سلام
وقتتون به خیر و نیکی باشه و ولادت امام رضا ر بر شما تبریک عرض میکنم.
راستش سوال خیلی مهمی از خدمتتون داشتم که ممنون میشم با دقت بهم جواب بدید.
اول تشکر میکنم از اینکه وقت میگذارید و این متن رو میخوانید.
من دختری 31 ساله از استان البرز هستم که تحصیلات ارشد دارم. و از خانواده ای متوسط به لحاظ ملی و فرهنگی و مذهبی میباشم.
خودم هم به شخصه مذهبی هستم. راستش من از 20 سالگی تمایل بسیاری برای ازدواج داشتم ولی به دلایلی متاسفانه تا الان نشد.
اول اینکه پدر و مادر من برای سالهای زیادی با هم اختلاف داشتن و ارتباط ما با فامیل و دوست و همکار همچنان کم بوده و هست. از طرفی پدرم اعتیاد داشتن و در محلی که حدو 15 یا 16 سال زندگی میکردیم بر اساس ختلافات و مشاجره های خانوادگی دیگران این رو فهمیدن. و به همین دلیل هم کسی جرات نمیکرد که برای ازدواج بیاد. خانواده خودم هم در گیر مساله ازدواج ما نبودن یعنی فکر میکردن فرزندشون همچنان کودکه و به خاطر حجب و حیای زیاد ما کسی تا مدتها به این مساله توجه نمیکرد تا اینکه کم کم هم خودم به صدا دراومدم و هم اینکه تقریبا بسیاری از دختر داییها و دخترعمه ها ازدواج کردن و خلاصه رسید به اینجا.
الانم راستش فکر نمیکنم به این راحتی ها کسی به خواستگاریم بیاد به همین دلایلی که در بالا گفتم. راستش تو محیط دانشگاه و کار جامعه هم بودم ولی تاکنون نشد که نشد. اینه که خیلی امیدی به اون خواستگاری که خودم دلم میخواست ندارم.
البته خواسته زیادی هم از طرفم نداشتم جز سالم بودن روح و فکر طرف مقابل و شخصت و مهربانی. در کل نشده.
حالا به مدت 9 ماهه که با اطلاع خانواده خودم با اقایی اشنا شدم که ازم 18 سال و 9 ماه بزرگترن.
ایشون قبلا دوبار ازدواج کردن و از هر دو همسر جدا شدن و انها رو طلاق دادن.
راستش مادر من با همسر اول و خاله های همسر دوم شون تلفنی صحبت کردن که برآیند این حرفها چنین بود که خانوم اول در زمان ازدواجشون با این آقا به دلیل عدم پایبندی به اعتقادات مذهبی با یکی از دوستان ایشون متاسفانه بودن و به دلیل چنین مشکلی، این آقا در سن 41 42 سالگی با خانوم دوم شون آشنا میشن که ایشون هم از قضا قبل از آشناییشون با این آقا مشکل روحی داشتن و در طی زندگی با این شخص حتی در بیمارستان روانی بستری بودن.
خلاصه اینکه ما وقتی با خاله های این خانوم حرف زدیم همین مساله رو تایید کردن و گفتن ایشون یعنی این آقا مرد زندگی هستن و برای نگه داشتن زندگیشون هم بسیار تلاش کردن ولی به دلیل همین مسایل روحی و شک های بسیار زیاد خانوم کار به طلاق کشیده و اشکال این جدایی رو از خواهر زاده خودشون میدونستن.
حالا با این تفاسیر مندم که چکار کنم آیا با شرایط من این ازدواج درست هست یا خیر؟
ممنون میشم راهنماییم کنید.