[h=1][/h]
[/HR]
شهید موسی انصاری نیروی تخریب لشکر 10 سیدالشهدا (ع) بود که در حین عملیات کربلاییک به دلیل انفجار بشکههای فوگاز کار گذاشته شده در یکی از میادین مین دشمن به همراه تعداد دیگری از رزمندگان میسوزد و آن طور که همرزمانش تعریف میکنند به تلی از خاکستر تبدیل میشود.
[/HR]
انصاری در زمره رزمندگانی بود که مسیر پرخطر جهاد را با دل و جان و البته منطق و عقل انتخاب کرده بودند و نکته جالب توجه در زندگی این شهید بزرگوار، مصاحبه او با یکی از گزارشگران رادیو تنها ساعاتی قبل از شهادتش بود. موسی طی این مصاحبه درباره انگیزههای حضورش در جبهه گفته بود: «از اینکه زمان عملیات فرارسیده احساس خوشحالی دارم. انشاءالله خدا یاری کند تا در این حرکت پیروز باشیم و دل خانوادههای شهدا و جانبازان را شاد کنیم. سرباز امام زمان بودن لیاقت میخواهد و من پیامی جز این ندارم.» متن زیر ماحصل همکلامی ما با مرتضی انصاری برادر این شهید است که ساعتی در خصوص شهدای خانواده انصاری، یعنی موسی و برادرش مصطفی به گفتوگو نشستیم.
وی میگوید: مرتضی انصاری هستم و متولد 1348. ما چهار برادر و یک خواهر بودیم. موسی و مصطفی در دوران دفاعمقدس شهید شدند. پدرم نگهبان یک گاراژ بود مادرم هم خانهدار. پدرم برای تأمین خانواده سخت کار میکرد. والدینمان روی حلال و حرام بسیار توجه داشتند. قرآن نقش تعیینکنندهای در مسیر زندگیمان داشت. بچهها هم قرابت خاصی با کلام خدا گرفته بودند.
اولین شهید خانواده موسی بود. او در سال 1338 در قزوین به دنیا آمد. 11 سال بیشتر نداشت که به تهران کوچ کردیم. دوران کودکی برادرم بسیار خاص بود. در دوران کودکی علاقه فراوانی به یادگیری قرآن از خود نشان داد و بیشتر سورههای قرآن را حفظ کرد. همزمان با ادامه تحصیلش، فراگیری قرآن را هم مدنظر قرار داده بود.
موسی علاقه زیادی به قرآن داشت. خوب به خاطر دارم بعد از اینکه شاغل شد، از حقوق خودش مسجدی را در محله ساخت. همه حقوقش را هم برای هزینههای مسجد خرج کرد. خودش کارگری کرد، بنایی کرد. برای توسعه فعالیتهای فرهنگی مسجد، کتابخانهای را دایر کرد و کتب مذهبی زیادی هم برای کتابخانه خریداری کرد.
بعد از ساخت مسجد صاحبالزمان (عج) در همان مسجد که با دسترنج، تلاش و مجاهدتهای خودش ساخته بود، کلاسهای قرآن برگزار میکرد و شاگردان زیادی را تربیت کرد. در زمانی که در خانه بود هم بیشتر زمانهایش را برای تلاوت قرآن صرف میکرد.
با شروع جنگ تحمیلی، برای فراگیری رزمهای گوناگون به پادگان رفت، تا آموزش لازم نظامی را ببیند، از آنجا هم عازم جبهه جنوب شد. او هرگز درس و دانشگاه را رها نکرد و در دانشگاه هم قبول شد. برادرم معتقد بود که جبهه خود یک دانشگاه است که هر کسی در آنجا درس آزادگی و انسانیت را میآموزد. او همواره در جبهه شرکت داشت از عملیاتهایی که موسی با افتخار در آن شرکت داشت میتوان به عملیاتهای بیتالمقدس (آزادی خرمشهر)، والفجر مقدماتی، والفجر 4، والفجر 8، آزادی فاو، فکه و... اشاره کرد. اما کسی از اهالی محل و یا بستگان اطلاعی از فعالیتهای ایشان در جبهه نداشتند. هیچ گاه با لباس رزمش به خانه نمیآمد و همیشه لباس شخصی میپوشید. زمانی که شهید شد همرزمانش برای تشییع پیکرش به خانه ما آمدند. آنجا بود که بسیاری متوجه شدند ایشان در جبهه حضور داشت. خود ما هم تازه متوجه شدیم که در کجا و کدام منطقه خدمت میکرد. موسی در لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود.
در بین 500 نفری که در منطقه عملیاتی حاضر بودند، 20 نفر برای گردان تخریب انتخاب شدند، برادرم موسی جزو آن 20 نفر بود اما جثه کوچکش باعث تعجب فرماندهان شده بود. موسی 50 کیلو هم نمیشد اما کسی نمیدانست که چه مهارتها و توانمندیهایی دارد. ابتدا فرماندهان گفته بودند، گندهتر از موسی نداشتید که بیاورید. اما مدتی بعد از نشان دادن تبحرش فرماندهان میگفتند که موسی سر جهیزیه ما است و مصرانه او را همراه خود میبردند. وزن معنویاش بیشتر بود. در کارها کم نمیآورد، جثه کوچکش باعث کوتاهی در کارش نمیشد. با پشتکاری که داشت از عهده مانورها و رزمایشها برمیآمد. مدتی بعد موسی شد کلید و هنگام گره در کار به کمک بچهها میرفت. بیادعا در گردان تخریب کار میکرد. او منیت، غرور و خودبزرگبینی را قبل از هر معبر مینی تخریب کرده، بعد به سراغ میدان مبارزه رفته بود. از لحاظ توانمندیهای علمی هم در سطح بالایی بود. در زمینه خنثی نمودن مین تبحر ویژهای داشت و بعدها از خاطرات او و اقدامات همرزمانش کتابهایی به نشر رسید. در کارش بسیار جدی بود.
ما از زبان بسیاری از همرزمانش نحوه شهادت موسی انصاری را شنیدیم، آنچه میدانیم شهادت ایشان شهادتی در نهایت ایثار بود، چون شمعی سوخت تا دوستان از روشنایی وجودش بهرهمند شوند، میخواهیم روایت شما را از شهادت برادرتان بشنویم.
روی سنگ مزارش هم نوشتند: «شهید مصطفی عملیاتی»؛ چرا که یک هفته قبل از عملیاتها مطلع میشد و به منطقه میآمد
آخرین عملیاتی که موسی در آن شرکت داشت، عملیات کربلای یک بود که با رمز یا ابوالفضل العباس (ع) اجرایی شد و در این عملیات شهر مهران از محاصره دشمنان رها شد. موسی در 10 تیرماه 1364 در همین عملیات به شهادت رسید. قبل از کربلای یک، موسی به همراه چند تن از همرزمانش مثل محسن اسدی، علی پور و... که جزو بچههای گردان تخریب و اطلاعات عملیات بودند برای ارزیابی موقعیت سوقالجیشی منطقه فعالیت میکنند و چند میدان مین را نیز باز و پاکسازی میکنند تا بچهها در جریان عملیات مشکلی نداشته باشند. اما تنها ساعاتی قبل از عملیات، موسی و همرزمانش برای چک کردن محور مورد نظر راهی میشوند. اما متوجه میشوند که عراقیها دوباره در مسیر و معبرهایی که قبلاً باز و پاکسازی شده بود، مین کار گذاشتهاند. تا شروع عملیات زمان زیادی باقی نمانده بود. بنابراین موسی و بچههای دیگر دست به کار میشوند و 70- 60 متری مانده به خط دشمن با وجود سیمهای خاردار حلقوی و بشکههای فوگاز که همان بشکههای انفجاری هستند و از راه دور کنترل میشوند، کار پاکسازی سختتر میشود. در این حین با شنیده شدن صدای انفجاری در یکی دیگر از محورها بالاجبار عملیات خیلی زودتر از زمان مقرر آغاز میشود. به سرعت بچههای تخریب، نیروهای حاضر را از میان معبرهای باز شده عبور میدهند. برای همین چند برانکارد آورده و روی معبر باز شده قرار میدهند، بچهها از روی برانکاردها عبور میکنند. دشمن روبهروی منطقهای که قرار بود بچهها از آن عبور کنند تیربار کار گذاشته بود. عراقیها منور میزنند و دوشکاچی عراقی شلیک میکند. در چنین شرایط سختی بشکههای فوگاز از سوی دشمن منفجر میشود و برادرم موسی انصاری و شهید علی پور به همراه چند تن از نیروها آتش میگیرند و میسوزند و چون شمع به وصال یار میرسند. میان سوختن و شعلهور شدنشان نیروهای دیگر به ناچار به راه میافتند تا عملیات را ادامه دهند. بعد از بازگشت لحظات و صحنههای تلخی در مقابل چشمانشان رقم میخورد، موسی سوخته و دیگر چیزی از او باقی نمانده بود، روایت دوستانش هم حاکی از این بود که به هنگام سوختن حتی چربیهای بدنش هم چکیده و روی آتش میریخت و آتش را شعلهورتر میکرد. گویی برادرم میخواست تا آخرین ذره در عشق وصال یار بسوزد و خاکستر شود.
[h=2]شهید مصطفی عملیاتی[/h] شهید مصطفی انصاری برادر دیگر خانواده انصاریها بود. مصطفی پس از سپری کردن دوران ابتدایی در کلاسهایی که جهت یادگیری قرآن گذاشته بودند شرکت نمود. او علاقه خاصی به فراگیری کلام الهی داشت و در مجالس مذهبی و قرآنی شرکت ویژه داشت... اما در کنار همه اینها توجهی ویژه به تحصیلش داشت و در کنار تمام مبارزات سیاسی خود در زمان انقلاب هم، لحظهای از درس و دانش باز نماند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای اولین بار جهت آموزش نظامی به اسلام سرا رفت و بعد از آن هم جهت تکمیل آموزشهای خود به ستاد شهید نعیمی رفت. سال اول دبیرستان بود که عزم ورود به جنگ را نمود. اما به دلیل حضور برادرش موسی در جبهه و احتمال مخالفت خانواده، به بهانه شرکت در مسابقات ورزشی از خانه رفت و از طریق پادگان بسیج عازم جبهه شد، خانواده از نامهای که در مسجد گذاشته بود متوجه رفتنش شدند و بعد از استقرار در جبهه غرب، سقز نامهای برای خانواده نوشت و از محل خدمت و وضعیت موجود خود برایشان گفت.
مدتی بعد راهی جبهههای جنوب شد و در عملیات خیبر شرکت کرد و از ناحیه پا مجروح شد. مصطفی در والفجر 8 مجروح شد و برای درمان و استراحت به خانه آمد. موسی هم همزمان با برادرش به مرخصی آمد و چند روز بعد هر دو راهی جبهه شدند تا در عملیات کربلای یک شرکت کنند. موسی در این عملیات تخریبچی بود و مصطفی آرپیجی زن. در حین عملیات بود که به مصطفی خبر داده شد برادرش موسی به شهادت رسیده، مصطفی تا پایان عملیات ایستاد و راسختر از پیش مبارزه نمود. بعد از اتمام عملیات به خانه بازگشت تا پیکر برادر را که به انتظار آمدنش بود، تشییع کند. بچههای گردان مصطفی را مصطفی عملیاتی نامیده بودند، روی سنگ مزارش هم نوشتند: «شهید مصطفی عملیاتی»؛ چرا که یک هفته قبل از عملیاتها مطلع میشد و به منطقه میآمد.
مصطفی در گمرک مهرآباد مشغول به کار بود اما هرگز جبهه را فراموش نکرد. شهید مصطفی انصاری با افتخار بعد از شهادت برادرش موسی از عملیات کربلای یک، والفجر 4، خیبر، والفجر 8 و... تا عملیات کربلای 5 جسورانه در جبهه شرکت نمود. قبل از شروع عملیات کربلای 5 از خانواده، دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و راهی شد و در نهایت در سن 21 سالگی در تاریخ 22 دیماه 1365 در عملیات غرورآفرین کربلای 5 با اصابت ترکش خمپاره به سینهاش به شهادت رسید.
بعد از شهادت موسی انصاری پیکرش در قطعه 53 به خاک سپرده شد و مدتی بعد کنار مزار موسی قبری آماده و قاب عکسی نصب شد، همه تصور میکردند که مزار شهید است. اما مدتی بعد از شهادت مصطفی طبق وصیتنامهاش در کنار مزار برادر در همان قبری که قاب عکسی بالای سر مزار نصب بود دفن شد، به روایت یکی از دوستان مصطفی پس از شهادت برادرش موسی قبر کنار مزار را خرید و مدتها در انتظار شهادتش ماند... تا اینکه جای خالی با پیکر شهیدش پر شد. مصطفی انصاری در بخشهایی از وصیتنامه خود از پدر و مادرش خواست تا او را بخشیده و با شنیدن خبر شهادت خنده بر لبانشان باشد و اشکی نریزند.