چاره ای!

گفتا

حباب دُرد شراب و من خراب
هر دو بود همیشه مهیا ، پیاله ای

استاد گفت بس کن از این فکرهای خام

ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم

گفتا

حُباب تا که نباشی تو با حجاب!
همراز و همره همه خوبان انجمی

ببخشید اگر کمی بی ربط شد آخه مهمون داشتیم گل

سلام بر شب زیبای قدر تا سحرش

قطار باغ بهشت است و باز مانده درش

به سمت و سوی دلم آمده ست و سوزن بان

فرشته ایست که قرآن گرفته روی سرش

صدا از آینه و سنگ در نمی آید

کسی که غرق تو باشد نمی رسد خبرش

شبی ست روز تر از صد هزار سال و دریغ

ازین دلی که درین شب شکسته بال و پرش

سیاه نامه تر از خود... تو آبرو دادی

خودت مریز،خودت جمع کن،خودت بخرش

بگیر دست زمین را،زمانه تلخی ست

ببر زمین و زمان را به سمت خوب ترش

کجاست آنکه به تقدیر خلق آگاه است

سلام و عرض ارادت،به ساحت نظرش

مسافران قطار بهشت در شب قدر

دعا کنید که او باز گردد از سفرش

شب لیالی قدر است ای عزیز بیا

که فرصتی شده است بهر دیدن لیلا

اگر که حوربهشتی است در کرانه ی غیب

شبی بدین عزیز می شود پیدا

شب لیالی قدراست مغتنم دانیم

که نیست هنوز مشخص وعده ی فردا

نماز روزه تون قبول حق:iran:

یا رب نظری کن ُ حال دل زارم
جانا کرمی ده گنهی صد دارم

شب قدر و سفره ی عشق باز
میهمانم و مست ان می نابم

بوفضل

عابدی گوشه دل حل معما میکرد

تا دمی ناله و آهی ثمّ دعا میکرد

دلش از خاک تا عشق رفته بود

شبی قدر و عجب پروازها میکرد

بوفضل

باسمه العلیّ

آقای مهربان یتیمان

آمد شب و ستاره و ماه و نیامدی

افزون شد از فراقِ تو آه و نیامدی

آقای مهربان یتیمان کجا شدی؟

چشمم سپید گشت به راه و نیامدی!

مادر تنور را به امیدی نموده گرم

رویش ز دوده گشته سیاه و نیامدی

دیگر در انتظار غذا نیستم بیا

جاده شکافت تیغ نگاه و نیامدی

دارد دلم ز ترس چونان طبل می زند

گشته رُخم نزار چو کاه و نیامدی

گفتی یتیم نیستم و بابِ من تویی

بودی برای من چو پناه و نیامدی

.........

حبیبه;930368 نوشت:
باسمه العلیّ

آقای مهربان یتیمان

آمد شب و ستاره و ماه و نیامدی

افزون شد از فراقِ تو آه و نیامدی

آقای مهربان یتیمان کجا شدی؟

چشمم سپید گشت به راه و نیامدی!

مادر تنور را به امیدی نموده گرم

رویش ز دوده گشته سیاه و نیامدی

دیگر در انتظار غذا نیستم بیا

جاده شکافت تیغ نگاه و نیامدی

دارد دلم ز ترس چونان طبل می زند

گشته رُخم نزار چو کاه و نیامدی

گفتی یتیم نیستم و بابِ من تویی

بودی برای من چو پناه و نیامدی

.........

سلام
بسيار زيباست اين شعر
مدام دارم زير لب زمزمه ميكنم

آقای مهربان یتیمان کجا شدی؟
چشمم سپید گشت به راه و نیامدی....

yalda solimani;929879 نوشت:
سلام بر شب زیبای قدر تا سحرش

قطار باغ بهشت است و باز مانده درش


با سلام و عرض ادب و احترام
این غزل زیبا از خودتونه؟
خیلی شیوا و رسا بود با اجازتون من در وبلاگم اونو به ثبت رسوندم
تشریف بیارد دوستان یه نظری بدید
sosan4.blogfa.com

حبیبه;930368 نوشت:
دیگر در انتظار غذا نیستم بیا

جاده شکافت تیغ نگاه و نیامدی

با سلام
بوی تو و شمیم تو هر جاست عالمی
مست نگاه گشته و پیدا نیامدی

از درگه بهشت برین چشم ما بدار
امروز محو روی تو گشتم نیامدی

جام بلور قلب من اندر سرای ظلم
گشته سیاه همچو تنوری ، نیامدی

دائم در این سرای دو در محو فکر خام!
آغوش غیر گشته مرادم ، نیامدی

دستم بگیر از سر تقصرها گذر
آخر شنیده ایم به کینه نیامدی

می آیی و جهان مرا تازه میکنی
گفتند بصبح ، گاه بشبها ، نیامدی

آخر

حباب با تو چه سنجند مردمان
کار تو با امام، تو بیجا نیامدی؟

سید مهدی بنی هاشمی از شاعران کشورمان در واکنش به پاتک مقتدرانه سپاه پاسداران به مواضع داعش در سوریه رباعی سروده است.

شش موشک ما جواب بازیهاتان

موشک عوض زبان درازیهاتان

پس خوب بدانید دگر نزدیک است
پایان همه ترقه بازیهاتان

سجاد مزیدی از شاعران کشورمان در واکنش به پرتاب موشک نقطه زن توسط سپاه به مواضع داعش در سوریه شعری سروده است.

دوران بزن برو خیالی شده است

دشمن شنود که لاابالی شده است



این گوشه ای از هزارها قدرت ماست
رنگ از رختان پریده عالی شده است

تبسم کنید ماه روزه گذشت

تبسم کنید این همان فرصت است

تبسم کنید قدر دانستن است

تبسم کنید این همان حسرت است

8-|

[h=2] محمد مهدی عبدالهی از شاعران جوان و برجته کشور ضمن اشاره به اقتدار نظامی سپاه پاسداران و هدف قرار دادن مواضع داعش شعری سروده است.

پایان ترقه بازی ات در چاه است
یعنى که جواب سختمان در راه است
اى داعش بى حیا!بدان هر موشک
یک سیلى آتشین حزب الله است
___________
در معرکه دیدید گل افشانى را
"آرامش" و "امنیت" ایرانى را
اى داعش روسیاه بنگر فردا!
سر پنجه قاسم سلیمانى را...
___________
همدوش مدافع حرم بیداریم
با موشک بغض اگر قدم برداریم
"سجّیل" و "شهاب" و "ذوالفقار" آماده ست
اى داعشیان بر سرتان مى باریم
[/h]

yalda solimani;931089 نوشت:
این گوشه ای از هزارها قدرت ماست
رنگ از رختان پریده عالی شده است


فکر دگری نمانده بهر تو چرا؟
ایام فراغت است و بال و پر ما

هر چند ترقه های تو پوشالی است
اینک بشنو صدای تکبیر مرا


********************
انگشت مکن رنجه بدر کوفتن کس
تا رنجه نسازند به سر کوفتنت مشت!

***********
آن روز که فکر تو سلاح کمری بود
موشک هوس قاطبه داعشان بود
ما را نه
حَسَن محو تماشای تو وا داشت!!!
از روز ازل محو تماشای
علی بود!
تا با نگهش جمله اعداء بدانند
آن موشک سجیل هم از سیلی ما بود@};-

حسن : مُعرِف حضور جمعیت نسوان و آقایون سایت هستند!!!

علی:فرماندهی معظم کل قوا حضرت آیت الله العظمی الامام سید علی خامنه ای (مد)

محمدمهدی عبدالهی از شاعران کشورمان در هجو محمد بن سلمان، ولیعهد جدید عربستان شعری سروده است.

هر چند که در عقل شما شک داریم
استیکرِ طنز و رسمِ شکلک داریم
در پاسخ این دهن کجى! بِن سلمان!
هر ثانیه اى هزار موشک داریم

کوچ کردی تا بگویی که زمان یعنی ما
روز و شب فصل بهاران و خزان یعنی ما
گذر ثانیه ها با گذر قافله هاست
گردشش تکراری، عقربه ها یعنی ما
ماه میگردد و او ثابت و این میپیچد
همه بازیچه و تکرار،هنر یعنی ما
ما که مستیم و پر از فقر و غنا و خواهش
بلبل خسته ی بی آب و نفس یعنی ما
این زمین با همه اوصاف چه خاکی دارد
می دهد سود ولی فصل درو، یعنی ما
تو که رفتی و دلت پر زده تا فرداها
چه خبر خوب شدی هست امیدی بر ما؟

روزنه;931759 نوشت:
کوچ کردی تا بگویی که زمان یعنی ما
روز و شب فصل بهاران و خزان یعنی ما
گذر ثانیه ها با گذر قافله هاست
گردشش تکراری، عقربه ها یعنی ما
ماه میگردد و او ثابت و این میپیچد
همه بازیچه و تکرار،هنر یعنی ما
ما که مستیم و پر از فقر و غنا و خواهش
بلبل خسته ی بی آب و نفس یعنی ما
این زمین با همه اوصاف چه خاکی دارد
می دهد سود ولی فصل درو، یعنی ما
تو که رفتی و دلت پر زده تا فرداها
چه خبر خوب شدی هست امیدی بر ما؟


سلام
شعر خودتان است؟

Reza-D;931762 نوشت:
سلام
شعر خودتان است؟

با سلام
با اجازه دوستان شاعر بله.

باسمه الجمیل

عرض سلام و ادب

روزنه;931759 نوشت:
کوچ کردی تا بگویی که زمان یعنی ما
روز و شب فصل بهاران و خزان یعنی ما
گذر ثانیه ها با گذر قافله هاست
گردشش تکراری، عقربه ها یعنی ما
ماه میگردد و او ثابت و این میپیچد
همه بازیچه و تکرار،هنر یعنی ما
ما که مستیم و پر از فقر و غنا و خواهش
بلبل خسته ی بی آب و نفس یعنی ما
این زمین با همه اوصاف چه خاکی دارد
می دهد سود ولی فصل درو، یعنی ما
تو که رفتی و دلت پر زده تا فرداها
چه خبر خوب شدی هست امیدی بر ما؟

احسنت تصویر سازی و محتوای شعرتون بسیار زیباست@};-

فقط کمی مشکل قافیه و بعضی جاها اشکال وزنی دارد که پرداختن به آن در تخصص جناب رضاـدی است.

امیدوارم افتخار حضورتون در تاپیک بانوان شاعر اسک دین را داشته باشیم.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=57187

حبیبه;931817 نوشت:
باسمه الجمیل

عرض سلام و ادب

احسنت تصویر سازی و محتوای شعرتون بسیار زیباست@};-

فقط کمی مشکل قافیه و بعضی جاها اشکال وزنی دارد که پرداختن به آن در تخصص جناب رضاـدی است.

امیدوارم افتخار حضورتون در تاپیک بانوان شاعر اسک دین را داشته باشیم.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=57187

سلام شما لطف دارین گل
بله مشکلاتی داره.
ممنون از دعوت شما باعث افتخاره.

روزنه;931787 نوشت:
با اجازه دوستان شاعر بله

خیلی خوب بود ، هم از نظر قواعد و هم از نظر محتوا
اشکالاتی دارد که بسیار جزئی است

وزن شعر شما این است:

فاعِلاتَن فَعَلاتَن فَعَلاتَن فَع لَن

اگر شعر را بصورت هجا هجا در این وزن قرار بدهید ایرادهایش مشخص خواهد شد

روزنه;931759 نوشت:
کوچ کردی تا بگویی که زمان یعنی ما

بخش قرمز رنگ ایراد شماست

کو = فا

("کوچ" یک هجای کشیده است که در تقطیع تبدیل به دو هجا میشود)
چِ = عِ
--------
کَر = لا
دی = تن
تا = فَ (طبق وزن باید از هجای کوتاه استفاده می کردید اما از هجای بلند استفاده کردید)
بِ = عَ
گو = لا
یی = تن
کِ = فَ
زَ = عَ
مان = لا
یَع = تن
نی = فَع
ما = لن

کافی ست تغییر زیر را انجام بدهید تا وزن تصحیح بشود:

کوچ کردی که بگویی که زمان یعنی ما

Reza-D;931960 نوشت:
خیلی خوب بود ، هم از نظر قواعد و هم از نظر محتوا
اشکالاتی دارد که بسیار جزئی است

وزن شعر شما این است:

فاعِلاتَن فَعَلاتَن فَعَلاتَن فَع لَن

اگر شعر را بصورت هجا هجا در این وزن قرار بدهید ایرادهایش مشخص خواهد شد

بخش قرمز رنگ ایراد شماست

کو = فا ("کوچ" یک هجای کشیده است که در تقطیع تبدیل به دو هجا میشود)
چِ = عِ
--------
کَر = لا
دی = تن
تا = فَ (طبق وزن باید از هجای کوتاه استفاده می کردید اما از هجای بلند استفاده کردید)
بِ = عَ
گو = لا
یی = تن
کِ = فَ
زَ = عَ
مان = لا
یَع = تن
نی = فَع
ما = لن

کافی ست تغییر زیر را انجام بدهید تا وزن تصحیح بشود:
کوچ کردی که بگویی که زمان یعنی ما

سلام از لطف شما ممنونم. حتما اعمال میکنم.
به خاطر فوت عمه ام که بیماری داشتن گفته بودم.
خدا رفتگان همه رو بیامرزه

روزنه;931759 نوشت:
کوچ کردی تا بگویی که زمان یعنی ما
روز و شب فصل بهاران و خزان یعنی ما

گذر ثانیه ها با گذر قافله هاست
گردشش تکراری، عقربه ها یعنی ما

ماه میگردد و او ثابت و این میپیچد
همه بازیچه و تکرار ، هنر یعنی ما

ما که مستیم و پر از فقر و غنا و خواهش
بلبل خسته ی بی آب و نفس یعنی ما

این زمین با همه اوصاف چه خاکی دارد
می دهد سود ولی فصل درو یعنی ما

تو که رفتی و دلت پر زده تا فرداها
چه خبر خوب شدی هست امیدی بر ما؟



نکتهء بعدی هم قافیه است
بجز در بیت اول ، دیگر هیچکدام از قافیه ها با هم هماهنگ نیستند
در مصرع آخر هم که بجز قافیه ، ردیف هم تغییر کرده است و هماهنگ نیست

روزنه;931962 نوشت:
سلام از لطف شما ممنونم. حتما اعمال میکنم.
به خاطر فوت عمه ام که بیماری داشتن گفته بودم.
خدا رفتگان همه رو بیامرزه

خدا رحمتشان کند
پس چندان ایرادی به شما وارد نیست چون اصلاً شرایط سرودن متفاوت بوده
امیدوارم خدا ایشان را بیامرزد و به آخرت ایشان خیر و برکت بدهد

اگر مصراع های اولش قافیه داشت شعر زیبا نمیشد. بیت آخر و بله چون این کلمه رو بیشتر دوست داشتم نتونستم جایگزین پیدا کنم.

شعر دیگه ای هم با قافیه نادرست دارم. در وصف مادر
البته کلا حالتش متفاوته.

ممنون خدا رفتگان شما و همه مومنان رو بیامرزه.

[=arial]دیرگاهیست گلو بغض مکرر دارد / چند روزیست قلم حالت نشتر دارد


[=arial]کوفیان داعیه ی مسجد و منبر دارند / عمر سعد زمان٬ وسوسه ی زر دارد

[=arial]یادمان هست٬ اجداد شما٬کرب بلا… / شیعه از تیغ شما داغ به پیکر دارد

[=arial]بی سبب نیست که از شام٬ عراق آمده اید / حضرت عمه ی سادات٬ برادر دارد

[=arial]و شما کمتر از آنید٬ حسین تیغ کشد / کمتر از آنکه علمدار علم بردارد

[=arial]ما جوانان بنی فاطمی اربابیم / بی حیا!عمه ی ما مالک اشتر دارد

[=arial]ایل ما ایل عجم هاست که یک کودک ما / جگری با جگر شیر برابر دارد

[=arial]اینکه ما دست به شمشیر و زره ایستادیم / سبب این است که این طایفه رهبر دارد

[=arial]نه عراق است و نه سوریه خیالت راحت / کشور ضامن آهوست،بزرگتر دارد

[=arial]وای اگر گرد و غباری به حرم بنشیند / تیغ ما شوق٬ به انداختن سر دارد

[=arial]باید این شهر به آرامش خود برگردد / که شب جمعه حرم روضه ی مادر دارد

با عرض سلام و ادب و احترام
و ضمن تقدیروتشکر از دوستانی که در وبلاگ بنده نظر دادند
پیشنهاد رو با آقا رضا همین جا مطرح میکنم
sosan4.blogfa.com
آقا رضا دوستان میگن نمیشه شما بازم این تایپیک رو فعالش کنید بیام با موضوعی طنز شعر بگیم؟ ممنونم
اما بعد شعری میخوام بسرایم نمیدونم چی بگم بسم الله

ای سراپای وجودت نور و ای والا تبار مطلع الشمس حضورت گشته دنیا را قرار

هم محمد هم علی گویند در وصفت مدام ای که در نیکی و خوبی مجمعی از لاله زار

هر نبی و هر وصی نام تو را انشاء کند هر یکی در وصف حالت گفته صد باری،هزار

ای وصی حق امام مرسل غائب مدد این جهان زندان ما شد دست از غیبت برار

هر زمان در جد و جهد خویش در جا میزنیم این جهان چوگان و گوی ما شد و تو راز دار

از بس اینجا شهر فتنه گشت و ما تنها شدیم در گنه مغفول گشته از دل ما دل مدار

ای امام عصر ای غائب و ای زیبا کلام با نگاهی با کلامی دست من گیر از فرار

من فراری گشتم از حق تو بگردانم درست من همان عاشق تو هم یکبار معذورم بدار

چون

حباب از گردش ایام دارد داغها ای که مولایی ، دل ما را براه حق بیار

[h=1]شعری به مناسبت شهادت امام صادق(ع)[/h]


خوش آن زمانه که تو صبح صادقش بودی

نگاهبان نگاه دقایقش بودی

خوش آن هوا که حضور تو را تنفس کرد
به آن دهان که تو تسبیح ناطقش بودی
خوش آن زمین که عبور تو را به بوسه نشست
تویی که رازگشای حقایقش بودی
خوش آن قلم که به شاگردی تو قد خم کرد
تویی که جوهره عشق خالقش بودی
خوشا شهادت سرخی که چشم در راهش

خوشا سلاله سبزی که لایقش بودی

هنوز شش گل ازین باغ مانده تا نرگس
گل ششم گل پرپر شقایقش بودی

هنوز روشنی مذهب از درخشش توست

که آفتاب پس از صبح صادقش بودی

سلام
یک شعری جدیدا خوندم که خیلی جالب بود گفتم اینجا هم بزارم...گمونم مال یک کارتونی چیزی هست

گنجيشكه ميگه: جيك و جيك و جيك
خنده ميكنه بچه كوچيك


مرغه ميخونه قد قدا قدا
مهربون باشين اي كوچولوها


كفتره ميگه: بق بقو بقو
كوچولوي من دروغه لولو

كلاغه ميگه :قارو قارو قار
دستاتو بشور موقع ناهار

پيشيه ميگه: ميو ميو
دنبال توپت، مثل من بدو

خروسه ميگه قوقولي قوقو
صبح شد دوباره پاشو كوچولو

[="Arial Black"][="Blue"]بسم الله الرحمن الرحیم[/]

یافت مردی گورکن عمری دراز

سایلی گفتش که چیزی گوی باز

تا چو عمری گور کندی در مغاک

چه عجایب دیده ای در زیر خاک ؟

گفت این دیدم عجایب حسب حال

کین سگ نفسم همی هفتاد سال

گور کندن دید و یک ساعت نمرد

یک دمم فرمان یک طاعت نبرد.

یا حق.

باسمه المستعان

کردم استفتاء از عقل عقیل

چیست ما را حاصل از این قال و قیل؟

گفت حاصل گفتگوی عقلهاست

گفتگو با اهل دانش کیمیاست

گفتمش آری ولی دانی که چیست؟

بهره ای از کیمیایم هیچ نیست

کیمیا باید که تبدیلت کند

مس چو باشی زرِّ زرینت کند

لیک مِسم همچنان چون پیشتر

زین سبب زحمت ندارم بیشتر

گفت دانستی که مسی نی طلا

این تو را باشد یقین حُسنِ بلا

گفتگو با عاقلان خویشت نمود

بهتر از این خودشناسی چیست سود؟

گر بُدی جاهل به ضعف خویشتن

کی امیدت بود تا یابی ثمن؟

سلام

یک شهری قبلنا خونده بودم از منوجهری دامغانی ، خیلی وزن ادبی جالبی داره !

اسمش هست:

گویی بط سفید جامه به صابون زده است

کرده گلو پر زباد، قمری سنجاب پوش
کبک فرو ریخته،مشک به سوراخ گوش
بلبلکان با نشاط،قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک،در دهن نحل نوش

سوسن کافور بوی ، گلبن گوهر فروش
زمی زاردیبهشت گشته بهشت برین
چوک زشاخ درخت ، خویشتن آویخته
زاغ سیه بر دو بال،غالیه آمیخته

ابر بهاری زدور، اسب بر انگیخته
وز سم اسب سیاه،لو لو ترریخته

در دهن لاله باد ، ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه،ریخته در سمین
گویی بط سفید،جامه به صابون زده است
کبک دری ساق پای،در قدح خون زده است

بر گل تر عندلیب،گنج فریدون زده است
لشکر چین در بهار،خیمه به هامون زده است
لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده است
خیمه ی آن سبز گون،خرگه این آتشین


اندیشیدن در سکوت :

ان که می اندیشد

بناچار دم فرو می بندد

اما انگاه که زمانه

زخم خورده و معصوم

به شهادتش طلبد

به هزاران زبان سخن خواهد گفت .

یا حق.

اتمقلی;936726 نوشت:
گنجيشكه ميگه: جيك و جيك و جيك
خنده ميكنه بچه كوچيك

یاد ترانه شب می افتم که میخونه گنجشک لالا ...... ... جنگل خوابیده و.... خیلی شیرین میخونه یادش بخیر انجمن مشاوره اینو تجویز میکردیم برا بعضیا که هنوز ....

حبیبه;936894 نوشت:
گفت حاصل گفتگوی عقلهاست

گفتگو با اهل دانش کیمیاست


اهل دانش راهشان همراه گشت
اهل دانش مهرشان در دل نشست

اهل دانش فاضلند و ناظرند
بر درون هر دلیلی واقفند

اهل دانش درد درمان می کنند
اهل دانش کارِ پاکان می کنند

اهل دانش دین و دل با هم برند!
گر تو صد زخمم زنی مرهم نهند

ای بسا نیشی که تا صبح ازل
از مثال آنان چو نوشی میکنند

درد دل دارم کنون ای هوشیار
اهل دانش می رهانندم ز مار

با حروف ابجد و رمز ِنگار
می نگارم بهر خوبان این حصار

کز سر صبح ازل زیبنده بود
همرهی با همچو مایی هوشیار!

ای بلای فقر و بیماریت دور
ای که جان روشنم گردیده کور

ما بسی بی مایه مسکن کرده ایم
ما بسی بی توشه باز آورده ایم

گنجها داریم در عین وقار
هست اما بخس در نزد عقار

ای که دستت می رسد کاری بکن
قبل آن کز کس نیاید هیچ کار

گفتگو بودی میان دلبران
بهر احباب و

حباب و خیزران!

طالب دوست;938031 نوشت:

اهل دانش راهشان همراه گشت
اهل دانش مهرشان در دل نشست

اهل دانش فاضلند و ناظرند
بر درون هر دلیلی واقفند

اهل دانش درد درمان می کنند
اهل دانش کارِ پاکان می کنند

اهل دانش دین و دل با هم برند!
گر تو صد زخمم زنی مرهم نهند

ای بسا نیشی که تا صبح ازل
از مثال آنان چو نوشی میکنند

درد دل دارم کنون ای هوشیار
اهل دانش می رهانندم ز مار

با حروف ابجد و رمز ِنگار
می نگارم بهر خوبان این حصار

کز سر صبح ازل زیبنده بود
همرهی با همچو مایی هوشیار!

ای بلای فقر و بیماریت دور
ای که جان روشنم گردیده کور

ما بسی بی مایه مسکن کرده ایم
ما بسی بی توشه باز آورده ایم

گنجها داریم در عین وقار
هست اما بخس در نزد عقار

ای که دستت می رسد کاری بکن
قبل آن کز کس نیاید هیچ کار

گفتگو بودی میان دلبران
بهر احباب و

حباب و خیزران!


سلام.
دانش از بن، مایه ی معراج نیست
گر چنین باشد سلاح و جنگ چیست؟

دانشی داریم که انسان میکشد
دانشی داریم که فاسد میکند

گفتگو با این کسان، شر میکند
گر تو پاکی آن تورا بد میکند

من که اُمی را بدان ترجیح دهم
تا که بر دوستی آن ها تن دهم

طالب دوست;938031 نوشت:

اهل دانش راهشان همراه گشت
اهل دانش مهرشان در دل نشست

اهل دانش فاضلند و ناظرند
بر درون هر دلیلی واقفند

اهل دانش درد درمان می کنند
اهل دانش کارِ پاکان می کنند

اهل دانش دین و دل با هم برند!
گر تو صد زخمم زنی مرهم نهند

ای بسا نیشی که تا صبح ازل
از مثال آنان چو نوشی میکنند

درد دل دارم کنون ای هوشیار
اهل دانش می رهانندم ز مار

با حروف ابجد و رمز ِنگار
می نگارم بهر خوبان این حصار

کز سر صبح ازل زیبنده بود
همرهی با همچو مایی هوشیار!

ای بلای فقر و بیماریت دور
ای که جان روشنم گردیده کور

ما بسی بی مایه مسکن کرده ایم
ما بسی بی توشه باز آورده ایم

گنجها داریم در عین وقار
هست اما بخس در نزد عقار

ای که دستت می رسد کاری بکن
قبل آن کز کس نیاید هیچ کار

گفتگو بودی میان دلبران
بهر احباب و

حباب و خیزران!


حال این شعر از چه شاعری است !

معنی شون خودت میدونی

مثلا چی تایپ می کنی

[=book antiqua]شعر مقام امام رضا (ع)[=book antiqua]

مضمون بـــکر غیـــر تو پیــدا نمی کنم
تا مدح توست،لب به سخن وا نمی کنم
معنای پاک اسم تو در هیچ واژه نیست
مــن با پیاله دست به دریــا نمـی کنم
در وصفت آستین سخن را به هیچ روی
صد سینه حـــرف دارم و بـالا نمی کنم
آنـقدر سـر بلنــد بر ایـــوان نشستـه ام
کز خانـه هم بجــز تو تمـاشـا نمی کنم
من ذره ام که خانه خورشید خویـش را
از هیچـکس بجــز تو تقاضــا نمـی کنم
ای گنبد همیشه مطهر به عطــر اشک
جــز در حــریم کوی تو مــاوا نمـی کنم
در آستان بخشش تو چون حضور شمع
جز با سرشک و شعله مدارا نمی کنم
نامم اگر "غلام رضا" هست خویش را
بــا نـــردبان اسم تــو بـــالا نمـی کنم