درد و دل:مشکلات خانوادگی، درس نخواندن، ناامیدی و...
ارسال شده توسط سلامت در چهارشنبه, ۱۳۹۳/۰۶/۲۶ - ۰۴:۰۷بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اگر افسردگی دارید نخوانید گرچه دوست دارم پاسخ بدید اما اگر خودتان افسرده هستید این متن ممکنه شما رو دوباره افسرده کنه و من راضی به این نیستم.
28تم وارد 22 سالگی میشم. چند ساله که افسردگی دارم از تقریبا 13.14 سالگی(تقریبا همزمان با مادرم). مادرم اسکیزوفرنی داره. دوم و سوم هنرستان نتونستم درس بخونم به خاطر افسردگی و ناراحتی زیاد تمرکز نداشتم کتاب که میومد دستم هرچی میخوندم تومخم نمیرفت و خیلی حس بدی پیدا میکردم تا همین الان هم اینطوریم. و مادرم چند وقت یک بار حالش بد میشه و من هم اعصابم خورد میشه به خاطر اون. وقتی دیوانه میشه میگه همه آدم فضایی اند یا حیوانها آدمند، شما زهنی حرف میزنید و یک صداهایی میشنوه که باهاش حرف میزنند و یک چیزهایی میبینه و... طی چند سال که کمکم اطلاعاتم رفت بالا احتمال میدم دیوانگیش به خاطر مشکل فیزیکی در مغزش(چون بعضی مواقع داغ میکرد قبلاً) که باعث شده ضعیف بشه(شاید روحش) و این ضعف باعث شده شیاطین نسبت بهش تسلط نسبی پیدا کنند و هروقت قرص نمیخوره چون مغز و منطقش ضعیف میشه شیاطین میتونند کمی افکارش رو کنترل کنند ولی وقتی قرص میخوره تقریباً عادیه گرچه ساده لوحه و یکمی همیشه به اون تفکرات دیوانگیش اعتقاد داره. لعنت برشیطان و شیاطین.
بابام بعضی مواقع شله توی قرص دادن بهش و مامانم مقاومت میکنه(مخصوصاً اگر یک قضای بدی بخوره مقاومت میکنه تو قرص خوردن همچنین وقتی دیوانه شده) و اگر نخوره حالش بد میشه من مجبور میشم بیام دو تا سیلی بزنم توی گوش مادرم تا بخوره بعدش میام توی اتاقم 4 تا سیلی بخودم بزنم و کلی خودزنی و گریه کنم. نابود میشم وقتی ماردم رو میزنم یا داد میزنم سرش.
هرچی به بابام میگم خوب نزار باقالا بخوره حالش بدمیشه میگه اشکال نداره یک بار بعد فرداش حالش بد میشه. هرچی میگم نزار ترشی سیر درست کنه که خیلی واسش بده میگه میدونم اما یکم اشکال نداره و دوباره فردا دیوونه میشه و از چند روز تا یکی دو هفته خوب شدنش با زیاد کردن قرص طول میکشه. باز فردا میگم نزار فالوده بخوره و روز از نو روزی از نو. چندین ساله همینه وضعیت. درس هم نمیگیره به هیچ وجه. بعضی مواقع خیلی دیوانه میشه میبرتش بیمارستان پرستارها هم گول میخورن و قرص ها رو نمیخوره میگن خوب نمیشه بهش با مجوز پدرم شک میدن نفسش(با نفس من) زیر شک میگیره میگه داشتم میمردم زیر شک با این وجود بابام دوباره کوتاهی میکنه تو قرص دادن و غذا خوردنشو... و باز هم میره بیمارستان شک میخوره. بابام هم دوست نداره سر مامانم داد بزنم حاظره بره بیمارستان اما نه خودش سرش داد میزنه نه من رو میزاره.
با توجه به اینکه قبلا سرش داغ میکرد و دیوانه هم هست در زمانی که حالش خوبه میگم ببرش حجامت سر مامانم نمیاد میگه مغزمو عوض میکنن! شوهر هم نمیتونه زن مریضشو زور کنه ببره.(قرص نمیتونه بش بده میتونه ببرتش حجامت سر؟؟)
یک خواهر هم دارم 27-8 سالش که زیاد خودشو درگیر مسائل مادرم نمیکنه.
بابام ظرف هارو خودش میشوره غذا معمولا خودش درست میکنه بعضی مواقع خواهرم .نظافت بابام خودش میکنه. بازنشسته است اما سر کار میره هفته ای 2-3 بار. خونمون مثل طویله است. خواهرم هرچی داره همونجای استفاده میزاره مادر و پدرم همینطور اصلاً عادت ندادند زیر پاشونو تمیز کنند حداقل من تو خدمت یاد گرفتم! مبل و زمین پر از خورده وسایله یک نفر خیالش نیست. از بچگی خجالت میکشیدم دوستامو بیارم خونه. من هم چند بار تلاش کردم تمیز نگه دارم اما یک ساعته دوباره به هم میریزند خونه رو خوب من که مستخدم خواهرم نیستم! اما حداقل اتاق خودم تقریباً همیشه مرتبه گرچه هرچی وسایل اضافه دارن میزارن اونجا تقریباً انباریه! خواهرم غذا میخوره سینی با نمکدون و ظرفش رو ول میکنه رو کابینت میره. حالا این خوبه مادرم رو زمین ول میکنه!(مگه رستورانه؟) من که سه چهار ماهه از بعد خدمت یک قاشق کثیف هم نمیزارم از خودم همه ظرفامو همون لحظه استفاده میشورم. به پدرم میگم این روشش نیست بابا بچتو زور کن نوبتی خونه رو تمیز کنیم ظرف ها هم ما بشوریم نوبتی. میگه با زور نمیشه. خواهرم نتنها سالی یک بار خونه رو تمیز نمیکنه بلکه ظرف هم نمیشوره و هیچ کار نمیکنه(همون هتل). بابام باید یکم زور بکار ببره چه برای بچه ها چه زنش چه زندگیش.
مسافرت که میریم چند روز خونه ی یک نفر میمونیم از خجالت آب میشم چون دوست ندارند ما بمونیم و رفتار خوبی هم ندارند اما ما با پررویی میمونیم!
میگم بابا خونه ی این فامیل ها باید هر کدام دو ساعت موند اینطوری خودمون کوچیک نمیشیم و مارو بیشتر دوست دارند اما گوش نمیکنه!
با تمام این موارد ما یک خوانواده ی بی فرهنگ و بی ادبیم!
- مادرمو دوست دارم. پدرمو خیلی دوست دارم- اون هم منو همینطور.
- درس دوست دارم بخونم حالا که خدمته رو رفتم اما این افکار خیلی آزار میده.
- کی شوهر خواهر تنبل با مادر دیوونش با خونه ی بهم ریخته میشه؟(حتی با اینکه خواهرم فوق لیسانس زبان داره میخونه)
- کی زن پسری با چنین خوانواده ای و مدرک سیکل میشه؟(جالبه پدر و مادرم دیپلم دارند!) (و میدونم مدرک همه چیز نیست اما ادامشو بخونید) زنه باید مادر شوهر دیوونه و خوانواده ی بی فرهنگ رو تحمل کنه؟ یا باید یک زنی با خونواده ای مثل مال خودم بگیرم مشکل بشه دو تا؟(حاضرم بمیرم اما زن بد نگیرم)
- با مدرک سیکل کاری گیرم نمیاد خودمم خیلی آدم بی عرضه ای هستم و الی شاید گیر میومد اصلاً اراده و اعتماد بنفس و امید ندارم و الی گیر میومد. یک روز که دنبال کار رفتم گیر نیومد خیلی ناراحت بودم. تو چشمام اشک جمع شده بود و کفر گفتم و شروع کردم به کافر شدن. شب قبلش چند ساعت کلی گریه و التماس خدا و توسل به امام ها کرده بودم که کار گیرم بیاد و از این افسردگی و وضعیت در بیام اما نشد. بی ایمان و کافر و از همه چیز نا امید شدم. انگار بعد از چند سال و چندین بار دیگه واقعاً از ته قلب تصمیم خودکشی گرفته بودم و گفتم فردا صبح میرم رو پل غدیر(اهواز) و خودکشی میکنم. زودتر از اتوبوس پیاده شدم و یک مسیر طولانی رو تا خونه دویدم. یکم آرومتر شدم. اومدم توی اسکدین در مورد خودکشی برای بار چندم خوندم. نوشته بود اول آدم کافر میشه بعد خودکشی میکنه اما من نمیخواستم کافر بمیرم. دیدم میرم اون دنیا بدتر زجر میکشم. شک داشتم اما نمازمو به زور هم که شده خوندم. اون موقع نسبت به معصومین هم بددل شده بودم اما هنوز امام زمان رو دوست داشتم. چون یاری نداره، هر شب اشک میریزه و نمیتونه واسه ما غیر از دعا کاری کنه. اون هم مثل من ناراحته. به خاطر اینکه ثابت کنم و مطمئن بشم کافر نیستم چندین بار گفتم خدایا دوستت دارم، یا امام زمان دوستت دارم،امام حسین دوستت دارم.
چون خیلی دویده بودم و خسته بودم بر عکس همه ی شبها که تا 3 بیدار بودم اون شب اگر اشتباه نکنم ده و نیم یازده خوابیدم. ساعت چهار از خواب بیدار شدم و خواب از سرم پرید و بیدارموندم. حس خوبی داشتم و دلم تاریک و غمگین نبود. 5.30 اذان گفت. رفتم مسجد نماز رو خوندم و موندم تا تعقیبات تموم بشه چون مسجد ما هر روز زیارت عاشورا داره. قرآن رو باز کردم چیزی نوشته بود که حس خوبی بهم داد و از خودکشی پشیمان شدم.
این ها رو بیشتر واسه درد دل نوشتم. اما این ها مشکلات منه و بعضی مواقع به خدا بدبین میشم و فکر های کفر آمیز میاد تو سرم.
لطفاً کمک کنید.