شهید

چگونه علم الهدای دانشگاهمان باشیم؟!

[="purple"]

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام
نمی دونم شما زندگی نامه شهید سید حسین علم الهدی رو خوندین یا نه.
چیزی که در زندگی نامه ی این شهید خیلی بارز هست اینه که همیشه در حال مبارزه هستند.
چه در زمان حکومت طاغوت و چه بعد از اون در زمان جنگ ایران و عراق.

برای ادامه ی تحصیل ، عمدا رشته ی تاریخ رو انتخاب می کنند تا به سیر مطالعاتشون کمک کنه.
عمدا دانشگاه فردوسی مشهد رو انتخاب می کنند تا اونجا از منبر روحانیون مبارز استفاده کنند . مثلا آیت الله خامنه ای و شهید هاشمی نژاد که در اون زمان مشهد بودند.
قبل از ورود به دانشگاه و زمانی که سن کمی داشتند به خاطر مبارزاتشون توسط ساواک دستگیر و شکنجه می شوند...
در دانشگاه هم به طور مداوم دست از تلاش و مبارزه برنداشتند و همیشه با ذهنی روشن و تیزبینی بی نظیرشون در پی دفاع از اعتقادات شون بودند.

در شرایط زمانی که ایشون قرار داشتند ، زمان مبارزه بود.
الآن هم همین طور هست.
الآن ما در شرایط قتل عام فرهنگی هستیم.
ما چه مبارزه ای کردیم در دانشگاه های خودمان؟
آیا مثل این شهید تونستیم عده ای رو با خودمون همراه کنیم؟
وقتی که استادی سر کلاس حرف نادرستی رو سعی کرد به خورد دانشجوها بده ، ما چه عکس العملی نشون دادیم؟

ما چطوری باید علم الهدای دانشگاهمون باشیم؟
ما در برابر شبیخون فرهنگی مسئولیم!
کسی میتونه در رکاب امام زمان مبارزه کنه که قبل از ظهور ایشون مبارزه رو تجربه کرده باشه.
ما الآن وظیفه داریم مبارزه کنیم.
کسی که در این شرایط بگه من اگه در لباس و روش دینداری باشم بقیه مسخره ام می کنند و بی کلاس محسوب میشم ، وقتی هم امام زمان بیاند میگه من اگر با امام زمان راه برم مسخره ام می کنند ، بی کلاس به حساب میام!

این تاپیک رو من به خاطر دغدغه ای که در طی سفر به مناطق عملیاتی جنوب برام پیش اومد ایجاد کردم.
قصدم اینه که واقعا به نتیجه برسم.
بیاید ما در سنگر دانشگاه زمینه ساز ظهور بشیم.
پیشنهاد بدید ، حرف بزنید ، راهکار ارائه بدید و از تجربیاتتون بگید.
که در این وانفسای قتل عام فرهنگی ، مدیونیم اگر مبارزه نکنیم و به درد یاری امام زمانمون نخواهیم خورد!

[/]

❖✿❖ امسال به شهدا عیدی چه می دهید ؟ ❖✿❖ منتظریم ...

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

امام خمینی رحمة الله علیه:
هیچکس حقی به اندازه شهدا بر گردن بشریت ندارد.

امسال به شهدا عیدی چه می دهید؟

سلام
به مناسبت 22 اسفند ماه روز بزرگداشت مقام شهدا و همچنین فرارسیدن عید نوروز هرکس هدیه و عیدی برای شهدا در نظر داره میتونه اینجا قرار بده

از صلوات و دعا و زیارت و ختم و ... گرفته تا طراحی پوستر و کلیپ و نرم افزار و ... و حتی یک جمله زیبا
انشاالله هدیه ها و عیدی ها مورد قبول شهدا باشد

مرا بـالی اسـت از پـرواز مـانده
قدمهایی اسـت در آغـاز مـانده

شهیـدان! دستـهایـم را بگیـریـد
منــم همـــراهِ از ره بــاز مـانــده



داستان شهید گمنامی که در کربلا مدفون است

داستان شهید گمنامی که در کربلا مدفون است

از روزی که شنیده بود یکی از فرماندهان سپاه برای زیارت به کربلا آمده، در پوست خود نمی گنجید، می خواست خاطره ای که سال ها بر دل و روح او نقش بسته بود، به صاحبانش بسپارد. با این فکر خود را به کربلا رسانده و درخواست ملاقات با آن فرمانده را کرد.
لحظات در انتظار اجازه ملاقات به سختی می گذشت. او که یکی از نیروهای نظامی ارتش عراق در سال های جنگ بوده، ابتدا نتوانست اجازه ملاقات بیابد. سرانجام وقتی به حضور فرمانده رسید؛ از او پرسید: “مرا می شناسی؟ ”
فرمانده پاسخ داد: “بله شما ابوریاض از نظامیان سابق رژیم عراق و اکنون نیز جزء مردان سیاسی این کشور هستید. به همین خاطر ملاقات با شما برای من سخت بود. ”
ابوریاض گفت: “اما من حرف سیاسی با شما ندارم. سال هاست که خاطره ای را در سینه دارم و انتظار چنین روزی را می کشیدم تا با گفتن آن دین خویش را ادا نمایم. “و او این گونه خاطره اش را آغاز کرد: ...
“در جبهه های جنگ جنوب دقیقاً در مقابل شما در حال جنگ بودم که با خبری از پشت جبهه مرا به دژبانی جبهه فراخواندند. وقتی با نگرانی در جلو فرمانده خود حاضر شدم؛ او خبر کشته شدن پسرم را در جنگ به من دادند بسیار ناراحت شدم. من امید داشتم که پسرم را در لباس دامادی ببینم. اما در نبردی بی فایده و اجباری جگر گوشه ام را از دست داده بودم
وقتی در سرد خانه حاضر شدم، کارت و پلاک فرزندم را به دستم دادند. آنها دقیقاً مربوط به پسرم بود.
اما وقتی کفن را کنار زدم با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده این فرزند من نیست.افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد فرزندم بود، به جای تعجب یا خوشحالی، با عصبانیت گفت: این چه حرفی است که می زنی، کارت و پلاک قبلاً چک شده و صحت آنها بررسی شده است. وقتی بیشتر مقاومت کردم برخورد آنها نگران کننده تر شد. آنها مرا مجبور کردند تا جسد را به بغداد انتقال داده و او را دفن نمایم.
رسم ما شیعیان عراق این بود که جسد را بالای ماشین گذاشته و آن را تا قبرستان محل زندگی مان حمل می کردیم. من نیز چنین کردم. اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه را به خود ندهم و او را در کربلا دفن نمایم.
هم اینکه کار را تمام شده فرض می کردم و هم اینکه ضرورتی نمی دیدم که او را تا بغداد ببرم، چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشد، دلم را آتش زده بود. او اگر چه خونین و پر زخم بود، ولی چه با شکوه آرمیده بود.
فاتحه ای خواندم و در حالی که به صدام لعنت می فرستادم، بر آن پیکر مظلوم خاک ریختم و او را تنها رها کردم. اگر چه سال ها از آن قضیه گذشت، اما هرگز چیزی از فرزندم نیز نیافتم. دوستانش جسته و گریخته می گفتند او را دیده اند که اسیر ایرانی ها شده است
با پایان جنگ، خبر زنده بودن فرزندم به من رسید. وقتی او در میان اسیران آزاد شده به وطن بازگشت، خیلی خوشحال شدم. در آن روز شاید اولین سوال از فرزندم این بود که چرا کارت و پلاکت را به دیگری سپرده بودی؟
وقتی فرزندم، خاطره اش را برایم می گفت: مو بر بدنم سیخ شد. پسرم گفت: من را یک جوان بسیجی و خوش سیما به اسارت گرفت و او با اصرار از من خواست که کارت و پلاکم را به او بدهم. حتی حاضر شد پول آنها را بدهد، وقتی آنها را به او سپردم اصرار می کرد که حتماً باید راضی باشم.
من به او گفتم در صورتی راضی هستم که علتش را به من بگویی و او با کمال تعجب به من چیزهایی را گفت که در ذهنم اصلا جایی برایش نمی یافتم.
آن بسیجی به من گفت :من دو یا سه ساعت دیگر به شهادت می رسم و قرار است مرا در کربلا در جوار مولایم امام حسین(ع) دفن کنند.می خواهم با این کار مطمئن شوم که تا روز قیامت در حریم بزرگ ترین عشقم خواهم آرمید…
وقتی صدای ابوریاض با گریه هایش همراه شد. این فقط او نبود که می گریست بلکه فرمانده ایرانی نیز او را همراهی کرد.
منبع: همراز با ستارگان

•:【 سنگ قبر عجیب در گلزار شهدا 】:• شهید بهمن دُرولی

بسم الله الرحمن الرحیم

سنگ قبر عجیب در گلزار شهدا
«از خسارت زدگان به جسمم بپرس به چه جرمی آن را دریدند...»

به طور معمول در همه گلزارهای شهدا در شهرهای گوناگون، دیده می شود که مزار مطهر شهدا یک یا چند وجب از سطح زمین بالاترند؛ این بلندی مزار، در برخی از شهرها به یک متر هم می‌رسد. سنگ مزار شهدا هم معمولاً از نوع مرغوب انتخاب می‌شود.

اما در میان گلزار بهشت علی دزفول، تنها یک قبر وجود دارد که بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن مزار عارف وارسته فرمانده شهید بهمن ـ محمد جواد ـ دُرولی است.

بهمن دُرولی همان دانشجوی ـ دانشگاه علم و صنعت ـ شهیدی است که وصیت کرد:

قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی»