از ظاهر زنم بعد از دو سال و نیم هنوز خوشم نیومده
ارسال شده توسط shahneshin در شنبه, ۱۳۹۴/۰۴/۲۷ - ۱۹:۳۶با سلام
بدبختی های من دقیقا از ابان ماه سال 91 شروع شد :
من بالاخره بعد از مدت 29 سال از مجردی تصمیم گرفتم ازدواج کنم و لذا با توجه به روحیه مذهبی که داشتم وارزوهای معنوی که از ازدواج داشتم تصمیم گرفتم یک زن طلبه انتخاب کنم و هرچقدر هم روحیاتم را بررسی میکردم به هیچ وجه راضی نمیشدم با غیر طلبه ازدواج کنم
خلاصه از طریق چند نفر واسطه سفارش پیدا کردن یک گزینه مناسب با روحیاتم کردم و دقیقا انچه لازم بود به واسطه ها سپردم وگزینه های مختلفی رو هم پیشنهاد دادند که با شرایط من سازگار نبودند ومن رد میکردم تا اینکه زن یکی از دوستام که خودش هم طلبه بود یک دختر طلبه رو برام معرفی کردن و توضیحاتی هم درباره با ویزگی های خوب ظاهری وباطنیش برام گفتن ولی از انجایی که من خیلی ادم حساس ودقیقی بودم با مراجعه به متون دینی و سفارش بزرگان دین تصمیم گرفتم مراحل اشنایی روم دقیقا متناسب با شرع و شرط عقل جلو ببرم و حتی در این راه مدام دعا ونماز استخاره میخواندم و از خدا طلب خیر میکردم و مدام ذکر توکلت علی الله و حسبنا الله ونعم الوکیل و افوض امری الی الله میخواندم و با دوستم واز طریق هماهنگی با خانمش تصمیم گرفتیم دختره رو به صورت نامحسوس در یک جایی مشاهده کنم طوری که طرف متوجه نشه و بالاخره همین کار رو هم کردیم ولی من خوب ندیدمش البته قد و اندازه و ظاهرش تقریبا همان چیزی بود که من میخواستم و حجابش هم خیلی متین و خوب بود ولی صورتش رو درست ندیدم و لذا تصمیم گرفتم طی یک ملاقات نیم ساعته و با هماهنگی واسطه دختره رو ببینم و هم دختره من روببینه که فقط برای دیدن ظاهر همدیگه بود و خلاصه روز موعود فرا رسید ومن و دختره همدیگه رو دیدیم دو سه سوال هم ازهم پرسیدیم و من دختره رو پسندیدنم ولی دختره که هنوز نپسندیده بود قرار یک ملاقات دیگه و پرسیدن سوالاتش ازمن کرد و بعد از قرار ملاقات دوم دختره هم پسندید و قرار شد ما به خواستگاری بریم و ما هم به خواستگاری رفتیم و بعد از هماهنگی های لازم قرار شد ما 15 روز جهت اشنایی بیشتر صیغه محرمیت بخونیم و بعد عقد کنیم
خلاصه همه چیز به خوبی پیش میرفت تا اینکه روز هفتم از محرمیت که ما تا قبلش فقط از طریق تلفن با هم در تماس بودیم بالاخره همدیگه رو در خانه دختره از نزدیک و بدون حجاب دیدیم و دقیقا همین لحظه شروع غصه ها و بدبختی های من بود چون من دقیقا خودم رو در چاهی میدیدم که دیگه دیگه امیدی به نجات از اون نبود چون اصلا و به هیچ وجه ظاهر دختر بدون حجاب با حجاب مساوی نبود و با حجاب در حقیقت دختری دیگه بود و حجاب کلیه معایبش رو پوشش داده بود و بدون حجاب یک دختر لاغر و استخوانی و صورتش هم اصلا مناسب نبود ومن اون روز تا مرز سکته پیش رفتم ولی با توجه به احساسات شدید و مهربانیهای دختر وخانواده اش و ویزگی های شخصی و محیطی خانواده خودم که من ادم بسیار عاطفی هستم و حاضر نیستم به هیچ وجه قلب پدر ومادرم و دختره و خانواده اش رو بشکنم ناخواسته وبا اکراه تمام دختره رو عقد کردم
این درحالی بود که من 30 سال بود که دخترهای زیادی رو رد کرده بودم که خیلی زیباتر از این بودند و زندگی برای من و دختر روز بروز داره سیاه تر میشه و من به هزار جور گناه و خیانت کشیده شدم و دیگه بخاطر اینکه از خدا طلب خیر کرده بودم و خدا کمکم نکرد ازش بسار شاکی هستم و حو صله نماز هم ندارم چون ظاهر برام مهم بود حداقل میخواستم مهر طرف تو دلم بشینه
دختره از لحاظ عاطفی بسیار مهربون و با تقواست و هیچ کاری رو هم بدون اجازه من انجام نمیده و دعا وعبادتش هم ول نمیشه و بسار خوش رو وخوش اخلاقه تا جایی که در این مدت همه اقوام به من غیطه میخورن ولی خوب من اصلا از ظاهرش خوشم نمیاد و الان یک سال ونیمه دارم فیلم بازی میکنم و دیگه دارم خسته میشم و من معنی عشق و ازدواج و ماه عسل و دوران زیبای نامزدی رو نفهمیدم و دختره رو هم از داشتن یک دوران نامزدی خاطره انگیز با بی تفاوتی هام نسبت بهش محروم کردم و خودش هم الان داره کم کم میفهمه وزندگی در کنار من براش زهر شده چون من تا الان حتی کنار یک پارک هم باهاش نرفتم ولی دختره با اینکه قلبا در عذابه ولی همیشه بخاطر رضای خدا با من و خانوادم مهربونه و احتراممم میذاره ولی با ابن وجود من اصلا از ظاهرش خوشم نمیاد و مدام دارم جهت ارضای نیاز جنسیم به ناموس مردم نگاه میکنم و این مسئله هم برای من اصلا مفهمومی نداره که اگه طرف اخلاقش خوب باشه ظاهرش هم برات قشنگ میشه خلاصهاینکه بدبخت شدم سیاه ترین دوران عمرم دوران ازدواجم بود لعنت بر چادر لعنت بر حجاب من خیال میکردم اگه من قیافه این دختر رو با چادر و بدون چادر به شما نشون بدم به من حق میدید اصلا دلم نمیخواد از این دختر بچه دار بشم چه آرزوهایی داشتم قبل از ازدواج همه ارزوهایی معنوی ارزوی حفظ قران اروزیی داشتن بچه ای امام زمانی من نمیدونستم که امکان زشت رویی دختری در زیر چادر هم وجود داره همه اش گفتم خدا خدا و خدا هم هیچ کمکی به من نکرد من دیگه با اون بچه شاداب قبل ازدواج خیلی فاصله دارم با این زن هیچ محفل ومجلسی نمیتونمشرکت کنم چون اون رو با دخترهای چادری دیگه مقایسه میکنم حالم ازش به هم میخوره شاید شما بگید طلاقش بده اما این برای من از زندگی با او سحتره چون من دلم میخواست خوشبخت بشم در بین دوستان وفامیل وهمکاران سرم بلند باشه حالا همه دارن به من میگن خوش به حالش با یک دختر طلبه خوب داره زندگی میکنه اما نمیدونن که من درون چه رنجی دارم زندگی میکنم تمام زشتی های این دختر در زیر چادر مخفی بود بخاطر همین دارنم میگم لعنت بر چادر اصلا من بخاطر دلم با این دختر ازدواج نکردم بخاطر اینکه دل پدر ومادر و خونواده دختر رو نشکونم با اون ازدواج کردم الان طوری شده که از قیافه پدر دختر نفرت دارم اما در حضورش به رو خودم نمیارم الا ن حدود سه ساله که دارم فیلم بازی میکنم تف به این سرنوشت تف به این عاقبت
حالا من با این شرایط چطور باید زندگی کنم ؟