شهادت

•๑ღ๑• پرستوهای عاشق •๑ღ๑• ویژه نامه روز بزرگداشت مقام شهدا

انجمن: 

class: grid width: 500 align: center

[TD="align: center"]امام خمینی رحمة الله علیه: هیچکس حقی به اندازه شهدا بر گردن بشریت ندارد.
[/TD]

شهدای شاخص سال 93 اعلام شدند+زندگینامه
امسال به شهدا عیدی چه می دهید ؟ منتظریم ...
در باغ شهادت، باز باز است!!! - شهادتتان مبارک ...
درد و دل با شهدا - توبه کردم ننویسم ، اما دل دوباره تنگه
یک شاخه گل هدیه به مادر شهید
خدا كند كه از اين هم شهيدتر بشوم - اگر می توانید گمنام بمانید ...
شهيد و شهادت در كلام امام خميني (ره)
شهدا و دفاع مقدس در کلام امام خامنه ای
پیام و وصیت نامه شهدا - دفاع مقدس
گلبرگ شقایق - حیاء و عفاف در سیره شهدا
فهمیده های کلاس - روایت هایی کوتاه از زندگی دانش آموزان شهید
تفحص سیره شهداء(خاطرات زیبای شهدا)
خاطرات تفحص شهدا
خاطراتی از همسرداری شهدا
کوتاه و خواندنی - کرامات شهدا
دوران طلایی « خاطرات دوران نوجوانی شهدا»
خاطرات دفاع مقدس -آزمون نهایی
لـــبخندهــــای خـــــاکـــی
نماز عشق -مجموعه خاطرات نماز و دعا در جبهه
آمار و ارقامی از دفاع مقدس
دفــــاع مــــقــــدس - بــــدون شـــرح !
هنر مردان خدا ... گذشتن از سیم خار دار نفس
دو نيمه سيب(ازدواج آسان)-مجموعه خاطرات ازدواج
زن همسایه به من گفت « یتیم » یتیم یعنی چه بابای گلم؟( تقدیم به فرزندان معزز شهدا)
دختر ایرانی - زن ایرانی
جای پای باران - مجموعه خاطرات مقام معظم رهبری در دفاع مقدس
اشعار ღ دفاع مقدس-سبک بالان عاشق
لاله هـا در آئینه ی مـشاعره -مشاعره با ابیاتی با مضامین دفاع مقدس
معرفی و زندگی نامه شهدای نیروی انتظامی
کلیپ صوتی..روایتگری های خیلی زیبا در مورد شهدا...«شهدای تازه تفحص شده»
فایل های صوتی دفاع مقدس - یه شهید یه پرچم عشق ...
خاطرات تصویری کوتاه وخواندنی شهدا
نـمــــاز عـشــــق
پوستر ها و طرح های گرافیکی شهـــــــــدا و دفــاع مقـــدس
دانلود مجموعه نرم افزارهای دفاع مقدس ویژه اندروید
سرویس ارسال کارت پستال با موضوع شهدا
ویژه نامه سال گذشته


[b]content[/b]

دانلود صوت

کلیپ های صوتی کوتاه از آیت الله شیخ حسین انصاریان

انجمن: 

[=&amp]سلام به کاربران اسک دین،من تو اینجا سخنان شیخ حسین انصاریان رو می زارم،به شکل فایل [/]MP3[=&amp]،فعلا هم 5تا از سخنان کوتاه ایشان رو گذاشتم که درباره مناجات با خدا است،خیلی قشنگه،پیشنهاد می کنم حتما دانلودشون کنید،بعدا درباره ی موضوعات دیگه هم از ایشان براتون فایل صوتی می زارم.
مناجات گنهکار با خداوند:لینک دانلود از آپلودبوی = [video]http://uploadboy.com/ota3ejnjijy6.html[/video][/]


[/HR][=&amp]
مناجات با خداوند 1:لینک دانلود از آپلودبوی= [video]http://uploadboy.com/ham3f1m2kw1x.html[/video][/]
[/HR]مناجات با خداوند 2:لینک دانلود از آپلودبوی= [video]http://uploadboy.com/079xedb2qy70.html[/video]
[/HR]مناجات با خداوند 3:لینک دانلود از آپلودبوی= [video]http://uploadboy.com/zxp7npuxsw35.html[/video]
[/HR]مناجات با خداوند 4:لینک دانلود از آپلودبوی= [video]http://uploadboy.com/asuuebijir89.html[/video]

انحصار امامت در 12 امام

با عرض سلام
اگر امامان ترور و شهید نمی شدند. اگر 12 امام یکی پس از دیگری به حق خود می رسیدند. آن وقت پس از مرگ امام دوازدهم چه اتفاقی می افتاد. چه طور 12 امام برای همه اعصار کافی هستند.
البته اگر توضیحی اجمالی در باب رجعت و مباحث پس از مرگ امام دوازدهم بدهید خیلی ممنون می شوم.
با تشکر

احساس بوی بهشت


عازم قرارگاه شدیم. توی راه فقط قرآن می خواند و اشک می ریخت،از مناظر سرسبز که رد می شدیم گفت:

"آقا جعفر بوی بهشت را احساس نمی کنی"؟

گفتم: این جا زیباست ولی نمی دونم شما چه منظوری داری؟ قطرات درشت اشک گونه هایش را تر کرد و ادامه داد:" به خدا بوی بهشت می آد و من با چشمان خودم میبینم." از من خواست به حسن باقری اطلاع بدم باید برای شناسایی به فکه بریم،سپس قرآن کوچکش را در آورد وشروع به قرائت کرد:

یا ایتها النفس المطمئنه ...

سعی داشت این آیه را حفظ کنه. ساعتی بعد مجید وحسن به فکه رفتند،پایان روز که به مقر بازگشتیم،هرکدام از بچه ها در گوشه ای نشسته بودند،فهمیدم که شهید شده صدایش در گوشم پیچید،:"آقا جعفر بوی بهشت می آید... شهید مجید بقایی

یا فتح یا شهادت

بله ما هم می جنگیم وتن به هیچ گونه سازش
نمیدهیم و باشعار همیشگی مان یا فتح
یا شهادت می جنگیم و برسیاست نه غربی> سر سختانه پا می فشاریم، چون معتقد
به خدائیم.
فرازی از وصیت نامه شهید مجید بقایی

آرزوی شهادت یعنی این ...

انجمن: 

به نام خدا

قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت :

شنیدم که عروس هر چه از خدا بخواهد اجابتش حتمی است.
گفتم چه آرزویی داری ؟؟

در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت :
اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت کنید.

از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود،
سعی می کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم .

هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم .
و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم .

آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود .
مراسم ازدواج ما در حضور آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد .


نمی دانم این چه رازی بود، که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی، همه به فیض شهادت نائل شدند .



همسر شهید علی تجلایی

صلوات دسته جمعی به نیت عضو برجسته اسک دین، شهیده حاج رسولیها و همسر شهیدش


شهیدان زنده اند الله اکبر

همونطور که میدونید خانم حاج رسولی ها و همسر شهیدشون با شهادت از میان ما رفتند!
دیدم تو سایت، جناب "شهید علی اصغر پازوکی" طرح زیبای ختم قرآن برای این عزیزان گذاشتند.
از اونجایی که شاید بعضی ها به دلایلی مجال کاقی برای ختم قرآن نداشته باشند،
حیفه که از این رحمت الهی محروم بشند.
به همین دلیل تصمیم گرفتم این طرح رو به امید خدا و با همکاری شما دوستان برگزار کنیم.
ما رو در این طرح یاری بفرمائید حتی با ذکر یک صلوات.

هر یک از شما دوستان هر تعداد صلواتی رو که به روح این عزیزان تقدیم میکنین رو، لطفا" به این شکل تو پستتون قرار بدین:

(به عنوان مثال اگه تا الان 1000 صلوات فرستاده شده)
:Gol: تعداد صلوات های من: 100 صلوات
:Gol: مجموع تعداد صلوات ها: 1100 صلوات

با تشکر و سپاس از همکاری شما
ان شاء الله شهادت روزی شما شود



-----------------------------
منبع عکس اوّل: http://upload.ghashang.com/images/zsn1okjfd3ii2ofbxjy.gif
منبع عکس دوم: http://www.kabeyeeshgh.ir/wp-content/uploads/2013/06/salavat.jpg

معرفی شخصیت امام حسن مجتبی (ع)

با توجه به نزدیک شدن به ایام شهادت سبط اکبر،حضرت امام حسن مجتبی (ع) سعی دارم فرازهایی از زندگی آن امام بزرگوار را در اینجا بگذارم.
به امید خدا و با کمک و همراهی دوستان آگاهی و شناختمون از این امام بزرگوار و مظلوم بیشتر بشه


بسم الله الرحمن الرحیم


ـ اشتیاق بهشت به او و برادرش

اربلی در کشف الغمه از جابر نقل میکند که رسول خدا(ص) فرمودند:



بهشت مشتاق دیدار چهار نفر از خاندان من میباشد که خداوند ایشان را دوست میدارد و مرا به دوستی ایشان دستور داده است، علی ابن ابیطالب (ع)،حسن ابن علی (ع)،حسین ابن علی(ع) و مهدی(عج) همان که عیسی پشت سر او نماز میخواند.
کشف الغمه،ج2،صفحه 313 و بحارالانوار،ج 43،ص 304.



ـ زینت بهشت

از عایشه از رسول خدا (ص) روایت شده که فردوس (بهشت) از خدای متعال خواست که خدایا من را زینت بده چرا که یاران و اهل من،همه پرهیزکار و نیکوکارند، وحی شد که آیا من تو را به وسیله حسن و حسین علیهماالسلام زینت ندادم!

بحارالانوار،ج43،ص 316

ـ امانت پیامبر در امت

طبرانی در المعجم الکبیر از مقدام بن معدی کرب از پیامبر(ص) روایت کرده است که:


حسن از من است و حسین از علی، این دو :Sham:امانت:Sham: من هستند در بین امت.



المعجم الکبیر،ج 20،ص 269 و سیر اعلام النبلا،ج3،ص258 و مسند الشامیین، ج 2،ص 170

(با استفاده از کتاب سبط اکبر،محمد جواد مروجی طبسی)

به امید خدا ادامه دارد...

قربانی شدن انسان!

انجمن: 

سلام. آیا برای خدا ایرادی دارد که به قتل یک انسانی کند، هر چند آن انسان بی گناه باشد؟

خاطراتی از شهید صیاد شیرازی

بسم رب الشهداء

خدایا به داد برس!



سنندج شهری مرده و غرق در خون. در گوشه و كنار شهر اجساد زنان و مردانی كه متهم به همكاری با سربازان جمهوری اسلامی شده بودند، پای دیوارها تلمبار شده بود.


زمین كوچه‌ها و خیابان‌ها پر از چاله‌های انفجار، به صورتی آبله گرفته می‌ماند.

یحیوی و نیروهایش سرمست و نعره‌زنان در خیابان‌ها می‌گشتند؛ لباس خونین نصرت‌زاد را به دست گرفته بودند و هوار می‌زدند.

ـ آهای مردم غیور كردستان، بیایید و لباس خونین جلاد شهرتان را ببینید!

ـ نصرت‌زاد را كشتیم. شهر دست ماست.

ـ كردستان را آزاد می‌كنیم. ما خلق كرد باید حقوق خودمان را بدست بیاوریم.

دود آتش و انفجار بر فضای شهر سنگینی می‌كرد. خیابان‌ها به شكل محسوسی رعب‌آور بود و نگاه‌های تندتند و كنجكاو از پشت پنجره‌های بسته و پسِ پرده‌های آویخته به نیروهای ضدانقلاب خیره می‌ماند.

یحیوی گفت: «باید نیروهایش هم ببینند.»

رفتند به سوی پادگان. نیروهای مدافع از پسِ حصار آهنی پادگان از درون سنگرها به نیروهای ضد‌انقلاب كه محاصره‌شان كرده بودند و به سویشان شلیك می‌كردند، جواب می‌دادند. برای لحظه‌ای صدای شلیك ضدانقلاب قطع شد. بعد صدای یحیوی از بلندگویی به گوش محاصره‌شدگان رسید: «آهای فریب‌خورده‌ها ببینید! این لباس فرمانده شماست. این خون نصرت‌زاد است كه این لباس را سرخ كرده است.»

چند سرباز گریه كردند. امیری نهیب زد: «خجالت بكشید؛ دروغ می‌گوید.»

یكی از سربازها گفت: «پس چرا سرهنگ نمی‌آید. نكند همة ما اینجا كشته شویم و كسی به فریادمان نرسد؟»

امیری گفت: «از بی‌سیم خبر دادند كه نیروهای كمكی در راهند. می‌جنگند و می‌آیند. قول داده‌اند امشب خودشان را برسانند.» سرباز دیگر گفت: «سروان، دیگر نه غذا داریم نه چكه‌ای آب. مجروحین آب می‌خواهند؛ تشنه شهید می‌شوند.»

امیری بغض كرد. از لحظه‌ای كه وصیت نصرت‌زاد را شنیده بود، برای لحظه‌ای گریسته بود؛ خودش را كنترل می‌كرد تا جلوی سربازها اشك نریزد.

ـ گفته‌اند می‌آیند. من مطمئنم می‌آیند. همین امشب می‌آیند.

ـ الان چهل روز است تو محاصره‌ایم. می‌خواستند بیایند تا حالا آمده بودند.

ـ توكّلتان كجا رفته! جاده‌ها بسته است. می‌آیند، امشب می‌آیند!

امیری خمیده و پرشتاب به سوی ساختمان اصلی پادگان دوید. مجروحین در اتاق‌ها ناله می‌كردند و آب می‌خواستند. امیری مستأصل از دیدن حال و روز آنها به اتاق خلوتی رفت. در را بست و نشست. دلش گرفت. به سجده رفت. شانه‌هایش لرزید. گریه تسكینی برای دردهایش شد.

سربازی آمد و گفت: «قربان! بچه‌های باشگاه افسران می‌گویند دیگر حتی آب لجنی ته استخر باشگاه هم تمام شده. چكه‌ای آب ندارند!»

امیری آه كشید. بلند شد و بیرون رفت. چشم دوخت به باشگاه افسران كه روی یك بلندی وسط شهر قرار داشت. فكری شد كه آنها چهل و چهار روز است با چنگ و دندان مقاومت می‌كنند. با گرسنگی و تشنگی دست و پنجه نرم می‌كنند. «ای خدا به دادمان برس!»

گرگ و میش صبح بود و نسیم خنكی می‌وزید. صدای خشك چند تك‌تیر فضا را شكافت. چشمان امیری سرخ و متورّم به روبرو دوخته شده بود. به جایی كه ضدانقلاب آزاد و راحت می‌گشتند و به دلخواه شلیك می‌كردند.

امیری بی‌سیم خواست. گوشی بی‌سیم را گرفت.

ـ اژدر، اژدر، عقاب! اژدر، اژدر، عقاب!

ـ اژدر به‌گوشم.

امیری چشم به باشگاه افسران دوخت كه در بلندای وسط شهر چون قایقی شكسته بر صخره‌ای در میان دریای پُركوسه محاصره شده بود.

ـ اژدر اوضاع چطوره؟

ـ قربان دیگر لجنِ ته استخر هم دارد ته می‌كشد. عطش، بچه‌ها تشنه‌اند. امیری لب زیرین‌اش را به دندان گرفت. آه سردی كشید و گفت: «می‌آیند، قول داده‌اند!»

امیری ولوم فركانس بی‌سیم را چرخاند. به گوشة دیگر شهر - جایی كه نمی‌دید اما فرودگاه شهر آنجا بود - دقیق شد.

ـ پرستو، پرستو، عقاب!

ـ پرستو به‌گوشم.

ـ چه خبر؟

ـ قربان چی شد؟

ـ می‌آیند پرستو.

ـ مهماتمان دارد تمام می‌شود!

صدای بلندگوی مهاجمین در فضا پیچید:

«با شما هستم فریب‌خورده‌ها. این آخرین اخطارمان است. فقط نیم ساعت وقت دارید. دستانتان را بگذارید روی سرتان و تسلیم شوید. قول شرف می‌دهم كاریتان نداشته باشیم. چرا به خاطر هیچ و پوچ خودتان را به هلاكت می‌دهید. به خاطر كی؟ به خاطر...»

امیری گوش تیز كرد. صدای نامفهومی از ورای صدای بلندگو می‌آمد. بی‌سیم‌چی گفت: «قربان می‌شنوید؟»

امیری هیس گفت و دستش را بلند كرد. فریاد شادمانِ دیده‌بانی از بالای ساختمان مركزی كه دوربینش را تكان می‌داد، همه را به خود آورد.

ـ هلی‌كوپتر. هلی‌كوپتر. آمدند!

فریاد شادمانِ سربازها بلند شد. صدای بلندگو قطع شد.

بی‌سیم‌چی گوشی را دست امیری داد. امیری دستش می‌لرزید.

ـ به‌گوشم!

ـ من صیّاد‌شیرازی هستم. به بچه‌های فرودگاه بگو تامین بدهند.

ـ چشم قربان. خوش آمدید!

هلی‌كوپتری در گوشة آسمان ظاهر شد و بعد دو هواپیمای غول پیكر c-130 به سوی باند فرودگاه پایین كشیدند.

منبع: آخرین گلوله صیاد، به قلم داود امیریان
تبیان