[h=1]رقیه ی حسین علیهماالسلام[/h] [/HR] حضرت رقیه علیهاالسلام جلوه دیگری از شکوه و عظمت حماسه عاشوراست و حضور این کودک خردسال در متن نهضت سرخ حسینی، بی تردید امری مهم و قابل توجه می باشد، چنانکه هر یک از کسانی که در آن واقعه عظیم حضور داشته اند، حامل پیامی شگرف بودهاند. [/HR] رقیه علیهاالسلام دلیلی آشکار بر حقانیت قیام امام حسین علیه السلام و مظلومیت عترت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله بوده که اوج توحّش و سنگدلی سیاهکارانی که داعیه جانشینی رسول خدا را سر دادند، برای همیشه تاریخ اثبات می کند. نوشتار حاضر سیری است در زندگانی کوتاه اما پرشکوه این بانوی خردسال.
[h=2]رقیه ی حسین علیهماالسلام[/h] پدر بزرگوار حضرت رقیّه علیهاالسلام، سالار شهیدان حضرت امام حسین بن على علیه السلام و مادر ایشان مطابق بعضى از نقلها «ام اسحاق» می باشد كه زنی صاحب فضیلت و همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بوده که طبق وصیت آن حضرت پس از شهادتشان به عقد امام حسین علیه السلام در آمدند. (1)
سن مبارك حضرت رقیه علیهاالسلام هنگام شهادت، طبق پاره اى از روایات سه سال و مطابق پاره اى دیگر چهار سال بود. برخى نیز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند. (2)
[h=2]نام رقیه علیهاالسلام[/h] کلمه ی رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.(3) نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله بود و پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نامهای خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.
نام رقیه علیهاالسلام در بعضی کتب تاریخیِ مستند و مشهور همچون کتاب شریف «لهوف» سید بن طاووس(4) و «معالی السبطین» علامه حائری (5) و «مقتل الحسین» ابن ابی مخنف (6) ذکر شده است چنانکه مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب «حضرت رقیه علیهاالسلام» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است.
ولی در برخی دیگر از کتب تاریخی نامی از ایشان برده نشده است که این امر همچون دیگر پدیده های تاریخی به علل متعددی می تواند باشد، همچون کمبود امکانات نگارشی، کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها، فشار حکومت بر سیره نویسان، فقر منابع تاریخی به دلیل تاخت و تازهای دشمنان، همنامی فرزندان امام حسین علیه السلام و... .
مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى در کتاب ارزشمند خود می نویسد:
آن دخترى كه در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، شاید اسم شریفش رقیّه علیهاالسلام بوده و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب است به این مخدّره و معروف است به مزار سیدة رقیّة. (7)
البته ذکر این نکته لازم به نظر می رسد که عرب به دختر بچه اسیر، "رِقیِه "(راء و یاء با کسره خوانده می شود) می گفتند. در نتیجه بنا به نظر برخی، شامیان به دختر امام حسین علیه السلام که برخی معتقدند نامش فاطمه بوده؛ رِقیِه می گفتند.
عبدالوهاب شامفی مصری مشهور به شعرانی نیز در کتاب «المنن» باب دهم نقل میکند، نزدیک مسجد جامع دمشق بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیه علیهاالسلام، دختر امام حسین علیه السلام معروف است و بر روی سنگی واقع در درگاه آن مرقد نوشته شده است: «این خانه، مکانی است که به ورود آل پیامبر صلی الله علیه و آله و دختر امام حسین علیه السلام، حضرت رقیه علیهاالسلام شرافت یافته است».
[h=2]عروج[/h] [h=2]پس از واقعه جانسوز عاشورا، کاروان اسرا به همراه سرهای مطهر شهدا ابتدا به سوی کوفه و سپس شام حرکت کرد. پس از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنها را در خرابه ای نزدیک کاخ یزید ملعون جای دادند.[/h] محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمى(ره) از كامل بهائى (8) نقل مى كند كه: زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است و باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دختركى بود چهار ساله، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین علیه السلام كجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سوال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنین است. آن لعین گفت: بروند سر پدر را بیاورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدس را آوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند: سر پدر توست. آن دختر فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم كرد.(9)
حجة الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم كتاب شریف ثمرات الحیوه، به سند خود آورده است:
حضرت رقیه علیهاالسلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود:الىّ ، الىّ ، هلّمى فأنا لك بالإنتظار (اى نور دیده بیا بیا به سوى من، كه من چشم به راه تو مى باشم) و در اینجا بود كه دیدند حضرت رقیه علیهاالسلام از دنیا رفت. (10) طبق بعضى روایات، بعد از رحلت حضرت رقیه علیهاالسلام یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن كهنه اش كفن كنند. هنگامی که زن غساله بدن حضرت رقیه علیهاالسلام را غسل میداد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟ زینب علیهاالسلام فرمود: چه میخواهی زن غساله؟ گفت: چرا بدن این طفل کبود است؟ آیا به بیماری مبتلا بوده است؟ حضرت علیهاالسلام در پاسخ فرمود: ای زن! او بیمار نبود، این کبودیها آثار تازیانه و ضربههای دشمن است. (11)
در هنگام بازگشت اهل بیت امام حسین علیه السلام به مدینه، زنان شام ازدحام كردند و در حالیكه سیاه پوش شده بودند براى بدرقه اهل بیت علیهم السلام از خانه ها بیرون آمدند. صداى ناله و گریه آنها از هر سو شنیده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بیت علیهم السلام وداع نمودند. در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
«اى اهل شام! از ما در این خرابه امانتى مانده است، جان شما و جان این امانت. (او در این دیار غریب است) هرگاه كنار قبرش بروید آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در كنار قبرش روشن كنید». (12)
امروز مرقد مطهر نازدانه اباعبدالله الحسین علیه السلام در شهر دمشق کشور سوریه به صورت بارگاهی عظیم و باشکوه برای زیارت دوستداران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد و همه روزه هزاران نفر عاشق، آن عزیز را زیارت می کنند.
پی نوشت:
1) ابصار العین، ص 368، كشف الغمه ج 2 ص 216.
2) ستاره درخشان شام، بخش نهم، فصل اول.
3) لسان العرب، ج5، ص293.
4) اللهوف علی قتلی الطفوف ص 141 (روز عاشورا حضرت سیدالشهدا علیه السلام در آخرین وداع با اهل خیام، آنان را اینگونه مورد خطاب قرار دادند: ... یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه... )
5) معالی السبطین، ج2 ص161 (کانت للحسین علیه السلام بنت صغیرة... تسمّی رقیة و کان لها ثلاث سنین)
6) مقتل الحسین، ص84 (ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینة و یا رقیة و...)
7) منتخب التواریخ، ص 299. كامل بهائى، ج 2، ص 179.
9) منتهى الامال، ج 1، ص 317.
10) سخن گفتن امام حسین علیه السلام در 120 محل، ص 59.
11) الوقایع و الحوادث، ج 5، ص 81.
12) زینب فروغ تابان كوثر، ص 370 به نقل از الخصائص الزینبیه، ص 296 و ریاض القدس، ج 2، ص 237.
[h=1]مقام رضا و تسلیم در كربلا[/h]
از مراحل بالای عرفان و توحید، «رضا» است. «رضا» هم نشان دهنده اوج محبت و دلدادگی به خداوند است و هم نشانه اخلاص کمال و نداشتن هیچ انگیزهای جز پسند و خواست مولی.
اهلبیت علیهمالسلام در مقابل خواست خدا و تقدیر او کاملا راضی بودند و این را برای خود، کمال میدانستند و با پشتوانه «رضا»، هر مشکل و بلا و مصیبتی را صبورانه و عاشقانه تحمل میکردند. در مسائل اجتماعی نیز هرگز پسند و رضایت مردم را بر رضای الهی ترجیح نمیدادند و آنچه تکلیف بود عمل میکردند، مهم رضای الهی بود، هر چند به خشم مردم میانجامید.
این نکته در تعالیم قرآن و احادیث بسیار مطرح است. امام حسین علیهالسلام که برای رضای الهی قدم در این راه گذاشته بود، روحیه کوفیان را چنین ترسیم میکرد که آنان خواستههای دل خویش را بر رضای الهی ترجیح دادهاند: «لا اَفلَحَ قَومٌ آثَروا مَرضاةَ انفُسِهم عَلی مَرضاةِ الخالق.» (1) امام سجاد علیهالسلام نیز در انتقاد از خطیبی که در کاخ یزید و نزد اسرای اهلبیت، از یزید ستایش میکرد و از دودمان علی علیهالسلام به زشتی یاد میکرد، بر سر او فریاد کشید که:
وای بر تو، رضای مردم را به قیمت خشم خدا خریدهای!؟ «اِشتریتَ مَرضاة المخلوقِ بِسَخَطِ الخالق.» (2)
اما آنچه که در این بحث و بخش مورد نظر است، همان بعد متعالی عرفانی «رضا» است که ملاک عمل موحدان راستین است و عاشورا جلوهای از این فضیلت به شمار میرود.
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
نمونههای دیگری از مقام «رضا» را در کربلا با هم مرور میکنیم:
در مسیر راه کوفه، ابا عبدالله علیهالسلام پس از برخورد با فرزدق و آگاهی از اوضاع کوفه، فرمود:
همواره کار دست خدا بوده و هست. اگر قضای الهی بر چیزی نازل شود که دوست داریم و میپسندیم، خدا را بر نعمتهایش سپاس میگوییم و اگر فضای الهی میان ما و امیدمان فاصله انداخت، باز هم از کسی که نیتش حق و شیوهاش تقوا باشد دور نیست (که آن را بپسندد). (3) شعار «رِضا اللهِ رضانا اهلَ البیت» از کلمات نورانی امام و خاندان او در این سفر بود. این کلام را هم هنگام خروج از مکه به سمت کربلا در ضمن خطبهای بیان فرمود، (4) هم واپسین کلماتی بود که در قتلگاه از حنجر خونین آن امام شنیده شد که «الهی رِضیً بِقَضائک.» خواهر خویش را نیز به تسلیم و رضا دعوت میکرد «اِرضی بِقَضاءِ الله» تا پس از شهادتش بیتابی و نارضایی از خود نشان ندهد. وقتی هم که میخواست از مدینه خارج شود، هنگام وداع با قبر رسول خدا از خداوند طلب کرد که آنچه که رضای تو است، برایم انتخاب کن: اسئلکَ ... ما اختَرتَ مِن اَمری هذا ما هُوَ لَکَ رِضیً.» (5)
این روحیه معنوی در سایر عاشوراییان هم بود. حضرت مسلم بن عقیل در کوفه وقتی گرفتار شد، باز دم از رضای الهی میزد و به داوری خدا راضی بود و در هر حال، خدا را حمد میگفت. (6) سیدالشهدا علیهالسلام وقتی به کربلا میرفت، به سرانجام و سرنوشت ماجرا راضی بود، هر چه را که خدا مقدر کرده باشد برای خود «خیر» میدید و میفرمود: چه کشته شویم، چه پیروز گردیم، آنچه را خدا بر ایمان مقدر کرده باشد، آن را خیر میبینیم.» (7) رضای عبد از خدا و رضای خدا از عبد، اوج این کمال است؛ پسند دو جانبه و رضای از هر دو سو. در متون زیارتنامه هم به این مقام و مرتبه شهدای کربلا اشاره و ارج نهاده شده است.
در زیارتنامه حضرت مسلم است: شهادت میدهم که تو اقامه نماز و زکات کردی و جهاد کرده به شهادت رسیدی در حالی که خداوندت از تو راضی بود «لَقَیتَ اللهَ عز و جلَ و هُو عَنکَ راضٍ.» (8) در زیارتنامه هانی میخوانیم که جان خویش را در راه رضای الهی فدا کردی (بَذَلتَ نَفسَکَ فی ذاتِ اللهِ و مَرضاتِهِ.) (9) در همین متن، به رضایت خدا از او هم اشاره شده است.
این که یک انسان به مقامی برسد که خشم و رضای او خشم و رضای خدا باشد، مقام والاتری است. سیدالشهدا علیهالسلام، با این وصف در زیارت مطرح شده است:
«یا مَن رِضاهُ مِن رِضی الرّحمانِ و سَخَطُه مِن سَخَطِ الرّحمان.» (10) خاندان امام نیز چنین بودند و پیشامدهای ناگوار کربلا را به حساب خدا گذاشته به امید اجر او، آنها را تحمل میکردند و همه را «زیبا» میدیدند. این کلام حضرت زینب علیهاالسلام است که وقتی در مجلس ابن زیاد در کوفه، والی مغرور با طعنه خطاب به آن بانوی قهرمان گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ زینب کبری علیهاالسلام پاسخ داد: جز زیبا چیزی ندیدم؛ «ما رایتُ الاّ جَمیلا» (11) و این سخن به شدت والی کوفه را عصبانی ساخت.
کار برای رضای خدا و داشتن مرتبه «رضا»، سرمایه عظیمی است که هم وجدان انسانها را همواره آرام و خرسند میسازد، هم امیدآفرین و حرکتزا است و هم ایجاد انگیزه قوی میکند. ملت ایران در سالهای انقلاب و جنگ، به خاطر رضای الهی به میدان رفتند و از شهادت استقبال کردند. بستگان و خانوادههای شهدا و جانبازان هم با روحیه رضامندی، تحمل مشکلات کردند. امام خمینی (قدسسره) فرمود:
کسی که دنبال حق میرود و برای رضای خدا کار میکند، نباید به فکر این باشد که به او چه گفتهاند، یا چه میگویند؛ باید خدا را در نظر بگیرد و برای خدا کار کند، هر کس هر چی میخواهد بگوید. (12)
در زمینه افزایش قدرت روحی برای تحمل سختیها و شهادتها هم فرمود:
ملتی که برای رضای حق تعالی انقلاب کرد و برای ارزشهای معنوی و انسانی به پا خاسته است، چه باک دارد از شهادت عزیزان و آسیب دیدن نور چشمان و تحمل سختیها؟ (13)
پینوشتها:
1- مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 239 (در بحارالانوار، بجای «انفسهم» کلمه «المخلوق» است: ج 44، ص 383).
2- بحارالانوار، ج 45، ص 137.
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 226.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 328.
5- همان، ص 287.
6- وقعة الطف، ص 139.
7- انی لارجو ان یکون خیرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا (اعیان الشیعه، ج 1، ص 597).
8- مفاتیحالجنان، زیارت حضرت مسلم، ص 402.
9- همان، ص 403.
10- همان، زیارت مطلقه امام حسین علیهالسلام، ص 4260 (زیارت ششم).
11- بحارالانوار، ج 45، ص 116.
12- صحیفه نور، ج 19، ص 142.
13- همان، ص 276.
[h=1]نقش اخلاص در كربلا[/h]
گوهر کمیاب و گرانبهای «اخلاص»، پیام دیگری از عاشورا است. اخلاص در نیت، اخلاص در عمل و مشارکت در نهضت امام حسین علیهالسلام، اخلاص در جنگیدن در صحنه کربلا، اخلاص در محبت و دوستی و رفتن به زیارت شهدای کربلا، اخلاص در عزاداری، گریستن، مداحی کردن، مجلس گرفتن و ... همه از جلوههای قابل بحث است. آنچه مهمترین عامل ماندگاری نهضت عاشورا در طول قرون و اعصار است، جوهره اخلاص در نهضت عاشوراست. خداوند، وعده فرموده که عمل مخلصان و تلاش مخلصانه را تباه نکند و اجر دنیوی و اخروی آنان را کامل عطا کند. صحنههای جهاد و کشتن و کشته شدن در تاریخ بشری و تاریخ اسلام فراوان است، اما آنچه برخی از این صحنهها را جاودانه کرده، اخلاص و رنگ الهی و خدایی داشتن است؛ «صِبغة الله». این رنگ بیزوال، در حماسه عاشورا دیدنیتر میشود.
امام حسین علیهالسلام در ضمن خطابهای مفصل که پیش از خروج از مدینه ایراد نمود، هر گونه شائبه دنیاطلبی و ریاستخواهی و جنگ قدرت را رد کرده، انگیزه خالص «اصلاح دینی و اجتماعی» را مطرح ساخت:
خدایا! تو میدانی که آنچه از ما بود، هرگز نزاع بر سر قدرت و دنبال کالای دنیا رفتن نبود، بلکه میخواهیم معالم دین و نشانههای مکتب را نشان دهیم و با ایجاد اصلاح در جامعه، مظلومان ایمن شوند و فرائض و سنن تو اجرا شود... . (1)
نظیر این سخن را در سخن دیگری هم فرمود که: من هرگز به عنوان شورش، خوشگذرانی، سرمستی، فساد انگیزی یا ستم برنخاستم، بلکه برای طلب اصلاح و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم... . (2) این در وصیتنامهای بود که قبل از خروج از مدینه، برای برادرش محمد حنفیه نوشت، تا انگیزههای دیناطلبانه را از حرکت انقلابی خویش، نفی کند.
چون انگیزه اخلاص، حرکتآفرین عاشورا بود، هیچ عاملی نتوانست امام حسین علیهالسلام و یارانش را از ادامه راه تا رسیدن به شهادت باز دارد.
در این حرکت خالصانه، ناخالصان چه از اول و چه در مسیر راه کربلا، تصفیه شدند تا حاضران در عاشورا، همه یکدست و خالص باشند مخلصین در نیت و محبت، از مدینه همراه حضرت بیرون آمدند. مخلصان دیگری هم در مکه، در طول راه و حتی در کربلا به او پیوستند. اما آنان که انگیزههای غیر الهی داشتند، یا از آغاز حرکت، او را همراهی نکردند، یا از میان راه برگشتند، یا حتی فراخوانی خصوصی امام را نسبت به نصرت آل الله، با بهانههایی نادیده گرفتند و توفیق شهادت در رکاب سیدالشهدا علیهالسلام را نیافتند.
وقتی در طول راه، اوضاع کوفه و شهادت مسلم بن عقیل گزارش داده شد، جمعی از همراهان، از چپ و راست از پیرامون حضرت متفرق شدند و تنها کسانی ماندند که از مدینه همراه حضرت آمده بودند. (3)
هرثمة بن ابی مسلم، در میان راه به امام برخورد. امام انتظار یاری و همراهی از او داشت. ولی او ناامنی خانواده خود را بهانه کرد و صحنه را ترک نمود. (4)
عبیدالله بن حر جعفی هم در منزلگاه «قصر بنی مقاتل»، به فرستاده امام که او را به نصرت حق فرا میخواند، همچنین به دعوت خود امام حسین علیهالسلام، که بااو دیدار کرد و به یاری فراخواند، پاسخ منفی دادو از این سعادت محروم شد.(5)
طرمّاح بن عدی هم تا چند قدمی این سعادت آمده بود که توفیق همراهی نیافت (6) وقتی خلوص در مبارزات و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی نباشد، حتی ممکن است تا مراحلی از راه را هم، ناخالصان همراه شوند و چهره شایسته و الهی از خود نشان دهند، اما چون ناخالصی در وجودشان است، امواج حوادث آنها را از دریای جوشان نهضت به کناری میافکند و سابقههای دراز مدت مبارزاتی نیز به کار نمیآید . تاریخ، سرشار از تجربههای تلخی است که صاحبان نیتهای غیر صالح و ناخالص، نتوانستهاند تا آخر در مسیر حق، پایدار بمانند.
خالصان، خلوص خود را در شب عاشورا و روز نبرد کربلا نشان دادند و گاهی آن را در رجزها و سخنان خویش بروز میدادند. در صحنه کربلا، خون بود و شمشیر و شهادت، نه مدال و پول و امتیازات اجتماعی. ماندگاران و مقاومان، تنها با نیروی اخلاص به جهاد خود ادامه میدادند.
عابس بن ابی شبیب شاکری در نبرد خویش با سپاه کوفه، اینگونه حمایت خالصانه و الهی خود را از اهلبیت پیامبر اظهار میکرد:
من با شمشیرم در راه شما تیغ میزنم و جهاد میکنم تا به دیدار خدا بروم و با این کار، جز به پاداش الهی، چشم ندوختهام و چیزی نمیخواهم. (7)
حسین بن علی علیهماالسلام بنده خالص خدا بود. در زیارت حرم او، به فرموده سید بن طاووس، او را اینگونه خطاب میکنیم: «السلام علیک یا خالصة الله.» (8)
دستگاه امام حسین علیهالسلام، مشتری خلوص در عمل است. آنچه هم ریایی و متظاهرانه باشد و آن که با نیت آلوده، دم از این مجموعه خلوص بزند، خواه ناخواه روزی رسوا میشود. درس عاشورا این است که هدف و انگیزه را در هر عملی خالص سازیم و بدانیم که از دیدگاه خدا، عمل خالص محو و نابود نمیشود. همچنان که نهضت عاشورا با گذشت زمان نه تنها کهنه و فراموش نشد، که روز به روز بر جلوه و جاذبه آن افزوده گشت و این به برکت «عنصر خلوص» بود.
پینوشتها:
1- تحف العقول، ص 239 (انتشارات اسلامی)، اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا... .
2- انی لم اخرج اسرا و لا یطرا... (بحارالانوار، ج 44، ص 329.)
3- وقعة الطف، ابومخنف، ص 166.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 379.
5- همان، ص 366.
6- همان، ص 364.
7- وقعة الطف، ص 100.
8- مفاتیح الجنان، آداب حرم مطهر امام حسین، ص 421.
[h=1]قیام برای خدا[/h]
اخلاص و خدایی بودن نیت و انگیزه، در هر کاری مطلوب و ارزشآفرین است، به خصوص در مسائل مبارزاتی که زمینه هوای نفس و انگیزههای مادی و جاهطلبانه و قدرتجویی یا انتقامگیری بیشتر است و به عنصر اخلاص، نیاز بیشتری است.
آن کس برای خدا قیام کند، همه همتش عمل به تکلیف و کسب رضای الهی است. بنابراین نه کمی نفرات، در ارادهاش خلل ایجاد میکند و نه شکست ظاهری او را مأیوس و بدبین میسازد.
«قیام لِله»، توصیه و موعظه الهی است، آنجا که میفرماید:
«قُل اِنّما اَعِظُکُم بِواحِدَةٍ اَن تَقُوموا لِلهِ مَثنی و فُرادی» (1) ؛ بگو شما را به یک چیز موعظه میکنم: این که دو تا دو تا و به تنهایی برای خدا قیام کنید.
اگر در یک مبارزه این انگیزه باشد، تضمین بیشتری برای ادامه مبارزه تا نهایت توان و تا پایان عمر است و حتی در تنهایی و بییاوری و کمی امکانات هم تکلیف را از خود ساقط نمیداند و با باطل سازش نمیکند. امام حسین علیهالسلام به برادرش محمد حنفیه که از روی نصیحت به آن حضرت سخنانی میگفت، فرمود: « یا اَخی و الله لَوالَم یَکُن فی الدُّنیا مَلجَاً و لا مَاویً لَما بایَعتُ یَزیدَ بنُ مُعاویَةَ» (2)؛ برادرم! اگر در دنیا هیچ پناهگاهی هم نداشته باشم، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.
در سخنانی هم در روز عاشورا، ضمن ردّ ذلتِ تسلیم در برابر دشمن فرمود:
«اَلا و اِنّی زاحِفٌ بِهذهِ الاُسرَةِ عَلی قِلَّةِ العَدَدِ و کَثرَةِ العَدُوِّ و خَذلَةِ النّاصِرِ» (3)؛ من با همین گروه اندک، با آن که دشمن بسیار است و یاوران، ترک یاری کردهاند، خواهم جنگید.
آنچه برای خدا باشد، ماندگار و پایدار میشود. قیام عاشورا چون رنگی خدایی داشت، ابدی و بیشکست شد. به تعبیر امام خمینی:
شکست نبود، کشته شدن سیدالشهداء؛ چون قیام لله بود، قیام لله شکست ندارد. (4)
آگاه بودند که ما آمدیم ادای وظیفه خدایی بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ کنیم. (5)
وقتی قیام برای خدا باشد، هرگز احساس باختن و خسارت هم در کار نیست و رزمنده در هر دو حال شکست یا پیروزی خود را برنده میدان میداند. اما امت در مورد بر افروخته شدن چهره سیدالشهداء در روز عاشورا هر چه به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد، میفرماید:
برای این که میدید جهاد در راه خداست و برای خداست و چون جهاد برای خداست، عزیزانی که از دست میدهد، از دست نداده است، اینها ذخایری هستند برای عالم بقا. (6)
درباره تکلیف دفاع در جنگ تحمیلی علیه ایران نیز، امام امت همین دیدگاه را داشت و این سخن اوست:
«ما در جنگ، برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است؟ ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد، به وظیفه خود عمل کرد.» (7)
پینوشتها:
1- سبا، آیه 46.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 329.
3- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 110، بحارالانوار، ج 45، ص 83.
4- صحیفه نور، ج 7، ص 37.
5- صحیفه نور، ج 15، ص 55.
6- همان، ج 17، ص 239.
7- همان، ج 21، ص 95. منبع:
پیامهای عاشورا، جواد محدثی .
[h=1]فدا شدن در راه خدا[/h]
برای انسانهای موحد، چیزی بالاتر از آن نیست که نعمت وجود را در راه رضای معبود، به کار گیرند و در راه خدا خرج شوند و فدا گردند. آمادگی برای «فدا شدن»، نشانه صدق انسان در راه محبت خدا است خدا مشتری جانها و مالهاست و در برابر آن بهشت میدهد. (1) اولیای خدا در برابر پروردگار، برای خود هیچ شأنی قائل نیستند و اگر دین الهی نیازمند مال و جان و حتی آبروی آنان باشد، از نثار آن مضایقهای ندارند.
عزت و عظمت و ارزش دین، تا حدی است که برای بقای آن، عزیزترین انسانهای پاک و حجتهای الهی فدا میشوند و این فدا شدن را ادای حق الهی میشمارند.
دین خدا عزیزتر است از وجود ما این دست و پا و چشم و سر و جان فدای دوست در دورهای که دین خدا در معرض زوال بود و جهالت و غفلت مردم زمینه این اضمحلال مکتب شده بود، امام حسین علیهالسلام حاضر شد برای بیداری و آگاهی مردم قربانی شود. در زیارت اربعین میخوانیم: «و بَذَلَ مُهجتهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالةِ و حیرَةِ الضّلالة» (2)؛ او خون خویش را در راه تو نثار کرد، تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگی گمراهی نجات دهد.
در زیارتنامه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه هم (3) از این دو شهید بزرگوار نهضت امام حسین علیهالسلام، به عنوان کسانی که جان خویش را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت خدا و در راه خدا و رضای او فدا کردند، یاد شده است. یاران دیگر امام نیز همه خود را فدای دین و قربانی راه خدا و احیای اسلام کردند و از زندگی دنیوی به خاطر حق، گذشتند و جاوید شدند.
حفظ دین خدا قربانی میخواهد. حسین بن علی علیهماالسلام و یاران و فرزندانش قربانیان اهلبیت در این راه بودند. حضرت زینب علیهاالسلام پس از حضور بر بالین سیدالشهداء و در کنار جسد قطعه قطعه او چنین گفت: «اللهمَ تَقَبَّل مِنّا هذا القُربان» (4)، خدایا این قربانی را از ما بپذیر. در تعابیر دیگری هم از آن حضرت به عنوان «ذبیح» یاد کردهاند، چرا که او اسماعیلی بود که در منای حق شهید شد و حیات دین را تضمین کرد.
برای ملتها هم قربانی شدن و قربانی دادن، رمز عزت و پیروزی است. پیام عاشورا این است: ملتی که در راه «آزادی» گام برداشته و بر میدارد، باید قربانیان بسیاری تقدیم آستان حرّیت کند و اگر جامعهای حاضر به فدا کردن عزیرانش در راه عزیزترانش (آرمان و مکتب و آزادی و استقلال) نباشد، هرگز از ذلت به عزت نمیرسد. از عظمت قربانی میتوان به جایگاه رفیع و عظیم چیزی پی برد که قربانی، در راه آن فدا شده است. سیدالشهدا علیهالسلام و شهدای کربلا در راه دین و حق فدا شدند، پس عظمت دین خدا از آن آشکار میشود. امام خمینی «ره» درباره نقش فداکاری امام حسین علیهالسلام برای احیای دین خدا میفرماید:
سیدالشهدا علیهالسلام، نهضت عاشورا را بر پا نمود و با فداکاری و خون خود و عزیزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بنیامیه را محکوم و پایههای آن را فرو ریخت.» (5)
اسلام، همچون عزیز است که فرزندان پیغمبر، جان خودشان را فدای اسلام کردند... . (6)
امام حسین علیهالسلام خود و تمام فرزندان و اقربای خودش را فدا کرد و پس از شهادت او اسلام قویتر شد. (7)
تعابیر امام امت درباره فدا شدن و فداکاری سالار شهیدان در راه خدا فراوان است. حضرت امام خمینی، روحیه شهادتطلبی و آمادگی برای فدا شدن را که در ایران اسلامی و در میان رزمندگان اسلام بود، بارقهای از همان روح عاشورایی میدانست و میفرمود:
ملت ما اکنون به شهادت و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمنی و هیچ قدرتی و هیچ توطئهای هراس ندارد. هراس، آن دارد که شهادت، مکتب او نیست... .(8)
خود امام نیز این شهادتطلبی و آمادگی برای فدا شدن بهر دین را از کربلا آموخته بود و میفرمود:
من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. (9)
من امیدوارم به فوز «احدی الحسنیین» نائل شوم، یا پیشرفت مقصود و اقامه عدل و حق، یا شهادت در راه آن که حق است. (10)
پینوشتها:
1- توبه، آیه 111.
2- مفاتیح الجنان، ص 468.
3- مفاتیج الجنان، ص 402 و 403.
4- حیاة الامام الحسین، ج 2، ص 301.
5- صحیفة نور، ج 4، ص 100.
6- همان، ج 10، ص 30.
7- همان، ج 15، ص 114.
8- همان، ج 13، ص 65.
9- صحیفه نور، ج 20، ص 113.
10- همان، ج 4، ص 279.
[h=1]فوز و رستگاری در كربلا[/h] انسان وقتی تلاشهایش در زندگی، او را به «هدف خلقت» برساند، «فائز» و رستگار است. فوز در فرهنگ دینی آن است که انسان با بهرهگیری از نعمتهای خدا و عمر خویش بتواند سعادت جاودانه را که کامیابی آخرت و بهشت است به دست آورد. فوز عظیم و رستگاری کامل، رسیدن به کامروایی اخروی است. به تعبیر حضرت علی علیهالسلام: «الاخرة فوز السعداء» (1) خود آن حضرت وقتی در سپیدهدم نوزدهم رمضان ضربت خورد، فرمود: «فزتُ و رب الکعبة»، چرا که برای اولیای الهی، شهادت برترین رستگاری و کامیابی است.
امام حسین علیه السلام در حرکت عاشورایی خویش، فوز و سعادت ابدی خود و یارانش را میدید، از این رو مشتاقانه به سوی این هدف میشتافت. در راه کوفه، وقتی طرماح با آن حضرت ملاقات و ایشان را از رفتن به کوفه پر آشوب منع کرد، امام فرمود:
ما با آنان قول و قراری داریم که دوست ندارم خلف وعده کنم. اگر خداوند شر و فتنه را از ما دفع کرد، که لطف دیرینه اوست و اگر هم آن پیش آید که گریزی از آن نیست، آن هم فوز و شهادت است: «... و اِن یَکُن ما لابُدَّ مِنهُ فَفَوزٌ و شهادةٌ اِن شاءالله.» (2)
در سخن دیگری که از آن حضرت نقل شده است، در شب عاشورا خطاب به همراهان گوشههایی از فرهنگ حیات و فلسفه مرگ و زندگی و سعادت اخروی را بیان فرمود، سپس افزود: بدانید که تلخ و شیرین دنیا همهاش خواب و خیال است، بیداری و هشیاری در آخرت است. فائز و رستگار کسی است که در آخرت به سعادت برسد و بدبخت کسی است که به شقاوت آخرت گرفتار آید: «... و الفائز مَن فازَ فیها و الشَّقیُّ مَن شَقی فیها.» (3)
سخن معروف امام حسین علیهالسلام: فاِنّی لا اَری المَوتَ اِلاّ سَعادَةً (4) نیز گویای بینش امام در مورد مفهوم و ماهیت سعادت و رستگاری است که امام آن را در سایه شهادت در راه خدا میداند.
این باور حقیقت، به اهل ایمان شوق به آخرت و بهشت میبخشد و وابستگیهاشان را به دنیا میکاهد و سبکبال و شهادتطلب میشوند و به راحتی جان فدای مکتب و قرآن و ولی خدا میکنند و شایستهترین چهرههایی که عنوان «فائزین» را به خود اختصاص دادهاند شهدای کربلایند. امام حسین علیهالسلام وقتی به بالین حُر رسید، ضمن ستایشهایی که از او کرد، اشعاری در ستایش از ایثار و مواسات و صبر او خواند، از جمله این بیت که:
لقد فازوا الذی نصروا حسینا و فازوا بالهدایة و الصلاح (5)
آنان که حسین را یاری کردند، رستگار شدند و به هدایت و صلاح، راه یافتند. در زیارتنامههای شهدای کربلا و اباعبدالله الحسین علیهالسلام، به این تعبیر بسیار برمیخوریم که آنان را کامیاب و اهل فوز میشماریم و نیز آرزوی این که کاش ما هم در کربلا در رکاب آنان بودیم و میجنگیدیم و با شهادت، به فوز ابدی میرسیدیم. از جمله به این چند نمونه دقت شود:
خدایا شهادت میدهم که حسین بن علی به کرامت تو نائل و فائز شده است، او را با شهادت، گرامی داشتهای و به او سعادت بخشیدهای. (6)
و خطاب به شهدای کربلا میگوییم:
«فُزتُم و الله فَوزاً عَظیماً، یا لَیتَنی کنتَ معکُم فَاَفُوز فَوزاً عظیما.»
«اشهدُ انکُم الشُهداءُ و السُّعداءُ و اَنّکمُ الفائِزونَ فی دَرجاتِ العُلی.»(7) زائر شهدای کربلا که آن به خون خفتگان را شهید و سعید و فائز میشمارد، این بینش را به زندگی خود هم سرایت میدهد و دیدگاهش نسبت به سعادت، فراتر از کامیابیهای دینوی میشود. این برداشت عمیقتر از زندگی و اندیشیدن به «فوز»، درسی است که عاشورا به همه میدهد: رستگاری، در سایه جهاد و شهادت و جان دادن در راه مکتب و ولایت. پینوشتها:
1- غرر الحکم.
2- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 364.
3- بحارالانوار، ج 11، ص 150.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 440. برخی این اشعار را به امام سجاد علیهالسلام نسبت دادهاند.
5- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 440. برخی این اشعار را به امام سجاد علیهالسلام نسبت دادهاند.
6- مفاتیح الجنان، زیارت اربعین، ص 468.
7- مقاتیح الجنان، زیارت شهدا، ص 440. در زیارتنامههای دیگر نیز مانند زیارات روز عرفه، زیارت مطللقه امام حسین و... دیده میشود.
[h=1]عشق به خدا
[/h]گذشتن از پوسته دین و رسیدن به لبّ و لبابِ مکتب انبیا، در گرو معرفت والاتر و جان پاکتر و عشق برتر به «هستی آفرین» است.
در مکتب وحی، آنچه بیشترین و بالاترین جایگاه ارزشی را دارد، «عشق به خدا» است. این محبت، از معرفت سرچشمه میگیرد و آن که خدا را شناخت، در او فانی میشود و محبت آن محبوب ازلی و ابدی، سلطان اقلیم وجودش میشود و اوست که فرمان میراند و عبد، عاشقانه و مشتاقانه اطاعت و امتثال میکند.
بعد عرفانی دین، دلدادگی ویژهای است که میان بنده و خالق پدید میآید و نتیجه آن، «صبر»، «رضا»، «تسلیم»، «شوق»، «اخلاص»، «یقین»، «اطمینان نفس»، «قرب به حق»، و اینگونه جلوههای مقدس است. در سایه این تجلی الهی است که بنده، «خود» را نمیبیند و جز «او» را نمیشناسد و جز «پسند» او را نمیجوید. عاشورا، به جز بعد حماسی و ظلمستیزی و قیام برای اقامه عدل و قسط، بعد عرفانی دارد و متعالیترین درسهای عرفان ناب را میآموزد و جز در کربلا - و صحنههای الهام گرفته از عاشورا - کجا میتوان تلفیق حماسه و عرفان را یافت؟
برخی از مولفان و مقتل نویسان هم که به حادثه عاشورا پرداختهاند، یا شاعرانی که عاشورا را به نظم کشیدهاند (همچون عمان سامانی در گنجینة الاسرار) از بعد عرفانی به این حماسه نگریستهاند. پیام عرفانی عاشورا، راه و رسم سلوک خداپسندانه و منطبق با «خط پیامبران و امامان» را بیان میکند و خط بطلانی بر عرفان صوفی منشانه و دور بودن از صحنه حق و باطل و عمل به تکلیف اجتماعی است.
از والاترین و زلالترین حالات جان آدمی، عشق به کمال مطلق و معبود حقیقی، خدای متعال است. پیشوایان الهی این عشق را در بالاترین درجهاش داشتند. نحوه حیات و شهادتشان نیز گویای آن است.
صاحبان چنین عشقهایی، برای خود، تعیّنی نمیبینند و پیوسته در انتظار لحظه رهایی از قفس تن و زندان خاک و پیوستن به خداوندند. چنین عشقی «فنای فی الله» را هم در پی دارد و این فنا و جذبه، سبب میشود که جز ذات احدی و جز رضای خالق، چیزی را به حساب نیاورد و از هر چه که مانع این وصال گردد، بگذرد. گذشتن از همه چیز برای خدا، یکی از جلوههای همین عشق عرفانی به خدا است. فدا کردن جسم برای تعالی جان، جلوه دیگر آن است.
اگر از آن حضرت، این شعر نقل شده است که:
تَرَکتُ الخَلقَ طُرّاً فی هَواکا وَ اَیتَمتُ العِیالَ لِکَی اَراکا
در همین معنا است. مقام سِلم و رضا نیز ثمره همین عشق و مجذوبیت نسبت به آن یگانه محبوب است. برافروختهتر شدن چهره امام حسین علیهالسلام هر چه که به لحظه شهادت نزدیک میشد، نشانه دیگری از این عشق برین است. یاران آن حضرت نیز شوق دیدار خدا و جنت را در دل داشتند که آنگونه بیصبرانه چشم به راه عروس شهادت بودند.
یکی از شاعران بلند پایه، که به حادثه عاشورای حسینی از زاویه عرفانی و عشق به خدا نگاه کرده است، «عمان سامانی» است. دیوان «گنجینةالاسرار» او با همین تحلیل به حماسه حسینی نظر دارد. عمان، حسین بن علی علیهماالسلام را سرمست از شراب شوق و عشق الهی میبیند و پیاپی جام محبت و بلای بیشتری میخواهد. او را موجی برخاسته از دریا میداند که محو حقیقت خدا است و میخواهد به همان دریا بپیوندد و در این راه، از هر چه جز «او»ست دست میشوید و «خود» را قربانی میکند و در دیدار با علی اکبر که عازم میدان است، بر این «تعیّن والا» هم غلبه میکند و حال که هیچ پردهای از تعیّن و سدّ راهی جز او باقی نمانده است، اجتهادی بیش از اندازه دارد «کَاَنَّ یکی را نیز بردارد ز پیش» و بی حجاب، با خدا رو به رو گردد امام در جدال عقل و عشق، سپاه عشق را غالب میسازد و در وداع آخرین با خواهرش زینب، وقتی با آن «زن مردآفرین روزگار» مواجه میشود، از او میخواهد که حجاب وصل نشود:
همچو جان خود در آغوشش کشید این سخن آهسته در گوشش کشید:
کای عنانگیر من، آیا زینبی؟ یا که آه دردمندان شبی؟
پیش پای شوق، زنجیری مکن راه عشق است این، عنانگیری مکن (1)
سراسر عاشورا و صحنههای رزم فرزندان و یاران، جلوهای از این جذبه معنوی و عشق برین است و شهادت یاران و عزیزان، هر کدام «هدیه»ای به درگاه دوست است، تا رضای او تامین شود و به بزم قرب، بار دهد.
این مشرب عرفانی و عشق به خدا در جبهههای دفاع مقدس در ایران نیز تجلی داشت و رزمندگان عارف و صاحبدل، ره صد ساله را یک شبه میرفتند و به تعبیر حضرت امام خمینی (قدس سره) که شهادت را در ذائقه اولیای الهی شیرینتر از عسل میدانست و معتقد بود که از این شراب طهور معرفت و عشق، «جوانان در جبههها جرعهای از آن را نوشیده و به وجد آمدهاند» (2) و شهدا را سبکبالان عاشق شهادت میدانست که «بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاختهاند و در پیشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع، به شهود و حضور رسیدهاند.» (3) و مورد توصیفناپذیری جذبههای روحانی بسیجیان عاشق شهادت با قلم و بیان میفرمود:
لکن آن بعد الهی عرفانی و آن جلوه معنوی ربّانی که جانها را به سوی خود پرواز میدهد و آن قلبهای ذوب شده در تجلیات الهی را با چه قلم و چه هنر و بیانی میتوان ترسیم کرد؟ (4) پینوشتها:
1- گنجینة الاسرار، عمان سامانی، ص 62، چاپ دوم، نشاط اصفهانی، 1372.
2- صحیفه نور، ج 21، ص 203.
3- همان، ج 20، ص 59.
4- همان، ج 18، ص 230.
[h=1]یاد خدا در كربلا[/h]
ذکر و یاد خدا، در همه مراتب و مراحلش، امری پسندیده و مورد تاکید اسلام است. در آیات قرآن توصیه به یاد فراوان خدا شده است. (اذکروا اللهَ ذِکراً کَثیراَ). (1) یاد، که یک مرتبهی بلند عرفانی است، آن است که انسان پیوسته خدا را در یاد داشته باشد و او را حاضر و ناظر بر خویش ببیند و در تنهاترین حالات هم او را از یاد نبرد و در شداید و مصیبتها و برخورداریها و نعمتها، ربوبیت و ولایت الهی را فراموش نکند. زنده بودن چراغ «یاد خدا» در دل، هم سبب پیشگیری از گناه میشود، هم مقاومت انسان را در سختیها و گرفتاریها میافزاید و هم انسان به سرمستی و غرور نمیافتد و هم زمینهساز ارتقاء روحی و تصفیه اخلاق از رذایل و خالی شدن خانه دل از غبار است. ذکر، هم مرحله قلبی دارد، هم مرتبه زبانی. ذکر کامل آن است که هم زبان انسان به نام و صفات خدا گویا باشد و حمد و تسبیح بگوید و نام آن محبوب برین را پیوسته بر زبان آورد، هم همراه «ذکر لسانی»، قلبش متوجه ذات خداوند باشد و او را از یاد نبرد و خدا را تکیهگاه و پناهگاه و نیروبخش و بینا و شنوای کارها و حرفهایش بداند.
این که نماز در قرآن به عنوان «ذکر خدا» مطرح است، چون هم مشتمل بر حمد و شکر و تسبیح الهی است، هم در بردارنده توجه قلبی به معبود. عاشورا، مظهری روشن از «یاد خدا» است که در گفتار و رفتار و حالات امام حسین علیهالسلام و یاران او دیده میشود. این خصلت دستپروردگان مکتب قرآن است که هرگز خدا را در هیچ حالی از یاد نمیبرند. سیدالشهداء علیهالسلام در بحرانیترین حالات و پیشامدها، با یاد خدا آرامش مییابد و این اطمینان قلبی را به یاران و خانوادهاش نیز منتقل میکند. خطبههایش با نام و یاد خدا است، داغ شهیدان و شهادت بستگان، زمینه ذکر خدا میشود. به نمونههایی از سیره او در عرصه کربلا توجه کنید:
وقتی برای اصحابش خطبه میخواند، آغاز خطبه با ثنا و حمد خدا است:
«اُثنی عَلَی اللهِ اَحسَنَ الثَّناء وَ اَحمَدُهُ عَلَی السَّراءِ والضّراءِ» (2)؛ خدا را به نیکوترین ستایش، میستایم و او را در حالت سرور و غم و راحتی سپاس میگویم.
در صبح عاشورا، وقتی سپاه دشمن به سوی او میآید، میفرماید:
«اللهمَّ اَنتَ ثِقَتی فی کُلِّ کَربٍ» (3) ؛ خدایا در هر گرفتاری، تو تکیهگاه منی.
امام و یاران پاکباز او، شب عاشورا را که مهلت گرفتند، تا صبح به نماز و قرآن و ذکر خدا پرداختند. امام در روز عاشورا، در اوج سختیهای توانسوز و مدهوشساز، یک لحظه از یاد خدا غافل نبود و گویا خویش را در معرض نگاه پر مهر خدای خود میدید و پیوسته نام آن محبوب را بر زبان میراند و قطره وجودش را به دریای الهی متصل میساخت. این که گفتهاند روز عاشورا امام حسین علیهالسلام پیوسته و مداوم، خدا را یاد میکرد و زیاد میگفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» (4)، شاهد این ارتباط قلبی دوستدار با دوست است. حتی برای تحملپذیر کردن سختترین مصیبتها هم، از اهرم ذکر خدا بهره میگرفت. وقتی کودک شیرخوارش را روی دستانش به تیر زدند و شهید کردند، فرمود: آن چه تحمل این مصیبت و درد را آسان و همواره میسازد، این است که جلوی چشم خداوند است و او میبیند و شاهد است «هَوَّن عَلَیَّ ما نَزَل بی اَنَّهُ بِعَینِ اللهِ.» (5)
مناجاتهای عاشقانه امام حسین علیهالسلام با معبودش در آخرین لحظات حیات نیز، تداوم همین حالات روحانی و عرفانی را میرساند. به تعبیرهای مختلف، نجواهای گوناگونی از آن حضرت در واپسیندم نقل کردهاند، ولی قدر مشترک آنها این است که وقتی از زنده ماندن مایوس شد و یارانش همه به شهادت رسیدند و خود در قتلگاه بر زمین افتاد، خدا را میستود و یاد میکرد و مراتب تسلیم و رضای خویش را ابراز مینمود و خدا را به عظمت یاد میکرد «اللهمَ مُتعالی المَکان، عَظیمُ الجَبروتِ... .»(6)
آمیختن حماسه و عرفان و جهاد و یاد خدا، از درسهای عاشورا است. دستپروردگان امام عاشورا نیز چنین بودند. یک نمونه، مسلم بن عقیل بود. وقتی دستگیر شد و او را برای کشتن به بالای دارالاماره میبردند، زبانش به ذکر حق گویا بود و دلش به یاد معبود، و میگفت: «الحمدُللهِ عَلی کُلِّ حالٍ» و پیوسته «الله اکبر» میگفت و از خدا مغفرت میطلبید و بر فرشتگان و فرستادگان الهی، صلوات و درود میفرستاد. (7)
پیش از او نیز وقتی «هانی» را به جرم پناه دادن به مسلم و همکاری با او بر ضد خلیفه دستگیر کردند، پیش از شهادت، باز یاد خدا در زبان و دلش بود و میگفت:
«بازگشت به سوی خداست، پروردگارا به سوی رحمت و رضوان تو پر میگشایم!» (8) «استرجاع»، یکی از شاخصههای ذکر است، یعنی در برخورد با حوادث تلخ و مصائب، انسان خود را از خدا و برای خدا و به سوی خدا بداند و با گفتن «انا لله و انا الیه راجعون»، این خط سیر «از اویی و به سوی اویی» را اعلام دارد. به تعبیر قرآن، این ازاوصاف صابران است که درمواجهه با مصیبت و حادثه ناگوار،چنین میگویند. (9)
سیدالشهدا علیهالسلام در مسیر کربلا، وقتی خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را در کوفه شنید، چنین گفت: «انا لله و انا الیه راجعون، رحمة الله علیهما.» (10) جز این بار، بارهای دیگر هم آن حضرت در طول راه استرجاع نمود.
از سوی دیگر غفلت از یاد پروردگار و «خدا فراموشی» عامل مهمی در کشیده شدن به گناهان و مفاسد و ظلم است. امام حسین علیهالسلام درباره سپاه کوفه که به کشتن او کمر بسته بودند، روی این نکته تاکید فرموده که شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است: «لقدِ استَحوَذَ عَلَیکُمُ الشَیطانُ فَانساکُم ذِکرَ اللهِ العَظیم» (11) و این اقتباس از قرآن کریم است که خداوند، از ویژگیهای حزب شیطان، «خدا فراموشی» را برمیشمارد که زمینه سپردن زمام طاعت به دست شیطان میشود. (12) اینگونه است که «یاد خدا»، هم سازنده اخلاق و تعالی بخش روح و جان است، هم سدّی در برابر رخنه شیطان به قلعه دل و سلطه هوای نفس بر اراده و نیت و عمل انسان.
[h=1]بلا و ابتلا[/h]
بلا، رنج و سختی و گرفتاریهایی است که در زندگی و در راه عقیده برای انسان پیش میآید. ابتلا، گرفتار شدن به این محنتها و رنجها است و ثمره آن نوعی آزمایش خلوص و پاک شدن از نیتهای ناسالم و انگیزههای غیرالهی است.
غیر از مفهوم درد و رنج و گرفتاری، که باید از آن به خدا پناه برد و از خدا عاقبت طلیبد، و غیر از معنای آزمون و امتحان، که برای تشخیص میزان اطاعت و تبعیت و ایمان افراد است، مفهوم عمیقتر و عرفانیتری هم دارد و آن عبارت است از دوست داشتن رنج و سختی در راه رضای دوست و تحمل عاشقانه محنتها و شداید، برای دست یافتن به قرب الهی.
اینگونه بلا، از سوی خداوند، لطفی به بندگانش محسوب میشود و تحمل آن نشانه عشق و صدق ایمان عبد نسبت به خدا است و به مفهوم «رضا» و «تسلیم» از بعد عرفانی نزدیک است.
اگر با دیگرانش بود میلی چرا جام مرا بشکست لیلی
در روایات بسیاری، بلا برای دوستان خدا مطرح شده است و از این دید، هر که به خدا نزدیکتر باشد، محنت و بلای بیشتری هم خواهد چشید:
هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند
برای برخی که کم ظرفیت و ناخالصاند، بلا و گرفتاری در راه ایمان، آفت است و آنان را از راه حق بیرون میبرد. اینان کسانیاند که حتی دینداریشان با انگیزههای دنیایی و مادی است. امام حسین علیهالسلام در اشاره به چنین کسانی میفرماید: «الناسُ عَبیدُ الدُنیا و الدّین لَعِقٌ عَلی اَلسِنَتِهِم یَحُوطُونَهُ مادَرَّت مَعایِشُهُم فَاِذا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیانُونَ» (1)؛ مردم بنده دنیایند و دین بر زبانشان میچرخد و تا وقتی زندگیهاشان بر محور دین بگردد، در پی آنند، اما وقتی به وسیله «بلا» آزموده شوند، دینداران اندک میشوند.
اما عارفان با ایمان، نه تنها از بلا نمیگریزند، بلکه آن را نشانه لطف الهی و سبب پاکی روح و جان و تصفیه عملها میدانند و به خاطر فضیلت و پاداش آن، به استقبالش میروند. (2) امام صادق علیهالسلام میفرماید:
«اِنَّ اللهِ اِذا اَحَبَّ عَبداً غَتَّهُ بِالبَلاءِ» (3)؛ خداوند هر گاه بندهای را دوست بدارد، او را غرق در بلا میکند.
در احادیث، اینگونه بلاها، هدیهای از سوی خدا یا ارتقاء درجه نزد پروردگار محسوب شده و شدت ابتلا به تناسب قوت ایمان بیان شده است و از این رو است كه خدای متعال، حضرت علی علیهالسلام را به بلاها و رنجهایی ویژه مبتلا ساخت که هیچ یک از اولیای خودش را به آن مبتلا نکرده بود. (4) و صبر بر بلا نیز اجر شهید دارد. (5)
از این دیدگاه است که سیدالشهداء علیهالسلام در روز عاشورا در مناجاتی که در آخرین لحظات حیات با خدا دارد، پروردگار را هم به نعمتهای سرشارش میستاید، هم به بلای نیکویش: «سابِغُ النِعمَةِ حَسَنُ البَلاءِ.»( 6)
همچنین روز عاشورا، هنگام آخرین وداع با اهلبیت خویش، ضمن آن که آنان را آماده تحمل بلا و رنج میسازد (اِستَعِدُّوا لِلبَلاءِ)، فرجام خوشی برایشان بازگو میکند و میفرماید: خداوند، دشمنانتان را با انواع بلاها عذاب میکند، ولی به شما در مقابل این بلا و به عوض آن، انواع نعمتها و کرامتها میبخشد؛ پس شِکوه نکنید و چیزی بر زبان نیاورید که ارزش شما را بکاهد «و یَعوِّضُکُم عَن هذهِ البَلیَّةِ اَنواعَ النِّعمِ و الکَرامَةِ فَلا تَشکُوا و لا تَقُولوا بِاَلسِنَتِکُم ما یَنقُصُ قَدرَ کُم.» (7)
صاحبان همتهای بلند و عشقهای پاک به مبدا و معاد، از بلای الهی با روی خوش استقبال میکنند و این گرفتاری را به حساب خدا میگذارند و از او انتظار پاداش دارند.
پینوشتها:
1- تحف العقول، ص 245.
2- در بحارالانوار، ج 67، ص 196 «باب شدت ابتلای مومن و علت آن و فضیلت بلاء» دیده شود.
3- سفینة البحار، ج 1 (چاپ جدید)، ص 392.
4- همان، ص 395، به نقل از امالی شیخ طوسی.
5- بحارالانوار، ج 49، ص 51.
6- مقتل الحسین، مقرم، ص 357.
7- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 491.
[h=1]نقش انتخاب در زندگي[/h]
سرشت انسان همراه با نیروی انتخاب و اختیار است. در راه حق و باطل، خیر و شر نیز از سوی خداوند روشن شده است و گزینش راهی که به سعادت میانجامد یا به شقاوت، بر عهده انسان نهاده شده (1) و این قدرت که «امانت الهی» است، مورد سوال نیز قرار خواهد گرفت. در واقع، شخصیت فردی و اجتماعی هر کس و سعادت و شقاوت او و بهشت و دوزخ وی، در گرو انتخابی است که در زندگی دارد و هر لحظه و هر روز، انسان در مسیر یک آزمون الهی است، تا از راههای گوناگون کدام را برگزیند و از دعوت و ندای «عقل» و «نفس» و جاذبه «دنیا» و «آخرت» و کششهای «خدایی» یا «نفسانی» به کدام یک پاسخ مثبت دهد. در مقابل دعوت انبیای الهی نیز، انسانها از «ایمان» و «کفر» و «تصدیق» و «تکذیب»، یکی را بر میگزیدند و نوع گزینش بستگی به آن داشت که به دعوت عقل و منطق پاسخ دهند یا کشش نفسانیات را بر ندای عقل، حاکم سازند.
ابلیس، در برابر فرمان الهی، انتخاب بدی کرد و مطرود شد. مومنان و کافران نیز پیوسته در معرض آزمایش «بهتر گزینی» و «حسن انتخاب» بودند.
از حلقههای طولانی انتخابهای تاریخی عبور میکنیم و به نهضت عاشورا میرسیم. همه صحنههای این قیام جاودانه، چه در جبهه حق و چه باطل، انتخاب بود، چه از سوی امام حسین علیهالسلام و یارانش، چه از سوی عبیدالله بن زیاد و فرماندهان و سربازانش. خود کوفیان نیز در معرض یک آزمایش بزرگ قرار گرفتند. انتخاب یاری حسین علیهالسلام هر چند به شهادت بینجامد، یا انتخاب زیستن و عاقبت و فرمانبرداری از حکومت جور، هر چند به کشتن سیدالشهدا علیهالسلام بیانجامد. امام حسین علیهالسلام میتوانست بیعت با یزید را برگزیند و حادثه کربلا پیش نیاید، ولی شهادت را برگزید، آن هم با لب تشنه. در روایت امام رضا علیهالسلام آمده است که فرشتگان الهی امام حسین علیهالسلام را میان دنیا و آنچه در آن است و پیروزی بر دشمن و میان شهادت و پر کشیدن روحش به سوی ملکوت مخیر ساختند، حضرت، شهادت را انتخاب کرد. (2)
در راه کوفه، وقتی همراهان امام از وضعیت کوفه و سرانجام مبهم این سفر آگاه شدند، عدهای که از مدینه به همراه امام آمده بودند ماندند، دیگران پراکنده شده، از چپ و راست رفتند. (3)
در مکه، حاکم مکه میخواست از خلیفه برای امام حسین علیهالسلام اماننامه بگیرد، حضرت نپذیرفت و فرمود: امان الهی بهترین امان است: «وَ قَد دَعَوتَ اِلی الاَمانِ وَ البِرِّ و الصِّلةِ، فَخَیرُ الاَمانِ اَمانُ الله.» (4)
در کربلا نیز برای حضرت عباس و برادرانش توسط شمر بن ذی الجوشن اماننامه آوردند، ولی آنان نپذیرفتند و ماندن در کنار امام و شهادت را برگزیدند و گفتند: «لا حاجَةَ لَنا فی اَمانِکُم، اَمانُ اللهِ خَیرٌ مِن اَمانِ ابنِ سُمیّةَ.»(5)
زهیر بن قین، ابتدا از هواداران جناح عثمان بود و تمایلی به خط اهلبیت نداشت، ولی در راه کوفه، پس از دیدار با امام حسین علیهالسلام، راه جدیدی انتخاب کرد و به امام پیوست و در رکاب او جنگید و شهید شد. وقتی درباره این تغییر مسیر از او پرسیدند، گفت: من با دیدن حسین بن علی علیهماالسلام به یاد رسول خدا افتادم و موقعیتی که او نسبت به پیامبر داشت یادم آمد و دانستم که از سوی شما (کوفیان) با او چگونه رفتار خواهد شد. این بود که تصمیم گرفتم او را یاری کنم و در حزب و گروه او باشم. (6)
یاران امام در شب عاشورا، وقتی با پیشنهاد سالار شهیدان رو به رو شدند که از آنان میخواست او را گذاشته و صحنه را ترک کنند، همه یکصدا «ماندن با او» را برگزیدند و آن شب هیچ کدام حاضر نشد برود. انتخابگری «حر بن یزید» در این میان جلوه خاصی دارد. او که تا صبح عاشورا در لشکر دشمن و یکی از فرماندهان مهم سپاه کوفه بود، خود را میان بهشت و جهنم مخیر دید، و بهشت را برگزید. این سخن اوست که: «به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ، مُخیر میبینم، به خدا قسم هرگز چیزی را بر بهشت نخواهم برگزید، هر چند قطعه قطعه و سوزانده شوم.» آنگاه نهیبی بر اسب خویش زد و از کنار فرات به لشکرگاه امام حسین علیهالسلام آمد و توبه و اعلام نصرت و یاری کرد، در رکاب حضرت جنگید و به شهادت رسید. (7)
اینگونه بود که انتخاب او، چهرهای ماندگار و سعادتی پایدار برایش آفرید و از شهدای والا قدر کربلا شد.
قرار گرفتن بر سر دو راهیهای دشوار و انتخاب بهترین راه، نشانه کمال عقل و آیندهنگری و سعادتخواهی انسان است. مگر عمر سعد، برای آمدن به کربلا و جنگیدن با امام حسین علیهالسلام چنین آزمونی را تجربه نکرد و بدترین راه را برگزید؟ حتی یک شب مهلت برای اندیشیدن و تفکر و بدترین راه را برگزید؟ حتی یک شب مهلت برای اندیشیدن و تفکر در پذیرفتن ماموریت یا رد آن، نتوانست توفیق «بهتر گزینی» را نصیبش کند و از «ملکِ ری» که شیفته آن بود و امتناع از کشتن امام، حکومت ری را برگزید و نتوانست از آن بگذرد، هر چند به قیمت گناه بزرگ کشتن سیدالشهداء علیهالسلام. (8)
کسان دیگری هم بودند که در مسیر کربلا با امام حسین علیهالسلام ملاقات کردند و حضرت آنان را به یاری خویش فرا خواند، ولی آنان به محاسبه عواقب این همراهی و به خاطر علاقه به حفظ جان، نتوانستند «نصرت امام» را انتخاب کنند و توفیق بزرگی از آنان سلب شد، کسانی همچون: عبیدالله بن حُر جعفی، طرمّاح بن عدی، عبدالله مشرقی، مالک بن نضر و ... . اما یاران شهید امام، هر کدام با صحنه انتخاب مواجه بودند و شهادت را برگزیدند. شهادت، خود نوعی گزینش آگاهانه مرگ در راه عقیده و ایمان است، مرگی است انتخابی نه تحمیلی. شب عاشورا، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: هرگز نخواهیم رفت، مگر آن که نیزههایمان را در سینههایشان فرو کنیم. اگر سلاح نداشته باشم با سنگ میجنگم... به خدا سوگند اگر بدانم که کشته میشوم، سپس زنده میشوم، سوزانده میشوم، سپس زنده میشوم و هفتاد بار چنین میشوم، باز هم از تو دست نخواهم کشید! (9)
زهیر بن قین نیز گفت: به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما پیوسته و ابدی هم باشد، ما ایستادن در کنار تو و شهادت همراه تو را بر ماندن در دنیا خواهیم برگزید. (10) امام حسین علیهالسلام خود را میان ذلت و شهادت، مخیر دید، شمشیر و شهادت را برگزید و فرمود: هیهات منا الذلة.»
در رجزهای حماسی خود در روز عاشورا نیز با سر دادن شعار «اَلَموتُ اَولی مِن رُکُوبِ العارِ»؛ از مرگ و ننگ، مرگ را اولی دانست و از ننگ و نار، ننگ را برتر از سوختن ابدی در دوزخ خدا قلمداد کرد.
عامل عمده این «بهتر گزینی» و انتخاب احسن نیز آن است که انسان، سود و زیان را چگونه محاسبه کند و چه چیز را سود بداند و چه چیز را زیان به حساب آورد و ابدیت را در کجا و چه بشناسد؟
ارزش هر کس و هر ملت، در گرو انتخابی است که میکنند. البته امتهای صبور و مقاوم، چون مسیر خود را آگاهانه و با ایمان انتخاب کردهاند، پای انتخاب خویش نیز ایستادگی میکنند و از شهادتها و خسارتها هم خم به ابرو نمیآورند. امام امت در باره شهدای کربلا میفرماید:
هر چه عاشورا سیداالشهدا سلام الله علیه به شهادت نزدیکتر میشد، افروختهتر میشد و جوانان او مسابقه میدادند برای این که شهید بشوند، همه هم میدانستند که بعد از چند ساعت دیگر شهیدند. مسابقه میدادند آنها، برای این که آنها میفهمیدند کجا میروند، آنها میفهمیدند برای چه آمدند، آگاه بودند که ما آمدیم ادای وظیفه خدایی را بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ بکنیم. (11)
پينوشتها:
1- دهر، آیه 2، «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا».
2- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 482 .
3- وقعة الطف، ص 166 .
4- وقعه الطف، ص 155 .
5- همان، ص 190 .
6- همان، ص 194 .
7- بحارالانوار، ج 45، ص 11 .
8- ءاترک ملک الری و الری منیتی او اصبح مائوما بقتل حسین... (الخصائص الحسینیه، ص 71.)
9- بحارالانوار، ج 44، ص 393.
10- عنصر شجاعت، ج 1، ص 260.
11- صحیفه نور، ج 15، ص 55 .
[h=1]مفهوم زندگی[/h]
عاشورا، جلوهای از «عمق حیات» و «جوهر زندگی» است. زندگی تنها نفس کشیدن و زنده بودن نیست و در محدوده «دنیا» هم خلاصه نمیشود. شناخت جوهر ناب زندگی انسانی در سایه عاشورا است. این که «حیات طیبه» چیست؟ حیات ابدی با چیست؟ گذر از مرحله «مرگ» و رسیدن به «خلود» چگونه به دست میآید؟ سعادت، عزت، شخصیت، حیات، عمر حقیقی، پیروزی در چیست و به چیست؟ حیات و مرگ فردی و اجتماعی را با چه معیاری میتوان شناخت؟ «عقیده» و «ایمان» در جهتگیری و شکلگیری تلاشهای انسان چه نقشی دارد؟ مرز میان «حیات انسانی» و «حیات حیوانی» چیست؟ و امثال اینگونه پرسشها، در «عاشورا» جواب مییابد و پیام عاشورا داشتن و یافتن حیاتی برتر در سایه جهاد و شهادت و فنا در راه خدا و حق و عقیده الهی است، تا زندگیها از پوچی و کم محتوایی نجات یابد.
از مهمترین سوالهای زندگی که انسانهای متعهد و هوشمند را به خود مشغول ساخته است، این است که «چگونه باید زیست؟» جواب این سوال وقتی روشن میگردد که انسان پاسخی برای این سوال که «چرا زندگی میکنیم؟» یافته باشد. در واقع، چرایی زندگی است که به چگونگی آن جهت میبخشد. آنان هم که به یک زندگی حقیر و حیوانی بسنده میکنند و به درکهای متعالیتر از زندگی نمیرسند و افقهای دور دستتری را در نظر ندارند، ریشه این حقارت نفس و زندگیشان در آن است که «فسلفه حیات» را نشناختهاند و آن را در محدوده ولادت تا مرگ، آنها هم تنها از بعد مادی خلاصه میبینند.
عمر اصلی انسان، با عملهای شایستهای سنجیده میشود که انجام داده است، نه با سالهایی که سپری کرده است. عمر عملی، نه عمر زمانی. آنچه از سرمایه این دنیا برای آبادی آخرت صرف شود، همان میزان عمر حقیقی انسان است. شناخت دنیا، به بصیرت عملی انسان نیز در زندگی میافزاید. آن کس برای دنیای ناپایدار میکوشد، بازنده است. آن کس برای آخرت پایدار تلاش میکند، برنده است. حسین بن علی علیهماالسلام دنیا را همچون ته مانده ظرفی که دیگران از آن نوشیدهاند، یا باقی مانده چراگاهی که پیشینیان از آن چریدهاند میداند که خیری در آن نیست و در معرض زوال و دگرگونی است.این سخن را هنگام عزیمت به کربلا میفرماید:
«انَّ هذهِ الدُّنیا قَد تَغَیّرَت و تَنَکَّرت واَدبَرَ مَعرُوفُها فَلم یَبقَ مِنها اِلا صُبابَةَ کَصُبابَةُ الاِناءِ و خَسیسُ عَیشٍ کَالمَرعَی الوَبیل...» (1)
با این دیدگاه، شوق آخرت پیدا میکند و زندگی دنیا را زیر سلطه جباران و ستمگران مایه دلتنگی و شومی شمرده، آن را «بَرَم» میداند «وَ الحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ اِلاّ بَرَماً» همان زندگی تلخ و ناگوار و منحطی که کوردلان و دنیا پرستان، آن را شیرین مییابند و برای ادامهاش تن به هر خفت و خواری و زبونی میدهند. اما زندگی در نظر اولیاء خدا که در عاشورا هم جلوه اعظم آن رخ نمود، جهاد در راه عقیده و مرگ در راه عزت و شرف و شهادت در راه خدا است. اینان به لحاظ درک والاتری از حیات، زندگی ذلیلانه را بَرَم و مایه شکنجه و عذاب و غیر قابل تحمل میدانند.
[h=1]ملت زنده و مرده[/h]
چه یک فرد، چه یک اجتماع، وقتی زنده است که «حیات طیبه» داشته باشد و زندگی را تنها نفس کشیدن نداند. حیات طیبه جایی است که ایمان، عزت، آزادگی، شرافت، وفا و پاکی بر زندگی سایه افکند. به تعبیر امیرالمومنین: «اَلَموتُ فی حَیاتِکُم مَقهُورینَ و الحَیاةُ فی مَوتِکُم قاهِرین» (1)؛ زندگی ذلیلانه و مقهورانه، مرگ است و حیات، در مرگ با عزت و قدرت است.
امام حسین علیهالسلام نیز مرگ در مبارزه با ستم و عدوان را سعادت میداند و زیستن در کنار ستمگران و نفس کشیدن ذلیلانه و با خواری را مایه ننگ و دلتنگی میشمارد: «لا اَری المَوتَ اِلاّ سَعادَةً و الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ اِلاّ بَرَما.»(2) آنان که در زندگی، آزادی را بها میدهند و در راه اهداف خویش مبارزه میکنند و سلطه بیداد را نمیپذیرند، ملت زندهاند، اگر چه در این راه، همه کشته شوند. به همین دلیل، شهید، زنده جاوید است و با همین فلسفه، شهدای کربلا حیات جاودانه یافتهاند، چون حیات را در مرگ و زندگی را در شهادت دیدند.
این سخن ماندگار امام حسین علیهالسلام تفسیر روشنتری از مفهوم زندگی ارائه میدهد:
«لَیسَ المَوتُ فی سَبیلِ العزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً» (3)؛ مرگ در راه عزت، جز حیات جاوید نیست!
بیتفاوتی یک ملت نسبت به مفاسد و ستمها، نشان مرگ آن جامعه است. همچنان که عصبهای یک عضو اگر قطع شود، نه درد را میفهمد و نه از ضربهای که وارد میشود، حساسیتی از خود نشان میدهد و به دلیل بیحسی، حالتی شبیه بیروحی و مردگی پیدا میکند، جامعهای هم که غیرت دینی و حمیّت انسانی را از دست داده باشد و نسبت به خوب و بد اوضاع، بیتفاوت باشد، مرده است. عاشوراییان با جهاد و شهادت خویش نشان دادند که زندهاند. جامعه آن روز که مردمش با دیدن آن همه ستم و فساد، عکسالعملی از خود نشان نمیدادند، جامعه مرده بود. عاشورا تزریق خون به پیکر جامعه بود و وارد کردن شوک و برانگیختن حساسیتهای دینی و انسانی.
پینوشتها:
1- نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبه 51.
2- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
3- اعیان الشیعه، ج 1، ص 581.
[h=1]فریادرسیِ مظلومان
[/h]تکلیف، همواره بر اساس «توانایی» و «دانایی» است. هر کس که نداند یا نتواند، مسوولیتی هم ندارد. هر کس که آگاهتر و تواناتر باشد، تکلیفش سنگینتر است. مسلمانی که فریادخواهی و استغاثه دیگری را بشنود و بتواند یاری کند، ولی اهمیت ندهد و به نصرت و ياري مظلوم و گرفتار نشتابد، مسلمان نیست. حدیث معروف «مَن سَمعَ رَجُلاً یُنادی یا لَلمُسلِمین فَلَم یُجِبهُ فَلَیسَ بِمُسلِمٍ.» (1) شاهد این تکلیف است (آن کس که بشنود کسی مسلمانان را به یاری میطلبد و پاسخش ندهد، مسلمان نیست).
وقتی از سویی استغاثه باشد، تکلیف اغاثه بر دوش انسان میآید و نمیتوان بیتفاوت بود.
امام حسین علیهالسلام علاوه بر تکلیفی که نسبت به مقابله با حکومت جور و احیای معالم دین داشت، با نصرتخواهی شیعیان کوفه مواجه بود و آن همه دعوت و اظهار اطاعت و پیروی. حجت بر امام تمام بود و پاسخ به این دعوتها لازم. آن حضرت در سخنی که به کوفیان داشت فرمود:
«اِنّی لَم آتِکُم حَتّی اَتتنی کُتُبُکُم و قَدِمَت عَلیَّ رُسُلکُم اَن اَقدِم عَلَینا فَاِنّهُ لَیسَ لَنا اِمامٌ» (2)؛ من نزد شما نیامدم، مگر پس از آن که نامهها و فرستادههایتان به من رسید که نوشته بودید: بیا، که ما امام و پیشوایی نداریم.
در نامهای هم که به بزرگان کوفه نوشت، به همین استمدادشان استناد کرد و فرمود:
«هانی و سعید، نامههایتان را به من رساندند. همه آنچه را نوشته بودید دریافتم. نوشتهاید که «ما امامی نداریم، نزد ما بشتاب، باشد که خداوند بر محور تو ما را بر هدایت و حق گرد آورد.» اینک من پسرعمویم را نزد شما میفرستم... اگر نوشت که نظرتان مثل نامههایتان است، نزدتان خواهم شتافت.» (3) شیعیان، گرفتار ظلم یزید بودند. امام را به فریادرسی خواندند. امام هم در پاسخ آنان راهی کوفه شد. خود امام، در مسیر راه خویش به کوفه، در راه از اشخاص مختلف مدد خواست. بعضی ندایش را پاسخ داده به او پیوستند، مانند زهیر بن قین، برخی هم عذر و بهانه آوردند و اوضاع بحرانی کوفه را یادآور شدند.
امام به آنان میفرمود: اگر یاری نمیکنید، لااقل از این منطقه دور شوید، چرا که هر که فریاد دادخواهی ما را بشنود ولی به یاری نیاید، گرفتار دوزخ خواهد شد: «مَن سَمِعَ واعِیتَنَا او رَای سَوادَنا فَلَم یُجِبنا و لَم یُغِثنا کانَ حقّاً عَلی اللهِ عَز و جلَّ اَن یُکِبّهُ عَلی مِنخَرَیهِ فِی النار.» (4)
ندای «هل من ناصر» امام حسین علیهالسلام نیز در روز عاشورا، خطاب به همه کسانی بود که یارای دفاع از حریم و حرم اهلبیت را داشتند. فریاد استغاثه آن حضرت که به «هَل مِن مُغیثٍ» و «هَل مِن ذابٍّ» (5) بلند بود، از همه آیندگان، لبیک اجابت میطلبد.
شهید بزرگ عاشورا برای نجاتبخشی گرفتاران در حکومت جور، خود را فدا کرد، تا هم خود آنان را از ظلم برهاند، هم اندیشههایشان را از حیرت و ضلات نجات بخشد. همچنان که در زیارت اربعین آن حضرت میخوانیم:
«وَ بَذَل مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ و حَیرَةِ الضَّلالِة.» (6)
(خدایا! امام حسین،) خون خود را در راه تو نثار کرد، تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگی گمراهی نجات بخشد.
امروز نیز مسلمانان و مستضعفان جهان، گرفتار سلطههای ستمگرند و برخی هم در راه نجات خویش، مبارزه میکنند و فریاد استغاثه آنان بلند است. رسالت اغاثه و پناه دادن و یاری رساندن، وظیفه عاشوراییان است که به مدد آنان بشتابند، حتی در جبهههای نبرد.
این یاری رساندن و جهاد برای رهایی مستضعفان، رهنمود قرآن کریم است، که میفرماید:
«چرا در راه خدا و در راه (نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعفی جهاد نمیکنید که میگویند: پروردگارا ما را از این آبادی که حاکمانش ستمگرند بیرون آور و از سوی خود، برای ما سرپرست و یاوری قرار بده.» (7)
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 71، ص 339.
2- وقعة الطف، ص 169.
3- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 39.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 369.
5- حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 274.
6- مفاتیحالجنان، زیارت اربعین، ص 468.
7- نساء، آیه 75.
[h=1]شهادت طلبی[/h] در شرایطی که انسانها اغلب برای زنده ماندن بیشتر تلاش میکنند، کسانی هم هستند که درک متعالیتری از فلسفه حیات و کسب مقام والایی که شهیدان راه خدا دارند، حاضرند جان خود را فدا کنند و از شهادت در راه مکتب و دین خود استقبال کنند. به چنین روحیهای که همراه با رهایی از تعلقات دنیوی است، «شهادت طلبی» گفته میشود. مرگ در راه خدا، معاملهای پر سود با آفریدگار است، یعنی جان فدا کردن و به بهشت جاوید رسیدن.
اسلام با مسلح کردن پیروان با ایمان خویش به دیدگاه «اِحدَی الحُسنَيَین»، آنان را چنان بار میآورد که در میدانهای جنگ نیز، چه بکشند و چه کشته شوند، پیروز باشند و به نیکویی دست یابد. اولیاء دین و پیروان خالص آنان این روحیه را داشتند، از این رو از بذل جان در راه اسلام مضایقه نمیکردند.
صحنه عاشورا، شهادت طلبی یاران با ایمان امام حسین علیهالسلام، در عمل تجلی یافت. خود آن حضرت نیز پیشتاز و الگوی این میدان بود. وقتی امام میخواست از مکه حرکت کند، با خواندن خطبهای که از زیبایی مرگ در راه خدا برای جوانمردان سخن میگفت، از افراد خواست هر کس شهادت طلب است و آمادگی بذل جان و خون دارد، همراه ما بیاید: «مَن کانَ باذِلاً فینا مُهجَتَهُ فَلیَرحَل مَعَنا.» (1)
در میان راه، وقتی در پی دیدن خوابی و گفتن «انا لله و انا الیه راجعون»، در گفتگویی که پسرش علی اکبر علیهالسلام با پدر داشت، علی اکبر علیهالسلام به او گفت: وقتی ما بر حقیم، پس چه باک از مرگ؟ «اِذاً لا نُبالی بِالمَوتِ.» این سخن علی اکبر علیهالسلام نیز از تفکر شهادت طلبانه فرزند امام حکایت دارد.
تعبیر امام حسین علیهالسلام از این که اگر ناچار، مرگ برای همگان حتمی است، پس چه بهتر که به صورت شهادت باشد: «فَاِن تَکنِ الاَبدانُ لِلمَوتِ اُنشِاَت، فَقَتلُ امرِءٍ بِالسَّیفِ فِی اللهِ اَفضَلُ» (2) شاهد دیگری از این روحیه در امام است.
پس از برخورد با حُر و ممانعت او از رفتن حضرت به کوفه، با استشهاد به شعری چنین اظهار کرد:
سَاَمضی وَ ما بِالمَوتِ عارٌ عَلی الفَتی اِذا مانَوی خیراً و جاهَدَ مُسلِماً (3)
پیش میروم و مرگ، برای یک جوانمرد ننگ نیست، وقتی که انگیزه خیر داشته باشد و مسلمانانه جهاد کند.
در نقل دیگری آمده است که پس از اشاره به آن اشعار، ضمن آسان شمردن مرگ در راه عزت و احیای حق، فرمود: آیا مرا از مرگ میترسانی؟ تیرت به خطا رفته و گمانت بیهوده است! شما بیش از این نیست که مرا بکشید؛ آفرین به مرگ در راه خدا «... مَرحباً بِالقَتلِ فی سَبیل اللهِ» (4) شعار جاودانه «لا ارَی المَوتَ اِلاّ سَعادَةً (5) نیز کلام نورانی سیدالشهدا علیهالسلام است.
استقبال از مرگ در راه عقیده و آرمان، نزد ملتهای دیگر هم ارزشمند و ستودنی است و مردم آزاده چنین مرگی را تقدیس و تمجید میکنند و آن را برتر از زندگی مذلتبار و زیر بار ستم و همراه با ننگ و پستی میشمارند. مرگ سرخ، نوع کمال يافتهتری از حیات است و شهدا زندگان جاویدند. حسین بن علی علیهماالسلام آگاهانه به استقبال این مرگ سرخ رفت. یارانش نیز مانند خود او شهادتطلب بودند. اگر در اظهارات یاران امام حسین علیه السلام در شب عاشورا دقت شود، این روحیه در گفتارشان موج میزند و هر یک برخاسته، عشق خود را به کشته شدن در راه خدا و در حمایت از فرزند پیامبر و مبارزه با ظالمان ابراز میکردند. با آن که حضرت بیعت خویش را از آنان برداشت که هر کس میخواهد برود، اما سخنشان چنین بود:
«الحَمدُ للهِ الذی اَکرَمَنا بِنَصرِکَ وَ شَرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَک» (6)؛ سپاس خدایی را که با یاری کردن تو ما را گرامی داشت و با کشته شدن همراه تو، ما را شرافت بخشید.
حتی نوجوانی چون حضرت قاسم نیز مرگ را شیرینتر از عسل میدانست و از آن استقبال میکرد.
امام نیز آنان را همینگونه میشناخت. وقتی احساس کرد خواهرش زینب در شب عاشورا اندکی ناآرام است و در پایداری یاران تردید دارد، فرمود: به خدا سوگند آنان را آزموده و امتحان کردهام، اینان شهادت طلبانی هستند که به مرگ انس گرفتهاند، همان گونه که کودک، به سینه مادرش مانوس است. (7)
در همان شب، حضرت عباس علیهالسلام در جمع بنیهاشم از آنان خواست تا نخستین کسانی باشند که به مبارزه میشتابد شما و پیشتازان شهادت باشند.
این، فرهنگ اهلبیت است. در یکی از نیایشهای امام حسین علیهالسلام در همان روز عاشورا چنین میخوانیم:
«اِلهی و سَیَّدی! وَدَدتُ اَن اُقتَلَ و اُحیی سَبعینَ اَلفَ مَرَّةٍ فی طاعَتِکَ و مَحبَّتَکَ، سِيّما اِذا کانَ فی قَتلی نُصرَةُ دینِکَ و اِحیاءُ اَمرِکَ و حِفظُ ناموسِ شَرعِکَ ...» (8)
خدایا! دوست دارم که کشته شوم و زنده گردم، هفتاد هزار بار، در راه طاعت و محبت تو، به خصوص اگر در کشته شدنم نصرت دین تو و زنده شدن فرمانت و حفظ ناموس شریعت تو نهفته باشد. شهادت طلبان، تفسیر نوینی از مرگ و زندگی دارند. مثل امام حسین علیهالسلام که فرمود: مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است «مَوتٌ فی عِزٍّ خَیرٌ مِن حَیاةٍ فی ذُلٍّ» (9) به راحتی حاضرند شرافت شهادت در راه حق را بر زندگی چند روزه و گذرا اما در ننگ و بدنامی ترجیح دهند.
آموزش حسین بن علی به آنان این بود که مرگ، تنها پلی است که شما را از سختی و تنگنای دنیا به وسعت آخرت و نعمتهای ابدی در بهشت میرساند؛ «فَمَا المَوتُ اِلاّ قَنطَرَةٌ...» (10) با چنین دیدی بود که در صبح عاشورا با آغاز تیراندازی از سوی سپاه عمر سعد، حضرت خطاب به یاران خویش فرمود: خدا رحمتتان کند! برخیزید به سوی مرگی که چارهای از آن نیست. «قُومُوا رَحِمَکُمُاللهُ اِلی المَوتِ الذی لابُدَّ مِنهُ» (11) و این در واقع فراخوانی به سوی حیات بود، حیاتی جاویدان در سایه مرگ سرخ. عاشورا، فرهنگ شهادتطلبی را در پیروان اهلبیت زنده ساخت.
امامان نیز این رهنمود را با الهام از عاشورا به یاران و پیروان منتقل میکردند. زائران قبور شهدا و حرم حسینی نیز این عشق به شهادت و آرزوی کشته شدن در رکاب امام و در راه خدا را بر زبان میآوردند. امروز نیز ما در زیارتنامهها این جملات را اظهار میکنیم که:
«کاش من نیز با شما شهیدان بودم و به رستگاری بزرگ میرسیدم.»(12)
پیام شهادتطلبی عاشورا را، رزمندگان اسلام و شهیدان انقلاب اسلامی و جبهههای دفاع مقدس به خوبی دریافتند و از آن در مبارزه با ستم و تجاوز سود بردند. امام خمینی «قدس سره» بیش از همه در احیای این فرهنگ در جامعه انقلابی ما نقش داشت و جوانان را حسینی و عاشورایی بار آورد.
در سخنان و پیامهای حضرت امام، نمونههایی از همان روح حسینی و عاشورایی را میبینیم، که مجموعه این سخنان، خود کتابی مبسوط میشود. ناگزیریم تنها چند جمله را مرور کنیم:
«مرگ سرخ، به مراتب بهتر از زندگی سیاه است و ما امروز به انتظار شهادت نشستهایم تا فردا فرزندانمان در مقابل کفر جهانی با سرافرازی بایستند.» (13)
«من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده ساختهام و در انتظار فوز عظیم شهادتم.» (14)
«خط سرخ شهادت، خط آل محمد و علی است و این افتخار از خاندان نبوت و ولایت به ذریّه طیبه آن بزرگواران و به پیروان خط آنان به ارث رسیده است.» (15)
«در این انگیزه است که همه اولیاء، شهادت را در راه آن به آغوش میکشند و مرگ سرخ را احلی من العسل میدانند و جوانان در جبههها جرعهای از آن را نوشیده و به وجد آمدهاند.» (16)
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 44، ص 366.
2- همان، ص 374.
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 358.
4- اعیان الشیعه، ج 1، ص 581.
5- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
6- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 402.
7- همان، ص 407.
8- معالی السبطین، ج 2، ص 18.
9- مناقب، ج 4، ص 68.
10- معانی الاخبار، ص 288.
11- بحارالانوار، ج 45، ص 12.
12- التهذیب، ج 6، ص 65.
13- صحيفه نور، ج 14، ص 266.
14- همان، ج 20، ص 113.
15- صحیفه نور، ج 15، ص 154.
16- همان، ج 21، ص 198.
[h=1]شرافت شهادت[/h] نحوه تلقی انسانها از زندگی و مفهوم «حیات»، جهت دهنده عمل و موضع آنان است. در دید عاشوراییان، حیات در محدوده تولد تا مرگ خلاصه نمیشود، بلکه امتداد وجودی انسان به دامنه قیامت و ابدیت کشیده میشود. با این حساب، فرزانه کسی است که به سعادت آن دنیا بیندیشد و نعمت ابدی را به برخورداری موقت این دنیا ترجیح دهد.
از همین رهگذر، حمایت و یاری دین و اطاعت از ولی خدا، زمینهساز سعادت ابدی است. شرافت در حمایت از حجت خدا است، هر چند به کشته شدن در این راه باشد.
حبیب بن مظاهر یکی از صاحبان این دید و بصیرت است. وقتی در کربلا از امام حسین علیهالسلام اجازه میگیرد که به میان قبیله خود (بنی اسد برود و آنان را به نصرت امام فرا خواند و امام اجازه میدهد، شبانه نزد آنان رفته و میگوید: من بهترین چیزی را که هر کس برای قوم خودش به ارمغان میبرد، برای شما هدیه آوردهام، دعوتتان میکنم که پسر دختر پیامبرتان را یاری کنید... . سپس ضمن ترسیم وضعیت کربلا و در محاصره بودن امام، به آنان میگوید: «در راه نصرت او از من اطاعت کنید تا به شرافت دنیا و آخرت برسید. به خدا سوگند هر یک از شما در راه خدا در رکاب پسر پیامبر شهید شود، در درجات عالی همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهد بود.» آنان هم تصمیم میگیرند که به یاری امام آیند، ولی با سپاه عمر سعد رو به رو شده، موفق به یاری امام نمیگردند. (1)
این دیدگاه حبیب، نسبت به حیات و شرافت و معنی بخشیدن به زندگی است.
قرآن کریم، از کسانی که با فداکاری، جان خود را در راه خدا فدا میکنند، به عنوان «وفا کنندگان به پیمان» و «صادقان بر سر عهد الهی» یاد میکند: «مِنَ المُومنینَ رجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ.»(2)
این نیز شرافتی است که شهیدان از آن برخوردارند و آگاهدلان عمری برای دست یافتن به آن لحظه شماری میکنند. نمونهای دیگر از این باور را در کلام یاران امام میبینیم. وقتی حضرت از آنان خواست که هر کس میخواهد برود، سخن جملگی آنان این بود: «اَلحَمدُللهِ الذی اَکرَمنا بِنَصرِکَ و شَرَّفنا بِالقَتلِ مَعَکَ، اَوَلا تَرضی اَن نَکُونَ مَعَکَ فی دَرَجَتِکَ یابنَ رَسُولِ اللهِ؟» (3) خدایی را سپاس که کرامت یاری تو را به ما عطا کرد و ما را به وسیله کشته شدن در رکاب تو شرافت بخشید. ای پسر پیامبر! آیا نمیپسندی که ما نیز در درجه و رتبه تو باشیم؟
حُر بن یزید، نمونه دیگری از این بصیرت را در صبح عاشورا نشان داد. وقتی برایش قطعی شد که سپاه عمر سعد با حسین علیهالسلام خواهند جنگید، خود را در بین بهشت و دوزخ دید. لذا بهشت را برگزید و تصمیم گرفت به امام بپیوندد، هر چند در این راه، جانش را بدهد.
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 44، ص 387.
2- احزاب، آیه 23.
3- کامل، ابن اثیر، ج 2، ص 563.
[h=1]زندگی، صحنه آزمون[/h]
فلسفه آزمایش، روشن ساختن صدق و توانایی و جوهره ناب و قابلیتهای نهفته در انسانها است. ادعای ایمان و حقجویی در صحنه عمل و در بوته آزمایش است که حقانیت و صدق خود را نشان میدهد. از اینرو، انسانهای والا، پیوسته برای موفقیت در امتحان زندگی میکوشند.
آزمون نیز به وسیله سختیها، شهادتها، فقدان عزیزان، از کف رفتن مال و جان و بستگان یا گذشتن از عزیزترین چیزها انجام میگیرد.
قرآن کریم، هشدار میدهد که مردم گمان نکنند با گفتن این که «ایمان آوردیم»، رها میشوند، بلکه باید آزموده شوند، همچون پیشینیان، تا راستگویان از دروغگویان باز شناخته شوند. (1)
میدان جهاد، یکی از بهترین صحنههای آزمون ایمان و اخلاص و صدق انسانهاست. کربلا نیز از شاخصترین میدانهای نبرد حق و باطل بود که صادقان را به حضور و نثار جان میطلبید. بسیاری از آزمون کربلا مردود شدند. جمعی هم که به حیات ابدی و فوز عظیم دست یافتند، شهدای کربلا بودند که نقد جان را در بازار جانان به کف گرفته، با عروس شهادت همآغوش شدند.
امام خمینی (ره) میفرماید:
کارنامه نورانی شهادت و جانبازی عزیزان شما، گواه صادقی بر کسب بالاترین امتیازات و مدارج تحصیلی معنوی آنان است که با مهر رضایت خدا امضا شده است و کارنامه شما در گرو تلاش و مجاهدت شماست. زندگی در دنیای امروز، زندگی در مدرسه اراده است و سعادت و شقاوت هر انسانی به اراده همان انسان رقم میخورد. (2)
یاران امام حسین علیهالسلام که شب عاشوار خود را میان «ماندن» و «رفتن» مخیر دیدند، با انتخاب ماندن و جنگیدن و شهید شدن در رکاب امام حسین علیهالسلام، بالاترین امتیاز را در این آزمون حیاتی به دست آوردند. امام نیز صدق و وفای آنان را ستود و به «بیهمتا» بودن اصحاب خویش، همان شب شهادت داد. ولی آیا همه انسانها در لحظه انتخاب، میتوانند از آزمون رو سفید و موفق بیرون آیند؟ شیرینی زندگی در انتخابهای عالی و موفقیت در این آزمونها است.
پينوشتها:
1- عنکبوت، آیه 1 و 2.
2- صحیفه نور، ج 21، ص 25.
[h=1]زندگیهای بیمرگ[/h]
با آن که شهید نیز جان میدهد و کشته میشود، از نوعی حیات برتر برخوردار و به تعبیر قرآن، زنده جاوید میشود و نزد خداوند، روزی میخورد: «... بَل اَحیاءُ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ» (1) برای همه، جان دادن لحظه پایان زندگی محسوب میشود، اما برای شهدا، نه تنها لحظه پایان نیست، بلکه آغاز مرحلهای متعالیتر و برخوردار از رزق پروردگار است.
آنان که در راه خدا زندگی خود را فدا میکنند، به «زندگی بیمرگ» دست مییابند. به تعیبیر امام خمینی «قدسسره»:
شهادت در راه خداوند، زندگی افتخارآمیز ابدی و چراغ هدایت برای ملتهاست. (2)
اگر انسانها در دوران حیات مادی، منشا اثر و حرکت و بیداری و ارشادند، مرگ شهیدان همین تاثیر را دارد و جان باختگان راه خدا، پس از شهادت نیز همچنان مشعل هدایت و راهگشای انسانها و الهام بخش حرکتاند این نیز نوعی زندگی بیمرگ است که از عاشورا میتوان الهام گرفت. باز به تعبیر حضرت امام درباره این زندگانی بیمرگ:
اینک ما شاهد آنیم که سبکبالان عاشق شهادت، بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاختهاند و در پیشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع به شهود و حضور رسیدهاند و بر بسیط ارض، ثمرات رشادتها و ایثارهای خود را نظاره میکنند که از همت بلندشان جمهوری اسلامی ایران پایدار و انقلاب ما در اوج قله عزت و شرافت، مشعلدار هدایت نسلهای تشنه است و قطرات خونشان سیلابی عظیم و طوفانی سهمناک را برپا کرده است. (3)
خداوند، بقای نام و یاد شهیدان را تضمین کرده است. ماندگاری راه و رسم شهدای کربلا نیز در همین مسیر است. فردای عاشورا که اسرای اهلبیت را از کربلا کوچ میدادند، زینب کبری کاروانیان را دلداری و مژده میداد که مردمی به دفن این اجساد مطهر خواهند شتافت و در کربلا نشانی برافراشته خواهد شد و آثار قبر حسین علیهالسلام با گذشت شب و روز هرگز محور و نابود نخواهد گشت و به رغم تلاش سخت سردمداران کفر و پیروان گمراهی برای محو آن، پیوسته آثار آن برجستهتر و والاتر خواهد شد. (4)
حضرت زینب عليهاالسلام، بار دیگر در شام و بارگاه یزید، به همین نکته اشاره فرمود و در سخنرانی پرشور و افشاگرانهاش بعد از بر شمردن جنایتهای سپاه یزید و دشمنان اهلبیت، خطاب به آن طاغوت کرد و فرمود:
«فَکِد کَیدَکَ وَ اسعَ سَعیَکَ و ناصِب جُهدَکَ فَوَاللهِ لا تَمحُو ذِکرَنا وَ لا تُمیتُ وَحیَنا...» (5) هر چه میتوانی نقشه بکش و تلاش کن و بکوش، به خدا سوگند یاد ما محو شدنی نیست و وحی ما را هم نمیتوانی از میان برداری!
پينوشتها:
1- آل عمران، آیه 169.
2- صحیفه نور، ج 10، ص 110.
3- صحیفه نور، ج 20، ص 59.
4- مقتل الحسین، مقرم، ص 399.
5- مقتل الحسین، مقرم، ص 464.
[h=1]دنیا خواب است و آخرت بیداری
[/h]هم دنیا در حقیقت، رویایی بیش نیست و عالم بیداری در آخرت است، هم اغلب انسانها در دنیا خوابند و چون بمیرند، بیدار میشوند. معیار سعادت و خوشبختی در آخرت است که حیات واقعی آنجا است، نه در دنیا که به خواب شبیهتر است. امام حسین علیهالسلام، تلخ و شیرین دنیا را خواب، و بیداری حقیقی را در آخرت میداند و فوز و رستگاری یا شقاوت و تیرهبختی را نسبت به آخرت حساب میکند: «انَّ الدُّنیا حُلوُها و مُرُّها حُلُمُ و الاِنتِباهُ فی الاخرةِ والفائِزُ مَن فازَ فیها و الشَّقیُّ مَن شَقی فیها.»(1)
بر اساس این دیدگاه، آن که به وسعت آخرت دل ببندد، دنیا را تنگ و محدود میبیند و مرگ را پل عبور از تنگنای دنیا به گستره آخرت میشناسد و تلاش خویش را مصروف آن مرحله میسازد. سیدالشهدا علیهالسلام نیز به اصحاب خویش، ضمن دستور به پایداری و صبر، یادآور میشد که مرگ، پل عبور به آخرت است و پس از گذر از آن، به بهشت گسترده و نعمتهای بیپایان میرسند: «فَمَا المَوتُ اِلاّ قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُوسِ و الضَّراءِ اِلی الجَنانِ الواسِعَةِ وَ النَّعیمِ الدّائِمِةِ.» (2) آنان که آخرت را نشناسند یا نبینند، انتقال از دنیا به آخرت نیز برایشان دشوار است. اما اگر بصیرت و بینش باشد و انسان در همین دنیا، آخرت را مشاهده کند، این بینش شهودی، انتقال به آخرت را آسان میسازد و آخرتگرایی، بر دنیازدگی چیره میشود. نحوه شناخت از دنیا و آخرت و پیوند این دو، سهم عمدهای در نحوه عمل انسان دارد.
سیدالشهداء علیهالسلام از کربلا، در نامهای که به محمد حنفیه و بنیهاشم مینویسد، چنین میفرماید:
«... اَمّا بَعدُ فَکاَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن و کَاَنَّ الاخِرَةَ لَم تَزَل وَ السّلامُ»(3) ؛ گویا دنیا از اول نبوده است و گویا آخرت همواره بوده است!
شناختی اینگونه نسبت به دنیا و آخرت، و سریان دادنِ جلوههای آخرت حتی به دنیا، سبب میشود که آن حضرت دنیا را آنگونه ناپایدار و غیرقابل اعتماد ببیند که برای کوچیدن از آن، لحظه شماری کند.
پینوشتها:
1- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 398.
2- نفس المهموم، ص 135.
3- بحارالانوار، ج 45، ص 87.
[h=2]هجوم سپاه عمر سعد به طرف امام[/h] نیز گوید:
چون نامه ابن زیاد به عمر سعد رسید و حسین را از آن آگاهانید، كسی از سوی عمر سعد ندا داد: ای سپاه خدا! سوار شوید. آنان سوار شدند و به طرف اردوگاه امام حسین ـ علیه السلام ـ تاختند. امام آن لحظه نشسته سر بر زانویش نهاده بود. صدای فریاد و شیون زینب را شنید كه نزد برادر آمد و او را تكان داد و گفت: برادر جان! صدای همهمه را نمیشنوی كه به ما نزدیك میشوند؟ حسین ـ علیه السلام ـ سر برداشت و گفت: خواهرم! اینك جدم پیامبر و پدرم علی و مادرم فاطمه و برادرم حسن را خواب دیدم كه میگفتند: بزودی پیش ما میآیی. به خدا كه آن وعده نزدیك است. زینب شیون كرد و بر صورت خود سیلی زد. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: آرام باش و شیون مكن كه اینان ما را شماتت میكنند.
حسین ـ علیه السلام ـ نزد برادرش عباس رفت و گفت: برادرم! سوار شو و پیش اینان برو و ببین چه تصمیم دارند و برایم خبر بیاور. عباس با برادرش و ده نفر سوار شدند و نزدیك آنان رفتند و پرسیدند: چه میخواهید؟ گفتند: از ابن زیاد فرمان آمده كه یا جنگ یا تسلیم. عباس گفت: پس شتاب نكنید تا به حسین خبر دهم. آنان ایستادند. عباس نزد امام آمد و خبر داد. امام ساعتی سر به زیر افكنده و میاندیشید و یارانش بافرستادگان عمر سعد گفتگو میكردند. حبیب بن مظاهر میگفت: به خدا كه بد قومیاند آنان كه فردای قیامت، خدا و رسول را در حالی دیدار میكنند كه ذریه پیامبر و اهل بیت او را كه اهل نیایش و نماز شب و ذكر خدا در شب و روزند، و پیروان پاك و نیك او را كشته باشند. مردی از سپاه عمر سعد به نام عروه بن قیس گفت: تو تا میتوانی از خودت ستایش میكنی. زهیر گفت: ای پسر قیس! از خدا بترس و از آنان نباش كه یاور گمراهی و كشنده انسانهای پاك و عترت برترین رسول و ذریه اصحاب كسایند. پسر قیس گفت: تو كه پیش از ما از پیروان اهل بیت نبودی؛ تا آنجا كه میشناختیم تو عثمانی بودی. چه شد كه علوی شدی؟ زهیر گفت: درست است آن گونه بودم، ولی چون دیدم حق حسین را غصب كردهاند، به یاد جدش و جایگاهی كه وی نزد رسول خدا داشت افتادهام، تصمیم به یاری و همراهی او گرفتم تا جان خود را فدایش كنم، برای حفظ آن حقی از خدا و رسول كه شما تباه ساختید. آنان در این گفتگو بودند و حسین ـ علیه السلام ـ نشسته در اندیشه جنگ بود و برادرش عباس برابر او ایستاده بود.[2]
[h=2]عریان ساختن جسم مطهر امام ـ علیه السلام ـ[/h] سید بن طاووس گوید:
راوی گفته است، امام حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: جامهای برایم بیاورید كه كسی در آن رغبتی نكند تا آن را زیر جامههایم بپوشم تا مرا عریان نكنند. شلواری كوچك [3] آورند. فرمود: نه، این جامه ذلیلان است. پیراهن كهنهای گرفت، آن را از چند جا پاره كرد و زیر لباسهایش پوشید. چون به شهادت رسید، آن را هم از بدنش درآوردند. سپس شلواری از برد یمانی درخواست كرد، آن را پاره كرد و پوشید. از این رو پاره كرد كه از پیكرش بیرون نیاورند. چون شهید شد، بحر بن كعب ملعون آن را درآورد و حسین ـ علیه السلام ـ را عریان گذاشت. از آن پس دستان بحر بن كعب در تابستان مثل دو تكه چوب خشك، خشك میشد و در زمستان مرطوب میگشت و چرك و خون از آن ترشح میكرد تا آنكه خدای متعال او را هلاك كرد.[4]
چون حسین بن علی ـ علیه السلام ـ احساس كرد كه شهید خواهد شد، فرمود: جامهای برای من بیاورید تا كسی در آن رغبت نكند؛ آن را زیر لباسهایم بپوشم تا عریانم نكنند. گفتند: شلوارك، فرمود: آن لباس اهل ذلت است. جامهای دیگر گرفت و آن را پاره كرد و از زیر جامهاش پوشید. چون كشته شد، عریانش كردند. صلوات و رضوان خدا بر او باد! [5]
ابن شهر آشوب گفته است: سپس فرمود: جامهای برایم آورید كه كسی رغبتی در آن نكند تا زیر جامههایم بپوشم كه عریانم نكنند، چرا كه من كشته میشوم و غارت میگردم. شلواركی آوردند. آن را نپوشید و گفت: این جامه اهل ذلت است. سپس چیزی آوردند گشادتر از آن و كوتاهتر از شلوار و بلندتر از شلوارك. آن را پوشید. سپس با زنان خداحافظی كرد. [6]
[h=2]غارت جامههای امام[/h] شیخ مفید گوید:
چون حسین بن علی ـ علیه السلام ـ شهید شد، ابحر بن كعب آمد و شلوار از تن حضرت درآورد. از آن پس دستانش در تابستان مثل دو چوب خشك میشد و در زمستان از آن، چرك و خون میآمد تا آنكه خدا هلاكش كرد. [7] سید بن طاووس گوید:
سپس برای عریان كردن امام روی آوردند. اسحاق بن حویه (حوبه) پیراهنش را بیرون آورد و آن را پوشید و به پیسی مبتلا شد و موهایش ریخت.
گویند در پیراهن حضرت صد و اندی اثر تیر و نیزه و شمشیر بود. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرماید: در پیكر حسین ـ علیه السلام ـ اثر سی و سه نیزه و سی و چهار ضربت شمیشر یافتند.
شلور آن حضرت را بحربن كعب برد. گویند زمینگیر و فلج شد. عمامهاش را اخنس بن مرثد برد و گویند جابر بن یزید اودی برد و آن را بر سرگذاشت و دچار سفاهت گشت. كفش حضرت را اسودبن خالد برداشت. انگشتر او را بجدل بن سلیم كلبی درآورد؛ انگشت او را با انگشتر برید. هم او بود كه مختار دستگیرش كرد و دستها و پاهایش را بریده و همان طور رهایش كرد تا در خون خویش غلتید و مرد. قطیفهای از خز داشت كه قیس بن اشعث غارت كرد. زره حضرت را كه كوتاه و بی دامن بود، عمر سعد برداشت، چون عمر سعد كشته شد، مختار آن زره را به كشنده عمر سعد یعنی ابی عمره بخشید. شمشیر آن حضرت را جُمیع بن خلق ازدی برداشت و گویند مردی از بنی تمیم به نام اسودبن حنظله. در روایت ابن سعد است كه فلافش نهشلی شمشیر او را برداشت. محمدبن زكریا افزوده است كه پس از آن به دختر حبیب بن بدیل رسید. این شمشیر غارت شده غیر از ذوالفقار است، چرا كه آن شمشیر، محفوظ و ذخیره شده است، همراه اشیای دیگری از ذخایر نبوت وامامت. روایات هم حكایت از درستی آنچه گفتیم دارد.[8] صدوق گوید: از محمدبن مسلم روایت شده كه گوید از امام صادق ـ علیه السلام ـ درباره انگشتر حسین بن علی ـ علیه السلام ـ پرسیدم كه چه شد؟ و گفتم كه شنیدهام از انگشتش درآوردهاند. فرمود: آن گونه نیست كه میگویند. حسین ـ علیه السلام ـ فرزندش امام سجاد ـ علیه السلام ـ را وصی خود قرار داد و انگشتر خود را در انگشت او نهاد و امامت را به او سپرد، همان سان كه پیامبر با علی ـ علیه السلام ـ رفتار كرد و امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین ـ علیه السلام ـ انجام دادند. سپس آن انگشتر به دست پدرم از او به من و اكنون پیش من است و هر جمعه آن را به دست میكنم و با آن نماز میخوانم.
محمدبن مسلم گوید: روز جمعه خدمت آن حضرت رسیدم، در حالی كه نماز میخواند. پس از نماز دستش را به سوی من دراز كرد. در انگشتش انگشتری دیدم كه نقش نگین آن چنین بود: «لااله الا الله عده للقاء الله» و فرمود: این انگشترجدم ابا عبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ است. [9]
پی نوشت ها:
[1] . مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 244.
[2] . همان، ص 249.
[3] . در منابع، كلمه تبّان است كه به معنای شلوار كوتاه و كوچك است، مثل شورت.
[4] . لهوف، ص174.
[5] . تاریخ ابن عساكر (زندگانی امام حسین ـ علیه السّلام ـ )، ص221.
[6] . مناقب، ج4، ص109.
[7] . ارشاد، ص241.
[8] . لهوف، ص 177.
[9] . امالی، ص 124.
[h=1]زنان عاشورایی[/h] زینب کبری و ام کلثوم، دختران امیرالمومنین«ع»،همچنین فاطمه دختر امام حسین«ع» نیز جزء اسیران بودند و در کوفه و... سخنرانیهای افشاگر داشتند.
پس از واقعه تلخ عاشورا، رسالت سنگین بانوان کاروان حسینی آغاز گردید. آنان با وجود شرایط سخت جسمی و روحی، می بایست از اندیشه و کلام و احساس یاری گرفته و با خطبه های پرشور خویش، مردمی که در عمق نادانی به سر می بردند را از حقانیت راه امام حسین(علیه السلام) و مظلومیت ایشان آگاه سازند و به رهبری زینب(علیهاالسلام)، به نشر معارف اسلام و رساندن پیام شهیدان بپردازند تا اسلام را از هدم و زوال نجات بخشند.
اینجاست که به هدف والای امام حسین(علیه السلام) از همراه نمودن زنان و کودکان، با خویش پی می بریم.
شهید مطهری می فرمایند: ...« ابا عبدالله(علیه السلام) اهل بیت خودش را حرکت می دهد، برای اینکه در تاریخ رسالتی عظیم را انجام دهند. برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند، اما با قافله سالاری زینب، بدون آنکه از مدار خودشان خارج شوند، از عصر عاشورا زینب(علیهاالسلام) تجلی می کند و از آن به بعد به او واگذار شده بود.»
[h=2]فعالیت ها و حماسه زن عاشورایی را پس از قیام، می توان به دو بخش تقسیم نمود:[/h]1) حماسه آفرینی زینب(علیهاالسلام)، در نهضت عاشورا 2) نقش و فعالیت سایر بانوان، در این نهضت
[h=2]حماسه آفرینی زینب (علیهاالسلام) در نهضت عاشورا[/h] همان گونه که می دانیم، حفظ و نگهداری یک نهضت و انقلاب، از انجام آن مهمتر است. حضرت زینب (علیهاالسلام) بعد از حادثه جانسوز دهم محرم الحرام سال 61 هجری، پیام رسای خویش را از دشت خونین کربلا برای مسلمانان ابلاغ نمود و آن را برای همیشه در تاریخ، زنده نگاه داشت.
البته، حضور و نقش عظیم آن حضرت در نهضت کربلا، منحصر به بعد از قیام نیست، بلکه ایشان از ابتدای راه، حضوری فعال و تعیین کننده در انقلاب حسینی داشتند.
همیاری حضرت زینب (علیهاالسلام) با امام حسین (علیه السلام) در انجام مسئولیت ها را می توان بزرگترین نقش آن حضرت، تا قبل از ظهر عاشورا دانست. آن حضرت به عنوان امین امام، بخش وسیعی از مسئولیت ها و امور کاروان را بر عهده داشت، تا امام (علیه السلام) فرصت و فراغ بیشتری برای آماده سازی قیام داشته باشد. اما اصلی ترین وظیفه حضرت زینب (علیهاالسلام)، بعد از ظهر عاشورا، متجلی می شود. اگر نبود آن عالمه غیر معلمه در کربلا، نه تنها انقلاب امام حسین(علیه السلام) دستخوش تحریف می گردید، بلکه اسلام نیز در معرض خطری جدی قرار می گرفت.
پیرامون زنان در حادثه کربلا در دو محور سخن می توان گفت: یکی آن که آنان چند نفر و چه کسانی بودند، دیگر آن که چه نقشی داشتند. زنانی که در کربلا حضور داشتند، برخی از اولاد علی«ع» بودند، و برخی جز آنان، چه از بنی هاشم یا دیگران. زینب، ام کلثوم، فاطمه، صفیه، رقیه و ام هانی، از اولاد اهل بیت علیهم السلام بودند، فاطمه و سکینه، دختران سید الشهدا«ع» بودند، رباب، عاتکه، مادر محسن بن حسن، دختر مسلم بن عقیل، فضه نوبیه، کنیز خاص امام حسین«ع» و مادر وهب بن عبد الله نیز از زنان حاضر در کربلا بودند 5 نفر زن که از خیام حسینی به طرف دشمن بیرون آمدند، عبارت بودند از: کنیز مسلم بن عوسجه، ام وهب زن عبد الله کلبی، مادرعبد الله کلبی، مادر عمر بن جناده، زینب کبری«ع.» زنی که در عاشورا شهید شد، مادر وهب بود، بانوی نمیریه قاسطیه، زن عبد الله بن عمیر کلبی که بر بالین شوهر آمد و از خدا آرزوی شهادت کرد و همانجا با عمود غلام شمر که بر سرش فرود آورد، کشته شد.
در عاشورا دو زن از فرط عصبیت و احساس، به حمایت از امام برخاستند و جنگیدند: یکی مادر عبد الله بن عمر که پس از شهادت فرزند، با عمود خیمه به طرف دشمن روی کرد و امام او را برگرداند. دیگری مادر عمرو بن جناده که پس از شهادت پسرش، سر او را گرفت و مردی را به وسیله آن کشت، سپس شمشیری گرفت و با رجزخوانی به میدان رفت، که امام حسین«ع» او را به خیمه ها برگرداند. دلهم، دختر عمر(همسر زهیر بن قین) نیز در راه کربلا به اتفاق شوهرش به کاروان حسینی پیوست.
زهیر بیشتر تحت تاثیر سخنان همسرش حسینی شد و به امام پیوست. رباب، دختر امرء القیس کلبی،همسر امام حسین«ع» نیز در کربلا حضور داشت، مادر سکینه و عبد الله. زنی از قبیله بکر بن وائل نیز حضور داشت، که ابتدا با شوهرش در سپاه ابن سعد بود، ولی هنگام حمله سپاهیان کوفه به خیمه هی اهل بیت، شمشیری برداشت و رو به خیمه ها آمد و آل بکر بن وائل را به یاری طلبید.
زینب کبری و ام کلثوم، دختران امیرالمومنین«ع»،همچنین فاطمه دختر امام حسین«ع» نیز جزء اسیران بودند و در کوفه و... سخنرانیهای افشاگر داشتند. مجموعه این بانوان، همراه کودکان خردسال، کاروان اسرای اهل بیت را تشکیل می دادند که پس از شهادت امام و حمله سپاه کوفه به خیمه ها، ابتدا در صحرا متفرق شدند، سپس به صورت گروهی و اسیر به کوفه و از آنجا به شام فرستاده شدند.
[h=2]
اما درباره حضور این زنان در حادثه عاشورا بیشتر به محور«پیام رسانی» باید اشاره کرد. البته جهات دیگری نیز وجود داشت که فهرست وار به آنها اشاره می شود که هر کدام می تواند به عنوان«درس» مورد توجه باشد:[/h] 1- مشارکت زنان در جهاد:
شرکت در جبهه پیکار و همدلی و همراهی با نهضت مردانه امام حسین و مشارکت در ابعاد مختلف آن از جلوه های این حضور است. چه همکاری طوعه در کوفه با نهضت مسلم، چه همراهی همسران برخی از شهدای کربلا، چه حتی اعتراض و انتقاد برخی همسران سپاه کوفه به جنایتهای شوهرانشان مثل زن خولی. 2- آموزش صبر:
روحیه مقاومت و تحمل زنان نسبت به شهادتها در کربلا درس دیگر نهضت بود. اوج این صبوری و پایداری در رفتار و روحیات زینب کبری«ع» جلوه گر بود. 3- پیام رسانی:
افشاگریهای زنان و دختران کاروان کربلا چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه پاسداری از خون شهدا بود. سخنان بانوان، هم به صورت خطبه جلوه داشت، هم گفتگوهای پراکنده به تناسب زمان و مکان. 4- روحیه بخشی:
در بسیاری از جنگها حضور تشویق آمیز زنان در جبهه، به رزمندگان روحیه می بخشید. در کربلا نیز مادران و همسران بعضی از شهدا این نقش را داشتند. 5- پرستاری:
رسیدگی به بیماران و مداوی مجروحان از نقش های دیگر زنان در جبهه ها، از جمله در عاشوراست. نقش پرستاری و مراقبت حضرت زینب از امام سجاد«ع» یکی از این نمونه هاست 6- مدیریت: بروز صحنه های دشوار و بحرانی، استعدادهای افراد را شکوفا می سازد. نقش حضرت زینب در نهضت عاشورا و سرپرستی کاروان اسرا، درس«مدیریت در شرایط بحران» را می آموزد. وی مجموعه بازمانده را در راستی اهداف نهضت، هدایت کرد و با هر اقدام خنثی کننده نتایج عاشورا از سوی دشمن، مقابله نمود و نقشه های دشمن را خنثی ساخت.
7- حفظ ارزشها: درس دیگر زنان قهرمان در کربلا، حفظ ارزشهای دینی و اعتراض به هتک حرمت خاندان نبوت و رعایت عفاف و حجاب در برابر چشمهای آلوده است. زنان اهل بیت، با آن که اسیر بودند و لباسها و خیمه هایشان غارت شده بود و با وضع نامطلوب در معرض دید تماشاچیان بودند، اما اعتراض کنان، بر حفظ عفاف تاکید می ورزیدند. ام کلثوم در کوفه فریاد کشید که آیا شرم نمی کنید برای تماشای اهل بیت پیامبر جمع شده اید؟
وقتی هم در کوفه در خانه بازداشت بودند، زینب اجازه نداد جز کنیزان وارد آن خانه شوند. در سخنرانی خود در کاخ یزید نیز بر این گونه گرداندن بانوان شهر به شهر، اعتراض کرد: «ا من العدل یابن الطلقاء تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن یحدو بهن الاعداء من بلد الی بلد و یستشرفهن اهل المناهل و المعاقل و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الغائب و الشهید...»و نمونه های دیگری از سخنان و کارها که همه درس آموز عفت و دفاع از ارزشهاست. 8- تغییر ماهیت اسارت: اسارت را به آزادی بخشی تبدیل کردند و در قالب اسارت، به اسیران واقعی درس حریت و آزادگی دادند. 9- عمق بخشیدن به بعد عاطفی و تراژدیک کربلا:
گریه ها، شیونها،عزاداری بر شهدا و تحریک عواطف مردم، به ماجری کربلا عمق بخشید و بر احساسات نیز تاثیر گذاشت واز این رهگذر، ماندگارتر شد.
شهادت مظلومانه سید الشهدا و یارانش در کربلا،تاثیر بیدارگر و حرکت آفرین داشت و خونی تازه در رگهای جامعه اسلامی دواند و جو نامطلوب را شکست و امتدادهای آن حماسه،در طول تاریخ،جاودانه ماند.حتی در همان سفر اسارت اهل بیت نیز تاثیرات سیاسی این حادثه در اندیشه های مردم آشکار شد.گروهی از اسرا را که به شام می بردند،چون به تکریت رسیدند، مسیحیان آنجا در کلیساها جمع شدند و به نشان اندوه بر کشته شدن حسین «ع »،ناقوس نواختند و نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر«لینا» نیز رسیدند.
مردم آنجا همگی گرد آمدند و بر حسین و دودمانش سلام و درود فرستادند وامویان را لعن کردند و سربازان را از آنجا بیرون کردند.چون خبر یافتند که مردم «جهینه » هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه «کفر طاب »رفتند،به آنجا نیزراهشان ندادند.به حمس که وارد شدند،مردم تظاهرات کردند و شعار دادند:«اکفرا بعدایمان و ضلالا بعد هدی؟»و با آنان درگیر شدند و تعدادی را کشتند.
[h=1]توصيف جامعهاي كه امام حسين عليه السلام
در آن ميزيست
[/h]پس از ظهور اسلام در مكه و بعثت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، شنيدن پيام پيامبر براي مستكبران و مال اندوزان آن سامان گران آمد. آنان وقتي نداي لااله الا الله را ميشنيدند بر خود لرزيدند و گسترش روزافزون اين ندا چيزي جز كوتاه كردن دست خدايان ديگر در برنداشت. بتپرستي كه جزء لاينفك فرهنگ بدوي عرب بود بهترين وسيله زورمداران و صاحبان ثروت و قدرت براي استفاده از انسانها بود. درست است كه آنچه آن روز پيغمبر از آنان ميخواست اقرار به يگانگي آفريدگار بود اما به دنبال آن پيامها آيههاي ديگري هم نازل شد. آنچه مستكبران را به هراس ميانداخت و بر آينده خود بيمناك ميساخت اين آيهها بود: «آن كس مالي را فراهم آورده و آن را شمرده است پندارد مال او وي را جاويدان ميسازد هرگز! و در حطمه افكنده ميشود. چه ميداني حطمه چيست؟ آتش افروخته خدا كه در دلها راه يابد. (همزه/ آيه 2 تا 7) (1)
اين آيات و آياتي نظير آن در دل كساني چون ابوجهل، ابوسفيان و وليد بن مغيره و ساير مال اندوزان هراس افكند و آنان را واداشت تا در مقابل پيامبر به انحاء مختلف صف آرايي كنند و به دشمني با او برخيزند. لذا بسياري از نو مسلمانان به مدينه كه در مجاورت شهر مكه قرار داشت مهاجرت كردند و از اين طريق هم به گسترش حوزه مسلماني ميپرداختند و هم جان و مال مومنان از اذيت و آزار دشمنان در امان ميماند.
ـ از سوي ديگر شيوه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) چنان بود كه در موسم حج نزد قبيلههايي كه براي زيارت آمده بودند ميرفت و آنان را به مسلماني ميخواند و از اين طريق بسياري از مردم مدينه در طي ساليان دراز كه پيامبر در مكه بود، دعوت او را كه نويد آشتي و صفا و پرهيزكاري ميداد استقبال كردند و به گسترش دعوت او در مدينه پرداختند.
ـ لذا پس از سپري شدن دوران پرمشقت زندگي پيامبر در مكه وقتي سران قريش تصميم به كشتن پيامبر گرفتند علي در بستر او خوابيد و او شبانه از شهر خارج شد و به مدينه مهاجرت كرد. (تاريخ تحليلي اسلام/ ص 56 و 67) و شعار اسلام كه در مكه توحيد و عبادتي مختصر بود در مدينه جنبه سياسي و اجتماعي آن نيز اندك اندك گسترش يافت، اذان، شعار نمازها گرديد. تشريع، احكام معاملات، پرداخت ماليات، حدود و ديگر حكمهاي سياسي و اجتماعي آغاز شد و حكومتي بر اساس دين (با ولايت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) پديد آمد كه قوام آن عدالت اجتماعي بود.
ـ امام حسين (عليه السلام) در چنين شرايطي كه استقرار اسلام و ايمان ناميده شد در سال چهارم هجري در مدينه متولد شد و در دامان پيامبر و علي و فاطمه (عليهم السلام) پرورش يافت. پيغمبر او را پسر و پاره تن خود، گل خوشبوي خويش و سيد جوانان اهل بهشت خواند و او را بر دوش خود سوار ميكرد و به سينه خود ميچسباند و دهان و گلوي او را ميبوسيد و محبوبترين انسانها نزد اهل آسمانها معرفي ميكرد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از شهادت و محل شهادت امام حسين (عليه السلام) خبر داد و ياري رساندن او را واجب و قاتلانش را لعنت كرد... و بدينگونه 6 تا 7 سال در كنار رسول اسلام و شهر مدينه كه اكثر از ياران و اصحاب پيامبر بودند زندگي كرد.(2)
ـ دو سال پس از فتح مكه و برداشته شدن آخرين سد دشمنان و برقراري وحدت اسلامي در سراسر شبه جزيره عربستان پيامبر (صلي الله عليه و آله) رحلت كرد و مدينه مركز حكومت اسلامي دستخوش تحولات بسياري گرديد. شتابي كه روز مرگ پيامبر اسلام از سران قوم ديده شد، نشاندهنده اين بود كه بعضي از آنان بيشتر در اين انديشه بودند كه چگونه بايد هر چه زودتر حاكم را انتخاب كنند و كمتر بدين فكر ميكردند كه حكومت چگونه بايد اداره شود.(3)
ـ پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله)، ابوبكر، عمر و عثمان به ترتيب حاكميت مسلمانان را به مركزيت مدينه به عهده گرفتند و در اين ميان حضرت علي(عليه السلام) و خاندان پيامبر در سكوت بسر بردهاند اما پس از گذشت حاكميت خلفاي سهگانه حضرت علي(عليه السلام) از سوي مردم به خلافت رسيد اگر چه او خود به دليل مشكلات فراوان از حكومت كناره ميگرفت و ميگفت: «مرا بگذاريد و اين تعهد را از ديگري بخواهيد.» چرا كه حوزه جامعه اسلامي آن روز در زمان خلفاي سهگانه گسترش بسيار يافته بود و پيروزيهاي مكرر از سمت شرق و شمال و غرب نصيب مسلمانان شده بود و مسلمانان به سبب آشنايي با ملل مختلف از جمله ايران و روم و ديدن چگونگي زندگي مردم آن سامان و بدست آوردن غنيمتهاي فراوان به تن آسايي و مالاندوزي خو گرفتند و بسياري از دشمنان پيامبر نيز كه جامه مسلماني در برداشتند در زمان خلفاي سهگانه حاكميت برخي از ايالتهاي حوزه اسلامي آن روز را در اختيار داشتند.
پذيرفتن چنين جامعهاي و تغيير آن به زندگي ساده و بي آلايش دوران پيامبر كاري است سخت كه تنها از علي انتظار ميرفت و اين چيزي بود كه ثروتمندان حجاز هرگز آن را نميخواستند و چون وي در تقسيم بيت المال همه را به يك چشم نگريست و موجودي را به همه يكسان داد رفتار او در نظر مردمي كه ربع قرن با روشي خاصي خو گرفته بودند خوشايند نيامد. (4)
پينوشتها:
1- تاريخ تحليلي اسلام، دكتر سيدجعفر شهيدي، ص 46 .
2- دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص350 .
3- تاريخ تحليلي اسلام، ص 108 .
4- تاريخ تحليلي اسلام، ص140.
[h=1]ویژگیهاى بزرگ اخلاقى اباعبدالله الحسین علیه السلام[/h] [h=2]
بخشنده و بزرگوار[/h] 1 - روزى یك اعرابى نزد امام حسین آمد و عرض كرد: اى فرزند رسول خداصلىاللهعلیهوآله من پرداخت دیه اى كامل را ضمانت كرده ام امّا از اداى آن ناتوانم. با خود گفتم كه از بزرگوارترین مردم، آن را تقاضا میكنم و از خاندان رسول اللَّه كسى را بزرگوارتر و بخشنده تر نیافتم.
پس امام حسین به وى فرمود: "اى برادر عرب از تو سه پرسش مىكنم اگر یكى از آنها را پاسخ گفتى ثلث آن دیه را به تو میدهم و اگر دو پرسش را جواب دادى دو ثلث آن را به تو مىپردازم و اگر هر سه پرسش را پاسخ گفتى تمام مالى را كه مىخواهى به تو مىدهم".
اعرابى عرض كرد: آیا كسى مانند تو كه اهل علم و شرف است از چون منى مىخواهد بپرسد؟
حضرت فرمود: "آرى. از جدّم رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شنیدم كه مىفرمود.معروف به اندازه معرفت است".
اعرابى عرض كرد: آنچه مىخواهى بپرس اگر پاسخ دادم (كه هیچ) و گرنه جواب آنها را از تو فرا خواهم گرفت. و لا قوة الا باللَّه.
امام علیه السلام پرسید: "برترین اعمال چیست؟"
اعرابى گفت: ایمان به خدا.
آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار را میخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش
حضرت سؤال كرد: "راه رهایى از نیستى و نابودى چیست؟" اعراى گفت: اعتماد به خداوند.
امام حسین پرسید: "زینت دهنده انسان چیست؟"
اعرابى گفت: علم همراه با حلم.
امام پرسید: "اگر این نشد؟"
اعرابى گفت: مال همراه با مروّت.
حضرت پرسید: "اگر این نشد؟"
اعرابى گفت: "فقر همراه با صبر".
حضرت پرسید: "اگر این نشد؟"
اعرابى گفت: در این صورت صاعقهاى از آسمان بر او فرود آید و بسوزاندش كه او سزاوار آن است.
آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار را میخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش.
آنگاه امام حسین علیه السلام خندید و كیسهاى كه در آن هزار دینار بود، به او داد و انگشترى خود را كه نگین آن به دویست درهم مىارزید، بدو بخشید و فرمود: "اى اعرابى این طلا را به طلبكارانت بده و انگشترى رابه مصرف خود برسان."
اعرابى تمام آنها را گرفت و گفت: "خدا داناتر است كه رسالتش را در كجا نهد."(1)
2 - انس بن مالك گوید: پیش امام حسین علیه السلام بودم كه كنیز آنحضرت داخل شد و در حالى كه دسته اى گل براى آن حضرت آورده بود، به وى سلام داد. امام به او فرمود: "تو را در راه خدا آزاد كردم".
عرض كردم: او به شما با دستهاى گل سلام كرد. این امر براى آن كنیز چندان مهم نبود كه آزادش كردى؟!
فرمود: "خداوند ما را چنین ادب آموخته است. او فرمود: "چون بهشما تحیّت فرستادند شما نیز تحیّتى بهتر از آن یا همانند آن بفرستید".بهتر از تحیّت این زن، آزاد كردنش بود".(2)
[h=2]یاور ضعیفان[/h] این صفت در حقیقت به مثابه شاخهاى از صفات پسندیده بخشش و كرم آنحضرت است. زیرا هر گاه نفس به بلنداى صفات پاك و والابرسد نسبت به دیگران مهر مىورزد همچنان كه ابر بر زمین و خورشید بردیگر ستارگان مهربانى و محبّت مىبخشد.
1 - پس از ماجراى عاشورا، بر شانه آن حضرت زخمى عمیق مشاهدهكردند. به نظر مىرسید كه این زخم در اثر ضربت چند شمشیر بر شانه آن حضرت پیدا شده است. كسانى كه این زخم را دیدند دریافتند كه این، زخمى عادى نیست. از امام سجادعلیه السلام در این باره پرسش كردند. آنحضرت پاسخ داد: "این زخم در اثر حمل توبرهاى بود كه حسین علیه السلام آن را بردوش مىگرفت و به منزل بیوه زنان و یتیمان و بیچارگان مىبرد".(3)
3 - آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار رامىخواند:
- چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش.
- پس بخشش، نابود كننده آن نعمت هاى رسیده نیست و بخل نمىتواند آن نعمتهاى از دست رفته را نگاه دارد.
در حقیقت او پیش از آنكه گوینده خصال نیك باشد، عامل بدان هابود. داستان زیر از همین ویژگى امام حسینعلیه السلام حكایت مىكند.
[h=2]
شجاعت و دلاورى[/h] ما شیعیان بر این باوریم كه ائمه معصوم علیهم السلام به قلّه همه كمالات انسانى رسیده و در رسیدن به هر كمالى از همگان گوى سبقت ربوده بودند.امّا شرایط خاصّ اجتماعى كه هر یك از ائمه علیهم السلام در آن به سر مىبردهاند، موجب مىشده تا صفتى مخصوص به همان اوضاع و شرایط در آن نمود بیشترى پیدا كند.
بنابر این مىتوان گفت كه هر كدام از آنان صفتى متفاوتاز دیگرى داشتهاند. صفت برجسته امام حسینعلیه السلام، كه وى را از دیگر ائمه متمایز ساخته، همانا شجاعت و دلاورى آنحضرت است.
هر گاه انسان واقعه كربلا را با آن صحنههاى شگفت انگیز به خاطرمىآورد صحنههایى كه در آنها خون با اشك و بردبارى با مروّت و همدلىبا فداكارى آمیخته بود، چهره قهرمان یكى از دلیر مردان این میدان یعنىحسین بن علىعلیه السلام در شكوهمندترین و درخشانترین شكل خود نمایانمىشود به گونهاى كه اگر از تواناییهاى جنگى آن حضرت كه آن را دست بهدست و سینه به سینه از پدران خویش به ارث برده بود آگاهى نداشتیم و یاآنكه در این باره مدارك و اسناد قطعى تاریخى در دست نداشتیم و اگر براین باور و اعتقاد نبودیم كه رهبران معنوى مىبایست آیت خلقت و معجزه خداوند باشند، چه بسا در بسیارى از حقایق ثابتى كه عقل و اندیشه و ضمیر ما در برابر آنها سر تعظیم فرود آورده، گرفتار گمان و تردید مىشدیم.
امام حسینعلیه السلام در واقعه عاشورا در هر مناسبتى به میدان نبرد گام مىنهاد و در میان تاخت و تاز اسبان براى یافتن جسد صحابى یا هاشمىكه شهید شده بود به جستجوى مىپرداخت. و چه بسا تا رسیدن بر سر جسد یاران خود درگیریهاى بس خونین میان او و دشمنانش در مىگرفت.
هر یك از این درگیریها و نبردها، خود یورشى بى همتا و دشوارمحسوب مىشد. مصیبت، خود از نیروى انسان و اراده او مىكاهد. گرسنگى وتشنگى او را فرسوده و ضعیف مىكند و توان او را كاهش مىدهدو گرماى شدید خود عامل دیگرى است كه تلاش بیشترى از وى مىطلبد.
شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بىگمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسختترین حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این همه آنحضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند
شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بىگمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسختترین حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این همه آنحضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند تمام این موارد، در روز عاشورا براى امام حسین به وجود آمده بود. امّابا این حال او نیم زرهى در بركرده بود و با یورشهاى شجاعانه خویش بردشمن درنده خوى مىتاخت. همچون صاعقهاى بود كه چون فرود مىآمد،دلاوران سپاه دشمن را مانند برگ درخت، در اطراف خود به خاكوخون مىنشاند. یكى از كسانى كه در صحنه عاشورا حضور داشت، مىگفت: "هیچ كس را دلیرتر از حسین ندیدم. چون یورش مىآورد، دشمنان مانند حیوان ضعیفى كه از پیش روى شیر مىگریزد، از مقابل او مىگریختند. بعلاوه اینكه فصیحتر از ایشان كسى وجود نداشت". عقاد در این باره مىنویسد: "در میان نوع انسان هیچ كس دلدارتر ازحسینعلیه السلام در روز عاشورا یافت نمىشود."(4)
[h=2]بردبار حكیم[/h] 1 - شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بىگمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسختترین حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این همه آنحضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند.
2 - یكى از خادمان آنحضرت مرتكب عملى شد كه بر وى مجازات لازم بود. امام دستور داد او را حد بزنند. خادم گفت: مولاى من(وَالْكَاظِمِینَ الْغَیْظَ )(و آنهایى كه خشم و غضب خود فرو نشانند) امام فرمود: رهایش كنید. خادم گفت: (وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ) (و از بدى مردم در گذرند) امام فرمود: از تو گذشتم. خادم گفت:
(وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)(و خداوند نیكو كاران را دوست مىدارد) امام فرمود: "تو در راه خدا آزادى و دو برابر مبلغى كه پیش از این به تو مىدادم، به تو خواهم داد".(5)
پینوشتها:
1 - اعیان الشیعه - سیّد محسن امین، ص40 - 29.
2 - أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد.
3 - اعیان الشیعة، ج4، ص132.
4 - أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد، ص46.
5 - الفصول المهمّة، ص159.
[h=1]پیروزی و شکست در زندگي[/h] از اموری که در زندگی انسانها نقش ایفا میکند، نوع دریافت و دیدگاه نسبت به مفاهیم پیروزی و شکست است. در یک مبارزه هدفدار، وقتی اهداف مبارزان تامین شود پیروزند، هر چند خودشان فتح نظامی به دست نیاورند. تحقق هدفها هر چند در زمانی دیرتر یا حتی برای نسل آینده صورت پذیرد، برای مبارزان، پیروزی است. از سوی دیگر، در هر مقطع زمانی، تکلیفی که بر دوش انسان است اگر عملی شود، (عمل به وظیفه) نیز یک پیروزی است هر چند به شکست ظاهری پایان پذیرد. امام حسین علیهالسلام هدفی جز اعتلای حق و بقای دین و نهی از منکر و مبارزه در راه عزت و کرامت انسانی نداشت. به این هدف نیز رسید، هر چند خود و یارانش در عاشورا به شهادت رسیدند. رسوا ساختن چهره تزویرگرانه امویان، شکستن جو رعب و وحشت در قیام علیه سلطه جور، دمیدن روح احساس تعهد و مسوولیت در برابر اسلام و مسلمین، پدید آمدن انگیزههای جهاد و مبارزه در راه حق، همه از اهداف حسینی در نهضت عاشورا بود و اینها همه تحقق یافت. پس امام حسین، چهره پیروز نبرد عاشورا است.
پس چنان نیست که پیروزی، تنها غلبه نظامی باشد. پیروزی خون بر شمشیر از همین نوع پیروزیهای راستین است. روزی در مدینه، ابراهیم بن طلحه از امام زینالعابدین علیهالسلام سوال کرد که در ماجرای عاشورا چه کسی غالب و پیروز است؟ امام فرمود:
اِذا دَخَلَ وَقتُ الصَّلوةِ فَاَذِّن و اَقِم، تَعرِفُ مَنِ الغالِبُ» (1)؛ چون وقت نماز فرا رسید، اذان و اقامه بگو، خواهی شناخت که پیروز کیست!
این همان پیروزی در قالب تحقق اهداف است، هر چند دیدگان ظاهربین آن را پیروزی نبینند.
از منظر دیگر، آنان که زندگی را همراه با عقیده پاک و درست میگذرانند و در راه آن عقیده فداکاری هم نشان میدهند، اینان پیروزند و به تعبیر قرآن به «اِحدَی الحُسنَيَینِ»- یکی از دو پیروزی - میرسند، چه کشته شوند، چه غلبه یابند. (2)
در دید عاشورایی، شهیدان این راه پیروزند، چون شهادت، فوز اکبر و رستگاری عظیم است و بازماندگان از کاروان شهادت، حیات بی فتح دارند، چرا که از نصرت حق کوتاهی کردهاند و چه شکستی تلختر از این؟ سیدالشهداء علیهالسلام هنگام خروج از مدینه، قلم و کاغذی طلبید و جملهای کوتاه که یک دنیا عظمت و پیام بلند در آن نهفته بود، نگاشت. نامه، پس از نام خدا خطاب به بنیهاشم، تنها همین جمله بود: «... فَاِنَّ مَن لَحِقَ بی مِنکُم اُستُشهِدَ و مَن تَخَلَّفَ لَم یَبلُغِ الفَتحَ، والسّلام.» (3) هر که به من بپیوندد، به «شهادت» میرسد و هر کس هم تخلف کند و بازماند، به «فتح» نمیرسد، والسلام!
پينوشتها:
1- امالی، شیخ طوسی، ص 66.
2- مضمون آیه 52 سوره توبه.
3- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 76.
[h=1]ابوبکر بن الحسن بن امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)
[/h]«ابوبکر» فرزند امام حسن (علیه السلام) و مادرش «ام ولد» بود(1) و نامش «نفیلة» گفته شده است. که مادر «قاسم» و «عبدالله» نیز بوده است.(2)
«ابوبکر» را «عبدالله» نیز نامیدهاند.(3) و بنابر برخی از گزارشات امام حسین (علیه السلام) دخترش سکینه را به ازدوج وی درآورد.(4) بعید نیست كه ایشان از قاسم بزرگتر باشد؛ ولی به حتم از عبدالله، دیگر فرزند شهید امام حسن(علیه السلام) كه در لحظات آخر عمر امام حسین(علیه السلام) در دامن آن حضرت جان داد، بزرگتر است.(5)
[h=2]نحوه شهادت ابوبکر
[/h]ابوالفرج اصفهانی شهادت ابوبکر را قبل از حضرت قاسم دانسته است.(6) ولی برخی دیگر از منابع، شهادت وی را بعد از حضرت قاسم گزارش نمودهاند.(7) در زیارت رجبیه این فرزند امام مجتبی علیهالسلام مورد سلام امام واقع شده است. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی ابی بکر بن الحسن؛ سلام بر ابوبکر پسر حسن» سپس از تیر سه شعبه كه بر بدن او وارد شده بود، یاد شده و قاتلش "عبدالله بن عقبة غنوی" نفرین شده است. (8)
پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 10؛ تاریخ الامم والملوك، ج5، ص 468 .
2- تذكرة الخواص، ص 215 .
3- المجدی فی انساب الطالبیین، ص 19 .
4- همان .
5- تذكرة الخواص، ص 215 .
6- مقاتل الطالبیین، ص 86 .
7- الارشاد، ج 2، صص 108- 109 .
8- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 و 343 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]حضرت علي اكبر عليه السلام
[/h]کنيه «علي اکبر» را «ابوالحسن» دانستهاند؛(1) ابوالحسن علي اکبر، در يازدهم ماه شعبان سال سي و سه هجري ولادت يافت. در حادثه کربلا حدود بيست و هفت سال داشت.(2) اين نقل با سخن «ابن ادريس» و نقل دانشمندان تاريخنگار و نسبشناس همخواني دارد. آنان گفتهاند:
«علي بن الحسين عليه السلام در اوائل خلافت عثمان بن عفان به دنيا آمده و از جد بزرگوارش حضرت علي بن ابيطالب(عليه السلام) نقل حديث فرموده است.»(3)
در بين علماي اهل نسب و تاريخ مشهور از وي با لقب اکبر و بزرگترين فرزند امام حسين (عليه السلام) گزارش نمودهاند.(4) ولي برخي علماي شيعه وي را کوچکتر از امام سجاد(عليه السلام) دانستهاند(5) که اين نظر توسط مرحوم تستري مورد نقد واقع شده است.(6)
مادر آن بزرگوار را «ليلا» دانستهاند. پدر ليلا، «ابي مرّة» بوده که او خود پسر «عروة بن مسعود ثقفي» است. (7) «عروة بن مسعود» يکي از بزرگان در قومش بوده(8) و او را شبيهترين مردم به حضرت عيسي عليه السلام دانستهاند.(9) مادر ليلا، «ميمونة» دختر «ابيسفيان» پسر «حرب» پسر «اميّه» ميباشد.(10) از امام رضا(عليه السلام) نقل شده که علي اکبر، کنيزي را به همسري برگزيده بود.(11)
[h=2]ويژگيهاي علي اکبر(عليه السلام)
[/h]به شهادت و اقرار امام حسين (عليه السلام)، علي اکبر (عليه السلام) آينه تمامنماي ظاهر و باطن رسول الله (صلي الله عليه و آله) بوده است.(12) بنابراين، او بسيار خوشچهره و خوش خُلق بوده است.(13)
درباره دوران کودکي علي اکبر، روايتي نقل شده که گوياي اعجاز و کرامت و تربيت او در دامان حسين بن علي (عليهماالسلام) است. در کتاب «ضياء العالمين» از «زفير بن يحيي» و او از «کثير بن شاذان» گزارش کرده که گفت: «خودم شاهد بودم که علي اکبر در غير فصل مناسب، از پدر بزرگوارش انگور طلب کرد. ناگاه امام حسين(عليه السلام) با دست به کناره ديوار مسجد زد که انگور و موزي از آن خارج شد. پس فرزند خود را از آن خورانيده و فرمود: «ما عندالله لاوليائه اکثر؛ از آنچه نزد خداي تعالي است به اوليائش بيشتر ميرسد.»(14) «ابوالفرج اصفهاني» از مغيره نقل کرده که روزي معاويه از اطرافيان خود پرسيد: «به نظر شما چه کسي سزاوار خلافت است؟» اطرافيان در پاسخ گفتند: «خود شما.» او گفت: «نه، به اعتقاد من سزاوارترين کس بر خلافت علي بن الحسين است؛ هم او که آينهي جدش رسول خدا و داراي صفات ممتازي چون شجاعت بنيهاشم و سخاوت بنياميه، زيبايي چهره و فخر و فخامت ثقيف است.» آري، دشمني چون معاويه، علي اکبر را اينگونه وصف ميکند!(15)
[h=2]حق از ديدگاه علي اکبر عليه السلام[/h]ابي مخنف از عقبة بن سَمْعان گزارش کرده، کاروان حسيني به «قصر بني مقاتل» رسيده بود، در آخر شب ناگاه امام جوانانش را فراخواند و فرمان حرکت داد. کاروان در شب آرام آرام سير ميکرد. زمزمه آرام امام در حالي که کلمات«انّا لله و انّا اليه راجعون و الحمدلله ربّ العالمين» را تکرار ميفرمود، به گوش ميرسيد. اين عبارت بيانگر واپسين روزهاي عمر امام بود. علي اکبر از آن حضرت علت انتخاب آن گفتار را سؤال کرد. گفت و گوي امام با او و پرسشهاي ديگر او چنين است:
پسرم! مرا خواب ربود و چشمم گرم شد، ناگاه شنيدم سواري ميگويد: اين قوم حرکت مينمايد و مرگ، آنها را تعقيب ميکند، از اين گفتار فهميدم که مرگ ما فراخواهد رسيد. علي اکبر گفت: پدر جان! خداوند بر شما بدي نبيند، مگر ما بر حق نيستيم؟ امام فرمود: آري، به حق آن کسي که همه بندگان به سوي او باز ميگردند.
با شنيدن اين کلام امام، علي اکبر گفت: اي پدر! در هنگامي که بر حق استوار باشيم از مرگ ابائي ندارم. امام در حق علي دعاي خير فرمود: خداوند بهترين اجر و پاداش فرزندي را از جانب پدر به فرزند خويش به تو عنايت فرمايد.»(16)
[h=2]درسي که ميتوان گرفت:[/h]خواب اولياي الهي به سبب فراغت نفس از تمنيات و تمايلات دنيوي به حقيقت تعبير ميشود و راهگشاي آينده آنهاست. يا اين که به واقع اين حالت امام، خواب نبوده است. بلکه حالت مناميّه سالکان الي الله تعالي است که در حالت بيداري پرده از چشمان آنها زدوده ميشود و حقايق را آشکارا ميبينند.
حقگرايي حضرت علي اکبر (عليه السلام)، پاسخگوي اين اشتباه فاحش دوران نومدرن است که امروزه گاه حق را برنميتابند و ميگويند: دوست نداريم! آري بيان علي اکبر، جست و جوي جدي براي يافتن حقيقت است. امام فرمود: آري ما بر حقيم و علي اکبر بيان داشت: پس از مرگ باکي نداريم، چون بر حق استواريم.
[h=2]حرکت علي اکبر(عليه السلام) به سوي ميدان
[/h]از زيارات ناحيه مقدسه اينگونه برميآيد که «علي اکبر» (عليه السلام) نخستين ياور امام از اهل بيت رسالت است که عازم ميدان رزم شده است. چنانچه در آن زيارت اينگونه آمده است: «السلام عليک يا اوّل قتيلٍ، من نسل خير سليلٍ من سلالة ابراهيم(17)؛ سلام بر تو، اي اول کشته از نسل بهترين دودمان ابراهيم خليل.»
علاوه بر زيارت ناحيه مقدسه، ابوالفرج اصفهاني نيز پس از ياران امام حسين(عليه السلام) اولين شهيد را علي اکبر (عليه السلام) دانسته است.(18)
پس از ظهر بود که با شهادت ياران امام حسين (عليه السلام) علي اکبر با همگان وداع کرد. در اين هنگام اهل حرم و همه بستگان، دور تا دور او را گرفته ميگفتند: «اِرحَم غُربَتَنا لا طاقَةَ لَنا عَلي فِراقِکَ؛ به غربت ما رحم کنيد، ما تحمل و فراق و دوري تو را نداريم.»
حضرت علي اکبر ميديد چگونه امام زمان او از هر طرف تحت فشار قرار گرفته است و دشمنان براي ريختن خون پاک او اجتماع کردهاند؛ بدين سبب به زنها و گفتههايشان چندان توجهي نداشت. آخرالامر به خدمت پدر بزرگوار رسيد و اجازه ميدان خواست و بر اسبي که «لاحق» ناميده ميشد و متعلق به امام بود سوار شد.(19) آن اسب را برخي «ذوالجناح» نيز ناميدهاند.(20)
[h=2]حمايت علي اکبر از امام[/h]در روز عاشورا هنگامي که علي اکبر وارد ميدان کربلا شد. مردي فرياد برآورد: «اي علي! تو با اميرالمؤمنين (يزيد) نسبت خويشاوندي داري و ما قصد ملاحظه و مراعات حال خويشان او را داريم، اگر بخواهيد شما را امان ميدهيم.» آن حضرت در پاسخ فرمودند: «اِنَّ قَرابَةَ رَسولِ اللهِ اَحَقُّ اَنْ تُرعي(21)؛ مرآعات خويشاوندي رسول خدا به حقيقت نزديکتر است.»
[h=2]شعار حماسي علي اکبر عليه السلام
[/h]پس از آن که علي اکبر (عليه السلام) اماننامه سپاه ابن سعد را با بياعتنايي رد کرد، حملات پي در پي خود به آن قوم را با اين شعار آغاز کرد:
«انا علي بن الحسين بن عليّ نحن و بيت الله اولي بالنّبي
تالله لايحکم فينا ابن الدّعي اضرب بالسّيف اُحامي عن ابي
ضرب غلامٍ هاشميٍّ قرشي؛(22)
من علي فرزند حسين، فرزند علي هستم، به خانه خدا (کعبه) قسم، ما به پيامبر سزاوارتريم؛ سوگند به خداوند اين زنازاده نميتواند بر ما حکم راند، با شمشير شما را ميکشم و از پدرم حمايت ميکنم؛
آن هم شمشير زدن نوجواني از تبار هاشم و قريش.»
[h=2]درسي که ميتوان گرفت
[/h]در شعارهاي حماسي علي اکبر، نکاتي چند نهفته است:
1. او نخست خود را معرفي فرموده است؛
2. پيوند با پيامبر را بر خود اولي ديده تا پاسخي به امان آورندگان باشد؛
3. آن حرامزاده (ابن زياد) را زشت شمرده است؛
4. اعلام ميکند که هرگز تحت فرمان ابن زياد نخواهد رفت؛
5. اعلام ميکند که با ابن زياد جنگ و جهاد خواهد کرد؛
6. اعلام ميکند که از پدرش حمايت خواهد کرد؛
7. فخر خود را انتساب به پيامبر، قبيله بنيهاشم و قريش دانسته تا حساب خود را از بنياميه جدا سازد.
علي اکبر (عليهالسلام) پس از ديدار با امام، براي حمله دوم وارد رزمگاه شده و اينگونه شعار حماسي خود را فراخواند:
«الحرب قد بانت لها الحقائق و ظهرت من بعدها مصادق
والله ربّ العرش لا نفارق جموعکم او تغمد البوارق(23)؛
در اين جنگ، حقايق و تعصبات جاهلي آشکارا شد، و پس از آن افراد صادق، شناخته شدند؛ به خدا - پروردگار عرش - سوگند، شما را رها نکنيم تا شمشيرها در نيام شوند.»
[h=2]سخن امام حسين درباره حضرت علي اکبر(عليهماالسلام)
[/h]امام حسين(عليه السلام) نظارهگر حماسهسازي علي اکبر بود که ناگاه منقلب شد و اشک از چشمان مبارکش سرازير شد.(24) امام فرياد برآورد: «يابن سعد، قطع الله رحمک کما قطعت رحمي و لم تحفظني في رسول الله (صلي الله عليه و آله)(25)؛ اي ابن سعد! خداوند نسل تو را قطع کند، همانگونه که تو نسل مرا قطع کردي و خويشاوندي مرا با رسول الله (صلي الله عليه و آله) مراعات نکردي، خداوند کسي را بر تو مسلط کند تا سرت را در بسترت از تن جدا سازد.»(26) سپس امام حسين(عليه السلام) محاسن شريفش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «اللهم اشهد علي هؤلاء فقد برز اليهم اشبه النّاس برسولک محمّد خَلقاً و خُلقاً و منطقاً(27)؛ پروردگارا! تو را بر اين قوم شاهد ميگيرم، در برابر اينها شخصي به رزم آمده که او شبيهترين مردم در خلقت ظاهري و اخلاق باطني و گفتار به رسول تو – محمد صلي الله عليه و آله – است.»
ديگر اين که فرمود: «و کُنّا اِذا اشتقنا الي رُؤيةِ نَبيّکِ نَظرنا اِليهِ(28)؛ آري (پروردگارا) هرگاه ما شيفته ديار (جمال) پيامبر تو بويدم، به او (علي اکبر) نظر ميانداختيم.»
همچنين امام فرمود: «خداوندا! برکات زمين را از آنها منع کن و بين آنها تفرقه بينداز، و آنها را سخت از هم جدا کن و در فرقههاي مختلف قرارشان ده،(29) هرگز واليان و سردمداران را از آنان خشنود مساز، در واقع آنها ما را دعوت کردند تا ياري کنند، سپس با ما دشمني کردند و به جنگ ما در آمدند.»
سپس امام اين آيه را تلاوت کرد: «إنّ الله اصطفي آدم و نوحاً و آل إبراهيم و آل عمران علي العالمين . ذرّيّةً بعضها من بعضٍ والله سميعٌ عليمٌ(30)؛ خداوند، آدم، نوح، آل ابراهيم، و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، نژادي را از ديگر نژاد، البته خداوند شنوا و عالم است.»(31)
در سخن امام حسين(عليه السلام) تنها سيماي زيباي علي اکبر مورد توجه نيست؛ بلکه اخلاق و گفتار او که از همه شبيهتر به رسول گرامي بود، مدنظر است. سخن امام، نوعي شهادت به عصمت علي اکبر نيز هست. امتياز هر انساني بسته به کمالات ظاهري و باطني اوست. درجه پيشرفت انسان در رفتار، گفتار، منطق و اخلاق او معرف نزديک بودن او به خداي تعالي است. امام فرزند خود را شبيهترين خلق خدا به رسول خدا که والاترين مخلوق خداوند است، معرفي کرد.
[h=2]نخستين جهاد علي اکبر(عليه السلام)[/h]فرزند حسين در حمله نخست به سپاه دشمن گاه به جناح راست و گاه چپ و گاه به قلب سپاه کوفه حمله ميبرد. هيچ گروهي تاب مقاومتش را نداشت. گفتهاند در اين درگيري صد و بيست سوار را به خاک انداخت. ديگر تشنگي توان او را برده بود. براي تجديد قوا به سوي پدر بازگشت تا از ديدار آن حضرت بهرهاي گيرد و از تشنگي خود، پدر را با خبر سازد.
امام به محض اطلاع از وضعيت علي، به گريه افتاد و فرمود: «زبانت را بياور و سپس زبان علي را مکيد [ممکن است كه امام با اين كار ميخواستند به فرزندش بفهماند که؛ علي جان لبهاي بابايت نيز خشکيده است و تشنه است] و سپس نگين انگشترش را به علي داد و فرمود: «اين نگين را بگير و در دهانت بگذار، اميدوارم به زودي جدت را ملاقات کني و آن حضرت شما را به کاسهاي سيراب خواهد فرمود که بعد از آن هرگز تشنگي نباشد.»(32)
امام جاننثاري و گذشت علي در راه ولايت را بي پاداش ننهاد و زبان در دهان او نهاد. اين بدان سبب بود که علي از شيره جان مقام ولايت بنوشد تا از علم الهي آن ولي خدا بهرهمند شود؛ در گذشته پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) زبان در دهان امام علي عليه السلام نهاد و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هزار باب علم بر من گشوده شد که از هر بابي، هزار باب ديگر را يکجا دريافت کردم»(33) ترديدي نيست که علم الهي(لدني) با علوم رسمي فرق دارد و راه دستيابي به آن بسته به خواست اولياي الهي است.
[h=2]دومين جهاد علي اکبر
[/h]علي بن الحسين (عليه السلام) امام را زيارت کرد و با خوشحالي و خرسندي فراوان از بشارت امام به ملاقات با پيامبر، به ميدان بازگشت. در اين مرتبه نيز، علي با همان قوت اولين حمله با اهل کوفه پيکار کرد. گرد و غبار همه جا را فرا گرفته بود؛ مردم درمانده شده بودند. آيا علي مرتضي (عليه السلام) نيست که بار ديگر به ميدان رزم آمده است؟ تعداد کشتگان اهل کوفه لحظه به لحظه بيشتر ميشود. گويند در اين حمله «علي» حدود دويست نفر از اهل کوفه را به خاک انداخت.(34) با اين همه، اهل کوفه چندان رغبتي در قتل علي اکبر از خود نشان نميدادند.(35)
[h=2]شهادت علي اکبر عليه السلام
[/h]هنگامي که علي اکبر با آن حملات شجاعانه بر دشمن ميتاخت، ناگاه چشم «مُرّةُ بن مُنقذ عبدي» به جناب علي افتاد؛ او گفت: «گناهان عرب به گردن من باشد اگر پدرش را به عزاي او ننشانم.»(36) ناگهان «مُرة بنُ مُنقذ بن نعمان عبدي» شمشيري بر فرق علي زد. علي از آن ضربه بي تاب شد. ديگران نيز بر او حملهور شدند و با شمشير او را قطعه قطعه کردند.(37)
«علي» دست به يال اسب خويش انداخت تا از آن معرکه او را بيرون کشد.(38) آن قوم از هر طرف آن سلاله زهرا (عليهاالسلام) را زخمي ميزدند. هنوز رمقي در تن داشت که فرياد برداشت: «يا أبتاه! عليک منّي السّلام هذا جدي رسول الله يقرئک السلام و يقول: عجّل القدوم إلينا و شهق شهقةً فارق الدنيا(39)؛ اي پدر! سلام بر تو باد، اين جدم رسول خداست، او به جامي لبريز مرا سيراب کرد، او همي گويد: به سوي ما شتاب کن، و سپس نفسي کشيد و به ديدار باقي شتافت.»
[h=2]پس از شهادت علي اکبر
[/h]پس از سلام علي بود که امام به بالين فرزند خود آمد. گفتهاند: «وَ اَنکبَ عليهِ و اَصفا خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ؛ و خود را روي علي انداخت و گونه بر گونه فرزند نهاد.»(40) بدن قطعه قطعه شدهي علي، چنان امام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرين کرد: «قتل الله قوماً قتلوک(41)؛ خداوند بکشد قومي که تو را کشت.» سپس فرمود: «يا بنيّ ما اجراهم علي الرّحمن و علي انتهاک حرمة الرّسول؛ اي پسرم! اينها نسبت به خدا چه گستاخ و بي شرماند و هتک حريم رسول خدا ميکنند.»
در آن حال اشک از چشمان مبارک امام سرازير شد و فرمود: «علي الدّنيا بعدک العفا؛ پس از تو اي پسرم! افّ بر اين دنيا باد.»(42) و نيز فرمود: «يعزّ علي جدّک و ابيک ان تدعوهم فلا يجيبوک، تستغيث بهم فلا يغيثوک؛ بر جد و پدرت گران است که تو آنها را بخواني، ولي آنها تو را پاسخ نگويند، و به آنها پناه بري ولي پناهي ندهند.»(43)
[h=2]پاشيدن خون علي به آسمان[/h]سپس امام مشتي از خون پاک علي را بر گرفت و به طرف آسمان پاشيد. قطرهاي از آن روي زمين نريخت؛(44) در زيارت صحيح السندي که امام صادق (عليه السلام) به ابوحمزه ثمالي آموختهاند، اينگونه آمده است:
بِابي انتَ و امّي من مذبوح و مقتولٍ من غير جرم، و بابي انت و امّي دمک المرتقي به الي حبيب الله، بالبي انت و امّي من مقدّمٍ بين يدي ابيک يحتسبک و يبکي عليک، محرقاً عليک قلبه، يرفع دمک بکفّه الي عنان السّماء لا ترجع منه قطرةٌ، و لا تسکن عليک من ابيک زفرةٌ(45)؛ پدر و مادرم فداي آن سر ببريده که بدون هيچ جرم و گناه کشته شد. پدر و مادرم فداي خون بالا رونده تو، به سوي حبيب خدا، پدر و مادرم به فداي تو، اي کسي که از پدرت پيشي گرفتي در حالي که او تو را به شمار آورد و بر تو بگريست. دل او به سبب مصيبت تو آتش گرفت و خونت را به آسمان ميپاشيد، به گونهاي که قطرهاي از آن بازنگشت، و آه پدرت بر مصيبت تو هرگز آرام نگرفت.
[h=2]
انتقال شهيد به خيمه شهدا
[/h]براي انتقال بدن مطهر علي، امام جوانان اهل بيت را اينگونه امر فرمود: «اِحمِلوا اخاکم؛ برادرتان را حمل کنيد» آنها همه رفتند تا بدن مبارک علي را آورده، در برابر خيمههايي که محل رزم آنها بود بگذارند.(46)
پس از آن بانوان خانه وحي از خيمهها بيرون دويدند و نظاره کردن که چگونه علي بر روي دست جوانان، در حالي که به خون آغشته بود، و بر اثر شمشير و نيزه قطعه قطعه شده بود، به سوي خيمهگاه حمل ميشود. همه با دلهاي سوخته و گيسوان افشان و نالههايي که تا ملکوت ميرفت به استقبال او آمده بودند.
پيشاپيش همه عقيله بني هاشم زينب کبري (عليهاالسلام) قرار داشت. او فريادزنان و نالهکنان جلو آمده(47) فرياد ميزد: «يا اخاه! يا اخاه؛ واي برادرم! واي برادرم!» او آمد و خود را بر نعش علي انداخت. امام به سوي خواهر آمد، دست او را گرفت و به خيمهگاه روانه کرد و بعد از آن از خيمهگاه بيرون شده به جوانان اهل بيت فرمود: «احملوا اخاکم؛ برادرتان را حمل کنيد» جوانان علي را از قتلگاهش برداشتند و در برابر خيمهگاه بر زمين نهادند.(48)
در زيارت ناحيه مقدسه قاتل حضرت علي اکبر، «مرّة بن منقذ بن نعمان عبدي ليثي» مورد لعن امام زمان(عج) قرار گرفته است. عبارت زيارت ناحيه اين است: «... حَکمَ اللهُ علي قاتِلکَ مُرّةِ بن مُنقِذِ بنِ نُعمان العبدي، لَعنهُ الله و أخزاهُ و مَن شَرَکَ في قَتلِکَ و کانَ عَليکَ ظَهيراً(49)؛ خدا خود حکم کند بر قاتل تو، مرة بن منقذ بن نعمان عبدي ليثي، او را خداوند لعنت کند و ذليلش سازد و هر که در کشتن شما شريک شد و ياور آنها بود، خداوند جهنم را به آنها بچشاند که چه بد جايگاهي است.»
واي بر قومي که مورد لعن امام قرار گرفتهاند! زبان امام «لسان الله»، دست او «يدالله»، چشم او «عين الله»، گوش او «اذن الله»، و چهرهاش «وجه الله» است؛ در يک کلام، او آينه تمامنماي الهي و خواسته او همان خواسته خداوند، و نفرت او نفرت خداوند است؛ چرا که اراده و مشيت او عين اراده پروردگار است. اگر امام دوري قومي را از رحمت خداوند طلب کرد، به حقيقت آنها از رحمت او براي هميشه دور خواهند بود.
پينوشتها:
1. مقاتل الطالبين، ص 80 .
2. مقتل الحسين مقرم، ص 318؛ ابن شهر آشوب «علي اکبر» را هجده و بيست و پنج سال نيز دانسته است. مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 109.
3. ابصار العين، ص 49؛ کتاب السرائر، ج 1، ص 655 .
4. تسمية من قتل مع الحسين عليه السلام، ش 8؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 211؛ تاريخ الامم الملوک، ج 5، ص 446؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 361 .
5. الارشاد، ج 2، ص 114؛ رجال شيخ طوسي، ص 76 .
6. قاموس الرجال، ج 7، ص 420 – 419 .
7. الارشاد، ج 2، ص 106 .
8. الاصابة في تمييز الصحابة، ج 4، ص 406 .
9. اسدالغابة، ج 3، ص 529 .
10. مقاتل الطالبين، ص 80 .
11. اصول الکافي، ج 5، ص 361 .
12. در آينده به بيان امام در اين زمينه به تفصيل خواهيم پرداخت.
13. ابصار العين، ص 51 .
14. ذخيرة الدارين، ص 259 .
15. مقاتل الطالبيين، ص 80؛ ابصار العين، ص 49؛ منتهي الآمال، ج 1،ص 689 .
16. تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 408 – 407؛ ابصارالعين، ص 51-50.
17. اقبال الاعمال، ج 3، ص 73 .
18. مقاتل الطالبين، ص 114 .
19. مقتل الحسين مقرم، ص 320 .
20. ابصار العين، ص 51؛ اللهوف، ص 49 .
21. ترجمة الحسين ابن عساکر، ص 227 .
22. مقتل الحسين مقرم، ص 321؛ الارشاد، ج 2، ص 106.
23. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 31.
24. مثير الاحزان، ص 68 .
25. ابصار العين، ص 51 .
26. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 30 .
27. مثير الاحزان، ص 68 .
28. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص30: اللهوف، ص 49 .
29. واجعلهم طرايق قدداً .
30. آل عمران، 33 و 34 .
31. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 30 .
32. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 31؛ همين عبارت با قدري اختلاف از سيد بن طاووس نقل شده است: «واغوثاه، قاتل يا بنيّ قليلاً واصبر. فما اسرع الملتقي بجدّک محمد صلي الله عليه وآله فيسقيک بکاسه الاوفي شربةً لا نظمؤ بعدها ابداً». اللهوف، ص 49.
33. رسائل المرتضي، ج 1، ص 317؛ کتاب سليم بن قيس، ص 211؛ کتاب سليم بن قيس، ص 211؛ بحارالانوار، ج 14، ص 411.
34. مقتل الحسين مقرم، ص 323.
35. الارشاد، ج 2، ص 106.
36. الارشاد، ج 2، ص 106؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 449.
37. مقاتل الطالبيين، ص 115؛ الارشاد، ج 2، ص 106.
38. ابصار العين، ص 52 .
39. مقاتل الطالبين؛ ص 115؛ اللهوف، ص 49؛ بحارالانوارف ج 45، ص 44.
40. اللهوف، ص 4.
41. الارشاد، ج2، ص 106.
42. مقاتل الطلبين؛ اللهوف، ص 49؛ الارشاد، ج 2، ص 106.
43. مقتل الحسين مقرم، ص 324.
44. مقتل الحسين مقرم، ص 324.
45. کامل الزيارات، ص 416.
46. الارشاد، ج 2، ص 107؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447.
47. مقتل الحسين مقرم، ص 324.
48. تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447 - 446.
49. اقبال الاعمال، ج 3، ص 74.
برگرفته از كتاب ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني.
[h=1]عبدالله بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب
[/h]«عبدالله» فرزند مسلم بن عقیل بود. مادر او «رقیّه کبری» دختر امام علی(علیه السلام) بوده است.(1) مادر رقیه «صهباء»، از همسران امام علی(علیه السلام) بوده است. گفته شده صهباء از اسیران «یمامه» یا «عین الّتمر» بود. آن حضرت او را خریداری فرمود و از او دارای دو فرزند به نامهای «عمر الاطرف» و «رقیه» بود. مسلم بن عقیل، رقیه را خواستگاری کرد و عبدالله یکی از ثمرات این ازدواج مبارک بود.(2)
[h=2]شعار حماسی عبدالله
[/h]ابن شهر آشوب میگوید: عبدالله فرزند مسلم بن عقیل وارد میدان جنگ شد و به آن گروه حملهور شد. سرود حماسیاش این بود:
«الیوم القی مسلماً و هو ابی و فتیةٌ بادوا علی دین النّبیِّ
امروز مسلم را ملاقات خواهم کرد، هم او که پدرم است و همراه او شجاعانی را که به دین پیامبر ایمان آوردهاند.»(3)
[h=2]شهادت عبدالله[/h]شهادت عبدالله به نقل ابومخنف، ابوالفرج، مفید و دیگران پس از علی اکبر (علیه السلام) اتفاق افتاده است.(4) او شجاعانه سه بار، پی در پی به آن گروه حمله کرد. گفتهاند او هشتاد و نه مرد را در این حملهها از پای در آورد.(5)
شخصی به نام «عمرو بن صبیح صیداوی» که از اصحاب عمر سعد بود، تیری به سمت او پرتاب کرد. عبدالله که رو به روی او بود، متوجه شد. تلاش کرد که دست را برابر پیشانی خود نهد تا خود را از اصابت تیر حفظ کند، اما تیر کف دست و پیشانی او را به هم دوخته بود. او هر چه تلاش کرد نتوانست دست را از پیشانی خود جدا سازد.(6) دست دیگر را به آسمان برداشت و گفت: «خدایا! اینان ما را کوچک شمردند و خوار ساختند، پس آنها که ما را کشتهاند، بکش» دیگری با نیزهاش به قلب او زد و او در دم جان داد.
پس از آن، یزید بن رقاد، به او نزدیک شد و چوبه تیر را از پیشانی او بیرون کشید، در حالی که کلاهک نیزه هنوز در پیشانی او باقی مانده و جان داده بود.(7)
عبدالله در زیارت ناحیه مورد سلام و تکریم است: «السلام علی عبدالله بن مسلم بن عقیل ... سلام بر عبدالله فرزند مسلم بن عقیل.»(8)
پینوشتها:
1. مقتل الحسین مقرم، ص 327.
2. ابصار العین، ص 90.
3. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 105.
4. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447؛ الارشاد، ج 2، ص 107؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ مقاتل الطالبین، ص 80.
5. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 105.
6. الارشاد، ج 2، ص 107؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447.
7. مقتل الحسین مقرم، ص 237.
8. اقبال الاعمال، ج 3، ص 343 و 76.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عبدالله بن الحسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)[/h]
«عبدالله» کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است. (1)
شیخ مفید چنین نقل میکند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچهای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامهای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند. عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمهگاه با زنان به سر میبرد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، از خیمهگاه بیرون دوید. او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت و در کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (علیهاالسلام) او را دنبال کرد و به او رسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد. امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع میورزید. او به عمهاش گفت: «والله لا افارق عمّی(2)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمیشوم.»
[h=2]نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)[/h]ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا میخواهی عمویم را بکشی؟» بَحر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.
کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» حسین(علیه السلام) او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»(3) امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهرهمند میسازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (4)
ابوالفرج گوید: در نهایت عبدالله به دست «حرملة بن الکاهل الاسدی» به شهادت رسید.(5) در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است. (6)
پینوشتها:
1- ابصار العین، ص 73 .
2- الارشاد، ج 2، ص 110 .
3- همان .
4- همان، ص 111 .
5- مقاتل الطالبیین، ص 89 .
6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]محمد بن (ابی) سعید (سعد) بن عقیل[/h][h=1]بن ابی طالب(علیه السلام)[/h]
«محمد» پسر «ابی سعید» فرزند «عقیل» برادر امام علی(علیه السلام) بوده است. از این رو «محمد» نوه «ابوطالب» بوده است و مادر او نیز ام ولد بوده است.
[h=2]نحوه شهادت محمد[/h]هشام کلبی نقل کرد: «هانی بن ثُبیت حضرمی» برایم گزارش کرد: من در روز دهم شهادت امام حسین آنجا حضور داشتم. ناگاه از خاندان امام، پسری نظرم را به خود جلب کرد. او پیراهن بلند و شلوار به تن داشت. در دو گوش او نیز دو گوشواره دیده میشد. او در حالی وارد میدان شد که از آن خیمههای ستونی، چوبی را برکنده بود. او گاه به راست و گاه به طرف چپ سپاه متمایل میشد. یکی از سپاه شام سوار اسبش شد و با سرعت به سوی او حرکت کرد. وقتی به او نزدیک شد قدری خم شد و با شمشیر جان محمد بن ابی سعید را گرفت. (1) در زیارت ناحیه مقدسه بر آن شهید بزرگوار درود فرستاده شده است؛ و از خداوند برای قاتل او «لقیط بن ناشر الجهنی» لعنت و دوری از رحمت درخواست شده است. (2)
پینوشتها:
1- تاریخ الامم و الملوك، ج 5، ص 449.
2- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]شهادت علي اصغر حسين(عليه السلام)[/h]
«عبدالله بن الحسين» طفل شيرخوار امام حسين(عليه السلام) مشهور به «علي اصغر» بود. نام مادرش «رباب» دختر «امرء القيس بن عدي بن اوس بن جابر بن کعب بن عليم بن جناب بن کلب» بود. مادر رباب «هند الهنود» دختر «ربيع بن مسعود بن مضاد بن حصن بن کعب بن عليم بن جناب»(1) بوده است. در واقع «جناب» جد اعلاي پدري و مادري حضرت علي اصغر(عليه السلام) ميباشد.
عبدالله در مدينه النبي(عليه السلام) ولادت يافت.(2) سماوي ميگويد: اين که برخي گفتهاند علي اصغر در کربلا ولادت يافته است، چندان درست نيست. در مدح رباب همسر گرامي او شعري به امام حسين(عليه السلام) داده شده است:
«اعمرك انني لاحب دارا تكون بها سكينة والرباب
احبهما و ابذل جل مالي و ليس لعاتب عندي عتاب(3)
«به جانت قسم، من خانهاي را دوست دارم که در آن سکينه و رباب باشند؛
آنها را دوست دارم و تمام مالم را براي آنها خرج ميکنم و هرگز خسته کنندهاي مرا خسته نخواهد کرد.»
امرء القيس سه دختر خود را در مدينه به ازدواج حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) و امام مجتبي(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) در آورد که عبدالله و سکينه حاصل ازدواج رباب با امام حسين(عليه السلام) است.(4)
[h=2]وداع امام با شيرخواره(عليه السلام)[/h]اصفهاني و طبري و ديگران گزارش کردهاند: که امام حسين(عليه السلام) از حيات خود مأيوس شده بود.(5)(يعني ميدانست كه ديگر آخر عمرش است) آن حضرت به سوي خيمهگاه بازگشت و آل ابيطالب همگي به شهادت رسيده بودند. آن حضرت در برابر خيمهها نشست(6) تا قدري بياسايد. طفل خود - علي- را طلب کرد تا با او وداع کند. خواهرشان حضرت زينب (سلام الله عليها) آن شيرخواره را در دست گرفت و در دامان امام نهاد. امام او را در دامن خود نشانيد و بوسيد.(7) پس از آن فرمود: بعدا لهولاء القوم اذا كان جدك مصطفي خصمهم(8)؛ اين قوم از رحمت الهي دور باشند، هنگامي که جدت مصطفي دشمن آنها باشد» سپس امام، علي را به سوي قوم آورده و براي او طلب آب کردند.
[h=2]
شهادت علي اصغر(عليه السلام)
[/h]امام به علي مينگريست که ناگاه تيري به گلوي علي نشست و او را ذبح کرد.(9) در اين هنگام «حرمله بن کاهل اسدي» با تيري علي را نشانه گرفت و او در دست امام ذبح شد. آن حضرت دست خود را زير گلوي او گرفت، دستش پر از خون شد و آن را به جانب آسمان پاشيد.(10)
امام باقر(عليه السلام) فرمودند: هرگز قطرهاي از آن خون به زمين نريخت.»(11)
سيد بن طاووس اينگونه گزارش کرد: امام حسين(عليه السلام) طفل را از دست خواهرش زينب گرفت و جلو آمد تا او را ببوسد که ناگاه تيري آمد و کودک را ذبح کرد. علي را به دست خواهر داد و فرمود: «او را بگير»، سپس خونها را به آسمان پاشيد و با خداوند سخن گفت.(12)
[h=2]حوادث پس از شهادت علي(عليه السلام)[/h]سپس امام حسين (عليه السلام) فرمود:«هوّن بي، ما نزل بي انّه بعين الله(13)؛ پروردگارا هر چه بر سر من ميآيد، در برابر چشمان توست؛ از اين رو (همگي) بر من آسان است.» سپس ادامه دادند: «پروردگارا اگر ياريات از آسمان را از ما دريغ داشتي پس آن (نصر و ياري) را براي کسي (مهدي) که از ما بهتر است قرار ده، و انتقام ما را از اين ستمکاران بگير. و آنچه بر ما ميگذرد ذخيره آخرتمان قرار ده.»(14)
و نيز گزارش شده که امام(عليه السلام) به درگاه خداوند چنين عرض کرد: «پروردگارا! تو شاهد بر قومي هستي که آنها شبيهترين مردم به رسول تو محمد(صلي الله عليه و آله) را کشتهاند»(15) به دنبال اين سخنان امام بود، كه ندايي شنيده شد: دعه يا حسين فانّ له مرضعاً في الجنه(16)؛ اي حسين! علي را واگذار، او در بهشت دايهاي خواهد داشت» پس از آن امام، علي را از اسب پايين آورد و براي او با شمشير، قبري حفر فرمود و بدن کوچکش را دفن کرد. بدن کودک، غرق در خون شده بود. امام بر او نماز گزارد.(17) و نيز گفته شده که او را در کنار ساير شهيدان اهل بيت نهاد.(18)
درسي که ميتوان گرفت:
امام حسين(عليه السلام) علي اصغر را چون علي اکبر شبيهترين مردم به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معرفي کرد؛ از اين رو اگر علي در اين معرکه شهيد نميشد، به مقام عصمت گام مينهاد؛ گو اين که در آن لحظه هم آنگونه بود.
[h=2]نوزادي شهيد در كربلا[/h]يعقوبي ميگويد: امام (عليه السلام) بر اسب خود سوار و عازم ميدان بود، کودکي که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند. امام (عليه السلام) در گوش فرزند خود اذان گفت و کام او را برداشت. در آن هنگام تيري به حلق آن طفل اصابت کرد و او را به شهادت رسانيد. امام آن تير را از حلق طفل بيرون کشيد و کودک را به خونش آغشته ساخت و گفت: «به خدا سوگند، تو گراميتر از ناقه (ناقه صالح) در پيشگاه خداي تعالي هستي و جد تو رسول خدا، نزد خداوند گراميتر از صالح پيامبر است» آنگاه بدن خون آلود کودک را نزد ساير فرزندان و برادرزادگان خود نهاد. (19)
سماوي ميگويد: اين که برخي گفتهاند حضرت علي اصغر در کربلا ولادت يافته چندان درست نيست.(20) شايد هم عبدالله رضيع در کربلا به دنيا آمده و غير از حضرت علي اصغر(عليه السلام) باشد.
پينوشتها:
1- مقاتل الطالبيين، ص 89 .
2- ابصارالعين، ص 54 .
3- ابصارالعين، ص 54، مقاتل الطالبيين، ص 90 .
4- ابصارالعين، ص 54 .
5- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص448 .
6- الارشاد، ج 2، ص 108 .
7- اللهوف، ص 50 .
8- بحارالانوار، ج45، ص46؛ مقاتل الحسين خوارزمي، ج2، ص32 .
9- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص448؛ مقاتل الطالبيين، ص 90 .
10- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 32 .
11- عن الباقر(ع):«انه لم تقع من ذلک الدّم قطره الي الارض». الملهوف علي قتلي الطفوف، ص 169؛ اللهوف، ص 59، بحارالانوار، ج45، ص 46؛ مثيرالاحزان، ص 70 .
12- اللهوف، ص 50.
13- انه بعينک يا ارحم الرّاحمين. اللهوف، ص 50؛ الملهوف علي قتلي الطفوف، ص 169 .
14- مثيرالاحزان، ص 70؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 32، تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص448 .
15- المنتخب للطريحي، ص 431 .
16- تذکره الخواص، ص 252 .
17- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 32 .
18- الارشاد، ج 2، ص 108؛ مثيرالاحزان، ص 70.
19- تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 245.
20- ابصارالعين، ص 54 .
برگرفته از كتاب ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني
[h=1]شهادت عباس بن اميرالمومنين (عليه السلام)[/h]
پس از شهادت ياران و اهل بيت امام حسين(عليه السلام)، کاسه صبر حضرت عباس(عليه السلام) لبريز شد. او ديگر نميتوانست بيياوري امام خود را تحمل کند؛ سينه او از آن وضع دلخراش به تنگ آمده بود. او قدم پيش نهاد تا از امام خود اذن جهاد بگيرد. با توجه به شخصيت والاي عباس(عليهالسلام) مناسب است قدري به معرفي اين سردار بزرگ کربلا بپردازيم.
حضرت ابوالفضل(عليه السلام) در سال بيست و شش هجري به دنيا آمد. پدر بزرگوارش حضرت امام علي(عليه السلام) و مادرش فاطمه دختر «حزام بن خالد بن کلاب بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب» مشهور به «ام البنين» است.
[h=2]نامها، کنيهها و القاب حضرت عباس(عليه السلام)[/h]نامها، القاب و کنيههاي عباس(عليه السلام) گوياي اوصاف و ويژگيهاي آن رادمرد کربلاست کنيههاي او عبارتاند از:
1. «اَبُوقِرْبَة»؛ صاحب مشک آب؛
2. «ابوالقاسم» پدر قاسم؛ «جابر بن عبدالله انصاري» در زيارتنامه خود او را اينگونه خواند: «السلام عليک يا اباالقاسم، السلام عليک يا عباس بن علي؛ سلام بر شما اي پدر قاسم! سلام بر شما اي عباس پسر علي(عليه السلام)؛
3. «ابوالفضل»، پدر فضل.
القاب او عبارتاند از:
1. «باب الحوائج» در نيازها (گشاينده گره مشکلات)؛ اين لقب را شيعه و سني به سبب فراواني برآورده شدن حاجات خود از جانب او به آن حضرت دادهاند.
2. «قمر بنيهاشم» چون سيماي آن بزرگوار چون ماه تاباني ميدرخشيد و در هنگام شب تاريک نيازي به چراغ نبود.
«عبدالله بن ابي محل بن حزّام» که حضرت ام البنين(عليه السلام)، عمه او بود از جاي برخاست و از عبيدالله اماننامهاي براي عباس(عليه السلام) و برادرانش طلب کرد. شمر نيز از جاي برخاست و او را در اين خواسته همراهي کرد. عبيدالله بن زياد هم اماني (بر عباس و برادران او) نوشت و آن را به عبدالله داد و او هم اين نامه را به غلامش «کُزمان» داد تا به حضرت عباس(عليه السلام) و برادران او تحويل دهد. او هم اين اماننامه را به عباس(عليه السلام) و برادرانش رسانيد. هنگامي که آنها نامه را مطالعه کردند به او گفتند: «به دايي ما سلام برسان و به او بگو ما نيازي به امان شما نداريم. امان خدا بهتر از امان پسر سميه است» و او بازگشت.
3. «الشهيد» نسب شناسان به اين لقب ايشان را ميشناختهاند. اين لقب پس از شهادت، به او داده شده است.
4. «عبدالصالح» بنده شايسته؛ اين لقب را امام صادق(عليه السلام) به عموي خويش دادهاند: «السلام عليک ايها العبد الصالح؛ سلام بر شما اي بنده صالح و شايسته» اين لقب گوياي رفعت و عظمت مقام اوست، به گونهاي که آن حضرت خود را در مرحله عالي کمال انساني قرار داده و توانسته چون حلقه اتصال بين امام و بندگان باشد.
5. «سقاء» ويژگي آبرساني (سقا) و صاحب مشک آب بودن (ابوقربه) از آنجا به آن حضرت اختصاص يافت که قبل از درگيري، دشمن آب را بر امام حسين(عليه السلام) و ياران او بست. عطش، امام و يارانش را آزار داد. امام برادر خود عباس(عليه السلام) را صدا زد و او را همراه با سي سواره و بيست پياده، شبانه به سوي آب فرستاد. آنها از دشمن گذشتند و تا نزديکي آب رسيدند. نافع، پرچم به دست و پيشاپيش حرکت ميکرد. ناگهان «عمرو بن حجاج زبيدي» جلوي آنها را گرفت. ياران امام مشغول آب برداشتن شدند، در حالي که عباس بن علي و نافع از آنها دفاع ميکردند و به دشمن حمله ميکردند. تا اين که از نهر آب را برداشتند و به حضرت امام حسين(عليه السلام) ملحق شدند. بنابراين، عباس(عليه السلام) سقا و ابوالقربه لقب گرفت.
[h=2]عباس(عليه السلام) در مسير کربلا[/h]در اوج بزرگي، در کنار کودکان بودن و به آنها توجه ويژه داشتن حکايت از روح بلند و جامع شخصيت والاي فرزند علي(عليه السلام) دارد. عباس(عليه السلام) با آن شخصيت الهي، به ياد آورنده عطوفت پدر بود، همانگونه که شجاعت او تداعي کننده شجاعت علي(عليه السلام) بود. در مسير کربلا نيز قامت بلند عباس(عليه السلام) او را در سيراب کردن کودکان ياري ميرسانيد. او از روي مرکب، اطفال را سيراب ميساخت. اين ويژگي (سقا بودن) افتخاري است که او از اجدادش چون عبدالمطلب برگرفته بود. آن مرد بزرگ «سقاية الحاجّ» را پذيرفته بود و حجاج بيت الله الحرام را سيراب ميکرد تا ديگران به راحتي به انجام مناسبک مبادرت ورزند.
[h=2]
عباس(عليه السلام) در کربلا
[/h]روز نهم - تاسوعا - بود که عمر بن سعد فرياد زد: اي لشکر خدا! سوار شويد که شما را به بهشت بشارت باد. پس از آن دشمنان سوار شدند و (به سوي خيمهگاه حسيني) حمله کردند که اين اتفاق بعد از نماز عصر بود. امام حسين(عليه السلام) در آن هنگام در برابر خيمه خود نشسته بود و در حالي که شمشير خود را تيز ميکرد کم کم به خواب رفت. زينب(سلام الله عليها) صداي فرياد را شنيد و به حضرت حسين(عليه السلام) نزديک شد و عرض کرد: «اي برادر! آيا اين سر و صدا را نميشنويد که نزديک ميشوند؟» حضرت سر از زانو برداشت و براي خواهر ماجراي اين که در خواب، رسول خدا را ديده بود و اين که او را دعوت کرده است نقل نمود.
پس از آن بود که خواهر به صورت خود زد و گفت: «يا ويلتاه؛ واي بر ما» امام فرمود: «ليس لک الويل يا اخيه، اسکتي رحمک الرحمن؛ اي خواهرم! واي و ويل بر تو نيست، سکوت کن. خداي بخشنده شما را مورد لطف خويش قرار دهد.»
عباس(عليه السلام) به برادر خبر داد که دشمن در حال پيشروي است. امام از جاي برخاست و فرمود: «اي عباس! جانم فدايت، سوار شو تا به آنها برسي، پس از آنها بپرس؛ چه شده؟ و چه اتفاقي افتاده است؟»
آنها در پاسخ گفتند: «عبيدالله فرمان داده که به شما بگوييم در برابر حکم او کوتاه بياييد يا اين که شما را به اين امر وادار خواهيم ساخت.» آن حضرت فرمود: «عجله نکنيد تا به سوي اباعبدالله بازگردم و سخن شما را به خدمتشان عرضه بدارم» آنها توقف کردند و گفتند: «خبر را به او برسان و پاسخ را به ما بگو.»
عباس(عليه السلام) بر اسب سوار شده و خود را به حسين(عليه السلام) رسانيد تا به امام پيام را برساند. ياران عباس خود در برابر آن جمع ايستادند تا او بازگردد. او بازگشت و گفت: «اي همگان! البته اباعبدالله از شما خواسته که اين شب را (از جنگ) منصرف شويد تا در اين کار قدري تامل کنم. چرا که اين امري است که بين شما و آن، حکم منطقي جريان نيافته است. هنگامي که صبح کرديم، همديگر را ملاقات خواهيم کرد. پس در آن هنگام يا رضايت به آنچه ابن زياد خواسته خواهيم داد؛ يا اين که آن را خوش ناداشته، پس رد خواهيم کرد.»
قمر بني هاشم فرمود: «خداوند تو و امان نامهات را لعنت کند (از رحمتش دور بدارد) آيا تو ما را امنيت ميدهي ولي فرزند رسول خدا در امن و امان نباشد؟
راوي گفت: حضرت قمر بني هاشم اينگونه فرمود تا اين که آنها را در آن شب از اطراف امام پراکنده سازد تا اين که امام به کارهاي مهمش برسد و بتواند به اهل خويش وصاياي خود را بيان فرمايد.
اما سخن حسين بن علي(عليهماالسلام) به عباس بن علي(عليهماالسلام) اين بود: «اي برادر اگر بتواني از شب تا صبح آنها را به تاخير اندازي آن کن و آنها را از ما دور ساز. اميد است که در اين شب پروردگارمان را نماز گزاريم و او را بخوانيم و استغفارش کنيم. او خود ميداند که من هميشه نماز او و تلاوت کتابش و زياد دعا کردن و استغفار را دوست ميداشتهام.»
پس از پيام حضرت عباس(عليه السلام) بود که عمر بن سعد به شمر گفت: «تو چه نظر داري و راي تو چيست؟» شمر از ابن سعد پرسيد: «تو چگونه ميبيني؟ تو اميري و راي، راي توست» عمر گفت: «من اراده کردهام که صاحب راي نباشم» سپس به مردم روي کرد و گفت: «شما چه ميگوييد؟» «عمرو بن حجاج» (از روي تعجب) گفت: خدا منزه است، به خدا قسم اگر اينها از اهل ديلم ميبودند، و از تو چنين چيزي درخواست ميکردند سزاوار بود که تو درخواستشان را اجابت کني» سپس کسي را فرستاد که چنين خبر رساند: «ما تا فردا صبح به شما مهلت ميدهيم که اگر تسليم شديد شما را به امير تحويل ميدهيم وگرنه شما را ترک نخواهيم کرد.»
تاريخنويسان نگاشتهاند که «ضحاک بن قيس شرقي» گفت: در آن شب (عاشورا) حسين (عليهالسلام) اهل بيت خود و اصحابش را جمع کرد. سپس خطبهاي را ايراد فرمود و بيعت خود را از گردن همه آنها برداشت که هر يک ميخواهد برود. عباس(عليه السلام) عرض کرد: چرا چنين کنيم؟ براي اين که بعد از شما زنده بمانيم؟ خداوند اين روز را بر ما هرگز نبيند.» بعد از آن بود که اهل بيت و ياران امام هر کدام صحبتي همگون با عباس ايراد کردند.
پرچمدار حسين(عليه السلام)
در صبحگاه عاشورا امام پرچم خود را به دست برادر بزرگوارش عباس(عليه السلام) عطا کرد.
[h=2]سفير امام[/h]حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) صبح عاشورا در برابر اهل کوفه خطبهاي با فرياد بلند ايراد فرمود: «ايها الناس، اسمعو قولي و لا تعجلوني...؛ اي مردم! به گفتارم گوش دهيد و بر من شتاب نکنيد» زنان حرم اين کلام را شنيدند و صداي گريه آنها بلند شد. امام بردارش عباس(عليه السلام) و علي اکبر(عليه السلام) را به سوي آنها فرستاد و فرمود: «آنها را شما ساکت کنيد که به جانم قسم، گريه آنها (در آينده) زياد خواهد شد.» آن دو جوانمرد رهسپار خيمهها شدند و اهل حرم را ساکت کردند. سپس امام خطبه بلندي را ايراد فرمود.
[h=2]حمايت از حاميان حسين(عليه السلام)[/h]ابوجعفر و ابن اثير هر دو نقل کردهاند: دامنه جنگ در حال گسترش بود. عمرو بن خالد و غلامش سعد، مجمع بن عبدالله، جناده بن حرث، پيشاهنگان سپاه ابن سعد را با شمشير خود به عقبنشيني سخت وادار کرده بودند. وقتي به صفوف اوليه دشمن فرو رفتند دشمن بين اينها و اصحاب حسين (عليهالسلام) متفرق ساخت. عباس بن علي(عليه السلام) نزديک شد. در حالي که آنان مجروح شده بودند، بنابراين نتوانستند خود را از آن «معرکه خلاص سازند. در هر حال، جنگ بار ديگر شروع شد؛ عباس(عليه السلام) دشمن را از آنها دفع ميکرد. اما همگي آنان در همانجا به فوز شهادت نائل گشتند. او به خدمت برادر بازگشت و ماجراي آنها را براي امام باز گفت.
[h=2]دو اماننامه به عباس (عليه السلام)[/h]ابومخنف گويد: نامه ابن سعد که گوياي وضع اباعبدالله الحسين(عليه السلام) بود، به ابن زياد رسيد. او هم در پاسخ به او نوشت: «حسين را فرود آور و ... اگر نميتواني فرماندهي سپاه را شمر به دست گرفته، خود عمل خواهد کرد.»
در اين ميان «عبدالله بن ابي محل بن حزّام» که حضرت ام البنين(عليه السلام)، عمه او بود از جاي برخاست و از عبيدالله اماننامهاي براي عباس(عليه السلام) و برادرانش طلب کرد. شمر نيز از جاي برخاست و او را در اين خواسته همراهي کرد. عبيدالله بن زياد هم اماني (بر عباس و برادران او) نوشت و آن را به عبدالله داد و او هم اين نامه را به غلامش «کُزمان» داد تا به حضرت عباس(عليه السلام) و برادران او تحويل دهد. او هم اين اماننامه را به عباس(عليه السلام) و برادرانش رسانيد. هنگامي که آنها نامه را مطالعه کردند به او گفتند: «به دايي ما سلام برسان و به او بگو ما نيازي به امان شما نداريم. امان خدا بهتر از امان پسر سميه است» و او بازگشت.
شب نهم محرم بود که شمر نامهاي را از طرف ابن زياد آورد و فرياد زد: «اين بنو اختنا؟ پسران خواهر ما کجايند؟ عباس(عليه السلام) و برادرانش عمداً او را پاسخ ندادند. امام فرمود: «اجيبوه، و ان کان فاسقاً؛ گرچه او فاسق است ولي پاسخش دهيد» برادران همگي از او پرسيدند چه ميخواهي؟ او گفت: «شما در امن و امان هستيد، خودتان را با حسين به کشتن ندهيد و اطاعت اميرالمومنين يزيد را گردن نهيد.» در پاسخ او قمر بني هاشم فرمود: «خداوند تو و امان نامهات را لعنت کند (از رحمتش دور بدارد) آيا تو ما را امنيت ميدهي ولي فرزند رسول خدا در امن و امان نباشد؟ چون همه ميدانستند هند جگرخوار و فرزندانش همگي مورد لعن پيامبر و اميرالمومنين(عليه السلام) بودند. شمر غضبناک از خدمت عباس (عليه السلام) بازگشت.
پس از آن «زهير بن قين» داستان خواستگاري امام علي(عليه السلام) را از فاطمه ام البنين را بر عباس بازگو کرد.
[h=2]تلاش امام در حفظ جان عباس(عليه السلام)[/h]هنگامي که علي اکبر اجازه جهاد خواست، امام بي هيچ تاملي اجازه فرمود. اما وقتي برادرش اجازه خواست. در پاسخ فرمود: «اذا مضيت تفرّق عسکري؛ برادر! هنگامي که از دنيا بروي، سپاه من نيز از هم گسسته خواهد شد.» اين سخن گوياي اين است که بقاي سپاه امام وابستگي ويژهاي به عباس(عليه السلام) داشته است.
[h=2]حضرت عباس و امام سجاد(عليهماالسلام)[/h]بني اسد امام سجاد(عليه السلام) را هنگام دفن شهداي کربلا ياري رساندند؛ اما امام، در دفن حضرت سيدالشهداء و عمويشان عباس با کسي شريک نشد، و در پاسخ آنها که قصد ياري او را داشتند فرمود: «انّ معي من يعينني؛ همراه من کسي است که او مرا ياري ميرساند.»
[h=2]دلاوريهاي عباس(عليه السلام)[/h]عصر عاشورا فرا رسيده بود. همه ياران، مردان، برادران، و فرزندان عباس در راه بقاي اسلام و قطب دايره آن جان فدا کرده بودند. تنها «عباس» و «حسين» در برابر سپاه دشمن با دلي پر از غم و مقاوم ايستاده بودند. از طرفي فرياد کودکان، ناله زنان و صداي شادي سپاه شام به گوش ميرسيد. عباس(عليه السلام) که تنها بازمانده درگاه امام بود و دشمن از حملات او عاجز شده بود نزد امام رفت تا اجازه جهاد دريافت کند. امام فرمود: «يا اخي انت صاحب لوائي؛ اي برادر! تو پرچمدار مني» عباس عرض کرد: «قد ضاق صدري و سئمت من الحياة و اريد ان اطلب ثاري من هولاء المنافقين؛ سينهام از اين منافقين به تنگ آمده و ميخواهم از اينها انتقام خونم را بگيرم.»
عباس(عليه السلام) پرچم را به سينه خود نگهداشته بود. اين شيوه چون رفتار عمويش جعفر طيار بود: وقتي در جنگ موته دست راست و چپش را قطع کردند، چنين کرد.
پس از آن امام حسين(عليه السلام) فرمود: براي اطفال آب بياوريد.» عباس رهسپار شد و آن مردمان را موعظه کرد و از خشم الهي برحذر داشت. گفتار آن جوانمرد چندان تاثيري بر آن قوم نداشت؛ ناگاه بر ابن سعد نهيب زد: «اين حسين پسر دختر رسول خدا است که شما ياران و اهل بيت او را کشتهايد و اينها فرزندان و عيال اويند که تشنهکاماند. آنها را سيراب کنيد که جگر آنها را تشنگي و گرما آتش زده است. از اينها گذشته، او (حسين) فرمود: مرا رها کنيد تا به هند يا روم بروم و حجاز و عراق را بر شما بگذارم.»
کلام عباس(عليه السلام) در جان مردم نشست تا آنجا که برخي گريان شدند. اما شمر گفت: اي پسر ابوتراب! اگر تمام زمين را آب گرفته باشد و آن در اختيار ما باشد، قطرهاي از آن را نخواهيد نوشيد مگر اين که در بيعت با يزيد درآييد.» عباس(عليه السلام) رو به جانب حسين(عليه السلام) بازگشت تا نتيجه گفتارش را برگويد و صداي اطفال به گوشش ميخورد که از عطش ميناليدند. او بيتاب شد و غيرت علي گونهاش به جوش آمد. بار ديگر با اندکي تامل سوار بر اسب شد و مشک آب را در دست گرفت. در اندک زماني چهار هزار نفر او را محاصره و تيرباران کردند. فراواني و بي شمار بودن آنها در عزم او تاثيري نداشت. او به تنهايي در حالي که پرچم «حمد» بر روي سرش در احتزاز بود، آن جمعيت را از خود دور ميساخت و کسي باور نداشت که او در رزم است. حملات او به خوبي يادآور شجاعت و صلابت اميرالمومنين(عليه السلام) بود. حقيقت اين بود که دشمن تاب پايداري در برابر آن شجاع را نداشت و با زبوني و خواري عقب نشيني کرده بود.
عباس(عليه السلام) با آرامش تمام وارد شريعه فرات شد. روشن بود که کثرت اين جمعيت چشم او را نگرفته است. او در آن آب خنک وارد شده بود. همين که مشتي آب برگرفت و تا نزديک دهان آورد، به ياد تشنگي حسين و همراهانش افتاد. پس آن آب را فرو ريخت و مشک را پر از آب نمود. با خود چنين ميگفت: «اي نفس! پس از حسين، تو نزد من خواري. نباشد که تو پس از او باقي باشي.»
سپس مشک را پر از آب کرد و بر اسب نشست و تمام توجه او به خيمهها مصروف بود. کوتاهترين راه به خيمهها را انتخاب کرده بود و با ازدحام جمعيت خود را درگير ساخته بود، سپاه را ميدريد و لحظه به لحظه به قطب و مرکز عالم نزديکتر ميشد. کشتار زيادي پيش آمده و دشمن خود را باخته بود. اشعار حماسي عباس جان او را دلداري ميداد: «لا ارهب الموت ...؛ مرا از مرگ باکي نيست.»
اما پايداري آن رادمرد الهي با خيانت دشمن شکسته شد. زيد بن ورقاء جهني در پشت درخت خرمايي کمين کرده بود. حكيم بن طفيل سنبسي هم او را ياري کرد تا اين که ضربتي به دست راست آن يار حسين وارد ساخت که دست حضرت قطع گرديد. پرچم را به دست چپ خود داده و اينجا شعار حماسي عباس(عليه السلام) تغيير کرد: «اگر دست راستم را قطع کرديد، جهادکنان از دين حمايت ميکنم.»
قطع شدن دست، او را تحت تاثير قرار نداده بود؛ چه اين که او در تلاش بود تا آب را به کودکان برساند. اين بار «حکيم بن طفيل» پشت نخلي کمين کرده بود و ضربهاي به دست چپ او زد که آن هم قطع شد.
عباس(عليه السلام) پرچم را به سينه خود نگهداشته بود. اين شيوه چون رفتار عمويش جعفر طيار بود: وقتي در جنگ موته دست راست و چپش را قطع کردند، چنين کرد. عباس(عليه السلام) شعارهاي ديگري را سر داد:
الا ترون معشر الفجار قد قطعوا ببغيهم يساري
«آيا نميبينيد که چگونه به ستم خود دست چپم را زدهاند؟» دشمنان نيرو يافته، از هر طرف او را تيرباران کردند. باران تير بر او ميباريد تا اين که تير بر مشک آب نشست و آب سرازير شد. تيري هم بر سينه عباس(عليه السلام) نشست. ديگري با عمودي بر فرق مبارکش زد. از آن ضربه، عباس از روي اسب بر زمين افتاد. فرياد دلاور کربلا بلند شد: «عليک مني السلام يا اباعبدالله؛ اي اباعبدالله خداحافظ.
[h=2]شعارهاي حماسي عباس(عليه السلام)[/h]پس از آن که عباس(عليه السلام) با ده سوار رو به شريعه نهاد. او و ياران با آن جمع درآويختند، در آن کشش و کوشش اين رجز را ميخواند:
اقاتل القوم بقلب مهتد اذب عن سبط النبي احمد
اضربكم بالصارم المهند حتي تحيدوا عن قتال سيدي
اني انا العباس ذوالتودد نجل علي المرتضي المويد «من اينک با قوم کافر با قلبي هدايت يافته در ستيزم، و از حريم فرزند پيامبر اکرم(مرسل) دفاع ميکنم؛ با شمشير بّران بر سرهايتان ميکوبم تا از نبرد با سرور من (حسين) کنار رويد؛ من عباس مهربان، فرزند علي مرتضي هستم که همواره مورد تاييد (الهي) او بود.»
آري او از راست و چپ، دشمنان را پراکنده ميساخت و اين رجز را ميخواند:
لا ارهب الموت اذ الموت زقا حتي اواري ميتا عنداللقل
نفسي لنفس الطاهر الطهر وقا اني صبور شاكر للملتقي
بل اضرب الهام و افري المفرقا اني انا العباس صعب باللقا « مرا از مرگ، آنگاه که بانگ برآورد، باکي نيست، تا آن هنگام که در نبرد، خود در خاک شوم؛ جانم براي آن پاک پاکيزه نگهدار است و من در جنگ شکيبا و شاکرم؛ بلکه سر را ميزنم و سر را ميشکافم؛ من عباس دلاورم که پايداري در نبرد، با من دشوار است.»
آنگاه که از شريعه بيرون شد و مشک بر دوش افکند و بر زين، استوار نشست و اين رجز را ميخواند:
يا نفس من بعد الحسين هوني و بعده لا كنت ان تكوني
هذا حسين شارب المنون و تشربين بارد المعين
هيهات ما هذا فعال ديني ولا فعال صادق اليقين «اي نفس! پس از حسين، خوار باش و پس از او مباد که زنده باشي؛ حسين شربت مرگ را چشد و حال آن که تو از آب سرد و گوارا مينوشي؟! از من اين کردار بعيد است. نه از آيين من است و نه کردار مرد راست باور»
قاتلان عباس (عليه السلام) «يزيد بن وقاد» و «حکيم بن طفيل» بودند. اين دو نفر در زيارت مقدسه مورد لعن امام قرار گرفتهاند.
هنگامي که دست راست عباس (عليه السلام) قطع شد، رجز او اين بود:و الله لو قطعتم يميني اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين سبط النبي الطاهر الامين
نبي صدق جاءنا بالدين مصدقا للواحد الامين «به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کنيد تا ابد از دينم حمايت ميکنم؛ و از امام درستکار و با تقوايي که فرزند پيامبر پاک و راستگوست و تصديق کننده خداوند يکتاست، حمايت ميکنم.»
هنگام قطع شدن دست چپش نيز چنين رجز ميخواند:
يا نفس لا تخشي من الكفار و ابشري برحمة الجبار
مع نبي سيد الابرار فاصلهم يا رب حر النار
قد قطعوا ببغيهم يساري
«اي نفس! از کفار نترس، تو را مژده بر رحمت خداوند بسيار جبران کننده است؛
تو به زودي با پيامبر سرور نيکوکاران محشور خواهي شد؛
دست چپم را به ستم بريدند، خدايا، شراره دوزخ را نصيبشان کن.»
[h=2]شهادت حضرت عباس(عليه السلام)[/h]حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) هنگام شهادت، حدود سي و چهار سال سن داشت. پيش از اين گفته شد که دست راست و سپس چپ عباس(عليه السلام) قطع شد. پس از آن بود که شخصي که از قبيله تميم که از فرزندان «ابا بن دارم» بود به جانب او حملهور شد و با عمودي که در دست داشت بر فرق آن بزرگوار نواخت.
از شدت اين ضربت، عباس بن علي(عليه السلام) از فراز اسب بر زمين افتاد. و با فرياد بلند برادر را خواند: «ادرکني يا اخي؛ اي برادر مرا درياب. ناگهان حسين(عليه السلام) چون عقاب، سپاه را از هم گسست و در کنار برادر نشست. چشم مبارک امام به او افتاد که دست راست و چپش قطع شده و پيشانياش شکسته و چشم با تيري دريده شده، در حالي که سخت مجروح گشته بود. امام در کنار بدن برادر خم شد و نزد سر او گريان نشست. تا اين که جان عباس(عليه السلام) عروج کرد. واقعيت اين بود که عباس آخرين کسي بود که به دست دشمنان حسين(عليه السلام) به شهادت ميرسيد. بعد از او کسي جز اطفال کوچک از آل ابوطالب که توان حمل سلاح نداشتند، کشته نشد.
[h=2]پس از شهادت عباس(عليه السلام)[/h]در تاريخ آمده بعد از آن مصيبت بزرگ، گويا امام حسين(عليه السلام) از لوازم حيات به طور کلي بريده شده بود. امام سخت تحت تاثير اين واقعه قرار گرفته بود، به گونهاي که سر او را در دامن خود نهاد و خاک و خون را از آن زدود و بلند گريست و فرمود: «اخي اباالفضل! ... الان انکسر ظهري ... و قلّت حيلتي؛ برادرم اباالفضل، حالا کمرم شکست و تدبيرم گسست. سپس امام خم شد و برادر را بوسيد، در حالي که اشک بر گونه مبارک و محاسن شريفش جاري شده بود.
پس از آن بود که امام به سوي دشمن حمله کرد و گاه به طرف راست و گاه به طرف چپ حملهور ميشد. آن سپاه همگي از امام ميگريختند. در آن هنگام امام ميفرمود: «کجا فرار ميکنيد در حالي که برادرم را کشتيد؟! کجا فرار ميکنيد در حالي که بازويم را شکستيد؟!» سپس به تنهايي به جايگاه خويش بازگشت. امام حسين(عليه السلام) برادر را در جاي خود رها کرد تا شايد بعد از شهادتش از همگان ممتاز باشد و قبر او محل رسيدگي به حوائج امت اسلامي شود. حضرت قمر بني هاشم(عليه السلام) همانگونه که روز عاشورا حلقه وصلي بين امام و همه شهدا بود، هنوز هم اين منسب را داراست.
ناگاه حضرت سکينه از خيمه بيرون دويده و از حال عمو سوال کرد. امام خبر شهادت او را داد، زينب نيز اين خبر را شنيد و فريادش بلند شد: «وا اخاه، وا عباساه، وا ضيعتنا بعدک؛ اي برادرم! اي عباسم! واي از بي کسي ما بعد از تو» آري زنان همه گريستند و حسين نيز با آنها هم گريه شد. و امام فرمود: « وا ضيعتنا بعدک! وا انقطاع ظهراه؛ واي بر بي کسي بعد از تو! و واي از کمرشکستگي»
امام به خيمهگاه بازگشتند در حالي که با آستين اشک از چشمان خود ميگرفت. در همان حال سرگرم دفاع و دور ساختن دشمن از اطراف خيمهگاه بود. نداي غربت امام خاندان او را تحت تاثير قرار داد: «آيا پناه دهندهاي نيست که ما را پناه دهد؟ آيا حفظ کنندهاي نيست که ما را حفظ کند؟ آيا طالب حقي نيست تا اين که ما را ياري رساند؟ آيا کسي که از آتش بترسد نيست تا که از ما دفاع کند؟»
ناگاه حضرت سکينه از خيمه بيرون دويده و از حال عمو سوال کرد. امام خبر شهادت او را داد، زينب نيز اين خبر را شنيد و فريادش بلند شد: «وا اخاه، وا عباساه، وا ضيعتنا بعدک؛ اي برادرم! اي عباسم! واي از بي کسي ما بعد از تو» آري زنان همه گريستند و حسين نيز با آنها هم گريه شد. و امام فرمود: « وا ضيعتنا بعدک! وا انقطاع ظهراه؛ واي بر بي کسي بعد از تو! و واي از کمرشکستگي» سپس امام (عليهالسلام) اشعاري را قرائت کرد:
«برادرم! اي نور چشم و پاره تنم، تو براي من همانند رکني مطمئن بودي؛
اي پسر پدرم! بردارت را خيرخواهي کردي، تا اين که خداي تعالي به تو کاسهاي از رحيق (مختوم) بهشتي نوشانيد؛
اي ماه تابان! در گرفتاريها و در همه مصيبتها تو ياور من بودي؛
پس بعد از تو زندگي بر ما شيرين نيست. فردا ما در کنار هم خواهيم بود؛
آگاه باش! که شکوه و شکيباييام براي خداست، و او را ملاقات خواهم کرد با آن تشنگي و گرفتاري که ديدم.»
[h=2]مرثيهخواني ام البنين[/h]هر روز فاطمه - ام البنين(عليهاالسلام)- در حالي که فرزند عباس(عليه السلام) - عبيدالله- را به همراه ميآورد از منزل خارج ميشد و با هم به سوي بقيع رهسپار ميشدند. از صداي گريه و زاري او اهل مدينه در بقيع اجتماع ميکردند. در بين آنها گاه مروان بن حکم که خود از دشمنان بود نيز ديده ميشد که از ندبه وي گريان ميشد. از جمله عبارات ايشان اين بود:
«اي کسي که ديدي عباس بر همه سپاهيان نقد حملهور ميشد؛
و به دنبال او را پسران حيدر تعقيب ميکردند که هر کدام شيراني شرزه بودند؛
خبردار شدهام به سر پسرم در حالي که دستانش قطع شده بود ضربهاي وارد شده؛
واي بر من بر شيربچهام، آيا به فرق او عمودي ضربه زده است؟
اگر شمشير بر دستش بود، احدي به او نزديک نميشد.»
[h=2]حرم حضرت عباس(عليه السلام)[/h]اين روزها حرم عباس (عليه السلام) محل تردد مسلمانان، اعراب باديهنشين و عربهاي که بسيار محترم و شناخته شده است. شايد در هر ماه، هفتهاي نباشد که از منارههاي حرم حضرت عباس نداي «رفع الله راية العباس»؛ خدا پرچم عباس را برافراشته دارد و «بيض الله تعالي وجهه»؛ خداوند متعال عباس را روسفيد قرار دهد برنخيزد. آري، حوائج ما به سبب اين که خود را دخيل درگاهش ساختهايم برآورده شده است. اين از تمسک به اوست. و به واقع هنوز آن خورشيد تابان الهي به کار برآوردن حوائج بندگان خداوند است. کرامات فراواني از ايشان بروز کرده است، درگاه با عظمتش از همگان گوي سبقت را ربوده، تا آنجا که از حدّ بيان و شمارش گذشته است.
برگرفته از كتاب ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]جعفر بن امیرالمومنین(علیه السلام)
[/h]«جعفر» در حدود دو سال بعد از برادرش عثمان به دنیا آمده است. پدرش امیرالمومنین(علیه السلام) و مادرش فاطمه «امالبنین» بود. «جعفر» دو سال با پدر و در حدود دوازده سال با برادرش امام مجتبی(علیه السلام) و حدود بیست و یک سال، یعنی در همه عمر با امام حسین(علیه السلام) میزیست.(8)
[h=2]شعارهای حماسی جعفر
[/h]سیرهنویسان گفتهاند: هنگامی که برادران پدری و مادری عباس(علیه السلام) - عبدالله و عثمان- به شهادت رسیدند، جعفر را فرا خواند و به او فرمود: «تقدّم الی الحرب حتّی اراک قتیلا کاخویک؛ فاحتسبک کما احتسبتهما، فانّه لا ولد لکم؛(9) به سوی جنگ پیش رو تا این که تو را مثل دو برادرت شهید ببینم، پس آن را به حساب خداوند بگذارم، همانگونه که آن دو را به حساب (خداوند) گذارده ام، چرا که شما فرزند ندارید» جعفر راهی کارزار شد و بر دشمنان سخت گرفت. او در حالی که با شمشیر میزد، اینگونه رجز میخواند:
«انی انا جعفر ذوالمعالی ابن علی الخیر ذو النوال
ذاك الوصی ذو السنا و الوالی حسبی بعمی جعفر والخال
احمی حسینا ذی الندی المفضال (10)
من البته جعفر صاحب مراتب هستم، پسر علی نیکوکار و بخشنده هستم؛
او که وحی پیامبر و دارای مراتب بلند و دارای ولایت است؛ مرا کافی است که عمویم جعفر طیار و دایی من باشد؛
حسین را حمایت میکنم که او صاحب فضائل و کرم است.»
[h=2]نحوه شهادت جعفر
[/h]ابوالفرج اصفهانی میگوید: «خولی بن یزید اصبحی» بر او سخت گرفت و او را به شهادت رسانید. ابومخنف گفت: بلکه «هانی بن ثبیت» که برادرش را کشته بود او را نیز به شهادت رسانید. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی جعفر بن امیرالمومنین، الصابر (بنفسه) نفسه محتسباً و النائی عن الاوطان مغتربا، المستسلم للقتال، المستقدم للنزال، المکثور بالرجال؛ سلام بر جعفر فرزند امیرالمومنین شکیبای بر نفس خویش و حسابگری که به حساب خدای تعالی تلاش کرد و کسی که تنها سرزمین خود را ترک کرده و به غریبی روی آورده بود. او خود را تسلیم جنگ کرد و پیشتاز ستیز شد. او با گروهی انبوه درگیر شد (تا به شهادت رسید).
سپس آمده: «خدا قاتل او «هانی بن ثبیت» را لعنت کند و از رحمتش دور بدارد.»
پینوشتها:
1- تنقیح المقال، ج1، ص219؛ اعیان الشیعه، ج4، ص 129.
2- ابصارالعین، ص 70.
3- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 107.
4- مقاتل الطالبیین، ص 83.
5- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 449 .
6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 74.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عثمان بن امیرالمومنین (علیه السلام)
[/h]«عثمان» فرزند دیگر امام علی(علیه السلام) است. مادرش فاطمه ملقب به «ام البنین» است. عثمان دو سال پس از برادرش عبدالله متولد شده است. او در حدود چهار سال امام علی(علیه السلام) را درک کرده و در حدود چهارده سال در خدمت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده است. در حدود بیست و سه سال نیز با برادرش امام حسین(علیه السلام) میزیسته است. عمر شریفش بیست و سه سال بوده است.(1) اما چرا امام علی(علیه السلام) او را عثمان نامیده است؟ گویند به سبب علاقه امام علی(علیه السلام) به «عثمان مظعون»(2)، آن حضرت نام فرزند خود را عثمان نهاد.(3)
[h=2]شعار حماسی عثمان
[/h]عبدالله بن علی(علیه السلام) به شهادت رسیده بود. عباس (علیه السلام) به عثمان رو کرد و فرمود: «تَقَدّم یا اخی؛ ای برادر! قدم پیش نه.» عثمان با شمشیری عریان، پای پیش نهاد.(4) عثمان هنگام ورود به میدان این رجز را میخواند:
«انی انا عثمان ذوالمفاخر شیخی علی ذوالفعال الطاهر
و ابن عم للنبی الطاهر اخی حسین خیرة الاخایر
و سید الكبار و الاصاغر بعد الرسول و الوصی الناصر (5)
منم عثمان، صاحب افتخارات و پدر من علی، صاحب رفتار و اعمال پاک است؛ او پسر عم پیامبر پاک، و برادرم حسین برترین برگزیدگان است؛
او سرور بزرگان و خُردان، پس از پیامبر و وصی (علی) یاری دهنده دین است.»
[h=2]نحوه شهادت عثمان
[/h]در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عثمان بن امیرالمومنین؛ سلام بر عثمان پسر امیرالمومنین» در زیارت ناحیه مقدسه آمده «خولی بن یزید الاصبحی الایادی» و «الابانی الدّرامیّ» را خدای لعنت کند.(6)
گفته شده وقتی تیر «خولی» به عثمان اصابت کرد، او به پهلو بر زمین خورد. سپس شخصی از «بنی ابان بن دارم» پیش آمد و سر او را از بدن جدا ساخت.(7)
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص 68
2- عثمان بن مظعون فرزند حبیب بن وهب بن حذافة بن خمح الجمحی بوده است. او چهاردهمین فردی بود كه اسلام آورد. او در دوران جاهلیت نیز شراب را بر خود حرام كرده بود. هنگامی كه از دنیا رحلت كرد پیامبر به منزل او آمد و خم شد و بر او بوسه زد و وقتی سر بلند كرد آثار گریه بر چهره پیامبر مشهود بود. سپس بر او نماز گزارد و او را در بقیع دفن نمود.
3- حضرت علی(علیه السلام) فرمود فرزندم را به سبب نام برادرم عثمان بن مظعون، عثمان نامیدهام. مقاتل الطالبیین، ص 84.
4- ابصارالعین، ص 68.
5- بحارالانوار، ج 45، ص 37.
6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
7- مقاتل الطالبین، ص 84/ ابصار العین، ص 68 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عبدالله بن امیرالمؤمنین علیه السلام
[/h]«عباس» چون کثرت کشتار اهلبیت را مشاهده کرد، برادران پدری و مادری خویش را فراخواند: «ای «عبدالله»! «عثمان»! و ای «جعفر»! ای فرزندان مادرم! پیش آیید تا خیرخواهی شما برای خدا و رسولش را ببینم.»(1) نام «عبدالله بن علی بن ابیطالب»، «محمد کوچک» یا «عبدالله» بوده است. مادرشان فاطمه «امالبنین» بوده است. او در حدود هشت سال پس از برادرش عباس به دنیا آمد. با پدر، شش سال، با برادرش امام مجتبی علیه السلام شانزده سال، و با برادرش حسین (علیه السلام) بیست و پنج سال بود.
تاریخنگاران گفتهاند: اصحاب امام حسین (علیه السلام) و عدهای از اهل بیت امام به شهادت رسیده بودند. حضرت ابوالفضل (علیه السلام) برادران خویش را از بزرگ به كوچك مورد خطاب قرار داد و فرمود: «تَقَدّموا؛ پیشی بگیرید.» او نخست نظری به سوی «عبدالله» انداخت؛ عبدالله (علیه السلام) از دو برادرش «عثمان» و «جعفر» بزرگتر بود(2)؛ گفت: «تقدّم بین یدیّ حتّی اراک و احتسبک، فانّه لا ولدٌ لک؛ ای برادر! گام پیش نه، تا تو را (در راه خداوند) شهید ببینم و بردباری و صبر بر این پیشامد را به حساب خداوند بگذارم؛ (3) زیرا تو فرزندی نداری.»(4)
[h=2]شعار حماسی عبدالله
[/h]«عبدالله» پس از درخواست برادر ارشد خود - قمر بنیهاشم- به میدان گام نهاد و در برابر دیدگان او همراه دیگر برادران با دشمن پیکار کرد تا به شهادت رسید.(5) او با شمشیری آخته قدم پیش نهاده بود و اینگونه رجز میخواند:
«انا ابن ذی النجدة و الافضال ذاک علیٌّ الخیرُ فَی الافعال
سیف رسول الله ذوالنکّال فی کلّ یومٍ ظاهر الاهوال؛(6)
من پسر صاحب افتخار و شرافتم، آن علی است که در رفتار از همه بهتر است؛
او شمشیر رسول خدا و هنگام بروز گرفتاری، محافظ اوست.»
[h=2]نحوه شهادت عبدالله
[/h]عبدالله (علیه السلام) در آن روز و در معرکه جنگ، بر دشمن بسیار سخت گرفته بود. عاقبت به دست هانی بن ثبیت حضرمی به شهادت رسید.(7) در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن امیرالمؤمنین مبلی البلاء و المنادی بالولاء فی عرصة کربلاء المضروب مقبلاً و مدبراً؛ سلام و درود بر عبدالله فرزند امیرالمؤمنین. آن گرفتار به بلا و آزمایش، او که فریادگر ولایت (اهل البیت) در کربلا بود، همان که از هر طرف دشمن او را محاصره کرد.»
سپس قاتل او «هانی بن ثبیت حضرمی» نفرین شده است.(8) او با ضربهای به فرق عبدالله نواخت و عبدالله به شهادت رسید.(9)
پینوشتها:
1- مقاتل الطالبیین، ص 82.
2- ابصار العین، ص 67.
3- مقاتل الطالبیین، ص 82.
4- ابصار العین، ص 67.
5- مقتل الحسین علیه السلام مقرم، ص 334.
6- ابصار العین، ص 86؛ مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 107.
7- مقاتل الطالبیین، ص 82؛ مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 107؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 449 و 448.
8- اقبال الاعمال، ج 3، ص 74.
9- ابصار العین، ص 68.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]قاسم بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام[/h]
پس از شهادت «ابوبکر» برادرش قاسم (دیگر فرزند امام حسن علیه السلام) از خیمه خارج شد. مادر «قاسم» همان «نُقیله» است که درباره او سخن به میان آمد.(1) قاسم نوجوانی نابالغ، اما دلیر بود. همین که چشمان مبارک امام حسین (علیه السلام) به او افتاد، او را در برگرفت و گریان شد.(2)
«قاسم» وقتی تنهایی عموی خود را مشاهده کرد، اذن به میدان رفتن خواست. امام او را به سبب کوچکیاش، اجازه نمیفرمود. او پیوسته اصرار میکرد تا این که اذن جهاد گرفت.(3) حمید بن مسلم گوید: «خرج الینا غلامٌ کانّ وجهه شقّة قمرٍ و فی یده السّیف و علیه قمیصٌ و ازارٌ؛ نوجوانی چون پاره ماه به ناگاه در وسط میدان کربلا برای مبارزه طلوع کرد. او لباس رزم به تن و شمشیری به دست داشت.» او پیش میرفت و شمشیر میزد که ناگاه بند کفش چپ او پاره شد.(4) پس قاسم ایستاد تا که بند کفشش را محکم کند.(5)
یعنی جمعیت فراوان سپاه دشمن، جرأت پیش آمدن برای مبارزه را نداشت و قاسم آن هزار جنگنده را به حقیقت بی اعتنا مینگریست.(6)
رجز حماسی حضرت قاسم (علیه السلام)
در هنگام رزم، رجزهای حضرت قاسم چنین بود:
«اِن تنکرونی فانا فرع الحسن سبط النّبِیّ المصطفی و المؤتمن
هذا حسینٌ کالاسیر المرتهن بین اناسٍ لاسقطوا صوب المزن؛
اگر مرا نمیشناسید من فرزند امام حسن، نواده پیامبر گرامی مصطفی و امین خداوند هستم؛
اینک این حسین چون اسیران به گروگان گرفته شده و در محاصره، میان مردمی است که هرگز باران رحمت بر آنها نبارد.»
[h=2]حماسه رزم حضرت قاسم علیه السلام[/h]«حمید بن مسلم» که یکی از راویان جنگ است میگوید: هنگامی که «قاسم» در میدان حاضر شد «عمرو بن سعد بن نفیل الازدی» به من گفت: «به خدا سوگند بر او سخت خواهم گرفت.»
به او گفتم: «شگفتا! از این کار چه میطلبی؟ در حالی که این جمعیت بسیار، احدی از یاران حسین را باقی نخواهد گذاشت.»
امام حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی، ولی او تو را پاسخ نگوید، یا هنگامی جوابت دهد که تو کشته شدهای و استخوانهای دست و پایت (شکسته شده باشد.) پس این (شتاب عمویت) به خدا سوگند در هنگامی است که او سخت تنها شده است و یاورانش کم شدهاند.»
او قسم خورد که خود را با قاسم بن الحسن (علیهماالسلام) درگیر خواهد کرد. او شتابان به سوی قاسم حملهور شد و ضربهای به فرق مبارکش زد، «قاسم» از این ضربه با صورت به زمین خورد و فریاد برآورد: «یا عمّاه! عموجان!»، ناگاه امام حسین (علیه السلام) همانگونه که باز شکاری به ناگاه آشکار میشود، به سمت او آمد. او چون شیری خشمگین که بسیار سختی نشان میداد، با شمشیر چنان به «عمرو» حملهور شد که او را غافلگیر کرد. او دستان خود را پیش آورد تا از ضربه کاری امام، خود را باز دارد؛ اما دست او از آرنج چنان شکسته شد که صدای آن شنیده شد. از این ضربه بیتاب شد و نعرهای بر کشید. سپاه عمر برای نجات او به امام حملهور شدند. سینه عمرو بن سعد در این درگیری در زیر سم اسبان پایمال شد و او در دم جان داد.(7) راوی میگوید: زمان اندکی گذشت و گرد و غبار فرو نشست. (دیدم) حسین علیه السلام بر بالین نوجوان ایستاده است. قاسم پاهایش را به زمین میسایید و در حال پر کشیدن به ملکوت اعلی بود. امام حسین فرمود: «بعداً لقومٍ قتلوک، خصمهم فیک یوم القیمة جدّک؛ (از رحمت خدا) دور باشند قومی که تو را کشتند، در حالی که دشمن آنها در قیامت جد تو باشد.» سپس فرمود: «عزّ علی عمّک ان تدعوه لا یجیبک او یجیبک ثمّ لا تنفعک، کثُر واتره و قلَّ ناصره؛(8) بر عمویت سخت است که تو او را بخوانی و او را پاسخ نگوید، یا او تو را پاسخ دهد، اما آن پاسخ، تو را نفعی نرساند. آری، صدایی که به خدا قسم تنهاییاش زیاد و یاورش کم است.»
[h=2]پس از شهادت حضرت قاسم(علیه السلام)[/h]«قاسم» در برابر چشم امام و عموی خود جان داد. پس از آن، امام، قاسم را به سینه خود چسبانید و به خیمه شهدا برد. گویا میبینم که پاهای آن نوجوان بر زمین خط میاندازد، آمد و آمد تا آن که آن نوجوان را در کنار فرزندش علی بن الحسین (علی اکبر) و شهدای اهل بیت که در کنار او بودند نهاد.(9) در نقل دیگری آمده؛ من آن نوجوان را نمیشناختم از کسی نامش را پرسیدم. گفتند: این «قاسم بن الحسن بن علی بن ابی طالب» است.(10)
آخرالامر، دیدم که امام گوشه چشمی به سوی آسمان دوخت و گفت: «اللّهمّ احصهم عدداً ولا تغادر منهم احداً ولا تغفر لهم ابداً؛ صبراً یا بنی عمومتی، صبراً یا اهل بیتی لا رأیتم هواناً بعد هذا الیوم ابداً(11)؛ خدایا! تعداد اینها را بر شمار، و احدی از اینها را وامگذار، و هرگز بر نها مبخش، ای پسر عموهایم! (فرزندان عقیل و جعفر طیار) و ای اهل بیتم! [همگی] شکیبا باشید، بعد از این روز، هرگز روی خفت و خواری نخواهید دید.» در زیارت ناحیه مقدسه آمده: درود بر قاسم، فرزند حسن پسر علی، آن عزیزی که فرق مبارکش شکست و ابزار جنگ او به تاراج رفت.
هنگامی که عمو را به کمک طلبید، حسین سراسیمه خود را به او رسانید و مردم را از کنار او راند، لیکن قاسم از شدت درد، پای خود را به زمین میکشید. در این حالت بود که امام فرمود: «قومی که تو را کشتند (از رحمت پروردگار) دور باشند، در روز رستاخیز نیای تو و پدرت با اینها دشمنی خواهند کرد.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی، ولی او تو را پاسخ نگوید، یا هنگامی جوابت دهد که تو کشته شدهای و استخوانهای دست و پایت (شکسته شده باشد.) پس این (شتاب عمویت) به خدا سوگند در هنگامی است که او سخت تنها شده است و یاورانش کم شدهاند.» در زیارت ناحیه مقدسه، امام زمان(عج) در حق خود دعا کرده و از خداوند متعال در خواسته تا او را در قیامت در کنار امام حسین و قاسم، که خداوند آنها را گرد هم آورده، قرار دهد. در همین زیارتنامه، امام، قاتل قاسم «عمرو (عمر) بن سعد بن (عروة بن) نقیل الازدی» را نفرین کرده است. تا این که خداوند او را به دوزخ اندازد و به عذابی دردناک مبتلا سازد.(11)
[h=2]درسی که میتوان گرفت:[/h]در شرافت قاسم همین بس که امام معصوم (علیه السلام) از خداوند درخواست فرموده که در کنار ایشان باشد، در حالی که او در کنار حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است. این که انسان در نوجوانی چنین به اوج رفعت و شرافت بار یابد، جای غبطه و آرزو دارد. آیا این ولایتمداری قاسم برای نوجوانان ما درس نخواهد بود؟
پینوشتها:
1- تذکرة الخواص، ص 215.
2- متل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 27؛ مقتل الحسین علیه السلام، مقرم، ص 331.
3- بحار الانوار، ج 45، ص 34.
4- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447؛ مقاتل الطالبین، ص 88.
5- ذخیرة الدارین، ص 286، ابصار العین، ص 72.
6- مقتل الحسین مقرم، ص 331.
7- تاریخ الامم والملوک، ج 5، ص 447؛ ابصار العین، ص 72.
8- مقاتل الطالبین، ص 92؛ الارشاد، ج 2، ص 108.
9- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 448-447؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 186؛ الارشاد، ج2، ص 108.
10- الارشاد، ج 1، ص 108.
11- مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 28.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی،با تصرف
[h=1]ابوبکر بن الحسن بن امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)
[/h]«ابوبکر» فرزند امام حسن (علیه السلام) و مادرش «ام ولد» بود(1) و نامش «نفیلة» گفته شده است. که مادر «قاسم» و «عبدالله» نیز بوده است.(2)
«ابوبکر» را «عبدالله» نیز نامیدهاند.(3) و بنابر برخی از گزارشات امام حسین (علیه السلام) دخترش سکینه را به ازدوج وی درآورد.(4) بعید نیست كه ایشان از قاسم بزرگتر باشد؛ ولی به حتم از عبدالله، دیگر فرزند شهید امام حسن(علیه السلام) كه در لحظات آخر عمر امام حسین(علیه السلام) در دامن آن حضرت جان داد، بزرگتر است.(5)
[h=2]نحوه شهادت ابوبکر
[/h]ابوالفرج اصفهانی شهادت ابوبکر را قبل از حضرت قاسم دانسته است.(6) ولی برخی دیگر از منابع، شهادت وی را بعد از حضرت قاسم گزارش نمودهاند.(7) در زیارت رجبیه این فرزند امام مجتبی علیهالسلام مورد سلام امام واقع شده است. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی ابی بکر بن الحسن؛ سلام بر ابوبکر پسر حسن» سپس از تیر سه شعبه كه بر بدن او وارد شده بود، یاد شده و قاتلش "عبدالله بن عقبة غنوی" نفرین شده است. (8)
پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 10؛ تاریخ الامم والملوك، ج5، ص 468 .
2- تذكرة الخواص، ص 215 .
3- المجدی فی انساب الطالبیین، ص 19 .
4- همان .
5- تذكرة الخواص، ص 215 .
6- مقاتل الطالبیین، ص 86 .
7- الارشاد، ج 2، صص 108- 109 .
8- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 و 343 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]ابوبکر بن امیرالمؤمنین علیه السلام
[/h]نام او «محمد(1)» یا «عبدالله(2)» بوده است. «محمد» از دیگر فرزندان امام علی (علیه السلام) است. کنیهاش «ابوبکر» و نام مادرش «لیلا» دختر «مسعود بن خالد بن مالک» است.(3)
[h=2]شعار حماسی ابوبکر
[/h]ابوبکر به سوی میدان روی آورد و دلاورانه جنگید، در حالی که این اشعار حماسی را میخواند:
«شیخی علیٌ ذوالفخار الاطول من هاشم الصّدق الکریم المفضل
هذا حسین بن النّبی المرسل عنه نحامی بالحسام المصقل
تفدیه نفسی من اخی مبجل؛(4)
پیشوای من علی، صاحب فخر آن والا مردی است که از تبار هاشم، راستگو، بزرگوار و دارای فضیلت است؛
این حسین، پسر پیامبر فرستاده خداست که از او با شمشیر صیقل داده شدهای حمایت میکنم؛
جانم را فدای برادری میکنم که عظمتش موجب وقار من شده است.»
[h=2]نحوه شهادت ابوبکر
[/h]«ابوبکر» در رکاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید.(5) قاتل او زجر بن بدر جحفی» بوده است.(6) در مقتل ابوالفرج اصفهانی آمده است: بدن او در نهری کوچک یافت شده، در حالی که مشخص نبود قاتلش چه کسی است.(7) و نیز گفته شده که قاتل او مردی از همدان بوده است.(8)
فرزندان بلافصل امام علی (علیه السلام) را که در کربلا حضور داشتهاند، شش نفر دانستهاند که همه به شهادت رسیدهاند. سلیمان بن قته در رثای آن عزیزان گفت:
«ستّةٌ کُلّهم لِصُلب علیٍ قد اُصیبوا و سبعةٌ لعقیل؛(9)
از صلب حضرت مولا علی (علیه السلام) شش نفر به شهادت رسیدند و هفت نفر از نسل عقیل به شهادت رسیدهاند.»
آنان عبارتاند از:
«اباعبدالله الحسین علیه السلام، ابوالفضل العباس علیه السلام، عبدالله، عثمان، جعفر، ابوبکر.»
پینوشتها:
1- مقتل الحسین مقرم، ص 238.
2- مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 28.
3- جمهرة انساب العرب، ص 230.
4- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 107.
5- مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 29.
6- مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 107، ابصار العین، ص 71.
7- مقاتل الطالبیین، ص 91.
8- مقاتل الطالبیین، ص 86.
9- ابصار العین، ص 71.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]حسن مثنّی بن الحسن علیه السلام
[/h]«حسن» فرزند امام مجتبی و برادرزاده امام حسین (علیهماالسلام) است. او پس از محمد بن مسلم بن عقیل وارد میدان شد. پس از نبردی سخت، هفده نفر از شامیان را كشت و در حدود هجده نفر را زخمی كرد. پس از آن دست راستش قطع شد. قوم مادریاش "خزاری" او را به كوفه بردند. وقتی حالش بهبود یافت، او را به كوفه و در نهایت به مدینه بردند(1) ولی سرانجام بر اثر كثرت جراحات، در مدینه به شهادت رسید.
پینوشت:
1- اللهوف، سیدبن طاووس،ص 635.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]جعفر بن عقیل بن ابیطالب
[/h]«جعفر» برادر مسلم بن عقیل و فرزند دیگر عقیل است، مادر او «امُّ الثَّغَرم دختر «عامِر» از بنیکلاب همنان عامری است.(1)
[h=2]شعار حماسی جعفر
[/h]این شهر آشوب میگوید: جعفر قدم پیش نهاد و شمشیر به دست در برابر دشمن حماسه آفرید. او در همان حال این ابیات را ترنم میکرد:
«انا الغلام الابطحی الطّالبی من معشرٍ فی هاشمٍ من غالبٍ
و نحن حقاً سادة الذّوائب هذا حسینٌ اطیبُ الاطائبٍ(2)
من آن جوان ابطحی از نسل ابوطالبم و از تبار هاشم و غالب هستم.
ما سروران و برترینِ روزگاریم، و این حسین، پاکترین پاکان از عترت پیامبر.»
[h=2]نحوه شهادت جعفر
[/h]گفتهاند جعفر بن عقیل پانزده مرد را به خاک انداخت. سپس «بُشر بن حُوط» او را به شهادت رسانید. (3) در زیارت ناحیه مقدسه «جعفر بن عقیل» مورد سلام امام و قاتل او «بشر بن حوط همدانی» مورد لعن و نفرین امام قرار گرفته است.( 4)
پینوشتها:
1- مقاتل الطالبین، ص 93.
2- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 105.
3- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
4- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76و 343.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب
[/h]دیگر شهید صحنه خونین کربلا «عبدالرحمن» پسر عقیل بن ابیطالب و برادر مسلم بن عقیل است. مادر او ام ولد(1) بوده است.(2) او با «خدیجه»(3) دختر امام علی علیه السلام ازدواج کرده بود.(4)
[h=2]شعار حماسی عبدالرحمن
[/h]ابن شهر آشوب میگوید: بعد از یاران امام حسین(علیه السلام)، عبدالرحمن در حمله آل ابوطالب قدم پیش نهاد، در حالی که اینگونه رجز میخواند:
«ابی عقیل اعرفوا مکانی من هاشمٍ و هاشم اخوانی
کهول صدقٍ سادة الاقران هذا حسین، شامخ البینیان
و سید الشّیب مع الشّبان(5)
جایگاه مرا بشناسید، پدرم عقیل است، او از هاشم است و بنیهاشم برادران مناند، [آنان] پیران راست کردار و برابر بزرگانند،
این حسین از اصل و نسب شامخی برخوردار است. این حسین بلندمرتبه و سرور كهنسالان و جوانان میباشد.»
[h=2]شهادت عبدالرحمن
[/h]او در این نبرد نابرابر هفده نفر سوار از دشمنان را کشت(6) بنابر نقلی وی به دست «عثمان بن خالد بن جهنی(7)» و بنابر نقلی دیگر به دست «عثمان بن خالد همدانی»(8) به شهادت رسید؛ و ابوالفرج اصفهانی قاتل وی را عثمان بن خالد بن اسید جهنی و بشیر بن حوط قایضی دانسته است.(9) در زیارت ناحیه آمده است: «السلام علی عبدالرحمن بن عقیل؛ سلام بر عبدالرحمن بن عقیل». امام زمان(عج) قاتل او را در این زیارتنامه «عمر بن خالد بن اسد الجهنی» دانسته و او را نفرین کرده است.(10)
پینوشتها:
1- ام ولد کنیزی است که خریداری شده و صاحب او، او را به همسر پذیرفته است که پس از بچهدار شدن، زمینه آزادی و حرّیت او فراهم میشود.
2- ابصار العین، ص 91.
3- قبر خدیجه دختر امام علی (علیه السلام) در کوفه مقابل باب الفیل در کنار مسجد جامع کوفه قرار دارد.
4- المحبر، ص 57.
5- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
6- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
7- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
8- الارشاد، ج 2، ص 107.
9- مقاتل الطالبین، ص 92.
10- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76 و 243.
[h=1]محمّد بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب[/h] عون بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب
در حملهایی كه عون برادر محمد و فرزند حضرت زینب علیهاالسلام به شهادت رسید، محمد فرزند دیگر عبدالله بن جعفر وارد میدان شد. سروی، ورود محمد به میدان رزم را پیش از برادرش عون دانسته است.(1)
[h=2]شعار حماسی محمد[/h]در این نبرد نابرابر، رجزهای محمد اینگونه است:
«اَشکوا اَلَی الله من العدوان فعال قوم فی الرّدی عمیان
قد بدّلوا معالم القرآن و محکم التّنزیل و التّبیان؛(2)
از این دشمنان به خداوند شِکوه میبرم؛ این قوم و مردمی که در گمراهی و کوردلی به سر میبرند.
اینها که روشنگریهای قرآن را تغییر دادند، و به ترک محکمات قرآن و بیاناتش پرداختهاند.
[h=2]نحوه شهادت محمد[/h]محمد بن عبدالله، در روز عاشورا ده نفر از دشمن را از پای در آورد.(3) [او که همراه دیگر برادران خود به میدان آمده بود، دیری نگذشت که در آن حمله گروهی]، به دست «عامر بن نهشل تمیمی» به فوز شهادت نائل آمد.(4)
امام زمان علیه السلام در زیارت ناحیه مقدسه به ایشان سلام میدهد: «السلامُ عَلی مُحمد بن عَبدالله بنِ جَعفر.»(5)
محمد به جای پدرش عبدالله بن جعفر طیار که همسر حضرت زینب (علیهاالسلام) بود، در کربلا حضور یافت. او برادرش عون را هنگام جهاد همراهی کرد، تا او را با بدن مقدس خود حراست کند. قاتل او «عامر بن نهشل تمیمی» مورد لعنت امام قرار گرفته است.(6) عبدالله بن جعفر، از علاقمندان به اهل بیت (علیهم السلام) بود که توفیق حضور در کربلا را نیافت؛ ولی تلاشهایی برای اصلاح امور و ابراز از خیرخواهی در حادثه کربلا به انجام رساند.(7) او بعد از جریان کربلا در مدینة النبی (صلی الله علیه و آله) برای شهدای کربلا – به ویژه امام حسین (علیه السلام) - برنامه عزاداری راه انداخت. در آن جلسه غلام او «ابو السّلاسل» گفت: این آن چیزی است که از حسین (علیه السلام) بر ما وارد شده است.
عبدالله از این نکته برآشفت و بر او کفش پرتاب کرد و پس از توهینی به او، گفت: «اَلِلْحُسین تقول هذا؟ والله لو شهدته لأحببت ألاّ اُفارقه حتّی اَقتل معه والله انّه لَمِمّا یُسخّی بنفسی عنهما و یعزّینی عن المصاب بهما، انّهما اُصیبا مع اخی و ابن عمّی مُواسیین له صابرین معه؛ آیا به حسین اینگونه میگویی؟! به خدا قسم، اگر با او میبودم، هرگز از او جدا نمیشدم تا این که کشته شوم؛ سوگند به خدا، آن دو نفر(عون و محمد) از کسانی بودند که در جان خود، سخاوت کردند و بر من مصیبت آن دو سهل و آسان است؛ چون آنها با از خودگذشتگی و شکیبایی با برادرم و پسرعمویم رفتار کردند.»
سپس به کسانی که در جلسه حضور داشتند رو کرده و گفت: «الحمدلله عزّ علیّ مصرع الحسین ان لا اکن اسیت حُسیناً بیدی، فقد آساه ولدی(8)؛ خدا را سپاس که شهادت حسین را نزد من عزیز داشت؛ به این که اگر من خودم او را یاری نرسانیدهام، به واسطه دو فرزندم او را یاری کردهام.»
درسی که میتوان گرفت: بیشک شهادت عون و محمد افتخاری برای عبدالله بن جعفر و مادر دلاورشان (علیهاالسلام) خواهد بود و همگان به این افتخار غبطه خواهند خورد.
پینوشتها:
1- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
3- همان، ص 106.
4- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106؛ مقاتل الطالبین؛ ص 92؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 469.
5- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76 و 363.
6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76.
7- مراجعه کنید به معرفی عون بن جعفر بن ابی طالب .
8- الارشاد، ج 2، ص 124.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عون بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب[/h] شهادت مجمد بن عبدالله جعفر بن ابیطالب
«عون» پسر «عبدالله جعفر بن طیار» و مادرش زینب کبری علیهاالسلام، دختر امیرمؤمنان علیه السلام است. سیرهنویسان نوشتهاند: وقتی امام حسین (علیه السلام) از مکه خارج شد، عبدالله بن جعفر نامهای را برای امام ارسال داشت که در آن از امام درخواست کرده بود که از عزم خود باز گردد. عبدالله بن جعفر نامه خود را توسط فرزندانش عون و محمد به سوی امام فرستاد، بعد از آن، عبدالله به سوی «عمرو بن سعید بن عاص» والی مدینه رفت و از او برای امام حسین (علیه السلام) امان درخواست کرد. او هم به امام نامهای نوشت و آن را توسط برادرش یحیی به سوی امام فرستاد. عبدالله هم او را همراهی کرد تا این که در "ذات عرق" آنها امام حسین (علیه السلام) را ملاقات کردند. حضرت نامه را مطالعه فرمود و از درخواست آنها سر باز زد و فرمود: «انّی رایت رسول الله فی منامی، فامرنی بما أنا ماضٍ له؛ من در خواب رسول خدا را دیدهام، پس ایشان مرا به ادامه راه امر کردهاند. بنابراین من به همان چیزی که مرا امر فرموده است، عمل میکنم.»
پس از آن، امام پاسخ نامه را به عمرو بن سعید نوشتند و از آن دو نفر جدا شدند. آنها نیز بازگشتند. آخرالامر، عبدالله بن جعفر به دو فرزندش عون و محمد سفارش کرد که همراه امام حسین علیهالسلام باشند.(1)
[h=2]شعار حماسی عون[/h]سروی گوید: عبدالله بن جعفر برای مبارزه با آن قوم به میدان آمد، در حالی که میگفت:
«ان تنکرونی فانا ابن جعفر شهید صدقٍ فی الجنان ازهر
یطیر فیها بجناحٍ اخصر کفی بهذا شرفاً فی المحشر؛
اگر مرا نمیشناسید، پس من پسر جعفر، شهیدی راستین در بهشت تابان هستم؛
او در آنجا با بالی سبزفام پرواز میکند، در محشر همین شرافت او را بس است.» او با شمشیر به جنگ دشمن میرفت تا این که سی نفر سوار و هجده نفر پیاده را به قتل رسانید.(2)
[h=2]شهادت عون[/h]پس از آن رشادتهای چشمگیر عون، شخصی به نام «عبدالله قُطبة الطائی» با شمشیر به او حمله کرد. با ضربه او، عون به شهادت رسید.(3) در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السّلامُ عَلی عَون بن عَبدالله بنِ جَعفرٍ الطّیار.» در زیارت ناحیه، از او با عناوین هم پیمان ایمان، نصیحت کننده به سوی پروردگار و همتای مثانی و قرآن یاد شده و قاتل او مورد لعن خداوند قرار گرفته است.(4)
بدن مطهر او با دیگر شهدا، در پایین پای امام حسین (علیه السلام) دفن شده است. «عون بن عبدالله جعفر» که گنبد و بارگاهی در چند فرسخی کربلا دارد غیر اوست. او از نوادگان حسن مُثنی بوده است.
درسی که میتوان گرفت:
او همپیمان ایمان و همتای قرآن دانسته شده است. این ادعای بزرگی است. اگر سند زیارت ناحیه از قوت برخوردار باشد و گفتار امام معصوم باشد، بی تردید عون بن عبدالله، در مقامی نزدیک به عصمت است.
پینوشتها:
1- الارشاد، ج 2، ص 68 و 69؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 548، گفته شده علت عدم همراهی عبدالله بن جعفر با امام حسین (علیه السلام) این بود که نابینا شده بود.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106؛ ابصار العین، ص 76.
3- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
4- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76 و 75.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی (علیهماالسلام)، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]محمدبن مسلم بن عقیل[/h]
محمد، فرزند مسلم بن عقیل بود. مادر گرامیش نیز «ام ولد» بود.
[h=2]شهادت محمد
[/h]پس از کشته شدن عبدالله بود که یورش همگانی آل ابوطالب علیه السلام شروع شد(1) محمد به دست دو نفر از سپاه ابن سعد به نامهای «ابو مرهم ازدی» و «لقیط بن ایاس جهنی» به شهادت رسید.(2)
دوست دارم تشنه باشم شیر مادر را ننوشم
تا كه جام از دست شاه جنت المأوی بگیرم
دوست دارم از زمین كربلا خونم بجوشد
تا زقاتل انتقام خویش چون یحیی بگیرم
دوست دارم قبر من آغوش ثارالله باشد
راه معراج فسبحان الذی اسراء بگیرم
امام زمان،بعد از ظهور ابتدای قیام به كربلا میآد، دست داخل قبر مبارك می كند، بأی ذنب ٍ قَتَلوك. این بچه رو به چه گناهی كشتند.. بدون مقدمه من روضه ی علی اصغر علیه السلام بخونم. روضه علی اصغر علیه السلام روضه ای است كه دل عالم رو به درد میآره. هم باید مراعات كرد و هم باید حقیقت رو گفت. من به یك روایتی از مُهَیّجُ الْاََحزان به نقل از لهوف كه ابی عبدالله اومد مقابل خیمه فرمود: (نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ.) بچه ام رو بدهید من باهاش وداع كنم. (فَأَخَذَهُ وَ أَوْمَأَ إِلَیْهِ لِیُقَبِّلَهُ فَرَمَاهُ)ببینید. فرماه. یعنی رها كرد تیر رو. تو این نقل از روضه نیومده در لهوف كه گلو به بازو دوخته شد. اما یه چیز دیگه ای اومده كه از اون جان كاه تر. بچه رو گرفت ببوسه. قبل از بوسه ی حسین تیر رسید. چه بی مقدمه روضه میخونی؟ من بی مقدمه روضه میخونم؟ حرمله بی مقدمه زد. حسین از بچه بوسه نگرفته،گردن بچه پاره شد. گوش تا گوش پاره شد. (فَقَالَ لِزَیْنَبَ خُذِیهِ) تا این طوری شد فرمود:زینب جان بگیرش. خانم زینب بچه رو گرفت. دو تا دست مبارك رو زیر گلو برد. خونها رو به آسمان پاشید. اونی هم كه هست بیشترین قوله. فرمود: ای قوم شما كشتید زن و بچه و شیعیان من رو. جوونهای من رو . زن بچه ی من تشنه اند،آبی بدهید به اینها برسونم. اینها كه شمشیر دست ندارند. بچه رو جلوی لشكر آورد. فرمود: (منّوا عَلَی بن المصطفی..) منت بذارید. بر پسر پیغمبر. (بشربة یحیی بها.) به یه مقدار آب اطفال ما زنده میشوند. (اطفالنا من الظمأ) از تشنگی اطفال ما دارند میمیرند (حیث الفرات سائلٌ.) یعنی آب فرات داره میره، ضرری به شما نمی زنه. مگه یه بچه چقدر آب می خوره. داشت حرف می زد. تیر رها شد. همه لشكر دارند می بینند. یه مرتبه دیدند. از سمتشوت یه شی ء ای خارج شد. بچه بال زد رو دست بابا.
[h=1]شعارهاى امام حسين(عليهالسلام)
از مدينه تا كربلا
[/h]برخى از كلمات حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) چه در فاصله مدينه تا كربلا و چه در روز عاشورا، داراى پيامهاى مؤثر و ديدگاههاى الهامبخش براى جهاد و كرامت است. اين سخنان يا در ضمن خطبهها آمده است، يا رجزها و اشعار آن حضرت، و حالت شعارى به خود گرفته است. مىتوان هدف حسينى و انديشهها و روحيههاى عاشورايى را از آنها دريافت و آن فرازهاى فروزان را شعارهاى نهضت عاشورا دانست. برخى از اين شعارها چنين است: 1- "على الاسلام السلام، اذ بليت الامة براع مثل يزيد" (1)؛ اين را در پاسخ مروان در مدينه فرمود، كه از آن حضرت مىخواست تا با يزيد بيعت كند. 2- "و الله لو لم يكن ملجا و لا ماوى لما بايعت يزيد بن معاوية" (2)؛ در پاسخ برادرش محمد حنفيّه فرمود. 3- "انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما" (3)؛ خطاب به يارانش در كربلا . 4- "الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون" (4)؛ در مسير رفتن به كربلا در منزلگاه ذى حسم. 5- "الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه؟ فليرغب المؤمن في لقاء ربه محقا" (5)؛ در كربلا خطاب به اصحاب خويش فرمود. 6- "خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة" (6)؛ از سخنرانى امام حسين (عليهالسلام) در مكه پيش از خروج به سوى كوفه، در ميان جمعى از خانواده، ياران و شيعيان خويش. 7- "من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعملفى عبادالله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل ولا قول كان حقا على الله ان يدخله مدخله" (7)؛ در منزلگاه بيضه، در مسير كوفه، خطاب به سپاه حرّ. 8- "ما الامام، الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات الله" (8)؛ امام اين صفات امام راستين را در پاسخ به دعوتنامههاى كوفيان نوشت و توسط مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد. 9- "سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما" (9)؛ شعر از ديگرى است، امّا امام حسين عليه السلام آن را در پاسخ به تهديدهاى حرّ، در مسير كوفه خواند. 10- "رضى الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين" (10)؛ در خطبهايي كه هنگام خروج از مكه ايراد نمود، خطاب به اصحاب و ياران فرمود.
11- در آستانه خروج (11) از مكه به سوى كوفه فرمود و راه خونين و آميخته به شهادت را ترسيم فرمود. 12- "انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى" (12)؛ در وصيتنامه سيدالشهدا(عليه السلام) به برادرش محمد حنفيه آمده است كه قبل از خروج به سوى مدينه نوشت. 13- "لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد [لا افر فرار العبيد]" (13)؛ در سخنرانى صبح عاشورا، خطاب به نيروهاى دشمن فرمود، كه خواستار تسليم شدن آن حضرت بودند. 14- "هيهات منا الذلة، يابى الله ذلك لنا و رسوله والمؤمنون..." (14)؛ (در خطاب به سپاه دشمن فرمود، پس از آن كه خود را سر دو راهى ذلت و شهادت محير ديد.) 15- "فهل هو الا الموت؟ فمرحبا به" (15)؛ (در پاسخ عمر سعد، كه نامهاى به آن حضرت فرستاد و خواستار تسليم شدن بود). 16- "صبرا بنى الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعيم الدائمة" (16)؛ (خطاب به ياران فداكار خويش در صبح عاشورا، پس از آن كه تعدادى از اصحابش شهيد شدند).
(كه روز عاشورا هنگام پيكار با (17) سپاه دشمن به عنوان رجز حماسى مىخواند و شهادت را بر ننگ تسليم، ترجيح مىداد). 18- "موت فى عز خير من حياة في ذل" (18)؛ كه مرگ سرخ، به از زندگى ننگين است. 19- "ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم" (19)؛ (در آخرين لحظات پيش از شهادت، وقتى شنيد سپاه كوفه به طرف خيمههاى حرم او حمله كردهاند،خطاب به پيروان ابوسفيان چنان فرمود). 20- "هل من ناصر ينصر ذريته الاطهار؟ " (20)، "هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ " (21)؛ (وقتى سيدالشهدا(عليه السلام) اين نصرتخواهى و استغاثه را بر زبان آورد كه همه ياران و بستگانش شهيد شده بودند).
از مجموعه اين جملات نورانى و حماسى كه شعارهاى امام حسين (عليه السلام) در نهضتش به شمار مىآيد، تاكيد آن امام، بر مفاهيم و ارزشهاى زير به دست مىآيد: نابودى اسلام در شرايط سلطه يزيدى، حرمت بيعت با كسى چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگى ذلت بار، اندك بودن انسانهاى راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادتطلبى در عصر حاكميت باطل، زينت بودن شهادت براى انسان، تكليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواى حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خداوند، همراهى شهادتطلبان در مبارزات حقجويانه، حرمت ذلتپذيرى براى آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ براى عبور به بهشت برين، آزادگى و جوانمردى، يارى خواهى از همه و هميشه در راه احقاق حق و ...
بقا و جاودانگى عاشورا، در سايه همين تعليمات و آرمانهاست كه در كلام آن حضرت جلوهگر است و نهضتهاى ضد ستم و ضد استبداد، همواره از اين پيامها و درونمايهها الهام گرفتهاند.
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گر ندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مىباشد ز گفتار حسين
مرگ با عزت ز عيش در مذلت بهتر است نغمهاى مىباشد از لعل درّ بار حسين(22)
پينوشتها:
1- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 284.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 329/ اعيان الشيعه، ج 1، ص 588.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 381.
4- تحف العقول(چاپ جامعه مدرسين)، ص 245، بحارالانوار، ج 75، ص 117.
5- مناقب،ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
6- لهوف، ص 53، بحارالانوار، ج 44، ص 366.
7- وقعة الطف،ص 172، موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 361.
8- بحارالانوار، ج 44، ص 334.
9- همان، ص 378.
10- همان، ص 366، اعيان الشيعه، ج 1، ص 539.
11- همان.
12- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89 .
13- مقتل الحسين، مقرم، ص 280.
14- نفس المهموم، ص 131، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7.
15- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 382.
16- نفس المهموم، ص 135، معانى الاخبار، ص 288.
17- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 68.
18- بحارالانوار، ج 44، ص 192.
19- همان، ج 45، ص 51.
20- ذريعة النجاة، ص 129.
21- بحار الانوار، ج 45، ص 46.
22- حسين پيشواى انسانها، ص70(شعر از فضل الله صلواتى).
[h=1]گام به گام با كاروان كربلا[/h]
كاروان كربلا پس از وداع با پيامبر اكرم و حضرت زهرا و امام مجتبي(عليهم السلام) شب يكشنبه بيست و هشتم رجب سال شصت هجري مدينه را به سوي مكه ترك نمودند. امام حسين(عليهالسلام) از بيعت با يزيد خودداري كرده و شبانه همراه خانواده خويش از مدينه به مكه حركت نمود. يك جامعه نمونه در اين كاروان متجسم بود. در دل تاريكي از كورهراههاي بيابانها گذر كردند و منزل به منزل راه سپردند.
يك ماه و چند روز از بيابانها و كوهستانها گذشتند و در هر منزل از خود، ردّي از روشنايي و كرامت باقي نهادند. روز سوم شعبان سال شصت هجري درست در روز ميلاد امام حسين (عليه السلام) كاروان امام به مكه رسيد و در محله شعب علي در خانه عباس بن عبدالمطلب اقامت گزيد. مردم مكه به استقبال و ديدار خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمدند. در اين ايام كه در آستانه برگزاري مراسم حج بود بسياري از مسلمانان از سراسر قلمرو اسلامي به مكه ميآمدند و اين فرصت مناسبي براي امام حسين(عليهالسلام) و خاندان پيامبر بود تا با مردم صحبت كنند و نسيم آزادي در مكه وزيدن گيرد.
از سوم شعبان تا هشتم ذي الحجه كه امام حسين(عليه السلام) از مكه به قصد كوفه عزيمت نمود بيش از چهار ماه در مكه اقامت داشتند. در اين مدت، مردم گروه گروه با امامحسين(عليه السلام) تماس ميگرفتند و ابراز وفاداري و حمايت ميكردند.
در دهم رمضان نامهاي از سران و اعيان كوفه به امام حسين (عليه السلام) رسيد كه در آن نامه از امام دعوت شده بود به كوفه برود تا كوفيان به رهبري امام با يزيد بجنگند.
امام در پاسخ نامههاي مكرر سران و مردم كوفه، مسلم بن عقيل (پسر عموي خود) را به كوفه فرستاد تا ميزان صحت گفته كوفيان را به اطلاع امام برساند.
با اعزام مسلم بن عقيل به كوفه، هجده هزار نفر از مردم كوفه با امام بيعت كردند و مسلم خبر اين بيعت و وفاداري را به امام ارسال داشت. ليك با تغيير يافتن حاكم كوفه وضعِ مردم نيز تغيير يافت. ابن زياد از طرف يزيد بن معاويه به عنوان حاكم كوفه انتخاب شد و با فريب و توطئه و قتل و كشتار، مردمِ كوفه را از همراهي با مسلم باز داشت تا جايي كه مسلم در يك جنگ نابرابر به تنهايي با سربازان ابنزياد جنگيد و سرانجام دستگير و به شهادت رسيد.
همزمان با اين واقعه و مطلع شدن يزيد از نهضت امام حسين (عليه السلام) و فعاليتهاي ايشان سپاهي را به فرماندهي عمر بن سعد جهت دستگيري يا قتل امام حسين (عليه السلام) به مكه اعزام نمود و امام وقتي از ماجرا آگاه شد ديگر نتوانست منتظر رسيدن نامه مسلم بن عقيل باشد و ناچاراً در هشتم ذي حجه مكه را به قصد كوفه ترك نمود. حركت كاروان امام از هشتم ذي حجه تا دوم محرم كه به كربلا رسيد، حركتي بود براي بيدار نمودن انسانهاي تمامي تاريخ. اين كاروان، منزل به منزل راه ميسپرد تا آميزهاي از عظمت و عزت و مظلوميت را بر صفحات تاريخ بنگارد و سرانجام اين كاروان در دهم محرم 61 هجري حماسهاي را آفريد، حماسه عشق، حماسه هويت انساني، حماسه عاشورا. روز شمار اين حماسه، شمارش لحظاتي است كه انسانهايي عاشق از فراز اين روزها به معراج رفتند و در هر منزلي از خود خاطرهاي به جاي نهادند، خاطرهاي كه هر قصه آن درسي از عزت نفس و كرامت ذاتي انسان كامل امام حسين (عليه السلام) ميباشد.
[h=3]روزشمار فاجعه كربلا[/h] پانزدهم رجب 60 ه.ق:
- مرگ معاويه و شروع خلافت يزيد بن معاويه
ـ نامه يزيد به والي مدينه جهت اخذ بيعت با امام حسين (عليه السلام).
اواخر رجب 60 ه.ق:
- رسيدن نامه يزيد به والي مدينه و عدم بيعت امام حسين(عليه السلام) با يزيد.
بيست و هشت رجب 60 ه.ق:
حركت امام حسين (عليه السلام) از مدينه به سوي مكه (روز يكشنبه)
سوم شعبان 60 ه.ق:
ورود امام حسين (عليه السلام) به مكه و سكونت آن حضرت و خاندانش در خانه عباس بن عبدالمطلب. (حضور امام در مكه مدت چهار ماه و چند روز بوده است).
پنجم شوال 60 ه.ق:
ورود جناب مسلم بن عقيل به كوفه و بيعت هيجده هزار از مردم كوفه با مسلم.
هشتم ذي حجه 60 ه.ق:
- ورود عمر بن سعد با لشكري انبوه به مكه براي دستگيري امام حسين(عليه السلام) (چهارشنبه)
ـ حركت امام از مكه به سوي كوفه.
ـ ورود ابن زياد به كوفه و محاصره قصر ابن زياد توسط مسلم و يارانش.
نهم ذي حجه 60 ه.ق:
- توطئة ابن زياد و پراكنده شدن ياران مسلم.
ـ جنگ مسلم با سپاه ابن زياد.
ـ هواخواهي عباس بذائي (قرهداغي) از مسلم و شهادت او به دست سربازان ابنزياد.
ـ شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه در كوفه به دستور ابن زياد.
ـ فرود آمدن كاروان امام در «ابطح» و پيوستن ابن ثبيط بصري و فرزندانش به امام.
ـ فرود آمدن كاروان امام حسين(عليه السلام) در مكاني به نام «تنعيم» در دو فرسنگي مكه.
ـ فرود آمدن امام در «صِفاح» و ديدار فرزدق شاعر با امام.
ـ فرود آمدن كاروان امام در «وادي العقيق» و پيوستن عون و محمد فرزندان حضرت زينب (عليهاالسلام) به كاروان امام.
ـ فرود آمدن امام در «وادي الصّفرا».
ـ فرود كاروان امام در «ذات عِرق» و پيوستن گروهي از مسلمانان به امام.
ـ فرود كاروان امام در «حاجِر» در ناحيه «بطن الرمه» و نوشتن نامهاي به مسلم بن عقيل و شيعيان كوفه و ارسال آن توسط قيس بن مسهر صيداوي.
پانزده ذي حجه 60 ه.ق:
- فرود كاروان امام در «فَيْدْ».
ـ فرود كاروان امام در «اجفُر».
بيست و دوم ذي حجه 60 ه.ق:
- شهادت ميثم تمار (صحابه امام علي عليه السلام) در كوفه توسط ابن زياد.
ـ ارسال نامه امام به كوفه توسط عبدالله بن يقطر (برادر رضاعي امام).
بيست و ششم ذي حجه 60 ه.ق:
- ورود كاروان امام به «زروُد»، نزديكي «خزيميه».
ـ پيوستن «زهير بن قين» به امام.
ـ ورود كاروان امام به منطقه «زباله» در نزديكي كوفه.
ـ رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه به امام.
ـ ورود كاروان امام به «ثعلبيه» و توقف شبانه در آنجا.
ـ ورود كاروان امام به «القاع».
ـ عبور كاروان امام از «درة العقبه» در نزديكي بيابانهاي كوفه.
ـ ورود به «شراف» و توقف شبانه در آنجا.
بيست و هفتم ذي حجه 60 ه.ق:
- روبهرو شدن كاروان امام حسين(عليه السلام) با سپاه حر بن يزيد رياحي.
ـ قرار گرفتن كاروان امام در دامنه كوه «ذو حُسَمْ».
ـ جلوگيري حرّ از حركت كاروان امام به سوي كوفه.
ـ حركت كاروان امام به منطقه «البيضه».
بيست و هشتم ذي حجه 60 ه.ق:
- عبور كاروان امام از «عُذيبِ الهجانات».
ـ رسيدن خبر شهادت عبدالله بن يقطر در كوفه به دست ابن زياد.
ـ عبور كاروان امام از قادسيه.
ـ فرود كاروان امام در «قصر بني مُقاتل» و توقف شبانه در آنجا.
دوم محرم 61 ه.ق:
- فرود كاروان امام به كربلا (روز پنجشنبه).
ـ حركت عمر بن سعد با لشكري انبوه به كربلا.
سوم محرم 61 ه.ق:
- ورود سپاه عمر بن سعد به كربلا.
ششم محرم 61 ه.ق:
- تجمع بيست هزار سپاهي در سپاه عمر سعد.
ـ رسيدن نامه ابن زياد به عمر بن سعد مبني بر بستن راه رودخانه فرات به روي كاروان امام.
ـ آمادگي گروهي از قبيله بني اسد براي پيوستن به امام و حمله چهارصد نفر از سپاه عمر سعد به آن قبيله و كشتار آنان.
هشتم محرم 61 ه.ق:
حركت حضرت عباس با بيست و هشت نفر (يا سي سوار و بيست پياده با بيست مشك آب) به طرف رود فرات و آوردن آب بعد از درگيري با مأموران عمر بن سعد.
ـ ملاقات شبانه امام با عمر سعد.
ـ صدور فرمان جنگ توسط ابن زياد.
نهم محرم 61 ه.ق:
- حركت لشكر عمر بن سعد به سوي كاروان امام.
ـ مهلت خواستن امام از عمر بن سعد براي يك شب.
ـ آوردن اماننامه توسط شمر براي حضرت ابوالفضل و برادرانش و خودداري آنان از پذيرفتن اماننامه.
ـ آمادهسازي كاروان امام براي جنگ فردا.
دهم محرم 61 ه.ق:
- وقوع فاجعه جانسوز كربلا و شهادت امام حسين (عليه السلام) و هفتاد و دو تن از ياران وفادارش (جمعه يا شنبه).
غروب دهم محرم:
- غارت خيمههاي امام و آتش زدن آنها.
ـ اسير گرفتن بازماندگان كاروان امام.
ـ اسب تاختن بر جسد شهدا.
ـ فرستادن سر شهدا به كوفه.
يازدهم محرم 61 ه.ق:
حركت اسرا به سوي كوفه.
دوازدهم محرم 61 ه.ق:
- ورود كاروان اسرا به كوفه.
ـ سخنراني حضرت زينب و ام كلثوم و فاطمه(عليهم السلام) در كوچههاي كوفه.
ـ دفن شهدا در كربلا توسط جمعي از مردم قبيله بني اسد.
ـ سخنراني ابن زياد در مسجد كوفه و اعتراض عبدالله عفيف به ابن زياد و دستگيري و شهادت عبدالله، به دستور ابن زياد.
همه کسانی که همراه حضرت سیدالشهدا (ع) در کربلا به شهادت رسیدند شیعه نبودند. هرچند اکثر قاطع آنان از شیعیان بودند، اما شماری از غیر شیعیان هم در میان آنان دیده می شود.
به گزارش جهان به نقل از مهر، حبُ اهل بیت شیعه و سنی نمی شناسد. این محبت آن قدر زیاد است که تا پای بذل جان نیز می رسد. در کربلا بودند کسانی که شیعه نبودند ولی مالامال از عشق حسین بوده و جان خود را در راه ایشان فدا کردند. در این باره دکتر محمد حسین رجبی از کارشناسان تاریخ اسلام می گوید:
همه کسانی که همراه حضرت سیدالشهدا (ع) در کربلا به شهادت رسیدند شیعه نبودند. هرچند اکثر قاطع آنان از شیعیان بودند، اما شماری از غیر شیعیان هم در میان آنان دیده میشود. کسانی هم که از کوفه برای جنگ با امام حسین (ع) آمدند شیعه نبودند. ابن زیاد با شناختی که از مردم کوفه داشت، به شیعیانی که بر اثر ارعاب او به یاری امام حسین نیامدند، الزام نکرد که حتما باید به کربلا بروند و با پسر پیامبر بجنگند. چون می ترسید که اگر اینها را در سپاه خود جای دهد، حتما در کربلا به امام می پیوندند. ولی اهل تسنن را مجبور به جنگ با ابی عبدالله کرد. هرچند برخی از اهل سنت میخواستند با بهانه و تمارض، از این جنایت بزرگ بگریزند اما ابن زیاد عذر آنان را نپذیرفت و همه آنان را اعزام کرد.
اولین فردی که با قطعیت میشود گفت از شیعیان نبوده و به امام حسین (ع) پیوسته، «زهیر بن قین بجلی» است. زهیر نه تنها شیعه نبود بلکه عثمانی بود. عثمانی ها نسبت به حضرت امیر(ع) بدبین بوده و حتی کینه می ورزیدند. بر اثر تنبّهی که همسر زهیر در او ایجاد کرد، متحول شده و به امام پیوست، ولی هیچ دلیل و نقلی وجود ندارد که نشان دهد زهیر شیعه شده باشد. حتی وقتی میخواهد همسر خود را طلاق بدهد، بر اساس فقه اهل تسنن او را طلاق میدهد نه فقه شیعه. لذا در تاریخ و مقاتل هیچ نکته ای که دلالت بر شیعه شدن او بکند پیدا نمیشود. البته تنها جایی که اشاره به نام مقدس حضرت علی (ع) میکند، در رجزهایی است که در صحرای کربلا خوانده و به یاری فرزند رسول خدا و علی مرتضی افتخار کرده است.
دومین فرد «حر بن یزید ریاحی» است. او نه تنها شیعه نیست که حتی یزید را امام خود دانسته و راه را بر امام حسین (ع) بست. او با احتجاجات امام (ع) فهمید که اشراف کوفه چه خیانتی کرده اند. لذا متحول شد و چون بهره ای از جوانمردی داشت، مقابله با فرزند رسول خدا که مظلوم واقع شده است را روا ندانست و به یاری امام حسین (ع) آمد.
فرد دیگر «یزید بن زیاد بن مُهاصر کِندی»، معروف به «ابوالشعثا کندی» است. وی در لشکر عمر بن سعد بود. احتجاجات امام (ع) هم تاثیری در او نکرد. اما همین که دید جنگ در آستانه شروع است و گروهی اندک به خاطر حفظ آرمانهای خود از جانشان دست شستند و در برابر لشگر ۳۰ هزار نفری ایستاده اند، این جنگ را ناجوانمردانه دانست و نخواست در این جنایت حضور پیدا کند و به یاران امام حسین (ع) پیوست. نزد امام آمد و گفت تصمیم گرفته ام به یاری شما بیایم. هیچ بحثی از اینکه شما امام حق و رهبر الهی و پیشوای سوم هستید در میان نیست. فقط بحث این است که ایستادن در برابر مرد بزرگ و مظلومی چون حسین بن علی جایز نیست.
دو برادر دیگر وجود دارند به نامهای «سعد بن حارث» و «ابوالحَتوف بن حارث» که نه تنها شیعه نبودند، بلکه تصریح شده که از خوارج بوده اند. این افراد تا عصر عاشورا هم تا با امام (ع) جنگیدند، ولی متحول شده و گفتند چگونه فرزند رسول خدا را بکُشیم و در روز قیامت از رسول خدا بخواهیم که ما را شفاعت کند!؟ لذا به سپاه امام حسین (ع) پیوستند. حتی هنگامی که صفوف دشمن را می شکستند و به جبهه حق می پیوستند، شعارشان همان شعار خوارج بود: «لاحکم الّا للّه و لا طاعة لمن عصی.»
فرد دیگر که بعید است شیعه باشد، «عبدالله بن عمیر کلبی» است. اگر وی ارادتی به امام (ع) نشان میدهد نه از باب اینکه ایشان را امام خود بداند، بلکه به عنوان فرزند رسول خدا برای ایشان حرمت قائل است. وی میخواست تحت امر ابن زیاد به جهاد با کفار برود. اما وقتی دید ابن زیاد با لشگری انبوه قصد جنگ با فرزند رسول خدا را دارد، تکان خورد و تصمیم به یاری امام (ع) گرفت. معتقد بود که یاری امام ثوابی کمتر از جهاد با مشرکان ندارد.
۳۲ نفر از لشگریان عمر سعد نیز شبِ عاشورا گریختند و خود را به امام (ع) پیوستند. با توجه به اینکه گفتیم ابن زیاد برای جنگ با امام به شیعیان فشاری وارد نکرده بود، چه بسا این افراد از اهل سنت بوده و یا اینکه شیعه بوده و تقیه کرده اند. از میان آنها از افرادی مانند «جُبیل بن مالک تمیمی»، «حارث بن امرء القیس کندی»، «عبدالرحمن بن مسعود»، «عبدالله بن بشیر خَثعمی» و «عمرو بن ضُبَیعه»، در تاریخ نام برده شده است.
البته اگر تحقیقات دقیق تری در تواریخ و مقاتل انجام بشود، چه بسا که بیش از این افراد هم از اهل تسنن در سپاه امام حسین (ع) یافت شود.
منابع:
مقتل ابی مخوف - تاریخ طبری – ارشاد شیخ مفید – الاخبار الطوال دینوری – کامل ابن اثیر - العقد الفرید ابن عبد ربه اندلسی – لهوف سید بن طاووس – اعیان الشیعه علامه محسن امین عاملی
[h=1]نخستین سوگوارى ها پس از عاشورا
[/h]
بنابر گواهى نخستین اسناد مكتوب عاشورا، عزادارى اهل سنت و شیعیان همزمان و پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوست. طبرى داستان عبور خاندان امام حسین توسط لشكریان یزید از مسیر قتلگاه را یادآور شده و ذكر مصیبت حسین (علیه السلام) را كه توسط خواهرش زینب هنگام دیدن پیكر غرقه به خون و بى سر برادر بر زبان آورده شده است، این گونه گزارش مى كند: «یا محمداه، یا محمداه! درود فرشتگان آسمان بر تو! این حسین است كه در بیابان افتاده، با خون خود آغشته گردیده، اعضایش قطعه قطعه شده. یا محمداه! دخترانت اسیر شده اند و اولادت از دم تیغ گذرانده شده اند كه بر پیكرشان باد می وزد...» وى در ادامه مى افزاید: «با این جملات و كلماتى كه زینب ادا كرد، همه حاضران و دوست و دشمن اشك ریختند.»1 طبرى همچنین از عزادارى در منزل یكى از دشمنان معروف امام حسین (علیه السلام) به نام خولى بن یزید ازدى یاد مى كند كه سر امام را از عمرسعد تحویل گرفت و براى بشارت به عبیدالله بن زیاد و گرفتن پاداش، پیش از دیگران به سوى كوفه حركت كرد و پس از آنكه با درِ بسته دارالاماره مواجه شد، به خانه برگشت و سر مبارك را در تنور یا صندوقچه اى پنهان داشت. زن حضرمیّه او پس از اطلاع، شروع به ناله و فریاد نمود، براى مظلومیت امام حسین و حادثه عاشورا سخت گریست و منزل او را ترك گفت.2
سوگوارى سیدالشهدا و سایر قربانیان كربلا با انتقال بازماندگان حادثه به شام، بدان سرزمین منتقل شد و محفل جشن و شادمانى یزید را به مجلس عزا تبدیل كرد. یزید پس از ورود اهل بیت پیامبر (علیهم السلام)، سر امام حسین را در طشتى در مقابل نهاد و لب و دندان آن حضرت را به چوب بست و اشعارى را، كه نشانگر مستى او در رضایت از انتقام كشته گان بدر و احد بود، بر زبان راند. مردى از اهل بیت، كه اتفاقاً از اصحاب پیامبر بود، تاب نیاورد و خطاب به یزید گفت: «آیا با نى بر لب و دندان حسین مى زنى؟ تو همانا چوبت را بر جایى مى زنى كه من خود دیدم پیامبر آن را مى بوسید. اى یزید! تو در روز قیامت محشور خواهى شد و ابن زیاد شفیعت خواهد بود و این سر مبارك در روز قیامت از راه مى رسد در حالى كه محمد (صلّى الله علیه وآله) او را شفاعت مى كند...»3
[h=2]عزادارى خاندان یزید
[/h]یزید كه پس از ارتكاب جنابت كربلا همچنان بر تداوم خط جاهلى و ستم بیشتر اصرار می ورزید و با بازماندگان عاشورا با كمال پستى و دنائت رفتار مى كرد، سرانجام در اثر فعالیت هاى تبلیغى حضرت زینب و امام زین العابدین(علیهما السلام) و تنفر روزافزون مردم، چهره نادم به خود گرفت و اجازه داد تا اطرافیان قدرى آزادى بیان یافته، احساسات خود را ابراز دارند كه از جمله آنان، گریه و سوگوارى حرمسراى یزید است: «هنگامى كه اهل بیت وارد منزل یزید شدند، هیچ زن و دخترى از خاندان یزید باقى نماند مگر آنكه نزد اهل بیت آمدند و به سوگوارى پرداختند.»4
طبرى همچنین از عزادارى در منزل یكى از دشمنان معروف امام حسین (علیه السلام) به نام خولى بن یزید ازدى یاد مى كند كه سر امام را از عمرسعد تحویل گرفت و براى بشارت به عبیدالله بن زیاد و گرفتن پاداش، پیش از دیگران به سوى كوفه حركت كرد و پس از آنكه با درِ بسته دارالاماره مواجه شد، به خانه برگشت و سر مبارك را در تنور یا صندوقچه اى پنهان داشت. زن حضرمیّه او پس از اطلاع، شروع به ناله و فریاد نمود، براى مظلومیت امام حسین و حادثه عاشورا سخت گریست و منزل او را ترك گفت
[h=2]شاعران و سروده هاى عاشورایى
[/h]با همه سوگوارى هاى اولیه كه عمدتاً با حضور اهل بیت امام حسین (علیه السلام) و یا با مشاهده سر بریده آن حضرت انجام مى گرفت، یادكرد عاشورا و عزادارى آن حضرت پس از حوادث مرتبط با عاشورا و بازگشت اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) به مدینه از طریق شعر و سوگ سروده هاى شاعران، از جمله شعراى شناخته شده یا گمنام، ادامه یافت.
از كسانى كه پس از ورود اهل بیت (علیهم السلام) به شام تحت تأثیر مظلومیت شهداى كربلا، به ویژه امام حسین (علیه السلام)، قرار گرفت، خالد بن معدان است كه از جمله بزرگان تابعان در نزد اهل سنت به شمار مى رود. وى به محض مشاهده كاروان حسین در شام، كه پیشاپیش اسیران، سرهاى بریده، بخصوص سر مبارك امام حسین (علیه السلام) حركت داده مى شدند، به شدت سوگناك گردید، به گونه اى كه از شدّت اندوه مدت یك ماه از مردم كناره گیرى كرد و در حیرت و ماتم فرو رفت.
سلیمان بن قتة، یكى از افراد بنى تمیم كه پس از عمرى در اعتقاد به تسنن، به بنى هاشم و تشیع گروید، پس از حادثه عاشورا، سه بار به كربلا آمد و با مشاهده اوضاع كربلا پس از شهادت امام حسین و یارانش و دیدن صحنه هاى مختلف جنایت هواداران یزید و فداكارى و جانفشانى یاران امام حسین (علیه السلام)، اشعار زیر را در مرثیه سیدالشهدا سرود:
align: center
[TR]
[TD="align: right"] مـــررت علــــى ابیــات آل محمد
پس از ندامت یزید و مجبور شدن وى به بازگرداندن اهل بیت (علیهم السلام) به مدینه، مجالس متعدد روضه خوانى و عزادارى در شام و در مسیر شام به كربلا و مدینه و سپس هنگام ورود آنان به مدینه برگزار شد. این مجالس هرچند به طور عمده از سوى بازماندگان قربانیان عاشورا و شیعیان برپا مى گردید، اما در آن ها شمارى از اهل سنت شركت مى نمودند و براى خاندان پیامبر، به ویژه فرزندان آن حضرت، سراشك غم مى ریختند.
[/HR]پی نوشت ها:
(1) - تاریخ الطبرى، ابوجعفر محمدبن جریر طبرى، ج 5، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، بیروت، درالتراث، ص 456 / ص 455.
(2) - تاریخ الطبرى، ابوجعفر محمدبن جریر طبرى، ج 5، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، بیروت، درالتراث، ص 456 / ص 455.
(3) - همان، ص 465 و 464 / العقد الفرید، ج 4، ص 358.
(4) - همان، ص 465 و 464 / العقد الفرید، ج 4، ص 358.
(5) - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبین، قم، منشورات الشریف الرضى، 1416، ص 12.
منبع: عزادارى امام حسین علیه السلام در میان اهل سنّت، عبدالمجید ناصرى
[h=1]مورّخان اهل سنت و گزارش عاشورا
[/h]
در قرن سوم كه فشار و اختناق عباسيان بر ضد شعاير اهل بيت (عليهم السلام)، بخصوص ياد و نام امام حسين (عليه السلام) و عزادارى عاشورا، شدت يافت و متوكل عباسى در سال 236 مرقد مطهر حسينى را تخريب و با خاك يكسان كرد و بر زمين آن آب بست و زائران و عزاداران آن حضرت را به انواع شكنجه و اذيت گرفتار كرد، مورّخان و نويسندگان اهل سنت داستان مصيبت امام حسين (عليه السلام) و ياران او را در قالب تاريخ و قصه بازگويى نمودند و در واقع، حادثه كربلا از سينه ها به كتاب منتقل گرديد و جاودانه گرديد.
مهم ترين دانشمند اسلامى كه روايات متعدد انقلاب عظيم كربلا را از يكى از گزارشگران معروف به نام لوط بن يحيى معروف به ابومخنف ازدى (متوفاى 157 ق) نقل كرده است و در اين نقل تا ميزان تحسين برانگيزى رعايت امانت و صداقت را نموده است، محمدبن جرير الطبرى (224 - 310ق) مى باشد. طبرى تنها به نقل رويدادهاى حادثه كربلا از زبان ابومخنف اكتفا نمى كند، بلكه به داستان اسارت اهل بيت (عليهم السلام) و رويدادهاى كوفه و عزادارى مردم در مجالس عبيدالله زياد و سپس شام مى پردازد و از تداوم كينه جويى و جسارت يزيد بن معاويه به سرِ بريده امام حسين (عليه السلام) و تنفر برخى از اطرافيان و سوگوارى عده اى از مردم شام و همدردى آنان با اهل بيت (عليهم السلام) خبر مى دهد.1 پس از طبرى اين شيوه توسط ساير مورّخان اهل سنت پى گيرى شد كه در ادامه مورد اشاره قرار خواهد گرفت. گاهى قصه گويان در كنار مرقد امام حسين (عليه السلام) آمده، عزاها و مصائب او را به زبان قصه مى گفتند.2
[h=2]عزادارى در عصر آل بويه
[/h]در قرن چهارم، مرحله سوم خلافت عباسيان (657 - 132 ق) آغاز مى شود و قدرت خلفاى عباسى كه سال ها قبل عملا به تركان جنگجو و متعصب منتقل شده بود، به تدريج و با ضعف عناصر ترك به آل بويه شيعه مذهب انتقال يافت و در واقع، پس از فتح بغداد در سال 334 ق توسط احمد بن بويه معروف به معزالدوله قدرت سياسى و نظامى قسمت اعظم جهان اسلام به آل بويه تعلق گرفت و اين خاندان به اقدامات گوناگون از جمله رفع موانع عزادارى سيدالشهدا پرداخت.
با رفع موانع شديد سياسى، عزادارى امام حسين گسترش فراوانى يافت و در ابعاد گوناگون ادبى و مردمى پيشرفت كرد. در اين عصر افزون بر شاعران عربى زبان، شعراى فارسى سرا نيز به جمع عزاداران پرداخته، مردم فارسى زبان را در فارس، عراق عجم، خراسان، ماوراء النهر و شبه قاره به عزادارى امام حسين تشويق نمودند.
در قرن سوم كه فشار و اختناق عباسيان بر ضد شعاير اهل بيت (عليهم السلام)، بخصوص ياد و نام امام حسين (عليه السلام) و عزادارى عاشورا، شدت يافت و متوكل عباسى در سال 236 مرقد مطهر حسينى را تخريب و با خاك يكسان كرد و بر زمين آن آب بست و زائران و عزاداران آن حضرت را به انواع شكنجه و اذيت گرفتار كرد، مورّخان و نويسندگان اهل سنت داستان مصيبت امام حسين (عليه السلام) و ياران او را در قالب تاريخ و قصه بازگويى نمودند و در واقع، حادثه كربلا از سينه ها به كتاب منتقل گرديد و جاودانه گرديد
بغداد، كه در زمان آل بويه مركز اهالى تسنن و تشيع به حساب مى آمد و پيروان هر دو مذهب اسلامى در آن زندگى مى كردند، پس از ورود آل بويه و عمدتاً از دهه پنجاه قرن چهارم، در روزهاى عاشورا به صورت شهر تعطيل درمى آمد. گاهى مردم لباس سياه به تن نموده، حتى برخى از اهل سنت همراه شيعيان در قالب دسته عزادارى به خيابان ها مى آمدند و به نوحه خوانى، سينه زنى و عزادارى مى پرداختند.3
در اين عزادارى ها هرچند گاهى بين اهل سنت و تشيع اختلاف و حتى زد و خورد گزارش شده است، اما: اولا، اين درگيرى بين برخى اهل سنت، از جمله عده اى از حنابله و شيعيان بوده است نه همه حنابله و يا اهل سنت. ثانياً، در برخى از سنوات درگيرى گزارش شده؛ چنان كه گاهى برخى از اهل سنت دست به شبيه سازى زده، براى مصعب بن زبير مجلس عزا برپا مى كردند و يا عايشه را با سوار كردن زنى بر شتر در يادها زنده مى كردند.4 ثالثاً، در شهرهاى ديگر، از جمله مصر، مردم اعم از شيعه و سنى در كنار قبر ام كلثوم و نفيسه اجتماع مى نموده، به عزادارى مى پرداختند و مبالغ هنگفتى براى اطعام و عزادارى هزينه مى كردند. بنا به گفته مقريزى، اين مراسم چنان در ميان مردم عمدتاً سنى مذهب مصر ريشه دواند كه پس از سقوط فاطميان نيز تداوم يافت و ايوبيان با همه ضديت با فاطميان و تشيع نتوانستند آن را متوقف سازند.5 رابعاً، در شرق قلمرو خلفاى عباسى نيز پس از سقوط آل بويه (447) از اصفهان و حاكميت سلجوقيان متعصب و سنى مذهب، اهل سنت همراه شيعيان به زيارت على بن ابى طالب (عليه السلام) و حسين بن على (عليه السلام) به نجف و كربلا رفتند و وفادارى خود را به امام حسين (عليه السلام) و انقلاب او نشان دادند.6 عبدالجليل رازى قزوينى نيز به سوگوارى مردم سنى مذهب اصفهان در آن زمان اشاره مى كند و مى نويسد: «آن گه چون فروتر آيى، معلوم است كه خواجه بومنصور ماشان [اصفهانى]، كه در مذهب سنت در عصر خود مقتدا بوده است، هر سال اين روز [عاشورا] اين تعزيت به آشوب و نوحه و غريو داشته اند و هر كه رسيده باشد ديده و دانسته باشد و انكار نكند.»7 در سال 458 نيز در بغداد مغازه ها تعطيل گرديد و مردان با سينه زنى و نوحه خوانى و زنان با پريشان كردن مو و گريه و زارى براى امام حسين (عليه السلام) سوگوارى نمودند و خليفه عباسى تنها به اين خواسته اكتفا كرد كه برخى شيعيان تندروى نكرده، سبّ صحابه نكنند.8
[/HR]پي نوشت ها:
(1) - تاريخ طبرى، ج 5، ص 465.
(2) - جاحظ، البيان و التبيين، ج 1، بيروت، دارالكتب العلميه، ص 179.
(3) - اسماعيل بن كثير، البداية و النهاية، ج 11، بيروت، مؤسسه التاريخ الاسلامى، ص 276، 286، 296، 302، 359، 381.
(4) - اسماعيل بن كثير، البداية و النهاية، ج 11، بيروت، مؤسسه التاريخ الاسلامى، ص 276، 286، 296، 302، 359، 381.
(5) - تقى الدين مقريزى، المواعظ و الاعتبار فى ذكر الخطط و الآثار، مصر، مؤسسه الفرقان للتراث الاسلامى، ص 18ـ314.
(6) - البداية و النهاية، ج 12، ص 77.
(7) - نقض، ص 317 / ص 114.
(8) - نقض، ص 317 / ص 114.
منبع: عزادارى امام حسين عليه السلام در ميان اهل سنّت، عبدالمجيد ناصرى
[h=1]مقتل نويسى در ميان اهل سنت
[/h]
[h=2]غزنويان و عزادارى سيدالشهدا
[/h]سلسله غزنويان (598 - 351 ق) كه تقريباً همزمان آل بويه در شرق جهان اسلام ساليان طولانى حكم راندند و مركزشان شهر غزنين بود، نسبت به شيعيان خصومت مي ورزيدند و سلطان محمود غزنوى در كنار حملات متعدد به هند، تهاجمات خونينى را به غور و غرجستان و رى، كه از مراكز تشيع به شمار مى رفت، انجام داد. در اين تهاجمات، باورها و شعاير دينى مناطق مزبور از جمله عزادارى سيدالشهدا را تحت عنوان بدعت كوبيد و مردم را به خاطر انجام آن مورد آزار و شماتت قرار داد. با اين همه، با كاهش فشار غزنويان و پس از مرگ سلطان محمود غزنوى (421 ق) شهر غزنين عزادارى خود را آشكار نمود. همانند كسايى مروزى (متوفاى 348 ق) و حكيم ناصر خسرو قباديانى بلخى (481 - 394ق) كه شاعران پيشقراول در عاشورا سرايى و مرثيه گويى به حساب مى آيند و به مذهب شيعه باور داشتند، ابوالمجيد مجدود سنايى غزنوى (612 - 543 ق) نيز محرم و عاشورا را مورد تأمّل عاشقانه قرار داد و اشعار جانسوزى را در شهادت امام حسين و ساير شهداى اهل بيت (عليهم السلام) سرود.
[h=2]عزادارى در نظاميه بغداد
[/h]با همه سختگيرى هاى سلجوقيان (558 - 427 ق) و اصرار فراوان وزيران متعصب آنان بر لعن و نفرين - به اصطلاح - رافضه، بخصوص اسماعيليه، بر فراز منابر، رويكرد عملى اقشار غيرسياسى اهل سنت به تكريم اهل بيت (عليهم السلام) و بيان مصايب آنان، به ويژه عزادارى امام حسين (عليه السلام)، بود. شواهد تاريخى حاكى از عزادارى اهل سنت و نفوذ اين تفكر در مدرسه نظاميه در عصر سلجوقيان مى باشد. محمد بن عبدالله بلخى (م 596) كه از عالمان و خطيبان بنام در ميان اهل سنت مى باشد و از سفرهاى طولانى متعدد علمى وى به خراسان، عراق، مصر، خوارزم و مكه در منابع گوناگون رجالى و تاريخى آنان، ياد شده است، در مدرسه نظاميه به وعظ و خطابه پرداخت.
وى پس از سخنرانى و وعظ براى عالمان، مسئولان و طلاب نظاميه اهل سنت، روضه مى خواند و از مظلوميت هاى اهل بيت پيامبر ياد مى كرد و مردم از شنيدن مصايب خاندان پيامبر اشك مى ريختند. در يكى از سخنرانى هاى خود گفت: «روزى فاطمه مى گريست. على با مشاهده وى گفت: اى فاطمه چرا نزد من گريه مى كنى؟ آيا دارايى ات راگرفته اند؟ آيا حق شما را غصب كرده اند؟ آيا چنين نموده اند و چنان كرده اند؟ همين طور موارد مختلف را شمرد از چيزهايى كه روافض مى پندارند شيخين در حق فاطمه مرتكب شده اند. مجلس با شنيدن آن سخنان اشك مى ريخت...»1
ابوالفرج در المنتظم ضمن برشمردن اوصاف گوناگون و برجسته امام حسين (عليه السلام)، واكنش آن حضرت را در برابر سبّ و زبان درازى يكى از فرماندهان يزيد اين گونه نقل مى كند: «آيا به من ناسزا مى گويى و فحش مى دهى؟ نگاه كن من كيستم، آن وقت به خودتان مراجعه كنيد و تأمّل نماييد. آيا جنگ با من و كشتن من براى شما جايز است و هتك حرمت من حلال است؟ آيا من فرزند دختر رسول خدا (پيامبر شما) نيستم؟ آيا من فرزند پسر عموى پيامبر شما نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموى پدر من نيست؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست؟ شمر در جواب گفت: خدا را جز به حرف عبادت نكرده باشم كه من بفهمم توچه مى گويى!»
تنها علامه محمدبن عبدالله بلخى نبود كه در زمان حاكميت سلجوقيان در بغداد به عزادارى مى پرداخت، على بن الحسين غزنوى معروف به واعظ، كه از جمله عالمان و خطيبان معروف بغداد بود و در ميان رهبران دينى اهل سنّت، مقام ارجمندى داشت نيز به سوگوارى اهل بيت (عليهم السلام) مى پرداخت. او در ميان دستگاه خلافت و دولتمردان زمان از احترام خاصى برخوردار بود و در منابع اهل سنت به عنوان واعظ و خطيب «ميلح الايراد و لطيف الحركات» معرفى شده است و سلطان سلجوقى و امرا براى زيارت و درك مجالس او حضور به هم مى رساندند.2 بنا به گفته قزوينى: «خواجه على غزنوى حنيفى دانند كه اين تعزيت چگونه داشتى تا حدى كه به روز عاشورا در لعنت سفيانيان مبالغتى مى كرد. سائلى برخاست و گفت: معاويه را چه مى گويى؟ به آواز بلند گفت: اى مسلمان! از على بپرس كه معاويه را چه گويى؛ آخر دانى كه على معاويه را چه گويد؟ امير عبادى كه علامه روزگار و خواجه معنا و سخن بود، او را در حضرت المقتضى لامر الله پرسيدند: اين روز كه فردا عاشورا خواست بودن كه: چه گويى در معاويه؟ جواب نداد تا سائل سه بار تكرار كرد. بار سوم گفت: اى خواجه سؤال مهم پرسى، نمى دانم كدام معاويه را مى گويى؟ اين معاويه را پدرش دندان مصطفى بشكست و مادرش جگر حمزه بخاييد و او بيست اند بار تيغ در روى على كشيد و پسرش سر حسين ببريد. اى مسلمانان! شما اين معاويه را چه مى گوييد؟ مردم در حضرت خلافت حنفى و سنى و شافعى زبان به لعنت و نفرين برگشودند. مانند اين بسيار است و تعزيت حسين هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد و با نوحه و فرياد و...»3
[h=2]مقتل نويسى در ميان اهل سنت
[/h]چنان كه در تلاش مورّخان اهل سنت نسبت به ثبت جزئيات وقايع كربلا و تثبيت عزادارى امام حسين (عليه السلام) از اين رهگذر از سوى آنان اشاره شد، مسيرى را كه طبرى در اهتمام به كتابت و احياى روايت انقلاب حسينى گشود، توسط مورّخان پس از وى ادامه يافت و در قرن ششم شعبه جديدى در تاريخ اسلام تحت عنوان «مقتل نگارى» به وجود آمد و برخى دانشمندان اهل سنت به گونه مستقل بدين مهم پرداختند. از جمله اين گروه مى توان به ابوالمؤيد خوارزمى (متوفاى 568) اشاره كرد. او اثر ارزشمندى در رخداد عاشورا پديد آورد كه به نام مقتل خوارزمى شهرت يافته است و مورد اعتماد عالمان عامه و خاصه مى باشد.
افزون بر وى، مورّخان نامى اهل سنت همچون ابن اثير در الكامل فى التاريخ، ابوالفرج ابن جوزى در المنتظم و همو در الرد على المتعصب العنيد لمن ذم من لعن اليزيد و سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص روشنگرانه به حادثه عاشورا و عزادارى شهادت امام حسين و يارانش پرداختند و گزارش هاى پيشينيان اهل سنت، از جمله طبرى، را نه تنها حفظ نمودند، بلكه بر تكميل و تفصيل آن همت گماشتند.
ابومظفر سبط ابن جوزى از جدش ابوالفرج ابن الجوزى نقل مى كند كه نامبرده در مجالس خود مى گفت: شگفت انگيز نيست كه ابن زياد با حسين جنگيد و عمر سعد را بر او مسلط نمود تا او را به قتل رساند و شمر را دستور دهد تا سرهاى بريده را برايش حمل كند. همانا شگفت انگيز و حيرت آور [تر] پست گرديدن يزيد است [تا آن حد] كه دندان هاى او را به چوب ببندد و خاندان پيامبر را به عنوان اسير بر شتران بى جهاز سوار نمايد و عزم يزيد بر اين كه فاطمه دختر [امام] حسين را به مردم واگذارد كه او را مى خواست به عنوان كنيز ببرد و تكرار يزيد شعر ابن زبعرى (ليت اشياخى ببدر شهدوا...).4 ابوالفرج در المنتظم ضمن برشمردن اوصاف گوناگون و برجسته امام حسين (عليه السلام)، واكنش آن حضرت را در برابر سبّ و زبان درازى يكى از فرماندهان يزيد اين گونه نقل مى كند: «آيا به من ناسزا مى گويى و فحش مى دهى؟ نگاه كن من كيستم، آن وقت به خودتان مراجعه كنيد و تأمّل نماييد. آيا جنگ با من و كشتن من براى شما جايز است و هتك حرمت من حلال است؟ آيا من فرزند دختر رسول خدا (پيامبر شما) نيستم؟ آيا من فرزند پسر عموى پيامبر شما نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموى پدر من نيست؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست؟ شمر در جواب گفت: خدا را جز به حرف عبادت نكرده باشم كه من بفهمم توچه مى گويى!»5
اين عزادارى و مقتل نگارى به خوبى عظمت ياد امام حسين (عليه السلام) و جانفشانى هاى او را در ميان اهل سنت نشان مى دهد و مردم مسلمان از جمله اهل سنت با كاهش فشارهاى مختلف سياسى و امنيتى نمى توانستند در مقابل عظمت عاشورا اشك نريزند و براى امام حسين و ياران وى سوگوارى نكنند.
[/HR]پي نوشت ها:
(1) - به نقل از سيد عبدالعزيز الطباطبائى، معجم اعلام الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت، 1417، ص 296.
(2) - ابن حجر العسقلانى، لسان الميزان، ج 5، ص 217 / ر.ك: ذهبى، ميزان الاعتدال.
(3) - النقض، ص 3ـ371.
(4) - تذكرة الخواص، ص 290.
(5) - ابوالفرج ابن الجوزى، المنتظم فى التاريخ الملوك و الامم، تصحيح عبدالقادر عطاء، ج 5، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412، ص 338.
منبع: عزادارى امام حسين عليه السلام در ميان اهل سنّت، عبدالمجيد ناصرى
[h=1]عزادارى در خراسان و ماوراءالنهر
[/h]
با كاهش فشار مضاعف سلجوقيان و روى كارآمدن خوارزمشاهيان (628 - 521 ق)، كه زمينه هاى تشيع و پيروى از اهل بيت پيامبر را از ادوار نخستين اسلامى داشتند، فضا براى عزادارى حسينى بهتر شد، هرچند هيچ گاه موانع از بين نرفت. در اين فضا شاعران نامورى همچون قوامى رازى (نيمه اول قرن ششم) و سخنور معروف عطار نيشابورى (627 - 537) ياد عاشورا و فداكارى هاى حسين بن على (عليه السلام) را در قالب سوگنامه هاى روشنگر و جانسوز زنده نگه داشتند:
align: center
[TR]
[TD="align: right"] كيـست حــق را و پيــمبـر را ولى
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: left"]آن حسن سيــرت، حسين بن على [/TD]
[TD="align: left"]نيم كشته گشته سرگشته به خون [/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: right"] آن چنـان بــر خـود كه برد بى دريغ
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: left"]كافــتـــاب از درد آن شـد زيـــر ميـغ [/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: right"] گيسوى او تـا بــه خون آلوده شد
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: left"]خــون گردون از شفق پالوده شد... [/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: right"] با جـگر گــوشه پيـمـبــر اين كنند
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: left"]وانــگـهــــى دعـوى داد و دين كنند [/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: right"] هـر كـه در رويــى چنـين آورد تيغ
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: left"]لعــنــتــــم از حــــق بــــدو آيد دريغ 1 [/TD]
[/TR]
[h=2]گريه شام بر حسين (عليه السلام) در آستانه حمله مغول
[/h]ابن كثير نقل مى كند: در سال 657 ق، كه بغداد به دست لشكريان چنگيز سقوط كرد و خلافت عباسيان پس از 554 سال براى هميشه از بغداد و جهان اسلام برچيده شد، ابوشامه، يكى از شاعران شام پس از آنكه حملات چنگيزيان به «ميافارقين» و كشته شدن فرمانرواى آن به نام الكامل بن شهاب را شنيد، اندوهگين گرديد و قصيده سوزناك و حزن انگيزى سرود و در آن الكامل را به نام امام حسين تشبيه نمود و مظلوميت امام حسين (عليه السلام) در شام و داستان ورود اسيران و سر بريده امام را به گونه عاطفى مطرح كرد.2
افزون بر دمشق، شهرهاى ديگر شام از جمله حلب نيز به ياد امام حسين و شهداى كربلا بى قرار بود. همه ساله در روز عاشورا به سوگ قربانيان كربلا سرشك غم ريخته گريبان چاك مى كردند.
در عصر تيموريان عزادارى سيدالشهدا در ابعاد گوناگون توسعه يافت؛ به گونه اى كه هم از لحاظ تنوع و هم از نظر كيفيت و كميت سير صعودى پيدا كرد و قابل مقايسه با ادوار سابق نبود. همين فضاى اهل بيت محور و ضد امويان و عباسيان، جامعه را به سوى پذيرش مبانى بيشتر اهل بيت (عليهم السلام) از سوى اهل سنت آماده نمود و به پيش برد، به طورى كه يكى از نويسندگان مى نويسد: «گريه براى امام حسين [در هرات عهد تيموريان ]جانشين مجالس ذكر صوفيانه - كه نقشبنديان آن را ملغى كرده بودند - شده بود.»
[h=2]تيموريان و فراگيرى عزادارى (911 - 782 ق)
[/h]تيموريان، كه عمدتاً پيرو اهل سنت بودند، پس از روى كار آمدن، به ويژه پس از مرگ تيمور، منشأ آثار فراوان فرهنگى، ادبى و تمدنى در جهان اسلام، بخصوص خراسان، گرديدند. با محبتى كه اين خاندان به اهل بيت پيامبر اسلام داشتند و احترامى كه نسبت به علما، عرفا و سادات نشان دادند، عزادارى امام حسين (عليه السلام)، كه از سال ها قبل در ميان اهل سنت جا باز كرده بود، به تدريج گسترش يافت و حتى درون دربار تيموريان راه يافت.3
در عصر تيموريان عزادارى سيدالشهدا در ابعاد گوناگون توسعه يافت؛ به گونه اى كه هم از لحاظ تنوع و هم از نظر كيفيت و كميت سير صعودى پيدا كرد و قابل مقايسه با ادوار سابق نبود. همين فضاى اهل بيت محور و ضد امويان و عباسيان، جامعه را به سوى پذيرش مبانى بيشتر اهل بيت (عليهم السلام) از سوى اهل سنت آماده نمود و به پيش برد، به طورى كه يكى از نويسندگان مى نويسد: «گريه براى امام حسين [در هرات عهد تيموريان ]جانشين مجالس ذكر صوفيانه - كه نقشبنديان آن را ملغى كرده بودند - شده بود.»4
در مقدمه كتاب روضة الشهداء كه يكى از مقتل هاى معروف و تأثيرگذار تاريخ مقتل نگارى و عزادارى امام حسين (عليه السلام) مى باشد، در خصوص وضعيت اجتماعى و شرايط مناسب فرهنگى و دينى مسلمانان، به ويژه خراسان براى عزادارى و فراگير شدن روضه خوانى براى امام حسين (عليه السلام) چنين آمده است: «... جمعى از محبّان اهل بيت (عليهم السلام) هر سال كه ماه محرم درآيد، مصيبت شهدا را تازه سازند و به تعزيت اولاد حضرت رسالت پردازند، همه را دل ها بر آتش حسرت بريان گردد و ديده ها از غايت حيران سرگردان:
align: center
[TR]
[TD="align: right"]زاندوه اين ماتم جان گسل[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="align: left"]روان گردد از ديده ها خون دل 5 [/TD]
[/TR]
مردم خراسان و ماوراءالنهر در آن زمان همه ساله در سالگرد قيام عاشورا مراسمى بر پا مى كردند و در آن به بيان حوادث عاشورا و انواع مصيبت هاى خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در كربلا مى پرداختند. سخنوران، مداحان و مرثيه خوانان بزرگ، شاعران و عالمان دينى در اين مجالس به ذكر مصيبت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) مى پرداختند و عواطف پاك و آماده مردم آن سامان را به انواع ستم ها و جنايات روا داشته شده بر حسين بن على در كربلا معطوف كرده، آنان را به عزادارى و اشك افشانى وا مى داشتند.[/HR]پي نوشت ها:
(1) - احمد احمدى بيرجندى، اشك خون، ص 28و27 به نقل از مجله حوزه، ش 114ـ113، ص 357.
(2) - البداية و النهاية، ج 13، ص 249.
(3) - عبدالرزاق سمرقندى، مطلع السعدين و مجمع البحرين، ج 2، لاهور، 1360 ق، ص 148 / خواندمير، حبيب السير، ج 3، تهران، خيام، ص 618 و 624 / ر.ك: تشيع در خراسان عهد تيموريان، نگارنده، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى، ص 118 به بعد.
(4) - دكتر كامل مصطفى شيسى، تشيع و تصوف، ترجمه على رضا ذكاوتى قراگزلو، تهران، اميركبير، 1374، ص 26.
(5) - حسين الكاشفى، روضة الشهداء، ص 12ـ13.
منبع: عزادارى امام حسين عليه السلام در ميان اهل سنّت، عبدالمجيد ناصرى
[h=1]رقیه ی حسین علیهماالسلام[/h]
[/HR] حضرت رقیه علیهاالسلام جلوه دیگری از شکوه و عظمت حماسه عاشوراست و حضور این کودک خردسال در متن نهضت سرخ حسینی، بی تردید امری مهم و قابل توجه می باشد، چنانکه هر یک از کسانی که در آن واقعه عظیم حضور داشته اند، حامل پیامی شگرف بودهاند.
[/HR] رقیه علیهاالسلام دلیلی آشکار بر حقانیت قیام امام حسین علیه السلام و مظلومیت عترت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله بوده که اوج توحّش و سنگدلی سیاهکارانی که داعیه جانشینی رسول خدا را سر دادند، برای همیشه تاریخ اثبات می کند.
نوشتار حاضر سیری است در زندگانی کوتاه اما پرشکوه این بانوی خردسال.
[h=2]رقیه ی حسین علیهماالسلام[/h] پدر بزرگوار حضرت رقیّه علیهاالسلام، سالار شهیدان حضرت امام حسین بن على علیه السلام و مادر ایشان مطابق بعضى از نقلها «ام اسحاق» می باشد كه زنی صاحب فضیلت و همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بوده که طبق وصیت آن حضرت پس از شهادتشان به عقد امام حسین علیه السلام در آمدند. (1)
سن مبارك حضرت رقیه علیهاالسلام هنگام شهادت، طبق پاره اى از روایات سه سال و مطابق پاره اى دیگر چهار سال بود. برخى نیز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند. (2)
[h=2]نام رقیه علیهاالسلام[/h] کلمه ی رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.(3) نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله بود و پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نامهای خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.

نام رقیه علیهاالسلام در بعضی کتب تاریخیِ مستند و مشهور همچون کتاب شریف «لهوف» سید بن طاووس(4) و «معالی السبطین» علامه حائری (5) و «مقتل الحسین» ابن ابی مخنف (6) ذکر شده است چنانکه مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب «حضرت رقیه علیهاالسلام» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است.
ولی در برخی دیگر از کتب تاریخی نامی از ایشان برده نشده است که این امر همچون دیگر پدیده های تاریخی به علل متعددی می تواند باشد، همچون کمبود امکانات نگارشی، کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها، فشار حکومت بر سیره نویسان، فقر منابع تاریخی به دلیل تاخت و تازهای دشمنان، همنامی فرزندان امام حسین علیه السلام و... .
مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى در کتاب ارزشمند خود می نویسد:
آن دخترى كه در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، شاید اسم شریفش رقیّه علیهاالسلام بوده و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب است به این مخدّره و معروف است به مزار سیدة رقیّة. (7)
البته ذکر این نکته لازم به نظر می رسد که عرب به دختر بچه اسیر، "رِقیِه "(راء و یاء با کسره خوانده می شود) می گفتند. در نتیجه بنا به نظر برخی، شامیان به دختر امام حسین علیه السلام که برخی معتقدند نامش فاطمه بوده؛ رِقیِه می گفتند.
عبدالوهاب شامفی مصری مشهور به شعرانی نیز در کتاب «المنن» باب دهم نقل میکند، نزدیک مسجد جامع دمشق بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیه علیهاالسلام، دختر امام حسین علیه السلام معروف است و بر روی سنگی واقع در درگاه آن مرقد نوشته شده است: «این خانه، مکانی است که به ورود آل پیامبر صلی الله علیه و آله و دختر امام حسین علیه السلام، حضرت رقیه علیهاالسلام شرافت یافته است».
[h=2]عروج[/h] [h=2]پس از واقعه جانسوز عاشورا، کاروان اسرا به همراه سرهای مطهر شهدا ابتدا به سوی کوفه و سپس شام حرکت کرد. پس از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنها را در خرابه ای نزدیک کاخ یزید ملعون جای دادند.[/h] محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمى(ره) از كامل بهائى (8) نقل مى كند كه:
زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است و باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دختركى بود چهار ساله، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین علیه السلام كجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سوال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنین است. آن لعین گفت: بروند سر پدر را بیاورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدس را آوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند: سر پدر توست. آن دختر فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم كرد.(9)
حجة الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم كتاب شریف ثمرات الحیوه، به سند خود آورده است:
حضرت رقیه علیهاالسلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود:الىّ ، الىّ ، هلّمى فأنا لك بالإنتظار (اى نور دیده بیا بیا به سوى من، كه من چشم به راه تو مى باشم) و در اینجا بود كه دیدند حضرت رقیه علیهاالسلام از دنیا رفت. (10)
طبق بعضى روایات، بعد از رحلت حضرت رقیه علیهاالسلام یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن كهنه اش كفن كنند. هنگامی که زن غساله بدن حضرت رقیه علیهاالسلام را غسل میداد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟ زینب علیهاالسلام فرمود: چه میخواهی زن غساله؟ گفت: چرا بدن این طفل کبود است؟ آیا به بیماری مبتلا بوده است؟ حضرت علیهاالسلام در پاسخ فرمود: ای زن! او بیمار نبود، این کبودیها آثار تازیانه و ضربههای دشمن است. (11)
در هنگام بازگشت اهل بیت امام حسین علیه السلام به مدینه، زنان شام ازدحام كردند و در حالیكه سیاه پوش شده بودند براى بدرقه اهل بیت علیهم السلام از خانه ها بیرون آمدند. صداى ناله و گریه آنها از هر سو شنیده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بیت علیهم السلام وداع نمودند. در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
«اى اهل شام! از ما در این خرابه امانتى مانده است، جان شما و جان این امانت. (او در این دیار غریب است) هرگاه كنار قبرش بروید آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در كنار قبرش روشن كنید». (12)
امروز مرقد مطهر نازدانه اباعبدالله الحسین علیه السلام در شهر دمشق کشور سوریه به صورت بارگاهی عظیم و باشکوه برای زیارت دوستداران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد و همه روزه هزاران نفر عاشق، آن عزیز را زیارت می کنند.
پی نوشت:
كامل بهائى، ج 2، ص 179.
1) ابصار العین، ص 368، كشف الغمه ج 2 ص 216.
2) ستاره درخشان شام، بخش نهم، فصل اول.
3) لسان العرب، ج5، ص293.
4) اللهوف علی قتلی الطفوف ص 141 (روز عاشورا حضرت سیدالشهدا علیه السلام در آخرین وداع با اهل خیام، آنان را اینگونه مورد خطاب قرار دادند: ... یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه... )
5) معالی السبطین، ج2 ص161 (کانت للحسین علیه السلام بنت صغیرة... تسمّی رقیة و کان لها ثلاث سنین)
6) مقتل الحسین، ص84 (ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینة و یا رقیة و...)
7) منتخب التواریخ، ص 299.
9) منتهى الامال، ج 1، ص 317.
10) سخن گفتن امام حسین علیه السلام در 120 محل، ص 59.
11) الوقایع و الحوادث، ج 5، ص 81.
12) زینب فروغ تابان كوثر، ص 370 به نقل از الخصائص الزینبیه، ص 296 و ریاض القدس، ج 2، ص 237.
[h=1]مقام رضا و تسلیم در كربلا[/h]

از مراحل بالای عرفان و توحید، «رضا» است. «رضا» هم نشان دهنده اوج محبت و دلدادگی به خداوند است و هم نشانه اخلاص کمال و نداشتن هیچ انگیزهای جز پسند و خواست مولی.
اهلبیت علیهمالسلام در مقابل خواست خدا و تقدیر او کاملا راضی بودند و این را برای خود، کمال میدانستند و با پشتوانه «رضا»، هر مشکل و بلا و مصیبتی را صبورانه و عاشقانه تحمل میکردند. در مسائل اجتماعی نیز هرگز پسند و رضایت مردم را بر رضای الهی ترجیح نمیدادند و آنچه تکلیف بود عمل میکردند، مهم رضای الهی بود، هر چند به خشم مردم میانجامید.
این نکته در تعالیم قرآن و احادیث بسیار مطرح است. امام حسین علیهالسلام که برای رضای الهی قدم در این راه گذاشته بود، روحیه کوفیان را چنین ترسیم میکرد که آنان خواستههای دل خویش را بر رضای الهی ترجیح دادهاند: «لا اَفلَحَ قَومٌ آثَروا مَرضاةَ انفُسِهم عَلی مَرضاةِ الخالق.» (1) امام سجاد علیهالسلام نیز در انتقاد از خطیبی که در کاخ یزید و نزد اسرای اهلبیت، از یزید ستایش میکرد و از دودمان علی علیهالسلام به زشتی یاد میکرد، بر سر او فریاد کشید که:
وای بر تو، رضای مردم را به قیمت خشم خدا خریدهای!؟ «اِشتریتَ مَرضاة المخلوقِ بِسَخَطِ الخالق.» (2)
اما آنچه که در این بحث و بخش مورد نظر است، همان بعد متعالی عرفانی «رضا» است که ملاک عمل موحدان راستین است و عاشورا جلوهای از این فضیلت به شمار میرود.
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
نمونههای دیگری از مقام «رضا» را در کربلا با هم مرور میکنیم:
در مسیر راه کوفه، ابا عبدالله علیهالسلام پس از برخورد با فرزدق و آگاهی از اوضاع کوفه، فرمود:
همواره کار دست خدا بوده و هست. اگر قضای الهی بر چیزی نازل شود که دوست داریم و میپسندیم، خدا را بر نعمتهایش سپاس میگوییم و اگر فضای الهی میان ما و امیدمان فاصله انداخت، باز هم از کسی که نیتش حق و شیوهاش تقوا باشد دور نیست (که آن را بپسندد). (3)
شعار «رِضا اللهِ رضانا اهلَ البیت» از کلمات نورانی امام و خاندان او در این سفر بود. این کلام را هم هنگام خروج از مکه به سمت کربلا در ضمن خطبهای بیان فرمود، (4) هم واپسین کلماتی بود که در قتلگاه از حنجر خونین آن امام شنیده شد که «الهی رِضیً بِقَضائک.» خواهر خویش را نیز به تسلیم و رضا دعوت میکرد «اِرضی بِقَضاءِ الله» تا پس از شهادتش بیتابی و نارضایی از خود نشان ندهد. وقتی هم که میخواست از مدینه خارج شود، هنگام وداع با قبر رسول خدا از خداوند طلب کرد که آنچه که رضای تو است، برایم انتخاب کن: اسئلکَ ... ما اختَرتَ مِن اَمری هذا ما هُوَ لَکَ رِضیً.» (5)
این روحیه معنوی در سایر عاشوراییان هم بود. حضرت مسلم بن عقیل در کوفه وقتی گرفتار شد، باز دم از رضای الهی میزد و به داوری خدا راضی بود و در هر حال، خدا را حمد میگفت. (6)
سیدالشهدا علیهالسلام وقتی به کربلا میرفت، به سرانجام و سرنوشت ماجرا راضی بود، هر چه را که خدا مقدر کرده باشد برای خود «خیر» میدید و میفرمود:
چه کشته شویم، چه پیروز گردیم، آنچه را خدا بر ایمان مقدر کرده باشد، آن را خیر میبینیم.» (7)
رضای عبد از خدا و رضای خدا از عبد، اوج این کمال است؛ پسند دو جانبه و رضای از هر دو سو. در متون زیارتنامه هم به این مقام و مرتبه شهدای کربلا اشاره و ارج نهاده شده است.
در زیارتنامه حضرت مسلم است: شهادت میدهم که تو اقامه نماز و زکات کردی و جهاد کرده به شهادت رسیدی در حالی که خداوندت از تو راضی بود «لَقَیتَ اللهَ عز و جلَ و هُو عَنکَ راضٍ.» (8) در زیارتنامه هانی میخوانیم که جان خویش را در راه رضای الهی فدا کردی (بَذَلتَ نَفسَکَ فی ذاتِ اللهِ و مَرضاتِهِ.) (9) در همین متن، به رضایت خدا از او هم اشاره شده است.
این که یک انسان به مقامی برسد که خشم و رضای او خشم و رضای خدا باشد، مقام والاتری است. سیدالشهدا علیهالسلام، با این وصف در زیارت مطرح شده است:
«یا مَن رِضاهُ مِن رِضی الرّحمانِ و سَخَطُه مِن سَخَطِ الرّحمان.» (10)
خاندان امام نیز چنین بودند و پیشامدهای ناگوار کربلا را به حساب خدا گذاشته به امید اجر او، آنها را تحمل میکردند و همه را «زیبا» میدیدند. این کلام حضرت زینب علیهاالسلام است که وقتی در مجلس ابن زیاد در کوفه، والی مغرور با طعنه خطاب به آن بانوی قهرمان گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ زینب کبری علیهاالسلام پاسخ داد: جز زیبا چیزی ندیدم؛ «ما رایتُ الاّ جَمیلا» (11) و این سخن به شدت والی کوفه را عصبانی ساخت.
کار برای رضای خدا و داشتن مرتبه «رضا»، سرمایه عظیمی است که هم وجدان انسانها را همواره آرام و خرسند میسازد، هم امیدآفرین و حرکتزا است و هم ایجاد انگیزه قوی میکند. ملت ایران در سالهای انقلاب و جنگ، به خاطر رضای الهی به میدان رفتند و از شهادت استقبال کردند. بستگان و خانوادههای شهدا و جانبازان هم با روحیه رضامندی، تحمل مشکلات کردند. امام خمینی (قدسسره) فرمود:
کسی که دنبال حق میرود و برای رضای خدا کار میکند، نباید به فکر این باشد که به او چه گفتهاند، یا چه میگویند؛ باید خدا را در نظر بگیرد و برای خدا کار کند، هر کس هر چی میخواهد بگوید. (12)
در زمینه افزایش قدرت روحی برای تحمل سختیها و شهادتها هم فرمود:
ملتی که برای رضای حق تعالی انقلاب کرد و برای ارزشهای معنوی و انسانی به پا خاسته است، چه باک دارد از شهادت عزیزان و آسیب دیدن نور چشمان و تحمل سختیها؟ (13)
پینوشتها:
1- مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 239 (در بحارالانوار، بجای «انفسهم» کلمه «المخلوق» است: ج 44، ص 383).
2- بحارالانوار، ج 45، ص 137.
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 226.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 328.
5- همان، ص 287.
6- وقعة الطف، ص 139.
7- انی لارجو ان یکون خیرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا (اعیان الشیعه، ج 1، ص 597).
8- مفاتیحالجنان، زیارت حضرت مسلم، ص 402.
9- همان، ص 403.
10- همان، زیارت مطلقه امام حسین علیهالسلام، ص 4260 (زیارت ششم).
11- بحارالانوار، ج 45، ص 116.
12- صحیفه نور، ج 19، ص 142.
13- همان، ص 276.
[h=1]نقش اخلاص در كربلا[/h]

گوهر کمیاب و گرانبهای «اخلاص»، پیام دیگری از عاشورا است. اخلاص در نیت، اخلاص در عمل و مشارکت در نهضت امام حسین علیهالسلام، اخلاص در جنگیدن در صحنه کربلا، اخلاص در محبت و دوستی و رفتن به زیارت شهدای کربلا، اخلاص در عزاداری، گریستن، مداحی کردن، مجلس گرفتن و ... همه از جلوههای قابل بحث است.
آنچه مهمترین عامل ماندگاری نهضت عاشورا در طول قرون و اعصار است، جوهره اخلاص در نهضت عاشوراست. خداوند، وعده فرموده که عمل مخلصان و تلاش مخلصانه را تباه نکند و اجر دنیوی و اخروی آنان را کامل عطا کند.
صحنههای جهاد و کشتن و کشته شدن در تاریخ بشری و تاریخ اسلام فراوان است، اما آنچه برخی از این صحنهها را جاودانه کرده، اخلاص و رنگ الهی و خدایی داشتن است؛ «صِبغة الله». این رنگ بیزوال، در حماسه عاشورا دیدنیتر میشود.
امام حسین علیهالسلام در ضمن خطابهای مفصل که پیش از خروج از مدینه ایراد نمود، هر گونه شائبه دنیاطلبی و ریاستخواهی و جنگ قدرت را رد کرده، انگیزه خالص «اصلاح دینی و اجتماعی» را مطرح ساخت:
خدایا! تو میدانی که آنچه از ما بود، هرگز نزاع بر سر قدرت و دنبال کالای دنیا رفتن نبود، بلکه میخواهیم معالم دین و نشانههای مکتب را نشان دهیم و با ایجاد اصلاح در جامعه، مظلومان ایمن شوند و فرائض و سنن تو اجرا شود... . (1)
نظیر این سخن را در سخن دیگری هم فرمود که:
من هرگز به عنوان شورش، خوشگذرانی، سرمستی، فساد انگیزی یا ستم برنخاستم، بلکه برای طلب اصلاح و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم... . (2)
این در وصیتنامهای بود که قبل از خروج از مدینه، برای برادرش محمد حنفیه نوشت، تا انگیزههای دیناطلبانه را از حرکت انقلابی خویش، نفی کند.
چون انگیزه اخلاص، حرکتآفرین عاشورا بود، هیچ عاملی نتوانست امام حسین علیهالسلام و یارانش را از ادامه راه تا رسیدن به شهادت باز دارد.
در این حرکت خالصانه، ناخالصان چه از اول و چه در مسیر راه کربلا، تصفیه شدند تا حاضران در عاشورا، همه یکدست و خالص باشند مخلصین در نیت و محبت، از مدینه همراه حضرت بیرون آمدند. مخلصان دیگری هم در مکه، در طول راه و حتی در کربلا به او پیوستند. اما آنان که انگیزههای غیر الهی داشتند، یا از آغاز حرکت، او را همراهی نکردند، یا از میان راه برگشتند، یا حتی فراخوانی خصوصی امام را نسبت به نصرت آل الله، با بهانههایی نادیده گرفتند و توفیق شهادت در رکاب سیدالشهدا علیهالسلام را نیافتند.
وقتی در طول راه، اوضاع کوفه و شهادت مسلم بن عقیل گزارش داده شد، جمعی از همراهان، از چپ و راست از پیرامون حضرت متفرق شدند و تنها کسانی ماندند که از مدینه همراه حضرت آمده بودند. (3)
هرثمة بن ابی مسلم، در میان راه به امام برخورد. امام انتظار یاری و همراهی از او داشت. ولی او ناامنی خانواده خود را بهانه کرد و صحنه را ترک نمود. (4)
عبیدالله بن حر جعفی هم در منزلگاه «قصر بنی مقاتل»، به فرستاده امام که او را به نصرت حق فرا میخواند، همچنین به دعوت خود امام حسین علیهالسلام، که بااو دیدار کرد و به یاری فراخواند، پاسخ منفی دادو از این سعادت محروم شد.(5)
طرمّاح بن عدی هم تا چند قدمی این سعادت آمده بود که توفیق همراهی نیافت (6) وقتی خلوص در مبارزات و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی نباشد، حتی ممکن است تا مراحلی از راه را هم، ناخالصان همراه شوند و چهره شایسته و الهی از خود نشان دهند، اما چون ناخالصی در وجودشان است، امواج حوادث آنها را از دریای جوشان نهضت به کناری میافکند و سابقههای دراز مدت مبارزاتی نیز به کار نمیآید . تاریخ، سرشار از تجربههای تلخی است که صاحبان نیتهای غیر صالح و ناخالص، نتوانستهاند تا آخر در مسیر حق، پایدار بمانند.
خالصان، خلوص خود را در شب عاشورا و روز نبرد کربلا نشان دادند و گاهی آن را در رجزها و سخنان خویش بروز میدادند.
در صحنه کربلا، خون بود و شمشیر و شهادت، نه مدال و پول و امتیازات اجتماعی. ماندگاران و مقاومان، تنها با نیروی اخلاص به جهاد خود ادامه میدادند.
عابس بن ابی شبیب شاکری در نبرد خویش با سپاه کوفه، اینگونه حمایت خالصانه و الهی خود را از اهلبیت پیامبر اظهار میکرد:
من با شمشیرم در راه شما تیغ میزنم و جهاد میکنم تا به دیدار خدا بروم و با این کار، جز به پاداش الهی، چشم ندوختهام و چیزی نمیخواهم. (7)
حسین بن علی علیهماالسلام بنده خالص خدا بود. در زیارت حرم او، به فرموده سید بن طاووس، او را اینگونه خطاب میکنیم: «السلام علیک یا خالصة الله.» (8)
دستگاه امام حسین علیهالسلام، مشتری خلوص در عمل است. آنچه هم ریایی و متظاهرانه باشد و آن که با نیت آلوده، دم از این مجموعه خلوص بزند، خواه ناخواه روزی رسوا میشود.
درس عاشورا این است که هدف و انگیزه را در هر عملی خالص سازیم و بدانیم که از دیدگاه خدا، عمل خالص محو و نابود نمیشود. همچنان که نهضت عاشورا با گذشت زمان نه تنها کهنه و فراموش نشد، که روز به روز بر جلوه و جاذبه آن افزوده گشت و این به برکت «عنصر خلوص» بود.
پینوشتها:
1- تحف العقول، ص 239 (انتشارات اسلامی)، اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا... .
2- انی لم اخرج اسرا و لا یطرا... (بحارالانوار، ج 44، ص 329.)
3- وقعة الطف، ابومخنف، ص 166.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 379.
5- همان، ص 366.
6- همان، ص 364.
7- وقعة الطف، ص 100.
8- مفاتیح الجنان، آداب حرم مطهر امام حسین، ص 421.
[h=1]قیام برای خدا[/h]

اخلاص و خدایی بودن نیت و انگیزه، در هر کاری مطلوب و ارزشآفرین است، به خصوص در مسائل مبارزاتی که زمینه هوای نفس و انگیزههای مادی و جاهطلبانه و قدرتجویی یا انتقامگیری بیشتر است و به عنصر اخلاص، نیاز بیشتری است.
آن کس برای خدا قیام کند، همه همتش عمل به تکلیف و کسب رضای الهی است. بنابراین نه کمی نفرات، در ارادهاش خلل ایجاد میکند و نه شکست ظاهری او را مأیوس و بدبین میسازد.
«قیام لِله»، توصیه و موعظه الهی است، آنجا که میفرماید:
«قُل اِنّما اَعِظُکُم بِواحِدَةٍ اَن تَقُوموا لِلهِ مَثنی و فُرادی» (1) ؛ بگو شما را به یک چیز موعظه میکنم: این که دو تا دو تا و به تنهایی برای خدا قیام کنید.
اگر در یک مبارزه این انگیزه باشد، تضمین بیشتری برای ادامه مبارزه تا نهایت توان و تا پایان عمر است و حتی در تنهایی و بییاوری و کمی امکانات هم تکلیف را از خود ساقط نمیداند و با باطل سازش نمیکند. امام حسین علیهالسلام به برادرش محمد حنفیه که از روی نصیحت به آن حضرت سخنانی میگفت، فرمود:
« یا اَخی و الله لَوالَم یَکُن فی الدُّنیا مَلجَاً و لا مَاویً لَما بایَعتُ یَزیدَ بنُ مُعاویَةَ» (2)؛ برادرم! اگر در دنیا هیچ پناهگاهی هم نداشته باشم، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.
در سخنانی هم در روز عاشورا، ضمن ردّ ذلتِ تسلیم در برابر دشمن فرمود:
«اَلا و اِنّی زاحِفٌ بِهذهِ الاُسرَةِ عَلی قِلَّةِ العَدَدِ و کَثرَةِ العَدُوِّ و خَذلَةِ النّاصِرِ» (3)؛ من با همین گروه اندک، با آن که دشمن بسیار است و یاوران، ترک یاری کردهاند، خواهم جنگید.
آنچه برای خدا باشد، ماندگار و پایدار میشود. قیام عاشورا چون رنگی خدایی داشت، ابدی و بیشکست شد. به تعبیر امام خمینی:
شکست نبود، کشته شدن سیدالشهداء؛ چون قیام لله بود، قیام لله شکست ندارد. (4)
آگاه بودند که ما آمدیم ادای وظیفه خدایی بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ کنیم. (5)
وقتی قیام برای خدا باشد، هرگز احساس باختن و خسارت هم در کار نیست و رزمنده در هر دو حال شکست یا پیروزی خود را برنده میدان میداند. اما امت در مورد بر افروخته شدن چهره سیدالشهداء در روز عاشورا هر چه به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد، میفرماید:
برای این که میدید جهاد در راه خداست و برای خداست و چون جهاد برای خداست، عزیزانی که از دست میدهد، از دست نداده است، اینها ذخایری هستند برای عالم بقا. (6)
درباره تکلیف دفاع در جنگ تحمیلی علیه ایران نیز، امام امت همین دیدگاه را داشت و این سخن اوست:
«ما در جنگ، برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است؟ ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد، به وظیفه خود عمل کرد.» (7)
پینوشتها:
1- سبا، آیه 46.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 329.
3- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 110، بحارالانوار، ج 45، ص 83.
4- صحیفه نور، ج 7، ص 37.
5- صحیفه نور، ج 15، ص 55.
6- همان، ج 17، ص 239.
7- همان، ج 21، ص 95.
منبع:
پیامهای عاشورا، جواد محدثی .
[h=1]فدا شدن در راه خدا[/h]

برای انسانهای موحد، چیزی بالاتر از آن نیست که نعمت وجود را در راه رضای معبود، به کار گیرند و در راه خدا خرج شوند و فدا گردند. آمادگی برای «فدا شدن»، نشانه صدق انسان در راه محبت خدا است خدا مشتری جانها و مالهاست و در برابر آن بهشت میدهد. (1) اولیای خدا در برابر پروردگار، برای خود هیچ شأنی قائل نیستند و اگر دین الهی نیازمند مال و جان و حتی آبروی آنان باشد، از نثار آن مضایقهای ندارند.
عزت و عظمت و ارزش دین، تا حدی است که برای بقای آن، عزیزترین انسانهای پاک و حجتهای الهی فدا میشوند و این فدا شدن را ادای حق الهی میشمارند.
دین خدا عزیزتر است از وجود ما این دست و پا و چشم و سر و جان فدای دوست
در دورهای که دین خدا در معرض زوال بود و جهالت و غفلت مردم زمینه این اضمحلال مکتب شده بود، امام حسین علیهالسلام حاضر شد برای بیداری و آگاهی مردم قربانی شود. در زیارت اربعین میخوانیم:
«و بَذَلَ مُهجتهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالةِ و حیرَةِ الضّلالة» (2)؛ او خون خویش را در راه تو نثار کرد، تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگی گمراهی نجات دهد.
در زیارتنامه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه هم (3) از این دو شهید بزرگوار نهضت امام حسین علیهالسلام، به عنوان کسانی که جان خویش را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت خدا و در راه خدا و رضای او فدا کردند، یاد شده است. یاران دیگر امام نیز همه خود را فدای دین و قربانی راه خدا و احیای اسلام کردند و از زندگی دنیوی به خاطر حق، گذشتند و جاوید شدند.
حفظ دین خدا قربانی میخواهد. حسین بن علی علیهماالسلام و یاران و فرزندانش قربانیان اهلبیت در این راه بودند. حضرت زینب علیهاالسلام پس از حضور بر بالین سیدالشهداء و در کنار جسد قطعه قطعه او چنین گفت: «اللهمَ تَقَبَّل مِنّا هذا القُربان» (4)، خدایا این قربانی را از ما بپذیر. در تعابیر دیگری هم از آن حضرت به عنوان «ذبیح» یاد کردهاند، چرا که او اسماعیلی بود که در منای حق شهید شد و حیات دین را تضمین کرد.
برای ملتها هم قربانی شدن و قربانی دادن، رمز عزت و پیروزی است. پیام عاشورا این است: ملتی که در راه «آزادی» گام برداشته و بر میدارد، باید قربانیان بسیاری تقدیم آستان حرّیت کند و اگر جامعهای حاضر به فدا کردن عزیرانش در راه عزیزترانش (آرمان و مکتب و آزادی و استقلال) نباشد، هرگز از ذلت به عزت نمیرسد. از عظمت قربانی میتوان به جایگاه رفیع و عظیم چیزی پی برد که قربانی، در راه آن فدا شده است. سیدالشهدا علیهالسلام و شهدای کربلا در راه دین و حق فدا شدند، پس عظمت دین خدا از آن آشکار میشود. امام خمینی «ره» درباره نقش فداکاری امام حسین علیهالسلام برای احیای دین خدا میفرماید:
سیدالشهدا علیهالسلام، نهضت عاشورا را بر پا نمود و با فداکاری و خون خود و عزیزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بنیامیه را محکوم و پایههای آن را فرو ریخت.» (5)
اسلام، همچون عزیز است که فرزندان پیغمبر، جان خودشان را فدای اسلام کردند... . (6)
امام حسین علیهالسلام خود و تمام فرزندان و اقربای خودش را فدا کرد و پس از شهادت او اسلام قویتر شد. (7)
تعابیر امام امت درباره فدا شدن و فداکاری سالار شهیدان در راه خدا فراوان است. حضرت امام خمینی، روحیه شهادتطلبی و آمادگی برای فدا شدن را که در ایران اسلامی و در میان رزمندگان اسلام بود، بارقهای از همان روح عاشورایی میدانست و میفرمود:
ملت ما اکنون به شهادت و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمنی و هیچ قدرتی و هیچ توطئهای هراس ندارد. هراس، آن دارد که شهادت، مکتب او نیست... .(8)
خود امام نیز این شهادتطلبی و آمادگی برای فدا شدن بهر دین را از کربلا آموخته بود و میفرمود:
من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. (9)
من امیدوارم به فوز «احدی الحسنیین» نائل شوم، یا پیشرفت مقصود و اقامه عدل و حق، یا شهادت در راه آن که حق است. (10)
پینوشتها:
1- توبه، آیه 111.
2- مفاتیح الجنان، ص 468.
3- مفاتیج الجنان، ص 402 و 403.
4- حیاة الامام الحسین، ج 2، ص 301.
5- صحیفة نور، ج 4، ص 100.
6- همان، ج 10، ص 30.
7- همان، ج 15، ص 114.
8- همان، ج 13، ص 65.
9- صحیفه نور، ج 20، ص 113.
10- همان، ج 4، ص 279.
[h=1]فوز و رستگاری در كربلا[/h]
انسان وقتی تلاشهایش در زندگی، او را به «هدف خلقت» برساند، «فائز» و رستگار است. فوز در فرهنگ دینی آن است که انسان با بهرهگیری از نعمتهای خدا و عمر خویش بتواند سعادت جاودانه را که کامیابی آخرت و بهشت است به دست آورد. فوز عظیم و رستگاری کامل، رسیدن به کامروایی اخروی است. به تعبیر حضرت علی علیهالسلام: «الاخرة فوز السعداء» (1) خود آن حضرت وقتی در سپیدهدم نوزدهم رمضان ضربت خورد، فرمود: «فزتُ و رب الکعبة»، چرا که برای اولیای الهی، شهادت برترین رستگاری و کامیابی است.
امام حسین علیه السلام در حرکت عاشورایی خویش، فوز و سعادت ابدی خود و یارانش را میدید، از این رو مشتاقانه به سوی این هدف میشتافت. در راه کوفه، وقتی طرماح با آن حضرت ملاقات و ایشان را از رفتن به کوفه پر آشوب منع کرد، امام فرمود:
ما با آنان قول و قراری داریم که دوست ندارم خلف وعده کنم. اگر خداوند شر و فتنه را از ما دفع کرد، که لطف دیرینه اوست و اگر هم آن پیش آید که گریزی از آن نیست، آن هم فوز و شهادت است: «... و اِن یَکُن ما لابُدَّ مِنهُ فَفَوزٌ و شهادةٌ اِن شاءالله.» (2)
در سخن دیگری که از آن حضرت نقل شده است، در شب عاشورا خطاب به همراهان گوشههایی از فرهنگ حیات و فلسفه مرگ و زندگی و سعادت اخروی را بیان فرمود، سپس افزود:
بدانید که تلخ و شیرین دنیا همهاش خواب و خیال است، بیداری و هشیاری در آخرت است. فائز و رستگار کسی است که در آخرت به سعادت برسد و بدبخت کسی است که به شقاوت آخرت گرفتار آید: «... و الفائز مَن فازَ فیها و الشَّقیُّ مَن شَقی فیها.» (3)
سخن معروف امام حسین علیهالسلام: فاِنّی لا اَری المَوتَ اِلاّ سَعادَةً (4) نیز گویای بینش امام در مورد مفهوم و ماهیت سعادت و رستگاری است که امام آن را در سایه شهادت در راه خدا میداند.
این باور حقیقت، به اهل ایمان شوق به آخرت و بهشت میبخشد و وابستگیهاشان را به دنیا میکاهد و سبکبال و شهادتطلب میشوند و به راحتی جان فدای مکتب و قرآن و ولی خدا میکنند و شایستهترین چهرههایی که عنوان «فائزین» را به خود اختصاص دادهاند شهدای کربلایند. امام حسین علیهالسلام وقتی به بالین حُر رسید، ضمن ستایشهایی که از او کرد، اشعاری در ستایش از ایثار و مواسات و صبر او خواند، از جمله این بیت که:
لقد فازوا الذی نصروا حسینا و فازوا بالهدایة و الصلاح (5)
آنان که حسین را یاری کردند، رستگار شدند و به هدایت و صلاح، راه یافتند. در زیارتنامههای شهدای کربلا و اباعبدالله الحسین علیهالسلام، به این تعبیر بسیار برمیخوریم که آنان را کامیاب و اهل فوز میشماریم و نیز آرزوی این که کاش ما هم در کربلا در رکاب آنان بودیم و میجنگیدیم و با شهادت، به فوز ابدی میرسیدیم. از جمله به این چند نمونه دقت شود:
خدایا شهادت میدهم که حسین بن علی به کرامت تو نائل و فائز شده است، او را با شهادت، گرامی داشتهای و به او سعادت بخشیدهای. (6)
و خطاب به شهدای کربلا میگوییم:
«فُزتُم و الله فَوزاً عَظیماً، یا لَیتَنی کنتَ معکُم فَاَفُوز فَوزاً عظیما.»
«اشهدُ انکُم الشُهداءُ و السُّعداءُ و اَنّکمُ الفائِزونَ فی دَرجاتِ العُلی.»(7)
زائر شهدای کربلا که آن به خون خفتگان را شهید و سعید و فائز میشمارد، این بینش را به زندگی خود هم سرایت میدهد و دیدگاهش نسبت به سعادت، فراتر از کامیابیهای دینوی میشود. این برداشت عمیقتر از زندگی و اندیشیدن به «فوز»، درسی است که عاشورا به همه میدهد: رستگاری، در سایه جهاد و شهادت و جان دادن در راه مکتب و ولایت.
پینوشتها:
1- غرر الحکم.
2- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 364.
3- بحارالانوار، ج 11، ص 150.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 440. برخی این اشعار را به امام سجاد علیهالسلام نسبت دادهاند.
5- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 440. برخی این اشعار را به امام سجاد علیهالسلام نسبت دادهاند.
6- مفاتیح الجنان، زیارت اربعین، ص 468.
7- مقاتیح الجنان، زیارت شهدا، ص 440. در زیارتنامههای دیگر نیز مانند زیارات روز عرفه، زیارت مطللقه امام حسین و... دیده میشود.
[h=1]عشق به خدا

[/h]گذشتن از پوسته دین و رسیدن به لبّ و لبابِ مکتب انبیا، در گرو معرفت والاتر و جان پاکتر و عشق برتر به «هستی آفرین» است.
در مکتب وحی، آنچه بیشترین و بالاترین جایگاه ارزشی را دارد، «عشق به خدا» است. این محبت، از معرفت سرچشمه میگیرد و آن که خدا را شناخت، در او فانی میشود و محبت آن محبوب ازلی و ابدی، سلطان اقلیم وجودش میشود و اوست که فرمان میراند و عبد، عاشقانه و مشتاقانه اطاعت و امتثال میکند.
بعد عرفانی دین، دلدادگی ویژهای است که میان بنده و خالق پدید میآید و نتیجه آن، «صبر»، «رضا»، «تسلیم»، «شوق»، «اخلاص»، «یقین»، «اطمینان نفس»، «قرب به حق»، و اینگونه جلوههای مقدس است. در سایه این تجلی الهی است که بنده، «خود» را نمیبیند و جز «او» را نمیشناسد و جز «پسند» او را نمیجوید.
عاشورا، به جز بعد حماسی و ظلمستیزی و قیام برای اقامه عدل و قسط، بعد عرفانی دارد و متعالیترین درسهای عرفان ناب را میآموزد و جز در کربلا - و صحنههای الهام گرفته از عاشورا - کجا میتوان تلفیق حماسه و عرفان را یافت؟
برخی از مولفان و مقتل نویسان هم که به حادثه عاشورا پرداختهاند، یا شاعرانی که عاشورا را به نظم کشیدهاند (همچون عمان سامانی در گنجینة الاسرار) از بعد عرفانی به این حماسه نگریستهاند. پیام عرفانی عاشورا، راه و رسم سلوک خداپسندانه و منطبق با «خط پیامبران و امامان» را بیان میکند و خط بطلانی بر عرفان صوفی منشانه و دور بودن از صحنه حق و باطل و عمل به تکلیف اجتماعی است.
از والاترین و زلالترین حالات جان آدمی، عشق به کمال مطلق و معبود حقیقی، خدای متعال است. پیشوایان الهی این عشق را در بالاترین درجهاش داشتند. نحوه حیات و شهادتشان نیز گویای آن است.
صاحبان چنین عشقهایی، برای خود، تعیّنی نمیبینند و پیوسته در انتظار لحظه رهایی از قفس تن و زندان خاک و پیوستن به خداوندند. چنین عشقی «فنای فی الله» را هم در پی دارد و این فنا و جذبه، سبب میشود که جز ذات احدی و جز رضای خالق، چیزی را به حساب نیاورد و از هر چه که مانع این وصال گردد، بگذرد. گذشتن از همه چیز برای خدا، یکی از جلوههای همین عشق عرفانی به خدا است. فدا کردن جسم برای تعالی جان، جلوه دیگر آن است.
اگر از آن حضرت، این شعر نقل شده است که:
تَرَکتُ الخَلقَ طُرّاً فی هَواکا وَ اَیتَمتُ العِیالَ لِکَی اَراکا
در همین معنا است. مقام سِلم و رضا نیز ثمره همین عشق و مجذوبیت نسبت به آن یگانه محبوب است. برافروختهتر شدن چهره امام حسین علیهالسلام هر چه که به لحظه شهادت نزدیک میشد، نشانه دیگری از این عشق برین است. یاران آن حضرت نیز شوق دیدار خدا و جنت را در دل داشتند که آنگونه بیصبرانه چشم به راه عروس شهادت بودند.
یکی از شاعران بلند پایه، که به حادثه عاشورای حسینی از زاویه عرفانی و عشق به خدا نگاه کرده است، «عمان سامانی» است. دیوان «گنجینةالاسرار» او با همین تحلیل به حماسه حسینی نظر دارد.
عمان، حسین بن علی علیهماالسلام را سرمست از شراب شوق و عشق الهی میبیند و پیاپی جام محبت و بلای بیشتری میخواهد. او را موجی برخاسته از دریا میداند که محو حقیقت خدا است و میخواهد به همان دریا بپیوندد و در این راه، از هر چه جز «او»ست دست میشوید و «خود» را قربانی میکند و در دیدار با علی اکبر که عازم میدان است، بر این «تعیّن والا» هم غلبه میکند و حال که هیچ پردهای از تعیّن و سدّ راهی جز او باقی نمانده است، اجتهادی بیش از اندازه دارد «کَاَنَّ یکی را نیز بردارد ز پیش» و بی حجاب، با خدا رو به رو گردد امام در جدال عقل و عشق، سپاه عشق را غالب میسازد و در وداع آخرین با خواهرش زینب، وقتی با آن «زن مردآفرین روزگار» مواجه میشود، از او میخواهد که حجاب وصل نشود:
همچو جان خود در آغوشش کشید این سخن آهسته در گوشش کشید:
کای عنانگیر من، آیا زینبی؟ یا که آه دردمندان شبی؟
پیش پای شوق، زنجیری مکن راه عشق است این، عنانگیری مکن (1)
سراسر عاشورا و صحنههای رزم فرزندان و یاران، جلوهای از این جذبه معنوی و عشق برین است و شهادت یاران و عزیزان، هر کدام «هدیه»ای به درگاه دوست است، تا رضای او تامین شود و به بزم قرب، بار دهد.
این مشرب عرفانی و عشق به خدا در جبهههای دفاع مقدس در ایران نیز تجلی داشت و رزمندگان عارف و صاحبدل، ره صد ساله را یک شبه میرفتند و به تعبیر حضرت امام خمینی (قدس سره) که شهادت را در ذائقه اولیای الهی شیرینتر از عسل میدانست و معتقد بود که از این شراب طهور معرفت و عشق، «جوانان در جبههها جرعهای از آن را نوشیده و به وجد آمدهاند» (2) و شهدا را سبکبالان عاشق شهادت میدانست که «بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاختهاند و در پیشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع، به شهود و حضور رسیدهاند.» (3) و مورد توصیفناپذیری جذبههای روحانی بسیجیان عاشق شهادت با قلم و بیان میفرمود:
لکن آن بعد الهی عرفانی و آن جلوه معنوی ربّانی که جانها را به سوی خود پرواز میدهد و آن قلبهای ذوب شده در تجلیات الهی را با چه قلم و چه هنر و بیانی میتوان ترسیم کرد؟ (4)
پینوشتها:
1- گنجینة الاسرار، عمان سامانی، ص 62، چاپ دوم، نشاط اصفهانی، 1372.
2- صحیفه نور، ج 21، ص 203.
3- همان، ج 20، ص 59.
4- همان، ج 18، ص 230.
[h=1]یاد خدا در كربلا[/h]

ذکر و یاد خدا، در همه مراتب و مراحلش، امری پسندیده و مورد تاکید اسلام است. در آیات قرآن توصیه به یاد فراوان خدا شده است. (اذکروا اللهَ ذِکراً کَثیراَ). (1)
یاد، که یک مرتبهی بلند عرفانی است، آن است که انسان پیوسته خدا را در یاد داشته باشد و او را حاضر و ناظر بر خویش ببیند و در تنهاترین حالات هم او را از یاد نبرد و در شداید و مصیبتها و برخورداریها و نعمتها، ربوبیت و ولایت الهی را فراموش نکند. زنده بودن چراغ «یاد خدا» در دل، هم سبب پیشگیری از گناه میشود، هم مقاومت انسان را در سختیها و گرفتاریها میافزاید و هم انسان به سرمستی و غرور نمیافتد و هم زمینهساز ارتقاء روحی و تصفیه اخلاق از رذایل و خالی شدن خانه دل از غبار است.
ذکر، هم مرحله قلبی دارد، هم مرتبه زبانی. ذکر کامل آن است که هم زبان انسان به نام و صفات خدا گویا باشد و حمد و تسبیح بگوید و نام آن محبوب برین را پیوسته بر زبان آورد، هم همراه «ذکر لسانی»، قلبش متوجه ذات خداوند باشد و او را از یاد نبرد و خدا را تکیهگاه و پناهگاه و نیروبخش و بینا و شنوای کارها و حرفهایش بداند.
این که نماز در قرآن به عنوان «ذکر خدا» مطرح است، چون هم مشتمل بر حمد و شکر و تسبیح الهی است، هم در بردارنده توجه قلبی به معبود.
عاشورا، مظهری روشن از «یاد خدا» است که در گفتار و رفتار و حالات امام حسین علیهالسلام و یاران او دیده میشود. این خصلت دستپروردگان مکتب قرآن است که هرگز خدا را در هیچ حالی از یاد نمیبرند.
سیدالشهداء علیهالسلام در بحرانیترین حالات و پیشامدها، با یاد خدا آرامش مییابد و این اطمینان قلبی را به یاران و خانوادهاش نیز منتقل میکند. خطبههایش با نام و یاد خدا است، داغ شهیدان و شهادت بستگان، زمینه ذکر خدا میشود. به نمونههایی از سیره او در عرصه کربلا توجه کنید:
وقتی برای اصحابش خطبه میخواند، آغاز خطبه با ثنا و حمد خدا است:
«اُثنی عَلَی اللهِ اَحسَنَ الثَّناء وَ اَحمَدُهُ عَلَی السَّراءِ والضّراءِ» (2)؛ خدا را به نیکوترین ستایش، میستایم و او را در حالت سرور و غم و راحتی سپاس میگویم.
در صبح عاشورا، وقتی سپاه دشمن به سوی او میآید، میفرماید:
«اللهمَّ اَنتَ ثِقَتی فی کُلِّ کَربٍ» (3) ؛ خدایا در هر گرفتاری، تو تکیهگاه منی.
امام و یاران پاکباز او، شب عاشورا را که مهلت گرفتند، تا صبح به نماز و قرآن و ذکر خدا پرداختند.
امام در روز عاشورا، در اوج سختیهای توانسوز و مدهوشساز، یک لحظه از یاد خدا غافل نبود و گویا خویش را در معرض نگاه پر مهر خدای خود میدید و پیوسته نام آن محبوب را بر زبان میراند و قطره وجودش را به دریای الهی متصل میساخت. این که گفتهاند روز عاشورا امام حسین علیهالسلام پیوسته و مداوم، خدا را یاد میکرد و زیاد میگفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» (4)، شاهد این ارتباط قلبی دوستدار با دوست است. حتی برای تحملپذیر کردن سختترین مصیبتها هم، از اهرم ذکر خدا بهره میگرفت. وقتی کودک شیرخوارش را روی دستانش به تیر زدند و شهید کردند، فرمود: آن چه تحمل این مصیبت و درد را آسان و همواره میسازد، این است که جلوی چشم خداوند است و او میبیند و شاهد است «هَوَّن عَلَیَّ ما نَزَل بی اَنَّهُ بِعَینِ اللهِ.» (5)
مناجاتهای عاشقانه امام حسین علیهالسلام با معبودش در آخرین لحظات حیات نیز، تداوم همین حالات روحانی و عرفانی را میرساند. به تعبیرهای مختلف، نجواهای گوناگونی از آن حضرت در واپسیندم نقل کردهاند، ولی قدر مشترک آنها این است که وقتی از زنده ماندن مایوس شد و یارانش همه به شهادت رسیدند و خود در قتلگاه بر زمین افتاد، خدا را میستود و یاد میکرد و مراتب تسلیم و رضای خویش را ابراز مینمود و خدا را به عظمت یاد میکرد «اللهمَ مُتعالی المَکان، عَظیمُ الجَبروتِ... .»(6)
آمیختن حماسه و عرفان و جهاد و یاد خدا، از درسهای عاشورا است. دستپروردگان امام عاشورا نیز چنین بودند. یک نمونه، مسلم بن عقیل بود. وقتی دستگیر شد و او را برای کشتن به بالای دارالاماره میبردند، زبانش به ذکر حق گویا بود و دلش به یاد معبود، و میگفت: «الحمدُللهِ عَلی کُلِّ حالٍ» و پیوسته «الله اکبر» میگفت و از خدا مغفرت میطلبید و بر فرشتگان و فرستادگان الهی، صلوات و درود میفرستاد. (7)
پیش از او نیز وقتی «هانی» را به جرم پناه دادن به مسلم و همکاری با او بر ضد خلیفه دستگیر کردند، پیش از شهادت، باز یاد خدا در زبان و دلش بود و میگفت:
«بازگشت به سوی خداست، پروردگارا به سوی رحمت و رضوان تو پر میگشایم!» (8)
«استرجاع»، یکی از شاخصههای ذکر است، یعنی در برخورد با حوادث تلخ و مصائب، انسان خود را از خدا و برای خدا و به سوی خدا بداند و با گفتن «انا لله و انا الیه راجعون»، این خط سیر «از اویی و به سوی اویی» را اعلام دارد. به تعبیر قرآن، این ازاوصاف صابران است که درمواجهه با مصیبت و حادثه ناگوار،چنین میگویند. (9)
سیدالشهدا علیهالسلام در مسیر کربلا، وقتی خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را در کوفه شنید، چنین گفت: «انا لله و انا الیه راجعون، رحمة الله علیهما.» (10) جز این بار، بارهای دیگر هم آن حضرت در طول راه استرجاع نمود.
از سوی دیگر غفلت از یاد پروردگار و «خدا فراموشی» عامل مهمی در کشیده شدن به گناهان و مفاسد و ظلم است. امام حسین علیهالسلام درباره سپاه کوفه که به کشتن او کمر بسته بودند، روی این نکته تاکید فرموده که شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است: «لقدِ استَحوَذَ عَلَیکُمُ الشَیطانُ فَانساکُم ذِکرَ اللهِ العَظیم» (11) و این اقتباس از قرآن کریم است که خداوند، از ویژگیهای حزب شیطان، «خدا فراموشی» را برمیشمارد که زمینه سپردن زمام طاعت به دست شیطان میشود. (12)
اینگونه است که «یاد خدا»، هم سازنده اخلاق و تعالی بخش روح و جان است، هم سدّی در برابر رخنه شیطان به قلعه دل و سلطه هوای نفس بر اراده و نیت و عمل انسان.
پینوشتها:
1- احزاب، آیه 41؛ جمعه، آیه 10.
2- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 395.
3- همان، ص 414.
4- همان، ص 485.
5- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 477.
6- همان، ص 519- 510.
7- وقعة الطف، ص 139.
8- الی الله المعاد، اللهم الی رحمتک و رضوانک (وقعة الطف، ص 142).
9- و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون (بقره / آیه 155).
10- ارشاد، شیخ مفید، ص 74.
11- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 416.
12- استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکرالله اولئک حزب الشیطان (مجادله، آیه 19).
[h=1]بلا و ابتلا[/h]

بلا، رنج و سختی و گرفتاریهایی است که در زندگی و در راه عقیده برای انسان پیش میآید. ابتلا، گرفتار شدن به این محنتها و رنجها است و ثمره آن نوعی آزمایش خلوص و پاک شدن از نیتهای ناسالم و انگیزههای غیرالهی است.
غیر از مفهوم درد و رنج و گرفتاری، که باید از آن به خدا پناه برد و از خدا عاقبت طلیبد، و غیر از معنای آزمون و امتحان، که برای تشخیص میزان اطاعت و تبعیت و ایمان افراد است، مفهوم عمیقتر و عرفانیتری هم دارد و آن عبارت است از دوست داشتن رنج و سختی در راه رضای دوست و تحمل عاشقانه محنتها و شداید، برای دست یافتن به قرب الهی.
اینگونه بلا، از سوی خداوند، لطفی به بندگانش محسوب میشود و تحمل آن نشانه عشق و صدق ایمان عبد نسبت به خدا است و به مفهوم «رضا» و «تسلیم» از بعد عرفانی نزدیک است.
اگر با دیگرانش بود میلی چرا جام مرا بشکست لیلی
در روایات بسیاری، بلا برای دوستان خدا مطرح شده است و از این دید، هر که به خدا نزدیکتر باشد، محنت و بلای بیشتری هم خواهد چشید:
هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند
برای برخی که کم ظرفیت و ناخالصاند، بلا و گرفتاری در راه ایمان، آفت است و آنان را از راه حق بیرون میبرد. اینان کسانیاند که حتی دینداریشان با انگیزههای دنیایی و مادی است. امام حسین علیهالسلام در اشاره به چنین کسانی میفرماید:
«الناسُ عَبیدُ الدُنیا و الدّین لَعِقٌ عَلی اَلسِنَتِهِم یَحُوطُونَهُ مادَرَّت مَعایِشُهُم فَاِذا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیانُونَ» (1)؛ مردم بنده دنیایند و دین بر زبانشان میچرخد و تا وقتی زندگیهاشان بر محور دین بگردد، در پی آنند، اما وقتی به وسیله «بلا» آزموده شوند، دینداران اندک میشوند.
اما عارفان با ایمان، نه تنها از بلا نمیگریزند، بلکه آن را نشانه لطف الهی و سبب پاکی روح و جان و تصفیه عملها میدانند و به خاطر فضیلت و پاداش آن، به استقبالش میروند. (2) امام صادق علیهالسلام میفرماید:
«اِنَّ اللهِ اِذا اَحَبَّ عَبداً غَتَّهُ بِالبَلاءِ» (3)؛ خداوند هر گاه بندهای را دوست بدارد، او را غرق در بلا میکند.
در احادیث، اینگونه بلاها، هدیهای از سوی خدا یا ارتقاء درجه نزد پروردگار محسوب شده و شدت ابتلا به تناسب قوت ایمان بیان شده است و از این رو است كه خدای متعال، حضرت علی علیهالسلام را به بلاها و رنجهایی ویژه مبتلا ساخت که هیچ یک از اولیای خودش را به آن مبتلا نکرده بود. (4) و صبر بر بلا نیز اجر شهید دارد. (5)
از این دیدگاه است که سیدالشهداء علیهالسلام در روز عاشورا در مناجاتی که در آخرین لحظات حیات با خدا دارد، پروردگار را هم به نعمتهای سرشارش میستاید، هم به بلای نیکویش: «سابِغُ النِعمَةِ حَسَنُ البَلاءِ.»( 6)
همچنین روز عاشورا، هنگام آخرین وداع با اهلبیت خویش، ضمن آن که آنان را آماده تحمل بلا و رنج میسازد (اِستَعِدُّوا لِلبَلاءِ)، فرجام خوشی برایشان بازگو میکند و میفرماید: خداوند، دشمنانتان را با انواع بلاها عذاب میکند، ولی به شما در مقابل این بلا و به عوض آن، انواع نعمتها و کرامتها میبخشد؛ پس شِکوه نکنید و چیزی بر زبان نیاورید که ارزش شما را بکاهد «و یَعوِّضُکُم عَن هذهِ البَلیَّةِ اَنواعَ النِّعمِ و الکَرامَةِ فَلا تَشکُوا و لا تَقُولوا بِاَلسِنَتِکُم ما یَنقُصُ قَدرَ کُم.» (7)
صاحبان همتهای بلند و عشقهای پاک به مبدا و معاد، از بلای الهی با روی خوش استقبال میکنند و این گرفتاری را به حساب خدا میگذارند و از او انتظار پاداش دارند.
پینوشتها:
1- تحف العقول، ص 245.
2- در بحارالانوار، ج 67، ص 196 «باب شدت ابتلای مومن و علت آن و فضیلت بلاء» دیده شود.
3- سفینة البحار، ج 1 (چاپ جدید)، ص 392.
4- همان، ص 395، به نقل از امالی شیخ طوسی.
5- بحارالانوار، ج 49، ص 51.
6- مقتل الحسین، مقرم، ص 357.
7- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 491.
[h=1]نقش انتخاب در زندگي[/h]


سرشت انسان همراه با نیروی انتخاب و اختیار است. در راه حق و باطل، خیر و شر نیز از سوی خداوند روشن شده است و گزینش راهی که به سعادت میانجامد یا به شقاوت، بر عهده انسان نهاده شده (1) و این قدرت که «امانت الهی» است، مورد سوال نیز قرار خواهد گرفت. در واقع، شخصیت فردی و اجتماعی هر کس و سعادت و شقاوت او و بهشت و دوزخ وی، در گرو انتخابی است که در زندگی دارد و هر لحظه و هر روز، انسان در مسیر یک آزمون الهی است، تا از راههای گوناگون کدام را برگزیند و از دعوت و ندای «عقل» و «نفس» و جاذبه «دنیا» و «آخرت» و کششهای «خدایی» یا «نفسانی» به کدام یک پاسخ مثبت دهد.
در مقابل دعوت انبیای الهی نیز، انسانها از «ایمان» و «کفر» و «تصدیق» و «تکذیب»، یکی را بر میگزیدند و نوع گزینش بستگی به آن داشت که به دعوت عقل و منطق پاسخ دهند یا کشش نفسانیات را بر ندای عقل، حاکم سازند.
ابلیس، در برابر فرمان الهی، انتخاب بدی کرد و مطرود شد. مومنان و کافران نیز پیوسته در معرض آزمایش «بهتر گزینی» و «حسن انتخاب» بودند.
از حلقههای طولانی انتخابهای تاریخی عبور میکنیم و به نهضت عاشورا میرسیم. همه صحنههای این قیام جاودانه، چه در جبهه حق و چه باطل، انتخاب بود، چه از سوی امام حسین علیهالسلام و یارانش، چه از سوی عبیدالله بن زیاد و فرماندهان و سربازانش. خود کوفیان نیز در معرض یک آزمایش بزرگ قرار گرفتند. انتخاب یاری حسین علیهالسلام هر چند به شهادت بینجامد، یا انتخاب زیستن و عاقبت و فرمانبرداری از حکومت جور، هر چند به کشتن سیدالشهدا علیهالسلام بیانجامد.
امام حسین علیهالسلام میتوانست بیعت با یزید را برگزیند و حادثه کربلا پیش نیاید، ولی شهادت را برگزید، آن هم با لب تشنه. در روایت امام رضا علیهالسلام آمده است که فرشتگان الهی امام حسین علیهالسلام را میان دنیا و آنچه در آن است و پیروزی بر دشمن و میان شهادت و پر کشیدن روحش به سوی ملکوت مخیر ساختند، حضرت، شهادت را انتخاب کرد. (2)
در راه کوفه، وقتی همراهان امام از وضعیت کوفه و سرانجام مبهم این سفر آگاه شدند، عدهای که از مدینه به همراه امام آمده بودند ماندند، دیگران پراکنده شده، از چپ و راست رفتند. (3)
در مکه، حاکم مکه میخواست از خلیفه برای امام حسین علیهالسلام اماننامه بگیرد، حضرت نپذیرفت و فرمود: امان الهی بهترین امان است: «وَ قَد دَعَوتَ اِلی الاَمانِ وَ البِرِّ و الصِّلةِ، فَخَیرُ الاَمانِ اَمانُ الله.» (4)
در کربلا نیز برای حضرت عباس و برادرانش توسط شمر بن ذی الجوشن اماننامه آوردند، ولی آنان نپذیرفتند و ماندن در کنار امام و شهادت را برگزیدند و گفتند: «لا حاجَةَ لَنا فی اَمانِکُم، اَمانُ اللهِ خَیرٌ مِن اَمانِ ابنِ سُمیّةَ.»(5)
زهیر بن قین، ابتدا از هواداران جناح عثمان بود و تمایلی به خط اهلبیت نداشت، ولی در راه کوفه، پس از دیدار با امام حسین علیهالسلام، راه جدیدی انتخاب کرد و به امام پیوست و در رکاب او جنگید و شهید شد. وقتی درباره این تغییر مسیر از او پرسیدند، گفت: من با دیدن حسین بن علی علیهماالسلام به یاد رسول خدا افتادم و موقعیتی که او نسبت به پیامبر داشت یادم آمد و دانستم که از سوی شما (کوفیان) با او چگونه رفتار خواهد شد. این بود که تصمیم گرفتم او را یاری کنم و در حزب و گروه او باشم. (6)
یاران امام در شب عاشورا، وقتی با پیشنهاد سالار شهیدان رو به رو شدند که از آنان میخواست او را گذاشته و صحنه را ترک کنند، همه یکصدا «ماندن با او» را برگزیدند و آن شب هیچ کدام حاضر نشد برود.
انتخابگری «حر بن یزید» در این میان جلوه خاصی دارد. او که تا صبح عاشورا در لشکر دشمن و یکی از فرماندهان مهم سپاه کوفه بود، خود را میان بهشت و جهنم مخیر دید، و بهشت را برگزید. این سخن اوست که: «به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ، مُخیر میبینم، به خدا قسم هرگز چیزی را بر بهشت نخواهم برگزید، هر چند قطعه قطعه و سوزانده شوم.» آنگاه نهیبی بر اسب خویش زد و از کنار فرات به لشکرگاه امام حسین علیهالسلام آمد و توبه و اعلام نصرت و یاری کرد، در رکاب حضرت جنگید و به شهادت رسید. (7)
اینگونه بود که انتخاب او، چهرهای ماندگار و سعادتی پایدار برایش آفرید و از شهدای والا قدر کربلا شد.
قرار گرفتن بر سر دو راهیهای دشوار و انتخاب بهترین راه، نشانه کمال عقل و آیندهنگری و سعادتخواهی انسان است. مگر عمر سعد، برای آمدن به کربلا و جنگیدن با امام حسین علیهالسلام چنین آزمونی را تجربه نکرد و بدترین راه را برگزید؟ حتی یک شب مهلت برای اندیشیدن و تفکر و بدترین راه را برگزید؟ حتی یک شب مهلت برای اندیشیدن و تفکر در پذیرفتن ماموریت یا رد آن، نتوانست توفیق «بهتر گزینی» را نصیبش کند و از «ملکِ ری» که شیفته آن بود و امتناع از کشتن امام، حکومت ری را برگزید و نتوانست از آن بگذرد، هر چند به قیمت گناه بزرگ کشتن سیدالشهداء علیهالسلام. (8)
کسان دیگری هم بودند که در مسیر کربلا با امام حسین علیهالسلام ملاقات کردند و حضرت آنان را به یاری خویش فرا خواند، ولی آنان به محاسبه عواقب این همراهی و به خاطر علاقه به حفظ جان، نتوانستند «نصرت امام» را انتخاب کنند و توفیق بزرگی از آنان سلب شد، کسانی همچون: عبیدالله بن حُر جعفی، طرمّاح بن عدی، عبدالله مشرقی، مالک بن نضر و ... .
اما یاران شهید امام، هر کدام با صحنه انتخاب مواجه بودند و شهادت را برگزیدند. شهادت، خود نوعی گزینش آگاهانه مرگ در راه عقیده و ایمان است، مرگی است انتخابی نه تحمیلی.
شب عاشورا، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: هرگز نخواهیم رفت، مگر آن که نیزههایمان را در سینههایشان فرو کنیم. اگر سلاح نداشته باشم با سنگ میجنگم... به خدا سوگند اگر بدانم که کشته میشوم، سپس زنده میشوم، سوزانده میشوم، سپس زنده میشوم و هفتاد بار چنین میشوم، باز هم از تو دست نخواهم کشید! (9)
زهیر بن قین نیز گفت: به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما پیوسته و ابدی هم باشد، ما ایستادن در کنار تو و شهادت همراه تو را بر ماندن در دنیا خواهیم برگزید. (10)
امام حسین علیهالسلام خود را میان ذلت و شهادت، مخیر دید، شمشیر و شهادت را برگزید و فرمود: هیهات منا الذلة.»
در رجزهای حماسی خود در روز عاشورا نیز با سر دادن شعار «اَلَموتُ اَولی مِن رُکُوبِ العارِ»؛ از مرگ و ننگ، مرگ را اولی دانست و از ننگ و نار، ننگ را برتر از سوختن ابدی در دوزخ خدا قلمداد کرد.
عامل عمده این «بهتر گزینی» و انتخاب احسن نیز آن است که انسان، سود و زیان را چگونه محاسبه کند و چه چیز را سود بداند و چه چیز را زیان به حساب آورد و ابدیت را در کجا و چه بشناسد؟
ارزش هر کس و هر ملت، در گرو انتخابی است که میکنند. البته امتهای صبور و مقاوم، چون مسیر خود را آگاهانه و با ایمان انتخاب کردهاند، پای انتخاب خویش نیز ایستادگی میکنند و از شهادتها و خسارتها هم خم به ابرو نمیآورند. امام امت در باره شهدای کربلا میفرماید:
هر چه عاشورا سیداالشهدا سلام الله علیه به شهادت نزدیکتر میشد، افروختهتر میشد و جوانان او مسابقه میدادند برای این که شهید بشوند، همه هم میدانستند که بعد از چند ساعت دیگر شهیدند. مسابقه میدادند آنها، برای این که آنها میفهمیدند کجا میروند، آنها میفهمیدند برای چه آمدند، آگاه بودند که ما آمدیم ادای وظیفه خدایی را بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ بکنیم. (11)
پينوشتها:
1- دهر، آیه 2، «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا».
2- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 482 .
3- وقعة الطف، ص 166 .
4- وقعه الطف، ص 155 .
5- همان، ص 190 .
6- همان، ص 194 .
7- بحارالانوار، ج 45، ص 11 .
8- ءاترک ملک الری و الری منیتی او اصبح مائوما بقتل حسین... (الخصائص الحسینیه، ص 71.)
9- بحارالانوار، ج 44، ص 393.
10- عنصر شجاعت، ج 1، ص 260.
11- صحیفه نور، ج 15، ص 55 .
[h=1]مفهوم زندگی[/h]

عاشورا، جلوهای از «عمق حیات» و «جوهر زندگی» است. زندگی تنها نفس کشیدن و زنده بودن نیست و در محدوده «دنیا» هم خلاصه نمیشود.
شناخت جوهر ناب زندگی انسانی در سایه عاشورا است. این که «حیات طیبه» چیست؟ حیات ابدی با چیست؟ گذر از مرحله «مرگ» و رسیدن به «خلود» چگونه به دست میآید؟ سعادت، عزت، شخصیت، حیات، عمر حقیقی، پیروزی در چیست و به چیست؟ حیات و مرگ فردی و اجتماعی را با چه معیاری میتوان شناخت؟ «عقیده» و «ایمان» در جهتگیری و شکلگیری تلاشهای انسان چه نقشی دارد؟ مرز میان «حیات انسانی» و «حیات حیوانی» چیست؟ و امثال اینگونه پرسشها، در «عاشورا» جواب مییابد و پیام عاشورا داشتن و یافتن حیاتی برتر در سایه جهاد و شهادت و فنا در راه خدا و حق و عقیده الهی است، تا زندگیها از پوچی و کم محتوایی نجات یابد.
از مهمترین سوالهای زندگی که انسانهای متعهد و هوشمند را به خود مشغول ساخته است، این است که «چگونه باید زیست؟» جواب این سوال وقتی روشن میگردد که انسان پاسخی برای این سوال که «چرا زندگی میکنیم؟» یافته باشد. در واقع، چرایی زندگی است که به چگونگی آن جهت میبخشد. آنان هم که به یک زندگی حقیر و حیوانی بسنده میکنند و به درکهای متعالیتر از زندگی نمیرسند و افقهای دور دستتری را در نظر ندارند، ریشه این حقارت نفس و زندگیشان در آن است که «فسلفه حیات» را نشناختهاند و آن را در محدوده ولادت تا مرگ، آنها هم تنها از بعد مادی خلاصه میبینند.
عمر اصلی انسان، با عملهای شایستهای سنجیده میشود که انجام داده است، نه با سالهایی که سپری کرده است. عمر عملی، نه عمر زمانی. آنچه از سرمایه این دنیا برای آبادی آخرت صرف شود، همان میزان عمر حقیقی انسان است.
شناخت دنیا، به بصیرت عملی انسان نیز در زندگی میافزاید. آن کس برای دنیای ناپایدار میکوشد، بازنده است. آن کس برای آخرت پایدار تلاش میکند، برنده است. حسین بن علی علیهماالسلام دنیا را همچون ته مانده ظرفی که دیگران از آن نوشیدهاند، یا باقی مانده چراگاهی که پیشینیان از آن چریدهاند میداند که خیری در آن نیست و در معرض زوال و دگرگونی است. این سخن را هنگام عزیمت به کربلا میفرماید:
«انَّ هذهِ الدُّنیا قَد تَغَیّرَت و تَنَکَّرت واَدبَرَ مَعرُوفُها فَلم یَبقَ مِنها اِلا صُبابَةَ کَصُبابَةُ الاِناءِ و خَسیسُ عَیشٍ کَالمَرعَی الوَبیل...» (1)
با این دیدگاه، شوق آخرت پیدا میکند و زندگی دنیا را زیر سلطه جباران و ستمگران مایه دلتنگی و شومی شمرده، آن را «بَرَم» میداند «وَ الحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ اِلاّ بَرَماً» همان زندگی تلخ و ناگوار و منحطی که کوردلان و دنیا پرستان، آن را شیرین مییابند و برای ادامهاش تن به هر خفت و خواری و زبونی میدهند. اما زندگی در نظر اولیاء خدا که در عاشورا هم جلوه اعظم آن رخ نمود، جهاد در راه عقیده و مرگ در راه عزت و شرف و شهادت در راه خدا است. اینان به لحاظ درک والاتری از حیات، زندگی ذلیلانه را بَرَم و مایه شکنجه و عذاب و غیر قابل تحمل میدانند.
پينوشتها:
1- تحف العقول، ص 245.
[h=1]ملت زنده و مرده[/h]
چه یک فرد، چه یک اجتماع، وقتی زنده است که «حیات طیبه» داشته باشد و زندگی را تنها نفس کشیدن نداند. حیات طیبه جایی است که ایمان، عزت، آزادگی، شرافت، وفا و پاکی بر زندگی سایه افکند. به تعبیر امیرالمومنین: «اَلَموتُ فی حَیاتِکُم مَقهُورینَ و الحَیاةُ فی مَوتِکُم قاهِرین» (1)؛ زندگی ذلیلانه و مقهورانه، مرگ است و حیات، در مرگ با عزت و قدرت است.
امام حسین علیهالسلام نیز مرگ در مبارزه با ستم و عدوان را سعادت میداند و زیستن در کنار ستمگران و نفس کشیدن ذلیلانه و با خواری را مایه ننگ و دلتنگی میشمارد:
«لا اَری المَوتَ اِلاّ سَعادَةً و الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ اِلاّ بَرَما.»(2)
آنان که در زندگی، آزادی را بها میدهند و در راه اهداف خویش مبارزه میکنند و سلطه بیداد را نمیپذیرند، ملت زندهاند، اگر چه در این راه، همه کشته شوند. به همین دلیل، شهید، زنده جاوید است و با همین فلسفه، شهدای کربلا حیات جاودانه یافتهاند، چون حیات را در مرگ و زندگی را در شهادت دیدند.
این سخن ماندگار امام حسین علیهالسلام تفسیر روشنتری از مفهوم زندگی ارائه میدهد:
«لَیسَ المَوتُ فی سَبیلِ العزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً» (3)؛ مرگ در راه عزت، جز حیات جاوید نیست!
بیتفاوتی یک ملت نسبت به مفاسد و ستمها، نشان مرگ آن جامعه است. همچنان که عصبهای یک عضو اگر قطع شود، نه درد را میفهمد و نه از ضربهای که وارد میشود، حساسیتی از خود نشان میدهد و به دلیل بیحسی، حالتی شبیه بیروحی و مردگی پیدا میکند، جامعهای هم که غیرت دینی و حمیّت انسانی را از دست داده باشد و نسبت به خوب و بد اوضاع، بیتفاوت باشد، مرده است.
عاشوراییان با جهاد و شهادت خویش نشان دادند که زندهاند. جامعه آن روز که مردمش با دیدن آن همه ستم و فساد، عکسالعملی از خود نشان نمیدادند، جامعه مرده بود. عاشورا تزریق خون به پیکر جامعه بود و وارد کردن شوک و برانگیختن حساسیتهای دینی و انسانی.
پینوشتها:
1- نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبه 51.
2- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
3- اعیان الشیعه، ج 1، ص 581.
[h=1]فریادرسیِ مظلومان


[/h]تکلیف، همواره بر اساس «توانایی» و «دانایی» است. هر کس که نداند یا نتواند، مسوولیتی هم ندارد. هر کس که آگاهتر و تواناتر باشد، تکلیفش سنگینتر است. مسلمانی که فریادخواهی و استغاثه دیگری را بشنود و بتواند یاری کند، ولی اهمیت ندهد و به نصرت و ياري مظلوم و گرفتار نشتابد، مسلمان نیست. حدیث معروف «مَن سَمعَ رَجُلاً یُنادی یا لَلمُسلِمین فَلَم یُجِبهُ فَلَیسَ بِمُسلِمٍ.» (1) شاهد این تکلیف است (آن کس که بشنود کسی مسلمانان را به یاری میطلبد و پاسخش ندهد، مسلمان نیست).
وقتی از سویی استغاثه باشد، تکلیف اغاثه بر دوش انسان میآید و نمیتوان بیتفاوت بود.
امام حسین علیهالسلام علاوه بر تکلیفی که نسبت به مقابله با حکومت جور و احیای معالم دین داشت، با نصرتخواهی شیعیان کوفه مواجه بود و آن همه دعوت و اظهار اطاعت و پیروی. حجت بر امام تمام بود و پاسخ به این دعوتها لازم. آن حضرت در سخنی که به کوفیان داشت فرمود:
«اِنّی لَم آتِکُم حَتّی اَتتنی کُتُبُکُم و قَدِمَت عَلیَّ رُسُلکُم اَن اَقدِم عَلَینا فَاِنّهُ لَیسَ لَنا اِمامٌ» (2)؛ من نزد شما نیامدم، مگر پس از آن که نامهها و فرستادههایتان به من رسید که نوشته بودید: بیا، که ما امام و پیشوایی نداریم.
در نامهای هم که به بزرگان کوفه نوشت، به همین استمدادشان استناد کرد و فرمود:
«هانی و سعید، نامههایتان را به من رساندند. همه آنچه را نوشته بودید دریافتم. نوشتهاید که «ما امامی نداریم، نزد ما بشتاب، باشد که خداوند بر محور تو ما را بر هدایت و حق گرد آورد.» اینک من پسرعمویم را نزد شما میفرستم... اگر نوشت که نظرتان مثل نامههایتان است، نزدتان خواهم شتافت.» (3)
شیعیان، گرفتار ظلم یزید بودند. امام را به فریادرسی خواندند. امام هم در پاسخ آنان راهی کوفه شد. خود امام، در مسیر راه خویش به کوفه، در راه از اشخاص مختلف مدد خواست. بعضی ندایش را پاسخ داده به او پیوستند، مانند زهیر بن قین، برخی هم عذر و بهانه آوردند و اوضاع بحرانی کوفه را یادآور شدند.
امام به آنان میفرمود: اگر یاری نمیکنید، لااقل از این منطقه دور شوید، چرا که هر که فریاد دادخواهی ما را بشنود ولی به یاری نیاید، گرفتار دوزخ خواهد شد: «مَن سَمِعَ واعِیتَنَا او رَای سَوادَنا فَلَم یُجِبنا و لَم یُغِثنا کانَ حقّاً عَلی اللهِ عَز و جلَّ اَن یُکِبّهُ عَلی مِنخَرَیهِ فِی النار.» (4)
ندای «هل من ناصر» امام حسین علیهالسلام نیز در روز عاشورا، خطاب به همه کسانی بود که یارای دفاع از حریم و حرم اهلبیت را داشتند. فریاد استغاثه آن حضرت که به «هَل مِن مُغیثٍ» و «هَل مِن ذابٍّ» (5) بلند بود، از همه آیندگان، لبیک اجابت میطلبد.
شهید بزرگ عاشورا برای نجاتبخشی گرفتاران در حکومت جور، خود را فدا کرد، تا هم خود آنان را از ظلم برهاند، هم اندیشههایشان را از حیرت و ضلات نجات بخشد. همچنان که در زیارت اربعین آن حضرت میخوانیم:
«وَ بَذَل مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ و حَیرَةِ الضَّلالِة.» (6)
(خدایا! امام حسین،) خون خود را در راه تو نثار کرد، تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگی گمراهی نجات بخشد.
امروز نیز مسلمانان و مستضعفان جهان، گرفتار سلطههای ستمگرند و برخی هم در راه نجات خویش، مبارزه میکنند و فریاد استغاثه آنان بلند است. رسالت اغاثه و پناه دادن و یاری رساندن، وظیفه عاشوراییان است که به مدد آنان بشتابند، حتی در جبهههای نبرد.
این یاری رساندن و جهاد برای رهایی مستضعفان، رهنمود قرآن کریم است، که میفرماید:
«چرا در راه خدا و در راه (نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعفی جهاد نمیکنید که میگویند: پروردگارا ما را از این آبادی که حاکمانش ستمگرند بیرون آور و از سوی خود، برای ما سرپرست و یاوری قرار بده.» (7)
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 71، ص 339.
2- وقعة الطف، ص 169.
3- ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 39.
4- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 369.
5- حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 274.
6- مفاتیحالجنان، زیارت اربعین، ص 468.
7- نساء، آیه 75.
[h=1]شهادت طلبی[/h]
در شرایطی که انسانها اغلب برای زنده ماندن بیشتر تلاش میکنند، کسانی هم هستند که درک متعالیتری از فلسفه حیات و کسب مقام والایی که شهیدان راه خدا دارند، حاضرند جان خود را فدا کنند و از شهادت در راه مکتب و دین خود استقبال کنند. به چنین روحیهای که همراه با رهایی از تعلقات دنیوی است، «شهادت طلبی» گفته میشود. مرگ در راه خدا، معاملهای پر سود با آفریدگار است، یعنی جان فدا کردن و به بهشت جاوید رسیدن.
اسلام با مسلح کردن پیروان با ایمان خویش به دیدگاه «اِحدَی الحُسنَيَین»، آنان را چنان بار میآورد که در میدانهای جنگ نیز، چه بکشند و چه کشته شوند، پیروز باشند و به نیکویی دست یابد. اولیاء دین و پیروان خالص آنان این روحیه را داشتند، از این رو از بذل جان در راه اسلام مضایقه نمیکردند.
صحنه عاشورا، شهادت طلبی یاران با ایمان امام حسین علیهالسلام، در عمل تجلی یافت. خود آن حضرت نیز پیشتاز و الگوی این میدان بود. وقتی امام میخواست از مکه حرکت کند، با خواندن خطبهای که از زیبایی مرگ در راه خدا برای جوانمردان سخن میگفت، از افراد خواست هر کس شهادت طلب است و آمادگی بذل جان و خون دارد، همراه ما بیاید: «مَن کانَ باذِلاً فینا مُهجَتَهُ فَلیَرحَل مَعَنا.» (1)
در میان راه، وقتی در پی دیدن خوابی و گفتن «انا لله و انا الیه راجعون»، در گفتگویی که پسرش علی اکبر علیهالسلام با پدر داشت، علی اکبر علیهالسلام به او گفت: وقتی ما بر حقیم، پس چه باک از مرگ؟ «اِذاً لا نُبالی بِالمَوتِ.» این سخن علی اکبر علیهالسلام نیز از تفکر شهادت طلبانه فرزند امام حکایت دارد.
تعبیر امام حسین علیهالسلام از این که اگر ناچار، مرگ برای همگان حتمی است، پس چه بهتر که به صورت شهادت باشد: «فَاِن تَکنِ الاَبدانُ لِلمَوتِ اُنشِاَت، فَقَتلُ امرِءٍ بِالسَّیفِ فِی اللهِ اَفضَلُ» (2) شاهد دیگری از این روحیه در امام است.
پس از برخورد با حُر و ممانعت او از رفتن حضرت به کوفه، با استشهاد به شعری چنین اظهار کرد:
سَاَمضی وَ ما بِالمَوتِ عارٌ عَلی الفَتی اِذا مانَوی خیراً و جاهَدَ مُسلِماً (3)
پیش میروم و مرگ، برای یک جوانمرد ننگ نیست، وقتی که انگیزه خیر داشته باشد و مسلمانانه جهاد کند.
در نقل دیگری آمده است که پس از اشاره به آن اشعار، ضمن آسان شمردن مرگ در راه عزت و احیای حق، فرمود: آیا مرا از مرگ میترسانی؟ تیرت به خطا رفته و گمانت بیهوده است! شما بیش از این نیست که مرا بکشید؛ آفرین به مرگ در راه خدا «... مَرحباً بِالقَتلِ فی سَبیل اللهِ» (4) شعار جاودانه «لا ارَی المَوتَ اِلاّ سَعادَةً (5) نیز کلام نورانی سیدالشهدا علیهالسلام است.
استقبال از مرگ در راه عقیده و آرمان، نزد ملتهای دیگر هم ارزشمند و ستودنی است و مردم آزاده چنین مرگی را تقدیس و تمجید میکنند و آن را برتر از زندگی مذلتبار و زیر بار ستم و همراه با ننگ و پستی میشمارند. مرگ سرخ، نوع کمال يافتهتری از حیات است و شهدا زندگان جاویدند. حسین بن علی علیهماالسلام آگاهانه به استقبال این مرگ سرخ رفت. یارانش نیز مانند خود او شهادتطلب بودند. اگر در اظهارات یاران امام حسین علیه السلام در شب عاشورا دقت شود، این روحیه در گفتارشان موج میزند و هر یک برخاسته، عشق خود را به کشته شدن در راه خدا و در حمایت از فرزند پیامبر و مبارزه با ظالمان ابراز میکردند. با آن که حضرت بیعت خویش را از آنان برداشت که هر کس میخواهد برود، اما سخنشان چنین بود:

«الحَمدُ للهِ الذی اَکرَمَنا بِنَصرِکَ وَ شَرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَک» (6)؛ سپاس خدایی را که با یاری کردن تو ما را گرامی داشت و با کشته شدن همراه تو، ما را شرافت بخشید.
حتی نوجوانی چون حضرت قاسم نیز مرگ را شیرینتر از عسل میدانست و از آن استقبال میکرد.
امام نیز آنان را همینگونه میشناخت. وقتی احساس کرد خواهرش زینب در شب عاشورا اندکی ناآرام است و در پایداری یاران تردید دارد، فرمود: به خدا سوگند آنان را آزموده و امتحان کردهام، اینان شهادت طلبانی هستند که به مرگ انس گرفتهاند، همان گونه که کودک، به سینه مادرش مانوس است. (7)
در همان شب، حضرت عباس علیهالسلام در جمع بنیهاشم از آنان خواست تا نخستین کسانی باشند که به مبارزه میشتابد شما و پیشتازان شهادت باشند.
این، فرهنگ اهلبیت است. در یکی از نیایشهای امام حسین علیهالسلام در همان روز عاشورا چنین میخوانیم:
«اِلهی و سَیَّدی! وَدَدتُ اَن اُقتَلَ و اُحیی سَبعینَ اَلفَ مَرَّةٍ فی طاعَتِکَ و مَحبَّتَکَ، سِيّما اِذا کانَ فی قَتلی نُصرَةُ دینِکَ و اِحیاءُ اَمرِکَ و حِفظُ ناموسِ شَرعِکَ ...» (8)
خدایا! دوست دارم که کشته شوم و زنده گردم، هفتاد هزار بار، در راه طاعت و محبت تو، به خصوص اگر در کشته شدنم نصرت دین تو و زنده شدن فرمانت و حفظ ناموس شریعت تو نهفته باشد.
شهادت طلبان، تفسیر نوینی از مرگ و زندگی دارند. مثل امام حسین علیهالسلام که فرمود: مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است «مَوتٌ فی عِزٍّ خَیرٌ مِن حَیاةٍ فی ذُلٍّ» (9) به راحتی حاضرند شرافت شهادت در راه حق را بر زندگی چند روزه و گذرا اما در ننگ و بدنامی ترجیح دهند.
آموزش حسین بن علی به آنان این بود که مرگ، تنها پلی است که شما را از سختی و تنگنای دنیا به وسعت آخرت و نعمتهای ابدی در بهشت میرساند؛ «فَمَا المَوتُ اِلاّ قَنطَرَةٌ...» (10) با چنین دیدی بود که در صبح عاشورا با آغاز تیراندازی از سوی سپاه عمر سعد، حضرت خطاب به یاران خویش فرمود: خدا رحمتتان کند! برخیزید به سوی مرگی که چارهای از آن نیست. «قُومُوا رَحِمَکُمُاللهُ اِلی المَوتِ الذی لابُدَّ مِنهُ» (11) و این در واقع فراخوانی به سوی حیات بود، حیاتی جاویدان در سایه مرگ سرخ.
عاشورا، فرهنگ شهادتطلبی را در پیروان اهلبیت زنده ساخت.
امامان نیز این رهنمود را با الهام از عاشورا به یاران و پیروان منتقل میکردند. زائران قبور شهدا و حرم حسینی نیز این عشق به شهادت و آرزوی کشته شدن در رکاب امام و در راه خدا را بر زبان میآوردند. امروز نیز ما در زیارتنامهها این جملات را اظهار میکنیم که:
«کاش من نیز با شما شهیدان بودم و به رستگاری بزرگ میرسیدم.»(12)
پیام شهادتطلبی عاشورا را، رزمندگان اسلام و شهیدان انقلاب اسلامی و جبهههای دفاع مقدس به خوبی دریافتند و از آن در مبارزه با ستم و تجاوز سود بردند. امام خمینی «قدس سره» بیش از همه در احیای این فرهنگ در جامعه انقلابی ما نقش داشت و جوانان را حسینی و عاشورایی بار آورد.
در سخنان و پیامهای حضرت امام، نمونههایی از همان روح حسینی و عاشورایی را میبینیم، که مجموعه این سخنان، خود کتابی مبسوط میشود. ناگزیریم تنها چند جمله را مرور کنیم:
«مرگ سرخ، به مراتب بهتر از زندگی سیاه است و ما امروز به انتظار شهادت نشستهایم تا فردا فرزندانمان در مقابل کفر جهانی با سرافرازی بایستند.» (13)
«من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده ساختهام و در انتظار فوز عظیم شهادتم.» (14)
«خط سرخ شهادت، خط آل محمد و علی است و این افتخار از خاندان نبوت و ولایت به ذریّه طیبه آن بزرگواران و به پیروان خط آنان به ارث رسیده است.» (15)
«در این انگیزه است که همه اولیاء، شهادت را در راه آن به آغوش میکشند و مرگ سرخ را احلی من العسل میدانند و جوانان در جبههها جرعهای از آن را نوشیده و به وجد آمدهاند.» (16)
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 44، ص 366.
2- همان، ص 374.
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 358.
4- اعیان الشیعه، ج 1، ص 581.
5- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
6- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 402.
7- همان، ص 407.
8- معالی السبطین، ج 2، ص 18.
9- مناقب، ج 4، ص 68.
10- معانی الاخبار، ص 288.
11- بحارالانوار، ج 45، ص 12.
12- التهذیب، ج 6، ص 65.
13- صحيفه نور، ج 14، ص 266.
14- همان، ج 20، ص 113.
15- صحیفه نور، ج 15، ص 154.
16- همان، ج 21، ص 198.
[h=1]شرافت شهادت[/h]
نحوه تلقی انسانها از زندگی و مفهوم «حیات»، جهت دهنده عمل و موضع آنان است. در دید عاشوراییان، حیات در محدوده تولد تا مرگ خلاصه نمیشود، بلکه امتداد وجودی انسان به دامنه قیامت و ابدیت کشیده میشود. با این حساب، فرزانه کسی است که به سعادت آن دنیا بیندیشد و نعمت ابدی را به برخورداری موقت این دنیا ترجیح دهد.
از همین رهگذر، حمایت و یاری دین و اطاعت از ولی خدا، زمینهساز سعادت ابدی است. شرافت در حمایت از حجت خدا است، هر چند به کشته شدن در این راه باشد.
حبیب بن مظاهر یکی از صاحبان این دید و بصیرت است. وقتی در کربلا از امام حسین علیهالسلام اجازه میگیرد که به میان قبیله خود (بنی اسد برود و آنان را به نصرت امام فرا خواند و امام اجازه میدهد، شبانه نزد آنان رفته و میگوید: من بهترین چیزی را که هر کس برای قوم خودش به ارمغان میبرد، برای شما هدیه آوردهام، دعوتتان میکنم که پسر دختر پیامبرتان را یاری کنید... . سپس ضمن ترسیم وضعیت کربلا و در محاصره بودن امام، به آنان میگوید: «در راه نصرت او از من اطاعت کنید تا به شرافت دنیا و آخرت برسید. به خدا سوگند هر یک از شما در راه خدا در رکاب پسر پیامبر شهید شود، در درجات عالی همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهد بود.» آنان هم تصمیم میگیرند که به یاری امام آیند، ولی با سپاه عمر سعد رو به رو شده، موفق به یاری امام نمیگردند. (1)
این دیدگاه حبیب، نسبت به حیات و شرافت و معنی بخشیدن به زندگی است.
قرآن کریم، از کسانی که با فداکاری، جان خود را در راه خدا فدا میکنند، به عنوان «وفا کنندگان به پیمان» و «صادقان بر سر عهد الهی» یاد میکند: «مِنَ المُومنینَ رجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ.»(2)
این نیز شرافتی است که شهیدان از آن برخوردارند و آگاهدلان عمری برای دست یافتن به آن لحظه شماری میکنند. نمونهای دیگر از این باور را در کلام یاران امام میبینیم. وقتی حضرت از آنان خواست که هر کس میخواهد برود، سخن جملگی آنان این بود:
«اَلحَمدُللهِ الذی اَکرَمنا بِنَصرِکَ و شَرَّفنا بِالقَتلِ مَعَکَ، اَوَلا تَرضی اَن نَکُونَ مَعَکَ فی دَرَجَتِکَ یابنَ رَسُولِ اللهِ؟» (3)
خدایی را سپاس که کرامت یاری تو را به ما عطا کرد و ما را به وسیله کشته شدن در رکاب تو شرافت بخشید. ای پسر پیامبر! آیا نمیپسندی که ما نیز در درجه و رتبه تو باشیم؟
حُر بن یزید، نمونه دیگری از این بصیرت را در صبح عاشورا نشان داد. وقتی برایش قطعی شد که سپاه عمر سعد با حسین علیهالسلام خواهند جنگید، خود را در بین بهشت و دوزخ دید. لذا بهشت را برگزید و تصمیم گرفت به امام بپیوندد، هر چند در این راه، جانش را بدهد.
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 44، ص 387.
2- احزاب، آیه 23.
3- کامل، ابن اثیر، ج 2، ص 563.
[h=1]زندگی، صحنه آزمون[/h]
فلسفه آزمایش، روشن ساختن صدق و توانایی و جوهره ناب و قابلیتهای نهفته در انسانها است. ادعای ایمان و حقجویی در صحنه عمل و در بوته آزمایش است که حقانیت و صدق خود را نشان میدهد. از اینرو، انسانهای والا، پیوسته برای موفقیت در امتحان زندگی میکوشند.
آزمون نیز به وسیله سختیها، شهادتها، فقدان عزیزان، از کف رفتن مال و جان و بستگان یا گذشتن از عزیزترین چیزها انجام میگیرد.
قرآن کریم، هشدار میدهد که مردم گمان نکنند با گفتن این که «ایمان آوردیم»، رها میشوند، بلکه باید آزموده شوند، همچون پیشینیان، تا راستگویان از دروغگویان باز شناخته شوند. (1)
میدان جهاد، یکی از بهترین صحنههای آزمون ایمان و اخلاص و صدق انسانهاست. کربلا نیز از شاخصترین میدانهای نبرد حق و باطل بود که صادقان را به حضور و نثار جان میطلبید. بسیاری از آزمون کربلا مردود شدند. جمعی هم که به حیات ابدی و فوز عظیم دست یافتند، شهدای کربلا بودند که نقد جان را در بازار جانان به کف گرفته، با عروس شهادت همآغوش شدند.
امام خمینی (ره) میفرماید:
کارنامه نورانی شهادت و جانبازی عزیزان شما، گواه صادقی بر کسب بالاترین امتیازات و مدارج تحصیلی معنوی آنان است که با مهر رضایت خدا امضا شده است و کارنامه شما در گرو تلاش و مجاهدت شماست. زندگی در دنیای امروز، زندگی در مدرسه اراده است و سعادت و شقاوت هر انسانی به اراده همان انسان رقم میخورد. (2)
یاران امام حسین علیهالسلام که شب عاشوار خود را میان «ماندن» و «رفتن» مخیر دیدند، با انتخاب ماندن و جنگیدن و شهید شدن در رکاب امام حسین علیهالسلام، بالاترین امتیاز را در این آزمون حیاتی به دست آوردند. امام نیز صدق و وفای آنان را ستود و به «بیهمتا» بودن اصحاب خویش، همان شب شهادت داد. ولی آیا همه انسانها در لحظه انتخاب، میتوانند از آزمون رو سفید و موفق بیرون آیند؟ شیرینی زندگی در انتخابهای عالی و موفقیت در این آزمونها است.
پينوشتها:
1- عنکبوت، آیه 1 و 2.
2- صحیفه نور، ج 21، ص 25.
[h=1]زندگیهای بیمرگ[/h]
با آن که شهید نیز جان میدهد و کشته میشود، از نوعی حیات برتر برخوردار و به تعبیر قرآن، زنده جاوید میشود و نزد خداوند، روزی میخورد: «... بَل اَحیاءُ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ» (1) برای همه، جان دادن لحظه پایان زندگی محسوب میشود، اما برای شهدا، نه تنها لحظه پایان نیست، بلکه آغاز مرحلهای متعالیتر و برخوردار از رزق پروردگار است.
آنان که در راه خدا زندگی خود را فدا میکنند، به «زندگی بیمرگ» دست مییابند. به تعیبیر امام خمینی «قدسسره»:
شهادت در راه خداوند، زندگی افتخارآمیز ابدی و چراغ هدایت برای ملتهاست. (2)
اگر انسانها در دوران حیات مادی، منشا اثر و حرکت و بیداری و ارشادند، مرگ شهیدان همین تاثیر را دارد و جان باختگان راه خدا، پس از شهادت نیز همچنان مشعل هدایت و راهگشای انسانها و الهام بخش حرکتاند این نیز نوعی زندگی بیمرگ است که از عاشورا میتوان الهام گرفت. باز به تعبیر حضرت امام درباره این زندگانی بیمرگ:
اینک ما شاهد آنیم که سبکبالان عاشق شهادت، بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاختهاند و در پیشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع به شهود و حضور رسیدهاند و بر بسیط ارض، ثمرات رشادتها و ایثارهای خود را نظاره میکنند که از همت بلندشان جمهوری اسلامی ایران پایدار و انقلاب ما در اوج قله عزت و شرافت، مشعلدار هدایت نسلهای تشنه است و قطرات خونشان سیلابی عظیم و طوفانی سهمناک را برپا کرده است. (3)
خداوند، بقای نام و یاد شهیدان را تضمین کرده است. ماندگاری راه و رسم شهدای کربلا نیز در همین مسیر است. فردای عاشورا که اسرای اهلبیت را از کربلا کوچ میدادند، زینب کبری کاروانیان را دلداری و مژده میداد که مردمی به دفن این اجساد مطهر خواهند شتافت و در کربلا نشانی برافراشته خواهد شد و آثار قبر حسین علیهالسلام با گذشت شب و روز هرگز محور و نابود نخواهد گشت و به رغم تلاش سخت سردمداران کفر و پیروان گمراهی برای محو آن، پیوسته آثار آن برجستهتر و والاتر خواهد شد. (4)
حضرت زینب عليهاالسلام، بار دیگر در شام و بارگاه یزید، به همین نکته اشاره فرمود و در سخنرانی پرشور و افشاگرانهاش بعد از بر شمردن جنایتهای سپاه یزید و دشمنان اهلبیت، خطاب به آن طاغوت کرد و فرمود:
«فَکِد کَیدَکَ وَ اسعَ سَعیَکَ و ناصِب جُهدَکَ فَوَاللهِ لا تَمحُو ذِکرَنا وَ لا تُمیتُ وَحیَنا...» (5)
هر چه میتوانی نقشه بکش و تلاش کن و بکوش، به خدا سوگند یاد ما محو شدنی نیست و وحی ما را هم نمیتوانی از میان برداری!
پينوشتها:
1- آل عمران، آیه 169.
2- صحیفه نور، ج 10، ص 110.
3- صحیفه نور، ج 20، ص 59.
4- مقتل الحسین، مقرم، ص 399.
5- مقتل الحسین، مقرم، ص 464.
[h=1]دنیا خواب است و آخرت بیداری

[/h]هم دنیا در حقیقت، رویایی بیش نیست و عالم بیداری در آخرت است، هم اغلب انسانها در دنیا خوابند و چون بمیرند، بیدار میشوند. معیار سعادت و خوشبختی در آخرت است که حیات واقعی آنجا است، نه در دنیا که به خواب شبیهتر است. امام حسین علیهالسلام، تلخ و شیرین دنیا را خواب، و بیداری حقیقی را در آخرت میداند و فوز و رستگاری یا شقاوت و تیرهبختی را نسبت به آخرت حساب میکند: «انَّ الدُّنیا حُلوُها و مُرُّها حُلُمُ و الاِنتِباهُ فی الاخرةِ والفائِزُ مَن فازَ فیها و الشَّقیُّ مَن شَقی فیها.»(1)
بر اساس این دیدگاه، آن که به وسعت آخرت دل ببندد، دنیا را تنگ و محدود میبیند و مرگ را پل عبور از تنگنای دنیا به گستره آخرت میشناسد و تلاش خویش را مصروف آن مرحله میسازد. سیدالشهدا علیهالسلام نیز به اصحاب خویش، ضمن دستور به پایداری و صبر، یادآور میشد که مرگ، پل عبور به آخرت است و پس از گذر از آن، به بهشت گسترده و نعمتهای بیپایان میرسند: «فَمَا المَوتُ اِلاّ قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُوسِ و الضَّراءِ اِلی الجَنانِ الواسِعَةِ وَ النَّعیمِ الدّائِمِةِ.» (2)
آنان که آخرت را نشناسند یا نبینند، انتقال از دنیا به آخرت نیز برایشان دشوار است. اما اگر بصیرت و بینش باشد و انسان در همین دنیا، آخرت را مشاهده کند، این بینش شهودی، انتقال به آخرت را آسان میسازد و آخرتگرایی، بر دنیازدگی چیره میشود. نحوه شناخت از دنیا و آخرت و پیوند این دو، سهم عمدهای در نحوه عمل انسان دارد.
سیدالشهداء علیهالسلام از کربلا، در نامهای که به محمد حنفیه و بنیهاشم مینویسد، چنین میفرماید:
«... اَمّا بَعدُ فَکاَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن و کَاَنَّ الاخِرَةَ لَم تَزَل وَ السّلامُ»(3) ؛ گویا دنیا از اول نبوده است و گویا آخرت همواره بوده است!
شناختی اینگونه نسبت به دنیا و آخرت، و سریان دادنِ جلوههای آخرت حتی به دنیا، سبب میشود که آن حضرت دنیا را آنگونه ناپایدار و غیرقابل اعتماد ببیند که برای کوچیدن از آن، لحظه شماری کند.
پینوشتها:
1- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 398.
2- نفس المهموم، ص 135.
3- بحارالانوار، ج 45، ص 87.
[h=1]ظلم های دشمنان در كربلا[/h]
[h=2]هجوم سپاه عمر سعد به طرف امام[/h] نیز گوید:
چون نامه ابن زیاد به عمر سعد رسید و حسین را از آن آگاهانید، كسی از سوی عمر سعد ندا داد: ای سپاه خدا! سوار شوید. آنان سوار شدند و به طرف اردوگاه امام حسین ـ علیه السلام ـ تاختند. امام آن لحظه نشسته سر بر زانویش نهاده بود. صدای فریاد و شیون زینب را شنید كه نزد برادر آمد و او را تكان داد و گفت: برادر جان! صدای همهمه را نمیشنوی كه به ما نزدیك میشوند؟ حسین ـ علیه السلام ـ سر برداشت و گفت: خواهرم! اینك جدم پیامبر و پدرم علی و مادرم فاطمه و برادرم حسن را خواب دیدم كه میگفتند: بزودی پیش ما میآیی. به خدا كه آن وعده نزدیك است. زینب شیون كرد و بر صورت خود سیلی زد. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: آرام باش و شیون مكن كه اینان ما را شماتت میكنند.
حسین ـ علیه السلام ـ نزد برادرش عباس رفت و گفت: برادرم! سوار شو و پیش اینان برو و ببین چه تصمیم دارند و برایم خبر بیاور. عباس با برادرش و ده نفر سوار شدند و نزدیك آنان رفتند و پرسیدند: چه میخواهید؟ گفتند: از ابن زیاد فرمان آمده كه یا جنگ یا تسلیم. عباس گفت: پس شتاب نكنید تا به حسین خبر دهم. آنان ایستادند. عباس نزد امام آمد و خبر داد. امام ساعتی سر به زیر افكنده و میاندیشید و یارانش بافرستادگان عمر سعد گفتگو میكردند. حبیب بن مظاهر میگفت: به خدا كه بد قومیاند آنان كه فردای قیامت، خدا و رسول را در حالی دیدار میكنند كه ذریه پیامبر و اهل بیت او را كه اهل نیایش و نماز شب و ذكر خدا در شب و روزند، و پیروان پاك و نیك او را كشته باشند. مردی از سپاه عمر سعد به نام عروه بن قیس گفت: تو تا میتوانی از خودت ستایش میكنی. زهیر گفت: ای پسر قیس! از خدا بترس و از آنان نباش كه یاور گمراهی و كشنده انسانهای پاك و عترت برترین رسول و ذریه اصحاب كسایند. پسر قیس گفت: تو كه پیش از ما از پیروان اهل بیت نبودی؛ تا آنجا كه میشناختیم تو عثمانی بودی. چه شد كه علوی شدی؟ زهیر گفت: درست است آن گونه بودم، ولی چون دیدم حق حسین را غصب كردهاند، به یاد جدش و جایگاهی كه وی نزد رسول خدا داشت افتادهام، تصمیم به یاری و همراهی او گرفتم تا جان خود را فدایش كنم، برای حفظ آن حقی از خدا و رسول كه شما تباه ساختید. آنان در این گفتگو بودند و حسین ـ علیه السلام ـ نشسته در اندیشه جنگ بود و برادرش عباس برابر او ایستاده بود.[2]
[h=2]عریان ساختن جسم مطهر امام ـ علیه السلام ـ[/h] سید بن طاووس گوید:
راوی گفته است، امام حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: جامهای برایم بیاورید كه كسی در آن رغبتی نكند تا آن را زیر جامههایم بپوشم تا مرا عریان نكنند. شلواری كوچك [3] آورند. فرمود: نه، این جامه ذلیلان است. پیراهن كهنهای گرفت، آن را از چند جا پاره كرد و زیر لباسهایش پوشید. چون به شهادت رسید، آن را هم از بدنش درآوردند. سپس شلواری از برد یمانی درخواست كرد، آن را پاره كرد و پوشید. از این رو پاره كرد كه از پیكرش بیرون نیاورند. چون شهید شد، بحر بن كعب ملعون آن را درآورد و حسین ـ علیه السلام ـ را عریان گذاشت. از آن پس دستان بحر بن كعب در تابستان مثل دو تكه چوب خشك، خشك میشد و در زمستان مرطوب میگشت و چرك و خون از آن ترشح میكرد تا آنكه خدای متعال او را هلاك كرد.[4]
چون حسین بن علی ـ علیه السلام ـ احساس كرد كه شهید خواهد شد، فرمود: جامهای برای من بیاورید تا كسی در آن رغبت نكند؛ آن را زیر لباسهایم بپوشم تا عریانم نكنند. گفتند: شلوارك، فرمود: آن لباس اهل ذلت است. جامهای دیگر گرفت و آن را پاره كرد و از زیر جامهاش پوشید. چون كشته شد، عریانش كردند. صلوات و رضوان خدا بر او باد! [5]
ابن شهر آشوب گفته است: سپس فرمود: جامهای برایم آورید كه كسی رغبتی در آن نكند تا زیر جامههایم بپوشم كه عریانم نكنند، چرا كه من كشته میشوم و غارت میگردم. شلواركی آوردند. آن را نپوشید و گفت: این جامه اهل ذلت است. سپس چیزی آوردند گشادتر از آن و كوتاهتر از شلوار و بلندتر از شلوارك. آن را پوشید. سپس با زنان خداحافظی كرد. [6]
[h=2]غارت جامههای امام[/h] شیخ مفید گوید:
چون حسین بن علی ـ علیه السلام ـ شهید شد، ابحر بن كعب آمد و شلوار از تن حضرت درآورد. از آن پس دستانش در تابستان مثل دو چوب خشك میشد و در زمستان از آن، چرك و خون میآمد تا آنكه خدا هلاكش كرد. [7] سید بن طاووس گوید:
سپس برای عریان كردن امام روی آوردند. اسحاق بن حویه (حوبه) پیراهنش را بیرون آورد و آن را پوشید و به پیسی مبتلا شد و موهایش ریخت.
گویند در پیراهن حضرت صد و اندی اثر تیر و نیزه و شمشیر بود. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرماید: در پیكر حسین ـ علیه السلام ـ اثر سی و سه نیزه و سی و چهار ضربت شمیشر یافتند.
شلور آن حضرت را بحربن كعب برد. گویند زمینگیر و فلج شد. عمامهاش را اخنس بن مرثد برد و گویند جابر بن یزید اودی برد و آن را بر سرگذاشت و دچار سفاهت گشت. كفش حضرت را اسودبن خالد برداشت. انگشتر او را بجدل بن سلیم كلبی درآورد؛ انگشت او را با انگشتر برید. هم او بود كه مختار دستگیرش كرد و دستها و پاهایش را بریده و همان طور رهایش كرد تا در خون خویش غلتید و مرد. قطیفهای از خز داشت كه قیس بن اشعث غارت كرد. زره حضرت را كه كوتاه و بی دامن بود، عمر سعد برداشت، چون عمر سعد كشته شد، مختار آن زره را به كشنده عمر سعد یعنی ابی عمره بخشید. شمشیر آن حضرت را جُمیع بن خلق ازدی برداشت و گویند مردی از بنی تمیم به نام اسودبن حنظله. در روایت ابن سعد است كه فلافش نهشلی شمشیر او را برداشت. محمدبن زكریا افزوده است كه پس از آن به دختر حبیب بن بدیل رسید. این شمشیر غارت شده غیر از ذوالفقار است، چرا كه آن شمشیر، محفوظ و ذخیره شده است، همراه اشیای دیگری از ذخایر نبوت وامامت. روایات هم حكایت از درستی آنچه گفتیم دارد.[8] صدوق گوید:
از محمدبن مسلم روایت شده كه گوید از امام صادق ـ علیه السلام ـ درباره انگشتر حسین بن علی ـ علیه السلام ـ پرسیدم كه چه شد؟ و گفتم كه شنیدهام از انگشتش درآوردهاند. فرمود: آن گونه نیست كه میگویند. حسین ـ علیه السلام ـ فرزندش امام سجاد ـ علیه السلام ـ را وصی خود قرار داد و انگشتر خود را در انگشت او نهاد و امامت را به او سپرد، همان سان كه پیامبر با علی ـ علیه السلام ـ رفتار كرد و امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین ـ علیه السلام ـ انجام دادند. سپس آن انگشتر به دست پدرم از او به من و اكنون پیش من است و هر جمعه آن را به دست میكنم و با آن نماز میخوانم.
محمدبن مسلم گوید: روز جمعه خدمت آن حضرت رسیدم، در حالی كه نماز میخواند. پس از نماز دستش را به سوی من دراز كرد. در انگشتش انگشتری دیدم كه نقش نگین آن چنین بود: «لااله الا الله عده للقاء الله» و فرمود: این انگشترجدم ابا عبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ است. [9]
پی نوشت ها:
[1] . مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 244.
[2] . همان، ص 249.
[3] . در منابع، كلمه تبّان است كه به معنای شلوار كوتاه و كوچك است، مثل شورت.
[4] . لهوف، ص174.
[5] . تاریخ ابن عساكر (زندگانی امام حسین ـ علیه السّلام ـ )، ص221.
[6] . مناقب، ج4، ص109.
[7] . ارشاد، ص241.
[8] . لهوف، ص 177.
[9] . امالی، ص 124.
[h=1]زنان عاشورایی[/h]
زینب کبری و ام کلثوم، دختران امیرالمومنین«ع»،همچنین فاطمه دختر امام حسین«ع» نیز جزء اسیران بودند و در کوفه و... سخنرانیهای افشاگر داشتند.
پس از واقعه تلخ عاشورا، رسالت سنگین بانوان کاروان حسینی آغاز گردید. آنان با وجود شرایط سخت جسمی و روحی، می بایست از اندیشه و کلام و احساس یاری گرفته و با خطبه های پرشور خویش، مردمی که در عمق نادانی به سر می بردند را از حقانیت راه امام حسین(علیه السلام) و مظلومیت ایشان آگاه سازند و به رهبری زینب(علیهاالسلام)، به نشر معارف اسلام و رساندن پیام شهیدان بپردازند تا اسلام را از هدم و زوال نجات بخشند.
اینجاست که به هدف والای امام حسین(علیه السلام) از همراه نمودن زنان و کودکان، با خویش پی می بریم.
شهید مطهری می فرمایند: ...« ابا عبدالله(علیه السلام) اهل بیت خودش را حرکت می دهد، برای اینکه در تاریخ رسالتی عظیم را انجام دهند. برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند، اما با قافله سالاری زینب، بدون آنکه از مدار خودشان خارج شوند، از عصر عاشورا زینب(علیهاالسلام) تجلی می کند و از آن به بعد به او واگذار شده بود.»
[h=2]فعالیت ها و حماسه زن عاشورایی را پس از قیام، می توان به دو بخش تقسیم نمود:[/h] 1) حماسه آفرینی زینب(علیهاالسلام)، در نهضت عاشورا
2) نقش و فعالیت سایر بانوان، در این نهضت
[h=2]حماسه آفرینی زینب (علیهاالسلام) در نهضت عاشورا[/h] همان گونه که می دانیم، حفظ و نگهداری یک نهضت و انقلاب، از انجام آن مهمتر است. حضرت زینب (علیهاالسلام) بعد از حادثه جانسوز دهم محرم الحرام سال 61 هجری، پیام رسای خویش را از دشت خونین کربلا برای مسلمانان ابلاغ نمود و آن را برای همیشه در تاریخ، زنده نگاه داشت.

البته، حضور و نقش عظیم آن حضرت در نهضت کربلا، منحصر به بعد از قیام نیست، بلکه ایشان از ابتدای راه، حضوری فعال و تعیین کننده در انقلاب حسینی داشتند.
همیاری حضرت زینب (علیهاالسلام) با امام حسین (علیه السلام) در انجام مسئولیت ها را می توان بزرگترین نقش آن حضرت، تا قبل از ظهر عاشورا دانست. آن حضرت به عنوان امین امام، بخش وسیعی از مسئولیت ها و امور کاروان را بر عهده داشت، تا امام (علیه السلام) فرصت و فراغ بیشتری برای آماده سازی قیام داشته باشد.
اما اصلی ترین وظیفه حضرت زینب (علیهاالسلام)، بعد از ظهر عاشورا، متجلی می شود. اگر نبود آن عالمه غیر معلمه در کربلا، نه تنها انقلاب امام حسین(علیه السلام) دستخوش تحریف می گردید، بلکه اسلام نیز در معرض خطری جدی قرار می گرفت.
پیرامون زنان در حادثه کربلا در دو محور سخن می توان گفت: یکی آن که آنان چند نفر و چه کسانی بودند، دیگر آن که چه نقشی داشتند. زنانی که در کربلا حضور داشتند، برخی از اولاد علی«ع» بودند، و برخی جز آنان، چه از بنی هاشم یا دیگران. زینب، ام کلثوم، فاطمه، صفیه، رقیه و ام هانی، از اولاد اهل بیت علیهم السلام بودند، فاطمه و سکینه، دختران سید الشهدا«ع» بودند، رباب، عاتکه، مادر محسن بن حسن، دختر مسلم بن عقیل، فضه نوبیه، کنیز خاص امام حسین«ع» و مادر وهب بن عبد الله نیز از زنان حاضر در کربلا بودند 5 نفر زن که از خیام حسینی به طرف دشمن بیرون آمدند، عبارت بودند از: کنیز مسلم بن عوسجه، ام وهب زن عبد الله کلبی، مادرعبد الله کلبی، مادر عمر بن جناده، زینب کبری«ع.» زنی که در عاشورا شهید شد، مادر وهب بود، بانوی نمیریه قاسطیه، زن عبد الله بن عمیر کلبی که بر بالین شوهر آمد و از خدا آرزوی شهادت کرد و همانجا با عمود غلام شمر که بر سرش فرود آورد، کشته شد.
در عاشورا دو زن از فرط عصبیت و احساس، به حمایت از امام برخاستند و جنگیدند: یکی مادر عبد الله بن عمر که پس از شهادت فرزند، با عمود خیمه به طرف دشمن روی کرد و امام او را برگرداند. دیگری مادر عمرو بن جناده که پس از شهادت پسرش، سر او را گرفت و مردی را به وسیله آن کشت، سپس شمشیری گرفت و با رجزخوانی به میدان رفت، که امام حسین«ع» او را به خیمه ها برگرداند. دلهم، دختر عمر(همسر زهیر بن قین) نیز در راه کربلا به اتفاق شوهرش به کاروان حسینی پیوست.
زهیر بیشتر تحت تاثیر سخنان همسرش حسینی شد و به امام پیوست. رباب، دختر امرء القیس کلبی،همسر امام حسین«ع» نیز در کربلا حضور داشت، مادر سکینه و عبد الله. زنی از قبیله بکر بن وائل نیز حضور داشت، که ابتدا با شوهرش در سپاه ابن سعد بود، ولی هنگام حمله سپاهیان کوفه به خیمه هی اهل بیت، شمشیری برداشت و رو به خیمه ها آمد و آل بکر بن وائل را به یاری طلبید.
زینب کبری و ام کلثوم، دختران امیرالمومنین«ع»،همچنین فاطمه دختر امام حسین«ع» نیز جزء اسیران بودند و در کوفه و... سخنرانیهای افشاگر داشتند. مجموعه این بانوان، همراه کودکان خردسال، کاروان اسرای اهل بیت را تشکیل می دادند که پس از شهادت امام و حمله سپاه کوفه به خیمه ها، ابتدا در صحرا متفرق شدند، سپس به صورت گروهی و اسیر به کوفه و از آنجا به شام فرستاده شدند.
[h=2]
اما درباره حضور این زنان در حادثه عاشورا بیشتر به محور«پیام رسانی» باید اشاره کرد. البته جهات دیگری نیز وجود داشت که فهرست وار به آنها اشاره می شود که هر کدام می تواند به عنوان«درس» مورد توجه باشد:[/h] 1- مشارکت زنان در جهاد:
شرکت در جبهه پیکار و همدلی و همراهی با نهضت مردانه امام حسین و مشارکت در ابعاد مختلف آن از جلوه های این حضور است. چه همکاری طوعه در کوفه با نهضت مسلم، چه همراهی همسران برخی از شهدای کربلا، چه حتی اعتراض و انتقاد برخی همسران سپاه کوفه به جنایتهای شوهرانشان مثل زن خولی.
2- آموزش صبر:
روحیه مقاومت و تحمل زنان نسبت به شهادتها در کربلا درس دیگر نهضت بود. اوج این صبوری و پایداری در رفتار و روحیات زینب کبری«ع» جلوه گر بود.
3- پیام رسانی:
افشاگریهای زنان و دختران کاروان کربلا چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه پاسداری از خون شهدا بود. سخنان بانوان، هم به صورت خطبه جلوه داشت، هم گفتگوهای پراکنده به تناسب زمان و مکان.
4- روحیه بخشی:
در بسیاری از جنگها حضور تشویق آمیز زنان در جبهه، به رزمندگان روحیه می بخشید. در کربلا نیز مادران و همسران بعضی از شهدا این نقش را داشتند.
5- پرستاری:
رسیدگی به بیماران و مداوی مجروحان از نقش های دیگر زنان در جبهه ها، از جمله در عاشوراست. نقش پرستاری و مراقبت حضرت زینب از امام سجاد«ع» یکی از این نمونه هاست
6- مدیریت:
بروز صحنه های دشوار و بحرانی، استعدادهای افراد را شکوفا می سازد.
نقش حضرت زینب در نهضت عاشورا و سرپرستی کاروان اسرا، درس«مدیریت در شرایط بحران» را می آموزد. وی مجموعه بازمانده را در راستی اهداف نهضت، هدایت کرد و با هر اقدام خنثی کننده نتایج عاشورا از سوی دشمن، مقابله نمود و نقشه های دشمن را خنثی ساخت.
7- حفظ ارزشها: درس دیگر زنان قهرمان در کربلا، حفظ ارزشهای دینی و اعتراض به هتک حرمت خاندان نبوت و رعایت عفاف و حجاب در برابر چشمهای آلوده است. زنان اهل بیت، با آن که اسیر بودند و لباسها و خیمه هایشان غارت شده بود و با وضع نامطلوب در معرض دید تماشاچیان بودند، اما اعتراض کنان، بر حفظ عفاف تاکید می ورزیدند. ام کلثوم در کوفه فریاد کشید که آیا شرم نمی کنید برای تماشای اهل بیت پیامبر جمع شده اید؟
وقتی هم در کوفه در خانه بازداشت بودند، زینب اجازه نداد جز کنیزان وارد آن خانه شوند. در سخنرانی خود در کاخ یزید نیز بر این گونه گرداندن بانوان شهر به شهر، اعتراض کرد: «ا من العدل یابن الطلقاء تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن یحدو بهن الاعداء من بلد الی بلد و یستشرفهن اهل المناهل و المعاقل و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الغائب و الشهید...»و نمونه های دیگری از سخنان و کارها که همه درس آموز عفت و دفاع از ارزشهاست.
8- تغییر ماهیت اسارت:
اسارت را به آزادی بخشی تبدیل کردند و در قالب اسارت، به اسیران واقعی درس حریت و آزادگی دادند.
9- عمق بخشیدن به بعد عاطفی و تراژدیک کربلا:
گریه ها، شیونها،عزاداری بر شهدا و تحریک عواطف مردم، به ماجری کربلا عمق بخشید و بر احساسات نیز تاثیر گذاشت واز این رهگذر، ماندگارتر شد.
شهادت مظلومانه سید الشهدا و یارانش در کربلا،تاثیر بیدارگر و حرکت آفرین داشت و خونی تازه در رگهای جامعه اسلامی دواند و جو نامطلوب را شکست و امتدادهای آن حماسه،در طول تاریخ،جاودانه ماند.حتی در همان سفر اسارت اهل بیت نیز تاثیرات سیاسی این حادثه در اندیشه های مردم آشکار شد.گروهی از اسرا را که به شام می بردند،چون به تکریت رسیدند، مسیحیان آنجا در کلیساها جمع شدند و به نشان اندوه بر کشته شدن حسین «ع »،ناقوس نواختند و نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر«لینا» نیز رسیدند.
مردم آنجا همگی گرد آمدند و بر حسین و دودمانش سلام و درود فرستادند وامویان را لعن کردند و سربازان را از آنجا بیرون کردند.چون خبر یافتند که مردم «جهینه » هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه «کفر طاب »رفتند،به آنجا نیزراهشان ندادند.به حمس که وارد شدند،مردم تظاهرات کردند و شعار دادند:«اکفرا بعدایمان و ضلالا بعد هدی؟»و با آنان درگیر شدند و تعدادی را کشتند.
[h=1]توصيف جامعهاي كه امام حسين عليه السلام


در آن ميزيست
[/h]پس از ظهور اسلام در مكه و بعثت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، شنيدن پيام پيامبر براي مستكبران و مال اندوزان آن سامان گران آمد. آنان وقتي نداي لااله الا الله را ميشنيدند بر خود لرزيدند و گسترش روزافزون اين ندا چيزي جز كوتاه كردن دست خدايان ديگر در برنداشت. بتپرستي كه جزء لاينفك فرهنگ بدوي عرب بود بهترين وسيله زورمداران و صاحبان ثروت و قدرت براي استفاده از انسانها بود. درست است كه آنچه آن روز پيغمبر از آنان ميخواست اقرار به يگانگي آفريدگار بود اما به دنبال آن پيامها آيههاي ديگري هم نازل شد. آنچه مستكبران را به هراس ميانداخت و بر آينده خود بيمناك ميساخت اين آيهها بود: «آن كس مالي را فراهم آورده و آن را شمرده است پندارد مال او وي را جاويدان ميسازد هرگز! و در حطمه افكنده ميشود. چه ميداني حطمه چيست؟ آتش افروخته خدا كه در دلها راه يابد. (همزه/ آيه 2 تا 7) (1)
اين آيات و آياتي نظير آن در دل كساني چون ابوجهل، ابوسفيان و وليد بن مغيره و ساير مال اندوزان هراس افكند و آنان را واداشت تا در مقابل پيامبر به انحاء مختلف صف آرايي كنند و به دشمني با او برخيزند. لذا بسياري از نو مسلمانان به مدينه كه در مجاورت شهر مكه قرار داشت مهاجرت كردند و از اين طريق هم به گسترش حوزه مسلماني ميپرداختند و هم جان و مال مومنان از اذيت و آزار دشمنان در امان ميماند.
ـ از سوي ديگر شيوه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) چنان بود كه در موسم حج نزد قبيلههايي كه براي زيارت آمده بودند ميرفت و آنان را به مسلماني ميخواند و از اين طريق بسياري از مردم مدينه در طي ساليان دراز كه پيامبر در مكه بود، دعوت او را كه نويد آشتي و صفا و پرهيزكاري ميداد استقبال كردند و به گسترش دعوت او در مدينه پرداختند.
ـ لذا پس از سپري شدن دوران پرمشقت زندگي پيامبر در مكه وقتي سران قريش تصميم به كشتن پيامبر گرفتند علي در بستر او خوابيد و او شبانه از شهر خارج شد و به مدينه مهاجرت كرد. (تاريخ تحليلي اسلام/ ص 56 و 67) و شعار اسلام كه در مكه توحيد و عبادتي مختصر بود در مدينه جنبه سياسي و اجتماعي آن نيز اندك اندك گسترش يافت، اذان، شعار نمازها گرديد. تشريع، احكام معاملات، پرداخت ماليات، حدود و ديگر حكمهاي سياسي و اجتماعي آغاز شد و حكومتي بر اساس دين (با ولايت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) پديد آمد كه قوام آن عدالت اجتماعي بود.
ـ امام حسين (عليه السلام) در چنين شرايطي كه استقرار اسلام و ايمان ناميده شد در سال چهارم هجري در مدينه متولد شد و در دامان پيامبر و علي و فاطمه (عليهم السلام) پرورش يافت. پيغمبر او را پسر و پاره تن خود، گل خوشبوي خويش و سيد جوانان اهل بهشت خواند و او را بر دوش خود سوار ميكرد و به سينه خود ميچسباند و دهان و گلوي او را ميبوسيد و محبوبترين انسانها نزد اهل آسمانها معرفي ميكرد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از شهادت و محل شهادت امام حسين (عليه السلام) خبر داد و ياري رساندن او را واجب و قاتلانش را لعنت كرد... و بدينگونه 6 تا 7 سال در كنار رسول اسلام و شهر مدينه كه اكثر از ياران و اصحاب پيامبر بودند زندگي كرد.(2)
ـ دو سال پس از فتح مكه و برداشته شدن آخرين سد دشمنان و برقراري وحدت اسلامي در سراسر شبه جزيره عربستان پيامبر (صلي الله عليه و آله) رحلت كرد و مدينه مركز حكومت اسلامي دستخوش تحولات بسياري گرديد. شتابي كه روز مرگ پيامبر اسلام از سران قوم ديده شد، نشاندهنده اين بود كه بعضي از آنان بيشتر در اين انديشه بودند كه چگونه بايد هر چه زودتر حاكم را انتخاب كنند و كمتر بدين فكر ميكردند كه حكومت چگونه بايد اداره شود.(3)
ـ پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله)، ابوبكر، عمر و عثمان به ترتيب حاكميت مسلمانان را به مركزيت مدينه به عهده گرفتند و در اين ميان حضرت علي(عليه السلام) و خاندان پيامبر در سكوت بسر بردهاند اما پس از گذشت حاكميت خلفاي سهگانه حضرت علي(عليه السلام) از سوي مردم به خلافت رسيد اگر چه او خود به دليل مشكلات فراوان از حكومت كناره ميگرفت و ميگفت: «مرا بگذاريد و اين تعهد را از ديگري بخواهيد.» چرا كه حوزه جامعه اسلامي آن روز در زمان خلفاي سهگانه گسترش بسيار يافته بود و پيروزيهاي مكرر از سمت شرق و شمال و غرب نصيب مسلمانان شده بود و مسلمانان به سبب آشنايي با ملل مختلف از جمله ايران و روم و ديدن چگونگي زندگي مردم آن سامان و بدست آوردن غنيمتهاي فراوان به تن آسايي و مالاندوزي خو گرفتند و بسياري از دشمنان پيامبر نيز كه جامه مسلماني در برداشتند در زمان خلفاي سهگانه حاكميت برخي از ايالتهاي حوزه اسلامي آن روز را در اختيار داشتند.
پذيرفتن چنين جامعهاي و تغيير آن به زندگي ساده و بي آلايش دوران پيامبر كاري است سخت كه تنها از علي انتظار ميرفت و اين چيزي بود كه ثروتمندان حجاز هرگز آن را نميخواستند و چون وي در تقسيم بيت المال همه را به يك چشم نگريست و موجودي را به همه يكسان داد رفتار او در نظر مردمي كه ربع قرن با روشي خاصي خو گرفته بودند خوشايند نيامد. (4)
پينوشتها:
1- تاريخ تحليلي اسلام، دكتر سيدجعفر شهيدي، ص 46 .
2- دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص350 .
3- تاريخ تحليلي اسلام، ص 108 .
4- تاريخ تحليلي اسلام، ص140.
[h=1]ویژگیهاى بزرگ اخلاقى اباعبدالله الحسین علیه السلام[/h] [h=2]
بخشنده و بزرگوار[/h] 1 - روزى یك اعرابى نزد امام حسین آمد و عرض كرد: اى فرزند رسول خداصلىاللهعلیهوآله من پرداخت دیه اى كامل را ضمانت كرده ام امّا از اداى آن ناتوانم. با خود گفتم كه از بزرگوارترین مردم، آن را تقاضا میكنم و از خاندان رسول اللَّه كسى را بزرگوارتر و بخشنده تر نیافتم.
پس امام حسین به وى فرمود: "اى برادر عرب از تو سه پرسش مىكنم اگر یكى از آنها را پاسخ گفتى ثلث آن دیه را به تو میدهم و اگر دو پرسش را جواب دادى دو ثلث آن را به تو مىپردازم و اگر هر سه پرسش را پاسخ گفتى تمام مالى را كه مىخواهى به تو مىدهم".
اعرابى عرض كرد: آیا كسى مانند تو كه اهل علم و شرف است از چون منى مىخواهد بپرسد؟
حضرت فرمود: "آرى. از جدّم رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شنیدم كه مىفرمود.معروف به اندازه معرفت است".
اعرابى عرض كرد: آنچه مىخواهى بپرس اگر پاسخ دادم (كه هیچ) و گرنه جواب آنها را از تو فرا خواهم گرفت. و لا قوة الا باللَّه.
امام علیه السلام پرسید: "برترین اعمال چیست؟"
اعرابى گفت: ایمان به خدا.
آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار را میخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش
حضرت سؤال كرد: "راه رهایى از نیستى و نابودى چیست؟" اعراى گفت: اعتماد به خداوند.

امام حسین پرسید: "زینت دهنده انسان چیست؟"
اعرابى گفت: علم همراه با حلم.
امام پرسید: "اگر این نشد؟"
اعرابى گفت: مال همراه با مروّت.
حضرت پرسید: "اگر این نشد؟"
اعرابى گفت: "فقر همراه با صبر".
حضرت پرسید: "اگر این نشد؟"
اعرابى گفت: در این صورت صاعقهاى از آسمان بر او فرود آید و بسوزاندش كه او سزاوار آن است.
آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار را میخواند: - چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش.
آنگاه امام حسین علیه السلام خندید و كیسهاى كه در آن هزار دینار بود، به او داد و انگشترى خود را كه نگین آن به دویست درهم مىارزید، بدو بخشید و فرمود: "اى اعرابى این طلا را به طلبكارانت بده و انگشترى رابه مصرف خود برسان."
اعرابى تمام آنها را گرفت و گفت: "خدا داناتر است كه رسالتش را در كجا نهد."(1)
2 - انس بن مالك گوید: پیش امام حسین علیه السلام بودم كه كنیز آنحضرت داخل شد و در حالى كه دسته اى گل براى آن حضرت آورده بود، به وى سلام داد. امام به او فرمود: "تو را در راه خدا آزاد كردم".
عرض كردم: او به شما با دستهاى گل سلام كرد. این امر براى آن كنیز چندان مهم نبود كه آزادش كردى؟!
فرمود: "خداوند ما را چنین ادب آموخته است. او فرمود: "چون بهشما تحیّت فرستادند شما نیز تحیّتى بهتر از آن یا همانند آن بفرستید".بهتر از تحیّت این زن، آزاد كردنش بود".(2)
[h=2]یاور ضعیفان[/h] این صفت در حقیقت به مثابه شاخهاى از صفات پسندیده بخشش و كرم آنحضرت است. زیرا هر گاه نفس به بلنداى صفات پاك و والابرسد نسبت به دیگران مهر مىورزد همچنان كه ابر بر زمین و خورشید بردیگر ستارگان مهربانى و محبّت مىبخشد.
1 - پس از ماجراى عاشورا، بر شانه آن حضرت زخمى عمیق مشاهدهكردند. به نظر مىرسید كه این زخم در اثر ضربت چند شمشیر بر شانه آن حضرت پیدا شده است. كسانى كه این زخم را دیدند دریافتند كه این، زخمى عادى نیست. از امام سجادعلیه السلام در این باره پرسش كردند. آنحضرت پاسخ داد: "این زخم در اثر حمل توبرهاى بود كه حسین علیه السلام آن را بردوش مىگرفت و به منزل بیوه زنان و یتیمان و بیچارگان مىبرد".(3)
3 - آنحضرت براى ترغیب مردم به جود و سخاوت این اشعار رامىخواند:
- چون دنیا به تو بخشید تو نیز همه آن را پیش از آنكه از بین برود، بر مردم ببخش.
- پس بخشش، نابود كننده آن نعمت هاى رسیده نیست و بخل نمىتواند آن نعمتهاى از دست رفته را نگاه دارد.
در حقیقت او پیش از آنكه گوینده خصال نیك باشد، عامل بدان هابود. داستان زیر از همین ویژگى امام حسینعلیه السلام حكایت مىكند.
[h=2]
شجاعت و دلاورى[/h] ما شیعیان بر این باوریم كه ائمه معصوم علیهم السلام به قلّه همه كمالات انسانى رسیده و در رسیدن به هر كمالى از همگان گوى سبقت ربوده بودند.امّا شرایط خاصّ اجتماعى كه هر یك از ائمه علیهم السلام در آن به سر مىبردهاند، موجب مىشده تا صفتى مخصوص به همان اوضاع و شرایط در آن نمود بیشترى پیدا كند.
بنابر این مىتوان گفت كه هر كدام از آنان صفتى متفاوتاز دیگرى داشتهاند. صفت برجسته امام حسینعلیه السلام، كه وى را از دیگر ائمه متمایز ساخته، همانا شجاعت و دلاورى آنحضرت است.
هر گاه انسان واقعه كربلا را با آن صحنههاى شگفت انگیز به خاطرمىآورد صحنههایى كه در آنها خون با اشك و بردبارى با مروّت و همدلىبا فداكارى آمیخته بود، چهره قهرمان یكى از دلیر مردان این میدان یعنىحسین بن علىعلیه السلام در شكوهمندترین و درخشانترین شكل خود نمایانمىشود به گونهاى كه اگر از تواناییهاى جنگى آن حضرت كه آن را دست بهدست و سینه به سینه از پدران خویش به ارث برده بود آگاهى نداشتیم و یاآنكه در این باره مدارك و اسناد قطعى تاریخى در دست نداشتیم و اگر براین باور و اعتقاد نبودیم كه رهبران معنوى مىبایست آیت خلقت و معجزه خداوند باشند، چه بسا در بسیارى از حقایق ثابتى كه عقل و اندیشه و ضمیر ما در برابر آنها سر تعظیم فرود آورده، گرفتار گمان و تردید مىشدیم.
امام حسینعلیه السلام در واقعه عاشورا در هر مناسبتى به میدان نبرد گام مىنهاد و در میان تاخت و تاز اسبان براى یافتن جسد صحابى یا هاشمىكه شهید شده بود به جستجوى مىپرداخت. و چه بسا تا رسیدن بر سر جسد یاران خود درگیریهاى بس خونین میان او و دشمنانش در مىگرفت.
هر یك از این درگیریها و نبردها، خود یورشى بى همتا و دشوارمحسوب مىشد. مصیبت، خود از نیروى انسان و اراده او مىكاهد. گرسنگى وتشنگى او را فرسوده و ضعیف مىكند و توان او را كاهش مىدهدو گرماى شدید خود عامل دیگرى است كه تلاش بیشترى از وى مىطلبد.
شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بىگمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسختترین حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این همه آنحضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند
شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بىگمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسختترین حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این همه آنحضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند تمام این موارد، در روز عاشورا براى امام حسین به وجود آمده بود. امّابا این حال او نیم زرهى در بركرده بود و با یورشهاى شجاعانه خویش بردشمن درنده خوى مىتاخت. همچون صاعقهاى بود كه چون فرود مىآمد،دلاوران سپاه دشمن را مانند برگ درخت، در اطراف خود به خاكوخون مىنشاند.
یكى از كسانى كه در صحنه عاشورا حضور داشت، مىگفت:
"هیچ كس را دلیرتر از حسین ندیدم. چون یورش مىآورد، دشمنان مانند حیوان ضعیفى كه از پیش روى شیر مىگریزد، از مقابل او مىگریختند. بعلاوه اینكه فصیحتر از ایشان كسى وجود نداشت".
عقاد در این باره مىنویسد: "در میان نوع انسان هیچ كس دلدارتر ازحسینعلیه السلام در روز عاشورا یافت نمىشود."(4)
[h=2]بردبار حكیم[/h] 1 - شكیبایى آن است كه انسان در سخت ترین شرایط بر اعصاب خود مسلّط باشد. بىگمان امام در روز عاشورا در دشوارترین وسختترین حالتى بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پایدارى كرده است. امّا با این همه آنحضرت شكیبایى ورزید، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمانى از مقاومت دلیرانه و قدرت اراده و عزم پولادین وى به شگفت آمدند.
2 - یكى از خادمان آنحضرت مرتكب عملى شد كه بر وى مجازات لازم بود. امام دستور داد او را حد بزنند. خادم گفت: مولاى من(وَالْكَاظِمِینَ الْغَیْظَ )(و آنهایى كه خشم و غضب خود فرو نشانند) امام فرمود: رهایش كنید. خادم گفت: (وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ) (و از بدى مردم در گذرند) امام فرمود: از تو گذشتم. خادم گفت:
(وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)(و خداوند نیكو كاران را دوست مىدارد) امام فرمود: "تو در راه خدا آزادى و دو برابر مبلغى كه پیش از این به تو مىدادم، به تو خواهم داد".(5)
پینوشتها:
1 - اعیان الشیعه - سیّد محسن امین، ص40 - 29.
2 - أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد.
3 - اعیان الشیعة، ج4، ص132.
4 - أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد، ص46.
5 - الفصول المهمّة، ص159.
[h=1]پیروزی و شکست در زندگي[/h]

از اموری که در زندگی انسانها نقش ایفا میکند، نوع دریافت و دیدگاه نسبت به مفاهیم پیروزی و شکست است. در یک مبارزه هدفدار، وقتی اهداف مبارزان تامین شود پیروزند، هر چند خودشان فتح نظامی به دست نیاورند. تحقق هدفها هر چند در زمانی دیرتر یا حتی برای نسل آینده صورت پذیرد، برای مبارزان، پیروزی است. از سوی دیگر، در هر مقطع زمانی، تکلیفی که بر دوش انسان است اگر عملی شود، (عمل به وظیفه) نیز یک پیروزی است هر چند به شکست ظاهری پایان پذیرد.
امام حسین علیهالسلام هدفی جز اعتلای حق و بقای دین و نهی از منکر و مبارزه در راه عزت و کرامت انسانی نداشت. به این هدف نیز رسید، هر چند خود و یارانش در عاشورا به شهادت رسیدند. رسوا ساختن چهره تزویرگرانه امویان، شکستن جو رعب و وحشت در قیام علیه سلطه جور، دمیدن روح احساس تعهد و مسوولیت در برابر اسلام و مسلمین، پدید آمدن انگیزههای جهاد و مبارزه در راه حق، همه از اهداف حسینی در نهضت عاشورا بود و اینها همه تحقق یافت. پس امام حسین، چهره پیروز نبرد عاشورا است.
پس چنان نیست که پیروزی، تنها غلبه نظامی باشد. پیروزی خون بر شمشیر از همین نوع پیروزیهای راستین است. روزی در مدینه، ابراهیم بن طلحه از امام زینالعابدین علیهالسلام سوال کرد که در ماجرای عاشورا چه کسی غالب و پیروز است؟ امام فرمود:
اِذا دَخَلَ وَقتُ الصَّلوةِ فَاَذِّن و اَقِم، تَعرِفُ مَنِ الغالِبُ» (1)؛ چون وقت نماز فرا رسید، اذان و اقامه بگو، خواهی شناخت که پیروز کیست!
این همان پیروزی در قالب تحقق اهداف است، هر چند دیدگان ظاهربین آن را پیروزی نبینند.
از منظر دیگر، آنان که زندگی را همراه با عقیده پاک و درست میگذرانند و در راه آن عقیده فداکاری هم نشان میدهند، اینان پیروزند و به تعبیر قرآن به «اِحدَی الحُسنَيَینِ»- یکی از دو پیروزی - میرسند، چه کشته شوند، چه غلبه یابند. (2)
در دید عاشورایی، شهیدان این راه پیروزند، چون شهادت، فوز اکبر و رستگاری عظیم است و بازماندگان از کاروان شهادت، حیات بی فتح دارند، چرا که از نصرت حق کوتاهی کردهاند و چه شکستی تلختر از این؟
سیدالشهداء علیهالسلام هنگام خروج از مدینه، قلم و کاغذی طلبید و جملهای کوتاه که یک دنیا عظمت و پیام بلند در آن نهفته بود، نگاشت. نامه، پس از نام خدا خطاب به بنیهاشم، تنها همین جمله بود:
«... فَاِنَّ مَن لَحِقَ بی مِنکُم اُستُشهِدَ و مَن تَخَلَّفَ لَم یَبلُغِ الفَتحَ، والسّلام.» (3)
هر که به من بپیوندد، به «شهادت» میرسد و هر کس هم تخلف کند و بازماند، به «فتح» نمیرسد، والسلام!
پينوشتها:
1- امالی، شیخ طوسی، ص 66.
2- مضمون آیه 52 سوره توبه.
3- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 76.
[h=1]ابوبکر بن الحسن بن امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)

[/h]«ابوبکر» فرزند امام حسن (علیه السلام) و مادرش «ام ولد» بود(1) و نامش «نفیلة» گفته شده است. که مادر «قاسم» و «عبدالله» نیز بوده است.(2)
«ابوبکر» را «عبدالله» نیز نامیدهاند.(3) و بنابر برخی از گزارشات امام حسین (علیه السلام) دخترش سکینه را به ازدوج وی درآورد.(4) بعید نیست كه ایشان از قاسم بزرگتر باشد؛ ولی به حتم از عبدالله، دیگر فرزند شهید امام حسن(علیه السلام) كه در لحظات آخر عمر امام حسین(علیه السلام) در دامن آن حضرت جان داد، بزرگتر است.(5)
[h=2]نحوه شهادت ابوبکر
[/h]ابوالفرج اصفهانی شهادت ابوبکر را قبل از حضرت قاسم دانسته است.(6) ولی برخی دیگر از منابع، شهادت وی را بعد از حضرت قاسم گزارش نمودهاند.(7) در زیارت رجبیه این فرزند امام مجتبی علیهالسلام مورد سلام امام واقع شده است. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی ابی بکر بن الحسن؛ سلام بر ابوبکر پسر حسن» سپس از تیر سه شعبه كه بر بدن او وارد شده بود، یاد شده و قاتلش "عبدالله بن عقبة غنوی" نفرین شده است. (8)
پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 10؛ تاریخ الامم والملوك، ج5، ص 468 .
2- تذكرة الخواص، ص 215 .
3- المجدی فی انساب الطالبیین، ص 19 .
4- همان .
5- تذكرة الخواص، ص 215 .
6- مقاتل الطالبیین، ص 86 .
7- الارشاد، ج 2، صص 108- 109 .
8- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 و 343 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]حضرت علي اكبر عليه السلام

[/h]کنيه «علي اکبر» را «ابوالحسن» دانستهاند؛(1) ابوالحسن علي اکبر، در يازدهم ماه شعبان سال سي و سه هجري ولادت يافت. در حادثه کربلا حدود بيست و هفت سال داشت.(2) اين نقل با سخن «ابن ادريس» و نقل دانشمندان تاريخنگار و نسبشناس همخواني دارد. آنان گفتهاند:
«علي بن الحسين عليه السلام در اوائل خلافت عثمان بن عفان به دنيا آمده و از جد بزرگوارش حضرت علي بن ابيطالب(عليه السلام) نقل حديث فرموده است.»(3)
در بين علماي اهل نسب و تاريخ مشهور از وي با لقب اکبر و بزرگترين فرزند امام حسين (عليه السلام) گزارش نمودهاند.(4) ولي برخي علماي شيعه وي را کوچکتر از امام سجاد(عليه السلام) دانستهاند(5) که اين نظر توسط مرحوم تستري مورد نقد واقع شده است.(6)
مادر آن بزرگوار را «ليلا» دانستهاند. پدر ليلا، «ابي مرّة» بوده که او خود پسر «عروة بن مسعود ثقفي» است. (7) «عروة بن مسعود» يکي از بزرگان در قومش بوده(8) و او را شبيهترين مردم به حضرت عيسي عليه السلام دانستهاند.(9) مادر ليلا، «ميمونة» دختر «ابيسفيان» پسر «حرب» پسر «اميّه» ميباشد.(10) از امام رضا(عليه السلام) نقل شده که علي اکبر، کنيزي را به همسري برگزيده بود.(11)
[h=2]ويژگيهاي علي اکبر(عليه السلام)
[/h]به شهادت و اقرار امام حسين (عليه السلام)، علي اکبر (عليه السلام) آينه تمامنماي ظاهر و باطن رسول الله (صلي الله عليه و آله) بوده است.(12) بنابراين، او بسيار خوشچهره و خوش خُلق بوده است.(13)
درباره دوران کودکي علي اکبر، روايتي نقل شده که گوياي اعجاز و کرامت و تربيت او در دامان حسين بن علي (عليهماالسلام) است. در کتاب «ضياء العالمين» از «زفير بن يحيي» و او از «کثير بن شاذان» گزارش کرده که گفت: «خودم شاهد بودم که علي اکبر در غير فصل مناسب، از پدر بزرگوارش انگور طلب کرد. ناگاه امام حسين(عليه السلام) با دست به کناره ديوار مسجد زد که انگور و موزي از آن خارج شد. پس فرزند خود را از آن خورانيده و فرمود: «ما عندالله لاوليائه اکثر؛ از آنچه نزد خداي تعالي است به اوليائش بيشتر ميرسد.»(14)
«ابوالفرج اصفهاني» از مغيره نقل کرده که روزي معاويه از اطرافيان خود پرسيد: «به نظر شما چه کسي سزاوار خلافت است؟» اطرافيان در پاسخ گفتند: «خود شما.» او گفت: «نه، به اعتقاد من سزاوارترين کس بر خلافت علي بن الحسين است؛ هم او که آينهي جدش رسول خدا و داراي صفات ممتازي چون شجاعت بنيهاشم و سخاوت بنياميه، زيبايي چهره و فخر و فخامت ثقيف است.» آري، دشمني چون معاويه، علي اکبر را اينگونه وصف ميکند!(15)
[h=2]حق از ديدگاه علي اکبر عليه السلام[/h]ابي مخنف از عقبة بن سَمْعان گزارش کرده، کاروان حسيني به «قصر بني مقاتل» رسيده بود، در آخر شب ناگاه امام جوانانش را فراخواند و فرمان حرکت داد. کاروان در شب آرام آرام سير ميکرد. زمزمه آرام امام در حالي که کلمات«انّا لله و انّا اليه راجعون و الحمدلله ربّ العالمين» را تکرار ميفرمود، به گوش ميرسيد. اين عبارت بيانگر واپسين روزهاي عمر امام بود. علي اکبر از آن حضرت علت انتخاب آن گفتار را سؤال کرد. گفت و گوي امام با او و پرسشهاي ديگر او چنين است:

پسرم! مرا خواب ربود و چشمم گرم شد، ناگاه شنيدم سواري ميگويد: اين قوم حرکت مينمايد و مرگ، آنها را تعقيب ميکند، از اين گفتار فهميدم که مرگ ما فراخواهد رسيد. علي اکبر گفت: پدر جان! خداوند بر شما بدي نبيند، مگر ما بر حق نيستيم؟ امام فرمود: آري، به حق آن کسي که همه بندگان به سوي او باز ميگردند.
با شنيدن اين کلام امام، علي اکبر گفت: اي پدر! در هنگامي که بر حق استوار باشيم از مرگ ابائي ندارم. امام در حق علي دعاي خير فرمود: خداوند بهترين اجر و پاداش فرزندي را از جانب پدر به فرزند خويش به تو عنايت فرمايد.»(16)
[h=2]درسي که ميتوان گرفت:[/h]خواب اولياي الهي به سبب فراغت نفس از تمنيات و تمايلات دنيوي به حقيقت تعبير ميشود و راهگشاي آينده آنهاست. يا اين که به واقع اين حالت امام، خواب نبوده است. بلکه حالت مناميّه سالکان الي الله تعالي است که در حالت بيداري پرده از چشمان آنها زدوده ميشود و حقايق را آشکارا ميبينند.
حقگرايي حضرت علي اکبر (عليه السلام)، پاسخگوي اين اشتباه فاحش دوران نومدرن است که امروزه گاه حق را برنميتابند و ميگويند: دوست نداريم! آري بيان علي اکبر، جست و جوي جدي براي يافتن حقيقت است. امام فرمود: آري ما بر حقيم و علي اکبر بيان داشت: پس از مرگ باکي نداريم، چون بر حق استواريم.
[h=2]حرکت علي اکبر(عليه السلام) به سوي ميدان
[/h]از زيارات ناحيه مقدسه اينگونه برميآيد که «علي اکبر» (عليه السلام) نخستين ياور امام از اهل بيت رسالت است که عازم ميدان رزم شده است. چنانچه در آن زيارت اينگونه آمده است: «السلام عليک يا اوّل قتيلٍ، من نسل خير سليلٍ من سلالة ابراهيم(17)؛ سلام بر تو، اي اول کشته از نسل بهترين دودمان ابراهيم خليل.»
علاوه بر زيارت ناحيه مقدسه، ابوالفرج اصفهاني نيز پس از ياران امام حسين(عليه السلام) اولين شهيد را علي اکبر (عليه السلام) دانسته است.(18)
پس از ظهر بود که با شهادت ياران امام حسين (عليه السلام) علي اکبر با همگان وداع کرد. در اين هنگام اهل حرم و همه بستگان، دور تا دور او را گرفته ميگفتند: «اِرحَم غُربَتَنا لا طاقَةَ لَنا عَلي فِراقِکَ؛ به غربت ما رحم کنيد، ما تحمل و فراق و دوري تو را نداريم.»
حضرت علي اکبر ميديد چگونه امام زمان او از هر طرف تحت فشار قرار گرفته است و دشمنان براي ريختن خون پاک او اجتماع کردهاند؛ بدين سبب به زنها و گفتههايشان چندان توجهي نداشت. آخرالامر به خدمت پدر بزرگوار رسيد و اجازه ميدان خواست و بر اسبي که «لاحق» ناميده ميشد و متعلق به امام بود سوار شد.(19) آن اسب را برخي «ذوالجناح» نيز ناميدهاند.(20)
[h=2]حمايت علي اکبر از امام[/h]در روز عاشورا هنگامي که علي اکبر وارد ميدان کربلا شد. مردي فرياد برآورد: «اي علي! تو با اميرالمؤمنين (يزيد) نسبت خويشاوندي داري و ما قصد ملاحظه و مراعات حال خويشان او را داريم، اگر بخواهيد شما را امان ميدهيم.» آن حضرت در پاسخ فرمودند: «اِنَّ قَرابَةَ رَسولِ اللهِ اَحَقُّ اَنْ تُرعي(21)؛ مرآعات خويشاوندي رسول خدا به حقيقت نزديکتر است.»
[h=2]شعار حماسي علي اکبر عليه السلام
[/h]پس از آن که علي اکبر (عليه السلام) اماننامه سپاه ابن سعد را با بياعتنايي رد کرد، حملات پي در پي خود به آن قوم را با اين شعار آغاز کرد:
«انا علي بن الحسين بن عليّ نحن و بيت الله اولي بالنّبي
تالله لايحکم فينا ابن الدّعي اضرب بالسّيف اُحامي عن ابي
ضرب غلامٍ هاشميٍّ قرشي؛(22)
من علي فرزند حسين، فرزند علي هستم، به خانه خدا (کعبه) قسم، ما به پيامبر سزاوارتريم؛ سوگند به خداوند اين زنازاده نميتواند بر ما حکم راند، با شمشير شما را ميکشم و از پدرم حمايت ميکنم؛
آن هم شمشير زدن نوجواني از تبار هاشم و قريش.»
[h=2]درسي که ميتوان گرفت

[/h]در شعارهاي حماسي علي اکبر، نکاتي چند نهفته است:
1. او نخست خود را معرفي فرموده است؛
2. پيوند با پيامبر را بر خود اولي ديده تا پاسخي به امان آورندگان باشد؛
3. آن حرامزاده (ابن زياد) را زشت شمرده است؛
4. اعلام ميکند که هرگز تحت فرمان ابن زياد نخواهد رفت؛
5. اعلام ميکند که با ابن زياد جنگ و جهاد خواهد کرد؛
6. اعلام ميکند که از پدرش حمايت خواهد کرد؛
7. فخر خود را انتساب به پيامبر، قبيله بنيهاشم و قريش دانسته تا حساب خود را از بنياميه جدا سازد.
علي اکبر (عليهالسلام) پس از ديدار با امام، براي حمله دوم وارد رزمگاه شده و اينگونه شعار حماسي خود را فراخواند:
«الحرب قد بانت لها الحقائق و ظهرت من بعدها مصادق
والله ربّ العرش لا نفارق جموعکم او تغمد البوارق(23)؛
در اين جنگ، حقايق و تعصبات جاهلي آشکارا شد، و پس از آن افراد صادق، شناخته شدند؛ به خدا - پروردگار عرش - سوگند، شما را رها نکنيم تا شمشيرها در نيام شوند.»
[h=2]سخن امام حسين درباره حضرت علي اکبر(عليهماالسلام)
[/h]امام حسين(عليه السلام) نظارهگر حماسهسازي علي اکبر بود که ناگاه منقلب شد و اشک از چشمان مبارکش سرازير شد.(24) امام فرياد برآورد: «يابن سعد، قطع الله رحمک کما قطعت رحمي و لم تحفظني في رسول الله (صلي الله عليه و آله)(25)؛ اي ابن سعد! خداوند نسل تو را قطع کند، همانگونه که تو نسل مرا قطع کردي و خويشاوندي مرا با رسول الله (صلي الله عليه و آله) مراعات نکردي، خداوند کسي را بر تو مسلط کند تا سرت را در بسترت از تن جدا سازد.»(26)
سپس امام حسين(عليه السلام) محاسن شريفش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «اللهم اشهد علي هؤلاء فقد برز اليهم اشبه النّاس برسولک محمّد خَلقاً و خُلقاً و منطقاً(27)؛ پروردگارا! تو را بر اين قوم شاهد ميگيرم، در برابر اينها شخصي به رزم آمده که او شبيهترين مردم در خلقت ظاهري و اخلاق باطني و گفتار به رسول تو – محمد صلي الله عليه و آله – است.»
ديگر اين که فرمود: «و کُنّا اِذا اشتقنا الي رُؤيةِ نَبيّکِ نَظرنا اِليهِ(28)؛ آري (پروردگارا) هرگاه ما شيفته ديار (جمال) پيامبر تو بويدم، به او (علي اکبر) نظر ميانداختيم.»
همچنين امام فرمود: «خداوندا! برکات زمين را از آنها منع کن و بين آنها تفرقه بينداز، و آنها را سخت از هم جدا کن و در فرقههاي مختلف قرارشان ده،(29) هرگز واليان و سردمداران را از آنان خشنود مساز، در واقع آنها ما را دعوت کردند تا ياري کنند، سپس با ما دشمني کردند و به جنگ ما در آمدند.»
سپس امام اين آيه را تلاوت کرد: «إنّ الله اصطفي آدم و نوحاً و آل إبراهيم و آل عمران علي العالمين . ذرّيّةً بعضها من بعضٍ والله سميعٌ عليمٌ(30)؛ خداوند، آدم، نوح، آل ابراهيم، و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، نژادي را از ديگر نژاد، البته خداوند شنوا و عالم است.»(31)
در سخن امام حسين(عليه السلام) تنها سيماي زيباي علي اکبر مورد توجه نيست؛ بلکه اخلاق و گفتار او که از همه شبيهتر به رسول گرامي بود، مدنظر است. سخن امام، نوعي شهادت به عصمت علي اکبر نيز هست. امتياز هر انساني بسته به کمالات ظاهري و باطني اوست. درجه پيشرفت انسان در رفتار، گفتار، منطق و اخلاق او معرف نزديک بودن او به خداي تعالي است. امام فرزند خود را شبيهترين خلق خدا به رسول خدا که والاترين مخلوق خداوند است، معرفي کرد.
[h=2]نخستين جهاد علي اکبر(عليه السلام)[/h]فرزند حسين در حمله نخست به سپاه دشمن گاه به جناح راست و گاه چپ و گاه به قلب سپاه کوفه حمله ميبرد. هيچ گروهي تاب مقاومتش را نداشت. گفتهاند در اين درگيري صد و بيست سوار را به خاک انداخت. ديگر تشنگي توان او را برده بود. براي تجديد قوا به سوي پدر بازگشت تا از ديدار آن حضرت بهرهاي گيرد و از تشنگي خود، پدر را با خبر سازد.

امام به محض اطلاع از وضعيت علي، به گريه افتاد و فرمود: «زبانت را بياور و سپس زبان علي را مکيد [ممکن است كه امام با اين كار ميخواستند به فرزندش بفهماند که؛ علي جان لبهاي بابايت نيز خشکيده است و تشنه است] و سپس نگين انگشترش را به علي داد و فرمود: «اين نگين را بگير و در دهانت بگذار، اميدوارم به زودي جدت را ملاقات کني و آن حضرت شما را به کاسهاي سيراب خواهد فرمود که بعد از آن هرگز تشنگي نباشد.»(32)
امام جاننثاري و گذشت علي در راه ولايت را بي پاداش ننهاد و زبان در دهان او نهاد. اين بدان سبب بود که علي از شيره جان مقام ولايت بنوشد تا از علم الهي آن ولي خدا بهرهمند شود؛ در گذشته پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) زبان در دهان امام علي عليه السلام نهاد و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هزار باب علم بر من گشوده شد که از هر بابي، هزار باب ديگر را يکجا دريافت کردم»(33) ترديدي نيست که علم الهي(لدني) با علوم رسمي فرق دارد و راه دستيابي به آن بسته به خواست اولياي الهي است.
[h=2]دومين جهاد علي اکبر
[/h]علي بن الحسين (عليه السلام) امام را زيارت کرد و با خوشحالي و خرسندي فراوان از بشارت امام به ملاقات با پيامبر، به ميدان بازگشت. در اين مرتبه نيز، علي با همان قوت اولين حمله با اهل کوفه پيکار کرد. گرد و غبار همه جا را فرا گرفته بود؛ مردم درمانده شده بودند. آيا علي مرتضي (عليه السلام) نيست که بار ديگر به ميدان رزم آمده است؟ تعداد کشتگان اهل کوفه لحظه به لحظه بيشتر ميشود. گويند در اين حمله «علي» حدود دويست نفر از اهل کوفه را به خاک انداخت.(34) با اين همه، اهل کوفه چندان رغبتي در قتل علي اکبر از خود نشان نميدادند.(35)
[h=2]شهادت علي اکبر عليه السلام
[/h]هنگامي که علي اکبر با آن حملات شجاعانه بر دشمن ميتاخت، ناگاه چشم «مُرّةُ بن مُنقذ عبدي» به جناب علي افتاد؛ او گفت: «گناهان عرب به گردن من باشد اگر پدرش را به عزاي او ننشانم.»(36) ناگهان «مُرة بنُ مُنقذ بن نعمان عبدي» شمشيري بر فرق علي زد. علي از آن ضربه بي تاب شد. ديگران نيز بر او حملهور شدند و با شمشير او را قطعه قطعه کردند.(37)
«علي» دست به يال اسب خويش انداخت تا از آن معرکه او را بيرون کشد.(38) آن قوم از هر طرف آن سلاله زهرا (عليهاالسلام) را زخمي ميزدند. هنوز رمقي در تن داشت که فرياد برداشت: «يا أبتاه! عليک منّي السّلام هذا جدي رسول الله يقرئک السلام و يقول: عجّل القدوم إلينا و شهق شهقةً فارق الدنيا(39)؛ اي پدر! سلام بر تو باد، اين جدم رسول خداست، او به جامي لبريز مرا سيراب کرد، او همي گويد: به سوي ما شتاب کن، و سپس نفسي کشيد و به ديدار باقي شتافت.»
[h=2]پس از شهادت علي اکبر
[/h]پس از سلام علي بود که امام به بالين فرزند خود آمد. گفتهاند: «وَ اَنکبَ عليهِ و اَصفا خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ؛ و خود را روي علي انداخت و گونه بر گونه فرزند نهاد.»(40) بدن قطعه قطعه شدهي علي، چنان امام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرين کرد: «قتل الله قوماً قتلوک(41)؛ خداوند بکشد قومي که تو را کشت.» سپس فرمود: «يا بنيّ ما اجراهم علي الرّحمن و علي انتهاک حرمة الرّسول؛ اي پسرم! اينها نسبت به خدا چه گستاخ و بي شرماند و هتک حريم رسول خدا ميکنند.»
در آن حال اشک از چشمان مبارک امام سرازير شد و فرمود: «علي الدّنيا بعدک العفا؛ پس از تو اي پسرم! افّ بر اين دنيا باد.»(42) و نيز فرمود: «يعزّ علي جدّک و ابيک ان تدعوهم فلا يجيبوک، تستغيث بهم فلا يغيثوک؛ بر جد و پدرت گران است که تو آنها را بخواني، ولي آنها تو را پاسخ نگويند، و به آنها پناه بري ولي پناهي ندهند.»(43)
[h=2]پاشيدن خون علي به آسمان[/h]سپس امام مشتي از خون پاک علي را بر گرفت و به طرف آسمان پاشيد. قطرهاي از آن روي زمين نريخت؛(44) در زيارت صحيح السندي که امام صادق (عليه السلام) به ابوحمزه ثمالي آموختهاند، اينگونه آمده است:
بِابي انتَ و امّي من مذبوح و مقتولٍ من غير جرم، و بابي انت و امّي دمک المرتقي به الي حبيب الله، بالبي انت و امّي من مقدّمٍ بين يدي ابيک يحتسبک و يبکي عليک، محرقاً عليک قلبه، يرفع دمک بکفّه الي عنان السّماء لا ترجع منه قطرةٌ، و لا تسکن عليک من ابيک زفرةٌ(45)؛
پدر و مادرم فداي آن سر ببريده که بدون هيچ جرم و گناه کشته شد. پدر و مادرم فداي خون بالا رونده تو، به سوي حبيب خدا، پدر و مادرم به فداي تو، اي کسي که از پدرت پيشي گرفتي در حالي که او تو را به شمار آورد و بر تو بگريست. دل او به سبب مصيبت تو آتش گرفت و خونت را به آسمان ميپاشيد، به گونهاي که قطرهاي از آن بازنگشت، و آه پدرت بر مصيبت تو هرگز آرام نگرفت.
[h=2]
انتقال شهيد به خيمه شهدا
[/h]براي انتقال بدن مطهر علي، امام جوانان اهل بيت را اينگونه امر فرمود: «اِحمِلوا اخاکم؛ برادرتان را حمل کنيد» آنها همه رفتند تا بدن مبارک علي را آورده، در برابر خيمههايي که محل رزم آنها بود بگذارند.(46)
پس از آن بانوان خانه وحي از خيمهها بيرون دويدند و نظاره کردن که چگونه علي بر روي دست جوانان، در حالي که به خون آغشته بود، و بر اثر شمشير و نيزه قطعه قطعه شده بود، به سوي خيمهگاه حمل ميشود. همه با دلهاي سوخته و گيسوان افشان و نالههايي که تا ملکوت ميرفت به استقبال او آمده بودند.
پيشاپيش همه عقيله بني هاشم زينب کبري (عليهاالسلام) قرار داشت. او فريادزنان و نالهکنان جلو آمده(47) فرياد ميزد: «يا اخاه! يا اخاه؛ واي برادرم! واي برادرم!» او آمد و خود را بر نعش علي انداخت. امام به سوي خواهر آمد، دست او را گرفت و به خيمهگاه روانه کرد و بعد از آن از خيمهگاه بيرون شده به جوانان اهل بيت فرمود: «احملوا اخاکم؛ برادرتان را حمل کنيد» جوانان علي را از قتلگاهش برداشتند و در برابر خيمهگاه بر زمين نهادند.(48)
در زيارت ناحيه مقدسه قاتل حضرت علي اکبر، «مرّة بن منقذ بن نعمان عبدي ليثي» مورد لعن امام زمان(عج) قرار گرفته است. عبارت زيارت ناحيه اين است: «... حَکمَ اللهُ علي قاتِلکَ مُرّةِ بن مُنقِذِ بنِ نُعمان العبدي، لَعنهُ الله و أخزاهُ و مَن شَرَکَ في قَتلِکَ و کانَ عَليکَ ظَهيراً(49)؛ خدا خود حکم کند بر قاتل تو، مرة بن منقذ بن نعمان عبدي ليثي، او را خداوند لعنت کند و ذليلش سازد و هر که در کشتن شما شريک شد و ياور آنها بود، خداوند جهنم را به آنها بچشاند که چه بد جايگاهي است.»
واي بر قومي که مورد لعن امام قرار گرفتهاند! زبان امام «لسان الله»، دست او «يدالله»، چشم او «عين الله»، گوش او «اذن الله»، و چهرهاش «وجه الله» است؛ در يک کلام، او آينه تمامنماي الهي و خواسته او همان خواسته خداوند، و نفرت او نفرت خداوند است؛ چرا که اراده و مشيت او عين اراده پروردگار است. اگر امام دوري قومي را از رحمت خداوند طلب کرد، به حقيقت آنها از رحمت او براي هميشه دور خواهند بود.
پينوشتها:
1. مقاتل الطالبين، ص 80 .
2. مقتل الحسين مقرم، ص 318؛ ابن شهر آشوب «علي اکبر» را هجده و بيست و پنج سال نيز دانسته است. مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 109.
3. ابصار العين، ص 49؛ کتاب السرائر، ج 1، ص 655 .
4. تسمية من قتل مع الحسين عليه السلام، ش 8؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 211؛ تاريخ الامم الملوک، ج 5، ص 446؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 361 .
5. الارشاد، ج 2، ص 114؛ رجال شيخ طوسي، ص 76 .
6. قاموس الرجال، ج 7، ص 420 – 419 .
7. الارشاد، ج 2، ص 106 .
8. الاصابة في تمييز الصحابة، ج 4، ص 406 .
9. اسدالغابة، ج 3، ص 529 .
10. مقاتل الطالبين، ص 80 .
11. اصول الکافي، ج 5، ص 361 .
12. در آينده به بيان امام در اين زمينه به تفصيل خواهيم پرداخت.
13. ابصار العين، ص 51 .
14. ذخيرة الدارين، ص 259 .
15. مقاتل الطالبيين، ص 80؛ ابصار العين، ص 49؛ منتهي الآمال، ج 1،ص 689 .
16. تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 408 – 407؛ ابصارالعين، ص 51-50.
17. اقبال الاعمال، ج 3، ص 73 .
18. مقاتل الطالبين، ص 114 .
19. مقتل الحسين مقرم، ص 320 .
20. ابصار العين، ص 51؛ اللهوف، ص 49 .
21. ترجمة الحسين ابن عساکر، ص 227 .
22. مقتل الحسين مقرم، ص 321؛ الارشاد، ج 2، ص 106.
23. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 31.
24. مثير الاحزان، ص 68 .
25. ابصار العين، ص 51 .
26. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 30 .
27. مثير الاحزان، ص 68 .
28. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص30: اللهوف، ص 49 .
29. واجعلهم طرايق قدداً .
30. آل عمران، 33 و 34 .
31. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 30 .
32. مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 31؛ همين عبارت با قدري اختلاف از سيد بن طاووس نقل شده است: «واغوثاه، قاتل يا بنيّ قليلاً واصبر. فما اسرع الملتقي بجدّک محمد صلي الله عليه وآله فيسقيک بکاسه الاوفي شربةً لا نظمؤ بعدها ابداً». اللهوف، ص 49.
33. رسائل المرتضي، ج 1، ص 317؛ کتاب سليم بن قيس، ص 211؛ کتاب سليم بن قيس، ص 211؛ بحارالانوار، ج 14، ص 411.
34. مقتل الحسين مقرم، ص 323.
35. الارشاد، ج 2، ص 106.
36. الارشاد، ج 2، ص 106؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 449.
37. مقاتل الطالبيين، ص 115؛ الارشاد، ج 2، ص 106.
38. ابصار العين، ص 52 .
39. مقاتل الطالبين؛ ص 115؛ اللهوف، ص 49؛ بحارالانوارف ج 45، ص 44.
40. اللهوف، ص 4.
41. الارشاد، ج2، ص 106.
42. مقاتل الطلبين؛ اللهوف، ص 49؛ الارشاد، ج 2، ص 106.
43. مقتل الحسين مقرم، ص 324.
44. مقتل الحسين مقرم، ص 324.
45. کامل الزيارات، ص 416.
46. الارشاد، ج 2، ص 107؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447.
47. مقتل الحسين مقرم، ص 324.
48. تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447 - 446.
49. اقبال الاعمال، ج 3، ص 74.
برگرفته از كتاب ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني.
[h=1]عبدالله بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب

[/h]«عبدالله» فرزند مسلم بن عقیل بود. مادر او «رقیّه کبری» دختر امام علی(علیه السلام) بوده است.(1) مادر رقیه «صهباء»، از همسران امام علی(علیه السلام) بوده است. گفته شده صهباء از اسیران «یمامه» یا «عین الّتمر» بود. آن حضرت او را خریداری فرمود و از او دارای دو فرزند به نامهای «عمر الاطرف» و «رقیه» بود. مسلم بن عقیل، رقیه را خواستگاری کرد و عبدالله یکی از ثمرات این ازدواج مبارک بود.(2)
[h=2]شعار حماسی عبدالله
[/h]ابن شهر آشوب میگوید: عبدالله فرزند مسلم بن عقیل وارد میدان جنگ شد و به آن گروه حملهور شد. سرود حماسیاش این بود:
«الیوم القی مسلماً و هو ابی و فتیةٌ بادوا علی دین النّبیِّ
امروز مسلم را ملاقات خواهم کرد، هم او که پدرم است و همراه او شجاعانی را که به دین پیامبر ایمان آوردهاند.»(3)
[h=2]شهادت عبدالله[/h]شهادت عبدالله به نقل ابومخنف، ابوالفرج، مفید و دیگران پس از علی اکبر (علیه السلام) اتفاق افتاده است.(4) او شجاعانه سه بار، پی در پی به آن گروه حمله کرد. گفتهاند او هشتاد و نه مرد را در این حملهها از پای در آورد.(5)
شخصی به نام «عمرو بن صبیح صیداوی» که از اصحاب عمر سعد بود، تیری به سمت او پرتاب کرد. عبدالله که رو به روی او بود، متوجه شد. تلاش کرد که دست را برابر پیشانی خود نهد تا خود را از اصابت تیر حفظ کند، اما تیر کف دست و پیشانی او را به هم دوخته بود. او هر چه تلاش کرد نتوانست دست را از پیشانی خود جدا سازد.(6) دست دیگر را به آسمان برداشت و گفت: «خدایا! اینان ما را کوچک شمردند و خوار ساختند، پس آنها که ما را کشتهاند، بکش» دیگری با نیزهاش به قلب او زد و او در دم جان داد.
پس از آن، یزید بن رقاد، به او نزدیک شد و چوبه تیر را از پیشانی او بیرون کشید، در حالی که کلاهک نیزه هنوز در پیشانی او باقی مانده و جان داده بود.(7)
عبدالله در زیارت ناحیه مورد سلام و تکریم است: «السلام علی عبدالله بن مسلم بن عقیل ... سلام بر عبدالله فرزند مسلم بن عقیل.»(8)
پینوشتها:
1. مقتل الحسین مقرم، ص 327.
2. ابصار العین، ص 90.
3. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 105.
4. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447؛ الارشاد، ج 2، ص 107؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ مقاتل الطالبین، ص 80.
5. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 105.
6. الارشاد، ج 2، ص 107؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447.
7. مقتل الحسین مقرم، ص 237.
8. اقبال الاعمال، ج 3، ص 343 و 76.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عبدالله بن الحسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)[/h]
«عبدالله» کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است. (1)
شیخ مفید چنین نقل میکند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچهای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامهای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.
عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمهگاه با زنان به سر میبرد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، از خیمهگاه بیرون دوید. او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت و در کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (علیهاالسلام) او را دنبال کرد و به او رسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد. امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع میورزید. او به عمهاش گفت: «والله لا افارق عمّی(2)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمیشوم.»
[h=2]نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)[/h]ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا میخواهی عمویم را بکشی؟» بَحر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.
کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» حسین(علیه السلام) او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»(3)
امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهرهمند میسازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (4)
ابوالفرج گوید: در نهایت عبدالله به دست «حرملة بن الکاهل الاسدی» به شهادت رسید.(5) در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است. (6)
پینوشتها:
1- ابصار العین، ص 73 .
2- الارشاد، ج 2، ص 110 .
3- همان .
4- همان، ص 111 .
5- مقاتل الطالبیین، ص 89 .
6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]محمد بن (ابی) سعید (سعد) بن عقیل[/h][h=1]بن ابی طالب(علیه السلام)[/h]
«محمد» پسر «ابی سعید» فرزند «عقیل» برادر امام علی(علیه السلام) بوده است. از این رو «محمد» نوه «ابوطالب» بوده است و مادر او نیز ام ولد بوده است.
[h=2]نحوه شهادت محمد[/h]هشام کلبی نقل کرد: «هانی بن ثُبیت حضرمی» برایم گزارش کرد: من در روز دهم شهادت امام حسین آنجا حضور داشتم. ناگاه از خاندان امام، پسری نظرم را به خود جلب کرد. او پیراهن بلند و شلوار به تن داشت. در دو گوش او نیز دو گوشواره دیده میشد. او در حالی وارد میدان شد که از آن خیمههای ستونی، چوبی را برکنده بود. او گاه به راست و گاه به طرف چپ سپاه متمایل میشد. یکی از سپاه شام سوار اسبش شد و با سرعت به سوی او حرکت کرد. وقتی به او نزدیک شد قدری خم شد و با شمشیر جان محمد بن ابی سعید را گرفت. (1)
در زیارت ناحیه مقدسه بر آن شهید بزرگوار درود فرستاده شده است؛ و از خداوند برای قاتل او «لقیط بن ناشر الجهنی» لعنت و دوری از رحمت درخواست شده است. (2)
پینوشتها:
1- تاریخ الامم و الملوك، ج 5، ص 449.
2- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]شهادت علي اصغر حسين(عليه السلام)[/h]
«عبدالله بن الحسين» طفل شيرخوار امام حسين(عليه السلام) مشهور به «علي اصغر» بود. نام مادرش «رباب» دختر «امرء القيس بن عدي بن اوس بن جابر بن کعب بن عليم بن جناب بن کلب» بود. مادر رباب «هند الهنود» دختر «ربيع بن مسعود بن مضاد بن حصن بن کعب بن عليم بن جناب»(1) بوده است. در واقع «جناب» جد اعلاي پدري و مادري حضرت علي اصغر(عليه السلام) ميباشد.
عبدالله در مدينه النبي(عليه السلام) ولادت يافت.(2) سماوي ميگويد: اين که برخي گفتهاند علي اصغر در کربلا ولادت يافته است، چندان درست نيست. در مدح رباب همسر گرامي او شعري به امام حسين(عليه السلام) داده شده است:
«اعمرك انني لاحب دارا تكون بها سكينة والرباب
احبهما و ابذل جل مالي و ليس لعاتب عندي عتاب(3)
«به جانت قسم، من خانهاي را دوست دارم که در آن سکينه و رباب باشند؛
آنها را دوست دارم و تمام مالم را براي آنها خرج ميکنم و هرگز خسته کنندهاي مرا خسته نخواهد کرد.»
امرء القيس سه دختر خود را در مدينه به ازدواج حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) و امام مجتبي(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) در آورد که عبدالله و سکينه حاصل ازدواج رباب با امام حسين(عليه السلام) است.(4)
[h=2]وداع امام با شيرخواره(عليه السلام)[/h]اصفهاني و طبري و ديگران گزارش کردهاند: که امام حسين(عليه السلام) از حيات خود مأيوس شده بود.(5)(يعني ميدانست كه ديگر آخر عمرش است) آن حضرت به سوي خيمهگاه بازگشت و آل ابيطالب همگي به شهادت رسيده بودند. آن حضرت در برابر خيمهها نشست(6) تا قدري بياسايد. طفل خود - علي- را طلب کرد تا با او وداع کند. خواهرشان حضرت زينب (سلام الله عليها) آن شيرخواره را در دست گرفت و در دامان امام نهاد. امام او را در دامن خود نشانيد و بوسيد.(7) پس از آن فرمود: بعدا لهولاء القوم اذا كان جدك مصطفي خصمهم(8)؛ اين قوم از رحمت الهي دور باشند، هنگامي که جدت مصطفي دشمن آنها باشد» سپس امام، علي را به سوي قوم آورده و براي او طلب آب کردند.
[h=2]
شهادت علي اصغر(عليه السلام)
[/h]امام به علي مينگريست که ناگاه تيري به گلوي علي نشست و او را ذبح کرد.(9) در اين هنگام «حرمله بن کاهل اسدي» با تيري علي را نشانه گرفت و او در دست امام ذبح شد. آن حضرت دست خود را زير گلوي او گرفت، دستش پر از خون شد و آن را به جانب آسمان پاشيد.(10)
امام باقر(عليه السلام) فرمودند: هرگز قطرهاي از آن خون به زمين نريخت.»(11)
سيد بن طاووس اينگونه گزارش کرد: امام حسين(عليه السلام) طفل را از دست خواهرش زينب گرفت و جلو آمد تا او را ببوسد که ناگاه تيري آمد و کودک را ذبح کرد. علي را به دست خواهر داد و فرمود: «او را بگير»، سپس خونها را به آسمان پاشيد و با خداوند سخن گفت.(12)
[h=2]حوادث پس از شهادت علي(عليه السلام)[/h]سپس امام حسين (عليه السلام) فرمود:«هوّن بي، ما نزل بي انّه بعين الله(13)؛ پروردگارا هر چه بر سر من ميآيد، در برابر چشمان توست؛ از اين رو (همگي) بر من آسان است.» سپس ادامه دادند: «پروردگارا اگر ياريات از آسمان را از ما دريغ داشتي پس آن (نصر و ياري) را براي کسي (مهدي) که از ما بهتر است قرار ده، و انتقام ما را از اين ستمکاران بگير. و آنچه بر ما ميگذرد ذخيره آخرتمان قرار ده.»(14)
و نيز گزارش شده که امام(عليه السلام) به درگاه خداوند چنين عرض کرد: «پروردگارا! تو شاهد بر قومي هستي که آنها شبيهترين مردم به رسول تو محمد(صلي الله عليه و آله) را کشتهاند»(15) به دنبال اين سخنان امام بود، كه ندايي شنيده شد: دعه يا حسين فانّ له مرضعاً في الجنه(16)؛ اي حسين! علي را واگذار، او در بهشت دايهاي خواهد داشت» پس از آن امام، علي را از اسب پايين آورد و براي او با شمشير، قبري حفر فرمود و بدن کوچکش را دفن کرد. بدن کودک، غرق در خون شده بود. امام بر او نماز گزارد.(17) و نيز گفته شده که او را در کنار ساير شهيدان اهل بيت نهاد.(18)
درسي که ميتوان گرفت:
امام حسين(عليه السلام) علي اصغر را چون علي اکبر شبيهترين مردم به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معرفي کرد؛ از اين رو اگر علي در اين معرکه شهيد نميشد، به مقام عصمت گام مينهاد؛ گو اين که در آن لحظه هم آنگونه بود.
[h=2]نوزادي شهيد در كربلا[/h]يعقوبي ميگويد: امام (عليه السلام) بر اسب خود سوار و عازم ميدان بود، کودکي که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند. امام (عليه السلام) در گوش فرزند خود اذان گفت و کام او را برداشت. در آن هنگام تيري به حلق آن طفل اصابت کرد و او را به شهادت رسانيد. امام آن تير را از حلق طفل بيرون کشيد و کودک را به خونش آغشته ساخت و گفت: «به خدا سوگند، تو گراميتر از ناقه (ناقه صالح) در پيشگاه خداي تعالي هستي و جد تو رسول خدا، نزد خداوند گراميتر از صالح پيامبر است» آنگاه بدن خون آلود کودک را نزد ساير فرزندان و برادرزادگان خود نهاد. (19)
سماوي ميگويد: اين که برخي گفتهاند حضرت علي اصغر در کربلا ولادت يافته چندان درست نيست.(20) شايد هم عبدالله رضيع در کربلا به دنيا آمده و غير از حضرت علي اصغر(عليه السلام) باشد.
پينوشتها:
1- مقاتل الطالبيين، ص 89 .
2- ابصارالعين، ص 54 .
3- ابصارالعين، ص 54، مقاتل الطالبيين، ص 90 .
4- ابصارالعين، ص 54 .
5- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص448 .
6- الارشاد، ج 2، ص 108 .
7- اللهوف، ص 50 .
8- بحارالانوار، ج45، ص46؛ مقاتل الحسين خوارزمي، ج2، ص32 .
9- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص448؛ مقاتل الطالبيين، ص 90 .
10- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 32 .
11- عن الباقر(ع):«انه لم تقع من ذلک الدّم قطره الي الارض». الملهوف علي قتلي الطفوف، ص 169؛ اللهوف، ص 59، بحارالانوار، ج45، ص 46؛ مثيرالاحزان، ص 70 .
12- اللهوف، ص 50.
13- انه بعينک يا ارحم الرّاحمين. اللهوف، ص 50؛ الملهوف علي قتلي الطفوف، ص 169 .
14- مثيرالاحزان، ص 70؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 32، تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص448 .
15- المنتخب للطريحي، ص 431 .
16- تذکره الخواص، ص 252 .
17- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 32 .
18- الارشاد، ج 2، ص 108؛ مثيرالاحزان، ص 70.
19- تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 245.
20- ابصارالعين، ص 54 .
برگرفته از كتاب ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني
[h=1]شهادت عباس بن اميرالمومنين (عليه السلام)[/h]
پس از شهادت ياران و اهل بيت امام حسين(عليه السلام)، کاسه صبر حضرت عباس(عليه السلام) لبريز شد. او ديگر نميتوانست بيياوري امام خود را تحمل کند؛ سينه او از آن وضع دلخراش به تنگ آمده بود. او قدم پيش نهاد تا از امام خود اذن جهاد بگيرد. با توجه به شخصيت والاي عباس(عليهالسلام) مناسب است قدري به معرفي اين سردار بزرگ کربلا بپردازيم.
حضرت ابوالفضل(عليه السلام) در سال بيست و شش هجري به دنيا آمد. پدر بزرگوارش حضرت امام علي(عليه السلام) و مادرش فاطمه دختر «حزام بن خالد بن کلاب بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب» مشهور به «ام البنين» است.
[h=2]نامها، کنيهها و القاب حضرت عباس(عليه السلام)[/h]نامها، القاب و کنيههاي عباس(عليه السلام) گوياي اوصاف و ويژگيهاي آن رادمرد کربلاست کنيههاي او عبارتاند از:
1. «اَبُوقِرْبَة»؛ صاحب مشک آب؛
2. «ابوالقاسم» پدر قاسم؛ «جابر بن عبدالله انصاري» در زيارتنامه خود او را اينگونه خواند: «السلام عليک يا اباالقاسم، السلام عليک يا عباس بن علي؛ سلام بر شما اي پدر قاسم! سلام بر شما اي عباس پسر علي(عليه السلام)؛
3. «ابوالفضل»، پدر فضل.
القاب او عبارتاند از:
1. «باب الحوائج» در نيازها (گشاينده گره مشکلات)؛ اين لقب را شيعه و سني به سبب فراواني برآورده شدن حاجات خود از جانب او به آن حضرت دادهاند.
2. «قمر بنيهاشم» چون سيماي آن بزرگوار چون ماه تاباني ميدرخشيد و در هنگام شب تاريک نيازي به چراغ نبود.
«عبدالله بن ابي محل بن حزّام» که حضرت ام البنين(عليه السلام)، عمه او بود از جاي برخاست و از عبيدالله اماننامهاي براي عباس(عليه السلام) و برادرانش طلب کرد. شمر نيز از جاي برخاست و او را در اين خواسته همراهي کرد. عبيدالله بن زياد هم اماني (بر عباس و برادران او) نوشت و آن را به عبدالله داد و او هم اين نامه را به غلامش «کُزمان» داد تا به حضرت عباس(عليه السلام) و برادران او تحويل دهد. او هم اين اماننامه را به عباس(عليه السلام) و برادرانش رسانيد. هنگامي که آنها نامه را مطالعه کردند به او گفتند: «به دايي ما سلام برسان و به او بگو ما نيازي به امان شما نداريم. امان خدا بهتر از امان پسر سميه است» و او بازگشت.
3. «الشهيد» نسب شناسان به اين لقب ايشان را ميشناختهاند. اين لقب پس از شهادت، به او داده شده است.
4. «عبدالصالح» بنده شايسته؛ اين لقب را امام صادق(عليه السلام) به عموي خويش دادهاند: «السلام عليک ايها العبد الصالح؛ سلام بر شما اي بنده صالح و شايسته» اين لقب گوياي رفعت و عظمت مقام اوست، به گونهاي که آن حضرت خود را در مرحله عالي کمال انساني قرار داده و توانسته چون حلقه اتصال بين امام و بندگان باشد.
5. «سقاء» ويژگي آبرساني (سقا) و صاحب مشک آب بودن (ابوقربه) از آنجا به آن حضرت اختصاص يافت که قبل از درگيري، دشمن آب را بر امام حسين(عليه السلام) و ياران او بست. عطش، امام و يارانش را آزار داد. امام برادر خود عباس(عليه السلام) را صدا زد و او را همراه با سي سواره و بيست پياده، شبانه به سوي آب فرستاد. آنها از دشمن گذشتند و تا نزديکي آب رسيدند. نافع، پرچم به دست و پيشاپيش حرکت ميکرد. ناگهان «عمرو بن حجاج زبيدي» جلوي آنها را گرفت. ياران امام مشغول آب برداشتن شدند، در حالي که عباس بن علي و نافع از آنها دفاع ميکردند و به دشمن حمله ميکردند. تا اين که از نهر آب را برداشتند و به حضرت امام حسين(عليه السلام) ملحق شدند. بنابراين، عباس(عليه السلام) سقا و ابوالقربه لقب گرفت.
[h=2]عباس(عليه السلام) در مسير کربلا[/h]در اوج بزرگي، در کنار کودکان بودن و به آنها توجه ويژه داشتن حکايت از روح بلند و جامع شخصيت والاي فرزند علي(عليه السلام) دارد. عباس(عليه السلام) با آن شخصيت الهي، به ياد آورنده عطوفت پدر بود، همانگونه که شجاعت او تداعي کننده شجاعت علي(عليه السلام) بود. در مسير کربلا نيز قامت بلند عباس(عليه السلام) او را در سيراب کردن کودکان ياري ميرسانيد. او از روي مرکب، اطفال را سيراب ميساخت. اين ويژگي (سقا بودن) افتخاري است که او از اجدادش چون عبدالمطلب برگرفته بود. آن مرد بزرگ «سقاية الحاجّ» را پذيرفته بود و حجاج بيت الله الحرام را سيراب ميکرد تا ديگران به راحتي به انجام مناسبک مبادرت ورزند.

[h=2]
عباس(عليه السلام) در کربلا
[/h]روز نهم - تاسوعا - بود که عمر بن سعد فرياد زد: اي لشکر خدا! سوار شويد که شما را به بهشت بشارت باد. پس از آن دشمنان سوار شدند و (به سوي خيمهگاه حسيني) حمله کردند که اين اتفاق بعد از نماز عصر بود. امام حسين(عليه السلام) در آن هنگام در برابر خيمه خود نشسته بود و در حالي که شمشير خود را تيز ميکرد کم کم به خواب رفت. زينب(سلام الله عليها) صداي فرياد را شنيد و به حضرت حسين(عليه السلام) نزديک شد و عرض کرد: «اي برادر! آيا اين سر و صدا را نميشنويد که نزديک ميشوند؟» حضرت سر از زانو برداشت و براي خواهر ماجراي اين که در خواب، رسول خدا را ديده بود و اين که او را دعوت کرده است نقل نمود.
پس از آن بود که خواهر به صورت خود زد و گفت: «يا ويلتاه؛ واي بر ما» امام فرمود: «ليس لک الويل يا اخيه، اسکتي رحمک الرحمن؛ اي خواهرم! واي و ويل بر تو نيست، سکوت کن. خداي بخشنده شما را مورد لطف خويش قرار دهد.»
عباس(عليه السلام) به برادر خبر داد که دشمن در حال پيشروي است. امام از جاي برخاست و فرمود: «اي عباس! جانم فدايت، سوار شو تا به آنها برسي، پس از آنها بپرس؛ چه شده؟ و چه اتفاقي افتاده است؟»
آنها در پاسخ گفتند: «عبيدالله فرمان داده که به شما بگوييم در برابر حکم او کوتاه بياييد يا اين که شما را به اين امر وادار خواهيم ساخت.» آن حضرت فرمود: «عجله نکنيد تا به سوي اباعبدالله بازگردم و سخن شما را به خدمتشان عرضه بدارم» آنها توقف کردند و گفتند: «خبر را به او برسان و پاسخ را به ما بگو.»
عباس(عليه السلام) بر اسب سوار شده و خود را به حسين(عليه السلام) رسانيد تا به امام پيام را برساند. ياران عباس خود در برابر آن جمع ايستادند تا او بازگردد. او بازگشت و گفت: «اي همگان! البته اباعبدالله از شما خواسته که اين شب را (از جنگ) منصرف شويد تا در اين کار قدري تامل کنم. چرا که اين امري است که بين شما و آن، حکم منطقي جريان نيافته است. هنگامي که صبح کرديم، همديگر را ملاقات خواهيم کرد. پس در آن هنگام يا رضايت به آنچه ابن زياد خواسته خواهيم داد؛ يا اين که آن را خوش ناداشته، پس رد خواهيم کرد.»
قمر بني هاشم فرمود: «خداوند تو و امان نامهات را لعنت کند (از رحمتش دور بدارد) آيا تو ما را امنيت ميدهي ولي فرزند رسول خدا در امن و امان نباشد؟
راوي گفت: حضرت قمر بني هاشم اينگونه فرمود تا اين که آنها را در آن شب از اطراف امام پراکنده سازد تا اين که امام به کارهاي مهمش برسد و بتواند به اهل خويش وصاياي خود را بيان فرمايد.
اما سخن حسين بن علي(عليهماالسلام) به عباس بن علي(عليهماالسلام) اين بود: «اي برادر اگر بتواني از شب تا صبح آنها را به تاخير اندازي آن کن و آنها را از ما دور ساز. اميد است که در اين شب پروردگارمان را نماز گزاريم و او را بخوانيم و استغفارش کنيم. او خود ميداند که من هميشه نماز او و تلاوت کتابش و زياد دعا کردن و استغفار را دوست ميداشتهام.»
پس از پيام حضرت عباس(عليه السلام) بود که عمر بن سعد به شمر گفت: «تو چه نظر داري و راي تو چيست؟» شمر از ابن سعد پرسيد: «تو چگونه ميبيني؟ تو اميري و راي، راي توست» عمر گفت: «من اراده کردهام که صاحب راي نباشم» سپس به مردم روي کرد و گفت: «شما چه ميگوييد؟» «عمرو بن حجاج» (از روي تعجب) گفت: خدا منزه است، به خدا قسم اگر اينها از اهل ديلم ميبودند، و از تو چنين چيزي درخواست ميکردند سزاوار بود که تو درخواستشان را اجابت کني» سپس کسي را فرستاد که چنين خبر رساند: «ما تا فردا صبح به شما مهلت ميدهيم که اگر تسليم شديد شما را به امير تحويل ميدهيم وگرنه شما را ترک نخواهيم کرد.»
تاريخنويسان نگاشتهاند که «ضحاک بن قيس شرقي» گفت: در آن شب (عاشورا) حسين (عليهالسلام) اهل بيت خود و اصحابش را جمع کرد. سپس خطبهاي را ايراد فرمود و بيعت خود را از گردن همه آنها برداشت که هر يک ميخواهد برود. عباس(عليه السلام) عرض کرد: چرا چنين کنيم؟ براي اين که بعد از شما زنده بمانيم؟ خداوند اين روز را بر ما هرگز نبيند.» بعد از آن بود که اهل بيت و ياران امام هر کدام صحبتي همگون با عباس ايراد کردند.
پرچمدار حسين(عليه السلام)
در صبحگاه عاشورا امام پرچم خود را به دست برادر بزرگوارش عباس(عليه السلام) عطا کرد.
[h=2]سفير امام[/h]حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) صبح عاشورا در برابر اهل کوفه خطبهاي با فرياد بلند ايراد فرمود: «ايها الناس، اسمعو قولي و لا تعجلوني...؛ اي مردم! به گفتارم گوش دهيد و بر من شتاب نکنيد» زنان حرم اين کلام را شنيدند و صداي گريه آنها بلند شد. امام بردارش عباس(عليه السلام) و علي اکبر(عليه السلام) را به سوي آنها فرستاد و فرمود: «آنها را شما ساکت کنيد که به جانم قسم، گريه آنها (در آينده) زياد خواهد شد.» آن دو جوانمرد رهسپار خيمهها شدند و اهل حرم را ساکت کردند. سپس امام خطبه بلندي را ايراد فرمود.
[h=2]حمايت از حاميان حسين(عليه السلام)[/h]ابوجعفر و ابن اثير هر دو نقل کردهاند: دامنه جنگ در حال گسترش بود. عمرو بن خالد و غلامش سعد، مجمع بن عبدالله، جناده بن حرث، پيشاهنگان سپاه ابن سعد را با شمشير خود به عقبنشيني سخت وادار کرده بودند. وقتي به صفوف اوليه دشمن فرو رفتند دشمن بين اينها و اصحاب حسين (عليهالسلام) متفرق ساخت. عباس بن علي(عليه السلام) نزديک شد. در حالي که آنان مجروح شده بودند، بنابراين نتوانستند خود را از آن «معرکه خلاص سازند. در هر حال، جنگ بار ديگر شروع شد؛ عباس(عليه السلام) دشمن را از آنها دفع ميکرد. اما همگي آنان در همانجا به فوز شهادت نائل گشتند. او به خدمت برادر بازگشت و ماجراي آنها را براي امام باز گفت.

[h=2]دو اماننامه به عباس (عليه السلام)[/h]ابومخنف گويد: نامه ابن سعد که گوياي وضع اباعبدالله الحسين(عليه السلام) بود، به ابن زياد رسيد. او هم در پاسخ به او نوشت: «حسين را فرود آور و ... اگر نميتواني فرماندهي سپاه را شمر به دست گرفته، خود عمل خواهد کرد.»
در اين ميان «عبدالله بن ابي محل بن حزّام» که حضرت ام البنين(عليه السلام)، عمه او بود از جاي برخاست و از عبيدالله اماننامهاي براي عباس(عليه السلام) و برادرانش طلب کرد. شمر نيز از جاي برخاست و او را در اين خواسته همراهي کرد. عبيدالله بن زياد هم اماني (بر عباس و برادران او) نوشت و آن را به عبدالله داد و او هم اين نامه را به غلامش «کُزمان» داد تا به حضرت عباس(عليه السلام) و برادران او تحويل دهد. او هم اين اماننامه را به عباس(عليه السلام) و برادرانش رسانيد. هنگامي که آنها نامه را مطالعه کردند به او گفتند: «به دايي ما سلام برسان و به او بگو ما نيازي به امان شما نداريم. امان خدا بهتر از امان پسر سميه است» و او بازگشت.
شب نهم محرم بود که شمر نامهاي را از طرف ابن زياد آورد و فرياد زد: «اين بنو اختنا؟ پسران خواهر ما کجايند؟ عباس(عليه السلام) و برادرانش عمداً او را پاسخ ندادند. امام فرمود: «اجيبوه، و ان کان فاسقاً؛ گرچه او فاسق است ولي پاسخش دهيد» برادران همگي از او پرسيدند چه ميخواهي؟ او گفت: «شما در امن و امان هستيد، خودتان را با حسين به کشتن ندهيد و اطاعت اميرالمومنين يزيد را گردن نهيد.» در پاسخ او قمر بني هاشم فرمود: «خداوند تو و امان نامهات را لعنت کند (از رحمتش دور بدارد) آيا تو ما را امنيت ميدهي ولي فرزند رسول خدا در امن و امان نباشد؟ چون همه ميدانستند هند جگرخوار و فرزندانش همگي مورد لعن پيامبر و اميرالمومنين(عليه السلام) بودند. شمر غضبناک از خدمت عباس (عليه السلام) بازگشت.
پس از آن «زهير بن قين» داستان خواستگاري امام علي(عليه السلام) را از فاطمه ام البنين را بر عباس بازگو کرد.
[h=2]تلاش امام در حفظ جان عباس(عليه السلام)[/h]هنگامي که علي اکبر اجازه جهاد خواست، امام بي هيچ تاملي اجازه فرمود. اما وقتي برادرش اجازه خواست. در پاسخ فرمود: «اذا مضيت تفرّق عسکري؛ برادر! هنگامي که از دنيا بروي، سپاه من نيز از هم گسسته خواهد شد.» اين سخن گوياي اين است که بقاي سپاه امام وابستگي ويژهاي به عباس(عليه السلام) داشته است.
[h=2]حضرت عباس و امام سجاد(عليهماالسلام)[/h]بني اسد امام سجاد(عليه السلام) را هنگام دفن شهداي کربلا ياري رساندند؛ اما امام، در دفن حضرت سيدالشهداء و عمويشان عباس با کسي شريک نشد، و در پاسخ آنها که قصد ياري او را داشتند فرمود: «انّ معي من يعينني؛ همراه من کسي است که او مرا ياري ميرساند.»
[h=2]دلاوريهاي عباس(عليه السلام)[/h]عصر عاشورا فرا رسيده بود. همه ياران، مردان، برادران، و فرزندان عباس در راه بقاي اسلام و قطب دايره آن جان فدا کرده بودند. تنها «عباس» و «حسين» در برابر سپاه دشمن با دلي پر از غم و مقاوم ايستاده بودند. از طرفي فرياد کودکان، ناله زنان و صداي شادي سپاه شام به گوش ميرسيد. عباس(عليه السلام) که تنها بازمانده درگاه امام بود و دشمن از حملات او عاجز شده بود نزد امام رفت تا اجازه جهاد دريافت کند. امام فرمود: «يا اخي انت صاحب لوائي؛ اي برادر! تو پرچمدار مني» عباس عرض کرد: «قد ضاق صدري و سئمت من الحياة و اريد ان اطلب ثاري من هولاء المنافقين؛ سينهام از اين منافقين به تنگ آمده و ميخواهم از اينها انتقام خونم را بگيرم.»
عباس(عليه السلام) پرچم را به سينه خود نگهداشته بود. اين شيوه چون رفتار عمويش جعفر طيار بود: وقتي در جنگ موته دست راست و چپش را قطع کردند، چنين کرد.
پس از آن امام حسين(عليه السلام) فرمود: براي اطفال آب بياوريد.» عباس رهسپار شد و آن مردمان را موعظه کرد و از خشم الهي برحذر داشت. گفتار آن جوانمرد چندان تاثيري بر آن قوم نداشت؛ ناگاه بر ابن سعد نهيب زد: «اين حسين پسر دختر رسول خدا است که شما ياران و اهل بيت او را کشتهايد و اينها فرزندان و عيال اويند که تشنهکاماند. آنها را سيراب کنيد که جگر آنها را تشنگي و گرما آتش زده است. از اينها گذشته، او (حسين) فرمود: مرا رها کنيد تا به هند يا روم بروم و حجاز و عراق را بر شما بگذارم.»

کلام عباس(عليه السلام) در جان مردم نشست تا آنجا که برخي گريان شدند. اما شمر گفت: اي پسر ابوتراب! اگر تمام زمين را آب گرفته باشد و آن در اختيار ما باشد، قطرهاي از آن را نخواهيد نوشيد مگر اين که در بيعت با يزيد درآييد.» عباس(عليه السلام) رو به جانب حسين(عليه السلام) بازگشت تا نتيجه گفتارش را برگويد و صداي اطفال به گوشش ميخورد که از عطش ميناليدند. او بيتاب شد و غيرت علي گونهاش به جوش آمد. بار ديگر با اندکي تامل سوار بر اسب شد و مشک آب را در دست گرفت. در اندک زماني چهار هزار نفر او را محاصره و تيرباران کردند. فراواني و بي شمار بودن آنها در عزم او تاثيري نداشت. او به تنهايي در حالي که پرچم «حمد» بر روي سرش در احتزاز بود، آن جمعيت را از خود دور ميساخت و کسي باور نداشت که او در رزم است. حملات او به خوبي يادآور شجاعت و صلابت اميرالمومنين(عليه السلام) بود. حقيقت اين بود که دشمن تاب پايداري در برابر آن شجاع را نداشت و با زبوني و خواري عقب نشيني کرده بود.
عباس(عليه السلام) با آرامش تمام وارد شريعه فرات شد. روشن بود که کثرت اين جمعيت چشم او را نگرفته است. او در آن آب خنک وارد شده بود. همين که مشتي آب برگرفت و تا نزديک دهان آورد، به ياد تشنگي حسين و همراهانش افتاد. پس آن آب را فرو ريخت و مشک را پر از آب نمود.
با خود چنين ميگفت: «اي نفس! پس از حسين، تو نزد من خواري. نباشد که تو پس از او باقي باشي.»
سپس مشک را پر از آب کرد و بر اسب نشست و تمام توجه او به خيمهها مصروف بود. کوتاهترين راه به خيمهها را انتخاب کرده بود و با ازدحام جمعيت خود را درگير ساخته بود، سپاه را ميدريد و لحظه به لحظه به قطب و مرکز عالم نزديکتر ميشد. کشتار زيادي پيش آمده و دشمن خود را باخته بود. اشعار حماسي عباس جان او را دلداري ميداد: «لا ارهب الموت ...؛ مرا از مرگ باکي نيست.»
اما پايداري آن رادمرد الهي با خيانت دشمن شکسته شد. زيد بن ورقاء جهني در پشت درخت خرمايي کمين کرده بود. حكيم بن طفيل سنبسي هم او را ياري کرد تا اين که ضربتي به دست راست آن يار حسين وارد ساخت که دست حضرت قطع گرديد. پرچم را به دست چپ خود داده و اينجا شعار حماسي عباس(عليه السلام) تغيير کرد: «اگر دست راستم را قطع کرديد، جهادکنان از دين حمايت ميکنم.»
قطع شدن دست، او را تحت تاثير قرار نداده بود؛ چه اين که او در تلاش بود تا آب را به کودکان برساند. اين بار «حکيم بن طفيل» پشت نخلي کمين کرده بود و ضربهاي به دست چپ او زد که آن هم قطع شد.
عباس(عليه السلام) پرچم را به سينه خود نگهداشته بود. اين شيوه چون رفتار عمويش جعفر طيار بود: وقتي در جنگ موته دست راست و چپش را قطع کردند، چنين کرد. عباس(عليه السلام) شعارهاي ديگري را سر داد:
الا ترون معشر الفجار قد قطعوا ببغيهم يساري
«آيا نميبينيد که چگونه به ستم خود دست چپم را زدهاند؟» دشمنان نيرو يافته، از هر طرف او را تيرباران کردند. باران تير بر او ميباريد تا اين که تير بر مشک آب نشست و آب سرازير شد. تيري هم بر سينه عباس(عليه السلام) نشست. ديگري با عمودي بر فرق مبارکش زد. از آن ضربه، عباس از روي اسب بر زمين افتاد. فرياد دلاور کربلا بلند شد: «عليک مني السلام يا اباعبدالله؛ اي اباعبدالله خداحافظ.
[h=2]شعارهاي حماسي عباس(عليه السلام)[/h]پس از آن که عباس(عليه السلام) با ده سوار رو به شريعه نهاد. او و ياران با آن جمع درآويختند، در آن کشش و کوشش اين رجز را ميخواند:

اقاتل القوم بقلب مهتد اذب عن سبط النبي احمد
اضربكم بالصارم المهند حتي تحيدوا عن قتال سيدي
اني انا العباس ذوالتودد نجل علي المرتضي المويد
«من اينک با قوم کافر با قلبي هدايت يافته در ستيزم، و از حريم فرزند پيامبر اکرم(مرسل) دفاع ميکنم؛
با شمشير بّران بر سرهايتان ميکوبم تا از نبرد با سرور من (حسين) کنار رويد؛
من عباس مهربان، فرزند علي مرتضي هستم که همواره مورد تاييد (الهي) او بود.»
آري او از راست و چپ، دشمنان را پراکنده ميساخت و اين رجز را ميخواند:
لا ارهب الموت اذ الموت زقا حتي اواري ميتا عنداللقل
نفسي لنفس الطاهر الطهر وقا اني صبور شاكر للملتقي
بل اضرب الهام و افري المفرقا اني انا العباس صعب باللقا
« مرا از مرگ، آنگاه که بانگ برآورد، باکي نيست، تا آن هنگام که در نبرد، خود در خاک شوم؛
جانم براي آن پاک پاکيزه نگهدار است و من در جنگ شکيبا و شاکرم؛
بلکه سر را ميزنم و سر را ميشکافم؛ من عباس دلاورم که پايداري در نبرد، با من دشوار است.»
آنگاه که از شريعه بيرون شد و مشک بر دوش افکند و بر زين، استوار نشست و اين رجز را ميخواند:
يا نفس من بعد الحسين هوني و بعده لا كنت ان تكوني
هذا حسين شارب المنون و تشربين بارد المعين
هيهات ما هذا فعال ديني ولا فعال صادق اليقين
«اي نفس! پس از حسين، خوار باش و پس از او مباد که زنده باشي؛
حسين شربت مرگ را چشد و حال آن که تو از آب سرد و گوارا مينوشي؟!
از من اين کردار بعيد است. نه از آيين من است و نه کردار مرد راست باور»
قاتلان عباس (عليه السلام) «يزيد بن وقاد» و «حکيم بن طفيل» بودند. اين دو نفر در زيارت مقدسه مورد لعن امام قرار گرفتهاند.
هنگامي که دست راست عباس (عليه السلام) قطع شد، رجز او اين بود:و الله لو قطعتم يميني اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين سبط النبي الطاهر الامين
نبي صدق جاءنا بالدين مصدقا للواحد الامين
«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کنيد تا ابد از دينم حمايت ميکنم؛
و از امام درستکار و با تقوايي که فرزند پيامبر پاک و راستگوست و تصديق کننده خداوند يکتاست، حمايت ميکنم.»
هنگام قطع شدن دست چپش نيز چنين رجز ميخواند:
يا نفس لا تخشي من الكفار و ابشري برحمة الجبار
مع نبي سيد الابرار فاصلهم يا رب حر النار
قد قطعوا ببغيهم يساري
«اي نفس! از کفار نترس، تو را مژده بر رحمت خداوند بسيار جبران کننده است؛
تو به زودي با پيامبر سرور نيکوکاران محشور خواهي شد؛
دست چپم را به ستم بريدند، خدايا، شراره دوزخ را نصيبشان کن.»
[h=2]شهادت حضرت عباس(عليه السلام)[/h]حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) هنگام شهادت، حدود سي و چهار سال سن داشت. پيش از اين گفته شد که دست راست و سپس چپ عباس(عليه السلام) قطع شد. پس از آن بود که شخصي که از قبيله تميم که از فرزندان «ابا بن دارم» بود به جانب او حملهور شد و با عمودي که در دست داشت بر فرق آن بزرگوار نواخت.
از شدت اين ضربت، عباس بن علي(عليه السلام) از فراز اسب بر زمين افتاد. و با فرياد بلند برادر را خواند: «ادرکني يا اخي؛ اي برادر مرا درياب. ناگهان حسين(عليه السلام) چون عقاب، سپاه را از هم گسست و در کنار برادر نشست. چشم مبارک امام به او افتاد که دست راست و چپش قطع شده و پيشانياش شکسته و چشم با تيري دريده شده، در حالي که سخت مجروح گشته بود. امام در کنار بدن برادر خم شد و نزد سر او گريان نشست. تا اين که جان عباس(عليه السلام) عروج کرد.
واقعيت اين بود که عباس آخرين کسي بود که به دست دشمنان حسين(عليه السلام) به شهادت ميرسيد. بعد از او کسي جز اطفال کوچک از آل ابوطالب که توان حمل سلاح نداشتند، کشته نشد.
[h=2]پس از شهادت عباس(عليه السلام)[/h]در تاريخ آمده بعد از آن مصيبت بزرگ، گويا امام حسين(عليه السلام) از لوازم حيات به طور کلي بريده شده بود. امام سخت تحت تاثير اين واقعه قرار گرفته بود، به گونهاي که سر او را در دامن خود نهاد و خاک و خون را از آن زدود و بلند گريست و فرمود: «اخي اباالفضل! ... الان انکسر ظهري ... و قلّت حيلتي؛ برادرم اباالفضل، حالا کمرم شکست و تدبيرم گسست. سپس امام خم شد و برادر را بوسيد، در حالي که اشک بر گونه مبارک و محاسن شريفش جاري شده بود.
پس از آن بود که امام به سوي دشمن حمله کرد و گاه به طرف راست و گاه به طرف چپ حملهور ميشد. آن سپاه همگي از امام ميگريختند. در آن هنگام امام ميفرمود: «کجا فرار ميکنيد در حالي که برادرم را کشتيد؟! کجا فرار ميکنيد در حالي که بازويم را شکستيد؟!» سپس به تنهايي به جايگاه خويش بازگشت.
امام حسين(عليه السلام) برادر را در جاي خود رها کرد تا شايد بعد از شهادتش از همگان ممتاز باشد و قبر او محل رسيدگي به حوائج امت اسلامي شود. حضرت قمر بني هاشم(عليه السلام) همانگونه که روز عاشورا حلقه وصلي بين امام و همه شهدا بود، هنوز هم اين منسب را داراست.
ناگاه حضرت سکينه از خيمه بيرون دويده و از حال عمو سوال کرد. امام خبر شهادت او را داد، زينب نيز اين خبر را شنيد و فريادش بلند شد: «وا اخاه، وا عباساه، وا ضيعتنا بعدک؛ اي برادرم! اي عباسم! واي از بي کسي ما بعد از تو» آري زنان همه گريستند و حسين نيز با آنها هم گريه شد. و امام فرمود: « وا ضيعتنا بعدک! وا انقطاع ظهراه؛ واي بر بي کسي بعد از تو! و واي از کمرشکستگي»
امام به خيمهگاه بازگشتند در حالي که با آستين اشک از چشمان خود ميگرفت. در همان حال سرگرم دفاع و دور ساختن دشمن از اطراف خيمهگاه بود. نداي غربت امام خاندان او را تحت تاثير قرار داد: «آيا پناه دهندهاي نيست که ما را پناه دهد؟ آيا حفظ کنندهاي نيست که ما را حفظ کند؟ آيا طالب حقي نيست تا اين که ما را ياري رساند؟ آيا کسي که از آتش بترسد نيست تا که از ما دفاع کند؟»

ناگاه حضرت سکينه از خيمه بيرون دويده و از حال عمو سوال کرد. امام خبر شهادت او را داد، زينب نيز اين خبر را شنيد و فريادش بلند شد: «وا اخاه، وا عباساه، وا ضيعتنا بعدک؛ اي برادرم! اي عباسم! واي از بي کسي ما بعد از تو» آري زنان همه گريستند و حسين نيز با آنها هم گريه شد. و امام فرمود: « وا ضيعتنا بعدک! وا انقطاع ظهراه؛ واي بر بي کسي بعد از تو! و واي از کمرشکستگي» سپس امام (عليهالسلام) اشعاري را قرائت کرد:
«برادرم! اي نور چشم و پاره تنم، تو براي من همانند رکني مطمئن بودي؛
اي پسر پدرم! بردارت را خيرخواهي کردي، تا اين که خداي تعالي به تو کاسهاي از رحيق (مختوم) بهشتي نوشانيد؛
اي ماه تابان! در گرفتاريها و در همه مصيبتها تو ياور من بودي؛
پس بعد از تو زندگي بر ما شيرين نيست. فردا ما در کنار هم خواهيم بود؛
آگاه باش! که شکوه و شکيباييام براي خداست، و او را ملاقات خواهم کرد با آن تشنگي و گرفتاري که ديدم.»
[h=2]مرثيهخواني ام البنين[/h]هر روز فاطمه - ام البنين(عليهاالسلام)- در حالي که فرزند عباس(عليه السلام) - عبيدالله- را به همراه ميآورد از منزل خارج ميشد و با هم به سوي بقيع رهسپار ميشدند. از صداي گريه و زاري او اهل مدينه در بقيع اجتماع ميکردند. در بين آنها گاه مروان بن حکم که خود از دشمنان بود نيز ديده ميشد که از ندبه وي گريان ميشد. از جمله عبارات ايشان اين بود:
«اي کسي که ديدي عباس بر همه سپاهيان نقد حملهور ميشد؛
و به دنبال او را پسران حيدر تعقيب ميکردند که هر کدام شيراني شرزه بودند؛
خبردار شدهام به سر پسرم در حالي که دستانش قطع شده بود ضربهاي وارد شده؛
واي بر من بر شيربچهام، آيا به فرق او عمودي ضربه زده است؟
اگر شمشير بر دستش بود، احدي به او نزديک نميشد.»
[h=2]حرم حضرت عباس(عليه السلام)[/h]اين روزها حرم عباس (عليه السلام) محل تردد مسلمانان، اعراب باديهنشين و عربهاي که بسيار محترم و شناخته شده است. شايد در هر ماه، هفتهاي نباشد که از منارههاي حرم حضرت عباس نداي «رفع الله راية العباس»؛ خدا پرچم عباس را برافراشته دارد و «بيض الله تعالي وجهه»؛ خداوند متعال عباس را روسفيد قرار دهد برنخيزد. آري، حوائج ما به سبب اين که خود را دخيل درگاهش ساختهايم برآورده شده است. اين از تمسک به اوست. و به واقع هنوز آن خورشيد تابان الهي به کار برآوردن حوائج بندگان خداوند است. کرامات فراواني از ايشان بروز کرده است، درگاه با عظمتش از همگان گوي سبقت را ربوده، تا آنجا که از حدّ بيان و شمارش گذشته است.
برگرفته از كتاب ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
[h=1]جعفر بن امیرالمومنین(علیه السلام)

[/h]«جعفر» در حدود دو سال بعد از برادرش عثمان به دنیا آمده است. پدرش امیرالمومنین(علیه السلام) و مادرش فاطمه «امالبنین» بود. «جعفر» دو سال با پدر و در حدود دوازده سال با برادرش امام مجتبی(علیه السلام) و حدود بیست و یک سال، یعنی در همه عمر با امام حسین(علیه السلام) میزیست.(8)
[h=2]شعارهای حماسی جعفر
[/h]سیرهنویسان گفتهاند: هنگامی که برادران پدری و مادری عباس(علیه السلام) - عبدالله و عثمان- به شهادت رسیدند، جعفر را فرا خواند و به او فرمود: «تقدّم الی الحرب حتّی اراک قتیلا کاخویک؛ فاحتسبک کما احتسبتهما، فانّه لا ولد لکم؛(9) به سوی جنگ پیش رو تا این که تو را مثل دو برادرت شهید ببینم، پس آن را به حساب خداوند بگذارم، همانگونه که آن دو را به حساب (خداوند) گذارده ام، چرا که شما فرزند ندارید» جعفر راهی کارزار شد و بر دشمنان سخت گرفت. او در حالی که با شمشیر میزد، اینگونه رجز میخواند:
«انی انا جعفر ذوالمعالی ابن علی الخیر ذو النوال
ذاك الوصی ذو السنا و الوالی حسبی بعمی جعفر والخال
احمی حسینا ذی الندی المفضال (10)
من البته جعفر صاحب مراتب هستم، پسر علی نیکوکار و بخشنده هستم؛
او که وحی پیامبر و دارای مراتب بلند و دارای ولایت است؛ مرا کافی است که عمویم جعفر طیار و دایی من باشد؛
حسین را حمایت میکنم که او صاحب فضائل و کرم است.»
[h=2]نحوه شهادت جعفر
[/h]ابوالفرج اصفهانی میگوید: «خولی بن یزید اصبحی» بر او سخت گرفت و او را به شهادت رسانید. ابومخنف گفت: بلکه «هانی بن ثبیت» که برادرش را کشته بود او را نیز به شهادت رسانید.
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی جعفر بن امیرالمومنین، الصابر (بنفسه) نفسه محتسباً و النائی عن الاوطان مغتربا، المستسلم للقتال، المستقدم للنزال، المکثور بالرجال؛ سلام بر جعفر فرزند امیرالمومنین شکیبای بر نفس خویش و حسابگری که به حساب خدای تعالی تلاش کرد و کسی که تنها سرزمین خود را ترک کرده و به غریبی روی آورده بود. او خود را تسلیم جنگ کرد و پیشتاز ستیز شد. او با گروهی انبوه درگیر شد (تا به شهادت رسید).
سپس آمده: «خدا قاتل او «هانی بن ثبیت» را لعنت کند و از رحمتش دور بدارد.»
پینوشتها:
1- تنقیح المقال، ج1، ص219؛ اعیان الشیعه، ج4، ص 129.
2- ابصارالعین، ص 70.
3- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 107.
4- مقاتل الطالبیین، ص 83.
5- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 449 .
6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 74.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عثمان بن امیرالمومنین (علیه السلام)

[/h]«عثمان» فرزند دیگر امام علی(علیه السلام) است. مادرش فاطمه ملقب به «ام البنین» است. عثمان دو سال پس از برادرش عبدالله متولد شده است. او در حدود چهار سال امام علی(علیه السلام) را درک کرده و در حدود چهارده سال در خدمت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده است. در حدود بیست و سه سال نیز با برادرش امام حسین(علیه السلام) میزیسته است. عمر شریفش بیست و سه سال بوده است.(1)
اما چرا امام علی(علیه السلام) او را عثمان نامیده است؟ گویند به سبب علاقه امام علی(علیه السلام) به «عثمان مظعون»(2)، آن حضرت نام فرزند خود را عثمان نهاد.(3)
[h=2]شعار حماسی عثمان
[/h]عبدالله بن علی(علیه السلام) به شهادت رسیده بود. عباس (علیه السلام) به عثمان رو کرد و فرمود: «تَقَدّم یا اخی؛ ای برادر! قدم پیش نه.» عثمان با شمشیری عریان، پای پیش نهاد.(4) عثمان هنگام ورود به میدان این رجز را میخواند:
«انی انا عثمان ذوالمفاخر شیخی علی ذوالفعال الطاهر
و ابن عم للنبی الطاهر اخی حسین خیرة الاخایر
و سید الكبار و الاصاغر بعد الرسول و الوصی الناصر (5)
منم عثمان، صاحب افتخارات و پدر من علی، صاحب رفتار و اعمال پاک است؛ او پسر عم پیامبر پاک، و برادرم حسین برترین برگزیدگان است؛
او سرور بزرگان و خُردان، پس از پیامبر و وصی (علی) یاری دهنده دین است.»
[h=2]نحوه شهادت عثمان
[/h]در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عثمان بن امیرالمومنین؛ سلام بر عثمان پسر امیرالمومنین» در زیارت ناحیه مقدسه آمده «خولی بن یزید الاصبحی الایادی» و «الابانی الدّرامیّ» را خدای لعنت کند.(6)
گفته شده وقتی تیر «خولی» به عثمان اصابت کرد، او به پهلو بر زمین خورد. سپس شخصی از «بنی ابان بن دارم» پیش آمد و سر او را از بدن جدا ساخت.(7)
پینوشتها:
1- ابصارالعین، ص 68
2- عثمان بن مظعون فرزند حبیب بن وهب بن حذافة بن خمح الجمحی بوده است. او چهاردهمین فردی بود كه اسلام آورد. او در دوران جاهلیت نیز شراب را بر خود حرام كرده بود. هنگامی كه از دنیا رحلت كرد پیامبر به منزل او آمد و خم شد و بر او بوسه زد و وقتی سر بلند كرد آثار گریه بر چهره پیامبر مشهود بود. سپس بر او نماز گزارد و او را در بقیع دفن نمود.
3- حضرت علی(علیه السلام) فرمود فرزندم را به سبب نام برادرم عثمان بن مظعون، عثمان نامیدهام. مقاتل الطالبیین، ص 84.
4- ابصارالعین، ص 68.
5- بحارالانوار، ج 45، ص 37.
6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
7- مقاتل الطالبین، ص 84/ ابصار العین، ص 68 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عبدالله بن امیرالمؤمنین علیه السلام

[/h]«عباس» چون کثرت کشتار اهلبیت را مشاهده کرد، برادران پدری و مادری خویش را فراخواند: «ای «عبدالله»! «عثمان»! و ای «جعفر»! ای فرزندان مادرم! پیش آیید تا خیرخواهی شما برای خدا و رسولش را ببینم.»(1)
نام «عبدالله بن علی بن ابیطالب»، «محمد کوچک» یا «عبدالله» بوده است. مادرشان فاطمه «امالبنین» بوده است. او در حدود هشت سال پس از برادرش عباس به دنیا آمد. با پدر، شش سال، با برادرش امام مجتبی علیه السلام شانزده سال، و با برادرش حسین (علیه السلام) بیست و پنج سال بود.
تاریخنگاران گفتهاند: اصحاب امام حسین (علیه السلام) و عدهای از اهل بیت امام به شهادت رسیده بودند. حضرت ابوالفضل (علیه السلام) برادران خویش را از بزرگ به كوچك مورد خطاب قرار داد و فرمود: «تَقَدّموا؛ پیشی بگیرید.» او نخست نظری به سوی «عبدالله» انداخت؛ عبدالله (علیه السلام) از دو برادرش «عثمان» و «جعفر» بزرگتر بود(2)؛ گفت: «تقدّم بین یدیّ حتّی اراک و احتسبک، فانّه لا ولدٌ لک؛ ای برادر! گام پیش نه، تا تو را (در راه خداوند) شهید ببینم و بردباری و صبر بر این پیشامد را به حساب خداوند بگذارم؛ (3) زیرا تو فرزندی نداری.»(4)
[h=2]شعار حماسی عبدالله
[/h]«عبدالله» پس از درخواست برادر ارشد خود - قمر بنیهاشم- به میدان گام نهاد و در برابر دیدگان او همراه دیگر برادران با دشمن پیکار کرد تا به شهادت رسید.(5) او با شمشیری آخته قدم پیش نهاده بود و اینگونه رجز میخواند:
«انا ابن ذی النجدة و الافضال ذاک علیٌّ الخیرُ فَی الافعال
سیف رسول الله ذوالنکّال فی کلّ یومٍ ظاهر الاهوال؛(6)
من پسر صاحب افتخار و شرافتم، آن علی است که در رفتار از همه بهتر است؛
او شمشیر رسول خدا و هنگام بروز گرفتاری، محافظ اوست.»
[h=2]نحوه شهادت عبدالله
[/h]عبدالله (علیه السلام) در آن روز و در معرکه جنگ، بر دشمن بسیار سخت گرفته بود. عاقبت به دست هانی بن ثبیت حضرمی به شهادت رسید.(7)
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن امیرالمؤمنین مبلی البلاء و المنادی بالولاء فی عرصة کربلاء المضروب مقبلاً و مدبراً؛ سلام و درود بر عبدالله فرزند امیرالمؤمنین. آن گرفتار به بلا و آزمایش، او که فریادگر ولایت (اهل البیت) در کربلا بود، همان که از هر طرف دشمن او را محاصره کرد.»
سپس قاتل او «هانی بن ثبیت حضرمی» نفرین شده است.(8) او با ضربهای به فرق عبدالله نواخت و عبدالله به شهادت رسید.(9)
پینوشتها:
1- مقاتل الطالبیین، ص 82.
2- ابصار العین، ص 67.
3- مقاتل الطالبیین، ص 82.
4- ابصار العین، ص 67.
5- مقتل الحسین علیه السلام مقرم، ص 334.
6- ابصار العین، ص 86؛ مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 107.
7- مقاتل الطالبیین، ص 82؛ مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 107؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 449 و 448.
8- اقبال الاعمال، ج 3، ص 74.
9- ابصار العین، ص 68.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]قاسم بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام[/h]
پس از شهادت «ابوبکر» برادرش قاسم (دیگر فرزند امام حسن علیه السلام) از خیمه خارج شد. مادر «قاسم» همان «نُقیله» است که درباره او سخن به میان آمد.(1)
قاسم نوجوانی نابالغ، اما دلیر بود. همین که چشمان مبارک امام حسین (علیه السلام) به او افتاد، او را در برگرفت و گریان شد.(2)
«قاسم» وقتی تنهایی عموی خود را مشاهده کرد، اذن به میدان رفتن خواست. امام او را به سبب کوچکیاش، اجازه نمیفرمود. او پیوسته اصرار میکرد تا این که اذن جهاد گرفت.(3) حمید بن مسلم گوید: «خرج الینا غلامٌ کانّ وجهه شقّة قمرٍ و فی یده السّیف و علیه قمیصٌ و ازارٌ؛ نوجوانی چون پاره ماه به ناگاه در وسط میدان کربلا برای مبارزه طلوع کرد. او لباس رزم به تن و شمشیری به دست داشت.» او پیش میرفت و شمشیر میزد که ناگاه بند کفش چپ او پاره شد.(4) پس قاسم ایستاد تا که بند کفشش را محکم کند.(5)
یعنی جمعیت فراوان سپاه دشمن، جرأت پیش آمدن برای مبارزه را نداشت و قاسم آن هزار جنگنده را به حقیقت بی اعتنا مینگریست.(6)
رجز حماسی حضرت قاسم (علیه السلام)
در هنگام رزم، رجزهای حضرت قاسم چنین بود:
«اِن تنکرونی فانا فرع الحسن سبط النّبِیّ المصطفی و المؤتمن
هذا حسینٌ کالاسیر المرتهن بین اناسٍ لاسقطوا صوب المزن؛
اگر مرا نمیشناسید من فرزند امام حسن، نواده پیامبر گرامی مصطفی و امین خداوند هستم؛
اینک این حسین چون اسیران به گروگان گرفته شده و در محاصره، میان مردمی است که هرگز باران رحمت بر آنها نبارد.»
[h=2]حماسه رزم حضرت قاسم علیه السلام[/h]«حمید بن مسلم» که یکی از راویان جنگ است میگوید: هنگامی که «قاسم» در میدان حاضر شد «عمرو بن سعد بن نفیل الازدی» به من گفت: «به خدا سوگند بر او سخت خواهم گرفت.»
به او گفتم: «شگفتا! از این کار چه میطلبی؟ در حالی که این جمعیت بسیار، احدی از یاران حسین را باقی نخواهد گذاشت.»
امام حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی، ولی او تو را پاسخ نگوید، یا هنگامی جوابت دهد که تو کشته شدهای و استخوانهای دست و پایت (شکسته شده باشد.) پس این (شتاب عمویت) به خدا سوگند در هنگامی است که او سخت تنها شده است و یاورانش کم شدهاند.»
او قسم خورد که خود را با قاسم بن الحسن (علیهماالسلام) درگیر خواهد کرد. او شتابان به سوی قاسم حملهور شد و ضربهای به فرق مبارکش زد، «قاسم» از این ضربه با صورت به زمین خورد و فریاد برآورد: «یا عمّاه! عموجان!»، ناگاه امام حسین (علیه السلام) همانگونه که باز شکاری به ناگاه آشکار میشود، به سمت او آمد. او چون شیری خشمگین که بسیار سختی نشان میداد، با شمشیر چنان به «عمرو» حملهور شد که او را غافلگیر کرد. او دستان خود را پیش آورد تا از ضربه کاری امام، خود را باز دارد؛ اما دست او از آرنج چنان شکسته شد که صدای آن شنیده شد. از این ضربه بیتاب شد و نعرهای بر کشید. سپاه عمر برای نجات او به امام حملهور شدند. سینه عمرو بن سعد در این درگیری در زیر سم اسبان پایمال شد و او در دم جان داد.(7)
راوی میگوید: زمان اندکی گذشت و گرد و غبار فرو نشست. (دیدم) حسین علیه السلام بر بالین نوجوان ایستاده است. قاسم پاهایش را به زمین میسایید و در حال پر کشیدن به ملکوت اعلی بود. امام حسین فرمود: «بعداً لقومٍ قتلوک، خصمهم فیک یوم القیمة جدّک؛ (از رحمت خدا) دور باشند قومی که تو را کشتند، در حالی که دشمن آنها در قیامت جد تو باشد.» سپس فرمود: «عزّ علی عمّک ان تدعوه لا یجیبک او یجیبک ثمّ لا تنفعک، کثُر واتره و قلَّ ناصره؛(8) بر عمویت سخت است که تو او را بخوانی و او را پاسخ نگوید، یا او تو را پاسخ دهد، اما آن پاسخ، تو را نفعی نرساند. آری، صدایی که به خدا قسم تنهاییاش زیاد و یاورش کم است.»
[h=2]پس از شهادت حضرت قاسم(علیه السلام)[/h]«قاسم» در برابر چشم امام و عموی خود جان داد. پس از آن، امام، قاسم را به سینه خود چسبانید و به خیمه شهدا برد. گویا میبینم که پاهای آن نوجوان بر زمین خط میاندازد، آمد و آمد تا آن که آن نوجوان را در کنار فرزندش علی بن الحسین (علی اکبر) و شهدای اهل بیت که در کنار او بودند نهاد.(9) در نقل دیگری آمده؛ من آن نوجوان را نمیشناختم از کسی نامش را پرسیدم. گفتند: این «قاسم بن الحسن بن علی بن ابی طالب» است.(10)
آخرالامر، دیدم که امام گوشه چشمی به سوی آسمان دوخت و گفت: «اللّهمّ احصهم عدداً ولا تغادر منهم احداً ولا تغفر لهم ابداً؛ صبراً یا بنی عمومتی، صبراً یا اهل بیتی لا رأیتم هواناً بعد هذا الیوم ابداً(11)؛ خدایا! تعداد اینها را بر شمار، و احدی از اینها را وامگذار، و هرگز بر نها مبخش، ای پسر عموهایم! (فرزندان عقیل و جعفر طیار) و ای اهل بیتم! [همگی] شکیبا باشید، بعد از این روز، هرگز روی خفت و خواری نخواهید دید.»
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: درود بر قاسم، فرزند حسن پسر علی، آن عزیزی که فرق مبارکش شکست و ابزار جنگ او به تاراج رفت.
هنگامی که عمو را به کمک طلبید، حسین سراسیمه خود را به او رسانید و مردم را از کنار او راند، لیکن قاسم از شدت درد، پای خود را به زمین میکشید. در این حالت بود که امام فرمود: «قومی که تو را کشتند (از رحمت پروردگار) دور باشند، در روز رستاخیز نیای تو و پدرت با اینها دشمنی خواهند کرد.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی، ولی او تو را پاسخ نگوید، یا هنگامی جوابت دهد که تو کشته شدهای و استخوانهای دست و پایت (شکسته شده باشد.) پس این (شتاب عمویت) به خدا سوگند در هنگامی است که او سخت تنها شده است و یاورانش کم شدهاند.»
در زیارت ناحیه مقدسه، امام زمان(عج) در حق خود دعا کرده و از خداوند متعال در خواسته تا او را در قیامت در کنار امام حسین و قاسم، که خداوند آنها را گرد هم آورده، قرار دهد. در همین زیارتنامه، امام، قاتل قاسم «عمرو (عمر) بن سعد بن (عروة بن) نقیل الازدی» را نفرین کرده است. تا این که خداوند او را به دوزخ اندازد و به عذابی دردناک مبتلا سازد.(11)
[h=2]درسی که میتوان گرفت:[/h]در شرافت قاسم همین بس که امام معصوم (علیه السلام) از خداوند درخواست فرموده که در کنار ایشان باشد، در حالی که او در کنار حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است. این که انسان در نوجوانی چنین به اوج رفعت و شرافت بار یابد، جای غبطه و آرزو دارد. آیا این ولایتمداری قاسم برای نوجوانان ما درس نخواهد بود؟
پینوشتها:
1- تذکرة الخواص، ص 215.
2- متل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 27؛ مقتل الحسین علیه السلام، مقرم، ص 331.
3- بحار الانوار، ج 45، ص 34.
4- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447؛ مقاتل الطالبین، ص 88.
5- ذخیرة الدارین، ص 286، ابصار العین، ص 72.
6- مقتل الحسین مقرم، ص 331.
7- تاریخ الامم والملوک، ج 5، ص 447؛ ابصار العین، ص 72.
8- مقاتل الطالبین، ص 92؛ الارشاد، ج 2، ص 108.
9- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 448-447؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 186؛ الارشاد، ج2، ص 108.
10- الارشاد، ج 1، ص 108.
11- مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 28.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی،با تصرف
[h=1]ابوبکر بن الحسن بن امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)

[/h]«ابوبکر» فرزند امام حسن (علیه السلام) و مادرش «ام ولد» بود(1) و نامش «نفیلة» گفته شده است. که مادر «قاسم» و «عبدالله» نیز بوده است.(2)
«ابوبکر» را «عبدالله» نیز نامیدهاند.(3) و بنابر برخی از گزارشات امام حسین (علیه السلام) دخترش سکینه را به ازدوج وی درآورد.(4) بعید نیست كه ایشان از قاسم بزرگتر باشد؛ ولی به حتم از عبدالله، دیگر فرزند شهید امام حسن(علیه السلام) كه در لحظات آخر عمر امام حسین(علیه السلام) در دامن آن حضرت جان داد، بزرگتر است.(5)
[h=2]نحوه شهادت ابوبکر
[/h]ابوالفرج اصفهانی شهادت ابوبکر را قبل از حضرت قاسم دانسته است.(6) ولی برخی دیگر از منابع، شهادت وی را بعد از حضرت قاسم گزارش نمودهاند.(7) در زیارت رجبیه این فرزند امام مجتبی علیهالسلام مورد سلام امام واقع شده است. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی ابی بکر بن الحسن؛ سلام بر ابوبکر پسر حسن» سپس از تیر سه شعبه كه بر بدن او وارد شده بود، یاد شده و قاتلش "عبدالله بن عقبة غنوی" نفرین شده است. (8)
پینوشتها:
1- تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 10؛ تاریخ الامم والملوك، ج5، ص 468 .
2- تذكرة الخواص، ص 215 .
3- المجدی فی انساب الطالبیین، ص 19 .
4- همان .
5- تذكرة الخواص، ص 215 .
6- مقاتل الطالبیین، ص 86 .
7- الارشاد، ج 2، صص 108- 109 .
8- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 و 343 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]ابوبکر بن امیرالمؤمنین علیه السلام

[/h]نام او «محمد(1)» یا «عبدالله(2)» بوده است. «محمد» از دیگر فرزندان امام علی (علیه السلام) است. کنیهاش «ابوبکر» و نام مادرش «لیلا» دختر «مسعود بن خالد بن مالک» است.(3)
[h=2]شعار حماسی ابوبکر
[/h]ابوبکر به سوی میدان روی آورد و دلاورانه جنگید، در حالی که این اشعار حماسی را میخواند:
«شیخی علیٌ ذوالفخار الاطول من هاشم الصّدق الکریم المفضل
هذا حسین بن النّبی المرسل عنه نحامی بالحسام المصقل
تفدیه نفسی من اخی مبجل؛(4)
پیشوای من علی، صاحب فخر آن والا مردی است که از تبار هاشم، راستگو، بزرگوار و دارای فضیلت است؛
این حسین، پسر پیامبر فرستاده خداست که از او با شمشیر صیقل داده شدهای حمایت میکنم؛
جانم را فدای برادری میکنم که عظمتش موجب وقار من شده است.»
[h=2]نحوه شهادت ابوبکر
[/h]«ابوبکر» در رکاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید.(5) قاتل او زجر بن بدر جحفی» بوده است.(6) در مقتل ابوالفرج اصفهانی آمده است: بدن او در نهری کوچک یافت شده، در حالی که مشخص نبود قاتلش چه کسی است.(7) و نیز گفته شده که قاتل او مردی از همدان بوده است.(8)
فرزندان بلافصل امام علی (علیه السلام) را که در کربلا حضور داشتهاند، شش نفر دانستهاند که همه به شهادت رسیدهاند. سلیمان بن قته در رثای آن عزیزان گفت:
«ستّةٌ کُلّهم لِصُلب علیٍ قد اُصیبوا و سبعةٌ لعقیل؛(9)
از صلب حضرت مولا علی (علیه السلام) شش نفر به شهادت رسیدند و هفت نفر از نسل عقیل به شهادت رسیدهاند.»
آنان عبارتاند از:
«اباعبدالله الحسین علیه السلام، ابوالفضل العباس علیه السلام، عبدالله، عثمان، جعفر، ابوبکر.»
پینوشتها:
1- مقتل الحسین مقرم، ص 238.
2- مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 28.
3- جمهرة انساب العرب، ص 230.
4- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 107.
5- مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 29.
6- مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 107، ابصار العین، ص 71.
7- مقاتل الطالبیین، ص 91.
8- مقاتل الطالبیین، ص 86.
9- ابصار العین، ص 71.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]حسن مثنّی بن الحسن علیه السلام

[/h]«حسن» فرزند امام مجتبی و برادرزاده امام حسین (علیهماالسلام) است. او پس از محمد بن مسلم بن عقیل وارد میدان شد. پس از نبردی سخت، هفده نفر از شامیان را كشت و در حدود هجده نفر را زخمی كرد. پس از آن دست راستش قطع شد. قوم مادریاش "خزاری" او را به كوفه بردند. وقتی حالش بهبود یافت، او را به كوفه و در نهایت به مدینه بردند(1) ولی سرانجام بر اثر كثرت جراحات، در مدینه به شهادت رسید.
پینوشت:
1- اللهوف، سیدبن طاووس،ص 635.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]جعفر بن عقیل بن ابیطالب

[/h]«جعفر» برادر مسلم بن عقیل و فرزند دیگر عقیل است، مادر او «امُّ الثَّغَرم دختر «عامِر» از بنیکلاب همنان عامری است.(1)
[h=2]شعار حماسی جعفر
[/h]این شهر آشوب میگوید: جعفر قدم پیش نهاد و شمشیر به دست در برابر دشمن حماسه آفرید. او در همان حال این ابیات را ترنم میکرد:
«انا الغلام الابطحی الطّالبی من معشرٍ فی هاشمٍ من غالبٍ
و نحن حقاً سادة الذّوائب هذا حسینٌ اطیبُ الاطائبٍ(2)
من آن جوان ابطحی از نسل ابوطالبم و از تبار هاشم و غالب هستم.
ما سروران و برترینِ روزگاریم، و این حسین، پاکترین پاکان از عترت پیامبر.»
[h=2]نحوه شهادت جعفر
[/h]گفتهاند جعفر بن عقیل پانزده مرد را به خاک انداخت. سپس «بُشر بن حُوط» او را به شهادت رسانید. (3) در زیارت ناحیه مقدسه «جعفر بن عقیل» مورد سلام امام و قاتل او «بشر بن حوط همدانی» مورد لعن و نفرین امام قرار گرفته است.( 4)
پینوشتها:
1- مقاتل الطالبین، ص 93.
2- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 105.
3- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
4- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76و 343.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب

[/h]دیگر شهید صحنه خونین کربلا «عبدالرحمن» پسر عقیل بن ابیطالب و برادر مسلم بن عقیل است. مادر او ام ولد(1) بوده است.(2) او با «خدیجه»(3) دختر امام علی علیه السلام ازدواج کرده بود.(4)
[h=2]شعار حماسی عبدالرحمن
[/h]ابن شهر آشوب میگوید: بعد از یاران امام حسین(علیه السلام)، عبدالرحمن در حمله آل ابوطالب قدم پیش نهاد، در حالی که اینگونه رجز میخواند:
«ابی عقیل اعرفوا مکانی من هاشمٍ و هاشم اخوانی
کهول صدقٍ سادة الاقران هذا حسین، شامخ البینیان
و سید الشّیب مع الشّبان(5)
جایگاه مرا بشناسید، پدرم عقیل است، او از هاشم است و بنیهاشم برادران مناند، [آنان] پیران راست کردار و برابر بزرگانند،
این حسین از اصل و نسب شامخی برخوردار است. این حسین بلندمرتبه و سرور كهنسالان و جوانان میباشد.»
[h=2]شهادت عبدالرحمن
[/h]او در این نبرد نابرابر هفده نفر سوار از دشمنان را کشت(6) بنابر نقلی وی به دست «عثمان بن خالد بن جهنی(7)» و بنابر نقلی دیگر به دست «عثمان بن خالد همدانی»(8) به شهادت رسید؛ و ابوالفرج اصفهانی قاتل وی را عثمان بن خالد بن اسید جهنی و بشیر بن حوط قایضی دانسته است.(9)
در زیارت ناحیه آمده است: «السلام علی عبدالرحمن بن عقیل؛ سلام بر عبدالرحمن بن عقیل». امام زمان(عج) قاتل او را در این زیارتنامه «عمر بن خالد بن اسد الجهنی» دانسته و او را نفرین کرده است.(10)
پینوشتها:
1- ام ولد کنیزی است که خریداری شده و صاحب او، او را به همسر پذیرفته است که پس از بچهدار شدن، زمینه آزادی و حرّیت او فراهم میشود.
2- ابصار العین، ص 91.
3- قبر خدیجه دختر امام علی (علیه السلام) در کوفه مقابل باب الفیل در کنار مسجد جامع کوفه قرار دارد.
4- المحبر، ص 57.
5- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
6- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
7- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
8- الارشاد، ج 2، ص 107.
9- مقاتل الطالبین، ص 92.
10- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76 و 243.
[h=1]محمّد بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب[/h]
عون بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب
در حملهایی كه عون برادر محمد و فرزند حضرت زینب علیهاالسلام به شهادت رسید، محمد فرزند دیگر عبدالله بن جعفر وارد میدان شد. سروی، ورود محمد به میدان رزم را پیش از برادرش عون دانسته است.(1)
[h=2]شعار حماسی محمد[/h]در این نبرد نابرابر، رجزهای محمد اینگونه است:
«اَشکوا اَلَی الله من العدوان فعال قوم فی الرّدی عمیان
قد بدّلوا معالم القرآن و محکم التّنزیل و التّبیان؛(2)
از این دشمنان به خداوند شِکوه میبرم؛ این قوم و مردمی که در گمراهی و کوردلی به سر میبرند.
اینها که روشنگریهای قرآن را تغییر دادند، و به ترک محکمات قرآن و بیاناتش پرداختهاند.
[h=2]نحوه شهادت محمد[/h]محمد بن عبدالله، در روز عاشورا ده نفر از دشمن را از پای در آورد.(3) [او که همراه دیگر برادران خود به میدان آمده بود، دیری نگذشت که در آن حمله گروهی]، به دست «عامر بن نهشل تمیمی» به فوز شهادت نائل آمد.(4)
امام زمان علیه السلام در زیارت ناحیه مقدسه به ایشان سلام میدهد: «السلامُ عَلی مُحمد بن عَبدالله بنِ جَعفر.»(5)
محمد به جای پدرش عبدالله بن جعفر طیار که همسر حضرت زینب (علیهاالسلام) بود، در کربلا حضور یافت. او برادرش عون را هنگام جهاد همراهی کرد، تا او را با بدن مقدس خود حراست کند. قاتل او «عامر بن نهشل تمیمی» مورد لعنت امام قرار گرفته است.(6)
عبدالله بن جعفر، از علاقمندان به اهل بیت (علیهم السلام) بود که توفیق حضور در کربلا را نیافت؛ ولی تلاشهایی برای اصلاح امور و ابراز از خیرخواهی در حادثه کربلا به انجام رساند.(7)
او بعد از جریان کربلا در مدینة النبی (صلی الله علیه و آله) برای شهدای کربلا – به ویژه امام حسین (علیه السلام) - برنامه عزاداری راه انداخت. در آن جلسه غلام او «ابو السّلاسل» گفت: این آن چیزی است که از حسین (علیه السلام) بر ما وارد شده است.
عبدالله از این نکته برآشفت و بر او کفش پرتاب کرد و پس از توهینی به او، گفت: «اَلِلْحُسین تقول هذا؟ والله لو شهدته لأحببت ألاّ اُفارقه حتّی اَقتل معه والله انّه لَمِمّا یُسخّی بنفسی عنهما و یعزّینی عن المصاب بهما، انّهما اُصیبا مع اخی و ابن عمّی مُواسیین له صابرین معه؛ آیا به حسین اینگونه میگویی؟! به خدا قسم، اگر با او میبودم، هرگز از او جدا نمیشدم تا این که کشته شوم؛ سوگند به خدا، آن دو نفر(عون و محمد) از کسانی بودند که در جان خود، سخاوت کردند و بر من مصیبت آن دو سهل و آسان است؛ چون آنها با از خودگذشتگی و شکیبایی با برادرم و پسرعمویم رفتار کردند.»
سپس به کسانی که در جلسه حضور داشتند رو کرده و گفت: «الحمدلله عزّ علیّ مصرع الحسین ان لا اکن اسیت حُسیناً بیدی، فقد آساه ولدی(8)؛ خدا را سپاس که شهادت حسین را نزد من عزیز داشت؛ به این که اگر من خودم او را یاری نرسانیدهام، به واسطه دو فرزندم او را یاری کردهام.»
درسی که میتوان گرفت:
بیشک شهادت عون و محمد افتخاری برای عبدالله بن جعفر و مادر دلاورشان (علیهاالسلام) خواهد بود و همگان به این افتخار غبطه خواهند خورد.
پینوشتها:
1- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
3- همان، ص 106.
4- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106؛ مقاتل الطالبین؛ ص 92؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 469.
5- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76 و 363.
6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76.
7- مراجعه کنید به معرفی عون بن جعفر بن ابی طالب .
8- الارشاد، ج 2، ص 124.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]عون بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب[/h]
شهادت مجمد بن عبدالله جعفر بن ابیطالب
«عون» پسر «عبدالله جعفر بن طیار» و مادرش زینب کبری علیهاالسلام، دختر امیرمؤمنان علیه السلام است. سیرهنویسان نوشتهاند: وقتی امام حسین (علیه السلام) از مکه خارج شد، عبدالله بن جعفر نامهای را برای امام ارسال داشت که در آن از امام درخواست کرده بود که از عزم خود باز گردد.
عبدالله بن جعفر نامه خود را توسط فرزندانش عون و محمد به سوی امام فرستاد، بعد از آن، عبدالله به سوی «عمرو بن سعید بن عاص» والی مدینه رفت و از او برای امام حسین (علیه السلام) امان درخواست کرد. او هم به امام نامهای نوشت و آن را توسط برادرش یحیی به سوی امام فرستاد. عبدالله هم او را همراهی کرد تا این که در "ذات عرق" آنها امام حسین (علیه السلام) را ملاقات کردند. حضرت نامه را مطالعه فرمود و از درخواست آنها سر باز زد و فرمود: «انّی رایت رسول الله فی منامی، فامرنی بما أنا ماضٍ له؛ من در خواب رسول خدا را دیدهام، پس ایشان مرا به ادامه راه امر کردهاند. بنابراین من به همان چیزی که مرا امر فرموده است، عمل میکنم.»
پس از آن، امام پاسخ نامه را به عمرو بن سعید نوشتند و از آن دو نفر جدا شدند. آنها نیز بازگشتند. آخرالامر، عبدالله بن جعفر به دو فرزندش عون و محمد سفارش کرد که همراه امام حسین علیهالسلام باشند.(1)
[h=2]شعار حماسی عون[/h]سروی گوید: عبدالله بن جعفر برای مبارزه با آن قوم به میدان آمد، در حالی که میگفت:
«ان تنکرونی فانا ابن جعفر شهید صدقٍ فی الجنان ازهر
یطیر فیها بجناحٍ اخصر کفی بهذا شرفاً فی المحشر؛
اگر مرا نمیشناسید، پس من پسر جعفر، شهیدی راستین در بهشت تابان هستم؛
او در آنجا با بالی سبزفام پرواز میکند، در محشر همین شرافت او را بس است.»
او با شمشیر به جنگ دشمن میرفت تا این که سی نفر سوار و هجده نفر پیاده را به قتل رسانید.(2)
[h=2]شهادت عون[/h]پس از آن رشادتهای چشمگیر عون، شخصی به نام «عبدالله قُطبة الطائی» با شمشیر به او حمله کرد. با ضربه او، عون به شهادت رسید.(3)
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السّلامُ عَلی عَون بن عَبدالله بنِ جَعفرٍ الطّیار.» در زیارت ناحیه، از او با عناوین هم پیمان ایمان، نصیحت کننده به سوی پروردگار و همتای مثانی و قرآن یاد شده و قاتل او مورد لعن خداوند قرار گرفته است.(4)
بدن مطهر او با دیگر شهدا، در پایین پای امام حسین (علیه السلام) دفن شده است. «عون بن عبدالله جعفر» که گنبد و بارگاهی در چند فرسخی کربلا دارد غیر اوست. او از نوادگان حسن مُثنی بوده است.
درسی که میتوان گرفت:
او همپیمان ایمان و همتای قرآن دانسته شده است. این ادعای بزرگی است. اگر سند زیارت ناحیه از قوت برخوردار باشد و گفتار امام معصوم باشد، بی تردید عون بن عبدالله، در مقامی نزدیک به عصمت است.
پینوشتها:
1- الارشاد، ج 2، ص 68 و 69؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 548، گفته شده علت عدم همراهی عبدالله بن جعفر با امام حسین (علیه السلام) این بود که نابینا شده بود.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106؛ ابصار العین، ص 76.
3- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 106.
4- اقبال الاعمال، ج 3، ص 76 و 75.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی (علیهماالسلام)، استاد مرتضی آقا تهرانی
[h=1]محمدبن مسلم بن عقیل[/h]
محمد، فرزند مسلم بن عقیل بود. مادر گرامیش نیز «ام ولد» بود.
[h=2]شهادت محمد
[/h]پس از کشته شدن عبدالله بود که یورش همگانی آل ابوطالب علیه السلام شروع شد(1) محمد به دست دو نفر از سپاه ابن سعد به نامهای «ابو مرهم ازدی» و «لقیط بن ایاس جهنی» به شهادت رسید.(2)
پینوشتها:
1. ابصار العین، ص 90.
2. مقاتل الطالبین، ص 94.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
روضه شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)
دوست دارم تشنه باشم شیر مادر را ننوشم
تا كه جام از دست شاه جنت المأوی بگیرم
دوست دارم از زمین كربلا خونم بجوشد
تا زقاتل انتقام خویش چون یحیی بگیرم
دوست دارم قبر من آغوش ثارالله باشد
راه معراج فسبحان الذی اسراء بگیرم
امام زمان،بعد از ظهور ابتدای قیام به كربلا میآد، دست داخل قبر مبارك می كند، بأی ذنب ٍ قَتَلوك. این بچه رو به چه گناهی كشتند.. بدون مقدمه من روضه ی علی اصغر علیه السلام بخونم. روضه علی اصغر علیه السلام روضه ای است كه دل عالم رو به درد میآره. هم باید مراعات كرد و هم باید حقیقت رو گفت. من به یك روایتی از مُهَیّجُ الْاََحزان به نقل از لهوف كه ابی عبدالله اومد مقابل خیمه فرمود: (نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ.) بچه ام رو بدهید من باهاش وداع كنم. (فَأَخَذَهُ وَ أَوْمَأَ إِلَیْهِ لِیُقَبِّلَهُ فَرَمَاهُ)ببینید. فرماه. یعنی رها كرد تیر رو. تو این نقل از روضه نیومده در لهوف كه گلو به بازو دوخته شد. اما یه چیز دیگه ای اومده كه از اون جان كاه تر. بچه رو گرفت ببوسه. قبل از بوسه ی حسین تیر رسید. چه بی مقدمه روضه میخونی؟ من بی مقدمه روضه میخونم؟ حرمله بی مقدمه زد. حسین از بچه بوسه نگرفته،گردن بچه پاره شد. گوش تا گوش پاره شد. (فَقَالَ لِزَیْنَبَ خُذِیهِ) تا این طوری شد فرمود:زینب جان بگیرش. خانم زینب بچه رو گرفت. دو تا دست مبارك رو زیر گلو برد. خونها رو به آسمان پاشید. اونی هم كه هست بیشترین قوله. فرمود: ای قوم شما كشتید زن و بچه و شیعیان من رو. جوونهای من رو . زن بچه ی من تشنه اند،آبی بدهید به اینها برسونم. اینها كه شمشیر دست ندارند. بچه رو جلوی لشكر آورد. فرمود: (منّوا عَلَی بن المصطفی..) منت بذارید. بر پسر پیغمبر. (بشربة یحیی بها.) به یه مقدار آب اطفال ما زنده میشوند. (اطفالنا من الظمأ) از تشنگی اطفال ما دارند میمیرند (حیث الفرات سائلٌ.) یعنی آب فرات داره میره، ضرری به شما نمی زنه. مگه یه بچه چقدر آب می خوره. داشت حرف می زد. تیر رها شد. همه لشكر دارند می بینند. یه مرتبه دیدند. از سمتشوت یه شی ء ای خارج شد. بچه بال زد رو دست بابا.
[h=1]شعارهاى امام حسين(عليهالسلام)


از مدينه تا كربلا
[/h]برخى از كلمات حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) چه در فاصله مدينه تا كربلا و چه در روز عاشورا، داراى پيامهاى مؤثر و ديدگاههاى الهامبخش براى جهاد و كرامت است. اين سخنان يا در ضمن خطبهها آمده است، يا رجزها و اشعار آن حضرت، و حالت شعارى به خود گرفته است. مىتوان هدف حسينى و انديشهها و روحيههاى عاشورايى را از آنها دريافت و آن فرازهاى فروزان را شعارهاى نهضت عاشورا دانست. برخى از اين شعارها چنين است:
1- "على الاسلام السلام، اذ بليت الامة براع مثل يزيد" (1)؛ اين را در پاسخ مروان در مدينه فرمود، كه از آن حضرت مىخواست تا با يزيد بيعت كند.
2- "و الله لو لم يكن ملجا و لا ماوى لما بايعت يزيد بن معاوية" (2)؛ در پاسخ برادرش محمد حنفيّه فرمود.
3- "انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما" (3)؛ خطاب به يارانش در كربلا .
4- "الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون" (4)؛ در مسير رفتن به كربلا در منزلگاه ذى حسم.
5- "الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه؟ فليرغب المؤمن في لقاء ربه محقا" (5)؛ در كربلا خطاب به اصحاب خويش فرمود.
6- "خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة" (6)؛ از سخنرانى امام حسين (عليهالسلام) در مكه پيش از خروج به سوى كوفه، در ميان جمعى از خانواده، ياران و شيعيان خويش.
7- "من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعملفى عبادالله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل ولا قول كان حقا على الله ان يدخله مدخله" (7)؛ در منزلگاه بيضه، در مسير كوفه، خطاب به سپاه حرّ.
8- "ما الامام، الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات الله" (8)؛ امام اين صفات امام راستين را در پاسخ به دعوتنامههاى كوفيان نوشت و توسط مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد.
9- "سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما" (9)؛ شعر از ديگرى است، امّا امام حسين عليه السلام آن را در پاسخ به تهديدهاى حرّ، در مسير كوفه خواند.
10- "رضى الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين" (10)؛ در خطبهايي كه هنگام خروج از مكه ايراد نمود، خطاب به اصحاب و ياران فرمود.
11- در آستانه خروج (11) از مكه به سوى كوفه فرمود و راه خونين و آميخته به شهادت را ترسيم فرمود.
12- "انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى" (12)؛ در وصيتنامه سيدالشهدا(عليه السلام) به برادرش محمد حنفيه آمده است كه قبل از خروج به سوى مدينه نوشت.
13- "لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد [لا افر فرار العبيد]" (13)؛ در سخنرانى صبح عاشورا، خطاب به نيروهاى دشمن فرمود، كه خواستار تسليم شدن آن حضرت بودند.
14- "هيهات منا الذلة، يابى الله ذلك لنا و رسوله والمؤمنون..." (14)؛ (در خطاب به سپاه دشمن فرمود، پس از آن كه خود را سر دو راهى ذلت و شهادت محير ديد.)
15- "فهل هو الا الموت؟ فمرحبا به" (15)؛ (در پاسخ عمر سعد، كه نامهاى به آن حضرت فرستاد و خواستار تسليم شدن بود).
16- "صبرا بنى الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعيم الدائمة" (16)؛ (خطاب به ياران فداكار خويش در صبح عاشورا، پس از آن كه تعدادى از اصحابش شهيد شدند).
(كه روز عاشورا هنگام پيكار با (17) سپاه دشمن به عنوان رجز حماسى مىخواند و شهادت را بر ننگ تسليم، ترجيح مىداد).
18- "موت فى عز خير من حياة في ذل" (18)؛ كه مرگ سرخ، به از زندگى ننگين است.
19- "ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم" (19)؛ (در آخرين لحظات پيش از شهادت، وقتى شنيد سپاه كوفه به طرف خيمههاى حرم او حمله كردهاند،خطاب به پيروان ابوسفيان چنان فرمود).
20- "هل من ناصر ينصر ذريته الاطهار؟ " (20)، "هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ " (21)؛ (وقتى سيدالشهدا(عليه السلام) اين نصرتخواهى و استغاثه را بر زبان آورد كه همه ياران و بستگانش شهيد شده بودند).
از مجموعه اين جملات نورانى و حماسى كه شعارهاى امام حسين (عليه السلام) در نهضتش به شمار مىآيد، تاكيد آن امام، بر مفاهيم و ارزشهاى زير به دست مىآيد: نابودى اسلام در شرايط سلطه يزيدى، حرمت بيعت با كسى چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگى ذلت بار، اندك بودن انسانهاى راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادتطلبى در عصر حاكميت باطل، زينت بودن شهادت براى انسان، تكليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواى حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خداوند، همراهى شهادتطلبان در مبارزات حقجويانه، حرمت ذلتپذيرى براى آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ براى عبور به بهشت برين، آزادگى و جوانمردى، يارى خواهى از همه و هميشه در راه احقاق حق و ...
بقا و جاودانگى عاشورا، در سايه همين تعليمات و آرمانهاست كه در كلام آن حضرت جلوهگر است و نهضتهاى ضد ستم و ضد استبداد، همواره از اين پيامها و درونمايهها الهام گرفتهاند.
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گر ندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مىباشد ز گفتار حسين
مرگ با عزت ز عيش در مذلت بهتر است نغمهاى مىباشد از لعل درّ بار حسين(22)
پينوشتها:
1- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 284.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 329/ اعيان الشيعه، ج 1، ص 588.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 381.
4- تحف العقول(چاپ جامعه مدرسين)، ص 245، بحارالانوار، ج 75، ص 117.
5- مناقب،ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
6- لهوف، ص 53، بحارالانوار، ج 44، ص 366.
7- وقعة الطف،ص 172، موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 361.
8- بحارالانوار، ج 44، ص 334.
9- همان، ص 378.
10- همان، ص 366، اعيان الشيعه، ج 1، ص 539.
11- همان.
12- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89 .
13- مقتل الحسين، مقرم، ص 280.
14- نفس المهموم، ص 131، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7.
15- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 382.
16- نفس المهموم، ص 135، معانى الاخبار، ص 288.
17- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 68.
18- بحارالانوار، ج 44، ص 192.
19- همان، ج 45، ص 51.
20- ذريعة النجاة، ص 129.
21- بحار الانوار، ج 45، ص 46.
22- حسين پيشواى انسانها، ص70(شعر از فضل الله صلواتى).
[h=1]گام به گام با كاروان كربلا[/h]
كاروان كربلا پس از وداع با پيامبر اكرم و حضرت زهرا و امام مجتبي(عليهم السلام) شب يكشنبه بيست و هشتم رجب سال شصت هجري مدينه را به سوي مكه ترك نمودند. امام حسين(عليهالسلام) از بيعت با يزيد خودداري كرده و شبانه همراه خانواده خويش از مدينه به مكه حركت نمود. يك جامعه نمونه در اين كاروان متجسم بود. در دل تاريكي از كورهراههاي بيابانها گذر كردند و منزل به منزل راه سپردند.
يك ماه و چند روز از بيابانها و كوهستانها گذشتند و در هر منزل از خود، ردّي از روشنايي و كرامت باقي نهادند. روز سوم شعبان سال شصت هجري درست در روز ميلاد امام حسين (عليه السلام) كاروان امام به مكه رسيد و در محله شعب علي در خانه عباس بن عبدالمطلب اقامت گزيد. مردم مكه به استقبال و ديدار خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمدند. در اين ايام كه در آستانه برگزاري مراسم حج بود بسياري از مسلمانان از سراسر قلمرو اسلامي به مكه ميآمدند و اين فرصت مناسبي براي امام حسين(عليهالسلام) و خاندان پيامبر بود تا با مردم صحبت كنند و نسيم آزادي در مكه وزيدن گيرد.
از سوم شعبان تا هشتم ذي الحجه كه امام حسين(عليه السلام) از مكه به قصد كوفه عزيمت نمود بيش از چهار ماه در مكه اقامت داشتند. در اين مدت، مردم گروه گروه با امامحسين(عليه السلام) تماس ميگرفتند و ابراز وفاداري و حمايت ميكردند.
در دهم رمضان نامهاي از سران و اعيان كوفه به امام حسين (عليه السلام) رسيد كه در آن نامه از امام دعوت شده بود به كوفه برود تا كوفيان به رهبري امام با يزيد بجنگند.
امام در پاسخ نامههاي مكرر سران و مردم كوفه، مسلم بن عقيل (پسر عموي خود) را به كوفه فرستاد تا ميزان صحت گفته كوفيان را به اطلاع امام برساند.
با اعزام مسلم بن عقيل به كوفه، هجده هزار نفر از مردم كوفه با امام بيعت كردند و مسلم خبر اين بيعت و وفاداري را به امام ارسال داشت. ليك با تغيير يافتن حاكم كوفه وضعِ مردم نيز تغيير يافت. ابن زياد از طرف يزيد بن معاويه به عنوان حاكم كوفه انتخاب شد و با فريب و توطئه و قتل و كشتار، مردمِ كوفه را از همراهي با مسلم باز داشت تا جايي كه مسلم در يك جنگ نابرابر به تنهايي با سربازان ابنزياد جنگيد و سرانجام دستگير و به شهادت رسيد.
همزمان با اين واقعه و مطلع شدن يزيد از نهضت امام حسين (عليه السلام) و فعاليتهاي ايشان سپاهي را به فرماندهي عمر بن سعد جهت دستگيري يا قتل امام حسين (عليه السلام) به مكه اعزام نمود و امام وقتي از ماجرا آگاه شد ديگر نتوانست منتظر رسيدن نامه مسلم بن عقيل باشد و ناچاراً در هشتم ذي حجه مكه را به قصد كوفه ترك نمود.
حركت كاروان امام از هشتم ذي حجه تا دوم محرم كه به كربلا رسيد، حركتي بود براي بيدار نمودن انسانهاي تمامي تاريخ. اين كاروان، منزل به منزل راه ميسپرد تا آميزهاي از عظمت و عزت و مظلوميت را بر صفحات تاريخ بنگارد و سرانجام اين كاروان در دهم محرم 61 هجري حماسهاي را آفريد، حماسه عشق، حماسه هويت انساني، حماسه عاشورا.
روز شمار اين حماسه، شمارش لحظاتي است كه انسانهايي عاشق از فراز اين روزها به معراج رفتند و در هر منزلي از خود خاطرهاي به جاي نهادند، خاطرهاي كه هر قصه آن درسي از عزت نفس و كرامت ذاتي انسان كامل امام حسين (عليه السلام) ميباشد.
[h=3]روزشمار فاجعه كربلا[/h]
پانزدهم رجب 60 ه.ق:
- مرگ معاويه و شروع خلافت يزيد بن معاويه
ـ نامه يزيد به والي مدينه جهت اخذ بيعت با امام حسين (عليه السلام).
اواخر رجب 60 ه.ق:
- رسيدن نامه يزيد به والي مدينه و عدم بيعت امام حسين(عليه السلام) با يزيد.
بيست و هشت رجب 60 ه.ق:

حركت امام حسين (عليه السلام) از مدينه به سوي مكه (روز يكشنبه)
سوم شعبان 60 ه.ق:
ورود امام حسين (عليه السلام) به مكه و سكونت آن حضرت و خاندانش در خانه عباس بن عبدالمطلب. (حضور امام در مكه مدت چهار ماه و چند روز بوده است).
دهم رمضان 60 ه.ق:
وصول نامه مردم كوفه به امام حسين(عليه السلام) توسط عبدالله بن سبع الهمداني و عبدالله بن وال تميمي.
دوازدهم رمضان 60 ه.ق:
وصول يكصد و پنجاه نامه از كوفه به امام حسين(عليه السلام) توسط قيس بن مسهر و عبدالرحمن بن عبدالله و عمارة بن عبيد.
چهاردهم رمضان 60 ه.ق:
وصول نامه سران و مردم كوفه به امام حسين(عليه السلام) توسط هاني بن هاني السبيعي و سعيد بن عبدالله النخعي.
پانزدهم رمضان 60 ه.ق:
- حركت جناب مسلم بن عقيل به سوي كوفه.
ـ ارسال نامه توسط امام به رؤساي بصره.
پنجم شوال 60 ه.ق:
ورود جناب مسلم بن عقيل به كوفه و بيعت هيجده هزار از مردم كوفه با مسلم.
هشتم ذي حجه 60 ه.ق:
- ورود عمر بن سعد با لشكري انبوه به مكه براي دستگيري امام حسين(عليه السلام) (چهارشنبه)
ـ حركت امام از مكه به سوي كوفه.
ـ ورود ابن زياد به كوفه و محاصره قصر ابن زياد توسط مسلم و يارانش.
نهم ذي حجه 60 ه.ق:
- توطئة ابن زياد و پراكنده شدن ياران مسلم.
ـ جنگ مسلم با سپاه ابن زياد.
ـ هواخواهي عباس بذائي (قرهداغي) از مسلم و شهادت او به دست سربازان ابنزياد.
ـ شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه در كوفه به دستور ابن زياد.
ـ فرود آمدن كاروان امام در «ابطح» و پيوستن ابن ثبيط بصري و فرزندانش به امام.
ـ فرود آمدن كاروان امام حسين(عليه السلام) در مكاني به نام «تنعيم» در دو فرسنگي مكه.
ـ فرود آمدن امام در «صِفاح» و ديدار فرزدق شاعر با امام.
ـ فرود آمدن كاروان امام در «وادي العقيق» و پيوستن عون و محمد فرزندان حضرت زينب (عليهاالسلام) به كاروان امام.
ـ فرود آمدن امام در «وادي الصّفرا».
ـ فرود كاروان امام در «ذات عِرق» و پيوستن گروهي از مسلمانان به امام.
ـ فرود كاروان امام در «حاجِر» در ناحيه «بطن الرمه» و نوشتن نامهاي به مسلم بن عقيل و شيعيان كوفه و ارسال آن توسط قيس بن مسهر صيداوي.
پانزده ذي حجه 60 ه.ق:
- فرود كاروان امام در «فَيْدْ».
ـ فرود كاروان امام در «اجفُر».
بيست و دوم ذي حجه 60 ه.ق:
- شهادت ميثم تمار (صحابه امام علي عليه السلام) در كوفه توسط ابن زياد.
ـ ارسال نامه امام به كوفه توسط عبدالله بن يقطر (برادر رضاعي امام).
بيست و ششم ذي حجه 60 ه.ق:

- ورود كاروان امام به «زروُد»، نزديكي «خزيميه».
ـ پيوستن «زهير بن قين» به امام.
ـ ورود كاروان امام به منطقه «زباله» در نزديكي كوفه.
ـ رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه به امام.
ـ ورود كاروان امام به «ثعلبيه» و توقف شبانه در آنجا.
ـ ورود كاروان امام به «القاع».
ـ عبور كاروان امام از «درة العقبه» در نزديكي بيابانهاي كوفه.
ـ ورود به «شراف» و توقف شبانه در آنجا.
بيست و هفتم ذي حجه 60 ه.ق:
- روبهرو شدن كاروان امام حسين(عليه السلام) با سپاه حر بن يزيد رياحي.
ـ قرار گرفتن كاروان امام در دامنه كوه «ذو حُسَمْ».
ـ جلوگيري حرّ از حركت كاروان امام به سوي كوفه.
ـ حركت كاروان امام به منطقه «البيضه».
بيست و هشتم ذي حجه 60 ه.ق:
- عبور كاروان امام از «عُذيبِ الهجانات».
ـ رسيدن خبر شهادت عبدالله بن يقطر در كوفه به دست ابن زياد.
ـ عبور كاروان امام از قادسيه.
ـ فرود كاروان امام در «قصر بني مُقاتل» و توقف شبانه در آنجا.
دوم محرم 61 ه.ق:
- فرود كاروان امام به كربلا (روز پنجشنبه).
ـ حركت عمر بن سعد با لشكري انبوه به كربلا.
سوم محرم 61 ه.ق:
- ورود سپاه عمر بن سعد به كربلا.
ششم محرم 61 ه.ق:
- تجمع بيست هزار سپاهي در سپاه عمر سعد.
ـ رسيدن نامه ابن زياد به عمر بن سعد مبني بر بستن راه رودخانه فرات به روي كاروان امام.
ـ آمادگي گروهي از قبيله بني اسد براي پيوستن به امام و حمله چهارصد نفر از سپاه عمر سعد به آن قبيله و كشتار آنان.
هشتم محرم 61 ه.ق:
حركت حضرت عباس با بيست و هشت نفر (يا سي سوار و بيست پياده با بيست مشك آب) به طرف رود فرات و آوردن آب بعد از درگيري با مأموران عمر بن سعد.
ـ ملاقات شبانه امام با عمر سعد.
ـ صدور فرمان جنگ توسط ابن زياد.
نهم محرم 61 ه.ق:
- حركت لشكر عمر بن سعد به سوي كاروان امام.
ـ مهلت خواستن امام از عمر بن سعد براي يك شب.
ـ آوردن اماننامه توسط شمر براي حضرت ابوالفضل و برادرانش و خودداري آنان از پذيرفتن اماننامه.
ـ آمادهسازي كاروان امام براي جنگ فردا.
دهم محرم 61 ه.ق:
- وقوع فاجعه جانسوز كربلا و شهادت امام حسين (عليه السلام) و هفتاد و دو تن از ياران وفادارش (جمعه يا شنبه).
غروب دهم محرم:
- غارت خيمههاي امام و آتش زدن آنها.
ـ اسير گرفتن بازماندگان كاروان امام.
ـ اسب تاختن بر جسد شهدا.
ـ فرستادن سر شهدا به كوفه.
يازدهم محرم 61 ه.ق:
حركت اسرا به سوي كوفه.
دوازدهم محرم 61 ه.ق:
- ورود كاروان اسرا به كوفه.
ـ سخنراني حضرت زينب و ام كلثوم و فاطمه(عليهم السلام) در كوچههاي كوفه.
ـ دفن شهدا در كربلا توسط جمعي از مردم قبيله بني اسد.
ـ سخنراني ابن زياد در مسجد كوفه و اعتراض عبدالله عفيف به ابن زياد و دستگيري و شهادت عبدالله، به دستور ابن زياد.
پانزدهم محرم 61 ه.ق:
حركت كاروان اسرا از كوفه به شام.
اول صفر 61 ه.ق:
- ورود كاروان اسيران به شام (بعد از هيجده روز).
ـ سخنراني حضرت زينب (عليهاالسلام) در كاخ يزيد.
ـ سخنراني امام سجاد(عليه السلام) در مسجد جامع شام.
بيستم صفر 61 ه.ق:
- ورود جابر بن عبدالله انصاري به كربلا براي زيارت.
ـ ورود كاروان اسيران به كربلا براي زيارت مزار شهدا.
ـ حركت از كربلا به مدينه.
ـ ورود كاروان اسيران به مدينه.
ـ سخنراني امام سجاد(عليه السلام) در دروازه مدينه.
ـ ورود به مسجدالنبي و زيارت حرم مطهر پيامبر.
پانزدهم رجب 62 ه.ق:

وفات حضرت زينب (عليهاالسلام).
[h=4]منازل مسير كاروان امام از مكه تا كربلا[/h]منزل اول: ابطح
منزل دوم: تنعيم
منزل سوم: صِفاح
منزل چهارم: وادي العقيق
منزل پنجم: وادي الصّفرا
منزل ششم: ذاتِ عِرق
منزل هفتم: حاجِر
منزل هشتم: فَيد
منزل نهم: اِجفَر
منزل دهم: خُزَيميّه
منزل يازدهم: شقوق
منزل دوازدهم: زرود
منزل سيزدهم: ثعلبيه
منزل چهاردهم: زباله
منزل پانزدهم: القاع
منزل شانزدهم: عقبه
منزل هفدهم: قرعاء
منزل هجدهم: مغيثه
منزل نوزدهم: شراف
منزل بيستم: ذَوحُسُم
منزل بيست و يكم: البيضه
منزل بيست و دوم: عُذيب الهجانات
منزل بيست و سوم: قصر بني مقاتل
منزل بيست و چهارم: نينوا
منزل بيست و پنجم: كربلا
منابع:
1- با كاروان امام حسين (عليه السلام) از مدينه تا كربلا، بهاء الدين قهرماني نژاد شائق، انتشارات شكوري، قم، 1378 ش.
2ـ پيامآور عاشورا، سيد عطاءالله مهاجراني، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ چهارم، 1376 ش.
3ـ تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيدالشهداء، سيد محمدعلي قاضي طباطبائي، تبريز، چاپ دوم، 1397 ه.ق.
4ـ حماسهسازان كربلا، محمد سماوي، ترجمه: عقيقي بخشايشي، دفتر نشر نويد اسلام، قم، 1369 ش.
5ـ خورشيد بر نيزه، دكتر نورالله حسينخاني، انتشارات مسعي ـ نشر خيرالله، تهران، چاپ اول، 1379 ش.
6ـ لهوف، سيد بن طاووس، ترجمه: دكتر عقيقي بخشايشي، دفتر نشر نويد اسلام، قم، چاپ چهارم، 1378 ش.
آیا همه شهدای کربلا شیعه بودند؟
همه کسانی که همراه حضرت سیدالشهدا (ع) در کربلا به شهادت رسیدند شیعه نبودند. هرچند اکثر قاطع آنان از شیعیان بودند، اما شماری از غیر شیعیان هم در میان آنان دیده می شود.
به گزارش جهان به نقل از مهر، حبُ اهل بیت شیعه و سنی نمی شناسد. این محبت آن قدر زیاد است که تا پای بذل جان نیز می رسد. در کربلا بودند کسانی که شیعه نبودند ولی مالامال از عشق حسین بوده و جان خود را در راه ایشان فدا کردند. در این باره دکتر محمد حسین رجبی از کارشناسان تاریخ اسلام می گوید:
همه کسانی که همراه حضرت سیدالشهدا (ع) در کربلا به شهادت رسیدند شیعه نبودند. هرچند اکثر قاطع آنان از شیعیان بودند، اما شماری از غیر شیعیان هم در میان آنان دیده میشود. کسانی هم که از کوفه برای جنگ با امام حسین (ع) آمدند شیعه نبودند. ابن زیاد با شناختی که از مردم کوفه داشت، به شیعیانی که بر اثر ارعاب او به یاری امام حسین نیامدند، الزام نکرد که حتما باید به کربلا بروند و با پسر پیامبر بجنگند. چون می ترسید که اگر اینها را در سپاه خود جای دهد، حتما در کربلا به امام می پیوندند. ولی اهل تسنن را مجبور به جنگ با ابی عبدالله کرد. هرچند برخی از اهل سنت میخواستند با بهانه و تمارض، از این جنایت بزرگ بگریزند اما ابن زیاد عذر آنان را نپذیرفت و همه آنان را اعزام کرد.
اولین فردی که با قطعیت میشود گفت از شیعیان نبوده و به امام حسین (ع) پیوسته، «زهیر بن قین بجلی» است. زهیر نه تنها شیعه نبود بلکه عثمانی بود. عثمانی ها نسبت به حضرت امیر(ع) بدبین بوده و حتی کینه می ورزیدند. بر اثر تنبّهی که همسر زهیر در او ایجاد کرد، متحول شده و به امام پیوست، ولی هیچ دلیل و نقلی وجود ندارد که نشان دهد زهیر شیعه شده باشد. حتی وقتی میخواهد همسر خود را طلاق بدهد، بر اساس فقه اهل تسنن او را طلاق میدهد نه فقه شیعه. لذا در تاریخ و مقاتل هیچ نکته ای که دلالت بر شیعه شدن او بکند پیدا نمیشود. البته تنها جایی که اشاره به نام مقدس حضرت علی (ع) میکند، در رجزهایی است که در صحرای کربلا خوانده و به یاری فرزند رسول خدا و علی مرتضی افتخار کرده است.
دومین فرد «حر بن یزید ریاحی» است. او نه تنها شیعه نیست که حتی یزید را امام خود دانسته و راه را بر امام حسین (ع) بست. او با احتجاجات امام (ع) فهمید که اشراف کوفه چه خیانتی کرده اند. لذا متحول شد و چون بهره ای از جوانمردی داشت، مقابله با فرزند رسول خدا که مظلوم واقع شده است را روا ندانست و به یاری امام حسین (ع) آمد.
فرد دیگر «یزید بن زیاد بن مُهاصر کِندی»، معروف به «ابوالشعثا کندی» است. وی در لشکر عمر بن سعد بود. احتجاجات امام (ع) هم تاثیری در او نکرد. اما همین که دید جنگ در آستانه شروع است و گروهی اندک به خاطر حفظ آرمانهای خود از جانشان دست شستند و در برابر لشگر ۳۰ هزار نفری ایستاده اند، این جنگ را ناجوانمردانه دانست و نخواست در این جنایت حضور پیدا کند و به یاران امام حسین (ع) پیوست. نزد امام آمد و گفت تصمیم گرفته ام به یاری شما بیایم. هیچ بحثی از اینکه شما امام حق و رهبر الهی و پیشوای سوم هستید در میان نیست. فقط بحث این است که ایستادن در برابر مرد بزرگ و مظلومی چون حسین بن علی جایز نیست.
دو برادر دیگر وجود دارند به نامهای «سعد بن حارث» و «ابوالحَتوف بن حارث» که نه تنها شیعه نبودند، بلکه تصریح شده که از خوارج بوده اند. این افراد تا عصر عاشورا هم تا با امام (ع) جنگیدند، ولی متحول شده و گفتند چگونه فرزند رسول خدا را بکُشیم و در روز قیامت از رسول خدا بخواهیم که ما را شفاعت کند!؟ لذا به سپاه امام حسین (ع) پیوستند. حتی هنگامی که صفوف دشمن را می شکستند و به جبهه حق می پیوستند، شعارشان همان شعار خوارج بود: «لاحکم الّا للّه و لا طاعة لمن عصی.»
فرد دیگر که بعید است شیعه باشد، «عبدالله بن عمیر کلبی» است. اگر وی ارادتی به امام (ع) نشان میدهد نه از باب اینکه ایشان را امام خود بداند، بلکه به عنوان فرزند رسول خدا برای ایشان حرمت قائل است. وی میخواست تحت امر ابن زیاد به جهاد با کفار برود. اما وقتی دید ابن زیاد با لشگری انبوه قصد جنگ با فرزند رسول خدا را دارد، تکان خورد و تصمیم به یاری امام (ع) گرفت. معتقد بود که یاری امام ثوابی کمتر از جهاد با مشرکان ندارد.
۳۲ نفر از لشگریان عمر سعد نیز شبِ عاشورا گریختند و خود را به امام (ع) پیوستند. با توجه به اینکه گفتیم ابن زیاد برای جنگ با امام به شیعیان فشاری وارد نکرده بود، چه بسا این افراد از اهل سنت بوده و یا اینکه شیعه بوده و تقیه کرده اند. از میان آنها از افرادی مانند «جُبیل بن مالک تمیمی»، «حارث بن امرء القیس کندی»، «عبدالرحمن بن مسعود»، «عبدالله بن بشیر خَثعمی» و «عمرو بن ضُبَیعه»، در تاریخ نام برده شده است.
البته اگر تحقیقات دقیق تری در تواریخ و مقاتل انجام بشود، چه بسا که بیش از این افراد هم از اهل تسنن در سپاه امام حسین (ع) یافت شود.
منابع:
مقتل ابی مخوف - تاریخ طبری – ارشاد شیخ مفید – الاخبار الطوال دینوری – کامل ابن اثیر - العقد الفرید ابن عبد ربه اندلسی – لهوف سید بن طاووس – اعیان الشیعه علامه محسن امین عاملی
[h=1]نخستین سوگوارى ها پس از عاشورا
[/h]
بنابر گواهى نخستین اسناد مكتوب عاشورا، عزادارى اهل سنت و شیعیان همزمان و پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوست. طبرى داستان عبور خاندان امام حسین توسط لشكریان یزید از مسیر قتلگاه را یادآور شده و ذكر مصیبت حسین (علیه السلام) را كه توسط خواهرش زینب هنگام دیدن پیكر غرقه به خون و بى سر برادر بر زبان آورده شده است، این گونه گزارش مى كند: «یا محمداه، یا محمداه! درود فرشتگان آسمان بر تو! این حسین است كه در بیابان افتاده، با خون خود آغشته گردیده، اعضایش قطعه قطعه شده. یا محمداه! دخترانت اسیر شده اند و اولادت از دم تیغ گذرانده شده اند كه بر پیكرشان باد می وزد...» وى در ادامه مى افزاید: «با این جملات و كلماتى كه زینب ادا كرد، همه حاضران و دوست و دشمن اشك ریختند.»1 طبرى همچنین از عزادارى در منزل یكى از دشمنان معروف امام حسین (علیه السلام) به نام خولى بن یزید ازدى یاد مى كند كه سر امام را از عمرسعد تحویل گرفت و براى بشارت به عبیدالله بن زیاد و گرفتن پاداش، پیش از دیگران به سوى كوفه حركت كرد و پس از آنكه با درِ بسته دارالاماره مواجه شد، به خانه برگشت و سر مبارك را در تنور یا صندوقچه اى پنهان داشت. زن حضرمیّه او پس از اطلاع، شروع به ناله و فریاد نمود، براى مظلومیت امام حسین و حادثه عاشورا سخت گریست و منزل او را ترك گفت.2
سوگوارى سیدالشهدا و سایر قربانیان كربلا با انتقال بازماندگان حادثه به شام، بدان سرزمین منتقل شد و محفل جشن و شادمانى یزید را به مجلس عزا تبدیل كرد. یزید پس از ورود اهل بیت پیامبر (علیهم السلام)، سر امام حسین را در طشتى در مقابل نهاد و لب و دندان آن حضرت را به چوب بست و اشعارى را، كه نشانگر مستى او در رضایت از انتقام كشته گان بدر و احد بود، بر زبان راند. مردى از اهل بیت، كه اتفاقاً از اصحاب پیامبر بود، تاب نیاورد و خطاب به یزید گفت: «آیا با نى بر لب و دندان حسین مى زنى؟ تو همانا چوبت را بر جایى مى زنى كه من خود دیدم پیامبر آن را مى بوسید. اى یزید! تو در روز قیامت محشور خواهى شد و ابن زیاد شفیعت خواهد بود و این سر مبارك در روز قیامت از راه مى رسد در حالى كه محمد (صلّى الله علیه وآله) او را شفاعت مى كند...»3
[h=2]عزادارى خاندان یزید
[/h]یزید كه پس از ارتكاب جنابت كربلا همچنان بر تداوم خط جاهلى و ستم بیشتر اصرار می ورزید و با بازماندگان عاشورا با كمال پستى و دنائت رفتار مى كرد، سرانجام در اثر فعالیت هاى تبلیغى حضرت زینب و امام زین العابدین(علیهما السلام) و تنفر روزافزون مردم، چهره نادم به خود گرفت و اجازه داد تا اطرافیان قدرى آزادى بیان یافته، احساسات خود را ابراز دارند كه از جمله آنان، گریه و سوگوارى حرمسراى یزید است: «هنگامى كه اهل بیت وارد منزل یزید شدند، هیچ زن و دخترى از خاندان یزید باقى نماند مگر آنكه نزد اهل بیت آمدند و به سوگوارى پرداختند.»4
طبرى همچنین از عزادارى در منزل یكى از دشمنان معروف امام حسین (علیه السلام) به نام خولى بن یزید ازدى یاد مى كند كه سر امام را از عمرسعد تحویل گرفت و براى بشارت به عبیدالله بن زیاد و گرفتن پاداش، پیش از دیگران به سوى كوفه حركت كرد و پس از آنكه با درِ بسته دارالاماره مواجه شد، به خانه برگشت و سر مبارك را در تنور یا صندوقچه اى پنهان داشت. زن حضرمیّه او پس از اطلاع، شروع به ناله و فریاد نمود، براى مظلومیت امام حسین و حادثه عاشورا سخت گریست و منزل او را ترك گفت
[h=2]شاعران و سروده هاى عاشورایى

[/h]با همه سوگوارى هاى اولیه كه عمدتاً با حضور اهل بیت امام حسین (علیه السلام) و یا با مشاهده سر بریده آن حضرت انجام مى گرفت، یادكرد عاشورا و عزادارى آن حضرت پس از حوادث مرتبط با عاشورا و بازگشت اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) به مدینه از طریق شعر و سوگ سروده هاى شاعران، از جمله شعراى شناخته شده یا گمنام، ادامه یافت.
از كسانى كه پس از ورود اهل بیت (علیهم السلام) به شام تحت تأثیر مظلومیت شهداى كربلا، به ویژه امام حسین (علیه السلام)، قرار گرفت، خالد بن معدان است كه از جمله بزرگان تابعان در نزد اهل سنت به شمار مى رود. وى به محض مشاهده كاروان حسین در شام، كه پیشاپیش اسیران، سرهاى بریده، بخصوص سر مبارك امام حسین (علیه السلام) حركت داده مى شدند، به شدت سوگناك گردید، به گونه اى كه از شدّت اندوه مدت یك ماه از مردم كناره گیرى كرد و در حیرت و ماتم فرو رفت.
سلیمان بن قتة، یكى از افراد بنى تمیم كه پس از عمرى در اعتقاد به تسنن، به بنى هاشم و تشیع گروید، پس از حادثه عاشورا، سه بار به كربلا آمد و با مشاهده اوضاع كربلا پس از شهادت امام حسین و یارانش و دیدن صحنه هاى مختلف جنایت هواداران یزید و فداكارى و جانفشانى یاران امام حسین (علیه السلام)، اشعار زیر را در مرثیه سیدالشهدا سرود:
[/TD]
[/TD]
[/TD]
[/TD]
[/TD]
[/TD]
[/TD]
پس از ندامت یزید و مجبور شدن وى به بازگرداندن اهل بیت (علیهم السلام) به مدینه، مجالس متعدد روضه خوانى و عزادارى در شام و در مسیر شام به كربلا و مدینه و سپس هنگام ورود آنان به مدینه برگزار شد. این مجالس هرچند به طور عمده از سوى بازماندگان قربانیان عاشورا و شیعیان برپا مى گردید، اما در آن ها شمارى از اهل سنت شركت مى نمودند و براى خاندان پیامبر، به ویژه فرزندان آن حضرت، سراشك غم مى ریختند.
[/HR]پی نوشت ها:
(1) - تاریخ الطبرى، ابوجعفر محمدبن جریر طبرى، ج 5، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، بیروت، درالتراث، ص 456 / ص 455.
(2) - تاریخ الطبرى، ابوجعفر محمدبن جریر طبرى، ج 5، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، بیروت، درالتراث، ص 456 / ص 455.
(3) - همان، ص 465 و 464 / العقد الفرید، ج 4، ص 358.
(4) - همان، ص 465 و 464 / العقد الفرید، ج 4، ص 358.
(5) - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبین، قم، منشورات الشریف الرضى، 1416، ص 12.
منبع: عزادارى امام حسین علیه السلام در میان اهل سنّت، عبدالمجید ناصرى
[h=1]مورّخان اهل سنت و گزارش عاشورا
[/h]
در قرن سوم كه فشار و اختناق عباسيان بر ضد شعاير اهل بيت (عليهم السلام)، بخصوص ياد و نام امام حسين (عليه السلام) و عزادارى عاشورا، شدت يافت و متوكل عباسى در سال 236 مرقد مطهر حسينى را تخريب و با خاك يكسان كرد و بر زمين آن آب بست و زائران و عزاداران آن حضرت را به انواع شكنجه و اذيت گرفتار كرد، مورّخان و نويسندگان اهل سنت داستان مصيبت امام حسين (عليه السلام) و ياران او را در قالب تاريخ و قصه بازگويى نمودند و در واقع، حادثه كربلا از سينه ها به كتاب منتقل گرديد و جاودانه گرديد.
مهم ترين دانشمند اسلامى كه روايات متعدد انقلاب عظيم كربلا را از يكى از گزارشگران معروف به نام لوط بن يحيى معروف به ابومخنف ازدى (متوفاى 157 ق) نقل كرده است و در اين نقل تا ميزان تحسين برانگيزى رعايت امانت و صداقت را نموده است، محمدبن جرير الطبرى (224 - 310ق) مى باشد.
طبرى تنها به نقل رويدادهاى حادثه كربلا از زبان ابومخنف اكتفا نمى كند، بلكه به داستان اسارت اهل بيت (عليهم السلام) و رويدادهاى كوفه و عزادارى مردم در مجالس عبيدالله زياد و سپس شام مى پردازد و از تداوم كينه جويى و جسارت يزيد بن معاويه به سرِ بريده امام حسين (عليه السلام) و تنفر برخى از اطرافيان و سوگوارى عده اى از مردم شام و همدردى آنان با اهل بيت (عليهم السلام) خبر مى دهد.1 پس از طبرى اين شيوه توسط ساير مورّخان اهل سنت پى گيرى شد كه در ادامه مورد اشاره قرار خواهد گرفت. گاهى قصه گويان در كنار مرقد امام حسين (عليه السلام) آمده، عزاها و مصائب او را به زبان قصه مى گفتند.2
[h=2]عزادارى در عصر آل بويه
[/h]در قرن چهارم، مرحله سوم خلافت عباسيان (657 - 132 ق) آغاز مى شود و قدرت خلفاى عباسى كه سال ها قبل عملا به تركان جنگجو و متعصب منتقل شده بود، به تدريج و با ضعف عناصر ترك به آل بويه شيعه مذهب انتقال يافت و در واقع، پس از فتح بغداد در سال 334 ق توسط احمد بن بويه معروف به معزالدوله قدرت سياسى و نظامى قسمت اعظم جهان اسلام به آل بويه تعلق گرفت و اين خاندان به اقدامات گوناگون از جمله رفع موانع عزادارى سيدالشهدا پرداخت.
با رفع موانع شديد سياسى، عزادارى امام حسين گسترش فراوانى يافت و در ابعاد گوناگون ادبى و مردمى پيشرفت كرد. در اين عصر افزون بر شاعران عربى زبان، شعراى فارسى سرا نيز به جمع عزاداران پرداخته، مردم فارسى زبان را در فارس، عراق عجم، خراسان، ماوراء النهر و شبه قاره به عزادارى امام حسين تشويق نمودند.
در قرن سوم كه فشار و اختناق عباسيان بر ضد شعاير اهل بيت (عليهم السلام)، بخصوص ياد و نام امام حسين (عليه السلام) و عزادارى عاشورا، شدت يافت و متوكل عباسى در سال 236 مرقد مطهر حسينى را تخريب و با خاك يكسان كرد و بر زمين آن آب بست و زائران و عزاداران آن حضرت را به انواع شكنجه و اذيت گرفتار كرد، مورّخان و نويسندگان اهل سنت داستان مصيبت امام حسين (عليه السلام) و ياران او را در قالب تاريخ و قصه بازگويى نمودند و در واقع، حادثه كربلا از سينه ها به كتاب منتقل گرديد و جاودانه گرديد
بغداد، كه در زمان آل بويه مركز اهالى تسنن و تشيع به حساب مى آمد و پيروان هر دو مذهب اسلامى در آن زندگى مى كردند، پس از ورود آل بويه و عمدتاً از دهه پنجاه قرن چهارم، در روزهاى عاشورا به صورت شهر تعطيل درمى آمد. گاهى مردم لباس سياه به تن نموده، حتى برخى از اهل سنت همراه شيعيان در قالب دسته عزادارى به خيابان ها مى آمدند و به نوحه خوانى، سينه زنى و عزادارى مى پرداختند.3

در اين عزادارى ها هرچند گاهى بين اهل سنت و تشيع اختلاف و حتى زد و خورد گزارش شده است، اما:
اولا، اين درگيرى بين برخى اهل سنت، از جمله عده اى از حنابله و شيعيان بوده است نه همه حنابله و يا اهل سنت.
ثانياً، در برخى از سنوات درگيرى گزارش شده؛ چنان كه گاهى برخى از اهل سنت دست به شبيه سازى زده، براى مصعب بن زبير مجلس عزا برپا مى كردند و يا عايشه را با سوار كردن زنى بر شتر در يادها زنده مى كردند.4
ثالثاً، در شهرهاى ديگر، از جمله مصر، مردم اعم از شيعه و سنى در كنار قبر ام كلثوم و نفيسه اجتماع مى نموده، به عزادارى مى پرداختند و مبالغ هنگفتى براى اطعام و عزادارى هزينه مى كردند. بنا به گفته مقريزى، اين مراسم چنان در ميان مردم عمدتاً سنى مذهب مصر ريشه دواند كه پس از سقوط فاطميان نيز تداوم يافت و ايوبيان با همه ضديت با فاطميان و تشيع نتوانستند آن را متوقف سازند.5
رابعاً، در شرق قلمرو خلفاى عباسى نيز پس از سقوط آل بويه (447) از اصفهان و حاكميت سلجوقيان متعصب و سنى مذهب، اهل سنت همراه شيعيان به زيارت على بن ابى طالب (عليه السلام) و حسين بن على (عليه السلام) به نجف و كربلا رفتند و وفادارى خود را به امام حسين (عليه السلام) و انقلاب او نشان دادند.6 عبدالجليل رازى قزوينى نيز به سوگوارى مردم سنى مذهب اصفهان در آن زمان اشاره مى كند و مى نويسد: «آن گه چون فروتر آيى، معلوم است كه خواجه بومنصور ماشان [اصفهانى]، كه در مذهب سنت در عصر خود مقتدا بوده است، هر سال اين روز [عاشورا] اين تعزيت به آشوب و نوحه و غريو داشته اند و هر كه رسيده باشد ديده و دانسته باشد و انكار نكند.»7 در سال 458 نيز در بغداد مغازه ها تعطيل گرديد و مردان با سينه زنى و نوحه خوانى و زنان با پريشان كردن مو و گريه و زارى براى امام حسين (عليه السلام) سوگوارى نمودند و خليفه عباسى تنها به اين خواسته اكتفا كرد كه برخى شيعيان تندروى نكرده، سبّ صحابه نكنند.8
[/HR]پي نوشت ها:
(1) - تاريخ طبرى، ج 5، ص 465.
(2) - جاحظ، البيان و التبيين، ج 1، بيروت، دارالكتب العلميه، ص 179.
(3) - اسماعيل بن كثير، البداية و النهاية، ج 11، بيروت، مؤسسه التاريخ الاسلامى، ص 276، 286، 296، 302، 359، 381.
(4) - اسماعيل بن كثير، البداية و النهاية، ج 11، بيروت، مؤسسه التاريخ الاسلامى، ص 276، 286، 296، 302، 359، 381.
(5) - تقى الدين مقريزى، المواعظ و الاعتبار فى ذكر الخطط و الآثار، مصر، مؤسسه الفرقان للتراث الاسلامى، ص 18ـ314.
(6) - البداية و النهاية، ج 12، ص 77.
(7) - نقض، ص 317 / ص 114.
(8) - نقض، ص 317 / ص 114.
منبع: عزادارى امام حسين عليه السلام در ميان اهل سنّت، عبدالمجيد ناصرى
[h=1]مقتل نويسى در ميان اهل سنت
[/h]
[h=2]غزنويان و عزادارى سيدالشهدا
[/h]سلسله غزنويان (598 - 351 ق) كه تقريباً همزمان آل بويه در شرق جهان اسلام ساليان طولانى حكم راندند و مركزشان شهر غزنين بود، نسبت به شيعيان خصومت مي ورزيدند و سلطان محمود غزنوى در كنار حملات متعدد به هند، تهاجمات خونينى را به غور و غرجستان و رى، كه از مراكز تشيع به شمار مى رفت، انجام داد. در اين تهاجمات، باورها و شعاير دينى مناطق مزبور از جمله عزادارى سيدالشهدا را تحت عنوان بدعت كوبيد و مردم را به خاطر انجام آن مورد آزار و شماتت قرار داد. با اين همه، با كاهش فشار غزنويان و پس از مرگ سلطان محمود غزنوى (421 ق) شهر غزنين عزادارى خود را آشكار نمود. همانند كسايى مروزى (متوفاى 348 ق) و حكيم ناصر خسرو قباديانى بلخى (481 - 394ق) كه شاعران پيشقراول در عاشورا سرايى و مرثيه گويى به حساب مى آيند و به مذهب شيعه باور داشتند، ابوالمجيد مجدود سنايى غزنوى (612 - 543 ق) نيز محرم و عاشورا را مورد تأمّل عاشقانه قرار داد و اشعار جانسوزى را در شهادت امام حسين و ساير شهداى اهل بيت (عليهم السلام) سرود.
[h=2]عزادارى در نظاميه بغداد
[/h]با همه سختگيرى هاى سلجوقيان (558 - 427 ق) و اصرار فراوان وزيران متعصب آنان بر لعن و نفرين - به اصطلاح - رافضه، بخصوص اسماعيليه، بر فراز منابر، رويكرد عملى اقشار غيرسياسى اهل سنت به تكريم اهل بيت (عليهم السلام) و بيان مصايب آنان، به ويژه عزادارى امام حسين (عليه السلام)، بود. شواهد تاريخى حاكى از عزادارى اهل سنت و نفوذ اين تفكر در مدرسه نظاميه در عصر سلجوقيان مى باشد. محمد بن عبدالله بلخى (م 596) كه از عالمان و خطيبان بنام در ميان اهل سنت مى باشد و از سفرهاى طولانى متعدد علمى وى به خراسان، عراق، مصر، خوارزم و مكه در منابع گوناگون رجالى و تاريخى آنان، ياد شده است، در مدرسه نظاميه به وعظ و خطابه پرداخت.
وى پس از سخنرانى و وعظ براى عالمان، مسئولان و طلاب نظاميه اهل سنت، روضه مى خواند و از مظلوميت هاى اهل بيت پيامبر ياد مى كرد و مردم از شنيدن مصايب خاندان پيامبر اشك مى ريختند. در يكى از سخنرانى هاى خود گفت: «روزى فاطمه مى گريست. على با مشاهده وى گفت: اى فاطمه چرا نزد من گريه مى كنى؟ آيا دارايى ات راگرفته اند؟ آيا حق شما را غصب كرده اند؟ آيا چنين نموده اند و چنان كرده اند؟ همين طور موارد مختلف را شمرد از چيزهايى كه روافض مى پندارند شيخين در حق فاطمه مرتكب شده اند. مجلس با شنيدن آن سخنان اشك مى ريخت...»1
ابوالفرج در المنتظم ضمن برشمردن اوصاف گوناگون و برجسته امام حسين (عليه السلام)، واكنش آن حضرت را در برابر سبّ و زبان درازى يكى از فرماندهان يزيد اين گونه نقل مى كند: «آيا به من ناسزا مى گويى و فحش مى دهى؟ نگاه كن من كيستم، آن وقت به خودتان مراجعه كنيد و تأمّل نماييد. آيا جنگ با من و كشتن من براى شما جايز است و هتك حرمت من حلال است؟ آيا من فرزند دختر رسول خدا (پيامبر شما) نيستم؟ آيا من فرزند پسر عموى پيامبر شما نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموى پدر من نيست؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست؟ شمر در جواب گفت: خدا را جز به حرف عبادت نكرده باشم كه من بفهمم توچه مى گويى!»
تنها علامه محمدبن عبدالله بلخى نبود كه در زمان حاكميت سلجوقيان در بغداد به عزادارى مى پرداخت، على بن الحسين غزنوى معروف به واعظ، كه از جمله عالمان و خطيبان معروف بغداد بود و در ميان رهبران دينى اهل سنّت، مقام ارجمندى داشت نيز به سوگوارى اهل بيت (عليهم السلام) مى پرداخت. او در ميان دستگاه خلافت و دولتمردان زمان از احترام خاصى برخوردار بود و در منابع اهل سنت به عنوان واعظ و خطيب «ميلح الايراد و لطيف الحركات» معرفى شده است و سلطان سلجوقى و امرا براى زيارت و درك مجالس او حضور به هم مى رساندند.2 بنا به گفته قزوينى: «خواجه على غزنوى حنيفى دانند كه اين تعزيت چگونه داشتى تا حدى كه به روز عاشورا در لعنت سفيانيان مبالغتى مى كرد. سائلى برخاست و گفت: معاويه را چه مى گويى؟ به آواز بلند گفت: اى مسلمان! از على بپرس كه معاويه را چه گويى؛ آخر دانى كه على معاويه را چه گويد؟ امير عبادى كه علامه روزگار و خواجه معنا و سخن بود، او را در حضرت المقتضى لامر الله پرسيدند: اين روز كه فردا عاشورا خواست بودن كه: چه گويى در معاويه؟ جواب نداد تا سائل سه بار تكرار كرد. بار سوم گفت: اى خواجه سؤال مهم پرسى، نمى دانم كدام معاويه را مى گويى؟ اين معاويه را پدرش دندان مصطفى بشكست و مادرش جگر حمزه بخاييد و او بيست اند بار تيغ در روى على كشيد و پسرش سر حسين ببريد. اى مسلمانان! شما اين معاويه را چه مى گوييد؟ مردم در حضرت خلافت حنفى و سنى و شافعى زبان به لعنت و نفرين برگشودند. مانند اين بسيار است و تعزيت حسين هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد و با نوحه و فرياد و...»3
[h=2]مقتل نويسى در ميان اهل سنت

[/h]چنان كه در تلاش مورّخان اهل سنت نسبت به ثبت جزئيات وقايع كربلا و تثبيت عزادارى امام حسين (عليه السلام) از اين رهگذر از سوى آنان اشاره شد، مسيرى را كه طبرى در اهتمام به كتابت و احياى روايت انقلاب حسينى گشود، توسط مورّخان پس از وى ادامه يافت و در قرن ششم شعبه جديدى در تاريخ اسلام تحت عنوان «مقتل نگارى» به وجود آمد و برخى دانشمندان اهل سنت به گونه مستقل بدين مهم پرداختند. از جمله اين گروه مى توان به ابوالمؤيد خوارزمى (متوفاى 568) اشاره كرد. او اثر ارزشمندى در رخداد عاشورا پديد آورد كه به نام مقتل خوارزمى شهرت يافته است و مورد اعتماد عالمان عامه و خاصه مى باشد.
افزون بر وى، مورّخان نامى اهل سنت همچون ابن اثير در الكامل فى التاريخ، ابوالفرج ابن جوزى در المنتظم و همو در الرد على المتعصب العنيد لمن ذم من لعن اليزيد و سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص روشنگرانه به حادثه عاشورا و عزادارى شهادت امام حسين و يارانش پرداختند و گزارش هاى پيشينيان اهل سنت، از جمله طبرى، را نه تنها حفظ نمودند، بلكه بر تكميل و تفصيل آن همت گماشتند.
ابومظفر سبط ابن جوزى از جدش ابوالفرج ابن الجوزى نقل مى كند كه نامبرده در مجالس خود مى گفت: شگفت انگيز نيست كه ابن زياد با حسين جنگيد و عمر سعد را بر او مسلط نمود تا او را به قتل رساند و شمر را دستور دهد تا سرهاى بريده را برايش حمل كند. همانا شگفت انگيز و حيرت آور [تر] پست گرديدن يزيد است [تا آن حد] كه دندان هاى او را به چوب ببندد و خاندان پيامبر را به عنوان اسير بر شتران بى جهاز سوار نمايد و عزم يزيد بر اين كه فاطمه دختر [امام] حسين را به مردم واگذارد كه او را مى خواست به عنوان كنيز ببرد و تكرار يزيد شعر ابن زبعرى (ليت اشياخى ببدر شهدوا...).4 ابوالفرج در المنتظم ضمن برشمردن اوصاف گوناگون و برجسته امام حسين (عليه السلام)، واكنش آن حضرت را در برابر سبّ و زبان درازى يكى از فرماندهان يزيد اين گونه نقل مى كند: «آيا به من ناسزا مى گويى و فحش مى دهى؟ نگاه كن من كيستم، آن وقت به خودتان مراجعه كنيد و تأمّل نماييد. آيا جنگ با من و كشتن من براى شما جايز است و هتك حرمت من حلال است؟ آيا من فرزند دختر رسول خدا (پيامبر شما) نيستم؟ آيا من فرزند پسر عموى پيامبر شما نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموى پدر من نيست؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست؟ شمر در جواب گفت: خدا را جز به حرف عبادت نكرده باشم كه من بفهمم توچه مى گويى!»5
اين عزادارى و مقتل نگارى به خوبى عظمت ياد امام حسين (عليه السلام) و جانفشانى هاى او را در ميان اهل سنت نشان مى دهد و مردم مسلمان از جمله اهل سنت با كاهش فشارهاى مختلف سياسى و امنيتى نمى توانستند در مقابل عظمت عاشورا اشك نريزند و براى امام حسين و ياران وى سوگوارى نكنند.
[/HR]پي نوشت ها:
(1) - به نقل از سيد عبدالعزيز الطباطبائى، معجم اعلام الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت، 1417، ص 296.
(2) - ابن حجر العسقلانى، لسان الميزان، ج 5، ص 217 / ر.ك: ذهبى، ميزان الاعتدال.
(3) - النقض، ص 3ـ371.
(4) - تذكرة الخواص، ص 290.
(5) - ابوالفرج ابن الجوزى، المنتظم فى التاريخ الملوك و الامم، تصحيح عبدالقادر عطاء، ج 5، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412، ص 338.
منبع: عزادارى امام حسين عليه السلام در ميان اهل سنّت، عبدالمجيد ناصرى
[h=1]عزادارى در خراسان و ماوراءالنهر
[/h]
با كاهش فشار مضاعف سلجوقيان و روى كارآمدن خوارزمشاهيان (628 - 521 ق)، كه زمينه هاى تشيع و پيروى از اهل بيت پيامبر را از ادوار نخستين اسلامى داشتند، فضا براى عزادارى حسينى بهتر شد، هرچند هيچ گاه موانع از بين نرفت. در اين فضا شاعران نامورى همچون قوامى رازى (نيمه اول قرن ششم) و سخنور معروف عطار نيشابورى (627 - 537) ياد عاشورا و فداكارى هاى حسين بن على (عليه السلام) را در قالب سوگنامه هاى روشنگر و جانسوز زنده نگه داشتند:
[/TD]
[/TD]
[/TD]
[/TD]
[/TD]
[/TD]
[/TD]
[h=2]گريه شام بر حسين (عليه السلام) در آستانه حمله مغول
[/h]ابن كثير نقل مى كند: در سال 657 ق، كه بغداد به دست لشكريان چنگيز سقوط كرد و خلافت عباسيان پس از 554 سال براى هميشه از بغداد و جهان اسلام برچيده شد، ابوشامه، يكى از شاعران شام پس از آنكه حملات چنگيزيان به «ميافارقين» و كشته شدن فرمانرواى آن به نام الكامل بن شهاب را شنيد، اندوهگين گرديد و قصيده سوزناك و حزن انگيزى سرود و در آن الكامل را به نام امام حسين تشبيه نمود و مظلوميت امام حسين (عليه السلام) در شام و داستان ورود اسيران و سر بريده امام را به گونه عاطفى مطرح كرد.2
افزون بر دمشق، شهرهاى ديگر شام از جمله حلب نيز به ياد امام حسين و شهداى كربلا بى قرار بود. همه ساله در روز عاشورا به سوگ قربانيان كربلا سرشك غم ريخته گريبان چاك مى كردند.
در عصر تيموريان عزادارى سيدالشهدا در ابعاد گوناگون توسعه يافت؛ به گونه اى كه هم از لحاظ تنوع و هم از نظر كيفيت و كميت سير صعودى پيدا كرد و قابل مقايسه با ادوار سابق نبود. همين فضاى اهل بيت محور و ضد امويان و عباسيان، جامعه را به سوى پذيرش مبانى بيشتر اهل بيت (عليهم السلام) از سوى اهل سنت آماده نمود و به پيش برد، به طورى كه يكى از نويسندگان مى نويسد: «گريه براى امام حسين [در هرات عهد تيموريان ]جانشين مجالس ذكر صوفيانه - كه نقشبنديان آن را ملغى كرده بودند - شده بود.»
[h=2]تيموريان و فراگيرى عزادارى (911 - 782 ق)

[/h]تيموريان، كه عمدتاً پيرو اهل سنت بودند، پس از روى كار آمدن، به ويژه پس از مرگ تيمور، منشأ آثار فراوان فرهنگى، ادبى و تمدنى در جهان اسلام، بخصوص خراسان، گرديدند. با محبتى كه اين خاندان به اهل بيت پيامبر اسلام داشتند و احترامى كه نسبت به علما، عرفا و سادات نشان دادند، عزادارى امام حسين (عليه السلام)، كه از سال ها قبل در ميان اهل سنت جا باز كرده بود، به تدريج گسترش يافت و حتى درون دربار تيموريان راه يافت.3
در عصر تيموريان عزادارى سيدالشهدا در ابعاد گوناگون توسعه يافت؛ به گونه اى كه هم از لحاظ تنوع و هم از نظر كيفيت و كميت سير صعودى پيدا كرد و قابل مقايسه با ادوار سابق نبود. همين فضاى اهل بيت محور و ضد امويان و عباسيان، جامعه را به سوى پذيرش مبانى بيشتر اهل بيت (عليهم السلام) از سوى اهل سنت آماده نمود و به پيش برد، به طورى كه يكى از نويسندگان مى نويسد: «گريه براى امام حسين [در هرات عهد تيموريان ]جانشين مجالس ذكر صوفيانه - كه نقشبنديان آن را ملغى كرده بودند - شده بود.»4
در مقدمه كتاب روضة الشهداء كه يكى از مقتل هاى معروف و تأثيرگذار تاريخ مقتل نگارى و عزادارى امام حسين (عليه السلام) مى باشد، در خصوص وضعيت اجتماعى و شرايط مناسب فرهنگى و دينى مسلمانان، به ويژه خراسان براى عزادارى و فراگير شدن روضه خوانى براى امام حسين (عليه السلام) چنين آمده است: «... جمعى از محبّان اهل بيت (عليهم السلام) هر سال كه ماه محرم درآيد، مصيبت شهدا را تازه سازند و به تعزيت اولاد حضرت رسالت پردازند، همه را دل ها بر آتش حسرت بريان گردد و ديده ها از غايت حيران سرگردان:
مردم خراسان و ماوراءالنهر در آن زمان همه ساله در سالگرد قيام عاشورا مراسمى بر پا مى كردند و در آن به بيان حوادث عاشورا و انواع مصيبت هاى خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در كربلا مى پرداختند. سخنوران، مداحان و مرثيه خوانان بزرگ، شاعران و عالمان دينى در اين مجالس به ذكر مصيبت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) مى پرداختند و عواطف پاك و آماده مردم آن سامان را به انواع ستم ها و جنايات روا داشته شده بر حسين بن على در كربلا معطوف كرده، آنان را به عزادارى و اشك افشانى وا مى داشتند.
[/HR]پي نوشت ها:
(1) - احمد احمدى بيرجندى، اشك خون، ص 28و27 به نقل از مجله حوزه، ش 114ـ113، ص 357.
(2) - البداية و النهاية، ج 13، ص 249.
(3) - عبدالرزاق سمرقندى، مطلع السعدين و مجمع البحرين، ج 2، لاهور، 1360 ق، ص 148 / خواندمير، حبيب السير، ج 3، تهران، خيام، ص 618 و 624 / ر.ك: تشيع در خراسان عهد تيموريان، نگارنده، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى، ص 118 به بعد.
(4) - دكتر كامل مصطفى شيسى، تشيع و تصوف، ترجمه على رضا ذكاوتى قراگزلو، تهران، اميركبير، 1374، ص 26.
(5) - حسين الكاشفى، روضة الشهداء، ص 12ـ13.
منبع: عزادارى امام حسين عليه السلام در ميان اهل سنّت، عبدالمجيد ناصرى