ادریس (ع)

ادامه زندگی و قبض روح ادریس (ع)

آرزوی ادریس برای ادامه زندگی به خاطر شكرگزاری
فرشته‎ای از سوی خداوند نزد ادریس ـ علیه السلام ـ آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولی اعمالش مژده داد.
ادریس بسیار خشنود شد و شكر خدای را به جای آورد، سپس آرزو كرد همیشه زنده بماند و به شكرگزاری خداوند بپردازد.

فرشته از او پرسید: «چه آرزویی داری؟»

ادریس گفت: «جز این آرزو ندارم كه زنده بمانم و شكرگزاری خدا كنم، زیرا در این مدت دعا می‎كردم كه اعمالم پذیرفته شود كه پذیرفته شد، اینك بر آنم كه خدا را به خاطر قبولی اعمالم شكر نمایم و این شكر ادامه یابد».

فرشته بال خود را گشود و ادریس را در برگرفت و او را به آسمانها برد. اینك ادریس زنده است و به شكر گزاری خداوند اشتغال دارد.[1]

مطابق بعضی از روایات، ادریس ـ علیه السلام ـ پس از مدتی كه در آسمانها بود، عزرائیل روح او را در بین آسمان چهارم و پنجم قبض كرد، چنان كه خاطر نشان می‎شود.
قبض روح ادریس ـ علیه السلام ـ
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: یكی از فرشتگان، مشمول غضب خداوند شد. خداوند بال و پرش را شكست و او را در جزیره‎ای انداخت.
او سالها در آن جا در عذاب به سر می‎برد تا وقتی كه ادریس ـ علیه السلام ـ به پیامبری رسید.
او خود را به ادریس ـ علیه السلام ـ رسانید و عرض كرد: «ای پیامبر خدا! دعا كن خداوند از من خشنود شود، و بال و پرم را سالم كند».
ادریس برای او دعا كرد،‌او خوب شد و تصمیم گرفت به طرف آسمانها صعود نماید امّا قبل از رفتن، نزد ادریس آمد و تشكر كرد و گفت: «آیا حاجتی داری كه می‎خواهم احسان تو را جبران كنم».

ادریس گفت: «آری،‌دوست دارم مرا به آسمان ببری، تا باعزرائیل ملاقات كنم و با او انس گیرم، زیرا یاد او زندگی مرا تلخ كرده است.»

آن فرشته،‌ ادریس ـ علیه السلام ـ را بر روی بال خود گرفت و به سوی آسمانها برد تا به آسمان چهارم رسید، در آن جا عزرائیل را دید كه از روی تعجب سرش را تكان می‎دهد.
ادریس به عزرائیل سلام كرد، و گفت: «چرا سرت را حركت می‎دهی؟»

عزرائیل گفت: «خداوند متعال به من فرمان داده كه روح تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض كنم، به خدا عرض كردم: چگونه چنین چیزی ممكن است با این كه بین آسمان چهارم و سوم، پانصد سال راه فاصله است، و بین آسمان سوم و دوم نیز همین مقدار. (و من اكنون در سایه عرش هستم و تا زمین فاصله فراوانی دارم و ادریس در زمین است، چگونه این راه طولانی را می‎پیماید و تا بالای آسمان چهارم می‎آید!!).
آنگاه عزرائیل همان جا روح ادریس ـ علیه السلام ـ را قبض كرد.

این است سخن خداوند (در آیه 57 سوره مریم) كه می‎فرماید:
«وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِیا؛ و ما ادریس را به مقام بالایی ارتقاء دادیم.[2]»

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: در شب معراج، مردی را در آسمان چهارم دیدم، از جبرئیل پرسیدم: «این مرد كیست؟» جبرئیل گفت: «این ادریس است كه خداوند او را به مقام ارجمندی بالا آورده است».
به ادریس سلام كردم و برای او طلب آمرزش نمودم، ‌او نیز بر من سلام كرد و برایم طلب آمرزش نمود.[3]

[1] . ارشاد القلوب دیلمی، ج 2، ص 326.
[2] . تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 350 و 349.
[3] . همان مدرك، ص 350.

مبارزه ادریس (ع) با طاغوت عصرش

با سلام

ادریس ـ علیه السلام ـ تنها به عبادت و اندرز مردم اكتفا نمی‎كرد، بلكه به جامعه توجه داشت كه اگر ظلمی به كسی شود، از مظلوم دفاع كند و در برابر ظالم، ایستادگی نماید.

به عنوان نمونه به داستان زیر توجه نمایید:
در عصر او پادشاه ستمگری حكومت می‎كرد، ادریس و پیروانش از اطاعت شاه سر باز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشكار ساختند، از این رو آنها را از طرف دستگاه آن شاه جبار، به عنوان «رافَضی» (یعنی ترك كننده اطاعت شاه) خواندند.

روزی شاه با نگهبانان خود در بیابان، به سیر و سیاحت و شكار مشغول بود كه به زمین مزروعی بسیار خرم و شادابی رسید، پرسید: «این زمین به چه كسی تعلق دارد؟»
اطرافیان گفتند: «به یكی از پیروان ادریس».
شاه، صاحب آن ملك را خواست و به او گفت: این ملك را به من بفروش.
او گفت: من عیالمند هستم و به محصول این زمین محتاج‎تر از تو می‎باشم و به هیچ عنوان از آن دست نمی‎كشم.

شاه بسیار خشمگین شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگین یافت، علت را پرسید و او جریان را بازگو كرد و با همسرش در این مورد به مشورت پرداخت، و به این نتیجه رسیدند كه رهنمودهای ادریس، مردم را بر ضد شاه، پر جرئت و قوی دل كرده است.

همسر شاه كه یك زن ستمگر و بی‎رحم بود گفت: «من تدبیری می‎كنم كه هم تو صاحب آن زمین شوی و هم مردم با تبلیغات وارونه، رام و خام شوند»،
شاه گفت: «آن تدبیر چیست؟»
زن كه حزبی بنام «ازارقه» (چشم كبودها) از افراد خونخوار و بی‎دین تشكیل داده بود، به شاه گفت: «من جمعی از حزب «ازارقه» را می‎فرستم تا صاحب آن زمین را به این جا بیاورند و همه آنها شهادت بدهند كه او آیین تو را ترك كرده، در نتیجه كشتن او جایز می‎شود، تو نیز او را می‎كشی و آن سرزمین خرم را تصرف می‎كنی».

شاه از این نیرنگ استقبال كرد و آنرا اجرا نمود و پس از كشتن آن شیعه ادریس، زمینهای مزروعی او را تصرف و غصب نمود.

حضرت ادریس از جریان آگاه شد و شخصاً‌ نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض كرده آیین او را باطل دانست و او را به سوی حق دعوت نمود، و سرانجام به او گفت: «اگر توبه نكنی و از روش خود برنگردی، به زودی عذاب الهی تو را فرا خواهد گرفت، و من پیام خود را از طرف خداوند به تو رساندم».

همسر شاه، به او گفت: «هیچ ناراحت مباش، من نقشه قتل ادریس را طرح كرده‎ام، و با كشتن او رسالتش نیز باطل می‎شود.»

آن نقشه این بود كه چهل نفر را مخفیانه مأمور كشتن ادریس كرد، ولی ادریس توسط مأموران مخفی خود، از جریان آگاه شد و از محل و مكان همیشگی خود به جای دیگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شكست خوردند و مدتها گذشت تا این كه عذاب قحطی، كشور شاه را فرا گرفت كار به جایی رسید كه زن شاه، شبها به گدایی می‎پرداخت تا این كه شبی سگها به او حمله كردند و او را پاره پاره نموده و دریدند.

بلای قحطی نیز بیست سال طول كشید و سرانجام، آنها كه باقی مانده بودند به ادریس و خدای ادریس ایمان آوردند و كم كم بلاها رفع گردید. و ادریس ـ علیه السلام ـ پیروز شد.[1]
[1] . اقتباس از كمال الدین شیخ صدوق، ص 76 و 77.