شهید مهدی زین الدین

مجموعه کتاب صوتی نیمه پنهان ماهᴂᴂشهید مهدی زین الدینᴂᴂ

انجمن: 




فایل های صوتی نیمه پنهان ماه قابل پخش در گوشی موبایل و کامپیوتر می باشد.این فایل ها خلاصه ای از کتاب ها ی نیمه پنهان ماه به روایت همسر شهدا است و بسیار بسیار زیبا......در واقع توضیح مختصری درباره ی زندگی شهدا میباشد.کسانی که وقت و فرصت خواندن کتاب را ندارن این کتاب یکی از بهترین گزینه ها برای آشنایی با شهدا میباشد.

آنچه در این تاپیک قرار می دهم از سایت ایران صدا، به سردبیری

آنيتا جلالي و تهیه کنندگی سارا عشقي نيامی باشد.

class: grid width: 500 align: center

فهرست مطالب و فایل های صوتی تاپیک نیمه پنهان ماه
[TD="align: right"] نیمه پنهان ماه>>>شهید احمد کشوری
[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید علیرضا نوبخت[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید رشید جعفری [/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید حسن اقارب‌پرست [/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید سید علی اندرزگو[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید مهدی زین الدین[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید عبدالحسین ناجیان[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید غلامحسین افشردی[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید عباس کریمی قهرودی[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید محمد حسینی بهشتی[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید داوود حیدری[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید محمد حسن نظرنژاد[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید احمد متوسلیان[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید محمد جهان آرا[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید حسین صنعتکار[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید مسعود قصری[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید محمد جعفر کریمی
[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید مهدی زین الدین[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید عبدالحسین برونسی[/TD]
[TD="align: right"]نیمه پنهان ماه>>>شهید عباس دوران
[/TD]

خاطراتی از شهید مهدی زین الدین

گذری بر خاطرات شهید مهدی زین الدین


اسلحه و تسبیح

راوی:حسین رجب‌زاده

قبل از شروع عملیات والفجر 4 عازم منطقه شدیم و به تجربه در خاك زیستن، چادرها را سر پا كردیم. شبی برادر زین الدین با یكی دوتای دیگر برای شناسایی منطقه آمده بودند توی چادر ما استراحت می‌كردند. من خواب بودم كه رسیدند. خبری از آمدنشان نداشتیم. داخل چادر هم خیلی تاریك بود. چهره‌ها به خوبی تشخیص داده نمی‌شد. بالا خره بیدارشدم رفتم سر پست. مدتی گذشت. خواب و خستگی امانم را بریده بود. پست من درست افتاده بود به ساعتی كه می‌گویند شیرینی یك چرت خواییدن در آن با كیف یك عمر بیداری برابری می‌ كند، یعنی ساعت 2 تا 4 نیمه شب لحظات به كندی می‌گذشت. تلو تلو خوران خودم را رساندم به چادر. رفتم سراغ «ناصری» كه باید پست بعدی را تحویل می‌گرفت. تكانش دادم. بیدار كه شد، گفتم: «ناصری. نوبت توست، برو سر پست» بعد اسلحه را گذاشتم روی پایش. او هم بدون اینكه چیزی بگوید، پا شد رفت. من هم گرفتم خوابیدم. چشمم تازه گرم شده بود كه یكهو دیدم یكی به شدت تكانم میدهد … «رجب‌زاده. رجب‌زاده.» به زحمت چشم باز كردم. «بله؟» ناصری سرا سیمه گفت: «كی سر پسته؟» «مگه خودت نیستی؟» «نه تو كه بیدارم نكردی» با تعجب گفتم: «پس اون كی بود كه بیدارش كردم؟» ناصری نگاه كرد به جای خالی آقا مهدی. گفت: «فرمانده لشكر» حسابی گیج شده بودم. بلند شدم نشستم. «جدی میگی؟» «آره» چشمانم به شدت می‌سوخت. با ناباوری از چادر زدیم بیرون. راست می‌گفت. خود آقامهدی بود. یك دستش اسلحه بود، دست دیگرش تسبیح. ذكر می‌گفت. تا متوجه‌مان شد، سلام كرد. زبانمان از خجالت بند آمده بود. ناصری اصرار كرد كه اسلحه را از او بگیرد اما نپذیرفت. گفت: «من كار دارم می‌خواهم اینجا باشم» مثل پدری مهربان به چادر فرستادمان. بعد خودش تا اذان صبح به جایمان پست داد.