چرا خداحافظی ثواب ندارد؟
ارسال شده توسط رسانه در سهشنبه, ۱۳۹۸/۰۲/۱۰ - ۰۵:۵۷
سلام خدا قوت.
دختر بچه ۷ساله پرسیده: چرا سلام دادن ثواب داره ولی خداحافظی ثواب نداره؟
چطوری جوابشو بدم؟
با تشکر
سلام خدا قوت.
دختر بچه ۷ساله پرسیده: چرا سلام دادن ثواب داره ولی خداحافظی ثواب نداره؟
چطوری جوابشو بدم؟
با تشکر
سلام و عرض ادب خدمت همه ی سروران گرانقدر
اینجانب از سال 1389 با سایت وزین اسک دین همکاری داشته و سعی در خدمتگزاری داشته ام.
منتها به دلیل مشکلات شخصی دیگر امکان همکاری با این بخش از مرکز ملی پاسخگویی را ندارم.
از مدیریت محترم که تابحال نیز با وضعیت خاص بنده کنار آمده و بنده را مورد لطف قرار داده اند تشکر می کنم.
از همه ی همکاران به خصوص همکاران انجمن اخلاق که همکاری بسیار خوبی داشتیم تشکر و تقاضای حلالیت در مورد قصورها و تقصیرهایم دارم.
از کاربران عزیز و بسیار محترم نیز حلالیت طلبیده و جدا التماس دارم.
امیدوارم هم و غم ما واحد شده و همگی طالب ظهور حجت کبرای الهی حضرت بقیة الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه شویم و این خواسته را بر هر چیزی ترجیح دهیم.
الهی آمین
یا علی.
سخنان حضرت علی:doa(6): با پیامبر:doa(1): هنگام خاک سپاری حضرت فاطمه:doa(8):
head |
---|
ღღღ تولید اختصاصی انجمن گفتگوی دینی ღღღ |
کلام 203
صفحه ی 219
نهج البلاغه ی صبحی صالح
این آدرس صفحه ای است که دکتر مرتضی آقا تهرانی سخنان خود را با استناد به آن آغاز میکند. در ادامه به سخنان آقا امیرالمومنین (علیه السلام) در هنگام دفن پیکر پاک بانو فاطمه زهرا (سلام الله علیها) اشاره میکند، عباراتی که شنیدن و یا خواندن آنان قلب انسان را به لرزه می اندازد:
سلام بر شما ای رسول خدا
من دو سلام دارم، یکی از طرف خودم یکی از طرف دخترتون که در کنار شما دفن میشود
عجب خیلی سریع ملحق شد به شما
تحملم برای این برانگیخته شده شما کم شده
گویا دیگه پوستم نرم شده برایش
من وقتی خودم را تسلیت بدم به این مینگرم که چه مصیبت سختی را به شما گذراندم
خود من کسی بودم که شما را در قبرتون خوابانیدم
جان مبارک شما در میان سینه من به آسمان رفت
ما از خداییم و به سوی او برمیگردیم
آن ودیعه و امانتی که داده بودید برگشت...
:parandeh: دانلود با کیفیت عالی با حجم 5.77 مگابایت :parandeh:
:parandeh: دانلود با کیفیت عادی با حجم 1.46 مگابایت :parandeh:
سلام
من يه داستان خيلي خيلي طولاني دارم كه نهايت سعيم را مي كنم تا كامل خلاصه اش كنم.
من سه ساله از دانشگاه فارغ التحصيل شدم. يه پسري بود تو دوران تحصيل كه به خاطر شرايط كلاس و صد البته شخصيت خودم نه تنها با اون بلكه با هيچ كدوم از پسراي كلاس رابطه نزديك يا صميمانه نداشتيم. پارسال اتفاقي اومد و تو چت باهام حال و احوال كرد. من حتي به صورت حضوري سلام هم به اون نكرده بودم. اما اون شب تحويلش گرفتم اين چت ها ادامه پيدا كرد و خيلي بازتر شد تا جايي كه حتي شماره موبايلمون را هم به هم داديم ولي اصلا با موبايل به هم كاري نداشتيم. يه روز ازم خواست برم محل كارش و همديگه را ببينيم. مابين چت هاش هم به شوخي خيلي از خواستگاري از من حرف ميزد خيلي. اولش من هم با شوخي جوابش را ميدادم ولي بار آخر ديگه حسابي رفته بود روي اون دنده و خيلي خيلي داشت در موردش صحبت مي كرد من هم ازش خواستم كه اگه شوخيه ديگه ادامه نده ولي اون اظهار كرد كه حرفاش جديه و چون روش نميشه به شوخي بيان مي كنه. چند هفته گذشت و من ديگه باهاش چت نداشتم (به علت مسافرت) و همين بين يكي از خواستگارهام كه خودم ازش نفرت داشتم ولي مادرم باهاش موافق بود زنگ زد و من شايد به خاطر فرار از شرايط حاكم و يا شايد وابستگي خودم به اين پسر دوباره باهاش چت كردم و گفتم اگه چيزي هست بهتره از راه درستش عمل بشه. و همينجور بحث كرديم و بحث كرديم تا اينكه بالاخره فرداش اون تنها و من با خواهرم رفتيم و همديگه را ديديم و اون آماده نبودنش براي ازدواج را مطرح كرد و اينكه فرزند طلاقه و كاملا تحت تأثير طلاق و خونواده اش اصلا حامي اش نيستن و از لحاظ مالي اصلا شرايط مناسبي نداره وووو و اينكه مطمئنا اگه يه روز تصميم به ازدواج داشته باشه اولين گزينه اش من هستم و... من تا چند روز از اين موضوع ناراحت بودم و كاملا تحت تآثير حرف هاش و شرح اوضاع نابسامانش بودم. و بنا به توصيه يكي از دوستام (شايد هم ميل باطني خودم) به چت هام ادامه دادم. رابطه مون فقط چت بود و خيلي خيلي كم اس ام اس. ولي صحبت عادي مون فقط چت بود. تا سه ماه اين ادامه داشت تا اينكه اون كاملا ترك اينترنت كرد و بعد از دو هفته كه ازش خبر نداشتم شروع كرد باهام تماس بگيره و اس ام اس بده وووو. اين روند هم تا دو ماه ادامه داشت و رابطه مون نزديكتر و صميمي تر شد. ولي هنوز هم من حاضر نبودم ببينمش. تا اينكه يه شب زنگ زد و خواست خداحافظي كنه و اصل حرفش هم اين بود كه اگه يه روزي من ازدواج كردم تكليف اين رابطه دوستانه مون چي ميشه اون نقش چي رو تو زندگيم ايفا مي كنه و بهتره همينجا همه چي تموم بشه. و تمومش كرديم.
تا حدود دو ماه اصلا با هم هيچ گونه تماسي نداشتيم تا دوباره برگشت اول من مقاومت كردم و اصلا جوابش را نمي دادم اما كم كم كوتاه اومدم و اين دفعه واقعا رابطه مون صميمي تر شد چند بار قرار گذاشتيم همديگه را هم ديديم و من كم كم بهش و به خبر داشتن ازش به صورت مداوم و هر روز وابسته شدم. اون هم كه هميشه اظهار مي كرد كه بهم به شدت علاقه داره و حتما بايد هر وقت دلش مي گيره باهام صحبت كنه ولي مدام از اين هم صحبت مي كرد كه عذاب وجدان داره از اين وابستگيش و مي ترسه از روزي كه بايد خداحافظي كنيم و هميشه هميشه مردد بود. من وقتي ديدم كه اين چيزها داره رو من هم اثر ميذاره و تقريبا از زندگي عادي دور شدم و هميشه فكر اون تو ذهنمه و به شدت بهش وابسته شدم مهمتر از همه اينكه هيچ وقت هيچ وقت به حرفاش اعتماد نداشتم و هر دفعه يك چيزهايي ازش ميديدم كه شكم به دروغ بودن همه چي را قوي تر مي كرد ولي هيچ وقت جرأت نداشتم صريحا ازش توضيح بخوام. كاملا مردد و معلق بودم. تا اينكه ازش خواستم كه به مدت يه هفته با هم هيچ تماسي نداشته باشيم از هيچ نوعي اولش موافقت كرد بعد مقاومت كرد و بعد قبول كرد و يه هفته عذاب آور به من گذشت كه حالا بعدش چي؟ چه جوري بايد ازش خداحافظي كنم (هر دومون به اين نتيجه رسيده بوديم كه خداحافظي الان و زود هنگام عاقلانه ترين راهه) تا اينكه اين يه هفته و حتي يه روز اضافه تر گذشت طاقت نياوردم و بهش اس ام اس دادم و حالش را پرسيدم اون هم اولش جواب نداد و بعد از چند دقيقه طي همون اس ام اس ميخواست همه چي را تموم شده بدونه در صورتي كه من اصلا قصدم اين نبود و مي خواستم خيلي بهتر تموم بشه خيلي رسمي تر و خاطره بدي از هم نداشته باشيم ولي كاملا خلافش شد اين حركتش كه طي يه اس ام اس بخواد خداحافظي كنه برام خيلي گرون تموم شد باهاش تلفني صحبت كردم در صورتي كه كاملا عصباني بودم و اون هم اظهار ميكرد كه اين يه هفته تونسته خودش رو پيدا كنه و با خودش مبارزه كنه كه تو وقت دلتنگي هاش فقط با صحبت كردن با من مي تونه آروم بشه و معلوم بود كه اون هم عصبانيه شايد از اينكه خودخواهانه يه هفته را فرجه خواستم ولي اصلا اينجور نمي گفت و مدام مي گفت كه كمك بزرگي بهش كردم كه يه هفته بهش فرصت دادم.
الان اصلا دلم نمي خواد اينجور باشه الان هم من ازش دلخورم و هم اون ما با عصبانيت و دعوا تموم كرديم در صورتي كه رابطه مون اصلا اين چيزها توش نداشت. ما با هم دعوا نداشتيم من هدفم اين بود كه خداحافظي كنم ولي فكر چنين چيزي را اصلا نمي كردم با دعوا تموم كنيم. آخه چرا؟ ما كه هر دومون راضي بوديم به خداحافظي.
الان موندم چه كار كنم. تنها راهي كه به ذهنم مي رسه اينه كه بذارم يه چند روزي بگذره و هر دو يه ذره آروم بشيم و ازش بخوام كه يه روز يه قرار بذاريم كدورت ها را برطرف كنيم و كاملا دوستانه خداحافظي كنيم. كاملا دوستانه... فقط مي ترسم كه نخواد جواب بده و من سنگ رو يخ بشم... اصلا نمي دونم چه كار كنم طرف من آدم كاملا حساسيه...