از ازدواج می ترسم

آیا ازدواج دختر مانع تحصیل است؟ (معرفی کتاب)

انجمن: 

به نام خدا.
با عرض سلام و خسته نباشید.من 19 سالمه و از بهمن ماه ان شاء الله میرم دانشگاه.مواردی برای ازدواج پیش آمده اما زیاد جدی نبود.مشکل من این است که من احساس می کنم که در حال حاضر توانایی اداره زندگی مشترک را دارم.یعنی میدانم هدف از ازدواج چیست و مشکلات زندگي مشترک را میدانم.اما از طرف دیگر من از همان اول خوب درس خوانده ام و با هزار زحمت در دانشگاه قبول شده ام و میخواهم با یاری خدا به درجات بالای علمی نائل شوم.اگر ازدواج کنم نمیتوانم درست و حسابی درس بخوانم؟ ببینید میدانم تلاش بیشتر لازم است.منظورم این است که با تلاش بیشتر میتوانم از عهده ی وظایف زندگی مشترک و حتی مادر بودن برآیم؟ یا باید قید درس و آینده را بزنم؟ و این را هم میدانم که ازدواج مهم تر از تحصیل است.اما همه میگویند ازدواج مانع تحصیل دختر است.یعنی خانم فقط وظیفه دارد پخت و پز کند و به زندگی اش رسیدگی کند؟ نباید پیشرفت کند؟ نباید برای خود کسی شود؟
مسئله ی بعدی این که گاهی اشتیاق من برای ازدواج زیاد میشود و گاهی هم شرایط فعلی رابیشتر می پسندم.مثلا الان فکر میکنم زود است که از سایه ی خانواده ام بیرون بیایم و خداروشکر مشکل خاصی ندارم، اما ترس من این است که از کجا معلوم یک یا دو سال دیگه موردی با شرایط خوب برای ازدواج پیدا شود؟ من همین را به مادرم گفته ام که اگر شرایط خوب بود ما قضیه را جدی بگیریم.اگر خدا خواست وصلت سر می گیرد و اگر نخواست نه.منظور بنده این است که این که من کی ازدواج کنم دست خداست ولی باید منطقی بود و دانست که معلوم نیست 2 سال دیگر چه میشود.به نظر شما این طرز تفکر من صحیح است؟ چون یاد حرفهای دخترانی می افتم که میگویند به امید اینکه 2 سال دیگر فردی با شرایط مناسب تر پیدا میشود بسیاری از موارد مناسب رااز دست دادیم.ببخشید زیاد طولانی نوشتم، اما خواهش میکنم لطف کنید و تمام سوالات را جواب دهید و مرا راهنمایی کنید.ممنون میشم.

آیا ازدواج در اوج جوانی آدم را حیف و میل می کند؟

با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستانی که متن منو می خونن
اول یه کم از خودم میگم و بعد سوالمو مطرح می کنم.
پسرم . بیست و پنج سالمه . تازه مشغول به کار شدم و همین چند روز آینده به امید خدا قراردادی میشم. سربازی معافم . از قشر متوسط جامعه هستیم .شهرستانی هستم. تحصیلاتم لیسانسه ...

حدود شیش ماه پیش به خواستگاری رفتم که به دلایلی بعد از شیرینی خورون و آزمایش به هم خورد. خواستگاری اولم بود و تا به الان دیگه اقدامی انجام ندادم.
خانواده ام (مادر، برادرا و خواهرا) اصرار به ازدواج من دارن ( البته بعد از قطعی شدن قرارداد شغلیم) و خودمم به شدت نیاز به ازدواجو در خودم احساس می کنم.
ولی مسائلی هست که منو تو این امر دو دل کرده . از جمله :
1. هفتاد درصد دوستا و آشنا ها مدام سراغ می گیرن و تشویقم می کنن برا ازدواج ولی خیلی ها هم میگن این کار درست نیس. میگن حالا فعلا از جوونیت استفاده کن، پول پس انداز کن ، کلاس برو ، چون بعد از ازدواج دیگه درگیر زندگیت میشی و دیگه نمی تونی پیشرفت کنی و سختت میشه . میگن تا سه چهار سال دیگه تعویق بنداز.

2. از اونجایی که پدرم رو از دست دادم و بیشتر خرج و مخارج به عهده خودم میشه ، شاید نتونم اونطور که باید و شاید خانواده طرف مقابل رو راضی نگه دارم . در حالی که پسرای دیگه خانوادشون پشتشونه.

3. شهر ما محیطش سنتیه و همه همدیگه رو می شناسن . کافیه برم جایی خواستگاری تا فرداش همه شهر بفهمن ( درحالی که نمی خوام اینطور باشه ) و از طرفی این سنتی بودن باعث میشه که نشه راحت دخترا رو دید. دخترایی که معرفی می کنن رو تا حالا ندیدم و اگه بریم خواستگاری و نخواستم ، ممکنه خانوادش بگن که دیگه اسم رو دختر ما گذاشتین و باید بگیرین ! ( شده ، دیدم که میگما !)

4. تو بحث انتخاب دختر ، همه خانواده با هم اتحاد نظر ندارن . یکی میگه فلان دختر خوبه ، در حالی که یکی یه عیب می زاره روش.

نظر شما چیه ؟
بعد از مشخص شدن کارم ، خواستگاری برم ؟؟ نرم ؟؟ صبر کنم چند سال ؟؟
اگه قرار شد برم چطوری این دو دلی و وسواس رو از بین ببرم ؟؟؟
ممنون میشم راهنماییم کنین