رابطه با جنس مخالف

خطای من در جوانی، گریبانگیر زندگی فعلی و ازدواج من شده است

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام

متاسفانه من در دوره جوانی خطایی کردم و از قوانین الهی تخطی کردم و در حال حاضر گریبانگیر من شده و باعث شده زندگی من دچار اشفتگی بشه و مستاصل برای راه حل خلاصی از این بحران.

سالها پیش من با دختر خانمی اشنا شدم و وقتی دیدم با ایشان قرابت شخصیتی و اخلاقی و مذهبی دارم ، با هم قول و قرار ازدواج گذاشتیم،بعد از چند ماه رابطه ما شکل عاطفی و احساسی به خود گرفت، اکثر ارتباط ما بصورت غیرحضوری بود و تقریبا هیچ گناهی بین ما فراتر از بیان جملات عاطفی و احساسی رخ نداد گرچه اصل رابطه از پایه و اساس ایراد شرعی داشت . کل دوران اشنایی ما حدود یکسال بود، من و ایشون به شدت بهمدیگه علاقمند شده بودیم، من وقتی موضوع رو به خانواده مطرح کردم ، مخالفتی نکردند و از من برای به سرانجام رساندن این ازدواج حمایت کردند. اما ایشان وقتی موضوع رو به خانواده مطرح کردند ، خانواده ایشان شدیدا مخالفت کردند. خانواده ایشان تقریبا از سطح متوسط مالی برخوردار بودند اما از خواستگار دخترشان توقعات زیادی داشتند ، من شرایط مالی معمولی و درامد معمولی داشتم ، ولی اگر شرایطی داشتم که توپ تکونم نمیداد ، مخالفت خانواده اونها تا حد زیادی رفع میشد چون خواسته اصلی خانواده ایشون ، شرایط مالی و اجتماعی خوب خواستگار دخترشان بود ، گرچه من تمام شرایطم رو با خود دخترخانم از ابتدا مطرح کرده بودم .

حالا حدود 2-3 سال از اتمام اون رابطه میگذره ولی هنوز عطش علاقه به اون دختر خانم در درونم وجود داره.
در این چند سال بعد از اتمام اون ماجرا ، به خواستگاری دخترهای مختلفی رفتم که در این بین واقعا گزینه های خوب و مناسبی بودند اما حضور اون دخترخانم در ذهن من ، اجازه تصمیم گیری به من نمیداد.

اون دختر خانم مورد اشاره من ، چهره معمولی داشت ، اما به خاطر جذابیت اخلاقی و مهر و محبت زیادی که در اون یکسال نثار من میکرد ، فوق العاده برای من ایجاد جذابیت کرده بود و هنوز اون جذابیت در وجود من خاموش نشده.

وقتی در حال حاضر به خواستگاری دختر خانمی میرم ، اون دختر خانم مورد اشاره جلوی چشمم ظاهر میشه با اون همه ویژگیهای اخلاقی مثبتی که داشت و خوب خیلی بدیهی هست یک دختر خانم که من بصورت سنتی میرم خواستگاریش ، چون فرصت جولان اخلاقی در جلسات رسمی به اندازه اون دختر خانم مورد اشاره من نداره ، پس خصوصیات اخلاقی خوبی که داره ، برای من بروز پیدا نمیکنه و در نتیجه در مسابقه قیاس بین اون فرد و دخترخانم مورد اشاره ، بازنده ماجرا میشه .
محبتها و مهرورزیهای بی ریایی که اون دختر خانم در طول اون یکسال برای من انجام داد ، بقدری در درونم پررنگ هست که دچار خطای ذهنی شدم که هیچ دخترخانم دیگه ای نمیتونه به اون اندازه من رو ارضا کنه و سیراب از مهر و محبت و عاطفه و مهربانی.

من تقریبا سی سال سن دارم و داره سن ازدواجم میگذره و به شدت مستاصل شدم .

همیشه این گزینه ها برای حل این ماجرا در ذهن من میگذره:

حالت اول اینکه یک دو سال دیگه صبر کنم تا اگر خدا خواست و شرایط مالی در حد خواست خانواده دخترخانم برای من ایجاد شد (در حد خانه انچنانی و ماشین انچنانی و تقبل مهریه چند صد سکه ای ) ، دوباره به ایشون رجوع کنم و در این فاصله هیچ اقدامی برای ازدواج با فرد دیگه ای نکنم ، چون با این ذهن مشوش من این خواستگاری رفتنها هیچ نتیجه ای جز ایجاد دردسر برای خانواده خودم و خانواده های مقابلم نداره ، مگر اینکه معجزه ای رخ بده و فردی رو با مشخصات دختر خانم مورد اشاره در جلسات خواستگاری پیدا کنم .

حالت دوم اینکه دوباره بعد سالها، جدیدا با دختر خانم مورد اشاره تماس برقرار کنم (گرچه اصلا خبر ندارم شاید ایشون الان ازدواج کرده باشند ) و بگم یک دو سال دیگه برای من صبر کنند تا شرایطم مطابق میل خانواده ایشون بشه. که این موضوع میتونه فرصت های ازدواج رو علاوه بر من از خود ایشون هم بگیره و در نهایت این اتلاف وقت ثمره ای نداشته باشه و به ازدواج ختم نشه.

حالت سوم اینکه یک دوسال دیگه صبر کنم و اینقدر الکی خواستگاری نرم تا ایشون از ذهنم بطور کامل پاک بشه، گرچه بعد از این همه سال از جدایی از ایشون ، هنوز از علاقه من به ایشون کم نشده.

حالت چهارم اینکه خودم رو بزنم به فراموشی ، و در جریان همین خواستگاریهای یک نفر رو انتخاب کنم و .... گرچه خیلی ترس از این دارم که بعد ازدواج یکسره همسرم رو بصورت ذهنی با اون دخترخانم قیاس کنم چون دو مدل گل قطعا بوهای متفاوتی دارند و حتما همیشه مواردی برای مقایسه کردن بوجود میاد.

دعای این روزهای من اینه که خدایا ، اگر ازدواج با اون دخترخانم به مصلحت من هست ، شرایط من رو طوری فراهم کن ، که خانواده اونها حاضر به این وصلت بشن و اگر هیچ وقت قرار نیست اون وصلت سر بگیره ، هرچه زودتر مهر و یاد اون دخترخانم رو از ذهن و قلب من پاک کن و مهر و علاقه یک دختر دیگه ای رو در دل من بنداز و جایگزین کن تا به راحتی بتونم اون دخترخانم رو فراموش کنم، اما واقعا چطور میشه در یک دو جلسه خواستگاری رسمی ، شیفته اخلاق و رفتار و مهر و محبت دختری بشم که دارم بصورت رسمی و سنتی ازش خواستگاری میکنم. واقعا دچار برزخ بدی هستم.

واقعا در شرایط برزخی هستم و نیازمند راهنمایی مشاوران سایت.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

پیامدهای یک رابطه نافرجام


سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

سلام،
من چند سال پیش با خانمی آشنا شدم، ایشون زیاد سراغ من میومدن و هم صحبت هم میشدیم. گاهی هم من سر صحبت رو با ایشون باز میکردم اما خیلی کم اتفاق میوفتاد که شروع یک صحبت از طرف من باشه چون اصلا علاقه ای به دختر بازی نداشتم هیچ وقت!
ایشون گاهی کمی محبت آمیز با من صحبت میکردن
من رفته رفته بهشون بسیار علاقه مند شدم تا اینکه به قصد ازدواج بهشون موضوع علاقه ی زیادمُ گفتم. این خانم پیشنهاد ازدواج منُ حالا به هر دلیلی قبول نکردن و من ازشون خواستم دیگه با من در تماس نباشن. با رفتنشون ضربه خیلی خیلی سنگینی خوردم
چند ماه بعد برگشتن و گفتن که بین همه منو انتخاب کردنو از این حرفا، خب منم خیلی بهشون علاقه داشتم و قبول کردم.
اما نمیذاشتن برم خواستگاریشون! و میگفتن که باید منُ بیشتر بشناسن با اینکه قبلا مدت طولانی با من صحبت میکردن و میشناختن! منم قبول کردم دو سه ماه با ایشون در تماس باشم یا برم بیرون که شناخت پیدا کنن.
بیشتر تلفنی یا از طریق پیام کوتاه صحبت میکردیم(خیلی زیاد) و فقط دو بار رفتیم بیرون با هم. توی تمام این مدت ایشون کاملا محبت آمیز با من صحبت کرد و میگفت که به من علاقه داره، خب منم همینطور...
من بینهایت علاقه مند و وابسته تر شده بودم تا اینکه خیلی زود رفتارشون با من عوض شد، دیگه بهم محل نمیذاشتن، جواب پیام هامُ نمیدادن و...
من هم به ناچار یک شب بهشون گفتم که دیگه رابطه ای بین ما نیست(که واقعا هم نبود دیگه) با این کارهاشون میخواستن تا من برم! و منم همین کارُ کردم
حتی چند روز بعد در جایی(شبکه های اجتماعی) نوشتن که دیگه زندگیشونُ پیدا کردن و...!(نمیدونید چقدر درد داشت برام خوندن نوشته هاشون)
حتی من موقع خداحافظی ازشون خواستم که توی شبکه های اجتماعی من رو محدود کنن تا نوشته هاشونُ نتونم بخونم چون دست خودم نبود هر روز میرفتم تا ببینم چی نوشتن. اما این کارُ هم نکردن!

چند ماه بعد از این اتفاقات ایشون برگشتن و گفتن که "فکر میکردن ازدواج ما سرانجام خوبی نداره، نمیدونن چرا اینطوری شد" و به این خاطر اون رفتارُ داشتن.
اما من بسیار بسیار بسیار ضربه بدی خوردم حتی الان که یک سال و نیم از این اتفاق میگذره باز هم دارم عذاب میکشم.
به نظر من حتی برای جدایی میتونستن روش های بهتریُ انتخاب کنن، منطقی تر برخورد کنن، با هم صحبت کنیم، از مشاور کمک بگیریم و... نه اینکه بهم بی محلی کنن، جواب پیام هامُ ندن، حس کنم براشون یه آدم بی ارزشم، سرخورده و سرافکنده و افسرده بشم...
دلم بشکنه
یک بار بخشیدمشون اما وقتی دیدم اوضاع جسمی و روحیم هر روز بدتر میشه پشیمون شدم و الان نمیبخشمشون.
البته از قبل اینم میدونستم که ایشون قبل از من رابطه های ناموفق دیگه ای داشتن اما برام مهم نبود چون بهشون علاقه مند شده بودم.

حالا با توجه به این توضیحات سوال بنده این هست:
با در نظر گرفتن حرام بودن اصل رابطه ی دختر و پسر(که البته من قصدم ازدواج بود و اون خانم نمیذاشت به خواستگاریشون برم)
1- آیا ایشون حق الناس به گردن داره؟
2- آیا ایشون در حق من ظلم کرده؟
3- چه اندازه من و چه اندازه ایشون در این ماجرا مقصر هستیم؟
4- من انقدر درد دارم که هر روز لعنت و نفرینشون میکنم، آیا این لعنت و نفرین براشون حقه؟ خدا جواب کارهاشونُ میده؟ و نفرین های من مستجاب میشه؟

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

نحوه برخورد و تذکر به روابط دختر و پسر نامحرم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام
دختر و پسری دو سه سال قبل ، از طریق خواستگاری سنتی خانواده پسر از دختر با هم آشنا شده بودند، و بعد از چند جلسه صحبت و مشاوره و رفت و آمد به دلیل دودل بودن پسر ، ادامه مراحل خواستگاری منتفی شد . (اینطور که شنیدم دختر به پسر علاقه مند شده بود )

مدتی پیش فهمیدم این دو با هم همکار شده اند (با تصمیم و اراده خودشان) و در برخوردهایی که با آنها داشتم نحوه رفتارشان با هم را خودمانی و با شوخی و خنده میدیدم (و رفتار دختر برای رفع مشکلات پسر بسیار دلسوزانه و مسؤلانه بود) .نقل قولی هم از پسر شنیدم که گفته بود قصد ازدواج با این دختر را ندارد و این را از ابتدا به خود دختر هم گفته است.

در این مدت من شاهد این نوع رفتارهایشان بودم، در حالی که این وضعیت را نمی پسندیم، بالاخص اینکه وقتی سعی نمیکردند این رفتارها را در حضور من پنهان کنند و من هم عکس العمل مستقیمی نشان نمیدادم ، بنظرم می رسید شاید فکر کنند من راضی هستم یا مساله را صرفا مربوط به خودشان میدانم یا اصلا من حق نظر یا دخالتی در این مورد ندارم.در حالی که دائم برای انجام وظیفه شرعی ام و نحوه آن یا حتی واجب بودنش در این مساله با خودم کلنجار می رفتم.

در خلوت به پسر تذکر دادم که رفتار خودمانی و شوخی با زن نامحرم اشکال شرعی و عرفی دارد و از این کار بپرهیزد؛ رفتار او کمی بهتر شد(حداقل در حضور من) ولی دختر هنوز به این رفتارهایش ادامه می داد و من متاسفانه راهی را که می بایست بدون افراط و تفریط و ناراحت کردنش ، وظیفه شرعی ام را در قبال او انجام دهم، نمی دانستم.

نمی دانم آیا شرعا میتوانم از این رفتارها نتیجه بگیرم که آنها باهم رابطه دوستانه دارند که به نهی این مساله بپردازم؟

احتمالا دوباره در شرایط قبلی با این دو قرار خواهم گرفت، لطفا به من برای انجام وظیفه ی شرعی ام دربرابر این مساله راهنمایی بفرمایید.


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

ارتباط با جنس مخالف و عذاب وجدان

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام خسته نباشید دوست عزیز
ضمن عرض تبریک سال نو و تسیلت بابت فرارسیدن ایام فاطمیه (س)

راستش من دو سالی هست با دختر خانمی اشنا هستم(توی دانشگاه به طوری که رایجه اشنا شدیم) و نه من نه ایشون از اون ادمایی نبودیم که واسه دوستی و این چیزا بریم و بیایم و پساز مدتی من با خانوادم مطرح کردم و یه سری شرایط گذاشتن مثل درس و کار و این چیزا(خانواده ی خودم) و یه سری توصیه های معمول(لازم به ذکر ما خانواده ی مذهبی هستیم)تا یه 6 ماهی گدشت و کم کم دعواهای من و این دختر خانم سر چیزای الکی شروع شد, سر خیلی جیزای بچه گانه دعوامون میشد و گاها بدون گدشت و مغرور بودیم هر دو و این دعواها کش پیدا میکرد و خب بالاخره اشتی میکردیم, سر خیلی چیزا مشکل داشتیم مثلا اصلی ترینش واسه من حجابشون بود که میگفتن مثلا چون با پسر عموم بزرگ شدم مثل دادشمه یا پسر داییم که ازم کوچیک تره طوری نیس و واقعا با مشکلات بسیاری تا اونجا که شد با حرف و جنگ و دعوا اینم تا حدودی حل شد گدشت و 1 سال شد و گفتن من بابام حرف زدم و پدرم میخواد تو رو ببینه, از قبل گفته بودن پدر من ببینه پسر جنم داره و اهل کاره مشکلی به وجود نمیاره و این چیزا که خودت و خونوادت مهمی... مام رفتیم و واقعا عکس اینو دیدیم, از متراژ خونه و حیاط دار بودنش پرسیدن تا شغل پدر و وقتی دیدن من( یه دانشجوی ترم 6 آه در بساط ندارم) با اینکه کار میکردم و حداقل پول تو جیبیم مال خودم بود بسیار بد و شاید تحقیر آمیز رفتار کردن و گفتن من تو خونه حرف میزنم و یه چندتا کیس مناسب هست و خبر میدیم و حتی اخر کار بر خلاف اولش با من حتی دست هم ندان موقع خدافظی!!!
خب معلوم بود نتیجه چیه و اعلام مخالفت کردن و عصر دختر خانم با چشم گریون به من زنگ زدن و گفتن پدرم مخالفت کردن و من که از رفتار پدرشون ناراحت بودم که حتی تو اولین برخورد یه کلمه از خودم و خونوادم نپرسیدن بد با این خانم رفتار کردم و شاید از اینجا اغاز مشکلات ما بود.... جنگ و دعوا و توهین و بی احترامی تا جایی که حرمت ها شکسته شد... ولی رابطه از روی عادت وابستگی یا دوس داشتن قطع نشد. و کج دار مریز ادامه داشت, ولی دعواها خیلی بد بود و واقعا بی حرمتی میشد, خب در کل من ادم خوش اخلاقی نیستم زیاد ولی این خانم هم بسیار حق به جانب بود و شاید لوس!!!
پس از همین محرمی که گشدت من واقعا تو دینم محکم تر شدم(مذهبی بودم) ولی بیشتر شدم و عهد کردم و خب دیگه این خانم به چشم من نامحرم بود و من نمیتونسم مث قبل باهاش رابطه داشته باشم که هی زنگ بزنم و برم بیرون و ناراضی و هی گلایه و غر زدناش ادامه داشت...خلاص سرتون رو درد نیارم تا همین امروز تقریبا خیلی خوب بودیم که با هم 2 هفته یبار دعوا رو اشتیم(از خیلی مسایا جانبی گدشتم بخاطر طولانی شدن) و الان بجایی رسیدم که مطمینم با این خانم ازدواج کنم میشم مث اکثر کسایی که بعد 6 ماه طلاق میگیرن ما هیچ کدوم اونی نیسیم که دیگری میخواد, به خودش که میگم میگه ازم خسه شدی و کس دیگه رو دوس داری که واقعا اشتباه میکنه و خلاصه کلی ناله نفرین...منم خودم عذاب وجدان دارم که دوسال عمر این خانمو حروم کردم و بخاطر وجود من از خیلی خواستگارا گذشت و نمیتونم به طور کامل این رابطه رو قطع کنم... کاملا احساسی به قضیه نگاه میکنه, منم میترسم حق الناس باشه و بعدا تقاصشو پس بدم ولی هم از اینده با این خانم میترسم هم از اینکه عمرشو دوسال تلف کردم(البته همه اینا واسه خودمم هست منم دوسال وقت گذاشتم ولی میگم من پسرم طوری نیس)...واقعا نه راه پس دارم نه راه پیش...خواهشا کمکم کنید...
حتی بهش گفتم بیا از هم جدا بشیم فعلا تا من یکم شرایطی که پدرت گفت به دست بیارم توام اگر خواستگار بهتر من پیدا کردی جواب بده که برخورد غیر منطقی و احساسی کرد و این تلاشمم بی نتیجه موند و فکر کرد میخوام دورش بزنم...
خلاصه بگم الان بیشترین حسم عذاب وجدانه و ناراحتی... شاید دوسش داشته باشم ولی این کافی نیست... مشکلاتمون اساسیه...خواهشا کمکم کنید... خیلی خسته م..واقعا خسته م... خیلی چیزا رو بخاطر طولانی شدن نگفتم و کلیاتو گفتم...عذاب وجدان اینکه بعد من ازدواج نکنه یا ضربه بخوره داره دیوونم میکنه اخه ما بی هیچ شناختی از هم پا پیش گذاشتیم و اگه شناخت الانم رو ازش داشتم اصلا پا پیش نمیذاشتم...
خواهشا کمک کنید..ممنون
اجرتون با حضرت زهرا(س)
جهت تعجیل در ظهور اقا امام زمان (عج) صلوات

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:


خانمی به من علاقه منده، اما من نه!

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام

مدتی است با خانمی آشنا شدم و او سعی می کنه خودشو به من نزدیک کنه... قطعا او بدنبال دوست پسر نیست چون دختر مذهبی و متدینه... فکر می کنم موضوع ازدواج تو ذهنشه

بهر حال من تمایل به ایشون ندارم

امتیازاتی که ایشون داره: چادری، با حیا، وضعیت مالی خوب.

با توجه به اینکه نمی خوام کسی رو از خودم برنجانم، نمی دونم چطوری ایشون را متنبه کنم تا ناراحت نشه؟ ما در محیطی هستیم که نمی تونم از او فاصله بگیرم...(دانشگاه)

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

می خواهم عاشق همکارم نشوم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

من پسری مجردم. یک خانمی همکارم هست و او هم مجرده.
گاهی اوقات که در مورد مساله کاری می بایست! صجبت کنیم ممکن است حرفی گفته شود که هر دو تامون می خندیم.
من احساس کردم این خنده (ها) به احتمال زیاد به رابطه صمیمی منجر می شود. می خواهم جلوی این کار را بگیرم. از یک طرف من در اکثر موارد هنگام صحبت کردن (با هرکس) خوشرو هستم یعنی نمی توانم اخمو باشم و از طرف دیگر نمی خواهم با این خانم رک صحبت کنم (تا نخندیم) و از خودم برنجانم چون سیده است.

لطفا راهنمایی بفرمایید.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

برقراری ارتباط جنسی به قصد ازدواج

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که طرح آن با آیدی خودشون ممکن نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام دوستان
من یک ساله که باپسرخالم رابطه دارم میخواهیم باهم ازدواج کنیم خونواده ی اون خبردارن ولی خونواده ی من نه
اون پسر خوبیه منم محجبه هستم.
ما در ارتباط تلفنی مان درباره ی مسائل جنسی صحبت میکنیم و میخواهیم باهم رابطه ج ن س ی داشته باشیم
لطفابگیددرصورتی که ماازدواج کنیم خدامارومیبخشه یااگه خدایی نکرده نکنیم چه اتفاقی می اوفته؟
لطفاکمکم کنید


در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

از سوی دوست پسرم تهدید می شوم!


با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود.

نقل قول:

سلام من واقعانیازبه راهنمایی دارم.
من 4سال با یه آقادوست بودم و اول من خیلی دوسش داشتم ولی خانواده من شدیدمخالف بودم ماباهرکسی که فکرکنیدصحبت کردیم تا خانواده من رو متقاعدکنن ولی نشد من واین آقا با هم محرم شدیم ومتاسفانه متاسفانه رابطه مختصری هم داشتیم

و من فهمیدم خیلی اشتباه کردم وخواستم از ایشون جدابشم ولی هی تهدیدمیکنه و خانواده من وخوب میشناسه
هی میگه عکست وپخش میکنم کاری میکنم که خودکشی کنی یا بابات وسکته میدم پدرمن سنی ازش گذشته ومشکل قلبی داره
الان درشرف ازدواج هستم ونمیخوام مشکلی برام پیش بیاد ولی اون آقاهمچنان تهدیدم میکنه من خیلی خیلی اشتباه کردم خدا شاهده خودم فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم ولی میترسم آبروم بریزه تورو بخداکمک کنیدچیکارکنم؟ من خیلی میترسم

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol: