شعر

|❀❀|بخش ادبی مسابقه بزرگ خاتم الانبیا و خاتم اوصیا |❀❀|


سلام علیکم
بزرگوارانی که قلم زیبایی دارند و میخواهند ما را از این قلمشان بهره منده نمایند در این تاپیک منتظر متون ادبی شان هستیم

این بخش دارای زیرمجموعه های

شعر
قطعه ادبی
داستان کوتاه
مقاله
خاطره نویسی

لازم به ذکر است هرچند میدانم تمام دوستان واقف به این مطلب هستند که باید نوشته ها از آن خود دوستان باشد

' دست نوشته ها + نمک ید دار '

سلام و درود بر برو بچه هايِ:Gol:

اميدوارم خوب و خوش و سلامت باشيد و در اوج خوشبختي:Gol:


به پيشنهاد چند تن از دوستان بر آن شديم كه تاپيكي با عنوان دسته نوشته هاي كاربران سايت ايجاد كرده و دست نوشته ها و پست هاي زيبايي كه كاربران وحتي اساتيد نوشتند و در لابلاي تاپيك ها غبار بي توجهي روشون نشسته و يا تحت عنوان بي ارتباط بودن حذف مي شن امّا شايسته ي توجه و عنايت بيشتري هستند رو انتقال بديم اينجا ! و آرشيوي از پست هاي جالب دوستان اسك ديني داشته باشيم :ok:(بصورت منسجم!)

اين وسط ممكن است كمي دخل و تصرف براي جذابيت و همچنين قابل فهم شدن و همخواني با تاپيك در پست ها صورت گيرد:Cheshmak::Narahat az:

البته نا گفته نماد كه كمي نمك براي هر سايتي لازمه تا خوشمزه تر بشه:ok::Nishkhand:

براي شروع حقير دست نوشته اي از مناجات با خداي خويش تقديم دوستان مي كنم:Gol: البته با كلام جدي:Cheshmak:

به درگاه تو من التماس كردم تا تاج بندگي بر سرم نهي با عشق:Gol:

به درگاه تو من التماس كردم تا دلم را بيارايي با عشق:Gol:

به درگاه تو من التماس كردم تا مرا انقدر بي قرار وصالت گرداني كه پلي بسازم با عشق :Gol:و چنان شيفته ي وصالم كني كه مرا بي قرار نگاهت كردي با عشق:Gol:

به درگاه تو من التماس كردم كه اي خداي عشق :Gol:، اي آفريننده ي عشق :Gol:، اي كه مرا از خاك آفريدي با عشق:Gol: عاشقم كن با عشق:Gol: به لحظه ي ديدار و وصالم برسان باعشق:Gol: و همانگونه كه از خاك آفريدي با عشق:Gol: به خاك بازگردانم با عشق:Gol:

نوبت به نمك يد دار هم مي رسه:Nishkhand: آسياب به نوبت:ok:

باتوجه به اینکه عنوان تاپیک دست نوشته هاست!!! از دوستان استدعا و تمنا داریم که کپی پست نکنند:!!!::!!!::!!!:


شاد و سلامت باشيد:Gol:

يا علي

داستان باستان

اسكندر مقدونى

فاتح سى و شش كشور

اسكندر در ميان پادشاهان ، شهره جهان است ، آوازه كشورگشائى و جهانگيرى و اقتدار او به همه جا رسيده ، خاور تا باختر، روم و ايران و هند تا چين و تبت ، همه را تحت تسخير كشيد و گشاينده سى و شش مملكت گرديد، فردوسى در ديوان معروفش درباره او مى گويد:
((كه او سى و شش پادشاه را بكشت ))
بالاخره او آنچنان عظمت و اقتدار پيدا كرد كه به هر ديار كه يورش مى برد و به هر كشور لشكر مى كشيد، سلاطين و بزرگان آن ديار با تقديم هدايا از او استقبال مى كردند و در برابر او سر تعظيم فرود مى آوردند در خطه هاى مختلف جهان شهرهائى به نام تاءسيس و مجالسى به نامش بر پا مى كردند.
عجيب اينكه تمام اين كشورگشائى ها و فتح و جهانگيرى در مدت بسيار كوتاهى يعنى در پانزده سال ، آن هم در دنياى آن روز انجام گرفته است ، چون مجموع مدت سلطنت او از پانزده سال تجاوز نمى كند كه 9 سال پيش ‍ از قتل ((دارا بن دارا)) و شش سال پس از مرگ او بوده است .
او در سن 21 سالگى زمام امور سلطنت را به دست گرفت و در سن 36 سالگى يك كشور پهناورى را كه با زور و شمشير بدست آورده بود پشت سر گذارده ، ناگزير دل از دنيا بركند و ديده از جهان بربست

•▪•●ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ●•▪• اشعار امام خمینی (رحمة الله علیه ) •▪•●ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ●•▪•

در مدح ولى‏عصر (عج)



مدیحه نوریْن نیّرین فاطمه زهرا و فاطمه معصومه، سلام اللّه علیهما

اى ازلیّت به تـــــربت تـــــو، مخمـــّر **** وى ابــدیّت بــه طلعت تو، مقرّر
آیت رحمت ز جلــــوه تــــــو هویـــدا * *** رایت قــدرت در آستین تو مُضْمَر
جــــودت هم بسترا به فیض مقدس **** لطفت هم بالشا به صدرِ مُصَدّر
عصمت تو تا کشید پرده به اجسام **** عالَـــم اجســام گردد عالَم دیگر
جلـــــوه تـــــو نــــور ایزدى را مَجْلى **** عصمت تـو سرّ مختفى را مَظهر
گـــــویم واجب تــو را، نه آنَتْ رتبت **** خــوانم ممکن تو را، ز ممکن برتر
ممکن انــــدر لباس واجب پیــــــدا **** واجبــــى اندر رداى امکان مَظْهر
ممکن؛ امّا چه ممکن، علت امکان **** واجب؛ امـــّا شعـــــاع خالق اکبر
ممکن؛ امّا یگانــــه واسطــــه فیض **** فیض به مهتر رسد وزان پس کهتر
ممکن؛ امــــّا نمــود هستى از وى **** ممکن؛ امــــّا ز ممکنــــات فزونتر
وین نه عجب؛ زانکه نور اوست ز زهرا **** نور وى از حیدر است و او ز پیمبر
نور خــــدا در رســــول اکـــرم پیدا **** کرد تجلّى ز وى، به حیدر صفدر
وز وى، تابان شده به حضرت زهرا **** اینک ظاهر ز دخت موسىِ جعفر
این است آن نور کز مشیّت کُنْ کرد **** عالـــم، آن کو به عالم است منّور
این است آن نور کز تجلّـــى قدرت **** داد به دوشیزگـــــان هستى، زیور
شیطانْ عالِم شدى، اگر که بدین نور **** ناگفتى آدم است خاک و من آذر
آبـــــروى ممکناتْ جمله از این نور **** گـــر نَبـــُدى، باطل آمدند سراسر
جلوه این، خود عَرَض نمود عَرَض را **** ظلّش بخشـــود جـــوهریّت جوهر
عیسى مریم به پیشگاهش دربان **** موسىِ عمران به بارگاهش چـاکر
آن یک چون دیده بان فرا شده بردار **** وین یک چـــون قاپقان معطى بر در
یا که دو طفلند در حریــــم جلالش **** از پـــى تکمیل نفس آمده مضطـر
آن یک انجیل را نمـــــاید از حفظ **** ویـــن یک تورات را بخـــواند از بر
گر که نگفتى امام هستم بر خلق **** موسى جعفـــر، ولّــى حضرت داور
فاش بگفتم که این رسول خداى است **** معجزه اش مـــى بـوَد همانا دختر
دختــــــر، جز فاطمه نیایــد چون این **** صُلب پــدر را و هـــم مشیمه مادر
دختر، چون این دو از مشیمه قدرت **** نامد و ناید دگـــر همــــــــــاره مقدّر
آن یک، امواج علم را شـــــده مبدا **** وین یک، افواج حلم را شده مصـــدر
آن یک موجود از خطــــابش مَجْلى **** وین یک، معدوم از عقــــابش مُسْتَر
آن یک بر فـــرق انبیــــا شده تارک **** وین یک انــــدر ســـــرْ اولیا را مغفر
آن یک در عالم جـــــــلالت کعبه **** وین یک در مُلک کبــــریایى مَشْعر
لَمْ یَلِدم بسته لب وگرنه بگفتم **** دخت خــــداینــــــد این دو نور مطهّر
آن یک، کوْن و مکانْش بسته به مَقْنَع **** وین یک، مُلکِ جهانْش بسته به معْجَر
چادر آن یک، حجاب عصمت ایزد **** معْجــــــَرِ این یک، نقـــــاب عفّت داور
آن یک، بر مُلک لا یزالى تارُک **** وین یک، بـــــر عرش کبــــریایى افسر
تابشى از لطف آن، بهشت مُخَلّد **** ســــــایــــه‏اى از قهر این، جحیم مُقَعّر
قطره‏اى از جود آن، بحار سماوى **** رشحــــه‏اى از فیض این، ذخـــــایر اغیر
آن یک، خاکِ مدینه کرده مزّین **** صفحه قــــــم را نمــــوده، این یک انور
خاک قم، این کرده از شرافتْ، جنّت **** آب مــــــدینه نمــــــــوده آن یک، کوثر
عرصه قم، غیرت بهشت برین است **** بلکـــــه بهشتش یَساولى است برابر
زیبد اگر خاک قم به عرش کند فخر **** شـــــاید گـــــــر لوح را بیابد همسر
خاکى عجب خاک آبروى خلایق **** ملجــــــا بر مسلم و پنـــــاه به کافـــر
گر که شنیدندى این قصیده هندى **** شـــاعــــــــر شیراز و آن ادیب سخنور
آن یک طوطى صفت همى نسرودى **** اى به جـــلالت ز آفــــرینش بــــــرتر
وین یک قمرى نمط هماره نگفتى **** اى کـــه جهــان از رخ تو گشته منوّر
..

○♥○ انقلاب اسلامی حماسه ، شعر و شور و شعور ○♥○(شعارهای دوران انقلاب)

انقلاب اسلامی حماسه ، شعر و شور و شعور

ترجیع بند اکثر شعارهای مردم به جان آمده از ستم و طاغوت، " مرگ بر شاه" بود و می دانستند که " تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود" آنان با شعارهای متعددی نفرت از طاغوت را به نمایش می گذاشتند:

" مرگ بر این سلطنت پهلوی"

" توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد .... شاه بجز خودکشی راه دگر ندارد"

" ایستادن در صف نفت حالا دیگه حرام است .... لباس گرم بپوش که کار شاه تمام است"

" مردم! رفتن شاه یه حقه سیاسی است! .... گول نخورید نهضت ما اساسی است"

" نظام شاهنشاهی نابود باید گردد"

" زندگی مصرفی معادل بردگی است"

" نظام شاهنشاهی مظهر هر فسادیست"

" شاه باید برگردد .... اعدام باید گردد"

" مرگ بر این سلطنت پر فریب"

" مردم ما بیدارند، از سلطنت بیزارند"

اشعار ღ دفاع مقدس-سبک بالان عاشق ღ

انجمن: 

قصه ی دو تا بسیجی


یه روزی روزگاری

دو تا بچه بسیجی

نمی دونم کجا بود

*

تو فکه یا دوعیجی

تو فاو یا شلمچه

تو کرخه یا موسیان

مهران یا دهلران

تو تنگه حاجیان

*

تو اون گلوله باران

کنار هم نشستند

دستا توی پشت هم

با هم جناق شکستند

*

با هم قرار گذاشتند

قدر هم و بدونن

برای دین بمیرن

برای دین بمونن

*

با هم قرار گذاشتن

که توی زندگیشون

رفیق باشن و لیکن

اگه یه روز یکی شون

*

پرید و از قفس رفت

اون یکی کم نیاره

به پای این قرارداد

زندگیشو بذاره

*

سالها گذشت و امّا

بسیجی های باهوش

نمی ذاشتن که اون عهد

هرگز بشه فراموش

*

یه روز یکی از اون دو

یه مُهر به اون یکی داد

اون یکی با زرنگی

مُهرو گرفت و گفت « یاد»

*

روز دیگه اون یکی

رفت و شقایقی چید

بُرد داد به رفیقش

صورت اونو بوسید

*

گل رو گرفت و گفتش :

بسیجی دست مریزاد

*

قربون دستت داداش

گل روگرفت و گفت: « یاد »

*

عکسهای یادگاری

جورابهای مردونه

سربندهای رنگارنگ

انگشتری و شونه

*

این می داد به اون یکی

اون یکی به این می داد

ولی هر که می گرفت

می خند ید و می گفت « یاد »

*

هی روزها و هفته ها

از پی هم می گذشت

تا که یک روز صدایی

اینطور پیچید توی دشت

یکی نعره می کشید :

« عراقیها اومد ند »

ماسکها تون و بذارین

که شیمیایی زدن

*

در صندوقو گشود

ماسک خودش بود ولی

ماسک رفیقش نبود

دستشو برد تو صندوق

ماسک گازشو برداشت

پرید روی صورت

دوست قدیمی گذاشت

*

همسنگر قدیمی

دست اونو گرفتش

هُل داد به سمت خودش

نعره کشید و گفتش :

« چرا می خوای ماسکِ تو

رو صورتم بذاری

بذار که من بپّرم

تو دوتا دختر داری »

*

ولی اون، اینجوری گفت !

« تو رو به جان امام

حرف منو قبول کن

نگو ماسکو نمی خوام »

*

زد زیر گریه و گفت :

اسم امام و نبر

ماسکو ، رو صورت بذار

آبرو ما رو بخر

زد زیر گوشش و گفت :

کشکی قسم نخوردم

بچه چرا حالیت نیست ؟

اسم امام رو بردم

*

اون یکی با گریه گفت :

فقط برای امام !

ولی بدون ، بعد تو

زندگی رو نمی خوام

ماسکو رفیقش گرفت

گازی توی ستگر اومد

*

وقتی می خواست بپّره

رفیقشو بغل زد

لحظه های آخرین

وقتی می رفتش ازهوش

خند ید وگفت : برادر

« یادم تو را فراموش »

*

آهای آهای برادر

گوش بده با تو هستم

یادم میاد یه روزی

باهات جناق شکستم ؟

تویی که روزی مرّگیت

توی خونه نشونده

تویی که بعد چند سال

هیچی یادت نمونده

*

عکسهای یادگاری

جورابهای مردونه

سربندهای رنگارنگ

انگشتری و شونه

هر چی رو بهت میدم

روی زمین میندازی

میگی همش دروغ بود

« یاد » نمیگی می بازی !
[b]content[/b]

๑╬๑ شعر و پیامک ویژه شهادت امام هادی علیه السلام ๑╬๑


فتاده مرغ دلم ز آشیان در این وادی

كه هر كجا رود افتد به دام صیادی


به دانه‌ای دُّر یكدانه می‌دهد برباد

نه گوش هوش و نه چشم بصیر نقّادی

چنان اسیر هوا و هوس شدم كه نپرس

نه حال نغمه سرایی نه طبع وقّادی

دلا دل از همه برگیر و خلوتی بپذیر

مدار از همه عالم امید امدادی

مگر ز قبله حاجات و كعبه مقصود

ملاذ حاضر و بادی علیّ ‌الهادی

محیط كون و مكان نقطه بصیر وجود

مدار عالم امكان مجرّد و مادی

شَها تو شاهد میقات «لِی مَعَ اللّهی»

تو شمع جمع شبستان مُلك ایجادی

صحیفه ملكوتیّ و نسخه لاهوت

ولیّ عرصه ناسوت بهر ارشادی

مقام باطن ذات تو قاب قوسین است

به ظاهر ارچه در این خاكدان اجسادی

كشیدی از متوكل شدائدی كه به دهر

ندیده دیده گردون ز هیچ شّدادی

گهی به بركه درندگان گهی زندان

گهی به بزم مِی و سازِ باغی عادی

تو شاه یكّه سواران دشت توحیدی

اگر پیاده روان در ركاب الحادی

ز سوز زهر و بلاهای دهر جان تو سوخت

كه بر طریقه آباء و رسم اجدادی