سلام علیکم
گاهی در جمع دوستان موضوعی برای صحبت باز میشود و من در بسیاری از موارد در درون علاقهای به صحبت ندارم چون صحبت کردن در آن موضوع را بیهوده میبینم. حتی اگر صحبتی هم داشته باشم، نمیخواهم آن را عنوان کنم چون اگر بخواهم حرف دلم را بزنم، در کل مفید نیست.
مثلاً کسی میگوید فلان کار را کردم فلان طور شد و ناراحت است، بعضاً تنها حرفی که دارم این است که اولاً چه اهمیتی دارد که فلان طور شد دوماً عاملش اول خداست و دوم اعمال بد خودمان است و این چیزهایی که میگویی نیست. بنابراین در بسیاری موارد میخواهم سکوت کنم. چه طور درد دل کنم با کسی که اصولاً قبول ندارم که آنچه او میگوید برایش مصیبت است، بلکه ممکن است برایش خیر داشته باشد.
از طرف دیگر وقتی وارد صحبت میشود خودم بعدها آثار منفی آن را روی حالات خود حس میکنم.
اما وقتی سکوت میکنم ممکن است در بعضی موارد در روحیهی بقیه تاثیر منفی داشته باشد و من را فردی بیحوصله بیابند که به نوعی برایشان خوشایند نیست. حتی بعضاً سوال میکنند که چرا افسرده هستی. حتی یکی دو نفر میگفتند که یک مشکل مهم تو این است که شاد نیستی.
یعنی در نظر دیگران اینطور هستم.
یک مشکل دیگر در سکوتم این است که بیشتر گوشهگیر به نظر میآیم و بقیه با توجه به بعضی شواهد دیگر، ممکن است متوجه شوند که من سعی میکنم به دستورات اخلاقی توجه کنم و این موضوع برایم آزاردهنده است زیرا بدیهی است که جداً فردی بسیار ضعیف در عمل هستم و در هر صورت هم دوست ندارم به این شکل در نظر دیگران بیایم چون خیلی مشکلآفرین است.
کارشناس بحث : اویس