ايران

سرانجام پرونده دريافت غرامت جنگي ايران از عراق به كجا رسيد؟

انجمن: 

به گزارش خبرنگار سياسي باشگاه خبرنگاران؛ تابستان سال 1359 اسباب و اثاثيه‌اش را بسته بود تا خداحافظي کند، روز آخر تابستان بود يعني 31 شهريور، صدام حسين که به تازگي با کودتا "احمدحسن البکر" چهارمين رئيس جمهور عراق را سرنگون و خود به تخت ديکتاتوري تکيه زده بود، توهم رهبري جهان عرب را در سر مي‌پروراند.

قبل از خداحافظي تابستان سال 59، رئيس جمهور بعثي عراق به بهانه بازپس‌گيري جزاير "سه‌گانه" از ايران، مقابل لنز دوربين‌هاي وارداتي ايستاد و رسماً به جمهوري تازه‌پاي اسلامي ايران حمله کرد.
شايد اين بزرگترين اشتباه عمر اين ديكتاتور بود، هرچند بعدها عاشقان خاك ايران ثابت كردند كه قطعاً اينگونه بوده است.

حمله کاملاً برنامه‌ريزي شده بود. در همان نخستين پيشروي، 30 هزار کيلومتر مربع از خاک ايران به اشغال نيروهاي متجاوز درآمد. صدام به حمايت هموطنان عرب‌زبانمان در خوزستان دل خوش کرده بود ولي مغلوب وطن‌پرستي مردمان غيور اين سرزمين شد و غافلگيري تلخي را تجربه کرد.

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images//3554/medium/3_598584_840.jpg)

درگيري‌ها و حملات ناجوانمردانه عراق و دفاع جانانه ايران عزيز از آن تاريخ، هشت سال طول کشيد که لحظه به لحظه آن افتخاري ماندگار در تاريخ کهن اين مرز و بوم است.

روزها سپري مي‌شد و جمهوري اسلامي ايران زير سايه همت و وحدت ملت عزيز روز به روز ضمن پيشرفت در عرصه‌هاي جهاني در جبهه‌هاي جنگ نيز قدرتمند مي‌شد، زمستان سخت و سرد سال 1365 آرام آرام خودش را به منطقه‌ جنگ رسانده بود، شال و کلاه و دستکش پشمي از گرماي وجود رزمندگان غيور کشور شرمنده بود و علي‌رغم همه مشکلات و تنگناها که حتم و يقين اين قلم قادر به حک آن بر صفحه‌هاي کاغذ نيست، نيروهاي دلير و شجاع کشورمان تا بصره پيش رفته بودند.

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images//3554/medium/1_598597_633.jpg)

با افزايش احتمال سقوط بصره و پديد آمدن اين باور که موازنه نظامي به نفع ايران در حال تغيير است، «خاوير پرز دکوئيار» که اهل پرو و دبير کل وقت سازمان ملل متحد ( از يکم ژانويه 1982 تا 31 دسامبر 1991 ) بود اعلام کرد که شوراي امنيت سازمان ملل متحد براي پايان دادن به جنگ ايران و عراق آماده است.

اصلاح فرهنگ غلط مصرف مصنوعات خارجي

انجمن: 

با سلام

تقاضا دارم نظرات خود را در اين رابطه ذكر نماييد .

گام اول :
چرا بايد فرهنگ مصرف مصنوعات خارجي را اصلاح كرد ؟

يك ملت وقتى در راه درست، با هدايت صحيح و با بصيرت، ايستادگى و استقامت ميكند، هيچ قدرتى در مقابل او تاب مقاومت ندارد. (حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای )

آيا حضرت امير المومنين و حسنين عليهم السلام در فتح ايران شركت داشتند؟

انجمن: 

آيا حضرت امير المومنين و حسنين عليهم السلام در فتح ايران شركت داشتند

در هیچ یک از منابعِ‌ کهن و معتبر تاریخی حضور امیرمؤمنان حتی در یکی از جنگ‌های زمان خلفا ثبت نشده است (و تنها نبردی که حضرت سلاح بدست گرفت زمانی بود که لشکر مرتدین به دروازه‌های مدینه نزدیک می‌شد. بسیاری از مسلمانان بدلیل عدم بیعت امام با ابوبکر و همچنین عدم حضور حضرت در این جنگ حاضر به همکاری و حضور در میان مدافعان شهر مدینه نبودند. امام بنا به مصلحت و برای حفظ اسلام تنها شمشیر به دست گرفته و در میان مدافعان حضور یافت و در همان حال نیز هرگز با شمشیر نجنگید.) در نتیجه می‌توان گفت که در زمان خلفا، حضرت هرگز با هیچ گروهی نجنگید.

عدم شرکت حضرت در فتوحات و انزوای ایشان این سوال را در اذهان مسلمانان بر انگیخت که چرا علی‌بن‌ابی‌طالب با آن همه سابقه درخشان در نبردهای گذشته، اکنون که زمان انتشار اسلام در سرزمینهای کفر و شرک رسیده است در جنگها شرکت نمی کند؟ به طور قطع بسیاری – اگر نگوییم همه – می‌دانستند که او به خاطر ترس از مرگ یا سستی از جهاد نبوده که در جنگها شرکت نمی کردند همانطور که خود حضرت نیز در این زمینه می‌فرمایند: «والله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب در کارزار با من روبرو شوند به آنان پشت نمی‌کنم». (1)از این رو خلیفه و یارانش می‌کوشیدند با شرکت دادن علی (ع) در فتوحات:

- از یک طرف زمینه طرح چنین پرسش و ابهامی را از بین ببرند و با ورود او به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامی را در اذهان بسیاری از هواخوان ایشان به ویژه بنی هاشم مستحکم سازند.

- و از سوی دیگر از مهارت‌ها و تجارب جنگی آن حضرت در فتح شهرها استفاده کنند.

اما امام علی(ع) با عدم حضور و شرکت مستقیم در فتوحات هرگز مُهر تایید بر سیاست‌های خلفا در این زمینه نزد و در یک کلام، موید خلفا نبود.(٢)

اما در مورد حضور امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) در فتوحات:

هیچیک از منابع و مآخذ معتبر شیعی از حضور حسنین(ع) در فتوحات ایران، شام و یا آفریقا سخنی نگفته‌اند. اما برخی از منابع اهل سنت از حضور امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در بعضی از فتوحات آن هم در زمان خلفا (و نه زمان امام علی(ع)!) خبر داده‌اند که به بررسی آن می پردازیم:

نقد کتاب :ايران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها

كودتاي سوم اسفند 1299 و ظاهر شدن رضاخان در صحنه سياسي كشور و سپس اوج‌گيري سريع و مستمر مقام و موقعيت وي و سرانجام، برافتادن سلسله قاجاريه و بر تخت نشستن عنصر نظامي كودتا به عنوان شاه تازه، تاكنون در مقالات و كتابهاي متعددي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. اين موضوعي است كه دستمايه يك پژوهش تاريخي از سوي آقاي «سيروس غني» نيز واقع شده و حاصل آن به صورت كتاب «ايران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها»، در دسترس همگان قرار دارد. شايد بتوان گفت وجه مميزه اين كتاب از ساير كتابهايي كه در اين باره نگاشته شده، ابتناي آن بر مجموعه گسترده‌اي از اسناد منتشره توسط وزارت امور خارجه انگليس و البته بعضاً وزارت امور خارجه آمريكاست؛ به طوري كه بايد كتاب حاضر را روايت بازسازي شده براساس اسناد مزبور از وقايع و تحولات منتهي به كودتاي 1299 و سالهاي پس از آن تا تأسيس سلسله پهلوي توسط رضاخان، به شمار آورد. همان‌گونه كه نويسنده خود در پيشگفتار بيان داشته مدت دو سال وقت صرف «پژوهش و نسخه‌برداري پيامهاي تلگرافي در اداره اسناد عمومي و آرشيو ايالات متحده در واشينگتن و مريلند» كرده است تا چنين مجموعه اسنادي را براي نگارش كتاب مزبور گردآوري كند.
مسلماً سخن گفتن در حوزه تاريخ بر مبناي اسناد و مدارك، كاري بسيار شايسته است و تلاش دو ساله آقاي غني براي يافتن متن تلگرامهاي رد و بدل شده ميان مأموران سياسي و نظامي بريتانيا و ديگر كشورها در ايران با مقامات مافوق خود يا گزارشهاي تهيه شده توسط آنها از مسائل سياسي و نظامي محل مأموريتشان حاكي از جد و جهد نويسنده محترم در هر چه بيشتر مستند ساختن روايتي است كه قصد دارد از اين دوران به دست دهد، اما نكته حائز اهميت در پژوهشهاي تاريخي بر مبناي اسناد آن است كه در وهله نخست مجموعه‌اي متنوع از اسناد مورد بررسي قرار گيرد. اين تنوع و چندگونگي منابع و اسناد به محقق امكان مي‌دهد تا نقاط ضعف و قوت و به عبارت ديگر ميزان صحت و سقم آنها را در مقابله با يكديگر، به نحو بهتري تشخيص دهد. حال آن كه اگر يك دسته از اسناد مورد توجه قرار گيرند يا امكان مقابله آنها با ديگر اسناد موجود در آن زمينه وجود نداشته باشد، چه بسا كه در پايان شاهد نگاهي يكجانبه به يك مسئله باشيم و حاصل چنين نگاهي را در واقع بايد روايت يك واقعه از زبان يك دسته اسناد دانست.
آنچه بر اين نكته بايد افزود و مورد توجه قرار داد، در نظر داشتن نقص و نقصانهايي است كه مي‌تواند از سوي دارنده و ناشر اسناد به دلايل مختلف در مجموعه انتشار يافته، به وجود آمده باشد. به عنوان نمونه چگونه ما مي‌توانيم اطمينان داشته باشيم كه دولت انگليس كليه مكاتبات و گزارشهاي مقامات سياسي و نظامي خود را در آن زمان در مورد مسائل ايران، منتشر كرده و در دسترس پژوهشگران قرار داده است؟ آنان كه با مسائل تاريخي سروكار دارند بخوبي اين واقعيت را مي‌دانند كه گاه بودن يا نبودن يك سند، مي‌تواند تأثيرات عميقي بر تعبير و تفسير مجموعه اسناد موجود در آن زمينه بگذارد. لذا حداقل اين احتمال را نبايد ناديده گرفت كه چه بسا انگليس بنا به ملاحظاتي، پاره‌اي اسناد را همچنان در آرشيو سرّي خود نگه داشته باشد و شايد هرگز نيز راضي به انتشار آنها نشود. البته اين موضوعي است كه خوشبختانه در مبحث «كودتاي 1299» مورد توجه نويسنده محترم واقع شده و ايشان سخن از نبود برخي اسناد «بُودار» به ميان مي‌آورد: «احتمال زياد مي‌رود كه پاره‌اي از مكاتبات و تلگرامهاي بودار را، دستكم فعلاً، از پرونده‌هاي جاري «اداره اسناد عمومي» بريتانيا برداشته باشند.»(ص212) اما در ديگر مباحث و بويژه رويدادهاي پس از اين كودتا كه در كتاب حاضر بر اساس اسناد موجود در اداره اسناد عمومي بازسازي شده‌اند، چنين احتمالي مورد توجه نويسنده محترم قرار نمي‌گيرد و لذا جاي بحث درباره شرح و تفسير ايشان از وقايع و رويدادها، باقي مي‌ماند.
نكته ديگري كه بايد در ارتباط با اسناد و مكاتبات به جا مانده از قبل مورد توجه جدي قرار داد، ادبيات، مفاهيم و شيوه‌هاي خاص نگارش آنهاست. طبعاً اين مسئله در مورد مكاتبات ميان مقامات سياسي و نظامي انگليس در اوايل قرن بيستم و در حالي كه اين كشور در هر گوشه از جهان در حال استحكام حضور استعمارگرانه خويش بود، نبايد از نظر دور داشته شود. به عنوان نمونه در مكاتبات ديپلماتهاي انگليس و در چارچوب رقابتها و حساسيتهاي ميان انگليس و دولت نوپاي اتحاد جماهير شوروي، جنبش ميرزاكوچك‌خان جنگلي به عنوان يك جنبش بلشويكي و كاملاً تحت اختيار شوروي قلمداد و طبعاً بر اين مبنا تحليل و تفسيرهايي نيز مي‌شود و ماحصل آن به لندن ارسال مي‌گردد. حال، ملاك قرار گرفتن اين‌گونه عبارتها و توصيفها و سپس تجزيه و تحليل شرايط بر مبناي آنچه در آن هنگام از سوي ديپلماتها و نظاميان انگليسي عنوان گرديده است، يك خطا و اشتباه در تحليل وقايع سالهاي نخست اين سده به شمار مي‌آيد. همچنين تحليلها و گزارشهاي مقامات انگليسي از اوضاع و احوال ايران و تحولات جاري آن را نيز بايد در چارچوب اصول و قواعد حاكم بر اين‌گونه مكاتبات و مراسلات مورد توجه قرار داد. به عنوان نمونه هنگامي كه «لورين» طي نامه‌اي به لندن مي‌نويسد: «ما بايد اجازه دهيم رويدادها جريان خود را طي كند»(ص 281) و نمونه‌هاي متعدد ديگري از اين قبيل، اين مسئله به هيچ عنوان نبايد به مثابه عدم دخالت انگليسي‌ها در روند حوادث تلقي شود، بلكه در بطن اين جمله، دقيقاً نوعي دخالت آشكار انگليس در امور داخلي ايران نهفته است كه بايد آن را تشخيص داد.
نكته ديگر در ارتباط با اسناد آن است كه اگرچه نمي‌توان متن كامل همه آنها را در كتاب منعكس كرد، اما بهره‌گيري از يك جمله كوتاه و بعضاً ناقص از يك متن نيز ممكن است رساننده مقصود و منظور كلي نهفته در آن متن نباشد و حتي در مواقعي خواننده را به مفهومي كاملاً معكوس رهنمون گردد. بنابراين، نويسنده بايد مراقب باشد تا چنانچه دست به انتخاب گزاره‌هايي كوتاه از دل يك متن بلند مي‌زند، روح و محتواي آن گزاره را در چارچوب متن اصلي، انتقال دهد.
اينك به دنبال اين مقدمه، جا دارد به بررسي كتاب حاضر بپردازيم:
به طور كلي فرضيه نويسنده را از دل نخستين عبارات «پيشگفتار» مي‌توان بيرون كشيد: «اين دوران با كودتايي باور نكردني در نهايت شتابزدگي و تمهيد افسري انگليسي آغاز شد كه از كشور و مردم ما تقريباً هيچ اطلاعي نداشت. نظاميان بريتانيا كمتر چنين خودسر دست به سياست يازيده بودند، تا چه رسد كه بدون دستور صريح دولت متبوع خود كودتا راه بيندازند. از اين طرفه‌تر نقش وزير مختار انگلستان در اين كودتاست، اين شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتكار خويش به كارهايي كاملاً برخلاف توصيه‌هاي وزارت خارجه انگليس پرداخت تا آنجا كه سرانجام اعتماد وزير خارجه بريتانيا را به كل از دست داد. كودتاي سوم اسفند 1299 و آمدن رضاخان نتيجه مستقيم ادامه سياست ناواقعگراي قرن نوزدهمي حكومت بريتانيا، و گل سرسبد آن قرارداد 1919، در ايران پس از جنگ جهاني اول بود، ايراني كه ملي‌گرايي تازه‌اي در آن عميق ريشه دوانيده بود.»(ص13)
به اعتقاد آقاي غني، كودتاي 1299 حاصل يك برنامه تدارك ديده شده از سوي دولت بريتانيا و در راستاي سياستها و اهداف كلان اين كشور نبود و صرفاً «به تمهيد افسري انگليسي» و برخلاف «سياست ناواقعگراي قرن نوزدهمي حكومت بريتانيا» صورت گرفت. همچنين اختلاف نظر وزيرمختار انگليس در تهران با وزارت امور خارجه آن كشور و دست زدن به اقداماتي «به ابتكار خويش» دليل ديگري از برنامه‌ريزي نكردن و عدم مداخله حكومت انگليس در اين كودتا به شمار مي‌آيد. بنابراين اگرچه اين كودتا با «نقش آشكار انگلستان» درآميخته است، اما نويسنده اين نقش را از آن دولت انگليس نمي‌داند و معتقد است به دو عنصر خودسر نظامي و سياسي آن كشور در ايران باز مي‌گردد.
اما در مورد طرف ديگر اين كودتا يعني رضاخان نيز فرضيه نويسنده محترم را مي‌توان در همين پيشگفتار ملاحظه كرد. از نگاه ايشان، رضاخان علي‌رغم نداشتن تجربه قبلي در سياست، «بسرعت آموخت» و «بسرعت خود را با اوضاع و احوال وفق داد» و به اين ترتيب «ده سال نخست پس از كودتا، دوره نوآوري و اقدامات جسورانه، اميدهاي بزرگ و اطمينان فزاينده، احترام و اتكاي به نفس بود». حاصل اين همه نيز چيزي نبود جز تبديل شدن ايران به «كشوري مستقل و فارغ از سلطه خارجي». وي معتقد است، شخصيت رضاخان نيز به هيچ رو نشاني از وابستگي به انگليس نداشت، چرا كه «با وجود نقش آشكار انگلستان در كودتا و موقعيت برتر آن كشور در ايران، رفتار رضاشاه با بريتانيا و با حكومت ساير قدرتها بر پايه برابري بود.»(ص 13)
آخرين جمله از اين كتاب نيز مي‌تواند به نحو بارزتري بيانگر ديدگاه نويسنده محترم درباره رضاخان باشد: «رضاشاه فيلسوف- شاه افلاطوني نبود، و مسلماً نقايص بسيار داشت، ولي بي‌گمان پدر ايران نوين و معمار تاريخ قرن بيستم كشور ما بود.»(ص428) بنابراين در يك جمع‌بندي كلي مي‌توان اين‌گونه اظهار داشت كه تلاش آقاي غني در كتاب خويش بر اثبات اين فرضيه است كه اگرچه پاره‌اي مأموران سياسي و نظامي انگليسي به گونه‌اي خودسرانه اقدام به راه‌اندازي كودتايي كردند كه به برآمدن رضاخان انجاميد، اما اين شخصيت نوظهور در عرصه سياسي ايران، چه در جريان كودتا و چه در طول دو دهه پس از آن، استقلال رأي و نظر خود را ولو برخلاف ديدگاهها و نظرات مأموران بريتانيا و همچنين دولت آن كشور، حفظ نمود و با كنار زدن سلسله پوسيده قاجاريه براساس توانمنديها، هوشمنديها و كارآمديهاي خويش، دوران برپايي ايران نوين را آغاز كرد. شايد اين فرضيه را بتوان به نحو بارزي در طراحي تصوير روي جلد كتاب نيز مشاهده كرد. تصويري شفاف از رضاخان در لباس نظامي كه با اقتدار به دوردستها مي‌نگرد و در پشت سر او تصويري كمرنگ و مات از لرد كرزن وزير امور خارجه وقت انگليس كه با حالتي نه چندان استوار و با عصايي در دست، گام برمي‌دارد.
براي ارزيابي اين فرضيه و مستندات و دلايل و براهين اقامه شده به منظور اثبات آن ابتدا لازم است نگاهي به نقش و جايگاه انگليس در آن دوران انداخته شود. همان‌گونه كه مي‌دانيم حفظ و نگهداري هندوستان به عنوان يك مستعمره بزرگ، جزو اهداف استراتژيك انگليس به شمار مي‌آمد و بدين منظور هرگونه اقدام لازم را صورت مي‌داد. از سوي ديگر در همين چارچوب، دستيابي به نوعي موازنه قوا با روسيه در ايران نيز از اهميت ويژه‌اي برخوردار شده بود و البته به مرور زمان روسها و انگليسي‌ها توانسته بودند به تفاهم و تعادل مورد نظر خويش در ايران دست يابند. انعقاد قراردادهاي 1907 و 1915 ميان اين دو كشور و به رسميت شناختن مناطق نفوذ يكديگر در ايران بخوبي اين واقعيت را نشان مي‌دهد. در اين حال، وقوع انقلاب سوسياليستي 1917 در روسيه از يك سو و قرار گرفتن انگليس در جايگاه فاتحين در پايان جنگ جهاني اول به سال 1918، موقعيت ويژه‌اي را در عرصه بين‌المللي نصيب اين كشور مي‌كند. همچنين پايان يافتن عمر امپراتوري عثماني و تقسيم سرزمينهاي وسيع اين امپراتوري ميان انگليس و فرانسه، برنامه‌ريزي‌هاي وسيعتر انگليس را براي حضور در مستعمره‌هاي اين كشور در منطقه خاورميانه به دنبال دارد. به اين ترتيب انگليس در دوران پس از جنگ جهاني اول، در اوج قدرت استعماري خويش قرار دارد و هيچ سد و مانعي براي حضور بلامنازع خود در منطقه خاورميانه و همچنين ايران، نمي‌بيند. تنظيم قرارداد 1919 كه ايران را به يك كشور كاملاً تحت‌الحمايه انگليس تبديل مي‌كرد، دقيقاً در چنين شرايطي صورت مي‌گيرد.

نبرد گوگامل کدام نبرد است؟

نبرد « گوگامل» بين ايران و يونان و انقراض سلسله هخامنشيان (330 ق.م)
در زمان خشايارشا هخامنشي، لشكركشي بزرگي عليه يونانيان انجام گرفت كه در نهايت به شكست خشايارشا انجاميد. اين درگيري‏هاي پراكنده تا زمان اسكندر مقدوني ادامه داشت. در اولين روز اكتبر سال 331 قبل از ميلاد و در زمان پادشاهي داريوش سوم، دو سپاه ايران و يونان به سركردگي اسكندر مقدوني در نزديكي شهر موصل در محلي به نام گوگاملْ رودرروي هم قرار گرفتند كه در ابتدا تلفات بسياري بر يوناني‏ها وارد آمد. ولي پس از درگيري داريوش سوم و اسكندر مقدوني، سپاه ايران كه تصور مي‏كرد داريوش كشته شده است فرار نمودند و ميدان را براي اسكندر خالي گذاشتند. از طرف ديگر، داريوش سوم نيز كه در نبرد تن به تن با اسكندر زخمي شده بود، پس از تنها شدن در برابر يورش دشمن به وحشت افتاده و متواري شد. در نتيجه بخش‏هايى از لشكر ايران نيز كه به پيروزي، دست يافته بودند عقب نشستند و شكست سپاه ايران قطعيت يافت. برخي مورخين، تلفاتِ ايران در اين جنگ را تا 90 هزار نفر ذكر كرده‏اند اسكندر پس از اين فتح بزرگ به سوي بابِل رفت و سراسر بين‏النهرين را تسخير كرد. با تصرف ديگر نقاط ايران توسط سپاهيان اسكندر مقدوني، پايتخت دولت هخامنشيان، به نام تخت جمشيد در نزديكي شيراز نيز مورد تهاجم قرار گرفت. در اين حال، اسكندر به تخت جمشيد حمله برد و غنائم آن را تصرف كرد و شهر را به آتش كشيد. داريوش پس از شكست گوگامل و سقوط پايتخت درصدد تهيه سپاهي تازه بود كه توسط دو سردار خيانت‏كار خود زخمي شد و به همان زخم درگذشت. با مرگ داريوش، حكومت 230 ساله هخامنشيان فروپاشيد و سلسله سلوكيان و سپس اشكانيان جاي آن را گرفت.

اسلام‌ در ايران‌

دين‌ اسلام‌ در سال‌ 7/628 توسّط‌ شخص‌ پيامبر اكرم‌(ص‌)، و از طريق‌ نامه‌اي‌ خطاب‌ به‌ خسرو پرويز ، پادشاه‌ وقت‌ ايران‌ - كه‌ طّي‌ آن‌ خود وي‌ و اتباعش‌ به‌ پذيرفتن‌ دين‌ اسلام‌، يگانگي‌ خداوند و رسالت‌ محمّد(ص‌) و نيز عمل‌ به‌ معروف‌ و پرهيز از منكر دعوت‌ شده‌ بودند - به‌ ايران‌ عرضه‌ گرديد. در آن‌ ايّام‌ اگر شخص‌ گمنامي‌ هر يك‌ از شاهان‌، و به‌ طريق‌ اولي‌ فرمانرواي‌ مقتدر ايران‌، را مستقيماً مورد خطاب‌ قرار مي‌داد همواره‌ اقدامش‌ بر گستاخي‌ و جسارت‌ او حمل‌ مي‌شد و ايشان‌ را به‌ خشم‌ مي‌آورد. لذا، خسروپرويز نيز نامه‌ي‌ پيامبر اكرم‌(ص‌) را پاره‌ كرد و رسولان‌ ايشان‌ را با توهين‌ و تحقير از دربارش‌ راند. پيامبر اكرم‌(ص‌) كه‌ از شنيدن‌ اين‌ خبر مكدّر و رنجيده‌ خاطر شده‌ بود، بنابر الهامات‌ پيامبرانه‌ اعلام‌ كرد كه‌ امپراتوري‌ خسروپرويز قريباً سقوط‌ خواهد كرد. در زمان‌ خلافت‌ خليفه‌ي‌ اول‌، نيروهاي‌ مسلمان‌، به‌ رهبري‌ سعدبن‌ ابي‌ وقّاص‌ در جواب‌ توهين‌ و تحقيري‌ كه‌ نسبت‌ به‌ نامه‌ي‌ پيامبر اكرم‌(ص‌) و رسولان‌ ايشان‌ روا شده‌ بود، به‌ ايران‌ تاختند و در نبرد قادسيه‌ شكست‌ سختي‌ بر سپاهيان‌ ايراني‌ وارد كردند. اين‌ نبرد مقدمه‌ي‌ شكستهاي‌ پي‌ در پي‌ ديگري‌ بود كه‌ به‌ دست‌ اعراب‌ بر ايرانيان‌ وارد شد، و در مدّتي‌ كوتاه‌تر از ده‌ سال‌ بعد از اعزام‌ رسولان‌ پيامبر اكرم‌(ص‌) به‌ دربار خسروپرويز، طومار امپراتوري‌ شاهنشاهان‌ ايراني‌ را در هم‌ پيچيد. يزدگرد ، كه‌ ] هنگام‌ نشستن‌ بر تخت‌ شاهي‌ [ جواني‌ هجده‌ ساله‌ بود، آخرين‌ شاه‌ ايراني‌اي‌ بود كه‌ نوميدانه‌ و به‌ عبث‌ كوشيد تا در مقابل‌ مسلمانان‌ بايستد. اما سربازان‌ مزدور ترك‌ و چيني‌ او در همان‌ نخستين‌ يورش‌ مسلمين‌ از معركه‌ گريختند، و خود وي‌ نيز آخرالامر از صحنه‌ي‌ نبرد گريخت‌ و بعد از پناهنده‌ شدن‌ به‌ كلبه‌ي‌ مردي‌ روستايي‌ توسط‌ همو، به‌ طمع‌ ربودن‌ زر و زيورهايي‌ كه‌ با خود داشت‌، به‌ قتل‌ رسيد.
در قرن‌ اوّل‌ / هفتم‌ امپراتوري‌ ايران‌ نيز، همچون‌ امپراتوري‌ بيزانس‌، زير فشار شكننده‌ي‌ استبداد، خود رو به‌ تلاشي‌ واز هم‌ پاشيدگي‌ داشت‌. نفاقهاي‌ مذهبي‌ به‌ تعقيب‌ و آزار مردم‌ راه‌ گشوده‌ بود. زردشتي‌ دين‌ حكومتي‌ بود و متولّيان‌ و موبدان‌ آن‌ كه‌ به‌ اقتدار روحاني‌ ناشي‌ از مقام‌ ديني‌ شان‌ قانع‌ نبودند، مقامات‌ و مناصب‌ پراختيار و پرمسئوليتي‌ را نيز در اداره‌ي‌ امور كشور در قبضه‌ي‌ خود گرفته‌ بودند. موج‌ گسترده‌اي‌ از تخفيف‌ و تشنيع‌ نسبت‌ به‌ پيروان‌ اديان‌ كهن‌تر در ايران‌، از جمله‌ يهوديان‌، مسيحيان‌، بوداييان‌، صابئيان‌، غنوصيان‌، و مانويان‌، و به‌ دنبال‌ آن‌ تعقيب‌ و آزار آنان‌ آغاز گرديده‌ بود. همه‌ي‌ پيروان‌ اين‌ اديان‌ و آيينهاي‌ قديمي‌تر آروزمند آن‌ بودند كه‌ بتوانند آزادانه‌ و با نشاط‌ در فضايي‌ از رواداري‌ و همدلي‌ تنفّس‌ كنند، و چنين‌ فضايي‌ را سرانجام‌ در تعاليم‌ اسلام‌ يافتند. در حالي‌ كه‌ اسلام‌ مقرّر مي‌داشت‌ كه‌ با مسيحيان‌ و يهود به‌ عنوان‌ «اهل‌ كتاب‌» با رفق‌ و مدارا رفتار شود، تعاليم‌ صريح‌ پيامبر اكرم‌(ص‌) زردشتيان‌ را نيز بر «اهل‌ كتاب‌» افزود، و لذا آنان‌ نيز از همان‌ حقوق‌ و امتيازاتي‌ كه‌ خود مسلمانان‌ داشتند، برخوردار شدند. همه‌ي‌ آنچه‌ بر ذمّه‌ي‌ غير مسلمانان‌ ] از اهل‌ كتاب‌ و مجوس‌ [ بود آن‌ بود كه‌ ماليّات‌ سرانه‌اي‌ را كه‌ ] تحت‌ عنوان‌ جزيه‌ [ بابت‌ برخورداري‌ از امنيّت‌ در سايه‌ي‌ حكومت‌ مسلمانان‌ مقرّر مي‌شد، بپردازند. در عوض‌، ايشان‌ نه‌ تنها از پرداخت‌ زكوة‌، يعني‌ ماليّات‌ مرسومي‌ كه‌ هر مسلماني‌ مي‌بايست‌ بپردازد، بلكه‌ از خدمت‌ در زمره‌ي‌ نيروهاي‌ نظامي‌ و دفاعي‌ كشور نيز معاف‌ بودند. آن‌ عدّه‌ از غيرمسلمانان‌ ] اهل‌ كتاب‌ [ كه‌ خدمت‌ در زمره‌ي‌ نيروهاي‌ نظامي‌ كشور را مي‌پذيرفتند، از پرداخت‌ ماليّآت‌ سرانه‌ (= جزيه‌) معاف‌ مي‌شدند.

فتح‌ ايران‌، گشايشي‌ در زندگي‌ مسيحيان‌ ايجاد كرد. پيش‌ از آن‌، شاهان‌ ساساني‌ آتش‌ نزاعهاي‌ سختي‌ را ميان‌ يعقوبيان‌ و نسطوريان‌ مي‌تافتند؛ و علاوه‌ بر آن‌، در مقابل‌ هر حمله‌ و تجاوزي‌ كه‌ از خارج‌ توسّط‌ مسيحيان‌ به‌ قلمرو ايشان‌ مي‌شد نيز پيروان‌ فِرَق‌ مختلف‌ مسيحيان‌ را در داخل‌ كشور مورد تعقيب‌ و آزار قرار مي‌دادند. خسرو دوم‌ ساساني‌ به‌ سبب‌ شكستي‌ كه‌ از هراكليوس‌ (= هرقل‌)، فرمانرواي‌ مسيحي‌ ] بيزانس‌ يا روم‌ شرقي‌ [ يافته‌ بود، فرمان‌ داد تا عرصه‌ را بر همه‌ي‌ مسيحيان‌ ايران‌ تنگ‌ كنند. عامّه‌ي‌ زردشتيان‌ نيز از اين‌ آيين‌ جديد ] يعني‌ اسلام‌ [ با رويي‌ گشاده‌ استقبال‌ كردند. موبدان‌ زردشتي‌ طبقات‌ كارگر- يعني‌ افزارمندان‌، ابزارسازان‌، كارگران‌ ساده‌، و كشاورزان‌ - را كه‌ ] به‌ زعم‌ آنان‌ [ آتش‌ و آب‌ و خاك‌ را در جريان‌ كارشان‌ مي‌آلودند، خوار و حقير مي‌شمردند. طبقات‌ كارگر در جامعه‌ي‌ زردشتي‌ ] ايران‌ [ همان‌ سرنوشت‌ رقّت‌ انگيزي‌ را داشتند كه‌ سودره‌ها در جامعه‌ي‌ كاست‌ زده‌ي‌ هندو. اينان‌ نيز در آيين‌ جديدي‌ كه‌ فاتحان‌ به‌ ارمغان‌ آورده‌ بودند، درمان‌ بسياري‌ از دردهاي‌ اجتماعي‌ را كه‌ آن‌ چنان‌ بي‌امان‌ بر پيكر ايشان‌ تازيانه‌ مي‌كشيد، يافتند. اسلام‌ هيچ‌گونه‌ تمايز و تبعيضي‌ را در ميان‌ افراد بر پايه‌ي‌ طبقه‌ و حرفه‌ نمي‌پذيرد؛ هيچ‌ طبقه‌اي‌ از افراد را، جز به‌ لحاظ‌ فضايلشان‌، از طبقه‌ي‌ ديگر برتر نمي‌داند؛ و مبلّغ‌ و منادي‌ نظريّه‌ي‌ اخوّت‌ انساني‌ است‌ كه‌ گستره‌ي‌ آن‌ از محدوده‌ي‌ مرزهاي‌ جغرافيايي‌ و سياسي‌ فراتر مي‌رود.
با زوال‌ سلسله‌ي‌ ساساني‌، آيين‌ زردشتي‌ حامي‌ نيرومند خود را از دست‌ داد. در اوضاع‌ اساساً ديگرگون‌ شده‌اي‌ كه‌ پيش‌ آمده‌ بود، حفظ‌ بقاي‌ اين‌ آيين‌ در مقابل‌ نيروهاي‌ مخالفي‌ كه‌ تفوّق‌جويانه‌ با يكديگر رقابت‌ كردند، بي‌نهايت‌ دشوار بود. علاوه‌ بر اين‌، آشفتگي‌ اجتماعي‌ كه‌ عمدتاً موبدان‌ زردشتي‌ باعث‌ آن‌ بودند، نيز مزيد بر ورشكستگي‌ معنوي‌ اين‌ آيين‌ گشته‌ بود. اين‌ چنين‌ بود كه‌ زردشتيان‌ نيز از اين‌ دين‌ جديد، كه‌ تسامح‌ و پويايي‌ داشت‌ و از تنگ‌نظري‌ فارع‌ بود، استقبال‌ كردند. البتّه‌ شباهتهاي‌ زيادي‌ كه‌ ميان‌ آيين‌ خود ايشان‌ و اين‌ دين‌ جديد وجود داشت‌ نيز عامل‌ ديگري‌ بود كه‌ آنان‌ را به‌ استقبال‌ از اين‌ دين‌ جديد تشويق‌ مي‌كرد. آنان‌ اللّه‌ و ابليس‌ اين‌ دين‌ جديد را مقابل‌ و مشابه‌ اهورَمزدا و اهريمن‌ خود مي‌يافتند؛ و مي‌ديدند كه‌ آنچه‌ در اين‌ دين‌ جديد راجع‌ به‌ فرشتگان‌ و شياطين‌، و خلق‌ و بعث‌ انسان‌، و بهشت‌ و دوزخ‌، و بسياري‌ مسائل‌ ديگر گفته‌ مي‌شود، با آنچه‌ ايشان‌ بنابر آيين‌ خود بدان‌ معتقد بوده‌اند بسيار شباهت‌ دارد. و علاوه‌ بر همه‌ي‌ اينها، مي‌ديدند كه‌ اصول‌ اخلاقي‌ اسلام‌ نيز چندان‌ تفاوتي‌ با اصول‌ اخلاقي‌ خود ايشان‌ ندارد: در سايه‌ي‌ حكومت‌ مسلمانان‌ با زردشتيان‌ با رفق‌ و مداراي‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ رفتار مي‌شد؛ آداب‌ و اعمال‌ ديني‌ ايشان‌ نيز مورد احترام‌ و آتشكده‌هاي‌ ايشان‌ از تعرّض‌ مصون‌ بود.

بر همه‌ي‌ عوامل‌ مذكور در بالا كه‌ موجب‌ توسعه‌ي‌ اسلام‌ در ايران‌ شد، بايد ازدواج‌ شهر بانو، دختر يزدگرد ] سوم‌ [ - آخرين‌ شاه‌ ساساني‌ - با حسين‌بن‌ علي‌(ع‌) را نيز افزود. در نتيجه‌ي‌ اين‌ پيوند، ايرانيان‌ مي‌توانستند در ذّريه‌ و اعقاب‌ حسين‌بن‌ علي‌(ع‌) و شهربانو به‌ ديده‌ي‌ وارثان‌ شاهان‌ قديمي‌ خود بنگرند. ضمناً بخشي‌ از علّت‌ ظهور تشيّع‌، به‌ عنوان‌ يك‌ فرقه‌ي‌ مذهبي‌ علي‌ حده‌، در ايران‌ و هواخواهي‌ و وفاداري‌ ايرانيان‌ نسبت‌ به‌ آل‌ علي‌(ع‌) نيز همين‌ امر بوده‌ است‌. با برقراري‌ چنين‌ علقه‌ و پيوندي‌، اسلام‌ سرشت‌ بيگانه‌ي‌ خود را براي‌ ايرانيان‌ از دست‌ داد و با احساسات‌ وطنخواهانه‌ي‌ عامّه‌ي‌ ايشان‌، بدان‌گونه‌ كه‌ خود احساس‌ مي‌كردند، در هم‌ آميخت‌، و مآلاً ايشان‌ توانستند از رهگذر همين‌ ازدواج‌، كه‌ ثمرات‌ ديگري‌ نيز برايشان‌ داشت‌، ارزشها و سنّتهاي‌ بومي‌ خود را نيز ديگر باره‌ به‌ نحوي‌ ابراز نمايند.

ايران‌ قرنها پيش‌ از ظهور اسلام‌ از فرهنگي‌ ممتاز و تمدّني‌ بسيار پيشرفته‌ برخوردار بود. در اعصار كهن‌تر، اين‌ سرزمين‌ مهد انديشه‌ها و عقايدي‌ بود كه‌ آبشخور اديان‌ و فلسفه‌هاي‌ ايراني‌ و غيرايراني‌ را تشكيل‌ مي‌داد. سرزمين‌ ايران‌، علاوه‌ بر اين‌، مركز سازمان‌ و تشكيلات‌ سياسي‌ نيرومندي‌ نيز بود، و نظريّاتي‌ كه‌ در زمينه‌ي‌ كشورداري‌ و حكومت‌ در اينجا شكل‌ گرفته‌ و قوام‌ يافته‌ بود، بعدها مورد تأسّي‌ تركها قرار گرفت‌. جنبه‌ي‌ فكري‌ فرهنگ‌ ايران‌ قبل‌ از اسلام‌ در فلسفه‌هاي‌ زردشت‌، ماني‌ و مزدك‌ - كه‌ علي‌رغم‌ داشتن‌ صبغه‌هايي‌ از توحيد، كمابيش‌ ثنوي‌ بودند - مشخص‌ مي‌شد. در انديشه‌ي‌ ] ايراني‌ [ پيش‌ از ساسانيان‌، و خصوصاً در انديشه‌هاي‌ زردشت‌، گرايشي‌ به‌ توحيد مشهود بود، اما تنها بعد از فتح‌ اين‌ سرزمين‌ توسّط‌ مسلمانان‌ بود كه‌ اين‌ گرايش‌، تقريباً به‌ صورت‌ يك‌ حقيقت‌ غير قابل‌ ترديد، به‌ عامل‌ مسلّطي‌ در انديشه‌ي‌ ايرانيان‌ بدل‌ گرديد. و ثنويّت‌ خير و شرّ جاي‌ خود را به‌ ثنويّت‌ خداوند و مادّه‌ داد.
خلافت‌ عبّاسيان‌ مساعدترين‌ شرايط‌ را براي‌ پيشرفت‌ فلسفه‌ در ايران‌ فراهم‌ كرد، و ايرانيان‌، به‌ بركت‌ تأثيري‌ كه‌ از اسلام‌ يافته‌ بودند، به‌ پيشگامان‌ انديشه‌ي‌ عصر خود بدل‌ گرديدند. از جمله‌ بزرگ‌ترين‌ انديشمندان‌ ايراني‌ (بعد از اسلام‌) مي‌توان‌ از ابن‌مسكويه‌ ، ابن‌سينا ، غزالي‌ ، فخرالدّين‌ رازي‌ ، نصيرالدّين‌ طوسي‌ و ملاّصدرا ياد كرد. علاوه‌ بر اينان‌، در اين‌ ميانه‌ بايد از اخوان‌الصّفا كه‌، گرچه‌ آرايشان‌ اصيل‌ و ابتكاري‌ نبوده‌ اما، از متقدّمان‌ دائرة‌المعارف‌ نويسان‌ اسلامي‌ بوده‌اند، نيز نام‌ برد. علماي‌ برجسته‌اي‌ همچون‌ زيدبن‌ رفاعه‌، ابوسليمان‌ بُستي‌، علي‌ زنجاني‌، ابواحمد مهرجاني‌، و عوفي‌ از زمره‌ي‌ ايشان‌ بوده‌اند. بر تارك‌ تصوّف‌ ايراني‌ نيز نام‌ مشاهير و مشايخ‌ بلندآوازه‌اي‌ همچون‌ ابوسعيد ابي‌الخير ، عطّار ، جلال‌الدّين‌ رومي‌ ، سعدي‌ ، حافظ‌ ، عبدالقادر جيلي‌ و جامي‌ مي‌درخشد.
دين‌ اسلام‌ از طريق‌ ايران‌ به‌ چين‌، تركيه‌، افغانستان‌، هندوستان‌، و اندونزي‌ راه‌ يافت‌. (1)
پانوشتها
1- م‌.م‌.شريف‌، تاريخ‌ فلسفه‌ اسلامي‌ ، جلد 2، تارخ‌ تأثير تفكر اسلامي‌ در شرق‌ - تهران‌، نشر دانشگاهي‌، 1365، صص‌ 551-548
ادامه دارد...........