[h=1]عابس بن ابی شبیب شاکری[/h] «عابس» فرزند «ابی شبیب» است.(1) او از اصحاب حدیث و از روسای قبیله «بنی شاکر» بود از تیره همدان بود.(2) قبیله «بنو شاکر» در روزگار صفین شدیداً مورد مدح امیر مومنان علی علیه السلام قرار گرفتند. آن حضرت درباره آنها فرمود: اگر تعداد آنها به هزار میرسید، خداوند آن گونه که سزاوار بود پرستش میشد.(3) او از شیعیان ائمه اطهار علیهم السلام، مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زندهدل و شب زندهدار بود. پارهای از ویژگیهای او را «ابومخنف» در باب کوفه و مسلم، مورد توجه قرار داده و نگاشته است.(4)
[h=2]حمایت عابس از امام[/h] مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن ابی عبید گردیدند، و برای مردم نامه امام حسین علیه السلام را خواندند. در این هنگام عابس بن ابی شبیب شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: من از دیگران سخن نمیگویم و نمیدانم در دلهای آنها چه میگذرد و از جانب آنها وعده فریبنده نمیدهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفتهام سخن میگویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت میکنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم میجنگم تا به شهادت برسم.(5) او پس از شهادت شوذب وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و این گونه گفت: ای اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور، کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارم. اگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کرد. سلام بر شما ای اباعبدالله! شهادت میدهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم.(6) درسی که میتوان گرفت: او با زبان و عمل در خدمت امام خود بود و تلاش میکرد تا ادعای خود را به زینت عمل بیاراید. نحوه شهادتش شاهد این بیان است.
[h=2]شهادت عابس[/h] «عابس بن شبیب شاکری» پس از بیان ارادتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید. (7)
«ربیع بن تمیم همدانی» میگوید: همین که دیدم کسی به میدان رو میآورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگها دیده بودم. او شجاعترین مردم بود. فریاد زدم: ای مردم، او شیر شیران رزم، پسر شبیب است. سپس گفتم: مبادا کسی به تنهایی با او در آویزد. پس عابس فریاد میزد: آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ هیچ کس به سوی او پای پیش نمینهاد. در این میان فریاد عمر بن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب میشد. عابس وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، زره از تن به در کرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت. گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود که حمله سختی را آغاز کرد و با نبرد قهرمانانهاش بیش از دویست نفر از آن ذلیلان را به خاک انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود که به محاصره دشمن درآمد.(8) پس او را به شهادت رسانیدند و سر مبارکش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم که بزرگ هر گروه میگفت: من او را کشتهام و دیگری میگفت: من او را به قتل رسانیدهام. هر یک از آن سپاه سنگدل برای فخر و شرف خویش تلاش میکرد تا کشتن او را به خود منسوب کند و سر بریدهاش را به خود اختصاص دهد. ابن سعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یک نفر نکشته است.(9) این سر پس از «عبدالله بن عمیر کلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود که به سوی امام حسین علیه السلام پرتاب میشد. (10)
عابس در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه این گونه مورد خطاب امام قرار گرفته است: السلام علی عابس مولی شاکر؛ سلام بر عابس پسر شاکری.(11) درسی که میتوان گرفت: برهنه شدن عابس در برابر سنگاندازان سزاوار تامل است. برخورد او گویای اوج ایمان، معرفت، و یقینش به ساحت قدس امام و راه مستقیم آن ولی الله الاعظم است. آری هرگاه عشق به اوج کمال رسد، چنان انسان از خود بی خود میشود که همه چیزش را خالصانه و بیپیرایه بر در دوست مینهد.
پینوشتها:
1. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص443.
2. ابصارالعین، ص126.
3. ابصارالعین، ص127.
4. مقتل الحسین(ع) مقرم، ص 312.
5. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص355.
6. مقتل الحسین مقرم، ص 312؛ ابصارالعین، ص138؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444.
7. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444.
8. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444؛ ابصارالعین، ص138؛ موسوسعه کلمات الامام الحسین(ع)، ص451؛ بحارالانوار، ج45، ص28.
9. مقتل الحسین مقرم، ص 312؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 444؛ ابصار العین، ص129.
10. ابصارالعین، ص227، فائده 15.
11. اقبال الاعمال، ج3، ص79 و 345؛ بحارالانوار، ج45، ص73.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]حَجّاج بن (زید) بَدر سعدی تَمیمیّ بَصری
[/h]«حجاج» پسر «بدر» و اهل «بصره» و از «بین سعد» است. سید داوودی نقل کرده است: امام حسین علیهالسلام به منذر بن جارود عبدی، یزید بن مسعود نهشلی، احنف بن قیس و دیگران از روسای پنجگانه و اشراف نامه نوشتند، که هر کدام به گونهای با آن برخورد کردند. احنف امام را به صبر دعوت و امیدوار کرد، اما پیامآور امام را به ابن زیاد تحویل داد که او را کشتند. اما مسعود قوم خود، بنی تمیم، بنی حنظله، بنی سعد و بنی عامر را جمع کرد و خطبهای بر آنها خواند. سپس نامهای به امام حسین علیه السلام نوشته و توسط حجاج بن بدر سعدی آن را به سوی امام ارسال داشت.(1) او نامه «مسعود بن عمرو» را از بصره به خدمت امام آورد و تا آخر راه همراه امام باقی ماند.(2) وقتی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام نامه را دریافت کردند؛ پس از مطالعه فرمود: تو را چه میشود! خداوند تو را از ترس ایمن دارد و عزتت عنایت کند و روز تشنگی بزرگ سیرابت کند.(3) شهادت حجاج بن بدر تاریخ نگاران گفته اند، حجاج در حمله نخستین پیش از ظهر به شهادت رسیده است.(4) در زیارت «ناحیه مقدسه» مورد سلام و درود امام علیه السلام قرار گرفته است: «السلامُ عَلی حَجّاج بن بَدر السَّعدی؛ سلام بر حجاج پسر بدر سعدی.(5)پینوشتها:
1- تفصیل خطبه مسعود(ابن مسعود) تهشلی و سخنان جدی او و نامه سراسر ولائیاش ر. ک: سماوی، ابصارالعین، صص 212 تا 214 آمده است.
2- ابصار العین، ص 212/ منتهی الآمال، ج 1، ص 656.
3- ابصار العین، ص 213و 214 .
4- ابصار العین، ص 214/ منتهی الآمال، ج 1، ص 654.
5- اقبال الاعمال، ج3، ص 78. منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]شوذب بن عبدالله
[/h]«شوذب بن عبدالله» زمانی غلام «شاکر» پدر «عابس» بوده است.(1) او از دوستداران مخلص اهلبیت علیهم السلام بود. خانه و منزل او پناه و محل تدریس شیعیان بود. در خانه او از فضائل اهلبیت علیهم السلام سخن گفته میشد.(2) او خود از قرّاء و حافظان حدیث و دلاور یاران امام بود. «شوذب» همچنین سفیر جناب «مسلم بن عقیل» از کوفه به سوی امام حسین علیه السلام بود. او نامه «مسلم» را به مکه برد تا به امام برساند. هنگامی که او به مکه رسید، خدمت حضرت اباعبدالله علیه السلام در مکه اقامت کرد و سپس همراه ایشان به کربلا آمد. (که امام پاسخ مسلم را به «قیس بن مسهر صیداوی» داد که به کوفه رساند.) (3)
[h=2]شهادت شوذب[/h]عصر روز عاشورا «عابس» که از دیگر یاران وفادار امام است، شوذب را صدا زد و گفت: ای شوذب! چه در خاطر داری تا آن را به انجام رسانی؟ شوذب پاسخ داد: چه میکنم؟ من همراه تو در راه پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله مبارزه میکنم تا کشته شوم.
عابس گفت: همین گونه درباره تو گمان میبردم؛ اما اکنون، در برابر ابی عبدالله علیه السلام قرار بگیر تا امام تو را به شمار آورد، همان گونه که غیر تو از یارانش را به شمار آورد؛ و تا این که من تو را به حساب آورم (و در اجر شهادت و فرستادنت به سوی میدان جنگ شریک باشم). پس به درستی، اگر در این لحظه کسی غیر از تو، نزد من عزیزتر بود، او را پیش میفرستادم تا که او را به حساب آورم، چرا که امروز روزی است که سزاوار است در آن، با تمام توان خود طلب اجر و پاداش کنیم. چون بعد از این روز دیگر جای عمل نیست و تنها جای حساب است. (4)
شوذب به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله و رحمة الله و برکاته؛ سلام بر شما ای اباعبدالله و رحمت و برکاتش بر شما نازل باد. و سپس از امام خداحافظی کرد،(5) و در برابر آن حضرت به دشمن حملهور شد و به فیض شهادت نائل آمد. (6)
شوذب چون دیگر یاران امام در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه مورد سلام قرار گرفته است: السلام علی شوذب مولی شاکر؛ درود بر شوذب، غلام شاکر.(7) درسی که میتوان گرفت: بیان عابس شایان توجه است؛ او با خیرخواهی بسیار شوذب را راهنمایی میکند تا او کاری کند که لحظاتی وجودش در یاد و ذهن امام نقش بندد، و لحظاتی امام او را به شمار آورد. این درخواست ناشی از بینش عمیق عرفانی و امام شناسی اوست؛ چرا که امام «عین الله» است. در واقع او چشم بینای خداوند متعال است. اگر او به کسی از مهر و صفا نظر انداخت، بی تردید مشمول لطف رحمانی است. ای کاش! چنان بود که همیشه شاهد عنایت صاحب الزمان (ارواحنا فداه) بودیم تا که مصداق: «و القیت علیک محبة منی و لتصنع علی عینی؛ و من محبت خود را در دل تو انداخته و تو را در برابر چشمانم ساختهام،(8) باشیم. این جمله خطاب به موسای کلیم است.
پینوشتها:
1. اعلام الوری، ص145.
2. مقتل الحسین مقرم، ص312.
3. ابصارالعین، ص112.
4. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 444- 443
5. الارشاد، ج2، ص105.
6. مقتل الحسین مقرم، ص 312.
7. اقبال الاعمال، ج3، ص79 و 346.
8. طه، آیه 39.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]
[/h]«بشر» پسر «عمرو» پسر احدوث و از مردم «حضرموت» و از قبیله کنده بوده است. او از نیکان و یاران حضرت امام علی علیه السلام است. دلاوری فرزندان او در نبردها زبانزد است. بُشر در ایامی که هنوز امام حسین علیهالسلام با یاران یزید در حال گفت و گو بودند، به امام حسین علیه السلام پیوست. (1) امتحانی دیگر «سید داودی» نقل کرده: روز عاشورا فرا رسید و جنگ آغاز شد. در همان حال به بُشر خبر رسید که پسرت عمر در مرز ری به اسارت گرفته شد. او در پاسخ گفت: به حساب خداوند میگذارم. من دوست ندارم که او اسیر شود و من بعد از او زنده باشم. خبر این جریان به امام حسین علیه السلام رسید. حضرت به او فرمودند: «رحمك الله فی حلّ من بیعتی، فاذهَب واعمل فی فكاكِ ابنك؛ خدای تعالی تو را رحمت کند، تو از بیعت با من آزادی، پس برو و در آزادی پسرت کوشش کن.» بُشر عرض کرد: ای اباعبدالله! درندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر از شما جدا شوم. پس امام فرمود: «اینها را به پسرت محمد بده (محمد نیز پدر را در کربلا همراهی میکرد) این لباسهای بُردی است که میتواند در آزادی برادرش از آن کمک گیرد.» امام به او پنج لباس دادند که قیمت آنها هزار دینار میشد.(2) درسی که میتوان گرفت: معرفت ویژه بُشر در کربلا به امام و هدف او باعث شد تحت تاثیر عواطف پدری قرار نگیرد. شهادت بُشر بُشر در کربلا پیش از ظهر عاشورا به مقام رفیع شهادت نائل آمده است.(3) در زیارت ناحیه مقدسه آمده، «السلام علی عمرو الحضرمی؛ درود بر بشر پسر عمرو حضرمی.» سروی نیز شهادت او را در حمله نخستین دانسته است.(4) پینوشتها:
1- ابصار العین، مقصد 7، ص 173.
2- تنقیح المقال، ج1، ص173.
3- منتهی الامال، ج1، ص 654.
4- مناقب آل ابی طالب، ج4 ، ص 113. منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]عَبدُالرحمن بن عَبدالله اَرحَبی[/h]
«عبدالرحمن» فرزند «عبدالله بن کدن بن ارحب» است.(1) ایشان یکی از فرزندان «ارحب» که نژادشان همدانی است، بوده است. جناب «عبدالرحمن» مردی شناخته شده، شجاع، تابعی (از یاران امام علی علیه السلام) و صاحب نفوذ بوده است. (2)
[h=2]حرکت به سوی امام[/h]تارخنویسان و سیرهنگاران نقل کردهاند که «عبدالرحمن» را مردم کوفه به همراه «قیس بن مسهر» به مکه فرستادند؛ ایشان حدود پنجاه و سه نامه را به سوی امام آوردند.(3) آن نامهها، همگی امام را به سوی کوفه از طرف جماعتی دعوت میکردند. پیش از این، «عبدالله بن سبع» و «عبدالله بن وال» تعدادی نامه به خدمت امام برده بودند. بنابراین، عبدالرحمن و قیس دومین فرستاده به سوی امام بودند. پس از این دو، سعید بن عبدالله حنفی و هانی بن هانی سبعی سومین نامهرسان بودند که نامههایی را از اهل عراق به سوی امام منتقل میکردند. (4)
عبدالرحمن و قیس روز دوازدهم ماه مبارک رمضان وارد مکه شدند و دیگر سفرای اهل عراق در مکه یکدیگر را ملاقات کردهاند. (5)
ابومخنف گفت: هنگامی که امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را فرا خواند و ایشان را به کوفه فرستاد، چند نفر را به نامهای قیس، عبدالرحمن، عمارة بن عبید سلولی(6) را همراه او به کوفه ارسال داشتند. بنابراین، عبدالرحمن از کسانی بود که بار دیگر خود به سوی امام بازگشت و جزء اصحاب امام شده تا این که روز عاشورا به فوز شهادت نائل آمد.(7)
[h=2]
شهادت عبدالرحمن
[/h]بعد از نماز ظهر بود که درگیری از سر گرفته شد. عبدالرحمن از امام اجازه گرفت و در حالی که این رجز را میخواند وارد میدان رزم شد:
صبرا علی الاسیاف و الاسنة صبرا علیها لدخول الجنة
شکیبایی بر شمشیرها و نیزهها، آری، شکیبایی تا که به بهشت وارد شوی. (8)
او پس از این که عدهای را از پا درآورد، به شهادت رسید.
بلاذری نقل کرده که «عبدالرحمن بن عبدالله بن کدن» این گونه میگفت:
انی لمن ینکر فی ابن الکَدن انی علی دین حسین و حسن
به کسی که من را نشناسد میگویم: من پسر کَدَن هستم، آری من بر دین حسین و حسن میباشم.(9)
پینوشتها:
1. برای اطلاع بیشتر از اجداد ایشان رک: ابصار العین، ص131.
2. ابصارالعین، ص132.
3. الاخبار الطوال، ص339.
4. ابصارالعین، ص132.
5. ابصارالعین، ص132.
6. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 354/ الارشاد، ج2، ص39.
7. ابصارالعین، ص132.
8. ابصارالعین، ص132.
9. انساب الاشراف، ج3، ص196.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]عبدالله بن بُشر خَثعَمِی
[/h]«عبدالله» پسر «بُشر» پسر «ربیعه بن عمرو» از شجاعان نامآور عرب بوده است. پدر عبدالله نیز از رزمآوران بوده است. عبدالله از جمله کسانی بود که همراه لشکر ابن سعد خارج شد، ولی سرانجام از یاران امام حسین علیهالسلام گشت.(1) شهادت عبدالله عبدالله پیش از ظهر عاشورا به فوز شهادت رسید. (2)پینوشتها:
1- ابصار العین، ص 170.
2- منتهی الآمال، ج1، ص 656. منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]حَنظَلَة بن سَعد (اسعد) شِبامی[/h]
[h=2]حَنظَلَة بن سَعد (اسعد) شِبامی(1)[/h]«حنظله» فرزند «اسعد» که او فرزند «شِبام بن عبدالله» از قرآء و بزرگان شیعه است. او از قبیله همدان بود. حنظله مردی فصیح، بلیغ و شجاع بود. او پسری به نام علی داشت که در تاریخ از او یاد شده است.(2) ابن شهر آشوب از او با نام «حنظلة بن عمرو الشیبانی» یاد کرده است.(3) او پس از شهادت «بریر» روانه میدان شد، در حالی که فریادش بلند بود: ای قوم! من بر شما از روزی سخت، مثل روز احزاب و مانند حال و روز قوم نوح، عاد، ثمود و کسانی که پس از آنها بودند بیمناکم؛ آری، خداوند قصد ظلم و تعدی به بندگانش را ندارد؛ و ای قوم! من بر شما از روز تناد و فریادخواهی میترسم. روزی که همه روی برگردانید، برای شما در برابر خداوند پناهی نیست، و هر کس را که خداوند در بیراهه وا نهد، برای او راهنمایی نیست.(4) ای قوم! حسین را نکشید که شما را خداوند به عذابی ریشهکن میسازد، و البته هر که افترا پیشه کند نومید گردد.(5)
امام حسین علیه السلام در حالی که او را مخاطب قرار داد، از خدای تعالی بر او پاداش نیک درخواست کرد و فرمود: ای پسر سعد! خداوند تو را مورد مهربانی قرار دهد. هر آینه، اینها همان زمانی که به حق دعوت کردی و دعوتت را اجابت نکردند و به سوی تو حملهور شدند تا خون تو و یارانت را بریزند سزاوار عذاب گشتند. (دیگر دیر شده) چه اینها برادران نیکوکار تو را کشته (و دستشان به خون آنها آلوده شده است.) حنظله گفت: این فرزند رسول خدا! شما درست فرمودی. فدایت شوم.(6) شما از من داناتر و به درک حق سزاوارترید. (7)
درسی که میتوان گرفت: نکته اینجاست که حنظله، در برابر قومی که مدعی مسلمانی است، ولی از قرآن بی خبر است، با تکیه به سه آیه (سوره مبارکه غافر، آیات 30، 31،33 و طه 61) دیدگاه خود را بیان میکند. شگفت این که امام سخن او را اصلاح میکند و بیان میدارد که اکنون جای استفاده از این آیات نیست؛ چرا که اینها با شروع به خونریزی، دیگر خود را مستحق و سزاوار عذاب خداوند کردهاند. این انذار پیش از این درگیری نتیجهبخش و کارآمد بود؛ ولی الان برای بازگشت قدری دیر شده است. توجه به این نکته، شعار «ما با همه، در هر حال با لبخند برخورد میکنیم» را رد میکند؛ آری لبخند و موعظه و پند برای بیداری جاهلان است؛ ولی اگر کسی به حدّ عناد و لجاجت رسید و دست به جنایت و ریختن خون این و آن زد، دیگر روش امام مقابله مناسب است: آنها را بکشید تا فتنهای باقی نماند. (8)
[h=2]شهادت حنظله
[/h]پس از آن «حنظله» از امام پرسید: آیا به سوی آخرت شتاب نکنم؟ و به برادرانم ملحق نشوم؟ امام فرمود: حرکت کن به خیر دنیا و آن چه در آن است و بشتاب به سوی حکومتی که کهنه نگردد. به او اذن جهاد داده شد. او این گونه با امام خداحافظی کرد: «سلام بر تو ای اباعبدالله! درود خداوند بر شما و بر اهلبیت شما، (خداوند) بین ما و شما در بهشتش آشنایی برقرار کند. سپس امام فرمود: آمین، آمین.(9) سپس به کارزار پرداخت تا این که به فوز شهادت دست یافت.(10)
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: السلام علی حَنظلة بن اسعد الشبامی؛ درود بر حنظله پسر اسعد شبامی. (11)
پینوشتها:
1. شیخ طوسی او را از اصحاب امام حسین علیه السلام دانسته است. رجال شیخ طوسی، ص73.
2. ابصارالعین، ص130.
3. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص113.
4. غافر، آیه 30- 32.
5. طه، آیه 61.
6. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص443.
7. موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 45/ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص443/ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص 24/ بحارالانوار، ج45، ص23/ بحرانی، العوالم، ج17، ص267.
8. سوره بقره، آیه 193.
9. موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص450/ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص24.
10. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 443/ مقتل الحسین مقرم، ص311.
11. اقبال الاعمال، ج3، ص79 و 345.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]نعیم بن عِجلان انصاری خزرجی(1)
[/h]«نَضر» و «نُعمان» و «نعیم» سه پسران عِجلان بودهاند. این سه برادر از یاران و اصحاب حضرت علی علیهالسلام بودهاند. در جنگ صفین نقش جدی داشته و وقایع نگاران صفین از آنها به خوبی یاد کردهاند.(2) هر سه نفر در شجاعت و سرودن شعر شهرت داشتهاند. پیش از حادثه کربلا، نضر و نعمان دار فانی را وداع گفته بودند. لیکن برادرشان نعیم در کوفه در قید حیات بود. هنگامی که امام حسین علیه السلام به سوی عراق حرکت فرمود، او که از علاقمندان به خاندان عترت بود، از کوفه خارج شد و خود را به امام خویش رسانید.(3) شهادت نعیم پس از این که نعیم به سپاه امام ملحق شد، پیوسته همراه امام بود تا در روز عاشورا برای مبارزه از دیگران پیشی گرفت و در حمله نخستین به مقام رفیع شهادت نائل گشت.(4) پینوشتها:
1- شیخ طوسی ایشان را از یاران امام حسین علیه السلام دانستهاند. رجال شیخ طوسی، ص80 .
2- ابصار العین، ص 158.
3- همان .
4- همان . منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]بُرَیر بن خُضَیر هَمدانیّ کُوفی[/h]
"بُریر عبدالرحمن انصاری" از نیکان و تابعین امام همام، علی ابن ابی طالب علیه السلام است، او از بزرگان و قاریان مسجد جامع کوفه و تفسیر نگاری پرهیزگار و از بزرگان و شرافتمندان قبیله همدان و ساکن کوفه بود.(1) "بریر" دایی "ابو اسحاق عمرو همدانی سبعی" است. ابو اسحاق نیز از جمله تابعین (کسانی که پیامبر را با یک واسطه درک کردهاند) و از اهل کوفه بوده است. او چهل سال نماز صبح خود را به وضوی نماز عشاء به جای میآورد، و هر شب یک ختم قرآن میکرد. در زمان او کسی عابدتر از او نبوده، و مورد اعتماد امام سجاد علیه السلام و اهل حدیث نیز بوده است.(2)
وقتی خبر حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه منوره به مکه معظمه در کوفه پیچید، بریر از کوفه به سوی مکه حرکت کرد تا به جمع یاران امام بپیوندد، و تا آخر امام را همراهی نمود.(3)
[h=2]بریر و تجدید عهد با امام حسین علیهاالسلام
[/h]دومین روز محرم الحرام بود، امام و یاران وارد کربلا شدند. آن حضرت خطبه خواند. پس از آن، یاران یکی پس از دیگری با امام تجدید میثاق کردند. اما "بربر" پس از "زهیر" از جای برخاست و گفت: "یابن رسول الله! لقد منّ الله بک علینا ان نقاتل بین یدیک، تقطّع فیک اعضائنا، ثمّ یکون جدّک شفیعنا یوم القیامة(4)؛ ای پسر رسول خدا! خدای تعالی وجود مبارکت را بر ما منت نهاده، در رکاب شما نبرد میکنیم، در راه شما اعضای بدنمان تکه تکه میشود. سپس در روز قیامت جد شما شفیع ما میشود."
[h=2]شب عاشورای بریر[/h]سختترین شبی که بر اهلبیت علیهم السلام گذشت شب عاشورا بود؛ اما حالت "بریر" در آن شب دیدنی بود. او در آن شب با "عبدالرحمن" مزاح و شوخی میکرد. "عبدالرحمن" به او اشکال گرفت که این ساعت، زمان شوخی و بذلهگویی نیست. "بریر" در پاسخ گفت: "ای برادر! قوم و تبار من میدانند که زمانی که جوان بودهام اهل بذلهگویی نبودهام، چه رسد به زمان پیری و کهولت سن. اما من واقفم به آن چه به زودی ملاقاتش خواهیم کرد. به خدا سوگند، تنها فاصله ما و حورالعین حمله این قوم با آن شمشیرهایشان است، چقدر مایلم که آن زمان هم اکنون باشد."(5)
[h=2]خطبه بریر در روز عاشورا[/h]صبح عاشورا پس از خطبه زهیر، امام حسین علیه السلام به بریر اجازه خطابه دادند.(6) او در حالی که به سپاه "ابن سعد" نزدیک میشد، سخن را این گونه آغاز کرد: "ای مردم! خداوند محمد صلی الله علیه و آله را مژدهدهنده و بیم دهنده و دعوت کننده به سوی خدای تعالی و چراغی روشنگر در میان ما قرار داد. این آب فرات که نوشیدن آن بر حیوانات مباح است، چرا بر فرزند دخت پیامبر منع شده؟ آیا مزد رسالت محمد، این است؟" این گفتار او اشاره به آیهای از قرآن است که مودت به اهلالبیت مزد رسالت دانسته شده است.
در پاسخ او گفتند: "ای بریر! زیاد حرف میزنی! به خدا سوگند که حسین باید تشنه باشد، همان گونه که کسانی قبل از او تشنهکام بودند." بریر اضافه کرد: " این که بار گران محمد صلی الله علیه وآله بر دوش شما قرار گرفته،(7) در حالی که اینها فرزندان، خاندان، حرم و دختران او هستند، پس بگویید قصد دارید با آنها چه کنید؟ گفتند: "میخواهیم امیر، عبیدالله ابن زیاد، بر حسین و خاندانش تسلط یابد و هر چه او خواست انجام شود." بریر گفت: "آیا نمیپذیرید که حسین و خاندانش به محلی که از آنجا آمدهاند باز گردند؟ ای وای بر شما اهل کوفه! آیا نامههایی را که روانه کردید و عهد و پیمانهایی که بستید و خدا را شاهد گرفتید، فراموش کردهاید؟ وای بر شما، آیا اهلبیت پیامبرتان را دعوت کردهاید، در حالی که میپنداشتید جانتان را بهر آنها خواهید داد، ولی هنگامی که آنها رو به شما آمدند آنها را تسلیم ابن زیاد ساختید و از آب فرات منعشان کردید؟ با فرزندان پیامبرتان پس از او چه بد برخورد کردید. شما را چه شده است؟ "خدا در قیامت شما را سیراب نگرداند، شما بد امتی هستید." از میان لشکر دشمن کسانی گفتند: "ای فلان! ما نمیفهمیم تو چه میگویی."
بریر در پاسخ گفت: "سپاس خدای را که بینش مرا بیش از شما قرار داد. پروردگارا! من از رفتار این قوم بیزارم، تو خود تیرهایی در بین آنها بیفکن که تو را در حالی که تو از آنها غضبناک باشی ملاقات کنند."
سرانجام آن گروه بریر را تیرباران کردند و او مجبور به عقبنشینی شد.(8) درسی که میتوان گرفت: در سخنان بریر خطاب به دشمن به نکاتی میتوان اشاره کرد:
1- امام و یاران آن حضرت، هرگز از خیرخواهی خطاب به دشمن به نکاتی میتوان اشاره کرد:
2- بریر خداپرست است؛
3- او به رسول خدا ایمان دارد؛
4- مزد رسالت محمد صلی الله علیه و آله را که محبت و مودت به اهلبیت رسول الله است، ادا کرده است؛
5- وصیت پیامبر که فرمود: من در میان شما دو چیز گرانمایه و پر ارزش (قرآن و عترت) را میگذارم، مورد توجه قرار داده است؛ سخن پیامبر در باره اهلبیت علیهم السلام مورد اتفاق همه علمای شیعه و سنی است. گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این است: "انی تارک فیکمُ الثَقلین کتابَ الله و عترتی ما ان تسمکتم بهما لن تضلوا ابدا لن یفترقا حتی یردا علی الحوض؛ من میروم و در میان شما دو چیز گرانمایه می گذارم، که قرآن و عترت من است. زمانی که به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نمیشوید، این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا که در حوض کوثر به من ملحق شوند."
6- به مردم راه حل مناسب داده که اگر از عهد خود پشیمانید، بگذارید امام برگردد.
7- آنها را به عنوان انسان متوجه عهد و وفای پیشین خود کرده است.
و اما برخورد دشمن با بریر چگونه بود:
1. تو زیاد سخن میگویی!
2. حسین باید تشنه بماند، چون قبل از او کسانی تشنه بودند!
3. خواست ما خواست ابن زیاد است!
4. نمیفهمیم که تو چه میگویی!
5. دست آخر انسانهای بی منطق او را تیرباران میکنند؛ یعنی از زور در برابر منطق بهره میگیرند.
[h=2]مباهله و شهادت بُریر[/h]در روز عاشورا «یزید بن معقل» فریاد زد: ای بریر! رفتار خداوند با خودت را چگونه دیدی؟ بریر در پاسخ گفت: جز خوبی از خداوند بر خودم و جز بدی بر تو چیزی ندیدم. یزید گفت: پیش از این دروغگو نبودی، امروز دروغ میگویی. آیا به یاد داری روزی را که در بین لوذان با هم قدم میزدیم و تو میگفتی معاویه گمراه است و امام هدایت، علی بن ابی طالب است. بریر گفت: آری، و به درستی این مطلب شهادت میدهم. یزید گفت: و من شهادت میدهم تو از گمراهان هستی.
بریر او را به مباهله فرا خواند. هر دو، دست به آسمان برداشتند و از خدای سبحان خواستند که خود، دروغگو را رسوا سازد و او را بکشد و سپس به نبرد پرداختند. بریر ضربتی به کلاهخود او زد که مغزش متلاشی شد و از شدت ضربه بریر، شمشیر در فرق او گیر کرده بود و بریر تلاش میکرد که آن را از فرق او بیرون کشد، در آن گیر و دار «رضی بن منقذ عبدی» به بریر حمله کرد. هر دو دست به گریبان یکدیگر داشتند که بریر او را بر زمین افکند و بر سینه او نشست. رضی یاران خود را فرا خواند و از آنان کمک طلبید. «کعب بن جابر عمرو اسدی» از پشت سر به بریر حمله کرد. در این هنگام «عفیف بن زهیر» (که خود از سپاهیان ابن سعد بود) فریاد زد: این بریر بن خضیر قاری بزرگی است که برای ما در مسجد کوفه قرآن تلاوت میکرد.
کعب به گفتار منادی اعتنایی نکرد و نیزه خود را به کمر بریر کوبید. در این حال بود که بریر بر روی سینه رضی افتاد و در حالی که صورت رضی را به دندان گرفته بود از روی او به زمین افتاد و کعب با شمشیر، ضربهای به یار وفادار حسین علیه السلام زد و او را به شهادت رساند. پس از آن که کعب به سوی اهل و عیال خود بازگشت، «نوار» - همسر او - برخورد تندی با شوهرش کرد و گفت: آیا تو بر فرزند فاطمه حملهور شدی و سید قرّاء را کشتی؟ عجب کار بزرگی را به انجام رساندی! سوگند به خدا دیگر با تو کلامی سخن نخواهم گفت.(9)
درسی که میتوان گرفت: داستان مسیحیان «نجران» در قرآن شریف این گونه آمده: پیامبر اسلام به احتجاج برخاست و آخرالامر حاضر به مباهله شدند تا این که هر کدام از خدای تعالی بخواهند، حق روشن شود. هنگامی که پنج تن آل عبا برای مباهله حضور یافتند، علمای مسیح از مباهله با پنج تن آل عبا علیهم السلام سر باز زدند و خود را در مخاطره قرار ندادند. در هر حال، یکی از راههای مجادله با اهل باطل، مباهله است که مورد تایید قرآن است.(10)
پینوشتها:
1. مقتل الحسین مقرم، ص 285/ ابصارالعین، ص 121.
2. منتهی الآمال، ج1، ص661.
3. ابصارالعین، ص 121.
4. اللهوف، ص35.
5. مقتل الحسین مقرم، ص 262/ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 425.
6. مقتل الحسین مقرم، ص284.
7. این نکته بریر اشاره به بیان نبی اکرم است که فرمود من از میان شما میروم اما دو چیز گرانمایه را به امانت مینهم، آن دو، قرآن و اهلبیت من است.
8. مقتل الحسین مقرم، ص 285و 286/ نفس المهموم، ص147.
9. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص433/ قتل الحسین مقرم، ص309 و 310/ الکامل فی التاریخ، ج2، ص565.
10. پس از آن که بر تو علم آمد و کسی با شما احتجاج در آن باره کرد، پس بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، زنانمان و زنانتان، و جان خودمان و جان خودتان را بخوانیم و سپس مباهله کنیم و هر کس، لعنت خداوند را بر دروغگو قرار دهد. آل عمران، آیه 61.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]اُمیة بن سَعد بن زید طائی
[/h]«اُمَیه» پسر «سعد» از قبیله «طِیّ» است.(1) او از بزرگان اصحاب امیرمومنان علیه السلام است. او از زمره رزمآوران بود و در کوفه اقامت داشت.(2) او در شب هشتم محرم در کربلا به امام حسین علیه السلام و یارانش پیوست. (3) شهادت امیه امیه نیز چون بسیاری از یاران امام حسین علیه السلام قبل از ظهر روز عاشورا به فوز شهادت نائل گشت.(4) پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 66.
2- ابصار العین، ص 198، مقصد 13.
3- تنقیح المقال، ج2، ص148.
4- منتهی الآمال، ج1، ص 656 . منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]اَسلَم (مُسلِم) بن عَمرو[/h] "اسلم" فرزند "عمرو" و از نژاد ترک بود. او افتخار خدمتگزاری و کاتب بودن سید الشهداء علیه السلام را نیز داشت(1) و همچنین از جمله قاریان قرآن کریم بود و با زبان عربی آشنایی داشت.(2) درسی که میتوان گرفت: شگفت این که اقوام و تیرههای مختلف، در صف حق و باطل حضور داشتهاند و صفوف حق و باطل منحصر به گروههای خاص نبوده است.
[h=2]شهادت اسلم[/h]سیرهها و مقاتل درباره نحوه شهادت اسلم گفتهاند: او برای جنگ خارج شد در حالی که این اشعار را میخواند:
"امیری حسینٌ و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النّذیر؛
امیرم حسین است و او بهترین امیر است، او موجب سرور و شادی دل، و بشارت دهنده و ترساننده از خطرهاست." اباعبدالله الحسین علیه السلام به سوی غلام خود "اسلم" که در حال احتضار بود، حرکت فرمود.(3) زمانی که او را دید، هنوز رمقی از حیات در تن داشت. به امام حسین علیه السلام اشارهای کرد که امام او را در برگرفت و صورت به صورت او نهاد. او تبسمی کرد و گفت: "چه کسی مثل من است که پسر رسول خدا علیه السلام گونهاش را برگونه او نهد." سپس روح پاکش به عالم اعلی پر کشید.(4)
درسی که میتوان گرفت: او دیگر غلامی است که امام بر بالینش حضور یافته است. او عمری را در خدمت فرزند پیامبر بود و به خوبی از رفتار اهلبیت علیهم السلام با خبر بود؛ با این همه، برخورد امام چنان او را به هیجان آورد که به زبان آمد و حالت فخر و شیفتگی در چهرهاش نقش بست.
پینوشتها:
1. منتهی الآمال، ج1، ص654/ تنقیح المقال، ج1، ص124.
2. مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص25.
3. در برخی مقاتل است که «فجائه الحسین علیه السلام، فبکی، و وضع قره؛ امام آمد، بر او گریست و صورت به صورت او نهاد.» سپس آمده «ففتح عینیه و راه فتبسم، ثم صار الی ربه» مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 23، پس از این بود که «اسلم» چشم خود را باز کرد، و همین که امام را دید تبسمی کرد و به سوی پروردگارش شتافت.
4. ابصارالعین، ص 96.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]جُوَین بن مالکِ من قِیس بن ثَعلَبَه
[/h]«جوین» پسر «مالک» از قبیله «قیس بن ثعلبة» بود.(1) او که از شیعیان بود با قبیله خود برای جنگ با امام حسین علیه السلام خارج شده بود؛ ولی وقتی ابن سعد شروط امام را نپذیرفت، با عدهای شبانه به اردوگاه حسینی ملحق شد.(2) شهادت جوین ابن شهر آشوب شهادت جوین را در حمله نخستین دانسته است.(3) بنابراین او پیش از ظهر عاشورا به مقام شهادت رسیده است.(4) درسی که میتوان گرفت: بی شک عدهای بر مبنای جهالت وارد معرکهای میشوند؛ اما شهامت در انتخاب راه صحیح پس از شناخت آن کاری بس دشوار و شیوه رادمردان است جوین یکی از آن رادمردان بود. پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 41.
2- ابصار العین، ص 194، حدود سی نفر از سپاه عمر سعد شب عاشورا به امام حسین علیه السلام پیوستهاند که جوین یکی از آنها بوده است.
3- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 113 .
4- منتهی الآمال، ج1، ص 654 . منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]واضِحِ تُرکی
[/h]"واضح" غلام "حرث سلمانی مذحجی" و از نژاد ترک بوده است. او از مردان پاکدامن و شیعیان علاقمند به اهلبیت علیهم السلام بوده است. و به شجاعت نیز موسوم بوده است.(1) "واضح" به همراهی "جنادة بن حرث" به امام حسین علیه السلام و یاران او پیوست.(2)
[h=2]شهادت واضح[/h]سماوی میگوید: آن چه به گمانم درستتر آمده همان است که اهل مقاتل یادآور شدهاند که واضح در روز عاشورا با دشمن به مبارزه برآمد و پیاده با شمشیری آخته به سوی آنها شتافت، در حالی که این گونه رجز می خواند:
"البحر من ضَربی و طَعنی یَصطلی و الجوُّ مِن عَثیر نَقعی یَمتَلی
اذا حَسَامی فی عَینی یَنجَلی یَنشقُّ قلبَ الحاسدِ المُبجَلی(3)
از ضربت شمشیر و نیزهام دریا به موج میافتد، و فضا از درگیری کشتارم پر میشود؛ هنگامی که شمشیرم در دست راستم به حرکت میآید، قلب حسدورز را میشکافد." گفتهاند: هنگامی که "واضح" به زمین افتاد، امام را خواند و از او کمک خواست. امام با شتاب خود را بر بالینش رساند، او را در بغل گرفت و بوسید. "واضح" که در حال جان دادن بود گفت: " کجا چون منی با فرزند رسول الله، اینگونه باشد که او گونه بر گونهام نهد." و سپس جان پاکش از تن به درآمد و به فوز شهادت رسید.(4) درسی که میتوان گرفت: تردیدی نیست که امام بر بالین پارهای از یاران خود حضور یافته است. همه یاران و اصحاب امام دارای کمالات معنوی بودهاند؛ اما امام برخی را مورد مهر و محبتی ویژه قرار داده که در خور دقت است. از جمله آن کسان، غلامی است که شاید در دیدگاه این و آن چندان به او اعتنا نمیشده است. برخورد محبتآمیز امام با فردی که به ظاهر از وجههای چندان در میان مردم برخوردار نیست، خود درسی اخلاقی است. این برخورد محبتآمیز، خود او را نیز به حیرت و اعجاب واداشته است.
[h=1]قاسم بن بشر ازدی
[/h]«قاسم» پسر «بشر الازدی» است.(1) او مردی شجاع و از شیعیان کوفه بوده است. او همراه لشکر «ابن سعد» از کوفه به کربلا حرکت کرد. قاسم بن حبیب هنگامی که ظلم امویان و مظلومیت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را مشاهده کرد به امام و یاران آن حضرت پیوست. شهادت قاسم
قاسم پس از جنگ با دشمن پیش از ظهر روز عاشورا به مقام شهادت نائل آمد.(2) برخی گفتهاند او در حمله نخستین در پیش روی امام به شهادت رسیده است.(3) شیخ طوسی او را از اصحاب امام حسین علیه السلام دانسته است.(4) پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 90، سماوی نام پدر وی را «حبیب بن ابی بشر» دانسته است. (ابصارالعین، ص 186)
2- منتهی الآمال، ج1، ص 654 .
3- بحارالانوار، ج 45، ص72.
4- رجال شیخ طوسی، ص 79. منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
دید عمو افتاده بی رمقه،نانجیب یه ضربه تو سر حسین زد،كلاه خود افتاد،گردن حسین نمایان شد،سر اباعبدالله پیدا شد،بحربن كعب ملعون،اسمش رو بردم تو دلت لعنتش كنی،بحربن كعب،دید سر حسین،برهنه شد،شمشیرش رو بلند كرد،الان سر حسین رو جدا كنم،این بچه دید الان موقعشه،تا شمشیر بالا رفت،یه بچه ده ساله،مگر چقدر بازو داره؟دستش رو گرفت،جلوی شمشیر،وای،تادستش رو زدن،بازوش رو زدند،چی گفت:این بچه،وای من رو آتیش زده،تو رو نمی دونم،تا بازوش رو زدند،گفت:وای مادرم،مادرم،دو جور تفسیر میكنند،جفتش رو برات میگم،هر كدوم رو پسندیدی ناله بزن،بعضی ها میگن بچه،كودك،تو اوج سختی و صدمه،باید مادرش رو صدا بزنه،بچه همینطوره،از نظر روانی،وقتی حادثه ای براش پیش بیاد،مادرش رو صدا میزنه،اما من این رو قبول ندارم،من میگم این بچه ی امام حسنه،خون باباش تو رگاشه،آخه باباشم مادریه،باباشم تو كوچه ها دید یه مادری زمین خورد،آی امام حسنیا،از باباش یادگار داشت،افتاد تو بغل عمو،
دستش برید و گفت که ای وای مادرم رنگش پرید و گفت که ای وای مادرم آهی کشید و گفت که ای وای مادرم در خون تپید و گفت که ای وای مادرم
كاشكی به همین جا تمومش میكردند،نمی خوام اسمش رو ببرم اما چه كنم،تا شب هفتم شاید زنده نباشم،بذار اسم این نامرد و ببرم،تا دیدن افتاده تو بغل حسین،داره جون میده،یه دفعه اومد نانجیب،دارم عین مقتل رو میخونم،فرماه حرملة بن كاهل،دیدن داره جون میده،نانجیب تیر سه شعبه زد،سر تو بغل حسین جدا شد،حسین...مدینه بگی ان شاءالله،..حسین..من میگم وای از دل حسین،چی كشیدی حسین جان،دیدی بعضی وقتها،بچه رزمنده ها میدونن،خیلی ها تو بغلشون شهید شدن،خیلی ها تو بغل حسین شهید شدن،اما بعضی شهادت ها از ذهن آدم نمیره،این همه از جنگ میگذره،بعضی ها هنوز میگن اون صحنه از یادم نمیره،نمیدونم اون صحنه میره یا نه،تا افتاد سر تو بغل حسین،نمی دونم،یاد داداش حسنش افتاد،اما خیلی طول نكشید،بگم یا نه؟نانجیب ها میخواستن سینه ی حسین و خلوت كنند،كسی رو سینه ی حسین نباشه،سه مرتبه بگو یا حسین..
من که جویای سعادت هستم
تشنة جام شهادت هستم
آن زمانی که عمو می دیدم
رخ نهادی تو به روی پسرت
منم از دور نظر می کردم
ای عمو یاد پدر می کردم
تو که چون تاج سر من بودی
تو به جای پدر من بودی
ای عمو زود بیا بر سر من
خون گرفته همه پیکر من
بیاد آن لحظه ای که قاسم از روی اسب افتاد ، صدا زد : یا عمّاه ادرکنی 1 ،عزیز فاطمه با عجله به سوی قاسم حرکت کرد ببیند دشمن دورش را محاصره کرده ، می خواهند سرش را از بدن جدا کنند . اما وقتی دیدند ابا عبدالله آمد همه فرار کردند، بدن قاسم زیر سم اسبها قرار گرفت همین که غبارها نشست . دیدند ابی عبدالله سر قاسم را به دامن گرفته ، دیگر لحظات آخر قاسم است از شدت درد پاهایش را به زمین می کوبد ، در همین حال فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد .
بدن غرق به خون قاسم را بغل کرد به خیمه آورد کنار بدن جوانش علی اکبر گذاشت ، همه صدا بزنید حسین . 1. وقایع الایام ، ص 412 ، سوگنامه آل محمد ، ص286 .
چیستی محرم و عزاداری ؟
محرم ماهی است که در آن یکی از دردناک ترین و در عین حال مهم ترین حادثه اتفاق افتاده وآن حادثه کربلا و عاشورا و قیام امام حسین(ع) است.
حادثه عاشورا دو صفحه دارد: یک صفحه سیاه و تاریک ، صفحه دیگر روشن و نورانى .
صفحه سیاه از آن نظر سیاه است که در آن کشتن بى گناه و جوان و شیرخوار، تاختن اسب بر بدن هاى بى سر، آب ندادن به انسان ، شلاق زدن به زن ها و بچه ها،سوار کردن اسرا بر شتران بى جهاز و در یک کلام ظلم و جنایت مى بینیم.
در این نگاه قهرمان و پیروز ماجرا پسر معاویه ، پسر زیاد، عمر سعد، شمر و... است و مظلوم و ستمدیده : حسین (ع)و یارانش . بااین دید باید براى مظلومیّت و ستم هایى که وارد شد، گریه کرد و محزون شد.
صفحه نورانى از آن نظر نورانى است که در آن حماسه ، افتخار، تجلى انسانیت و حقیقت و حق پرستى مى بینیم .در این دید قهرمان ، حسین (ع)است و یارانش ، و بدبخت و مغلوب و شکست خورده یزید است و پسر زیاد و پسرسعد و...
از این دید حسین (ع)خودش تنها نبود که یک روز او را کشتند و سر از بدنش جدا ساختند ، بلکه حسین یک مکتب است . باید همیشه یادش را زنده نگه داشت تا مکتبش زنده بماند. باید همیشه از مردم اشک گرفت و مرد را گریاند، همان طورى که پیامبر و ائمه اطهار(ع)فرمودند: باید براى امام اشک گرفت و اشک ریخت ، امّا نه مثل اشک در مصیبت یک مظلوم و ستمدیده ، بلکه در مصیبت یک قهرمان باید او را به یاد بیارویم و اشک بریزیم تا روح قهرمان در روح ما پیدا شود و احساسات قهرمانى پیداکنیم تا به اندازه اى نسبت به حق و حقیقت غیرت پیدا کنیم و ما هم عدالت خواه شویم و با ظلم و ظالم نبرد کنیم وآزادى خواه شویم و عزّت نفس و شرف انسانیت پیدا کنیم .(1)
حسین (ع)مثل ما یک تن و یک شخص نبود که روزى کشته شده است و دیگر لازم نباشد از او یادى کنیم ، بلکه یک مکتب است که باید با یاد او مکتبش را زنده نگه داریم . بر سر و سینه زدن یکی از نمادهای عزاداری است و عزا داری برای امام حسین فرهنگ ساز است و فواید بسیاری دارد.
گریه در فرهنگ عاشورائیان سلاح همیشه برّانی است که فریاد اعتراض به ستمگران را دارد. اشک زبان دل است و گریه فریاد مظلومیت. رسالت اشک پاسداری از خون شهید است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره) «گریه کردن در عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت است. گریه بر مظلوم، فریاد مقابل ظالم است».(2)
پی نوشتها:
1. شهید مرتضی مطهری ، شهید (ضمیمه قیام و انقلاب مهدی) ص 117- 118 . شهید مطهری ،مجموعه آثار، ج 17 ص 28.
2. صحیفه نور، ج 8، ص 70 .
[h=1]عاقبت بخیری در چند سکانس[/h]
[h=2]ما انسان ها، مسافرانی هستیم در این دنیا؛ از باغ بالا آمده برای مدتی در این سرای فانی، تا کمالاتی را کسب کنیم، و هنگام برگشتن توشه ای برای سرای باقی با خود ببریم.[/h] فرآوری: زهرا اجلال-بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
[h=1][/h][h=2]سکانس اول[/h] آمده بودند به جنگ پیامبر خدا اما بی حیاء و پرده در نبودند، خیلی مؤدب ایستادند حتی تعارف هم کردند که می خواهید اول شما شروع کنید. ساحران به دستور فرعون آمده بودند به جنگ حضرت موسی علیه السلام تا او را شکست دهند. «قالوا یا موسی إمّا أن تلقِیَ و إمّا أن نکونَ أوَّلَ مَن ألقی» ؛ « ساحران گفتند این موسی آیا تو اول (عصای خود را) می افکنی یا ما کسانی باشیم که اول بیفکنیم».
در تفسیر الصافی مرحوم فیض کاشانی می فرماید: این کلام، مراعات ادب را از طرف ساحران نشان میدهد. (صافی، ج ۳، ص ۳۱۱)
و همین ادب زمینه هدایت و عاقبت بخیری آنها شد که صبح کافر بودند و دشمن خدا، اما غروب مسلمان شدند و شهید راه خدا و عاقبتی خوش پیدا کردند.
«فَألقِیَ السَّحَرَة سجَّداً قَالوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارونَ وَ موسی» ؛ « ساحران به سجده افتادند و گفتند ما به خدای موسی و هارون ایمان آوردیم ». (طه ، ۷۰)
[h=2]سکانس دوم[/h] این ادب که در اوج تواضع بود زمینه عاقبت بخیری حر را در روز عاشورا فراهم ساخت و توفیق شهادت در رکاب امامش را روزی او کرد. ادب نشانه شرافت مرد است و انسان شریف عاقبت بخیر است
لشکر امام حسین علیه السلام در راه مکه به کوفه است. لشکر حر بن یزید ریاحی هم میرسد. امام، او و لشکرش را حتی اسبانشان را آب میدهند. موقع نماز میشود، امام حسین علیه السلام رو به حر کرده می فرمایند: «آیا نماز را به همراه اصحاب و یارانت میخوانی؟» حر ادب کرده و میگوید: «خیر، ما نماز را با شما خواهیم خواند ». بعد از نماز، امام سخنرانی کوتاهی کردند و ...، حر گفت: «ما فرمان داریم که از شما جدا نشده و شما را به کوفه ببریم». امام فرمود: «مرگ از این آرزو به تو نزدیکتر است». و دستور حرکت داد، اما سپاه حر جلو آمد و مانع حرکت شد به طوری که بچه های کوچک ترسیدند. امام فرمودند: «مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی؟».
حر گفت: «به خدا اگر دیگری از عرب این کلمه را به من گفته بود، من هم همان را به او میگفتم ولی بخدا قسم من حق ندارم که مادر تو را یاد کنم مگر به نیکوترین صورتی که مقدور باشد». (موسوعه کلمات امام حسین علیه السلام، ص ۴۰۲)
این ادب که در اوج تواضع بود زمینه عاقبت بخیری حر را در روز عاشورا فراهم ساخت و توفیق شهادت در رکاب امامش را روزی او کرد. ادب نشانه شرافت مرد است و انسان شریف عاقبت بخیر است.
[h=2]سکانس سوم[/h] اهل یمن بود. او با مادر پیرش زندگی می كرد و كارش شتربانی بود. یك بار كه خیلی دلش می خواست به دیدن پیامبر اسلام (صلی الله و علیه و آله) برود از مادرش اجازه گرفت تا به طرف حجاز راه بیفتد، مادرش گفت: برو! اما اگر به مدینه رفتی و حضرت محمد (صلی الله و علیه و آله) در آنجا نبودند، نصف روز بیشتر در آنجا نمان.
با این اجازه، او كه علاقه زیادی به دیدن رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) داشت و برای همین هم رنج راه را تحمل كرده بود و با اشتیاق به سوی مدینه آمده بود، وقتی به مدینه رسید و مطلع شد كه رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) در مدینه حضور ندارند بسیار ناراحت و غمگین شد و دلش می خواست یك سال هم كه شده صبر كند تا به زیارت رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) نایل شود؛ ولی مادرش به او سفارش كرده بود كه بیش از نصف روز در مدینه نماند. این بود كه گفت: سلام مرا به پیامبر (صلی الله و علیه و آله) برسانید و بگویید: مردی از یمن به دیدار شما آمده بود؛ اما از مادرش اجازه ماندن نداشت...
اویس پس از این حرف، به سوی شهر خودش به راه افتاد. وقتی كه رسول اكرم (صلی الله و علیه و آله) به مدینه برگشت، فرمود: آیا كسی به خانه ما آمده است؟ گفتند: آری. مردی با نام اویس. حضرت فرمود: درست است. این نور اوست كه در خانه ما مانده است.
عثمانی بود، حسینی شد و در شب عاشورا خطاب به امام حسین (علیه السلام) گفت: «به خدا قسم دوست دارم کشته شوم، بعد زنده شوم باز کشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدینوسیله خداوند متعال مرگ را از شما و از جوانان شما دور سازد
نقل است پیامبر (صلی الله و علیه و آله) بارها برای دیدار اویس قرنى اظهار اشتیاق کرده و مى فرمود: «هر کس او را ببیند سلام مرا به او برساند». گفتند: «یا رسول الله، اویس قرنى کیست که این مقدار به یاد او هستى و شوق دیدار او را در دل دارى و یاران خود را سفارش مى کنى که سلام شما را به او برسانند؟»
رباعی ابوسعید ابوالخیر یکی از معروف ترین نمونه ها است که رابطه اویس و حضرت محمد (صلی الله و علیه و آله) را یک رابطهٔ عرفانی معرفی می کند:
و این گونه است که خیلی از آدم ها به واسطه انجام یک سری از کارها چه زیبا عاقبت بخیر می شوند ...
[h=2]سکانس چهارم[/h] در ابتدا عثمانی بود و علاقه ای به اهل بیت (علیه السلام) نداشت در سال شصت هجری همراه خانواده اش به حج مشرف شد در بازگشت از حج با قافله امام حسین (علیه السلام) همراه شد، در یکی از منزلها امام حسین (علیه السلام) قاصدی دنبال او فرستاد، او بعد از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) کاملاً عوض شد، عثمانی بود، حسینی شد و در شب عاشورا خطاب به امام حسین (علیه السلام) گفت: «به خدا قسم دوست دارم کشته شوم، بعد زنده شوم باز کشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدینوسیله خداوند متعال مرگ را از شما و از جوانان شما دور سازد.»
او کسی نبود جز زهیربن قین ...
[h=2]کلام آخر[/h] ما انسان ها، مسافرانی هستیم در این دنیا؛ از باغ بالا آمده برای مدتی در این سرای فانی، تا کمالاتی را کسب کنیم، و هنگام برگشتن توشه ای برای سرای باقی با خود ببریم.
طبیعتا توشه (هر توشه ای و در هر سفری) را باید حفظ نمود تا فاسد نشود و احیانا به دست سارقان نیافتد، و الا هیچ کس مقصر نیست جز خود مسافر!! و در صورت از بین رفتن توشه، به زحمت افتادن مسافر قطعی است و میزان ضرر او به اندازه بعد سفر اوست، هر چه مقصدش دورتر باشد بی توشه ماندنش سخت تر شده و احتمالا به هلاکتش بیانجامد.
به امید آنکه در این سفر بتوانیم بهترین توشه ها را با خود ببریم ...
[h=1]سقاخوانی،خیمه کوبی و تعزیه[/h] [h=3]آیین های محرم در ایران[/h]
[h=2]اگر برنامه ای برای شركت در مراسم آیینی كشور دارید به شهر نوش آباد در استان کاشان سفر كنید و یك محرم را، در شور عاشورایی مردم نوش آباد، شریك شوید.[/h]
بزرگترین مراسم عزاداری آئینی محرم کشور هرساله در نوش آباد كه در 8 كیلومتری شمال كاشان در دل كویر مركزی واقع شده با بیشترین نفرات، تجهیزات و سواران بر اسب و شتر در روزهای دوم و صبح عاشورا تا عصر روز دوازدهم محرم در مجموعه های فرهنگی مذهبی خیمه گاه حسینی، علقمه و آستان امامزاده محمد بن زید بن علی بن ابیطالب(ع) شهر نوش آباد برگزار می شود. این مراسم شامل سقاخوانی، کتل، تعزیه خوانی، مراسم خیل عرب و خیمه سوزی، سقایی و چاووش خوانی، کشته برداری، بازآفرینی حوادث کربلا تا شام در محرم از زمان ورورد قافله حضرت امام حسین(ع) به کربلا تا بازگشت کاروان اسرا به کربلا، بازسازی مراسم دفن شهدای کربلا توسط قوم بنی اسد است.
شهر تاریخی نوش آباد، یكی از مناطقی است كه از قدیم الایام برگزار كننده آیینهای سنتی مذهبی ویژه و منحصر به فردی در برگزاری مراسم و مناسبتهای ایام ولادت و شهادت ائمه و اهل بیت (ع) بویژه حضرت امام حسین (ع) و حضرت زهرا(س) بوده است. تاریخچه آیینهای سنتی و مذهبی در نوش آباد، با توجه به بنای تكایا و حسینیه ها و نیز آثار به جا مانده از دوره صفوی، گویای این مطلب است كه این مراسم، به قرنهای گذشته برمی گردد.
[h=2]سقاخوانی[/h] شهروندان نوش آباد، به منظور استقبال از کاروان حسینی آیین سنتی مذهبی سقاخوانی را برپا می کنند. آیین سنتی مذهبی سقاخوانی مردم این خطه قدمتی بیش از یک قرن دارد و امروزه علاوه بر نوش آباد، گویی در شهرهای همدان و اردبیل نیز برگزار می شود. سقاخوانی از یک هفته قبل از محرم در تمام کوچه ها، خیابان ها، سردرب منازل شهر نوش آباد پرچم های مشکی، سبز، قرمز و کتیبه های محتشم کاشانی نصب شده و تمام در و دیوار شهر رنگ محرم می گیرد و به منظور ایجاد آمادگی کامل و مناسب در مردم برای برپایی عزاداری پرشور محرم آئین سنتی مذهبی سقاخوانی برگزار می شود.
این كاروان با طی مسیر چهار كیلومتر و عبور از مسیرهای اصلی شهر به طرف خیمه گاه حركت كرده و مراسم سنتی مذهبی خیمه كوبی و تعزیه ورود امام به كربلا، ممانعت حر از ورود اباعبدالله (ع) به كربلاو نحوه استقرار دو سپاه را در محل خیمه گاه حسینی به صورت زنده برای عزاداران اجرا می كنند
در این مراسم سقاخوانان در چهار گروه از استادان و پیشکسوتان سقاخوانی، بزرگ ترها، شاگردان و جوانان به صورت حلقه های عزا مقابل یکدیگر نشسته و اشعاری پرمحتوا و سوزناک در توصیف واقعه کربلا و مدح شهدای کربلا را با نواهایی برگرفته از ردیف دستگاه موسیقی سنتی هم نوایی می کنند. در این همخوانی که بدون سینه زنی و سنج و دهل است گوشه های مختلف موسیقی ایرانی از جمله دشتی اجرا می شود. این سقاخوانی که از 18 ذی الحجه تا شب اول محرم اجرا می شود و در آخرین شب ذی الحجه با حرکت در کوچه و خیابان های شهر آغاز محرم را به همگان اعلام می کنند، با مدیحه سرایی و عزاداری در رثای امام حسین(ع) و اصحابش بانگ نوحه و ماتم را سر می دهند. سقاخوانی در روز تاسوعا هم برای فاتحه خوانی جلوی منازل امواتی که از محرم سال گذشته تا این محرم مرحوم شدند، اجرا می شود و صاحبان عزا نیز به نشانه تکریم عزاداران حسینی و حق شناسی، پرچمی را همراه با توزیع خیرات و نذورات به هیئت اهدا می کنند. سقاخوانی در روز عاشورا و در مرحله پایانی در بیان اوج حماسه پرشور حسینی نیز فقط با حضور ساداتی که شال های سبز بر گردن دارند و پیشاپیش هیئت و بعد از پیکر نمادین امام حسین(ع) حرکت می کنند با آهنگ حزین و اشعار غمناک اجرا می شود.
از جمله آیین های مذهبی نوش آباد زنگ حیدری است كه با اعتقادات مردم این خطه گره خورده است و از تقدسی خاص برخوردار است زنگ حیدری به منبر چوبی هیات حسینی بسته شده است.
[h=2]تعزیه رسیدن قافله امام حسین(ع)[/h] بخش دیگر مراسم آئینی مذهبی محرم در نوش آباد همزمان با روز دوم محرم الحرام زمان رسیدن قافله اهل بیت(ع) برگزار می شود. تعزیه رسیدن قافله امام حسین(ع) و یارانش با تلفیقی از بازگویی مداح و بازیگردانی بیش از 100 هنرور در مکانی به وسعت پنج هزار مترمربع در مجموعه فرهنگی مذهبی علقمه نوش آباد بازآفرینی می شود. تاثیر مطلوب معنوی و جذابیت ویژه شیوه سنتی مذهبی عزاداری مردم ولایت مدار و دوستدار اهل بیت (ع) شهر نوش آباد در بازسازی حوادث و وقایع تاریخی حماسی کربلا برای همه کسانی که از دور و نزدیک برای تماشای این مراسم آمده اند به ویژه کودکان، جوانان و نوجوانان به روشنی مشهود و تاثیرگذار است.
[h=2]خیمه كوبی[/h] عصر روز هشتم محرم، مراسم خیمه كوبی با قدمتی حدود یك قرن، ورود كاروان حسینی و لشكریان یزید در قالب یك هزار و پانصد نفر شبیه خوان و بازیگر پیاده و سواره را به نمایش می گذارد كه در میدانی به وسعت سی هزار متر مربع در مجموعه فرهنگی خیمه گاه حسینی برگزار می شود. در این مراسم، شبیه خوانان نوش آباد و مناطق اطراف، كاروان اولیاء و اشقیاء را شامل می شوند كه عبارتند از؛ قافله اباعبدالله (ع) و یارانش، ملائكه و حوریان بهشتی، اجنه و سپاه اشقیاء در قالب لشكریان یزید كه به همراه ده گروه از نوازندگان سازهای ضربی و بادی در دسته های چند نفره بسیار باشكوه و متاثر كننده اجرا می شود. این كاروان با طی مسیر چهار كیلومتر و عبور از مسیرهای اصلی شهر به طرف خیمه گاه حركت كرده و مراسم سنتی مذهبی خیمه كوبی و تعزیه ورود امام به كربلا، ممانعت حر از ورود اباعبدالله (ع) به كربلاو نحوه استقرار دو سپاه را در محل خیمه گاه حسینی به صورت زنده برای عزاداران اجرا می كنند. گهواره حضرت علی اصغر (ع)، حجله حضرت قاسم (ع)، محمل زینب (س)، زنان و دختران كه بر كجاوه با شكوه و عظمت سوارند، و در كنارشان شبیه خوانان حضرت عباس (ع) و حضرت علی اكبر (ع)، كه از زنان حرم محافظت می كنند، سپاه اجنه، حوریان، ملائك، وهب نصرانی و تازه عروسش، مسلم بن عوسجه، حبیب، زهیر و... در یاری امام حسین (ع) بسیار زیبا و جذاب به تماشا گذاشته می شود.
[h=1]آیین های کتل و کشته برداری[/h] [h=3]آیین های محرم در ایران[/h]
[h=2][/h] مراسم كتل
خانواده های نوش آبادی، به قصد اظهار ادب به آستان اهل بیت (ع)، نذر می كنند كه فرزند خردسال خود را بیمه حضرت علی اصغر (ع) كنند و آیین كتل را با آداب خاصی برگزار می كنند. در این آیین، طفل خردسال به نشان از حضرت علی اصغر امام حسین (ع) بر اسبی تزئین شده سوار می شود. طفل بر اساس نذر مادر كودك كه نذر كرده سفیدپوش یا سیاهپوش باشد و برسرش، سربندی با یكی از اسماء مقدس ائمه (ع) می بندند، با گونه های قرمز در حالی كه در كنار هر كتل مرشدی با قرائت اشعاری در مصائب امام حسین (ع) حركت داده می شود. برای اسب كتل، قالیچه ای بر روی اسب انداخته شده و بر قسمت جلوی زین اسب، دو كارد به صورت ضربدری می بندند و برای حفاظت كودك، تیغه آن را با پارچه می پوشانند و بر سر آن میوه های سیب و پرتقال یا انار قرار می دهند. بر پیشانی اسب دو آیینه می بندند و بر قسمتهایی از بدن اسب، كه پوشیده نیست، پارچه های سبز، سفید یا سیاه می بندند. در دو طرف اسب كتل، سه نوجوان كه لباس مخملین پوشیده اند و چوب در دست دارند به نام شاطر،حركت كرده و یك نفر نیز سوار بر اسب، با یك دست كودك را در بغل گرفته و با دست دیگر چتری بر سر او نگه می دارد.
روز یازدهم محرم هزاران نفر از نقاط مختلف كشور و حتی جمعی از گردشگران كشورهای خارجی كه طرفدار آیین ها و عزاداری سنتی هستند به نوش آباد می آیند و در جایگاه مخصوص كه برای بازدیدكنندگان درنظر گرفته شده مراسم را از نزدیك می بینند
پدر كودك نیز به همراه كتل، تنگی از شربت در دست گرفته و از مردم پذیرایی می كند. مردم نوش آباد، كودك خردسال خود را كتل می كنند تا بگویند ای كاش در كربلابودیم و كودكان را احترام می كردیم و كودكان خود را فدای علی اصغر امام حسین (ع) می كردیم. خانواده همه كتلهای نوش آبادی، در پایان مراسم، افراد فامیل، همسایه ها و عزاداران را بر سر سفره خود میهمان می كنند. گفتنی است كتل كردن كودكان در خانواده های نوش آبادی قبل از تولد نوزاد و یا برای گرفتن حاجت و سلامتی كودكانشان نذر كرده می شود. آیین سوگ و مویه هیئت سادات در صبح یازدهم محرم
در این مراسم، سادات نوش آباد همه ساله صبح روز یازدهم محرم به صورت دسته سینه زنی با حركت از مسجد فاطمیه شهر در حالی كه نوحه ماتم «بنی اسد سفر كنید، خاك عزا به سر كنید، كه حسین كشته شده» را با زبان اشك و سوز سر می دهند، از كوچه و خیابانهای شهر عبور كرده و در محل خیمه گاه حسینی اقامه عزا و سوگواری می كنند. در این هیئت، مردان با شالهای سبز بر گردن و زنان با پوشیه سبز، از روی ادب و احترام، بالاترین مراتب حزن و اندوه خود از ماتم شهادت امام حسین (ع) و اصحاب با وفایش را به نشانه همدردی و اظهار مراتب تسلیت از این واقعه جانگداز به همگان اعلام می دارند. خیمه سوزی
بازسازی یك صحرا عطش و یك دشت پر از لاله های به خون نشسته، رعنا جوانان بنی هاشمی كه بر خاك افتاده اند، یاران با وفایی كه دیگر از مادر زاده نشده، شمشیرها، نیزه ها، خنجرها، سپرها در تمام نقاط میدان جنگ،سنگها و تیرهایی كه اطراف گودی قتلگاه بر قلب زمین نشسته اند، همه و همه در یك محیط كاملاً تاثیرگذار و منقلب كننده به تصویر كشیده می شوند
روز یازدهم محرم حماسه كربلای 61 هجری در آیین سنتی مذهبی خیل عرب تكرار می شود. در عصر روز یازدهم محرم در جایگاه خیمه ها تعزیه برپا می شود فرزند پیامبر شهادت می رسد و لشگریان یزید به خیمه ها هجوم می آورند.با تازیانه زنان و كودكان را می نوازند و با گرزهای آتشین خیمه ها را به آتش می كشند و سرهای بریده را بر فراز نیزه ها آورده و اهل بیت مظلوم حسین(ع) را سوار بر مركب بی جهاز به اسارت می برند. جماعتی كه سر و روی خود را با پارچه هایی مشكی پوشانده اند و مردان سپید پوش را همراهی میکنند.
روز یازدهم محرم هزاران نفر از نقاط مختلف كشور و حتی جمعی از گردشگران كشورهای خارجی كه طرفدار آیین ها و عزاداری سنتی هستند به نوش آباد می آیند و در جایگاه مخصوص كه برای بازدیدكنندگان درنظر گرفته شده مراسم را از نزدیك می بینند. عصر روز دوازدهم،آیین كشته برداری
در مراسم كشته برداری روز عاشورا كه عزاداری مرسوم و ویژه شهر نوش آباد است و از عزاداری شیعیان كربلا الگو برداری شده است.این هنرنمایی همراه با نمایش پیكر مطهر شهیدان كربلا روی زمین نینوا توسط هنروران، به همان وضعیتی كه در گوشه گوشه میدان نبرد به شهادت رسیده اند، تل زینبیه، نخلستانها، علقمه و حتی گودی قتلگاه بازآفرینی می شود. نكته قابل توجه در بازآفرینی پیكر شهدا و تمایز این مراسم با برنامه های دیگر مناطق كه از ماكت، نمونك و آدمكهای مصنوعی استفاده می شود، حضور اشخاص واقعی در نقش شهداست. افرادی از سادات در نقش شبیه كشته امام حسین (ع) و یاران و فرزندانش انتخاب می شوند.
بازسازی یك صحرا عطش و یك دشت پر از لاله های به خون نشسته، رعنا جوانان بنی هاشمی كه بر خاك افتاده اند، یاران با وفایی كه دیگر از مادر زاده نشده، شمشیرها، نیزه ها، خنجرها، سپرها در تمام نقاط میدان جنگ،سنگها و تیرهایی كه اطراف گودی قتلگاه بر قلب زمین نشسته اند، همه و همه در یك محیط كاملاً تاثیرگذار و منقلب كننده به تصویر كشیده می شوند. به هنگام اجرای این مراسم، یكی از وقایع كربلا با هنرنمایی هنرور و بازگویی یك مداح برای مخاطبان بازسازی و اجرا شده و پس از آن شبیه قوم بنی اسد وارد صحنه شده و به همراهی شبیه حضرت امام سجاد (ع) یكایك شهدا بویژه پیكر مطهر پدرش امام حسین (ع) را شناسایی كرده و مراسم نمادین خاكسپاری را انجام می دهند. نذری های سنتی
از دیگر برنامه های ویژه محرم، پذیرایی عزاداران در شهر نوش آباد و توزیع نذورات و خیرات بانیان در ایام محرم و صفر بویژه در روزهای تاسوعا تا پایان روز دوازدهم است كه توسط خانواده های این شهر بین عزاداران توزیع می شود. پخش حلیم موسوم به آش امام حسین (ع)، نان عباسعلی كه با تركیبی از آرد، شیر، شكر، زعفران، خلفه و كنجد پخته می شود، شله زرد، آش حضرت فاطمه (س)، گوشت لوبیا و آجیل مشكل گشا از جمله نذریهای ویژه و سنتی خانواده های نوش آبادی است كه بین عزاداران توزیع می شود.
[h=1]آیین های محرم در ایران[/h] [h=3]زنجان[/h]
[h=2][/h]
در زنجان ایام محرم به عنوان روزهای برآورده شدن حاجات و خیر و خوبی در بین مردم شناخته می شود به همین دلیل هنوز هم در روزهای محرم هرکسی به وسع خود در اطعام نیازمندان می کوشد.
آداب بسیاری در بین مردم این دیار در زمان های عزاداری جاری است،اما یکی از مهم ترین مکان هایی که مردم این شهر نسبتاً کوچک برای عزاداری جمع می شوند حسینیه اعظم زنجان است که حتی از کشورها و شهرهای همسایه مسلمان نیز گاهی برای شرکت در این مراسم حضور دارند.
[h=2]مراسم حسینیه اعظم زنجان[/h] حسینیه اعظم زنجان و گرمابه قدیمی آن از اماکن مذهبی شیعیان است که از قدیم مركز تجمع عزاداران و حسینیان بوده است و جنوبی ترین بخش بافت قدیمی شهر زنجان و در محله ای معروف به «سیدلر» واقع شده که به دروازه جنوبی شهر (دروازه قلتوق) مشرف است. قدمت این مکان به حدود یک قرن پیش می رسد.
حسینیه اعظم زنجان بیشتر به خاطر دسته ای که هرسال محرم به یاد سقای دشت کربلا در هشتمین روز ماه محرم دارد مشهور است
البته این بنا در هجوم حوادث زمان چندین بار تخریب و ویران بود ولی به دلیل ارادت خاص مردم منطقه در مراحل مختلف بازسازی و مرمت گردید.بر مبنای مدارک تاریخی اکثر مساجد و تکایای زنجان دارای اسم از نظر وقف کننده ، سازنده و محله می باشد و این مکان تنها مکانی است که فاقد اسم از نظر شخص و محله ( در زمان گذشته) است بنابراین با جرات می توان گفت که تنها مکان اصلی بعنوان تکیه و حسینیه ی عزاداری در شهر زنجان در طول تاریخ بوده است.
منابع مستند و مشخصی از تاریخ بنا و بانیان این محل در دست نیست لیكن اطلاعاتی كه از تاریخ، فرهنگ شفاهی بدست رسیده حاكی از آن است كه قدمت تاریخی مسجد به اوایل دوران صفویه و حتی قبل از آن یعنی به دوران نخستین اسلامی می رسد.
حسینیه اعظم زنجان بیشتر به خاطر دسته ای که هرسال محرم به یاد سقای دشت کربلا در هشتمین روز ماه محرم دارد مشهور است.
در این دسته نه علم کشی می کنند و نه از زنجیر زنی و طبل و دهل رایج در دسته های عزاداری خبری است. فقط سیل انسان های عزادار نوحه های سنتی و قدیمی را زمزمه می کنند و بر سر و سینه می زنند
این دسته حرکت خود را از محل حسینیه اعظم شروع می کند و معمولاً همزمان با اذان مغرب به امامزاده ابراهیم پایان می یابد. جمعیت این دسته افزون بر پانصد هزار نفر است. مراسم عزاداری حسینیه اعظم زنجان در تاریخ ۱۵ دی ماه ۸۷ با شماره ثبتی ۱۰ به عنوان دهمین مورد از میراث معنوی ثبت شده در ایران است.
در سال های اخیر بیش از دویست هزار نفر در این دسته شرکت می کنند. علاوه بر اهالی شهر، جمعی از اهالی استان های آذری زبان همسایه و حتی کشور آذربایجان خود را به زنجان می رسانند تا در این آیین بی نظیر شرکت کنند.
تعداد قربانی های نذری هم به حدی است که می توان مسجد حسینیه اعظم زنجان به عنوان دومین قربانگاه جهان اسلام بعد از منا و مرکز پایتخت شور و شعور حسینی در ایران شناخته شده است. ثبت دسته عزاداری هشتم محرم برابر با شب تاسوعای حسینی به عنوان دهمین میراث معنوی ایران، دلیل منحصر به فرد بودن این برنامه و آستان مقدس و صد البته توجهات خاصه حضرت سید الشهداء (ع) به این مکان مذهبی است که شهرت و آوازه آن را به برکت معنویت خاص این مسجد و اعتقاد قلبی ارادتمندان حضرت امام حسین (ع) جهانی کرده است.
در این دسته نه علم کشی می کنند و نه از زنجیر زنی و طبل و دهل رایج در دسته های عزاداری خبری است. فقط سیل انسان های عزادار نوحه های سنتی و قدیمی را زمزمه می کنند و بر سر و سینه می زنند.
[h=2]مراسم زینبیه اعظم زنجان[/h] زینبیه اعظم زنجان یکی از قطب های عزاداری استان زنجان بوده و همه ساله پذیرای خیل عظیم عاشقان اباعبدالله الحسین(ع) از سراسر کشور و حتی خارج از کشور است.
در روز یازدهم محرم الحرام هر سال، شهر زنجان به عنوان پایتخت شور و عشق حسینی جلوه معنوی خاصی برخورد می گیرد و عاشقان امام حسین(ع) خود را آماده برای حضور در یک اجتماع عظیم و حماسی می کنند تا ندای «یاحسین» و «یا زینب» سر داده و به یاد شهید دشت کربلا عزاداری کنند.
این مراسم ساعات بعدازظهر روز 11 محرم در محل زینبیه آغاز شده و در صحن مقدس آستان حضرت ابراهیم(ع) که یکی از امام زاده های قابل احترام زنجان است به پایان می رسد.
آئین عزاداری زینبیه زنجان نیز از سوی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در فهرست میراث فرهنگی کشور به ثبت رسیده است.
عزداری دو هیئت بزرگ زنجان یعنی حسینیه و زینبیه از آن جهت منحصر به فرد و مهم است که عاشقان حضرتش تمام وجود خود را در طبق اخلاص قرار داده و نثار جانفشانی های امامی می کنند که 14 قرن پیش در چنین ایامی خود را فدای دین مبین اسلام کرد تا از گزند ناکسان در امان بماند.
نحوه عزاداری این دو هیئت پیچیده نبوده و روش خاصی ندارد بلکه طبق معمول نوحه خوانی و سینه زنی شاکله اصلی آن را تشکیل می دهد به طوری که در هر دو هیئت مداح اهل بیت با سرودن اشعاری در مدح امام حسین(ع) و اهل بیت وی، مردم را آماده کرده ومردم نیز با سینه زنی و زنجیرزنی او را همراهی می کنند.
[h=1]آیین های محرم در ایران[/h] [h=3]زنجان[/h]
[h=2][/h]
در زنجان ایام محرم به عنوان روزهای برآورده شدن حاجات و خیر و خوبی در بین مردم شناخته می شود به همین دلیل هنوز هم در روزهای محرم هرکسی به وسع خود در اطعام نیازمندان می کوشد.
آداب بسیاری در بین مردم این دیار در زمان های عزاداری جاری است،اما یکی از مهم ترین مکان هایی که مردم این شهر نسبتاً کوچک برای عزاداری جمع می شوند حسینیه اعظم زنجان است که حتی از کشورها و شهرهای همسایه مسلمان نیز گاهی برای شرکت در این مراسم حضور دارند.
[h=2]مراسم حسینیه اعظم زنجان[/h] حسینیه اعظم زنجان و گرمابه قدیمی آن از اماکن مذهبی شیعیان است که از قدیم مركز تجمع عزاداران و حسینیان بوده است و جنوبی ترین بخش بافت قدیمی شهر زنجان و در محله ای معروف به «سیدلر» واقع شده که به دروازه جنوبی شهر (دروازه قلتوق) مشرف است. قدمت این مکان به حدود یک قرن پیش می رسد.
حسینیه اعظم زنجان بیشتر به خاطر دسته ای که هرسال محرم به یاد سقای دشت کربلا در هشتمین روز ماه محرم دارد مشهور است
البته این بنا در هجوم حوادث زمان چندین بار تخریب و ویران بود ولی به دلیل ارادت خاص مردم منطقه در مراحل مختلف بازسازی و مرمت گردید.بر مبنای مدارک تاریخی اکثر مساجد و تکایای زنجان دارای اسم از نظر وقف کننده ، سازنده و محله می باشد و این مکان تنها مکانی است که فاقد اسم از نظر شخص و محله ( در زمان گذشته) است بنابراین با جرات می توان گفت که تنها مکان اصلی بعنوان تکیه و حسینیه ی عزاداری در شهر زنجان در طول تاریخ بوده است.
منابع مستند و مشخصی از تاریخ بنا و بانیان این محل در دست نیست لیكن اطلاعاتی كه از تاریخ، فرهنگ شفاهی بدست رسیده حاكی از آن است كه قدمت تاریخی مسجد به اوایل دوران صفویه و حتی قبل از آن یعنی به دوران نخستین اسلامی می رسد.
حسینیه اعظم زنجان بیشتر به خاطر دسته ای که هرسال محرم به یاد سقای دشت کربلا در هشتمین روز ماه محرم دارد مشهور است.
در این دسته نه علم کشی می کنند و نه از زنجیر زنی و طبل و دهل رایج در دسته های عزاداری خبری است. فقط سیل انسان های عزادار نوحه های سنتی و قدیمی را زمزمه می کنند و بر سر و سینه می زنند
این دسته حرکت خود را از محل حسینیه اعظم شروع می کند و معمولاً همزمان با اذان مغرب به امامزاده ابراهیم پایان می یابد. جمعیت این دسته افزون بر پانصد هزار نفر است. مراسم عزاداری حسینیه اعظم زنجان در تاریخ ۱۵ دی ماه ۸۷ با شماره ثبتی ۱۰ به عنوان دهمین مورد از میراث معنوی ثبت شده در ایران است.
در سال های اخیر بیش از دویست هزار نفر در این دسته شرکت می کنند. علاوه بر اهالی شهر، جمعی از اهالی استان های آذری زبان همسایه و حتی کشور آذربایجان خود را به زنجان می رسانند تا در این آیین بی نظیر شرکت کنند.
تعداد قربانی های نذری هم به حدی است که می توان مسجد حسینیه اعظم زنجان به عنوان دومین قربانگاه جهان اسلام بعد از منا و مرکز پایتخت شور و شعور حسینی در ایران شناخته شده است. ثبت دسته عزاداری هشتم محرم برابر با شب تاسوعای حسینی به عنوان دهمین میراث معنوی ایران، دلیل منحصر به فرد بودن این برنامه و آستان مقدس و صد البته توجهات خاصه حضرت سید الشهداء (ع) به این مکان مذهبی است که شهرت و آوازه آن را به برکت معنویت خاص این مسجد و اعتقاد قلبی ارادتمندان حضرت امام حسین (ع) جهانی کرده است.
در این دسته نه علم کشی می کنند و نه از زنجیر زنی و طبل و دهل رایج در دسته های عزاداری خبری است. فقط سیل انسان های عزادار نوحه های سنتی و قدیمی را زمزمه می کنند و بر سر و سینه می زنند.
[h=2]مراسم زینبیه اعظم زنجان[/h] زینبیه اعظم زنجان یکی از قطب های عزاداری استان زنجان بوده و همه ساله پذیرای خیل عظیم عاشقان اباعبدالله الحسین(ع) از سراسر کشور و حتی خارج از کشور است.
در روز یازدهم محرم الحرام هر سال، شهر زنجان به عنوان پایتخت شور و عشق حسینی جلوه معنوی خاصی برخورد می گیرد و عاشقان امام حسین(ع) خود را آماده برای حضور در یک اجتماع عظیم و حماسی می کنند تا ندای «یاحسین» و «یا زینب» سر داده و به یاد شهید دشت کربلا عزاداری کنند.
این مراسم ساعات بعدازظهر روز 11 محرم در محل زینبیه آغاز شده و در صحن مقدس آستان حضرت ابراهیم(ع) که یکی از امام زاده های قابل احترام زنجان است به پایان می رسد.
آئین عزاداری زینبیه زنجان نیز از سوی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در فهرست میراث فرهنگی کشور به ثبت رسیده است.
عزداری دو هیئت بزرگ زنجان یعنی حسینیه و زینبیه از آن جهت منحصر به فرد و مهم است که عاشقان حضرتش تمام وجود خود را در طبق اخلاص قرار داده و نثار جانفشانی های امامی می کنند که 14 قرن پیش در چنین ایامی خود را فدای دین مبین اسلام کرد تا از گزند ناکسان در امان بماند.
نحوه عزاداری این دو هیئت پیچیده نبوده و روش خاصی ندارد بلکه طبق معمول نوحه خوانی و سینه زنی شاکله اصلی آن را تشکیل می دهد به طوری که در هر دو هیئت مداح اهل بیت با سرودن اشعاری در مدح امام حسین(ع) و اهل بیت وی، مردم را آماده کرده ومردم نیز با سینه زنی و زنجیرزنی او را همراهی می کنند.
در فرهنگ اسلام، امامت منصبی الهی است که پس از نبوت برای تبیین مکتب و حفظ دستاوردهای نهضت اسلامی و اجرای حدود و احکام خدا در جامعه از مسیر رهبری و ولایت، پیشبینی شده است. فلسفه سیاسی اسلام برای مدیریت جامعه بر مبنای دین، در قالب و شکل «امامت» تجلی میکند. از این رو، از شاخصههای امامت نیز، همچون نبوت، علاوه بر صلاحیتهای علمی و تقوایی، «جعل الهی» و «نصب» است. اهلبیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به لحاظ صلاحیتهای خاص و نزدیکی بیشتر به سرچشمه دین، شایستهتر از دیگران برای تصدی زمامداری مسلمیناند. آنچه که در غدیر خم اتفاق افتاد، تاکیدی مجدد بود که رسالت پیشوایی امت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، بر عهده امام برتر و شایستهترین فرد پس از آن حضرت، یعنی امیرالمومنین علی علیهالسلام است. هر چند که عدهای ریاستطلب و زورمدار با راهاندازی غوغای سقیفه، مسیر امامت مسلمین را در بستری دیگر انداختند و امت را از امامت علی علیهالسلام محروم کردند، ولی این حق، از آنِ حضرت بود و خود او پیش از رسیدن به خلافت و پس از آن در درگیری و مناقشاتی که با خلفا و معاویه داشت و پس از شهادتش، امامان دیگر شیعه، پیوسته بر این حق راستین تاکید کردهاند و آن را حق مسلم خویش دانستهاند و دیگران را غاصب این منصب دانستهاند. قیام عاشورا، جلوهای از این حقخواهی و باطلستیزی در ارتباط با این والاترین رکن جامعه اسلامی بود. گرچه امام مجتبی علیهالسلام بنا به مصالح و شرایطی با معاویه قرارداد صلح امضا کرد، امام حسین علیهالسلام نیز تا وقتی معاویه زنده بود، به عهدنامه برادر شهیدش وفادار ماند، اما این خاندان پیوسته نسبت به امامت مسلمین و منصب خلافت، مدعی بودهاند و پیوسته میکوشیدند در حد توان و امکان، با بیدارسازی مردم و تهیه مقدمات و زمینهچینیهای لازم، این عنصر مهم و رکن اساسی اسلام را جامه عمل بپوشانند. در این راستا، امامان شیعه، از جمله اباعبدالله الحسین علیهالسلام چند برنامه محوری داشتند: 1- تبیین جایگاه امامت و ویژگیهای امام؛ 2- تبیین عدم صلاحیت دیگران برای تصدی این منصب؛ 3- بیان شایستگی و احقّیت خود بر امامت مسلمین . امام حسین علیهالسلام در هر سه مورد، سخنان بلندی دارد که به گوشهای از آنها اشاره میشود. شرایط امام امام حسین علیهالسلام پس از دریافت نامههای گروهها و چهرههای بارزی از بزرگان شیعه در کوفه که او را دعوت به آمدن به کوفه میکردند تا در سایه امامت ایشان به قیام علیه یزید بپردازند، نامهای به آنان نوشت و توسط دو پیک فرستاد و ضمن آن به اعزام مسلم بن عقیل اشاره نمود و در پایان نامه افزود: «فَلَعَمری ما الاِمامُ الاّ الحاکمُ بِالکِتابِ، اَلقائِمُ بِالقِسطِ، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفسَهُ عَلی ذاتِ اللهِ»(1) ؛ به جانم سوگند، امام، جز آن که به کتاب خدا حکومت و داوری کند و قیام به قسط و عدل نماید و به دین حق گردن بنهد و خود را وقف راه خدا کرده باشد، نیست. این بیان، نشان دهنده ویژگیهای امام راستین از دیدگاه اوست. چنین پیشوایی، تجلی دین خداست و معرفت او ضروری و اطاعتش حتمی است و اعتقاد و شناخت نسبت به چنین امامی جزء توحید است. در کلامی از آن حضرت، در پاسخ کسی که میپرسد «خداشناسی» چیست؟ میفرماید: این که اهل هر دوره و زمانی، پیشوایی را که اطاعت او بر آنان واجب است، بشناسند. (2) شیخ صدوق در ذیل این حدیث میافزاید: مقصود آن حضرت این است که مردم هر دوره باید بدانند که خداوند، هرگز در هیچ دورهای آنان را بدون امام معصوم وانمیگذارد و اگر کسی خدایی را بپرستد که برای مردم «حجت» اقامه و تعیین نکرده است، در واقع غیر خدا را پرستیده است. پس شناخت امام مفترض الطاعه و سپردن زمام اختیار به ولایت و هدایت او، شرط صحت خداپرستی و زمینه خداشناسی کامل است. در یکی از زیارتهای آن حضرت آمده است: خدایا! گواهی میدهم که اینجا قبر حبیب و برگزیده توست، آن که به کرامت تو نائل آمده است، آن که با شهادت به او عزت و شرافت بخشیدهای و میراث پیامبران را به او عطا کردهای و او را «حجت» بر بندگان خود قرار دادهای. (3) در فرازی از یک زیارتنامه دیگر میخوانیم: شهادت میدهم که تو امام راشد و راهنمایی؛ قیام به حق کردی و به آن عمل کردی. گواهی میدهم که اطاعت از تو واجب است؛ سخن تو صدق و راست است و تو با حکمت و موغطه نیکو به راه پروردگارت دعوت کردی. (4) صلاحیت خود و نفی صلاحیت دیگران وقتی الگوی کلی امامت و ویژگیهای پیشوای صالح بیان شد، انطباق آن عنوان بر شخص خاص، محور دیگر بحث است. رهبر نهضت عاشورا، در جاهای مختلف، با بیان جایگاه والای اهلبیت پیامبر و بر شمردن فضایل شخصی خود و برخورداریاش از ملاکهای امامت، همچنین با ذکر نقاط ضعف و اشکالهای اساسی و غیرقابل اغماض در امویان به ویژه یزید بن معاویه، ذهنیت جامعه اسلامی را به سمت و سوی «امام صالح» سوق میدهد. نمونههای این هشدار و تبیین فراوان است که به تعدادی از آنها اشاره میشود: امام حسین علیهالسلام در مسیر راه کوفه، پس از برخورد با سپاه حرّ، در خطابهای که پس از برگزاری نماز جماعت، خطاب به آنان ایراد نمود، فرمود: ای مردم! اگر تقوای خدا پیشه کنید و حق را برای صاحبانش بشناسید، خدا از شما بیشتر راضی خواهد بود. ما دودمان پیامبریم و به عهدهداری این امر (حکومت) ولایت بر شما، از دیگرانی که به ناحق مدعی آنند و در میان شما به ستم و تجاوز حکومت میکنند، سزاوارتریم. (5) در نامهای که پس از برخورد با سپاه حرّ به بزرگان کوفه مینویسد، پس از بر شمردن این که این جماعت (زمامداران اموی) پیرو شیطانند و حدود الهی را تعطیل کرده و فساد را آشکار ساخته و حلال را حرام و حرام الهی را حلال کرده و بیتالمال را برای خود برداشتهاند، میفرماید: «و اَنّی اَحَقُّ بِهذا الاَمرِ لِقَرابَتی مِن رَسول الله...» (6) و خود را به دلیل نزدیکتر بودنش به پیامبر، برای حکومت بر مسلمین شایستهتر میبیند. وقتی که آن حضرت در مدینه بود، خیر مرگ معاویه رسید و ولید به دستور یزید، میخواست از آن حضرت بیعت بگیرد. حضرت فرمود: ای امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و نزول رحمتیم. خداوند به ما آغاز کرده و به ما ختم نموده است. ولی یزید، مردی تبهکار و شرابخوار و آدمکُش است که فسق علنی میکند، کسی مانند من با کسی همچون او بیعت نمیکند، ولی ما و شما صبح کنیم و منتظر باشیم و نگاه کنیم که کدام یک از ما به بیعت و خلافت سزاوارتریم؟! «نَنتَظر و تَنتَظِرونَ اَیُّنا اَحَقَّ بِالخِافَةِ وَالبَیعةِ.» (7) این دیدگاه را امام حسین علیهالسلام، از سالها قبل نسبت به یزید داشته است. معاویه در ایام حیات خود وقتی برای ولایتعهدی یزید، تلاش میکرد و میکوشید تا نظر موافق بزرگان و شخصیتها را جلب کند، در مدینه دیداری با ابن عباس و امام حسین علیهالسلام داشت و میخواست از آنان بیعت بگیرد. امام حسین علیهالسلام از گستاخی او انتقاد کرد و فرمود: این که به کمال رسیدن و سیاست و تدبیر یزید را نسبت به امت پیامبر یاد میکنی؛ میخواهی مردم را به توهم اندازی! گویا چهرهای پنهان و ناشناخته را توصیف میکنی یا اطلاع خاصی داری! یزید، خودش گواه رای اوست، او برای همان کارهایی که مشغول است مثل بازی با سگها، کبوتربازی، نوازندگی و عیاشی، بهتر است، بیش از این بار ستم بر دوش مکش. (8) امام در نامهای خطاب به معاویه درباره همین موضوع و خلافکاریهای او مینویسد: بدان که خداوند، هرگز فراموش نمیکند که تو تنها به گمان، انسانها را میکشی و به تهمت، دستگیر میکنی و نوجوان شرابخوار و سگبازی را به امارت مردم میگماری. با این کار، خودت و دینت را هلاک و تباه میسازی و مردم را ضایع میکنی. (9) در همین نامه مینویسد: ای معاویه! برایم نوشتهای که مردم را به فتنه نیندازم. من فتنهای بالاتر از زمامداری تو بر مردم نمیشناسم و اگر اهل مبارزه باشم، جهاد با تو را برترین کار میدانم و اگر با تو نجنگیدهام از خدا آمرزش میخواهم! این دیدگاه امام را در مورد خلافت و زمامداری ناصالحان بیان میکند. در نقل دیگری آمده است که امام به معاویه نامه نوشت و از اموری انتقاد کرد از جمله این که: جوانی را به ولایت امر مردم تعیین کردهای که شراب میخورد و یا سگبازی میکند، به امانت خود خیانت کرده و مردم را تباه ساختهای، چگونه یک شرابخوار را به تولیت امور امت محمد صلی الله علیه و آله میگماری، در حالی که شرابخوار، امین بر یک درهم نیست، چگونه نسبت به امت امین باشد؟! (10) از دیدگاه امام حسین علیهالسلام کسی شایسته امامت مسلمین است که از نظر علم و تقوا و اصل و نسب برتر باشد. در سفری که معاویه به مدینه داشت، دستور داد همه در مسجد حاضر شوند. عدهای هم که هنوز به نفع یزید بیعت نکرده بودند، کنار منبر نشسته بودند. معاویه شروع کرد به برشمردن فضایل (!) یزید و در پایان گفت همه جا همه بیعت کردهاند. تنها مدینه مانده است... امام حسین برخاست و فرمود: کسی را وانهادهای که از نظر پدر و مادر و صفات شخصی از یزید بهتر است! معاویه گفت: گویا خودت را میگویی؟! حضرت فرمود: آری! (11) در نقل دیگری آمده است که فرمود: به خدا قسم من به خلافت شایستهترم، پدرم بهتر از پدر اوست، جدم برتر از جد اوست، مادرم بهتر از مادر اوست و خودم بهتر از اویم. (12) گردن نهادن به حکم پیشوا - هر که میخواهد باشد - در منطق عاشورا و دین، درست نیست. هر زمامدار و امامی شایسته پیروی نیست. در فرهنگ قرآنی، «امام نار» و «امام نور» مطرح است (13) پیشوایان ستمگر و باطل، «ائمه نار» ند که هم خودشان دوزخیاند، و هم مردم را جهنمی میسازند و «ائمه نور»، پیشوایان الهی، روشنان و روشنگراناند و پیروی از آنان نیز، گام زدن در مسیر هدایت است. عاشوراییان با این فرهنگ، به خوبی آشنا بودند. وقتی امام حسین علیهالسلام در سرزمین نینوا فرود آمد، قاصدی از سوی ابن زیاد آمد و نامهای آورد. یکی از همراهان امام که او را شناخت نفرینش کرد و گفت چیست که آوردهای؟ پاسخ داد: اطاعت از امامم کرده و به بیعت خود وفا کردهام. همراه امام گفت: پیشوای تو از همان «ائمه نار» است که به آتش فرا میخوانند و چه بد امامی است. (14) پیام عاشورا این است که در جامعه اسلامی، حاکمیت و ولایت، حق شایستهترین افراد است که تعهد ایمانی بالایی داشته باشند و برای اجرای قرآن و فرمان خدا و هدایت جامعه به سوی اسلام ناب بکوشند و شیوه حکومتیشان بر مبنای عدل و قسط و محترم شمردن مال و جان و نوامیس مسلمانان باشد. جز به این صورت، حق این منصب الهی و حقوق مردم ادا نخواهد شد و با زمامداری ناصالحان، جامعه رو به سقوط و تباهی و دین خدا رو به نابودی خواهد رفت. امام هرگز تن به چنین حکومتی نمیدهد. آن حضرت، ضمن برشمردن رسواییهای یزید، و رد صلاحیت او برای خلافت، نسبت به بیعت با او فرمود: «... لا وَ اللهِ! لا یکونُ ذلکَ ابَدا» (15) ؛ نه به خدا قسم، این هرگز شدنی نیست! در راستای همین هدایت و نجاتبخشی که از شوون امامت به حق است، سیدالشهدا به مبارزهای دست میزند که به شهادت ختم میشود و همین زمینه جهلزدایی و بیدارگری مردم میشود. در زیارت امام حسین علیهالسلام میخوانیم: «فَاَعذَر فِی الدَّعوةِ وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیک لِیَستَنقِذَ عبادَک مِنَ الضَّلالَةِ وَ لجَهالَةِ وَ العَمی و الشّکِ و الارتیابِ اِلی بابِ الهُدی وَ الرَّشادِ» (16)؛ (خدایا...) او در دعوت خویش، راه عذر را بر مخالفان بست، در راه تو خون خویش را نثار کرد، تا بندگانت را از گمراهی و جهالت و کوری و دو دلی و شک بیرون آورد و نجات بخشد و به هدایت و رشادت رهنمون گردد. عمل امام، نشان دهنده بینش صحیح اسلام نسبت به رهبری و خلافت است. امام حسین علیهالسلام، حتی اگر هیچ یاور و دعوت کننده و بیعت کنندهای هم نداشت، باز با حکومت یزید کنار نمیآمد، چرا که مشروعیت نداشت. خود وی تصریح فرمود: «وَ اللهِ لَو لَم یکُن فِی الدُّنیا مَلجَا و لا مَاوی لَما بایَعتُ یزیدَ بن معاویَةَ.» (17) به خدا قسم اگر در دنیا هیچ پناهگاه و ماوایی نباشد، باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد. پینوشتها: 1- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 35. 2- علل الشرایع، صدوق، ج 1، ص 9. 3- تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 59. 4- همان، ص 69. 5- ... نحن اهلبیت محمد و اولی بولایة هذا الامر علیکم من هولاء المدعین ما لیس لهم و السائرین فیکم بالجور و العدوان (بحارالانوار، ج 44، ص 377/ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 232). 6- بحارالانوار، ج 44، ص 381. 7- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 283. 8- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 261. 9- الغدیر، ج 10، ص 160. 10- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 258، به نقل از دعائم الاسلام . 11- الغدیر، ج 10، ص 25. 12- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 265. 13- و جعلناهم ائمة یدعون الی النار (قصص، آیه 41). 14- بحارالانوار، ج 44، ص 380. 15- مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 182. 16- تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 59. 17- اعیان الشیعه، ج 1، ص 588 . منبع: پیامهای عاشورا، جواد محدثی .
[/h]از جمله مباحث سازنده اعتقادی، «شفاعت» است. شفاعت یعنی عقیده به این که با وساطت اولیای الهی، خداوند از گناهان مومنان خطاکار در میگذرد. شفاعت با اذن خدا است و معصومین نیز از کسانی شفاعت میکنند که هم خدا اذن میدهد هم خود آن افراد، استحقاق شفاعت را داشته باشند. پس شفاعت، زمینه لازم دارد و عقیده به شفاعت شفعا، نوعی مراقبت در رفتار و عملکرد را میطلبد. بُعد سازندگی شفاعت همین بخش است.
مقام شفاعت برای پیامبر و خاندان او ثابت است. در قیامت هنگام حسابرسی نیز مواجهه انسانها با پیامبر و آل او حتمی است و نقادی عملکرد دنیوی در آخرت است. طرح مساله شفاعت یا برخورد با پیامبر در قیامت، توجه دادن به این بعد اعتقادی است.
در کوفه، وقتی امام سجاد علیهالسلام را با آن حال رقّتبار و دست بسته و زنجیر بر گردن آوردند، حضرت ضمن اشعاری که میخواند، یکی هم این بود:
لَو اَنَّنا و رَسُولَ اللهِ یَجمَعُنا یَومَ القِیامَةِ ما کُنتُم تَقُو لینا (1)
«اگر روز قیامت، ما و پیامبر خدا در یک جا جمع شویم، شما چه خواهید گفت؟ و چه حرفی برای گفتن یا عذرخواهی دارید؟»
در سخنانی هم که حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه داشت، از جمله به این شعر تمثل جست که:
ما ذا تَقُولوُنَ اِذ قالَ النَّبیُّ لَکُم ماذا فَعَلتُم و اَنتُم آخِرُ الاُمَم ... (2)
«آنگاه که پیامبر (در قیامت) به شما بگوید: چه کردید؟ شما که امت آخرالزمان هستید! شما چه جواب خواهید داد؟»
و به نقل برخی منابع، در یکی از منزلهای راه کوفه تا شام که اسرای اهلبیت را میبردند، بر دیواری با خطی از خون نوشته شده بود:
اَتَرجُوا اُمّةٌ قَتَلَت حُسَیناً شفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ؟ (3)
یادآوری موضوع اعتقادی شفاعت، نوعی ملامت بر عملکرد دشمنان نیز بود، چرا که جنایت آنان نسبت به ذریّه پیامبر، با وضع امتی که به شفاعت آن حضرت اعتقاد داشته باشند، ناسازگار است.
درخواست شفاعت و امید به آن نیز، که در زیارتنامهها آمده است، همین اثر تربیتی را دارد. از جمله در زیارت امام حسین علیهالسلام میخوانیم: «فَاشفَع لی عِندَ رَبِّکَ و کُن لی شَفیعاً.» (4)
در زیارت عاشورا نیز از خدا میخواهیم که شفاعت آن حضرت را در روز قیامت، روزی ما سازد: «اللهم ارزُقنی شَفاعَةَ الحُسینِ یَومَ الورود.»(5)
اهلبیت پیامبر، برگزیدگان خدایند و مقام والایشان نزد او، در زیارتنامهها بازگو شده است. در سخنانی هم که خود امام حسین، امام سجاد، حضرت زینب علیهم السلام و دیگر عاشوراییان بیان کردهاند، از این مقام یاد شده است.
پینوشتها:
1- مقتل الحسین، مقرم، ص 410 .
2- همان، ص 439 .
3- همان، ص 444، به نقل از تاریخ ابن عساکر، صواعق محرقه و ... .
4- مقتل الحسین، مقرم، ص 444، به نقل از تاریخ ابن عساکر، صواعق محرقه و ... .
5- مفاتیحالجنان، زیارت عاشورا، ص 458. منبع:
پیامهای عاشورا، جواد محدثی .
[h=1]اعتقاد به مبدا و معاد[/h]
عقیده به مبدا و معاد، مهمترین عامل جهاد و فداکاری در راه خداست و بدون آن، هیچ رزمندهای معتقدانه در صحنه دفاع قدم نمیگذارد و خود را که در جنگی كه به شهادت منتهی میشود، برنده نمیداند. بدون عقیده به حیات اخروی، با چه انگیزهای میتوان از جهاد و جانبازی استقبال کرد؟
از این رو، چنین اعتقادی در کلمات امام حسین علیهالسلام و اشعار و رجزهای او و یارانش، نقشی محوری دارد و به برجستهترین شکل، خود را نشان میدهد. امام حسین علیهالسلام روز عاشورا وقتی بیتابی خواهرش را میبیند، این فلسفه بلند را یادآور میشود و میفرماید:
«خواهرم! خدا را در نظر داشته باش. بدان که همه زمینیان میمیرند، آسمانیان هم نمیمانند. هر چیزی جز وجه خدا که آفریدگار هستی است. از بین رفتنی است، خداوند همگان را دوباره برمیانگیزد... .» (1)
در سخن دیگری که در شب عاشورا با اصحاب خویش فرمود، باز هم تاکید بر همین محورها را میبینم، از جمله این که:
«بدانید که شیرینی و تلخی دنیا، خواب است و «بیداری» در آخرت است. رستگار کسی است که به فلاح آخرت برسد و بدبخت کسی است که به شقاوت آخرت گرفتار آید.» (2)
باور به معاد، رشتههای علقه انسان را از دنیا میگسلد و راحتتر میتواند در مسیر عمل به تکلیف، از جان بگذرد. امام در اشعاری که پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل، از فرزدق در مسیر راه کوفه شنید، به این جلوه تابناک اشاره فرمود: «اگر دنیا ارزشمند به حساب آید، سرای آخرت که خانه پاداش الهی است، برتر و نیکوتر است و اگر بدنها برای مرگ پدید آمدهاند، پس شهادت در راه خدا برتر است.» (3)
پیش از این اشعار هم، بر مسلم بن عقیل رحمت فرستاد، و به عنوان کسی که «به سوی روح و ریحان و بهشت رضوان الهی رفت و ما نیز در پی اوییم»، از او یاد کرد.
با این دید، شهادت خود و هر یک از همراهان و دودمانش را رسیدن به ابدیتی میدانست که «آرمیدن در جوار رحمت الهی و دیدار با رسول خدا و دست یافتن به بهشت برین» را دارا بود. آن همه تاکید بر اجر الهی و رسیدن به فوز و رستگاری و نوشیدن از شرابهای بهشتی و برخورداری از نعمتهای جاودانی الهی، ایجاد انگیزه جهاد و شهادت میکرد، چرا که شهدای کربلا با این دید مرگ را آغاز حیات طیبه در جوار رسولالله میدیدند، نه پایان یافتن خط هستی و به نهایت رسیدن وجود! وقتی علیاکبر علیهالسلام به میدان رفت و جنگید و تشنه بازگشت، امام در فرا خواندن او به مقاومت و ادامه نبرد فرمود: به زودی جدّت رسول خدا را دیدار کرده، از دست او سیراب خواهی شد و شربتی گوارا خواهی نوشید که پس از آن تشنگی نیست. (4)
آنگاه هم که سر جوانش را بر دامن نهاده بود و خون از چهره و دندانهایش پاک میکرد، فرزند را نوید داد که از رنج و اندوه دنیا رسته و به روح و ریحان بهشتی رسیدهای. (5)
سخنی شبیه به این را به فرزند امام مجتبی که پس از مدتی جنگ، نزد امام آمد و آب طلبید، فرمود:
پسرم! کمی دیگر درنگ و مقاومت کن تا جدت رسول خدا را دیدار کنی و از او شربت گوارایی که بعد از آن تشنگی نیست به تو بنوشاند. (6)
این سخنان نیز یادآور این نکته است که شهادت در جبهه، دیدار رسول خدا و سیرابی از آبهای بهشتی را در پی دارد.
بر اساس همین باور، رزمندگان جبهه حسینی طرف مقابل را خارج از دین، تارک سنت پیامبر، رسوای دنیا و آخرت و رو به آتش دوزخ میدانستند. امام حسین علیهالسلام پس از شهادت سردارش عباس علیهالسلام در ضمن اشعاری که نکوهش از رفتار شوم دشمنان در کشتن عترت رسول خدا بود، فرمود: «... فَسَوفَ تَلاقَوا حَرَّ نارٍ تَوَقَّدُ» (7) و آنان را در آستانه دیدار با آتش پر شعله دوزخ دانست.
در رجزهای یاران امام نیز، تکیه بر مبادی اعتقادی و پیوند زدن مبارزه با انگیزه اعتقادی و باور داشت قیامت و امید به پاداش خدا و رضای الهی است و رسیدن به بهشت برین موج میزند. به عنوان نمونه:
وقتی عمر و بن خالد ازدی به میدان رفت، در رجز خویش گفت: ای جان! امروز به سوی خدای رحمان و روح و ریحان میروی و آنچه را که در لوح تقدیرت از پاداشهای الهی نوشته شده، در مییابی؛ پس بیتابی مکن، که هر زندهای مردنی است. (8)
پس از وی، پسرش خالد به میدان شتافت و باز به خود تلقین میکرد: که در راه رضای خدای رحمان، بر مرگ شکیبا باش، ای پدر! تو به سوی قصرهای نیکو و آراسته شتافتی. (9)
سپس سعد بن حنظله با این رجز پای به میدان گذاشت: صبر و مقاومت بر شمشیرها و نیزهها، صبر بر این زخمها در راه رسیدن به بهشت و حوریان بهشتی. ای نفس! برای آسایش ابدی و خیر جاودانه، تلاش کن و راغب باش. (10)
مسلم بن عوسجه به میدان رفت و ضمن معرفی خود گفت: هر کس بر ما ظلم و تعدی کند، از راه حق کنار رفته و به دین خدای بینیاز کافر شده است. (11)
و عمرو بن مطاع جعفی به میدان شتافت و در رجز خویش، ضمن شیرین و گوارا دانستن جهاد و مرگ در رکاب امام حسین علیهالسلام، آن را «فوز» و رهایی از آتش دوزخ دانست. (12)
و بسیاری نمونههای دیگر که همه نشان دهنده پشتوانه عقیدتی و ایمانی به مبدأ و معاد در رزمآوری عاشوراییان است.
یادآوری مبادی اعتقادی اسلام در کربلا و از زبان امام حسین و یاران او، نوعی خلع سلاح دشمن و زیر سوال بردن هجومشان بر ضد خاندان عصمت بود، هجومی که با هیچ منطق و آیین و مرامی سازگاری نداشت و نشانه خروجشان از دین و فاصله گرفتن از شریعت حضرت رسول اكرم صلیالله علیه و آله بود. یادکرد اصول اعتقادی از سوی امام حسین علیهالسلام نیز به صورت دیگری دفع شبهه آفرینیهای بعدی امویان را در برداشت. سیدالشهدا علیهالسلام در مدینه پس از آن که تصمیم گرفت خارج شده به مکه رود، کاغذ و قلمی طلبید و به برادرش محمد حنفیه وصیتنامهای نگاشت. این وصیتنامه، علاوه بر آن که مظلومیت آن حضرت را در شرایطی که تبلیغات در دست امویان است نشان میدهد و امام را وامیدارد که برای رفع هر گونه تهمت و جعل و نسبتهای ناروای بعدی، اصول اعتقادی خویش را به صورت مکتوب بنگارد، مروری بر مفاهیم اعتقادی اسلام نیز به حساب میآید. حضرت نوشت:
«حسین شهادت میدهد که خدا یکتا و بیشریک است و محمد صلیالله علیه و آله بنده و فرستاده اوست که حق را از سوی حق آورده است و گواهی میدهد که بهشت و جهنم حق است و قیامت حتماً خواهد آمد و شکی در آن نیست و خداوند همه خفتگان در گور را برخواهد انگیخت...»(13) پس از بیان این اصول اعتقادی به ذکر فلسفه قیام خویش، یعنی اصلاحگری و امر به معروف و نهی از منکر، پرداخت، تا هیچ شائبهای در حرکت دینی و مرامی او باقی نماند.
پینوشتها:
1- ... و اعلمی ان اهل الارض یموتون و ان اهل السماء لا یبقون و انّ کل شیء هالک الا وجهالله الذی خلق الارض بقدرته و یبعث الخلق فیعودون...، (موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، 404- 405.)
2- و اعلموا ان الدنیا حلوها و مرها حلم و الانتباه فی الاخرة و الفائز من فاز فیها و الشقی من شقی فیها (موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 398).
3- فان تکن الدنیا تعد نفیسة فدار ثواب الله اعلی و انبل
و ان تکن الابدان للموت انشات فقتل امرء بالسیف فیالله افضل (بحارالانوار، ج 44، ص 374).
4- لهوف سید بن طاووس، ص 45.
5- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 463.
6- اصبر قلیلا حتی تلقی جدک رسولالله... (معالی السبطین، ج1 ص 455).
7- بحارالانوار، ج 45، ص 41(به زودی با شعلههای برافروخته آتش ملاقات خواهند کرد).
8- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101.
9- همان.
10- همان.
11- همان، ص 102 (فمن بغانا حاید عن الرشد و کافر بدین جبار صمد).
12- همان، ص 102.
13- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89/ بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[h=1]تمام حجت امام حسين(عليه السلام) با دشمن
[/h]در جريانات تاريخى، استناد مردم يا تاريخسازان دلايلى است كه مورد تمسّك قرار مىگيرد. مردم در پى حجّت و سند براى عمل خويش يا ارزيابى عملكرد ديگرانند. تاريخسازان نيز براى پاسخگويى به (محكمه تاريخ)، براى قاضى وجدانها حجّت بر جاى مىگذارند.
براى اين كه راه عذر و بهانهجويى براى متخلّفان يا مخالفان بسته شود، (اتمام حجّت) مىشود، تا هم در تاريخ ثبت شود، هم نگويند كه: ندانستيم، نشنيديم، كسى به ما چيزى نگفت، اگر مىدانستيم چنين و چنان مىكرديم. اگر مىشنـاختيم بـه گونه ديگرى عمل مىكرديم و از اينگونه حرفها.
در نبردهـاى اسلامى، پيش از آن كه زبان سلاح به ميان آيد، (اتمام حجّت) مىشود و با آيات و بيّنات، راه و چاه باز شناسانده مىشود تا اگر جنگى پيش آمد، يا قومى گرفتار عذاب الهى بـه خـاطر عملكرد زشت خويش شدند، از پيش حجّت بر آنان تمام شده باشد و نگويند كه چشم و گوشمان بسته بود. در قرآن كريم از "بيّنه" داشتن پيامبران سخن به ميان آمده است و نشان دادن آيات الهى را هم براى اتمام حجّت دانسته است، تا اگر عدّهاى ايمان مىآورند يا به علت تكذيب و دشمنى هلاك مىشوند، از روى بيّنه و حجّت باشد:
«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» (1)؛ تا هر كس هلاك مىشود، از روى بيّنه هلاك شود و هر كس زنده مىماند، از روى بيّنه زنده بماند.
فرستادن پيامبران مبشّر و مُنذر نيز از ديد قرآن براى اتمام حجّت است، تا مردم پس از اين بعثتها، حجّت و بهانه و مستمسكى بر كفر و طغيان و گمراهى خود نداشته باشند: «رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.»(2)
به نسب و تبار من بنگريد، آنگاه به وجدان خويش بازگرديد و خود را سرزنش كنيد، ببينيد آيا كـشـتـن من و هتك حرمتم براى شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟ آيا من پسر وصىّ و عموزاده پيامبر نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا و جعفر طيّار عموى من نيست؟ آيا اين سخن پيامبر به گوشتان نرسيده كه فرمود: اين دو (حسن و حسين) سرور جوانان بهشتاند؟... آنچه مىگويم حق است و تا كنون دروغى نگفتم. و اگر مىپنداريد دروغ مىگويم، از جابر بن عبدالهد انصارى، ابوسعيد خدرى، سهل ساعدى، زيد بن ارقم، انس بن مالك بپرسيد كه مىگويند اين سخن را از پيامبر درباره من و برادرم شنيدهاند. آيا اين كافى نيست كه دست به كشتنم نيالاييد؟...»
در نهضـت عاشورا، امام حسين(عليه السلام) و يارانش، پيش از آن كه آن برخورد پيش آيد و دست دشمن به خـون پـاك آنـان آلوده شـود، اتـمـام حجّت كردند. هم خود و هدف از آمدنشان به سوى كوفه را تـشريح كردند كه به استناد دعوت آنها بوده است، هم خود را به روشنى معرّفى كردند و هم هرگونه بهانهاى را از آنان گرفتند كه دليلى بر اين مخاصمه با امام نداشته باشند. سـيـدالشـهـدا(عليه السلام) قـبل از عاشورا كسى را نزد عمرسعد فرستاد تا خصوصى با او صحبت كند، بلكه او را از اين جنايت باز دارد. به او فرمود: «واى بـر تـو اى پسر سعد! از خدا نمىهراسى؟ با اين كه مىدانى من كيستم، با من مىجنگى؟ اين گروه را رها كن و بيا با من باش كه به قرب خدا نزديكتر است ... هر عذر و بهانهاى را كه عـمـرسـعـد آورد، امام جوابش را گفت و او ساكت ماند، ولى نتوانست از مطامع دنيوى دست بكشد. امام مايوس، از هدايتش بازگشت، ولى با او اتمام حجّت كرد.» (3)
روز عـاشـورا نـيـز امـام حـسـيـن (عليه السلام) سوار بر مركب خويش تا نزديكى سپاه دشمن پيش رفت و با رساترين صدا خطاب به آنان، به گونهاى كه مىشنيدند، فرمود: اى مردم! سخنم را بشنويد و در كشتنم شتاب نكنيد تا موعظهاى شايسته كنم و عذر خودم را از آمدن بازگويم ... سپس، بعد از حمد و ثناى الهى فرمود:
«به نسب و تبار من بنگريد، آنگاه به وجدان خويش بازگرديد و خود را سرزنش كنيد، ببينيد آيا كـشـتـن من و هتك حرمتم براى شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟ آيا من پسر وصىّ و عموزاده پيامبر نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا و جعفر طيّار عموى من نيست؟ آيا اين سخن پيامبر به گوشتان نرسيده كه فرمود: اين دو (حسن و حسين) سرور جوانان بهشتاند؟... آنچه مىگويم حق است و تا كنون دروغى نگفتم. و اگر مىپنداريد دروغ مىگويم، از جابر بن عبدالهد انصارى، ابوسعيد خدرى، سهل ساعدى، زيد بن ارقم، انس بن مالك بپرسيد كه مىگويند اين سخن را از پيامبر درباره من و برادرم شنيدهاند. آيا اين كافى نيست كه دست به كشتنم نيالاييد؟...»
پس از سخنى كه شمر گفت و حبيب بن مظاهر پاسخش داد، امام افزود:
«اگـر در اينها شك داريد، آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شمايم؟ به خدا قسم اكـنـون در روى زمـيـن، پـسـر دختر پيامبرى جز من وجود ندارد. واى بر شما! آيا كسى را از شما كشتهام كه به خونخواهى آمدهايد؟ مالى را از شما بردهام؟ به قصاص جراحتى به جنگ من آمدهايد... .»
و هـمـه ساكت بودند. چون جوابى نداشتند و حجّت امام، تمام بود. آنگاه حضرت، برخى از آنان را به نام صدا كرد و فرمود آيا شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد و دعوت كرديد و گفتيد: ميوههـا رسـيـده اسـت و نـيـروهـا مـسـلّحـنـد... و چـون جـوابـى نـدادنـد، امـام بـه اردوگاه خويش برگشت.(4) و از آن همه وجدان، تنها وجدان حرّ بيدار شد و به امام پيوست .
امام اتـمـام دربـاره يـاران و هـمـراهان خويش نيز حـجـّت حـتـّى انجام داد، تا آنان كه مىمانند، از روى بـصـيـرت و انـتخاب آگاهانه بمانند. در طول راه، از اوضاع داخلى كوفه به آنان خبر داد، تا هـر كـس مـىخـواهـد بـرگـردد. شـب عاشورا نيز به همراهان فرمود كه هر كس بماند، فردا كشته خـواهـد شـد. بـيـم دارم كـه بـعضى از شما از وضع فردا بى خبر باشند، يا بدانند و خجالت بـكـشـنـد كـه بـرونـد. نيرنگ نزد ما خاندان حرام است. هر كس دوست ندارد، برود، كه شب همچون پردهاى آويخته است ... و هر كس مىخواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و مواسات كند، بداند كه فردا در بهشت با ماست. (5)
در هـمـه صـحـنـههـاى حـق و بـاطـل كه در پهنه زمين و زمان پيش مىآيد، آگاهان و پيشوايان بايد بـراى درج و ثـبـت در تـاريـخ از يك سو و براى بستن راه عذر و بهانه از سوى ديگر، به اظهار بيّنات و هشدارها بپردازند تا در آينده تاريخ، متّهم به سكوت و سازش نشوند.
پينوشتها:
1- انفال، آيه 43 .
2- نساء، آيه 165.
3- اعيان الشيعه، ج1، ص 599.
4- ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 97.
5- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 399.
[h=1]توحید در عقیده و عمل[/h]
رسالت تبیین «مکتب» و تصحیح باورهای مردم در مسائل عقیدتی و بینشی، بر عهده «امام» است. امامان با سخن و عملشان هم صورت صحیح اعتقادات را مینمایانند، هم با انحرافات عقیدتی مقابله و مبارزه میکنند. این که توحید ناب چیست و خداباوری و عقیده به مبدا و معاد چه نقشی در زندگی دارد و شیوه انبیا و مرامشان کدام است و تداوم خط رسالت در قالب «امامت» چگونه است و دین چیست و اهلبیت علهیمالسلام کیانند و چه مسوولیتی دارند و وظیفه امت در قبال امام چیست، همه و همه جلوههایی از «پیامهای اعتقادی» عاشورا است. اگر به قیام سیدالشهداء علیهالسلام از این دیدگاه بنگریم، درسهای عظیمی را خواهیم آموخت و عاشورا را کلاس درسی خواهیم یافت که در سخنان امام و عاشوراییان، متجلی گشته است.
حتی رجزهای اصحاب امام و خطبههای امام و اهلبیت، چه قبل از شهادت و چه در مقطع اسارت، پر از نکتههای عقیدتی است.
علاوه بر بُعد نظری و تبیین خطوط اصلی و روشن دین، تجلی این باورها در عمل آنان، جلوه دیگری از بعد اعتقای مساله است. مثلا «توحید» را نه صرفا از بعد نظری، بلکه توحید در عبادت و اطاعت را نیز در صحنه عاشورا و انقلاب امام حسین علیهالسلام میتوان دید و این، بسی آموزندهتر و تاثیرگذارتر از جنبه فکری و ذهنی موضوع است. عقیده به خدا و قیامت، نه تنها به صورت یک باور خشک ذهنی، بلکه منشا اثر در زندگی فردی و اجتماعی مسلمان مطرح است و تلاشهای او را حتی در صحنه مبارزه، جهت میدهد. اعتقاد به امامت نیز، نه صرفا در حد یک بحث کلامی و احتجاجات قرآنی و حدیثی در مورد این که پس از پیامبر، چه کسی خلافت دارد، بلکه به عنوان نظام سیاسی و پذیرش ولایت پیشوای صالح و خط مشی منطبق بر قرآن و سنت رسول و این که چه کسی شایسته زمامداری امت اسلامی است، مطرح میگردد.
جایگاه اهلبیت پیامبر صلیالله علیه و آله در جامعه اسلامی نیز از همین زاویه قابل طرح است و نیز اصل مساله رسالت حضرت محمد صلیالله علیه و آله و قرآن و وحی و شفاعت و ... باید هر کدام به نحوی که دارای «پیام» است، در نهضت عاشورا مورد مطالعه قرار بگیرد. تنها در این صورت است که حرکت عاشورایی در امتداد زمان، گسترش و دوام مییابد و نسلهای امروز و آینده را در مورد خطاب قرار میدهد و هدایتگر میشود. بعد اعتقادی کربلا نباید مورد غفلت قرار گیرد، هم محتواهای عقیدتی که در مجموعه این حماسه متجلی است، هم اساس نهضت کربلا که برای حفظ باورهای ناب از زوال تحریف بود. این هدف مهمی بود که شهید بزرگی همچون ابا عبدالله الحسین علیهالسلام فدای تحقق آن شد.
در سخنان امام حسین علیهالسلام و یاران او، مفاهیم بلندی از اعتقادات در محورهای خداشناسی، رسالت انبیاء، نقش وحی و قرآن در زندگی، اصالت دین و گمراهی بدعتگذاران، زندگی ابدی و حیات پس از مرگ، بهشت و جهنم، حساب و اجر و عذاب، شفاعت، حقانیت امامان برای ولایت و خلافت، وظیفه مردم نسبت به حجج الهی، نفاق دنیاپرستان، استفاده از عقاید دینی برای اغفال مردم و ... دیده میشود که جای مطالعه دارد.
[h=2]توحید در عقیده و عمل[/h]عقیده به «توحید» و خداباوری، تنها در ذهن یک مسلمان موحد نمیماند، بلکه در همه شوون و شرایط و زوایای زندگی او سایه میافکند. این که خدا کیست و چیست و این شناخت چه تاثیری در زندگی عملی و موضعگیریهای اجتماعی مسلمان دارد، جایگاه این عقیده را در حیات، نشان میدهد. عقیده به خدایی که راست است، راست میگوید، وعدههایش تخلفناپذیر است، اطاعتش واجب است، نارضایی او موجب دوزخی شدن است، در همه حال، حاضر و ناظر انسان است، کمترین کار انسان از علم و بصیرت او پنهان نیست، مجموعه این باورها وقتی به صورت «یقین» در آید، موثرترین عامل تاثیرگذار در زندگی است.
مفهوم توحید، تنها در بینش و دیدگاه نیست، بلکه در بعد عملی، به «توحید در اطاعت» و «توحید در عبادت» تبدیل میشود.
امام حسین علیهالسلام پیشاپیش، از شهادت خود، با خبر بود و جزییات آن را هم میدانست. پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله نیز مکرر این حادثه را پیشگویی کرده بود. این علم و اطلاع قبلی، نه تنها رای او را بر ادامه راه و ورود به میدان جهاد و شهادت، سست یا آمیخته به تردید نکرد، بلکه شهادتطلبی او را افزونتر ساخت. آن حضرت با همین ایمان و باور، به کربلا آمد و به جهاد پرداخت و عاشقانه به دیدار خدا شتافت.
حتی در موارد متعددی اصحاب و بستگان و اقوام او از روی خیرخواهی و دلسوزی آن حضرت را از رفتن به عراق و کوفه بر حذر میداشتند و بیوفایی مردم و مظلومیت و تنهایی پدرش امیرالمومنین و برادرش امام مجتبی علیهالسلام را یادآور میشدند. هر یک از اینها کافی بود که در دل فرد معمولی، ایجاد تردید کند، اما باور روشن و عقیده یقینی او و خدایی دانستن این راه و انتخاب، سبب شد در مقابل عوامل یاسآفرین و تردیدساز بایستد و قضای الهی و مشیت او را بر هر چیز مقدم بدارد. وقتی ابن عباس از امام حسین علیهالسلام میخواست که راه دیگری جز رفتن به عراق برگزیند و با بنیامیه در نیفتد، حضرت ضمن تبیین اهداف و نیّات امویان، فرمود: «انّی ماضٍ فی امرِ رسولِالله صلیالله علیه و آله حَیثُ اَمَرَنی و اِنّا لله و انّا الیهِ راجعون»(1) و تصمیم خود را در پایبندی به فرمان حضرت رسول و بازگشت به جوار رحمت خدای هستیآفرین باز گفت؛ چرا که به حقانیت راه و درستی وعدههای خدا باور داشت. «یقین»، نمودی از وضوح و روشنی باور نسبت به دین و فرمان خدا و حکم شریعت است. گوهر یقین در هر جا که باشد، او را مصمم و بیباک میسازد. صحنه عاشورا جلوه یقین بود. یقین به حقانیت راه خود، یقین به باطل بودن دشمن، یقین به حق بودن معاد و حساب و محاسبه رستاخیز و یقین به حتمیت مرگ و ملاقات با خدا، در درجه بالایی در دل امام و عاشوراییان وجود داشت و جهتدهنده مقاومت و کیفیت عمل و ثبات قدم در راه انتخابی بود.
«استرجاع» (گفتن انا لله و انا الیه راجعون) علاوه بر آن که هنگام آگاهی از مرگ یا شهادت کسی گفته میشود، در منطق امام حسین علیهالسلام، یادآور فلسفه بلند هستی و حیات و سرنوشت «از اویی و به سوی اویی» است که بارها امام در طول راه آن را بر زبان آورد، تا این عقیده، جهت دهنده تصمیمها و عملها باشد. «یقین»، هم در «موضوع» بود؛ یعنی شناخت روشن هدف و راه و وضعیت، هم در «حکم» بود؛ یعنی تکلیف بودن جهاد و شهادت در آن شرایط به نفع اسلام، هم در عقیده به «خدا» و هم به «آخرت» بود که مقوم اصلی پا گذاشتن در میدانی است که گروهی میخواهند جان بدهند و فدا شوند. وقتی وهب بن عبدالله برای دومین بار در كربلا به میدان جنگ رفت، در رجز خویش، خود را با عناوینی همچون «مومن به رب» و «موقن به رب» معرفی کرد. (2)
توحید در نصرتخواهی و فقط و فقط بر خدا اعتماد کردن، از جلوههای دیگر نقشآفرینی عقیده در عمل است. امام حسین علیهالسلام تنها تکیهگاهش خدا بود، نه نامهها و حمایتها و شعارها. وقتی سپاه حر راه را بر کاروان امام بست، حضرت ضمن خطابهای که درباره حرکت خویش و امتناع از بیعت و استناد به نامههای کوفیان بود، در پایان، ضمن گلایه از عهدشکنی کوفیان فرمود: «تکیهگاهم خداست و او مرا از شما بینیاز میکند. «سَیُغنی اللهُ عَنکُم» (3) در ادامه راه نیز وقتی با عبدالله مشرقی ملاقات کرد و او و همراهش اوضاع کوفه و گرد آمدن مردم را برای جنگ با آن حضرت بیان کردند، پاسخ امام این بود که «حَسبیَ اللهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.» (4)
صبح عاشورا نیز، وقتی سپاه کوفه با همهمه رو به اردوگاه امام تاختند، دستانِ نیایشگر امام حسین علیهالسلام رو به آسمانها بود، وی چنین میگفت: خدایا! در هر گرفتاری و شدت، تکیهگاه و امیدم تویی و در هر حادثه که برایم پیش آید، پشتوانه منی، چه بسا در سختیها و گرفتاریها که تنها به درگاه تو روی آورده و دست نیاز و دعا به آستان تو گشودم و تو آن را بر طرف ساختی ... . (5)
این حالت و روحیه، جلوه بیرونی، عقیده قلبی به مبدا و یقین به نصرت الهی است و توحید در دعا و طلب را میرساند.
هدف اصلی معارف دین، تقرب بندگان به سوی خداوند است. این محتوا حتی در زیارتنامههای شهدای کربلا به ویژه زیارت امام حسین علیهالسلام نیز مطرح است. علیرغم تبلیغات سوء و جاهلانهای که شیعه را به بدعت متهم میکنند و زیارت قبور اولیاء الهی را شرک میپندارند، در فرهنگ زیارت، خود این عمل گامی برای تقرب به خدا شمرده شده است که توحید ناب است. در بخشی از زیارت امام حسین علیهالسلام که با فراز «اللهم مَن تَهَیأ و تَعَبأ...» شروع میشود، خطاب به خداوند میگوییم:
خدایا! هر کس که آماده شود و وسایل فراهم کند و به امید دست یافتن به نعمت و موهبتی سراغ یک مخلوق رود، تا از هدایا و جوائز و عطاهای او بهرهمند شود، آماده شدن و زمینه چیدن من و سفر من به سوی تو و برای زیارت قبر ولی تو است و با این زیارت، به تو تقرب میجویم، و هدیه و عطا و جایزه را از تو امید دارم... . (6)
در ادامه نیز با حالت حصر، میگوییم: تنها تو را قصد و آهنگ کردم و تنها آنچه را نزد تو است میخواهم؛ «فالیکَ قَصَدتُ و ما عِندُکَ ارَدتُ.»
اینها نشان دهنده بعد توحیدی تعالیم شیعی است که مراقد معصومین و زیارت اولیاء الهی را هم معبر و مسیری برای رسیدن به توحید خالص میداند و تعبد به امر الهی است که بزرگداشت اینان را توصیه فرموده است.
پینوشتها:
1- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 321 .
2- بحارالانوار، ج 45، ص 17، مناقب، ج 4، ص 101 .
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 377 .
4- همان، ص 378 .
5- اللهم انت ثقتی فی کل کرب... (بحارالانوار، ج 45، ص 4).
6- تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 62.
[h=1]نقش وفا در كربلا[/h]
وفا، پایبندی به عهد و پیمانی است که با کسی میبندیم. نشانه صداقت و ایمان انسان و مردانگی و فتوت اوست. وفا، هم نسبت به پیمانهایی است که با خدا میبندیم، هم آنچه با دوستان قول و قرار میگذاریم، هم عهدی که با دشمن میبندیم، هم تعهدی که به صورت نذر بر عهده خویش میگذاریم، هم پیمان و بیعتی که با امام و ولیّ امر میبندیم. وفای به عهد در همه این موارد، واجب است و نقض عهد و زیر پا گذاشتن پیمان و بیوفایی نسبت به بیعت و قرار دوستی و حقوق برادری نشان ضعف ایمان و از بدترین خصلتهاست. خداوند وفای به عهد را لازم شمرده است و از عهد، بازخواست خواهد کرد: «اَوفوُا بِالعَهدِ اِنَّ العَهدَ کانَ مَسوولا.» (1)
در آیات قرآن، به ستایش خداوند از کسانی که صادق الوعد و وفادار بودند مثل حضرت اسماعیل، و به نکوهش الهی از اشخاص و اقوامی که نقض عهد و پیمانشکنی کردند، برمیخوریم. حضرت علی علیهالسلام هم «وفا» را جزء گرامیترین خصلتها شمرده است: «اشرَفُ الخَلائِقِ الوَفاء.» (2) و در سخنی دیگر، وفای به عهد را از نشانهای ایمان دانسته است: «مِن دَلائلِ الایمانِ الوَفاءُ بِالعَهد.» (3)
با این مقدمه، وقتی به صحنه عاشورا مینگریم، در یک طرف مظاهر برجستهای از وفا را میبینیم و در سوی دیگر، نمونههای زشتی از عهدشکنی و بیوفایی و نقض پیمان و بیعت و زیر پا گذاشتن تعهدات را.
حتی از نقاط ضعفی که امام حسین علیهالسلام برای معاویه بر میشمرد آن است که وی به هیچ یک از تعهداتی که نسبت به امام حسن مجتبی و سیدالشهدا علیهماالسلام داشته است، وفا نکرد. (4) از نقاظ ضعف مهم کوفیان نیز بیوفایی بود، چه بیعتی که با مسلم بن عقیل کردند و قول یاری دادند و تنهایش گذاشتند، چه نامههایی که به امام حسین علیهالسلام نوشته، وعده نصرت و یاری دادند، ولی در وقت لازم، نه تنها به یاری امام برنخاستند، بلکه در صف دشمنان او قرار گرفتند و آن نامهها و عهدها و امضاهای خود را زیر پا گذاشتند.
امام حسین علیهالسلام در منزل بیضه، در سخنی که با لشکریان حُر داشت، ضمن یادآوری نامهنگاریها و بیعتی که برای حمایت و یاری بسته بودند، میفرماید:
اگر اهل وفا به پیمان نیستید و عهد خویش را شکستهاید و بیعت مرا از گردن خود کنار نهادهاید، به جانم سوگند، این روش از شما کوفیان چندان ناشناخته و شگفت نیست، با پدرم، با برادرم و با پسر عمویم مسلم بن عقیل نیز همین کار را کردید... . (5)
در روز عاشورا نیز در خطابهای پرشور و انتقادآمیز، از بیعت و بیعت شکنی، از عهد و بیوفایی آنان یاد میکند و بر آن همه سسترایی و نامردی و زیر پا نهادن تعهدات، ملامتشان میکند. (6)
در مقابل این همه بیوفایی، خود امام حسین علیهالسلام اهل وفا بود، یارانش تا پای جان وفاداری نشان دادند و به بیعت و تعهد نصرتی که با امام خویش بسته بودند، پایدار ماندند. مقام صدق وفای آن حضرت و یاران شهیدش، در روایات و زیارتنامهها نیز مطرح شده است. به گوشهای از آنها اشاره میشود:
شب عاشورا، سیدالشهدا وقتی با اصحاب خود صحبت میکند، وفای آنان را میستاید:
«فَاِنّی لا اَعلَُم اَصحاباً اَوفی وَ لا خَیراً مِن اَصحابی...» (7) ؛ من با وفاتر و بهتر از اصحابم، اصحابی را نمیشناسم.
روز عاشورا، وقتی بر بالین مسلم بن عوسجه میآید، این آیه را میخواند:
«فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ و مِنهُم مَن یَنتَظِرُ و ما بَدَّلوُا تَبدیلاً» (8)؛ مردانی که بر عهد خویش با خدا صادق بودند، برخیشان به عهد وفا کرده و جان باختند، برخی هم منتظرند و عهد و پیمان را هیچ دگرگون نساختهاند.
وقتی حبیب بن مظاهر کنار مسلم آمد، به او بشارت بهشت داد. مسلم بن عوسجه در همان حال و در دم آخر به حبیب توصیه کرد که: «سفارش میکنم که از این مرد - اشاره به امام حسین - دست بر نداری و در راه او کشته شوی...» و جان باخت. (9)
آیه فوق را امام حسین علیهالسلام بارها در این سفر، به یاد یارانی که در وفای به پیمان شهید شدند تلاوت میکرد و وفاداری آنان را میستود. وقتی هنگام آمدن به طرف کربلا، خبر شهادت قیس بن مسهر را هم شنید، این آیه را خواند.
عباس بن علی و برادرانش، وفا نشان دادند و اماننامه دشمن را نپذیرفتند و در رکاب امام، به شهادت رسیدند.
یاران امام، با آن که امام بیعت خویش را از آنان برداشت، ولی به مقتضای وفا، در صحنه ماندند و عهد نشکستند. شهدای کربلا جانبازی در رکاب آن حضرت را وفای به عهد میدانستند و امضای خون بر پیمان خویش میزدند. عمرو بن قرظه، روز عاشورا خود را در برابر شمشیرها و تیرهای دشمن قرار میداد تا به امام آسیبی نرسد. آنقدر جراحت برداشت که بیتاب شد. رو به امام حسین علیهالسلام کرد و پرسید: ای پسر پیامبر! آیا وفا کردم؟ فرمود: آری، تو در بهشت پیش روی منی و زودتر به بهشت میروی، سلام مرا به پیامبر برسان. (10)
در زیارت امام حسین علیهالسلام خطاب به آن حضرت میگوییم:
«اَشهدُ اَنّکَ وَفَیتَ بِعَهدِ اللهِ و جاهَدتَ فی سَبیلهِ حَتّی اَتاکَ الیَقینُ» (11)؛ شهادت میدهم که تو به عهد خدا وفا کردی و تا رسیدن به یقین (و شهادت) در راه او جهاد کردی.
و نیز میگوییم:
«اَشهدُ انّکَ قد بَلّعتَ و نَصحتَ و وَفَیتَ و اَوفَیتَ و جاهَدتَ فی سَبیلِ الله.» (12)
که اشاره به ابلاغ پیام و انجام نصیحت و وفای کامل و جهاد در راه خدا دارد.
در زیارت حضرت مسلم بن عقیل میخوانیم:
«و اشهدُ اَنّکَ وَفَیتَ بِعَهدِ الله» (13) که اشاره به عهد با خدا است و جان باختن در راه یاری حجت خدا.
و در زیارت عباس بن علی میگوییم:
«اشهدُ لکَ بِالتسلیمِ و التَصدیقِ و الوَفاءِ و النَّصیحةِ لِخَلَفِ النَّبی...» (14)
که گواهی به اطاعت و تسلیم و تصدیق و وفا و خیرخواهی حضرت اباالفضل نسبت به فرزند پیامبر است و در همین زیارت، از خدا پاداش کاملتر کسانی را که به بیعت خویش وفا کرده و دعوت امام را پذیرفته و در اطاعت ولیّ امر بودهاند، برای حضرت عباس مسالت میکنیم. این فداکاریهای خونین و همراه با شهادت، همان عهدی بود که شب عاشورا با حجت خدا بستند و خطاب به امام حسین علیهالسلام گفتند: به خدا سوگند هرگز از تو جدا نمیشویم، جانمان فدای جانت! با حنجرها و حلقومها و دستها و چهرههای خونین خویش از تو حمایت میکنیم، هر گاه کشته شدیم، به عهد خویش و آنچه بر عهده ماست، وفا کردهایم: «... فَاِذا نَحنُ قُتِلنا، کُنّا وَ فَینا وَ قَضَینا ما عَلینا.» (15) پیام وفا، از عاشورا به وارثان این راه رسیده است، به عهدی که با خدا و خون شهیدان میبندند و بیعتی که با رهبری و مقام ولایت دارند، تا آخر عمر، وفادار میمانند و سختیهای راه و جاذبههای دنیوی و سستیهای همراهان، عاشوراییان را هرگز از تداوم راه باز نمیدارد.
هر پیشوا و رهبری هم نیازمند یارانی با وفا است تا به اتکاء حمایت و صدق و وفایشان یک حرکت انقلابی و مبارزاتی را رهبری کند و به اهداف مورد نظر برساند.
پینوشتها:
1- اسراء، آیه 34 .
2- میزان الحکمه، ج 10، ص 602 .
3- همان، ص 603 .
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 278 .
5- همان، ص 361 به نقل از تاریخ طبری و کامل ابن اثیر.
6- بحارالانوار، ج 45، ص 8/ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 110 و منابع بسیار دیگر.
7- موسوعة کلمات الامام الالحسین، ص 395 .
8- احزاب، آیه 23 .
9- مقتل خوارزمی، ج 2، ص 15، لهوف، ص 46 .
10- اعیان الشیعه، ج 1، ص 605 .
11- مفاتیحالجنان، زیارت اربعین، ص 468 .
12- مفایتحالجنان، زیارات مطلقه امام حسین، ص 423 .
13- همان، زیارت مسلم بن عقیل، ص 402 .
14- همان، زیارت حضرت عباس، ص 434 .
15- وقعة الطف، ص 199.
[h=1]جلوه توکل در كربلا[/h]
داشتن تکیهگاهی قدرتمند و استوار در شداید و حوادث، عامل ثبات قدم و نهراسیدن از دشمنان و مشکلات است. توکل، تکیه داشتن بر نیروی الهی و نصرت و امداد اوست. قرآن کریم دستور میدهد که مومنان تنها بر خدا تکیه کنند و در روایات اسلامی آمده است که هر کس به غیر خدا اتکاء و پشتگرمی داشته باشد، خوار و ضعیف میشود. امام حسین علیهالسلام در آغاز حرکت خویش از مدینه، تنها با توکل بر خدا این راه را برگزید و هنگام خروج از مکه به سوی کوفه، گرچه برای پاسخگویی به دعوتنامههای کوفیان آهنگ آن دیار کرد، ولی باز هم تکیهگاهش خدا بود، نه نامهها و دعوتهای مردم کوفه. به همین جهت نیز وقتی میان راه خبر بیوفایی مردم و شهادت مسلم بن عقیل را شنید، باز نگشت و برای انجام تکلیف با توکل بر خدا، راه را ادامه داد.
حتی توکلش بر یاران همراهش هم نبود. از این رو از آنان نیز خواست که هر کس میخواهد برگردد. با این توکل بود که هیچ پیشآمدی در عزم او خلل وارد نمیکرد در وصیتی که به برادرش محمد حنفیه در آغاز حرکت از مدینه داشت، ضمن بیان انگیزه و هدف خویش از این قیام، در پایان فرمود:
«ما توفیقي الا بالله، علیه توکلت و الیه انیب.» (1)
وقتی در منزل خزیمیّه حضرت زینب علیهاالسلام شعری را از هاتفی شنید که خبر از سرانجام مرگ برای کاروان میداد، نگرانی خویش را به امام ابراز کرد. حضرت فرمود: «خواهرم! آنچه تقدیر است، خواهد شد.» (2)
در منزل بیضه، در یک سخنرانی که خطاب به اصحاب خود و سربازان حُر انجام داد، ضمن انتقاد از پیمانشکنی کوفیان و نیرنگ آنان که به او نامه نوشته بودند، فرمود: «و سَیُغنیِ اللهُ عَنکُم» (3) و از نصرت آنان اظهار بینیازی کرد و چشم به خداوند دوخت.
صبح عاشورا با شروع حمله دشمن به اردوگاه امام، آن حضرت در نیایشی به درگاه خدا، این اتکال و اعتماد به پروردگارش را در هر گرفتاری و شدت و پیشامد سخت چنین بیان کرد:
«اللهمَّ انتَ ثِقَتی فی کُلّ کَربٍ و انتَ رَجائی فی کلّ شِدةٍ و انتَ لی فی کُلِّ اَمرٍ نَزَلَ بی ثِقَة و عُدة... »(4)
و خدا را هم به عنوان عامل پشت گرمی و اطمینان نفس (ثقه) و هم نیروی حمایتگر و پشتیبان خویش (عُدّه) خواند و اینگونه مناجات در صحنه درگیری و آستانه شهادت، جز از روحهای متوکل بر نمیآید. در سخنرانیهای دیگری که خطاب به سپاه کوفه داشت، با تلاوت آیاتی که متضمن ولایت و نصرت الهی نسبت به صالحان است، توکل خویش را بر خدا ابراز نمود: «انّ وَلییَّ اللهُ الّذی نَزَّلّ الکتابَ و هو یَتَولّی الصالحینَ.» (5)
و در خطبهای در روز عاشورا، جمله «انّی تَوکلتُ عَلی اللهِ رَبّی و ربُّکُم» را بیان کرد که شاهد دیگری بر این روحیه و باور است. (6)
در طول راه نیز در برخورد با ضحّاک بن عبدالله مشرقی، وقتی وی آمادگی کوفیان را برای جنگ با سیدالشهدا علیهالسلام اعلام کرد، تنها پاسخ امام این بود:
«حَسبیَ اللهُ و نِعمَ الوَکیل» (7)
این خصلت برجسته در آخرین لحظات حیات حضرت نیز همراه او بود. وقتی زخمی و نیزه خورده بر زمین افتاده بود. در آن مناجات بلند و عارفانه با معبود خویش از این توکل بر ذات قادر متعال دم میزد:
«اَستَعینُ بِکَ ضَعیفاً و اَتَوکَّلُ عَلیکَ کافیاً.» (8)
این روحیه توکل بر خدا، هم در آغاز بیرون آمدن از مدینه، در وصیت نامهاش به محمد حنفیه به چشم میخورد، هم در واپسین لحظات حیات در قتلگاه، توکل در مبدا و نهایت در طول این راه و در اوج شداید و بحرانهای پیش آمده ... در عین حال همه مقدمات لازم و تمهیدات شایسته را نیز در جریان نهضت فراهم ساخته بود، تا توکلش جدای از عمل و استفاده از امکانات در راه هدف نباشد؛ و این است مفهوم راستین توکل!
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 44، ص 330.
2- المقضی هوکائن (موسوعة کلمات الامام الحین، ص 342).
3- موسوعة کلمات الامام حسین، ص 361.
4- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 96.
5- اعراف، آیه 196.
6- بحارالانوار، ج 45، ص 9.
7- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 378.
8- مقتل الحسین، مقرم، ص 357.
[h=1]نمود غیرت در كربلا[/h]
یکی از خصلتهای پسندیده، «غیرت» است. در لغت، غیرت به معنای آن است که سرشت و طبیعت انسان از مشارکت غیر در امر مورد علاقهاش نفرت داشته باشد. (1)
در اصطلاح، آن است که کسی نسبت به ناموس خود و همسر یا فرد مورد علاقهاش به حدی اهتمام ورزد که به دیگری اجازه تعرض به حریم خویش ندهد. انسان غیور، نمیتواند تحمل کند که دیگران با نگاههای ناپاک یا انگیزههای فاسد، به همسر و بستگان او نزدیک شوند و قصد سوء داشته باشند. غیرت ورزیدن، خُلقی ارزشمند و پسندیده است. «غیرت دینی» نیز سبب میشود که انسان از هر نوع سوء قصد و هجوم مخالفان به دین و ارزشهای مقدس و معتقدات دینی بر آشوبد و عکسالعمل نشان دهد و در دفع تعرض بکوشد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: غیرت از ایمان است؛ «اَلغیرَةُ مِنَ الایمان.»(2)
غیرت، نشانه ارزشمندی شخصیت یک انسان محسوب میشود. حضرت علی علیهالسلام فرموده است: «ارزش انسان به قدر همت اوست، صدق او به اندازه جوانمردی اوست، شجاعتش به اندازه پاکدامنی اوست و عفت او به قدر غیرت اوست: «... و عفته علی قدر غیرته.» (3)
و خداوند نیز بندگان غیرتمند خویش را دوست میدارد: «انَّ اللهَ یُحبُّ مِن عِبادِهِ الغَیُور.» (4) بنیهاشم، غیرتمندان روزگار خویش بودند و برای عترت پیامبر حرمتی فوقالعاده قائل بودند. جوانان بنیهاشم نیز پیوسته اهلبیت امام حسین علیهمالسلام را در طول سفر به کربلا، محافظت میکردند. شبها نیز با حراست این جوانان، به ویژه قمر بنیهاشم، زنان حرم آسوده و بیهراس میخفتند. حسین بن علی علیهماالسلام در رجز حماسی خویش در روز عاشورا از جمله بر حمایت از ذریه پیامبر و خانواده پدرش تاکید میفرمود: «اَحمی عِیالاتِ اَبی، اَمضی عَلی دینِ النَّبی.» (5)
آن حضرت، روز عاشورا خانواده و دختران و خواهر خود را توصیه کرد که پس از شهادتش، گریبان ندرند و چهره مخراشند و آه و زاری و واویلا سر ندهند و پیش دشمنان صدایشان را به گریه بلند نکنند. در واپسین لحظات هم که مجروح بر زمین افتاده بود، وقتی شنید که گروهی از سپاه دشمن قصد حمله به خیمهها و تعرض به زنان و کودکان دارند، بر سرشان فریاد کشید: «اِن لَم یَکُن لکم دینٌ و کُنتُم لا تَخافُونَ المَعادَ فَکُونُوا اَحراراً فی دُنیاکُم...» (6)، ای پیروان آل ابوسفیان، اگر دین ندارید و از معاد نمیترسید، پس در دنیایتان آزاده باشید و اگر عربید، به اصل و تبار خویش برگردید... من با شما میجنگم و شما با من میجنگید، به زنان که نباید تعرض کرد، تا وقتی من زندهام، طغیان گرانتان را از تعرض نسبت به حرم من باز دارید: «فَامنَعُوا عُتاتِکُم عَنِ التَّعرُّضِ لِحَرَمی ما دُمتُ حَیّاً.» (7)
از غیرت امام بود که در همان حال هم از کار ناجوانمردانه سپاه دشمن برآشفت و اعتراض کرد و تا زنده بود نتوانست تحمل کند که نامردان به حریم ناموس او نزدیک شوند. غیرت دینی او و یارانش نیز زمینهساز آن حماسه بزرگ شد. امام، کشته شدن را بر ننگ ذلت و تسلیم، ترجیح داد و این از غیرت و حمیت او بود. یاران شهیدش هم شب عاشورا و در فرصتهای دیگر تا پای جان ابراز وفاداری کردند و غیرتشان اجازه نداد که امام و اهلبیت ايشان را در صحرا و میان انبوه دشمن رها کنند و خود، در پی زندگی و عافیت خویش روند. عباس، اماننامه دشمن را رد کرد، خودش تیغها و شمشیرهای دشمن را بر خواری و مذلت ترجیح داد.
اما فرومایگان، برای کشتن او و به خاطر رضای خاطر والی کوفه و یزید طاغوت، همدست شدند و پس از کشتن عاشوراییان، خانواده آنان را به اسارت بردند.
برآشفتن عبدالله عفیف ازدی در کوفه بر ضد ابن زیاد و اعتراض به اسیر گرفتن خانواده حسین علیهالسلام و عترت پیامبر، از غیرت او بود. اعتراض حضرت زینب به یزید در شام، که اهلبیت پیامبر را در معرض دید و تماشای مردم کوچه و بازار قرار داده (8)، ریشه در غیرت او داشت.
پیروان عاشورا، هم درس عفاف و حجاب را به عنوان «غیرت ناموسی» از کربلا میآموزند، هم دفاع از مظلوم و نصرت حق و مبارزه با باطل و بدعت را به عنوان «غیرت دینی» از حماسه آفرینان کربلا الهام میگیرند.
پينوشتها:
1- مجمع البحرین، واژه «غیر».
2- من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 444 .
3- نهجالبلاغه، صبحی صالح، حکمت 47 .
4- میزان الحکمة، ج 7، ص 357 .
5- بحارالانوار، ج 45، ص 49 .
6- همان، ص 51 .
7- همان، در وقعة الطف، ص 252، با عبارتی دیگری بیان شده است. «امنعوا رحلی و اهلی من طفاتکم و جهالکم».
8- حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 378.
[h=1]عفاف و حجاب در كربلا[/h]
کرامت انسانی زن، در سایه عفاف او تامین میشود. حجاب نیز یکی از احکام دینی است که برای حفظ و پاکدامنی زن و نیز حفظ جامعه از آلودگیهای اخلاقی تشریع شده است. نهضت عاشورا برای احیای ارزشهای دینی بود. در سایه آن حجاب و عفاف زن مسلمان نیز جایگاه خود را یافت و امام حسین علیهالسلام و زینب کبری و دودمان رسالت، چه با سخنانشان، چه با نحوه عمل خویش، یادآور این گوهر ناب گشتند. برای زنان، زینب کبری و خاندان امام حسین علیهالسلام الگوی حجاب و عفاف است. اینان در عین مشارکت در حماسه عظیم و ادای رسالت حساس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعات کردند و اسوه همگان شدند.
حسین بن علی علیهماالسلام به خواهران خویش و به دخترش، فاطمه، توصیه فرمود که اگر من کشته شوم، گریبان چاک نزنید، صورت مخراشید و سخنان ناروا و نکوهیده مگویید. (1) اینگونه حالات، در شان خاندان قهرمان آن حضرت نبود، به خصوص که چشم دشمن ناظر صحنهها و رفتار آنان بود.
در آخرین لحظات، وقتی آن حضرت صدای گریه بلند دخترانش را شنید برادرش عباس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را به صبوری و مراعات آرامش دعوت کنند. (2)
رفتار توام با عفاف و رعایت حجاب همسران و دختران شهدای کربلا و حضرت زینب، نمونه عملی متانت بانوی اسلام بود. امام سجاد علیهالسلام نیز تا میتوانست، مراقب حفظ شوون آن بانوان بود. در کوفه به ابن زیاد گفت: مرد مسلمان و پاکدامنی را همراه این زنان بفرست، اگر اهل تقوایی! (3) به نقل شیخ مفید: پس از کشته شدن امام حسین علیهالسلام وقتی گذر عمر سعد نزد زنان و دختران امام شهدا افتاد، زنان بر سر او فریاد زدند و گریستند و از او خواستند که آنچه را از آنان غارت شده به آنان باز گردانند، تا به وسیله آنان خود را بپوشانند. (4)
به نقل سید بن طاووس، شب عاشورا امام حسین علیهالسلام در گفت و گو با خانوادهاش آنان را به حجاب و عفاف و خویشتنداری توصیه کرد. (5) روز عاشورا وقتی زینب کبری، بیطاقت شد و به صورت خود زد، امام به او فرمود: آرام باش، زبان شماتت این گروه را نسبت به ما دراز مکن. (6)
در حادثه حمله دشمن به خیمهها و غارت آنچه آنجا بود، زنی از بنی بکر بن وائل از بانوان حرم دفاع کرد و خطاب کرد که: ای آل بکر بن وائل! آیا دختران پیامبر را غارت میکنند و جامههایشان را میبرند و شما مینگرید؟ (7)
دختران و خواهران امام، مواظب بودند تا حریم عفاف و حجاب اهلبیت پیامبر تا آنجا که میشود، حفظ و رعایت شوم. ام کلثوم به مامور بردن اسیران گفت: وقتی ما را وارد شهر دمشق میکنید از دری وارد کنید که تماشاچی کمتری داشته باشد. و از آنان درخواست کرد که سرهای شهدا را از میان کجاوههای اهلبیت فاصله بدهند تا نگاه مردم به آنها باشد و حرم رسول الله را تماشا نکنند و گفت: از بس که مردم ما را در این حال تماشا کردند، خوار شدیم.! (8) از اعتراضهای شدید حضرت زینب علیهاالسلام به یزید، این بود که: ای یزید! آیا از عدالت است که کنیزان خود را در حرمسرا پوشیده نگاه داشتهای و دختران پیامبر را به صورت اسیر شهر به شهر میگردانی، حجاب آنها را هتک کرده، چهرههایشان را در معرض دید همگان قرار دادهای که دور و نزدیک به صورت آنان نگاه میکنند؟! (9)
هدف از نقل این نمونهها نشان دادن این نکته است که هم خاندان امام حسین علیهالسلام، نسبت به حجاب و عفاف خویش مواظبت داشتند، و هم از رفتار دشمن در این که حریم حرمت عترت پیامبر را نگاه داشته و آنان را در معرض تماشای مردم قرار داده بودند، به شدت انتقاد میکردند.
با آن که زیردست دشمن بودند و داغدار و مصیبتزده از منزلی به منزلی و از شهری به شهری و از درباری به درباری آنان را میبردند، با نهایت دقت، نسبت به حفظ شان و مرتبه یک زن پاکدامن و متعهد مراقبت داشتند و در همان حال نیز سخنرانیهای افشارگرانه و انجام رسالت و تبیین و دفاع از اهداف شهدا باز نمیماندند. حرکت اجتماعی سیاسی، در عین مراعات حجاب و عفاف. و این درسی برای بانوان در همه دورانها و همه شرایط است.
پينوشتها:
1- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 406.
2- وقعة الطف، ص 206.
3- تاریخ طبری، ج 4، ص 350.
4- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 113.
5- الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 142.
6- الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 151.
7- همان، ص 181.
8- همان، ص 142.
9- همان، ص 218.
[h=1]عمل به تکلیف در واقعه كربلا
[/h]مکتبی بودن یک مسلمان را از اینجا میتوان شناخت که در همه ابعاد زندگی و کارهای فردی و اجتماعی، نسبت به آنچه «وظیفه دینی» است، متعبد و عامل باشد. تکلیف در شرایط مختلف فرق میکند. ممکن است مطابق خواسته قلبی انسان باشد یا مخالف، مورد پسند مردم باشد یا نه. مسلمان چون در برابر خداوند تعهد سپرده است، عملکرد او نیز باید طبق خواسته او باشد و هیچ چیز را فدای «عمل به تکلیف» نکند. در این صورت، هر چند به ظاهر شکست هم بخورد، پیروز است؛ چون در انجام وظیفه کوتاهی نکرده است.
فرهنگ «عمل به تکلیف» وقتی در جامعه و میان افرادی حاکم باشد، همواره احساس پیروزی میکنند. به تعبیر قرآن کریم به «اِحدی الحُسنَیَين» (1) دست مییابند و در مبارزات هم چه کشته شوند چه به پیروزی نظامی و سیاسی برسند، هر دو صورت برای آنان خوب است.
امامان شیعه، در شرایط مختلف اجتماعی طبق تکلیف عمل میکردند. حادثه عاشورا نیز یکی از جلوههای عمل به وظیفه بود و تکلیف را هم اقتضای شرایط و شناخت زمینهها تعیین میکرد، البته در چهارچوب کلی دین و معیارهای قرآنی. فریاد یا سکوت، قیام یا قعود امامان نیز تابع همین تکلیف بود.
امام حسین علیهالسلام، امام بر حق بود و خلافت و رهبری را حق خود میدانست، ولی در برنامهای که به اهل بصره نوشت، فرمود: قوم ما حکومت را برای خود برگزیدند و ما به خاطر آن که تفرقه امت را خوش نداشتیم به آن رضایت دادیم، در حالی که ما خاندان پیامبر میدانیم که ما به خلافت و رهبری، شایستهتر از کسانی هستیم که آن را بر عهده گرفتهاند. (2) همان حسین بن علی علیهماالسلام که یک لحظه هم حکومت یزید را تحمل نکرد، ده سال در حکومت معاویه زیست و دست به قیام نزد، چرا که تکلیف امام در این دو دوره، متفاوت بود. تعبد یک مسلمان به «حکم دین» بسیار مقدس و ستودنی است. در ایامی که مسلم بن عقیل در کوفه و در خانه هانی پنهان بود، روزی «ابن زیاد» به عنوان عیادت هانی به خانه او آمد. نقشه ترور ابن زیاد را کشیده بودند، ولی مسلم برای اجرای برنامه از نهانگاه بیرون نیامد و ابن زیاد از خانه بیرون رفت. وقتی پرسیدند چرا او را نکشتی؟ گفت: دو چیز سبب شد؛ یکی این که هانی خوش نداشت که قتل در خانه او انجام گیرد، دیگر آن که به یاد حدیث پیامبر افتادم که «ایمان، بازدارنده ترور است.» (3) امام حسین علیهالسلام وقتی میخواست از مکه به سوی کوفه بیرون آید، بعضی از اصحاب، از جمله ابن عباس او را نصیحت میکردند که رفتن به سمت عراق، صلاح نیست. ولی امام حسین علیهالسلام به او فرمود: با آن که میدانم تو از روی خیرخواهی و شفقت چنین میگویی، اما من تصمیم خود را گرفتهام. (4) در منزل «صفاح» نیز پس از ملاقات با فرزدق و گزارش او به امام از اوضاع نامطمئن کوفه، حضرت سخن زیر را فرمود و سپس به حرکت خود ادامه داد:
اگر قضای الهی بر همان چه که دوست میداریم نازل شود، خدا را بر نعمتهایش سپاس میگوییم و از او برای ادای شکر، کمک میخواهیم و اگر تقدیر الهی میان ما و آنچه امید داریم مانع شد، پس کسی که نیتش حق و درونش تقوا باشد، از حق تجاوز نکرده است. (5)
اینها همه نشان دهنده آن است که امام، خود را بر انجام تکلیف مهیا کرده بود، نتیجه هر چه که باشد، راضی بود. وقتی دو نفر از سوی والی مکه برای ايشان اماننامه آوردند تا از ادامه این سفر بازش دارند، حضرت فرمود: در خواب، پیامبر خدا را دیدم و به چیزی فرمان یافتم که در پی آن خواهم رفت، به زیانم باشد یا به سودم ... «اُمِرتُ فیها بِاَمرٍ اَنَا ماضٍ لهُ، عَلیَّ کانَ اَولی.» (6)
این، همان تبعیت از تکلیف است و احساس پیروزی در هر دو صورت. امام حسین علیهالسلام فرموده است: «اَرجُو اَن یَکونَ خَیراً ما ارادَ اللهُ بِنا، قُتِلنا اَم ظَفِرنا» (7)؛ امیدوارم آنچه خدا برای ما اراده فرموده است، خیر باشد، چه کشته شویم، چه پیروز گردیم.
امام خميني بر اساس همین فرهنگ میفرمود:
ملتی که شهادت برای او شهادت است، پیروز است... ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم. (8) وقتی نامههای پیاپی مردم کوفه به امام حسین علیهالسلام رسید و از او دعوت برای آمدن به کوفه کردند و وعده نصرت و حمایت دادند، امام احساس تکلیف کرد که برود. هر چند میدانست مردم کوفه چگونهاند، ولی آن دعوتنامهها و اعلام حمایتها تکلیفآور بود. پس از برخورد با سپاه حر که راه را بر او بستند، حضرت در ضمن خطبهای به آنان فرمود: آمدنم برای عذر آوردن به درگاه خدا و نزد شما بود. من پیش شما نیامدم مگر پس از آن که نامهها و فرستادههایتان رسید که: نزد ما بیا که ما پیشوایی نداریم... اگر بر سر پیمان و سخن خویشید، که آمدهام، و اگر خوش ندارید و نمیخواهید، برمیگردم. (9) این تعبیر، نشاندهنده عمل به تکلیف از سوی امام است. یاران او نیز همینگونه بودند و به خاطر انجام تکلیف الهی در راه نصرت او شهید شدند. وقتی امام از آنان خواست که هر که میخواهد برود، سخن یاران او چنین بود: «به خدا سوگند هرگز از تو جدا نخواهیم شد و جانمان را فدای تو میکنیم و با خون گلو و رگها و دستانمان از تو حمایت میکنیم. اگر کشته هم شویم وفای به عهد کرده و تکلیفی را که بر عهده ما بوده است انجام دادهایم: «فَاِذا نَحنُ قُتِلنا وَ فَینا و قَضَینا ما عَلَینا.» (10)
در تاریخ معاصر نیز، بنیانگذار انقلاب اسلامی، امام خمینی (قدسسره) قیام ضد طاغوتی خود را براساس تکلیف الهی آغاز کرد و در همه مراحل، جز به آنچه وظیفه بود، نیندیشید. چه فریاد و چه سکوت، چه زندان و تبعید و چه درس و تالیف، چه جنگ و چه پذیرش قطعنامه صلح، همه و همه بر اساس «عمل به تکلیف» بود و از این جهت در همه مرحلهای، سست و مایوس نشد و از هدف خویش دست نکشید و یک لحظه هم از آنچه پیش آمد، پشیمان نگشت. تحلیل امام خمینی از نهضت عاشورا، حرکت بر مبنای «عمل به تکلیف» بود، حرکت مبارزاتی خود وی نیز بر چنین پایهای استوار بود. نمونههایی از جملات حضرت امام چنین است:
این که حضرت ابی عبدالله علیهالسلام نهضت کرد و قیام کرد، با عدد کم و در مقابل این برای این که گفتند تکلیف من این است که استنکار کنم، نهی از منکر کنم. (11)
حضرت سیدالشهدا تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را. (12)
لکن تکلیف بود آنجا که باید قیام بکند و خونش را بدهد، تا این که این ملت را اصلاح کند، تا این که این عَلَم یزید را بخواباند. (13)
آگاه بودند که ما آمدیم ادای وظیفه خدایی را بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ بکنیم. (14)
ما که از سیدالشهدا علیهالسلام بالاتر نیستیم، آن وظیفهاش را عمل کرد، کشته هم شد. (15)
پیام عاشورا برای همه مردم، به ویژه آنان که موقعیت ویژه دارند و برای دیگران خط دهنده و الگو هستند، «شناخت تکلیف» و «عمل یا تکلیف» است. اگر همه پیروان حق در زمان سیدالشهدا علیهالسلام وظیفه خویش را میدانستند و مثل شهدای کربلا با جانبازی و حمایت از امام خویش به وظیفه عمل میکردند، مسیر تاریخ به گونهای دیگر ترسیم میشد و سرنوشت اسلام و مسلمانان به نحو دیگری بود. امروز نیز باید شکلهای مختلف تکلیف را شناخت و نسبت به انجام آن متعبد بود و پیروزی را در انجام وظیفه دانست. امام امت بارها میفرمود: همه ما مامور به ادای تکلیف و وظیفهایم، نه مامور نتیجه.» (16) این همان درس آموخته از عاشوراست.
امام امت، حتی پذیرش تلخ قطعنامه 598 را تکلیف الهی خود خواند و فرمود:
شما را میشناسم، شما هم مرا میشناسید. در شرایط کنونی آنچه موجب امر شد، تکلیف الهیام بود. شما میدانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتم، با خدا معامله کردهام. (17)
پينوشتها:
1- توبه، آیه 52 .
2- وقعة الطف، ص 107 .
3- تاریخ طبری، ج 4، ص 271 .
4- همان، ص 288 .
5- تاریخ طبری، ج 4، ص 290 .
6- همان، ص 292 .
7- اعیان الشیعه، ج 1، ص 597 .
8- صحیفه نور، ج 13، ص 65 .
9- تاریخ طبری، ج 4، ص 303 .
10- تاریخ طبری، ج 4، ص 318 .
11- صحیفه نور، ج 4، ص 16 .
12- صحیفه نور، ج 8، ص 12 .
13- همان، ج 2، ص 208 .
14- همان، ج 15، ص 55 .
15- صحیفه نور، ج 6، ص 36 .
16- کلمات قصار (موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، ص 50 .
17- صحیفه، نور، ج 20، ص 241.
مردانگی و جوانمردی، از خصلتهای ارزشمندی است که انسان را به «اصول انسانی»، «شرافت»، «تعهد و پیمان» و رعایت حال درماندگان پایبند میسازد. کسی که به حق وفادار بماند و از پستی و ستم گریزان باشد، از ضعیفان پشتیبانی کند، از خیانت و نیرنگ دوری گزیند، و به ظلم و حقارت و دنائت تن ندهد، اهل گذشت و ایثار و فداکاری باشد، «جوانمرد» است. «فتی» به جوانمرد گفته میشود و فتوت، همان مردانگی است. در فرهنگ گذشته، به معنای عیّاری به کار میرفته که جنبه اجتماعی داشته و عیاران گروهی بودند که به خنجر و سلاح مجهز بودند و از دیگران مال میگرفتند و از محلی به محلی میرفتند، در عین حال، جانب مردانگی و بلند نظری را نگه میداشتند و گاهی دفاع یک قسمت از شهر یا محله به عهده آنان بود. به اهل محل، دروغ نمیگفتند، تجاوز نمیکردند، اهل خیانت نبودند و به صفاتی همچون بخشش، آزادگی، شجاعت، مهماننوازی، بزرگ منشی و وفای به عهد آراسته بودند. (1) اینان برای خود آداب و عادات و فرهنگ خاصی داشتند. (2) در فرهنگ دینی، «فتوت» به نوعی بذل و بخشش، نیکی به دیگران، گشادهرویی، عفاف و خویشتنداری، پرهیز از آزار دیگران، و دوری از دنائت و پستی تفسیر شده است. (3) حضرت علی علیهالسلام فرموده است:
نظام فتوت و جوانمردی، تحمل لغزشهای برادران و رسیدگی شایسته به همسایگان است. (4)
قرآن کریم از جوانان یکتاپرستی که در دوران حاکمیت دقیانوس، از ظلم و شرک او گریختند و به غار پناه بردند (اصحاب کهف) با تعبیر «فتیه» (= جوانمردان) یاد میکند. یاران امام حسین علیهالسلام زیباترین جلوههای جوانمردی و فتوت را در حماسه عاشورا از خود نشان دادند، چه با حمایتشان از حق، چه با جانبازی در رکاب امام تا شهادت، چه در برخورد انسانی با دیگران، حتی دشمنان. اباعبدالله الحسین علیهالسلام، خود مظهر اعلای فتوت بود. وی از یاران شهیدش و جوانمردانی از آل محمد صلی الله علیه و آله که روز عاشورا به شهادت رسیدند، با همین عنوان یاد میکند.
(5) و از زندگی پس از شهادت آن عزیزان به خون آرمیده، احساس دلتنگی میکند. به نقل تواریخ، حتی سر مطهر امام حسین عليهالسلام برفراز نی، آیاتی از سوره کهف تلاوت کرد و از ایمان آن جوانمردان (فتیه) یاد نمود. (6) عمل مسلم بن عقیل، در خانه هانی مبنی بر ترور نکردن ابن زیاد را نیز میتوان از جوانمردی مسلم دانست. هانی هم به نوبه خود جوانمرد بود. وقتی او را به اتهام پنهان کردن مسلم در خانهاش دستگیر کرده به دارالاماره بردند، ابن زیاد از او میخواست که مسلم را تحویل دهد. اما هانی این را نامردی میدانست، در پاسخ آنان گفت: «به خدا قسم هرگز او را نخواهم آورد. آیا مهمان خودم را بیاورم و تحویل بدهم که او را بکشی؟ به خدا قسم سوگند اگر تنهای تنها و بدون یاور هم باشم او را تحویل نخواهم داد، تا در راه او کشته شوم!» (7)
در مسیر راه کوفه، وقتی امام حسین علیهالسلام با سپاه حُر برخورد کرد و آنان راه را بر کاروان حسینی بستند، زهیر بن قین به امام پیشنهاد کرد که اینان گروهی اندکند و ما میتوانیم آنان را از بین ببریم و جنگ با اینها آسانتر از نبرد با گروههایی است که بعدا میآیند. امام فرمود: «ما کُنتُ لِابداَهُم بالقتال» (8)، من شروع به جنگ نمیکنم. این یک گوشه از مردانگی امام است. صحنه دیگر، آب دادن به سپاه تشنه حر بود که از راه رسیده بودند. سیدالشهداء علیهالسلام دستور داد همه آن لشکر هزار نفری را حتی اسبهایشان را سیراب کنند! یکی از آنان که دیرتر رسیده و تشنهتر و بیرمقتر بود، امام به دست خود او و اسبش را سیراب کرد. (9) روز عاشورا، همین حُر، وقتی تصمیم گرفت به یاران امام بپوندد، توبهکنان نزد امام آمد. امیدی نداشت که امام از گذشته او بگذرد، ولی جوانمردی امام او را پذیرا شد و توبهاش قبول گشت. (10) مردانگی و وفای اباالفضل نیز در کنار نهر علقمه جلوه کرد. وقتی تشنهکام وارد فرات شد و خواست آب بنوشد با یادآوری عطش برادر و کودکان خیمهها، آب ننوشید و لب تشنه از شریعه فرات بیرون آمد. (11)
زندگی و مرگ و پیکار و شهادت حسین بن علی علیهماالسلام همه مردانه بود و از روی کرامت و بزرگواری. در زیارتنامه آن حضرت آمده است که: «کریمانه جنگید و مظلومانه به شهادت رسید.» (12)
همه یاران امام نیز که در صحنه دفاع از حجت خدا و دین الهی تا پای جان ماندند و صحنه و میدان را رها نکردند و به امام خویش پشت نکردند و بر سر عهد و پیمان خود ماندند، جوانمردان فتوت پیشهای بودند که مردانگی را در مکتب اهلبیت آموخته بودند.
وقتی شمر برای حضرت اباالفضل اماننامه آورد، وی امان او را رد کرد و شمر را لعنت نمود و فرمود: برای ما اماننامه میآوری در حالی که پسر پیامبر، امان و امنیت ندارد؟! (13)
پایبندی عاشوراییان به اصول انسانی و حمایت از مظلوم و بیتفاوت نبودن در برابر جنایت و ستم و یاری رساندن به بیپناهان، از آنان چهرههایی درخشان و ماندگار پدید آورده است که در نسلهای بعد هم دلیران و آزادگان، رسم جوانمردی را از آنان آموختند.
پينوشتها:
1- لغتنامه، دهخدا، واژه فتوت.
2- «فتوتنامه»، از ملاحسین و اعظ کاشفی به آداب و رسوم جوانمردان پرداخته است.
3- میزان الحکمه، ج 7، ص 398 .
4- نظام الفتوة احتمال عثرات الاخوان و حسن تعهد الجیران (غررالحکم).
5- ثم انی قد سئمت الحیوة بعد قتل الاحبة و قتل هولاء الفتیة من آل محمد (موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 482).
6- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 61. (آیه 13 کهف).
7- وقعة الطف، ص 119 .
8- ارشاد، مفید، ج 2، ص 82. (چاپ کنگره شیخ مفید)
9- حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 74 .
10- اعیان الشیعه، ج 1، ص 603 .
11- موسوعة کلمات الامامالحسین، ص 472 .
12- فقد قاتل کریما و قتل مظلوما (مفاتیحالجنان، اعمال حرم مطهر امامالحسین، عمل چهارم).
13- وقعة الطف، ص 190.
[h=1]نقش جهاد با نفس در كربلا[/h]
برتر و دشوارتر از جهاد با دشمن بیرونی، مبارزه با تمنیات نفس و کنترل هوای نفس و خشم و شهوت و حب دنیا و فدا کردن خواستههای خویش در راه «خواسته خدا» است.
این خودساختگی و مجاهده با نفس، زیربنای جهاد با دشمن بیرونی است و بدون آن، این هم بیثمر یا بیثواب است؛ چون سر از ریا، عُجب، غرور، ظلم و بیتقوایی در میآورد. کسی که در «جبهه درونی» و غلبه بر هوای نفس، پیروز باشد، در صحنههای مختلف بیرون نیز پیروز میشود و کسی که تمنیّات نفس خویش را لجام گسیخته و بیمهار، برآورده سازد، نفس سرکش انسان را بر زمین میزند و به تعبیر حضرت علي علیهالسلام او را به آتش میافکند. (1)
در صحنه عاشورا، کسانی حضور داشتند که اهل جهاد با نفس بودند و هیچ هوا و هوسی در انگیزه آنان دخیل و شریک نبود. از همین رو، بر جاذبههای مال، مقام، شهوت، عافیت و رفاه، ماندن و زیستن، نوشیدن و کامیاب شدن و ... پیروز شدند.
عمرو بن قرظه انصاری، از شهدای کربلا، در جبهه امام حسین علیهالسلام بود و برادرش «علی بن قرظه» در جبهه عمر سعد. (2) اما خودساختگی او سبب شد که هرگز محبت برادرش، سبب سستی در حمایت از امام نشود و دلیرانه در صف یاران امام، ایستادگی و مبارزه کند.
محمد بن بُشر حَضرمی در سپاه امام بود. فرزندش در مرز «ری» اسیر شده بود. با این که امام به او رخصت داد که کربلا را ترک کند و در پی آزاد کردن فرزند اسیرش برود او كه مساله «علاقه به فرزند» را در راه هدفی دینی، حل کرده بود. «حاضر نشد امام را ترک کند» و وفا نشان داد. (3) نافع بن هلال، شهیدی دیگر از عاشوراییان بود. نامزد داشت و هنوز عروسی نکرده بود. در کربلا هنگامی که میخواست برای نبرد به میدان رود، همسرش دست به دامان او شد و گریست. این صحنه کافی بود که هر جوانی را متزلزل کند، و انگیزه جهاد را از او سلب کند. با آن که امام حسین علیهالسلام نیز از او خواست که شادمانی همسرش را بر میدان رفتن ترجیح دهد، بر این محبت بشری غلبه یافت و گفت: ای پسر پیامبر! اگر امروز تو را یاری نکنم، فردا جواب پیامبر را چه بدهم؟ آنگاه به میدان رفت و جنگید تا شهید شد. (4)
در یکی از شبهای عطش در کربلا، نافع بن هلال همراه جمعی برای آوردن آب برای خیمههای امام، به فرات رفتند. نگهبانان فرات گفتند: میتوانید خودت آب بخوری ولی حق نداری برای امام، آب ببری. نافع گفت: محال است که حسین و یارانش تشنه باشند و من آب بنوشم! (5)
در کربلا، عبدالله پسر مسلم بن عقیل، به میدان رفت و جنگید. بنا به نقلی، امام به او فرمود: شهادت پدرت مسلم برای خانواده شما بس است، دست مادرت را بگیر و از این معرکه بیرون روید. گفت: به خدا سوگند، من از آنان نیستم که دنیا را بر آخرت برگزینم. (6) عباس بن علی علیهماالسلام روز عاشورا، وقتی تشنهلب وارد شریعه فرات شد، دست به زیر آب برد اما با یادآوری تشنگی امام و اهلبیت، آب را بر روی آب ریخت و ننوشید و تشنه بیرون آمد. (7)
این نمونهها هر کدام جلوهای از پیروزی عاشوراییان را در میدان «جهاد نفس» نشان میدهد. یکی عُلقه به فرزند یا همسر را در پای عشق به امام، ذبح میکند، یکی تشنگی خود را در مقابل عطش امام، نادیده میگیرد، دیگری بر زندگی خود پس از امام، خط بطلان میکشد، و یکی هم اجازه نمیدهد که درد و داغ شهادت پدر بر انجام وظیفه و ادای تکلیف، مانعی ایجاد کند. وقتی بر عباس بن علی و برادرانش، پیشنهاد «اماننامه» میدهند و آنان نمیپذیرند، وقتی امام به یارانش از شهادت در آینده خبر میدهد ولی آنان حاضر به تنها گذاشتن امام نمیشوند، وقتی هانی را در کوفه، تحت فشار قرار میدهند تا مسلم بن عقیل را تحویل دشمن دهد؛ او شهادت را میپذیرد ولی مسلم را تحویل نمیدهد، وقتی امام حسین علیهالسلام در عاشورا دست به نبرد نمیزند و مقاومت میکند تا آغازگر جنگ نباشد، (8) وقتی مسلم بن عقیل در خانه هانی، به خاطر یادآوردن حدیث پیامبر که از ترور غافلگیرانه و از روی نیرنگ منع میکند، از نهانگاه بیرون نمیآید تا ابن زیاد، خانه هانی را ترک میکند، (9) وقتی زینب کبری علیهاالسلام به خاطر دستور برادر، آن همه داغ و مصیبت را تحمل میکند و گریبان چاک نمیدهد، (10) و بسیاری از اینگونه صحنهها و حادثهها، همه نشانه «جهاد با نفس» یاران و همراهان امام حسین علیهالسلام در نهضت عاشورا است. درس عاشورا این است که کسانی قدم در میدان مبارزه با ستم بگذارند که نیتهایشان خالص باشد، هوای نفس نداشته باشند، میل به قدرتطلبی و شهرت و ریاستخواهی و تعلقات دنیوی و محبت دنیا را در وجود خود از بین برده باشد تا بتوانند در خط مبارزه، ثبات قدم و استقامت داشته باشند، وگرنه، خوف رها کردن مبارزه و هدف و خطر افتادن در دام و دامن نفس اماره باقی است.
امام حسین علیهالسلام از ویژگیهای پیشوای صالح، این را میداند که پایبند دین حق باشد و خود را وقف خدا و راه او کرده باشد؛ «الدائنُ بدین الحقِّ و الحابسُ نفسَهُ علی ذاتِ الله.» (11)
امام خميني (ره) میفرماید:
باید خودتان را بسازید تا بتوانید قیام کنید، خود ساختن به این که تبعیت از احکام خدا کنید. (12)
تا در بند خویشتن خویش و هواهای نفسانی خود باشید، نمیتوانید «جهاد فی سبیلالله» و دفاع از «حریم الله» نمایید. (13)
شهدای عاشورا، همه مجاهدان با نفس بودند. پیامشان به آیندگان نیز همین است.
پينوشتها:
1- نهجالبلاغه، خطبه 16.
2- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 442.
3- اعیان الشیعه، ج 1، ص 601.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 447.
5- همان، ص 386.
6- معالیالسبطین، ج 2، ص 402.
7- بحارالانوار، ج 45، ص 41.
8- ارشاد، ج 2، ص 96، (چاپ آل البیت).
9- وقعة الطف، ص 114.
10- همان، ص 200.
11- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 39 (چاپ آلالبیت)
12- کلمات قصار، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 66.
13- کلمات قصار، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 75.
[h=1]صبر و استقامت در كربلا[/h]
برای مقابله با فشارهای درونی و بیرونی و غلبه بر مشکلات در راه رسیدن به هدف، پایداری و استقامت لازم است. بدون صبر، در هیچ کاری نمیتوان به نتیجه مطلوب رسید. برای این که مصیبتهای وارده و دشواریهای راه، انسان را از پای در نیاورد، باید صبور بود. صبر، دعوت دین در همه مراحل است و در عاشورا نیز با این جلوه عظیم روحی رو به رو هستیم و آنچه حماسه کربلا را به اوج ماندگاری و تاثیرگذاری و فتح معنوی رساند، روحیه مقاومت امام حسین علیهالسلام و یاران و همراهان او بود.
امام از آغاز، نیروهایی را به همراهی طلبید که مقاوم باشند. در یکی از منزلگاههای میان راه فرمود:
«ایها الناس! فَمَن کانَ مِنکُم یَصبِرُ علی حَدِّ السَّیفِ و طَعنِ الاسِنَّةِ فَلیَقُم مَعَنا و اِلا فَلیَنصَرِف عَنّا.» (1)
ای مردم! هر کدام از شما که تحمل تیزی شمشیر و زخم و ضربت نیزهها را دارد همراه ما بماند، و الا باز گردد!
با توجه به این که صحنه کارزار، همراه با زخم و ضربه و مرگ و تشنگی و درگیری و اسارت و صدها خوف و خطر است، امام حسین علیهالسلام شرط همراهی را «صبر» دانست، تا یاران صبورش تا نهایت کار، بمانند. شعار ایستادگی در خطبههای امام و رجزهای آن حضرت و دیگر شهداء دیده میشود. از سفارشهای اکید امام به همرزمان و خواهر خویش و دیگر زنها و دختران حاضر در صحنه، به ویژه در مرحله پس از شهادت، موضوع صبر بود.
روز عاشورا، در خطبهای به یاران خویش فرمود:
«صَبراً بَنیِ الکِرام! فَما المَوتُ الاّ قَنطرةٌ تَعبُرُ بِکم عَنِ البُوُسِ و الضَّراءِ اِلی الجَنانِ الواسِعَةِ و النَّعیمِ الدّائمَةِ» (2)؛
صبر و مقاومت کنید، ای بزرگ زادگان! چرا که مرگ، تنها یکی است که شما را از رنج و سختی عبور میدهد و به سوی بهشت گسترده و نعمتهای همیشگی میرساند. در توصیهای که حضرت خطاب به خانواده خود داشت فرمود بنگرید، هرگاه که من کشته شدم، به خاطر من گریبان خود را چاک ندهید و صورت مخراشید. (3)
روز عاشورا پس از نماز با یاران، باز هم دعوت به صبر داشت: «فَاتَّقوا اللهَ و اصبِروا.» (4) یاران نیز در رجزهای خویش شعار مقاومت و پایداری سر میدادند. خالد بن عمر، میگفت: ای بنی قحطان! برای کسب رضای رحمان و رسیدن به مجد و عزت صبر کنید. سعد بن حنظله چنین رجز میخواند:
صبراً علی الاسیافِ و الاسِنَّه صبراً عَلیها لِدُخُولِ الجَنَّه (5)
برای رسیدن به بهشت، بر شمشیرها و نیزهها صبر میکنم.
کسی که صبر داشته باشد، هم تحمل درد و مصیبتش بیشتر میشود و هم به دیگران روحیه میدهد. حضرت علی علیهالسلام فرموده است: «اَلصبرُ یُهَوِّنُ الفَجیعَةَ» (6)؛ مقاومت، فاجعه و حادثه ناگوار را آسان و قابل تحمل میکند.
سختترین ضربههای روحی و مصیبت شهادت فرزندان و یاران، بر امام حسین علیهالسلام وارد شد. ولی در همه آنها خود را نباخت و مقاومت و ایستادگی کرد و تن به تسلیم و ذلت نداد. جملات آن حضرت در مورد صبر بر داغ عزیزان و شهادت همراهان بسیار است و از آغاز نیز خود را برای تحمل این پیشامدها آماده کرده بود. هنگام خروج از مکه در خطبهای که خواند و اشاره به آینده حوادث و پیشگویی شهادت خویش داشت، فرمود: «نَصبِرُ عَلی بَلائهِ و یُوَفّینا اُجُورَ الصّابِرین» (7)؛ ما به رضای خدا رضاییم، بر بلای او صبر میکنیم، او نیز پاداش صابران را به ما میدهد. در شب عاشورا به خواهرش زینب و دیگر بانوان توصیه فرمود: این قوم، جز به کشتن من راضی نمیشوند، اما من شما را به تقوای الهی و صبر بر بلا و تحمل مصیبت وصیت میکنم. جدمان همین را وعده داده و تخلفی در آن نیست. (8)
روز عاشورا، حضرت علیاکبر را به تحمل و مقاومت در برابر تشنگی فرا خواند «اِصبِر یا حَبیبی ...» (9) و نیز فرزند امام حسن را نیز که پس از نبردی، تشنه خدمت امام آمد و آب طلبید، به صبر دعوت کرد «یا بُنیَّ اِصبِر قَلیلاً.» (10)
پس از شهادت قاسم، عموزادگان و اهلبیت خود را به صبر دعوت کرد؛ «صَبراً یا بَنی عُمُومَتی، صَبراً یا اَهلَ بَیتی.» (11) در آخرین وداع، دخترش سکینه را نیز به صبر بر تقدیر الهی و زبان نگشودن به شکوه و اعتراض دعوت کرد: «فَاصبِری عَلی قَضاءِ اللهِ و لا تَشتَکی.» (12) از زمزمههای عرفانی خود آن حضرت در واپسین دم حیات نیز که بر زمین افتاده بود، همین صبر بر قضای الهی به گوش میرسید: «صَبراً عَلی قَضائکَ یا ربِّ، لا اِلهَ سِواکَ... صَبراً عَلی حُکمِکَ یا غِیاثَ مَن لا غِیاثَ لَهُ.» (13)
در بازماندگان یک مصیبت نیز، داشتن صبر و از کف ندادن قرار و اختیار و تسلیم تقدیر الهی بودن و به حساب خدا گذاشتن، هم پاداش بزرگ دارد، هم تحمل داغ شهادت و فقدان عزیزان را آسان میسازد، به خصوص آنجا که ایمان یک بازمانده بالا باشد و اجر خویش را با بیصبری و اعتراض، از بین نبرد. عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب) که در مدینه مانده بود، دو فرزندش در کربلا در رکاب امام حسین عليه السلام شهید شدند. برخی به او زخم زبان میزدند. اما او با ایمان و صبر والا، داغ دو جوان را تحمل میکرد و میگفت: آنچه شهادت این دو فرزند را بر من آسان و قابل تحمل میسازد آن است که آن دو، در کنار برادرم و پسر عمویم حسین بن علی علیهماالسلام کشته شدند، در حالی که نسبت به او مواسات و از جان گذشتگی نشان دادند و در کنار او صبر و مقاومت کردند. (14) صبر و پایداری شهدای کربلا و بازماندگان آنان به عنوان یک «مقام» و خصلت برجسته و ارزشمند به ثبت رسید. در زیارتنامههای آن شهدا، از آنان به عنوان مجاهدانی که صابر بودند یاد شده است. در زیارت امام حسین علیهالسلام عرض میکنیم: «فجاهَدُهُم فیکَ صابِراً مُحتَسِباً حَتی سُفِکَ فی طاعَتِکَ دَمُهُ.» (15)
درباره حضرت عباس علیهالسلام درخواست اجر الهی برای او به خاطر صبر و احتساب (تحمل سختیها به خاطر خدا و به حساب او و خالصانه) مطرح است. (16) و نیز این تعبیر که «فَنِعمَ الصابِرُ المُجاهِدُ المُحامِی النّاصِر... .» (17)
حادثه کربلا آموزگار مقاومت است و فهرمانان عاشورا، الهام دهندگان صبوری و شکیبایی، و خانوادههای شهدا نیز از صبر زینب کبری صبوری آموختند و پدران و مادران و همسران. داغ جوانان خویش را با الهام از کربلا تحمل کردند.
امام امت، در ترسیم صبر و مقاومت مردم ایران در برابر حملات دشمن به شهرها، از صبر و پایداری آنان ستایش کرده، میفرماید:
مبارک باد بر خانوادههای عزیز شهدا، مفقودین و اسرا و جانبازان و ملت ایران که با استقامت و پایداری و پایمردی خویش به بنیانی مرصوص مبدل گشتهاند که نه تهدید ابرقدرتها آنان را به هراس میافکند و نه از محاصرهها و کمبودها به فغان میآیند... زندگی با عزت را در خیمه مقاومت و صبر، بر حضور در کاخهای ذلت و نوکری ابرقدرتها و سازش و صلح تحمیلی ترجیح میدهند.(18)
پينوشتها:
1- ینابیع المودة، ص 406 .
2- نفس المهموم، ص 135 .
3- لهوف، ص81 .
4- بحارالانوار ج 45، ص 89 .
5- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101 .
6- غرر الحکم.
7- بحارالانوار، ج 44، ص 367 .
8- موسوعة کلمات الامام حسین، ص 400 .
9- بحارالانوار، ج 45، ص 45 .
10- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 45 .
11- همان، ص 465 .
12- همان، ص 490 .
13- مقتل الحسین، مقرم، ص 357.
14- یهون علی المصاب بهما انهما اصیبامع اخی و ابن عمقی مواسین له، صابرین معه (وقعة الطف، ص 274)
15- مفاتیح الجنان، زیارت اربعین، ص 468 .
16- همان، زیارت حضرت عباس علیهالسلام، ص 435 .
17- همان، ص 436 .
[h=1]حس مواسات در كربلا[/h]
یکی از زیباترین خصلتهای معاشرتی مواسات است؛ یعنی غمخواری و همدردی و یاری کردن دیگران. از ریشه «اسوه» است یعنی «دیگری را در مال و جان، همچون خود دیدن و دانستن، یا دیگری را بر خود مقدم قرار دادن، به دوستان و برادران دینی یاری و کمک مالی و جانی رساندن، غمخواری کردن کسی را به مال خود، برابر گردانیدن او را با خویش؛ ... شرکت دادن دیگری در کفاف رزق و معاش خویش؛... شخص در مورد جلب منافع و دفع مضار دیگران را همچون خود بشناسد. و ایثار آن است که آدمی دیگران را در دو مورد بالا بر خود مقدم بدارد.» (1)
با نمونههای نقل شده از لغت، اجمالا مفهوم این خصلت روشن میشود. انسان «مواسی» کسی است که با دیگران همدردی و همراهی دارد و خود را در رنج و غم دیگران شریک میداند و با مال و جان، از آنها دفاع میکند و میان خود و دیگران فرقی نمیگذارد.
این صفت نیکو، در روایات اسلامی بسیار ستوده شده است و در کنار نماز اول وقت از اهمیت برخوردار است و به فرموده پیامبر، «مُواساةُ الاخِ فِی اللهِ عَز و جَل» یکی از سه عمل برتر محسوب شده است؛ (2) یعنی با برادر دینی به خاطر خدا مواسات کردن. در حدیثی از امام صادق علیهالسلام یکی از معیارهای آزمون شیعه بودن اشخاص، و نیز وسیله تقرب به خدا، مواسات با برادران دینی است «تَقَربُوا اِلَی اللهِ تَعالی بِمُواسفاةِ اِخوانِکم.» (3) امیرالمومنین علي علیهالسلام نیز مواسات با برادر دینی را موجب افزایش رزق و روزی میداند. (140) امام صادق علیهالسلام دعای انسان اهل مواسات را مستجاب میشمارد. (4) در حدیث دیگری در مورد جان دادن راحت و دلپسند مومن میفرماید: این ویژگی برای کسانی است که نسبت به برادران دینی خویش «مواسی» باشند. (5) در حماسه آفرینان عاشورا، این خصلت برجسته به وضوح دیده میشود و در مرحله بالاتر به «ایثار» میرسد. یاران امام نسبت به امام و اصحاب نسبت به یکدیگر این حالت را داشتند و از بذل هیچ چیز مضایقه نداشتند و به این مواسات، افتخار میکردند.
سیدالشهدا علیهالسلام در راه کربلا پس از برخورد با سپاه حر و گفتگوهای مفصل، سروده شاعری را بر زبان آورد که مضمونش چنین است:
من به راه خود میروم. مرگ، برای جوانمردی که نیت خیر کند و جهاد کند و با مردان صالح، مواسات به جان داشته باشد، هیچ عار و ننگ نیست. (6) در شبی از شبهای محرم نیز امام حسین علیهالسلام در جمع یاران خویش، ضمن بیان این سخن که هر که میخواهد برگردد از تاریکی شب استفاده کند، فرمود: هر کس میرود برود ولی هر کس با ما، جانش مواسات داشته باشد، فردای قیامت در بهشت با ما خواهد بود و از خشم الهی خواهد رست: «مَن واسانا بِنَفسِهِ کانَ مَعَنا غَداً فِی الجَنانِ نَحبِیاً مِن غَضَبِ الرَّحمانِ.» (7)
حُر نیز وقتی توبه کرد و نزد امام آمد، با این حالت آمد که جان خود را فدای امام کند: «مُواسِیاً لَکَ بِنَفسی» (8) و چنان نیز کرد. وقتی امام حسین علیهالسلام به بالین حُر شهید رسید و سر او را به دامن گرفت و حرّیت او را ستود، با تمثل به اشعاری مقام مساوات او را بر زبان آورد:
«و نِعمَ الحُرّ اِذ واسی حُسَینا و جادَ بِنَفسهِ عِندَ الصباحِ» (9)
در کوفه وقتی از هانی بن عروه میخواهند که مسلم را که در خانه او پنهان شده است تحویل دهد، میگوید: «به خدا قسم اگر تک و تنها بمانم و هیچ یاوری نداشته باشم، او را تسلیم نمیکنم تا آن که در راه کشته شوم!» (10)
مسلم بن عقیل وقتی دستگیر میشود و در دارالاماره با او بدرفتاری کرده و تصمیم میگیرند او را بکشند، میگرید وقتی علت میپرسند و بر گریستن ملامتش میکنند، میگوید: من برای خودم گریه نمیکنم، گریهام برای حسین بن علی علیهماالسلام و خانواده اوست که به سوی این شهر میآیند. (11)
نافع بن هلال وقتی در کربلا دسترسی به آب پیدا میکند، به خاطر تشنگی امام حسین علیهالسلام و اصحاب او حتی یک قطره هم آب نمینوشد. (12)
روح تعاون و غمخواری و اخوت راستین، پیام همه شهدای عاشورا است، و همین خصلت، سبب میشود که پیروان این مکتب، با همه مسلمانان جهان، از هر نژاد و ملیت و زبان، احساس برادری کنند و در غمها و گرفتاریهایشان همدردی نشان دهند و در صورت توان به یاری آنان بشتابند تا مسلمانان مبارز در جبهه نبرد با استکبار و صهیونیسم و قدرتهای وابسته به کفر جهانی، احساس تنهایی نکنند.
یکی از زیباترین جلوههای مواسات - بلکه ایثارگری - صحنهای است که میان بنیهاشم و دیگر یاران امام حسین علیهالسلام پیش آمد و هر گروه حاضر بودند پیشمرگ گروه دیگر شوند. به نقل حضرت زینب عليهاالسلام، امام در یکی از خیمهها برای بنیهاشم سخن میگفت. در پایان از حاضران پرسید: فردا صبح چه میکنید؟ همه گفتند: هر چه تو دستور دهی. عباس علیهالسلام گفت:
اینان (اصحاب دیگر) غریبهاند. بار سنگین را باید اهلش بردارد. فردا صبح، شما نخستین گروهی باشید که به میدان میروید. ما پیش از آنان به استقبال مرگ میرویم تا مردم نگویند، اصحاب را جلو فرستادند، وقتی آنها کشته شدند خودشان شمشیر کشیدند... .
بنیهاشم برخاسته شمشیرها را کشیدند و به عباس علیهالسلام گفتند: «ما با تو هم عقیدهایم.»
زینب علیهماالسلام گوید: چون تصمیم استوار این جمع را دیدم دلم آرام گرفت ولی اشک در چشمانم آمد. خواستم به خیمه برادرم حسین علیهالسلام رفته بازگو کنم که از خیمه حبیب بن مظاهر همهمهای شنیدم. رفتم و از پشت خیمه گوش کردم، دیدم اصحاب هم مثل بنیهاشم حلقهوار دور حبیب جمع شدهاند. حبیب میگوید: «یاران! برای چه به این جا آمدهاید، سخنتان را واضح بگویید.»
گفتند: «آمدهایم تا غریب فاطمه را یاری کنیم.»
گفت: «چرا همسرانتان را طلاق دادهاید؟»
گفتنند: «به همان دلیل.»
حبیب گفت: «صبح که شود، چه خواهید کرد؟»
گفتند: «جز به سخن تو رفتار نخواهیم کرد.»
گفت: «صبح که شد، شما اولین نفراتی باشید که به میدان میروید. ما زودتر به مبارزه میپرداریم، مبادا یکی از بنیهاشم خونآلود شود در حالی که هنوز جانی در بدن و خونی در رگ داریم! تا مردم نگویند، سروران خویش را به جنگ فرستادند و از فداکاری مضایقه کردند.»
همه با شمشیرهای آخته گفتند: «ما با تو هم عقیدهایم.»
زینب کبری باز هم از تصمیم استوار آنان بر یاری حسین علیهالسلام شاد گشت، اما باز هم اشک در چشمش حلقه زد ... . (13) در ادامه نقل پیشین آمده است که چون امام حسین علیهالسلام به یاران بنیاسدی خود فرموده بود که چون خانواده من اسیر خواهند شد، شما زنان خود را به میان قبیله خود ببرید، یکی از آنان خواست همسر خود را ببرد. اما همسرش حاضر نشد و به شوهر خود گفت: «درباره ما انصاف نکردی! آیا دختران رسول خدا اسیر شوند و من آسوده و بیخطر بمانم؟ شما اگر نسبت به مردان مواسات دارید، ما هم نسبت به زنان مواسات میکنیم.» آن مرد، گریان نزد امام آمد و گفت که همسرم نیز میخواهد مواسات نشان بدهد، امام دعایش کرد.
اینگونه یاران او نسبت به حضرت مواسی بودند. پس از شهادت بیشتر یاران، دو تن از جوانان غفاری چون دیدند قدرت دفاع از جان امام و جلوگیری از کشته شدن او را ندارند، خدمت امام آمده اذن گرفتند که پیش از او به میدان روند و شهید شوند. امام به آن دو فرمود: خدا بهترین پاداش نیک به شما دهد که اینگونه حاضر به یاری و مواسات من، و آماده فدا کردن جانید. (14)
زهیر بن قین، وقتی به جبهه حسین علیهالسلام پیوست، نسبت به این تغییر موضع وقتی از او پرسیدند، گفت:
تصمیم گرفتم که در حزب و گروه امام حسین علیهالسلام باشم و جانم را فدای او کنم، تا پاسدار حق خدا و رسول باشم (حقی) که شما آن را تباه ساختهاید. (15)
عابس بن ابی شبیب در کربلا خطاب به سیدالشهدا علیهالسلام گفت:
اگر میتوانستم به چیزی عزیزتر از خون و جانم از تو دفاع میکردم تا کشته نشوی، آن کار را میکردم. (16)
وقتی امام، مجروح بر زمین کربلا افتاده بود و سپاه دشمن دور او را گرفته بودند، عبدالله بن حسن علیهالسلام، در کنار عمویش شاهد این صحنه بود. ابجر بن کعب شمشیر فرود آورد که امام را بکشد، عبدالله دست خود را حایل کرد، ولی دستش قطع شد. سپس در آغوش عمویش حسین علیهالسلام بود که حرمله او را با تیری به شهادت رساند. (17)
اینها نمونههای روشنی از مواسات به جان در صحنه عاشورا و نهضت کربلا است که اوج اخوت دینی و ادای حق برادری را میرساند. عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زینب، گرچه به دلایلی خود در کربلا نبود، اما دو پسرش را همراه زینب فرستاد و هر دو فدای امام شدند. بعدها خود جعفر از این واقعه چنین یاد میکرد: هر چند خودم نتوانستم با دستانم حق مواسات درباره حسین، انجام دهم، ولی دو فرزندم مواسات کردند. آن دو در رکاب برادرم و پسرعمویم کشته شدند، در حالی که نسبت به او مواسات و در کنار او صبر و مقاومت کردند. (18)
در کوفه وقتی امام سجاد علیهالسلام سخنان پرشوری علیه ستم ابن زیاد فرمود، عبیدالله بن زیاد دستور داد تا او را بکشند. در این جا هم عمهاش زینب کبری جان خود را سپر بلا کرد و جلاد را به خدا سوگند داد که: «اگر میخواهی او را بکشی، اول مرا به قتل برسان!» (19)
از این نمونههای تاریخی در بحث از «ایثار» هم میتوان دید. سراسر صحنههای این حماسه، پر از این گونه ایثارها و مواساتهاست.
اوج این مواسات را حضرت اباالفضل علیهالسلام از خود نشان داد: هم با لب تشنه وارد فرات و بیآنکه آب بنوشد، بیرون آمد، هم برای سیراب کردن کودکان امام و تشنگان حرم به شریعه فرات رفت و در همین راه هم به شهادت رسید و برادری بود که فدایی برادر خود بود. از این خصلت برجسته و جوانمردانه، در زیارتنامههای او نیز یاد شده است: «فَلَنِعم الاخُ المُواسی.» (20) «السلامُ عَلیکَ ایها العَبدُ الصالحُ و الصدیقُ المُواسی، اَشهدُ اَنّکَ آمَنتَ بِاللهِ و نَصَرتَ ابنَ رسولِ اللهِ و دَعَوتَ الی سَبیلِ اللهِ و واسَیتَ بِنَفسِکَ.» (21) که هم تعبیر «برادر مواسی»، هم «صدیق مواسی» درباره او به کار رفته و هم شهادت به ایمان، نصرت، دعوت به راه خدا و مواسات با جان درباره آن حضرت مطرح است. این روح تعاون و غمخواری و اخوت راستین، پیام همه شهدای عاشورا است، و همین خصلت، سبب میشود که پیروان این مکتب، با همه مسلمانان جهان، از هر نژاد و ملیت و زبان، احساس برادری کنند و در غمها و گرفتاریهایشان همدردی نشان دهند و در صورت توان به یاری آنان بشتابند تا مسلمانان مبارز در جبهه نبرد با استکبار و صهیونیسم و قدرتهای وابسته به کفر جهانی، احساس تنهایی نکنند.
مواسات دینی، تضمینی بر دلگرمی مجاهدان راه خداست، تا در سنگر جهاد علیه کفر و ستم، تنها نمانند.
پينوشتها:
1- با استفاده از لغتنامه دهخدا، به نقل از: ناظم الاطبا، منتهی الارب، التعریفات جرجانی.
2- سفینة البحار، ج 1، ص 23 .
3- همان.
4- بحاالانوار، ج 71، ص 395، حدیث 22 .
5- همان، ص 396، حدیث 23 .
6- همان، ص 398، حدیث 30 .
7- سامضی و ما بالموت عار علی الفتی ... (بحارالانوار، ج 45، ص 238).
8- موسوعة کلمات الامامالحسین، ص 399 .
9- همان، ص 438 .
10- همان، ص 440 .
11- وقعة الطف، ص 119 .
12- همان، ص 135 .
13- همان، ص 191 .
14- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 409، به نقل از معالی السبطین.
15- بحارالانوار، ج 45، ص 29 .
16- وقعة الطف، ص 195 .
17- وقعة الطف، ص 237 .
18- بحارالانوار، ج 45، ص 53 .
19- وقعة الطف، ص 274 .
20- همان، ص 263 .
21- مفاتیحالجنان، زیارت حضرت عباس علیهالسلام، ص 436 .
22- همان، زیارت امام حسین در عید فطر قربان، ص 448.
[h=1]تکریم انسان در كربلا[/h]
بر خلاف جبهه باطل که به انسانها به عنوان ابزاری برای تامین خواستهها و منافع خویش مینگرند، در جبهه حق، مومن ارزش و کرامت دارد. کرامتش هم نشات گرفته از ارزش حق است. انسانها احترام دارند و به لحاظ ایمانشان مورد تکریماند، معیار هم تقوا و ایمان و تعهد است نه رنگ و زبان و قبیله و نژاد و منطقه جغرافیایی. امام حسین علیهالسلام در عاشورا، به یاران خویش عزت بخشید، آنان را با وفاترین یاوران حق نامید؛ خود را به بالین یکایک یاران شهیدش میرساند و سر آنان را بر دامن میگرفت. بین آنان تفاوت قائل نمیشد. هم بر بالین علیاکبر علیه السلام حاضر شد، هم بر بالین غلام خویش.
یک جا رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت در دین ما سیه نکند فرق با سفید
وقتی حُر، بیدار شد و توبه کرد و به اردوی امام پیوست، تردید داشت که امام حسین او را میپذیرد یا نه؟ سوال حُر «هَل لی مِن تَوبةٍ؟»؛ آیا برای من توبهای هست، نشان دهنده نقطه امید او به بزرگواری امام حسین علیهالسلام بود. حضرت هم توبه و بازگشت و حقگرایی او را ارج نهاد و با سخن «نَعَم، یَتُوبُ اللهُ عَلیکَ»، او را به بخشایش و رستگاری امید داد.
(1)
این ارج نهادن به مقام یک انسان تائب است که خود را از ظلمت رهانده و به نور رسانده است. هر چند سابقهای تیره و گناهآلوده دارد، ولی اینک به نور، ایمان آورده است. «جون»، غلام ابوذر بود. روز عاشورا از امام حسین علیهالسلام اذن میدان خواست. امام به او رخصت داد که از صحنه بیرون برود و کشته نشود؛ چرا که در روزهای سخت و دشوار، همراه این خاندان بوده لذا الان مجاز است که جان خویش را بر گیرد و برود. ولی جون به پای امام افتاد و بوسید و گریست و درخواست کرد که اجازه یابد خونش با خون اهلبیت در این میدان آمیخته شود. امام هم اجازه داد. به میدان رفت و پس از جنگی دلاورانه به شهادت رسید و امام به بالین او آمد و دعایش کرد: خدایا چهرهاش را نورانی و بدنش را خوشبو ساز و او را با محمد و آل محمد محشور کن. (2) این نیز نمونهای از تکریم انسان بود، در آن میدان کرامت و شرافت. ارج نهادن امام به فداکاری یارانش، تکریم انسان و انسانیت بود. سیدالشهدا علیهالسلام کنار پیکر خونین اصحاب شهید خویش میآمد، آنان را آغشته به خون میدید و عطر شهادت را از آن اجساد مطهر استشمام میفرمود و در ستایش از آنان و ملامت قاتلانشان میفرمود: «قتَلةٌ کَقَتلَةِ النّبیین و آلِ النبیّن»( 3)؛ قاتلانی، همچون قاتلان پیامبران و دودمان رسولان!
یعنی یاران شهیدش را همسنگ و همتراز با پیامبران الهی میدانست و قاتلان آنان را همچون کشندگان پیامبران الهی. شخصیت دادن به افراد با ایمان و فداکار در راه خدا و دین، پیام عاشورا است که از رفتار حسین بن علی علیهماالسلام آموخته میشود. جامعهای که وارث فرهنگ جهاد و شهادت است، باید به چنین انسانهای از جان گذشته، به جانبازان و آزادگان، به خانوادههای شهدا و ایثارگران، حرمتی عظیم قائل شود، تا این خط خدایی، همواره پر جاذبه و دوست داشتنی بماند و مشتاق، داشته باشد.
پينوشتها:
1- مقتل الحسین، مقرم، ص 290.
2- همان، ص 313.
3- حیاة الامام حسین بن علی، ج 3، ص 239.
[h=1]ایثار در كربلا[/h]
ایثار، مقدم داشتن دیگری بر خود است، چه در مسائل مالی و چه در موضوع جان. این صفت نیک یکی از خصلتهای ارزشمند اخلاقی است که در قرآن کریم و روایات، مورد ستایش فراوان است و از وارستگی انسان از «خودخواهی» سرچشمه میگیرد. قرآن از مومنانی یاد میکند که با آن که خودشان نیازمندند، دیگران را بر خویشتن مقدم میدارند: «و یُوثِروُنَ عَلی اَنفُسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خَصاصَةٌ. (1) گذشتن از خواستههای خود و نیز چشم پوشیدن از آنچه مورد علاقه انسان است، به خاطر دیگری و در راه دیگری «ایثار» است. اوج ایثار، ایثار خون و جان است. ایثارگر، کسی است که حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین خدا فدا کند، یا در راه رضای او از تمنیّات خویش بگذرد.
در صحنه عاشورا، نخستین ایثارگر، سیدالشهدا علیهالسلام بود که حاضر شد فدای دین خدا گردد و رضای او را بر همه چیز برگزید و از مردم نیز خواست کسانی که حاضرند خون خود را در این راه نثار کنند، و با او همسفر کربلا شوند. (2)
اصحاب آن حضرت نیز، هر کدام ایثارگرانه جان فدای امام خویش کردند. در طول حوادث عاشورا نیز صحنههای زیبایی از ایثارگری دیده میشود.
وقتی نیروهای ابن زیاد، آگاه شدند که مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروه است، هانی را احضار کردند و از او خواستند که مسلم را تسلیم آنان کند. او میتوانست با سپردن مسلم به دست آنان، جان خویش را نجات بخشد، اما حاضر شد در راه مسلم کشته شود ولی او را تسلیم نکند. در مقابل درخواست تهدیدآمیز آنان گفت:
«به خدا سوگند، اگر تنها و بییاور هم بمانم، هرگز او را تسلیم شما نخواهم کرد، تا آن که در راه حمایت از او بمیرم!» (3)
وقتی مسلم بن عقیل را به دارالاماره بردند، پس از گفت و گوهای تندی که رد و بدل شد و تصمیم به کشتن او گرفتند، مسلم گریست. یکی از حاضران گفت: کسی که در پی چنین خواستهایی باشد نباید گریه کند (و باید پیشبینی این روزها را هم بکند) مسلم گفت: بر خودم گریه نمیکنم، بلکه براي حسین علیهالسلام و خانواده او میگریم. (4)
این نیز ایثارگری او را نشان میدهد که در آستانه شهادت، اگر هم گریه میکند نه بر حال خویش، که بر حسین میگرید که طبق گزارش او از وضع کوفه، روی به این شهر پرنیرنگ و مردم پیمان شکن نهاده است.
وقتی امام حسین علیهالسلام به فرزندان عقیل و مسلم بن عقیل فرمود که شهادت مسلم برایتان کافی است، شما صحنه را ترک کنید، یکصدا گفتند: به خدا سوگند چنین نخواهیم کرد. جان و مال و خانواده و هستی خود را فدای تو میکنیم و در رکابت میجنگیم تا شهادت. (5) اظهارات ایثارگرانه یاران امام در شب عاشورا مشهور است؛ یک به یک برخاستند و آمادگی خود را برای جانبازی و ایثار خون در راه امام اظهار کردند. از آن همه سخن، این نمونه از کلام مسلم بن عوسجه کافی است که به امام عرض کرد: «هرگز از تو جدا نخواهم شد. اگر سلاحی برای جنگ با آنان هم نداشته باشم، با سنگ با آنان خواهم جنگید تا همراه تو به شهادت برسم.» (6)
سخنان سعید بن عبدالله حنفی، زهیر بن قین و دیگران، جلوههای روشن و ماندگاری از این روحیه ایثارگری است. طبق نقلی سخن گروهی از آنان چنین بود: «به خدا قسم از تو جدا نخواهیم شد! جانهایمان فدای توست، تو را با ایثار خون، چهره و اعضای بدن حمایت میکنیم.» (7)
آری... خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست. حضرت زینب علیهماالسلام عصر عاشورا هنگام حمله سپاه کوفه به خیمهها و غارت اشیاء چون دید شمر با شمشیر آخته قصد کشتن امام زینالعابدین را دارد، فرمود: او کشته نخواهد شد مگر آن که من فدای او شوم. (8) پیشوای نهضت، به پشتگرمی حامیان ایثارگر، گام در مراحل دشوار و پرخطر میگذارد. اگر آمادگی پیروان برای ایثار مال و جان و گذشتن از راحتی و زندگی نباشد، رهبر تنها میماند و حق، مظلوم و بییاور. در انقلاب کربلا، امام و خانواده و یارانش دست از زندگی شستند، تا دین خدا بماند و کشته و اسیر شدند، تا حق زنده بماند و امت، آزاد شوند، و اصحاب شهید امام، تا زنده بودند، اجازه ندادند از بنیهاشم کسی به میدان رود و کشته شود.بنیهاشم هم تا زنده بودند، جان فدا کردند و در راه و رکاب امام به شهادت رسیدند و حسین بن علی علیهالسلام شهید آخرین بود که وقتی به دشت کربلا نگریست، از آن همه یاران و برادران و اصحاب، کسی نمانده بود. جلوه دیگری از ایثار، در کار زیبای حضرت ابوالفضل علیهالسلام بود: ابتدا امان ابن زیاد را که شمر آورده بود رد کرد آنگاه در شب عاشورا اظهار کرد که هرگز از تو دست نخواهیم کشید، خدا نیاورد زندگی پس از تو را. روز عاشورا نیز وقتی با لب تشنه وارد شریعه فرات شد تا برای امام و کودکان تشنه آب آورد، پس از پر کردن مشک، دست زیر آب برد تا بنوشد، اما با یادآوری کام تشنه حسین علیهالسلام، ایثارگری و وفای او اجازه نداد که آب بنوشد و امام حسین علیهالسلام و کودکان تشنه باشند و تشنهکام، گام از فرات بیرون نهاد (9) و تشنه لب شهید شد. باز هم در اوج نیاز، آب ننوشیدن و به فکر نیاز دیگران بودن.
آب شرمنده ز ایثار عملدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بیتاب گذشت
سعید بن عبدالله، جلوه دیگری از ایثار را در کربلا به نمایش گذاشت و هنگام نماز خواندن امام، خود را سپر تیرهایی ساخت که از سوی دشمن میآمد. وقتی نماز امام به پایان رسید، او سیزده تیر بر بدن داشت و بر زمین افتاد و شهید شد. (10)
خصلت و صف عاشورایی را کسی دارد که حاضر باشد به خاطر خدا، در راه دیگری فداکاری کند و ایثارگری نماید.
پينوشتها:
1- حشر(59)، آیه 9 .
2- بحارالانوار، ج 44، ص 366/ حیاة الامام الحسین بن علی، ج 3، ص 48 .
3- والله لو لم اکن الا واحدا لیس لی ناصر لم ادفعه الیه حتی اموت دونه (وقعة الطف، ص 119) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 205 .
4- مقتل خوارزمی ج 1، ص 211 .
5- همان .
6- وقعة الطف، ص 198 .
7- والله لا نفارقک و لکن انفسنا لک الفداء، نقیک بنحورنا و جباهنا و ایدینا... (همان، ص 199)
8- لا یقتل حتی اُقُتل دون (مقتل الحسین، مقوم، ص 387)
9- مقتل الحسین، مقرم، ص 336 .
10- همان، ص 304.
[h=1]آزادگی در كربلا
[/h]
اخلاق، یکی از سه بُعد عمده دین است و اسلام بر سه بُعد اصلی «اعتقاد»، «احکام» و «اخلاق» استوار است و تکمیل ارزشهای اخلاقی و جهت خدایی بخشیدن به صفات و رفتار انسانها از اهداف عمده بعثت انبیا است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «اِنّی بُعِثتُ لِاُ تَمِّمَ مَکارمَ الاَخلاقِ.»
تصحیح منش و رفتار انسان و کاشتن بذر کمالات اخلاقی و خصال متعالی انسانی در نهاد جان انسانها، بخشی مهم از رسالت پیامبر و امامان را تشکیل میدهد. اخلاق را از کجا میتوان آموخت؟ از گفتار و رفتار معصوم. چرا که آنان اسوهاند و مظهر شایستهترین خصلتهای انسانی و خداپسند. و عاشورا چیست؟ جلوهگاه خُلق و خوی حسینی و مکارم اخلاق در برخوردهای یک حجت معصوم.
حادثه کربلا و سخنانی که امام حسین علیهالسلام و خانواده او داشتند و روحیات و خلق و خوبی که از حماسهسازان عاشورا به ثبت رسیده است، منبع ارزشمندی برای آموزش اخلاق و الگوگیری در زمینه خودسازی، سلوک اجتماعی، تربیت دینی و کرامت انسانی است.
مسائلی همچون صبوری، ایثار، جوانمردی، وفا، عزت، شجاعت، وارستگی از تعلقات، توکل، خداجویی، همدردی و بزرگواری، نمونههایی از «پیامهای اخلاقی» عاشورا است و در گوشه گوشه این واقعه جاویدان، میتوان جلوههای اخلاقی را دید.
آزادی در مقابل بردگی، اصطلاحی حقوقی و اجتماعی است، اما «آزادگی» برتر از آزادی است و نوعی حرّیت انسانی و رهایی انسان از قید و بندهای ذلتآور و حقارتبار است. تعلقات و پایبندیهای انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، فرزند و ... در مسیر آزادی روح او، مانع ایجاد میکند. اسارت در برابر تمنیّات نفسانی و عُلقههای مادی، نشانه ضعف اراده بشری است.
وقتی کمال و ارزش انسان به روح بلند و همت عالی و خصال نیکوست، خود را به دنیا و شهوات فروختن، نوعی پذیرش حقارت است و خود را ارزان فروختن .
علی علیهالسلام میفرماید:
«اَلا حُرُّ یَدَع هذهِ اللّماظَةَ لِاهلِها؟ اِنّهُ لَیسَ لِاَنفُسِکُم ثَمَنٌ اِلا الجَنَّةُ فَلا تَبیعُوها اِلا بِها.» (1)
آیا هیچ آزادهای نیست که این نیم خورده (= دنیا) را برای اهلش واگذارد؟
یقینا بهای وجود شما چیزی جز بهشت نیست. پس خود را جز به بهشت نفروشید! آزادگی در آن است که انسان کرامت و شرافت خویش را بشناسد و تن به پستی و ذلت و حقارت نفس و اسارت دنیا و زیر پا نهادن ارزشهای انسانی ندهد.
در پیچ و خمها و فراز و نشیبهای زندگی، گاهی صحنههایی پیش میآید که انسانها به خاطر رسیدن به دنیا یا حفظ آنچه دارند یا تامین تمنیّات و خواستهها یا چند روز زنده ماندن، هر گونه حقارت و اسارت را میپذیرید. اما احرار و آزادگان، گاهی با ایثار جان هم، بهای «آزادگی» را میپردازند و تن به ذلت نمیدهند.
امام حسین علیهالسلام فرمود:
«مَوتٌ فی عِزٍّ خَیرٌ من حَیاةٍ فی ذُلٍّ» (2)؛ مرگ با عزت بهتر از حیات ذلیلانه است.
این نگرش به زندگی، ویژه آزادگان است. نهضت عاشورا جلوه بارزی از آزادگی در مورد امام حسین علیهالسلام و خاندان و یاران شهید اوست و اگر آزادگی نبود، امام تن به بیعت میداد و کشته نمیشد. وقتی میخواستند به زور از آن حضرت بیعت به نفع یزید بگیرند، منطقش این بود که:
«لا وَاللهِ لا اُعطیهم بِیَدی اِعطاءَ الذّلیلِ وَ لا اُقِرُّ اِقرارَ العبید» (3)؛ نه به خدا سوگند؛ نه دست ذلت به آنان میدهم و نه چون بردگان تسلیم حکومت آنان میشوم!
صحنه کربلا نیز جلوه دیگری از این آزادگی بود که از میان دو امر شمشیر یا ذلت، مرگ با افتخار را پذیرفت و به استقبال شمشیرهای دشمن رفت و فرمود:
«اَلا و انَّ الدَّعِیّ بنَ الدَّعِیّ قَدرِ کَزنی بَینَ اثنَتَینِ: بَینَ السِّلةِ و الذِّلةِ و هَیهاتَ مِنّا الذِّلةُ.» (4)
بر ما گمان بردگی زور بردهاند ای مرگ، همتی! که نخواهیم این قیود
در نبرد روز عاشورا نیز، هنگام حمله به صفوف دشمن این رجز را میخواند:
اَلمَوتُ اَولی مِن رُکُوبِ العارِ و العارُ اَولی مِن دُخُولِ النّار (5)
مرگ، بهتر از ننگ و ننگ بهتر از آتش دوزخ است.
روح آزادگی امام، سبب شد حتی در آن حال که مجروح بر زمین افتاده بود نسبت به تصمیم سپاه دشمن برای حمله به خیمههای زنان و فرزندان، برآشوبد و آنان را به آزادگی دعوت کند: «ان لَم یَکُن لکُم دینٌ و کنتُم لا تَخافُونَ المَعادَ فَکوُنُوا اَحراراً فی دُنیاکُم.» (6) گر شما را به جهان بینش و آیینی نیست لااقل مردم آزاده به دنیا باشید فرهنگ آزادگی در یاران امام و شهدای کربلا نیز بود. حتی مسلم بن عقیل پیشاهنگ نهضت حسینی در کوفه نیز، هنگام رویارویی با سپاه ابن زیاد رجز را میخواند و میجنگید:
َاقسَمتُ لا اُقتَلُ الاّ حُرّاً وَ اِن رَاَیتُ المَوتَ شَیئاً نُکرا (7)
هر چند که مرگ را چیز ناخوشایندی میبینم. ولی سوگند خوردهام که جز با آزادگی کشته نشوم.
جالب اینجا است که همین شعار و رجز را عبدالله، پسر مسلم بن عقیل، در روز عاشورا هنگام نبرد در میدان کربلا میخواند. (8) این نشاندهنده پیوند فکری و مرامی این خانواده بر اساس آزادگی است.
دو شهید دیگر از طایفه غفار، به نامهای عبدالله و عبدالرحمان، فرزندان عروه، در رجزی که در روز عاشورا میخواندند، مردم را به دفاع از «فرزندان آزادگان» میخواندند. و با این عنوان، از آل پیامبر یاد میکردند: «یا قوم ذودوا عن بنیِ الاحرار ...» (9)
مصداق بارز دیگری از این حرّیت و آزادگی، حُرّ بن یزید ریاحی بود. آزادگی او سبب شد که به خاطر دنیا و ریاست آن، خود را جهنمی نکند و بهشت را در سایه شهادت خریدار شود. توبه کرد و از سپاه ابن زیاد جدا شد و به حسین علیهالسلام پیوست و صبح عاشورا در نبردی دلاورانه به شهادت رسید. وقتی حرّ نزد امام حسین علیهالسلام آمد، یکی از اصحاب حضرت، با اشعاری مقام آزادی و حرّیت او را ستود:
لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنی رِیاحٍ وَ حُرُّ عِندَ مُختَلَفِ الرِّماحِ (10)
چون به شهادت رسید، سیدالشهدا علیهالسلام بر بالین او حضور یافت و او را حُر و آزاده خطاب کرد و فرمود: همانگونه که مادرت نام تو را حُر گذاشته است، آزاده و سعادتمندی، در دنیا و آخرت:
«اَنتَ حُر کَما سَمّتکَ اُمُّکَ، و اَنتَ حُر فِی الدُّنیا و اَنتَ حُر فِی الاخرة.» (11) اگر آزادیخواهان و آزادگان جهان، در راه استقلال و رهایی از ستم و طاغوتها میجنگند و الگویشان قهرمانیهای شهدای کربلا است، در سایه همین درس «آزادگی» است که ارمغان عاشورا برای همیشه تاریخ است. انسانهای آزاده، در لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونین را بر میگزینند و فداکارانه جان میبازند تا به سعادت شهادت برسند و جامعه خود را آزاد کنند.
پينوشتها:
1- نهجالبلاغه، صبحی صالحی، حکمت 456 .
2- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68 .
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 421 .
4- لهوف، سید بن طاووس، ص 57 .
5- کشف الغمه، اربلی، ج 2، ص 32 .
6- بحارالانوار، ج 44، ص 51 .
7- همان، ص 352 .
8- بحارالانوار، ج 44، ص 352 .
9- وقعة الطف، ص 234 .
10- ارشاد، شیخ مفید (چاپ کنگره جهانی شیخ مفید) ج 2، ص 100 .
11- بحارالانوار، ج 45، ص 14/ وقعة الطّف، ص 215.
[h=1]مسلم بن عقیل بن ابیطالب علیه السلام[/h]
«مسلم» پسر «عقیل» پسر «ابوطالب» علیه السلام است. عقیل برادر امام علی علیه السلام و مسلم پسر عموی امام حسین علیه السلام است. مادر مسلم کنیز بود و «علیّه» نام داشت(1) و عقیل او را از شام خریده بود.
[h=2]دعوت اهل کوفه از امام حسین علیه السلام[/h]هنگامی که اهل کوفه نامههای فراوانی به امام ارسال داشتند، آن حضرت مسلم را فراخواند و به همراه وی «قیس بن مسهّر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و عدهای از فرستادگان را سفیر خود نمود. آن حضرت، مسلم را به چند چیز امر فرمود: الف. تقوای الهی داشته باشد؛ ب. اسرار حکومت را پنهان بدارد؛ ج. به مردم لطف و مرحمت داشته باشد؛ د. اگر مردم را با هم متحد یافت، به سرعت امام را با خبر کند.
سپس امام نامههایی را به مردم کوفه به این مضمون نوشتند:
اما بعد، به تحقیق برادر و پسرعمویم و مورد اعتماد از اهل بیتم، مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادهام، ایشان را امر کردهام تا که برایم بنویسد که آیا شما را با هم، همدل و همداستان مییابد. پس به جانم قسم، امام نیست مگر کسی که به حق قیام کند.(2)
[h=2]حرکت مسلم از مکه[/h]اواخر ماه مبارک رمضان بود که مسلم بن عقیل از مکه به مدینه منوره حرکت کرد. ایشان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) رفت و در آنجا نماز گزارد. پس از آن با اهل و عیال خویش خداحافظی کرد. سپس از «قیس» دو راهنما اجاره کرد تا که راه را به او نشان دهند. در راه گرما و تشنگی آن دو را سخت آزار داد و آنها تاب نیاوردند و در راه جان دادند.(3)
مسلم راه را ادامه داد تا به محلی رسید که آنجا آب و آبادی بود. آن دو راهنما راه را به مسلم نشان دادند تا «بطن جنت»
(4) رسید. آنجا با قیس نامهای را از سختی راه و مشکلات برای امام ارسال داشتند. نامه مسلم این گونه بود:
«اما بعد؛ من از مدینه خارج شدم، در حالی که دو راهنما را برای طی راه اجاره کرده بودم، راه را گم کردیم و به عطش افتادیم. چیزی نمانده بود که آنها جان بدهند تا این که آخرالامر به آب رسیدم. تنها نجات ما در لحظات آخر، نفس ما بود. این حادثه موجب شد که آینده کار را نیکو نبینیم.»
در پاسخ این نامه، امام این گونه نوشت:
«اما بعد؛ البته من خوف این را دارم که آن گونه که تو (بد) پیش بینی میکنی، غیر آن باشد که به تو تذکر دادهایم. همانگونه که تو را رهنمون شدهام، حرکت کن، والسلام.»
درسی که میتوان گرفت: از این ماجرا چند نکته به دست میآید:
1- از یطیّر به صرف برخورد با حوادث ناگوار در آینده باید پرهیز کرد که آن، گویای وظیفه انسانی نیست؛
2- باید در تشخیص وظیفه و انجام دادن کاری که امام آن را توصیه میکند، تلاش کرد؛
3- باید در انجام دادن رسالت الهی مقاومت و استقامت داشت.
مسلم به محل آب خیر «طیّیء» رسید. در آنجا قدری استراحت کرد. سپس حرکت کرد تا این که به مردی رسید که تیرش آهویی را نشانه رفته بود. وقتی به حیوان رسید آن را کشت. مسلم با دیدن آن صحنه گفت: «دشمن ما کشته خواهد شد، اگر خدا بخواهد.»(5)
[h=2]ورود مسلم به کوفه[/h]مسلم به سمت کوفه اسب میراند تا این که در پنجم شوال وارد کوفه شد. (6) او به منزل «مختار بن ابی عبید» وارد شد.(7) مختار شیعیان را دعوت کرد تا همه گرداگرد مسلم فراهم آیند. پس نامه حسین علیه السلام را که پاسخ به آنها بود خواند. آنها همه از شوق گریه کردند. در محضر او خطبا و سخنوران کوفی، چون «عابس شاکری»، «حبیب اسری» خطبه خواندند.
این خبر به «نعمان بن بشیر انصاری» که استاندار یزید در کوفه بود رسید. او از جای برخاست و برای مردم خطبهای ایراد کرد و آنها را تهدید کرد. پس از آن «عبدالله بن سعید حضرمی» که با بنی امیه هم قسم بود به اعتراض از جای برخاست و جلسه را ترک کرد. او و «عمّاره بن عقبه» داستان لقمان را در نامهای به یزید نوشتند و تصریح کردند که حاکمی که گماشته است یا ضعیف است یا این که خود را به ناتوانی زده است.(8) پس از عبدالله، سایر جیرهخواران حکومتی از قبیل «عمارة بن ولید» و «عمر بن سعد بن ابی وقاص» نامههای مشابهی برای یزید فرستادند.(9)
علت ورود مسلم به منزل مختار این بود که مختار از زعمای شیعه به شمار میآمد و به امام حسین علیه السلام وفادار بود. علاوه بر این، مختار داماد «لقمان بن بشیر»- حاکم وقت کوفه - بود. بی تردید تا زمانی که مسلم در خانه مختار این بود که مختار از زعمای شیعه به شمار میآمد و به امام حسین علیه السلام وفادار بود. علاوه بر این، مختار داماد «لقمان بن بشیر» - حاکم وقت کوفه - بود. بی تردید تا زمانی که مسلم در خانه مختار بود لقمان بن بشیر متعرض او نمیشد. این انتخاب مسلم گویای درایت و احاطه او به موقعیتهای اجتماعی است.(10)
[h=2]بیعت با مسلم در کوفه[/h]مردم پس از آگاهی از ورود مسلم، فوج فوج با نماینده امام بیعت کردند تا این که نام بیعت کنندگان در دفتر مسلم از مرز هشتاد هزار نفر گذشت.(11) درباره تعداد بیعت کنندگان با سفیر امام قدری اختلاف وجود دارد که از آنها به شرح زیر یاد میکنیم: 1. تعداد بیعت کنندگان با مسلم را بالغ بر هجده هزار نفر نوشتهاند؛(12) 2. تعداد بیعت کنندگان بیست و پنج هزار نفر بوده است؛(13) 3. تعداد بیعت کنندگان بیست و هشت هزار نفر بوده است؛ (14) 4. تعداد بیعت کنندگان سی هزار نفر بوده است؛ (15) 5. تعداد بیعت کنندگان با مسلم را بالغ بر چهل هزار نفر بوده است. (16)
[h=2]محورهای بیعت مردم با مسلم[/h]مردم با شوق فراوان بیعت خود با مسلم را بر چند اصل استوار ساختند:
1. دعوت مردم به کتاب خدا و سنت رسول او؛
2. پیکار با بی دادگران؛
3. دفاع از مستضعفان؛
4. رسیدگی به حال محرومان جامعه؛
5. تقسیم غنائم به طور مساوی در بین مسلمانان؛
6. ردّ مظالم (بازگرداندن حق مظلوم) به اهل آن؛
7. یاری اهلبیت علیه السلام؛
8. مسالمت با کسانی که سر ستیز ندارند؛
9. پیکار با متجاوزان. (17) درسی که میتوان گرفت: باید به این اصول معقول و مقبول نگریست و این که چگونه مردم به درستی راه حق را بازیافته بودند.
[h=2]نامه مسلم به امام حسین علیه السلام[/h]بیعت اکثر مردم، مسلم را مطمئن کرده بود که امام اگر به کوفه بازآید، همه چیز از نو بنا خواهد شد. او در نامهای به حضرت نوشت که هیجده هزار نفر از مردم کوفه بیعت کردهاند. از امام خواست که با شتاب به کوفه رهسپار شوند؛ چرا که مردم سخت مشتاق دیدار اویند.
مسلم نامه خود را ضمیمه نامه اهل کوفه کرد و به «عابس بن ابی شبیب شاکری» سپرد تا به همراه «قیس بن مسهّر صیدوای» به خدمت امام برسانند. (18)
[h=2]یزید و کوفه[/h]خبر ارسال نامه مسلم به یزید رسیده بود. او به والی تازه برای کوفه میاندیشید. «سرجون» (19) غلام وفادار پدرش (معاویه) را احضار کرد و او را از وضع کوفه، «نعمان بن بشیر» و بیعت مردم آگاه ساخت و در مورد والی جدید کوفه از او نظر خواست.
سرجون گفت: «اگر پدرت معاویه اینک زنده میشد نظر او را به کار میبستی؟»
یزید گفت: «آری». سرجون کینه یزید به ابن زیاد را میدانست. فرمان معاویه را که قبل از مرگ برای عبیدالله نوشته و او را به حکومت کوفه نصب کرده بود بیرون آورد و به یزید نشان داد. پس از آن بود که یزید عبیدالله بن زیاد را که والی بصره بود به ولایت کوفه نیز گماشت. این فرمان به همراه نامهای توسط «مسلم بن عمرو باهلی» برای عبیدالله بن زیاد فرستاده شد. (20) یزید نامهای برای عبیدالله نوشت: «افرادی که روزی مورد ستایشاند، روز دیگر به ننگ و نفرین دچار میشوند، و چیزهای ناپسند به صورت دل پسند در میآیند و تو در مقام و منزلتی قرار داری که شایسته آن هستی، به قول شاعر عرب: تو بالا رفتی و از ابرها پیشی گرفتی و بر فراز آنها جای گرفتی. برای تو جز مسند خورشید جایگاهی نیست.»(21) او در این نامه به عبیدالله فرمان داد که در عزیمت به کوفه شتاب کند و پس از دستگیری، مسلم به عقیل را به قتل رساند یا تبعید کند. (22) درسی که میتوان گرفت: گاه اهل خلاف در کنار یکدیگر قرار میگیرند تا که به اهداف باطل خود برسند. بر اهل ایمان و تقوا است که با وجود وجوه اشتراک فراوان، متحد شوند و سپاه کفر و شرک را به زانو درآورند.
پینوشتها:
1- الطبقات الکبری، ج 4، ص 29.
2- ترجمه برگرفته از متن ابصار العین، ص 79.
3- ابصارالعین، ص 79.
4- جنت، محل آبی بوده که به قبیله کلب متعلق بوده است. معجم البلدان، ج2، ص343.
5- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355 .
6- مروج الذهب، ج3، ص 248.
7- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355 .
8- ابصار العین، ص80 .
9- الارشاد، ج 2، ص41.
10- حیاة الامام الحسین، ج 2، ص 345 .
11- اللهوف، ص16 .
12- الارشاد، ج2، ص41 .
13- نفس المهموم، ص58 .
14- حیاة الامام الحسین، ج2، ص247 .
15- تاریخ ابی الفداء، ج1، ص200/ حیاة الامام الحسین، ج2، ص 247 .
16- تاریخ ابی الفداء، ج1، ص200/ حیاة الامام الحسین، ج2، ص 247/ مثیر الاحزان، ص 11.
17- حیاة الامام الحسین، ج2، ص 345 .
18- مثیرالاحزان، ص 32 .
19- «سرجون بن منصور» از نصارای شام بود. معاویه برای اداره حکومت با او مشورت میکرد. پدرش منصور از طرف «هرقل» قبل از فتح شام مسئولیت بیت المال را به عهده داشت. پسر سرجون نیز در دولت اموی دارای پست و مقام بود. پیش از این عمر بن خطاب از استخدام مسیحیها در امور کشوری منع کرده بود، مگر این که مسلمان شوند. مقتل الحسین مقرم، پاورقی، ص 148.
20- الکامل فی التاریخ، ج2، ص 535/ سماوی، ابصار العین، ص80 .
21- این عبارات گویای کینه قبلی یزید به عبیدالله بود که اینک به سبب ضرورتی که پیش آمده بود از او این همه مدح و ثنا میگفت.
22- مقتل الحسین مقرم، ص 148.
[h=1]قیس بن مسهر صیداوی[/h]
«قیس بن مسهر» فرزند «خالد بن جندب» پسر «منقذ بن عمرو» از قبیله «صیدا» بود که همان بنی اسد میباشد.(1) قیس مردی شجاع، شریف و خالص در محبت به اهلبیت علیهم السلام بوده است.
[h=2]حرکت قیس به سوی امام حسین علیه السلام[/h]«ابومخنف» گزارش کرده که بعد از مرگ معاویه، شیعیان در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» اجتماع کردند. در نتیجه نامهای برای امام حسین علیه السلام نوشتند و حضرت را برای بیعت دعوت کردند. نامه توسط «عبدالله بن سبع» و «عبدالله بن وال» به امام ارسال شد. دو روزی نگذشت که نامه دیگری به حضرت نوشتند و آن را توسط «قیس بن مسهر صیداوی» و «عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی» ارسال داشتند. دو روز دیگر تحمل کردند و نامههای نوشتند و توسط «سعید بن عبدالله» و «هانی بن هانی» به دست امام رساندند. نامه، چنین بود: «به حسین بن علی علیهماالسلام از طرف شیعیان مومن، اما بعد، پس شتاب کن که مردم در انتظار شمایند. رای آنها تنها به شماست، پس عجله کن و السلام.»(2)
پس از این نامه، امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را فراخواند و ایشان را به کوفه روانه ساخت. همراه مسلم، «قیس بن مسهر» و «عبدالرحمن ارحبی» را فرستاد. داستان «بطن جنت» را پیش از این در بخش حرکت مسلم به کوفه بیان کردهایم. پس از آن بود که مسلم، قیس را با نامهای که حاکی از وضع خود بود به خدمت امام حسین علیه السلام فرستاد. قیس نامه را به امام و پاسخ آن را به مسلم رسانید و خود همراه او به کوفه رفت.
ابو مخنف گزارش کرده که وقتی مسلم دید مردم با او در کوفه درباره امام حسین علیه السلام بیعت کردند؛ نامهای را که گویای وضع کوفه و مردم بود به امام حسین علیه السلام نوشت.
مسلم آن نامه را توسط قیس و یاران او «عابس شاکری» و «شوذب» که غلامش بود به مکه فرستاد تا به خدمت امام برسد. آنان نامه ر ا در مکه به خدمت امام رسانیدند و ملازم امام شدند تا با آن حضرت از مکه به کربلا آمدند.(3)
ابو مخنف میگوید: که وقتی امام به «حاجز» رسید، نامهای به کوفه برای مسلم و شیعیان کوفه نگاشتند و توسط قیس آن را ارسال فرمودند. اما «حصین بن تمیم» قیس را دستگیر کرد. این واقعه پس از شهادت حضرت مسلم بود که عبیدالله سواران سپاه کوفه را منظم کرده بود، به گونهای که بین «خفان» تا «قادسیه» و «قطعنامه» تا «لعلع» را پوشش دهند.
[h=2]نامه امام حسین علیه السلام به اهل کوفه[/h]نامه امام این گونه بود:
«از حسین بن علی به برادران مومن و مسلمانش، سلام علیکم، پس من شکر خدا میگویم، همان معبودی که هیچ خدایی جز او نیست. اما بعد؛ نامه مسلم به من رسید که در آن مرا از حسن نظر شما خبردار ساخته بود و این که همگی بر یاری ما و طلب حق ما اجتماع کردهاید. پس از خداوند متعال میخواهم که برای ما خوبی بخواند و به شما پاداشی نیکو عنایت فرماید. از مکه روز سه شنبه هشتم ذیحجه - روز ترویه - به سوی شما حرکت کردهام، پس هنگامی که فرستادهام به شما رسید، همگی به او در کارها مراجعه و در این امر تلاش کنید. پس من در همین روزها به سوی شما - ان شاءالله - میآیم. سلام و رحمت خدا و برکاتش بر شما باد.»
[h=2]شهادت قیس بن مسهر[/h]در تاریخ آمده وقتی که «حصین»، «قیس» را دستگیر کرد، او را به سوی عبیدالله فرستاد. پس عبیدالله از نامه سراغ گرفت، قیس گفت: «آن را پاره کردهام.» ابن زیاد پرسید: «چرا ؟» قیس گفت: «برای این که ندانی در آن چیست.» ابن زیاد گفت: «اگر به من خبر نمیدهی، پس بالای منبر برو و آن بسیار دروغگو پسر کذاب را لعنت کن. منظور او امام حسین علیه السلام بود.. پس از آن، قیس بر فراز منبر رفت و گفت: ای مردم، به درستی که حسین بن علی بهترین خلق خداست و او پسر فاطمه دختر رسول خداست و من فرستاده او به سوی شما هستم. البته از او در حاجر جدا شدهام، پس او را اجابت کنید. سپس به عبیدالله بن زیاد و پدرش لعنت فرستاد و بر امیرمومنان علیه السلام درود فرستاد. پس از آن، ابن زیاد دستور داد او را به بالای دارالاماره بردند و او را از فراز آنجا به زمین پرتاب کنند. اندام مطهر قیس شکسته شد و جان داد.(4)
[h=2]خبر شهادت قیس به امام حسین علیه السلام[/h]پس از شهادت قیس، عدهای آماده پیوستن به امام شدند. طبری گوید: هنگامی که امام حسین علیه السلام به «عذیب الهجانات» رسیده بود و حر مانع راه امام شده بود، چهار نفر به راهبری «طرماح بن عدی طائی» و در همجواری «نافع مرادی» به امام حسین علیهالسلام ملحق شدند. پس از آن امام حسین علیه السلام از مردم و فرستاده خود پرسید. آنها هم وضع مردم را به اطلاع امام رسانیدند و سپس پرسیدند: منظورتان از فرستاده کیست؟ آن حضرت فرمود: «قیس»، «مجمع عائذی» گزارش داد: حصین او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد او را امر کرد که شما و پدرتان را لعنت کن. اما او بر شما و پدرتان درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد، و ما را به یاری شما فراخواند و خبر داد که شما در راه هستید. ابن زیاد پس آن دستور را داد که او را از بالای دارالاماره به پایین پرتاب کنند. اشک در چشمان امام حسین علیه السلام حلقه زد و فرمود: فَمنهم مَن قَضی نَحبَهُ مَن ینتظرُ.(5) پس برخی از آنها جان دادند و بعضی از آنها هنوز در انتظارند، خداوندا، بهشت را برای ما و آنها منزل قرار ده و ما و آنها را مستحق رحمتت فرما، و ما را به آن چه دوست داری، نائل فرما. (6)
پینوشتها:
1- برای اطلاع بیشتر درباره نسل ایشان ر ک: ابصارالعین، ص112.
2- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 253- 252 .
3- ابصارالعین، ص112.
4- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص395/ ابصارالعین، ص112.
5- احزاب، آیه 23.
6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 395/ ابصارالعین، ص 114- 113 .
[h=1]سلیمان بن رزین[/h]
«سلیمان بن رزین» از غلامان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بوده است. ایشان نیز از سفیران امام حسین
علیه السلام به سوی روسای پنجگانه بصره بوده است. امام هنگامی که در مکه اقامت داشت، سلمان را به بصره فرستاد.(1) این نامه را امام به روسای پنجگانه و اشراف بصره نوشتند. آنها عبارت بودند از: «مالک بن مسمع بکری»، «احنف بن قیس تمیمی»، «منذر بن جارود عبدی»، «مسعود بن عمرو ازدی»، «قیس بن هیثم» و «عمرو بن عبیدالله بن معمر» امام علیه السلام برای همه آنها تنها به یک نسخه، نامه نوشتهاند که متن آن چنین است: (2)
«اما بعد، پس البته خداوند محمد را بر خلقش برگزید و او را به نبوت خویش مکرم داشت و برای رسالتش او را اختیار فرمود. سپس خداوند (روح مبارک) او را گرفت در حالی که خیرخواه بندگانش بود؛ و آن چه به ایشان فرستاده شده بود تبلیغ کرد (و به مردم رسانید)؛ و ما اهل و اولاد و جانشینان او هستیم؛ و از همه مردم به مقام آن بزرگوار نسبت به مردم سزاوارتریم، پس قوم ما برای رسیدن به آن (حکومت) بر ما سبقت گرفتند. پس ما رضایت را دوست و از تفرقه، نفرت نشان دادیم؛ و بر شما عافیت و سلامت را دوست داشتیم. ما خود میدانیم که ما بر (حکومت) از کسانی که این ولایت را در دست گرفتهاند، سزاوارتریم؛ و بنابراین، من فرستاده خود را با این نامه به سوی شما فرستادهام. من به کتاب خدا و سنت پیامبر، شما را دعوت میکنم، چرا که به درستی سنت مرده و بدعت زنده شده است. پس اگر گفتارم را بشنوید و امرم را اطاعت کنید شما را به راه رشد هدایت میکنم.»(3)
در پاسخ نامه امام، مردم به چند گونه برخورد کردند: 1. گروهی نامه را از دیگران پنهان داشتند؛ 2. برخی در پاسخ عذرخواهی کردند؛ 3. عدهای قول به اطاعت و پیروی دادند و به وعده، کار را پایان بخشیدند. اما «منذر بن جارود» پنداشت که این نامه دسیسه عبیدالله بن زیاد است. او که پدر زن ابن زیاد بود و دخترش «بحریه» را به عقد او درآورده بود نامه را گرفت و نامهرسان را دستگیر کرد و هر دو را نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد. ابن زیاد در بصره بود، فردای آن روز قصد سفر به کوفه کرد. او چون نامه را خواند دستور داد که سلیمان را گردن زنند و پس از آن در همان صبحدمان بر فراز منبر رفت و مردم را ترسانید؛ سپس به سمت کوفه رهسپار شد تا قبل از امام حسین علیه السلام خود را به کوفه برساند.(4)
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص94.
2- ابصارالعین، ص95.
3- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص357.
4- ابصارالعین، ص95.
[h=1]عبدالله بن یَقطُر حِمیَری[/h]
«عبدالله» فرزند «یَقطُر» بوده است. مادرش پرستار امام حسین علیه السلام بوده است، همچون «ام قیس بن ذریح» که پرستار دوران شیرخوارگی امام مجتبی علیه السلام بوده است. (1) به جهت این که مادر عبدالله پرستار امام حسین علیه السلام بوده با مسامحه گفته شده که مادر عبدالله، دایه امام حسین علیه السلام بوده است. و امام با عبدالله برادر رضاعیاند.(2) اما حق این است که امام حسین علیه السلام بر اساس احادیث معتبر تنها از سینه مادرش فاطمه زهرا علیهاالسلام شیر نوشیده و گاه از سر انگشت یا دهان مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله تغذیه کرده است. (3)
تاریخ نگاران گفتهاند بعد از این که امام حسین علیه السلام از مکه خارج شد، پاسخ نامه «مسلم بن عقیل» را نوشت و به «عبدالله بن یقطر» داد تا آن را به مسلم برساند. مسلم در نامه خود عنوان کرده بود که مردم با او بیعت کردند و شرائط برای آمدن امام مناسب است. عبدالله تا قادسیه به تاخت رفت. تا «حَصینُ بنُ تَمیم» (4) او را در قادسیه دستگیر کرد و او را به سوی «عبیدالله بن زیاد» فرستاد. ابن زیاد از رسالت او پرسید، ولی «ابن یقطر» پاسخ نگفت. ابن زیاد از سفیر امام چنین خواست: «تو باید به بالای قصر روی و به دروغگو، فرزند دروغگو لعنت کنی. سپس از فراز قصر پایین آی، تا من رای خود را درباره تو اعلان کنم.» «عبدالله» بر فراز قصر رفت تا این که بر مردمی که در پایین ایستاده بودند، مشرف شد. آن گاه فرمود: «ای مردم! من فرستاده حسین بن فاطمه دختر رسول خدا به سوی شما هستم تا این که او را علیه پسر مرجانه و پسر سمیه، آن حرامزاده پسر حرامزاده، یاری و کمک رسانید.»
«ابن زیاد» دستور داد عبدالله را از بالای قصر به زمین پرتاب کنند. استخوانهای عبدالله شکسته شد. او هنوز رمقی جان در تن داشت که «عبدالملک بن عُمیر لَخمی» که قاضی و فقیه کوفه بود، سر رسید و او را با کارد سر برید. مردم او را سرزنش کردند. او در پاسخ گفت:«با این کار خواستم او را راحت کنم.» (5)
«ابن قتیبه» و «ابن عساکر» گویند: امام حسین علیه السلام «قیس بن مسهر» را به سوی مسلم فرستاد؛ اما «عبدالله بن یقطر» را به همراه مسلم (به کوفه) فرستاده بود تا هنگامی که مسلم متوجه شد که مردم او را تنها نهادند، پیش از این که به دست دشمن افتد «عبدالله» را به سوی امام حسین علیه السلام بفرستد تا اوضاع را به آن حضرت گزارش کند. عبدالله حرکت کرد تا به دست «حصین بن نمیر» دستگیر و به سوی ابن زیاد فرستاده شد و آن حادثه به وقوع پیوست.(6)
وقتی خبر شهادت عبدالله یقطر، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه به امام حسین علیه السلام رسید، آن حضرت سخت آزرده خاطر شد و نوشتهای را در برابر جمع یاران این گونه قرائت فرمود:
«اما بعد، خبر فاجعه آمیز کشته شدن مسلم بن عقیل، هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر، به ما رسیده است. البته شیعیان ما، ما را ذلیل و خوار کردهاند. پس از شما هر که قصد بازگشت دارد برگردد که هیچ منعی بر او نیست و بر گردن او چیزی نیست.» (7)
پینوشتها:
1- ابصار العین، ص 93
2- الکامل فی التاریخ، ج2، ص 549
3- کافی، ج1، ص465؛ بحارالانوار، ج44، ص198؛ کامل الزیارات، ص 57، ح4
4- شیخ مفید نام او را «حصین بن نمیر» دانسته اند. (الارشاد، ج2، ص69).
5- الارشاد، ج2، ص71: تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص398.
6- ابصار العین، ص 94.
7- الارشاد، ج2، ص75.
[h=1]آخرین دیدار[/h] وداع امام حسین علیه السلام در روز عاشورا با اهل بیت علیهم السلام صحنه اى بسیار جانسوز بود، ولى آخرین صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ایشان با دخترى سه ساله بود . هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم . دیدم امام حسین علیه السلام ، پس از وداع با اهل بیت خود، به سوى میدان مى آید در این هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خیمه بیرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسین علیه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد: « یا ابه ! انظر الى فانى عطشان » ؛ بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام.
شنیدن این سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسین علیه السلام نمك پاشیده باشند. سخن او آنچنان امام حسین علیه السلام را منقلب ساخت كه بى اختیار اشك از دیدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود: « الله یسقیك فانه وكیلى » ؛ دخترم ! مى دانم تشنه هستى خدا ترا سیراب مى كند، زیرا او وكیل و پناهگاه من است .
هلال مى گوید: پرسیدم این دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسین علیه السلام داشت ؟
به من پاسخ دادند: او رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه السلام است . (1)
همچنین در بعضى روایات آمده است : حضرت سكینه علیهاالسلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (كه به احتمال قوى همان رقیه علیهاالسلام باشد) گفت : بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود كشته بشود.
امام حسین علیه السلام با شنیدن این سخن بسیار اشك ریخت و آنگاه رقیه علیهاالسلام صدا زد:
بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببینم. امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد كه : « العطش العطش ، فان الظما قد احرقنى »؛ بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است .
امام حسین علیه السلام به او فرمود: كنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم. آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت :
« یا ابه این تمضى عنا؟ » ؛ بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟
امام علیه السلام یك بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد. (2)
پی نوشت:
1) شیخ محمّد محمدى اشتهاردى، سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 22 به نقل از «الوقایع و الحوادث» محمد باقر ملبوبى، ج3، ص 192.
2) شیخ على فلسفى، حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 550؛ سید محمد تقى مقدم، وقایع عاشورا، ص 455.
[/HR] چه رمزی است میان عیسی (علیه السلام) و حسین (علیه السلام)؟! شاید کوتاه سخن آن باشد که عیسی زنده کنندهی مردگان است و جسمها را روح میبخشد امّا حسین (علیه السلام) زنده کنندهی ارواح مرده است، دلهای پریشان و غم زده را حسین (علیه السلام) زندگی میبخشد. عیسی (علیه السلام) به برکت حسین (علیه السلام) است که مرده را زنده میکند و این از همان روز اول برای عیسی (علیه السلام) رقم خورد .[/HR] [h=2]
نخل مریم![/h] وقتی حضرت مریم (سلام الله علیها) در زمان تولد حضرت عیسی از درد زایمان بی قرار شد در صحرا در زیر درخت خرمایی که خشک شده بود، پناه گرفت. خداوند به برکت او، درخت را سبز نمود و خرمای تازه بر وی عرضه شد: "وَ هُزّی إلیک بجذع النخّلةِ تساقط علیک رُطباً جَنیّاً." (19/25)
بر این اساس آن درخت خرمای خشکیده را "نخل مریم" مینامند.
[h=2]نخل مریم کجاست؟![/h]در کتاب بغیةَ البلاء آمده است: از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: "خداوند در قرآن فرموده است که چون مریم خواست عیسی (علیه السلام) را به دنیا آورد از مریم دوری جست و به گونه ای اعجاز آمیز به کربلا و کرانهی نهر فرات رفت. آن جا مسیح در نزدیکی جایی که مرقد امام حسین (علیه السلام) است، دیده به جهان گشود و مریم نیز همان شب به دمشق بازگشت." همچنین ابوحمزه ثمالی از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل میکند که در مورد آیهی شریفهی "فحمتله فانتبذت به مکاناً قصیاً" فرمود: حضرت مریم از دمشق خارج شد تا به کربلا رسید و در محلی که اکنون قبر امام حسین (علیه السلام) است حضرت عیسی (علیه السلام) را به دنیا آورد و همان شب برگشت."
[h=2]مریم هم از او یاری جست![/h] هنگام ولادت عیسی روح الله است و مریم در شُرف یک معجزه بزرگ! براستی کجا میتواند مریم را و طفل پیامبرش را ایمنی بخشد و کدام سرزمین مقدستر و پربرکتتر از کربلا ست که دم مسیحایی عیسی را جان بخشد؟! و کربلا زادگاه عیسی (علیه السلام) شد!
[h=2]اکنون کجاست؟[/h] تا پیش از سال 1947 میلادی در سمت جنوب غربی حرم مطهر سیدالشهداء (علیه السلام) جایی که در بالای سر ضریح مطهر قرار میگیرد را محل نخل مریم مینامیدند که در آن جا محرابی بود که با سنگهای روشن مرمرین به سان آینه آذین یافته بود. همچنین در داخل آن محراب قطعه سنگ سیاهی دایره شکل و به قطر تقریبی 40 سانتی متر وجود داشت که در حفاریهای دهه های پیشین در حرم مطهر به آن دست یافته و تنها برای برکت و تیمّن آن را در وسط محراب نصب کرده بودند.
مردم برای شفا از این سنگ تبرک می جستدند و مخصوصاً برای رهایی از کمر درد بدان رجوع مینمودند. این محراب و نقش و نوشته های آن، در سال 1947 میلادی از میان رفت و امروزه دیگر اثری از آن نیست.
[h=2]پایان سخن ....[/h] حقایق عالم و اسرار کائنات برای جز بصیران و اهل دل واضح نخواهد شد و در کربلا و آن سرزمین مقدس چه اسراری نهفته است که گوش های ما محرم آن اسرار نیست!
[/HR] منابع :
1- لغت نامهی دهخدا
2- مدینه الحسین(علیه السلام)، ج1، ص54
3- تهذیب الاحکام، ج6، ص73
4- راهنمای مصور سفر زیارتی عراق، احمد علوی، ص285
که دیده است که جوجه کبوتری توفانزده را تیر و کمان حواله کنند؟ آه، رقیه! بالهای سوخته را طاقت سنگ نیست. لبهای تشنهات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشستهات را آشنای تازیانهها کردند. خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن میتواند کرد؟ فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابههای شام مویه میکنم و وسعت رنجت را با کوهها در میان میگذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمیتواند شست. کدام اندیشه پلید...؟
کدام دست، گوشهگیرِ این خرابهات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟
کدام اندیشه پلید، چشمهای کوچکت را گریهخیز ماتمها کرد؟
به کدام جرم، گامهای کودکیات را اینچنین آواره صحراها کردند؟
این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون ریخت که شبهایت را بیستاره کرد و شانههایت را بیتکیهگاه؟
دیوارهای ستمگر تاریخ، چشمهایت را تحمل نتوانستند و نفسهای معصومت را به چوبها سپردند.
زمین، همیشه اینگونه پنجرهها را به باد داده است.
اندوهت را میگذاری و میروی.
ثانیههای محنتبارت، صفحات خیالم را میسوزاند. بر کتیبههای سوخته مینویسمت و وجدانهای بیدار جهان را به قضاوت میطلبم. نالههای کودکیات، خاطر بادها را پریشان کرده است. قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد میآورند و میگریند. پنجرهها، کابوسهای سیاهت را تب میکنند. خارها، پاهای برهنهات را جگرریش میکنند. میروی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامیگذاری. اندوهت را بر صورت خرابه میپاشی و میگذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.
همچو زهرا
تو هنوز بر سر سجاده ای ، که از سر بریده حسین می شنوی که : خواهرم دخترم را آرام کن !!
تو ناگهان از سجاده کنده میشوی و به سمت سجاد علیه السلام می دوی ، او رقیه را در آغوش گرفته و به سینه چسبانده ، مدام بر سر و روی او بوسه می زند و تلاش میکند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه او را آرام کند ، اما موفق نمی شود ...
تو بچه را از آغوشش می گیری و به سینه می چسبانی و از داغی سوزنده تن کودک وحشت میکنی :
" رقیه جان !! دخترم ، نور چشمم ، به من بگو چه شده عزیز دلم ، بگو که در خواب چه دیده ای ، تو را به جان بابا حرف بزن "
رقیه بریده بریده می گوید :
" بابا؛ سر بابا را دیدم که در طشت بود و یزید بر لب و دندان او چوب می زد !! بابا خودش به من گفت که بیا !! "
تو با هر زبانی که بلدی و با هر شیوه ای که همیشه او را آرام میکرده ای تلاش میکنی که آرامش کنی و از یاد پدر غافلش گردانی ، اما نمی شود !!! این بار دیگر نمی شود...
گریه او ، بی تابی او و ضجه های او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد را چنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه میشود ، و صدا به کاخ یزید میرسد ...
[h=1]عابس بن ابی شبیب شاکری[/h]
«عابس» فرزند «ابی شبیب» است.(1) او از اصحاب حدیث و از روسای قبیله «بنی شاکر» بود از تیره همدان بود.(2) قبیله «بنو شاکر» در روزگار صفین شدیداً مورد مدح امیر مومنان علی علیه السلام قرار گرفتند. آن حضرت درباره آنها فرمود: اگر تعداد آنها به هزار میرسید، خداوند آن گونه که سزاوار بود پرستش میشد.(3) او از شیعیان ائمه اطهار علیهم السلام، مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زندهدل و شب زندهدار بود. پارهای از ویژگیهای او را «ابومخنف» در باب کوفه و مسلم، مورد توجه قرار داده و نگاشته است.(4)
[h=2]حمایت عابس از امام[/h] مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن ابی عبید گردیدند، و برای مردم نامه امام حسین علیه السلام را خواندند. در این هنگام عابس بن ابی شبیب شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: من از دیگران سخن نمیگویم و نمیدانم در دلهای آنها چه میگذرد و از جانب آنها وعده فریبنده نمیدهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفتهام سخن میگویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت میکنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم میجنگم تا به شهادت برسم.(5)

او پس از شهادت شوذب وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و این گونه گفت: ای اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور، کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارم. اگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کرد. سلام بر شما ای اباعبدالله! شهادت میدهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم.(6)
درسی که میتوان گرفت: او با زبان و عمل در خدمت امام خود بود و تلاش میکرد تا ادعای خود را به زینت عمل بیاراید. نحوه شهادتش شاهد این بیان است.
[h=2]شهادت عابس[/h] «عابس بن شبیب شاکری» پس از بیان ارادتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید. (7)
«ربیع بن تمیم همدانی» میگوید: همین که دیدم کسی به میدان رو میآورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگها دیده بودم. او شجاعترین مردم بود. فریاد زدم: ای مردم، او شیر شیران رزم، پسر شبیب است. سپس گفتم: مبادا کسی به تنهایی با او در آویزد. پس عابس فریاد میزد: آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ هیچ کس به سوی او پای پیش نمینهاد. در این میان فریاد عمر بن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب میشد. عابس وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، زره از تن به در کرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت. گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود که حمله سختی را آغاز کرد و با نبرد قهرمانانهاش بیش از دویست نفر از آن ذلیلان را به خاک انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود که به محاصره دشمن درآمد.(8) پس او را به شهادت رسانیدند و سر مبارکش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم که بزرگ هر گروه میگفت: من او را کشتهام و دیگری میگفت: من او را به قتل رسانیدهام. هر یک از آن سپاه سنگدل برای فخر و شرف خویش تلاش میکرد تا کشتن او را به خود منسوب کند و سر بریدهاش را به خود اختصاص دهد. ابن سعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یک نفر نکشته است.(9)
این سر پس از «عبدالله بن عمیر کلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود که به سوی امام حسین علیه السلام پرتاب میشد. (10)
عابس در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه این گونه مورد خطاب امام قرار گرفته است: السلام علی عابس مولی شاکر؛ سلام بر عابس پسر شاکری.(11)
درسی که میتوان گرفت: برهنه شدن عابس در برابر سنگاندازان سزاوار تامل است. برخورد او گویای اوج ایمان، معرفت، و یقینش به ساحت قدس امام و راه مستقیم آن ولی الله الاعظم است. آری هرگاه عشق به اوج کمال رسد، چنان انسان از خود بی خود میشود که همه چیزش را خالصانه و بیپیرایه بر در دوست مینهد.
پینوشتها:
1. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص443.
2. ابصارالعین، ص126.
3. ابصارالعین، ص127.
4. مقتل الحسین(ع) مقرم، ص 312.
5. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص355.
6. مقتل الحسین مقرم، ص 312؛ ابصارالعین، ص138؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444.
7. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444.
8. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص444؛ ابصارالعین، ص138؛ موسوسعه کلمات الامام الحسین(ع)، ص451؛ بحارالانوار، ج45، ص28.
9. مقتل الحسین مقرم، ص 312؛ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 444؛ ابصار العین، ص129.
10. ابصارالعین، ص227، فائده 15.
11. اقبال الاعمال، ج3، ص79 و 345؛ بحارالانوار، ج45، ص73.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]حَجّاج بن (زید) بَدر سعدی تَمیمیّ بَصری

[/h]«حجاج» پسر «بدر» و اهل «بصره» و از «بین سعد» است. سید داوودی نقل کرده است: امام حسین علیهالسلام به منذر بن جارود عبدی، یزید بن مسعود نهشلی، احنف بن قیس و دیگران از روسای پنجگانه و اشراف نامه نوشتند، که هر کدام به گونهای با آن برخورد کردند. احنف امام را به صبر دعوت و امیدوار کرد، اما پیامآور امام را به ابن زیاد تحویل داد که او را کشتند. اما مسعود قوم خود، بنی تمیم، بنی حنظله، بنی سعد و بنی عامر را جمع کرد و خطبهای بر آنها خواند. سپس نامهای به امام حسین علیه السلام نوشته و توسط حجاج بن بدر سعدی آن را به سوی امام ارسال داشت.(1) او نامه «مسعود بن عمرو» را از بصره به خدمت امام آورد و تا آخر راه همراه امام باقی ماند.(2) وقتی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام نامه را دریافت کردند؛ پس از مطالعه فرمود: تو را چه میشود! خداوند تو را از ترس ایمن دارد و عزتت عنایت کند و روز تشنگی بزرگ سیرابت کند.(3)
شهادت حجاج بن بدر
تاریخ نگاران گفته اند، حجاج در حمله نخستین پیش از ظهر به شهادت رسیده است.(4) در زیارت «ناحیه مقدسه» مورد سلام و درود امام علیه السلام قرار گرفته است: «السلامُ عَلی حَجّاج بن بَدر السَّعدی؛ سلام بر حجاج پسر بدر سعدی.(5)پینوشتها:
1- تفصیل خطبه مسعود(ابن مسعود) تهشلی و سخنان جدی او و نامه سراسر ولائیاش ر. ک: سماوی، ابصارالعین، صص 212 تا 214 آمده است.
2- ابصار العین، ص 212/ منتهی الآمال، ج 1، ص 656.
3- ابصار العین، ص 213و 214 .
4- ابصار العین، ص 214/ منتهی الآمال، ج 1، ص 654.
5- اقبال الاعمال، ج3، ص 78.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]شوذب بن عبدالله

[/h]«شوذب بن عبدالله» زمانی غلام «شاکر» پدر «عابس» بوده است.(1) او از دوستداران مخلص اهلبیت علیهم السلام بود. خانه و منزل او پناه و محل تدریس شیعیان بود. در خانه او از فضائل اهلبیت علیهم السلام سخن گفته میشد.(2) او خود از قرّاء و حافظان حدیث و دلاور یاران امام بود. «شوذب» همچنین سفیر جناب «مسلم بن عقیل» از کوفه به سوی امام حسین علیه السلام بود. او نامه «مسلم» را به مکه برد تا به امام برساند. هنگامی که او به مکه رسید، خدمت حضرت اباعبدالله علیه السلام در مکه اقامت کرد و سپس همراه ایشان به کربلا آمد. (که امام پاسخ مسلم را به «قیس بن مسهر صیداوی» داد که به کوفه رساند.) (3)
[h=2]شهادت شوذب[/h]عصر روز عاشورا «عابس» که از دیگر یاران وفادار امام است، شوذب را صدا زد و گفت: ای شوذب! چه در خاطر داری تا آن را به انجام رسانی؟
شوذب پاسخ داد: چه میکنم؟ من همراه تو در راه پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله مبارزه میکنم تا کشته شوم.
عابس گفت: همین گونه درباره تو گمان میبردم؛ اما اکنون، در برابر ابی عبدالله علیه السلام قرار بگیر تا امام تو را به شمار آورد، همان گونه که غیر تو از یارانش را به شمار آورد؛ و تا این که من تو را به حساب آورم (و در اجر شهادت و فرستادنت به سوی میدان جنگ شریک باشم). پس به درستی، اگر در این لحظه کسی غیر از تو، نزد من عزیزتر بود، او را پیش میفرستادم تا که او را به حساب آورم، چرا که امروز روزی است که سزاوار است در آن، با تمام توان خود طلب اجر و پاداش کنیم. چون بعد از این روز دیگر جای عمل نیست و تنها جای حساب است. (4)
شوذب به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله و رحمة الله و برکاته؛ سلام بر شما ای اباعبدالله و رحمت و برکاتش بر شما نازل باد. و سپس از امام خداحافظی کرد،(5) و در برابر آن حضرت به دشمن حملهور شد و به فیض شهادت نائل آمد. (6)
شوذب چون دیگر یاران امام در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه مورد سلام قرار گرفته است: السلام علی شوذب مولی شاکر؛ درود بر شوذب، غلام شاکر.(7)
درسی که میتوان گرفت: بیان عابس شایان توجه است؛ او با خیرخواهی بسیار شوذب را راهنمایی میکند تا او کاری کند که لحظاتی وجودش در یاد و ذهن امام نقش بندد، و لحظاتی امام او را به شمار آورد. این درخواست ناشی از بینش عمیق عرفانی و امام شناسی اوست؛ چرا که امام «عین الله» است. در واقع او چشم بینای خداوند متعال است. اگر او به کسی از مهر و صفا نظر انداخت، بی تردید مشمول لطف رحمانی است. ای کاش! چنان بود که همیشه شاهد عنایت صاحب الزمان (ارواحنا فداه) بودیم تا که مصداق: «و القیت علیک محبة منی و لتصنع علی عینی؛ و من محبت خود را در دل تو انداخته و تو را در برابر چشمانم ساختهام،(8) باشیم. این جمله خطاب به موسای کلیم است.
پینوشتها:
1. اعلام الوری، ص145.
2. مقتل الحسین مقرم، ص312.
3. ابصارالعین، ص112.
4. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 444- 443
5. الارشاد، ج2، ص105.
6. مقتل الحسین مقرم، ص 312.
7. اقبال الاعمال، ج3، ص79 و 346.
8. طه، آیه 39.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]
[/h]«بشر» پسر «عمرو» پسر احدوث و از مردم «حضرموت» و از قبیله کنده بوده است. او از نیکان و یاران حضرت امام علی علیه السلام است. دلاوری فرزندان او در نبردها زبانزد است. بُشر در ایامی که هنوز امام حسین علیهالسلام با یاران یزید در حال گفت و گو بودند، به امام حسین علیه السلام پیوست. (1)
امتحانی دیگر
«سید داودی» نقل کرده: روز عاشورا فرا رسید و جنگ آغاز شد. در همان حال به بُشر خبر رسید که پسرت عمر در مرز ری به اسارت گرفته شد. او در پاسخ گفت: به حساب خداوند میگذارم. من دوست ندارم که او اسیر شود و من بعد از او زنده باشم. خبر این جریان به امام حسین علیه السلام رسید. حضرت به او فرمودند: «رحمك الله فی حلّ من بیعتی، فاذهَب واعمل فی فكاكِ ابنك؛ خدای تعالی تو را رحمت کند، تو از بیعت با من آزادی، پس برو و در آزادی پسرت کوشش کن.» بُشر عرض کرد: ای اباعبدالله! درندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر از شما جدا شوم. پس امام فرمود: «اینها را به پسرت محمد بده (محمد نیز پدر را در کربلا همراهی میکرد) این لباسهای بُردی است که میتواند در آزادی برادرش از آن کمک گیرد.» امام به او پنج لباس دادند که قیمت آنها هزار دینار میشد.(2) درسی که میتوان گرفت: معرفت ویژه بُشر در کربلا به امام و هدف او باعث شد تحت تاثیر عواطف پدری قرار نگیرد.
شهادت بُشر
بُشر در کربلا پیش از ظهر عاشورا به مقام رفیع شهادت نائل آمده است.(3) در زیارت ناحیه مقدسه آمده، «السلام علی عمرو الحضرمی؛ درود بر بشر پسر عمرو حضرمی.» سروی نیز شهادت او را در حمله نخستین دانسته است.(4) پینوشتها:
1- ابصار العین، مقصد 7، ص 173.
2- تنقیح المقال، ج1، ص173.
3- منتهی الامال، ج1، ص 654.
4- مناقب آل ابی طالب، ج4 ، ص 113.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]عَبدُالرحمن بن عَبدالله اَرحَبی[/h]
«عبدالرحمن» فرزند «عبدالله بن کدن بن ارحب» است.(1) ایشان یکی از فرزندان «ارحب» که نژادشان همدانی است، بوده است. جناب «عبدالرحمن» مردی شناخته شده، شجاع، تابعی (از یاران امام علی علیه السلام) و صاحب نفوذ بوده است. (2)
[h=2]حرکت به سوی امام[/h]تارخنویسان و سیرهنگاران نقل کردهاند که «عبدالرحمن» را مردم کوفه به همراه «قیس بن مسهر» به مکه فرستادند؛ ایشان حدود پنجاه و سه نامه را به سوی امام آوردند.(3) آن نامهها، همگی امام را به سوی کوفه از طرف جماعتی دعوت میکردند. پیش از این، «عبدالله بن سبع» و «عبدالله بن وال» تعدادی نامه به خدمت امام برده بودند. بنابراین، عبدالرحمن و قیس دومین فرستاده به سوی امام بودند. پس از این دو، سعید بن عبدالله حنفی و هانی بن هانی سبعی سومین نامهرسان بودند که نامههایی را از اهل عراق به سوی امام منتقل میکردند. (4)
عبدالرحمن و قیس روز دوازدهم ماه مبارک رمضان وارد مکه شدند و دیگر سفرای اهل عراق در مکه یکدیگر را ملاقات کردهاند. (5)
ابومخنف گفت: هنگامی که امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را فرا خواند و ایشان را به کوفه فرستاد، چند نفر را به نامهای قیس، عبدالرحمن، عمارة بن عبید سلولی(6) را همراه او به کوفه ارسال داشتند. بنابراین، عبدالرحمن از کسانی بود که بار دیگر خود به سوی امام بازگشت و جزء اصحاب امام شده تا این که روز عاشورا به فوز شهادت نائل آمد.(7)
[h=2]
شهادت عبدالرحمن
[/h]بعد از نماز ظهر بود که درگیری از سر گرفته شد. عبدالرحمن از امام اجازه گرفت و در حالی که این رجز را میخواند وارد میدان رزم شد:
صبرا علی الاسیاف و الاسنة صبرا علیها لدخول الجنة
شکیبایی بر شمشیرها و نیزهها، آری، شکیبایی تا که به بهشت وارد شوی. (8)
او پس از این که عدهای را از پا درآورد، به شهادت رسید.
بلاذری نقل کرده که «عبدالرحمن بن عبدالله بن کدن» این گونه میگفت:
انی لمن ینکر فی ابن الکَدن انی علی دین حسین و حسن
به کسی که من را نشناسد میگویم: من پسر کَدَن هستم، آری من بر دین حسین و حسن میباشم.(9)
پینوشتها:
1. برای اطلاع بیشتر از اجداد ایشان رک: ابصار العین، ص131.
2. ابصارالعین، ص132.
3. الاخبار الطوال، ص339.
4. ابصارالعین، ص132.
5. ابصارالعین، ص132.
6. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 354/ الارشاد، ج2، ص39.
7. ابصارالعین، ص132.
8. ابصارالعین، ص132.
9. انساب الاشراف، ج3، ص196.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]عبدالله بن بُشر خَثعَمِی

[/h]«عبدالله» پسر «بُشر» پسر «ربیعه بن عمرو» از شجاعان نامآور عرب بوده است. پدر عبدالله نیز از رزمآوران بوده است. عبدالله از جمله کسانی بود که همراه لشکر ابن سعد خارج شد، ولی سرانجام از یاران امام حسین علیهالسلام گشت.(1)
شهادت عبدالله
عبدالله پیش از ظهر عاشورا به فوز شهادت رسید. (2)پینوشتها:
1- ابصار العین، ص 170.
2- منتهی الآمال، ج1، ص 656.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]حَنظَلَة بن سَعد (اسعد) شِبامی[/h]

[h=2]حَنظَلَة بن سَعد (اسعد) شِبامی(1)[/h]«حنظله» فرزند «اسعد» که او فرزند «شِبام بن عبدالله» از قرآء و بزرگان شیعه است. او از قبیله همدان بود. حنظله مردی فصیح، بلیغ و شجاع بود. او پسری به نام علی داشت که در تاریخ از او یاد شده است.(2) ابن شهر آشوب از او با نام «حنظلة بن عمرو الشیبانی» یاد کرده است.(3) او پس از شهادت «بریر» روانه میدان شد، در حالی که فریادش بلند بود: ای قوم! من بر شما از روزی سخت، مثل روز احزاب و مانند حال و روز قوم نوح، عاد، ثمود و کسانی که پس از آنها بودند بیمناکم؛ آری، خداوند قصد ظلم و تعدی به بندگانش را ندارد؛ و ای قوم! من بر شما از روز تناد و فریادخواهی میترسم. روزی که همه روی برگردانید، برای شما در برابر خداوند پناهی نیست، و هر کس را که خداوند در بیراهه وا نهد، برای او راهنمایی نیست.(4) ای قوم! حسین را نکشید که شما را خداوند به عذابی ریشهکن میسازد، و البته هر که افترا پیشه کند نومید گردد.(5)
امام حسین علیه السلام در حالی که او را مخاطب قرار داد، از خدای تعالی بر او پاداش نیک درخواست کرد و فرمود: ای پسر سعد! خداوند تو را مورد مهربانی قرار دهد. هر آینه، اینها همان زمانی که به حق دعوت کردی و دعوتت را اجابت نکردند و به سوی تو حملهور شدند تا خون تو و یارانت را بریزند سزاوار عذاب گشتند. (دیگر دیر شده) چه اینها برادران نیکوکار تو را کشته (و دستشان به خون آنها آلوده شده است.) حنظله گفت: این فرزند رسول خدا! شما درست فرمودی. فدایت شوم.(6) شما از من داناتر و به درک حق سزاوارترید. (7)
درسی که میتوان گرفت: نکته اینجاست که حنظله، در برابر قومی که مدعی مسلمانی است، ولی از قرآن بی خبر است، با تکیه به سه آیه (سوره مبارکه غافر، آیات 30، 31،33 و طه 61) دیدگاه خود را بیان میکند. شگفت این که امام سخن او را اصلاح میکند و بیان میدارد که اکنون جای استفاده از این آیات نیست؛ چرا که اینها با شروع به خونریزی، دیگر خود را مستحق و سزاوار عذاب خداوند کردهاند. این انذار پیش از این درگیری نتیجهبخش و کارآمد بود؛ ولی الان برای بازگشت قدری دیر شده است. توجه به این نکته، شعار «ما با همه، در هر حال با لبخند برخورد میکنیم» را رد میکند؛ آری لبخند و موعظه و پند برای بیداری جاهلان است؛ ولی اگر کسی به حدّ عناد و لجاجت رسید و دست به جنایت و ریختن خون این و آن زد، دیگر روش امام مقابله مناسب است: آنها را بکشید تا فتنهای باقی نماند. (8)
[h=2]شهادت حنظله
[/h]پس از آن «حنظله» از امام پرسید: آیا به سوی آخرت شتاب نکنم؟ و به برادرانم ملحق نشوم؟ امام فرمود: حرکت کن به خیر دنیا و آن چه در آن است و بشتاب به سوی حکومتی که کهنه نگردد. به او اذن جهاد داده شد. او این گونه با امام خداحافظی کرد: «سلام بر تو ای اباعبدالله! درود خداوند بر شما و بر اهلبیت شما، (خداوند) بین ما و شما در بهشتش آشنایی برقرار کند. سپس امام فرمود: آمین، آمین.(9) سپس به کارزار پرداخت تا این که به فوز شهادت دست یافت.(10)
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: السلام علی حَنظلة بن اسعد الشبامی؛ درود بر حنظله پسر اسعد شبامی. (11)
پینوشتها:
1. شیخ طوسی او را از اصحاب امام حسین علیه السلام دانسته است. رجال شیخ طوسی، ص73.
2. ابصارالعین، ص130.
3. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص113.
4. غافر، آیه 30- 32.
5. طه، آیه 61.
6. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص443.
7. موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 45/ تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص443/ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص 24/ بحارالانوار، ج45، ص23/ بحرانی، العوالم، ج17، ص267.
8. سوره بقره، آیه 193.
9. موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص450/ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص24.
10. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 443/ مقتل الحسین مقرم، ص311.
11. اقبال الاعمال، ج3، ص79 و 345.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]نعیم بن عِجلان انصاری خزرجی(1)

[/h]«نَضر» و «نُعمان» و «نعیم» سه پسران عِجلان بودهاند. این سه برادر از یاران و اصحاب حضرت علی علیهالسلام بودهاند. در جنگ صفین نقش جدی داشته و وقایع نگاران صفین از آنها به خوبی یاد کردهاند.(2) هر سه نفر در شجاعت و سرودن شعر شهرت داشتهاند. پیش از حادثه کربلا، نضر و نعمان دار فانی را وداع گفته بودند. لیکن برادرشان نعیم در کوفه در قید حیات بود. هنگامی که امام حسین علیه السلام به سوی عراق حرکت فرمود، او که از علاقمندان به خاندان عترت بود، از کوفه خارج شد و خود را به امام خویش رسانید.(3)
شهادت نعیم
پس از این که نعیم به سپاه امام ملحق شد، پیوسته همراه امام بود تا در روز عاشورا برای مبارزه از دیگران پیشی گرفت و در حمله نخستین به مقام رفیع شهادت نائل گشت.(4) پینوشتها:
1- شیخ طوسی ایشان را از یاران امام حسین علیه السلام دانستهاند. رجال شیخ طوسی، ص80 .
2- ابصار العین، ص 158.
3- همان .
4- همان .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]بُرَیر بن خُضَیر هَمدانیّ کُوفی[/h]
"بُریر عبدالرحمن انصاری" از نیکان و تابعین امام همام، علی ابن ابی طالب علیه السلام است، او از بزرگان و قاریان مسجد جامع کوفه و تفسیر نگاری پرهیزگار و از بزرگان و شرافتمندان قبیله همدان و ساکن کوفه بود.(1) "بریر" دایی "ابو اسحاق عمرو همدانی سبعی" است. ابو اسحاق نیز از جمله تابعین (کسانی که پیامبر را با یک واسطه درک کردهاند) و از اهل کوفه بوده است. او چهل سال نماز صبح خود را به وضوی نماز عشاء به جای میآورد، و هر شب یک ختم قرآن میکرد. در زمان او کسی عابدتر از او نبوده، و مورد اعتماد امام سجاد علیه السلام و اهل حدیث نیز بوده است.(2)
وقتی خبر حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه منوره به مکه معظمه در کوفه پیچید، بریر از کوفه به سوی مکه حرکت کرد تا به جمع یاران امام بپیوندد، و تا آخر امام را همراهی نمود.(3)
[h=2]بریر و تجدید عهد با امام حسین علیهاالسلام
[/h]دومین روز محرم الحرام بود، امام و یاران وارد کربلا شدند. آن حضرت خطبه خواند. پس از آن، یاران یکی پس از دیگری با امام تجدید میثاق کردند. اما "بربر" پس از "زهیر" از جای برخاست و گفت: "یابن رسول الله! لقد منّ الله بک علینا ان نقاتل بین یدیک، تقطّع فیک اعضائنا، ثمّ یکون جدّک شفیعنا یوم القیامة(4)؛ ای پسر رسول خدا! خدای تعالی وجود مبارکت را بر ما منت نهاده، در رکاب شما نبرد میکنیم، در راه شما اعضای بدنمان تکه تکه میشود. سپس در روز قیامت جد شما شفیع ما میشود."
[h=2]شب عاشورای بریر[/h]سختترین شبی که بر اهلبیت علیهم السلام گذشت شب عاشورا بود؛ اما حالت "بریر" در آن شب دیدنی بود. او در آن شب با "عبدالرحمن" مزاح و شوخی میکرد. "عبدالرحمن" به او اشکال گرفت که این ساعت، زمان شوخی و بذلهگویی نیست. "بریر" در پاسخ گفت: "ای برادر! قوم و تبار من میدانند که زمانی که جوان بودهام اهل بذلهگویی نبودهام، چه رسد به زمان پیری و کهولت سن. اما من واقفم به آن چه به زودی ملاقاتش خواهیم کرد. به خدا سوگند، تنها فاصله ما و حورالعین حمله این قوم با آن شمشیرهایشان است، چقدر مایلم که آن زمان هم اکنون باشد."(5)
[h=2]خطبه بریر در روز عاشورا[/h]صبح عاشورا پس از خطبه زهیر، امام حسین علیه السلام به بریر اجازه خطابه دادند.(6) او در حالی که به سپاه "ابن سعد" نزدیک میشد، سخن را این گونه آغاز کرد: "ای مردم! خداوند محمد صلی الله علیه و آله را مژدهدهنده و بیم دهنده و دعوت کننده به سوی خدای تعالی و چراغی روشنگر در میان ما قرار داد. این آب فرات که نوشیدن آن بر حیوانات مباح است، چرا بر فرزند دخت پیامبر منع شده؟ آیا مزد رسالت محمد، این است؟" این گفتار او اشاره به آیهای از قرآن است که مودت به اهلالبیت مزد رسالت دانسته شده است.

در پاسخ او گفتند: "ای بریر! زیاد حرف میزنی! به خدا سوگند که حسین باید تشنه باشد، همان گونه که کسانی قبل از او تشنهکام بودند."
بریر اضافه کرد: " این که بار گران محمد صلی الله علیه وآله بر دوش شما قرار گرفته،(7) در حالی که اینها فرزندان، خاندان، حرم و دختران او هستند، پس بگویید قصد دارید با آنها چه کنید؟ گفتند: "میخواهیم امیر، عبیدالله ابن زیاد، بر حسین و خاندانش تسلط یابد و هر چه او خواست انجام شود."
بریر گفت: "آیا نمیپذیرید که حسین و خاندانش به محلی که از آنجا آمدهاند باز گردند؟ ای وای بر شما اهل کوفه! آیا نامههایی را که روانه کردید و عهد و پیمانهایی که بستید و خدا را شاهد گرفتید، فراموش کردهاید؟ وای بر شما، آیا اهلبیت پیامبرتان را دعوت کردهاید، در حالی که میپنداشتید جانتان را بهر آنها خواهید داد، ولی هنگامی که آنها رو به شما آمدند آنها را تسلیم ابن زیاد ساختید و از آب فرات منعشان کردید؟ با فرزندان پیامبرتان پس از او چه بد برخورد کردید. شما را چه شده است؟ "خدا در قیامت شما را سیراب نگرداند، شما بد امتی هستید."
از میان لشکر دشمن کسانی گفتند: "ای فلان! ما نمیفهمیم تو چه میگویی."
بریر در پاسخ گفت: "سپاس خدای را که بینش مرا بیش از شما قرار داد. پروردگارا! من از رفتار این قوم بیزارم، تو خود تیرهایی در بین آنها بیفکن که تو را در حالی که تو از آنها غضبناک باشی ملاقات کنند."
سرانجام آن گروه بریر را تیرباران کردند و او مجبور به عقبنشینی شد.(8)
درسی که میتوان گرفت: در سخنان بریر خطاب به دشمن به نکاتی میتوان اشاره کرد:
1- امام و یاران آن حضرت، هرگز از خیرخواهی خطاب به دشمن به نکاتی میتوان اشاره کرد:
2- بریر خداپرست است؛
3- او به رسول خدا ایمان دارد؛
4- مزد رسالت محمد صلی الله علیه و آله را که محبت و مودت به اهلبیت رسول الله است، ادا کرده است؛
5- وصیت پیامبر که فرمود: من در میان شما دو چیز گرانمایه و پر ارزش (قرآن و عترت) را میگذارم، مورد توجه قرار داده است؛ سخن پیامبر در باره اهلبیت علیهم السلام مورد اتفاق همه علمای شیعه و سنی است. گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این است: "انی تارک فیکمُ الثَقلین کتابَ الله و عترتی ما ان تسمکتم بهما لن تضلوا ابدا لن یفترقا حتی یردا علی الحوض؛ من میروم و در میان شما دو چیز گرانمایه می گذارم، که قرآن و عترت من است. زمانی که به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نمیشوید، این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا که در حوض کوثر به من ملحق شوند."
6- به مردم راه حل مناسب داده که اگر از عهد خود پشیمانید، بگذارید امام برگردد.
7- آنها را به عنوان انسان متوجه عهد و وفای پیشین خود کرده است.
و اما برخورد دشمن با بریر چگونه بود:
1. تو زیاد سخن میگویی!
2. حسین باید تشنه بماند، چون قبل از او کسانی تشنه بودند!
3. خواست ما خواست ابن زیاد است!
4. نمیفهمیم که تو چه میگویی!
5. دست آخر انسانهای بی منطق او را تیرباران میکنند؛ یعنی از زور در برابر منطق بهره میگیرند.
[h=2]مباهله و شهادت بُریر[/h]در روز عاشورا «یزید بن معقل» فریاد زد: ای بریر! رفتار خداوند با خودت را چگونه دیدی؟ بریر در پاسخ گفت: جز خوبی از خداوند بر خودم و جز بدی بر تو چیزی ندیدم. یزید گفت: پیش از این دروغگو نبودی، امروز دروغ میگویی. آیا به یاد داری روزی را که در بین لوذان با هم قدم میزدیم و تو میگفتی معاویه گمراه است و امام هدایت، علی بن ابی طالب است. بریر گفت: آری، و به درستی این مطلب شهادت میدهم. یزید گفت: و من شهادت میدهم تو از گمراهان هستی.

بریر او را به مباهله فرا خواند. هر دو، دست به آسمان برداشتند و از خدای سبحان خواستند که خود، دروغگو را رسوا سازد و او را بکشد و سپس به نبرد پرداختند. بریر ضربتی به کلاهخود او زد که مغزش متلاشی شد و از شدت ضربه بریر، شمشیر در فرق او گیر کرده بود و بریر تلاش میکرد که آن را از فرق او بیرون کشد، در آن گیر و دار «رضی بن منقذ عبدی» به بریر حمله کرد. هر دو دست به گریبان یکدیگر داشتند که بریر او را بر زمین افکند و بر سینه او نشست. رضی یاران خود را فرا خواند و از آنان کمک طلبید. «کعب بن جابر عمرو اسدی» از پشت سر به بریر حمله کرد. در این هنگام «عفیف بن زهیر» (که خود از سپاهیان ابن سعد بود) فریاد زد: این بریر بن خضیر قاری بزرگی است که برای ما در مسجد کوفه قرآن تلاوت میکرد.
کعب به گفتار منادی اعتنایی نکرد و نیزه خود را به کمر بریر کوبید. در این حال بود که بریر بر روی سینه رضی افتاد و در حالی که صورت رضی را به دندان گرفته بود از روی او به زمین افتاد و کعب با شمشیر، ضربهای به یار وفادار حسین علیه السلام زد و او را به شهادت رساند.
پس از آن که کعب به سوی اهل و عیال خود بازگشت، «نوار» - همسر او - برخورد تندی با شوهرش کرد و گفت: آیا تو بر فرزند فاطمه حملهور شدی و سید قرّاء را کشتی؟ عجب کار بزرگی را به انجام رساندی! سوگند به خدا دیگر با تو کلامی سخن نخواهم گفت.(9)
درسی که میتوان گرفت: داستان مسیحیان «نجران» در قرآن شریف این گونه آمده: پیامبر اسلام به احتجاج برخاست و آخرالامر حاضر به مباهله شدند تا این که هر کدام از خدای تعالی بخواهند، حق روشن شود. هنگامی که پنج تن آل عبا برای مباهله حضور یافتند، علمای مسیح از مباهله با پنج تن آل عبا علیهم السلام سر باز زدند و خود را در مخاطره قرار ندادند. در هر حال، یکی از راههای مجادله با اهل باطل، مباهله است که مورد تایید قرآن است.(10)
پینوشتها:
1. مقتل الحسین مقرم، ص 285/ ابصارالعین، ص 121.
2. منتهی الآمال، ج1، ص661.
3. ابصارالعین، ص 121.
4. اللهوف، ص35.
5. مقتل الحسین مقرم، ص 262/ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 425.
6. مقتل الحسین مقرم، ص284.
7. این نکته بریر اشاره به بیان نبی اکرم است که فرمود من از میان شما میروم اما دو چیز گرانمایه را به امانت مینهم، آن دو، قرآن و اهلبیت من است.
8. مقتل الحسین مقرم، ص 285و 286/ نفس المهموم، ص147.
9. تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص433/ قتل الحسین مقرم، ص309 و 310/ الکامل فی التاریخ، ج2، ص565.
10. پس از آن که بر تو علم آمد و کسی با شما احتجاج در آن باره کرد، پس بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، زنانمان و زنانتان، و جان خودمان و جان خودتان را بخوانیم و سپس مباهله کنیم و هر کس، لعنت خداوند را بر دروغگو قرار دهد. آل عمران، آیه 61.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]اُمیة بن سَعد بن زید طائی

[/h]«اُمَیه» پسر «سعد» از قبیله «طِیّ» است.(1) او از بزرگان اصحاب امیرمومنان علیه السلام است. او از زمره رزمآوران بود و در کوفه اقامت داشت.(2) او در شب هشتم محرم در کربلا به امام حسین علیه السلام و یارانش پیوست. (3)
شهادت امیه
امیه نیز چون بسیاری از یاران امام حسین علیه السلام قبل از ظهر روز عاشورا به فوز شهادت نائل گشت.(4) پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 66.
2- ابصار العین، ص 198، مقصد 13.
3- تنقیح المقال، ج2، ص148.
4- منتهی الآمال، ج1، ص 656 .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]اَسلَم (مُسلِم) بن عَمرو[/h]
"اسلم" فرزند "عمرو" و از نژاد ترک بود. او افتخار خدمتگزاری و کاتب بودن سید الشهداء علیه السلام را نیز داشت(1) و همچنین از جمله قاریان قرآن کریم بود و با زبان عربی آشنایی داشت.(2)
درسی که میتوان گرفت: شگفت این که اقوام و تیرههای مختلف، در صف حق و باطل حضور داشتهاند و صفوف حق و باطل منحصر به گروههای خاص نبوده است.
[h=2]شهادت اسلم[/h]سیرهها و مقاتل درباره نحوه شهادت اسلم گفتهاند: او برای جنگ خارج شد در حالی که این اشعار را میخواند:
"امیری حسینٌ و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النّذیر؛
امیرم حسین است و او بهترین امیر است، او موجب سرور و شادی دل، و بشارت دهنده و ترساننده از خطرهاست."
اباعبدالله الحسین علیه السلام به سوی غلام خود "اسلم" که در حال احتضار بود، حرکت فرمود.(3) زمانی که او را دید، هنوز رمقی از حیات در تن داشت. به امام حسین علیه السلام اشارهای کرد که امام او را در برگرفت و صورت به صورت او نهاد. او تبسمی کرد و گفت: "چه کسی مثل من است که پسر رسول خدا علیه السلام گونهاش را برگونه او نهد." سپس روح پاکش به عالم اعلی پر کشید.(4)
درسی که میتوان گرفت: او دیگر غلامی است که امام بر بالینش حضور یافته است. او عمری را در خدمت فرزند پیامبر بود و به خوبی از رفتار اهلبیت علیهم السلام با خبر بود؛ با این همه، برخورد امام چنان او را به هیجان آورد که به زبان آمد و حالت فخر و شیفتگی در چهرهاش نقش بست.
پینوشتها:
1. منتهی الآمال، ج1، ص654/ تنقیح المقال، ج1، ص124.
2. مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص25.
3. در برخی مقاتل است که «فجائه الحسین علیه السلام، فبکی، و وضع قره؛ امام آمد، بر او گریست و صورت به صورت او نهاد.» سپس آمده «ففتح عینیه و راه فتبسم، ثم صار الی ربه» مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 23، پس از این بود که «اسلم» چشم خود را باز کرد، و همین که امام را دید تبسمی کرد و به سوی پروردگارش شتافت.
4. ابصارالعین، ص 96.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]جُوَین بن مالکِ من قِیس بن ثَعلَبَه

[/h]«جوین» پسر «مالک» از قبیله «قیس بن ثعلبة» بود.(1) او که از شیعیان بود با قبیله خود برای جنگ با امام حسین علیه السلام خارج شده بود؛ ولی وقتی ابن سعد شروط امام را نپذیرفت، با عدهای شبانه به اردوگاه حسینی ملحق شد.(2)
شهادت جوین
ابن شهر آشوب شهادت جوین را در حمله نخستین دانسته است.(3) بنابراین او پیش از ظهر عاشورا به مقام شهادت رسیده است.(4) درسی که میتوان گرفت: بی شک عدهای بر مبنای جهالت وارد معرکهای میشوند؛ اما شهامت در انتخاب راه صحیح پس از شناخت آن کاری بس دشوار و شیوه رادمردان است جوین یکی از آن رادمردان بود.
پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 41.
2- ابصار العین، ص 194، حدود سی نفر از سپاه عمر سعد شب عاشورا به امام حسین علیه السلام پیوستهاند که جوین یکی از آنها بوده است.
3- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 113 .
4- منتهی الآمال، ج1، ص 654 .
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
[h=1]واضِحِ تُرکی

[/h]"واضح" غلام "حرث سلمانی مذحجی" و از نژاد ترک بوده است. او از مردان پاکدامن و شیعیان علاقمند به اهلبیت علیهم السلام بوده است. و به شجاعت نیز موسوم بوده است.(1) "واضح" به همراهی "جنادة بن حرث" به امام حسین علیه السلام و یاران او پیوست.(2)
[h=2]شهادت واضح[/h]سماوی میگوید: آن چه به گمانم درستتر آمده همان است که اهل مقاتل یادآور شدهاند که واضح در روز عاشورا با دشمن به مبارزه برآمد و پیاده با شمشیری آخته به سوی آنها شتافت، در حالی که این گونه رجز می خواند:
"البحر من ضَربی و طَعنی یَصطلی و الجوُّ مِن عَثیر نَقعی یَمتَلی
اذا حَسَامی فی عَینی یَنجَلی یَنشقُّ قلبَ الحاسدِ المُبجَلی(3)
از ضربت شمشیر و نیزهام دریا به موج میافتد، و فضا از درگیری کشتارم پر میشود؛ هنگامی که شمشیرم در دست راستم به حرکت میآید، قلب حسدورز را میشکافد."
گفتهاند: هنگامی که "واضح" به زمین افتاد، امام را خواند و از او کمک خواست. امام با شتاب خود را بر بالینش رساند، او را در بغل گرفت و بوسید. "واضح" که در حال جان دادن بود گفت: " کجا چون منی با فرزند رسول الله، اینگونه باشد که او گونه بر گونهام نهد." و سپس جان پاکش از تن به درآمد و به فوز شهادت رسید.(4)
درسی که میتوان گرفت: تردیدی نیست که امام بر بالین پارهای از یاران خود حضور یافته است. همه یاران و اصحاب امام دارای کمالات معنوی بودهاند؛ اما امام برخی را مورد مهر و محبتی ویژه قرار داده که در خور دقت است. از جمله آن کسان، غلامی است که شاید در دیدگاه این و آن چندان به او اعتنا نمیشده است. برخورد محبتآمیز امام با فردی که به ظاهر از وجههای چندان در میان مردم برخوردار نیست، خود درسی اخلاقی است. این برخورد محبتآمیز، خود او را نیز به حیرت و اعجاب واداشته است.
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص144/ فرسان الهیجاء، ج2، ص134.
2- ابصارالعین،ص 144.
3- ابصارالعین، ص145.
4- مقتل الحسین مقرم، ص308/ ابصارالعین، ص144-145.
منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]قاسم بن بشر ازدی

[/h]«قاسم» پسر «بشر الازدی» است.(1) او مردی شجاع و از شیعیان کوفه بوده است. او همراه لشکر «ابن سعد» از کوفه به کربلا حرکت کرد. قاسم بن حبیب هنگامی که ظلم امویان و مظلومیت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را مشاهده کرد به امام و یاران آن حضرت پیوست.
شهادت قاسم
قاسم پس از جنگ با دشمن پیش از ظهر روز عاشورا به مقام شهادت نائل آمد.(2) برخی گفتهاند او در حمله نخستین در پیش روی امام به شهادت رسیده است.(3) شیخ طوسی او را از اصحاب امام حسین علیه السلام دانسته است.(4) پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 90، سماوی نام پدر وی را «حبیب بن ابی بشر» دانسته است. (ابصارالعین، ص 186)
2- منتهی الآمال، ج1، ص 654 .
3- بحارالانوار، ج 45، ص72.
4- رجال شیخ طوسی، ص 79.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
دید عمو افتاده بی رمقه،نانجیب یه ضربه تو سر حسین زد،كلاه خود افتاد،گردن حسین نمایان شد،سر اباعبدالله پیدا شد،بحربن كعب ملعون،اسمش رو بردم تو دلت لعنتش كنی،بحربن كعب،دید سر حسین،برهنه شد،شمشیرش رو بلند كرد،الان سر حسین رو جدا كنم،این بچه دید الان موقعشه،تا شمشیر بالا رفت،یه بچه ده ساله،مگر چقدر بازو داره؟دستش رو گرفت،جلوی شمشیر،وای،تادستش رو زدن،بازوش رو زدند،چی گفت:این بچه،وای من رو آتیش زده،تو رو نمی دونم،تا بازوش رو زدند،گفت:وای مادرم،مادرم،دو جور تفسیر میكنند،جفتش رو برات میگم،هر كدوم رو پسندیدی ناله بزن،بعضی ها میگن بچه،كودك،تو اوج سختی و صدمه،باید مادرش رو صدا بزنه،بچه همینطوره،از نظر روانی،وقتی حادثه ای براش پیش بیاد،مادرش رو صدا میزنه،اما من این رو قبول ندارم،من میگم این بچه ی امام حسنه،خون باباش تو رگاشه،آخه باباشم مادریه،باباشم تو كوچه ها دید یه مادری زمین خورد،آی امام حسنیا،از باباش یادگار داشت،افتاد تو بغل عمو،
دستش برید و گفت که ای وای مادرم
رنگش پرید و گفت که ای وای مادرم
آهی کشید و گفت که ای وای مادرم
در خون تپید و گفت که ای وای مادرم
كاشكی به همین جا تمومش میكردند،نمی خوام اسمش رو ببرم اما چه كنم،تا شب هفتم شاید زنده نباشم،بذار اسم این نامرد و ببرم،تا دیدن افتاده تو بغل حسین،داره جون میده،یه دفعه اومد نانجیب،دارم عین مقتل رو میخونم،فرماه حرملة بن كاهل،دیدن داره جون میده،نانجیب تیر سه شعبه زد،سر تو بغل حسین جدا شد،حسین...مدینه بگی ان شاءالله،..حسین..من میگم وای از دل حسین،چی كشیدی حسین جان،دیدی بعضی وقتها،بچه رزمنده ها میدونن،خیلی ها تو بغلشون شهید شدن،خیلی ها تو بغل حسین شهید شدن،اما بعضی شهادت ها از ذهن آدم نمیره،این همه از جنگ میگذره،بعضی ها هنوز میگن اون صحنه از یادم نمیره،نمیدونم اون صحنه میره یا نه،تا افتاد سر تو بغل حسین،نمی دونم،یاد داداش حسنش افتاد،اما خیلی طول نكشید،بگم یا نه؟نانجیب ها میخواستن سینه ی حسین و خلوت كنند،كسی رو سینه ی حسین نباشه،سه مرتبه بگو یا حسین..
یک عمر صرف مدرسه و درس شد ولی
بی گریه بر حسین به جایی نمیرسیم
بازویش شد سپر تیغ و به لب وا اُمّا
یازده ساله چه مردی شده ما شا الله
یا عبدالله بن حسن سلام الله علیه
من که جویای سعادت هستم
تشنة جام شهادت هستم
آن زمانی که عمو می دیدم
رخ نهادی تو به روی پسرت
منم از دور نظر می کردم
ای عمو یاد پدر می کردم
تو که چون تاج سر من بودی
تو به جای پدر من بودی
ای عمو زود بیا بر سر من
خون گرفته همه پیکر من
بیاد آن لحظه ای که قاسم از روی اسب افتاد ، صدا زد : یا عمّاه ادرکنی 1 ،عزیز فاطمه با عجله به سوی قاسم حرکت کرد ببیند دشمن دورش را محاصره کرده ، می خواهند سرش را از بدن جدا کنند . اما وقتی دیدند ابا عبدالله آمد همه فرار کردند، بدن قاسم زیر سم اسبها قرار گرفت همین که غبارها نشست . دیدند ابی عبدالله سر قاسم را به دامن گرفته ، دیگر لحظات آخر قاسم است از شدت درد پاهایش را به زمین می کوبد ، در همین حال فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد .
بدن غرق به خون قاسم را بغل کرد به خیمه آورد کنار بدن جوانش علی اکبر گذاشت ، همه صدا بزنید حسین .
1. وقایع الایام ، ص 412 ، سوگنامه آل محمد ، ص286 .
چیستی محرم و عزاداری ؟
محرم ماهی است که در آن یکی از دردناک ترین و در عین حال مهم ترین حادثه اتفاق افتاده وآن حادثه کربلا و عاشورا و قیام امام حسین(ع) است.
حادثه عاشورا دو صفحه دارد: یک صفحه سیاه و تاریک ، صفحه دیگر روشن و نورانى .
صفحه سیاه از آن نظر سیاه است که در آن کشتن بى گناه و جوان و شیرخوار، تاختن اسب بر بدن هاى بى سر، آب ندادن به انسان ، شلاق زدن به زن ها و بچه ها،سوار کردن اسرا بر شتران بى جهاز و در یک کلام ظلم و جنایت مى بینیم.
در این نگاه قهرمان و پیروز ماجرا پسر معاویه ، پسر زیاد، عمر سعد، شمر و... است و مظلوم و ستمدیده : حسین (ع)و یارانش . بااین دید باید براى مظلومیّت و ستم هایى که وارد شد، گریه کرد و محزون شد.
صفحه نورانى از آن نظر نورانى است که در آن حماسه ، افتخار، تجلى انسانیت و حقیقت و حق پرستى مى بینیم .در این دید قهرمان ، حسین (ع)است و یارانش ، و بدبخت و مغلوب و شکست خورده یزید است و پسر زیاد و پسرسعد و...
از این دید حسین (ع)خودش تنها نبود که یک روز او را کشتند و سر از بدنش جدا ساختند ، بلکه حسین یک مکتب است . باید همیشه یادش را زنده نگه داشت تا مکتبش زنده بماند. باید همیشه از مردم اشک گرفت و مرد را گریاند، همان طورى که پیامبر و ائمه اطهار(ع)فرمودند: باید براى امام اشک گرفت و اشک ریخت ، امّا نه مثل اشک در مصیبت یک مظلوم و ستمدیده ، بلکه در مصیبت یک قهرمان باید او را به یاد بیارویم و اشک بریزیم تا روح قهرمان در روح ما پیدا شود و احساسات قهرمانى پیداکنیم تا به اندازه اى نسبت به حق و حقیقت غیرت پیدا کنیم و ما هم عدالت خواه شویم و با ظلم و ظالم نبرد کنیم وآزادى خواه شویم و عزّت نفس و شرف انسانیت پیدا کنیم .(1)
حسین (ع)مثل ما یک تن و یک شخص نبود که روزى کشته شده است و دیگر لازم نباشد از او یادى کنیم ، بلکه یک مکتب است که باید با یاد او مکتبش را زنده نگه داریم . بر سر و سینه زدن یکی از نمادهای عزاداری است و عزا داری برای امام حسین فرهنگ ساز است و فواید بسیاری دارد.
گریه در فرهنگ عاشورائیان سلاح همیشه برّانی است که فریاد اعتراض به ستمگران را دارد. اشک زبان دل است و گریه فریاد مظلومیت. رسالت اشک پاسداری از خون شهید است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره) «گریه کردن در عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت است. گریه بر مظلوم، فریاد مقابل ظالم است».(2)
پی نوشتها:
1. شهید مرتضی مطهری ، شهید (ضمیمه قیام و انقلاب مهدی) ص 117- 118 . شهید مطهری ،مجموعه آثار، ج 17 ص 28.
2. صحیفه نور، ج 8، ص 70 .
[h=1]عاقبت بخیری در چند سکانس[/h]
[h=2]ما انسان ها، مسافرانی هستیم در این دنیا؛ از باغ بالا آمده برای مدتی در این سرای فانی، تا کمالاتی را کسب کنیم، و هنگام برگشتن توشه ای برای سرای باقی با خود ببریم.[/h] فرآوری: زهرا اجلال-بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
[h=1][/h][h=2]سکانس اول[/h] آمده بودند به جنگ پیامبر خدا اما بی حیاء و پرده در نبودند، خیلی مؤدب ایستادند حتی تعارف هم کردند که می خواهید اول شما شروع کنید. ساحران به دستور فرعون آمده بودند به جنگ حضرت موسی علیه السلام تا او را شکست دهند. «قالوا یا موسی إمّا أن تلقِیَ و إمّا أن نکونَ أوَّلَ مَن ألقی» ؛ « ساحران گفتند این موسی آیا تو اول (عصای خود را) می افکنی یا ما کسانی باشیم که اول بیفکنیم».
در تفسیر الصافی مرحوم فیض کاشانی می فرماید: این کلام، مراعات ادب را از طرف ساحران نشان میدهد. (صافی، ج ۳، ص ۳۱۱)
و همین ادب زمینه هدایت و عاقبت بخیری آنها شد که صبح کافر بودند و دشمن خدا، اما غروب مسلمان شدند و شهید راه خدا و عاقبتی خوش پیدا کردند.
«فَألقِیَ السَّحَرَة سجَّداً قَالوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارونَ وَ موسی» ؛ « ساحران به سجده افتادند و گفتند ما به خدای موسی و هارون ایمان آوردیم ». (طه ، ۷۰)
[h=2]سکانس دوم[/h] این ادب که در اوج تواضع بود زمینه عاقبت بخیری حر را در روز عاشورا فراهم ساخت و توفیق شهادت در رکاب امامش را روزی او کرد. ادب نشانه شرافت مرد است و انسان شریف عاقبت بخیر است
لشکر امام حسین علیه السلام در راه مکه به کوفه است. لشکر حر بن یزید ریاحی هم میرسد. امام، او و لشکرش را حتی اسبانشان را آب میدهند. موقع نماز میشود، امام حسین علیه السلام رو به حر کرده می فرمایند: «آیا نماز را به همراه اصحاب و یارانت میخوانی؟» حر ادب کرده و میگوید: «خیر، ما نماز را با شما خواهیم خواند ». بعد از نماز، امام سخنرانی کوتاهی کردند و ...، حر گفت: «ما فرمان داریم که از شما جدا نشده و شما را به کوفه ببریم». امام فرمود: «مرگ از این آرزو به تو نزدیکتر است». و دستور حرکت داد، اما سپاه حر جلو آمد و مانع حرکت شد به طوری که بچه های کوچک ترسیدند. امام فرمودند: «مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی؟».
حر گفت: «به خدا اگر دیگری از عرب این کلمه را به من گفته بود، من هم همان را به او میگفتم ولی بخدا قسم من حق ندارم که مادر تو را یاد کنم مگر به نیکوترین صورتی که مقدور باشد». (موسوعه کلمات امام حسین علیه السلام، ص ۴۰۲)
این ادب که در اوج تواضع بود زمینه عاقبت بخیری حر را در روز عاشورا فراهم ساخت و توفیق شهادت در رکاب امامش را روزی او کرد. ادب نشانه شرافت مرد است و انسان شریف عاقبت بخیر است.
[h=2]سکانس سوم[/h] اهل یمن بود. او با مادر پیرش زندگی می كرد و كارش شتربانی بود. یك بار كه خیلی دلش می خواست به دیدن پیامبر اسلام (صلی الله و علیه و آله) برود از مادرش اجازه گرفت تا به طرف حجاز راه بیفتد، مادرش گفت: برو! اما اگر به مدینه رفتی و حضرت محمد (صلی الله و علیه و آله) در آنجا نبودند، نصف روز بیشتر در آنجا نمان.
با این اجازه، او كه علاقه زیادی به دیدن رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) داشت و برای همین هم رنج راه را تحمل كرده بود و با اشتیاق به سوی مدینه آمده بود، وقتی به مدینه رسید و مطلع شد كه رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) در مدینه حضور ندارند بسیار ناراحت و غمگین شد و دلش می خواست یك سال هم كه شده صبر كند تا به زیارت رسول خدا (صلی الله و علیه و آله) نایل شود؛ ولی مادرش به او سفارش كرده بود كه بیش از نصف روز در مدینه نماند. این بود كه گفت: سلام مرا به پیامبر (صلی الله و علیه و آله) برسانید و بگویید: مردی از یمن به دیدار شما آمده بود؛ اما از مادرش اجازه ماندن نداشت...
اویس پس از این حرف، به سوی شهر خودش به راه افتاد. وقتی كه رسول اكرم (صلی الله و علیه و آله) به مدینه برگشت، فرمود: آیا كسی به خانه ما آمده است؟ گفتند: آری. مردی با نام اویس. حضرت فرمود: درست است. این نور اوست كه در خانه ما مانده است.
عثمانی بود، حسینی شد و در شب عاشورا خطاب به امام حسین (علیه السلام) گفت: «به خدا قسم دوست دارم کشته شوم، بعد زنده شوم باز کشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدینوسیله خداوند متعال مرگ را از شما و از جوانان شما دور سازد
نقل است پیامبر (صلی الله و علیه و آله) بارها برای دیدار اویس قرنى اظهار اشتیاق کرده و مى فرمود: «هر کس او را ببیند سلام مرا به او برساند». گفتند: «یا رسول الله، اویس قرنى کیست که این مقدار به یاد او هستى و شوق دیدار او را در دل دارى و یاران خود را سفارش مى کنى که سلام شما را به او برسانند؟»
رباعی ابوسعید ابوالخیر یکی از معروف ترین نمونه ها است که رابطه اویس و حضرت محمد (صلی الله و علیه و آله) را یک رابطهٔ عرفانی معرفی می کند:
و این گونه است که خیلی از آدم ها به واسطه انجام یک سری از کارها چه زیبا عاقبت بخیر می شوند ...
[h=2]سکانس چهارم[/h] در ابتدا عثمانی بود و علاقه ای به اهل بیت (علیه السلام) نداشت در سال شصت هجری همراه خانواده اش به حج مشرف شد در بازگشت از حج با قافله امام حسین (علیه السلام) همراه شد، در یکی از منزلها امام حسین (علیه السلام) قاصدی دنبال او فرستاد، او بعد از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) کاملاً عوض شد، عثمانی بود، حسینی شد و در شب عاشورا خطاب به امام حسین (علیه السلام) گفت: «به خدا قسم دوست دارم کشته شوم، بعد زنده شوم باز کشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدینوسیله خداوند متعال مرگ را از شما و از جوانان شما دور سازد.»
او کسی نبود جز زهیربن قین ...
[h=2]کلام آخر[/h] ما انسان ها، مسافرانی هستیم در این دنیا؛ از باغ بالا آمده برای مدتی در این سرای فانی، تا کمالاتی را کسب کنیم، و هنگام برگشتن توشه ای برای سرای باقی با خود ببریم.
طبیعتا توشه (هر توشه ای و در هر سفری) را باید حفظ نمود تا فاسد نشود و احیانا به دست سارقان نیافتد، و الا هیچ کس مقصر نیست جز خود مسافر!! و در صورت از بین رفتن توشه، به زحمت افتادن مسافر قطعی است و میزان ضرر او به اندازه بعد سفر اوست، هر چه مقصدش دورتر باشد بی توشه ماندنش سخت تر شده و احتمالا به هلاکتش بیانجامد.
به امید آنکه در این سفر بتوانیم بهترین توشه ها را با خود ببریم ...
[h=1]سقاخوانی،خیمه کوبی و تعزیه[/h] [h=3]آیین های محرم در ایران[/h]
[h=2]اگر برنامه ای برای شركت در مراسم آیینی كشور دارید به شهر نوش آباد در استان کاشان سفر كنید و یك محرم را، در شور عاشورایی مردم نوش آباد، شریك شوید.[/h]
بزرگترین مراسم عزاداری آئینی محرم کشور هرساله در نوش آباد كه در 8 كیلومتری شمال كاشان در دل كویر مركزی واقع شده با بیشترین نفرات، تجهیزات و سواران بر اسب و شتر در روزهای دوم و صبح عاشورا تا عصر روز دوازدهم محرم در مجموعه های فرهنگی مذهبی خیمه گاه حسینی، علقمه و آستان امامزاده محمد بن زید بن علی بن ابیطالب(ع) شهر نوش آباد برگزار می شود. این مراسم شامل سقاخوانی، کتل، تعزیه خوانی، مراسم خیل عرب و خیمه سوزی، سقایی و چاووش خوانی، کشته برداری، بازآفرینی حوادث کربلا تا شام در محرم از زمان ورورد قافله حضرت امام حسین(ع) به کربلا تا بازگشت کاروان اسرا به کربلا، بازسازی مراسم دفن شهدای کربلا توسط قوم بنی اسد است.
شهر تاریخی نوش آباد، یكی از مناطقی است كه از قدیم الایام برگزار كننده آیینهای سنتی مذهبی ویژه و منحصر به فردی در برگزاری مراسم و مناسبتهای ایام ولادت و شهادت ائمه و اهل بیت (ع) بویژه حضرت امام حسین (ع) و حضرت زهرا(س) بوده است. تاریخچه آیینهای سنتی و مذهبی در نوش آباد، با توجه به بنای تكایا و حسینیه ها و نیز آثار به جا مانده از دوره صفوی، گویای این مطلب است كه این مراسم، به قرنهای گذشته برمی گردد.
[h=2]سقاخوانی[/h] شهروندان نوش آباد، به منظور استقبال از کاروان حسینی آیین سنتی مذهبی سقاخوانی را برپا می کنند. آیین سنتی مذهبی سقاخوانی مردم این خطه قدمتی بیش از یک قرن دارد و امروزه علاوه بر نوش آباد، گویی در شهرهای همدان و اردبیل نیز برگزار می شود. سقاخوانی از یک هفته قبل از محرم در تمام کوچه ها، خیابان ها، سردرب منازل شهر نوش آباد پرچم های مشکی، سبز، قرمز و کتیبه های محتشم کاشانی نصب شده و تمام در و دیوار شهر رنگ محرم می گیرد و به منظور ایجاد آمادگی کامل و مناسب در مردم برای برپایی عزاداری پرشور محرم آئین سنتی مذهبی سقاخوانی برگزار می شود.
این كاروان با طی مسیر چهار كیلومتر و عبور از مسیرهای اصلی شهر به طرف خیمه گاه حركت كرده و مراسم سنتی مذهبی خیمه كوبی و تعزیه ورود امام به كربلا، ممانعت حر از ورود اباعبدالله (ع) به كربلاو نحوه استقرار دو سپاه را در محل خیمه گاه حسینی به صورت زنده برای عزاداران اجرا می كنند
در این مراسم سقاخوانان در چهار گروه از استادان و پیشکسوتان سقاخوانی، بزرگ ترها، شاگردان و جوانان به صورت حلقه های عزا مقابل یکدیگر نشسته و اشعاری پرمحتوا و سوزناک در توصیف واقعه کربلا و مدح شهدای کربلا را با نواهایی برگرفته از ردیف دستگاه موسیقی سنتی هم نوایی می کنند. در این همخوانی که بدون سینه زنی و سنج و دهل است گوشه های مختلف موسیقی ایرانی از جمله دشتی اجرا می شود. این سقاخوانی که از 18 ذی الحجه تا شب اول محرم اجرا می شود و در آخرین شب ذی الحجه با حرکت در کوچه و خیابان های شهر آغاز محرم را به همگان اعلام می کنند، با مدیحه سرایی و عزاداری در رثای امام حسین(ع) و اصحابش بانگ نوحه و ماتم را سر می دهند. سقاخوانی در روز تاسوعا هم برای فاتحه خوانی جلوی منازل امواتی که از محرم سال گذشته تا این محرم مرحوم شدند، اجرا می شود و صاحبان عزا نیز به نشانه تکریم عزاداران حسینی و حق شناسی، پرچمی را همراه با توزیع خیرات و نذورات به هیئت اهدا می کنند. سقاخوانی در روز عاشورا و در مرحله پایانی در بیان اوج حماسه پرشور حسینی نیز فقط با حضور ساداتی که شال های سبز بر گردن دارند و پیشاپیش هیئت و بعد از پیکر نمادین امام حسین(ع) حرکت می کنند با آهنگ حزین و اشعار غمناک اجرا می شود.

از جمله آیین های مذهبی نوش آباد زنگ حیدری است كه با اعتقادات مردم این خطه گره خورده است و از تقدسی خاص برخوردار است زنگ حیدری به منبر چوبی هیات حسینی بسته شده است.
[h=2]تعزیه رسیدن قافله امام حسین(ع)[/h] بخش دیگر مراسم آئینی مذهبی محرم در نوش آباد همزمان با روز دوم محرم الحرام زمان رسیدن قافله اهل بیت(ع) برگزار می شود. تعزیه رسیدن قافله امام حسین(ع) و یارانش با تلفیقی از بازگویی مداح و بازیگردانی بیش از 100 هنرور در مکانی به وسعت پنج هزار مترمربع در مجموعه فرهنگی مذهبی علقمه نوش آباد بازآفرینی می شود. تاثیر مطلوب معنوی و جذابیت ویژه شیوه سنتی مذهبی عزاداری مردم ولایت مدار و دوستدار اهل بیت (ع) شهر نوش آباد در بازسازی حوادث و وقایع تاریخی حماسی کربلا برای همه کسانی که از دور و نزدیک برای تماشای این مراسم آمده اند به ویژه کودکان، جوانان و نوجوانان به روشنی مشهود و تاثیرگذار است.
[h=2]خیمه كوبی[/h] عصر روز هشتم محرم، مراسم خیمه كوبی با قدمتی حدود یك قرن، ورود كاروان حسینی و لشكریان یزید در قالب یك هزار و پانصد نفر شبیه خوان و بازیگر پیاده و سواره را به نمایش می گذارد كه در میدانی به وسعت سی هزار متر مربع در مجموعه فرهنگی خیمه گاه حسینی برگزار می شود. در این مراسم، شبیه خوانان نوش آباد و مناطق اطراف، كاروان اولیاء و اشقیاء را شامل می شوند كه عبارتند از؛ قافله اباعبدالله (ع) و یارانش، ملائكه و حوریان بهشتی، اجنه و سپاه اشقیاء در قالب لشكریان یزید كه به همراه ده گروه از نوازندگان سازهای ضربی و بادی در دسته های چند نفره بسیار باشكوه و متاثر كننده اجرا می شود. این كاروان با طی مسیر چهار كیلومتر و عبور از مسیرهای اصلی شهر به طرف خیمه گاه حركت كرده و مراسم سنتی مذهبی خیمه كوبی و تعزیه ورود امام به كربلا، ممانعت حر از ورود اباعبدالله (ع) به كربلاو نحوه استقرار دو سپاه را در محل خیمه گاه حسینی به صورت زنده برای عزاداران اجرا می كنند. گهواره حضرت علی اصغر (ع)، حجله حضرت قاسم (ع)، محمل زینب (س)، زنان و دختران كه بر كجاوه با شكوه و عظمت سوارند، و در كنارشان شبیه خوانان حضرت عباس (ع) و حضرت علی اكبر (ع)، كه از زنان حرم محافظت می كنند، سپاه اجنه، حوریان، ملائك، وهب نصرانی و تازه عروسش، مسلم بن عوسجه، حبیب، زهیر و... در یاری امام حسین (ع) بسیار زیبا و جذاب به تماشا گذاشته می شود.
[h=1]آیین های کتل و کشته برداری[/h] [h=3]آیین های محرم در ایران[/h]

[h=2][/h]
مراسم كتل
خانواده های نوش آبادی، به قصد اظهار ادب به آستان اهل بیت (ع)، نذر می كنند كه فرزند خردسال خود را بیمه حضرت علی اصغر (ع) كنند و آیین كتل را با آداب خاصی برگزار می كنند. در این آیین، طفل خردسال به نشان از حضرت علی اصغر امام حسین (ع) بر اسبی تزئین شده سوار می شود. طفل بر اساس نذر مادر كودك كه نذر كرده سفیدپوش یا سیاهپوش باشد و برسرش، سربندی با یكی از اسماء مقدس ائمه (ع) می بندند، با گونه های قرمز در حالی كه در كنار هر كتل مرشدی با قرائت اشعاری در مصائب امام حسین (ع) حركت داده می شود. برای اسب كتل، قالیچه ای بر روی اسب انداخته شده و بر قسمت جلوی زین اسب، دو كارد به صورت ضربدری می بندند و برای حفاظت كودك، تیغه آن را با پارچه می پوشانند و بر سر آن میوه های سیب و پرتقال یا انار قرار می دهند. بر پیشانی اسب دو آیینه می بندند و بر قسمتهایی از بدن اسب، كه پوشیده نیست، پارچه های سبز، سفید یا سیاه می بندند. در دو طرف اسب كتل، سه نوجوان كه لباس مخملین پوشیده اند و چوب در دست دارند به نام شاطر،حركت كرده و یك نفر نیز سوار بر اسب، با یك دست كودك را در بغل گرفته و با دست دیگر چتری بر سر او نگه می دارد.
روز یازدهم محرم هزاران نفر از نقاط مختلف كشور و حتی جمعی از گردشگران كشورهای خارجی كه طرفدار آیین ها و عزاداری سنتی هستند به نوش آباد می آیند و در جایگاه مخصوص كه برای بازدیدكنندگان درنظر گرفته شده مراسم را از نزدیك می بینند
پدر كودك نیز به همراه كتل، تنگی از شربت در دست گرفته و از مردم پذیرایی می كند. مردم نوش آباد، كودك خردسال خود را كتل می كنند تا بگویند ای كاش در كربلابودیم و كودكان را احترام می كردیم و كودكان خود را فدای علی اصغر امام حسین (ع) می كردیم. خانواده همه كتلهای نوش آبادی، در پایان مراسم، افراد فامیل، همسایه ها و عزاداران را بر سر سفره خود میهمان می كنند. گفتنی است كتل كردن كودكان در خانواده های نوش آبادی قبل از تولد نوزاد و یا برای گرفتن حاجت و سلامتی كودكانشان نذر كرده می شود.
آیین سوگ و مویه هیئت سادات در صبح یازدهم محرم
در این مراسم، سادات نوش آباد همه ساله صبح روز یازدهم محرم به صورت دسته سینه زنی با حركت از مسجد فاطمیه شهر در حالی كه نوحه ماتم «بنی اسد سفر كنید، خاك عزا به سر كنید، كه حسین كشته شده» را با زبان اشك و سوز سر می دهند، از كوچه و خیابانهای شهر عبور كرده و در محل خیمه گاه حسینی اقامه عزا و سوگواری می كنند. در این هیئت، مردان با شالهای سبز بر گردن و زنان با پوشیه سبز، از روی ادب و احترام، بالاترین مراتب حزن و اندوه خود از ماتم شهادت امام حسین (ع) و اصحاب با وفایش را به نشانه همدردی و اظهار مراتب تسلیت از این واقعه جانگداز به همگان اعلام می دارند.
خیمه سوزی
بازسازی یك صحرا عطش و یك دشت پر از لاله های به خون نشسته، رعنا جوانان بنی هاشمی كه بر خاك افتاده اند، یاران با وفایی كه دیگر از مادر زاده نشده، شمشیرها، نیزه ها، خنجرها، سپرها در تمام نقاط میدان جنگ،سنگها و تیرهایی كه اطراف گودی قتلگاه بر قلب زمین نشسته اند، همه و همه در یك محیط كاملاً تاثیرگذار و منقلب كننده به تصویر كشیده می شوند
روز یازدهم محرم حماسه كربلای 61 هجری در آیین سنتی مذهبی خیل عرب تكرار می شود. در عصر روز یازدهم محرم در جایگاه خیمه ها تعزیه برپا می شود فرزند پیامبر شهادت می رسد و لشگریان یزید به خیمه ها هجوم می آورند.با تازیانه زنان و كودكان را می نوازند و با گرزهای آتشین خیمه ها را به آتش می كشند و سرهای بریده را بر فراز نیزه ها آورده و اهل بیت مظلوم حسین(ع) را سوار بر مركب بی جهاز به اسارت می برند. جماعتی كه سر و روی خود را با پارچه هایی مشكی پوشانده اند و مردان سپید پوش را همراهی میکنند.
روز یازدهم محرم هزاران نفر از نقاط مختلف كشور و حتی جمعی از گردشگران كشورهای خارجی كه طرفدار آیین ها و عزاداری سنتی هستند به نوش آباد می آیند و در جایگاه مخصوص كه برای بازدیدكنندگان درنظر گرفته شده مراسم را از نزدیك می بینند.
عصر روز دوازدهم،آیین كشته برداری
در مراسم كشته برداری روز عاشورا كه عزاداری مرسوم و ویژه شهر نوش آباد است و از عزاداری شیعیان كربلا الگو برداری شده است.این هنرنمایی همراه با نمایش پیكر مطهر شهیدان كربلا روی زمین نینوا توسط هنروران، به همان وضعیتی كه در گوشه گوشه میدان نبرد به شهادت رسیده اند، تل زینبیه، نخلستانها، علقمه و حتی گودی قتلگاه بازآفرینی می شود. نكته قابل توجه در بازآفرینی پیكر شهدا و تمایز این مراسم با برنامه های دیگر مناطق كه از ماكت، نمونك و آدمكهای مصنوعی استفاده می شود، حضور اشخاص واقعی در نقش شهداست. افرادی از سادات در نقش شبیه كشته امام حسین (ع) و یاران و فرزندانش انتخاب می شوند.
بازسازی یك صحرا عطش و یك دشت پر از لاله های به خون نشسته، رعنا جوانان بنی هاشمی كه بر خاك افتاده اند، یاران با وفایی كه دیگر از مادر زاده نشده، شمشیرها، نیزه ها، خنجرها، سپرها در تمام نقاط میدان جنگ،سنگها و تیرهایی كه اطراف گودی قتلگاه بر قلب زمین نشسته اند، همه و همه در یك محیط كاملاً تاثیرگذار و منقلب كننده به تصویر كشیده می شوند. به هنگام اجرای این مراسم، یكی از وقایع كربلا با هنرنمایی هنرور و بازگویی یك مداح برای مخاطبان بازسازی و اجرا شده و پس از آن شبیه قوم بنی اسد وارد صحنه شده و به همراهی شبیه حضرت امام سجاد (ع) یكایك شهدا بویژه پیكر مطهر پدرش امام حسین (ع) را شناسایی كرده و مراسم نمادین خاكسپاری را انجام می دهند.
نذری های سنتی
از دیگر برنامه های ویژه محرم، پذیرایی عزاداران در شهر نوش آباد و توزیع نذورات و خیرات بانیان در ایام محرم و صفر بویژه در روزهای تاسوعا تا پایان روز دوازدهم است كه توسط خانواده های این شهر بین عزاداران توزیع می شود. پخش حلیم موسوم به آش امام حسین (ع)، نان عباسعلی كه با تركیبی از آرد، شیر، شكر، زعفران، خلفه و كنجد پخته می شود، شله زرد، آش حضرت فاطمه (س)، گوشت لوبیا و آجیل مشكل گشا از جمله نذریهای ویژه و سنتی خانواده های نوش آبادی است كه بین عزاداران توزیع می شود.
[h=1]آیین های محرم در ایران[/h] [h=3]زنجان[/h]

[h=2][/h]
در زنجان ایام محرم به عنوان روزهای برآورده شدن حاجات و خیر و خوبی در بین مردم شناخته می شود به همین دلیل هنوز هم در روزهای محرم هرکسی به وسع خود در اطعام نیازمندان می کوشد.
آداب بسیاری در بین مردم این دیار در زمان های عزاداری جاری است،اما یکی از مهم ترین مکان هایی که مردم این شهر نسبتاً کوچک برای عزاداری جمع می شوند حسینیه اعظم زنجان است که حتی از کشورها و شهرهای همسایه مسلمان نیز گاهی برای شرکت در این مراسم حضور دارند.
[h=2]مراسم حسینیه اعظم زنجان[/h] حسینیه اعظم زنجان و گرمابه قدیمی آن از اماکن مذهبی شیعیان است که از قدیم مركز تجمع عزاداران و حسینیان بوده است و جنوبی ترین بخش بافت قدیمی شهر زنجان و در محله ای معروف به «سیدلر» واقع شده که به دروازه جنوبی شهر (دروازه قلتوق) مشرف است. قدمت این مکان به حدود یک قرن پیش می رسد.
حسینیه اعظم زنجان بیشتر به خاطر دسته ای که هرسال محرم به یاد سقای دشت کربلا در هشتمین روز ماه محرم دارد مشهور است
البته این بنا در هجوم حوادث زمان چندین بار تخریب و ویران بود ولی به دلیل ارادت خاص مردم منطقه در مراحل مختلف بازسازی و مرمت گردید.بر مبنای مدارک تاریخی اکثر مساجد و تکایای زنجان دارای اسم از نظر وقف کننده ، سازنده و محله می باشد و این مکان تنها مکانی است که فاقد اسم از نظر شخص و محله ( در زمان گذشته) است بنابراین با جرات می توان گفت که تنها مکان اصلی بعنوان تکیه و حسینیه ی عزاداری در شهر زنجان در طول تاریخ بوده است.
منابع مستند و مشخصی از تاریخ بنا و بانیان این محل در دست نیست لیكن اطلاعاتی كه از تاریخ، فرهنگ شفاهی بدست رسیده حاكی از آن است كه قدمت تاریخی مسجد به اوایل دوران صفویه و حتی قبل از آن یعنی به دوران نخستین اسلامی می رسد.
حسینیه اعظم زنجان بیشتر به خاطر دسته ای که هرسال محرم به یاد سقای دشت کربلا در هشتمین روز ماه محرم دارد مشهور است.
در این دسته نه علم کشی می کنند و نه از زنجیر زنی و طبل و دهل رایج در دسته های عزاداری خبری است. فقط سیل انسان های عزادار نوحه های سنتی و قدیمی را زمزمه می کنند و بر سر و سینه می زنند
این دسته حرکت خود را از محل حسینیه اعظم شروع می کند و معمولاً همزمان با اذان مغرب به امامزاده ابراهیم پایان می یابد. جمعیت این دسته افزون بر پانصد هزار نفر است. مراسم عزاداری حسینیه اعظم زنجان در تاریخ ۱۵ دی ماه ۸۷ با شماره ثبتی ۱۰ به عنوان دهمین مورد از میراث معنوی ثبت شده در ایران است.
در سال های اخیر بیش از دویست هزار نفر در این دسته شرکت می کنند. علاوه بر اهالی شهر، جمعی از اهالی استان های آذری زبان همسایه و حتی کشور آذربایجان خود را به زنجان می رسانند تا در این آیین بی نظیر شرکت کنند.
تعداد قربانی های نذری هم به حدی است که می توان مسجد حسینیه اعظم زنجان به عنوان دومین قربانگاه جهان اسلام بعد از منا و مرکز پایتخت شور و شعور حسینی در ایران شناخته شده است. ثبت دسته عزاداری هشتم محرم برابر با شب تاسوعای حسینی به عنوان دهمین میراث معنوی ایران، دلیل منحصر به فرد بودن این برنامه و آستان مقدس و صد البته توجهات خاصه حضرت سید الشهداء (ع) به این مکان مذهبی است که شهرت و آوازه آن را به برکت معنویت خاص این مسجد و اعتقاد قلبی ارادتمندان حضرت امام حسین (ع) جهانی کرده است.
در این دسته نه علم کشی می کنند و نه از زنجیر زنی و طبل و دهل رایج در دسته های عزاداری خبری است. فقط سیل انسان های عزادار نوحه های سنتی و قدیمی را زمزمه می کنند و بر سر و سینه می زنند.
[h=2]مراسم زینبیه اعظم زنجان[/h] زینبیه اعظم زنجان یکی از قطب های عزاداری استان زنجان بوده و همه ساله پذیرای خیل عظیم عاشقان اباعبدالله الحسین(ع) از سراسر کشور و حتی خارج از کشور است.
در روز یازدهم محرم الحرام هر سال، شهر زنجان به عنوان پایتخت شور و عشق حسینی جلوه معنوی خاصی برخورد می گیرد و عاشقان امام حسین(ع) خود را آماده برای حضور در یک اجتماع عظیم و حماسی می کنند تا ندای «یاحسین» و «یا زینب» سر داده و به یاد شهید دشت کربلا عزاداری کنند.
این مراسم ساعات بعدازظهر روز 11 محرم در محل زینبیه آغاز شده و در صحن مقدس آستان حضرت ابراهیم(ع) که یکی از امام زاده های قابل احترام زنجان است به پایان می رسد.
آئین عزاداری زینبیه زنجان نیز از سوی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در فهرست میراث فرهنگی کشور به ثبت رسیده است.
عزداری دو هیئت بزرگ زنجان یعنی حسینیه و زینبیه از آن جهت منحصر به فرد و مهم است که عاشقان حضرتش تمام وجود خود را در طبق اخلاص قرار داده و نثار جانفشانی های امامی می کنند که 14 قرن پیش در چنین ایامی خود را فدای دین مبین اسلام کرد تا از گزند ناکسان در امان بماند.
نحوه عزاداری این دو هیئت پیچیده نبوده و روش خاصی ندارد بلکه طبق معمول نوحه خوانی و سینه زنی شاکله اصلی آن را تشکیل می دهد به طوری که در هر دو هیئت مداح اهل بیت با سرودن اشعاری در مدح امام حسین(ع) و اهل بیت وی، مردم را آماده کرده ومردم نیز با سینه زنی و زنجیرزنی او را همراهی می کنند.
[h=1]آیین های محرم در ایران[/h] [h=3]زنجان[/h]

[h=2][/h]
در زنجان ایام محرم به عنوان روزهای برآورده شدن حاجات و خیر و خوبی در بین مردم شناخته می شود به همین دلیل هنوز هم در روزهای محرم هرکسی به وسع خود در اطعام نیازمندان می کوشد.
آداب بسیاری در بین مردم این دیار در زمان های عزاداری جاری است،اما یکی از مهم ترین مکان هایی که مردم این شهر نسبتاً کوچک برای عزاداری جمع می شوند حسینیه اعظم زنجان است که حتی از کشورها و شهرهای همسایه مسلمان نیز گاهی برای شرکت در این مراسم حضور دارند.
[h=2]مراسم حسینیه اعظم زنجان[/h] حسینیه اعظم زنجان و گرمابه قدیمی آن از اماکن مذهبی شیعیان است که از قدیم مركز تجمع عزاداران و حسینیان بوده است و جنوبی ترین بخش بافت قدیمی شهر زنجان و در محله ای معروف به «سیدلر» واقع شده که به دروازه جنوبی شهر (دروازه قلتوق) مشرف است. قدمت این مکان به حدود یک قرن پیش می رسد.
حسینیه اعظم زنجان بیشتر به خاطر دسته ای که هرسال محرم به یاد سقای دشت کربلا در هشتمین روز ماه محرم دارد مشهور است
البته این بنا در هجوم حوادث زمان چندین بار تخریب و ویران بود ولی به دلیل ارادت خاص مردم منطقه در مراحل مختلف بازسازی و مرمت گردید.بر مبنای مدارک تاریخی اکثر مساجد و تکایای زنجان دارای اسم از نظر وقف کننده ، سازنده و محله می باشد و این مکان تنها مکانی است که فاقد اسم از نظر شخص و محله ( در زمان گذشته) است بنابراین با جرات می توان گفت که تنها مکان اصلی بعنوان تکیه و حسینیه ی عزاداری در شهر زنجان در طول تاریخ بوده است.
منابع مستند و مشخصی از تاریخ بنا و بانیان این محل در دست نیست لیكن اطلاعاتی كه از تاریخ، فرهنگ شفاهی بدست رسیده حاكی از آن است كه قدمت تاریخی مسجد به اوایل دوران صفویه و حتی قبل از آن یعنی به دوران نخستین اسلامی می رسد.
حسینیه اعظم زنجان بیشتر به خاطر دسته ای که هرسال محرم به یاد سقای دشت کربلا در هشتمین روز ماه محرم دارد مشهور است.
در این دسته نه علم کشی می کنند و نه از زنجیر زنی و طبل و دهل رایج در دسته های عزاداری خبری است. فقط سیل انسان های عزادار نوحه های سنتی و قدیمی را زمزمه می کنند و بر سر و سینه می زنند
این دسته حرکت خود را از محل حسینیه اعظم شروع می کند و معمولاً همزمان با اذان مغرب به امامزاده ابراهیم پایان می یابد. جمعیت این دسته افزون بر پانصد هزار نفر است. مراسم عزاداری حسینیه اعظم زنجان در تاریخ ۱۵ دی ماه ۸۷ با شماره ثبتی ۱۰ به عنوان دهمین مورد از میراث معنوی ثبت شده در ایران است.
در سال های اخیر بیش از دویست هزار نفر در این دسته شرکت می کنند. علاوه بر اهالی شهر، جمعی از اهالی استان های آذری زبان همسایه و حتی کشور آذربایجان خود را به زنجان می رسانند تا در این آیین بی نظیر شرکت کنند.
تعداد قربانی های نذری هم به حدی است که می توان مسجد حسینیه اعظم زنجان به عنوان دومین قربانگاه جهان اسلام بعد از منا و مرکز پایتخت شور و شعور حسینی در ایران شناخته شده است. ثبت دسته عزاداری هشتم محرم برابر با شب تاسوعای حسینی به عنوان دهمین میراث معنوی ایران، دلیل منحصر به فرد بودن این برنامه و آستان مقدس و صد البته توجهات خاصه حضرت سید الشهداء (ع) به این مکان مذهبی است که شهرت و آوازه آن را به برکت معنویت خاص این مسجد و اعتقاد قلبی ارادتمندان حضرت امام حسین (ع) جهانی کرده است.
در این دسته نه علم کشی می کنند و نه از زنجیر زنی و طبل و دهل رایج در دسته های عزاداری خبری است. فقط سیل انسان های عزادار نوحه های سنتی و قدیمی را زمزمه می کنند و بر سر و سینه می زنند.
[h=2]مراسم زینبیه اعظم زنجان[/h] زینبیه اعظم زنجان یکی از قطب های عزاداری استان زنجان بوده و همه ساله پذیرای خیل عظیم عاشقان اباعبدالله الحسین(ع) از سراسر کشور و حتی خارج از کشور است.
در روز یازدهم محرم الحرام هر سال، شهر زنجان به عنوان پایتخت شور و عشق حسینی جلوه معنوی خاصی برخورد می گیرد و عاشقان امام حسین(ع) خود را آماده برای حضور در یک اجتماع عظیم و حماسی می کنند تا ندای «یاحسین» و «یا زینب» سر داده و به یاد شهید دشت کربلا عزاداری کنند.
این مراسم ساعات بعدازظهر روز 11 محرم در محل زینبیه آغاز شده و در صحن مقدس آستان حضرت ابراهیم(ع) که یکی از امام زاده های قابل احترام زنجان است به پایان می رسد.
آئین عزاداری زینبیه زنجان نیز از سوی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در فهرست میراث فرهنگی کشور به ثبت رسیده است.
عزداری دو هیئت بزرگ زنجان یعنی حسینیه و زینبیه از آن جهت منحصر به فرد و مهم است که عاشقان حضرتش تمام وجود خود را در طبق اخلاص قرار داده و نثار جانفشانی های امامی می کنند که 14 قرن پیش در چنین ایامی خود را فدای دین مبین اسلام کرد تا از گزند ناکسان در امان بماند.
نحوه عزاداری این دو هیئت پیچیده نبوده و روش خاصی ندارد بلکه طبق معمول نوحه خوانی و سینه زنی شاکله اصلی آن را تشکیل می دهد به طوری که در هر دو هیئت مداح اهل بیت با سرودن اشعاری در مدح امام حسین(ع) و اهل بیت وی، مردم را آماده کرده ومردم نیز با سینه زنی و زنجیرزنی او را همراهی می کنند.
در فرهنگ اسلام، امامت منصبی الهی است که پس از نبوت برای تبیین مکتب و حفظ دستاوردهای نهضت اسلامی و اجرای حدود و احکام خدا در جامعه از مسیر رهبری و ولایت، پیشبینی شده است. فلسفه سیاسی اسلام برای مدیریت جامعه بر مبنای دین، در قالب و شکل «امامت» تجلی میکند. از این رو، از شاخصههای امامت نیز، همچون نبوت، علاوه بر صلاحیتهای علمی و تقوایی، «جعل الهی» و «نصب» است. اهلبیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به لحاظ صلاحیتهای خاص و نزدیکی بیشتر به سرچشمه دین، شایستهتر از دیگران برای تصدی زمامداری مسلمیناند. آنچه که در غدیر خم اتفاق افتاد، تاکیدی مجدد بود که رسالت پیشوایی امت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، بر عهده امام برتر و شایستهترین فرد پس از آن حضرت، یعنی امیرالمومنین علی علیهالسلام است. هر چند که عدهای ریاستطلب و زورمدار با راهاندازی غوغای سقیفه، مسیر امامت مسلمین را در بستری دیگر انداختند و امت را از امامت علی علیهالسلام محروم کردند، ولی این حق، از آنِ حضرت بود و خود او پیش از رسیدن به خلافت و پس از آن در درگیری و مناقشاتی که با خلفا و معاویه داشت و پس از شهادتش، امامان دیگر شیعه، پیوسته بر این حق راستین تاکید کردهاند و آن را حق مسلم خویش دانستهاند و دیگران را غاصب این منصب دانستهاند. قیام عاشورا، جلوهای از این حقخواهی و باطلستیزی در ارتباط با این والاترین رکن جامعه اسلامی بود. گرچه امام مجتبی علیهالسلام بنا به مصالح و شرایطی با معاویه قرارداد صلح امضا کرد، امام حسین علیهالسلام نیز تا وقتی معاویه زنده بود، به عهدنامه برادر شهیدش وفادار ماند، اما این خاندان پیوسته نسبت به امامت مسلمین و منصب خلافت، مدعی بودهاند و پیوسته میکوشیدند در حد توان و امکان، با بیدارسازی مردم و تهیه مقدمات و زمینهچینیهای لازم، این عنصر مهم و رکن اساسی اسلام را جامه عمل بپوشانند. در این راستا، امامان شیعه، از جمله اباعبدالله الحسین علیهالسلام چند برنامه محوری داشتند: 1- تبیین جایگاه امامت و ویژگیهای امام؛ 2- تبیین عدم صلاحیت دیگران برای تصدی این منصب؛ 3- بیان شایستگی و احقّیت خود بر امامت مسلمین . امام حسین علیهالسلام در هر سه مورد، سخنان بلندی دارد که به گوشهای از آنها اشاره میشود. شرایط امام امام حسین علیهالسلام پس از دریافت نامههای گروهها و چهرههای بارزی از بزرگان شیعه در کوفه که او را دعوت به آمدن به کوفه میکردند تا در سایه امامت ایشان به قیام علیه یزید بپردازند، نامهای به آنان نوشت و توسط دو پیک فرستاد و ضمن آن به اعزام مسلم بن عقیل اشاره نمود و در پایان نامه افزود: «فَلَعَمری ما الاِمامُ الاّ الحاکمُ بِالکِتابِ، اَلقائِمُ بِالقِسطِ، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفسَهُ عَلی ذاتِ اللهِ»(1) ؛ به جانم سوگند، امام، جز آن که به کتاب خدا حکومت و داوری کند و قیام به قسط و عدل نماید و به دین حق گردن بنهد و خود را وقف راه خدا کرده باشد، نیست. این بیان، نشان دهنده ویژگیهای امام راستین از دیدگاه اوست. چنین پیشوایی، تجلی دین خداست و معرفت او ضروری و اطاعتش حتمی است و اعتقاد و شناخت نسبت به چنین امامی جزء توحید است. در کلامی از آن حضرت، در پاسخ کسی که میپرسد «خداشناسی» چیست؟ میفرماید: این که اهل هر دوره و زمانی، پیشوایی را که اطاعت او بر آنان واجب است، بشناسند. (2) شیخ صدوق در ذیل این حدیث میافزاید: مقصود آن حضرت این است که مردم هر دوره باید بدانند که خداوند، هرگز در هیچ دورهای آنان را بدون امام معصوم وانمیگذارد و اگر کسی خدایی را بپرستد که برای مردم «حجت» اقامه و تعیین نکرده است، در واقع غیر خدا را پرستیده است. پس شناخت امام مفترض الطاعه و سپردن زمام اختیار به ولایت و هدایت او، شرط صحت خداپرستی و زمینه خداشناسی کامل است. در یکی از زیارتهای آن حضرت آمده است: خدایا! گواهی میدهم که اینجا قبر حبیب و برگزیده توست، آن که به کرامت تو نائل آمده است، آن که با شهادت به او عزت و شرافت بخشیدهای و میراث پیامبران را به او عطا کردهای و او را «حجت» بر بندگان خود قرار دادهای. (3) در فرازی از یک زیارتنامه دیگر میخوانیم: شهادت میدهم که تو امام راشد و راهنمایی؛ قیام به حق کردی و به آن عمل کردی. گواهی میدهم که اطاعت از تو واجب است؛ سخن تو صدق و راست است و تو با حکمت و موغطه نیکو به راه پروردگارت دعوت کردی. (4) صلاحیت خود و نفی صلاحیت دیگران وقتی الگوی کلی امامت و ویژگیهای پیشوای صالح بیان شد، انطباق آن عنوان بر شخص خاص، محور دیگر بحث است. رهبر نهضت عاشورا، در جاهای مختلف، با بیان جایگاه والای اهلبیت پیامبر و بر شمردن فضایل شخصی خود و برخورداریاش از ملاکهای امامت، همچنین با ذکر نقاط ضعف و اشکالهای اساسی و غیرقابل اغماض در امویان به ویژه یزید بن معاویه، ذهنیت جامعه اسلامی را به سمت و سوی «امام صالح» سوق میدهد. نمونههای این هشدار و تبیین فراوان است که به تعدادی از آنها اشاره میشود: امام حسین علیهالسلام در مسیر راه کوفه، پس از برخورد با سپاه حرّ، در خطابهای که پس از برگزاری نماز جماعت، خطاب به آنان ایراد نمود، فرمود: ای مردم! اگر تقوای خدا پیشه کنید و حق را برای صاحبانش بشناسید، خدا از شما بیشتر راضی خواهد بود. ما دودمان پیامبریم و به عهدهداری این امر (حکومت) ولایت بر شما، از دیگرانی که به ناحق مدعی آنند و در میان شما به ستم و تجاوز حکومت میکنند، سزاوارتریم. (5) در نامهای که پس از برخورد با سپاه حرّ به بزرگان کوفه مینویسد، پس از بر شمردن این که این جماعت (زمامداران اموی) پیرو شیطانند و حدود الهی را تعطیل کرده و فساد را آشکار ساخته و حلال را حرام و حرام الهی را حلال کرده و بیتالمال را برای خود برداشتهاند، میفرماید: «و اَنّی اَحَقُّ بِهذا الاَمرِ لِقَرابَتی مِن رَسول الله...» (6) و خود را به دلیل نزدیکتر بودنش به پیامبر، برای حکومت بر مسلمین شایستهتر میبیند. وقتی که آن حضرت در مدینه بود، خیر مرگ معاویه رسید و ولید به دستور یزید، میخواست از آن حضرت بیعت بگیرد. حضرت فرمود: ای امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و نزول رحمتیم. خداوند به ما آغاز کرده و به ما ختم نموده است. ولی یزید، مردی تبهکار و شرابخوار و آدمکُش است که فسق علنی میکند، کسی مانند من با کسی همچون او بیعت نمیکند، ولی ما و شما صبح کنیم و منتظر باشیم و نگاه کنیم که کدام یک از ما به بیعت و خلافت سزاوارتریم؟! «نَنتَظر و تَنتَظِرونَ اَیُّنا اَحَقَّ بِالخِافَةِ وَالبَیعةِ.» (7) این دیدگاه را امام حسین علیهالسلام، از سالها قبل نسبت به یزید داشته است. معاویه در ایام حیات خود وقتی برای ولایتعهدی یزید، تلاش میکرد و میکوشید تا نظر موافق بزرگان و شخصیتها را جلب کند، در مدینه دیداری با ابن عباس و امام حسین علیهالسلام داشت و میخواست از آنان بیعت بگیرد. امام حسین علیهالسلام از گستاخی او انتقاد کرد و فرمود: این که به کمال رسیدن و سیاست و تدبیر یزید را نسبت به امت پیامبر یاد میکنی؛ میخواهی مردم را به توهم اندازی! گویا چهرهای پنهان و ناشناخته را توصیف میکنی یا اطلاع خاصی داری! یزید، خودش گواه رای اوست، او برای همان کارهایی که مشغول است مثل بازی با سگها، کبوتربازی، نوازندگی و عیاشی، بهتر است، بیش از این بار ستم بر دوش مکش. (8) امام در نامهای خطاب به معاویه درباره همین موضوع و خلافکاریهای او مینویسد: بدان که خداوند، هرگز فراموش نمیکند که تو تنها به گمان، انسانها را میکشی و به تهمت، دستگیر میکنی و نوجوان شرابخوار و سگبازی را به امارت مردم میگماری. با این کار، خودت و دینت را هلاک و تباه میسازی و مردم را ضایع میکنی. (9) در همین نامه مینویسد: ای معاویه! برایم نوشتهای که مردم را به فتنه نیندازم. من فتنهای بالاتر از زمامداری تو بر مردم نمیشناسم و اگر اهل مبارزه باشم، جهاد با تو را برترین کار میدانم و اگر با تو نجنگیدهام از خدا آمرزش میخواهم! این دیدگاه امام را در مورد خلافت و زمامداری ناصالحان بیان میکند. در نقل دیگری آمده است که امام به معاویه نامه نوشت و از اموری انتقاد کرد از جمله این که: جوانی را به ولایت امر مردم تعیین کردهای که شراب میخورد و یا سگبازی میکند، به امانت خود خیانت کرده و مردم را تباه ساختهای، چگونه یک شرابخوار را به تولیت امور امت محمد صلی الله علیه و آله میگماری، در حالی که شرابخوار، امین بر یک درهم نیست، چگونه نسبت به امت امین باشد؟! (10) از دیدگاه امام حسین علیهالسلام کسی شایسته امامت مسلمین است که از نظر علم و تقوا و اصل و نسب برتر باشد. در سفری که معاویه به مدینه داشت، دستور داد همه در مسجد حاضر شوند. عدهای هم که هنوز به نفع یزید بیعت نکرده بودند، کنار منبر نشسته بودند. معاویه شروع کرد به برشمردن فضایل (!) یزید و در پایان گفت همه جا همه بیعت کردهاند. تنها مدینه مانده است... امام حسین برخاست و فرمود: کسی را وانهادهای که از نظر پدر و مادر و صفات شخصی از یزید بهتر است! معاویه گفت: گویا خودت را میگویی؟! حضرت فرمود: آری! (11) در نقل دیگری آمده است که فرمود: به خدا قسم من به خلافت شایستهترم، پدرم بهتر از پدر اوست، جدم برتر از جد اوست، مادرم بهتر از مادر اوست و خودم بهتر از اویم. (12) گردن نهادن به حکم پیشوا - هر که میخواهد باشد - در منطق عاشورا و دین، درست نیست. هر زمامدار و امامی شایسته پیروی نیست. در فرهنگ قرآنی، «امام نار» و «امام نور» مطرح است (13) پیشوایان ستمگر و باطل، «ائمه نار» ند که هم خودشان دوزخیاند، و هم مردم را جهنمی میسازند و «ائمه نور»، پیشوایان الهی، روشنان و روشنگراناند و پیروی از آنان نیز، گام زدن در مسیر هدایت است. عاشوراییان با این فرهنگ، به خوبی آشنا بودند. وقتی امام حسین علیهالسلام در سرزمین نینوا فرود آمد، قاصدی از سوی ابن زیاد آمد و نامهای آورد. یکی از همراهان امام که او را شناخت نفرینش کرد و گفت چیست که آوردهای؟ پاسخ داد: اطاعت از امامم کرده و به بیعت خود وفا کردهام. همراه امام گفت: پیشوای تو از همان «ائمه نار» است که به آتش فرا میخوانند و چه بد امامی است. (14) پیام عاشورا این است که در جامعه اسلامی، حاکمیت و ولایت، حق شایستهترین افراد است که تعهد ایمانی بالایی داشته باشند و برای اجرای قرآن و فرمان خدا و هدایت جامعه به سوی اسلام ناب بکوشند و شیوه حکومتیشان بر مبنای عدل و قسط و محترم شمردن مال و جان و نوامیس مسلمانان باشد. جز به این صورت، حق این منصب الهی و حقوق مردم ادا نخواهد شد و با زمامداری ناصالحان، جامعه رو به سقوط و تباهی و دین خدا رو به نابودی خواهد رفت. امام هرگز تن به چنین حکومتی نمیدهد. آن حضرت، ضمن برشمردن رسواییهای یزید، و رد صلاحیت او برای خلافت، نسبت به بیعت با او فرمود: «... لا وَ اللهِ! لا یکونُ ذلکَ ابَدا» (15) ؛ نه به خدا قسم، این هرگز شدنی نیست! در راستای همین هدایت و نجاتبخشی که از شوون امامت به حق است، سیدالشهدا به مبارزهای دست میزند که به شهادت ختم میشود و همین زمینه جهلزدایی و بیدارگری مردم میشود. در زیارت امام حسین علیهالسلام میخوانیم: «فَاَعذَر فِی الدَّعوةِ وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیک لِیَستَنقِذَ عبادَک مِنَ الضَّلالَةِ وَ لجَهالَةِ وَ العَمی و الشّکِ و الارتیابِ اِلی بابِ الهُدی وَ الرَّشادِ» (16)؛ (خدایا...) او در دعوت خویش، راه عذر را بر مخالفان بست، در راه تو خون خویش را نثار کرد، تا بندگانت را از گمراهی و جهالت و کوری و دو دلی و شک بیرون آورد و نجات بخشد و به هدایت و رشادت رهنمون گردد. عمل امام، نشان دهنده بینش صحیح اسلام نسبت به رهبری و خلافت است. امام حسین علیهالسلام، حتی اگر هیچ یاور و دعوت کننده و بیعت کنندهای هم نداشت، باز با حکومت یزید کنار نمیآمد، چرا که مشروعیت نداشت. خود وی تصریح فرمود: «وَ اللهِ لَو لَم یکُن فِی الدُّنیا مَلجَا و لا مَاوی لَما بایَعتُ یزیدَ بن معاویَةَ.» (17) به خدا قسم اگر در دنیا هیچ پناهگاه و ماوایی نباشد، باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد. پینوشتها: 1- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 35. 2- علل الشرایع، صدوق، ج 1، ص 9. 3- تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 59. 4- همان، ص 69. 5- ... نحن اهلبیت محمد و اولی بولایة هذا الامر علیکم من هولاء المدعین ما لیس لهم و السائرین فیکم بالجور و العدوان (بحارالانوار، ج 44، ص 377/ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 232). 6- بحارالانوار، ج 44، ص 381. 7- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 283. 8- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 261. 9- الغدیر، ج 10، ص 160. 10- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 258، به نقل از دعائم الاسلام . 11- الغدیر، ج 10، ص 25. 12- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 265. 13- و جعلناهم ائمة یدعون الی النار (قصص، آیه 41). 14- بحارالانوار، ج 44، ص 380. 15- مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 182. 16- تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 59. 17- اعیان الشیعه، ج 1، ص 588 . منبع: پیامهای عاشورا، جواد محدثی .
[h=1]اعتقاد به شفاعت
[/h]از جمله مباحث سازنده اعتقادی، «شفاعت» است. شفاعت یعنی عقیده به این که با وساطت اولیای الهی، خداوند از گناهان مومنان خطاکار در میگذرد. شفاعت با اذن خدا است و معصومین نیز از کسانی شفاعت میکنند که هم خدا اذن میدهد هم خود آن افراد، استحقاق شفاعت را داشته باشند. پس شفاعت، زمینه لازم دارد و عقیده به شفاعت شفعا، نوعی مراقبت در رفتار و عملکرد را میطلبد. بُعد سازندگی شفاعت همین بخش است.
مقام شفاعت برای پیامبر و خاندان او ثابت است. در قیامت هنگام حسابرسی نیز مواجهه انسانها با پیامبر و آل او حتمی است و نقادی عملکرد دنیوی در آخرت است. طرح مساله شفاعت یا برخورد با پیامبر در قیامت، توجه دادن به این بعد اعتقادی است.
در کوفه، وقتی امام سجاد علیهالسلام را با آن حال رقّتبار و دست بسته و زنجیر بر گردن آوردند، حضرت ضمن اشعاری که میخواند، یکی هم این بود:
لَو اَنَّنا و رَسُولَ اللهِ یَجمَعُنا یَومَ القِیامَةِ ما کُنتُم تَقُو لینا (1)
«اگر روز قیامت، ما و پیامبر خدا در یک جا جمع شویم، شما چه خواهید گفت؟ و چه حرفی برای گفتن یا عذرخواهی دارید؟»
در سخنانی هم که حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه داشت، از جمله به این شعر تمثل جست که:
ما ذا تَقُولوُنَ اِذ قالَ النَّبیُّ لَکُم ماذا فَعَلتُم و اَنتُم آخِرُ الاُمَم ... (2)
«آنگاه که پیامبر (در قیامت) به شما بگوید: چه کردید؟ شما که امت آخرالزمان هستید! شما چه جواب خواهید داد؟»
و به نقل برخی منابع، در یکی از منزلهای راه کوفه تا شام که اسرای اهلبیت را میبردند، بر دیواری با خطی از خون نوشته شده بود:
اَتَرجُوا اُمّةٌ قَتَلَت حُسَیناً شفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ؟ (3)
یادآوری موضوع اعتقادی شفاعت، نوعی ملامت بر عملکرد دشمنان نیز بود، چرا که جنایت آنان نسبت به ذریّه پیامبر، با وضع امتی که به شفاعت آن حضرت اعتقاد داشته باشند، ناسازگار است.
درخواست شفاعت و امید به آن نیز، که در زیارتنامهها آمده است، همین اثر تربیتی را دارد. از جمله در زیارت امام حسین علیهالسلام میخوانیم: «فَاشفَع لی عِندَ رَبِّکَ و کُن لی شَفیعاً.» (4)
در زیارت عاشورا نیز از خدا میخواهیم که شفاعت آن حضرت را در روز قیامت، روزی ما سازد:
«اللهم ارزُقنی شَفاعَةَ الحُسینِ یَومَ الورود.»(5)
اهلبیت پیامبر، برگزیدگان خدایند و مقام والایشان نزد او، در زیارتنامهها بازگو شده است. در سخنانی هم که خود امام حسین، امام سجاد، حضرت زینب علیهم السلام و دیگر عاشوراییان بیان کردهاند، از این مقام یاد شده است.
پینوشتها:
1- مقتل الحسین، مقرم، ص 410 .
2- همان، ص 439 .
3- همان، ص 444، به نقل از تاریخ ابن عساکر، صواعق محرقه و ... .
4- مقتل الحسین، مقرم، ص 444، به نقل از تاریخ ابن عساکر، صواعق محرقه و ... .
5- مفاتیحالجنان، زیارت عاشورا، ص 458.
منبع:
پیامهای عاشورا، جواد محدثی .
[h=1]اعتقاد به مبدا و معاد[/h]

عقیده به مبدا و معاد، مهمترین عامل جهاد و فداکاری در راه خداست و بدون آن، هیچ رزمندهای معتقدانه در صحنه دفاع قدم نمیگذارد و خود را که در جنگی كه به شهادت منتهی میشود، برنده نمیداند. بدون عقیده به حیات اخروی، با چه انگیزهای میتوان از جهاد و جانبازی استقبال کرد؟
از این رو، چنین اعتقادی در کلمات امام حسین علیهالسلام و اشعار و رجزهای او و یارانش، نقشی محوری دارد و به برجستهترین شکل، خود را نشان میدهد. امام حسین علیهالسلام روز عاشورا وقتی بیتابی خواهرش را میبیند، این فلسفه بلند را یادآور میشود و میفرماید:
«خواهرم! خدا را در نظر داشته باش. بدان که همه زمینیان میمیرند، آسمانیان هم نمیمانند. هر چیزی جز وجه خدا که آفریدگار هستی است. از بین رفتنی است، خداوند همگان را دوباره برمیانگیزد... .» (1)
در سخن دیگری که در شب عاشورا با اصحاب خویش فرمود، باز هم تاکید بر همین محورها را میبینم، از جمله این که:
«بدانید که شیرینی و تلخی دنیا، خواب است و «بیداری» در آخرت است. رستگار کسی است که به فلاح آخرت برسد و بدبخت کسی است که به شقاوت آخرت گرفتار آید.» (2)
باور به معاد، رشتههای علقه انسان را از دنیا میگسلد و راحتتر میتواند در مسیر عمل به تکلیف، از جان بگذرد. امام در اشعاری که پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل، از فرزدق در مسیر راه کوفه شنید، به این جلوه تابناک اشاره فرمود:
«اگر دنیا ارزشمند به حساب آید، سرای آخرت که خانه پاداش الهی است، برتر و نیکوتر است و اگر بدنها برای مرگ پدید آمدهاند، پس شهادت در راه خدا برتر است.» (3)
پیش از این اشعار هم، بر مسلم بن عقیل رحمت فرستاد، و به عنوان کسی که «به سوی روح و ریحان و بهشت رضوان الهی رفت و ما نیز در پی اوییم»، از او یاد کرد.
با این دید، شهادت خود و هر یک از همراهان و دودمانش را رسیدن به ابدیتی میدانست که «آرمیدن در جوار رحمت الهی و دیدار با رسول خدا و دست یافتن به بهشت برین» را دارا بود. آن همه تاکید بر اجر الهی و رسیدن به فوز و رستگاری و نوشیدن از شرابهای بهشتی و برخورداری از نعمتهای جاودانی الهی، ایجاد انگیزه جهاد و شهادت میکرد، چرا که شهدای کربلا با این دید مرگ را آغاز حیات طیبه در جوار رسولالله میدیدند، نه پایان یافتن خط هستی و به نهایت رسیدن وجود!
وقتی علیاکبر علیهالسلام به میدان رفت و جنگید و تشنه بازگشت، امام در فرا خواندن او به مقاومت و ادامه نبرد فرمود: به زودی جدّت رسول خدا را دیدار کرده، از دست او سیراب خواهی شد و شربتی گوارا خواهی نوشید که پس از آن تشنگی نیست. (4)
آنگاه هم که سر جوانش را بر دامن نهاده بود و خون از چهره و دندانهایش پاک میکرد، فرزند را نوید داد که از رنج و اندوه دنیا رسته و به روح و ریحان بهشتی رسیدهای. (5)
سخنی شبیه به این را به فرزند امام مجتبی که پس از مدتی جنگ، نزد امام آمد و آب طلبید، فرمود:
پسرم! کمی دیگر درنگ و مقاومت کن تا جدت رسول خدا را دیدار کنی و از او شربت گوارایی که بعد از آن تشنگی نیست به تو بنوشاند. (6)
این سخنان نیز یادآور این نکته است که شهادت در جبهه، دیدار رسول خدا و سیرابی از آبهای بهشتی را در پی دارد.
بر اساس همین باور، رزمندگان جبهه حسینی طرف مقابل را خارج از دین، تارک سنت پیامبر، رسوای دنیا و آخرت و رو به آتش دوزخ میدانستند. امام حسین علیهالسلام پس از شهادت سردارش عباس علیهالسلام در ضمن اشعاری که نکوهش از رفتار شوم دشمنان در کشتن عترت رسول خدا بود، فرمود: «... فَسَوفَ تَلاقَوا حَرَّ نارٍ تَوَقَّدُ» (7) و آنان را در آستانه دیدار با آتش پر شعله دوزخ دانست.
در رجزهای یاران امام نیز، تکیه بر مبادی اعتقادی و پیوند زدن مبارزه با انگیزه اعتقادی و باور داشت قیامت و امید به پاداش خدا و رضای الهی است و رسیدن به بهشت برین موج میزند. به عنوان نمونه:
وقتی عمر و بن خالد ازدی به میدان رفت، در رجز خویش گفت: ای جان! امروز به سوی خدای رحمان و روح و ریحان میروی و آنچه را که در لوح تقدیرت از پاداشهای الهی نوشته شده، در مییابی؛ پس بیتابی مکن، که هر زندهای مردنی است. (8)
پس از وی، پسرش خالد به میدان شتافت و باز به خود تلقین میکرد: که در راه رضای خدای رحمان، بر مرگ شکیبا باش، ای پدر! تو به سوی قصرهای نیکو و آراسته شتافتی. (9)

سپس سعد بن حنظله با این رجز پای به میدان گذاشت: صبر و مقاومت بر شمشیرها و نیزهها، صبر بر این زخمها در راه رسیدن به بهشت و حوریان بهشتی. ای نفس! برای آسایش ابدی و خیر جاودانه، تلاش کن و راغب باش. (10)
مسلم بن عوسجه به میدان رفت و ضمن معرفی خود گفت: هر کس بر ما ظلم و تعدی کند، از راه حق کنار رفته و به دین خدای بینیاز کافر شده است. (11)
و عمرو بن مطاع جعفی به میدان شتافت و در رجز خویش، ضمن شیرین و گوارا دانستن جهاد و مرگ در رکاب امام حسین علیهالسلام، آن را «فوز» و رهایی از آتش دوزخ دانست. (12)
و بسیاری نمونههای دیگر که همه نشان دهنده پشتوانه عقیدتی و ایمانی به مبدأ و معاد در رزمآوری عاشوراییان است.
یادآوری مبادی اعتقادی اسلام در کربلا و از زبان امام حسین و یاران او، نوعی خلع سلاح دشمن و زیر سوال بردن هجومشان بر ضد خاندان عصمت بود، هجومی که با هیچ منطق و آیین و مرامی سازگاری نداشت و نشانه خروجشان از دین و فاصله گرفتن از شریعت حضرت رسول اكرم صلیالله علیه و آله بود. یادکرد اصول اعتقادی از سوی امام حسین علیهالسلام نیز به صورت دیگری دفع شبهه آفرینیهای بعدی امویان را در برداشت. سیدالشهدا علیهالسلام در مدینه پس از آن که تصمیم گرفت خارج شده به مکه رود، کاغذ و قلمی طلبید و به برادرش محمد حنفیه وصیتنامهای نگاشت. این وصیتنامه، علاوه بر آن که مظلومیت آن حضرت را در شرایطی که تبلیغات در دست امویان است نشان میدهد و امام را وامیدارد که برای رفع هر گونه تهمت و جعل و نسبتهای ناروای بعدی، اصول اعتقادی خویش را به صورت مکتوب بنگارد، مروری بر مفاهیم اعتقادی اسلام نیز به حساب میآید. حضرت نوشت:
«حسین شهادت میدهد که خدا یکتا و بیشریک است و محمد صلیالله علیه و آله بنده و فرستاده اوست که حق را از سوی حق آورده است و گواهی میدهد که بهشت و جهنم حق است و قیامت حتماً خواهد آمد و شکی در آن نیست و خداوند همه خفتگان در گور را برخواهد انگیخت...»(13) پس از بیان این اصول اعتقادی به ذکر فلسفه قیام خویش، یعنی اصلاحگری و امر به معروف و نهی از منکر، پرداخت، تا هیچ شائبهای در حرکت دینی و مرامی او باقی نماند.
پینوشتها:
1- ... و اعلمی ان اهل الارض یموتون و ان اهل السماء لا یبقون و انّ کل شیء هالک الا وجهالله الذی خلق الارض بقدرته و یبعث الخلق فیعودون...، (موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، 404- 405.)
2- و اعلموا ان الدنیا حلوها و مرها حلم و الانتباه فی الاخرة و الفائز من فاز فیها و الشقی من شقی فیها (موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 398).
3- فان تکن الدنیا تعد نفیسة فدار ثواب الله اعلی و انبل
و ان تکن الابدان للموت انشات فقتل امرء بالسیف فیالله افضل (بحارالانوار، ج 44، ص 374).
4- لهوف سید بن طاووس، ص 45.
5- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 463.
6- اصبر قلیلا حتی تلقی جدک رسولالله... (معالی السبطین، ج1 ص 455).
7- بحارالانوار، ج 45، ص 41(به زودی با شعلههای برافروخته آتش ملاقات خواهند کرد).
8- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101.
9- همان.
10- همان.
11- همان، ص 102 (فمن بغانا حاید عن الرشد و کافر بدین جبار صمد).
12- همان، ص 102.
13- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89/ بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[h=1]تمام حجت امام حسين(عليه السلام) با دشمن

[/h]در جريانات تاريخى، استناد مردم يا تاريخسازان دلايلى است كه مورد تمسّك قرار مىگيرد. مردم در پى حجّت و سند براى عمل خويش يا ارزيابى عملكرد ديگرانند. تاريخسازان نيز براى پاسخگويى به (محكمه تاريخ)، براى قاضى وجدانها حجّت بر جاى مىگذارند.
براى اين كه راه عذر و بهانهجويى براى متخلّفان يا مخالفان بسته شود، (اتمام حجّت) مىشود، تا هم در تاريخ ثبت شود، هم نگويند كه: ندانستيم، نشنيديم، كسى به ما چيزى نگفت، اگر مىدانستيم چنين و چنان مىكرديم. اگر مىشنـاختيم بـه گونه ديگرى عمل مىكرديم و از اينگونه حرفها.
در نبردهـاى اسلامى، پيش از آن كه زبان سلاح به ميان آيد، (اتمام حجّت) مىشود و با آيات و بيّنات، راه و چاه باز شناسانده مىشود تا اگر جنگى پيش آمد، يا قومى گرفتار عذاب الهى بـه خـاطر عملكرد زشت خويش شدند، از پيش حجّت بر آنان تمام شده باشد و نگويند كه چشم و گوشمان بسته بود. در قرآن كريم از "بيّنه" داشتن پيامبران سخن به ميان آمده است و نشان دادن آيات الهى را هم براى اتمام حجّت دانسته است، تا اگر عدّهاى ايمان مىآورند يا به علت تكذيب و دشمنى هلاك مىشوند، از روى بيّنه و حجّت باشد:
«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» (1)؛ تا هر كس هلاك مىشود، از روى بيّنه هلاك شود و هر كس زنده مىماند، از روى بيّنه زنده بماند.
فرستادن پيامبران مبشّر و مُنذر نيز از ديد قرآن براى اتمام حجّت است، تا مردم پس از اين بعثتها، حجّت و بهانه و مستمسكى بر كفر و طغيان و گمراهى خود نداشته باشند: «رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.»(2)
به نسب و تبار من بنگريد، آنگاه به وجدان خويش بازگرديد و خود را سرزنش كنيد، ببينيد آيا كـشـتـن من و هتك حرمتم براى شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟ آيا من پسر وصىّ و عموزاده پيامبر نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا و جعفر طيّار عموى من نيست؟ آيا اين سخن پيامبر به گوشتان نرسيده كه فرمود: اين دو (حسن و حسين) سرور جوانان بهشتاند؟... آنچه مىگويم حق است و تا كنون دروغى نگفتم. و اگر مىپنداريد دروغ مىگويم، از جابر بن عبدالهد انصارى، ابوسعيد خدرى، سهل ساعدى، زيد بن ارقم، انس بن مالك بپرسيد كه مىگويند اين سخن را از پيامبر درباره من و برادرم شنيدهاند. آيا اين كافى نيست كه دست به كشتنم نيالاييد؟...»
در نهضـت عاشورا، امام حسين(عليه السلام) و يارانش، پيش از آن كه آن برخورد پيش آيد و دست دشمن به خـون پـاك آنـان آلوده شـود، اتـمـام حجّت كردند. هم خود و هدف از آمدنشان به سوى كوفه را تـشريح كردند كه به استناد دعوت آنها بوده است، هم خود را به روشنى معرّفى كردند و هم هرگونه بهانهاى را از آنان گرفتند كه دليلى بر اين مخاصمه با امام نداشته باشند.

سـيـدالشـهـدا(عليه السلام) قـبل از عاشورا كسى را نزد عمرسعد فرستاد تا خصوصى با او صحبت كند، بلكه او را از اين جنايت باز دارد. به او فرمود:
«واى بـر تـو اى پسر سعد! از خدا نمىهراسى؟ با اين كه مىدانى من كيستم، با من مىجنگى؟ اين گروه را رها كن و بيا با من باش كه به قرب خدا نزديكتر است ... هر عذر و بهانهاى را كه عـمـرسـعـد آورد، امام جوابش را گفت و او ساكت ماند، ولى نتوانست از مطامع دنيوى دست بكشد. امام مايوس، از هدايتش بازگشت، ولى با او اتمام حجّت كرد.» (3)
روز عـاشـورا نـيـز امـام حـسـيـن (عليه السلام) سوار بر مركب خويش تا نزديكى سپاه دشمن پيش رفت و با رساترين صدا خطاب به آنان، به گونهاى كه مىشنيدند، فرمود: اى مردم! سخنم را بشنويد و در كشتنم شتاب نكنيد تا موعظهاى شايسته كنم و عذر خودم را از آمدن بازگويم ... سپس، بعد از حمد و ثناى الهى فرمود:
«به نسب و تبار من بنگريد، آنگاه به وجدان خويش بازگرديد و خود را سرزنش كنيد، ببينيد آيا كـشـتـن من و هتك حرمتم براى شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟ آيا من پسر وصىّ و عموزاده پيامبر نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا و جعفر طيّار عموى من نيست؟ آيا اين سخن پيامبر به گوشتان نرسيده كه فرمود: اين دو (حسن و حسين) سرور جوانان بهشتاند؟... آنچه مىگويم حق است و تا كنون دروغى نگفتم. و اگر مىپنداريد دروغ مىگويم، از جابر بن عبدالهد انصارى، ابوسعيد خدرى، سهل ساعدى، زيد بن ارقم، انس بن مالك بپرسيد كه مىگويند اين سخن را از پيامبر درباره من و برادرم شنيدهاند. آيا اين كافى نيست كه دست به كشتنم نيالاييد؟...»
پس از سخنى كه شمر گفت و حبيب بن مظاهر پاسخش داد، امام افزود:
«اگـر در اينها شك داريد، آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شمايم؟ به خدا قسم اكـنـون در روى زمـيـن، پـسـر دختر پيامبرى جز من وجود ندارد. واى بر شما! آيا كسى را از شما كشتهام كه به خونخواهى آمدهايد؟ مالى را از شما بردهام؟ به قصاص جراحتى به جنگ من آمدهايد... .»
و هـمـه ساكت بودند. چون جوابى نداشتند و حجّت امام، تمام بود. آنگاه حضرت، برخى از آنان را به نام صدا كرد و فرمود آيا شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد و دعوت كرديد و گفتيد: ميوههـا رسـيـده اسـت و نـيـروهـا مـسـلّحـنـد... و چـون جـوابـى نـدادنـد، امـام بـه اردوگاه خويش برگشت.(4) و از آن همه وجدان، تنها وجدان حرّ بيدار شد و به امام پيوست .
امام اتـمـام دربـاره يـاران و هـمـراهان خويش نيز حـجـّت حـتـّى انجام داد، تا آنان كه مىمانند، از روى بـصـيـرت و انـتخاب آگاهانه بمانند. در طول راه، از اوضاع داخلى كوفه به آنان خبر داد، تا هـر كـس مـىخـواهـد بـرگـردد. شـب عاشورا نيز به همراهان فرمود كه هر كس بماند، فردا كشته خـواهـد شـد. بـيـم دارم كـه بـعضى از شما از وضع فردا بى خبر باشند، يا بدانند و خجالت بـكـشـنـد كـه بـرونـد. نيرنگ نزد ما خاندان حرام است. هر كس دوست ندارد، برود، كه شب همچون پردهاى آويخته است ... و هر كس مىخواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و مواسات كند، بداند كه فردا در بهشت با ماست. (5)
در هـمـه صـحـنـههـاى حـق و بـاطـل كه در پهنه زمين و زمان پيش مىآيد، آگاهان و پيشوايان بايد بـراى درج و ثـبـت در تـاريـخ از يك سو و براى بستن راه عذر و بهانه از سوى ديگر، به اظهار بيّنات و هشدارها بپردازند تا در آينده تاريخ، متّهم به سكوت و سازش نشوند.
پينوشتها:
1- انفال، آيه 43 .
2- نساء، آيه 165.
3- اعيان الشيعه، ج1، ص 599.
4- ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 97.
5- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 399.
[h=1]توحید در عقیده و عمل[/h]
رسالت تبیین «مکتب» و تصحیح باورهای مردم در مسائل عقیدتی و بینشی، بر عهده «امام» است. امامان با سخن و عملشان هم صورت صحیح اعتقادات را مینمایانند، هم با انحرافات عقیدتی مقابله و مبارزه میکنند. این که توحید ناب چیست و خداباوری و عقیده به مبدا و معاد چه نقشی در زندگی دارد و شیوه انبیا و مرامشان کدام است و تداوم خط رسالت در قالب «امامت» چگونه است و دین چیست و اهلبیت علهیمالسلام کیانند و چه مسوولیتی دارند و وظیفه امت در قبال امام چیست، همه و همه جلوههایی از «پیامهای اعتقادی» عاشورا است. اگر به قیام سیدالشهداء علیهالسلام از این دیدگاه بنگریم، درسهای عظیمی را خواهیم آموخت و عاشورا را کلاس درسی خواهیم یافت که در سخنان امام و عاشوراییان، متجلی گشته است.
حتی رجزهای اصحاب امام و خطبههای امام و اهلبیت، چه قبل از شهادت و چه در مقطع اسارت، پر از نکتههای عقیدتی است.
علاوه بر بُعد نظری و تبیین خطوط اصلی و روشن دین، تجلی این باورها در عمل آنان، جلوه دیگری از بعد اعتقای مساله است. مثلا «توحید» را نه صرفا از بعد نظری، بلکه توحید در عبادت و اطاعت را نیز در صحنه عاشورا و انقلاب امام حسین علیهالسلام میتوان دید و این، بسی آموزندهتر و تاثیرگذارتر از جنبه فکری و ذهنی موضوع است. عقیده به خدا و قیامت، نه تنها به صورت یک باور خشک ذهنی، بلکه منشا اثر در زندگی فردی و اجتماعی مسلمان مطرح است و تلاشهای او را حتی در صحنه مبارزه، جهت میدهد. اعتقاد به امامت نیز، نه صرفا در حد یک بحث کلامی و احتجاجات قرآنی و حدیثی در مورد این که پس از پیامبر، چه کسی خلافت دارد، بلکه به عنوان نظام سیاسی و پذیرش ولایت پیشوای صالح و خط مشی منطبق بر قرآن و سنت رسول و این که چه کسی شایسته زمامداری امت اسلامی است، مطرح میگردد.
جایگاه اهلبیت پیامبر صلیالله علیه و آله در جامعه اسلامی نیز از همین زاویه قابل طرح است و نیز اصل مساله رسالت حضرت محمد صلیالله علیه و آله و قرآن و وحی و شفاعت و ... باید هر کدام به نحوی که دارای «پیام» است، در نهضت عاشورا مورد مطالعه قرار بگیرد. تنها در این صورت است که حرکت عاشورایی در امتداد زمان، گسترش و دوام مییابد و نسلهای امروز و آینده را در مورد خطاب قرار میدهد و هدایتگر میشود.
بعد اعتقادی کربلا نباید مورد غفلت قرار گیرد، هم محتواهای عقیدتی که در مجموعه این حماسه متجلی است، هم اساس نهضت کربلا که برای حفظ باورهای ناب از زوال تحریف بود. این هدف مهمی بود که شهید بزرگی همچون ابا عبدالله الحسین علیهالسلام فدای تحقق آن شد.
در سخنان امام حسین علیهالسلام و یاران او، مفاهیم بلندی از اعتقادات در محورهای خداشناسی، رسالت انبیاء، نقش وحی و قرآن در زندگی، اصالت دین و گمراهی بدعتگذاران، زندگی ابدی و حیات پس از مرگ، بهشت و جهنم، حساب و اجر و عذاب، شفاعت، حقانیت امامان برای ولایت و خلافت، وظیفه مردم نسبت به حجج الهی، نفاق دنیاپرستان، استفاده از عقاید دینی برای اغفال مردم و ... دیده میشود که جای مطالعه دارد.
[h=2]توحید در عقیده و عمل[/h]عقیده به «توحید» و خداباوری، تنها در ذهن یک مسلمان موحد نمیماند، بلکه در همه شوون و شرایط و زوایای زندگی او سایه میافکند. این که خدا کیست و چیست و این شناخت چه تاثیری در زندگی عملی و موضعگیریهای اجتماعی مسلمان دارد، جایگاه این عقیده را در حیات، نشان میدهد.
عقیده به خدایی که راست است، راست میگوید، وعدههایش تخلفناپذیر است، اطاعتش واجب است، نارضایی او موجب دوزخی شدن است، در همه حال، حاضر و ناظر انسان است، کمترین کار انسان از علم و بصیرت او پنهان نیست، مجموعه این باورها وقتی به صورت «یقین» در آید، موثرترین عامل تاثیرگذار در زندگی است.
مفهوم توحید، تنها در بینش و دیدگاه نیست، بلکه در بعد عملی، به «توحید در اطاعت» و «توحید در عبادت» تبدیل میشود.
امام حسین علیهالسلام پیشاپیش، از شهادت خود، با خبر بود و جزییات آن را هم میدانست. پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله نیز مکرر این حادثه را پیشگویی کرده بود. این علم و اطلاع قبلی، نه تنها رای او را بر ادامه راه و ورود به میدان جهاد و شهادت، سست یا آمیخته به تردید نکرد، بلکه شهادتطلبی او را افزونتر ساخت. آن حضرت با همین ایمان و باور، به کربلا آمد و به جهاد پرداخت و عاشقانه به دیدار خدا شتافت.
حتی در موارد متعددی اصحاب و بستگان و اقوام او از روی خیرخواهی و دلسوزی آن حضرت را از رفتن به عراق و کوفه بر حذر میداشتند و بیوفایی مردم و مظلومیت و تنهایی پدرش امیرالمومنین و برادرش امام مجتبی علیهالسلام را یادآور میشدند. هر یک از اینها کافی بود که در دل فرد معمولی، ایجاد تردید کند، اما باور روشن و عقیده یقینی او و خدایی دانستن این راه و انتخاب، سبب شد در مقابل عوامل یاسآفرین و تردیدساز بایستد و قضای الهی و مشیت او را بر هر چیز مقدم بدارد. وقتی ابن عباس از امام حسین علیهالسلام میخواست که راه دیگری جز رفتن به عراق برگزیند و با بنیامیه در نیفتد، حضرت ضمن تبیین اهداف و نیّات امویان، فرمود: «انّی ماضٍ فی امرِ رسولِالله صلیالله علیه و آله حَیثُ اَمَرَنی و اِنّا لله و انّا الیهِ راجعون»(1) و تصمیم خود را در پایبندی به فرمان حضرت رسول و بازگشت به جوار رحمت خدای هستیآفرین باز گفت؛ چرا که به حقانیت راه و درستی وعدههای خدا باور داشت.
«یقین»، نمودی از وضوح و روشنی باور نسبت به دین و فرمان خدا و حکم شریعت است. گوهر یقین در هر جا که باشد، او را مصمم و بیباک میسازد. صحنه عاشورا جلوه یقین بود. یقین به حقانیت راه خود، یقین به باطل بودن دشمن، یقین به حق بودن معاد و حساب و محاسبه رستاخیز و یقین به حتمیت مرگ و ملاقات با خدا، در درجه بالایی در دل امام و عاشوراییان وجود داشت و جهتدهنده مقاومت و کیفیت عمل و ثبات قدم در راه انتخابی بود.
«استرجاع» (گفتن انا لله و انا الیه راجعون) علاوه بر آن که هنگام آگاهی از مرگ یا شهادت کسی گفته میشود، در منطق امام حسین علیهالسلام، یادآور فلسفه بلند هستی و حیات و سرنوشت «از اویی و به سوی اویی» است که بارها امام در طول راه آن را بر زبان آورد، تا این عقیده، جهت دهنده تصمیمها و عملها باشد.
«یقین»، هم در «موضوع» بود؛ یعنی شناخت روشن هدف و راه و وضعیت، هم در «حکم» بود؛ یعنی تکلیف بودن جهاد و شهادت در آن شرایط به نفع اسلام، هم در عقیده به «خدا» و هم به «آخرت» بود که مقوم اصلی پا گذاشتن در میدانی است که گروهی میخواهند جان بدهند و فدا شوند. وقتی وهب بن عبدالله برای دومین بار در كربلا به میدان جنگ رفت، در رجز خویش، خود را با عناوینی همچون «مومن به رب» و «موقن به رب» معرفی کرد. (2)
توحید در نصرتخواهی و فقط و فقط بر خدا اعتماد کردن، از جلوههای دیگر نقشآفرینی عقیده در عمل است. امام حسین علیهالسلام تنها تکیهگاهش خدا بود، نه نامهها و حمایتها و شعارها. وقتی سپاه حر راه را بر کاروان امام بست، حضرت ضمن خطابهای که درباره حرکت خویش و امتناع از بیعت و استناد به نامههای کوفیان بود، در پایان، ضمن گلایه از عهدشکنی کوفیان فرمود: «تکیهگاهم خداست و او مرا از شما بینیاز میکند. «سَیُغنی اللهُ عَنکُم» (3) در ادامه راه نیز وقتی با عبدالله مشرقی ملاقات کرد و او و همراهش اوضاع کوفه و گرد آمدن مردم را برای جنگ با آن حضرت بیان کردند، پاسخ امام این بود که «حَسبیَ اللهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.» (4)
صبح عاشورا نیز، وقتی سپاه کوفه با همهمه رو به اردوگاه امام تاختند، دستانِ نیایشگر امام حسین علیهالسلام رو به آسمانها بود، وی چنین میگفت: خدایا! در هر گرفتاری و شدت، تکیهگاه و امیدم تویی و در هر حادثه که برایم پیش آید، پشتوانه منی، چه بسا در سختیها و گرفتاریها که تنها به درگاه تو روی آورده و دست نیاز و دعا به آستان تو گشودم و تو آن را بر طرف ساختی ... . (5)
این حالت و روحیه، جلوه بیرونی، عقیده قلبی به مبدا و یقین به نصرت الهی است و توحید در دعا و طلب را میرساند.
هدف اصلی معارف دین، تقرب بندگان به سوی خداوند است. این محتوا حتی در زیارتنامههای شهدای کربلا به ویژه زیارت امام حسین علیهالسلام نیز مطرح است. علیرغم تبلیغات سوء و جاهلانهای که شیعه را به بدعت متهم میکنند و زیارت قبور اولیاء الهی را شرک میپندارند، در فرهنگ زیارت، خود این عمل گامی برای تقرب به خدا شمرده شده است که توحید ناب است. در بخشی از زیارت امام حسین علیهالسلام که با فراز «اللهم مَن تَهَیأ و تَعَبأ...» شروع میشود، خطاب به خداوند میگوییم:
خدایا! هر کس که آماده شود و وسایل فراهم کند و به امید دست یافتن به نعمت و موهبتی سراغ یک مخلوق رود، تا از هدایا و جوائز و عطاهای او بهرهمند شود، آماده شدن و زمینه چیدن من و سفر من به سوی تو و برای زیارت قبر ولی تو است و با این زیارت، به تو تقرب میجویم، و هدیه و عطا و جایزه را از تو امید دارم... . (6)
در ادامه نیز با حالت حصر، میگوییم: تنها تو را قصد و آهنگ کردم و تنها آنچه را نزد تو است میخواهم؛ «فالیکَ قَصَدتُ و ما عِندُکَ ارَدتُ.»
اینها نشان دهنده بعد توحیدی تعالیم شیعی است که مراقد معصومین و زیارت اولیاء الهی را هم معبر و مسیری برای رسیدن به توحید خالص میداند و تعبد به امر الهی است که بزرگداشت اینان را توصیه فرموده است.
پینوشتها:
1- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 321 .
2- بحارالانوار، ج 45، ص 17، مناقب، ج 4، ص 101 .
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 377 .
4- همان، ص 378 .
5- اللهم انت ثقتی فی کل کرب... (بحارالانوار، ج 45، ص 4).
6- تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 62.
[h=1]نقش وفا در كربلا[/h]
وفا، پایبندی به عهد و پیمانی است که با کسی میبندیم. نشانه صداقت و ایمان انسان و مردانگی و فتوت اوست. وفا، هم نسبت به پیمانهایی است که با خدا میبندیم، هم آنچه با دوستان قول و قرار میگذاریم، هم عهدی که با دشمن میبندیم، هم تعهدی که به صورت نذر بر عهده خویش میگذاریم، هم پیمان و بیعتی که با امام و ولیّ امر میبندیم. وفای به عهد در همه این موارد، واجب است و نقض عهد و زیر پا گذاشتن پیمان و بیوفایی نسبت به بیعت و قرار دوستی و حقوق برادری نشان ضعف ایمان و از بدترین خصلتهاست. خداوند وفای به عهد را لازم شمرده است و از عهد، بازخواست خواهد کرد: «اَوفوُا بِالعَهدِ اِنَّ العَهدَ کانَ مَسوولا.» (1)
در آیات قرآن، به ستایش خداوند از کسانی که صادق الوعد و وفادار بودند مثل حضرت اسماعیل، و به نکوهش الهی از اشخاص و اقوامی که نقض عهد و پیمانشکنی کردند، برمیخوریم. حضرت علی علیهالسلام هم «وفا» را جزء گرامیترین خصلتها شمرده است: «اشرَفُ الخَلائِقِ الوَفاء.» (2) و در سخنی دیگر، وفای به عهد را از نشانهای ایمان دانسته است: «مِن دَلائلِ الایمانِ الوَفاءُ بِالعَهد.» (3)
با این مقدمه، وقتی به صحنه عاشورا مینگریم، در یک طرف مظاهر برجستهای از وفا را میبینیم و در سوی دیگر، نمونههای زشتی از عهدشکنی و بیوفایی و نقض پیمان و بیعت و زیر پا گذاشتن تعهدات را.
حتی از نقاط ضعفی که امام حسین علیهالسلام برای معاویه بر میشمرد آن است که وی به هیچ یک از تعهداتی که نسبت به امام حسن مجتبی و سیدالشهدا علیهماالسلام داشته است، وفا نکرد. (4)
از نقاظ ضعف مهم کوفیان نیز بیوفایی بود، چه بیعتی که با مسلم بن عقیل کردند و قول یاری دادند و تنهایش گذاشتند، چه نامههایی که به امام حسین علیهالسلام نوشته، وعده نصرت و یاری دادند، ولی در وقت لازم، نه تنها به یاری امام برنخاستند، بلکه در صف دشمنان او قرار گرفتند و آن نامهها و عهدها و امضاهای خود را زیر پا گذاشتند.
امام حسین علیهالسلام در منزل بیضه، در سخنی که با لشکریان حُر داشت، ضمن یادآوری نامهنگاریها و بیعتی که برای حمایت و یاری بسته بودند، میفرماید:
اگر اهل وفا به پیمان نیستید و عهد خویش را شکستهاید و بیعت مرا از گردن خود کنار نهادهاید، به جانم سوگند، این روش از شما کوفیان چندان ناشناخته و شگفت نیست، با پدرم، با برادرم و با پسر عمویم مسلم بن عقیل نیز همین کار را کردید... . (5)
در روز عاشورا نیز در خطابهای پرشور و انتقادآمیز، از بیعت و بیعت شکنی، از عهد و بیوفایی آنان یاد میکند و بر آن همه سسترایی و نامردی و زیر پا نهادن تعهدات، ملامتشان میکند. (6)
در مقابل این همه بیوفایی، خود امام حسین علیهالسلام اهل وفا بود، یارانش تا پای جان وفاداری نشان دادند و به بیعت و تعهد نصرتی که با امام خویش بسته بودند، پایدار ماندند. مقام صدق وفای آن حضرت و یاران شهیدش، در روایات و زیارتنامهها نیز مطرح شده است. به گوشهای از آنها اشاره میشود:
شب عاشورا، سیدالشهدا وقتی با اصحاب خود صحبت میکند، وفای آنان را میستاید:
«فَاِنّی لا اَعلَُم اَصحاباً اَوفی وَ لا خَیراً مِن اَصحابی...» (7) ؛ من با وفاتر و بهتر از اصحابم، اصحابی را نمیشناسم.
روز عاشورا، وقتی بر بالین مسلم بن عوسجه میآید، این آیه را میخواند:
«فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ و مِنهُم مَن یَنتَظِرُ و ما بَدَّلوُا تَبدیلاً» (8)؛ مردانی که بر عهد خویش با خدا صادق بودند، برخیشان به عهد وفا کرده و جان باختند، برخی هم منتظرند و عهد و پیمان را هیچ دگرگون نساختهاند.
وقتی حبیب بن مظاهر کنار مسلم آمد، به او بشارت بهشت داد. مسلم بن عوسجه در همان حال و در دم آخر به حبیب توصیه کرد که: «سفارش میکنم که از این مرد - اشاره به امام حسین - دست بر نداری و در راه او کشته شوی...» و جان باخت. (9)

آیه فوق را امام حسین علیهالسلام بارها در این سفر، به یاد یارانی که در وفای به پیمان شهید شدند تلاوت میکرد و وفاداری آنان را میستود. وقتی هنگام آمدن به طرف کربلا، خبر شهادت قیس بن مسهر را هم شنید، این آیه را خواند.
عباس بن علی و برادرانش، وفا نشان دادند و اماننامه دشمن را نپذیرفتند و در رکاب امام، به شهادت رسیدند.
یاران امام، با آن که امام بیعت خویش را از آنان برداشت، ولی به مقتضای وفا، در صحنه ماندند و عهد نشکستند. شهدای کربلا جانبازی در رکاب آن حضرت را وفای به عهد میدانستند و امضای خون بر پیمان خویش میزدند. عمرو بن قرظه، روز عاشورا خود را در برابر شمشیرها و تیرهای دشمن قرار میداد تا به امام آسیبی نرسد. آنقدر جراحت برداشت که بیتاب شد. رو به امام حسین علیهالسلام کرد و پرسید: ای پسر پیامبر! آیا وفا کردم؟ فرمود: آری، تو در بهشت پیش روی منی و زودتر به بهشت میروی، سلام مرا به پیامبر برسان. (10)
در زیارت امام حسین علیهالسلام خطاب به آن حضرت میگوییم:
«اَشهدُ اَنّکَ وَفَیتَ بِعَهدِ اللهِ و جاهَدتَ فی سَبیلهِ حَتّی اَتاکَ الیَقینُ» (11)؛ شهادت میدهم که تو به عهد خدا وفا کردی و تا رسیدن به یقین (و شهادت) در راه او جهاد کردی.
و نیز میگوییم:
«اَشهدُ انّکَ قد بَلّعتَ و نَصحتَ و وَفَیتَ و اَوفَیتَ و جاهَدتَ فی سَبیلِ الله.» (12)
که اشاره به ابلاغ پیام و انجام نصیحت و وفای کامل و جهاد در راه خدا دارد.
در زیارت حضرت مسلم بن عقیل میخوانیم:
«و اشهدُ اَنّکَ وَفَیتَ بِعَهدِ الله» (13) که اشاره به عهد با خدا است و جان باختن در راه یاری حجت خدا.
و در زیارت عباس بن علی میگوییم:
«اشهدُ لکَ بِالتسلیمِ و التَصدیقِ و الوَفاءِ و النَّصیحةِ لِخَلَفِ النَّبی...» (14)
که گواهی به اطاعت و تسلیم و تصدیق و وفا و خیرخواهی حضرت اباالفضل نسبت به فرزند پیامبر است و در همین زیارت، از خدا پاداش کاملتر کسانی را که به بیعت خویش وفا کرده و دعوت امام را پذیرفته و در اطاعت ولیّ امر بودهاند، برای حضرت عباس مسالت میکنیم. این فداکاریهای خونین و همراه با شهادت، همان عهدی بود که شب عاشورا با حجت خدا بستند و خطاب به امام حسین علیهالسلام گفتند: به خدا سوگند هرگز از تو جدا نمیشویم، جانمان فدای جانت! با حنجرها و حلقومها و دستها و چهرههای خونین خویش از تو حمایت میکنیم، هر گاه کشته شدیم، به عهد خویش و آنچه بر عهده ماست، وفا کردهایم: «... فَاِذا نَحنُ قُتِلنا، کُنّا وَ فَینا وَ قَضَینا ما عَلینا.» (15)
پیام وفا، از عاشورا به وارثان این راه رسیده است، به عهدی که با خدا و خون شهیدان میبندند و بیعتی که با رهبری و مقام ولایت دارند، تا آخر عمر، وفادار میمانند و سختیهای راه و جاذبههای دنیوی و سستیهای همراهان، عاشوراییان را هرگز از تداوم راه باز نمیدارد.
هر پیشوا و رهبری هم نیازمند یارانی با وفا است تا به اتکاء حمایت و صدق و وفایشان یک حرکت انقلابی و مبارزاتی را رهبری کند و به اهداف مورد نظر برساند.
پینوشتها:
1- اسراء، آیه 34 .
2- میزان الحکمه، ج 10، ص 602 .
3- همان، ص 603 .
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 278 .
5- همان، ص 361 به نقل از تاریخ طبری و کامل ابن اثیر.
6- بحارالانوار، ج 45، ص 8/ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 110 و منابع بسیار دیگر.
7- موسوعة کلمات الامام الالحسین، ص 395 .
8- احزاب، آیه 23 .
9- مقتل خوارزمی، ج 2، ص 15، لهوف، ص 46 .
10- اعیان الشیعه، ج 1، ص 605 .
11- مفاتیحالجنان، زیارت اربعین، ص 468 .
12- مفایتحالجنان، زیارات مطلقه امام حسین، ص 423 .
13- همان، زیارت مسلم بن عقیل، ص 402 .
14- همان، زیارت حضرت عباس، ص 434 .
15- وقعة الطف، ص 199.
[h=1]جلوه توکل در كربلا[/h]

داشتن تکیهگاهی قدرتمند و استوار در شداید و حوادث، عامل ثبات قدم و نهراسیدن از دشمنان و مشکلات است. توکل، تکیه داشتن بر نیروی الهی و نصرت و امداد اوست. قرآن کریم دستور میدهد که مومنان تنها بر خدا تکیه کنند و در روایات اسلامی آمده است که هر کس به غیر خدا اتکاء و پشتگرمی داشته باشد، خوار و ضعیف میشود.
امام حسین علیهالسلام در آغاز حرکت خویش از مدینه، تنها با توکل بر خدا این راه را برگزید و هنگام خروج از مکه به سوی کوفه، گرچه برای پاسخگویی به دعوتنامههای کوفیان آهنگ آن دیار کرد، ولی باز هم تکیهگاهش خدا بود، نه نامهها و دعوتهای مردم کوفه. به همین جهت نیز وقتی میان راه خبر بیوفایی مردم و شهادت مسلم بن عقیل را شنید، باز نگشت و برای انجام تکلیف با توکل بر خدا، راه را ادامه داد.
حتی توکلش بر یاران همراهش هم نبود. از این رو از آنان نیز خواست که هر کس میخواهد برگردد. با این توکل بود که هیچ پیشآمدی در عزم او خلل وارد نمیکرد در وصیتی که به برادرش محمد حنفیه در آغاز حرکت از مدینه داشت، ضمن بیان انگیزه و هدف خویش از این قیام، در پایان فرمود:
«ما توفیقي الا بالله، علیه توکلت و الیه انیب.» (1)
وقتی در منزل خزیمیّه حضرت زینب علیهاالسلام شعری را از هاتفی شنید که خبر از سرانجام مرگ برای کاروان میداد، نگرانی خویش را به امام ابراز کرد. حضرت فرمود: «خواهرم! آنچه تقدیر است، خواهد شد.» (2)
در منزل بیضه، در یک سخنرانی که خطاب به اصحاب خود و سربازان حُر انجام داد، ضمن انتقاد از پیمانشکنی کوفیان و نیرنگ آنان که به او نامه نوشته بودند، فرمود: «و سَیُغنیِ اللهُ عَنکُم» (3) و از نصرت آنان اظهار بینیازی کرد و چشم به خداوند دوخت.
صبح عاشورا با شروع حمله دشمن به اردوگاه امام، آن حضرت در نیایشی به درگاه خدا، این اتکال و اعتماد به پروردگارش را در هر گرفتاری و شدت و پیشامد سخت چنین بیان کرد:
«اللهمَّ انتَ ثِقَتی فی کُلّ کَربٍ و انتَ رَجائی فی کلّ شِدةٍ و انتَ لی فی کُلِّ اَمرٍ نَزَلَ بی ثِقَة و عُدة... »(4)
و خدا را هم به عنوان عامل پشت گرمی و اطمینان نفس (ثقه) و هم نیروی حمایتگر و پشتیبان خویش (عُدّه) خواند و اینگونه مناجات در صحنه درگیری و آستانه شهادت، جز از روحهای متوکل بر نمیآید. در سخنرانیهای دیگری که خطاب به سپاه کوفه داشت، با تلاوت آیاتی که متضمن ولایت و نصرت الهی نسبت به صالحان است، توکل خویش را بر خدا ابراز نمود: «انّ وَلییَّ اللهُ الّذی نَزَّلّ الکتابَ و هو یَتَولّی الصالحینَ.» (5)
و در خطبهای در روز عاشورا، جمله «انّی تَوکلتُ عَلی اللهِ رَبّی و ربُّکُم» را بیان کرد که شاهد دیگری بر این روحیه و باور است. (6)
در طول راه نیز در برخورد با ضحّاک بن عبدالله مشرقی، وقتی وی آمادگی کوفیان را برای جنگ با سیدالشهدا علیهالسلام اعلام کرد، تنها پاسخ امام این بود:
«حَسبیَ اللهُ و نِعمَ الوَکیل» (7)
این خصلت برجسته در آخرین لحظات حیات حضرت نیز همراه او بود. وقتی زخمی و نیزه خورده بر زمین افتاده بود. در آن مناجات بلند و عارفانه با معبود خویش از این توکل بر ذات قادر متعال دم میزد:
«اَستَعینُ بِکَ ضَعیفاً و اَتَوکَّلُ عَلیکَ کافیاً.» (8)
این روحیه توکل بر خدا، هم در آغاز بیرون آمدن از مدینه، در وصیت نامهاش به محمد حنفیه به چشم میخورد، هم در واپسین لحظات حیات در قتلگاه، توکل در مبدا و نهایت در طول این راه و در اوج شداید و بحرانهای پیش آمده ... در عین حال همه مقدمات لازم و تمهیدات شایسته را نیز در جریان نهضت فراهم ساخته بود، تا توکلش جدای از عمل و استفاده از امکانات در راه هدف نباشد؛ و این است مفهوم راستین توکل!
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 44، ص 330.
2- المقضی هوکائن (موسوعة کلمات الامام الحین، ص 342).
3- موسوعة کلمات الامام حسین، ص 361.
4- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 96.
5- اعراف، آیه 196.
6- بحارالانوار، ج 45، ص 9.
7- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 378.
8- مقتل الحسین، مقرم، ص 357.
قاسم نعمتی
[h=1]نمود غیرت در كربلا[/h]

یکی از خصلتهای پسندیده، «غیرت» است. در لغت، غیرت به معنای آن است که سرشت و طبیعت انسان از مشارکت غیر در امر مورد علاقهاش نفرت داشته باشد. (1)
در اصطلاح، آن است که کسی نسبت به ناموس خود و همسر یا فرد مورد علاقهاش به حدی اهتمام ورزد که به دیگری اجازه تعرض به حریم خویش ندهد. انسان غیور، نمیتواند تحمل کند که دیگران با نگاههای ناپاک یا انگیزههای فاسد، به همسر و بستگان او نزدیک شوند و قصد سوء داشته باشند. غیرت ورزیدن، خُلقی ارزشمند و پسندیده است. «غیرت دینی» نیز سبب میشود که انسان از هر نوع سوء قصد و هجوم مخالفان به دین و ارزشهای مقدس و معتقدات دینی بر آشوبد و عکسالعمل نشان دهد و در دفع تعرض بکوشد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: غیرت از ایمان است؛ «اَلغیرَةُ مِنَ الایمان.»(2)
غیرت، نشانه ارزشمندی شخصیت یک انسان محسوب میشود. حضرت علی علیهالسلام فرموده است: «ارزش انسان به قدر همت اوست، صدق او به اندازه جوانمردی اوست، شجاعتش به اندازه پاکدامنی اوست و عفت او به قدر غیرت اوست: «... و عفته علی قدر غیرته.» (3)
و خداوند نیز بندگان غیرتمند خویش را دوست میدارد: «انَّ اللهَ یُحبُّ مِن عِبادِهِ الغَیُور.» (4)
بنیهاشم، غیرتمندان روزگار خویش بودند و برای عترت پیامبر حرمتی فوقالعاده قائل بودند. جوانان بنیهاشم نیز پیوسته اهلبیت امام حسین علیهمالسلام را در طول سفر به کربلا، محافظت میکردند. شبها نیز با حراست این جوانان، به ویژه قمر بنیهاشم، زنان حرم آسوده و بیهراس میخفتند. حسین بن علی علیهماالسلام در رجز حماسی خویش در روز عاشورا از جمله بر حمایت از ذریه پیامبر و خانواده پدرش تاکید میفرمود: «اَحمی عِیالاتِ اَبی، اَمضی عَلی دینِ النَّبی.» (5)
آن حضرت، روز عاشورا خانواده و دختران و خواهر خود را توصیه کرد که پس از شهادتش، گریبان ندرند و چهره مخراشند و آه و زاری و واویلا سر ندهند و پیش دشمنان صدایشان را به گریه بلند نکنند. در واپسین لحظات هم که مجروح بر زمین افتاده بود، وقتی شنید که گروهی از سپاه دشمن قصد حمله به خیمهها و تعرض به زنان و کودکان دارند، بر سرشان فریاد کشید: «اِن لَم یَکُن لکم دینٌ و کُنتُم لا تَخافُونَ المَعادَ فَکُونُوا اَحراراً فی دُنیاکُم...» (6)، ای پیروان آل ابوسفیان، اگر دین ندارید و از معاد نمیترسید، پس در دنیایتان آزاده باشید و اگر عربید، به اصل و تبار خویش برگردید... من با شما میجنگم و شما با من میجنگید، به زنان که نباید تعرض کرد، تا وقتی من زندهام، طغیان گرانتان را از تعرض نسبت به حرم من باز دارید: «فَامنَعُوا عُتاتِکُم عَنِ التَّعرُّضِ لِحَرَمی ما دُمتُ حَیّاً.» (7)
از غیرت امام بود که در همان حال هم از کار ناجوانمردانه سپاه دشمن برآشفت و اعتراض کرد و تا زنده بود نتوانست تحمل کند که نامردان به حریم ناموس او نزدیک شوند. غیرت دینی او و یارانش نیز زمینهساز آن حماسه بزرگ شد. امام، کشته شدن را بر ننگ ذلت و تسلیم، ترجیح داد و این از غیرت و حمیت او بود. یاران شهیدش هم شب عاشورا و در فرصتهای دیگر تا پای جان ابراز وفاداری کردند و غیرتشان اجازه نداد که امام و اهلبیت ايشان را در صحرا و میان انبوه دشمن رها کنند و خود، در پی زندگی و عافیت خویش روند. عباس، اماننامه دشمن را رد کرد، خودش تیغها و شمشیرهای دشمن را بر خواری و مذلت ترجیح داد.
اما فرومایگان، برای کشتن او و به خاطر رضای خاطر والی کوفه و یزید طاغوت، همدست شدند و پس از کشتن عاشوراییان، خانواده آنان را به اسارت بردند.
برآشفتن عبدالله عفیف ازدی در کوفه بر ضد ابن زیاد و اعتراض به اسیر گرفتن خانواده حسین علیهالسلام و عترت پیامبر، از غیرت او بود. اعتراض حضرت زینب به یزید در شام، که اهلبیت پیامبر را در معرض دید و تماشای مردم کوچه و بازار قرار داده (8)، ریشه در غیرت او داشت.
پیروان عاشورا، هم درس عفاف و حجاب را به عنوان «غیرت ناموسی» از کربلا میآموزند، هم دفاع از مظلوم و نصرت حق و مبارزه با باطل و بدعت را به عنوان «غیرت دینی» از حماسه آفرینان کربلا الهام میگیرند.
پينوشتها:
1- مجمع البحرین، واژه «غیر».
2- من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 444 .
3- نهجالبلاغه، صبحی صالح، حکمت 47 .
4- میزان الحکمة، ج 7، ص 357 .
5- بحارالانوار، ج 45، ص 49 .
6- همان، ص 51 .
7- همان، در وقعة الطف، ص 252، با عبارتی دیگری بیان شده است. «امنعوا رحلی و اهلی من طفاتکم و جهالکم».
8- حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 378.
[h=1]عفاف و حجاب در كربلا[/h]

کرامت انسانی زن، در سایه عفاف او تامین میشود. حجاب نیز یکی از احکام دینی است که برای حفظ و پاکدامنی زن و نیز حفظ جامعه از آلودگیهای اخلاقی تشریع شده است. نهضت عاشورا برای احیای ارزشهای دینی بود. در سایه آن حجاب و عفاف زن مسلمان نیز جایگاه خود را یافت و امام حسین علیهالسلام و زینب کبری و دودمان رسالت، چه با سخنانشان، چه با نحوه عمل خویش، یادآور این گوهر ناب گشتند. برای زنان، زینب کبری و خاندان امام حسین علیهالسلام الگوی حجاب و عفاف است. اینان در عین مشارکت در حماسه عظیم و ادای رسالت حساس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعات کردند و اسوه همگان شدند.
حسین بن علی علیهماالسلام به خواهران خویش و به دخترش، فاطمه، توصیه فرمود که اگر من کشته شوم، گریبان چاک نزنید، صورت مخراشید و سخنان ناروا و نکوهیده مگویید. (1) اینگونه حالات، در شان خاندان قهرمان آن حضرت نبود، به خصوص که چشم دشمن ناظر صحنهها و رفتار آنان بود.
در آخرین لحظات، وقتی آن حضرت صدای گریه بلند دخترانش را شنید برادرش عباس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را به صبوری و مراعات آرامش دعوت کنند. (2)
رفتار توام با عفاف و رعایت حجاب همسران و دختران شهدای کربلا و حضرت زینب، نمونه عملی متانت بانوی اسلام بود. امام سجاد علیهالسلام نیز تا میتوانست، مراقب حفظ شوون آن بانوان بود. در کوفه به ابن زیاد گفت: مرد مسلمان و پاکدامنی را همراه این زنان بفرست، اگر اهل تقوایی! (3)
به نقل شیخ مفید: پس از کشته شدن امام حسین علیهالسلام وقتی گذر عمر سعد نزد زنان و دختران امام شهدا افتاد، زنان بر سر او فریاد زدند و گریستند و از او خواستند که آنچه را از آنان غارت شده به آنان باز گردانند، تا به وسیله آنان خود را بپوشانند. (4)
به نقل سید بن طاووس، شب عاشورا امام حسین علیهالسلام در گفت و گو با خانوادهاش آنان را به حجاب و عفاف و خویشتنداری توصیه کرد. (5) روز عاشورا وقتی زینب کبری، بیطاقت شد و به صورت خود زد، امام به او فرمود: آرام باش، زبان شماتت این گروه را نسبت به ما دراز مکن. (6)
در حادثه حمله دشمن به خیمهها و غارت آنچه آنجا بود، زنی از بنی بکر بن وائل از بانوان حرم دفاع کرد و خطاب کرد که: ای آل بکر بن وائل! آیا دختران پیامبر را غارت میکنند و جامههایشان را میبرند و شما مینگرید؟ (7)
دختران و خواهران امام، مواظب بودند تا حریم عفاف و حجاب اهلبیت پیامبر تا آنجا که میشود، حفظ و رعایت شوم. ام کلثوم به مامور بردن اسیران گفت: وقتی ما را وارد شهر دمشق میکنید از دری وارد کنید که تماشاچی کمتری داشته باشد. و از آنان درخواست کرد که سرهای شهدا را از میان کجاوههای اهلبیت فاصله بدهند تا نگاه مردم به آنها باشد و حرم رسول الله را تماشا نکنند و گفت: از بس که مردم ما را در این حال تماشا کردند، خوار شدیم.! (8)
از اعتراضهای شدید حضرت زینب علیهاالسلام به یزید، این بود که: ای یزید! آیا از عدالت است که کنیزان خود را در حرمسرا پوشیده نگاه داشتهای و دختران پیامبر را به صورت اسیر شهر به شهر میگردانی، حجاب آنها را هتک کرده، چهرههایشان را در معرض دید همگان قرار دادهای که دور و نزدیک به صورت آنان نگاه میکنند؟! (9)
هدف از نقل این نمونهها نشان دادن این نکته است که هم خاندان امام حسین علیهالسلام، نسبت به حجاب و عفاف خویش مواظبت داشتند، و هم از رفتار دشمن در این که حریم حرمت عترت پیامبر را نگاه داشته و آنان را در معرض تماشای مردم قرار داده بودند، به شدت انتقاد میکردند.
با آن که زیردست دشمن بودند و داغدار و مصیبتزده از منزلی به منزلی و از شهری به شهری و از درباری به درباری آنان را میبردند، با نهایت دقت، نسبت به حفظ شان و مرتبه یک زن پاکدامن و متعهد مراقبت داشتند و در همان حال نیز سخنرانیهای افشارگرانه و انجام رسالت و تبیین و دفاع از اهداف شهدا باز نمیماندند. حرکت اجتماعی سیاسی، در عین مراعات حجاب و عفاف. و این درسی برای بانوان در همه دورانها و همه شرایط است.
پينوشتها:
1- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 406.
2- وقعة الطف، ص 206.
3- تاریخ طبری، ج 4، ص 350.
4- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 113.
5- الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 142.
6- الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 151.
7- همان، ص 181.
8- همان، ص 142.
9- همان، ص 218.
منبع:
پيامهاي عاشورا، جواد محدثي .
[h=1]عمل به تکلیف در واقعه كربلا

[/h]مکتبی بودن یک مسلمان را از اینجا میتوان شناخت که در همه ابعاد زندگی و کارهای فردی و اجتماعی، نسبت به آنچه «وظیفه دینی» است، متعبد و عامل باشد. تکلیف در شرایط مختلف فرق میکند. ممکن است مطابق خواسته قلبی انسان باشد یا مخالف، مورد پسند مردم باشد یا نه. مسلمان چون در برابر خداوند تعهد سپرده است، عملکرد او نیز باید طبق خواسته او باشد و هیچ چیز را فدای «عمل به تکلیف» نکند. در این صورت، هر چند به ظاهر شکست هم بخورد، پیروز است؛ چون در انجام وظیفه کوتاهی نکرده است.
فرهنگ «عمل به تکلیف» وقتی در جامعه و میان افرادی حاکم باشد، همواره احساس پیروزی میکنند. به تعبیر قرآن کریم به «اِحدی الحُسنَیَين» (1) دست مییابند و در مبارزات هم چه کشته شوند چه به پیروزی نظامی و سیاسی برسند، هر دو صورت برای آنان خوب است.
امامان شیعه، در شرایط مختلف اجتماعی طبق تکلیف عمل میکردند. حادثه عاشورا نیز یکی از جلوههای عمل به وظیفه بود و تکلیف را هم اقتضای شرایط و شناخت زمینهها تعیین میکرد، البته در چهارچوب کلی دین و معیارهای قرآنی. فریاد یا سکوت، قیام یا قعود امامان نیز تابع همین تکلیف بود.


امام حسین علیهالسلام، امام بر حق بود و خلافت و رهبری را حق خود میدانست، ولی در برنامهای که به اهل بصره نوشت، فرمود: قوم ما حکومت را برای خود برگزیدند و ما به خاطر آن که تفرقه امت را خوش نداشتیم به آن رضایت دادیم، در حالی که ما خاندان پیامبر میدانیم که ما به خلافت و رهبری، شایستهتر از کسانی هستیم که آن را بر عهده گرفتهاند. (2) همان حسین بن علی علیهماالسلام که یک لحظه هم حکومت یزید را تحمل نکرد، ده سال در حکومت معاویه زیست و دست به قیام نزد، چرا که تکلیف امام در این دو دوره، متفاوت بود. تعبد یک مسلمان به «حکم دین» بسیار مقدس و ستودنی است. در ایامی که مسلم بن عقیل در کوفه و در خانه هانی پنهان بود، روزی «ابن زیاد» به عنوان عیادت هانی به خانه او آمد. نقشه ترور ابن زیاد را کشیده بودند، ولی مسلم برای اجرای برنامه از نهانگاه بیرون نیامد و ابن زیاد از خانه بیرون رفت. وقتی پرسیدند چرا او را نکشتی؟ گفت: دو چیز سبب شد؛ یکی این که هانی خوش نداشت که قتل در خانه او انجام گیرد، دیگر آن که به یاد حدیث پیامبر افتادم که «ایمان، بازدارنده ترور است.» (3)
امام حسین علیهالسلام وقتی میخواست از مکه به سوی کوفه بیرون آید، بعضی از اصحاب، از جمله ابن عباس او را نصیحت میکردند که رفتن به سمت عراق، صلاح نیست. ولی امام حسین علیهالسلام به او فرمود: با آن که میدانم تو از روی خیرخواهی و شفقت چنین میگویی، اما من تصمیم خود را گرفتهام. (4) در منزل «صفاح» نیز پس از ملاقات با فرزدق و گزارش او به امام از اوضاع نامطمئن کوفه، حضرت سخن زیر را فرمود و سپس به حرکت خود ادامه داد:
اگر قضای الهی بر همان چه که دوست میداریم نازل شود، خدا را بر نعمتهایش سپاس میگوییم و از او برای ادای شکر، کمک میخواهیم و اگر تقدیر الهی میان ما و آنچه امید داریم مانع شد، پس کسی که نیتش حق و درونش تقوا باشد، از حق تجاوز نکرده است. (5)
اینها همه نشان دهنده آن است که امام، خود را بر انجام تکلیف مهیا کرده بود، نتیجه هر چه که باشد، راضی بود. وقتی دو نفر از سوی والی مکه برای ايشان اماننامه آوردند تا از ادامه این سفر بازش دارند، حضرت فرمود: در خواب، پیامبر خدا را دیدم و به چیزی فرمان یافتم که در پی آن خواهم رفت، به زیانم باشد یا به سودم ... «اُمِرتُ فیها بِاَمرٍ اَنَا ماضٍ لهُ، عَلیَّ کانَ اَولی.» (6)
این، همان تبعیت از تکلیف است و احساس پیروزی در هر دو صورت. امام حسین علیهالسلام فرموده است:
«اَرجُو اَن یَکونَ خَیراً ما ارادَ اللهُ بِنا، قُتِلنا اَم ظَفِرنا» (7)؛ امیدوارم آنچه خدا برای ما اراده فرموده است، خیر باشد، چه کشته شویم، چه پیروز گردیم.
امام خميني بر اساس همین فرهنگ میفرمود:
ملتی که شهادت برای او شهادت است، پیروز است... ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم. (8)
وقتی نامههای پیاپی مردم کوفه به امام حسین علیهالسلام رسید و از او دعوت برای آمدن به کوفه کردند و وعده نصرت و حمایت دادند، امام احساس تکلیف کرد که برود. هر چند میدانست مردم کوفه چگونهاند، ولی آن دعوتنامهها و اعلام حمایتها تکلیفآور بود. پس از برخورد با سپاه حر که راه را بر او بستند، حضرت در ضمن خطبهای به آنان فرمود:
آمدنم برای عذر آوردن به درگاه خدا و نزد شما بود. من پیش شما نیامدم مگر پس از آن که نامهها و فرستادههایتان رسید که: نزد ما بیا که ما پیشوایی نداریم... اگر بر سر پیمان و سخن خویشید، که آمدهام، و اگر خوش ندارید و نمیخواهید، برمیگردم. (9)
این تعبیر، نشاندهنده عمل به تکلیف از سوی امام است. یاران او نیز همینگونه بودند و به خاطر انجام تکلیف الهی در راه نصرت او شهید شدند. وقتی امام از آنان خواست که هر که میخواهد برود، سخن یاران او چنین بود: «به خدا سوگند هرگز از تو جدا نخواهیم شد و جانمان را فدای تو میکنیم و با خون گلو و رگها و دستانمان از تو حمایت میکنیم. اگر کشته هم شویم وفای به عهد کرده و تکلیفی را که بر عهده ما بوده است انجام دادهایم: «فَاِذا نَحنُ قُتِلنا وَ فَینا و قَضَینا ما عَلَینا.» (10)
در تاریخ معاصر نیز، بنیانگذار انقلاب اسلامی، امام خمینی (قدسسره) قیام ضد طاغوتی خود را براساس تکلیف الهی آغاز کرد و در همه مراحل، جز به آنچه وظیفه بود، نیندیشید. چه فریاد و چه سکوت، چه زندان و تبعید و چه درس و تالیف، چه جنگ و چه پذیرش قطعنامه صلح، همه و همه بر اساس «عمل به تکلیف» بود و از این جهت در همه مرحلهای، سست و مایوس نشد و از هدف خویش دست نکشید و یک لحظه هم از آنچه پیش آمد، پشیمان نگشت. تحلیل امام خمینی از نهضت عاشورا، حرکت بر مبنای «عمل به تکلیف» بود، حرکت مبارزاتی خود وی نیز بر چنین پایهای استوار بود. نمونههایی از جملات حضرت امام چنین است:
این که حضرت ابی عبدالله علیهالسلام نهضت کرد و قیام کرد، با عدد کم و در مقابل این برای این که گفتند تکلیف من این است که استنکار کنم، نهی از منکر کنم. (11)
حضرت سیدالشهدا تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را. (12)
لکن تکلیف بود آنجا که باید قیام بکند و خونش را بدهد، تا این که این ملت را اصلاح کند، تا این که این عَلَم یزید را بخواباند. (13)
آگاه بودند که ما آمدیم ادای وظیفه خدایی را بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ بکنیم. (14)
ما که از سیدالشهدا علیهالسلام بالاتر نیستیم، آن وظیفهاش را عمل کرد، کشته هم شد. (15)
پیام عاشورا برای همه مردم، به ویژه آنان که موقعیت ویژه دارند و برای دیگران خط دهنده و الگو هستند، «شناخت تکلیف» و «عمل یا تکلیف» است. اگر همه پیروان حق در زمان سیدالشهدا علیهالسلام وظیفه خویش را میدانستند و مثل شهدای کربلا با جانبازی و حمایت از امام خویش به وظیفه عمل میکردند، مسیر تاریخ به گونهای دیگر ترسیم میشد و سرنوشت اسلام و مسلمانان به نحو دیگری بود.
امروز نیز باید شکلهای مختلف تکلیف را شناخت و نسبت به انجام آن متعبد بود و پیروزی را در انجام وظیفه دانست. امام امت بارها میفرمود: همه ما مامور به ادای تکلیف و وظیفهایم، نه مامور نتیجه.» (16) این همان درس آموخته از عاشوراست.
امام امت، حتی پذیرش تلخ قطعنامه 598 را تکلیف الهی خود خواند و فرمود:
شما را میشناسم، شما هم مرا میشناسید. در شرایط کنونی آنچه موجب امر شد، تکلیف الهیام بود. شما میدانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتم، با خدا معامله کردهام. (17)
پينوشتها:
1- توبه، آیه 52 .
2- وقعة الطف، ص 107 .
3- تاریخ طبری، ج 4، ص 271 .
4- همان، ص 288 .
5- تاریخ طبری، ج 4، ص 290 .
6- همان، ص 292 .
7- اعیان الشیعه، ج 1، ص 597 .
8- صحیفه نور، ج 13، ص 65 .
9- تاریخ طبری، ج 4، ص 303 .
10- تاریخ طبری، ج 4، ص 318 .
11- صحیفه نور، ج 4، ص 16 .
12- صحیفه نور، ج 8، ص 12 .
13- همان، ج 2، ص 208 .
14- همان، ج 15، ص 55 .
15- صحیفه نور، ج 6، ص 36 .
16- کلمات قصار (موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، ص 50 .
17- صحیفه، نور، ج 20، ص 241.
[h=1]فتوت و جوانمردی در كربلا[/h]
مردانگی و جوانمردی، از خصلتهای ارزشمندی است که انسان را به «اصول انسانی»، «شرافت»، «تعهد و پیمان» و رعایت حال درماندگان پایبند میسازد. کسی که به حق وفادار بماند و از پستی و ستم گریزان باشد، از ضعیفان پشتیبانی کند، از خیانت و نیرنگ دوری گزیند، و به ظلم و حقارت و دنائت تن ندهد، اهل گذشت و ایثار و فداکاری باشد، «جوانمرد» است. «فتی» به جوانمرد گفته میشود و فتوت، همان مردانگی است. در فرهنگ گذشته، به معنای عیّاری به کار میرفته که جنبه اجتماعی داشته و عیاران گروهی بودند که به خنجر و سلاح مجهز بودند و از دیگران مال میگرفتند و از محلی به محلی میرفتند، در عین حال، جانب مردانگی و بلند نظری را نگه میداشتند و گاهی دفاع یک قسمت از شهر یا محله به عهده آنان بود. به اهل محل، دروغ نمیگفتند، تجاوز نمیکردند، اهل خیانت نبودند و به صفاتی همچون بخشش، آزادگی، شجاعت، مهماننوازی، بزرگ منشی و وفای به عهد آراسته بودند. (1) اینان برای خود آداب و عادات و فرهنگ خاصی داشتند. (2)

در فرهنگ دینی، «فتوت» به نوعی بذل و بخشش، نیکی به دیگران، گشادهرویی، عفاف و خویشتنداری، پرهیز از آزار دیگران، و دوری از دنائت و پستی تفسیر شده است. (3) حضرت علی علیهالسلام فرموده است:
نظام فتوت و جوانمردی، تحمل لغزشهای برادران و رسیدگی شایسته به همسایگان است. (4)
قرآن کریم از جوانان یکتاپرستی که در دوران حاکمیت دقیانوس، از ظلم و شرک او گریختند و به غار پناه بردند (اصحاب کهف) با تعبیر «فتیه» (= جوانمردان) یاد میکند.
یاران امام حسین علیهالسلام زیباترین جلوههای جوانمردی و فتوت را در حماسه عاشورا از خود نشان دادند، چه با حمایتشان از حق، چه با جانبازی در رکاب امام تا شهادت، چه در برخورد انسانی با دیگران، حتی دشمنان. اباعبدالله الحسین علیهالسلام، خود مظهر اعلای فتوت بود. وی از یاران شهیدش و جوانمردانی از آل محمد صلی الله علیه و آله که روز عاشورا به شهادت رسیدند، با همین عنوان یاد میکند.
(5) و از زندگی پس از شهادت آن عزیزان به خون آرمیده، احساس دلتنگی میکند. به نقل تواریخ، حتی سر مطهر امام حسین عليهالسلام برفراز نی، آیاتی از سوره کهف تلاوت کرد و از ایمان آن جوانمردان (فتیه) یاد نمود. (6)
عمل مسلم بن عقیل، در خانه هانی مبنی بر ترور نکردن ابن زیاد را نیز میتوان از جوانمردی مسلم دانست.
هانی هم به نوبه خود جوانمرد بود. وقتی او را به اتهام پنهان کردن مسلم در خانهاش دستگیر کرده به دارالاماره بردند، ابن زیاد از او میخواست که مسلم را تحویل دهد. اما هانی این را نامردی میدانست، در پاسخ آنان گفت:
«به خدا قسم هرگز او را نخواهم آورد. آیا مهمان خودم را بیاورم و تحویل بدهم که او را بکشی؟ به خدا قسم سوگند اگر تنهای تنها و بدون یاور هم باشم او را تحویل نخواهم داد، تا در راه او کشته شوم!» (7)
در مسیر راه کوفه، وقتی امام حسین علیهالسلام با سپاه حُر برخورد کرد و آنان راه را بر کاروان حسینی بستند، زهیر بن قین به امام پیشنهاد کرد که اینان گروهی اندکند و ما میتوانیم آنان را از بین ببریم و جنگ با اینها آسانتر از نبرد با گروههایی است که بعدا میآیند. امام فرمود: «ما کُنتُ لِابداَهُم بالقتال» (8)، من شروع به جنگ نمیکنم. این یک گوشه از مردانگی امام است. صحنه دیگر، آب دادن به سپاه تشنه حر بود که از راه رسیده بودند. سیدالشهداء علیهالسلام دستور داد همه آن لشکر هزار نفری را حتی اسبهایشان را سیراب کنند! یکی از آنان که دیرتر رسیده و تشنهتر و بیرمقتر بود، امام به دست خود او و اسبش را سیراب کرد. (9) روز عاشورا، همین حُر، وقتی تصمیم گرفت به یاران امام بپوندد، توبهکنان نزد امام آمد. امیدی نداشت که امام از گذشته او بگذرد، ولی جوانمردی امام او را پذیرا شد و توبهاش قبول گشت. (10) مردانگی و وفای اباالفضل نیز در کنار نهر علقمه جلوه کرد. وقتی تشنهکام وارد فرات شد و خواست آب بنوشد با یادآوری عطش برادر و کودکان خیمهها، آب ننوشید و لب تشنه از شریعه فرات بیرون آمد. (11)
زندگی و مرگ و پیکار و شهادت حسین بن علی علیهماالسلام همه مردانه بود و از روی کرامت و بزرگواری. در زیارتنامه آن حضرت آمده است که: «کریمانه جنگید و مظلومانه به شهادت رسید.» (12)
همه یاران امام نیز که در صحنه دفاع از حجت خدا و دین الهی تا پای جان ماندند و صحنه و میدان را رها نکردند و به امام خویش پشت نکردند و بر سر عهد و پیمان خود ماندند، جوانمردان فتوت پیشهای بودند که مردانگی را در مکتب اهلبیت آموخته بودند.
وقتی شمر برای حضرت اباالفضل اماننامه آورد، وی امان او را رد کرد و شمر را لعنت نمود و فرمود: برای ما اماننامه میآوری در حالی که پسر پیامبر، امان و امنیت ندارد؟! (13)
پایبندی عاشوراییان به اصول انسانی و حمایت از مظلوم و بیتفاوت نبودن در برابر جنایت و ستم و یاری رساندن به بیپناهان، از آنان چهرههایی درخشان و ماندگار پدید آورده است که در نسلهای بعد هم دلیران و آزادگان، رسم جوانمردی را از آنان آموختند.
پينوشتها:
1- لغتنامه، دهخدا، واژه فتوت.
2- «فتوتنامه»، از ملاحسین و اعظ کاشفی به آداب و رسوم جوانمردان پرداخته است.
3- میزان الحکمه، ج 7، ص 398 .
4- نظام الفتوة احتمال عثرات الاخوان و حسن تعهد الجیران (غررالحکم).
5- ثم انی قد سئمت الحیوة بعد قتل الاحبة و قتل هولاء الفتیة من آل محمد (موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 482).
6- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 61. (آیه 13 کهف).
7- وقعة الطف، ص 119 .
8- ارشاد، مفید، ج 2، ص 82. (چاپ کنگره شیخ مفید)
9- حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 74 .
10- اعیان الشیعه، ج 1، ص 603 .
11- موسوعة کلمات الامامالحسین، ص 472 .
12- فقد قاتل کریما و قتل مظلوما (مفاتیحالجنان، اعمال حرم مطهر امامالحسین، عمل چهارم).
13- وقعة الطف، ص 190.
[h=1]نقش جهاد با نفس در كربلا[/h]


برتر و دشوارتر از جهاد با دشمن بیرونی، مبارزه با تمنیات نفس و کنترل هوای نفس و خشم و شهوت و حب دنیا و فدا کردن خواستههای خویش در راه «خواسته خدا» است.
این خودساختگی و مجاهده با نفس، زیربنای جهاد با دشمن بیرونی است و بدون آن، این هم بیثمر یا بیثواب است؛ چون سر از ریا، عُجب، غرور، ظلم و بیتقوایی در میآورد.
کسی که در «جبهه درونی» و غلبه بر هوای نفس، پیروز باشد، در صحنههای مختلف بیرون نیز پیروز میشود و کسی که تمنیّات نفس خویش را لجام گسیخته و بیمهار، برآورده سازد، نفس سرکش انسان را بر زمین میزند و به تعبیر حضرت علي علیهالسلام او را به آتش میافکند. (1)
در صحنه عاشورا، کسانی حضور داشتند که اهل جهاد با نفس بودند و هیچ هوا و هوسی در انگیزه آنان دخیل و شریک نبود. از همین رو، بر جاذبههای مال، مقام، شهوت، عافیت و رفاه، ماندن و زیستن، نوشیدن و کامیاب شدن و ... پیروز شدند.
عمرو بن قرظه انصاری، از شهدای کربلا، در جبهه امام حسین علیهالسلام بود و برادرش «علی بن قرظه» در جبهه عمر سعد. (2) اما خودساختگی او سبب شد که هرگز محبت برادرش، سبب سستی در حمایت از امام نشود و دلیرانه در صف یاران امام، ایستادگی و مبارزه کند.
محمد بن بُشر حَضرمی در سپاه امام بود. فرزندش در مرز «ری» اسیر شده بود. با این که امام به او رخصت داد که کربلا را ترک کند و در پی آزاد کردن فرزند اسیرش برود او كه مساله «علاقه به فرزند» را در راه هدفی دینی، حل کرده بود. «حاضر نشد امام را ترک کند» و وفا نشان داد. (3)
نافع بن هلال، شهیدی دیگر از عاشوراییان بود. نامزد داشت و هنوز عروسی نکرده بود. در کربلا هنگامی که میخواست برای نبرد به میدان رود، همسرش دست به دامان او شد و گریست. این صحنه کافی بود که هر جوانی را متزلزل کند، و انگیزه جهاد را از او سلب کند. با آن که امام حسین علیهالسلام نیز از او خواست که شادمانی همسرش را بر میدان رفتن ترجیح دهد، بر این محبت بشری غلبه یافت و گفت: ای پسر پیامبر! اگر امروز تو را یاری نکنم، فردا جواب پیامبر را چه بدهم؟ آنگاه به میدان رفت و جنگید تا شهید شد. (4)
در یکی از شبهای عطش در کربلا، نافع بن هلال همراه جمعی برای آوردن آب برای خیمههای امام، به فرات رفتند. نگهبانان فرات گفتند: میتوانید خودت آب بخوری ولی حق نداری برای امام، آب ببری. نافع گفت: محال است که حسین و یارانش تشنه باشند و من آب بنوشم! (5)
در کربلا، عبدالله پسر مسلم بن عقیل، به میدان رفت و جنگید. بنا به نقلی، امام به او فرمود: شهادت پدرت مسلم برای خانواده شما بس است، دست مادرت را بگیر و از این معرکه بیرون روید. گفت: به خدا سوگند، من از آنان نیستم که دنیا را بر آخرت برگزینم. (6)
عباس بن علی علیهماالسلام روز عاشورا، وقتی تشنهلب وارد شریعه فرات شد، دست به زیر آب برد اما با یادآوری تشنگی امام و اهلبیت، آب را بر روی آب ریخت و ننوشید و تشنه بیرون آمد. (7)
این نمونهها هر کدام جلوهای از پیروزی عاشوراییان را در میدان «جهاد نفس» نشان میدهد. یکی عُلقه به فرزند یا همسر را در پای عشق به امام، ذبح میکند، یکی تشنگی خود را در مقابل عطش امام، نادیده میگیرد، دیگری بر زندگی خود پس از امام، خط بطلان میکشد، و یکی هم اجازه نمیدهد که درد و داغ شهادت پدر بر انجام وظیفه و ادای تکلیف، مانعی ایجاد کند.
وقتی بر عباس بن علی و برادرانش، پیشنهاد «اماننامه» میدهند و آنان نمیپذیرند، وقتی امام به یارانش از شهادت در آینده خبر میدهد ولی آنان حاضر به تنها گذاشتن امام نمیشوند، وقتی هانی را در کوفه، تحت فشار قرار میدهند تا مسلم بن عقیل را تحویل دشمن دهد؛ او شهادت را میپذیرد ولی مسلم را تحویل نمیدهد، وقتی امام حسین علیهالسلام در عاشورا دست به نبرد نمیزند و مقاومت میکند تا آغازگر جنگ نباشد، (8) وقتی مسلم بن عقیل در خانه هانی، به خاطر یادآوردن حدیث پیامبر که از ترور غافلگیرانه و از روی نیرنگ منع میکند، از نهانگاه بیرون نمیآید تا ابن زیاد، خانه هانی را ترک میکند، (9) وقتی زینب کبری علیهاالسلام به خاطر دستور برادر، آن همه داغ و مصیبت را تحمل میکند و گریبان چاک نمیدهد، (10) و بسیاری از اینگونه صحنهها و حادثهها، همه نشانه «جهاد با نفس» یاران و همراهان امام حسین علیهالسلام در نهضت عاشورا است.
درس عاشورا این است که کسانی قدم در میدان مبارزه با ستم بگذارند که نیتهایشان خالص باشد، هوای نفس نداشته باشند، میل به قدرتطلبی و شهرت و ریاستخواهی و تعلقات دنیوی و محبت دنیا را در وجود خود از بین برده باشد تا بتوانند در خط مبارزه، ثبات قدم و استقامت داشته باشند، وگرنه، خوف رها کردن مبارزه و هدف و خطر افتادن در دام و دامن نفس اماره باقی است.
امام حسین علیهالسلام از ویژگیهای پیشوای صالح، این را میداند که پایبند دین حق باشد و خود را وقف خدا و راه او کرده باشد؛ «الدائنُ بدین الحقِّ و الحابسُ نفسَهُ علی ذاتِ الله.» (11)
امام خميني (ره) میفرماید:
باید خودتان را بسازید تا بتوانید قیام کنید، خود ساختن به این که تبعیت از احکام خدا کنید. (12)
تا در بند خویشتن خویش و هواهای نفسانی خود باشید، نمیتوانید «جهاد فی سبیلالله» و دفاع از «حریم الله» نمایید. (13)
شهدای عاشورا، همه مجاهدان با نفس بودند. پیامشان به آیندگان نیز همین است.
پينوشتها:
1- نهجالبلاغه، خطبه 16.
2- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 442.
3- اعیان الشیعه، ج 1، ص 601.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 447.
5- همان، ص 386.
6- معالیالسبطین، ج 2، ص 402.
7- بحارالانوار، ج 45، ص 41.
8- ارشاد، ج 2، ص 96، (چاپ آل البیت).
9- وقعة الطف، ص 114.
10- همان، ص 200.
11- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 39 (چاپ آلالبیت)
12- کلمات قصار، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 66.
13- کلمات قصار، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 75.
[h=1]صبر و استقامت در كربلا[/h]

برای مقابله با فشارهای درونی و بیرونی و غلبه بر مشکلات در راه رسیدن به هدف، پایداری و استقامت لازم است. بدون صبر، در هیچ کاری نمیتوان به نتیجه مطلوب رسید. برای این که مصیبتهای وارده و دشواریهای راه، انسان را از پای در نیاورد، باید صبور بود. صبر، دعوت دین در همه مراحل است و در عاشورا نیز با این جلوه عظیم روحی رو به رو هستیم و آنچه حماسه کربلا را به اوج ماندگاری و تاثیرگذاری و فتح معنوی رساند، روحیه مقاومت امام حسین علیهالسلام و یاران و همراهان او بود.
امام از آغاز، نیروهایی را به همراهی طلبید که مقاوم باشند. در یکی از منزلگاههای میان راه فرمود:
«ایها الناس! فَمَن کانَ مِنکُم یَصبِرُ علی حَدِّ السَّیفِ و طَعنِ الاسِنَّةِ فَلیَقُم مَعَنا و اِلا فَلیَنصَرِف عَنّا.» (1)
ای مردم! هر کدام از شما که تحمل تیزی شمشیر و زخم و ضربت نیزهها را دارد همراه ما بماند، و الا باز گردد!
با توجه به این که صحنه کارزار، همراه با زخم و ضربه و مرگ و تشنگی و درگیری و اسارت و صدها خوف و خطر است، امام حسین علیهالسلام شرط همراهی را «صبر» دانست، تا یاران صبورش تا نهایت کار، بمانند. شعار ایستادگی در خطبههای امام و رجزهای آن حضرت و دیگر شهداء دیده میشود. از سفارشهای اکید امام به همرزمان و خواهر خویش و دیگر زنها و دختران حاضر در صحنه، به ویژه در مرحله پس از شهادت، موضوع صبر بود.
روز عاشورا، در خطبهای به یاران خویش فرمود:
«صَبراً بَنیِ الکِرام! فَما المَوتُ الاّ قَنطرةٌ تَعبُرُ بِکم عَنِ البُوُسِ و الضَّراءِ اِلی الجَنانِ الواسِعَةِ و النَّعیمِ الدّائمَةِ» (2)؛
صبر و مقاومت کنید، ای بزرگ زادگان! چرا که مرگ، تنها یکی است که شما را از رنج و سختی عبور میدهد و به سوی بهشت گسترده و نعمتهای همیشگی میرساند.
در توصیهای که حضرت خطاب به خانواده خود داشت فرمود بنگرید، هرگاه که من کشته شدم، به خاطر من گریبان خود را چاک ندهید و صورت مخراشید. (3)
روز عاشورا پس از نماز با یاران، باز هم دعوت به صبر داشت: «فَاتَّقوا اللهَ و اصبِروا.» (4) یاران نیز در رجزهای خویش شعار مقاومت و پایداری سر میدادند. خالد بن عمر، میگفت: ای بنی قحطان! برای کسب رضای رحمان و رسیدن به مجد و عزت صبر کنید. سعد بن حنظله چنین رجز میخواند:
صبراً علی الاسیافِ و الاسِنَّه صبراً عَلیها لِدُخُولِ الجَنَّه (5)
برای رسیدن به بهشت، بر شمشیرها و نیزهها صبر میکنم.
کسی که صبر داشته باشد، هم تحمل درد و مصیبتش بیشتر میشود و هم به دیگران روحیه میدهد. حضرت علی علیهالسلام فرموده است: «اَلصبرُ یُهَوِّنُ الفَجیعَةَ» (6)؛ مقاومت، فاجعه و حادثه ناگوار را آسان و قابل تحمل میکند.

سختترین ضربههای روحی و مصیبت شهادت فرزندان و یاران، بر امام حسین علیهالسلام وارد شد. ولی در همه آنها خود را نباخت و مقاومت و ایستادگی کرد و تن به تسلیم و ذلت نداد. جملات آن حضرت در مورد صبر بر داغ عزیزان و شهادت همراهان بسیار است و از آغاز نیز خود را برای تحمل این پیشامدها آماده کرده بود. هنگام خروج از مکه در خطبهای که خواند و اشاره به آینده حوادث و پیشگویی شهادت خویش داشت، فرمود: «نَصبِرُ عَلی بَلائهِ و یُوَفّینا اُجُورَ الصّابِرین» (7)؛ ما به رضای خدا رضاییم، بر بلای او صبر میکنیم، او نیز پاداش صابران را به ما میدهد. در شب عاشورا به خواهرش زینب و دیگر بانوان توصیه فرمود: این قوم، جز به کشتن من راضی نمیشوند، اما من شما را به تقوای الهی و صبر بر بلا و تحمل مصیبت وصیت میکنم. جدمان همین را وعده داده و تخلفی در آن نیست. (8)
روز عاشورا، حضرت علیاکبر را به تحمل و مقاومت در برابر تشنگی فرا خواند «اِصبِر یا حَبیبی ...» (9) و نیز فرزند امام حسن را نیز که پس از نبردی، تشنه خدمت امام آمد و آب طلبید، به صبر دعوت کرد «یا بُنیَّ اِصبِر قَلیلاً.» (10)
پس از شهادت قاسم، عموزادگان و اهلبیت خود را به صبر دعوت کرد؛ «صَبراً یا بَنی عُمُومَتی، صَبراً یا اَهلَ بَیتی.» (11) در آخرین وداع، دخترش سکینه را نیز به صبر بر تقدیر الهی و زبان نگشودن به شکوه و اعتراض دعوت کرد: «فَاصبِری عَلی قَضاءِ اللهِ و لا تَشتَکی.» (12)
از زمزمههای عرفانی خود آن حضرت در واپسین دم حیات نیز که بر زمین افتاده بود، همین صبر بر قضای الهی به گوش میرسید: «صَبراً عَلی قَضائکَ یا ربِّ، لا اِلهَ سِواکَ... صَبراً عَلی حُکمِکَ یا غِیاثَ مَن لا غِیاثَ لَهُ.» (13)
در بازماندگان یک مصیبت نیز، داشتن صبر و از کف ندادن قرار و اختیار و تسلیم تقدیر الهی بودن و به حساب خدا گذاشتن، هم پاداش بزرگ دارد، هم تحمل داغ شهادت و فقدان عزیزان را آسان میسازد، به خصوص آنجا که ایمان یک بازمانده بالا باشد و اجر خویش را با بیصبری و اعتراض، از بین نبرد. عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب) که در مدینه مانده بود، دو فرزندش در کربلا در رکاب امام حسین عليه السلام شهید شدند. برخی به او زخم زبان میزدند. اما او با ایمان و صبر والا، داغ دو جوان را تحمل میکرد و میگفت: آنچه شهادت این دو فرزند را بر من آسان و قابل تحمل میسازد آن است که آن دو، در کنار برادرم و پسر عمویم حسین بن علی علیهماالسلام کشته شدند، در حالی که نسبت به او مواسات و از جان گذشتگی نشان دادند و در کنار او صبر و مقاومت کردند. (14)
صبر و پایداری شهدای کربلا و بازماندگان آنان به عنوان یک «مقام» و خصلت برجسته و ارزشمند به ثبت رسید. در زیارتنامههای آن شهدا، از آنان به عنوان مجاهدانی که صابر بودند یاد شده است. در زیارت امام حسین علیهالسلام عرض میکنیم: «فجاهَدُهُم فیکَ صابِراً مُحتَسِباً حَتی سُفِکَ فی طاعَتِکَ دَمُهُ.» (15)
درباره حضرت عباس علیهالسلام درخواست اجر الهی برای او به خاطر صبر و احتساب (تحمل سختیها به خاطر خدا و به حساب او و خالصانه) مطرح است. (16) و نیز این تعبیر که «فَنِعمَ الصابِرُ المُجاهِدُ المُحامِی النّاصِر... .» (17)
حادثه کربلا آموزگار مقاومت است و فهرمانان عاشورا، الهام دهندگان صبوری و شکیبایی، و خانوادههای شهدا نیز از صبر زینب کبری صبوری آموختند و پدران و مادران و همسران. داغ جوانان خویش را با الهام از کربلا تحمل کردند.
امام امت، در ترسیم صبر و مقاومت مردم ایران در برابر حملات دشمن به شهرها، از صبر و پایداری آنان ستایش کرده، میفرماید:
مبارک باد بر خانوادههای عزیز شهدا، مفقودین و اسرا و جانبازان و ملت ایران که با استقامت و پایداری و پایمردی خویش به بنیانی مرصوص مبدل گشتهاند که نه تهدید ابرقدرتها آنان را به هراس میافکند و نه از محاصرهها و کمبودها به فغان میآیند... زندگی با عزت را در خیمه مقاومت و صبر، بر حضور در کاخهای ذلت و نوکری ابرقدرتها و سازش و صلح تحمیلی ترجیح میدهند.(18)
پينوشتها:
1- ینابیع المودة، ص 406 .
2- نفس المهموم، ص 135 .
3- لهوف، ص81 .
4- بحارالانوار ج 45، ص 89 .
5- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101 .
6- غرر الحکم.
7- بحارالانوار، ج 44، ص 367 .
8- موسوعة کلمات الامام حسین، ص 400 .
9- بحارالانوار، ج 45، ص 45 .
10- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 45 .
11- همان، ص 465 .
12- همان، ص 490 .
13- مقتل الحسین، مقرم، ص 357.
14- یهون علی المصاب بهما انهما اصیبامع اخی و ابن عمقی مواسین له، صابرین معه (وقعة الطف، ص 274)
15- مفاتیح الجنان، زیارت اربعین، ص 468 .
16- همان، زیارت حضرت عباس علیهالسلام، ص 435 .
17- همان، ص 436 .
[h=1]حس مواسات در كربلا[/h]
یکی از زیباترین خصلتهای معاشرتی مواسات است؛ یعنی غمخواری و همدردی و یاری کردن دیگران. از ریشه «اسوه» است یعنی «دیگری را در مال و جان، همچون خود دیدن و دانستن، یا دیگری را بر خود مقدم قرار دادن، به دوستان و برادران دینی یاری و کمک مالی و جانی رساندن، غمخواری کردن کسی را به مال خود، برابر گردانیدن او را با خویش؛ ... شرکت دادن دیگری در کفاف رزق و معاش خویش؛... شخص در مورد جلب منافع و دفع مضار دیگران را همچون خود بشناسد. و ایثار آن است که آدمی دیگران را در دو مورد بالا بر خود مقدم بدارد.» (1)
با نمونههای نقل شده از لغت، اجمالا مفهوم این خصلت روشن میشود. انسان «مواسی» کسی است که با دیگران همدردی و همراهی دارد و خود را در رنج و غم دیگران شریک میداند و با مال و جان، از آنها دفاع میکند و میان خود و دیگران فرقی نمیگذارد.
این صفت نیکو، در روایات اسلامی بسیار ستوده شده است و در کنار نماز اول وقت از اهمیت برخوردار است و به فرموده پیامبر، «مُواساةُ الاخِ فِی اللهِ عَز و جَل» یکی از سه عمل برتر محسوب شده است؛ (2) یعنی با برادر دینی به خاطر خدا مواسات کردن. در حدیثی از امام صادق علیهالسلام یکی از معیارهای آزمون شیعه بودن اشخاص، و نیز وسیله تقرب به خدا، مواسات با برادران دینی است «تَقَربُوا اِلَی اللهِ تَعالی بِمُواسفاةِ اِخوانِکم.» (3)
امیرالمومنین علي علیهالسلام نیز مواسات با برادر دینی را موجب افزایش رزق و روزی میداند. (140) امام صادق علیهالسلام دعای انسان اهل مواسات را مستجاب میشمارد. (4) در حدیث دیگری در مورد جان دادن راحت و دلپسند مومن میفرماید: این ویژگی برای کسانی است که نسبت به برادران دینی خویش «مواسی» باشند. (5)
در حماسه آفرینان عاشورا، این خصلت برجسته به وضوح دیده میشود و در مرحله بالاتر به «ایثار» میرسد. یاران امام نسبت به امام و اصحاب نسبت به یکدیگر این حالت را داشتند و از بذل هیچ چیز مضایقه نداشتند و به این مواسات، افتخار میکردند.
سیدالشهدا علیهالسلام در راه کربلا پس از برخورد با سپاه حر و گفتگوهای مفصل، سروده شاعری را بر زبان آورد که مضمونش چنین است:
من به راه خود میروم. مرگ، برای جوانمردی که نیت خیر کند و جهاد کند و با مردان صالح، مواسات به جان داشته باشد، هیچ عار و ننگ نیست. (6)
در شبی از شبهای محرم نیز امام حسین علیهالسلام در جمع یاران خویش، ضمن بیان این سخن که هر که میخواهد برگردد از تاریکی شب استفاده کند، فرمود: هر کس میرود برود ولی هر کس با ما، جانش مواسات داشته باشد، فردای قیامت در بهشت با ما خواهد بود و از خشم الهی خواهد رست: «مَن واسانا بِنَفسِهِ کانَ مَعَنا غَداً فِی الجَنانِ نَحبِیاً مِن غَضَبِ الرَّحمانِ.» (7)
حُر نیز وقتی توبه کرد و نزد امام آمد، با این حالت آمد که جان خود را فدای امام کند: «مُواسِیاً لَکَ بِنَفسی» (8) و چنان نیز کرد. وقتی امام حسین علیهالسلام به بالین حُر شهید رسید و سر او را به دامن گرفت و حرّیت او را ستود، با تمثل به اشعاری مقام مساوات او را بر زبان آورد:
«و نِعمَ الحُرّ اِذ واسی حُسَینا و جادَ بِنَفسهِ عِندَ الصباحِ» (9)
در کوفه وقتی از هانی بن عروه میخواهند که مسلم را که در خانه او پنهان شده است تحویل دهد، میگوید: «به خدا قسم اگر تک و تنها بمانم و هیچ یاوری نداشته باشم، او را تسلیم نمیکنم تا آن که در راه کشته شوم!» (10)
مسلم بن عقیل وقتی دستگیر میشود و در دارالاماره با او بدرفتاری کرده و تصمیم میگیرند او را بکشند، میگرید وقتی علت میپرسند و بر گریستن ملامتش میکنند، میگوید: من برای خودم گریه نمیکنم، گریهام برای حسین بن علی علیهماالسلام و خانواده اوست که به سوی این شهر میآیند. (11)
نافع بن هلال وقتی در کربلا دسترسی به آب پیدا میکند، به خاطر تشنگی امام حسین علیهالسلام و اصحاب او حتی یک قطره هم آب نمینوشد. (12)
روح تعاون و غمخواری و اخوت راستین، پیام همه شهدای عاشورا است، و همین خصلت، سبب میشود که پیروان این مکتب، با همه مسلمانان جهان، از هر نژاد و ملیت و زبان، احساس برادری کنند و در غمها و گرفتاریهایشان همدردی نشان دهند و در صورت توان به یاری آنان بشتابند تا مسلمانان مبارز در جبهه نبرد با استکبار و صهیونیسم و قدرتهای وابسته به کفر جهانی، احساس تنهایی نکنند.
یکی از زیباترین جلوههای مواسات - بلکه ایثارگری - صحنهای است که میان بنیهاشم و دیگر یاران امام حسین علیهالسلام پیش آمد و هر گروه حاضر بودند پیشمرگ گروه دیگر شوند. به نقل حضرت زینب عليهاالسلام، امام در یکی از خیمهها برای بنیهاشم سخن میگفت. در پایان از حاضران پرسید: فردا صبح چه میکنید؟ همه گفتند: هر چه تو دستور دهی. عباس علیهالسلام گفت:

اینان (اصحاب دیگر) غریبهاند. بار سنگین را باید اهلش بردارد. فردا صبح، شما نخستین گروهی باشید که به میدان میروید. ما پیش از آنان به استقبال مرگ میرویم تا مردم نگویند، اصحاب را جلو فرستادند، وقتی آنها کشته شدند خودشان شمشیر کشیدند... .
بنیهاشم برخاسته شمشیرها را کشیدند و به عباس علیهالسلام گفتند: «ما با تو هم عقیدهایم.»
زینب علیهماالسلام گوید: چون تصمیم استوار این جمع را دیدم دلم آرام گرفت ولی اشک در چشمانم آمد. خواستم به خیمه برادرم حسین علیهالسلام رفته بازگو کنم که از خیمه حبیب بن مظاهر همهمهای شنیدم. رفتم و از پشت خیمه گوش کردم، دیدم اصحاب هم مثل بنیهاشم حلقهوار دور حبیب جمع شدهاند. حبیب میگوید: «یاران! برای چه به این جا آمدهاید، سخنتان را واضح بگویید.»
گفتند: «آمدهایم تا غریب فاطمه را یاری کنیم.»
گفت: «چرا همسرانتان را طلاق دادهاید؟»
گفتنند: «به همان دلیل.»
حبیب گفت: «صبح که شود، چه خواهید کرد؟»
گفتند: «جز به سخن تو رفتار نخواهیم کرد.»
گفت: «صبح که شد، شما اولین نفراتی باشید که به میدان میروید. ما زودتر به مبارزه میپرداریم، مبادا یکی از بنیهاشم خونآلود شود در حالی که هنوز جانی در بدن و خونی در رگ داریم! تا مردم نگویند، سروران خویش را به جنگ فرستادند و از فداکاری مضایقه کردند.»
همه با شمشیرهای آخته گفتند: «ما با تو هم عقیدهایم.»
زینب کبری باز هم از تصمیم استوار آنان بر یاری حسین علیهالسلام شاد گشت، اما باز هم اشک در چشمش حلقه زد ... . (13)
در ادامه نقل پیشین آمده است که چون امام حسین علیهالسلام به یاران بنیاسدی خود فرموده بود که چون خانواده من اسیر خواهند شد، شما زنان خود را به میان قبیله خود ببرید، یکی از آنان خواست همسر خود را ببرد. اما همسرش حاضر نشد و به شوهر خود گفت: «درباره ما انصاف نکردی! آیا دختران رسول خدا اسیر شوند و من آسوده و بیخطر بمانم؟ شما اگر نسبت به مردان مواسات دارید، ما هم نسبت به زنان مواسات میکنیم.» آن مرد، گریان نزد امام آمد و گفت که همسرم نیز میخواهد مواسات نشان بدهد، امام دعایش کرد.
اینگونه یاران او نسبت به حضرت مواسی بودند. پس از شهادت بیشتر یاران، دو تن از جوانان غفاری چون دیدند قدرت دفاع از جان امام و جلوگیری از کشته شدن او را ندارند، خدمت امام آمده اذن گرفتند که پیش از او به میدان روند و شهید شوند. امام به آن دو فرمود: خدا بهترین پاداش نیک به شما دهد که اینگونه حاضر به یاری و مواسات من، و آماده فدا کردن جانید. (14)
زهیر بن قین، وقتی به جبهه حسین علیهالسلام پیوست، نسبت به این تغییر موضع وقتی از او پرسیدند، گفت:
تصمیم گرفتم که در حزب و گروه امام حسین علیهالسلام باشم و جانم را فدای او کنم، تا پاسدار حق خدا و رسول باشم (حقی) که شما آن را تباه ساختهاید. (15)
عابس بن ابی شبیب در کربلا خطاب به سیدالشهدا علیهالسلام گفت:
اگر میتوانستم به چیزی عزیزتر از خون و جانم از تو دفاع میکردم تا کشته نشوی، آن کار را میکردم. (16)
وقتی امام، مجروح بر زمین کربلا افتاده بود و سپاه دشمن دور او را گرفته بودند، عبدالله بن حسن علیهالسلام، در کنار عمویش شاهد این صحنه بود. ابجر بن کعب شمشیر فرود آورد که امام را بکشد، عبدالله دست خود را حایل کرد، ولی دستش قطع شد. سپس در آغوش عمویش حسین علیهالسلام بود که حرمله او را با تیری به شهادت رساند. (17)
اینها نمونههای روشنی از مواسات به جان در صحنه عاشورا و نهضت کربلا است که اوج اخوت دینی و ادای حق برادری را میرساند.
عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زینب، گرچه به دلایلی خود در کربلا نبود، اما دو پسرش را همراه زینب فرستاد و هر دو فدای امام شدند. بعدها خود جعفر از این واقعه چنین یاد میکرد:
هر چند خودم نتوانستم با دستانم حق مواسات درباره حسین، انجام دهم، ولی دو فرزندم مواسات کردند. آن دو در رکاب برادرم و پسرعمویم کشته شدند، در حالی که نسبت به او مواسات و در کنار او صبر و مقاومت کردند. (18)
در کوفه وقتی امام سجاد علیهالسلام سخنان پرشوری علیه ستم ابن زیاد فرمود، عبیدالله بن زیاد دستور داد تا او را بکشند. در این جا هم عمهاش زینب کبری جان خود را سپر بلا کرد و جلاد را به خدا سوگند داد که: «اگر میخواهی او را بکشی، اول مرا به قتل برسان!» (19)
از این نمونههای تاریخی در بحث از «ایثار» هم میتوان دید. سراسر صحنههای این حماسه، پر از این گونه ایثارها و مواساتهاست.
اوج این مواسات را حضرت اباالفضل علیهالسلام از خود نشان داد: هم با لب تشنه وارد فرات و بیآنکه آب بنوشد، بیرون آمد، هم برای سیراب کردن کودکان امام و تشنگان حرم به شریعه فرات رفت و در همین راه هم به شهادت رسید و برادری بود که فدایی برادر خود بود. از این خصلت برجسته و جوانمردانه، در زیارتنامههای او نیز یاد شده است: «فَلَنِعم الاخُ المُواسی.» (20) «السلامُ عَلیکَ ایها العَبدُ الصالحُ و الصدیقُ المُواسی، اَشهدُ اَنّکَ آمَنتَ بِاللهِ و نَصَرتَ ابنَ رسولِ اللهِ و دَعَوتَ الی سَبیلِ اللهِ و واسَیتَ بِنَفسِکَ.» (21) که هم تعبیر «برادر مواسی»، هم «صدیق مواسی» درباره او به کار رفته و هم شهادت به ایمان، نصرت، دعوت به راه خدا و مواسات با جان درباره آن حضرت مطرح است.
این روح تعاون و غمخواری و اخوت راستین، پیام همه شهدای عاشورا است، و همین خصلت، سبب میشود که پیروان این مکتب، با همه مسلمانان جهان، از هر نژاد و ملیت و زبان، احساس برادری کنند و در غمها و گرفتاریهایشان همدردی نشان دهند و در صورت توان به یاری آنان بشتابند تا مسلمانان مبارز در جبهه نبرد با استکبار و صهیونیسم و قدرتهای وابسته به کفر جهانی، احساس تنهایی نکنند.
مواسات دینی، تضمینی بر دلگرمی مجاهدان راه خداست، تا در سنگر جهاد علیه کفر و ستم، تنها نمانند.
پينوشتها:
1- با استفاده از لغتنامه دهخدا، به نقل از: ناظم الاطبا، منتهی الارب، التعریفات جرجانی.
2- سفینة البحار، ج 1، ص 23 .
3- همان.
4- بحاالانوار، ج 71، ص 395، حدیث 22 .
5- همان، ص 396، حدیث 23 .
6- همان، ص 398، حدیث 30 .
7- سامضی و ما بالموت عار علی الفتی ... (بحارالانوار، ج 45، ص 238).
8- موسوعة کلمات الامامالحسین، ص 399 .
9- همان، ص 438 .
10- همان، ص 440 .
11- وقعة الطف، ص 119 .
12- همان، ص 135 .
13- همان، ص 191 .
14- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 409، به نقل از معالی السبطین.
15- بحارالانوار، ج 45، ص 29 .
16- وقعة الطف، ص 195 .
17- وقعة الطف، ص 237 .
18- بحارالانوار، ج 45، ص 53 .
19- وقعة الطف، ص 274 .
20- همان، ص 263 .
21- مفاتیحالجنان، زیارت حضرت عباس علیهالسلام، ص 436 .
22- همان، زیارت امام حسین در عید فطر قربان، ص 448.
[h=1]تکریم انسان در كربلا[/h]
بر خلاف جبهه باطل که به انسانها به عنوان ابزاری برای تامین خواستهها و منافع خویش مینگرند، در جبهه حق، مومن ارزش و کرامت دارد. کرامتش هم نشات گرفته از ارزش حق است. انسانها احترام دارند و به لحاظ ایمانشان مورد تکریماند، معیار هم تقوا و ایمان و تعهد است نه رنگ و زبان و قبیله و نژاد و منطقه جغرافیایی. امام حسین علیهالسلام در عاشورا، به یاران خویش عزت بخشید، آنان را با وفاترین یاوران حق نامید؛ خود را به بالین یکایک یاران شهیدش میرساند و سر آنان را بر دامن میگرفت. بین آنان تفاوت قائل نمیشد. هم بر بالین علیاکبر علیه السلام حاضر شد، هم بر بالین غلام خویش.
یک جا رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت در دین ما سیه نکند فرق با سفید
وقتی حُر، بیدار شد و توبه کرد و به اردوی امام پیوست، تردید داشت که امام حسین او را میپذیرد یا نه؟ سوال حُر «هَل لی مِن تَوبةٍ؟»؛ آیا برای من توبهای هست، نشان دهنده نقطه امید او به بزرگواری امام حسین علیهالسلام بود. حضرت هم توبه و بازگشت و حقگرایی او را ارج نهاد و با سخن «نَعَم، یَتُوبُ اللهُ عَلیکَ»، او را به بخشایش و رستگاری امید داد.

(1)
این ارج نهادن به مقام یک انسان تائب است که خود را از ظلمت رهانده و به نور رسانده است. هر چند سابقهای تیره و گناهآلوده دارد، ولی اینک به نور، ایمان آورده است.
«جون»، غلام ابوذر بود. روز عاشورا از امام حسین علیهالسلام اذن میدان خواست. امام به او رخصت داد که از صحنه بیرون برود و کشته نشود؛ چرا که در روزهای سخت و دشوار، همراه این خاندان بوده لذا الان مجاز است که جان خویش را بر گیرد و برود. ولی جون به پای امام افتاد و بوسید و گریست و درخواست کرد که اجازه یابد خونش با خون اهلبیت در این میدان آمیخته شود. امام هم اجازه داد. به میدان رفت و پس از جنگی دلاورانه به شهادت رسید و امام به بالین او آمد و دعایش کرد:
خدایا چهرهاش را نورانی و بدنش را خوشبو ساز و او را با محمد و آل محمد محشور کن. (2)
این نیز نمونهای از تکریم انسان بود، در آن میدان کرامت و شرافت. ارج نهادن امام به فداکاری یارانش، تکریم انسان و انسانیت بود. سیدالشهدا علیهالسلام کنار پیکر خونین اصحاب شهید خویش میآمد، آنان را آغشته به خون میدید و عطر شهادت را از آن اجساد مطهر استشمام میفرمود و در ستایش از آنان و ملامت قاتلانشان میفرمود: «قتَلةٌ کَقَتلَةِ النّبیین و آلِ النبیّن»( 3)؛ قاتلانی، همچون قاتلان پیامبران و دودمان رسولان!
یعنی یاران شهیدش را همسنگ و همتراز با پیامبران الهی میدانست و قاتلان آنان را همچون کشندگان پیامبران الهی.
شخصیت دادن به افراد با ایمان و فداکار در راه خدا و دین، پیام عاشورا است که از رفتار حسین بن علی علیهماالسلام آموخته میشود. جامعهای که وارث فرهنگ جهاد و شهادت است، باید به چنین انسانهای از جان گذشته، به جانبازان و آزادگان، به خانوادههای شهدا و ایثارگران، حرمتی عظیم قائل شود، تا این خط خدایی، همواره پر جاذبه و دوست داشتنی بماند و مشتاق، داشته باشد.
پينوشتها:
1- مقتل الحسین، مقرم، ص 290.
2- همان، ص 313.
3- حیاة الامام حسین بن علی، ج 3، ص 239.
[h=1]ایثار در كربلا[/h]

ایثار، مقدم داشتن دیگری بر خود است، چه در مسائل مالی و چه در موضوع جان. این صفت نیک یکی از خصلتهای ارزشمند اخلاقی است که در قرآن کریم و روایات، مورد ستایش فراوان است و از وارستگی انسان از «خودخواهی» سرچشمه میگیرد. قرآن از مومنانی یاد میکند که با آن که خودشان نیازمندند، دیگران را بر خویشتن مقدم میدارند: «و یُوثِروُنَ عَلی اَنفُسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خَصاصَةٌ. (1)
گذشتن از خواستههای خود و نیز چشم پوشیدن از آنچه مورد علاقه انسان است، به خاطر دیگری و در راه دیگری «ایثار» است. اوج ایثار، ایثار خون و جان است. ایثارگر، کسی است که حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین خدا فدا کند، یا در راه رضای او از تمنیّات خویش بگذرد.
در صحنه عاشورا، نخستین ایثارگر، سیدالشهدا علیهالسلام بود که حاضر شد فدای دین خدا گردد و رضای او را بر همه چیز برگزید و از مردم نیز خواست کسانی که حاضرند خون خود را در این راه نثار کنند، و با او همسفر کربلا شوند. (2)
اصحاب آن حضرت نیز، هر کدام ایثارگرانه جان فدای امام خویش کردند. در طول حوادث عاشورا نیز صحنههای زیبایی از ایثارگری دیده میشود.
وقتی نیروهای ابن زیاد، آگاه شدند که مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروه است، هانی را احضار کردند و از او خواستند که مسلم را تسلیم آنان کند. او میتوانست با سپردن مسلم به دست آنان، جان خویش را نجات بخشد، اما حاضر شد در راه مسلم کشته شود ولی او را تسلیم نکند. در مقابل درخواست تهدیدآمیز آنان گفت:
«به خدا سوگند، اگر تنها و بییاور هم بمانم، هرگز او را تسلیم شما نخواهم کرد، تا آن که در راه حمایت از او بمیرم!» (3)
وقتی مسلم بن عقیل را به دارالاماره بردند، پس از گفت و گوهای تندی که رد و بدل شد و تصمیم به کشتن او گرفتند، مسلم گریست. یکی از حاضران گفت: کسی که در پی چنین خواستهایی باشد نباید گریه کند (و باید پیشبینی این روزها را هم بکند) مسلم گفت: بر خودم گریه نمیکنم، بلکه براي حسین علیهالسلام و خانواده او میگریم. (4)
این نیز ایثارگری او را نشان میدهد که در آستانه شهادت، اگر هم گریه میکند نه بر حال خویش، که بر حسین میگرید که طبق گزارش او از وضع کوفه، روی به این شهر پرنیرنگ و مردم پیمان شکن نهاده است.
وقتی امام حسین علیهالسلام به فرزندان عقیل و مسلم بن عقیل فرمود که شهادت مسلم برایتان کافی است، شما صحنه را ترک کنید، یکصدا گفتند: به خدا سوگند چنین نخواهیم کرد. جان و مال و خانواده و هستی خود را فدای تو میکنیم و در رکابت میجنگیم تا شهادت. (5)
اظهارات ایثارگرانه یاران امام در شب عاشورا مشهور است؛ یک به یک برخاستند و آمادگی خود را برای جانبازی و ایثار خون در راه امام اظهار کردند. از آن همه سخن، این نمونه از کلام مسلم بن عوسجه کافی است که به امام عرض کرد:
«هرگز از تو جدا نخواهم شد. اگر سلاحی برای جنگ با آنان هم نداشته باشم، با سنگ با آنان خواهم جنگید تا همراه تو به شهادت برسم.» (6)
سخنان سعید بن عبدالله حنفی، زهیر بن قین و دیگران، جلوههای روشن و ماندگاری از این روحیه ایثارگری است. طبق نقلی سخن گروهی از آنان چنین بود: «به خدا قسم از تو جدا نخواهیم شد! جانهایمان فدای توست، تو را با ایثار خون، چهره و اعضای بدن حمایت میکنیم.» (7)
آری... خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست. حضرت زینب علیهماالسلام عصر عاشورا هنگام حمله سپاه کوفه به خیمهها و غارت اشیاء چون دید شمر با شمشیر آخته قصد کشتن امام زینالعابدین را دارد، فرمود: او کشته نخواهد شد مگر آن که من فدای او شوم. (8)
پیشوای نهضت، به پشتگرمی حامیان ایثارگر، گام در مراحل دشوار و پرخطر میگذارد. اگر آمادگی پیروان برای ایثار مال و جان و گذشتن از راحتی و زندگی نباشد، رهبر تنها میماند و حق، مظلوم و بییاور. در انقلاب کربلا، امام و خانواده و یارانش دست از زندگی شستند، تا دین خدا بماند و کشته و اسیر شدند، تا حق زنده بماند و امت، آزاد شوند، و اصحاب شهید امام، تا زنده بودند، اجازه ندادند از بنیهاشم کسی به میدان رود و کشته شود. بنیهاشم هم تا زنده بودند، جان فدا کردند و در راه و رکاب امام به شهادت رسیدند و حسین بن علی علیهالسلام شهید آخرین بود که وقتی به دشت کربلا نگریست، از آن همه یاران و برادران و اصحاب، کسی نمانده بود.
جلوه دیگری از ایثار، در کار زیبای حضرت ابوالفضل علیهالسلام بود: ابتدا امان ابن زیاد را که شمر آورده بود رد کرد آنگاه در شب عاشورا اظهار کرد که هرگز از تو دست نخواهیم کشید، خدا نیاورد زندگی پس از تو را. روز عاشورا نیز وقتی با لب تشنه وارد شریعه فرات شد تا برای امام و کودکان تشنه آب آورد، پس از پر کردن مشک، دست زیر آب برد تا بنوشد، اما با یادآوری کام تشنه حسین علیهالسلام، ایثارگری و وفای او اجازه نداد که آب بنوشد و امام حسین علیهالسلام و کودکان تشنه باشند و تشنهکام، گام از فرات بیرون نهاد (9) و تشنه لب شهید شد. باز هم در اوج نیاز، آب ننوشیدن و به فکر نیاز دیگران بودن.
آب شرمنده ز ایثار عملدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بیتاب گذشت
سعید بن عبدالله، جلوه دیگری از ایثار را در کربلا به نمایش گذاشت و هنگام نماز خواندن امام، خود را سپر تیرهایی ساخت که از سوی دشمن میآمد. وقتی نماز امام به پایان رسید، او سیزده تیر بر بدن داشت و بر زمین افتاد و شهید شد. (10)
خصلت و صف عاشورایی را کسی دارد که حاضر باشد به خاطر خدا، در راه دیگری فداکاری کند و ایثارگری نماید.
پينوشتها:
1- حشر(59)، آیه 9 .
2- بحارالانوار، ج 44، ص 366/ حیاة الامام الحسین بن علی، ج 3، ص 48 .
3- والله لو لم اکن الا واحدا لیس لی ناصر لم ادفعه الیه حتی اموت دونه (وقعة الطف، ص 119) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 205 .
4- مقتل خوارزمی ج 1، ص 211 .
5- همان .
6- وقعة الطف، ص 198 .
7- والله لا نفارقک و لکن انفسنا لک الفداء، نقیک بنحورنا و جباهنا و ایدینا... (همان، ص 199)
8- لا یقتل حتی اُقُتل دون (مقتل الحسین، مقوم، ص 387)
9- مقتل الحسین، مقرم، ص 336 .
10- همان، ص 304.
[h=1]آزادگی در كربلا
[/h]
اخلاق، یکی از سه بُعد عمده دین است و اسلام بر سه بُعد اصلی «اعتقاد»، «احکام» و «اخلاق» استوار است و تکمیل ارزشهای اخلاقی و جهت خدایی بخشیدن به صفات و رفتار انسانها از اهداف عمده بعثت انبیا است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «اِنّی بُعِثتُ لِاُ تَمِّمَ مَکارمَ الاَخلاقِ.»
تصحیح منش و رفتار انسان و کاشتن بذر کمالات اخلاقی و خصال متعالی انسانی در نهاد جان انسانها، بخشی مهم از رسالت پیامبر و امامان را تشکیل میدهد. اخلاق را از کجا میتوان آموخت؟ از گفتار و رفتار معصوم. چرا که آنان اسوهاند و مظهر شایستهترین خصلتهای انسانی و خداپسند. و عاشورا چیست؟ جلوهگاه خُلق و خوی حسینی و مکارم اخلاق در برخوردهای یک حجت معصوم.
حادثه کربلا و سخنانی که امام حسین علیهالسلام و خانواده او داشتند و روحیات و خلق و خوبی که از حماسهسازان عاشورا به ثبت رسیده است، منبع ارزشمندی برای آموزش اخلاق و الگوگیری در زمینه خودسازی، سلوک اجتماعی، تربیت دینی و کرامت انسانی است.
مسائلی همچون صبوری، ایثار، جوانمردی، وفا، عزت، شجاعت، وارستگی از تعلقات، توکل، خداجویی، همدردی و بزرگواری، نمونههایی از «پیامهای اخلاقی» عاشورا است و در گوشه گوشه این واقعه جاویدان، میتوان جلوههای اخلاقی را دید.
آزادی در مقابل بردگی، اصطلاحی حقوقی و اجتماعی است، اما «آزادگی» برتر از آزادی است و نوعی حرّیت انسانی و رهایی انسان از قید و بندهای ذلتآور و حقارتبار است. تعلقات و پایبندیهای انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، فرزند و ... در مسیر آزادی روح او، مانع ایجاد میکند. اسارت در برابر تمنیّات نفسانی و عُلقههای مادی، نشانه ضعف اراده بشری است.
وقتی کمال و ارزش انسان به روح بلند و همت عالی و خصال نیکوست، خود را به دنیا و شهوات فروختن، نوعی پذیرش حقارت است و خود را ارزان فروختن .
علی علیهالسلام میفرماید:
«اَلا حُرُّ یَدَع هذهِ اللّماظَةَ لِاهلِها؟ اِنّهُ لَیسَ لِاَنفُسِکُم ثَمَنٌ اِلا الجَنَّةُ فَلا تَبیعُوها اِلا بِها.» (1)
آیا هیچ آزادهای نیست که این نیم خورده (= دنیا) را برای اهلش واگذارد؟
یقینا بهای وجود شما چیزی جز بهشت نیست. پس خود را جز به بهشت نفروشید!
آزادگی در آن است که انسان کرامت و شرافت خویش را بشناسد و تن به پستی و ذلت و حقارت نفس و اسارت دنیا و زیر پا نهادن ارزشهای انسانی ندهد.
در پیچ و خمها و فراز و نشیبهای زندگی، گاهی صحنههایی پیش میآید که انسانها به خاطر رسیدن به دنیا یا حفظ آنچه دارند یا تامین تمنیّات و خواستهها یا چند روز زنده ماندن، هر گونه حقارت و اسارت را میپذیرید. اما احرار و آزادگان، گاهی با ایثار جان هم، بهای «آزادگی» را میپردازند و تن به ذلت نمیدهند.
امام حسین علیهالسلام فرمود:
«مَوتٌ فی عِزٍّ خَیرٌ من حَیاةٍ فی ذُلٍّ» (2)؛ مرگ با عزت بهتر از حیات ذلیلانه است.
این نگرش به زندگی، ویژه آزادگان است. نهضت عاشورا جلوه بارزی از آزادگی در مورد امام حسین علیهالسلام و خاندان و یاران شهید اوست و اگر آزادگی نبود، امام تن به بیعت میداد و کشته نمیشد. وقتی میخواستند به زور از آن حضرت بیعت به نفع یزید بگیرند، منطقش این بود که:
«لا وَاللهِ لا اُعطیهم بِیَدی اِعطاءَ الذّلیلِ وَ لا اُقِرُّ اِقرارَ العبید» (3)؛ نه به خدا سوگند؛ نه دست ذلت به آنان میدهم و نه چون بردگان تسلیم حکومت آنان میشوم!
صحنه کربلا نیز جلوه دیگری از این آزادگی بود که از میان دو امر شمشیر یا ذلت، مرگ با افتخار را پذیرفت و به استقبال شمشیرهای دشمن رفت و فرمود:
«اَلا و انَّ الدَّعِیّ بنَ الدَّعِیّ قَدرِ کَزنی بَینَ اثنَتَینِ: بَینَ السِّلةِ و الذِّلةِ و هَیهاتَ مِنّا الذِّلةُ.» (4)
بر ما گمان بردگی زور بردهاند ای مرگ، همتی! که نخواهیم این قیود
در نبرد روز عاشورا نیز، هنگام حمله به صفوف دشمن این رجز را میخواند:

اَلمَوتُ اَولی مِن رُکُوبِ العارِ و العارُ اَولی مِن دُخُولِ النّار (5)
مرگ، بهتر از ننگ و ننگ بهتر از آتش دوزخ است.
روح آزادگی امام، سبب شد حتی در آن حال که مجروح بر زمین افتاده بود نسبت به تصمیم سپاه دشمن برای حمله به خیمههای زنان و فرزندان، برآشوبد و آنان را به آزادگی دعوت کند:
«ان لَم یَکُن لکُم دینٌ و کنتُم لا تَخافُونَ المَعادَ فَکوُنُوا اَحراراً فی دُنیاکُم.» (6)
گر شما را به جهان بینش و آیینی نیست لااقل مردم آزاده به دنیا باشید
فرهنگ آزادگی در یاران امام و شهدای کربلا نیز بود. حتی مسلم بن عقیل پیشاهنگ نهضت حسینی در کوفه نیز، هنگام رویارویی با سپاه ابن زیاد رجز را میخواند و میجنگید:
َاقسَمتُ لا اُقتَلُ الاّ حُرّاً وَ اِن رَاَیتُ المَوتَ شَیئاً نُکرا (7)
هر چند که مرگ را چیز ناخوشایندی میبینم. ولی سوگند خوردهام که جز با آزادگی کشته نشوم.
جالب اینجا است که همین شعار و رجز را عبدالله، پسر مسلم بن عقیل، در روز عاشورا هنگام نبرد در میدان کربلا میخواند. (8) این نشاندهنده پیوند فکری و مرامی این خانواده بر اساس آزادگی است.
دو شهید دیگر از طایفه غفار، به نامهای عبدالله و عبدالرحمان، فرزندان عروه، در رجزی که در روز عاشورا میخواندند، مردم را به دفاع از «فرزندان آزادگان» میخواندند. و با این عنوان، از آل پیامبر یاد میکردند: «یا قوم ذودوا عن بنیِ الاحرار ...» (9)
مصداق بارز دیگری از این حرّیت و آزادگی، حُرّ بن یزید ریاحی بود. آزادگی او سبب شد که به خاطر دنیا و ریاست آن، خود را جهنمی نکند و بهشت را در سایه شهادت خریدار شود. توبه کرد و از سپاه ابن زیاد جدا شد و به حسین علیهالسلام پیوست و صبح عاشورا در نبردی دلاورانه به شهادت رسید. وقتی حرّ نزد امام حسین علیهالسلام آمد، یکی از اصحاب حضرت، با اشعاری مقام آزادی و حرّیت او را ستود:
لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنی رِیاحٍ وَ حُرُّ عِندَ مُختَلَفِ الرِّماحِ (10)
چون به شهادت رسید، سیدالشهدا علیهالسلام بر بالین او حضور یافت و او را حُر و آزاده خطاب کرد و فرمود: همانگونه که مادرت نام تو را حُر گذاشته است، آزاده و سعادتمندی، در دنیا و آخرت:
«اَنتَ حُر کَما سَمّتکَ اُمُّکَ، و اَنتَ حُر فِی الدُّنیا و اَنتَ حُر فِی الاخرة.» (11)
اگر آزادیخواهان و آزادگان جهان، در راه استقلال و رهایی از ستم و طاغوتها میجنگند و الگویشان قهرمانیهای شهدای کربلا است، در سایه همین درس «آزادگی» است که ارمغان عاشورا برای همیشه تاریخ است. انسانهای آزاده، در لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونین را بر میگزینند و فداکارانه جان میبازند تا به سعادت شهادت برسند و جامعه خود را آزاد کنند.
پينوشتها:
1- نهجالبلاغه، صبحی صالحی، حکمت 456 .
2- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68 .
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 421 .
4- لهوف، سید بن طاووس، ص 57 .
5- کشف الغمه، اربلی، ج 2، ص 32 .
6- بحارالانوار، ج 44، ص 51 .
7- همان، ص 352 .
8- بحارالانوار، ج 44، ص 352 .
9- وقعة الطف، ص 234 .
10- ارشاد، شیخ مفید (چاپ کنگره جهانی شیخ مفید) ج 2، ص 100 .
11- بحارالانوار، ج 45، ص 14/ وقعة الطّف، ص 215.
[h=1]مسلم بن عقیل بن ابیطالب علیه السلام[/h]
«مسلم» پسر «عقیل» پسر «ابوطالب» علیه السلام است. عقیل برادر امام علی علیه السلام و مسلم پسر عموی امام حسین علیه السلام است. مادر مسلم کنیز بود و «علیّه» نام داشت(1) و عقیل او را از شام خریده بود.
[h=2]دعوت اهل کوفه از امام حسین علیه السلام[/h]هنگامی که اهل کوفه نامههای فراوانی به امام ارسال داشتند، آن حضرت مسلم را فراخواند و به همراه وی «قیس بن مسهّر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و عدهای از فرستادگان را سفیر خود نمود. آن حضرت، مسلم را به چند چیز امر فرمود:
الف. تقوای الهی داشته باشد؛
ب. اسرار حکومت را پنهان بدارد؛
ج. به مردم لطف و مرحمت داشته باشد؛
د. اگر مردم را با هم متحد یافت، به سرعت امام را با خبر کند.
سپس امام نامههایی را به مردم کوفه به این مضمون نوشتند:
اما بعد، به تحقیق برادر و پسرعمویم و مورد اعتماد از اهل بیتم، مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادهام، ایشان را امر کردهام تا که برایم بنویسد که آیا شما را با هم، همدل و همداستان مییابد. پس به جانم قسم، امام نیست مگر کسی که به حق قیام کند.(2)
[h=2]حرکت مسلم از مکه[/h]اواخر ماه مبارک رمضان بود که مسلم بن عقیل از مکه به مدینه منوره حرکت کرد. ایشان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) رفت و در آنجا نماز گزارد. پس از آن با اهل و عیال خویش خداحافظی کرد. سپس از «قیس» دو راهنما اجاره کرد تا که راه را به او نشان دهند. در راه گرما و تشنگی آن دو را سخت آزار داد و آنها تاب نیاوردند و در راه جان دادند.(3)
مسلم راه را ادامه داد تا به محلی رسید که آنجا آب و آبادی بود. آن دو راهنما راه را به مسلم نشان دادند تا «بطن جنت»
(4) رسید. آنجا با قیس نامهای را از سختی راه و مشکلات برای امام ارسال داشتند. نامه مسلم این گونه بود:
«اما بعد؛ من از مدینه خارج شدم، در حالی که دو راهنما را برای طی راه اجاره کرده بودم، راه را گم کردیم و به عطش افتادیم. چیزی نمانده بود که آنها جان بدهند تا این که آخرالامر به آب رسیدم. تنها نجات ما در لحظات آخر، نفس ما بود. این حادثه موجب شد که آینده کار را نیکو نبینیم.»
در پاسخ این نامه، امام این گونه نوشت:
«اما بعد؛ البته من خوف این را دارم که آن گونه که تو (بد) پیش بینی میکنی، غیر آن باشد که به تو تذکر دادهایم. همانگونه که تو را رهنمون شدهام، حرکت کن، والسلام.»
درسی که میتوان گرفت: از این ماجرا چند نکته به دست میآید:
1- از یطیّر به صرف برخورد با حوادث ناگوار در آینده باید پرهیز کرد که آن، گویای وظیفه انسانی نیست؛
2- باید در تشخیص وظیفه و انجام دادن کاری که امام آن را توصیه میکند، تلاش کرد؛
3- باید در انجام دادن رسالت الهی مقاومت و استقامت داشت.
مسلم به محل آب خیر «طیّیء» رسید. در آنجا قدری استراحت کرد. سپس حرکت کرد تا این که به مردی رسید که تیرش آهویی را نشانه رفته بود. وقتی به حیوان رسید آن را کشت. مسلم با دیدن آن صحنه گفت: «دشمن ما کشته خواهد شد، اگر خدا بخواهد.»(5)
[h=2]ورود مسلم به کوفه[/h]مسلم به سمت کوفه اسب میراند تا این که در پنجم شوال وارد کوفه شد. (6) او به منزل «مختار بن ابی عبید» وارد شد.(7) مختار شیعیان را دعوت کرد تا همه گرداگرد مسلم فراهم آیند. پس نامه حسین علیه السلام را که پاسخ به آنها بود خواند. آنها همه از شوق گریه کردند. در محضر او خطبا و سخنوران کوفی، چون «عابس شاکری»، «حبیب اسری» خطبه خواندند.
این خبر به «نعمان بن بشیر انصاری» که استاندار یزید در کوفه بود رسید. او از جای برخاست و برای مردم خطبهای ایراد کرد و آنها را تهدید کرد. پس از آن «عبدالله بن سعید حضرمی» که با بنی امیه هم قسم بود به اعتراض از جای برخاست و جلسه را ترک کرد. او و «عمّاره بن عقبه» داستان لقمان را در نامهای به یزید نوشتند و تصریح کردند که حاکمی که گماشته است یا ضعیف است یا این که خود را به ناتوانی زده است.(8) پس از عبدالله، سایر جیرهخواران حکومتی از قبیل «عمارة بن ولید» و «عمر بن سعد بن ابی وقاص» نامههای مشابهی برای یزید فرستادند.(9)
علت ورود مسلم به منزل مختار این بود که مختار از زعمای شیعه به شمار میآمد و به امام حسین علیه السلام وفادار بود. علاوه بر این، مختار داماد «لقمان بن بشیر»- حاکم وقت کوفه - بود. بی تردید تا زمانی که مسلم در خانه مختار این بود که مختار از زعمای شیعه به شمار میآمد و به امام حسین علیه السلام وفادار بود. علاوه بر این، مختار داماد «لقمان بن بشیر» - حاکم وقت کوفه - بود. بی تردید تا زمانی که مسلم در خانه مختار بود لقمان بن بشیر متعرض او نمیشد. این انتخاب مسلم گویای درایت و احاطه او به موقعیتهای اجتماعی است.(10)
[h=2]بیعت با مسلم در کوفه[/h]مردم پس از آگاهی از ورود مسلم، فوج فوج با نماینده امام بیعت کردند تا این که نام بیعت کنندگان در دفتر مسلم از مرز هشتاد هزار نفر گذشت.(11)
درباره تعداد بیعت کنندگان با سفیر امام قدری اختلاف وجود دارد که از آنها به شرح زیر یاد میکنیم:
1. تعداد بیعت کنندگان با مسلم را بالغ بر هجده هزار نفر نوشتهاند؛(12)
2. تعداد بیعت کنندگان بیست و پنج هزار نفر بوده است؛(13)
3. تعداد بیعت کنندگان بیست و هشت هزار نفر بوده است؛ (14)
4. تعداد بیعت کنندگان سی هزار نفر بوده است؛ (15)
5. تعداد بیعت کنندگان با مسلم را بالغ بر چهل هزار نفر بوده است. (16)
[h=2]محورهای بیعت مردم با مسلم[/h]مردم با شوق فراوان بیعت خود با مسلم را بر چند اصل استوار ساختند:
1. دعوت مردم به کتاب خدا و سنت رسول او؛
2. پیکار با بی دادگران؛
3. دفاع از مستضعفان؛
4. رسیدگی به حال محرومان جامعه؛
5. تقسیم غنائم به طور مساوی در بین مسلمانان؛
6. ردّ مظالم (بازگرداندن حق مظلوم) به اهل آن؛
7. یاری اهلبیت علیه السلام؛
8. مسالمت با کسانی که سر ستیز ندارند؛
9. پیکار با متجاوزان. (17)
درسی که میتوان گرفت: باید به این اصول معقول و مقبول نگریست و این که چگونه مردم به درستی راه حق را بازیافته بودند.
[h=2]نامه مسلم به امام حسین علیه السلام[/h]بیعت اکثر مردم، مسلم را مطمئن کرده بود که امام اگر به کوفه بازآید، همه چیز از نو بنا خواهد شد. او در نامهای به حضرت نوشت که هیجده هزار نفر از مردم کوفه بیعت کردهاند. از امام خواست که با شتاب به کوفه رهسپار شوند؛ چرا که مردم سخت مشتاق دیدار اویند.
مسلم نامه خود را ضمیمه نامه اهل کوفه کرد و به «عابس بن ابی شبیب شاکری» سپرد تا به همراه «قیس بن مسهّر صیدوای» به خدمت امام برسانند. (18)
[h=2]یزید و کوفه[/h]خبر ارسال نامه مسلم به یزید رسیده بود. او به والی تازه برای کوفه میاندیشید. «سرجون» (19) غلام وفادار پدرش (معاویه) را احضار کرد و او را از وضع کوفه، «نعمان بن بشیر» و بیعت مردم آگاه ساخت و در مورد والی جدید کوفه از او نظر خواست.
سرجون گفت: «اگر پدرت معاویه اینک زنده میشد نظر او را به کار میبستی؟»
یزید گفت: «آری». سرجون کینه یزید به ابن زیاد را میدانست. فرمان معاویه را که قبل از مرگ برای عبیدالله نوشته و او را به حکومت کوفه نصب کرده بود بیرون آورد و به یزید نشان داد. پس از آن بود که یزید عبیدالله بن زیاد را که والی بصره بود به ولایت کوفه نیز گماشت. این فرمان به همراه نامهای توسط «مسلم بن عمرو باهلی» برای عبیدالله بن زیاد فرستاده شد. (20)
یزید نامهای برای عبیدالله نوشت: «افرادی که روزی مورد ستایشاند، روز دیگر به ننگ و نفرین دچار میشوند، و چیزهای ناپسند به صورت دل پسند در میآیند و تو در مقام و منزلتی قرار داری که شایسته آن هستی، به قول شاعر عرب: تو بالا رفتی و از ابرها پیشی گرفتی و بر فراز آنها جای گرفتی. برای تو جز مسند خورشید جایگاهی نیست.»(21)
او در این نامه به عبیدالله فرمان داد که در عزیمت به کوفه شتاب کند و پس از دستگیری، مسلم به عقیل را به قتل رساند یا تبعید کند. (22) درسی که میتوان گرفت: گاه اهل خلاف در کنار یکدیگر قرار میگیرند تا که به اهداف باطل خود برسند. بر اهل ایمان و تقوا است که با وجود وجوه اشتراک فراوان، متحد شوند و سپاه کفر و شرک را به زانو درآورند.
پینوشتها:
1- الطبقات الکبری، ج 4، ص 29.
2- ترجمه برگرفته از متن ابصار العین، ص 79.
3- ابصارالعین، ص 79.
4- جنت، محل آبی بوده که به قبیله کلب متعلق بوده است. معجم البلدان، ج2، ص343.
5- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355 .
6- مروج الذهب، ج3، ص 248.
7- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355 .
8- ابصار العین، ص80 .
9- الارشاد، ج 2، ص41.
10- حیاة الامام الحسین، ج 2، ص 345 .
11- اللهوف، ص16 .
12- الارشاد، ج2، ص41 .
13- نفس المهموم، ص58 .
14- حیاة الامام الحسین، ج2، ص247 .
15- تاریخ ابی الفداء، ج1، ص200/ حیاة الامام الحسین، ج2، ص 247 .
16- تاریخ ابی الفداء، ج1، ص200/ حیاة الامام الحسین، ج2، ص 247/ مثیر الاحزان، ص 11.
17- حیاة الامام الحسین، ج2، ص 345 .
18- مثیرالاحزان، ص 32 .
19- «سرجون بن منصور» از نصارای شام بود. معاویه برای اداره حکومت با او مشورت میکرد. پدرش منصور از طرف «هرقل» قبل از فتح شام مسئولیت بیت المال را به عهده داشت. پسر سرجون نیز در دولت اموی دارای پست و مقام بود. پیش از این عمر بن خطاب از استخدام مسیحیها در امور کشوری منع کرده بود، مگر این که مسلمان شوند. مقتل الحسین مقرم، پاورقی، ص 148.
20- الکامل فی التاریخ، ج2، ص 535/ سماوی، ابصار العین، ص80 .
21- این عبارات گویای کینه قبلی یزید به عبیدالله بود که اینک به سبب ضرورتی که پیش آمده بود از او این همه مدح و ثنا میگفت.
22- مقتل الحسین مقرم، ص 148.
[h=1]قیس بن مسهر صیداوی[/h]
«قیس بن مسهر» فرزند «خالد بن جندب» پسر «منقذ بن عمرو» از قبیله «صیدا» بود که همان بنی اسد میباشد.(1) قیس مردی شجاع، شریف و خالص در محبت به اهلبیت علیهم السلام بوده است.
[h=2]حرکت قیس به سوی امام حسین علیه السلام[/h]«ابومخنف» گزارش کرده که بعد از مرگ معاویه، شیعیان در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» اجتماع کردند. در نتیجه نامهای برای امام حسین علیه السلام نوشتند و حضرت را برای بیعت دعوت کردند. نامه توسط «عبدالله بن سبع» و «عبدالله بن وال» به امام ارسال شد. دو روزی نگذشت که نامه دیگری به حضرت نوشتند و آن را توسط «قیس بن مسهر صیداوی» و «عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی» ارسال داشتند. دو روز دیگر تحمل کردند و نامههای نوشتند و توسط «سعید بن عبدالله» و «هانی بن هانی» به دست امام رساندند. نامه، چنین بود: «به حسین بن علی علیهماالسلام از طرف شیعیان مومن، اما بعد، پس شتاب کن که مردم در انتظار شمایند. رای آنها تنها به شماست، پس عجله کن و السلام.»(2)
پس از این نامه، امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را فراخواند و ایشان را به کوفه روانه ساخت. همراه مسلم، «قیس بن مسهر» و «عبدالرحمن ارحبی» را فرستاد. داستان «بطن جنت» را پیش از این در بخش حرکت مسلم به کوفه بیان کردهایم. پس از آن بود که مسلم، قیس را با نامهای که حاکی از وضع خود بود به خدمت امام حسین علیه السلام فرستاد. قیس نامه را به امام و پاسخ آن را به مسلم رسانید و خود همراه او به کوفه رفت.
ابو مخنف گزارش کرده که وقتی مسلم دید مردم با او در کوفه درباره امام حسین علیه السلام بیعت کردند؛ نامهای را که گویای وضع کوفه و مردم بود به امام حسین علیه السلام نوشت.
مسلم آن نامه را توسط قیس و یاران او «عابس شاکری» و «شوذب» که غلامش بود به مکه فرستاد تا به خدمت امام برسد. آنان نامه ر ا در مکه به خدمت امام رسانیدند و ملازم امام شدند تا با آن حضرت از مکه به کربلا آمدند.(3)
ابو مخنف میگوید: که وقتی امام به «حاجز» رسید، نامهای به کوفه برای مسلم و شیعیان کوفه نگاشتند و توسط قیس آن را ارسال فرمودند. اما «حصین بن تمیم» قیس را دستگیر کرد. این واقعه پس از شهادت حضرت مسلم بود که عبیدالله سواران سپاه کوفه را منظم کرده بود، به گونهای که بین «خفان» تا «قادسیه» و «قطعنامه» تا «لعلع» را پوشش دهند.
[h=2]نامه امام حسین علیه السلام به اهل کوفه[/h]نامه امام این گونه بود:

«از حسین بن علی به برادران مومن و مسلمانش، سلام علیکم، پس من شکر خدا میگویم، همان معبودی که هیچ خدایی جز او نیست. اما بعد؛ نامه مسلم به من رسید که در آن مرا از حسن نظر شما خبردار ساخته بود و این که همگی بر یاری ما و طلب حق ما اجتماع کردهاید. پس از خداوند متعال میخواهم که برای ما خوبی بخواند و به شما پاداشی نیکو عنایت فرماید. از مکه روز سه شنبه هشتم ذیحجه - روز ترویه - به سوی شما حرکت کردهام، پس هنگامی که فرستادهام به شما رسید، همگی به او در کارها مراجعه و در این امر تلاش کنید. پس من در همین روزها به سوی شما - ان شاءالله - میآیم. سلام و رحمت خدا و برکاتش بر شما باد.»
[h=2]شهادت قیس بن مسهر[/h]در تاریخ آمده وقتی که «حصین»، «قیس» را دستگیر کرد، او را به سوی عبیدالله فرستاد. پس عبیدالله از نامه سراغ گرفت، قیس گفت: «آن را پاره کردهام.» ابن زیاد پرسید: «چرا ؟» قیس گفت: «برای این که ندانی در آن چیست.»
ابن زیاد گفت: «اگر به من خبر نمیدهی، پس بالای منبر برو و آن بسیار دروغگو پسر کذاب را لعنت کن. منظور او امام حسین علیه السلام بود.. پس از آن، قیس بر فراز منبر رفت و گفت: ای مردم، به درستی که حسین بن علی بهترین خلق خداست و او پسر فاطمه دختر رسول خداست و من فرستاده او به سوی شما هستم. البته از او در حاجر جدا شدهام، پس او را اجابت کنید. سپس به عبیدالله بن زیاد و پدرش لعنت فرستاد و بر امیرمومنان علیه السلام درود فرستاد. پس از آن، ابن زیاد دستور داد او را به بالای دارالاماره بردند و او را از فراز آنجا به زمین پرتاب کنند. اندام مطهر قیس شکسته شد و جان داد.(4)
[h=2]خبر شهادت قیس به امام حسین علیه السلام[/h]پس از شهادت قیس، عدهای آماده پیوستن به امام شدند. طبری گوید: هنگامی که امام حسین علیه السلام به «عذیب الهجانات» رسیده بود و حر مانع راه امام شده بود، چهار نفر به راهبری «طرماح بن عدی طائی» و در همجواری «نافع مرادی» به امام حسین علیهالسلام ملحق شدند. پس از آن امام حسین علیه السلام از مردم و فرستاده خود پرسید. آنها هم وضع مردم را به اطلاع امام رسانیدند و سپس پرسیدند: منظورتان از فرستاده کیست؟ آن حضرت فرمود: «قیس»، «مجمع عائذی» گزارش داد: حصین او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد او را امر کرد که شما و پدرتان را لعنت کن. اما او بر شما و پدرتان درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد، و ما را به یاری شما فراخواند و خبر داد که شما در راه هستید. ابن زیاد پس آن دستور را داد که او را از بالای دارالاماره به پایین پرتاب کنند. اشک در چشمان امام حسین علیه السلام حلقه زد و فرمود: فَمنهم مَن قَضی نَحبَهُ مَن ینتظرُ.(5) پس برخی از آنها جان دادند و بعضی از آنها هنوز در انتظارند، خداوندا، بهشت را برای ما و آنها منزل قرار ده و ما و آنها را مستحق رحمتت فرما، و ما را به آن چه دوست داری، نائل فرما. (6)
پینوشتها:
1- برای اطلاع بیشتر درباره نسل ایشان ر ک: ابصارالعین، ص112.
2- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 253- 252 .
3- ابصارالعین، ص112.
4- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص395/ ابصارالعین، ص112.
5- احزاب، آیه 23.
6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 395/ ابصارالعین، ص 114- 113 .
[h=1]سلیمان بن رزین[/h]
«سلیمان بن رزین» از غلامان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بوده است. ایشان نیز از سفیران امام حسین
علیه السلام به سوی روسای پنجگانه بصره بوده است. امام هنگامی که در مکه اقامت داشت، سلمان را به بصره فرستاد.(1) این نامه را امام به روسای پنجگانه و اشراف بصره نوشتند. آنها عبارت بودند از: «مالک بن مسمع بکری»، «احنف بن قیس تمیمی»، «منذر بن جارود عبدی»، «مسعود بن عمرو ازدی»، «قیس بن هیثم» و «عمرو بن عبیدالله بن معمر» امام علیه السلام برای همه آنها تنها به یک نسخه، نامه نوشتهاند که متن آن چنین است: (2)
«اما بعد، پس البته خداوند محمد را بر خلقش برگزید و او را به نبوت خویش مکرم داشت و برای رسالتش او را اختیار فرمود. سپس خداوند (روح مبارک) او را گرفت در حالی که خیرخواه بندگانش بود؛ و آن چه به ایشان فرستاده شده بود تبلیغ کرد (و به مردم رسانید)؛ و ما اهل و اولاد و جانشینان او هستیم؛ و از همه مردم به مقام آن بزرگوار نسبت به مردم سزاوارتریم، پس قوم ما برای رسیدن به آن (حکومت) بر ما سبقت گرفتند. پس ما رضایت را دوست و از تفرقه، نفرت نشان دادیم؛ و بر شما عافیت و سلامت را دوست داشتیم. ما خود میدانیم که ما بر (حکومت) از کسانی که این ولایت را در دست گرفتهاند، سزاوارتریم؛ و بنابراین، من فرستاده خود را با این نامه به سوی شما فرستادهام. من به کتاب خدا و سنت پیامبر، شما را دعوت میکنم، چرا که به درستی سنت مرده و بدعت زنده شده است. پس اگر گفتارم را بشنوید و امرم را اطاعت کنید شما را به راه رشد هدایت میکنم.»(3)
در پاسخ نامه امام، مردم به چند گونه برخورد کردند:
1. گروهی نامه را از دیگران پنهان داشتند؛
2. برخی در پاسخ عذرخواهی کردند؛
3. عدهای قول به اطاعت و پیروی دادند و به وعده، کار را پایان بخشیدند. اما «منذر بن جارود» پنداشت که این نامه دسیسه عبیدالله بن زیاد است. او که پدر زن ابن زیاد بود و دخترش «بحریه» را به عقد او درآورده بود نامه را گرفت و نامهرسان را دستگیر کرد و هر دو را نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد. ابن زیاد در بصره بود، فردای آن روز قصد سفر به کوفه کرد. او چون نامه را خواند دستور داد که سلیمان را گردن زنند و پس از آن در همان صبحدمان بر فراز منبر رفت و مردم را ترسانید؛ سپس به سمت کوفه رهسپار شد تا قبل از امام حسین علیه السلام خود را به کوفه برساند.(4)
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص94.
2- ابصارالعین، ص95.
3- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص357.
4- ابصارالعین، ص95.
[h=1]عبدالله بن یَقطُر حِمیَری[/h]
«عبدالله» فرزند «یَقطُر» بوده است. مادرش پرستار امام حسین علیه السلام بوده است، همچون «ام قیس بن ذریح» که پرستار دوران شیرخوارگی امام مجتبی علیه السلام بوده است. (1) به جهت این که مادر عبدالله پرستار امام حسین علیه السلام بوده با مسامحه گفته شده که مادر عبدالله، دایه امام حسین علیه السلام بوده است. و امام با عبدالله برادر رضاعیاند.(2) اما حق این است که امام حسین علیه السلام بر اساس احادیث معتبر تنها از سینه مادرش فاطمه زهرا علیهاالسلام شیر نوشیده و گاه از سر انگشت یا دهان مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله تغذیه کرده است. (3)
تاریخ نگاران گفتهاند بعد از این که امام حسین علیه السلام از مکه خارج شد، پاسخ نامه «مسلم بن عقیل» را نوشت و به «عبدالله بن یقطر» داد تا آن را به مسلم برساند. مسلم در نامه خود عنوان کرده بود که مردم با او بیعت کردند و شرائط برای آمدن امام مناسب است.
عبدالله تا قادسیه به تاخت رفت. تا «حَصینُ بنُ تَمیم» (4) او را در قادسیه دستگیر کرد و او را به سوی «عبیدالله بن زیاد» فرستاد. ابن زیاد از رسالت او پرسید، ولی «ابن یقطر» پاسخ نگفت. ابن زیاد از سفیر امام چنین خواست: «تو باید به بالای قصر روی و به دروغگو، فرزند دروغگو لعنت کنی. سپس از فراز قصر پایین آی، تا من رای خود را درباره تو اعلان کنم.» «عبدالله» بر فراز قصر رفت تا این که بر مردمی که در پایین ایستاده بودند، مشرف شد. آن گاه فرمود: «ای مردم! من فرستاده حسین بن فاطمه دختر رسول خدا به سوی شما هستم تا این که او را علیه پسر مرجانه و پسر سمیه، آن حرامزاده پسر حرامزاده، یاری و کمک رسانید.»
«ابن زیاد» دستور داد عبدالله را از بالای قصر به زمین پرتاب کنند. استخوانهای عبدالله شکسته شد. او هنوز رمقی جان در تن داشت که «عبدالملک بن عُمیر لَخمی» که قاضی و فقیه کوفه بود، سر رسید و او را با کارد سر برید. مردم او را سرزنش کردند. او در پاسخ گفت:«با این کار خواستم او را راحت کنم.» (5)
«ابن قتیبه» و «ابن عساکر» گویند: امام حسین علیه السلام «قیس بن مسهر» را به سوی مسلم فرستاد؛ اما «عبدالله بن یقطر» را به همراه مسلم (به کوفه) فرستاده بود تا هنگامی که مسلم متوجه شد که مردم او را تنها نهادند، پیش از این که به دست دشمن افتد «عبدالله» را به سوی امام حسین علیه السلام بفرستد تا اوضاع را به آن حضرت گزارش کند. عبدالله حرکت کرد تا به دست «حصین بن نمیر» دستگیر و به سوی ابن زیاد فرستاده شد و آن حادثه به وقوع پیوست.(6)
وقتی خبر شهادت عبدالله یقطر، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه به امام حسین علیه السلام رسید، آن حضرت سخت آزرده خاطر شد و نوشتهای را در برابر جمع یاران این گونه قرائت فرمود:
«اما بعد، خبر فاجعه آمیز کشته شدن مسلم بن عقیل، هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر، به ما رسیده است. البته شیعیان ما، ما را ذلیل و خوار کردهاند. پس از شما هر که قصد بازگشت دارد برگردد که هیچ منعی بر او نیست و بر گردن او چیزی نیست.» (7)
پینوشتها:
1- ابصار العین، ص 93
2- الکامل فی التاریخ، ج2، ص 549
3- کافی، ج1، ص465؛ بحارالانوار، ج44، ص198؛ کامل الزیارات، ص 57، ح4
4- شیخ مفید نام او را «حصین بن نمیر» دانسته اند. (الارشاد، ج2، ص69).
5- الارشاد، ج2، ص71: تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص398.
6- ابصار العین، ص 94.
7- الارشاد، ج2، ص75.
[h=1]آخرین دیدار[/h]
وداع امام حسین علیه السلام در روز عاشورا با اهل بیت علیهم السلام صحنه اى بسیار جانسوز بود، ولى آخرین صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ایشان با دخترى سه ساله بود .
هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم . دیدم امام حسین علیه السلام ، پس از وداع با اهل بیت خود، به سوى میدان مى آید در این هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خیمه بیرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسین علیه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:
« یا ابه ! انظر الى فانى عطشان » ؛ بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام.
شنیدن این سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسین علیه السلام نمك پاشیده باشند. سخن او آنچنان امام حسین علیه السلام را منقلب ساخت كه بى اختیار اشك از دیدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:
« الله یسقیك فانه وكیلى » ؛ دخترم ! مى دانم تشنه هستى خدا ترا سیراب مى كند، زیرا او وكیل و پناهگاه من است .
هلال مى گوید: پرسیدم این دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسین علیه السلام داشت ؟
به من پاسخ دادند: او رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه السلام است . (1)
همچنین در بعضى روایات آمده است : حضرت سكینه علیهاالسلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (كه به احتمال قوى همان رقیه علیهاالسلام باشد) گفت : بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود كشته بشود.
امام حسین علیه السلام با شنیدن این سخن بسیار اشك ریخت و آنگاه رقیه علیهاالسلام صدا زد:
بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببینم. امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد كه :
« العطش العطش ، فان الظما قد احرقنى »؛ بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است .
امام حسین علیه السلام به او فرمود: كنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم. آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت :
« یا ابه این تمضى عنا؟ » ؛ بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟
امام علیه السلام یك بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد. (2)
پی نوشت:
1) شیخ محمّد محمدى اشتهاردى، سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 22 به نقل از «الوقایع و الحوادث» محمد باقر ملبوبى، ج3، ص 192.
2) شیخ على فلسفى، حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 550؛ سید محمد تقى مقدم، وقایع عاشورا، ص 455.
[h=1]عیسی (علیه السلام) در کربلا بود![/h]
[/HR] چه رمزی است میان عیسی (علیه السلام) و حسین (علیه السلام)؟! شاید کوتاه سخن آن باشد که عیسی زنده کنندهی مردگان است و جسمها را روح میبخشد امّا حسین (علیه السلام) زنده کنندهی ارواح مرده است، دلهای پریشان و غم زده را حسین (علیه السلام) زندگی میبخشد. عیسی (علیه السلام) به برکت حسین (علیه السلام) است که مرده را زنده میکند و این از همان روز اول برای عیسی (علیه السلام) رقم خورد .
[/HR] [h=2]
نخل مریم![/h] وقتی حضرت مریم (سلام الله علیها) در زمان تولد حضرت عیسی از درد زایمان بی قرار شد در صحرا در زیر درخت خرمایی که خشک شده بود، پناه گرفت. خداوند به برکت او، درخت را سبز نمود و خرمای تازه بر وی عرضه شد: "وَ هُزّی إلیک بجذع النخّلةِ تساقط علیک رُطباً جَنیّاً." (19/25)
بر این اساس آن درخت خرمای خشکیده را "نخل مریم" مینامند.
[h=2]نخل مریم کجاست؟![/h] در کتاب بغیةَ البلاء آمده است: از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
"خداوند در قرآن فرموده است که چون مریم خواست عیسی (علیه السلام) را به دنیا آورد از مریم دوری جست و به گونه ای اعجاز آمیز به کربلا و کرانهی نهر فرات رفت. آن جا مسیح در نزدیکی جایی که مرقد امام حسین (علیه السلام) است، دیده به جهان گشود و مریم نیز همان شب به دمشق بازگشت."
همچنین ابوحمزه ثمالی از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل میکند که در مورد آیهی شریفهی "فحمتله فانتبذت به مکاناً قصیاً" فرمود: حضرت مریم از دمشق خارج شد تا به کربلا رسید و در محلی که اکنون قبر امام حسین (علیه السلام) است حضرت عیسی (علیه السلام) را به دنیا آورد و همان شب برگشت."
[h=2]مریم هم از او یاری جست![/h] هنگام ولادت عیسی روح الله است و مریم در شُرف یک معجزه بزرگ! براستی کجا میتواند مریم را و طفل پیامبرش را ایمنی بخشد و کدام سرزمین مقدستر و پربرکتتر از کربلا ست که دم مسیحایی عیسی را جان بخشد؟! و کربلا زادگاه عیسی (علیه السلام) شد!
[h=2]اکنون کجاست؟[/h] تا پیش از سال 1947 میلادی در سمت جنوب غربی حرم مطهر سیدالشهداء (علیه السلام) جایی که در بالای سر ضریح مطهر قرار میگیرد را محل نخل مریم مینامیدند که در آن جا محرابی بود که با سنگهای روشن مرمرین به سان آینه آذین یافته بود. همچنین در داخل آن محراب قطعه سنگ سیاهی دایره شکل و به قطر تقریبی 40 سانتی متر وجود داشت که در حفاریهای دهه های پیشین در حرم مطهر به آن دست یافته و تنها برای برکت و تیمّن آن را در وسط محراب نصب کرده بودند.
مردم برای شفا از این سنگ تبرک می جستدند و مخصوصاً برای رهایی از کمر درد بدان رجوع مینمودند. این محراب و نقش و نوشته های آن، در سال 1947 میلادی از میان رفت و امروزه دیگر اثری از آن نیست.
[h=2]پایان سخن ....[/h] حقایق عالم و اسرار کائنات برای جز بصیران و اهل دل واضح نخواهد شد و در کربلا و آن سرزمین مقدس چه اسراری نهفته است که گوش های ما محرم آن اسرار نیست!
[/HR] منابع :
1- لغت نامهی دهخدا
2- مدینه الحسین(علیه السلام)، ج1، ص54
3- تهذیب الاحکام، ج6، ص73
4- راهنمای مصور سفر زیارتی عراق، احمد علوی، ص285
[h=1]نفسهای معصوم[/h]
که دیده است که جوجه کبوتری توفانزده را تیر و کمان حواله کنند؟
آه، رقیه! بالهای سوخته را طاقت سنگ نیست.
لبهای تشنهات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشستهات را آشنای تازیانهها کردند.
خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن میتواند کرد؟
فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابههای شام مویه میکنم و وسعت رنجت را با کوهها در میان میگذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمیتواند شست.
کدام اندیشه پلید...؟
کدام دست، گوشهگیرِ این خرابهات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟
کدام اندیشه پلید، چشمهای کوچکت را گریهخیز ماتمها کرد؟
به کدام جرم، گامهای کودکیات را اینچنین آواره صحراها کردند؟
این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون ریخت که شبهایت را بیستاره کرد و شانههایت را بیتکیهگاه؟
دیوارهای ستمگر تاریخ، چشمهایت را تحمل نتوانستند و نفسهای معصومت را به چوبها سپردند.
زمین، همیشه اینگونه پنجرهها را به باد داده است.
اندوهت را میگذاری و میروی.
ثانیههای محنتبارت، صفحات خیالم را میسوزاند. بر کتیبههای سوخته مینویسمت و وجدانهای بیدار جهان را به قضاوت میطلبم.
نالههای کودکیات، خاطر بادها را پریشان کرده است.
قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد میآورند و میگریند.
پنجرهها، کابوسهای سیاهت را تب میکنند.
خارها، پاهای برهنهات را جگرریش میکنند.
میروی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامیگذاری. اندوهت را بر صورت خرابه میپاشی و میگذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.
همچو زهرا
تو هنوز بر سر سجاده ای ، که از سر بریده حسین می شنوی که : خواهرم دخترم را آرام کن !!
تو ناگهان از سجاده کنده میشوی و به سمت سجاد علیه السلام می دوی ، او رقیه را در آغوش گرفته و به سینه چسبانده ، مدام بر سر و روی او بوسه می زند و تلاش میکند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه او را آرام کند ، اما موفق نمی شود ...
تو بچه را از آغوشش می گیری و به سینه می چسبانی و از داغی سوزنده تن کودک وحشت میکنی :
" رقیه جان !! دخترم ، نور چشمم ، به من بگو چه شده عزیز دلم ، بگو که در خواب چه دیده ای ، تو را به جان بابا حرف بزن "
رقیه بریده بریده می گوید :
" بابا؛ سر بابا را دیدم که در طشت بود و یزید بر لب و دندان او چوب می زد !! بابا خودش به من گفت که بیا !! "
تو با هر زبانی که بلدی و با هر شیوه ای که همیشه او را آرام میکرده ای تلاش میکنی که آرامش کنی و از یاد پدر غافلش گردانی ، اما نمی شود !!! این بار دیگر نمی شود...
گریه او ، بی تابی او و ضجه های او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد را چنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه میشود ، و صدا به کاخ یزید میرسد ...
یاس سپید