شادي

نشاط علمی از منظر روان شناختی

[="Tahoma"][="DarkGreen"] خشت اول - بهار 1384، پیش شماره 1 - نشاط علمی از منظر روان شناختی




کلمات کلیدی ماشینی : نشاط، علم، خلاقیت، نشاط علمی، هوش، علمی، روان‌شناسی، معرفت، انسان،

28
نشست علمی طلاب جوان با حجت الاسلام و المسلمين دكتر [hl]مسعود آذربایجانی[/hl] (کارشناس و پژوهشگر گروه روان شناسی مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه)

از حضرت عالی سپاسگزاریم که دعوت ما را پذیرفتید. چنان که استحضار دارید، موضوع گفت وگوی ما، عوامل و زمینه هایی است که بر روند تحصیل و تعلّم طلاّب جوان حوزه علمیه اثر می گذارند. می خواهیم عوامل درونی و بیرونی را که بر توفیق طلاّب در عرصه آموزش می افزایند، بررسی کنیم. به نظر می رسد یکی از مهمترین عواملی که در این عرصه، نقش بازی می کنند، نشاط علمی است. اگر موافق باشید، گفت وگو را از همین جا آغاز کنیم و ببینیم نشاط علمی چیست و چگونه پدید می آید.

پیشنهاد بنده این است که ابتدا نشاط علمی را تعریف، و شاخص های آن را نشانه شناسی کنیم. آن وقت سراغ عوامل آن برویم. محور سومی هم که می تواند برای بحث ما مفید باشد، بحث از موانع نشاط است.
نخست باید عرض کنم که نشاط علمی از آن دسته مفاهیمی است که شاید نتوانیم حدّ و رسم دقیقی برایش ترسیم کنیم. ممکن است تعاریفی برایش بیاوریم؛ ولی این تعاریف از نوع منطقی و جامع و مانع نیست. با این حال، می توانیم نشانه ها و علائم آن را کشف کنیم و بگوییم اگر چنین نشانه هایی در ما بود، ما دارای نشاط هستیم.
روی هم رفته وقتی می توانیم بگوییم در یک محیط درسی، نشاط وجود دارد که این علائم را در آن مشاهده کنیم: اول، «پویایی» است که عبارت است از فعالیت توأم با حرکت و جست وجو. این چنین حالتی را پویایی می گویند. در بحث های روان شناسی، یکی از بحث ها، «پویایی گروهی» است و روان شناسان در این بخش، از گروه های پویا و غیرپویا سخن می گویند.

دومین شاخص، برخورداری از «انرژی» است. این غیر از پویایی است. پویایی بیشتر به نمودهای بیرونی برمی گردد، امّا انرژی داشتن این است که خود فردی که می آید و در جلسه درس می نشیند یا به فعالیت پژوهشی می پردازد، با انرژی می آید. با قوّت خاصی مشغول می شود.
البته ممکن است نمودهای بیرونی از سرِ تظاهر پیدا شوند؛ مثلاً ممکن است کسی بخواهد خود را همرنگ جماعت کند. این هم نکته مهمی است.
سوم، «علاقه» و رغبت داشتن به موضوع است. البته علاقه و رغبت، منشأ دارد. منشأ آن، همان انگیزه است که باید در قسمت عوامل به آن بپردازیم. فرد باید به موضوع علاقه داشته باشد. رغبت داشته باشد که درباره اش صحبت و بحث و مطالعه کند.
نشانه چهارم، «اهتمام» است؛ یعنی به موضوع اهمیت بدهد. از کجا معلوم می شود که ما به چیزی اهمیت می دهیم؟ از اینجا که اگر امر دایر شد میان موضوع موردنظر و چیزی دیگر، آن را مقدم بداریم و ترجیح دهیم. ممکن است یک روز، کاری مهم برایمان پیش بیاید و در همان حال جلسه درس یا مباحثه ای نیز داشته باشیم. اهتمام، اینجا خود را نشان می دهد. اگر اهتمام در ما وجود داشته باشد، سراغ درس می رویم و آن را ترجیح می دهیم.
عنصر پنجم «جدیت» است. جدیت هم غیر از اهتمام است. اهتمام بیشتر ناظر به اولویت ها است، یعنی وقتی میان موضوعات، تعارض پیش می آید، اهتمام خود را نشان می دهد. جدیت یعنی اینکه درست و سخته و پخته کارمان را انجام دهیم. اگر به جلسه درس می رویم، سعی کنیم دست کم پنجاه دقیقه برایش مطالعه کنیم، یک ساعت را هم برای مباحثه بگذاریم و وقتی را نیز برای نوشتن. وقتی مطالعه می کنیم، کاملاً خود را در اختیار مطالعه قرار دهیم؛ نه اینکه هم تلویزیون نگاه کنیم و هم مطالعه کنیم. اینها نشانه جدیت اند. کار باید همراهِ نظم باشد. باید مدیریت زمان داشته باشد. هم زمان کافی درنظر گرفته شود و هم خوب به کار پرداخته شود.
نکته ای که لازم است در اینجا تذکّر دهم این است که نشاط، همیشه نمود و بروز بیرونی ندارد؛ یعنی چنین نیست که هر کس بیشتر بدود و سروصدا کند، دارای نشاط است. بنده محققی را می شناسم که در خانه ای محقر و در محلّه ای فقیرنشین زندگی می کند. خودش به تنهایی مستدرک نهج البلاغه را تهیه کرده است؛ بدون هیچ سروصدا و این سو و آن سو دویدن. این کاری بود در حد یک مؤسسه بزرگ پژوهشی؛ ولی ایشان به تنهایی آن را انجام داد. خوب، شور و نشاط ایشان بروز و نمود بیرونی نداشت؛ ولی قطعا آن نشانه ها که برشمردیم، در ایشان وجود داشته است. اگر انرژی، نظم، اهتمام، جدیت و نشانه های دیگر نباشند، به هیچ وجه چنین آثاری پدید نمی آیند. محقق باید روزانه 7 یا 8 ساعت با علاقه تمام به کار مشغول شود، نه اینکه هر وقت فرصتی به دست آمد، قلم در دست بگیرد.
[h=4] غرض از بحث حاضر، این است که ما به یک نتیجه عملی و کاربردی برسیم. امّا این نشانه هایی که جناب عالی[/h] فرمودید، قابل اندازه گیری نیستند و وقتی قابل اندازه گیری و سنجش نباشند، نمی توان فهمید که در چه کسی و چه محیطی وجود دارند و یا اگر وجود دارند، آیا کافی هستند یا باید تقویت شوند. اصولاً ما در بحث های روان شناسی و روان سنجی دو مرحله داریم: مرحله اول این است که مؤلفه ها و شاخص ها را مشخص می کنیم. مرحله دوم این است که آنها را به دسته ای از گویه ها تبدیل می کنیم که بدین ترتیب، برای ما یک «مقیاس» حاصل می شود. فرض کنید که من می خواهم جهت گیری مذهبی را بسنجم. اول باید شاخص هایش را معلوم کنم؛ مثلاً یکی از شاخص ها، تقوا است، یکی نماز خواندن است و ... . برخی ازاین شاخص ها ـ فی نفسه ـ قابل سنجش نیستند. لذا اینها را به گویه تبدیل می کنم؛ بدین شکل که چهار گزینه می سازم و این سؤال را طرح می کنم که من چند بار و چگونه نماز می خوانم؟ آن وقت، چهار گزینه جلوی آن می گذارم: 1 ـ روزی پنج بار و سر وقت؛ 2 ـ هفته ای یک بار و ... . به اشکال مختلفی می توان گزینه تهیه کرد. ما فعلاً به این مرحله نرسیده ایم. در مرحله تعیین شاخص ها هستیم. پس بنده هم با شما موافقم، این مرحله برای ما کافی نیست. اگر خواستیم پا به میدان کاربرد بگذاریم، باید دست به دامان سنجش شویم و یک مقیاس بسازیم و سراغ گروه ها برویم؛ مثلاً به مدرسه معصومیه یا شهیدین برویم و تست هایی به طلاب بدهیم تا پر کنند و آن وقت ببینیم وضعیت چگونه است و برای بهبود آن چه باید کرد.
البته موضوع بحث ما، هم فایده و کاربرد فردی دارد و هم اجتماعی و گروهی. مثلاً فایده فردی اش این است که باعث می شود، خودمان را فریب ندهیم. چنین نیست که ما همیشه بتوانیم با علم حضوری و آگاهی باطنی، وضعیت درونی خودمان را کشف کنیم. گاهی فریب می خوریم. اینکه می گویند روزانه خود را محاسبه کنید، به همین دلیل است؛ یعنی باید در کنار مراقبت های روزانه، آخر شب هم بنشینیم و یک جمع بندی از وضعیت خود داشته باشیم. برای خودمان مقیاس تهیه کنیم. هر قدر این مقیاس شفاف تر باشد، نتیجه بهتری می دهد و از وضعیّت درونی مان بیشتر آگاه می شویم. در بسیاری از اوقات ما به خودفریبی مشغولیم و خود را نمی شناسیم. قرآن می فرماید: «هل ننبّئکم بالأخسرین اعمالاً الّذین ضلّ سعیهم فی الحیوة الدنیا و هم یحسبون انّهم یُحسنون صُنعا». [کهف/ 103] برخی ها بدترین اعمال را دارند و می پندارند: «یحسنون صنعا». قرآن با این نکته های روان شناسی، از لایه های نهانی وجود انسان خبر می دهد؛ لایه هایی که حتی بر خود انسان مخفی می مانند. پس هر چه مقیاس ها و شاخص ها را شفاف تر کنیم، به نتیجه دقیق تر و بهتری می رسیم.
بنده معتقد نیستم نشانه هایی که ذکر کردم، کاملاً جامع اند؛ امّا با فرصتی که ما در این جلسه داریم، بیش از این نمی توان در موضوع دقیق شد. این کار نیازمند وقت بیشتری است. حتی در حدّ یک پروژه می توان روی آن کار کرد. باید چند ماه روی آن کار کنیم تا ملاک ها و شاخص ها دقیق تر شوند و براساس آنها یک مقیاس بسازیم.
[h=4] چه عوامل و عللی را ایجاد کننده نشاط علمی می دانید؟[/h] به نظر می رسد عوامل نشاط علمی را می توان به دو دسته تقسیم کرد: درونی و بیرونی. عوامل درونی نیز سه بخش هستند: معناداری؛ انگیزشی؛ سائق شناختی. «معناداری» عبارت از این است که باید هر چه را می خواهیم دنبال کنیم، معنای آن را خوب بدانیم. آن را خوب بشناسیم. چرایی اش را بدانیم. معنایش را بشناسیم. معناداری، دارای مفهوم عامی است. وقتی که بدانیم و برایمان معلوم باشد که چه مسیری را می خواهیم برویم و کجا می خواهیم برویم، علی القاعده شور و نشاط در ما ایجاد می شود. درحقیقت، اهتمام ما به آن کار برانگیخته می شود. نه تنها در عرصه علم و دانش که در همه عرصه های زندگی، عامل معناداری می تواند نقش مهمی ایفا کند. باید برای خود روشن کنیم که برای چه فلان کار را انجام دهیم. عمیقا بفهمیم که چه می کنیم.
امّا انگیزش، معناداری ناظر بر اهداف بلندمدت است. ممکن است تمام زندگی ما را پوشش دهد؛ امّا جنبه های انگیزشی می توانند ناظر بر اموری خاص باشند؛ یعنی انگیزه و نیت ما برای این امور خاص. چرا من درس مکاسب می خوانم؟ چرا رسائل می خوانم؟ باید این را برای خودم روشن کنم.
بخش سوم از عوامل درونی، سائق شناختی یا بُعد شناختی است. اجازه بدهید با یک مثال، این عامل را توضیح بدهم. گاهی معلّم برای دانش آموزان پاداش تعیین می کند. می گوید، اگر درس خود را خوب بخوانید، به شما جایزه می دهم. این نوعی سائق بیرونی است؛ امّا اگر معلّم، خود درس را جذاب و گیرا کند، آنها به خود درس علاقه پیدا می کنند. این، عامل درونی است؛ یعنی معلّم شاگردان را به سائق شناختی رسانده است. وقتی خواجه نصیر پس از نیمه شب فلان مسئله را حل می کرد، از اتاق بیرون می آمد و با شور و شعف می گفت: «این الملوک و ابناء الملوک من هذه اللذّة!» این سائق شناختی است. حل خود مسئله برای او گیرایی دارد. دنبال جایزه و پاداش بیرونی نیست. حالا اینکه چگونه باید این حال را در خودمان ایجاد کنیم، بحث دیگری است و در جای دیگر باید به آن بپردازیم. راه های مختلفی دارد؛ مثلاً یکی از راه هایش این است که بدانیم فلان مسئله را اگر حل کردیم، کدام خلأ زندگی ما را پر می کند. این می تواند انگیزه تولید کند.
امّا عوامل بیرونی کدامند؟ بنده تنها به چند عامل اشاره می کنم. یکی از آنها «برخورداری از الگو» است. وقتی طلبه استاد خود را می بیند که با شور و نشاط فراوانی درپی حلّ مسئله است و واقعا می خواهد حق این درس را ادا کند، طبیعی است که انگیزه و شور و نشاط پیدا می کند. البته این، عامل بیرونی است؛ ولی همین عامل بیرونی می تواند عامل درونی را نیز پدید بیاورد. الگو، می تواند معلم باشد یا مدیر مدرسه یا همدرسی ها و ... .
عامل بعدی، «رقابت» است. رقابت عامل بسیار مهمّی است. مسابقه فوتبال را در نظر بگیرید؛ آیا هیچ از خود پرسیده اید که چرا این همه شور و نشاط ایجاد می کند؟ چرا ده ساعت پیش از مسابقه هزاران نفر به استادیوم می روند و منتظر می نشینند؟ علل مختلفی می تواند داشته باشد؛ امّا یکی از مهمترین آنها، رقابت است. متأسفانه در حوزه ما، رقابت های علمی، آموزشی و تحقیقی به صورت درست و به اندازه کافی وجود ندارد. البته رقابت ویژگی ها و شرط هایی دارد. یکی از آنها هم سطحی رقیبان است. میان استاد و شاگرد رقابت برقرار نمی شود. اگر استاد چیره و دانشمند حوزه در جلسه درس، به خوبی حق درس را ادا کند و در آن میان چند طلبه نیز اشکال ها یا مسئله هایی طرح کنند و جواب بگیرند، بسیار خوب است؛ امّا این را نمی توان رقابت نامید. پس رقابتی که مورد نظر ما است، چیست؟ فرض کنید اعلام کنند که دو تن از مراجع بزرگ فردا در فلان مکان، بحثی درباره فلان مسئله اصولی خواهند داشت. چقدر از این بحث استقبال خواهد شد؟ چه شور و نشاطی راه می افتد؟ این نشاط قطعا به دیگر لایه های حوزه نیز سرایت می کند. ما از این گونه رقابت ها کم داریم یا اصلاً نداریم.
عامل سوم، «ثمربخشی» است؛ یعنی احساس کنیم که کوشش های علمی و پژوهشی مان نتیجه ای دارد و فلان مشکل جامعه را حل می کند. این ثمربخشی به خصوص در بخش های پژوهشی خود را نشان می دهد؛ یعنی ثمره آن در پژوهش بیشتر از آموزش خود را نشان می دهد. ثمربخشی نیز منجر به سائق شناختی می شود. از عاملی بیرونی تبدیل به عاملی درونی می گردد. همه ما واقعا علاقه داریم به جامعه خدمت کنیم. دلمان می خواهد مشکلات جامعه حل شوند و پژوهش هایمان مسئله محور باشند و حتی آموزش ما این گونه باشد و به خلأهای جامعه چشم بدوزند. وقتی در چین انقلاب شد، همه دانشگاه ها را تعطیل کردند. همه را به مزارع کشاورزی فرستادند. گفتند، ما اول باید به خودکفایی برسیم. بعد که دانشگاه ها باز شدند، گفتند، باید رشته های دانشگاهی را الویت بندی کنیم. پنج رشته را دارای اولویت شناختند و در همان رشته ها نیز ثبت نام کردند.
[h=4] یکی از عوامل بیرونی که جناب عالی آن را برای ایجاد نشاط علمی لازم دانستید، انتخاب الگو بود. شکی نیست که[/h] در حوزه علمیّه، بزرگان و علما و محققان بزرگی حضور دارند که می توانند سرمشق و الگویی شایسته برای طلاب شوند؛ امّا برخی طلاّب گمان می کنند که این بزرگان تافته های جدابافته اند و از نبوغ و استعداد خارق العاده ای برخوردارند و همین باعث رشد آنها شده است. اگر کسی چنین ذهنیتی داشته باشد و شخصیت های موفق علمی را از نظر ذاتی با خود متفاوت بداند، دیگر نمی تواند آنها را الگوی خود کند. نظر جناب عالی چیست؟ آیا اصلاً به تأثیر عاملی با عنوان نبوغ و استعداد ویژه اعتقاد دارید؟ رابطه میان استعداد و اکتساب علم را چگونه می بینید؟ دراین باره که آیا فقط کسانی که دارای نبوغ و استعداد فوق العاده هستند می توانند به مراتب بالای خلاقیت و نوآوری برسند یا نه، تحقیقات فراوانی انجام شده است. یکی از این تحقیقات در کتاب «اعتماد به نفس» آمده که سال ها پیش آقای علی دشتی آن را ترجمه کرده است. کتاب، دانشمندان و نخبگان رشته های مختلف را که در صد سال اخیر به شهرت علمی دست پیدا کرده اند، معرفی کرده است. نام بیش از صد دانشمند را آورده و همین سؤال را نیز به صورت تلویحی مطرح ساخته و پرسیده است که عامل موفقیت آنها چه بوده. آیا هوش آنها بالا بوده یا تحصیلاتشان عامل موفقیت بوده؟ آیا امکانات فوق العاده ای در اختیار داشته اند؟ آیا از ثروت شخصی خود استفاده کرده اند؟ ایشان پس از بررسی مسائلی از این قبیل به نتیجه ای رسیده است. نتیجه این است که هیچ یک از این عوامل باعث موفقیت آنها نشده؛ مثلاً بعضی از آنها تحصیلات عالی نداشته اند. خیلی ها ثروتمند نبوده اند یا استعداد بالا نداشته اند. حتی بعضی از آنها در درس عادی مدرسه هم نمره خوبی کسب نکرده اند. پس چه چیز باعث موفقیت آنها شده؟ جواب این است: تلاش، کوشش و پشتکار؛ یعنی جدیت فوق العاده ای داشته اند. حتی در ایام فراغت و تعطیلی هم کار می کرده اند. اصلاً کار برای آنها لذت عجیبی داشته است. امّا آیا بدون استعداد و نبوغ هم می توان فقط با پشتکار به جایی رسید؟ بنابر مطالعات روان شناسی تعلیم و تربیت، دست کم استعداد متوسط برای رسیدن به مراتب بالای علمی و خلاقیت لازم است. البته نبوغ فوق العاده لازم نیست. حرف اوّل را در اینجا کار و کوشش و پشتکار می زند. خود بنده هم به همین معتقدم. بر این باورم که به استعداد متوسط نیازمندیم، امکانات متوسط می خواهیم وضعیت معیشتی متوسط می خواهیم. بله؛ اگر هیچ چیز نباشد، نمی توان کار کرد. گاهی مشکلات، نمی گذارند حتی از عهده زندگی عادی و معمولی خود برآییم. این، مانع است.
[h=4] اصلاً استعداد چیست؟ چگونه می توان آن را ارزیابی کرد؟ آیا می توان آن را متحول ساخت؟[/h] مراد ما در اینجا از استعداد، «هوش» است؛ یعنی همان نیرویی که در تست های ویژه قابل سنجش است و تحت عنوان «iq» از آن بحث می کنند. برای ارزیابی و سنجش هوش، تست های مختلفی در دست است؛ مثلاً برای دوره دبستان تست هایی دارند و برای پیش از دبستان هم تست های دیگری. هوش، یک مفهوم انتزاعی است. چیزی نیست که آن را ببینیم و وزن کنیم. منتها می توان آن را سنجید. حدود 40 سال بر روی این مسئله که چگونه می توان هوش را سنجید، تحقیق کردند. یک سری پارامترهای عملیاتی فراهم کردند و شاخص و مقیاس ساخته اند و برای تعریف و سنجش هوش از آن استفاده می کنند. این چنین هم نیست که نتیجه تست هوش، صددرصد مطابق با واقع باشد؛ یعنی چنین نیست که اگر کسی در تست iq ـ مثلاً ـ 120 امتیاز آورد، حتما هوش او 120 باشد؛ برخلاف ویژگی های فیزیکی و مادی ـ مثلاً ـ اگر قد کسی را اندازه گرفتید و 180 سانتی متر بود، این اندازه، واقعی است. پس اندازه گیری هوش، صددرصد دقیق نیست؛ اما به هر حال، ما را راهنمایی می کند. مشخص می سازد که هوش کسی از کسی دیگر بیشتر یا کمتر است.
یک بحث دیگر، که شاید بیشتر به کار ما بیاید، بحث آزمون رغبت است. در این آزمون ما می فهمیم که فرد ـ جدا از اینکه هوشش متوسط است ـ گرایش ها و رغبت های اولیه اش چیست و در چه زمینه ای گرایش و رغبت دارد. این آزمون نیز تست هایی دارد. فرد را بوسیله آنها می سنجند که آیا برای فلان رشته آمادگی دارد یا نه.
نکته ای که خیلی مهم است، این است که باید تلاش و کوشش فرد با علائق او هم سو باشد. چه بسا فردی سال ها در رشته ای کار کرده و عرق ریخته است؛ اما به جایی نرسیده. همین فرد وقتی تغییر رشته می دهد حرف های تازه می زند، نظام جدید می سازد و نوآوری می کند. این نشان می دهد که کوشش و علاقه و استعداد باید در یک مسیر قرار گیرند تا نتیجه بدهند.

ادامه دارد[/][/]

برچسب: 

نظريه توحيد در شادكامي (مقاله)

[="Tahoma"][="DarkGreen"][h=2]نظريه توحيد در شادكامي[/h]

class: sticky-header width: 141

[TH][/TH]
[TH][/TH]

class: sticky-enabled sticky-table

[TH]ضميمه[/TH]
[TH]اندازه[/TH]
[TR="class: odd"]
1.pdf
693.61 کيلو بايت
[/TR]

سال چهارم، شماره سوم، پاييز 1390، ص 1 ـ 30
Ravanshenasi-va- Din, Vol.4. No.3, Fall 2011
عباس پسنديده*
چكيده
هدف نوشتار آن است كه روشن سازد با توجه به ساختار دو بعدي شادكامي (نشاط ـ رضامندي)، تئوري شادكامي از نظر اسلام كدام است و چه چيزي مي‌تواند تحقق شادكامي را تبيين كند. اين پژوهش، يك بررسي كتابخانه­اي است. بدين منظور، آن بخش از منابع اسلامي (قرآن و حديث) كه مربوط به اين مسئله مي­باشد، مشخص و با استفاده از روش تحليل محتوا (متن) مطالعه شده‌اند. نتايج نشان مي­دهد كه تئوري شادكامي در اسلام، بر «توحيد» مبتني است كه به معناي «واقعيت­شناسي توحيدي» و «هماهنگ­سازي با واقعيت­هاي توحيدي»ِ مربوط به شادكامي مي­باشد. بر اساس اين تئوري، شادكامي بر واقعيت­هايي مبتني است كه توسط خداوند متعال تقدير شده و دستيابي به آن نيز راه خاصي دارد كه باز توسط خداوند متعال تنظيم شده است. شناخت اين واقعيت­ها و پذيرش آنها، از سويي موجب «رضامندي» از تقديرهاي خداوند متعال مي‌شود، چون آنها را مبتني بر «خير» مي­بيند. همچنين موجب «نشاط» مي­شود، چون لذت­هاي مورد نياز را بر اساس الگوي الهي آن تأمين مي­كند.
كليد واژه­ها: شادكامي، رضامندي، نشاط، توحيد، واقعيت­شناسي توحيدي، هماهنگ­سازي با واقعيت­هاي توحيدي، الگوي خداباوري در شادكامي.
[h=2]مقدمه[/h] هر انساني به طور فطري طالب سعادت است و هيچ گاه اين خواست را نمي‌تواند از خود سلب كند و مي‌توان گفت كه اين حقيقت را همه نظام­هاي اخلاقي پذيرفته­اند و در آن اتفاق نظر دارند و اختلاف ميان نظام­هاي گوناگون اخلاقي متوجه تشخيص مصداق سعادت خواهد بود.1 واژه Happiness در انگليسي را مي‌توان به دو معنا به كار برد: يكي، شادي است كه در اين صورت از هيجان مثبت در زمان حال سخن گفته‌ايم. اما معناي دوم آن، شادكامي و سعادتمندي است كه در اين معناي اخير، شادكامي با خشنودي و رضايت از زندگي مترادف است و به نظر مي‌رسد آنچه در روان‌شناسي مثبت‌گرا از آن بحث مي‌شود، اين معنا از Happiness است.2
در قرن نوزدهم پس از جدايي روان‌شناسي از فلسفه، رويكرد لذت‌گرايي در آثار روان‌شناسان به وضوح مشهود بود. ويترسو (2009م) در اين زمينه، به ويژه به جيمز3، ثرندايك4، و ونت5 و فرويد6 اشاره دارد. هرچند كه لذت‌گرايي در قرن بيستم در اغلب متون روان‌شناسي به شكلي خود را نشان داد، اما ترديدي نيست كه رويكرد روان‌شناسي در هزاره جديد، به ويژه روان‌شناسي مثبت‌گرا بيش از آنكه بر رويكرد لذت‌گرا مبتني باشد، بر پايه رويكرد سعادت‌گراست.7 داينر8، لوكاس9 و اوشي10 در كتاب راهنماي روان‌شناسي مثبت‌گرا11 بيان مي‌دارند كه از زمان‌هاي بسيار دور، هميشه اين سؤال مطرح بوده است كه «چه چيزي باعث خوشبختي و بهزيستي مي‌شود». هر يك از پژوهشگراني كه در اين حيطه به كار پرداخته‌اند، عوامل و ابعاد خاصي، معرفي كرده‌اند كه هر فردي كه واجد اين خصوصيات و ابعاد باشد، نسبتي از بهزيستي رواني12 دارد. روان‌شناسان در باره معناي اين اصطلاح كمتر سخن گفته و بيشتر به مؤلفه‌ها و عوامل آن پرداخته‌اند، همان گونه كه اصطلاح سعادت در حوزه مطالعات اسلامي نيز چنين وضعي دارد. دليل آن را نيز در روشن بودن معناي آن نزد مردم مي‌دانند.
آرگايل در باره معناي شادكامي مي‌نويسد: گاهي گفته مي‌شود كه مفهوم شادكامي، مبهم13 و اسرارآميز14 است. اما واضح است كه بيشتر مردم به خوبي مي‌دانند شادكامي چيست. در زمينه‌يابي‌ها كه از مردم در باره معناي شادكامي سؤال شده، پاسخ داده‌اند كه غالباً شادكامي عبارت است از: بودن در حالت خوشحالي و سرور يا ديگر هيجان‌هاي مثبت، يا عبارت است از: راضي بودن از زندگي خود.15 وي معتقد است كه مردم اين اصطلاح را كاملاً درك مي‌كنند و نظر نسبتاً شفافي دارند مبني بر اين كه شادكامي به هيجانات مثبت و رضايت از زندگي مربوط مي‌شود.16 البته وي معتقد است كه علاوه بر اين دو جزء، يعني عواطف مثبت17 و رضايت18، جزء سومي نيز وجود دارد كه عبارت است از: فقدان افسردگي و اضطراب يا ديگر عواطف منفي19.20 اين جزء در حقيقت به بعد هيجان‌ها مربوط مي‌شود. البته از آنجا كه هيجان‌هاي مثبت و منفي بر اساس تحقيقات، مستقل از يكديگر هستند، نمي‌توان آنها را در يك جزء، قرار داد. بررسي‌ها نشان داده است كه وجود عواطف مثبت به معناي فقدان عواطف منفي نيست و وجود عواطف منفي نيز به معناي فقدان عواطف مثبت نمي‌باشد. اين يافته، ما را به اين نتيجه‌گيري رهنون مي‌سازد كه شادكامي سه قسمت عمده دارد: رضايت، عواطف مثبت و عواطف منفي.21
دينر در هند بوك روان‌شناسي مثبت مي‌نويسد: بشر زماني به فكر افتاد كه چه چيزي يك زندگي خوب را مي‌سازد. انديشمنداني كه در اين باره مطالعه كرده‌اند بر اين باورند كه عنصر اصلي زندگي خوب آن است كه فرد خود را شبيه زندگي و با آن هماهنگ سازد، نه آنكه زندگي را با خواسته‌هاي خود هماهنگ سازد. بهزيستي رواني به عنوان شناخت و ارزيابي‌هاي مؤثر در زندگي تعريف شده است. اين ارزيابي‌ها شامل واكنش‌هاي احساسي و هيجاني، مثل قضاوت شناختي از رضامندي است. وي سپس ادامه مي‌دهد كه رضامندي از زندگي، مفهوم گسترده‌اي است كه تجربيات خوشايند، سطح پاييني از خلقيات منفي و سطح بالايي از رضايت از زندگي را دربرمي‌گيرد. تجربيات مثبت موجب سطح بالايي از بهزيستي رواني مي‌شوند، چون يك زندگي رضايت‌بخش را مي‌سازند.22
متفكران اسلامي نيز به اين بحث پرداخته‌اند. شايد بتوان اين انديشوران را به دو گروه تقسيم كرد. متفكراني، مانند فارابي، ابن‌سينا، سهروردي، اخوان الصفا و ملا صدرا در شمار معتقدان به تفسير «غايت غالب» به شمار مي‌آيند كه سعادت را فقط در اتصال به عقل فعال و استغراق در شهود عالم ملكوت مي‌دانند و هر چيز ديگري تنها در صورت كمك به اين حالت، در شمار مطلوبات آدمي قرار مي‌گيرد. در مقابل، متفكراني، مانند خواجه نصير طوسي، ابن‌مسكويه، محمدمهدي نراقي و ملا احمد نراقي، مدافع تفسير «غالب جامع» از سعادت‌‌ا‌ند و بر اين باروند كه سعادت، مؤلفه‌هاي مختلف دارد و هر كدام ارزش استقلالي دارند، به گونه‌اي كه فقدان يكي به سعادت، آسيب مي‌رساند.23
در متون ديني، يعني قرآن و حديث نيز درباره موضوع سعادت به صورت گسترده بحث شده است، از اين‌رو انديشمندان مسلمان نيز به اين موضوع پرداخته‌اند كه شايد بيشتر رويكرد اخلاقي داشته باشد. اما با رويكرد روان‌شناختي، كاظم علي‌محمدي در پايان‌نامه كارشناسي ارشد خود، كه در سال 1388 دفاع شده، به اين موضوع پرداخته است. وي هر چند به شادكامي از ديدگاه اسلام و ساخت آزمون آن پرداخته، اما ساختاري براي شادكامي و نيز چارچوب نظري تعريف شده‌اي براي آن ارائه نكرده است. كار نقلي – تحليلي ديگري كه صورت گرفته و تا حدودي به اين موضوع اختصاص دارد، كتاب رضايت از زندگي اثر پژوهشگر اين رساله مي‌باشد كه در سال 1374 چاپ شده است. اين بررسي، هر چند ممكن است نگاهي نو به منابع اسلامي داشته باشد، اما اين نيز ساختار مشخص و چارچوب نظري معين و فراگيري در عوامل ندارد.
با توجه به جايگاه مهمي كه اين موضوع از سويي، در زندگي و از سوي ديگر، در منابع اسلامي دارد، و با توجه به اينكه پژوهش­هاي پيشين به ارائه چارچوب نظري مشخصي در اين موضوع نرسيده­اند، ضروري است كه با تكيه بر منابع اسلامي، تئوري شادكامي بررسي شود. اين امر در صورت تحقق، مي­تواند به فعاليت ­هاي فردي ـ اجتماعي و حتي سياسي در زمينه ايجاد و تقويت شادكامي جهت دهد و راه را براي تحقق اين امر روشن و هموار سازد. بدون داشتن چارچوب نظري مشخص نمي‌توان به سبب­شناسي ناشادكامي و درمان آن همت گماشت. پرسش­هاي فرا روي اين پژوهش آن است كه شادكامي چيست و از چه مؤلفه­ هايي تشكيل شده است و چه نظريه ­اي مي­ تواند تحقق آن را تبيين كند؟[/][/]

✿◕ ‿ ◕✿ مدیریت زن در شاد کردن محیط خانواده ✿◕ ‿ ◕✿



شادکامی یک احساس درونی با منشأ باطنی است که آثار بیرونی هم داردو وقتی قلباً آماده ی خوش رفتاری شدیم در رفتارمان نیز تجلی می یابد.


هر یک از زوجین در شادکامی زندگی نقش برجسته ای دارند ولی
زن به دلیل مدیریت و اداره ی فضای خانه در این زمینه مسئولیت سنگین تری دارد. همه ی اعضای خانواده با او درارتباط هستند،

زن شاد، خانواده شاد نیز تربیت می کند.

در چنین فضایی زن باید علیه بی حالی و بی حوصلگی قیام کرده و سهم خود را در شادکامی ارتقا دهد و هرگز اجازه ندهد افکار منفی و یأس آلوده ریشه های مسرت و شادکامی را در زندگی او از بین ببرند