شهيد

►کي گفته من شهيد شدم؟!◄




شهيد محمد فرومندي در عمليات عاشورا در منطقه ميمك فرمانده تيپ امام صادق (ع) بود. يك گردان به نام انصارالحسين داشتيم كه فرمانده آن گردان ، مسؤل تعاون لشكر نصر هم بود كه قبل از شروع عمليات ايشان
راهنمايي هايي را كه لازم بود ، انجام دادند و ما را نسبت به منطقه توجيه كردند . وارد عمليات شديم .
در اين
عمليات گردان جبار تيپ امام صادق (ع) به فرماندهي سردار شجيعي وارد عمل شده و خط را شكسته بود . اما گردان هاي اطراف نتوانستند از مواضعشان حركت كنند و در محاصره قرار گرفته بودند.
شهيد فرومندي به كمكشان
آمد كه خودش و شهيد شجيعي مجروح مي شوند .
چند لحظه بيهوش بودند كه اعلام كردند فرومندي شهيد شد.

شهيد فرومندي اين خبر را كه شنيد سراپا ايستاد و گفت: چه كسي گفته كه من شهيد شدم برگرديد . عمليات
را ادامه دادند، ايشان با توجه به اينكه به بچه ها اين حالت دست داده بود ، آمد وارد منطقه اي شد كه من در آنجا حضور داشتم، همه روحيه گرفتند كه فرومندي آمده كلك دشمن را مي كنيم . همينطور هم شد،
به محض ورود
ايشان بچه ها يك هجوم دو ساعته تعداد افرادي كه آنجا بودند، گرفتند و قبل از طلوع صبح منطقه اي را كه بايد تثبيت كنند، تثبيت كردند.

منبع

اين شهيدنمازنميخواند...

از نماز نخواندنش، آن هم در اول وقت كه همه‌ى بچه‌ها به امامت روحانى گروهان مشغول اداى آن بودند بايد حدس مى‌زدم كه مسلمان نيست، ولى هيچ وقت چنين برداشتى به ذهنم خطور نكرد. مخصوصا اين كه سه روز پيش هنگام خواندن زيارت عاشورا ديده بودم كه او نيز پشت خاكريز و كمى دورتر از بچه‌ها، زنگار دل به آب ديده شستشو مى‌كرد.

بعد از نماز به طرف او رفتم و سلام دادم. احوالپرسى گرمي كرديم و با هم روى چمن‌هاى بهارى كه از شدت گرما خيلى زود پاييزى شده بودند نشستيم .

حس كنجكاوى وادارم مى‌كرد تا بپرسم چرا نماز نمي‌خوانى ؟! اما نجابتى كه در سيمايش مى‌ديدم‌، اين اجازه را به من نمي‌داد. پرسيدم:

چند وقت است كه در جبهه‌اى‌؟

- دو ماه مى‌شود.

از كجا اعزام شدى‌؟

- يزد.

مى‌توانم بپرسم افتخار همكلامى با چه كسى را دارم‌؟

-كوچيك شما اسفنديار.

اسم قشنگى است، به چه معنى است؟

-اسفنديار يك اسم اصيل ايرانى است. از دو قسمت "اسفند " و "داد " تشكيل شده است . در ايران باستان "اسپنت تات "بود كه بر اساس قاعده ابدال حرف "پ " به "ف "و "ت "به "د " تبديل به اسفنديار شده، يعني داده‌ي مقدس.

وقتى ديدم اين گونه سليس و روان حرف مى‌زند، من نيز از سدى كه حيا برايم ساخته بود، گذشتم و خيلى رك و پوست كنده پرسيدم: چرا نماز نمى‌خوانى؟

- نماز؟ نماز چيز خوبى است. گفت و گوى خدا با انسان است. كى گفته كه من نماز نمى‌خوانم؟

خودم ديدم كه نخواندى.

خنده ى مليحى كرد و گفت:

- يكبار كه دليل نمى‌شود.

ولى بچه‌ها مى‌گفتند هميشه موقع نماز خواندن به بهانه‌هاى مختلف از آنها دور مى‌شوى.

-راست مي‌گويند. ولى دلم هميشه با بچه‌هاست .

چگونه؟

- از طريق عشق به وطن . در احاديث اسلامى خواندم كه "حب الوطن من الايمان " من به وطنم عشق مي‌ورزم و مطمئنم همين ايمان، نقطه‌ى اتصال محكم من و بچه‌هاست .

صحبت‌هاى ما گل انداخته بود كه مهرداد، امدادگر گروهان صدايم كرد كه براى گرفتن دارو به بهدارى برويم. از اسفنديار خداحافظى كردم و او نيز در حالى كه دستانم را محكم مي‌فشرد گفت: " بدرود "

در طول مسير آنقدر به حرفهايش فكر مي‌كردم كه دو بار نزديك بود فرمان آمبولانس از دستم خارج شود و با " چيكار مي‌كني " مهرداد به خود مى‌آمدم.

در برگشت به مقر از سكوت آنجا فهميدم كه نيروها رفته‌اند.پرس و جو كردم و گفتند گروهان آنها براى تحويل خط قلاويزان به سوى مهران رفته است. از مسؤول تعاون پرسيدم:

اين گروهان از كجا آمده بود؟

- تهران

ولى او به من مي‌گفت از يزد آمده‌ام.

-كى؟

يكي از بسيجى‌ها.

- نه، اين‌ها همه از تهران آمده‌اند. نشانى‌اش چى بود؟

-مى‌گفت اسمم اسفنديار است .

مسؤول تعاون فورا ليست اسامى گروهان را گشود و دنبال اسم اسفنديار گفت:

- راست گفته، ساكن يزد است. اما چون دانشجوى دانشگاه تهران بوده، از تهران اعزام شده ...

دانشجو.

-بله‌.

چه رشته‌اى؟

-چه مى‌دانم.

حالا مسأله براى من پيچيده تر شده بود. به كسى نمى‌گفتم، اما با خودم كلنجار مى‌رفتم كه چرا دانشجوى بسيجى نماز نمى‌خواند؟! اين فكر هميشه با من بود و هر وقت محلى را كه من و او نشسته بوديم مى‌ديدم، به يادش مى‌افتادم.

مدت‌ها گذشت تا اين كه يك روز صبح ساعت 5 با بى‌سيم اعلام كردند كه فورا آمبولانس بفرستيد.

با مهرداد به سوى خط رفتيم، تا جايى كه مى‌توانستيم با آمبولانس رفتيم و وقتى ديديم ديگر نمى‌توانيم، گوشه‌اى پارك كرديم.

من برانكارد را و مهرداد جعبه‌ى كمك‌هاى اوليه را گرفتيم و به راه افتاديم. به بالاى قله رسيديم و فرمانده گروهان با ديدن ما در حالى كه نفس نفس مى‌زد، گفت: عجله كنيد.

چى شده‌؟

-خمپاره دقيقا خورد روى سنگر و سه نفر شديدا مجروح شدند.

به سوى سنگر رفتيم و ديديم بچه‌ها آخرين نفر را از زير آوار بيرون مى‌كشند. كمى نزديك‌تر شديم، دو بسيجى را ديديم كه تمام صورتشان غرق خون بود.

مهرداد بالاى سرشان دو زانو نشست كه نبض‌شان را بگيرد و هر بار با "انا لله و انا اليه راجعون " گفتنش مى‌فهميدم كه شهيد شده‌اند.

سومى نيز شهيد شده بود. مسؤول تعاون گروهان آمد تا نام و نشانى آنها را از روى پلاكى كه بر گردن داشتند شناسايى و بنويسد.

با ديدن نام اسفنديار خشكم زد.

جلوتر رفتم و خواندم : " اسفنديار كى‌نژاد، دانشجوى سال سوم پزشكى، ساكن يزد، دين زرتشتي... "

چفيه را كه مهرداد روى او انداخته بود از صورتش كنار زدم و احساس كردم با همان خنده‌ى مليح كه به من گفته بود: " يكبار كه دليل نمى‌شود " جان داد.

وقتى او را در كنار دو بسيجى ديگر ديدم به ياد آن حرفش افتادم كه مى‌گفت: "به وطنم عشق مى‌ورزم و مطمئنم همين ايمان‌، نقطه‌ى اتصال من و بچه‌هاست "

آرى اين چنين بود. كنار سرش نشستم و به رسم مسلمانان برايش فاتحه خواندم و در حالي كه چفيه را روي صورتش مي‌كشيدم، گفتم : " داده مقدس! در راه مقدسي هم رفتي، بدرود "

برچسب: 

نامه منتشر نشده شهيد لاجوردي به فرزندش





فرزندم كه چون برادري دلبندي. اميد است آرزويت جز انتظار شهادت نباشد و مصداق واقعي، "و منهم من ينتظر" باشي و در اين سراي تجارت، خدايت بر پربارترين تجارت ها رهنمونت گرداند كه، "هل ادلكم علي تجارت تنحيكم من عذاب اليم؟نومنون بالله و رسوله و تجاهدون في سبيل الله...." و در اين داد و ستد، جزئي از آنچه مي ستاني، با اذن پروردگارت، شفاعت پدري باشد كه جز گناه و معصيت باري، توشه اي نيندوخته و توفيق حركت سريع به سوي الله از او سلب گرديده!!
فرزندم! بهترين عزيزانمان در بهترين و زيباترين وجه ممكن به لقا الله شتافتند و پيمان را با خدا آنگونه كه بستند وفا كردند و ما مانديم و در اين ماندن پاره اي چونان شما در انتظار شهادت، روز و ساعت شماري مي كنند و كوچك ترين تغييري در تصميماتشان پديد نمي آيد، "و ما بدلوا تبديلا" و برخي چونان من و ديگر رسوبيان دنيائي، پاي در لجنزار ماديات مي كوبند و بر اين پايكوبي اصرار دارند و گمان مي برند كه "انهم يحسنون صنعا". عجيب است كه انسان پيوسته در خسران، بدي هايش را نبيند، سهل است كورتر هم مي شود و زيبائي هاي شگفت انگيز انسان هاي تكامل يافته خدائي را با همه نور و جلال نمي بيند.
خدايا! بر ما رسوبيان وامانده، ترحم فرما و غوطه ور شدن بيش از حد ما را از ما بگير و دست ما را در دست پروازيان بگذار، شايد كه ميل و خواست صعود در ما هم پديد آيد، و گرنه بالاترين ترحم اينكه براي جلوگيري از غرقه بيشتر، هر چه زودتر ملاقاتمان را با فرشته قابض دار و راحت تحقق بخشاي! آمين! و آمين!
فرزندم! اسرائيل غاصب است و فلسطين عزيز، مظلوم و مردم مسلمان و شيعه جنوب لبنان، مظلوم تر و آن كس كه عليه ستمكاران و به نفع مظلومان بستيزد، عالي ترين مقام هاي ممكن انساني را به خود اختصاص خواهد داد!!
فرزندم! همان طور كه مي داني امت حزب الله ايران چونان فلسطينيان و لبنانيان مسلمان، مظلوم اندو چه بسا مظلوم تر و بعثيون، ستمگرند و متجاوز، چونان صهيونيست هاي ضد بشر غاصب و چه بسا ظالم تر و سفاك تر! اميد است رزمندگان در همه جبهه ها موفق شوند و ريشه همه ظلم ها و جنايت ها و نابرابري ها را بركنند و عدالت اسلامي را در پهنه گيتي به همه مستضعفان و محرومان (فرهنگي و مادي) عرضه دارند و استقرارش بخشند.
فرزندم! تاريخ كمتر چنين موقعيتي را فراهم مي آورد. فرصت را غنيمت شمار كه بهترين فرصت ها ست و نسل ها بايد پديد آيد و بگذرد تا امامي عادل را به رهبري بيند كه تو و من و مادر اين زمانيم و بايد قدرش بشناسيم و فرصت را از دست ندهيم.
فرزندم! همه جبابره در برابر امام ات ايستاده اند و او يك تنه در مقابل همه مستبران، قد برافراشته و بر سينه همه طاغوتيان دست رد كوفته كه خداي، دستش پرتوان تر فرمايد و ما را بر فرمانداريش استوارتر سازد.
فرزندم! از دعا فراموشمان مدار و با سرعت به سوي پروردگارت بشتاب.

پدرت: سيد الله 22/4/61


منبع:ساجـــد

« آرشیو تاپیک های بخش شهدا »

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

یادنامه شهدا :

شهيد آوینی، زمان شناس برجسته روزگار ما 20 فروردین
سالروز شهادت امیر سپهبد علی صیاد شیرازی 21 فروردین
شهید دکتر مصطفی چمران (ویژه نامه*) 31 خرداد
شهادت یک ملت - 7 تیر سالروز شهادت شهید بهشتی و یارانش 7 تیر
شهادت آیت الله صدوقی چهارمین شهید محراب 11 تیر
سالروز شهادت سر لشکر خلبان شهید عباس بابایی 15 مرداد
شهید حاج محسن دین شعاری 15 مرداد
یادنامه شهید رجایی و شهید باهنر 8 شهریور
شهید محمود کاوه 10 شهریور
14شهریور سالروز شهادت آیت الله قدوسی و سرتیپ دستجردی توسط منافقین کوردل1360 14 شهرویور
ممد نیستی ببینی...! 7 مهر
شهید محمد حسین فهمیده 8 آبان
سرلشگر پاسدار شـهــیــد مــهــدی زیــن الــدیــن 26 ابان
آیت الله‎ سید حسن مدرس 10 آذر
شهادت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب (ره) ، سومین شهید محراب 20 آذر
شهيد آيت الله دكتر محمد مفتح 25 آذر
یادمان شهید محمد جواد تندگویان 29 آذر
یازده دی ماه،روزی به نام سردار شهید سید مجتبی علمدار 11 دی
سالروز شهادت سردار شهید اسلام حاج احمد کاظمی 19 دی
یادنامه شهادت شهید نواب صفوی و یارانش (گروه فدائیان اسلام) 27 دی
سالروز شهادت سردار شهید حسن باقری 9 بهمن
لـبــخــنــد حــقــیــقــت ::ஐ سالگرد شهادت شهید محمد رضا حقیقی 21 بهمن
سالروز شهادت سردار بدر شهید مهدی باکری 25 بهمن
سالروز شهادت شــهــیــد حــمــیــد باکـــری 6 اسفند
علمدار خمینی ، حاج حسین خرازی 8 اسفند
سالروز شهادت سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 16 اسفند
ما ماندیم و شما بال گشودید ๑✿๑ روز بزرگداشت شهداء 22 اسفند
مردی كه امام(ره) بر مزارش گریست๑✿๑شهید مهدی عراقی 4 شهریور
خبرنگار ی كه فرمانده شد๑✿๑
شهید حسن باقری 9 بهمن

سردار شوشتری
سردار شهید عباس کریمی
سرگرد شهید جلیل محدثی فر
شهید امیر نظری ناظر منش
شهید محمد مهدی خادم الشریعه
شهید سید اسدالله لاجوردی

ღ❀ღ كمترين حقي كه شهدا بر گردن اسک دینی ها دارند‬ ღ❀ღ

بسم الله الرحمن الرحیم


یادمان باشد ...
خواندن خاطرات و شناخت شهدا
شاید جرقه ای باشد برای بهتر زندگی کردن.
رفتار و زندگی شهدای ما ، جذبه های زیادی داشت ؛ اما ...
اما بهترین جای زندگی شان شهادتشان بوده.
شهدا چه زیبا رفتند!
برای همین ، حضرت امام خمینی (ره) فرمود :« شهادت هنر مردان خداست»




هر وقت یاد شهدا میشود همه یاد فرماندهان شهیدی چون همت،باکری،باقری،خرازی،صیاد،کاظمی و... می افتند که خیلی هم خوب و پسندیده است.
بیایید این بار یادی از شهیدانی کنیم که بی صدا رفتند و بی صدا برگشتند...
آنان که هیچ کس جز خانوادهاشان نامشان را نشنید و نخواهد شنید...
آنان که بی ادعا رفتند و بی جان برگشتند...
آنان که با همه رفتند و بی همه در کنجی شهید شدند...
به یاد آنان که بی نام رفتند و... گمنام برگشتند...


کمترین حقی که مردان خدا بر گردن ما دارند شناخت سیره و راه شهداست
شما هم از شهیدانتان بگویید

شهدای شهـــر و دیار خود

ما را هم به نور اين عزيزان منور كنيد

:Gol:در صورتی كه تصاویری نیز از این شهدای عزیز دارین این تاپیک رو مزین بفرمایید:Gol:


دانشجوي بسيجي راهت ادامه دارد...

[=tahoma][=&quot]به مناسبت شهادت شهيد صانع ژاله[/][/][=tahoma][=&quot]
[/]
[/]
[=tahoma][=&quot]به راستي كه زيباست شهادت بسيجياني كه براي دفاع از ملت و رهبري به پا مي خيزند
[/]
[/]

[=tahoma][=&quot]و مانند شهداي انقلاب اسلامي آتش گلوله را در بغل ميگيرند [/][/]

[=tahoma][=&quot]شهداي انقلاب ديديد كه بسيجياني كه مي گويند شهدا راهتان ادامه دارد، راست مي گويند؟[/][/]

[=tahoma][=&quot]ديديد كه آمدند و راهتان را ادامه دادند؟[/][/]

[=tahoma][=&quot]راهتان تاظهور مهدي ادامه دارد. انشاءالله[/][/]

[=tahoma][=&quot]آيا ماجراي شهيد و شهادت به پايان رسيد؟[/][/]

[=tahoma][=&quot]آيا ديگر ما را به حال خود ميگذارند؟[/][/]

[=tahoma][=&quot]نه![/][/]

[=tahoma][=&quot]ديدنه اقتدار ايران اسلامي چشم كوردلان را به درد آورده![/][/]

[=tahoma][=&quot]ديدنه اين همه اتحاد، زجر بزرگي براي اين بي صفتان است![/][/]
[=tahoma][=&quot]
[/]
[/]

[=tahoma][=&quot]خدايا تورا شكر كه هميشه يارو ياور مسلمين بوده اي و هميشه توطئه ي بيگانگان را به خودشان برگردانده اي
آري مي گويند هر كس به خورشيد خاك بپاشد، در چشم خود خاك پاشيده.
[/]
[/]