آب

خاطراتی از شهید مجید پازوکی✿ سیزدهمین سالگرد شهادت جستجوگر نور✿




هر روز وقتی برمی گشتیم بطری آب من خالی بود اما بطری مجید پازوکی پر بود. توی این حرارت آفتاب لب به آب نمی زد. همیشه به دنبال یک جای خاص بود. نزدیک ظهر روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت-هشت متر نشسته بودیم و اطراف را نگاه می کردیم که مجید بلند شد. خیلی حالش عجیب بود. تا حالا او را این گونه ندیده بودم. مرتب می گفت:«پیدا کردم. این همون بلدوزره.»

یک خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر آنها چهارده شهید دیگر. مجید بعضی از آنها را به اسم می شناخت. مخصوصا آنها که روی سیم خاردار خوابیده بودند. جمجمه شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. مجید بطری آب را برداشت روی دندانهای جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت: «بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه آب براتون ضرر داشت!» ... مجید روضه خوان شده بود و ...

شادی روحشون صلوات!

چرا حاج همت در پوتین بسیجی آب خورد؟



ا
ول بار هر کس از خودش ممکن است بپرسد چرا؟ وقتی لیوان هست این کار غیر بهداشتی را انجام داد؟ آیا می‌خواست خودش را جلوی دیگران عزیز کند؟ آیا می‌خواست بر نفس خود غلبه کند؟
به طور قطع دلیل دیگر این کار می‌تواند این باشد که بسیجی‌ها عشق من هستند و نباید کسی آنها را تنبیه کند. به هر حال این کار ایشان در یک زمان و مکان خاص تاثیر بسیار بالایی در روحیه بسیجیان داشته است.
اصل ماجرا چه بود؟
راوی که خود یک بسیجی است، می‌گوید: محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت‌های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و صلوات گاه به گاه بچه‌ها. تو همین اوضاع پچ پچی توجه‌ بچه‌ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجی‌های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می‌کرد.
فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر می‌داد که ساکت شود و به صحبت‌های فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمی‌کرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلاً می‌خواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمی‌ترسد. خلاصه فرمانده دسته یک، برخوردی با این بسیجی کرد و همهمه‌ای اطراف آنها ایجاد شد.
سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت‌هایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می‌کنیم».
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.»
سکوتی سنگین همه میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن.
حاجی صدایش را بلندتر کرد: «بدو برادر! بجنب»
بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: «بشمار سه پوتین هات را دربیار» و بعد شروع کرد به شمردن.
بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند.
حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت: «بجنب برادر! پوتین هات»
بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش مشغول شد،همه شاهد صحنه بودند. بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید، حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: «بده به من برادر!» بسیجی یکه‌ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد. حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمه‌اش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد. همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟
حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: «برو سرجایت برادر!» بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زده بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت: «ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجی‌هاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجی‌ها آب می‌خوره».
جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفته‌ها دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشگر حق صلوات و انفجار صلوات، محوطه صبحگاه را لرزاند.

منبع :‌خادم الشهدا

روحــــمانــــ با یادشانـــ شــاد

سئوال در مورد جنابت و غسل

با سلام وبا عرض خسته نباشید
میخواستم بدونم زمانی که ادم در شب جنابت میشه چه زمانی باید غسل کنه؟؟
ایا زمانی باید غسل کنه که بدنش یا لباسش کثیف شده یا نه؟؟؟ ایا اگه ادم مانع از خروج منی بشه و نذاره لباسش نجس بشه (در شب)باز هم باید غسل کنه یا نیازی نیست؟؟؟

تشکر