سلامٌ علیکم خدمت رفقای شاعر و همراهان ،جنابان؛نور چشمانمان نوروزی و استاد سخنمان سعدی و محبوب الله حبیبه و اللخصوص حاج رضا و سایر رفقا
ی مدت نبودم اصن رخوت گرفته این تاپیکو
حاج رضا ی شعر نوشته بودم نظر بدین ببینم چطوره
[SPOILER]البته از نظر احساس منظورمه!اینو واسه یکی از دوستا نوشته بودم که پزشکی قبول شدن رفتن:-s
البته از نظر وزنی و عروضی هم مثل همیشه ممکنه مشکلی داشته باشه که اگه مشکل دار بود به شکل شعر نو بخونید که وزن رعایت نمیشه(در هر صورت اگر خوب نبود مشکل از طریقه خوندنه و ن شعر)[/SPOILER]
دکترا با همت مردانه ره پویی کجائی سعدی از شیراز می آری نمیدانم کجائی
دست ما را گیر از الآنه تا روز جدایی
آخرین منزل نمیدانم کجا، فعلا کجائی؟
من تخصص دارم اندر کار طبّ و هم ریاضت!
هم علوم ابجد و فنّ نجوم و تو کجائی
گاه گاهی درس دین گویم و گاهی درس قانون
من نمیدانم در این آرامگه اندر کجائی؟
هم رضا هم دختر خوب وحباب و آن حبیبه
جملگی در انجمن هستیم لیکن تو کجائی؟
ما برای مقدمت فرشی فراهم کرده شاید
از در اصلی بیائی داخل و شاید ..کجائی
دوستان در بزم شعر و مطلب طنز و فکاهی
جان فدا کردند سرها هم فدایت ، پس کجائی
من گمانم بود اینک حافظ اما گر بیاید
پیش پایش جابجا خواهی شدن اینک کجائی
ای
حباب اینک برندان قلندر خرده گیری؟
صبر کن آرام جان تا بنگرم اندر کجائی
در ته جنت،همان فردوس و رضوان خانه داری
یا کنار جوی آب و بید و حورا در کجائی
دوستان منو ببخشند تازه نت رو یافتم عجله داشتم
اساتید منو ببخشند ضمیر جمع بکار نبردم ضرورت شعری بود
از برخی دوستان که به وبلاگ این حقیر هم سر زدند ممنونم
کمال تشکر آقا رضا سر بزنید. شاگردیم کجائی؟
راهِ حکمت رو، قبولِ عامه گو هرگز مباش!
بسیاري گمان میکنند اگر نویسندهاي یا هنرمندي یا متخصصي ناماش بر سرِ زبانها افتد و آثارش فراگیر شود و بهقولِ معروف «مقبولیّتِ عام و خاص» یابد، دیگر هیچکس حق ندارد به او کج نگاه کند. مگر اینکه بر پیشانیِ خودش نیز مُهرِ تاییدِ جهانی خورده و جزوِ آدمحسابیها ـ یعنی آدممشهورها ـ شده باشد. و نمیدانند که اگر بهراستی همهیِ آدمهایِ حسابی و ترازِ اوّلِ دنیا بهقولِ نیچه «نخستان» بودند، انسانِ امروز در این تیرگی و تباهیِ روزافزون، دست و پا نمیزد. اگر «نخستان» کارها را در دست داشتند، رشتهیِ امور اینگونه از دست نمیرفت.
یک نمونهیِ تاریخیِ بسیار عبرتآموز و تکاندهنده را میخواهم بازگو کنم. ماجرایي را که بر سعدی رفته است. سعدی در میانِ اینهمه شاعر و سخنورِ بزرگ که ما در تاریخِ ادبیاتِ فارسی داریم، لقبِ «استادِ سخن» را از آنِ خود کرده و بهراستی که این لقب، اگر بنا باشد تنها به یکي برسد، او از همه برازندهتر است. امّا آیا گمان میکنید این باور در دورانِ خودش نیز رواج داشته است؟ آیا میپندارید سعدی در میانِ مردمِ زمانهاش همین سعدیِ بلامنازع و بیهمتایِ امروزی بوده است؟
اسنادي در دست است که نشان میدهد سعدی را حتا اهلِ شعر و ادبِ زمانِ خودش، شاعرِ شمارهیِ یکِ معاصر نمیدانستند. و مگر شاعرانِ همعصر او چه کساني بودند که کارشناسان و متخصصانِ وقت در برتریِ سعدی تردید داشتند؟ آیا فردوسی یا حافظ همدورهیِ او بودند؟ روشن است که نه. بعید میدانم حتا یک نفر از شما نامِ شاعرانی را شنیده باشد که در آن روزگار، معروفتر و مقبولتر از سعدی بودند. باید اینها را بدانید تا گمان نکنید هر کسي را که در بوق و کرنا کردند و در زمانِ خودش بالا بردند، تا ابد بالا خواهد ماند. همانگونه که نامِ سعدی ـ به عنوانِ استادِ سخن و یکي از سه شاعرِ نخستِ ایران ـ جاودانه شد و سخناناش بر زبانِ یک ملت جاریست. ولی نامِ شاعراني را که زماني از او برتر میانگاشتند، اینک مگر در تذکرههایِ خاکخورده و متروک بتوان یافت.
در دورانِ سعدی، کلهگُندههایِ شعر و ادب به تکاپو و جستوجو میافتند که برجستهترین شاعرِ معاصر را انتخاب و معرفی کنند. سه گزینه را فرارویِ خود میگذارند که عبارت بودهاند از: «سعدیِ شیرازی» و «امامیِ هروی» و «مجدِ همگرِ یزدی». برایِ یک اهلِ ادب، تصوّرش هم سخت است که بخواهد سعدی را با آن دو دیگر بسنجد و میانِ این سه مُردّد بمانَد که شعرِ کدامشان ارزندهتر است!!! بهقولِ استاد شفیعیِ کدکنی:
«تا جامعهاي به لحاظِ فرهنگی بیمار نباشد، اصلاً چنین سؤالي در آن ممکن است مطرح شود؟ سعدی کجا و امامیِ هروی و مجدِ همگر کجا؟»
امّا مگر یک جامعه میپذیرد که بیمار است؟ برایِ جامعهیِ آن روزگار امري مسلم بوده که شعرِ سعدی چندان آشِ دهنسوزي نیست که قاطعانه بخواهند او را بهترین شاعرِ معاصر بدانند! اکنون ادامهیِ ماجرا را بخوانید: کلهگُندهها از مجدِ همگر میپرسند که نظرِ خودِ شما در این باره چیست؟ یعنی بینِ خودت و سعدی و امامی، کدام را شاعري برتر میدانی؟ همگر نیز که «مرجعِ اهلِ ادب» در آن روزگار بوده ـ طیِ یک بازیِ لفظی و با یک فروتنیِ ریاکارانه ـ به زبانِ شعر پاسخ میدهد:
ما گرچه به نطق طوطی خوش نفسیم. بر شکّر گفته های سعدی مگسیم
در شیوهیِ شاعری، به اجماعِ امم ـ هرگز من و سعدی به امامی نرسیم!
یعنی سعدیِ بزرگ را هم قاطیِ فروتنیِ خودش میکند و در واقع میگوید: «البته که امامی». این شعرِ همگر، سر و صدایِ زیادي میکند. در این میان نظرِ سعدی را دربارهیِ شعرِ همگر ـ که او را نیز چون خود فروتر از امامی شمرده است ـ جویا میشوند. و سعدی بر پایهیِ همان بازیِ ادبی که همگر با اسمِ «امامی» کرده بود، با زیرکیِ سعدیوارِ خود، به طعنه میسراید:
همگر که به عمرِ خود نکردهست نماز ـ شک نیست که هرگز به امامی نرسد!
اگر کسي در آن روزگار بهراستی اهلِ ادب بود و گوهرشناس، با مقایسهیِ همین دو بیت میتوانست بفهمد که از میانِ سعدی و همگر، کدام شاعرتر است. امّا یک جامعه، بیماریِ خود را نمیفهمد و نمیخواهد بپذیرد که «همه در اشتباهاند». آری، بزرگترین شاعرِ ایران و حتا جهان، وقتي که زنده بود مردمِ زمانهاش شک داشتند که آیا شعرِ او بهتر است یا امامی و همگر؟
نیچه کاوی
ملک الشعرای بهار، با وجود هنر بی همتایی که داشت، فقیر بود. او در حیاط منزل، جند تا کفتر داشت و به کفترهاش خیلی علاقه داشت.
یک روز پسر همسایه رو (که شاید توی کوچه، مشغول بازی بوده) صدا میزنه و بهش میگه:
- پسر، برو سر کوچه از حاجی (مغازه دار)، برای کفترا، یک من ارزن، "نسیه" بگیر، بیار.
پسرک رفت و چند دقیقه بعد، دست خالی برگشت. و به ملک الشعرا گفت که:
- من به حاجی (ارزن فروش) گفتم. اما حاجی خنده ای کرد و اینطور جواب من رو داد که:
«حاج ممد تقی (یعنی همون ملک الشعرا) اگه شاعره، برای خودشه. اینجا باید "پول" بده، ارزن بخره.! با شعر و شاعری، نمیشه ارزن خرید.»!
ملک الشعرا، ناراحت شد. همون موقع، یک تکه کاغذ برداشت. و یک بیت شعر، نوشت. و اون رو به پسر داد. و گفت:
- برو این رو بده حاجی، یک من ارزن بگیر، بیار.!
پسرک، که متعجب بود، چیزی نگفت و به حرف ملک الشعرا گوش داد. رفت و اون کاغذ رو به حاجی داد. و به او گفت که در ازای اون تکه کاغذ، یک من ارزن بده.
حاجی ارزن فروش، کاغذ رو گرفت و اون رو خوند.
یک من ارزن جدا کرد و بدست پسرک داد. و دیگه هیچی نگفت.!
گفتم که چطور حاجی ارزن فروش، با خوندن اون یک بیت، یک من ارزن رو جدا کرد و به پسرک داد و دیگه هیچی نگفت.!
اما او تک بیت ملک الشعرا، چی بود؟! چی بود، که دهان حاجی ارزن فروش رو، بست؟!
در اون بیت، ملک الشعرا نوشته بود که:
«از طرف من، به حاجی ارزن فروش بگو، اگه ارزن هاش رو می فروشه، خب می خرم».!
ولی ملک الشعرا، همین جمله ی ساده رو، در یک بیت ساده، آنچنان گفت که احتمالا حاجی ارزن فروش، چاره ای جز دادن ارزن، نداشته.!
متن اون بیت چنین بود: «گو، ز من، بر حاجیِ ارزن فروش / ارزنت را می فروشی، می خرم»!
یعنی از طرف من به حاجی بگو ...
اما این بیت رو جور دیگر هم میشه خوند.
- مصرع اول، قدری بی تربیتی میشه، من نمی خونم.
- اما در مصرع دوم، میشه اینطور خوند که: «ار، زنت را می فروشی! می خرم»!
احتمالا حاجی ارزن فروش، پیش خودش فکر کرده که اگه ملک الشعرا، دو تا بیت دیگه، اینجوری بگه، او باید درب مغازه اش رو تخته کنه و از اون محله بره.!
ترجیح داده که، یک من ارزن رو "نسیه" بده، و با شاعرانی همچون ملک الشعرا، در نیفته!
نقل از زئوس
بسیاري گمان میکنند اگر نویسندهاي یا هنرمندي یا متخصصي ناماش بر سرِ زبانها افتد و آثارش فراگیر شود و بهقولِ معروف «مقبولیّتِ عام و خاص» یابد
دیگر هیچکس حق ندارد به او کج نگاه کند
سلام حسام جان
ممنون بابت مطالبت
نکتهء بالا شامل خود جناب "سعدی" هم میشود یا نه؟ happy
ضمناً از اشعار خودت در این تاپیک قرار بده برادر
استقبال میکنیم
سلام حسام جان
ممنون بابت مطالبت
نکتهء بالا شامل خود جناب "سعدی" هم میشود یا نه؟
سلام آقا رضا
خواهش میکنم لطف دارین
وعو*ــ* خیلی جالبه! دقیقا همین 20 دقیقه پیش به همین نکته فکر کردم!گفتم شاید روزی بیاد بگن ما در اشتباه بودیم!
من که میگم شاید ،ولی احتمالش کمه بنظر
Reza-D;955949 نوشت:
ضمناً از اشعار خودت در این تاپیک قرار بده برادر
استقبال میکنیم
سلامٌ علیکم خدمت رفقای شاعر و همراهان ،جنابان؛نور چشمانمان نوروزی و استاد سخنمان سعدی و محبوب الله حبیبه و اللخصوص حاج رضا و سایر رفقا
ی مدت نبودم اصن رخوت گرفته این تاپیکو
حاج رضا ی شعر نوشته بودم نظر بدین ببینم چطوره
[SPOILER]البته از نظر احساس منظورمه!اینو واسه یکی از دوستا نوشته بودم که پزشکی قبول شدن رفتن:-s
البته از نظر وزنی و عروضی هم مثل همیشه ممکنه مشکلی داشته باشه که اگه مشکل دار بود به شکل شعر نو بخونید که وزن رعایت نمیشه(در هر صورت اگر خوب نبود مشکل از طریقه خوندنه و ن شعر)[/SPOILER]
سلامٌ علیکم خدمت رفقای شاعر و همراهان ،جنابان؛نور چشمانمان نوروزی و استاد سخنمان سعدی و محبوب الله حبیبه و اللخصوص حاج رضا و سایر رفقا
ی مدت نبودم اصن رخوت گرفته این تاپیکو
حاج رضا ی شعر نوشته بودم نظر بدین ببینم چطوره
[SPOILER]البته از نظر احساس منظورمه!اینو واسه یکی از دوستا نوشته بودم که پزشکی قبول شدن رفتن:-s
البته از نظر وزنی و عروضی هم مثل همیشه ممکنه مشکلی داشته باشه که اگه مشکل دار بود به شکل شعر نو بخونید که وزن رعایت نمیشه(در هر صورت اگر خوب نبود مشکل از طریقه خوندنه و ن شعر)[/SPOILER]
با اجازه شما حسام جان
همچنان دُرّی شدم زندانیت ، زیبا صدف
حبس در قلبت شدن ، باشد مرا تنها هدف
موجهای محنتم معدوم شد از مهر تو
ذکر شبهایم همه از یاد رفت از سِحر تو
تیربار بوسه هایت زندگی احیا کند
زلزله روی زمین ، طنازیت بر پا کند
گر که من تابان شدم از جلوهء عشق تو بود
نور هستی بخش من یک قطرهء عشق تو بود
من این شعر رو 22 آبان 93 بر اساس یه ماجرای واقعی نوشتم.
لطفا وقتی خواستید نظر بدید شعرم رو با خودم مقایسه کنید نه با سعدی و مولوی :khandeh!:
[SPOILER] می گیره و می بنده و بدی هاتو متر میکنه..
.
عاقل و بالغ میشینه ، جای خدا فکر میکنه..
.
تسبیح تربت دستشه ، خدا خدا ذکر میکنه..
.
خدا میشه به من بگی ، حاجی به چی فکر میکنه...؟
.
مکه ، نجف با کربلا..
.
به درد دوری مبتلا..
.
عمل نشه ، تموم میشه..
.
وقت گیر آوردی تو حالا...؟
.
خدا خودش دوا می ده..
.
دعا بکن ، شفا می ده..
.
قربون حکمتش برم..
.
به قلب من صفا می ده..
.
دارم میرم دور حَرَم..
.
بیست ساله قلبِ پسرم..
.
جگر گوشه ام ، تاج سرم..
.
زیر دستگاه کار میکنه..
.
واسه دوا و درمونش..
.
نمی دونم کجا برم...؟
.
ندا میاد از کربلا..
.
به درد دوریم مبتلا..
.
خرج عمل بهش ندادی..
.
به عشق ما پا ندادی..
.
واسه نجات بنده مون..
.
پُر بود و داشتی ، ندادی..
.
واسه ی درد پسرت..
.
دعا بکن ، شفا می ده..
.
حاجی صدا رو می شنوی..؟
.
خدا داره جواب می ده..
.
دعا بکن ، شفا می ده..:Cheshmak:
[/SPOILER]
من این شعر رو 22 آبان 93 بر اساس یه ماجرای واقعی نوشتم.
لطفا وقتی خواستید نظر بدید شعرم رو با خودم مقایسه کنید نه با سعدی و مولوی :khandeh!:
[SPOILER]
[=Times New Roman]می گیره و می بنده و بدی هاتو متر میکنه..
.
عاقل و بالغ میشینه ، جای خدا فکر میکنه..
.
تسبیح تربت دستشه ، خدا خدا ذکر میکنه..
.
خدا میشه به من بگی ، حاجی به چی فکر میکنه...؟
.
مکه ، نجف با کربلا..
.
به درد دوری مبتلا..
.
عمل نشه ، تموم میشه..
.
وقت گیر آوردی تو حالا...؟
.
خدا خودش دوا می ده..
.
دعا بکن ، شفا می ده..
.
قربون حکمتش برم..
.
به قلب من صفا می ده..
.
دارم میرم دور حَرَم..
.
بیست ساله قلبِ پسرم..
.
جگر گوشه ام ، تاج سرم..
.
زیر دستگاه کار میکنه..
.
واسه دوا و درمونش..
.
نمی دونم کجا برم...؟
.
ندا میاد از کربلا..
.
به درد دوریم مبتلا..
.
خرج عمل بهش ندادی..
.
به عشق ما پا ندادی..
.
واسه نجات بنده مون..
.
پُر بود و داشتی ، ندادی..
.
واسه ی درد پسرت..
.
دعا بکن ، شفا می ده..
.
حاجی صدا رو می شنوی..؟
.
خدا داره جواب می ده..
.
دعا بکن ، شفا می ده..:Cheshmak:
[/SPOILER]
خیلی خوب بود مسعود جان
بدون تعارف هم شما و هم حسام عزیز پتانسیل شاعر شدن را دارید
همچنان دُرّی شدم زندانیت ، زیبا صدف
حبس در قلبت شدن ، باشد مرا تنها هدف
موجهای محنتم معدوم شد از مهر تو
ذکر شبهایم همه از یاد رفت از سِحر تو
تیربار بوسه هایت زندگی احیا کند
زلزله روی زمین ، طنازیت بر پا کند
گر که من تابان شدم از جلوهء عشق تو بود
نور هستی بخش من یک قطرهء عشق تو بود
*ــ* فوق العاده قشنگ تر شده!!
با این سرعت خیلی عالیه!
اوزان و عروض مشکل داشته باشه شعر از قشنگی میفته؟یعنی الزامی برای رعایتش هست؟آخه شندیم مثلا مولانا بعضی جاها رعایت نمیکرد
واقعا ممنونم@};-
صاحب اختیارید آقا رضا
اوزان و عروض مشکل داشته باشه شعر از قشنگی میفته؟یعنی الزامی برای رعایتش هست؟آخه شندیم مثلا مولانا بعضی جاها رعایت نمیکرد
/quote]
من فکر میکنم قوانین برای شعر تا یه حدی خوبه. از یه جایی به بعدش همش سلیقه هست.
شما هر شعری بنویسید باز یه سری استاد پیدا میشن که ایراد میگیرن. این ایراد ها هم واقعا ایراد نیستن. فقط از نظر قوانین من درآوردی ایراد محسوب میشن.
من فکر میکنم قوانین برای شعر تا یه حدی خوبه. از یه جایی به بعدش همش سلیقه هست.
شما هر شعری بنویسید باز یه سری استاد پیدا میشن که ایراد میگیرن. این ایراد ها هم واقعا ایراد نیستن. فقط از نظر قوانین من درآوردی ایراد محسوب میشن.
مهم اینه که به دل بشینه.
والا دقیقا منم همینو میگم!هر وقت اومدم اوزان و عروض بخونم خوابم گرفت چیه آخه
دقیقا همینجوری که گفتین من در آوردیه
بقول مولانا
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
این ایراد ها هم واقعا ایراد نیستن. فقط از نظر قوانین من درآوردی ایراد محسوب میشن
حسام 1999;955975 نوشت:
هر وقت اومدم اوزان و عروض بخونم خوابم گرفت چیه آخه
دقیقا همینجوری که گفتین من در آوردیه
قید و بند زیاد ، دست و پای آدم را در شعر (یا هر هنر دیگر) میبندد
اما معنایش این نیست که پس دیگر نیازی به یادگیری و رعایت قواعد نیست!
حسام 1999;955975 نوشت:
بقول مولانا
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
بخش "کشت مرا" خودش بر وزن "مفتعلن" است! و اگر نبود مصرع ایراد پیدا میکرد
منظور جناب مولانا هم همین است که قواعد نباید اصل حرف را تحت الشعاع قرار بدهد ، نه اینکه مهم نیست
بخش "کشت مرا" خودش بر وزن "مفتعلن" است! و اگر نبود مصرع ایراد پیدا میکرد
منظور جناب مولانا هم همین است که قید و بند نباید اصل حرف را تحت الشعاع قرار بدهد ، نه اینکه مهم نباشد
آره درسته
وزن رو غیر از اونایی که اوزان بلد هستن متوجه میشن؟؟
صحبت منظور شد، ی بیت از حافظ هستش که خیلیا تفسیرش کردن هر کی ی چیزی میگه
نظر شما راجبش چیه؟؟ پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد در باره این یک بیت کتاب هم نوشتن(سعید نیاز کرماانی)جنابان خمینی خرمشاهی کسروی لاهوری حسن زاده آملی مطهری سروش و...هر یک تفسیر و تاویلی برای این شعر نوشتن
یکی میگه صنع اسم یک دانش آموز همکلاسیشه یکی میگه مرجع ش به پیر بر میگرده که کار خطای خدا رو می پوشونه یکی میگه مرجع ش به خدا بر میگرده که با خطاپوشی (بدونه خطا) آفریده
با لحن جد : آفرین بر نظر ژرف بین پیر که راه حل درستی برای مسئله ی خطا یافته و خطای سطحی نگران را بر طرف کرد
با لحن طنز : پیر ما اصولاً اهل مسامحه و آسان گیری است … خودش را به سادگی می زد و می گفت هیچ عیب و علتی در کار نیست وخطاهای موجود را پرده پوشی می کرد
این بیتو خیلی دوس دارم
و...
وزن رو غیر از اونایی که اوزان بلد هستن متوجه میشن؟
بله
اصلاً خصوصیت شعر این است که هر کسی حتی یک کودک به اندازهء درک خود میتواند متوجه وزن و آهنگ آن بشود
مثل لالایی مادر برای فرزندش که موسیقی درون آن باعث خوابیدن فرزند میشود (کلاً ما انسانها متوجه خیلی از رمز و رازهای هستی میشویم اما خودمان نمیدانیم!)
حسام 1999;955981 نوشت:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
والا من در حد تفسیر کردن نیستم
اما به نظرم جناب حافظ از ایهام استفاده کردند و لذا این برداشت های متفاوت عمدی بوده
بحث درمورد این بیت به نوعی نمونهء کوچک شدهء مباحث من و شما بر سر خلقت ، هستی ، آفرینش و حقیقت آنهاست
همچنان دُرّی شدم زندانیت ، زیبا صدف
حبس در قلبت شدن ، باشد مرا تنها هدف
موجهای محنتم معدوم شد از مهر تو
ذکر شبهایم همه از یاد رفت از سِحر تو
تیربار بوسه هایت زندگی احیا کند
زلزله روی زمین ، طنازیت بر پا کند
گر که من تابان شدم از جلوهء عشق تو بود
نور هستی بخش من یک قطرهء عشق تو بود
تو این سبک شعرا این شعرو خیلی دوست دارم از سجاد دانشمند
یک حدیث دیگری دارد خدا با بوسه ات
لالبی الا لبت لابوس الا بوسه ات…
گرمی لبهای تو ، دائم به دردم می خورد
در کنار سردی شبهای دریا بوسه ات…
گرمی دستان تو یا باده ی چشمان تو
گرچه کار هم دوشان مستی ست اما بوسه ات…
این ولاالضالین ترین شعر من مغضوب توست…
اهدنا اللبهای تو تا صبح فردا بوسه ات…
قل هو الله احد رویت ؛ صمد دستان تو
سجده های واجب البوس است اینجا بوسه ات …
روسری را باز کن اعجاز کن؛ گم راه کرد…
قاریان سوره ی والعاشقان را بوسه ات
با و واو و سین … حروف رمز لبهای مبین
باب تحریف است بی آیات عظما بوسه ات …
گرد تفسیر بحار البوسه ی لب های تو
زاهد و گبر و مسلمان است… حاشا بوسه ات
اینقدر با سرخی لبهات بی تابم نکن
می کند من را ذلیل و خوار و رسوا بوسه ات..
الفرار از مرگ … هیهات از لبت ؛ باید گریخت…
تا نبرده جان من را هم به یغما بوسه ات …
هیچ جنسی مثل جنس بوس تو مرغوب نیست…
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات …
یک حدیث دیگری دارد خدا با بوسه ات
سجاد دانشمند
Reza-D;955988 نوشت:
(کلاً ما انسانها متوجه خیلی از رمز و رازهای هستی میشویم اما خودمان نمیدانیم!)
بله دقیقا این موارد شهودی خیلی جالب و عجیبه!
Reza-D;955988 نوشت:
اما به نظرم جناب حافظ از ایهام استفاده کردند و لذا این برداشت های متفاوت عمدی بوده
بحث درمورد این بیت به نوعی نمونهء کوچک شدهء مباحث من و شما بر سر خلقت ، هستی ، آفرینش و حقیقت آنهاست
بزنن منحل کنن فوتبالو آخه!
ما این همه بدبختی داریم میلیارد میلیارد پولو به باد میدن!
من نمیدونم فوتبال مهم تره یا علم کشور!فوتبال مهم تره یا زندگی مردم!آخه این همه بودجه رو باطل میکنن یکی پورشه سوار شه!بقول شما این حرف هارو بزنه!
[="Times New Roman"][="Black"]خیلی دوست دارم بدونم شاعر/ترانه سرای این آهنگ موقعی داشته اینو می نوشته به چی فکر می کرده که این از توش در اومده 8->
[SPOILER]
دارم از تو دور می شم
داره تنها می شه قلبم
می دونم نبودن تو
جونمو می گیره کم کم
چیزی از تنم نمونده
بعد دل شکستن تو
یه اتاق ساکت و سرد
من و فکر رفتن تو... من و فکر رفتن تــو دوست دارم دوست دارم هنوز عشق منی
می دونم منو از یاد می بری
بهونه ی نفس کشیدنم تویی
دوست دارم توو قلب من فقط تویی
دارم از یاد تو می رم
بی تو هر لحظه می میرم
ته زندگیم همین جاست
بدون اینو که می میرم
می گم عاشق تو هستم، بی تو آروم نمی گیرم دوست دارم دوست دارم هنوز عشق منی
می دونم منو از یاد می بری
بهونه ی نفس کشیدنم تویی
دوست دارم توو قلب من فقط تویـــی
[/SPOILER]
الان معنی و مفهوم این شعر چیه؟ پیامش چیه؟
نکته سنج و نکته بین ، از نکته مندانی حسام
صبح و شب در اسک دین بی وقفه آنلانی حسام (آنلان = آنلاین!)
کاربرها جمله ای ، حرفی به همراه آورند
تو مثال بلبلی یک ریز میخوانی حسام
بس که بیخوابی زده بر کله ات ، از درد عشق
دیگران را هم سوی این چاه میرانی حسام
هر کجا دیدم که ماشینی کُنَد غوغا به پا
پس یقینم هست ، تو ، در پشت فرمانی حسام
در شب و روز آدمی باید بِخُسبد یک دَمی
خود چگونه روز و شب بیدار میمانی حسام؟!
این شگفتی را برو در توی گینس ثبت کن
با رکوردی اینچنین ، از قهرمانانی حسام
عالی؛بسیار عالیی^:)^:-bd:x
Im_Masoud.Freeman;956046 نوشت:
الان معنی و مفهوم این شعر چیه؟ پیامش چیه؟
حالا 7 باندو بعضیا ممکنه دوس داشته باشن،ولی؛
امروزه بیشتر از اینکه شعرا ،شعر بگن!شِعر میگن!
بعضی اوقات بنظرم شعرای قشنگی میگن که از نظر من خوانندش خوب نمیخونه به خداحافظیِ تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع، ولی لب هایم هر چه از طعمِ لب سرخ تو دل کند نشد...
یا مثلا نمونه های خوب شعر گویی و خوانندگی بخوام اشاره کنم
مثل ابی یا داریوش!با کارهای اساتید ترانه سرا،ایرج جنتی عطایی ،اردلان سر افراز،روزبه بمانی..
هم سنگ اين روزاي من حتي شبم تاريک نيست
اينجا به جز دوريه تو .. چيزي به من نزديک نيست
حالا 7 باندو بعضیا ممکنه دوس داشته باشن،ولی؛
امروزه بیشتر از اینکه شعرا ،شعر بگن!شِعر میگن!
بعضی اوقات بنظرم شعرای قشنگی میگن که از نظر من خوانندش خوب نمیخونه به خداحافظیِ تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع، ولی لب هایم هر چه از طعمِ لب سرخ تو دل کند نشد...
یا مثلا نمونه های خوب شعر گویی و خوانندگی بخوام اشاره کنم
مثل ابی یا داریوش!با کارهای اساتید ترانه سرا،ایرج جنتی عطایی ،اردلان سر افراز،روزبه بمانی..
هم سنگ اين روزاي من حتي شبم تاريک نيست
اينجا به جز دوريه تو .. چيزي به من نزديک نيست
عزیز اینا چرندیاته. آخه شعر باید محتوا داشته باشه با دوپس دوپس که چیزی حل نمیشه.
مثلا اسکول شب پره اینو خونده:
این شبی که میگم شب نیست ، اگه شب مث اون شب نیست ، امشب مث دیشب نیست ، هیچ شبی مث امشب نیست
با همین شعر معافیشو گرفته :ghash:
بعضی ها هم عادت کردن به این چرندیات.
یا اون یکی : سیه دختر هاجرون خودمه تو گل می پلکُنُم :shad:
عزیز اینا چرندیاته. آخه شعر باید محتوا داشته باشه با دوپس دوپس که چیزی حل نمیشه.
مثلا بعضی شعرا هست خارجیه متوجه نمیشیم ولی دوسش داریم
بنظرم ازون شعرای محتوی دار میخواین باید تو گلستان و بوستان دنبالش بگردین
و الا با گلپری جون باید سر کنید!!!!
Im_Masoud.Freeman;956176 نوشت:
این شبی که میگم شب نیست ، اگه شب مث اون شب نیست ، امشب مث دیشب نیست ، هیچ شبی مث امشب نیست
انصافا این خیلی قشنگه!
فلسفه نهفته در این شب !فلاسفه را هم دچار سرگردانی کرده!
گفتم تو چرا دور تر از خواب و سرابی؟
گفتا که منم با تو
ولیکن تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی؟ تو کجایی؟
گفتا که
طلب کن تو مرا تا که بیابی
گفتم که عطش میکُشَدَم در تب صحرا
گفتا که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
(نشانه)
گفتا چو شدی تشنه ترین ، قلب تو دریاست
گفتم که در این راه ، کو نقطهء آغاز؟
(از کجا شروع کنم؟)
گفتا که تویی ، تو ، خود پاسخ این راز
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه (شبهه) هم فکر خطر (تهدید) باش
تصور کنید یک ماهی را که داخل آب شنا میکند، این ماهی پس از مدتی که با وجود آب خو گرفت و اشنا شد، دیگر وجود آب را حس نخواهد کرد. یا مرغی که در هوا پرواز می کند وجود هوا را حس نخواهد کرد. اگر ماهی را از داخل آب بیرون بکشند و بعد به داخل آب برگردانند وجود آب را حس خواهد کرد. ولی طبیعت ما به گونه ای است که نمی توان محلی را بدون وجود خدا در نظر گرفت و کسی نمی تواند این وجود را بدون خدا تجربه کند.
بنابراین همیشه و همه جا خدا وجود داشته و همچنان که ماهی در داخل آب یا مرغ در هوا وجود آب و هوا را حس نمی کنند، مردم ما هم بطور طبیعی خدای را حس نمی کنند، برای آنها عادی شده است.
شما تصور کنید که اگر کسی بیاید و یک چکش محکمی بکوبد یا یک انفجاری در گوشه ای بوجود بیاورد همه متوجه می شوند، همه بسمت صدا متوجه می شوند و می فهمند که یک انفجاری بوجود آمده، اما اگر یک موتور داشته باشید که این موتور بطور یکنواخت بچرخد و صدای موتور بطور یکنواخت به گوش شما برسد، پس از انکه مدتی موتور گشت پس از یک دو ساعت این صدا موتور آنچنان عادی می شود که شخص وجود صدا را حتی حس نمیکند، برای او عادی میشود، مثل همان ماهی در داخل آب . به همین علت است که ما وجود خدای را لمس نمی کنیم، برای ما عادی شده است و برای ما وسیله برای مقارنه و مقایسه وجود ندارد که بتوانیم جایی را با خدا و جایی دیگری را بدون خدا باهم مقایسه کنیم و اختلاف ان دو را بفهمیم و بسنجیم. این یک سبب علمی است برای مشکل شک و تردید که در دل بعضی بوجود می آید.
[SPOILER]باسلام شعرتون بنده رو یاد این بخش از متن کتاب بسیار زیبای شهید چمران (انسان وخدا) انداخت توصیه میکنم اگه تونستید بخش گفتار دوم این کتاب رو مطالعه کنید [/SPOILER]
سلام
تنم از ترس او آمد به لرزه
شنیدم هم مدیره هم دبیره
همش ابیات معنا دار داره
همیشه سرکشی از سایت داره
خیالم میکنه ما تازه کاریم
همین حالا خیال خام داره!
مره وبلاگ من بهر قیافه
مگیره پُست و ژست عارفانه
بهش گفتم مکن آزار طالب
میازار از برای هندوانه
همین وبلاگ زیبایی که دارم
که نامش هست هنگامه ادامه...
ببین سنش معادل با قد توست
حروفش بیش تر از حد خاله
یکی گفته بیا با ما صبوری
بکن اما رفاقت هم محاله!
من از اول شریک راه بودم
مریدم همدمم اما فسانه!
ببین هر وقت دیدی خشمگینم
بخوان لالایی و بعدش خرافه
بیا با ما ره و راه دگر گیر
خیالات محال از سر وباله
بدن دعوت که کردم هر کجایی
بیا هنگامه دل در کناره «www.sosan4.blogfa.com»
همین الآنه هم گر تو بیایی
امید ما همین حالا سرابه
به امیدت نشسته باشم ایکاش
بیایی نامم اکنون هم حبابه
زیر نوشت: هنگامه دل نام وبلاگ قدیمی بنده
حباب نام کاربری شاعرانه اینجانب « تخلص شاعری»
دکتر نوری عزیز
امکان داره عکس نوشته های شما (که البته نام شما را نیز دارد) در شبکه های اجتماعی منتشر شود؟
پیشنهاد من در مورد این شعر آخری به این صورته:
لبش بوسیدم و خوردم از آن می
برایم عالمی ارزش دارد وی
جدایی غیر ممکن باشد از او
من و هجران او؟ هیهات و هی هی
درود
باکی نیست سعدی بزرگ؛ مجازید
ولی آنچه که شما سروده اید وزن سروده ی هماهنگ اینجانب را ( وزنش= مفاعیلن مفعولن مفعولن) بهم ریخته است
بخاطر گل روی شما بر همان وزن بالا برخی واژه ها دگرگون کردم نگاه :!!
بله صحیح می فرمایید.
الآن که دقت کردم باید با یه شیوه و آهنگ خاصی خونده بشه. ریتم شادی هم داره.
سلامٌ علیکم خدمت رفقای شاعر و همراهان ،جنابان؛نور چشمانمان نوروزی و استاد سخنمان سعدی و محبوب الله حبیبه و اللخصوص حاج رضا و سایر رفقا

ی مدت نبودم اصن رخوت گرفته این تاپیکو
حاج رضا ی شعر نوشته بودم نظر بدین ببینم چطوره
[SPOILER]البته از نظر احساس منظورمه!اینو واسه یکی از دوستا نوشته بودم که پزشکی قبول شدن رفتن:-s
البته از نظر وزنی و عروضی هم مثل همیشه ممکنه مشکلی داشته باشه که اگه مشکل دار بود به شکل شعر نو بخونید که وزن رعایت نمیشه(در هر صورت اگر خوب نبود مشکل از طریقه خوندنه و ن شعر)[/SPOILER]
جالبه. به خصوص اون قسمت "تیربار بوسه هایت زندگی احیا کند" یه تضاد قشنگی داره.
سعدی از شیراز می آری نمیدانم کجائی
دست ما را گیر از الآنه تا روز جدایی
آخرین منزل نمیدانم کجا، فعلا کجائی؟
من تخصص دارم اندر کار طبّ و هم ریاضت!
هم علوم ابجد و فنّ نجوم و تو کجائی
گاه گاهی درس دین گویم و گاهی درس قانون
هم رضا هم دختر خوب وحباب و آن حبیبهمن نمیدانم در این آرامگه اندر کجائی؟
جملگی در انجمن هستیم لیکن تو کجائی؟
ما برای مقدمت فرشی فراهم کرده شاید
از در اصلی بیائی داخل و شاید ..کجائی
دوستان در بزم شعر و مطلب طنز و فکاهی
جان فدا کردند سرها هم فدایت ، پس کجائی
من گمانم بود اینک حافظ اما گر بیاید
پیش پایش جابجا خواهی شدن اینک کجائی
ای
حباب اینک برندان قلندر خرده گیری؟صبر کن آرام جان تا بنگرم اندر کجائی
در ته جنت،همان فردوس و رضوان خانه داری
یا کنار جوی آب و بید و حورا در کجائی
دوستان منو ببخشند تازه نت رو یافتم عجله داشتم
اساتید منو ببخشند ضمیر جمع بکار نبردم ضرورت شعری بود
از برخی دوستان که به وبلاگ این حقیر هم سر زدند ممنونم
کمال تشکر آقا رضا سر بزنید. شاگردیم کجائی؟
راهِ حکمت رو، قبولِ عامه گو هرگز مباش!
بسیاري گمان میکنند اگر نویسندهاي یا هنرمندي یا متخصصي ناماش بر سرِ زبانها افتد و آثارش فراگیر شود و بهقولِ معروف «مقبولیّتِ عام و خاص» یابد، دیگر هیچکس حق ندارد به او کج نگاه کند. مگر اینکه بر پیشانیِ خودش نیز مُهرِ تاییدِ جهانی خورده و جزوِ آدمحسابیها ـ یعنی آدممشهورها ـ شده باشد. و نمیدانند که اگر بهراستی همهیِ آدمهایِ حسابی و ترازِ اوّلِ دنیا بهقولِ نیچه «نخستان» بودند، انسانِ امروز در این تیرگی و تباهیِ روزافزون، دست و پا نمیزد. اگر «نخستان» کارها را در دست داشتند، رشتهیِ امور اینگونه از دست نمیرفت.
یک نمونهیِ تاریخیِ بسیار عبرتآموز و تکاندهنده را میخواهم بازگو کنم. ماجرایي را که بر سعدی رفته است. سعدی در میانِ اینهمه شاعر و سخنورِ بزرگ که ما در تاریخِ ادبیاتِ فارسی داریم، لقبِ «استادِ سخن» را از آنِ خود کرده و بهراستی که این لقب، اگر بنا باشد تنها به یکي برسد، او از همه برازندهتر است. امّا آیا گمان میکنید این باور در دورانِ خودش نیز رواج داشته است؟ آیا میپندارید سعدی در میانِ مردمِ زمانهاش همین سعدیِ بلامنازع و بیهمتایِ امروزی بوده است؟
اسنادي در دست است که نشان میدهد سعدی را حتا اهلِ شعر و ادبِ زمانِ خودش، شاعرِ شمارهیِ یکِ معاصر نمیدانستند. و مگر شاعرانِ همعصر او چه کساني بودند که کارشناسان و متخصصانِ وقت در برتریِ سعدی تردید داشتند؟ آیا فردوسی یا حافظ همدورهیِ او بودند؟ روشن است که نه. بعید میدانم حتا یک نفر از شما نامِ شاعرانی را شنیده باشد که در آن روزگار، معروفتر و مقبولتر از سعدی بودند. باید اینها را بدانید تا گمان نکنید هر کسي را که در بوق و کرنا کردند و در زمانِ خودش بالا بردند، تا ابد بالا خواهد ماند. همانگونه که نامِ سعدی ـ به عنوانِ استادِ سخن و یکي از سه شاعرِ نخستِ ایران ـ جاودانه شد و سخناناش بر زبانِ یک ملت جاریست. ولی نامِ شاعراني را که زماني از او برتر میانگاشتند، اینک مگر در تذکرههایِ خاکخورده و متروک بتوان یافت.
در دورانِ سعدی، کلهگُندههایِ شعر و ادب به تکاپو و جستوجو میافتند که برجستهترین شاعرِ معاصر را انتخاب و معرفی کنند. سه گزینه را فرارویِ خود میگذارند که عبارت بودهاند از: «سعدیِ شیرازی» و «امامیِ هروی» و «مجدِ همگرِ یزدی». برایِ یک اهلِ ادب، تصوّرش هم سخت است که بخواهد سعدی را با آن دو دیگر بسنجد و میانِ این سه مُردّد بمانَد که شعرِ کدامشان ارزندهتر است!!! بهقولِ استاد شفیعیِ کدکنی:
«تا جامعهاي به لحاظِ فرهنگی بیمار نباشد، اصلاً چنین سؤالي در آن ممکن است مطرح شود؟ سعدی کجا و امامیِ هروی و مجدِ همگر کجا؟»
امّا مگر یک جامعه میپذیرد که بیمار است؟ برایِ جامعهیِ آن روزگار امري مسلم بوده که شعرِ سعدی چندان آشِ دهنسوزي نیست که قاطعانه بخواهند او را بهترین شاعرِ معاصر بدانند! اکنون ادامهیِ ماجرا را بخوانید: کلهگُندهها از مجدِ همگر میپرسند که نظرِ خودِ شما در این باره چیست؟ یعنی بینِ خودت و سعدی و امامی، کدام را شاعري برتر میدانی؟ همگر نیز که «مرجعِ اهلِ ادب» در آن روزگار بوده ـ طیِ یک بازیِ لفظی و با یک فروتنیِ ریاکارانه ـ به زبانِ شعر پاسخ میدهد:
ما گرچه به نطق طوطی خوش نفسیم. بر شکّر گفته های سعدی مگسیم
در شیوهیِ شاعری، به اجماعِ امم ـ هرگز من و سعدی به امامی نرسیم!
یعنی سعدیِ بزرگ را هم قاطیِ فروتنیِ خودش میکند و در واقع میگوید: «البته که امامی». این شعرِ همگر، سر و صدایِ زیادي میکند. در این میان نظرِ سعدی را دربارهیِ شعرِ همگر ـ که او را نیز چون خود فروتر از امامی شمرده است ـ جویا میشوند. و سعدی بر پایهیِ همان بازیِ ادبی که همگر با اسمِ «امامی» کرده بود، با زیرکیِ سعدیوارِ خود، به طعنه میسراید:
همگر که به عمرِ خود نکردهست نماز ـ شک نیست که هرگز به امامی نرسد!
اگر کسي در آن روزگار بهراستی اهلِ ادب بود و گوهرشناس، با مقایسهیِ همین دو بیت میتوانست بفهمد که از میانِ سعدی و همگر، کدام شاعرتر است. امّا یک جامعه، بیماریِ خود را نمیفهمد و نمیخواهد بپذیرد که «همه در اشتباهاند». آری، بزرگترین شاعرِ ایران و حتا جهان، وقتي که زنده بود مردمِ زمانهاش شک داشتند که آیا شعرِ او بهتر است یا امامی و همگر؟
نیچه کاوی
ملک الشعرای بهار، با وجود هنر بی همتایی که داشت، فقیر بود. او در حیاط منزل، جند تا کفتر داشت و به کفترهاش خیلی علاقه داشت.
یک روز پسر همسایه رو (که شاید توی کوچه، مشغول بازی بوده) صدا میزنه و بهش میگه:
- پسر، برو سر کوچه از حاجی (مغازه دار)، برای کفترا، یک من ارزن، "نسیه" بگیر، بیار.
پسرک رفت و چند دقیقه بعد، دست خالی برگشت. و به ملک الشعرا گفت که:
- من به حاجی (ارزن فروش) گفتم. اما حاجی خنده ای کرد و اینطور جواب من رو داد که:
«حاج ممد تقی (یعنی همون ملک الشعرا) اگه شاعره، برای خودشه. اینجا باید "پول" بده، ارزن بخره.! با شعر و شاعری، نمیشه ارزن خرید.»!
ملک الشعرا، ناراحت شد. همون موقع، یک تکه کاغذ برداشت. و یک بیت شعر، نوشت. و اون رو به پسر داد. و گفت:
- برو این رو بده حاجی، یک من ارزن بگیر، بیار.!
پسرک، که متعجب بود، چیزی نگفت و به حرف ملک الشعرا گوش داد. رفت و اون کاغذ رو به حاجی داد. و به او گفت که در ازای اون تکه کاغذ، یک من ارزن بده.
حاجی ارزن فروش، کاغذ رو گرفت و اون رو خوند.
یک من ارزن جدا کرد و بدست پسرک داد. و دیگه هیچی نگفت.!
گفتم که چطور حاجی ارزن فروش، با خوندن اون یک بیت، یک من ارزن رو جدا کرد و به پسرک داد و دیگه هیچی نگفت.!
اما او تک بیت ملک الشعرا، چی بود؟! چی بود، که دهان حاجی ارزن فروش رو، بست؟!
در اون بیت، ملک الشعرا نوشته بود که:
«از طرف من، به حاجی ارزن فروش بگو، اگه ارزن هاش رو می فروشه، خب می خرم».!
ولی ملک الشعرا، همین جمله ی ساده رو، در یک بیت ساده، آنچنان گفت که احتمالا حاجی ارزن فروش، چاره ای جز دادن ارزن، نداشته.!
متن اون بیت چنین بود:
«گو، ز من، بر حاجیِ ارزن فروش / ارزنت را می فروشی، می خرم»!
یعنی از طرف من به حاجی بگو ...
اما این بیت رو جور دیگر هم میشه خوند.
- مصرع اول، قدری بی تربیتی میشه، من نمی خونم.
- اما در مصرع دوم، میشه اینطور خوند که:
«ار، زنت را می فروشی! می خرم»!
احتمالا حاجی ارزن فروش، پیش خودش فکر کرده که اگه ملک الشعرا، دو تا بیت دیگه، اینجوری بگه، او باید درب مغازه اش رو تخته کنه و از اون محله بره.!
ترجیح داده که، یک من ارزن رو "نسیه" بده، و با شاعرانی همچون ملک الشعرا، در نیفته!
نقل از زئوس
سلام حسام جان
ممنون بابت مطالبت
نکتهء بالا شامل خود جناب "سعدی" هم میشود یا نه؟ happy ضمناً از اشعار خودت در این تاپیک قرار بده برادر
استقبال میکنیم
سلام آقا رضا
خواهش میکنم لطف دارین
وعو*ــ* خیلی جالبه! دقیقا همین 20 دقیقه پیش به همین نکته فکر کردم!گفتم شاید روزی بیاد بگن ما در اشتباه بودیم!
من که میگم شاید ،ولی احتمالش کمه بنظر
ی شعر گذاشتم ، توصفحه قبلی هستش ،فکر کنم ندیدین اونو!
ممنون میشم نظرتونو بدونم
ماهِ سامی را چو شمسی دیده ایم
ماه رویش بُد درخشان یا که شمس؟ (رمزش را خودت پیدا کن happy)
[="Times New Roman"][="Black"] Reza-D;955951 نوشت:
ماهِ سامی = ما حسامی :Gig:
دستمزدم رو تا عرقم خشک نشده بدید :khandeh!:[/]
البته نظر لطفتونه،
آن آینه رویی که بود نوری در آن
خود ندارد هیچ، غیر از دیگران(=زیبایی خودتونو در ما دیدید آقا رضا)
این حاج مسعود رو یکی ریمو و بعدش بن آیپی کنه،اعه
والا من جواب سوال رو سوا از نگره مسعود جان نوشته بودم
(جایزتو تو پروفایلت گذاشتم)
خدمت شما @};-@};-@};-@};-@};-
ما حسامی را چو شمسی دیده ایم
ماهِ رویش بُد درخشان ، یا که شمس؟
خیلی زیبا بود. واقعاً لذت بردم
=d> =d> =d> =d> =d> =d>
@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-
خیلی ممنونم آقا رضای عزیز تر از جان!
به پا شعرای قشنگ شما نمیرسه!@};-
با اجازه شما حسام جان
همچنان دُرّی شدم زندانیت ، زیبا صدف
حبس در قلبت شدن ، باشد مرا تنها هدف
موجهای محنتم معدوم شد از مهر تو
ذکر شبهایم همه از یاد رفت از سِحر تو
تیربار بوسه هایت زندگی احیا کند
زلزله روی زمین ، طنازیت بر پا کند
گر که من تابان شدم از جلوهء عشق تو بود
نور هستی بخش من یک قطرهء عشق تو بود
[="Times New Roman"][="Black"]آقا اجازه.L-)
من این شعر رو 22 آبان 93 بر اساس یه ماجرای واقعی نوشتم.
لطفا وقتی خواستید نظر بدید شعرم رو با خودم مقایسه کنید نه با سعدی و مولوی :khandeh!:
[SPOILER]
می گیره و می بنده و بدی هاتو متر میکنه..
.
عاقل و بالغ میشینه ، جای خدا فکر میکنه..
.
تسبیح تربت دستشه ، خدا خدا ذکر میکنه..
.
خدا میشه به من بگی ، حاجی به چی فکر میکنه...؟
.
مکه ، نجف با کربلا..
.
به درد دوری مبتلا..
.
عمل نشه ، تموم میشه..
.
وقت گیر آوردی تو حالا...؟
.
خدا خودش دوا می ده..
.
دعا بکن ، شفا می ده..
.
قربون حکمتش برم..
.
به قلب من صفا می ده..
.
دارم میرم دور حَرَم..
.
بیست ساله قلبِ پسرم..
.
جگر گوشه ام ، تاج سرم..
.
زیر دستگاه کار میکنه..
.
واسه دوا و درمونش..
.
نمی دونم کجا برم...؟
.
ندا میاد از کربلا..
.
به درد دوریم مبتلا..
.
خرج عمل بهش ندادی..
.
به عشق ما پا ندادی..
.
واسه نجات بنده مون..
.
پُر بود و داشتی ، ندادی..
.
واسه ی درد پسرت..
.
دعا بکن ، شفا می ده..
.
حاجی صدا رو می شنوی..؟
.
خدا داره جواب می ده..
.
دعا بکن ، شفا می ده..:Cheshmak:
[/SPOILER]
خیلی خوب بود مسعود جان
بدون تعارف هم شما و هم حسام عزیز پتانسیل شاعر شدن را دارید
*ــ* فوق العاده قشنگ تر شده!!
با این سرعت خیلی عالیه!
اوزان و عروض مشکل داشته باشه شعر از قشنگی میفته؟یعنی الزامی برای رعایتش هست؟آخه شندیم مثلا مولانا بعضی جاها رعایت نمیکرد
واقعا ممنونم@};-
صاحب اختیارید آقا رضا
خیلی قشنگ بود!ماجراشم واقعی و عجیبه خیلی زیبا ترش میکنه!
این خیلی قشنگ بود!
ازین بیت ها و مصرع ها که واج آرایی داره خیلی خوشم میاد
[="Times New Roman"][="Black"] حسام 1999;955969 نوشت:
والا دقیقا منم همینو میگم!هر وقت اومدم اوزان و عروض بخونم خوابم گرفت چیه آخه
دقیقا همینجوری که گفتین من در آوردیه
بقول مولانا
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قید و بند زیاد ، دست و پای آدم را در شعر (یا هر هنر دیگر) میبندد
اما معنایش این نیست که پس دیگر نیازی به یادگیری و رعایت قواعد نیست!
بخش "کشت مرا" خودش بر وزن "مفتعلن" است! و اگر نبود مصرع ایراد پیدا میکرد
منظور جناب مولانا هم همین است که قواعد نباید اصل حرف را تحت الشعاع قرار بدهد ، نه اینکه مهم نیست
آره درسته
وزن رو غیر از اونایی که اوزان بلد هستن متوجه میشن؟؟
صحبت منظور شد، ی بیت از حافظ هستش که خیلیا تفسیرش کردن هر کی ی چیزی میگه
نظر شما راجبش چیه؟؟
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
در باره این یک بیت کتاب هم نوشتن(سعید نیاز کرماانی)جنابان خمینی خرمشاهی کسروی لاهوری حسن زاده آملی مطهری سروش و...هر یک تفسیر و تاویلی برای این شعر نوشتن
یکی میگه صنع اسم یک دانش آموز همکلاسیشه یکی میگه مرجع ش به پیر بر میگرده که کار خطای خدا رو می پوشونه یکی میگه مرجع ش به خدا بر میگرده که با خطاپوشی (بدونه خطا) آفریده
با لحن جد : آفرین بر نظر ژرف بین پیر که راه حل درستی برای مسئله ی خطا یافته و خطای سطحی نگران را بر طرف کرد
با لحن طنز : پیر ما اصولاً اهل مسامحه و آسان گیری است … خودش را به سادگی می زد و می گفت هیچ عیب و علتی در کار نیست وخطاهای موجود را پرده پوشی می کرد
این بیتو خیلی دوس دارم
و...
بله
اصلاً خصوصیت شعر این است که هر کسی حتی یک کودک به اندازهء درک خود میتواند متوجه وزن و آهنگ آن بشود
مثل لالایی مادر برای فرزندش که موسیقی درون آن باعث خوابیدن فرزند میشود
(کلاً ما انسانها متوجه خیلی از رمز و رازهای هستی میشویم اما خودمان نمیدانیم!)
والا من در حد تفسیر کردن نیستم
اما به نظرم جناب حافظ از ایهام استفاده کردند و لذا این برداشت های متفاوت عمدی بوده
بحث درمورد این بیت به نوعی نمونهء کوچک شدهء مباحث من و شما بر سر خلقت ، هستی ، آفرینش و حقیقت آنهاست
تو این سبک شعرا این شعرو خیلی دوست دارم از سجاد دانشمند
یک حدیث دیگری دارد خدا با بوسه ات
لالبی الا لبت لابوس الا بوسه ات…
گرمی لبهای تو ، دائم به دردم می خورد
در کنار سردی شبهای دریا بوسه ات…
گرمی دستان تو یا باده ی چشمان تو
گرچه کار هم دوشان مستی ست اما بوسه ات…
این ولاالضالین ترین شعر من مغضوب توست…
اهدنا اللبهای تو تا صبح فردا بوسه ات…
قل هو الله احد رویت ؛ صمد دستان تو
سجده های واجب البوس است اینجا بوسه ات …
روسری را باز کن اعجاز کن؛ گم راه کرد…
قاریان سوره ی والعاشقان را بوسه ات
با و واو و سین … حروف رمز لبهای مبین
باب تحریف است بی آیات عظما بوسه ات …
گرد تفسیر بحار البوسه ی لب های تو
زاهد و گبر و مسلمان است… حاشا بوسه ات
اینقدر با سرخی لبهات بی تابم نکن
می کند من را ذلیل و خوار و رسوا بوسه ات..
الفرار از مرگ … هیهات از لبت ؛ باید گریخت…
تا نبرده جان من را هم به یغما بوسه ات …
هیچ جنسی مثل جنس بوس تو مرغوب نیست…
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات …
یک حدیث دیگری دارد خدا با بوسه ات
سجاد دانشمند
بله دقیقا این موارد شهودی خیلی جالب و عجیبه!
خیلی قشنگ دو دیدگاه مخالفو ادغام کرده!
استادین
[=times new roman] حسام 1999;955999 نوشت:
اینو گفتی یاد مربی های فوتبال خودمون افتادم.
وقتی ازشون تمجید میکنی میگن:
[spoiler]
من شاگرد شمام.
منه ناچیز کسی نیستم.
من کمترین سهم رو از این پیروزی دارم.
من هیچ کاری نکردم.
من مژه ی چشم مگس هم نیستم.
داوری عالی بود، ما باید یاد بگیریم به داوران احترام بزاریم.
فوتبال ما پاکه، آدمهای ناپاک باید از فوتبال برن.
[/spoiler]
وقتی ازشون انتقاد میکنی میگن:
[spoiler]
من با فلان تیم قهرمان شدم.
فلان تیمو از سقوط نجات دادم.
تو اصلا عددی نیستی.
تو کوچیک تر از اونی هستی که در مورد من نظر بدی
اگر اون صحنه خطا باشه من از این فوتبال میرم ( حساب کنی روزی صد بار دسته جمعی دارن استعفا میدن )
امیدوارم داور شب راحت بخوابه
ما به داور باختیم
فوتبال ما خیلی کثیفه
من به زودی افشاگری میکنم.
[/spoiler]
رابطه ی بین این دو جمله رو هم هیچوقت نفهمیدم.
[spoiler]
مردم آقایان رو خیلی خوب میشناسند نیاز نیست من بگم.
باید یه سری حرفها رو بزنم تا مردم آقایان رو بشناسند.
[/spoiler]
الهی العفو...^:)^
[SPOILER]
بزنن منحل کنن فوتبالو آخه!
ما این همه بدبختی داریم میلیارد میلیارد پولو به باد میدن!
من نمیدونم فوتبال مهم تره یا علم کشور!فوتبال مهم تره یا زندگی مردم!آخه این همه بودجه رو باطل میکنن یکی پورشه سوار شه!بقول شما این حرف هارو بزنه!
این خیلی باحال بود!!
[/SPOILER]
نکته سنج و نکته بین ، از نکته مندانی حسام
:khab: (آنلان = آنلاین!)صبح و شب در اسک دین بی وقفه آنلانی حسام
کاربرها جمله ای ، حرفی به همراه آورند :Hedye:
تو مثال بلبلی یک ریز میخوانی حسام
بس که بیخوابی زده بر کله ات ، از درد عشق 8->
دیگران را هم سوی این چاه میرانی حسام >
هر کجا دیدم که ماشینی کُنَد غوغا به پا :-t
پس یقینم هست ، تو ، در پشت فرمانی حسام :-h
در شب و روز آدمی باید بِخُسبد یک دَمی :!!
خود چگونه روز و شب بیدار میمانی حسام؟! :-??
این شگفتی را برو در توی گینس ثبت کن :ok:
با رکوردی اینچنین ، از قهرمانانی حسام =d>
[="Times New Roman"][="Black"]خیلی دوست دارم بدونم شاعر/ترانه سرای این آهنگ موقعی داشته اینو می نوشته به چی فکر می کرده که این از توش در اومده 8->
[SPOILER]
دارم از تو دور می شم
داره تنها می شه قلبم
می دونم نبودن تو
جونمو می گیره کم کم
چیزی از تنم نمونده
بعد دل شکستن تو
یه اتاق ساکت و سرد
من و فکر رفتن تو... من و فکر رفتن تــو
دوست دارم
دوست دارم هنوز عشق منی
می دونم منو از یاد می بری
بهونه ی نفس کشیدنم تویی
دوست دارم توو قلب من فقط تویی
دارم از یاد تو می رم
بی تو هر لحظه می میرم
ته زندگیم همین جاست
بدون اینو که می میرم
می گم عاشق تو هستم، بی تو آروم نمی گیرم
دوست دارم
دوست دارم هنوز عشق منی
می دونم منو از یاد می بری
بهونه ی نفس کشیدنم تویی
دوست دارم توو قلب من فقط تویـــی
[/SPOILER]
الان معنی و مفهوم این شعر چیه؟ پیامش چیه؟
چقدرم طرف دار داره. :^o
خدایا منو تبخیر کن. 8-|[/]
عالی؛بسیار عالیی^:)^:-bd:x
حالا 7 باندو بعضیا ممکنه دوس داشته باشن،ولی؛
امروزه بیشتر از اینکه شعرا ،شعر بگن!شِعر میگن!
بعضی اوقات بنظرم شعرای قشنگی میگن که از نظر من خوانندش خوب نمیخونه
به خداحافظیِ تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع، ولی لب هایم هر چه از طعمِ لب سرخ تو دل کند نشد...
یا مثلا نمونه های خوب شعر گویی و خوانندگی بخوام اشاره کنم
مثل ابی یا داریوش!با کارهای اساتید ترانه سرا،ایرج جنتی عطایی ،اردلان سر افراز،روزبه بمانی..
هم سنگ اين روزاي من حتي شبم تاريک نيست
اينجا به جز دوريه تو .. چيزي به من نزديک نيست
[="Times New Roman"][="Black"] حسام 1999;956172 نوشت:
عزیز اینا چرندیاته. آخه شعر باید محتوا داشته باشه با دوپس دوپس که چیزی حل نمیشه.
مثلا اسکول شب پره اینو خونده:
این شبی که میگم شب نیست ، اگه شب مث اون شب نیست ، امشب مث دیشب نیست ، هیچ شبی مث امشب نیست
با همین شعر معافیشو گرفته :ghash:
بعضی ها هم عادت کردن به این چرندیات.
یا اون یکی : سیه دختر هاجرون خودمه تو گل می پلکُنُم :shad:
واقعا بعضی ها به جای شعر **شِعر میگن :|[/]
[SPOILER]
مثلا بعضی شعرا هست خارجیه متوجه نمیشیم ولی دوسش داریم
بنظرم ازون شعرای محتوی دار میخواین باید تو گلستان و بوستان دنبالش بگردین
و الا با گلپری جون باید سر کنید!!!!
انصافا این خیلی قشنگه!
فلسفه نهفته در این شب !فلاسفه را هم دچار سرگردانی کرده!
بعضیا دوس دارن دیگه
[/SPOILER]
بعضیها میپرسند خدا کجاست؟ چرا متوجه حضورش نمیشویم؟
پاسخ:
گفتم تو چرا دور تر از خواب و سرابی؟
ولیکن تو نقابیگفتا که منم با تو
فریاد کشیدم تو کجایی؟ تو کجایی؟
طلب کن تو مرا تا که بیابیگفتا که
گفتم که عطش میکُشَدَم در تب صحرا
گفتا که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
(نشانه)گفتا چو شدی تشنه ترین ، قلب تو دریاست
گفتم که در این راه ، کو نقطهء آغاز؟
(از کجا شروع کنم؟)گفتا که تویی ، تو ، خود پاسخ این راز
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه (شبهه) هم فکر خطر (تهدید) باش
شعر از:
اردلان سرفراز
تصور کنید یک ماهی را که داخل آب شنا میکند، این ماهی پس از مدتی که با وجود آب خو گرفت و اشنا شد، دیگر وجود آب را حس نخواهد کرد. یا مرغی که در هوا پرواز می کند وجود هوا را حس نخواهد کرد. اگر ماهی را از داخل آب بیرون بکشند و بعد به داخل آب برگردانند وجود آب را حس خواهد کرد. ولی طبیعت ما به گونه ای است که نمی توان محلی را بدون وجود خدا در نظر گرفت و کسی نمی تواند این وجود را بدون خدا تجربه کند.
بنابراین همیشه و همه جا خدا وجود داشته و همچنان که ماهی در داخل آب یا مرغ در هوا وجود آب و هوا را حس نمی کنند، مردم ما هم بطور طبیعی خدای را حس نمی کنند، برای آنها عادی شده است.
شما تصور کنید که اگر کسی بیاید و یک چکش محکمی بکوبد یا یک انفجاری در گوشه ای بوجود بیاورد همه متوجه می شوند، همه بسمت صدا متوجه می شوند و می فهمند که یک انفجاری بوجود آمده، اما اگر یک موتور داشته باشید که این موتور بطور یکنواخت بچرخد و صدای موتور بطور یکنواخت به گوش شما برسد، پس از انکه مدتی موتور گشت پس از یک دو ساعت این صدا موتور آنچنان عادی می شود که شخص وجود صدا را حتی حس نمیکند، برای او عادی میشود، مثل همان ماهی در داخل آب . به همین علت است که ما وجود خدای را لمس نمی کنیم، برای ما عادی شده است و برای ما وسیله برای مقارنه و مقایسه وجود ندارد که بتوانیم جایی را با خدا و جایی دیگری را بدون خدا باهم مقایسه کنیم و اختلاف ان دو را بفهمیم و بسنجیم. این یک سبب علمی است برای مشکل شک و تردید که در دل بعضی بوجود می آید.
[SPOILER]باسلام شعرتون بنده رو یاد این بخش از متن کتاب بسیار زیبای شهید چمران (انسان وخدا) انداخت توصیه میکنم اگه تونستید بخش گفتار دوم این کتاب رو مطالعه کنید [/SPOILER]
دلم خوش بود به یاری وفادار
فروغم بود چون ماهی شب تار
به یک باره فرو شد ماه تابان
زفقدانش جهانم شد اسف بار
نمی دانم کنون روز است یا شب
عزادارم عزا دارم عزا دار
دکتر نادر نوری آذر 96
تنم از ترس او آمد به لرزه
شنیدم هم مدیره هم دبیره
همش ابیات معنا دار داره
همیشه سرکشی از سایت داره
خیالم میکنه ما تازه کاریم
همین حالا خیال خام داره!
مره وبلاگ من بهر قیافه
مگیره پُست و ژست عارفانه
بهش گفتم مکن آزار طالب
میازار از برای هندوانه
همین وبلاگ زیبایی که دارم
که نامش هست هنگامه ادامه...
ببین سنش معادل با قد توست
حروفش بیش تر از حد خاله
یکی گفته بیا با ما صبوری
بکن اما رفاقت هم محاله!
من از اول شریک راه بودم
مریدم همدمم اما فسانه!
ببین هر وقت دیدی خشمگینم
بخوان لالایی و بعدش خرافه
بیا با ما ره و راه دگر گیر
خیالات محال از سر وباله
بدن دعوت که کردم هر کجایی
بیا هنگامه دل در کناره «www.sosan4.blogfa.com»
همین الآنه هم گر تو بیایی
امید ما همین حالا سرابه
به امیدت نشسته باشم ایکاش
بیایی نامم اکنون هم حبابه
زیر نوشت: هنگامه دل نام وبلاگ قدیمی بنده
حباب نام کاربری شاعرانه اینجانب « تخلص شاعری»
عید که امد
فکری برای اسمان تو خواهم کرد.
یادم باشد
روزهای اخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت
بکشم.
و گلدانی کنار ماهت بگذارم.
زندگی
همیشه که این جور پیچ و تاب
نخواهد داشت.
بد نیست.
گاهی هم دستی به موهایت بکشی.
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی.
پنهان نمی کنم که پیش از این
سطر ها
دوستت دارم را
می خواسته ام بنویسم.
حالا کمی صبر کن
بهار که امد
فکری برای اسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم
خواهم کرد.
یا حق.