سلام
با توجه به اینکه در بیشتر مواقع داستان زاییده تخیل نویسنده است و واقعیت نداره
ممنون میشم حکم کلی نوشتن داستان و رمان رو بفرمایید
و اینکه آیا حکم داستان مذهبی و دینی ( غیر از زندگی پیامبران و ائمه) فرق داره یا نه؟
روايت شده مردى از دنيا رفت. خداى مهربان به حضرت موسى (عليه السلام) وحى كرد: يكى از دوستانم مرده است،تو او را غسل بده. هنگامى كه موسى آمد تا او را غسل دهد ديد مردم او را به علت فسق و گناهانش در ميان مزبله و خاكروبه ها انداخته اند. حضرت موسى گفت: بار خدايا تو مى شنوى كه مردم درباره گناهان اين مرد چه مى گويند؟
خداوند فرمود: يا موسى اين مرد به هنگام مردن سه موضوع را براى خود شفيع قرار داد كه اگر آنها را براى گناه كاران شفيع قرار مى داد، كليه آنان را مى آمرزيدم.
گفت: 1 - پروردگارا! اگر چه من مرتكب گناهان زيادى شده ام ولى اين ارتكاب به علت فريب شيطان و همنشين بودن با بدان بوده است و تو مى دانى كه من قلبا راضى به انجام اين گناهان نبوده ام.
2 - گرچه من با افراد فاسق مرتكب معصيت مى شدم ولى در عين حال نشست و برخواست با نيكوكاران را بيشتر دوست مى داشتم.
3 - اينكه هرگاه شخص نيكوكار و شخص گنهكارى براى حاجتى نزد من مى آمدند من حاجت آن شخص نيكوكار را مقدم مى داشتم.
در زمان فتحعلى شاه نزديك حضرت عبدالعظيم خرابه اى بود و در آن خرابه تپه خاكى بود. زمانى به واسطه بارانى كه آمده بود آب پاى آن تپه افتاد و تا وقتيكه آمدند آنجا را تعمير كنند شكافته شد. همينكه قدرى خاك ها را عقب كردند سردابه ((زير زمين)) ظاهر شد.
در آن سردابه و زيرزمين پاهاى ميتى نمايان شد. وقتى كه خاك ها را عقب زدند، ديدند يك بدن پيدا شد،تر و تازه. هنوز آثار خضاب به محاسن و دست هايش باقى است ولى كفنش پوسيده و خاك شده و
اطرافش ريخته ولى مستورالعوره مى باشد. در مقام جستجو برآمدند. سنگ لوحش را پيدا كردند، اسمش را با تاريخ وفاتش ديدند. بعد معلوم شد كه آن بزرگوار در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام) بوده و قريب هزار سال بود وفات كرده بود.
اين خبر در تهران منتشر شد و مردم مى آمدند، تا تماشا كنند. خود فتحعلى شاه هم آمد و اين امر عجيب را ديد، پس امر كرد: روى قبر را پوشانيدند و بقعه اى ساختند و صحن برايش قرار دادند و مشهور به ابن باويه است در حال حاضر هم آباد است و مردم براى زيارت مى روند و آن بدن، بدن شيخ صدوق (رحمة الله عليه) عليه مى باشد.
علامه علی اکبر دهخدادر ذیل واژهء «پاورقی» می نویسد:
«...قصه و جز آنکه در قسمت ذیل اوراق روزنامه نویسند...آنچه در ذیل صفحه نوشته شود و چون شرح و تعلیق»
دکتر محمد معین نیز در فرهنگ فارسی خود تقریباً همان عبارت لغتنامه دهخدا را تکرار کرده است.
کم کم با قوّت گرفتن شکل داستانی پاورقی در مجلات و روزنامهها، اندکاندک مقالاتی را که دهخدا و معین در کنار داستان از آن به نام پاورقی
یاد کردهاند نیز از حمل بارِ نام پاورقی معاف شدند و به اینگونه آثار،مقالات مسلسل و دنبالهدار گفته شد و «پاورقی»محدودهء مشخص و معین داستانی پیدا کرد.
ضمن آنکه بعضی از روزنامهها عنوان«داستان مسلسل» یا «داستان دانبالهدار»را هم در مورد آن به کار میبردند.
و بنابراین پاورقی یعنی یک داستان دنباله دار.
یکی از بخشهایی که این حقیر احساس کردم در اسک دین وجود نداره؛ وجود یه تاپیک با داستانهای بلند و جذاب و البته آموزنده بود ( البته تاپیک داستان های کوتاه وجود داشت )
این بود که تصمیم گرفم با کسب اجازه از مدیران و مسوولان محترم اسک دین و کاربران بزرگوار و گرامی اینجا
یک تاپیک با محتوای داستان های دنباله دار حاویمطالب آموزندهومذهبیایجاد می شود و هر چند روز یکبار - با توجه به فراخور حال- به روز می شود.
یعنی که توی این تاپیک البته هدف سرگرمی و وقت گذرانی نیست
نمی خواهیم فقط یه داستانی بذاریم و بقیه هم به نیت سرگرمی بخوانند و بعدش هیچی
هدف اینجاداستان های آموزندهوحاوی پیامهست.
و چون این حقیر همه مطالب را با قلم سیاه و دلی آلوده می نویسم و از جایی کپی نمی کنم لذا نقل آن در صورتی که منبع آن ذکر شود ( www.askdin.com) مانعی ندارد.