مشاوره حوزه

چرا بعد از چند سال زندگی مشترک عشق و علاقه ها کم میشه؟

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحيم
باعرض سلام و خسته نباشید.من از خیلی ها شنیدم که مبگن یه مدت بعد ازدواج دیگه عشقی وجود نداره و فقط نوعی وابستگی ایجاد میشه.واقعا اینطوره؟ چرا بعد از ازدواج به جای پررنگ شدن عشق ، عشق کمرنگ میشه و حتی از بین میره؟ در حالی که خداوند ازدواج رو مایه ی آرامش قرار داده و فرموده که بعد از ازدواج بین زن و مرد، مودت و رحمت وجود خواهد داشت.مثلا من به عنوان یک دختر مجرد فکر میکنم که بعد ازدواج زندگی سرشار از عشق خواهم داشت ان شاءالله. یعنی وقتی در کنار همسرم باشم از زندگی لذت خواهم برد.از حرف زدن با همسر، از گردش رفتن با همسر، حتی از چای خوردن با همسر.آیا واقعا در زندگی های مشترک اینطور نیست؟ اگر هست لطفا متاهل های محترم جواب بدن و اگر نیست بازهم جواب بدن.راه عشق همیشگی به همسر حتی بعد از گذشت 30 سال از ازدواج چیه؟ البته همان عشق آتشین اول ازدواج.همچنین علت کمرنگ شدن عشق چیه و باید چه کرد؟ لطفا موضوع رو باز کنید تا از تجارب متاهلی استفاده شه.کارشناس بحث هم لطفا پاسخ بدن.باتشکر

از بین رفتن اعتماد قبل از ازدواج

انجمن: 

سلام.
دختری 27 ساله هستم که مدت 9 ماهه با پسری که خارج از کشور زندگی میکنه ارتباط دارم.
آشنایی و ارتباط ما از طریق واسطه(دوست صمیمی و چندین ساله ایشون) و برای ازدواج بود.
چند ماه پیش پدر این آقا به محل کارم اومد و خواست مثلا بدون اطلاع قبلی, منو ببینه همون شخص واسطه بعد از رفتن ایشون به من جریانو گفت ولی چندین بار قسمم داد که به کسی نگم وگرنه خودش بی اعتبار میشه. به همین دلیل من به دوستم چیزی نگفتم و حتی وقتی جریان پدرش رو برام تعریف کرد طوری وانمود کردم که انگار اطلاع ندارم.
الان بعد از چند ماه به طریقی شک کرده بود(حدس میزنم خود اون رابط بهش گفته) که من اطلاع داشتم و وقتی دوباره پرسید نتونستم دروغ بگم و جریانوگفتم. ولی خیلی عصبانی شد و گفت به من کلک زدی من چطور میتونم بهت اعتماد کنم و از کجا معلوم راجع به چیزهای دیگه و پسرها به من دروغ نمیگی...

خواهش میکنم کمکم کنید چکار کنم که متوجه بشه فقط بخاطر قسمی که خورده بودم اینکارو کردم وگرنه دلیلی نداشت ازش پنهان کنم. 1بار بهش پیام دادم و عذر خواهی کردم زنگ زد و گفت باید فکر کنیم من نمیتونم دوباره اعتماد کنم شاید خیلی چیزای دیگه ازم پنهان کرده باشی اصلا شاید دیگه نتونم ادامه بدم.
لطفا راهنماییم کنید چکار کنم. چطور بهش بفهمونم اون واسطه از سادگیم سواستفاده کرد و نذاشت بهش جریان رو بگم ولی الان برای نابود کردن رابطمون بعد از چند ماه این جریانو رو کرده. اگه زنگ زد چی بهش بگم که دوباره باورم کنه.
من شرایط کمک گرفتن حضوری از مشاور رو ندارم خواهش میکنم در اسرع وقت راهنماییم کنید زندگیم برای هیچ و پوچ به هم ریخته

روش صحیح رد کردن خواستگاری پدر دختر

با سلام خدمت همه کارشناسان و کاربران محترم سایت

می خواستم بپرسم که اگر پدر دختری از پسری خواستگاری کنه ولی بهر دلیلی پسر، دختر رو نخواد یا پسر شرایط ازدواج رو نداشته باشه چطور باید به پدر دختر اطلاع بده

آیا ازدواج دختر مانع تحصیل است؟ (معرفی کتاب)

انجمن: 

به نام خدا.
با عرض سلام و خسته نباشید.من 19 سالمه و از بهمن ماه ان شاء الله میرم دانشگاه.مواردی برای ازدواج پیش آمده اما زیاد جدی نبود.مشکل من این است که من احساس می کنم که در حال حاضر توانایی اداره زندگی مشترک را دارم.یعنی میدانم هدف از ازدواج چیست و مشکلات زندگي مشترک را میدانم.اما از طرف دیگر من از همان اول خوب درس خوانده ام و با هزار زحمت در دانشگاه قبول شده ام و میخواهم با یاری خدا به درجات بالای علمی نائل شوم.اگر ازدواج کنم نمیتوانم درست و حسابی درس بخوانم؟ ببینید میدانم تلاش بیشتر لازم است.منظورم این است که با تلاش بیشتر میتوانم از عهده ی وظایف زندگی مشترک و حتی مادر بودن برآیم؟ یا باید قید درس و آینده را بزنم؟ و این را هم میدانم که ازدواج مهم تر از تحصیل است.اما همه میگویند ازدواج مانع تحصیل دختر است.یعنی خانم فقط وظیفه دارد پخت و پز کند و به زندگی اش رسیدگی کند؟ نباید پیشرفت کند؟ نباید برای خود کسی شود؟
مسئله ی بعدی این که گاهی اشتیاق من برای ازدواج زیاد میشود و گاهی هم شرایط فعلی رابیشتر می پسندم.مثلا الان فکر میکنم زود است که از سایه ی خانواده ام بیرون بیایم و خداروشکر مشکل خاصی ندارم، اما ترس من این است که از کجا معلوم یک یا دو سال دیگه موردی با شرایط خوب برای ازدواج پیدا شود؟ من همین را به مادرم گفته ام که اگر شرایط خوب بود ما قضیه را جدی بگیریم.اگر خدا خواست وصلت سر می گیرد و اگر نخواست نه.منظور بنده این است که این که من کی ازدواج کنم دست خداست ولی باید منطقی بود و دانست که معلوم نیست 2 سال دیگر چه میشود.به نظر شما این طرز تفکر من صحیح است؟ چون یاد حرفهای دخترانی می افتم که میگویند به امید اینکه 2 سال دیگر فردی با شرایط مناسب تر پیدا میشود بسیاری از موارد مناسب رااز دست دادیم.ببخشید زیاد طولانی نوشتم، اما خواهش میکنم لطف کنید و تمام سوالات را جواب دهید و مرا راهنمایی کنید.ممنون میشم.

احساس میکنم اگه من ازدواج کنم دلش میشکنه

انجمن: 

سلام خدمت کارشناسان محترم و دوستای خوبم.پسر 24 ساله هستم.کارشناسیم رو تازه تموم کردم.تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم ولی توی یه رشته دیگه.با اینکه خدا هوش و استعداد زیادی به من بخشیده ولی این روزا یه مشکل بزرگ دارم.

صبح تا شب تمام فکر و ذکرم شده ازدواج.البته هیچ فرد خاصی تو ذهنم نیست.الحمدلله از اونایی هم نیستم که اهل دوست دختر و اینا باشم.

اصلا دختری رو که اهل اینجور رابطه ها باشه لایق ازدواج نمیدونم.تنها مشکلی که دارم اینه که من یه خاله دارم حدودا 6سال از من بزرگتره و هنوز ازدواج نکرده.

احساس میکنم اگه من ازدواج کنم دلش میشکنه.....واقعا خیلی در این مورد قکر میکنم

واقعا به بن بست رسیدم....

ابراز علاقه مصنوعی به همسر

سلام!
خدمت شما عرض بشود که خانم من همیشه ازم شاکیه و بعضی وقتا بهم بدین میشه که مثلا دیگه دوسش ندارم یا فراموشش کردم و ... در حالی که اینطور نیست. راستش من اصلا وقت نمیکنم وقتی سر کارم بهش زنگ و اس ام اس بزنم !‌ حتی روم نمیشه تو خونه بهش بگم دوست دارمو اینا...! و خلاصه یک سیب زمینیه تمام بی رگ هستم!:Gig:
خانمم مدام میگه برای اینکه بهم بفهمونی دوسم داری اینکارارو بکن و اون کار رو بکن و من اینجوری دوست دارم و ... . هرچی بهش میگم من اگر این کارارو بکنم دیگه فایده نداره چون تو میفهمی مصنوعیه!!!!
اون میگه عیب نداره من به همینش هم راضیم!
حالا سوالم اینه که آیا با اینکه هم من هم اون میفهمیم مصنوعی است آیا انجام بدم یا نه؟
خیلی مسخره اس آخه!:Narahat az:

چکار کنم که نسبت به رفتارهای همسرم بدبین نباشم؟

سلام و عرض ادب
بنده چند ماهیه که ازدواج کردم. و شکر خدا همسرم مرد بسیار منطقی و عاقل و مهربانی هستن.رابطه ام با ایشون خیلی خوبه.من از ایشون و همسرم هم از بنده خیلی راضی هستیم.اما یه مشکل وجود داره که گاهی باعث ناراحتی بینمون میشه.و اون مشکل متاسفانه زودقضاوت کردن منه!!!:Ghamgin:
من چندین ساله که همیشه با درس و دانشگاه مشغول بودم اما شرط ازدواج ایشون این بود که من نه کار کنم و نه ادامه تحصیل بدم.که من هم از دانشگاه انصراف دادم
الان ایشون چون خودشون کارفرما هستن،تایم کاریشون طولانیه و من هم تقریبا بیکارم.بعد وقتی مثلا ایشون بهم اسمس نمیدن یا زنگ نمیزنن،به شدت دلخور میشم و ناراحت و همش فکر میکنم که براش مهم نیستم که سراغی ازم نمیگیره.
یا وقتی میفهمم که مثلا یه روز زودتر از سرکار اومده و بامادر و خواهرش بوده کلی ناراحت میشمو ناخودآگاه باهاشون سرد برخورد میکنم.
چیکار کنم که از این قضاوتا که گاهی میبینم اشتباه بوده راحت شم؟
البته اینو بگم که وقتی همسرم پیشم هستن کاملا متوجهم که خیلی بهم علاقمندن ولی وقتی نیستن این مشکلا پیش میاد
ممنون میشم راهنمایی بفرمایید

خواستگاری صوری!

سلام
به نظر شما خانوم ها، اگر فردی به خواستگاری شما بیاد، ولی مجبوری اومده باشه و قصد ازدواج نداشته باشه، آیا این رو به شما در همون اول برخودر و صحبت بگه بهتره؟ یا بعد که مراسم تمام شد مثلا به مادرش بگه که نپسندیدم و اونم زنگ بزنه و بگه جور نشد؟

چون اگر متطقی نگاه کنیم خواستگاری یعنی همین دیگه! قرار نیست که پسر هرجا رفت بمونه توی رودربایستی و بگه پسندیدم! ولی خب حالا توی قصه ی ما آقا پسر هیچکس رو نمیپسنده چون اصلا قصد ازدواج نداره و به دلیل برخی مسائل مجبورش کردن زن بگیره!!!

نظرتون چیه؟ (لطفا در مورد اینکه خانوادشو راضی کنه که بیخیال زن گرفتنش بشن بحث نکنید چون بسیار تلاش کرده و نشده! شبیه این سریالهای آب دوغ-خیاری تلوزیونی شده که مثلا ارث و میراث طرف گیر زن گرفتنشه و ..... البته خدارو شکر پدر مادر بنده سالم و سرحال در قید حیاتن ولی منم گیر یکسری مسائلم سر زن گرفتن... میگم چنتا خواستگاری بریم و نشه بلکه بیخیال بشن و قضایای دیگه ی ما هم حل بشه!!!!!!!)

اصلا شایدم بازم عین این فیلمها یهو ما رفتیم خواستگاری یکی و مبهوت شدیم و بله رو دادیم :ghonche: ....حالا کیه که به ما بله بده:ghash:
ولی خداییش بحثم جدیه اصلا به شوخی نگیرید.... جدا موندم چه کنم!

تردید در انتخاب بین دو دختر

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام به همه و کارشناس محترم
داستان من کمی طولانی هست ببخشید که وقتتون رو می گیرم. سعی می کنم همه چیزو بگم. پدرم مربی رانندگی هست بعد از چند وقتی که مورد لطمه روحی قرار گرفتم سعی کردم خودمو بازیابی کنم من نزدیک یکسال پیش از یک دختر بازی خوردم حالا شاید توجیح باشه اما بارها سعی کردم رابطمو با خدا درست کنم اما وقتی یاد اون لحظات و افسردگیام می افتم بازم تو فکر می رم اونقد عمیق که درست خودمو تو اون محیط می بینم. هر کی چهره منو می بینه می گه تو دهنت بوی شیر میده اما واقعا آسیب دیدم. به خدا گفتم هر کسی هر بلایی سرم آورد بخاطر اینکه تو هم منو ببخشی می بخشم اما دو نفر رو به هیچ قیمتی نمی بخشم اول یکی از مهمترین افراد زندگیم، دوم این دختر. این دختر رو دوست ندارم و اگر هم منو بخواد من نمی خوامش اما تلخ ترین روزای زندگیمو رقم زد. روزایی که خودمو تنها حتی بدون خدا می دیدم. روزایی که نمازام قضا نمی شد هر شب واقعه هر روز 7 بار نادعلی و هر شب دعای توسل و نذر و مسجد رفتن و کمک مالی به فقرا و ... یادمه یک کتاب خوندم درباره زندگی یکی از عرفا و اونقد جوگیر شدم(واقعا جو بود) هر چی در می آوردم بخشیشو کمک می کردم. اما هر روز بدتر از دیروز ناامید می شدم.دیگه ناامیدیم خیلی زیاد شد جایی که دیگه امیدم از خدا رفت اون دخترو ول کردم و از محل کارم با دعوا اومدم بیرون. همه این ماجراها 7 ماه طول کشید و روز و شب من رو تشکیل میداد.
گذشت...
و حالا یکسال از اون قضایا می گذره و من بلاهایی عجیبی سرم اومده بگذریم از اینکه هرکاری می کنم (هرکاری) رابطم با خدا صاف نمیشه.مخصوص وقتی کلیپای سربریدن و شکستن دست و پای مردم عراق و سوریه رو می بینم می گم خدا کجاست؟ با خودم می گم خدا به اونا کمک نمی کنه اونوقت به من کمک می کنه!!
بگذریم...
حالا من فقط دوست دارم یا مجرد بمونم یا اگر ازدواج کنم با خانمی زیبا ازدواج کنم. چونکه از دو چیز می ترسم. اول اینکه اگر با خانمی که زیبا نباشه ازدواج کنم ممکنه نارضایتی تو دلم بمونه و بهش ظلم کنم. دوم اینکه می ترسم خودم شکنجه بشم.
چند وقت پیش بود که مادرم اومد و به من گفت که بابات یک کارآموز خانم داره که خیلی قشنگه. مامانم گفت اینجور دخترا نمی مونن و زود ازدواج می کنن و ...
خلاصه یکروز صبح که خواب بودم و مادرم به بابام گفت صبر کن پسرت جایی کار داره می خواد باهات بیاد. خلاصه من نمی دونستم قضیه چیه ولی بعد که فهمیدم خیلی نگران بودم چون اولین باری بود اینطوری جلو می رفتم.سر تا پام استرس و نگرانی بود همش می گفتم نکنه گندش در بیاد. آبروی بابام بره و ... خلاصه بابام هیچی نمی دونست من رفتم سوار ماشین شدم وقتی اون خانم رو دیدم خیلی زیبا بود. واقعا قشنگ بود. و 18 ساله. خلاصه من و مادرم با کارامون یه جور همه چیرو به خودشو مامان دختر فهموندیم. و متوجه شدم هم خود دختر و هم مامانش 70 تا 80 درصدی راضین اما بخاطر شرایط من، مامان دختره و بابام کمی دو دلن.
خیلی دوست داشتم با اون دختره ارتباط برقرار کنم اما چون بابام وسط کار بود اصلا نمی تونستم. حتی شمارشم نتونستم گیر بیارم. از این قضیه گذشت.
تا حدودی هم بیخیال شدم.
حالا حسرت می خورم به اراده آدمایی که 40 بار خواستگاری می رن تا فرد مورد نظرشون رو پیدا کنن. من همچین عرضه ای ندارم.
بعد از مدتی خواهرم گفت به یکی از دوستاش تو کتابخونه گفته که به من ریاضی یاد بده. منم که گفتم باشه اول هی به آبجیم می گفتم خشگله، خشگله. بیچاره آبجیم خیلی از این طرز صحبت من ناراحت میشد.
نمیدونم چی بگم :Ghamgin: خودمم از درون خودم ناراحتم اما من نمی تونم حریف خودم بشم این واقعیته!
خواهرم می گفت خوشگله از خیلی ها قشنگتره. خلاصه بالاخره آبجیم شماره اون دخترو با اجازه خود اون دختر به من داد و ارتباط شکل گرفت. من با دیدن اون دختر اصلا از قیافش خوشم نیومد حتی یک درصد. اما دیگه دیر شده بود و ما باید درس می خوندیم. اون دختر 7 ماه از من بزرگتره. و اونچه که باعث شده من امیدوار باشم تعریفای بی حد و اندازه خواهرم از اون دختره. می گفت خیلی درس خونه، پرتلاشه، با اخلاقه، مذهبیه و... و خدا شاهده تو این مدت خلافه اینو ندیدم. واقعا خوش اخلاقه، باهوشه و سرسنگینو و پرتلاش. دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد. و دکتری هم شرکت کرده.
اما خوب من با اون دختر اولی که زیبا بود رابطه نداشتم از کجا بدونم اون اخلاقش همینطوری نبوده!؟ اینه که منو اذیت می کنه.
حالا خیلی ارتباطم با این دختر صمیمی شده. همین دو روز پیش بود که بهم اس ام اس داد که من با تمام وجود ازت خوشم اومده!...
می دونم چیزایی رو که در ادامه می گم اگر بخونید من رو بی فکر و نادان صدا می کنید. درسته و حق دارید اما باید بگم تا در جریان باشید.
راستش من باعث شدم ارتباطمون به این سمت کشیده بشه و کارهای احمقانم و حرفام این ماجرارو اینطوری کرد ... نتونستم خودمو نگه دارم و حالا اینطور شد. از جایی هم ریاضیات عمومی 2 و دیفرانسل و مهندسی و... به من یاد می ده. نمی تونم ولش کنم می ترسم این ترم فاجعه بشه! به امیدش این همه ریاضیارو با هم برداشتم.

به کارشناسای سایت هم درباره این ظاهر پرستیم پیام خصوصی دادم و جواب شنیدم که ظاهر فانیه و اینکه خدا هرکسی رو که بخاطر ظاهر به دنبال کسی بره چیزی در ظاهرش می بینه که ناپسنده و اینکه دختران خوش سیما عموما بدون مرز رفتار می کنن چون خواهان زیادی دارن در نتیجه بی بند و بارن.
اما باز درمان نشدم. :Ghamgin:
دو دولم هیچکدوم صد در صد رد نشدن اولی رو نشناختم(ای کاش رابطه داشتم باهاش) و دومی باطن خوبی داره(فوق العادس!).

حالا کمک و نظر شما رو می خواستم. همیشه ترس از این داشتم که جوابی که مدنظرم نیست بشنوم و حتی خوندنش برام سخت باشه . اما واقعیت اینه و باید جسارت داشت و جواب تلخ رو خوند.

من آماده ام تا بخونم جوابتون رو.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

دوستی دارم که به بعضی از مسائل شرعی عمل نمی کند. چه کنم؟

سلام خدمت همه
سال فاطمی همه مبارک
یه سوال
من یه ماهه که با یه نفر تو مدرسمون دوست شدم
این دوست من
خیلی خوشگله ولی من بخاطر قیافه اش باهاش دوست نشدم
بعدش ازش پرسیدم
نمازاشو میخونه اغلب مواقع
اما در کنارش
گوش دادن به صدای زن رو مشکل نمیدونه
و بعضی چیزای دیگه رو
مثلا روبوسی و دست دادن با نامحرمای فامیل
اما من خودم اینا رو حرام میدونم
حالا به نظرتون چیکار کنم؟
آخه خیلی پسر خوبیه
باادبه
درسش خوبه
اما گفتم دیگه
البته نه اینکه خودم معصوم باشما
حالا به نظرتون چیکار کنم؟
ادامه ی دوستی و سعی در اصلاح؟
قطع دوستی؟
.
.
.
لطفا نظراتتون رو ید دوستان
ممنون
یاعلی
در ضمن
من 17 سالمه